ميراث محدّث اُرمَوى

سيّد جعفر اشكورى

ميراث محدّث اُرمَوى

المؤلف:

سيّد جعفر اشكورى


المحقق: سيّد احمد اشكورى ـ سيّد صادق اشكورى ـ سيّد جعفر اشكورى
الموضوع : دليل المؤلفات
الناشر: دار الحديث للطباعة والنشر
المطبعة: دار الحديث
الطبعة: ٠
ISBN: 964-493-212-9
الصفحات: ٣٨٤

نظر به مضمون اين اخبار به طور عموم در امور مستحبه ، احاديث ضعيفه را مورد عمل قرار مى دهند ، ليكن خلاف كرده اند در اين كه آيا اين اخبار ، استحباب آن عمل نيز ثابت مى شود به طورى كه بتوان به نحو اطلاق مانند ساير اعمال معلوم الاستحباب به صراحت لهجه به استحباب آن حكم نمود وگفت كه : «اين عمل نيز مستحب است»؟ يا با اين اخبار نمى توان به استحباب عمل مذكور حكم كرد وفقط در مورد عمل مى توان به عنوان رجاء بر آن عمل اقدام نمود وبس؟

شايد اقرب به قول ونرديك تر به حق ، قول دوم باشد ؛ به دليل اين كه استحباب وكراهت كه بنا بر مشهور در اين مورد با استحباب در ردّ وقبول واثبات ونفى شركت دارد ـ مانند وجوب وحرمت ـ از احكام تعبديه شرعيّه هستند وتا دليل شرعى بر وجود آنها قائم نگردد بر ثبوت آنها حكم نمى توان نمود ، واحاديث شريفه «من بلغ» كه به مضمون آنها اشاره شد وقاعده مأخوذه مستنبطه از آنها كه در لسان علما به قاعده «تسامح در ادله سنن» معروف است بر بيشتر از اين معنى دلالت نمى كند كه بر اتيان آن عمل به عنوان رجاء ثواب واجر ترتب مى يابد وبس ، وهيچ گونه دلالتى بر اين ندارد كه عمل مذكور نيز مستحب مى گردد.

به عبارت ديگر : آن احاديث شريفه اين معنى را افاده مى كند كه : در اين گونه موارد كه احاديث ضعيفه بر وجود مطلوبيت امرى به عنوان استحباب دلالت مى كنند ن عمل كردن به آنها به عنوان رجاء آن ثواب وامتثال احتياطى باكى ندارد ، وخداى تعالى نظر به رحمت وكرم وافرش تفضلاً اعطاى ثواب موعود را براى اتيان آن عمل خواهد فرمود ، ودر حقيقت ، اين احاديث ، بلب عمل را توسعه داده وليكن نسبت به حكم استحباب در مورد مذكور بيانى ندارند.

ليكن قول ديگر اين است كه : احاديث مذكوره ، چنان كه بر ترتب ثواب نسبت به اتيان عمل در موارد جريان خود ناطق است ، همچنين دلالت بر ، استحباب عمل مذكور نيز مانند ساير اعمال مستحبه مى كند. غايت امر اين كه در ساير اعمال مستحبه ، استحباب آنها از اعتبار طرق خود آنها به دست آمده وواسطه اى در ميان نبوده است ، ودر اين جا به واسطه احاديث «من بلغ» منجعل گرديده است. وشارع مقدس چنان كه به وجود استحباب در موارد معلومه بلا واسطه ديگر حكم فرموده ، در اين جا با وساطت احاديث «من بلغ» به وجود ثواب وثبوت استحباب حكم نموده وتصريح فرموده است.

٢٤١

واين مختصر ، [مجال] بيان بيشتر از اين را نسبت به اين قاعده ندارد. علماى فريقين كه هر دو فرقه قاعده مذكوره را قبول دارند راجع به آن در كتب مفصله ايراد بيانات به طور تفصيل نموده اند وحتى رسائل مستقله نيز تأليف كرده اند ، طالبين به آنها مراجعه خواهند نمود.

وبعد از آن كه معلوم شد بنا بر قول دوم كه حكم به ثبوت استحباب با احاديث ضعيفه نمى توان نمود وتمسك به احاديث «من بلغ» در اثبات استحباب موارد احاديث ضعيفه داله بر استحباب سودى نبخشيد ، پس حكم بر استحباب در هيچ مورد نمى توان نمود ، مگر آن كه مدرك معتبر متقنى يا مستند معتمد متيقنى در ميان باشد كه مانند ادله امور واجبه يا محرمه بيان واضح العبارتى ودلالت لايح الاشارتى نسبت به موضوع ومتعلق خود داشته باشد.

پس از ملاحظه اين بيان معلوم گرديد كه بنا بر تحقيق ، حكم به استحباب با حكم به اعتبار دليل آن تلازم دارد ، وبدون اعتبار دليل آن حكم به استحباب نمى توان نمود. در اين جا خواهى دانست كه ذكر استحباب ، دلالت بر اعتبار دليل آن نيز ـ كه صحت نسبت واسناد آن به معصومين عليهم‌السلام باشد ـ مى نمايد ، ليكن حق اين است كه تحقيق مذكور ، مخصوص به متأخرين است ومعلوم نيست كه سابقه اى نسبت به آن در قدما بوده باشد ، وبلكه از بيانات برخى از آنها ـ مانند مفيد قدس‌سره از چند جهت از قبيل قرب زمان راوى وشيخ روايت بودن محمد بزوفرى قدس‌سره كه قائل «يستحب» است تماسّ دارد ـ بر مى آيد كه قدما ـ رضوان الله عليهم ـ به اتفاق كلمه بر قول اول قائل بوده اند.

بنا بر اين : انصاف آن است كه نسبت استحباب تنها مأثور بودن دعا را از حضرات معصومين عليهم‌السلام مى رساند ، ليكن اعتبار سند آن را بايد از قرائن ديگر استفاده نمود ، والله أعلم بحقيقة الحال.

اختصاص موقع قرائت آن به اعياد اربعه

چنان كه گفته : ويستحبّ أن يدعى به في الأعياد الأربعة ... الخ.

وجود اين اختصاص در كلام مذكور دليل واضح وبرهان لايح است بر اين كه تصريحى در صدر كلام مذكور يا در ذيل آن به صدور آن از معصوم بوده است ، ليكن به جهت اختصار يا وضوح يا عدم تغيير به عبارت صاحب كتاب كه او هم در جاى ديگر اسناد تمام آنچه را كه در كتابش بوده به امام داده بوده است ، وبنابر آن در فرد فرد موارد از

٢٤٢

تكرار آن صرف نظر نموده است ـ وامثال اينها از علل متكثّره كه هر فرد فرد آن ها براى اهل انصاف كافى است ـ از آن تصريح صرف نظر شده وبه اين تلويح اكتفا گرديده است.

وبعد از تدبّر فرقى در ميان اين دو نسبت نخواهد بود ؛ چه احتمال نمى رود كه كسى در اين معنى شبهه كند كه چنان كه نسبت دادن به امام [با] تصريح كلام به عمل مى آيد مثل اين كه بگويد : «فلان امام چنين فرموده ، ومن از فلان امام چنين شنيدم ...» وامثال اينها ، همين طور با اكتفا به قرائن وشواهد واتّكا به امارات وعلامات دالّه بر آن حاصل مى گردد ، مانند مورد مذكور كه در كتب نظاير بسيار دارد.

وكسى كه تأمّل در سيره قدماى اصحاب وروات آن دوره ـ كه خودِ قائل اين كلام ، محمّد بزوفرى قدس‌سره ، نيز از آنهاست ـ بنمايد بى شبهه خواهد دانست [كه] ملاحظه سيره قدما در نقل مضمرات ـ با وجود آن مداقّه وباريك بينى كه در ميان مشايخ وثقات اهل روايت آن دوره مرسوم ومتداول بوده است مى توان گفت كه : ـ از حدّ اعتدال گذشته ومتمايل به جانب افراط شده بود.

چگونه مثل بزوفرى شخص جليل القدرى ـ كه بيان جلالتش خواهد آمد ـ مى تواند زيارتى از خودش انشاء كند يا از كس ديگرى مثل خود كه معصوم نبوده باشد آن را در كتاب خود نقل نمايد ، وبراى ديگران هم دستور العمل بدهد كه آن را بخوانند؟! اينها همه سهل است ، بلكه ترقّى كرده وبراى آن وقت مخصوصى تعيين نمايد ، وبلكه به تعيين وقت عادى هم مانند ساير ايام هفته اكتفا نكرده وقرائت آن را به اشرف اوقات وافضل ايام كه اعياد اربعه باشد مخصوص نمايد!

گمان ندارم كسى بعد از تدبّر در خصوصيّات مذكوره بتواند جسارت كند مثل اين نسبت را به مثل بزوفرى عالم جليلى بدهد ؛ چه اين نسبت را به ادنى كسى از ارباب علم نمى توان داد ، تا چه رسد به اعلا شخص آنها وبرترين ايشان در علم وفضل ـ چنان كه اين معنى خود اثبات خواهد شد ـ مخصوصاً [در] نماز ، بالخصوص كه نماز دوازده ركعتى باشد!

وبنا به روايت سيّد قدس‌سره كه در آخر دعا نماز نيز نقل نموده است ، اين بيان ، محكم تر وحقيقتش روشن تر مى شود ؛ چه قدر خصوصيت ، بيشتر باشد قرينه دالّه بر صدور آن از ساحت معصوم به همان قدر تقويت خواهد يافت ؛ براى اين كه هر كدام از اين خصوصيات كه ذكر مى شود اگر از معصوم پرسيده باشد از اقسام واضحه بدعت خواهد بود.

٢٤٣

[مراد از شهور ماه هاى عربى است]

پوشيده نماند كه مبناى امور شرعى بر شهور قمرى است نه شمسى ، واين يكى از مراسم وشعائر بزرگ دينى است.

وشايد حديث معروف ـ يعنى عبارت انجيل نسبت به پيغمبر [آخر] زمان ـ اسامى شهور كما في زماننا هذا باشد ؛ چنان كه از بعضى از بزرگان چنين شنيدم ، ودر ضمن بيان اعياد اربعه اشاره بر امر مزبور مناسبت دارد.

[ميزان اتقانِ كتاب مصباح الزائر ابن طاووس]

بيان اين كه مصباح سيد در اتقان مانند ساير كتب سيد از قبيل اقبال وغيره نيست :

محدث نورى در ص ١٦٦ از لؤلؤ ومرجان در ضمن تمثيل به اين كه گاهى نقل ثقه مخالف با بيانات ثقات ديگر مى شود وشواهدى مؤيّد ومصدِّق بيانات ثقات مى گردد ـ در اين صورت بايد نقل ثقه را كه مخالف با بيانات ثقات است طورى تأويل كرد كه منافى با فرمايشات آنها نباشد ـ بعد از نقلى از مفيد كه مثال اول بوده در صفحات سابقه ، در صفحه نامبرده گفته :

مثال دوم : سيد جليل على بن طاووس در اواخر كتاب لهوف (١) فرموده : ولما رجع نساء الحسين عليه‌السلام وعياله من الشام وبلغوا العراق قالوا للدليل : مرّ بنا على طريق كربلاء ، فوصلوا إلى موضع المصرع ، فوجدوا جابر بن عبد الله الأنصارى رحمه‌الله وجماعة من بني هاشم ورجالاً من آل رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه‌السلام ، فوافوا في وقت واحد ، وتلاقوا بالبكاء والحزن واللّطم ، وأقاموا المآتم المقرحة للأكباد ، واجتمع إليهم نساء ذلك السواد ، فأقاموا على ذلك أياماً.

ومختصر همين عبارت را جعفر بن نما كه بيست وچهار سال بعد از وفات سيد تأليف كرده ذكر نموده.

حاصل ترجمه آن كه : آل الله عليهم‌السلام چون در مراجعت از شام به عراق رسيدند ، به دليل راه فرمودند : ما را ز راه كربلا ببر. چون به تربت مطهر رسيدند جابر بن عبد الله را با جماعتى

__________________

١. اللهوف في قتلى الطفوف ، ص ١١٤ (چاپ مهر ، سال ١٤١٧ هـ ق).

٢٤٤

از مردان بنى هاشم كه به زيارت آن حضرت آمده بودند ملاقات كردند ودر يك وقت به آن جا رسيدند ، پس مشغول نوحه وزارى شدند وبناى تعزيه دارى را گذاشتند وزنان قبايل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند وچند روز در آن جا به اين شغل عزادارى مشغول بودند.

پس مى گوييم : سيد معظم مذكور ، جليل القدر ، عظيم الشأن ، صاحب كرامات باهره ومناقب فاخره است در نزد كافه علماى اعلام ، ومؤلفات وتصانيفش مقبول ومطبوع اساتيد وارباب فن ، وليكن مخفى نيست بر متدبّر منصف كه مؤلَّفات بزرگان دين ـ چه در مطالبى كه محتاج به فكر صائب ونظر ثاقب است وچه در امورى كه متوقف بر طول باع وتثبّت واطلاع است ـ در امتداد عمرشان همه بر يك وتيره ونسق نباشد. كتابى كه در اوايل تحصيل وسن شباب نويسند در اتقان وضبط وجامعيت غالباً مشابهتى با آنچه در ايام تكميل واواخر عمر تأليف نمايند ندارد ، اگر چه در ذهن چنان مى آيد كه هر كتابى به هر عالمى نسبت دهند در زمان جلالت وبزرگى كه به تدريج شهور وسنين به آن جا رسيده تأليف نموده وحل آن كه چنان نيست ؛ چنانچه پوشيده نيست بر ناظر در مؤلفات اوايل سن ايشان واواخر آن.

[تأليف ابن طاووس لهوف را در سنين جوانى]

واين سيد جليل ، كتاب لهوف را در اوايل سن تأليف نموده ، وشاهد بر اين دعوى ، دو چيز است :

اول آن كه : طريقه ايشان در تمام مؤلفات كه موجود وعلما از آنها نقل كنند بر ذكر مأخذ نقل وسند روايت است به قدرى كه ميسور بود وبر آن واقف شدند ، به خلاف سيره ايشان در اين كتاب وكتاب مصباح الزائر كه در اين دو ذكرى از مأخذ وسند نيست ، ووجهى جز عدم اتقان تام در آن ايام وقلّت اطلاع ندارد. واز لهوف مختصرتر تأليف دارد مثل مجتنى ودر آن جا ابداً نقلى بى ذكر مأخذ ومستند نكرده.

پس اگر در نقل آن كتاب ايرادى شود منافات با بزرگى مقام وطول باع وكثرت اطلاعشان در احاديث وآثار ندارد ؛ زيرا كه آن درجات بعد از آن به تدريج پيدا شده.

دوم آن كه : سيد معظَّم مذكور در كتاب اجازات چون در مقام ذكر مؤلفات خود برآمدند تصريح نمودند كه : «من كتاب مصباح الزائر را در اوايل تكليف نوشتم» ، ودر اول لهوف

٢٤٥

فرموده كه :

چون من مصباح الزائر را نوشتم ، وزائر از حمل آن مستغنى است از برداشتن مزار كبيرى يا صغيرى ، خواستم چون زائر به جهت زيارت عاشورا مشرف مى شود ، با خود مقتلى نبرد ، اين مختصر را كه مناسب تنگى وقت زوّار است در مقتل نوشتم كه به آن كتاب منضم شود.

واين كلام صريح است در آن كه لهوف به منزله متمم مصباح الزائر [است] ودر اوايل تكليف تأليف شده واين خود كافى است براى وضوح نبودن آن در اتقان واستحكام مثل ساير مؤلفات جليله ايشان.

نگارنده گويد : آن گاه محدث مزبور شروع به بيان ضعف اين قول كرده وقبلاً از خود سيد در اقبال كلامى نسبت به رد اين وارد كرده ، سپس به بيانات ديگر به رد آن پرداخته است.

ومحدث مزبور قدس‌سره در ص ٤٧١ از مستدرك الوسائل (جلد سوم) (١) در رد صاحب روضات كه تقريباً عبارتش در مقام مدح سيد كاشف از عدم اعتبار مصباح است گفته :

وثامناً : إن السيد ألّف المصباح في أول تكليفه. قال رحمه‌الله في كتاب الإجازات : فصل مما ألّفته في بداية التكليف من غير ذكر الأسرار والتكشيف كتاب مصباح الزائر وجناح المسافر ثلاث مجلدات. انتهى.

وإنشاؤه في هذا السن هذه الأدعية يعدّ من خوارق العادة ، ومنه يظهر وجه عدم مشابهته كاللهوف لسائر مؤلفاته من ذكر الأسانيد وبيان الأسرار.

نگارنده گويد : در وجوه ديگرى كه محدث مزبور در رد كلام صاحب روضات كرده ، مؤيّداتى براى اعتبار مصباح هست ، ليكن في الجمله به اين معنى در زيارات وادعيه ودستورات كتاب مزبور از انشاء سيد نيست ، نه اين كه كتاب مزبور در اتقان مانند اقبال وغيره هست ، ووجه اول ودوم وسوم وششم قابل ملاحظه ومفيد براى اين موضع است ، واصل كلام صاحب روضات وورود محدث به نقل او نيز بايد مطالعه شود.

[تحقيق در اين كه آيا پس از دعاى ندبه ، نماز هم وارد است يا نه؟]

نگارنده گويد : خوشبختانه در مورد دعاى ندبه ، سيد به ذكر مأخذى كه در دسترسش بوده در مصباح پرداخته است. بنابراين هيچ گونه حدس آن از انشاء سيد نمى رود ؛ چه بنا بر

__________________

١. خاتمة المستدرك ، ج ٢ ، ص ٤٥٦ ـ ٤٥٧ تحقيق مؤسسه آل البيت عليهم‌السلام.

٢٤٦

تصريح خودش پيش از او بعضى از اصحاب ، آن را از ابن أبي قره واو از بزوفرى نقل كرده ، فقط چيزى كه مى ماند امر نماز است كه در اقبال ذكرى از آن نيست ، ليكن در مصباح گفته : «ثم صل صلاة الزيارة» وآنچه در وجه آن به نظر مى رسد اين است كه سيد ذكر نماز را به كيفيت مزبوره از كيفيت نماز واقعه در زيارت نامه [كه] از امام زمان مأثور [است] ودر سرداب مى خوانند برداشته است الّا اين كه در آن جا نماز زيارت قبل از خود زيارت است به خلاف ساير زيارات ، ودوازده ركعت است به خلاف نماز زيارت كه دو ركعت است.

پس به نظر مى رسد كه حكم به نماز سيد تقريباً اجتهادى ومأخوذ از زيارت ندبه است ، وشايد سيد در موقع تأليفِ اين مورد ، نظر به آن روايت داشته وبدون مراجعه اين مورد را نوشته ، بنابراين به جهت اشتباه اسم نماز را به تصور زيارت ندبه در اين جا گفته ودر تقديم وتأخير هم اشتباه شده ، يا وجه ديگرى داشته ، يعنى در اين دو سندى ذكر نفرموده است (١).

در هر صورت عدم ذكر نماز در اقبال معتبرتر به نظر مى رسد. همچنين وجه ذكر سند در اقبال وعدم ذكر آن در مصباح معلوم مى شود.

بارى اگر جمود بر عبارت سيد در مصباح نسبت به نماز شود ، وجه آن همان است كه ما در جاى ديگر ذكر كرديم كه به جهت وجود نماز عيدين قبل از آن نماز در اين جا ساقط مى شود واگر در موقع ديگر در عيدين كه فاصله باشد اين دعا را بخواند بايد نماز زيارت را بخواند.

وجه ششم كه نورى در جواب صاحب روضات گفته اين است :

سادساً : قوله : مع أن ديدنه ... الخ ، صحيح في غير هذا الكتاب وكتابه اللهوف ؛ فإنه ما استند فيهما شيئاً من الأخبار والقصص والأعمال والأدعية والزيارات إلى ماخذ ، وفيها ما هو مأثور بسند أو أسانيد متعددة ، ألّفهما في عنفوان عمره كما يأتي. ثم غيَّر طريقته في سائر مؤلفاته ، وبنى على ذكر المأخذ ولو لدعاء صغير وعمل حقير (٢).

__________________

١. چند كلمه اخير در نسخه اصل ناخواناست.

٢. خاتمة المستدرك ، ج ٢ ، ص ٤٥٢.

٢٤٧

[تنبيه در ذكر كنيه بزوفرى]

از جمله امور عجيبه اين كه در غيبت طوسى (١) در ده مورد نام محمد بزوفرى برده شده ودر همه اين ده مورد محمد را به كنيه ونام ذكر كرده اند بى آن كه از رجال ديگر اين اسناد ، كنيه ذكر كنند ، بلى در يكى از آن احاديث ، احمد بن ادريس را نيز با كنيه ذكر كرده وبس ، پس در نُه خبر ذكر كنيه از ميان جماعت به او اختصاص دارد ودر يكى نيز يك نفر از ميان جماعت سند شريك دارد ، واين كاشف از غايت جلالت اوست در نزد شيخ يا ابن الغضائري.

وبر هر يكى از دو فرض ، مطلوب تمام مى شود.

ونيز در خاتمه تهذيب (٢) واستبصار (٣) در چهار مورد نام او را برده ، در سه مورد با كنيه ودر يك مورد بدون كنيه ليكن در همين موردِ بى كنيه بودن ، حسن بن حمزه كه غالباً او را بدون ترضّى وترحّم وذكر شريف صالح نام برده اند با او شريك است.

همچنين در سند دعا ابن أبي قره او را با ترضّى وكنيه ذكر كرده ، وهمچنين در امالى با ترحّم وكنيه.

بلى در نسخه كنوز وهمچنين نصوص به غير از مورد اول در هفت مورد از نصوص بدون كنيه.

وگمان مى كنم در آن جا نظر به وضوح جلالتش مانند ساير اجلّا در وهله اُولى تجليل كرده ، ودر باقى موارد به آن محوّل داشته ، چنان كه تلخيص نامبرده نيز ـ يعنى تعبير به محمد بن الحسين البزوفري ـ در بقيه شش مورد به اين مدعا شاهد است ، پس چنان كه محدث نورى در ترجمه حكم بن مسكين از مستدرك (٤) ـ چنان كه نقل خواهيم كرد ـ گفته ـ اين معنى از نهايت جلالت او در نزد علماء كشف مى كند.

__________________

١. الغيبة للطوسى ، ص ١٤٣ ح ١٠٨ ، ص ١٦٠ ح ١١٨ ، ص ١٧٧ ح ١٣٤ ، ص ١٨٥ ح ١٤٤ ، ص ١٩٦ ح ١٦١ ، ص ٣٣٢ ح ٢٧٤ ، ص ٣٣٥ ح ٢٨١ ، ص ٣٤٦ ح ٢٩٦ ، ص ٤٢٥ ح ٤١١ ، ص ٤٣٣ ح ٤٢٣.

٢. تهذيب الأحكام ، ج ١٠ ، ص ٣٥ و ٧٢.

٣. الاستبصار ، ج ٤ ، ص ٣١٢.

٤. خاتمة المستدرك ، ج ٤ ، ص ١٧٤ بدين عبارت : أما الحكم بن مسكين فلم يوثقوه ، ويمكن استفادة وثاقته من اُموره ....

٢٤٨

فائدة عجيبة [شيعه بودن بزوفرى]

بايد دانست كه محمد بزوفرى در طرق روايات خاصه وارد شده كه بنابر تصريح شيخ در اول وآخر آن اخبار در مقابل طريق مخالفين قرار گرفته [و] واقع شده است ؛ زيرا شيخ در ص ٩٨ غيبت (١) گفته :

فأما ما روي من جهة الخاصة فأكثر من أن يحصى غير أنّا نذكر طرفاً منها.

آن گاه شروع به ذكر اخبار كرده. ودر ص ١٠٨ گفته (٢) :

فهذا طرف من الأخبار قد أوردناها ، ولو شرعنا في إيرادها من جهة الخاصة في هذا المعنى لطال به الكتاب ، وإنما أوردنا ما أوردنا منها ليصح ما قلناه من نقل الطائفتين المختلفتين ، ومن أراد الوقوف على ذلك فعليه بالكتب المصنفة في ذلك ؛ فإنه يجد من ذلك شيئاً كثيراً حسب ما نقلناه.

ودر ص ٩٥ در موقع نقل اخبار عاميه گفته :

فمما روى من ذلك من جهة مخالفي الشيعة ما أخبرني به أبو عبد الله احمد بن عبدون ... الخ (٣).

ومحمد بزوفرى در ص ١٠١ حديث لوح را نقل كرده (٤).

پس اين عبارت ، صريح به امامى بودن اوست ، علاوه بر امور ديگر از قبيل اعتماد مشايخ وترضّى وترحُّم ودلالت مضمون اخبار از كه نقل كرده ، وعلاوه بر نقل او دعاى ندبه را كه به غير از معتقِد به امام زمان ودوازده امام از كسى نمى تواند صادر باشد.

فايده عظيمه [در ترحّم وترضّى بر بزوفرى]

بايد دانست كه ترحّم وترضّى بر مقل بزوفرى (محمد) قطعاً از متقدمين مانند مفيد يا ابن قره است ؛ به دليل اين كه بزرگان متأخرين او را نمى شناسند ـ چنان كه از عبارت مجلسى و

__________________

١. الغيبة للطوسي ، ص ١٣٧ ، ح ١٠٠ چاپ مؤسسة المعارف الإسلامية ، قم.

٢. الغيبة للطوسى ، ص ١٥٦.

٣. الغيبة للطوسي ، ص ١٢٧ ، ح ٩٠.

٤. الغيبة للطوسي ، ص ١٤٣ ، ح ١٠٨ : وأخبرني جماعة ، عن أبي جعفر محمد بن سفيان البزوفري ، عن أبي علي أحمد بن إدريس ... إلى آخره.

٢٤٩

كليبرى معلوم شد ـ تا چه رسد به ديگران.

پس كاتب ومثل او اين تصرف را [ننموده] چنان كه اين امار را كارى در حق بعضى از بزرگان معلوم الجلاله مى كند يعنى از خود «رحه الله» يا «رضي‌الله‌عنه» مى گويد ، پس در اين مورد يقيناً اين طور نيست ؛ زيرا بزوفرى در نظر بزرگان ، معروف نيست ، تا به كاتب وغيره كه در ادنى درجه معلومات مى باشند چه رسد. پس ناچار بايد از متقدّمين باشد ، مخصوصاً «رضي‌الله‌عنه» كه كلمه عمومى شبيه به انشاى دعاى كاتب نيست ، مخصوصاً در سندى كه آن طرف سند واين طرف سند از معروفين باشد ، وترضى وترحم از اين ميان به غير معروفى اختصاص بيابد.

تنبيه [در اقسام مناجات وادعيه]

لامه مجلسى قدس‌سره در باب دوم از رساله عقايد خود گفته :

بدان كه نزديك ترين راه ها به سوى خداى تعالى ـ چنان كه ظاهر بسيارى از آيات واخبار نشان مى دهد ـ همانا راه دعا ومناجات است ، ليك دعا ومناجات شرايطى دارند از قبيل حضور قلب وتوسل تمام به خداى تعالى وقطع اميد از ما سواى او واعتقاد كامل بر او وتوجه در همه كارها از كوچك وبزرگ وكم وبيش به ساحت قد او جَلَّتْ عظَمته.

وادعيه مأثوره بر دو نوع است :

١. اوراد وانكارى كه به عنوان وظيفه براى هر شبانه روز مقرر شده است ، وبر امورى از قبيل تجديد عقايد وطلب مقاصد وارزاق ودفع كيد اعدا مشتمل است ، در حال قرائت اين قسم بايد در تحصيل حضور قلب وتوجه وتضرع سعى نمود ، ليك اگر احوال مذكوره متيسّر نگردد نبايد آنها را فرو گذاشت وترك نمود.

٢. مناجات ، ومقصود از آن دعاهايى است كه بر انواع كلام در توبه واستغاثه واعتذار واظهار محبت وتذلل وانكسار مشتمل مى باشد وگمان من آن است كه شايسته وسزاوار نيست بدون حالت گريه وتضرع وخضوع تمام اين قسم را خواند ، وزيبنده است كه مترصد اوقات گشت وهر وقت آن احوال متيسر شد خواند وبدون وجود حالات مذكوره اين قسم را نبايد خواند ؛ چه در

٢٥٠

اين صورت به استهزا وسخريه شبيه خواهد بود.

اين دو قسم از دعا كه ذكر شده ، به بركت اهل بيت عصمت عليهم‌السلام در دسترس جماعت شيعه واماميه چنان بسيار است كه به خواندن عُشرى از اعشار آن فرصت نمى توان يافت.

اما قسم اول : پس بيشتر آنها در مصباح شيخ طوسى ومصباح كفعمى ودو كتاب اقبال وسمات ابن طاووس ـ قدس الله أسرارهم ـ در ضمن تعقيبات وادعيه هفته واعمال سال وغير آن مندرج است ، وقسم دوم نيز در اثناى اين كتب وغير آنها درج شده است از قبيل دعاجات خمسة عشر ومناجات معروف به انجيليه ودعاى كميل نعي وغير اينها ، وقسمت دوم صحيفه كامله ، بلكه همه آنها در مقام دوم است.

ونيز بايد دانست برخى از اين دعاها با حالت خوف مناسبت دارد وبرخى با حالت رجاء ، وبعضى با حال سختى وبلا سازش دارد وبعضى با حال آسودگى ورخا ، وهمچنين است حال ادعيه ديگر نسبت به احوال ديگر در تناسب واقتضاى حال بر حسب احوال مختلفى كه بر انسان توارد مى كند.

پس بهتر آن است كه انسان در هر حالت آن دعا را بخواند كه با حالت وى مناسبت دارد وحالش اقتضاى خواندن آن را مى نمايد ، با تدبر در معانى آنها وبا گريه وتضرع واگر تو اين راه را به روى يقين خواهى كرد كه همين راه نزديك ترين راه ها به سوى خداى تعالى است ، وبه وسيله آن مقاصد دنيا وآخرت به دست مى آيد.

شارح گويد : در موقع تمثيل به قسم دوم اگر چه اين مرحوم در اين كلام بالخصوص از دعاى ندبه اسم نبرده است ، ليكن واضح است كه دعاى ندبه چنان كه مضمونش سهل است ، اسمش نيز بر آن دلالت مى نمايد [كه] بى شبهه از قسم دوم است ، وبنابر اختيار اين بزرگوار نبايد اين دعا را بدون حالت گريه وزارى وتضرع وسوگوارى خواند ؛ زيرا چنان كه استدلال كرده شبيه به سخريه واستهزا خواهد بود ؛ براى اين كه غالب مضمون آن مقارن با گريه وندبه است ، مخصوصاً نيمه دومش كه در بعضى جاها تعبير به عبارت دعا بدون آن حالت با التفات به معنى آن نمى توان نمود ، مگر اين كه خواننده از معنى عبارت بى خبر باشد ولفظ گويد ومعنى از خدا خواهد!

٢٥١

دو فايده مهمه [اهميت دعاى ندبه در تأليفات علامه مجلسى]

اول اين كه : از نقل مرحوم مجلسى دعاى ندبه را در زاد المعاد ، با اظهار اين كه : «من زيارات وتوسلات راجعه به آه حضرت را در تحفة الزائر نقل كرده ام در اين جا به نقل عهد وزيارت مختصرى مى پردازم» ؛ چه از اين عبارت ظاهر مى شود كه در اين جا خلاصه ومنتخب آنها را نقل مى كند واختيار او همين دعاى طولانى را با وجود در نظر گرفتن رعايت اختصار بجز اهميت وعظمت دعا نتواند بود.

[توثيق بزوفرى در كلمات ابن مشهدى]

دوم آن كه : از عبارت ابن المشهدى قدس‌سره توثيق بزوفرى [بر] مى آيد ؛ زيرا گفته : آنچه من نقل مى كنم به وسيله ثقات به ائمه منتهى مى شود. پس قطعاً اين شخص كه بزوفرى باشد داخل ثقات نامبرده خواهد شد وبه مثل اين طريقه صاحب وسائل (١) ابراهيم بن هاشم پدر على بن ابراهيم صاحب تفسير را توثيق كرده ، چه گفته :

ويفهم توثيقه من تحصيح العلامة طرق الصدوق ، ومن أول تفسير ولده علي بن إبراهيم حيث قال : ونحن ذاكرون ومخبرون ما انتهى إلينا ورواه مشايخنا وثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم. انتهى.

وروايته فيه عن غير أبيه قليلة جداً.

اگر بگويى كه فرقى هست ؛ زيرا «وروايته فيه ... الخ» ، اشاره به كثرت روايت ابراهيم است ، وهمچنين وثاقت على ومعروفيت آن ثابت است.

خواهيم گفت : وثاقت ابن المشهدى ثابت وكثرت وقلت روايت به اصل مدعا مربوط نيست. بلى مؤكد مدعا مى باشد وغرض در اين جا تشبيه اصل استدلال است (٢).

در فصل دوم كتاب تحفة الزائر كه در بيان كيفيت وآداب زيارت حضرت صاحب الزمان است ، پس از بياناتى گفته :

وبه سند معتبر منقول است از احمد بن ابراهيم كه گفت : شكايت كردم به محمد بن عثمان كه از نواب حضرت صاحب الامر بوده است كه : بسيار

__________________

١. وسائل الشيعة ، ج ٣٠ ، ص ٣٠٢.

٢. عبارت ابن المشهدى در ص ٣٦٨ مستدرك سوم ، وص ٨٨ تحية الزائر (چاپ اول) ، وص ١٠٦ چاپ دوم آن با ترجمه بسيار خوب مندرج است.

٢٥٢

مشتاقم به ديدن مولاى خود ، گفت : به اشتياق ، خواهش ديدن آن حضرت هم دارى؟ گفتم : بلى. گفت : خدا ثواب دهد بر اشتياق تو ، وروى مبارك آن حضرت را به تو بنمايد به آسانى وعافيت.

پس گفت كه : آرزوى ديدن آن حضرت در اين ايام غيبت مكن وبايد كه مشتاق خدمت آن حضرت باشى ، وسؤال نكنى اجتماع با آن حضرت را كه اين از امور حتمى خداست ، وتسليم وانقياد مر رامر خدا را لازم است ، وليكن متوجه شو به سوى آن حضرت به زيارت كردن بعد از دوازده ركعت نماز كه در [هر] ركعت بعد از حمد سوره توحيد بخوانى ، وبعد از هر دو ركعت سلام بگويى وصلوات بر محمد وآل محمد بفرست ، پس بگو : سلام على آل ياسين ... تا آخر آنچه نقل كرده است.

وسيد ابن طاووس رحمه‌الله فرموده است كه : اين زيارت معروف است به ندبه واز ناحيه مقدسه به سوى حميرى بيرون آمده است ، وامر فرموده است كه در سرداب مقدس بخوانند ، وزيارت ديگر ذكر كرده است كه بعد از اين در عرض حوائج وتوسل به ائمه خواهد آمد.

وسيد وشيخ محمد ابن المشهدى نقل كرده است از محمد بن على بن أبي قره كه او نقل كرده است از كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري كه دعاى ندبه از براى صاحب الزمان مستحب است كه در عيدهاى چهارگانه بخوانند.

ودر آخر گفته : پس نماز زيارت بكن وهر دعا كه خواهى بكن كه مستحب است ان شاء الله تعالى.

وشيخ محمد ابن المشهدى نماز را ذكر نكرده است.

در ص ٢٤٢ وص ٢٤٣ از ثالث عشر بحار به اين موضوع اشارتى كرده است ، يعنى سندى را كه در جلد مزار از مزار كبير نقل مى كند اين جا هم نقل كرده وبياناتى دارد.

تمثيل عجيب [در اختصار قرائت ندبه در اعياد]

براى اختصاص قرائت ندبه در اعياد مثالى مى گوييم وآن اين كه : اگر سلطانى را يد قاهرى از كشور او بيرون كند وبه جاى او بنشيند وكارهايى را كه بايستى او انجام دهد ، اين غاصب مباشرت كند ، بديهى است كه پيروان وعلاقه مندان وهواخواهان سلطان مزبور ،

٢٥٣

هر وقت اين غاصب جايى را كه اختصاص به سلطان داشته ببينند قهراً متأثر شده واز بزرگ ورئيس خود كه يد غاصب ، بيرونش كرده متذكر خواهند شد ، مخصوصاً اگر مقام مزبور از روزهاى بار عام واذن عمومى ومورد جلوه عظمت وشأن وشوكت ورياست وجلالت سلطان مزبور باشد ؛ چه در اين صورت آن علاقه مند از ديدن وبه خاطر آوردن چنين منظره وپيش آمد [ى] متأثر ومنقلب شده وبى اختيار گريان ونالان خواهد شد ؛ زيرا طبق مَثَل معروف جاى سلطان خود را خالى ودشمن او را در جاى او خواهند ديد.

از اين روى است كه شيعيان در اعياد اربعه متأثر بوده اند ؛ براى اين كه روز عيد وجمعه مورد جلوه شكوه وظهور عظمت حضرات معصومين كه زمامداران امور دين مى باشند مى باشد ، ونظر به تأثر دايمى كه بر دورى وزوال سلطنت سلطان مزبور دارند هميشه متأثر ومتألم بوده اند ، ليكن رؤيت منظره مزبور بلكه رسيدن چنين روزى فقط بى آن كه منظره اى در خارج ، باشد براى اين تأثر كافى است ؛ زيرا چنين منظره هميشه در صقع حافظه ولوح دلشان مصور است.

منتها رسيدن چنين روز ومخصوصاً مشاهده چنين منظره اى در خارج آن غم وحزن ثابت را تجديد وقرحه دل آن بى نوا را به مثابه بيشترى خواهد بود.

بدين جهت بوده است در معلى روزهاى جمعه بيرون مى رفته وعبارت مزبور را مى خوانده است.

وبدين جهت بوده است كه ائمه قرائت دعا را به اين روز اختصاص داده اند.

فائدة عجيبة [غفلت نكردن در قرائت دعاى ندبه]

نبايد كسانى كه خود را پيرو ائمه وتابع امام زمان مى دانند از قرائت ندبه غفلت كنند ؛ زيرا ائمه عليهم‌السلام به انجام وظايف از پيروان خود متوقع اند مخصوصاً از كسانى كه معرفتشان زياد وقربشان به ايشان عليهم‌السلام بيشتر باشد.

شاهد اين امر عبارت كاشف الغطاء ورؤياى شاگرد صاحب جواهر است كه در دار السلام ص ٢٩٠ ذكر شده است.

٢٥٤

فائدة نفيسة [اختصاص تكنيه به شخصى دالّ بر تعظيم اوست]

محدث نورى قدس‌سره در ثالت مستدرك (١) در ترجمه ايوب بن اعين كه در تحت عنوان «مب» (ص ٥٧٧ وص ٥٧٨) به ترجمه حكم بن مسكين پرداخته ودر آخر گفته :

ويأتي في «ريب» (٢) في الطريق إلى علي بن بجيل : محمد بن الحسن ، عن الحسن بن متيل الدقاق ، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب ، عن أبي عبد الله الحكم بن مسكين الثقفي ، عن علي بن بجيل ... الخ.

ولا يخفى أن ذكره كنيته من بين الجماعة يدل على جلالته عنده.

نگارنده گويد : مصداق اين حال محمد بزوفرى نيز هست ؛ زيرا در اين روايت (روايت اول امالى) تكنيه فقط به بزوفرى اختصاص يافته با وجود بزرگان ديگر مانند مفيد وحسين بزوفرى وغيرهما ، وتكنيه صنعانى گمان مى كنم براى معرفى وتعيين وى باشد يعنى صنعانى مكرر بوده است. بنابراين براى رفع اشتراك آورده اند.

فايده ديگر [در كنيه حَكَم بن مسكين]

بايد دانست به طورى كه در رجال ها (٣) نوشته اند كنيه حكم «أبو محمّد» بوده است وأبو عبد الله كه در اين جا ذكر شده در جاى ديگر به نظر من نرسيده است (٤).

[روايات مشتمل بر محمد بن سفيان بزوفرى]

در بيان رواياتى كه در أمالي ابن الشيخ قدس‌سره نقل شده وأبو جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري در سند آنها واقع شده است :

١. در حدود اواخر ثلث دوم يا اوايل ثلث سوم از جزء دوم امالى شيخ ثقه جليل أبو على الحسن بن محمد بن الحسن الطوسى قدس‌سره روايت ذيل كه چهل وهشتمين روايت مسند

__________________

١. خاتمة المستدرك ، ج ٤ ، ص ١٧٧ (از چاپ محقَّق).

٢. كذا والظاهر (يب). (منه).

٣. رجال النجاشى ، ص ١٣٦ ، رقم ٣٥٠ ؛ نقد الرجال ، ج ٢ ، ص ١٤٥ ، رقم ١٦٢٧.

٤. أبو عبد الله به عنوان كنيه حكم بن مسكين در مشيخه الفقيه (ج ٤ ص ٤٩) وارد شده به همان عبارتى كه صاحب مستدرك در متن فوق بيان فرمودند ، نيز بنگريد به : وسائل الشيعه : ج ٣ ، ص ٧٦ ؛ معجم رجال الحديث ، ج ١٢ ، ص ٣٠٥ ، شماره ٧٩٦٠ ذيل ترجمه على بن بجيل.

٢٥٥

از جزء دوم است واگر روايت مرسل را هم به شمار آوريم روايت چهل ونهمين خواهد بود كه در نسخه مطبوعه امالى در ص ٣٥ مندرج است ، به سند ذيل مذكور است :

وعنه ، عن شيخه رحمه‌الله قال : أخبرنا محمد بن محمد ، قال : أخبرني أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري رحمه‌الله ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدثنا الحسين بن إبراهيم ، قال : حدثنا علي بن داوود ، قال : حدثنا آدم العسقلاني ، قال : حدثنا أبو عمرو الصنعاني ، قال : حدثنا العلا بن عبد الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : ما تواضع احد إلا رفعه الله (١).

٢. ونيز ابن الشيخ رحمه‌الله تقريباً در اواخر ثلث دوم از جزء ششم كتاب امالى روايت زيرين را كه سى ويكمين روايت جزء ساداس ودر نسخه مطبوعه امالى با ص ١٠٤ منطبق مى شود به سند زيرين درج فرموده است (٢) :

وبالإسناد ، قال : أخبرنا أبو على الحسن بن محمد بن الحسن بن علي الطوسي رضي‌الله‌عنه ، قال : أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن محمد بن الحسن رحمه‌الله ، قال : أخبرنا محمد بن محمد ، قال : أخبرني أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري رحمه‌الله ، عن أبيه الحسين بن على بن سفيان ، قال : حدثنا عبد الله بن زيدان البجلي ، قال : حدثنا الحسن بن أبي عاصم ، قال : حدثنا عيسى بن عبد الله ، عن أبيه ، عن جده ، عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه‌السلام ، قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «مَن سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، ومن سلّم عليَّ عند القبر سمعته» (٣).

[حديث بزوفرى در كتاب هاى حديثى متأخر]

تنبيه بر امرى در اين جا مناسب است ، وآن اين كه اين دو حديث را متأخرين در كتب خود از كتاب مذكور نقل كرده اند به بيان زيرين :

__________________

١. الأمالي للطوسي ، ص ٥٦ ، ح ٨٠ چاپ دار الثقافة ـ قم. توضيح اين كه به فرمايش استاد وشيخ بزرگوار حاج شيخ محمد رضا مامقانى دام عزه العالى ، چون طريق روايت امالى شيخ طوسى از طريق فرزندش على مى باشد ، لذا در بعضى از تعبيرات بدان «أمالي ابن الشيخ» گفته مى شود ، فتدبّر.

٢. در ص ٥٧٨ از ثالث مستدرك در حالات حكم بن المسكين بعد از ذكر سندى به اين ترتيب : «محمد بن الحسن ، عن الحسن بن متيل الدقاق ، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب ، عن أبي عبد الله الحكم بن مسكين الثقفي ... الخ» گفته : لا يخفى ذكره كنيته من بين الجماعة يدل على جلالته عنده.

نظير اين است حال بزوفرى در آن دو سند. (منه).

٣. الأمالي للطوسي ، ص ١٦٧ ، ح ٢٧٩.

٢٥٦

١. علامه مجلسى قدس‌سره در كتاب عشرت كه آن را مجلد شانزدهم بحار (١) قرار داده در باب تواضع ٢ حديث اول را اين طور نقل كرده است :

(ما) المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن الحسين بن إبراهيم ، عن علي بن داوود ، عن آدم العقلاني ، عن أبي عمر الصنعاني ، عن العلا بن عبد الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : ما تواضع أحد إلا رفعه الله.

٢. نظر به آن كه شيخ ثقه جليل صاحب وسائل ، حديث مذكور را در وسائل در باب استحباب التواضع كه جاى نقل آن است نقل نكرده است ، لذا خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدس‌سره در باب نامبرده كه از ابواب كتاب جهاد ومنطبق با ص ٣٠٦ از جلد دوم مستدرك الوسائل (٣) مى شود ، حديث مذكور را به نهج زيرين درج كرده است :

ابن الشيخ الطوسي في أماليه ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن الحسين بن إبراهيم ، عن علي بن داوود ، عن آدم العسقلاني ، عن أبي عمرو الصنعاني ، عن العلاء بن عبد الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : ما تواضع أحد إلا رفعه الله.

حديث دوم را نيز نقل كرده اند بدين قرار :

١. علامه مجلسى قدس‌سره در جلد مزار كه مجلد بيست ودوم بحار است در باب «زيارة النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله من البعيد» كه منطبق با ص ٢٣ از نسخه مطبوعه امين الضرب مى شود (٤) گفته :

(ما) المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن عبد الله بن دبران البجلي ، عن الحسن بن أبي عاصم ، عن عيسى بن عبد الله ، عن أبيه ، عن جده ، عن أمير المؤمنين عليه‌السلام قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : من سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، ومن سلَّم عليَّ عند القبر سمعته.

__________________

١. بحار الأنوار ، ج ٧٢ ، ص ١٢٠ ، ح ٧.

٢. وحديث مذكور هفتمين حديث باب تواضع ودر ص ١٥٠ از نسخه مطبوعه به طبع امين الضرب مذكور است. (منه).

٣. مستدرك الوسائل ، ج ١١ ، ص ٢٩٧ ، ح ١٣٠٨٣.

٤. بحار الأنوار ، ج ٩٧ ، ص ١٨٢ ، ح ٤.

٢٥٧

٢. صاحب وسائل قدس‌سره در باب «استحباب زيارة النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ولو من بعيد والتسليم عليه والصلاة عليه» كه باب چهارم از ابواب كتاب مزار است ، حديث مذكور را به نهج زيرين نقل مى كند :

الحسن بن محمد الطوسي في الأمالي ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن البزوفري ، عن أبيه ، عن عبد الله بن زرارة ، عن الحسن بن أبي عاصم ، عن عيسى بن عبد الله ، عن أبيه ، عن جده ، عن علي امير المؤمنين عليه‌السلام قال : قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : مَن سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبغته ، ومن سلَّم عليَّ عند القبر سمعته (١).

[ملاحظاتى در كيفيت نقل سند روايات بزوفرى]

از ملاحظه كتاب منقول عنه وكتب منقول اليها امورى به نظر مى رسد :

[تكنيه وترحّم كاشف از جلالت راوى است]

١. اين كه در كتاب امالى در هر دو روايت ، محمد بزوفرى را مصدَّر به كنيه ومذيَّل به ترحّم كه هر دو كشف از جلالت ونبالت وى مى كند كرده است مخصوصاً با ملاحظه اين كه در ما قبل اسم اين رواى اسم مفيد ودر ما بعد آن اسم حسين بزوفرى كه از اجلّاى ثقات روات است برده شده ، وبا وجود اين اجتماع ، انفراد به ترحم به محمد بزوفرى اختصاص يافته است ، واين معنى از نهايت عظمت صاحب عنوان كه محمد بزوفرى باشد كشف مى كند ، وشايد سِرّ آن اين باشد كه اصل ترحم از مفيد قدس‌سره بوده ووجه اختصاص مفيد هم اين بوده است كه صاحب عنوان از مشايخ بلا واسطه آن مرحوم است ودر موارد بسيار ، مفيد مرحوم از اين استاد خود نقل روايت مى كند ، وغالباً قدما ـ رضوان الله عليهم ـ مشايخه بلا واسطه خود را مخصوص به ترضى وترحم مى كنند اگر چه نظير او يا برتر از او در همان سلسله سند موجود باشد ؛ وعلت آن هم تشكرى نيست به او وتقديرى از حقوق مقام استادى است چنان كه اين معنى از ملاحظه همين كتاب امالى وتتبع ساير كتب علماى ما به دست مى آيد.

بارى ترحم خواه از مفيد وخواهد از صاحب كتاب باشد در هر صورت دلالت بر عظمت مى كند چنان كه اين معنى ـ إن شاء الله ـ در آينده روشن خواهد شد ، ليكن در كتب

__________________

١. وسائل الشيعة ، ج ١٤ ، ص ٣٣٨ ، ح ١٩٣٤٨.

٢٥٨

منقول اليها كه بحار ووسائل ومستدرك باشد به اين معنى تصريحى واشارتى نشده است ، واگر علت اعتراض از آن اختصار مى بود مى بايستى لا اقل به طور رمز به آن اشارت نمايند از قبيل «ره» چنان كه مرسوم است ، واين معنى موجب شگفت از اين اعاظم فرقه است.

واز همه پر شگفت تر حال محدث نورى قدس‌سره است ؛ زيرا آن جناب در جلد سوم مستدرك چاپى كه مشايخ مفيد قدس‌سره را شمرده در ص ٥٢١ گفته :

(مب) أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري كما في آمالي أبي علي مكرراً عن والده : عن المفيد ، عنه ، مع الترحم عليه ، وهو ابن أبي عبد الله البزوفري (١).

ووجه كثرت استعجاب آن كه در كتاب امالى در غير از اين دو مورد از محمد بزوفرى نامى برده نشده است تا ترحم در آن جاى ثالث به عمل آيد ويكى از اين دو ممورد را كه روايت اول باشد كه بنا به تصريح خود آن محروم بايستى مترحماً نام ببرد كه تا مصداق تكرار وجود بگيرد بدون ترحم نام برده است.

وآنچه در اين باب به نظر نگارنده مى رسد آن است كه مرحوم محدث نورى در موقع تأليف مستدرك در موارد روشن براى سرعت در كار وسهولت در عمل به اصل نسخه مراجعه نمى نموده وبه نقل از بحار قناعت مى كرده است ؛ چنان كه اين امر از ملاحظه امثال اين حديث به نظر مى آيد ، ودر اين جا هم مطابق همين سيره مراجعه به بحار كرده است وروايت را نقل نموده است ويا در ضمن به اصل نسخه هم مراجعه فرموده ودر كيفيت نقل پس از تبديل رمز «ما» به تصريح از «ابن الشيخ في أماليه عن أبيه» كه تمام روايات أمالي ابن الشيخ در اين معنى مشترك است در بقيه قسمت از مرحوم مجلسى تبعيت نموده است.

ومخصوصاً اگر سيره صاحب وسائل هم چنان كه از ملاحظه سند روايت ديگر وساير روايات كه بنايش بر اختصار وحذف امثال اين گونه مطالب است يعنى ترضى وترحم وبلكه تصليت وتسليم ويا تبديل آنها به رموز مختصرتر است ؛ زيرا در مثل وسائل وبحار اين حذف وتبديل سبب سهولت كار وسرعت در عمل مى شود ؛ به دليل اين كه در هر صفحه بايد در چند مورد اسم كتابى را ببرد ، ليكن اگر عوض آنها اكتفا به رمز مختصرترى

__________________

١. خاتمة المستدرك ، ج ٣ ، ص ٢٤٤.

٢٥٩

كه معين نموده بنمايد كار بزوفرى انجام خواهد يافت.

٢. اين كه در اين مقام اشتباه بسيار بزرگى براى صاحب وسائل روى داده است وآن اين كه چنان كه سيد روايت را كه در كتاب مزار ايراد فرموده وما به عين عبارتش آن را نقل كرديم گفته :

الحسن بن محمد الطوسي في الأمالي ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن البزوفري ... الخ.

ومراد او از بزوفرى در اين جا محمد بن الحسين است ، ودر آخر جلد سوم وسائل (١) در بيان مراد از اطلاق خود كلمه بزوفرى را گفته : البزوفري هو الحسين بن علي سفيان.

وبعد از ضم اين دو عبارت به يكديگر خواننده كه اطلاع از عبارت امالى نداشته باشد قطعاً تصور خواهد كرد كه راوى در اين جا حسين بوده است ، ونظير اين اشتباه براى مجلسى مرحوم در غير اين دو روايت در نقل بعضى از روايات وارده در كتاب غيبت طوسى در [مجلد] ١٣ بحار روى داده است. چنان كه در موردش ـ إن شاء الله ـ بيان خواهيم گفت.

توضيح بيان اشتباه علامه مجلسى اين كه او در چند مورد از مجلد ١٣ بحار در موقع نقل روايت از محمد بزوفرى به لفظ بزوفرى مطلق تعبير كرده ، حال آن كه مرادش محمد بزوفرى است با آن كه در وجيزه مانند صاحب وسائل تصريح كرده كه مراد از بزوفرى در موقع اطلاق همانا حسين است ، ليكن در مقدمه بحار بدين معنى تصريح نكرده است واصلاً اسمى از بزوفرى نبرده است وعبارت مجلسى در وجيزه در باب «النسب والألقاب» اين است : البزوفري هو الحسين بن علي بن سفيان (٢).

(١) در باب ما جاء عن أبي سعيد الخدري عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله في النصوص على الأئمة الاثني عشر عليهم‌السلام در صدر روايت دوم گفته (٣) : حدثنا على بن الحسين قال : حدثنا أبو جعفر محمد

__________________

١. وسائل الشيعة ، ج ٣٠ ، ص ٥٣٣.

٢. الوجيزة في الرجال ، باب الألقاب ص ٢١٢ (سازمان چاپ ونشر ارشاد ، ١٣٧٨). تفريشى در نقد الرجال (ج ٥ ، ٢٧٢ ، ش ٦٣٤٨) مى گويد : البزوفري اسمه الحسين بن علي بن سفيان ، وقد يطلق على أحمد بن جعفر بن سفيان ، والحسن بن علي بن زكريا ، وموسى بن إبراهيم. يظهر من آخر باب الجنايات من التهذيب (تهذيب الأحكام ، ج ١٠ ، ص ٣١٠ ، ح ١١٥٨).

٣. بنگريد به : بحار الأنوار ، ج ٣٦ ، ص ٢٩١ ، ح ١١٤ ؛ كفاية الأثر ، ص ٢٩.

٢٦٠