الإيضاح - المقدمة

السيد جلال الدين الحسيني الأرموي

الإيضاح - المقدمة

المؤلف:

السيد جلال الدين الحسيني الأرموي


الموضوع : الحديث وعلومه
الطبعة: ٠
الصفحات: ٦٢٣

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله وسلام على عباده الّذين اصطفى

أمّا بعد

اين أثر نفيس باستانى كتابيست در علم كلام كه در قرن سوم هجرى به رشته تحرير آمده ، نويسنده آن فضل بن شاذان أزدى نيشابوريست كه از دانشمندان نامى آن عصر بشمار رفته ودر سال دويست وشصت هجرى بدرود زندگانى گفته است ، چون هدف او در اين تأليف وغرض او از اين تصنيف آن بوده كه حقّانيّت مذهب جعفرى را بحديث وقرآن روشن سازد واستقامت طريقه اثنا عشرى را بدليل وبرهان آفتابى كند نام آن را « إيضاح » نهاده اند تا لفظ با معنى موافق واسم با مسمّى مطابق باشد.

اين خلاصه كلام در اين مقام است امّا تفصيل اجمال بدين منوال است :

عالم جليل ميرزا محمّد على خيابانى ـ رحمة الله عليه ـ در ريحانة الادب گفته :

( ج ٦ ؛ ص ٣٦ )

« ابن شاذان ـ فضل بن شاذان بن خليل مكنّى به أبو محمّد از مشايخ حديث وثقات ومعتمدين محدّثين أواسط قرن سيم هجرى اماميّه كه فقيه متكلّم جليل القدر واز أصحاب حضرت جواد وامام عليّ النّقى وامام حسن عسكرى عليهم‌السلام بوده بلكه بنوشته بعضى از حضرت رضا عليه‌السلام نيز روايت نموده ، وجلالت او كالشّمس فى رابعة النّهار واضح وآشكار است وحاجتى باقامه بيّنه وبرهان ندارد

١

وتأليفات دينى بسيارى دارد. ١ ـ اثبات الرّجعة. ٢ ـ أربع مسائل فى الامامة. ٣ ـ الاستطاعة. ٤ ـ الأعراض والجواهر. ٥ ـ الايضاح فى الرّدّ على سائر الفرق. ٦ ـ الحجّة فى ابطاء ـ القائم. ٧ ـ حدوث العالم. ٨ ـ كتاب الرّدّ على الباطنيّة والقرامطة. ٩ ـ كتاب المتعتين متعة الحجّ ومتعة النّساء. ١٠ ـ مسائل البلدان. وغير اينها كه يك صد وهشتاد كتاب بدو منسوب دارند ودر سال دويست وشصتم هجرت عازم جنان گرديده ولفظ « سر » هم مادّه ـ تاريخ اوست ومشهور ميان علماى رجال آنكه پدرش شاذان نيز كه از أكابر محدّثين است پسر خليل است وبعضى ديگر نام پدرش را خليل گفته وشاذان را هم لقب مى دانند ومطلب چندان أهميّتى نداشته ودر صورت اقتضا موكول بكتب رجاليّه است ».

نگارنده گويد : مراد اين مرحوم از « بعضى ديگر » مولى عناية الله قهبائى (ره) است كه در كتاب مجمع الرجال به وجوهى استدلال كرده كه « شاذان » بدال مهمله كلمه فارسى ولقب خليل است وأظهر وجوه مزبوره عبارتيست كه در رجال كشّى وارد است باين ترتيب : « حدّثني أبى الخليل » وفاضل معاصر حاجى شيخ محمّد تقى شوشترى دام بقاؤه در قاموس الرّجال گفته كه : كلمه مورد بحث در عبارت مذكوره بخاء معجمه نيست تا مراد از آن اسم خاصّ باشد بلكه بجيم است ووصف است ومراد از آن تعظيم وتجليل است يعنى پدر بزرگوارم بمن نقل كرد ، ودر آينده از اين مطلب بحث خواهيم كرد ان شاء الله تعالى.

قاضى نور الله شوشترى ـ قدّس الله تربته ـ در مجالس المؤمنين در مجلس پنجم كه در ذكر بعضى از اكابر متكلّمين وافاضل مفسّرين ومحدّثين واعاظم اشراف فقهاء ومجتهدين واعيان قرّاء ونحاة ولغويّين از تبع تابعين ـ رضى الله عنهم اجمعين ـ است گفته : ( ص ٤٠٠ ـ ٤٠٤ چاپ كتابفروشى اسلاميّه به سال ١٣٧٦ ).

« أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل الازدىّ النّيشابورىّ ـ از أجلّه شيعه نيشابور ، وچون نام خود در فضل مشهور است ، مبدع براهين عقليّه وموضح

٢

قوانين نقليّه است ، در حقايق مذهب حقّ اماميّه ماهر بود ودقايق اصول آن طايفه عليّه بر طبع نكته دانش ظاهر وباهر ، در كتاب خلاصه وكتاب نجاشى مذكور است كه : پدر او از اصحاب يونس بن عبد الرّحمن بود واز راويان امام محمّد جواد عليه‌السلام است وبعضى گفته اند كه : از حضرت امام رضا عليه‌السلام نيز روايت نموده واو ثقه وفقيه بود ومتكلّم ودر ميان اين طائفه عظيم الشّأن بود ، وامام ابو ـ محمّد عسكرى ـ عليه‌السلام ـ سه مرتبه از عقب يكديگر بر او رحمت فرستادند رحمه‌الله تعالى.

ودر كتاب مختار كشّى مذكور است كه : عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور اخراج نمود وبعد از آنكه او را پيش خود طلبيد وتفتيش كتب او نمود امر كرد او را كه آن كتب را جهت او بنويسانند پس فضل رءوس مسائل اعتقاديّه را از توحيد وعدل ومانند آن جهت او نوشت ، وچون آن بنظر عبد الله رسيد گفت : اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا درباره سلف بدانم پس فضل گفت : ابو بكر را دوست دارم واز عمر بيزارم ، عبد الله گفت : چرا از عمر بيزارى؟ گفت : به واسطه آنكه عبّاس را از شورى بيرون كرد ، وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمّن خوش آمد عبّاسيان بود از دست آن فظّ غليظ خلاصى يافت.

واز سهل بن بحر فارسى روايت نموده كه گفت : در آخر عهد مصاحبت خود با فضل از او شنيدم كه مى گفت كه : من خليفه جمعى از أكابرم كه از پيش رفتند مانند محمّد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى وغيرهما ، وپنجاه سال در خدمت ايشان بودم واز ايشان استفاده مى نمودم ، وهشام بن الحكم چون بگذشت يونس بن عبد الرّحمن خليفه او بود در ردّ بر مخالفان ، وچون يونس وفات يافت خليفه او در ردّ بر مخالفان سكّاك بود ، واو نيز از ميان رفت ومنم خليفه ايشان.

وفضل از جمعى كثير از افاضل شيعه روايت داشت مانند محمّد بن أبى عمير ، وصفوان بن يحيى ، وحسن بن محبوب ، وحسن بن عليّ بن فضّال ، ومحمّد بن

٣

اسماعيل بن بزيع ، ومحمّد بن الحسن الواسطى ، ومحمّد بن سنان ، واسماعيل ابن سهل ، واز پدر خود شاذان بن الخليل ، وأبى داود المسترقّ ، وعمّار بن المبارك ، وعثمان بن عيسى ، وفضالة بن أيّوب ، وعليّ بن الحكم ، وابراهيم بن عاصم ، وأبى هاشم داود بن القاسم الجعفرى ، وقاسم بن عروة وابن أبى نجران.

شيخ نجاشى گفته كه : او يك صد وهشتاد كتاب تصنيف داشت وآنچه از آن جمله بما رسيده كتاب نقض است بر اسكافى ، وكتاب العروس كه مختصر كتاب عين است ، كتاب الوعيد ، كتاب الرّدّ على أهل التّعطيل ؛ الى آخره.

در كتاب مشفى مسطور است كه از فضل پرسيدند كه :

دليل تو بر امامت أمير المؤمنين على چيست؟

در جواب گفت :

دليل بر آن كتاب خدا وسنّت رسول هدى واجماع مسلمانان است.

امّا كتاب قول خداى تعالى است كه : ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) ؛ زيرا كه خداى تعالى در اين آيه ما را بطاعت اولى الامر امر كرده همچنان كه دعوت نموده ما را بطاعت خود وطاعت رسول خود ، پس محتاج شديم به آنكه اولى الامر را بشناسيم همچنان كه محتاجيم در آنكه خدا را بشناسيم ورسول او را بشناسيم ، آنگاه نظر كرديم در اقاويل امّت وديديم كه اختلاف كرده اند در اولى الامر واجماع كرده اند در تفسير آيه بر وجهى كه مخصّص نزول اوست در شأن عليّ بن أبى طالب ـ عليه‌السلام ـ زيرا كه بعضى گفته اند كه : مراد امراى سرايا است وبعضى گفته اند كه : مراد علما است ، وبعضى گفته اند كه : مراد قوام نظام كار زمره انام بأمر معروف ونهى از منكر است ، وبعضى گفته اند كه : مقصود از آن حضرت أمير المؤمنين على ويازده امام از اولاد كرام اويند عليهم‌السلام ، وچون از فرقه اولى پرسيديم كه : آيا عليّ بن أبى طالب از امراى سرايا نيست؟ ـ گفتند : بلى ، وفرقه ثانيه نيز گفته اند كه : از أعلام علماء است ، وفرقه ثالثه خبر دادند كه : او از قوام نظام

٤

كار كافّه أنام است بأمر معروف ونهى از منكر ؛ واز اينجا ظاهر شد كه مراد از اولى الامر باتّفاق اهل درايت وروايت حضرت شاه ولايت است پس بموجب اين آيه اوست والى ولايت امامت ووصايت ، وعدول از آن حضرت به سوى ديگرى محض ضلالت وغوايت است زيرا كه در غير او اتّفاق مفقود است وادلّه ديگر موجود نيست.

وامّا سنّت بنا بر آنكه حضرت رسالت آن امام مبين را قاضى يمن وامير جيوش آن محالّ وولىّ اموال گردانيد واو را امر فرمود كه تقسيم آن اموال نمايد ببنى خزيمه كه خالد بن وليد ايشان را بظلم كشته بود ، ونيز ايشان اختيار آن امام همام جهت اداء رسالت ملك علاّم وابلاغ واعلام سوره برائت بكفّار تيره انجام نمود ، وهمچنين در بعضى از ايّام غيبت خود او را خليفه خود گردانيد وهيچ كس از اصحاب آن حضرت نيست كه اين سنن در شأن او مقرّر شده باشد ، وتأسّى بسنّت سيّد كائنات در حيات آن حضرت وبعد از وفات همگى را منظور ، واحتياج امّت بأميرى كه متّصف به چنان سنن باشد مسلّم جمهور است.

وامّا اجماع به درستى كه استدلال از آن بر امامت حضرت أمير المؤمنين ٧ به چند وجه است :

أوّل ـ آنكه اجماع امّت است بر آنكه على امام بود واگرچه همه يك روز باشد ودر اين اختلاف ندارند ؛ بعد از آن اختلاف كرده اند ؛ بعضى گفته اند كه : بعد از نبى با فصل بسيار ودر وقت خاصّ امام بود ، وبعضى گفته اند كه : بعد از آن حضرت بى فاصله در جميع اوقات بقاى خود امام بود واجماع بر غير او واقع نشده كه بقدر يك چشم زدن امام باشد.

ديگر ـ آنكه اجماع كرده اند بر آنكه حضرت امير لياقت امامت داشت وبنى هاشم را صلاحيت آن بود ودر غير خلاف واختلاف است.

ديگر ـ آنكه اجماع است كه حضرت امير ـ عليه‌السلام ـ بعد از حضرت رسالت (ص) بر ظاهر عدالت كه از شرائط امامت وايالت است باقى بود غاية الامر

٥

اختلاف در آنست كه بعضى مى گويند كه از مرتبه عدالت مترقّى بصفت عصمت بود وبعضى مى گويند كه : معصوم نبود بلكه عدل وبرّ وتقى بود وظاهر او از خطا وزلل پاك بود وبالجملة خلاف ايشان در نفى عصمت اوست وهمان قوم اجماع كرده اند در نفى عصمت أبى بكر واختلاف در عصمت او كرده اند ؛ بعضى گفته اند كه : عدل است ، وبعضى گفته اند كه : به واسطه غصب خلافت وديگر مفاسد از دايره عدالت خارج شده ، وظاهر است كه كسى كه اجماع بر عدالت او واقع باشد واختلاف در عصمت او داشته باشند اولى است بامامت از كسى كه اختلاف در عدالت او داشته باشند واتّفاق بر نفى عصمت او كرده باشند.

أيضا در كتاب مشفى مسطور است كه شخصى از فضل سؤال نمود كه : چه مى گوئى در آن حديث كه ناصبيان از حضرت امير روايت مى كنند كه گفت : لا اوتى برجل يفضّلنى على أبى بكر وعمر الاّ وجلدته حدّ المفترى يعنى هرگاه پيش من آرند كسى را كه او تفضيل من بر ابو بكر وعمر كرده باشد حدّى كه در شريعت پيغمبرى جهت هر مفترى مقرّر شده باشد بر او خواهم زد. فضل در جواب گفت : راوى اين حديث سويد بن غفله است واتّفاق اهل آثار است بر آنكه او كثير الغلط بوده با آنكه نفس حديث متناقض است زيرا كه باجماع امّت حضرت امير در قضايا واحكام دين عدل بود واز عدالت نيست كه حدّ مفترى كسى را زنند كه افترا نكرده باشد.

شيخ أجلّ مفيد در بعضى افادات عليّه خود جواب فضل را نپسنديده ومتوجّه توجيه حديث بر وجهى وجيه گرديده وگفته ( تا آخر كلام او ) »

نگارنده گويد : چون بقيّه كلام قاضى (ره) مربوط به ترجمه فضل نيست ونيز مشتمل بر طول وتفصيل است از نقل آن در اين مورد صرف نظر شد هركه طالب باشد بمجالس المؤمنين مراجعه كند ( ص ١٨٣ چاپ أوّل به سال ١٢٦٢ هجرى قمرى ).

٦

مؤلّف كتاب گنج دانش ضمن ذكر رجال نيشابور كه از

مفاخر آنجا بوده اند گفته ( ص ٥٢١ ) :

« ـ فضل بن شاذان بن خليل أبو محمّد الأزدىّ النّيشابورىّ نجاشى عليه الرّحمة مى گويد : پدرش از اصحاب يونس بود ، واز حضرت أبى جعفر ثانى وقيل : عن أبى الحسن الرّضا أيضا ـ سلام الله عليهما ـ روايت كرده ، وفضل أشهر از آنست كه ما بخواهيم وى را معرّفى كنيم. كشّى رحمة الله عليه گفته كه : فضل صد وهشتاد كتاب تأليف نموده ، ونجاشى آنچه را بدست افتاده شمار داده ، أبو الحسن بندقى گفته كه : عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور نفى نموده وعقيدت او را در حقّ شيخين وصدر سلف تحقيق نمودند گفت : ابو بكر را دوست مى دارم واز عمر بيزارم ، گفتند : چرا؟ گفت : از اينكه عبّاس را از شورى خارج ساخت ؛ چون عهد بنى عبّاس بود اين حرف باعث خلاص او شد.

بعضى بفضل بن شاذان نسبت داده اند كه مى گفته است :

وصىّ ابراهيم خير من وصىّ محمّد ، وهم به وى اسناد نموده اند كه : بتجسيم قائل بود ؛ واز اين دو عقيده فاسده امام وقت بر وى خشم داشت. ولى محقّقين از أهل رجال اين سخنان را در حقّ فضل داخل فضول دانسته اند واو را از جمله ثقات فحول نگاشته وأحاديث ورواياتش را قرين قبول گرفته اند بدلائل چند از جمله قول معصوم كه فرموده : رحم الله الفضل.

بارى فضل مقارن فوت خود در روستاى بيهق توقّف داشت چون خبر خوارج به وى رسيد از بيم نكايت ايشان حركت كرده زحمتى شديد از خشونت سفر در وجودش پديد آمد ودر سنه ٢٦٠ [ دويست وشصت ] بار سفر عقبى بست ».

نگارنده گويد : جواب اين قبيل نسبتها كه بفضل بن شاذان داده اند عن قريب بر وجه مبسوط خواهد آمد ان شاء الله تعالى.

٧

محدّث قمى (ره) در تحفة الأحباب ( ص ٢٦٧ ـ ٢٦٨ ) وهمچنين در منتهى الآمال در ترجمه امام جواد ـ عليه‌السلام ـ ضمن ذكر تنى چند از أصحاب آن حضرت ( در فصل هفتم از فصول متعلّقه به ترجمه امام نامبرده ) گفته :

« أبو محمّد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى ـ ثقه جليل القدر از فقها ومتكلّمين شيعه وشيخ طائفه وبسيار عظيم الشّأن وأجلّ از توصيف است ، از حضرت جواد ـ عليه‌السلام ـ حديث روايت كرده وگفته اند كه : از حضرت رضا ـ عليه‌السلام ـ نيز روايت كرده ، وپدرش از أصحاب يونس است ، وفضل يك صد وهشتاد كتاب تصنيف كرده ، وحضرت أبو محمّد عسكرى عليه‌السلام دو دفعه وبروايتى سه مرتبه بر او ترحّم فرموده ، وشيخ كشّى رواياتى در مدح او ذكر كرده وهم نقل كرده اخبارى كه منافى است با آن روايات ، علاّمه وديگران از روايات منافى مدح جواب فرموده اند كه : وهو رضى الله عنه أجلّ من أن يغمز عليه وهو رئيس طائفتنا رضى الله عنهم أجمعين.

در مجالس المؤمنين از كتاب مختار كشّى نقل كرده كه اين شيخ بزرگوار در ايّام عبد الله بن طاهر كه از جانب بنى عبّاس در نيشابور والى بود محنت وابتلا پيدا كرد وعبد الله او را از نيشابور نفى واخراج كرد بعد از آنكه او را برگردانيد پيش خود طلبيده تفتيش كتب او نمود وخواست تا واقف شود بر قول او در حقّ شيخين پس امر كرد كه آن كتب را جهت او بنويسانند وفضل رءوس مسائل اعتقاديّه را از توحيد وعدل ومانند آن جهت او نوشت وچون او بنظر عبد الله رسيد گفت : اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا درباره سلف بدانم. پس فضل گفت : ابو بكر را دوست دارم واز عمر بيزارم. عبد الله گفت : چرا از عمر بيزارى؟ گفت : به واسطه آنكه عبّاس را از شورى بيرون كرد وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمّن خوش آمد عبّاسيان بود از دست آن فظّ غليظ خلاصى يافت ( تا آخر ترجمه او ) ».

٨

اشاره به چند امر در اينجا لازم است

١ ـ بنا بر گفته بسيارى از علماى رجال فضل از أصحاب حضرت رضا وامام جواد ـ عليهما‌السلام ـ بوده است ليكن چون شيخ طوسى (ره) در رجال خود فضل را از أصحاب امام عليّ النّقى وامام حسن عسكرى ـ عليهما‌السلام ـ بشمار آورده است از اين روى قليلى از علماى تراجم تصريح كرده اند كه فضل از أصحاب هر چهار امام بوده است ، وزمان حيات فضل بن شاذان نيز با ادراك اين سعادت عظمى ومنزلت كبرى منافات ندارد زيرا كه وى در سال دويست وشصت هجرى قمرى بدرود زندگانى گفته است ، در هر صورت طالب تحقيق بيشتر خودش در اين موضوع خوض كند وبمدارك ومآخذ آن مراجعه نمايد.

٢ ـ از كلمه « الأزدىّ » كه نجاشى (ره) در كتاب رجال خود وعلاّمه (ره) در خلاصة الأقوال فضل بن شاذان را در ترجمه حال وى بآن موصوف ساخته اند برمى آيد كه نسب فضل بقبيله أزد منتهى مى شود صاحب منتهى الارب گفته : « أزد بالفتح پدر قبيله ايست در يمن كه جميع أنصار از أولاد اويند وپدرش غوث نام داشت وسين بجاى زا أفصح است واو را أزد شنوءة وأزد عمان وأزد السّراة نيز گويند ، ونيز أزد نام محدّثى كشّى است كه پدرش فتح نام داشت ».

نگارنده گويد : عبارت اين لغوى ترجمه كلام صاحب قاموس است وچون ما در آينده از اين موضوع بحث نسبة مفصّلى خواهيم كرد بنابراين در اينجا بنقل مطلب ديگرى در وصف برخى از كسانى كه باين قبيله منسوب بوده اند مى پردازيم.

قاضى شوشترى (ره) در مجلس دوم از مجالس المؤمنين ضمن ذكر طوائف مشهور بتشيّع گفته ( ص ١٣٥ ـ ١٣٨ چاپ اسلاميّه ) :

« در كتاب أنساب سمعانى مسطور است كه : أزد بفتح الف وسكون زاء وكسر دال مهمله نام پدر قبيله ايست از عرب واو ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن كهلان

٩

است ، وحضرت أمير المؤمنين على (ع) در بعضى اشعار كه سابقا مذكور شده ايشان را ستون ايوان خلافت خود خوانده ودر بعضى ايشان را شمشير خود گفته واين قطعه بى نظير در ستايش ايشان گفته :

« الأزد سيفى على الأعداء كلّهم

وسيف أحمد من دانت له العرب »

آنگاه تمام قطعه را كه بيست ويك بيت است نقل كرده وترجمه ابيات را نيز طبق ترجمه منثور ومنظوم ميبدى كه در شرح ديوان ياد كرده تا آخر با تغيير مختصرى نقل نموده است.

ميبدى بعد از شرح أبيات گفته ( ص ٢٢٢ نسخه مطبوعه در ايران به سال ١٢٨٥ ) :

« حكاية ـ شجاعت أزد ومحبّت ايشان با أهل بيت ـ عليهم‌السلام ـ به مرتبه اى بود كه چون سر امام حسين (ع) را نزد عبيد الله زياد آوردند مردم را جمع كرد وبمنبر مسجد كوفه رفت وگفت : الحمد لله الّذي أظهر الحقّ ونصر أمير المؤمنين يزيد وحزبه ، وقتل الكذّاب بن الكذّاب ، پس عبد الله بن عفيف أزدى برخاست وگفت : اى دشمن خدا تو دروغ گوئى وپدر تو وآنكه تو از قبل اويى ، اى پسر مرجانه فرزند پيغمبر را مى كشى وبر منبر بجاى صدّيقان مى نشينى [ وچنين سخنان بر زبان مى رانى ]؟! عبيد الله بفرمود كه او را بگرفتند ومردم أزد هجوم نموده او را از مردم عبيد الله ـ عليه ما عليه ـ بستدند ».

٣ ـ كتاب « المسترشد » كه از نفايس تأليفات شيخ بزرگوار أبو جعفر محمّد بن جرير بن رستم طبرى شيعى ـ طاب ثراه ـ است از كتاب فضل بن شاذان برداشته شده واين مطلب با توجّه بمطالب اين دو كتاب ودقّت در مقايسه آنها با يكديگر استفاده مى شود وآيا وجه آن چيست؟ وچرا طبرى مذكور (ره) در كتاب خود باين موضوع تصريح ويا اشاره نكرده است امر بسيار شگفت انگيز وحيرت آور است.

٤ ـ مصنّف (ره) تصريح كرده به اينكه رواياتى را كه در سراسر كتاب إيضاح

١٠

نقل وروايت كرده است همه از روايات اهل سنّت وجماعت است واز روايات علماى شيعه وپيشوايان ايشان خبرى واثرى در آن درج نشده است ( رجوع شود به صفحه ٩٢ ).

٥ ـ بايد دانست كه بظنّ قوى بنظر مى رسد كه عالم جليل أبو عبد الله محمّد بن عبد الله بن محمّد بن حمدويه معروف بحاكم نيشابورى وابن البيّع ( كالسّيّد ) در تاريخ مفصّلى كه براى نيشابور نوشته است به ترجمه فضل بن شاذان وذكر مدفن او پرداخته باشد مخصوصا با توجّه به اينكه در طرق پاره اى از رواياتى كه از حاكم نقل شده فضل ابن شاذان واقع گرديده است ليكن متأسّفانه آن تاريخ در دست نيست ومحتمل است بعيدا كه در تاريخى كه عبد الغافر فارسى متوفّى در سال ٥٢٩ در ذيل تاريخ حاكم نوشته وبسياق موسوم است نيز مطالبى راجع بفضل بن شاذان باشد هركه طالب باشد خودش مراجعه نمايد ليكن در مختصر تاريخ حاكم كه اختصار وتلخيص آن بوسيله احمد بن محمّد بن الحسن معروف به خليفه نيشابورى كه بتصحيح دكتر بهمن كريمى در تهران بوسيله كتابفروشى ابن سينا به سال ١٣٣٩ هجرى چاپ شده است از آثار مربوطه باين شاذان اطّلاعى بدست نمى آيد زيرا من آن را مطالعه كردم وچيزى نيافتم.

٦ ـ چون در سراسر كتاب تصريح يا اشاره اى به نام إيضاح نشده است وهمچنين در كتب رجال وفهارس كتب قدماء از قبيل رجال نجاشى وفهرست شيخ طوسى كتابى به اين نام ضمن ذكر أسامى كتب وتصانيف فضل ياد نشده است معلوم نمى شود كه اين نام را خود فضل بن شاذان براى اين كتاب خود نهاده است يا مردم چون ديده اند كه فضل حقايق را در آن روشن كرده آن را در ميان خود باين نام بيكديگر معرّفى كرده واين نام را براى آن كتاب اختيار نموده اند.

احتمالى قابل توجّه

از عبارتى كه شيخ طوسى (ره) در فهرست ضمن ذكر كتب فضل بن شاذان ذكر كرده است استشمام مى شود كه اين تسميه ونام گذارى از طرف عليّ بن محمّد بن

١١

قتيبه شاگرد فضل بن شاذان بوده است وآن عبارت اين است ( ص ١٢٥ چاپ نجف به سال ١٣٥٦ هجرى قمرى ) :

« وكتاب جمع فيه مسائل متفرّقة لأبى ثور والشّافعىّ والاصفهانىّ وغيرهم ؛ سمّاه تلميذه عليّ بن محمّد بن قتيبة كتاب الدّيباج »

يعنى

از جمله كتب ومصنّفات فضل بن شاذان كتابيست كه در آن گردآورده است مسأله هاى پراكنده ومطالب گوناگونى را كه أبو ثور وشافعى واصفهانى وغير ايشان داشته اند ، اين كتاب را عليّ بن محمّد بن قتيبه كه شاگرد فضل بوده به نام « الدّيباج » ناميده است.

بعد از تأمّل در اين عبارت دو أمر احتمال مذكور را تقويت نموده وبقبول نزديكتر مى كند.

١ ـ وصفى كه براى كتاب مذكور ياد شده به اينكه « آن كتاب جامع مسائل متفرّقه وحاوى مطالب متعدّده متنوّعه است كه ابو ثور وشافعى واصفهانى وغير ايشان داشته اند » كاملا با كتاب إيضاح منطبق است.

٢ ـ توافقى كه در تعداد حروف بين دو كلمه « الايضاح » و « الدّيباج » موجود است وهمچنين نوعى تشابه كه تا حدّى ميان آن دو كلمه در خطّ وكتابت بنظر مى رسد احتمال تصحيف وتحريف را بين آن دو در كتب بذهن نزديكتر مى كند پس استبعادى ندارد بلكه قويّا محتمل است كه كلمه « الدّيباج » مذكور در نسخ رجال طوسى مصحّف ومحرّف كلمه « الايضاح » باشد كه عليّ بن محمّد بن قتيبه آن را براى كتاب استاد خود نام اختيار نموده ومجموعه مسائل نامبرده را كه استادش جمع آورى كرده وبتحقيق وردّ وقبول آنها پرداخته است به نام « الايضاح » ناميده است ، وبا توجّه به اينكه اختيار نام « الايضاح » براى كتاب موصوف بوصف مذكور در عبارت شيخ الطّائفة (ره) مناسبتر از نام « الدّيباج » مى باشد كه معرّب « ديبا » ويا « ديباى » فارسى است زيرا

١٢

آن مناسبت وسازشى را كه كلمه « الايضاح » براى تسميه كتابى كه حقايق را روشن مى كند دارد كلمه « الدّيباج » بطور حتم آن را ندارد پس احتمال مذكور با تدبّر در امور مذكوره خالى از قوّت نيست بلكه قابل قبول وداراى أهمّيّت است ليكن تا كنون ذكر اين احتمال را در جائى نديده ام واز كسى هم نشنيده ام حتّى در فهارس كتب نيز كتاب نامبرده در عبارت شيخ را در حرف دال معرّفى كرده اند.

عالم جليل شيخ آقابزرگ طهرانى (ره) در الذّريعة گفته ( ج ٨ ؛ ص ٢٨٨ ) : « الدّيباج مجموع مسائل متفرّقة من الشّافعىّ وأبى ثور والاصفهانىّ للفضل بن شاذان ابن الخليل النّيشابورىّ ؛ جمعها تلميذه عليّ بن محمّد بن قتيبة وسمّاه بالدّيباج كما ذكره الشّيخ الطّوسىّ فى الفهرست ».

نگارنده گويد : چون صاحب ذريعه (ره) عبارت شيخ (ره) را بعنوان نقل بمعنى در كتاب خود درج كرده با اشتباه بزرگى مواجه شده است وآن اينكه گفته : « جمعها تلميذه » وحال آنكه عبارت شيخ « جمع فيه » است وضمير « جمع » راجع بفضل است حتّى اگر « جمع » را مجهول هم بخوانيم باز دلالت بر آن نخواهد داشت كه عليّ بن محمّد بن قتيبه آن را جمع كرده باشد علاوه بر اينكه اگر چنين باشد كتاب كتاب فضل بن شاذان وتصنيف او نخواهد بود تا از جمله كتب وتصانيف او بشمار آيد بلكه از جمله تأليفات عليّ بن محمّد بن قتيبه خواهد بود اگرچه ممكن است از قبيل رجال كشّى باشد كه منتخب ومختار شيخ طوسى است ليكن باعتبار أصل تأليف برجال كشّى معروف شده است ولى اين امر قليل النّظير است ، در هر صورت چون اصل عبارت شيخ (ره) وعبارت صاحب ذريعه (ره) هر دو در مدّ نظر خوانندگان گذارده شده است بهتر آنست كه قضاوت اين امر را بر عهده ايشان بگذاريم ورشته سخن را در اين موضوع قطع كنيم.

١٣

فذلكة

مطلبى مهمّ قابل توجّه

بايد دانست كه با قطع نظر از كلمات علماى رجال وبيانات نگارندگان تراجم ـ أحوال عظمت شأن وجلالت قدر فضل بن شاذان را با اندك تأمّلى در كتب أعلام علماى شيعه ـ رضوان الله عليهم ـ مى توان دريافت توضيح اين مطلب آنكه چون بكتب أهل حلّ وعقد وأرباب ردّ وقبول از فرقه حقّه شيعه نگاه مى كنيم مى بينيم كه در همه كتب ايشان أعمّ از رجال وحديث وتفسير وكلام وفقه وأصول وغير ذلك در مقام جرح وتعديل ونفى واثبات ونقض وابرام بقول فضل اعتنائى به سزا مى كنند ، وكلام وى را فوق العاده بزرگ مى شمارند ؛ وبه سخن وى أهمّيّتى بى حدّ قائل مى شوند ، وكلمات وى را بدون دغدغه وتزلزل مى پذيرند ، ونام وى را بتجليل وتبجيل تمام مى برند ، واين امر كه نزد أهل فنّ مسلّم ودر غايت وضوح است خود كشف از مقام فضل بن شاذان در ميان طايفه شيعه مى كند وبزبان حال كه فصيحتر از زبان مقال است مى گويد كه : فضل از اكابر اين طائفه وأعاظم ايشان است به طورى كه در اثبات عظمت وجلالت او حاجتى به هيچگونه دليل وبرهان ديگر نيست.

پس با توجّه بأمر مذكور معلوم مى شود كه برخى از عقائد واهى وأمور باطل كه بعضى از مردم آنها را بفضل بن شاذان نسبت داده است وأهل تحقيق آنها را تكذيب كرده وبى اساس معرّفى نموده اند مقام بسى شامخ وپايه بسيار بلند او را متزلزل نمى كند ونسبت آن امور به وى از قبيل نسبتهاى بى اساس وأمور باطله خواهد بود وشاعر عرب در اين باب بسيار نيكو گفته است :

« قد قيل : انّ الاله ذو ولد

وقيل : انّ الرّسول قد كهنا »

« ما نجا الله والرّسول معا

من لسان الورى فكيف أنا »

١٤

يعنى

جماعتى گفته اند كه : خدا فرزند دارد ، وگروهى گفته اند كه : پيغمبر كاهن وساحر وجادوگر بوده است ، پس وقتى كه خدا كه آفريننده موجودات است وپيغمبر كه أشرف مخلوقات است از زبان مردم نرسته باشند واز نسبتهاى أمور بى أساس أساس بساحت مقدّس ايشان در امان نمانده باشند حال من كه يكى از أفراد بشر هستم وبا توجّه بعظمت خدا وپيغمبر هيچ گونه ارزشى ندارم چه خواهد بود!؟ وچه تهمتهائى كه در حقّ من نخواهند گفت وچه قدر أمور باطلى كه بمن نسبت نخواهند داد مخصوصا با توجّه بمقام ومنزلت وعظمت وجلالتى كه فضل در نزد حضرات معصومين ـ عليهم‌السلام ـ داشته است زيرا بديهى است كه اين شخص وچنين شخصيّت بدون حاسد نخواهد بود وبطور حتم بدخواه ومغرض خواهد داشت ، با وجود اين جواب غالب آنها در قسمت عربى مقدّمه كتاب ضمن نقل كلمات علماى أعلام ـ أعلى الله درجاتهم ـ روشن خواهد شد ان شاء الله تعالى ، فانتظروا انّا معكم من المنتظرين.

چون نصوصى كه بر مطالب مذكوره در اين مقدّمه فارسى دلالت دارد بزبان عربى است وبديهى است كه استفاده أهل فضل از متن عبارات عربى كه نصوص شرح حال گذشته است بيشتر خواهد بود از اين روى كلمات علماى اعلام ـ رضوان الله عليهم ـ را تا حدّى مبسوطتر از مقدّمه مختصر فارسى مذكور در اينجا درج مى كنيم تا فايده آن بيشتر باشد وجاى اعتراض براى أهل فضل نماند كه چرا مقدّمه را بنصّ عبارات علماى رجال كه همه بزبان عربى است قرار نداديد ، مخصوصا با توجّه به اينكه خود كتاب بزبان شريف عربى است كه زبان دينى ما وساير مسلمانان جهان است پس از خدا يارى مى جوئيم ومى گوئيم :

١٥

قال شيخ الطّائفة

أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسى

فى اختيار معرفة الرّجال

وهو المعروف برجال الكشّى

( ص ٥٣٧ ـ ٥٤٤ چاپ دانشگاه مشهد )

« فى أبى محمّد الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ سعد بن جناح الكشّىّ قال : سمعت محمّد بن ابراهيم الورّاق السّمرقندىّ يقول : خرجت الى الحجّ فأردت أن أمرّ على رجل كان من أصحابنا معروف بالصّدق والصّلاح والورع والخير يقال له بورق البوسنجانىّ قرية من قرى هراة وأزوره وأحدث به عهدى قال : فأتيته فجرى ذكر الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ فقال بورق : كان الفضل به بطن شديد العلّة ويختلف فى اللّيلة مائة مرّة الى مائة وخمسين مرّة فقال له بورق : خرجت حاجّا فأتيت محمّد بن عيسى العبيدىّ ورأيته شيخا فاضلا وفى أنفه عوج وهو القنا ومعه عدّة رأيتهم مغتمّين محزونين فقلت لهم : مالكم؟ ـ قالوا : انّ أبا محمّد (ع) قد حبس ، قال بورق : فحججت ورجعت ثمّ أتيت محمّد بن عيسى ووجدته قد انجلى عنه ما كنت رأيت به ، فقلت ما الخبر؟ ـ قال : قد خلّى عنه ، قال بورق : فخرجت الى سرّ من رأى ومعى كتاب يوم وليلة فدخلت على أبى محمّد (ع) فأريته ذلك الكتاب فقلت له : جعلت فداك ان رأيت أن تنظر فيه فلمّا نظر فيه وتصفّحه ورقة ورقة وقال : هذا صحيح ينبغى ان يعمل به ، فقلت له : الفضل بن شاذان شديد العلّة ويقولون : انّها من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه انّه قال : انّ وصىّ ابراهيم خير من وصىّ محمّد ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ ولم يقل جعلت فداك هكذا ، كذبوا عليه ؛ فقال : نعم

١٦

رحم الله الفضل ، قال بورق : فرجعت فوجدت الفضل قد توفّى فى الأيّام الّتي قال أبو محمّد (ع) : رحم الله الفضل.

ذكر أبو الحسن محمّد بن اسماعيل البندقىّ النّيسابورىّ انّ الفضل بن شاذان بن الخليل نفاه عبد الله بن طاهر عن نيسابور بعد ان دعا به واستعلم كتبه وأمره أن يكتبها ، قال : فكتب : نخبة الاسلام الشّهادتان وما يتلوهما ، فذكر أنّه يحبّ أن يقف على قوله فى السّلف فقال أبو محمّد : أتولّى أبا بكر وأتبرّأ من عمر ، فقال له : ولم تتبرّأ من عمر؟ فقال : لاخراجه العبّاس من الشّورى ، فتخلّص منه بذلك.

جعفر بن معروف قال : حدّثني سهل بن بحر الفارسىّ قال : سمعت الفضل بن شاذان آخر عهدى به يقول : أنا خلف لمن مضى ؛ أدركت محمّد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى وغيرهما وحملت عنهم منذ خمسين سنة ، ومضى هشام بن الحكم ـ رحمه‌الله ـ وكان يونس بن عبد الرّحمن ـ رحمه‌الله ـ خلفه ؛ كان يردّ على المخالفين ، ثمّ مضى يونس بن عبد الرّحمن ولم يخلف خلفا غير السّكّاك للرّدّ على المخالفين حتّى مضى ـ رحمه‌الله ـ ، وأنا خلف لهم من بعدهم رحمهم‌الله.

وقال أبو الحسن عليّ بن محمّد بن قتيبة : وممّا وقّع عبد الله بن حمدويه البيهقىّ وكتبته عن رقعته انّ أهل نيسابور قد اختلفوا فى دينهم وخالف بعضهم بعضا ويكفّر بعضهم بعضا وبها قوم يقولون : انّ النّبيّ ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ عرف جميع لغات أهل الارض ولغات الطّيور وجميع ما خلق الله ، وكذلك لا بدّ أن يكون فى كلّ زمان من يعرف ذلك ويعلم ما يضمر الانسان ويعلم ما يعمل أهل كلّ بلاد فى بلادهم ومنازلهم ، واذا لقى طفلين يعلم أيّهما مؤمن وأيّهما يكون منافقا ، وانّه يعرف أسماء جميع من يتولاه فى الدّنيا وأسماء آبائهم ، واذا رأى أحدهم عرفه باسمه من قبل أن يكلّمه ويزعمون ـ جعلت فداك ـ أنّ الوحى لا ينقطع ، وأنّ النّبيّ (ص) لم يكن عنده كمال العلم ولا كان عند أحد من بعد ، واذا حدث الشّيء فى أيّ زمان كان ولم يكن علم ذلك عند صاحب الزّمان أوحى الله واليهم ، فقال : كذبوا ـ لعنهم الله ـ وافتروا

١٧

اثما عظيما وبها شيخ يقال له الفضل بن شاذان يخالفهم فى هذه الاشياء وينكر عليهم أكثرها ، وقوله : شهادة أن لا إله الاّ الله وأنّ محمّدا رسول الله وأنّ الله عزّ وجلّ فى السّماء السّابعة فوق العرش كما وصف نفسه عزّ وجلّ وأنّه جسم فوصفه بخلاف المخلوقين فى جميع المعانى ، ليس كمثله شيء وهو السّميع البصير ، وانّ من قوله : انّ النّبيّ (ص) قد أتى بكمال الدّين وقد بلّغ عن الله عزّ وجلّ ما أمره به وجاهد فى سبيله وعبده حتّى أتاه اليقين ، وانّه (ص) أقام رجلا يقوم مقامه من بعده فعلّمه من العلم الّذي أوحى الله إليه ، يعرف ذلك الرّجل الّذي عنده من العلم الحلال والحرام وتأويل الكتاب وفصل الخطاب ، وكذلك فى كلّ زمان لا بدّ من ان يكون واحد يعرف هذا ، وهو ميراث من رسول الله (ص) يتوارثونه ، وليس يعلم أحد منهم شيئا من أمر الدّين الاّ بالعلم الّذي ورثوه عن النّبيّ (ص) وهو ينكر الوحى بعد رسول الله (ص).

فقال : قد صدق فى بعض وكذب فى بعض وفى آخر الورقة :

قد فهمنا رحمك الله كلّما ذكرت ، ويأبى الله عزّ وجلّ أن يرشد أحدكم وأن يرضى عنكم وأنتم مخالفون معطّلون ، الّذين لا يعرفون إماما ولا يتولّون وليّا كلّما تلافاكم الله عزّ وجلّ برحمته واذن لنا فى دعائكم الى الحقّ وكتبنا إليكم بذلك وارسلنا إليكم رسولا لم تصدّقوه فاتّقوا الله عباد الله ، ولا تلجوا فى الضّلالة من بعد المعرفة ، واعلموا أن الحجّة قد لزمت أعناقكم فاقبلوا نعمته عليكم قدم لكم بذلك سعادة الدّارين عن الله عزّ وجلّ ان شاء الله.

وهذا الفضل بن شاذان ؛ ما لنا وله!؟ يفسد علينا موالينا ويزيّن لهم الأباطيل وكلّما كتبنا عليهم كتابا اعترض علينا فى ذلك ، وأنا أتقدّم إليه أن يكفّ عنّا والاّ والله سألت الله أن يرميه بمرض لا يندمل جرحه منه فى الدّنيا ولا فى الآخرة ، أبلغ موالينا هداهم الله سلامى واقرأهم بهذه الرقعة ان شاء الله.

محمّد بن الحسين بن محمّد الهروىّ عن حامد بن محمّد الأزدىّ البوسنجىّ عن

١٨

الملقّب بخوراء من أهل البوزجان من نيسابور انّ أبا محمّد الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ كان وجّهه الى العراق الى حيث به أبو محمّد الحسن بن عليّ ـ صلوات الله عليهما ـ فذكر أنّه دخل على أبى محمّد (ع) فلمّا أراد أن يخرج سقط منه كتاب فى حضنه ملفوف فى رداء له فتناوله أبو محمّد (ع) ونظر فيه وكان الكتاب من تصنيف الفضل وترحّم عليه وذكر أنّه قال : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم.

محمّد بن الحسين عن عدّة أخبروه أحدهم أبو سعيد بن محمود الهروىّ وذكر أنّه سمعه أيضا أبو عبد الله الشاذانىّ النّيسابورىّ وذكر له أنّ أبا محمّد (ع) ترحّم عليه ثلاثا ولاء.

قال أحمد بن يعقوب أبو عليّ البيهقىّ ـ رحمه‌الله :

أمّا ما سألت من ذكر التّوقيع الّذي خرج فى الفضل بن شاذان أنّ مولانا (ع) لعنه بسبب قوله بالجسم ؛ فانّى اخبرك أنّ ذلك باطل وانّما كان مولانا (ع) أنفذ الى نيسابور وكيلا من العراق كان يسمّى أيّوب بن النّاب يقبض حقوقه ، فنزل نيسابور عند قوم من الشّيعة ممّن يذهب مذهب الارتفاع والغلوّ والتّفويض كرهت أن أسمّيهم فكتب هذا الوكيل يشكو الفضل بن شاذان بأنّه يزعم أنّى لست من الأصل ويمنع النّاس من اخراج حقوقه ، وكتب هؤلاء النّفر أيضا الى الأصل الشّكاية للفضل ولم يكن ذكروا الجسم ولا غيره ؛ وذلك التّوقيع خرج من يد المعروف بالدّهقان ببغداد فى كتاب عبد الله بن حمدويه البيهقىّ وقد قرأته بخطّ مولانا عليه‌السلام والتّوقيع هذا : الفضل بن شاذان ماله ولموالىّ يؤذيهم ويكذّبهم وانّى لأحلف بحقّ آبائى لئن لم ينته الفضل بن شاذان عن هذا لأرمينّه بمرماة لا يندمل جرحه منها فى الدّنيا ولا فى الآخرة.

وكان هذا التّوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين فى سنة ستّين ومائتين.

قال أبو عليّ : والفضل بن شاذان كان برستاق بيهق فورد خبر الخوارج فهرب منهم فأصابه التّعب من خشونة السّفر فاعتلّ ومات منه وصلّيت عليه.

١٩

والفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ كان يروى عن جماعة منهم محمّد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى والحسن بن محبوب والحسن بن عليّ بن فضّال ومحمّد بن اسماعيل ابن بزيع ومحمّد بن الحسن الواسطىّ ومحمّد بن سنان واسماعيل بن سهل وعن أبيه شاذان بن الخليل وأبى داود المسترقّ وعمّار بن المبارك وعثمان بن عيسى وفضالة بن أيّوب وعليّ بن الحكم وابراهيم بن عاصم ، وأبى هاشم داود بن القاسم الجعفرىّ والقاسم بن عروة وابن أبى نجران.

وقف بعض من يخالف ليونس والفضل وهشاما قبلهم فى أشياء واستشعر فى نفسه بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرّقعة فطابت نفسه وفتح عينيه وقال : ينكر طعننا على الفضل وهذا امامه قد أوعده وهدّده وكذّب بعض وصف ما وصف فقد نوّر الصّبح لذى عينين فقلت له : أمّا الرّقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصّة وأدّبه ليرجع عمّا عسى قد أتاه من لا يكون معصوما وأوعده ولم يفعل شيئا من ذلك بل ترحّم عليه فى حكاية بورق وقد علمت أنّ أبا الحسن الثّاني وأبا جعفر ـ عليهما‌السلام ابنه بعده ـ فقد أقرّ أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمّد بن سنان وغيرهما بما (١) لم يرض بعد عنهما ومدحهما.

وأبو محمّد الفضل ـ رحمه‌الله ـ من قوم لم يعرض له بمكروه بعد العتاب ، على أنّه قد ذكر أنّ هذه الرّقعة وجميع ما كتب الى ابراهيم بن عبده كان مخرجهما من العمرىّ وناحيته والله المستعان.

وقيل : انّ للفضل مائة وستّين مصنّفا ؛ ذكرنا بعضها في كتاب الفهرست ».

وقال فى كتاب الفهرست فى باب الفضل من حرف الفاء :

( ص ١٢٤ ـ ١٢٥ من طبعة النجف سنة ١٣٥٦ )

« الفضل بن شاذان النّيشابورىّ فقيه متكلّم جليل القدر ، له كتب ومصنّفات منها كتاب الفرائض الكبير ، وكتاب الفرائض الصّغير ، وكتاب الطّلاق ، وكتاب

__________________

(١) العبارة مشوشة فى النسخ المطبوعة فراجع لتصحيحها النسخ المخطوطة.

٢٠