اى جگر تشنه که با سوز جگر آمدهاى |
|
|
خشک لب رفتى وبا ديدهٴ تر آمدهاى |
از چه آغشته بخونى تو بدامان پدر |
|
|
تو که رفتى بسلامت بسر دوش پدر |
آخر اى غنچهٴ پژمرده که سيرابت کرد |
|
|
نغمهٴ تير تو را از چه چنين خوابت کرد |
اى چه اى بلبل شيدا تو چنين خاموشى |
|
|
يا که از سوز عطش باز مگو مدهوشى |
گل من خار خدنگ که گلوى تو بريد |
|
|
گوش تا گوش تو را تير جفاى که دريد |
پنجهٴ ظلم که اى غنچه گل خوارت کرد |
|
|
کين ستم بر تو بر مادر بيمارت کرد |
چه شد اى بلبل خوشخوان ز نوا افتادى |
|
|
ز اشيان رفتى ودر دام بلا افتادى |
چه شد اى روح روانم که ز جان سير شدى |
|
|
بهره يك قطرهٴ آبى هدف تير شدى |
بودم امّيد که تا بال و پرى باز کنم |
|
|
برگ عيشى ز گل روى تو من ساز کنم |
ناوک خصم تو را عاقبت از شير گرفت |
|
|
دست تقدير ز شيريت به چه تدبير گرفت |
اگرت آب ندادند و مرا شير نبود |
|
|
نازنين حلق تو را طاقت اين تير نبود |