|
حاكم معروض داشت : اين رؤياى تازه چيست؟ والد مرحوم قصّه رؤيا را به طور تفصيل برايش بيان فرمود. پس به سجده شكر افتاد وبه زودى سر از سجده برداشته وبر اسب خود سوار شده وبه عزم لشگرگاه نايب السلطنه شتافت ، در صورتى كه اعتقاد داشت كه فتح ونصرت وپيروزى وغلبه با ايشان است وبه زودى اين احوال انجام خواهد گرفت. پس بيشتر از دو منزل نرفته بود كه به رسولان نايب السلطنه رسيد كه فتح نامه ها را به شهرها مى بردند وبا هر يكى از ايشان نامه اى بود به حاكمى واز جمله آنها يك نفر مأمور رسانيدن فتح نامه محمد على خان بود. پس نامه خود را گرفته وخوانده وپس از اطلاع بر مضمونش برنگشت وراه خود را گرفته ورهسپار گرديد ودر منزل سوّم يا چهارم به لشگر رسيد. همه لشگريان از سرعت اطلاع اين حاكم بر قضيّه فتح واز استقبال او بدين زودى در شگفت شدند وتصوّر كردند شايد حاجت بزرگى مقتضى حركت وسير او پيش از رسيدن خبر فتح گرديده است. به هر صورت چون رسيد ، شاه زاده او را خواسته وپرسيدند : فتح ما را كى دانستى كه در نتيجه ما را تا به اين مكان پيشواز كردى؟ عرضه داشت : همان روز فتح دانسته ام ، وقاصدِ فتح را در سر راه در دو منزلى سلماس ديده ام. آن گاه صورت خواب را به عرض او رسانيد. پس شاه زاده وهمه صاحب منصبان ، او را تصديق كردند واعتراف نمودند به اين كه نبود اين فتح مگر از توجه ونصرت واعانت امير المؤمنين واولاد طاهرين او عليه وعليهمالسلام. وچون لشگر به نزديكى سلماس رسيد حاج محمد عليخان حاكم به جلو افتاده وپيش از آنها به خدمت والد مرحوم شتافت وعرض كرد : نايب السلطنه ولشگر او فردا در فلان جا كه چند فرسخى شهر است نزول خواهند نمود ونايب السلطنه شوق بسيارى به ديدار شما دارند ، وايشان از جهاد دشمنان ودفاع ايشان بر مى گردند ، سزاوار است كه به ديدار او تشريف بيارى وبه او تهنيتى بگويى. پس والد مرحوم او با او به همانجا رفته وبا نايب السلطنه ملاقات نمود. درخواست كرد كه آنچه را والد مرحوم در رؤيا ديده به لفظ وبيان خود براى ايشان بگويد. پس قصه را برايش چنان كه بود گفت وشاه زاده از اول حكايت تا |