|
پس والى تبريز كه عبّاس ميرزا پسر فتحعلى شاه بود فرمان داد كه از لشگريان دلا اين حدود هر كه هست گرد آيند وبا شتاب تمام به جلوگيرى شتابند تا پيش از وارد شدن دشمن به حدود ايران به مقابله پردازند اگر چه اندك وناساخته وناپرداخته باشند. بر حسب اين فرمان ، سپاهيان گرد آمدند وعدّه كمى بودند كه با خود شاه زاده به طرف دشمن ره سپار شدند وشهرهاى آذربايجان از قبيل تبريز وخوى وسلماس از لشگريان خالى ماند ، وبدين جهت بلاد مذكوره بدون نگهبان ومستحفظ شده ومهياى حمله غارتگران واشرار گرديد. ١. اين كه در ظاهر به لشگريان عثمانى حمايتى نموده ودستيارى وكمكى نسبت به ايشان كرده باشند ؛ به گمان اين كه آنها مملكت ايران را فتح كرده وبر اهالى آن مسلّط خواهند شد واين معنى وسيله تقرّبى براى ايشان در پيش آنها خواهد بود. ٢. ملاحظه امورى از قبيل جلب نفع وتذكّر عداوت وكينه اى كه در ميان ايشان بوده از جهت مذهب وجهت اذيت وآزارى كه از آنها پيش از اين ديده بوده اند ، به ويژه از اهل سلماس كه سينه هاى ايشان از كينه اينان پر بوده است. پس برخى از دهات آن را تاراج كردند وگروهى را از مردان ايشان كشتند وسر برخى از آنان را زنده از پوست كندند وپستان چندى از زنان را بريدند وراه ها از بيم وترس ايشان بسته شد ورئيس ايشان پاشاى موش نام داشت ودر اين روزها بعضى از ايشان كه به قصبه سلماس آمد ورفت داشته به بعضى از سلماسيان گفته بود كه گروه اكراد قصد دارند كه به طور ناگهانى بدين شهر هجوم آوردند واموال آنها را به غارت برند ومردان را بكشند وزنان را به اسيرى ببرند ، به نحوى كه آتش كينه خود را كه در دل دارند بتوانند آبى بپاشند وحدّت شعله عداوت را تسكينى ببخشند. واين خبر در شهر منتشر شد تا در پيش اهالى مقطوع به گرديد ، ودر اين وقت محمد على خان نامى از طايفه قره گوزلو حاكم شهر بود وچون شهر از |