مادرم هر روز عصر آن كتاب را بصداى بلند مى خواند تا مرحومان علويّه صالحه جدّه مادريم وخاله مادرم كه آن علويه نيز با ما زندگى مى كرد ومعلّم قرآن من وخواهر كوچكترم بود ، وما دو نفر قرآن را در سنين خردسالى از او ياد گرفته وبر او قرائت ، وباصطلاح سه بار با او «دوره» كرده بوديم نيز بآن كتاب گوش دهند.
پدرم به اين بنده كه در آن ايّام شاگرد سال اول يا دوم دبيرستان بود نيز امر فرمود كه عصرها پس از مراجعت از دبيرستان وانجام تكاليف درسى ام آن كتاب مستطاب را بخوانم ، وهر جاى آن را كه نتوانستم بفهمم ويا بخاطر اشتمال آن بر جملات عربى در نقل نصوص روايات ومقاتل نتوانستم درست بخوانم وبدانم ، همان شب از او بپرسم.
وهمه شب همين كه به خانه برمى گشت ، وپيش از آنكه به مطالعه متون تدريسى فرداى خويش بپردازد ، اول درس ومشق مرا نگاه مى كرد ، وسپس مى پرسيد امروز تا كجاى كتاب «آقاى (١) حاج شيخ» را خوانده اى وكجايش را
__________________
(١) پدرم نيز مانند همه اقران خود به مرحوم محدّث قمّى رض فوق العاده اخلاص واحترام مى ورزيد ، خاصّه آنكه در زمانى كه آن بزرگوار جليل القدر عديم النظير در مشهد مقدّس اقامت داشت ، وبخواهش فضلاى حوزه علميّه مشهد ، چند ماهى قبل از عزيمت نهائى خود از مشهد مقدّس ، شبها بعد از نماز مغرب وعشاء در مسجد غير مسقّف معروف به «مسجد پير زن» (كه در وسط صحن مسجد گوهرشاد قرار داشت وبا طارميهاى آهنى وستونهاى كوتاه سنگى محصور واز صحن مسجد مجزّى بود ، واكنون حوض بزرگ مسجد گوهرشاد وقسمتى از صحن بر جاى آن واقع شده است) به اقتداى به سلف صالح ، روايت احاديث سنن را مى فرمود ، وپدرم از حاضران هميشگى آن محفل منوّر مقدّس مى بود.