كرامت چهارم
نيز محدّث نورى قدسسره در كتاب دار السلام (١) گفته :
|
خبر داد مرا برادر تقىّ وفىّ وعالم نقىّ ، مصباح السالكين آغا على رضاى اصفهانى ، از عالم جليل مذكور يعنى مولا زين العابدين سلماسى قدسسره كه گفته : وقتى كه من از زيارت مولاى خود علىّ بن موسى الرضا عليهالسلام برگشتم ، به عزم اين كه به وطن خود مشهدِ پدر آن حضرت كه حضرت كاظم عليهالسلام باشد بروم ، پس در موقع مراجعت گذر من به طهران افتاد وچند روز در آن شهر مانديم ودوستانى كه در طهران داشتم همه به ديد من آمدند ، از جمله آنها سيّد بزرگوار سيّد حسن طهرانى بود كه پس از ديدار من درخواست نمود كه به خانه او بروم ومدّت اقامت خودم را در شهر طهران با سكونت در منزل او به سر برم. من خواهش او را نپذيرفتم ودر بعضى از روزها كه در كشمكش اين مطلب بوديم ناگاه عالم مؤيّد نبيل ربّانى حاجِّ معظّم ميرزا خليل طبيب طهرانى ـ طيّب الله رمسه ـ بر ما داخل شد ونگاه سختى بر من كرد ودر سيماى من تفرّس مرضى نمود وگفت : دستت را دراز كن تا ببينم چه مرض دارى؟ دستم را دراز كردم ونبضم را ملاحظه كرد ، آن گاه گفت : در وجود تو استعداد قريبى نسبت به مرضى سخت مى بينم وبه سيد مذكور گفت : از اين خواهش دست بردار واو را به حال خو بگذار تا وقتى كه بهبودى يابد ؛ زيرا كه امروز يا فردا مريض خواهد شد. مولاى مذكور گويد : همين روز پس از ظهر حال من دگرگون شد وبيمارى سختى به من روى آورد. پس جناب ميرزاى مذكور شبانه روز با ملازمت ومعالجت من بساخت وبه كارهاى ديگر نپرداخت ، حتّى اين كه روزى در اين اثنا سلطان عصر خود فتحعلى شاه او را احضار نمود ، او سر باز پيچيد ونرفت. مأمور پادشاه دوباره آمد واو را احضار كرد. در جواب گفت : برو به شاه بگو كه من به معالجه نفس زكيّه قدسيّه محترمه اى مشغولم وسوگند خورده ام كه از او مفارقت نكنم تا وقتى كه اراده خددا در حقّ او به مقام فعليّت آيد. |
__________________
١. دار السلام ، ج ٢ ، ص ٢٢٥.