من وتفضل از او بر من (١).
واز آشكار ومعلوم است اين كه اكثر عبارات اين روايت متقاربه به فقرات دعا بر سر مطلب واحدى بر مى گردد كه آن عمده است وآن همان مسئله تنزيل است ، به اين معنى كه على عليهالسلام به منزله نفس رسول صلىاللهعليهوآله منزّل است ؛ چنانچه نشان مى دهد آيه مباهله از آن تنزيل ، پس مترتّب مى شود تمام شئونات نبى بر نفس امير المؤمنين جز نبوت.
وبراى وضوح مطلب پس صرف نظر مى كنيم از آن وعنان بيان را بر آخر خبر كه اشاره شده به آن در آخر دعاى منقول در اين فصل ، آن جا كه فرمود : «لَوْ لا أَنْتَ يَا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي» (٢) (اگر نبودى تو اى على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من) ، پس مى گوييم : با قطع نظر از اخبار معتبره مرويّه در بيان قسيم بودنش بهشت وجهنم را (٣) از پيغمبر در اين مضمون واز اين قبيل : حبّك إيمان ، وبغضك كفر ونفاق (٤) (دوستى تو ايمان ودشمن تو كفر ونفاق است).
به درستى كه ايمان فرقش با اسلام اگر با عموم وخصوص مطلق بوده باشد به اين معنى كه اسلام اعم بشود ؛ زيرا كه آن قول به شهادتين (توحيد ونبوت) است وايمان ، اخصّ از آن است ؛ به جهت اين كه آن (ايمان) اسلام است با ولايت ومعرفت امامت ، پس امر واضح است ؛ چون كه مقوّم ايمان ومميز آن از اسلام همان ولايت وامامت است.
واگر بگوييم ـ چنانچه مشهور است ـ به درستى كه اسلام از سلم كه به معنى انقياد وتسليم به امر خداى تعالى است وآن غالباً با قول است ، وايمان همان تصديق قلبى باطنى است واسلام براى امر ظاهرى بود ، آرى ثمره ونتيجه اش در اين مقام ظاهرى ظاهر مى گردد به حفظ مالش ونگاه داشتن خونش وجواز ملاقات وتواصل تا به غير آنها از احكام اسلام ، واما ايمان چون كه از امور باطنيه است پس ثمره اش در عالم باطن نزد ذات مقدسى كه مخفى نماند بر او سرائر وبواطن ظاهر مى گردد واين همان است كه اشاره شده به آن در بعضى فقرات دعاى أبي حمزه ثمالى آن جا كه گفته : فَإِنَّ قَوْماً آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ
__________________ ـ
١. بحار الأنوار ، ج ٣٩ ، ص ١٨ ؛ إعلام الورى ، ج ١ ، ص ٣٦٦.
٢. إعلام الورى ، ص ١٨٦ ، بشارة المصطفى ؛ ص ١٥٥ ؛ الغارات ، ج ١ ، ص ٦٣ ؛ الأمالي للصدوق ، ص ١٥٧.
٣. عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، ج ١ ، ص ٩٢ ؛ علل الشرائع ، ج ١ ، ص ١٦١ ؛ روضة الواعظين ، ص ١٠٢.
٤. بحار الأنوار ، ج ٣٩ ، ص ٢٤٥.