أدبية عن
الأصمعي اللغوي ، ولا بأس بنقلها بطولها مع غرابتها بلفظها ، وهي هذه .
در کتاب لوامع الأنوار مرحوم ملا على ارانی کاشانی و بسیاری از كتب عامه است که از اصمعی روایه شده که گفت: وقتی یکی از بزرگان طرح ضیافتی انداخت و جمعی از اکابر را وعده خواسته بود مرا نیز وعده خواست، من بمهمان سراى أو داخل شدم، صاحب خانه تواضع وتكريم بجای آورده، هنوز ننشسه بودیم که جماعتی از اعراب وارد آنخانه شدند . و در میان آنها جوانی بود که در عظمت جنه باندازه شتری بود و پوستینی پوشیده بود که نطع آن ملاصق بدنش بود و طرفیکه پشم داشت بیرون بود، پس انجوان وارد شده و در صدر مجلس نشست ، پس طعام حاضر کردند و مردم شروع در طعام خوردن نمودند. من نگاه کردم دیدم که انجوان دستهای خود را در میان طعام داخل کرده بود و طعام را در میان مشت خود میگرفت و با پنج انگشت میخورد و روغن از ساعدان میچکید و آن روغن را بپشم پوستین خود میمالید، مرا ازین نوع حرکات آنجوان بسیار ناخوش آمد و با خود گفتم خوبست این جوان را در میان مجلس خفیف کنم شاید که این حرکات ناشایسته را ترک کند ، پس روی بجانب او نمودم و گفتم :
كأنك بقلة في أرض هي أناها وابل من بعد رش
چون آن جوان این شعر را از من شنید نگاهی غضب آلوده بمن کرد و گفت : الكلام أنثى والجواب ذكر، یعنی ابتدا سخن گفتن مثل زنیست که شوهر ندارد و جواب آن مثل مرد است از برای آن ، پس در جواب من گفت :