|
مى شود كشته ديدم كه بر روى هم ريخته شده بودند. پس مرحوم والد اظهار داشت كه : «چون گرد منجلى شد نايب السلطنه را ديدم كه بر عرّاده بعضى از توپ هاى عثمانى نشسته وقلمى در دست دارد وچيزى مى نويسد وظاهر شد كه او صورت فتح را به دست خود به پدرش فتحعلى شاه مى نويسد وجماعت ديگرى از نويسندگان بر روى زمين نشسته ، حكايت فتح را مى نويسند. ودر اين هنگام حضرت فرمود : به آن طرف ديگر نگاه كن. چون نگاه كردم سوارى را ديدم كه شتابان اسب مى راند تا خود را به لشگرگاه برساند. حضرت فرمود كه : اين قاصد محمد عليخان است ، نامه تو را به [نزد] شاه زاده نايب السلطنه مى برد. در اين موقع قاصد رسيده ونامه را به دست بعضى از خدمتكاران نايب السلطنه باد. وچون شاه زاده به نامه نگريست وبر مضمونش اطّلاع يافت ، خودش را از روى عراده توپ بر زمين انداخته وگريان كنان به سجده افتاد. پس چون سر از سجده برداشت وروى وريش خود به دست خود از خاك زمين پاك نمود ونامه را گرفته وبه نوشتن چيزى بر پشت آن پرداخت ، در اين وقت من از خواب بيدار شدم. نورى قدسسره گويد كه : فرزند فاضل اين مرحوم كه ناقل صورت رؤيا بود گفت : در اين خواب مطالب جزئيّه ديگرى بود كه برخى از آنها را من فراموش كردم وبعضى ديگر كه ذكر نشده امر مهمّى نداشت كه با حذف آنها به مقصود خللى برسد. بارى چون والد مرحوم بيدار شد اهل بيت خود را صدا كرد وايشان را به آنچه ديده بود مژده داد پس خوشحال شده وبه همسايگان خود خبر دادند وايشان هم با همسايگان خود گفتند وهمين طور خبر ، همسايه به همسايه منتشر شده ودر همين شب همه قصبه سلماس را اين خبر فرا گرفت تا به گوش حاكم كه محمد عليخان باشد رسيد. پس بامداد پيش از بر آمدن آفتاب به حضور والد كه آن وقت مشغول تعقيب بود شتافت وچون مرحوم ، آمدن او را فهميد پيش او رفت. |