از حقش در اين مسئله غير على است ، پس اين همان ارتداد وانقلاب بر اعقاب است كه در آيه به آن اشاره شده.
پس مبيَّن وآشكار گرديد اين كه امتياز مؤمن از ديگرى به سبب وجود امير المؤمنين على عليهالسلام است از حيثيت قائل شدن به ولايت وخلافت بدون فصلش ونبودن همان قول ، پس آن بزرگوار ميزان ايمان است چنان كه ميزان انساب است ؛ بنابر آن كه در اخبار معتبره ورود يافته : إنه لا يبغضه إلا ولد الزنا (١) (دشمن نمى دارد او را مگر زنازاده) ، وهمچنان ميزان اعمال است ، پس هر عملى كه صادر مى شود نه به ولايتش پس آن مردود [است] وبه همان عمل اعتنا كرده نمى شود ووقع نخواهند گذاشت آن را در آخرت. ثابت كند ما را خداى تعالى بر ولايتش ومحشورمان نمايد در زمره وگروه او وزير لواى شفاعتش.
ترجمه :
پس زمانى كه منتقضى گرديد روزگار پيغمبر خاتم صلىاللهعليهوآله ، بر پا داشت دوست خود على بن ابي طالب را ـ صلوات بر آنها وآل آنها باد ـ هدايت كننده ؛ زيرا كه پيغمبر ترساننده بود وبراى هر قوم هدايت كننده [اى] است ، پس گفت پيغمبر وحال آن كه قوم در پيش منبرش بودند : هر كس من مولاى او باشم پس اين على است. مولاى او. پروردگارا! دوست دار هر كه دوستش بدارد ، ودشمن بدار هر كه دشمنش بدارد ، ويارى كن هر كه او را يارى نمايد ، وخوار كن هر كه او را خوار نمايد.
وگفت : هر كه بوده باشم من پيغمبر او پس على است امير او ، وگفت : من وعلى از يك درختى مى باشيم وساير مخلوقات از درخت هاى متعدده هستند ، ونازل كرد او را به منزله هارون از موسى ، مگر اين كه بعد از من پيغمبرى نيست ، وتزويج نمود به وى خانم زنان عالميان را ، وحلال نمود برايَش از مسجد خود هر چه براى خود حلال بود ، وفرو بست تمام درهاى مردم را كه به مسجد باز شده بود الا در او را ، بعد از آن امانت گذاشت در نزد وى علم وحكمت را پس گفت : من شهر علم هستم وعلى درِ اوست ، پس هر كس اراده كند حكمت را از درش بيايد ، پس گفت برايش : تو برادر منى ووصى منى ووارث منى ، گوشت تو از گوشت من است وخون تو از خون من است ، وسازش با تو سازش با من است ، وجنگ با تو جنگ با من است ، وايمان آغشته به خون وگوشت تو است
__________________
١. بحار الأنوار ، ج ٣٩ ، ص ٢٨٤ با كمى اختلاف ؛ اختيار معرفة الرجال ، ج ١ ، ص ٢١١ با كمى اختلاف.