|
آخرش گريه مى كرد. آن گاه گفت : به حقّ او وحقّ اولاد طاهرين او سوگند مى خورم كه اين فتح نبود مگر از توجّه ايشان ، واگر يارى ايشان نمو بود ، نه من ونه پدرم فتحعلى شاه در صورتى كه با تمام لشگريان وقواى خود بيايد ياراى مقاتله ومقابله با ايشان را نداشتيم. فرزند آن مرحوم كه ناقل صورت رؤياست گويد : وچون والد مرحوم در موقع بيان رؤيا به اين فقره از قول حضرت رسيد كه : اين لشگر ماست ، آواز گريه شاه زاده بلند شد وعرض كرد : «جانم به قربانت باد اى مولاى من! اين چه رأفتى است؟ اين لشگر كه همه ايشان فسّاق وفجّار هستند ، نه نماز مى خوانند ونه از شرع پيروى مى كنند ، آنها را به خودت نسبت مى دهى!» وبه والد مرحوم گفت : اگر تو با ما در ميان لشگر مى بودى ، علمت به كيفيّت فتح بيشتر از آنچه در خواب مطلع شده اى نمى شد ، وآن جايى كه مى گويى كه در آن جا كشتگان بسيار ديده اى ، به حق امير المؤمنين سوگند مى خورم كه احدى از ما به آن جا نگذشته بود وفكر ما هنگامى كه ايشان مى گريختند نگهدارى خود ما بود وچون به همان جا رسيديم وكشتگان را ديديم همه در شگفت شديم كه اينها را كه كشته وكيفيت قتل آنها چه طور بوده وچگونه ما به اين امر مطلع نشديم. وبالجمله شكّى نيست در اين كه كشنده اين لشگر جرّار ومنهزم كننده آنها در باطن ، غير ما اين بوده وما نبوده ايم ، وما اسباب وآلات ظاهريه بوده ايم كه توجّه آنها با ما موافقت نموده است. |
محدّث نورى گفته است :
|
اين جنگ بزرگ با سال هزار ودويست وهفتاد وسه در نزديكى قلعه «توپراق قلعه» از توابع آذربايجان روى داده است وشماره ، لشگريان عثمانى از هشتاد هزار بيشتر بوده وسركردگان ايشان محمد امين رؤوف پاشا وجلال الدين محمد پاشاى چپان اوغلى ناميده شدند وسپاهيان ايران از هفت هزار متجاوز نبود وبا وجود اين حال ، لشگر مخالف مدّتى بود كه در محلّ مذكور اقامت داشتند وجنگ در روزى واقع شد كه شيعيان امير المؤمنين نزديك به هشت |