أبطال : جمع بَطَلَ ـ به تجريك ـ : مرد قوى ومبارز در معركه وپيش رونده براى جنگ وگير ودار.
قول او : «وَناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ» ناوشه تناول در قتال وبه يكديگر نزديك شدن براى كارزار ، وطلب كردن ، شتابانيدن وشتابيدن.
وذؤبان : ـ به ضم ذال معجمه ـ جمع ذئب ومعناى آن واضح است ، اطلاق كرده مى شود بر او كلب برّ (گرگ). ذؤبان عرب : دزدان وفقرا ودرويشان است.
قول او : «أحقاد» از حقد به معنى عداوت است.
قول او : «أضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ» ـ به ضاد معجمه ـ به معنى مواظبت وامساك [و] كينه در دل گرفتن است ، أضبّ عليه يعنى : در دل براى او كينه گرفت ، وأضبّ فلاناً يعنى : لازم شد او را ، وناكثين آنان كه بيعت امير المؤمنين عليهالسلام را شكستند مانند اصحاب جمل ، چنانچه قاسطين آنان اند كه انحراف نمودند از او مثل اصحاب صفّين ، ومارقين آنان كه از دين بيرون رفتند چنانچه بيرون رود سهم از قوس وايشان همان ظالمان اند كه بر او خروج كردند مانند اصحاب نهروان.
نحب : بحاء مهمله ـ موت وحاجت ومدّت.
إقصاء : به معنى إبعاد يعنى دور گردن.
وتشريد : يعنى پراكنده نمودن وراندن.
أقصاه : يعنى او را در محلّ دورتر قرار داد.
اعراب :
قول او : «هُدىً مِنَ الضَّلالِ وَنُوراً مِنَ الْعَمى» زمانى كه هدىً اسم معنى شود ، مانند نور معطوف بر آن جايز نمى شود خبر بودن اينها از اسم عين ، پس چاره نيست از تأويل آنها به معنى هادى ومنور ، يا قرار دادن آنها از قبيل «زيدٌ عدلٌ» از باب مبالغه ؛ چون به درستى كه هدايت ضدّ ضلالت وگمراهى ، ونور ضدد عمى ونابينايى است ، وضدّ با ضدّ در طرف مقابل است ، پس ابعاد به آن لازم مى آيد ، پس گويا گفته شده : «إبعاداً به سبب الهداية من الضلال وبه سبب النور من العمى».
قول او : «حذوَ الرسول» حذو مفعول مطلق نوعى است مثل : ضربت ضرب الأمير.