|
والد مرحوم برخاسته وفرماندار نيز با كسانى كه پيش او بودند از مهتر وكهتر ووجوه ورعايا ، همگى در خدمت او از دروازه شهر بيروت رفتند وپيش از آن كه آفتاب برآيد در جايى كه دشمن از آن جا هجوم خواهد كرد گرد آمدند. در صورتى كه اهل شهر قالب بى روح هستند وبه طرفى نگاه مى كنند كه كردها از آن جا خواهند آمد ، ناگاه در همين حالت ابر سياهى گرد وتيره اى هويدا شده وهنگام برآمدن آفتاب به سوى اينان روى آورد. چون نزديك شد ديدند كه سواران اكراد وصفوف سپاهيان ايشان است كه فضاى پهن وصحراى بزرگ را پر كرده است ، وميان ايشان وميان اهل شهر فاصله اى نماند مگر به مقدار بلند شدن اسب در موقع دويدن يعنى فاصله كم. پس اضطراب جماعت افزوده ووحشت ودهشت ايشان بيشتر گرديد. پس همگى آواز برآورده وفرياد بركشيدند وبرخى از تفنگ ها را به طرف هوا خالى كرده وچند تير هوايى انداختند وسبب همه اينها ترس وبيم بود كه جماعت را فرا گرفته بود. ناگاه بر خلاف انتظار ، جماعت اكراد شقى ما را ديدند با جود آن تهيه وقوت وهيبت وكثرت ، با آن كه به نزديكى دروازه وسور شهر رسيده بودند يك مرتبه عطف عنان نموده برگشتند وصف هاى ايشان درهم وبرهم شد ومغلوب ومقهور وپريشان بى سر وسامان گشته ومنهزمانه برگشتند ، چنان كه همه مردم فهميدند كه اين برگشتن با اختيار خود آنها نبوده ، بلكه ايشان در قبال دشمنى كه تاب مقاومت او را در خود نديدند [و] در برابر مانعى كه توانائى مدافعه آن را در خود نيافتند ، مغلوب ومقهور شده ومجبور به مراجعت گرديدند ، تا آن كه از نظرها ناپديد شدند ، وصدق رؤياى والد مرحوم تحقق يافت. پس همه مردم به سجده افتاده وشكر خداى تعالى را به جاى آوردند ، وچون حاكم سر از سجده برداشت واز گريه شادى فراغت يافت ، فرمان داد كه دوات وكاغذ وقلمى بياورند واز والد مرحوم درخواست كرد كه رؤياى مذكور را به خطّ شريف خود با كيفيّت مطابقت آن با واقع ومشاهده صدق آن در خارج بنويسد تا آن را با قاصد به لشكرگاه ، پيش نايب السلطنه عباس ميرزا بفرستد تا دل هايشان از اين بشارت قوت بگيرد ؛ زيرا كه آن سپاه نيز عده قليله هستند كه ساخته وپرداخته هم نبوده اند ، در مقابل دشمنى كه از سابق فكر جنگ را |