وليد الكعبة

السيد محمد رضا الحسيني الجلالي

وليد الكعبة

المؤلف:

السيد محمد رضا الحسيني الجلالي


الموضوع : العقائد والكلام
الناشر: انتشارات المكتبة الحيدريّة
المطبعة: شريعت
الطبعة: ١
ISBN: 964-8163-92-8
الصفحات: ٤٩٥

وسبت ، سى سال است ، وميان ولادت رسول صلى الله عليه وآله ، وامير عليه السلام ، سى سال فاصله شد.

وهمانطور كه قبل از ظهور جلوات محمّدى صلى الله عليه وآله بشائر بسيار ، بر ولايت او بود ـ كه علماء تاريخ ، در كتب مبسوطه ، نوشته اند ـ هم چنين قبل از طلوع خورشيد علويّ ، بشارت داده شد او طالب ؛ چنانكه جابر انصارى گفت : راهبى بود ـ نامش مثرم بن دعيب (١) ـ كه يكصد ونود سال خداى تعالى را عبادت نمود وسؤالى از خدا در اين مدّت نكرد ، پس از خدا خواست كه دوست خود را به او بنماياند ، پس حضرت ابو طالب را خداى سبحان فرستاد به سوى آن راهب ، وراهب از آن حضرت پرسيد او وطن وقبيله او ، وچون شناخت او را ، برخاست سر وصورت ابو طالب را بوسيد وگفت : الحمد لله كه خدا مرا از دنيا نبرد تا دوست خود را به من نمود وشناسانيد. اى ابو طالب! بشارت باد ترا ، كه حق تعالى مرا الهام نمود كه بيروت مى آورد از صلب تو پسرى كه او ولىّ الله ونا نامى اش ، عليّ عليه السلام باشد ، واگر تو او را دريافتى از من به او سلام رسان.

ابو طالب فرمود : هر چيزى را برهان ودليل لازم باشد تا به آن اذعان وتصديق توان نمود ، برهان اين امرى كه به آن إخبار مى كنى ، چه باشد؟

فرمود : چه مى خواهى؟

ابو طالب فرمود : طعامى مى خواهم در همين ساعت ، در حضور ماها موجود شود!

پس راهب دست به دعا برداشت ؛ هنوز دعاى او تمام نشده بود ، طبقى نزد آنها ، از سه قسم فواكه بهشتى ـ كه رطب وانگور وانار باشد ـ موجود شد.

__________________

(١) بحار الأنوار ٣٥ : ١٠.

٣٦١

ابو طالب ، يط دانه از انار برداشت وميل نمود ؛ پس در صلب او قرار گرفت ، پس چون به مكّه برگشت ، زوجه او ، به عليّ عليه السلام حامله شد وايامى پس از قرار گرفتن نطفه او در رحم مادرش فاطمه ، زلزله اى ، در زمين شد كه اهالى مكّه ـ وعبده اصنام ـ متوسّل به بتها شدند وحال آنكه در موقع زلزله ، از شدت حركت زمين بتها ، به رو در مى افتاد وكوه ها ، از هم متلاشى مى شد وبر روى زمين مى ريخت ؛ تا آنكه شبى كه امر زلزه ، شديدتر گرديد ، در آن شب كار بر اهل مكّه بسيار سخت واموري كه به نظر آنها در تخفيف زلزله مى رسيد ـ از بردن بت ها به بالاى كوه وغيره ـ به هيچ وجه ، مؤثر واقع نشد ناچار دست توسّل به دامن سيّد قريش ـ حضرت ابو طالب ـ زدند وآن حضرت رفت بالاى كوه وفرياد نمود : ايها الناس! بدانيد كه خداوند عليّ اعلى را ـ در اين شب ـ مخلوقى است ، كه پا در عرصه زمين مى گذارد كه اگر اطاعت او را نيت نكنيد واقرار به امامت وولايت او ننمائيد ، اين زلزله دست بردار نيست تا زمين را زير وبر كند.

تمامى اهالى ، اقرار بر امامت وولايت آن حضرت نمودند ؛ پس ابو طالب ، دستهاى خود را بلند نمود وگفت :

«إلهي وسيدي أسألك بالمحمديّة المحمودة ، وبالعلويّة العالية ، وبالفاطمية البيضاء ، إلّا تفضّلت على تهامة بالرأفة والرحمة» (١).

پس ، آن زلزله تسكين يافت وعرب را در جاهليت ، عادت بر اين جارى شد كه در شدايد عمومى يا خصوصى ، به همين نهج دعا مى كردند وخدا دعاى آنها را مستجاب مى فرمود ، ولى مصداق ومفهوم آن را نمى دانستند.

__________________

(١) بحار الأنوار ٣٥ : ١٢.

٣٦٢

بالجمله ، چون امر مخاض فاطمه ، نزديك شد ، آمد در مسجد الحرام ـ نزد خانه خدا ـ وگفت : «اى پروردگار من! ايمان دارم به تو وتصديق مى نمايم به آنچه تو فرستاده اى به سوى خلق ، از پيامبران وكتاب هايى كه نازل فرموده اى ، وتصديق نمودم به كلام جدّم ابراهيم ، خليل الرحمن ، خدايا! بحقّ آن كسي كه بنا كرد اين خانه را وبحقّ اين مولودى كه در شكم من است ، امر ولادت او را بر من آسان كن».

پس در باز شد وفاطمه داخل خانه شد. فاطمه گفت : ديدم چهار تن از زنان عظيمة الشأن : حواء ، مريم ، آسيه ومادر موسى ، وغير آنها ، از زنان بهشتى ، پس به نحوى كه در موقع ولادت رسول الله صلى الله عليه وآله رفتار نمودند ، در اين مورد هم بجا آوردند. چون متولد شد سجده براى خداى تعالى بجاى آورد وگفت در سجده خود ، شهادتين را وپاره اى از كلمات در امر ولايت خود.

پس سر از سجده برداشته وسلام كرد بر زنان عاليات واحوال پرسى از آنها نمود وآسمان به نور جبين مبين او نورانى شد.

پس يافت طفل خود را پاكيزه وناف بريده. پس مادر او را برداشت واز خانه كعبه ، بيرون آمد.

وَلَدَتهُ في حرم الإله وأمنهِ

والبيت حيثُ فناؤه والمسجدُ

بيضاءُ طاهرةُ الثياب كريمةٌ

طابَتْ وطابَ وليدُها والممولدُ

 في ليلةٍ غابَت نحوسُ نُجومها

وبَدَتْ مع القمرِ المنيرِ الأسْعُدُ

ما لُفّ في خِرَقِ القوابلِ مثلُهُ

إلّا ابنُ آمنةَ النبيّ محمّدُ

صبوحي :

امروز گرفت خانه كعبه شرفْ

از مولد شير حقّ شهنشاه نجفْ

 جز ذات محمّدى نيامد بوجودْ

يكتا گهرى چه ذات حيدر ز صدفْ

٣٦٣

ربّاعيّة لكاتبه :

در خانه حقّ ، علي چو آمد به وجودْ

صدّ گونه شرفْ بر شرفِ كعبه فزودْ

 تبريكْ فرستاد خدايش به درودْ

كز خلقت خانه ام همين بُدْ مقصودْ

جوهرة :

اشرف بقاع حرم خداست ، واشرف امكنه حرم ـ كه مكّه باشد ـ مسجد الحرام است ، واشرف قطعات مسجد كعبه است ، وتواريخ وسير اتّفاق دارند كه در آن اشرف امكنه زمين ، مولودى تولّد نشد جز اشرف الخلق امير المؤمنين عليه السلام.

ونيز از حيث زمان : پس بهترين روزها وسيّد الأيّام روز جمعه ، وبهترين ماهها ماه رجب است ـ كه اوّل اشهر حرم است ـ وبهترين ساعات بين الطلوعين است ، كه در اين ساعت ، در چنين روز ، در چنين ماه ، بهترين خلق بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله كه علىّ مرتضى عليه السلام است ، قدم به عرصه زمين گذارد.

صبوحي :

برداشت سپيده دم حجابْ از طرفى

بگرفتْ نگار حقّ نقابْ از طرفى

 گر نيستْ قيامت از چه رو گشته عيانْ

ماهْ از طرفى وآفتابْ از طرفى

وأعجب از همه آنكه وقتى كه حضرت مريم عليها السلام در موقع مخاض ووضع حمل مأمور شد به خروج از بيت المقدس ـ يا بيت اللّحم ـ به اين كه محلّ عبادت بايد مطهّر وپاك از هر آلايشى باشد ، پس منافات دارد با ولادت.

وبراى وضع حمل فاطمه بنت اسد باز ومنفتح مى گردد باب بيت الله الأعظم الكعبة ، ولم ينفتح قبلَ ذلك ولا بعدَه لأحدٍ غيرها.

واز اين جا عقل عقلاء حكم مى كند به اين كه : بينَ الموضعينِ بَوْنٌ بعيدٌ.

٣٦٤

ومولود در خانه كعبه پليدى در ظاهر نداشته ، وهمچنان باطناً طيّب وطاهر وپاكيزه از هر آلايشى بود ، ونيز در ظاهر هم طيّب وپاكيزه وطاهر بود كه منافاتى با طهارت آن موضع مقدّس نداشته وموجب تنجيس وآلودگى آن نبوده.

الحميري :

طِبْتَ كَهْلاً وغُلاماً

ورَضيعاً وجَنينا

ولدى المِيثاقِ طِيناً

يومَ كانَ الخَلْقُ طِينا

 كنتَ مأمُوناً وَجيهاً

عندَ ذي العرش مَكينا

في حِجابِ النُور حيّا

طَيّباً للطاهِرينا

پس ، فرزند طيّب طاهر ، از نسل طاهر متولّد شد ، ودر موضع طاهر ، واين خود كرامتى است ظاهر ، كجا اين كرامت براى كسى يافت مى شود؟

بالجمله ؛ مادرش بعد از سه روز فرزند را برداشت از خانه كعبه بيرون آمد. اصنام قريش مقابل او بِروى در افتادند ، واين امر وقتى كه در شكم مادر بود اتفاق افتاد.

چنانكه وقتى مادر او به او حامله بود آمد در مسجد الحرام واصنام برو در افتادند ، مادرش دست بر شكم ماليد وگفت : «يا قرّة العين! سجدتك الأصنام داخلاً ، فكيف شأنك خارجاً؟» (١) يعنى اى نور چشم! سجده مى كنند بت ها تو را در وقتى كه داخل شكم من هستى ، آيا چگونه خواهد شد شأن تو در موقعى كه متولّد شوى؟

__________________

(١) ر. ك. بحار الأنوار ٣٥ : ١٧.

٣٦٥

شعر :

وقد روى عن امّهِ فاطمهْ

ذات التقى والفضل بين النسا

بأنّها كانت ترى اصنامهم

نصباً على الكعبة او بين الصفا

 فربّما رامت سجوداً كالذي

كانت مراراً من قريش قد ترى

وهي به حاملة فيغتدي

منتصباً يمنعها ممّا تشا

چون چشم طفل به پدرش ابو طالب افتاد ، سلام بر پدر كرد. پس ابو طالب از حال زنان پرسيد ؛ طفل به زبان فصيح جواب داد ؛ پس فرمود : اى پدر! برو بسوى مثرم بن دعيب [راهب مشار إليه] وخبر ده به او آنچه ديدى ، به درستى كه او در مغازه فلانى كوه لكام (١) است.

ابو طالب رفت به سوى كوه ؛ وقتى رسيد ديد راهب از دنيا رفته وبدنش پيچيده افتاده ودو مار دو طرف او مواظبت ومحافظت بدن او را مى نمودند ، به مجردى كه ابو طالب وارد كهف شد ، آن دو مار غايب شدند.

ابو طالب سلام بر مثرم كرد به اين عبارت : «السلام عليك يا وليّ الله ورحمة الله وبركاته».

واز اين مطلب معلوم مى شود كه سلام بر اموات اولياء الله قبل از بعقت امرى شايع بوده است ؛ زيرا كه اموات اولياء خدا ـ به نظر ماها ـ امواتند ولى در حقيقت ، زندگانند : (بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ) (٢).

__________________

(١) وكوه لكام ـ بنابر آنچه فيروزآبادى در قاموسش ذكر كرده ـ كوهى است در حالى شيراز وشمالاً ممتدّ مى شود به جيحون ومشغره [وجنوباً] منتهى مى شود به مكه مشرفه ـ شرفها الله ـ [منه قدس سره].

(٢) آل عمران : ١٦٩ ـ ١٧٠.

٣٦٦

واگر چه مورد آيه شريفه مقتولين وشهداء في سبيل الله است ، ليكن به تحقيق پيوسته است كه مقام اولياء وشهداء يكى است ـ از جهة رفعت ـ چنانكه ادلّه وبراهينى ـ در مقام خود ـ بر آن اقامه شد ، وشايد در اين رساله ـ به مناسبتى ـ به آن ها ، اشاره شود.

مجملاً ، چون ابو طالب سلام نمود ؛ خدا مثرم را زنده كرده ، برخاست دست بر سر وصورت خود ماليد وگفت : «أشهد أن لا إله إلّا الله ، وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله وأنّ عليّاً وليّ الله والإمام بعده أو بعن نبيّ الله».

ابو طالب گفت : بشارت باد ترا! كه آفتاب روى علىّ عليه السلام طلوع كرد به زمين.

پس پرسيد از ولادت او ، وابو طالب قصّه را بيان كرد. مثرم گريان شد از شوق وسجده شكر كرد ودست وپاى را كشيد وگفت : مرا بپوشان!

او را پوشانيد ونگاه كرد ديد گويا سالهاست مرده است! پس سه روز ابو طالب به مراسم او قيام نمود. روز سيّم ديد آن دو مار پيدا شدند وسلام بر ابو طالب كردند ـ به لسان فصيح ـ وگفتند : اى ابو طالب! ملحق شو به وليّ خدا عليه السلام كه تو اولويّت دارى به حفظ ونگاهدارى او.

فرمود : شماها كيستيد؟

گفتند : ماها عمل اين عابد هستيم كه خداوند ما را به ابن صورت مصوّره ومجسّم فرمود كه بدن او را از اذيت ها محفوظ داريم تا قيام قيامت ، وروز قيامت يكى سايق وديگرى قائد او باشيم به سوى بشهت برين.

پس ابو طالب برگشت به مكّه وعليّ عليه السلام را به سينه گرفت ودست فاطمه را گرفت وآمدند به ابطح وندا كرد :

٣٦٧

يا ربّ هذا الغسق الدجيِّ

والقمرِ المنبلجِ المُضيِّ

 بيّن لنا من حكمك المقضيِّ

ماذا ترى في اسم ذا الصبيِّ (١)

يعني : اى خالق تاريكى شب وماه روشنى دهنده! از درگاه خود اسم اين طفل را معيّن ومبيّن فرما!

ناگهان ابر سفيدى به زمين آمد وعليّ عليه السلام را به سينه ابو طالب چسبانيد ولوح سبزى ديدند ، آن را برداشتند بر آن لوح نوشته شده بود :

خُصِستما بالولد الزكيِّ

والطاهرِ المطهَرِ المرضيِّ

 فاسمُه من شامخٍ عليِّ

عليُّ اشتقَّ من العليِّ (٢)

يعنى : عنايت شد به شماها پسر پاكيزه وپاكى ، انتخاب شده وپسنديده شد؛ پس اسم او از جانب خداى بزرگ وعليّ : نام «على عليه السلام» است كه مشتقّ از نام بزرگ خداست.

پس فرمود ابو طالب كه لوح سبز را بر كعبه آويختند ، وبه آنجا آويخته بود تا زمان سلطنت هشام بن عبد الملك ـ از بنى اميّه ـ كه به مكه آمد وآن لوح را برداشت وبه خزانه خود در شام برد.

شعر لأبى الفضل الأسكافي :

نطقتْ دلائلُه بفضل صفاتِهِ

بين القبائل وهو طفلٌ يرضعُ

مجملاً ، نام مباركش عليّ عليه السلام :

«هو المثلُ الأعلى» كفاكَ باسمِهِ

عليّ فلا في الاسمِ والأسِ والحسبْ

__________________

(١) ر. ك. بحار الأنوار ٣٥ : ١٨.

(٢) همان : ١٩.

٣٦٨

لكاتبه :

خالق او كرد مشتقّ نامِ وى از نامِ خود

پس خدا را نامِ عالى باشد واو را عليّ

ابن حماد :

سلامٌ على أحمدَ المرسلِ

سلامٌ على الفاضلِ المفضلِ

 سلامٌ على مَن علا في العُلى

فسمّاه ربّ عليٌّ عليْ

وذكر المسعودي في كتاب «مروج الذهب» : ولم يكن في عهد النبيّ صلى الله عليه وآله إلى وقتنا هذا من خلافة المتّقي مَنْ اسمُه «عليٌّ» غيره ، وعليّ بن المعتضد (١).

__________________

(١) منتخبى از رساله (السحابة البيضاء) در فضائل مولى الموحدين أمير المؤمنين علي عليه السلام ، تأليف مير سيد محمّد حسن مدرس اصفهانى (ت ١٣٣١ هـ) ، تحقيق على كرباسي زاده اصفهاني ، چاپ بهار ـ اصفهان ، ١٣٧٧ ش.

٣٦٩

مع الشعر

للشيخ صالح بن دَرْويْش الزينيّ التميمي الكاظميّ (١١٨٨ ـ ١٢٦١ هـ) :

همزيّة التميميّ

غايَةُ المَحْدِ فِي عُلاكَ ابْتِداءُ

لَيْتَ شِعْرِيْ ما تَصْنَعُ الشُعَراءُ؟

يا أَخَا المُصْطَفَى وَخَيْرَ ابْنِ عَمٍّ

وَأمِيْرٍ إِنْ عُدَّتِ الاُمَراءُ

ما نَرَى ما اسْتَطالَ إلّا تَناهَى

وَمَعالِيْكَ مالَهُنَّ انْتِهاءُ

فَلَكٌ دائِرٌ إذا غَابَ جُزْءٌ

مِن نواحِيْهِ أَشْرَقَتْ أَجْزاءُ

أَوْ كَبَدْرٍ ما يَعْتِرَيْهِ خَفاءٌ

مِنْ غَمامٍ إِلّا عَراةُ انْجِلاءُ

يَحْذَرُ البَحْرُ صَوْلَةَ الجَزْرِ لكِنْ

غَارَةُ المَدِّ غارَةٌ شَعْوَاءُ

رُبّما رَمْلُ عالِجٍ يَوْمَ يُحْصَى (١)

لَمْ يَضِقْ فِي رِمالِهِ الإحْصاءُ

 وَتَضِيْقُ الأَرْقامُ عَنْ مُعْجِزاتٍ (٢)

لَكَ يا مَن إِلَيْهِ رُدّتْ ذُكاءُ (٣)

يا صِراطَاً إِلى الهُدَى مُسْتَقِيماً

وَبِهِ جاءَ لِلِصُدُورِ الشِفاءُ (٤)

__________________

(١) في الأعيان والمعادن والأنوار : ربّما عالجٌ من الرمْل يُحْصى.

(٢) في طبعة بغداد والأنوار : خارِقاتٍ.

(٣) هذا البيت لم يرد في الأعيان.

(٤) في طبعة بغداد : شفاءُ.

٣٧٠

بُنِيَ الدِيْنُ فَاسْتَقامَ وَلَوْلا

ضَرْبُ ماضِيْكَ مَا اسْتَقامَ البِناءُ

أَنْتَ لِلْحَقِّ سُلَّمُ مالِراقٍ

يَتَأَتَّى بِغَيْرِهِ الإِرْتِقاءُ

 أَنْتَ هارُونُ وَالكَلِيْمُ مَحَلّلاً

مِنْ نَبِيٍّ سَمَتْ بِهِ الأَنْبِياءُ (١)

 أَنْتَ ثانِي ذَوِي الكِسا وَلَعَمْرِيْ

أَشْرَفُ الخَلْقِ مَنْ حَواهُ الكِساءُ

 وَلَقَدْ كُنْتَ وَالسَماءُ دُخَانٌ

مابِها فَرْقَدٌ وَلا جَوْزاءُ

 فِي دُجَى بَحْرِ قُدْرَةٍ بَيْنَ بُرْدَيْ

صَدَفٍ فِيْهِ لِلْوُجُوْدِ الضِياءُ

 لَا الخَلا يَوْمَذاكَ فِيْهِ (٢) خَلاءٌ

فَيُسَمَّى وَلَا المَلاءُ مَلاءُ

 قالَ زُوْرَاً مَنْ قالَ : ذلِكَ زُوْرٌ

وَافْتَرَى مَنْ يِقُوْلُ : ذَاكَ افْتِراءُ

آيَةٌ فِي القَدِيْمِ صُنْعُ قَدِيْمٍ

قَاهِرٍ قَادِرٍ عَلَى ما (٣) يَشاءُ

نَبَأٌ ـ وَالعَظِيْمُ قالَ ـ عَظِيْمٌ

وَيْلَ قَوْمٍ لَمْ تُغْنِها الأَنْباءُ (٤)

لَمْ تَكُنْ فِي العُمْوْمِ مِنْ عالَمِ الذَرْ

رِ وَتَنْتَهى عن العُمُوْمِ النُهاءُ

مَعْدِنُ الناسِ كُلِّها الأَرْضُ لكِنْ

أَنْتَ مِنْ جَوْهَرٍ وَهُمْ حَصْباءُ

 شَبَهُ الشِكْلِ لَيْسَ يَقْضِي التَساوِي

إِنَّما فِي الحَقائِقِ الإِسْتَواءُ

لَا تُفِيْدُ الثَرَى حُرُوفُ الثُرَيّا

رِفْعَةً أَوْ يَعُمُّهُ اسْتِعْلاءُ (٥)

شَمِلَ الرُوْحَ مِن نَسِيْمِكَ رَوْحٌ

حِيْنَ مِنْ رَبِّهِ أَتاهُ النِداءُ

قائِلاً : «مَنء أَنا» فَرَوَّى قَلِيْلاً

وَهُوَ لَوْلاكَ فاتَهُ الإِهْتِداءُ

لَكَ إِسْمٌ رَآهُ خَيْرُ البَرايا

مُذْ تَدَلَّى وَضَمَّهُ الإِسْراءُ

__________________

(١) الأبيات (١٢ ـ ٢٠) لم ترد في الأعيان.

(٢) في غير المطبوعة ببغداد : فيها.

(٣) في طبع بغداد والأنوار : من.

(٤) المطبوع في الباقيات : الأنبياءُ.

(٥) الأبيات (٢٣ ـ ٢٩) ليست في الأعيان.

٣٧١

خُطَّ مَعْ إِسْمِهِ عَلَى العَرْشِ قِدْمَاً

فِي زَمانٍ لَمْ تُعْرَضِ الأَسْماءُ

 ثُمَّ لاحَ الصَباحُ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ

وَبَدا سِرُّها وَبانَ الخَفاءُ

 وَبَرَا اللهُ آدَمَاً مِنْ تُرابٍ

ثُمَّ كانَتْ مِنْ آدَمٍ حَوّاءُ (١)

شَرَّفَ اللهُ فِيْكَ صُلْبَاً فَصُلْبَاً

أَزْكياءً نَمَتْهمُ أَزْكِياءُ

فَكَأَنَّ الأَصْلابَ كانَتْ بُرُوجَاً

وَمِنَ الشَمْسِ عَمَّهُنَّ البَهاءُ

لَمْ تَلِدْ هاشِمِيَّةٌ هاشِمِيَّاً

كَعَلِيٍّ وَكُلُّهُمْ نُجَباءُ

 وَضَعَتْهُ بِبَطْنِ أَوَّلِ بَيْتٍ

ذاكَ بَيْتٌ بِفَخْرِهِ والإِكْتِفاءُ

 أُمِرَ الناسُ بِالمَوَدَّةَ لكِنْ

مِنْهُمُ أَحَسَنُوا وَمِنْهُمْ أَساءُوا

 يَا بْنِ عَمِّ النَبِيِّ لَيْسَ وِدادِيْ

بِوِدادٍ يَكُونُ فِيْهِ الرِياءُ

فَالوَرَى فِيْكَ بَيْنَ غالٍ وَقالٍ

وَمُوالٍ وَذُو الصَوابِ الوِلاءُ

 وَوِلائِي إِنْ بُحْتُ فِيْهِ بِشَيْءٍ

فِبِنَفْسِيْ تَخَلَّفَتْ أَشْياءُ

 أَتَّقِي مُلْحِدَاُ وَأَحْشَى عَدُوَّاً

يَتمارَى وَمَذْهَبِي الإِتْقاءُ

وَفِرارَاً لِنِسْبَةٍ لِغُلُوٍّ

إِنَّمَا الكُفْرُ وَالغُلُوُّ سَواهُ

ذا مَبِيْتِ الفِراشِ يَوْمَ قُرَيْشٌ

كَفَراشٍ وَأَنْتَ فِيْهِ ضِياءُ

فَكَأَنِّي أَرَى الصَنادِيْدَ مِنْهُمُ

وَبِأَيْدِيْهِمُ سُيُوْفٌ ظِماءُ

صادِياتٌ إِلى دَمٍ هُوَ لِلْمَا

ءِ طُهُوْرٌ لَوْ غَيَّرَتْهُ الدِماءُ

دَم مَنْ سَادَ فِي الأَنامِ جَمِيْعَاً

وَلَدَيْهِ أَحْرارُها أَدْعِياءُ

 قَصُرَتْ مُذْ رَأَوْكَ مَنِهُمْ عَظِيْماً

قَصُرَتْ عَنْ بُلُوْغِهِ الأَتْقِياءُ

 عَمِيَتْ أَعْيُنٌ عَنِ الرُشْدِ مِنْهُمْ

وَبِذاتِ الفِقارِ زالَ العَماءُ

__________________

(١) إلى هُنا ينتهي المطبوع في بغداد والأنوار وكذا المخمّس في عمل الشاعر بعد الباقي العمري والغزوات ، وباقي القصيدة منقول من الأعيان فقط.

٣٧٢

يَسْتَغِيْثُوْنَ فِي يَغُوْثٍ إِلى أَنْ

مِنْكَ قَدْ حَلَّ فِي يَغُوْثَ القَضاءُ

 لَكَ طَوْلٌ عَلَى قُرَيْشٍ بِيَوْمٍ

فِيْهِ طُوْلٌ وَرِيْحُهُ نَكْباءُ

 كَمْ رِجالٍ أطْلَقْتَهُمْ بَعْدَ أَسْرٍ

أشْنَعَ الأَسْرِ إِنَّهُمْ طُلَقاءُ

 يَرْدَعُ الخَصْمَ شاهِدانِ : حُنَيْنٌ

بَعْدَ بَدْرٍ ، لَوْ قالَ : هَذا ادِّعاءُ

 إنَّ يَوْمَ النَفِيْرِ والعِيْرِ يَوْمٌ

هَوَ فِي الدَهْرِ رايَةٌ وَلِواءُ

 سَلْ وَلِيْدَاً وَعُتْبَةً ما دَعاهُمْ

لِفِناءٍ عَدا عَلَيْهِ الفَناءُ

 لا تَسَلْ شَيْبَةً فَقَدْ أَسْكَرَتْهُ

نَشْوَةٌ كَرْمُها القَنا وَالظُباءُ

قَدْ دَعَوا لِلنِزالِ أَنْصارَ صِدْقٍ

زانَ فِيْهِمً عِفافُهُمْ وَالحَياءُ

بَرَزَ الأَوْسُ فِيْهِمُ فَأَجابُوا

ـ لا حَياءً ـ : لِتًبْرُزِ الأَكْفاءُ

 ثُمَّ أَسْكَنْتَهُمْ بِقَعْرِ قَلِيْبٍ

بَعْدَما عَنْهُمُ يَضِيْقُ الفَضاءُ

 وَحُنَيْنٌ وَقَدْ شَكَتْ ثِقْلَ حَمْلٍ

مُذْ وَطاها حًسامُكَ الغَيْراءُ

 حَلَّ فِي بَطْنِها مِنَ الشِرْكِ رَهْطٌ

حارُبُوا المُصْطَفَى وَبِالإِثْمِ باءُوا

لَيْسَ إلّا مَخاضُها يَوْمَ حَشْرٍ

يَوْمَ لَمْ تَعْرِفِ المخاضَ النِساءُ

أُحُدٌ قَدْ أَرَتْكَ أَثْبَتَ مِنْهُمْ

يَوْمَ ضاقَتْ مِنَ القَنَا البَيْداءُ

يَوْمَ حاصَتْ لُيُوْثُ قَحْطانَ رُعْبَاً

وَبَلاءُ الأصْحابِ ذاكَ البَلاءُ

 وَخَبَتْ جَمْرَةٌ لِعَبْدِ مُنافٍ

صَحَّ مِنْ حَرِّها الهُدَى وَالسَناءُ

لَسْتُ أَنْسَى إِذا نَسِيْتُ الرَزايا

كَبِدَاً فَلْذُهُ لِهِنْدٍ غِذاءُ

كَمْ شَرَفْتُمْ لِألِ حرْبٍ بِحَرْبٍ

وَإِلى اللهِ تَرْجِعُ الخُصَماءُ

لَيْسَ خَطْبَاً بَلْ كانَ أَعْظَمَ خَطْبٍ

كَسْرُ سِنٍّ لَها النُفُوْسُ فِداءُ

فَرَّ مَنْ فَرَّ وَالمُنادِي يُنادِي

إثْرَ مَنْ لا بِسَمْعِهِمْ إَصْغاءُ

 كُلُّ هذا وَأَنْتَ تَبْرِي نُفُوسَاً

هُمْ لِمَنْ حَلَّ فِي الصَفا رُؤَساءُ

وَلِصَبْرٍ صَبَرْتَهُ وَلِعِبْءٍ

قَدْ تَحَمَّلْتَهُ أَتاكَ النِداءُ

٣٧٣

لا فَتَى فِي الأَنامِ إلّا عَلِيٌّ

وَكَذا السَيْفُ عَمَّهُ اسْتِثْناءُ

 ثُمَّ فِي فَتْحِ خَيْبَرٍ نِلْتَ فَخْرَاً

شاهِدُ الفَخْرِ زايَةٌ بَيْضاءُ

 أُعْطِيَتْ ذا بَسالَةٍ قَدْ حَباهُ الـ

ـلهُ يَمِيْنَاً ما فَوْقَ هذا العَطاءُ

 فَسَقَى مَرْحَبَاً بِكَأْسِ ابْنِ وُدٍّ

مُسْكِرَاً عَنْهُ تَقْصُرُ الصَهْباءُ

 وَدَحا بابَ خَيْبَرٍ بِيَمِيْنٍ

هِيَ لِلدِيْنِ عِصْمَةٌ وَوِقاءُ

 قالَ لَمَّا شَكَتْ مَواضِيْهِ سُغْبَاً

تِلْكَ أُمُّ القُرَى وَفِيْهَا القِراءُ

 جاءَ نَصْرُ الإِلهِ فِي ذلِكَ اليَوْمِ

وَبِالفَتْحِ تَمَّتِ النَعْماءُ

 وَحَدِيْثُ الغَدِيْرِ فِيْهِ بَلاغٌ

فِي مَعانِيْهِ حارَتِ الآراءُ

 هَبَطَ الرُوْحُ مُسْتَقِلّاً بِأَمْرٍ

مِنْ مَلِيْكٍ آلاؤُهُ الألاءُ

بِهَجِيْرٍ مِنَ الفَلا وَهَجِيْرٍ

مُحْرِقٍ مِنْهُ تَفْزَعُ الحَرْباءُ

 قالَ : «بَلِّغْ ما أَنْزَلَ اللهُ فِي مَنْ

تَشْكُرُ الأرْضُ فَضْلَهُ وَالسَماءُ»

 فَأَناخَ الرِكابَ بَيْنَ بِطاحٍ (١)

لَمْ يَحُمْ حَوْلَها الكَلا وَالماءُ

ثُمَّ نادَى أَكْرِمُ بِهِ مِنْ مُنادٍ

خانَ فَرْضٌ وَلِلْفُرُضِ أَداءُ

فَاسْتَدارُوا مِنْ حَوْلِهِ كَنُجُوْمٍ

حَوْلَ بَدْرٍ تُجْلَى بِهِ الظَلْماءُ

فَبَدا مِنْهُ ما بَدا فِيْكَ مَدْحٌ

فُتِحَتْ مِنْهُ فِتْنَةٌ صَمّاءُ

هُوَ حُكْمٌ لكِنَّهُ غَيْرُ ماضٍ

رُبَّ حُكْمٍ قَدْ خانَهُ الإمْضاءُ

إنّما المُصْطَفَى مَدِيْنَةُ عِلْمٍ

بابُها أَنْتَ وَالوَرَى شُهَداءُ

أَنَتْ فَصْلُ الخِطابِ حِيْنَ القَضايا

عَلَمٌ فِيْكَ تَقْتَدِي العُلماءُ

 وَفَصِيْحٌ كُلُّ الأَنامِ لَدَيْهِ

بَعْدَ طه فَصِيْحُهمُ فَأْفاءُ

لَيْسَ إِلّاكَ لِلْبَلاغَةِ نَهْجٌ (٢)

وَعَلى النَهْجِ تَسْلُكُ البُلَغاءُ

__________________

(١) في الأعيان : البطاح

(٢) كان في الأعيان : للفصاحة.

٣٧٤

ثُمَّ لَمَّا هُنالِكَ انْقَطَعَ الوَحْـ

ـيُ وَفِي الخافِقَيْنِ قامَ العَزاءُ

 وَبَكَتْ فاطِمُ (١) لِفَقْدِ أَبِي الكُلْـ

ـلِ فَأَشْجَى القُلُوبَ ذاكَ البُكاءُ

مٌذْ تَرَدَّيْتَ لِلخِلافَةِ أَوْرَى

نارَهُمْ فِي القُلُوبِ ذاكَ الرَداءُ

يَوْمَ غُصَّتْ فَيْحاؤُهُمْ بِخَمِيْسٍ

زالَ فِيْهِ عَنِ القُلُوْبِ الصَداءُ

أَصْبَحَتْ ضُبَّةٌ كَأَصْحابِ نَخْلٍ

خانَ فِيْها عِنْدَ اللِقَاءِ والبَقاءُ

وَأُبِيْحَتْ أَرْواحُهُمْ ودِماهُمْ

وَأُصِيْبَتْ أَمْوالُهُمْ وَالنِساءُ

وَبِصِفِّيْنَ وَقْعَةٌ ما عَلِمْنا

أَنْتَجَ الحَرْبُ مِثْلَها وَالوَغَاءُ

 يَوْمَ وافَتْ كَتائِبُ الشامِ تَتْرى

حِمْيَرٌ وَالسَكاسِكُ السُفَهاءُ

قادَهُمْ ذُو الكِلاعِ فِي يَوْمِ بَدْرٍ

مِثْلَما قادَ ذَا الكِلاعِ البِغَاةُ

لِخَمِيْسٍ فِي قَلْبِهِ أَسَدُ اللّـ

ـهِ وخَيْلٍ مِنْ فَوْقِها أًصْفِياءُ

رُكَّعٌ سُجَّدٌ إذا جَنَّ لَيْلٌ

حُلَفاءٌ مَعَ الوَغَى أَصْدِقَاءُ

عالَجُوا الشام بِالقَنا لِسَقامٍ

حَلَّ فِيْهِ وَالداءُ ذاكَ الداءُ

 إِنْ تَسَلْ عَنْ مَصاحِفٍ رَفَعُوْها

هُوَ مَكْرٌ عَنِ الكِفاحِ وِقاءُ

 شُبُهاتٌ كَفَى بِها قَتْلُ عَمّا

رَبَياناً ، لَوْ أَنَّهُمْ عُقَلاءُ

 قَدْ تَجَرَّعْتَ صابَها لا لِشَوْقٍ

حَرَّكَتْهُ البَيْضاءُ وَالصَفْراءُ

 يَوْمَ طَلَّقْتَها فَسامَتْكَ لَدْغَاً

وَهِيَ أَفْعَى يَعِزُّ فِيْها الرُقاءُ

 قَلَّدَتْ كَلْبَ مُلْجِمٍ سَيْفَ غَدْرٍ

قَدْ سَقَتْهُ زُعافَها الرَقْشاءُ

 ما عَرَا الدِيْنَ مِثْلَ يَوْمِكَ خَطْبٌ

مُدْلَهِمٌّ وَنَكْبَةٌ دَهْياءُ

 ثُمَّ كَرَّ البَلا وَأَيُّ بَلاءٍ

مُسْتَطِيْلٍ أَتَتْ بِهِ كَرْبَلاءُ

 يَوْمَ باتَ (٢) السَماءُ تَبْكِي عَلَيْهِمْ

بِدِماءٍ وَهَلْ يُفِيْدُ البُكاءُ

__________________

(١) المطبوع في الأعيان : فاطمة.

(٢) في الأعيان : باتت.

٣٧٥

أَيُّهَا الراكِبُ المُهَجَّرُ يَحْدُوْ

يَعْمُلاتٍ مامَسَّهَا الإِنْضاءُ

 يَمَّمِ الرَكْبَ لِلْغَرِيِّ فَفِيْهِ

بَحْرُ جُوْدٍ وَروْضَةٌ غَنَّاهُ

ثُمَّ قُمْ فِي مَقامِ مَنْ مَسَّهُ الضُرْ

رُ وَغاداهُ كُلَّ يَوْمٍ عَناهُ

وَأَزِلْ عَبْرةً كَصَوْبِ سَحابٍ

هَطَلَتْ عَنْهُ دَيْمَةٌ وَطْفاءُ

وَالْتَثِمْ تَرْبَهُ وَقُلْ : يا غِياثِي

وَرَجائِي إِنْ خابَ مِنِّي الرَجاءُ

 إِنْ أَتَتْكُمْ هَدِيَّةٌ مِثْلُ قَدْرِي

فَبِمِقْدارِكُمْ سَيَأْتِي الجَزاءُ (١)

* * *

للعلّامة المرحوم السيّد مهدي نجل العلّامة السيّد هادي الحسينيّ الشهير بالقزويني المتوفّى سنة (١٣٦٦ هـ) (٢).

يا لائميَّ تجنّبا التفنيدا

فلقد تجنّبت الحسان الخُودا

 وصحوتُ من سُكر الشباب ولهوه

لمّا رأيتُ صفاءه تنكيدا

 ما شفّ قلبي حبّ هيفاء الدُمى

شغفاً ولا رمتُ المِلاح الغِيدا

أبداً ولا أوقفتُ صحبي باكياً

من رسم ربعٍ بالياً وجديدا

 كلا ولا أصغيتُ سمعي مطرباً

لحنين قمريّ شدا تغريدا

لكنّني أصبحتُ مشغوف الحشا

في حبّ آل محمّدٍ معمودا

 المطعمين إذا الشمال تناوحت

في بردها والهاشمين ثريدا

__________________

(١) طبعت هذه الهمزيّة بإعداد السيّد محمد رضا الحسيني الجلالي ، في مجلّة «علوم الحديث» العدد الثامن.

(٢) مما ألحقه محقق «مقتل أمير المؤمنين الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام» : ١١٠ ـ ١١٢ ، تأليف السيّد الميرزا صالح الحسيني القزويني (ت ١٣٠٤ هـ) تحقيق جودت كاظم القزويني ، وعلّق عليه بقوله : نقلاً عن كتابنا الكبير «دليل الرجال ـ في ترجمات العلماء والاُدباء» ، المخطوط.

٣٧٦

والمانعين لما وراء ظهورهم

والطيّبين سُلالة وجدودا

 قومٌ أتى نصّ الكتاب بحبّهم

فولاهم قد قارن التوحيدا

 فلقد عقدتُ ولاي فيهم معلناً

بولاء حيدرةٍ فكنتُ سعيدا

 صنٌو النبيّ وصهرُه ووصيُّهُ

نصّاً بفرض ولائه مشهودا

هو علّة الإيجاد لو لا شخصُه

وعُلاهُ ما كان الوجود وُجودا

قد كان للروح الأمين معلّماً

لمّا تردّد حائراً ترديدا

 هو ذلك الشيخُ الذي في صفـ

ـحة العرش استبانَ لآدمٍ مرصودا

هو جوهرُ النور الذي قد شافه

موسى بِسِينا فانثى رعديدا

 ومذ انجلى بصرُ الخليل وشاهد الـ

ـملكوتَ كان بحزبه معدودا

 كم سرّ قدسٍ غامضٍ فيه انطوى

فلذاك فيه استيقنوا المعبودا

 هو واجبٌ هو ممكنُ هو أوّلٌ

هو آخرٌ قد حيّر الموجودا

يا جامع الأضدادا في أوصافِهِ

جلّت صفاتُك مبدءاً ومعيدا

 ما لُمْتُ من يدعوك أوّل صادرٍ

عنه صدور الكائنات وجودا

 لم يفرض اللهُ الحجيجَ لبيتِهِ

لو لم تكن في بيتِهِ مولودا

 للأنبيا في السرّ كنتَ معاضِداً

ومع النبيّ محمّدٍ مشهودا

 فلقتلِ جالوت وهتك جنودِهِ

طالوتُ باسمك قد دعا داودا

 ولكم نصرتَ محمّداً بمواطنٍ

فيها يعاف الوالد المولودا

من قَدَّ (عُتبةَ) و (ابنَ ودّ) و (مَرْحباً)

و (العبدرين) و (شيبة) و (وليدا)

ومن استهان قريش في بطحائها

وملكتهم وهم الملوك عبيدا

من ذلّل العرب التي لولاه ما

ذلّت وما ألوت لملكٍ جيدا

 من أبهر الأملاك في حملاته

ولمن تمدّح جبرئيل نشيدا

٣٧٧

(لا سيفَ إلّا ذو الفِقار ولا فتى

إلّا عليٌّ) حيث صاد الصيدا

ومن اغتدى في فتح خيبر مقدِما

وسواه كان الناكص الرعديدا

ولكن كفى الله القتالَ بسيفه الـ

إسلام يوم (الخندق) المشهودا

 أردى بها عمروَ بن ودّ بضربةٍ

قد شيّدت دين الهدى تشييدا

أسنى من القمرين كان وإنّما

عميت عيون معانديه جحودا

 نفسي الفداء له إماماً صابراً

فقضى جميع حياته مجهودا

 في طاعة الرحمن أفنى عمره

بلْ لم يزلْ في ذاته مكدودا

 لم يلقَ من بعد النبيّ محمّدٍ

إلّا الأذى والظلم والتنكيدا

حتّى إذا انبعث الشقيّ وقد حكى

بعظيم جرأته شقيّ ثمودا

 وافاهُ في المحراب صبحاً ساجداً

ولكن أطال إلى الإله سجودا

 فاستلٌ مرهفه وهدَّ بحدّهِ

حِصناً على دين الهدى محدودا

 فأصاب طلعتَه الشريفةَ خاضِبا

منها كريمتَه دماً خنديدا

فهوى صريعا في المصلّى قائلاً

قد فُزْتُ واللهِ العظيمِ سعيدا

 أرداه والإيمان في محرابِهِ

وأصاب من دين النبيّ وريدا

في ليلةِ القدرِ التي قد شرّفتْ

أخبى بها مصباحَها الموقودا

 تتنزّل الأملاكُ فيها كلُّهم

وعليهِ كان سلامُها تعديدا

 جاءتْ تشيّعُ جسمه وتعودُ في

النفس الزكيّة للإله صعودا

 يا ليلةً نادى الأمين بفجرها

قُتِلَ الوصيّ أخُ النبيّ شهيدا

قد هدّمتْ واللهِ أركانُ الهُدى

والعلم أمسى بابُهُ مسدودا

والصومُ من حزنٍ عليه وجوبُه

من حيث كان بشهرِهِ مفقودا

 وأمضّ ما يشجى النبيّ وقوعُه

وله المدامعُ خدّدت أخدودا

فرحُ ابنِ آكلة الكُبود بِقتلِه

بشراً وأعلن في دمشق العيدا

٣٧٨

 

ذهب الذي أمسى شجىً في حلقِهِ

وقذىً بعينيهِ فبات رغيدا

 لهفي لآل محمّدٍ من بعدِهِ

مدّوا إلى سيف الضلال الجيدا

 (فأبو محمّد) بعدَه في دفنِهِ

نحّوهُ عن قبر النبيّ طريدا

عافوهُ وهو إمامُهم واستبدلوا

حنقاً معاويةً به ويزيدا

دسّوا له السُمّ النقيع بزادِهِ

غدراً فغادرَ قبله مقدودا

وقضى الحسينُ لُقىً بعرصة كربلا

ونساؤُهُ حسرى تجوبُ البيدا

يتلُو على رأس المثقّف رأسُه الـ

ـقرآنَ والتهليلَ والتمجيدا

 ما هكذا أوصى النبيُّ بِآلِهِ

يا أُمّةً لا تعرفُ التسديدا

* * *

وقال الحجّة السيّد محمّد عليّ خير الدين الهندي الحائري (١) (١٣١٣ ـ ١٣٩٤ هـ) :

في مدح أمير المؤمنين سلام الله عليه وآله أجمعين

ما عنَّ لي بارقٌ إلّا وذكّرني

عهدَ الغريَّ بذاك المُلتقى الحَسَنِ

فَبنيتُ أنشدُ والأشواقُ تقلقني

مَن لي بعاصفِ شملالٍ يبلّغني

أرض الغريّ فيلقيني وينساني

ذاك الغريُّ الذي قد حلّ ساحَته

أخو النبيّ الذي نرجو شفاعتهُ

 واللهِ ما خابَ راجٍ ساقَ حاجَته

إلى ال ذي فرضَ الرحمنُ طاعَتهُ

على البريّة من جنٍّ وإنسان

مولىً إليه العُلى ألقى مفاتِحَهُ (٢)

حتّى حوى المجدَ غاديهِ ورائحهُ

__________________

(١) من ديوانه (دِيَم النَيْسان) من نسخة بخطّ صديقنا المرحوم السيّد محمّد علي الطبسي المتوفّى سنة ١٤٢٤ هـ.

(٢) كتب الشاعر هذا البيت (لمّا أفاض على الدنيا منائحه) ثم شطب عليه.

٣٧٩

فهل يُبالي بِرِجْسٍ كان قادِحَهُ

عليٌّ المرتضى الحاوي مدائحه

أسفارُ توراة بل آيات قرآنِ

عليَّ اللهِ نذرٌ من أخي ذممِ

إن يُنجني اللهُ من كربي ومن سَقَمي

 أسعى على الرأسِ حتّى ذلك الحرمِ

لا أستعين بشملالٍ ولا قدمِ

من تُربِ ساحته طوبى لأجفاني

قد كلّ في وصفه الزاكي تفكَرُنا

وحارَ في شأنه السامي تصوّرُنا

 وازداد في قدره العالي تحيّوُنا

تنزّه الربُّ عن مثلٍ يخبَرُنا

بأنّه ورسولُ الله سيّانِ

أقامهُ اللهُ تأييداً لدعوتهِ

نوراً تنوّرتِ الدُنيا بجلوتهِ

 قال المحبُّ مثالاُ عن مروّتهِ

كأنّ رحمته في طيّ سطوتهِ

آرام وجرة في استاد خفّانِ

قد خاره اللهُ بعد المصطفى كرما

على العباد لكي يهدي به اُمما

 أكرمْ بهِ هادياً أنعمْ بهِ عَلما

عمّ الورى كَرماً فاقَ الذُرى شَمما

روّى الثرى عَنَماً من نَحرِ فرسانِ

لولاهُ ما أسلمتْ عربٌ ولا عجمُ

ولا تطهّرَ من أصنامه الحَرَمُ

 أمست على سيفه تثنى الظبا الخذمُ

فالدينُ منتظِمُ والشملُ ملتئِمُ

والكفرُ منهدِمٌ من سيفه القاني

سيفٌ بهِ أعينُ الكفّارِ لم تَنَمِ

وشِرعةُ المصطفى لولاهُ لم تَقُمِ

 تراهُ عندَ حلولِ البأسِ والنقَمِ

كالبرق في بَسَمٍ والنارِ في ضَرَمِ

والماء في سَجَمٍ من نحر أفنانِ

للهِ سمصامةٌ جبريلُ أنزلها

وقبلَ ذلك عزرائيل أصقلها

 كأنّما وهيَ نارُ الله عجّلها

فقارها وهي في غمدٍ تجلّلها

٣٨٠