فلسفه در قرون نخستين از قد است وشرافت خاصّى برخوردار بود وبا طبّ عديل وهمگام پيش مىرفت ، فلاسفه خود اطبا بودند وطبيبان هم فيلسوف تا بدانجا كه فلسفه را طبّ روح وطبّ را فلسفه بدن به شمار آوردند. ابن سينا كتاب پزشكى خود را با نام متناسب با فلسفه يعنى قانون وكتاب فلسفى خود را با نام متناسب با طبّ شفا ناميد. شبها كه به درس مىنشست به ابو عبيد جوزجانى كتاب شفا در فلسفه وبه ابو عبد اللّه معصومى كتاب قانون در طبّ را درس مىداد واين روش آميختگى طبّ وفلسفه تا دورههاى بعد ادامه داشت چنانكه ابو الفرج على بن الحسين بن هندو به نقل از صاحب تاريخ طبرستان در مجلس درس خود در طبرستان از سوئى فلسفه سقراط وارسطو واز سوئى ديگر پزشكى بقراط وجالينوس را درس مىداد از اين روى او در قصيدهاى كه مجلس درس خود را صياقل الالباب مىخواند كه در آن عروسهاى ادب به جلوهگرى مىپردازند گويد :
ودارس فلسفة دقيقة |
|
ودارس طبّا نحا تحقيقه |
من علم سقراط ورسطاليس |
|
وعلم بقراط وجالينوس |
ودو پزشك بزرگ طبرستانى يعنى على بن ربّن طبرى وابو الحسن طبرى كتابهاى خود فردوس الحكمة والمعالجات البقراطية را كه هر دو در علم پزشكى است با فصلى در فلسفه آغاز مىكنند. واين سنّت علمى كه طبيب فاضل بايد فيلسوف هم باشد تا بتواند به اصلاح نفس وبدن هر دو بپردازد كاملا شايع ورايج بود وكتابهاى فراوانى تأليف شد كه معنون با عنوان مصالح الأنفس والأجساد بود ورازى هم كه كتاب الطّبّ الرّوحاني خود را نوشت در آغاز يادآور شد كه اين كتاب را عديل الطّبّ المنصورى قرار داده است تا جانب جان وتن هر دو رعايت شده باشد. در غرب عالم اسلام يعنى اندلس نيز امر به همين منوال بود چنانكه شاعرى در مدح ابن ميمون چنين گفته است :
ارى طبّ جالينوس للجسم وحده |
|
وطبّ أبى عمران للعقل والجسم |