نيست. وجوهر نيست. وعرض نيست. ومنقسم به اجزاء مقدارى نيست. ومركّب از اجزاء ماهيّت نيست ، خواه اجزاء معنويّه وخواه اجزاء محموله ذهنيّه. احديّت حقّه وصمديّت مطلقه او مقدّس است از كثرت قبل الذّات وكثرت مع الذّات وكثرت بعد الذّات. ومكانى وزمانى نيست ، بلكه خالق زمان ومكان است. ومتعالى ومتعاظم است از حدود وجهات وابعاد وامتدادات. ومحال است كه مرئى شود وقوّت باصره ادراك او كند ، نه در دنيا ونه در آخرت. وممكن ذاتى نيست كه حقيقت متقدّسه در هيچ ذهنى از اذهان مرتسم شود ، وهيچ مدركى از مدارك ومشعرى از مشاعر عاليه وسافله وعاقله ومتخيّله را به ادراك كنه ذات ودريافت نفس ماهيّت وتصوّر مرتبه كمال او راهى بوده باشد.
ووجود وصفات حقيقيّه در جناب احديّت او زائد بر ذات نيست ، بلكه عين مرتبه ذات است. وحقيقت واجب بالذّات از ماهيّتى وراء صرف وجود حق متعالى است ، واز شوائب ما بالقوة وتدريج وتعاقب وتغيّر وتبدّل من جميع الجهات متقدّس ومتعزّز است ، ومحال است كه با موجودى از موجودات متّحد ومتّصل شود ودر چيزى حلول كند وبه موضوعى يا محلّى قائم باشد. ونيز محال است كه چيزى در او حلول كند. وامكان ندارد كه محل حوادث باشد وعوارض متجدّده على التعاقب بر ذات حقّ تامّ قدّوسش متوارد شود ، تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.
نفس حقيقت واجب بالذّات به حسب مرتبه ذات جمله اسماء حسنى را ، خواه سلبيّه وخواه ايجابيّه ، مستحقّ است ، بى تغاير جهات وتكثّر حيثيّات.
ونظام كلّ وجود وجملگى عالم امكان فعل الله تعالى است وبه جميع اجزاء حادث است ، وهيچ چيز در سرمديّت وجود با جناب إلهى شريك وانباز نيست. الله تعالى موجود بود در سرمد وچيز ديگر غير او موجود نبود.
پس كلّ عالم بعد از عدم صريح به عنايت وارادت وحكمت وقدرت الله تعالى در دهر حادث شد. هر چيز كه علم إلهى محيط بود به آنكه آن چيز خير نظام وجود وموافق مصلحت عالم است ارادت ربوبى وقدرت وجوبى به عنايت جامعه ورحمت واسعه ايجاد آن كرد وهيچ چيز را از خيرات نظام وجود ترك نكرد. هرچه فى حدّ نفسه جهت خيريّت وحسن ذاتى ذات مختار ارادت واختيار ازلى ومخلوق قدرت ورحمت لم يزلى ولايزلى شد. افضل واكمل وجوه ممكنه وحقّ استحقاق هيچ ماهيّتى واستعداد هيچ مادّه ضائع ومهمل ومتروك ومعطل نماند.