همان خديجه ـ سلام الله عليها ـ بود فقط وبعد از وفاتش درنگ ننمود در مكه مگر چند ماهى ، پس مأمور به هجرت گشت.
وبا اين همه پس مى گوييم : در آيات قرآنيه ميان صدر وذيل واول وآخر ملازمت نيست ، پس بسا وقت واقع مى شود در آنها التفات وآن هم از فنون بلاغت است ، پس چنانچه التفات در آيه يوسف واقع شده : (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ) (١) (اى يوسف! روگردان از اين واى زليخا! آمرزش بخواه به گناه خود) با وجود واو رابطه ميان دو جمله ، پس اول آيه خطاب مر يوسف راست پس از آن التفات شده به زليخا ، وامر در اين مقام به عكس وخلاف آن مقام است ؛ به جهت آن كه اوّلى التفات از معصوم بغير معصوم است ودر آنچه ما در آن گفتگو مى كنيم به عكس يعنى از غير معصوم به معصوم التفات شده.
ومخفى نماند آنچه در اين التفات هست از دقايق نكات ونكته هاى باريك به عنوان تعريض ، پس چنانچه دادن واعطاى پيغمبر سوره برائت را به اول براى آن كه ببرد آن را به مكّه ، وپس از دادن گرفتن آن ودادنش همان سوره را به امير المؤمنين ، در آن از توهين اوّل وتبجيل على [عليهالسلام] آن چيز هست كه نمى شد ونبود در آنچه اگر مى داد سوره را به على عليهالسلام از اوّل امر وبدو كار ، پس همچنين است خطاب متوجّه در اوّل به زنان پيغمبر به تخويف وترسانيدن با فرمايش خودش : (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ) (٢) تا آخر آيه ، وبعد از آن توجّه وروى كردن به جماعت ديگر با وعده تطهير وعصمت ، تعريض است به اين كه جماعت اولى اين مراتب را قابل نيست.
همه اين توضيح را مى بينى با آن كه لفظ اهل بيت ، نصّ مانند است در آنچه ذكر كرديم ؛ زيرا كه زنان در بيت حق نيست تا مصحّح نسبت گردد ، ودفن آن دو مرد در بيت آن بزرگوار به گمان حق آن دو زن ، به تحقيق جواب داده از آن حسن بن فضال در آنچه گفتگو كرده وتكلم نموده با ابا حنيفه بنا به آنچه در احتجاج وغير آن روايت شده است ، اشاره كرده به بعضى از جواب ابن عباس وحال آن كه خطاب كننده بود عايشه را روز ممانعت حمل جنازه حسن مجتبى عليهالسلام به روضه جدش محمد المصطفى صلىاللهعليهوآله پس گفت :
__________________
١. سوره يوسف ، آيه ٢٩.
٢. سوره احزاب ، آيه ٣٣.