إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل - ج ٢٨

آية الله السيّد شهاب الدين الحسيني المرعشي النجفي

خداى تعالى مرا از شر او نگاه دارد ومضرت او ان شاء الله به من نرسد.

پس برخاست وهمراه من متوجه خانه ابو جعفر دوانيقى شد. چون به در خانه مقابل او رسيد ديدم كه لبهاى مبارك او مى جنبيد وچيزى مى خواند. چون دوانيقى آن حضرت را بديد رنگ روى او زرد شده وترسان ولرزان برخاست وآن حضرت را استقبال كرد وبا آن حضرت معانقه نمود ونهايت تعظيم وتوقير بجاى آورد وچون آن حضرت بنشست گفت : خوش آمد ابو عبد الله. بريء الساحة از آنچه نسبت بدو مى كنند. بعد از آن فرمود كه طشتى از بوى خوش حاضر كردند وغاليه وعبير از آن طشت بر مى داشت وبر او ومحاسن حضرت امام عليه‌السلام مى ماليد تا تمامى محاسن آن حضرت را بوى خوش گرفت. بعد از آن گفت : چه حاجت دارى اى ابو عبد الله؟ حضرت امام فرمود : حاجت من آن است كه ديگر مرا طلب نكنى.گفت : چنين كنم وهر چه مراد وحاجت تو باشد آن را برآورم. برخيز وبه سلامت به خانه خود بازگرد. حضرت امام برخاست وبيرون رفت. فرمود : ابو جعفر جامه خواب طلب كرد ودر آن رفت وچندان خواب كرد كه چهار نماز از او فوت شد. بعد از آن بيدار شد وبا من گفت : اى ربيع آب بيار تا طهارت كنم ونماز بگزارم وبعد از آن حكايت حال خود با تو باز گويم. من برخاستم وآب آوردم ووضو ساخت ونمازها را قضا كرد ، بعد از آن گفت : چون جعفر بن محمد در آمده من عزم جزم كرده بودم كه في الحال او را ببينم به قتل آوردم. ديدم كه بر سر دوش او اژدهاى به غايت بزرگ مهيب كه آتش از دهن او بيرون مى آمد دهن گشاده بود وگفت با من : اگر قصد او كنى ترا با تمام خانه فرو برم. من از مهابت آن حال بيهوش خواستم شدن ، او را در بغل گرفتم وتعظيم كردم وبازگردانيدم وخود بيهوش افتادم تا امروز ديگر با او مرا هيچ كار نيست.

ربيع گفت : من چون اين شنيدم به خدمت حضرت امام عليه‌السلام آمدم واين حكايت باز گفتم وگفتم : نفس من فداى تو باد ، آن زمان كه در آمدى چه چيز

٥٠١

مى خواندى كه خداى تعالى تو را از شر او نگاه داشت؟ وحرز مشهور آن حضرت كه مشهور است به حرز امام جعفر بر من املا فرمود وآن حرزيست مشهور واول او اين است : ما شاء الله توجها إلى الله ، ما شاء الله تقربا إلى الله ، ما شاء الله تلطفا إلى الله ، ما شاء الله لا حول ولا قوة إلا بالله.

وبحمد الله تعالى اين فقير ضعيف آن را ياد دارم واز اوراد فقير است كه سالهاست كه بدان مواظبت مى نمايم وتمام عمر در پناه آن حرز بحمد الله وحوله وقوته از شر اعدا مصون ومحروسم ان شاء الله تعالى. وچون آن حرز بسيار مشهور است وطولى دارد در اين مقام مذكور نشد ، ان شاء الله هر كس كه بدان مواظبت نمايد يقين كه از شر انس وجن در پناه حق تعالى خواهد بود.

الذي بين الحق والباطل فارق

آن حضرت آن كسى است كه ميان حق وراستى وباطل ودروغ فرق كننده است. واين اشارت است بدانكه در اصول وفروغ دين آن حضرت فرق ميان حق وباطل فرموده وقواعد ملت ومذهب را بر حق [و] راستى نهاده وباطل را از صحائف دين پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محو فرموده چنانچه از آثار معارف آن حضرت ظاهر است.

حجة الله القائمة على كل زنديق ومنافق

وآن حضرت حجت وبرهان حق تعالى است كه قائم شده بر هر ملحدى كه نفى صانع كند وبر هر منافق. واين اشارت است بدان حجت وبرهان در اثبات صانع وتوحيد كه آن حضرت اقامت فرموده ، چنانچه روايت كرده كه در زمان آن حضرت زنديقان وملحدان كه نفى وجود صانع عالم مى كنند بسيار پيدا شده بودند ودر نفى صانع مبالغات مى كردند ونزد آن حضرت مى رفتند وحجت جويى مى كردند وآن

٥٠٢

حضرت حجتهاى غريب در غايت احكام وبرهانهاى بديع در نهايت اتقان بر اثبات صانع قائم مى كرده وايشان را الزام مى فرموده وبه دين اسلام در مى آورده ، وما بعضى از آن را ياد كنيم :

روايت كرده اند كه يكى از زنديقان در مجلس آن حضرت به او فرمود : تو چه پيشه وحرفت دارى؟ گفت : من تاجرم. گفت : هرگز به دريا نشسته [اى] در كشتى؟ گفت : بلى. گفت : هرگز طوفان ديده؟ گفت : بلى. در بعضى اوقات بادهاى سخت آمد وكشتى بشكست وملاحان تمامى غرق شدند. من لوحى از كشتى در دست گرفتم ، آن لوح هم از دست من برفت ودر ميان تلاطم امواج افتادم ، ناگاه به ساحل رسيدم ونجات يافتم. حضرت امام فرمود كه : چون به دريا مى نشينى اعتماد تو بر كشتى وملاحان بود ، چون كشتى بشكست وملاحان هلاك شدند اعتماد بدان لوح داشتى ، چون لوح از دست تو بيرون رفت با من راست بگوى آيا نفس را به هلاك تسليم كردى يا نفس تو را اميد خلاصى ونجات بود؟ زنديق گفت : بلى در نفس من اميد نجات بود. [امام] فرمود : اميد نجات به چه كسى داشتى؟ زنديق ساكت وحيران شد. فرمود : آن كس صانع عالم وخداى توست كه در آن وقت بدو اميد داشتى وتو را از غرق نجات فرمود وبه سلامت به ساحل رسانيد. زنديق اعتراف به وجود صانع كرد وبه اسلام در آمد. واين دليل را آن حضرت از قرآن فرا گرفته آنجا كه مى فرمايد : (فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) الآية ، واين دليل است در غايت احكام كه اگر عاقل در او نيكو تدبير نمايد خوب صانع عالم نزد عقل او صريح وظاهر گردد ، چنانچه او را در آن به هيچ نوع شك وارتياب نماند.

ديگر روايت كرده اند كه نوبتى ديگر دليل بر وجود صانع از آن حضرت سؤال كردند. فرمود : قوى ترين دلايل بر وجود صانع وجود من است. زيرا كه وجود من پيدا شد بعد از آنكه نبود. پس البته كسى بايد كه او را پيدا كرده باشد زيرا كه هر چيزى كه پيدا شود بعد از آنكه نبوده است لا بد باشد او را از پيدا كننده ، واين حكم به

٥٠٣

ضرورت عقل ثابت است كه در او به هيچ وجه تردد نيست ومحال است كه من خود وجود خود را پيدا كرده باشم يا در وقت عدم ، اگر گويى در وقت وجود پيدا كرده ام وجود خود را ، پس من پيش از آنكه موجود شوم موجود بوده باشم وحال آنكه فرض كرده ايم كه من موجود نيستم موجود باشد ، واين در بديهه عقل محال است.پس اين دلالت كرد بر آنكه صانع وجود من غير وجود من است وآن صانع عالم است زيرا كه همين حكم [كه] در من جاريست در جميع اجزاء عالم جاريست.

واين هم دليلي است در غايت احكام وآن حضرت اين دليل را هم از قرآن مى فرمايد آنجا كه فرموده : (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ) وامثال اين بسيار است واگر تفصيل كنيم اين مختصر برنتابد.

المعتصم بحول الله وقوته في قتل كل خارجي

آن حضرت اعتصام جسته به حول خدا وقوت او در كشتن هر خارجى كه از دين بيرون جسته ، و [اين] اشارت است بدانچه روايت كرده اند كه نوبتى يكى از خوارج مهدى عباسي غيبت آن حضرت كرد وبا مهدى گفت كه جعفر بن محمد داعيه خروج دارد ، كتابات به اهل كوفه نوشته وبا او بيعت كرده اند. مهدى گفت : تو در مقابل او اين سخن را درست مى كنى؟ گفت : بلى مى كنم وسوگند بر آن مى خورم. مهدى عباسي حضرت امام جعفر (ع) را حاضر گردانيد وآن خارجى را در مقابل آورد وخارجى در حضور حضرت امام آن تهمت را تكرار كرد ودر آن مبالغه واصرار نمود. حضرت امام فرمود : سوگند مى خورى كه اين سخن راست است؟ خارجى گفت : بلى. حضرت امام فرمود : بدان نوع كه من سوگند مى دهم ترا ، سوگند ياد كن. پس فرمود : بگو از حول وقوت حضرت حق سبحانه وتعالى بيرون آمدم وبه حول وقوت خود رفتم اگر اين سخن كه مى گويم دروغ است ، آن خارجى به همين عبارت سوگند ياد كرد. في الحال بيفتاد وبه دوزخ رسيد وجان را به مالكان

٥٠٤

دوزخ سپرد ومهدى بفرمود تا پاى مردار آن خارجى بكشيدند وبيرون بردند ، وعذر خواهى حضرت امام كرد واو را روانه گردانيد وچنين اثرى غريب وكرامتي عجيب از آن حضرت ظاهر شد.

المطلع على أسرار الغيوب بتعليم الله الخالق

آن حضرت مطلع وآگاه است بر پوشيده هاى غيبى به تعليم خداوند آفريننده. واين اشارت است به اطلاع آن حضرت بر اسرار غيبيه كه ائمه هدى را بوده به الهام وتعليم الهى ، چنانچه روايت كرده اند كه يكى از محبان امام جعفر عليه‌السلام گفت : من در بغداد بودم ومنصور خليفه عباسي يراق كرده بود كه به حج برود. من به مكه آمدم وبا حضرت امام حكايت كردم كه منصور خليفه امسال داعيه حج دارد. آن حضرت فرمود : منصور كعبه را نمى بيند. چون موسم حج شد ، منصور به عزم حج از بغداد بيرون آمد. چون از بغداد روانه شد من به خدمت حضرت امام رفتم وگفتم : منصور از بغداد بيرون آمده اين است. فرمود : منصور كعبه را نمى بيند. چون به مدينه رسيد رفتم وديگر بار تكرار كردم. همان سخن فرمود. چون از مدينه بيرون آمد ومتوجه مكه شد ونزديك مكه رسيد مرا شكى پيدا شد ، چون به محل رسيد كه آن را چاه ميمون مى گويند وتا مكه يك دو فرسخ است شب در آنجا وفات كرد. صباح برخاستم وبا خلايق به استقبال منصور رفتم وخاطر من ترددى بسيار در امام پيدا كرده بود. مردمان پى آمدند وخبر مى دادند كه منصور ديشب وفات كرد. من بازگشتم وآن خبر با حضرت امام بگفتم ودر خواست كردم كه جهت من استغفار كند. چون آن حضرت بر دوستان خود عطوف وشفوق ومهربان بود جهت من استغفار فرمود.

٥٠٥

العطوف على كل محبوب مصادق

آن حضرت به غايت مهربان بوده بر هر دوستى كه مصادقت آن حضرت اختيار كرده. واين اشارت است بدانچه روايت كرده اند كه آن حضرت شمل شيعه اهل بيت را جمع فرمود [و] جهت ايشان مجلس درس وعلم بر پا كرد وقبل از آن حضرت هرگز جماعت مواليان اهل بيت چنان نبوده اند كه در زمان آن حضرت ايشان را جمعيت بوده.

أبي عبد الله جعفر بن محمد الصادق السيد الزكي الصالح

كنيت آن حضرت ابو عبد الله است وآن حضرت را اولاد بسيار بوده وبزرگترين ايشان اسماعيل است كه جماعت اسماعيليه كه خلفاى مصر بوده اند خود را بدو نسبت كنند وآن جماعت برانند كه امام بعد از جعفر اسماعيل است وشخصى بود او را عبد الله بن ميمون قداح مى گفته اند واو مردم را دعوت به امامت اسماعيل مى كرده وحضرت امام جعفر عليه‌السلام از اسماعيل راضى نبوده واسماعيل در حال حيات حضرت امام جعفر عليه‌السلام وفات كرده ، در موضعي كه از مواضع مدينه ، كه آن را عريض خوانند ونعش او را به مدينه آورده اند.

وجماعت اسماعيليه برانند كه او پنهان شده ووفات نكرده وسخن در اين ابو [أب] بسيار است. واز جمله اولاد آن حضرت موسى كاظم عليه‌السلام است كه بعد از آن حضرت امام به حق بوده نزد اماميه ، ولقب مبارك آن حضرت جعفر صادق است از كمال صدقى كه آن حضرت داشته وآن حضرت را سيد وزكى وصالح هم از القاب است كه ائمه را تمامى لقب ووصف بوده ، زيرا كه امام بزرگ امت است وپاكيزه است از عيوب وبنده صالح حق تعالى است.

٥٠٦

صاحب السمع السميع من الله البديع ، المقبور مع أبويه وعمه بالبقيع

آن حضرت صاحب گوش شنونده است از خداى تعالى كه آفريننده وپيدا كننده مخلوقات ، واين اشارت است به گوش شنواى آن حضرت در آنچه از پدران خود شنيده وياد گرفته ونكات ودقايق تفسير كلام الله وحقايق علوم ومعارف كه آن حضرت ياد گرفته واز پدران شنيده وبه امت رسانيده ، چنانچه هيچ يك از ائمه ، آن مقدار نشر علوم سمعيه نكرده اند كه آن حضرت فرمود. واين ميراث از حضرت جد خود امير المؤمنين عليه‌السلام يافته ، چنانچه روايت كرده اند كه چون اين آيه نازل شد (وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) حضرت پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امير المؤمنين على عليه‌السلام فرمود : من از خدا در خواست كردم كه گوش ترا از آن گرداند كه هر چه بشنوي يادگيرى. حضرت امير المؤمنين عليه‌السلام فرمود كه : من هرگز بعد از آن هيچ فراموش نكردم.

ووفات حضرت امام جعفر در مدينه وسن مبارك آن حضرت به قول اصح شصت وپنج بود وولادت آن حضرت در مدينه بود ، در هفدهم ربيع الأول سنه ثلاث وثمانين از هجرت ، ووفات در نصف رجب ، وبعضى گويند : در نصف شوال سنه ثمان واربعين ومائه از هجرت ، وقبر مبارك آن حضرت در قبر عم بزرگوارش امير المؤمنين حسن ، وجد وپدرش است وتمامى در يك قبر مدفونند در قبه بقيع ، چنانچه به كرّات مذكور شد.

اللهم صل على سيدنا محمد وآل سيدنا محمد سيما الإمام السادس جعفر الصادق.

ومنها

قول ابن العربي

وهو العارف الشيخ محيي الدين ابن العربي في «المناقب» المطبوع بآخر «شرح

٥٠٧

چهارده معصوم» للشيخ فضل الله ابن روزبهان (ص ٢٩٥) قال :

وعلى أستاد العالم وسيد الوجود مرتقى المعارج ومنتهى الصعود البحر المواج الأزلي السراج الوهاج الأبدي ناقد خزائن المعارف والعلوم محتد العقول ونهاية الفهوم معلم علوم الأسماء دليل طرق السماء الكون الجامع الحقيقي والعروة الوثقى الوثيقي برزخ البرازخ وجامع الأضداد نور الله بالهداية والإرشاد المستمع القرآن من قائله الكاشف لأسراره ومسائله مطلع الشمس الأبد جعفر بن محمد عليه صلوات الله الملك الأحد.

ومنها

قول الأستاذ حمو

وهو الفاضل المعاصر الهادي حمّو في «أضواء على الشيعة» (ص ١٢٨ ط دار التركي) قال :

الإمام جعفر الصادق (١٤٨ ه‍ ـ ٧٦٥ م) :

هو أبو عبد الله جعفر الصادق بن محمد الباقر لقب بالصادق لصدقه في مقالاته وتنبّؤاته ، ويقال عنه : إن له كلاما في صناعة الكيميا والزجر والفأل ، تتلمذ إليه موسى ابن جابر بن حيان الصوفي الطرطوسي فألف كتابا في ألف ورقة تتضمن ٥٠٠ من رسائل أستاذه جعفر الصادق.

إن الدارس لمذهب التشيع لا غنى له عن أن يطيل النظر في سيرة جعفر الصادق فهو الإمام السادس الذي تشعبت منه أخطر الطوائف الشيعية : الإسماعيلية أو الباطنية والحشاشين والفاطمية المنتسبة لإسماعيل أحد أبنائه الخمسة أو الستة وهم : محمد ، عبد الله ، موسى ، إسحاق ، إسماعيل ، علي : أبناء جعفر الصادق.

جعفر الصادق إمام الحديث قال عنه أحد أصحاب الرضى : أدركت في هذا

٥٠٨

المسجد ، مسجد الكوفة ، تسعمائة شيخ كان يقول : حدثني جعفر بن محمد ، روى عنه الحديث أربعة آلاف راوية ، كانوا يأخذون عنه الحديث كما يتلقى عن سيد الرسل صلى‌الله‌عليه‌وسلم لأنه ثقة روى عنه أبان بن تغلب ثلاثين ألف حديث ، والأصول الأربعة المروية عنه وهي أسس كتب الحديث الأربعة عند الشيعة :

١) الكافي في أصول الدين للكوليني.

٢) من لا يحضره الفقيه للشيخ محمد بن بابويه المعروف بالصدوق.

٣) التهذيب لشيخ الطائفة أبي جعفر الطوسي.

٤) الإستبصار لشيخ الطائفة أبي جعفر الطوسي.

وقد تجاوزت منزلة جعفر الصادق أتباعه من الشيعة إلى أهل السنة إذ روى عنه أبو حنيفة وكان يراه أعلم الناس بأخلاق الناس وأوسع الفقهاء إحاطة ، وكان يقول : كانت تداخلني في حضرته من الهيبة ما لا تداخلني في المنصور نفسه.

واختلف إلى مجلسه مالك بن أنس وكان يصفه بأنه لا يخلو من إحدى ثلاث خصال إما صائما وإما قائما وإما ذاكرا.

وهو إمام المذهب الجعفري في الفقه الذي يعمل به الكثرة الكاثرة من الزيدية والإمامية الإثني عشرية المنبثين الآن في اليمن ولبنان والعراق والهند والباكستان ، وهو إمام في أصول الدين كانت له جولات مع علماء الكلام وأصول الفقه وفتوحات فكرية زادت في انطلاقه الثقافة الإسلامية في عصره وأكسبته منزلة عظمى حتى شارك في إجلاله من اتهم بالزندقة مثل عبد الله بن المقفع إذ حكوا عنه أنه كان ينظر إلى الحجيج يطوفون وفيهم جعفر الصادق فقال : ما منهم من أحد أوجب له اسم الإنسانية إلا ذلك الشيخ الجالس. ومثل ابن أبي العوجاء الذي قال فيه أيضا : ما هذا بشرا وإن كان في الدنيا روحاني يتجسد إذا شاء ويتروح إذا شاء باطنا فهو هذا.

أجل إن ما وهبه هذا الإمام من قوة التفكير وسعة المعرفة وهيمنة الشخصية خرجت به من دائرة الواقع إلى الأسطورة ، أو التأليه إذ غالى فيه بعض أتباعه فنسبوا إليه

٥٠٩

اختراع علم يدرك به الغيب وهو الجفر وزعموا أن هذا العلم قائم على قواعد من الحساب إذا جمعت وفرقت وحللت عرف منها الحوادث والخواطر المنطوية في ضمير الزمان.

وقد ناقش ابن خلدون دعوى الجفر هذه ورأى أن صحة بعض التنبّؤات ـ إن كانت ـ ما هي إلا نوع من الكرامات يجريها الله لعامة عباده الصالحين فضلا من أن يكونوا من أهل البيت.

وفي الحقيقة أن ابن خلدون عالج في فصل كامل من مقدمته قضايا الملاحم والكشف عن مسمى الجفر وخرافات المنجمين. ومما قاله في ذلك : قد يستندون في حدثان الدول على الخصوص إلى كتاب الجفر ويزعمون أن فيه علم ذلك كله عن طريق الآثار والنجوم .. وأصل كتاب الجفر أن هارون بن سعيد العجلي رأس الزيدية كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق وفيه علم ما سيقع لأهل البيت على العموم ولبعض الأشخاص على الخصوص. وقع ذلك لجعفر ونظائره من رجالاتهم على طريق الكرامة والكشف الذي يقع لمتكلم من الأولياء كان ما بيد هارون بن سعيد مكتوبا في جلد ثور صغير فرواه عنه العجلي وكتبه وسماه الجفر باسم الجلد الذي كتب فيه.

وقد ذكرنا قبل مذهب الغلاة من الخطابية في اعتقادهم إلهية جعفر والأئمة من أهل البيت وقولهم : إنهم أبناء الله وأحباؤه. واليوم قد يجد الباحث طرافة أو إفادة ذات بال في أمثلة الحوار الذي ينقل عن الصادق مع الزنادقة أو مع علماء الأصول ومناقضاته لهم في قولهم بالرأي والقياس ، وفي حواره السياسي في إثبات الخلافة عن طريق الشورى أو الإختيار.

وإني أقتصر هنا على مثالين من مواقفه في ذلك :

١) موقفه مع زنديق لقيه بمكة ، سأله الصادق : ما اسمك؟ قال : عبد الملك. قال:

فما كنيتك؟ قال : أبو عبد الله. فقال الصادق : فمن ذا الملك الذي أنت عبد له؟ أمن ملوك

٥١٠

السماء أو من ملوك الأرض؟ وأخبرني عن أبيك أعبد لإله السماء أم عبد لإله الأرض؟ فسكت الزنديق ولم يزد.

ثم قال : أتعلم أن للأرض فوق وتحت؟ قال : نعم. قال : قد دخلت تحتها؟ قال : لا. قال : فمن يدريك ما تحتها؟ قال : لا أدري إلا أني أظن أنه ليس تحتها شيء. فقال الصادق : فالظن عجز ما لم تستيقن. فقال أبو عبد الله الصادق : أصعدت إلى السماء؟ قال : لا. قال : فتدري ما فيها؟ قال : لا. قال : فأتيت المشرق والمغرب فنظرت ما خلفهما؟ قال : لا. قال : فعجبنا لم تبلغ المشرق ولم تبلغ المغرب ولم تنزل تحت الأرض ولم تصعد إلى السماء ولم تختبر ما هنا لك لتعلم ما خلفهن وأنت جاحد ما فيها ، وهل يجحد العاقل ما لا يعرف؟ فقال الزنديق : ما كلمني بهذا غيرك.

٢) موقفه مع جماعة من المعتزلة وفيهم واصل بن عطاء وعمرو بن عبيد ، جاءوه بعد مقتل الخليفة الوليد بن يزيد واختلاف الأمويين فيمن يلي الأمر بعده. جاءت هذه الجماعة المعتزلة وهي ترتئي أن قد آن الأوان لأن ترجع الخلافة إلى إمامة علوية بمبايعة محمد (النفس الزكية) فحاورهم جعفر على هذه الطريقة : أخبرني يا عمرو لو أن الأمة قلدتك أمرها فملكته من غير قتال ، وقيل لك ولها من شئت من تولي؟ قال : أجعلها شورى بين المسلمين. قال : بين كلهم؟ قال : نعم. قال : بين فقهائهم وخيارهم؟ قال : نعم. قال : قريش وغيرهم؟ قال : العرب والعجم. قال : يا عمرو أتتولى أبا بكر وعمر أم تتبرءوا منهما؟ قال : أتولاهما. قال : يا عمرو إن كنت رجلا تتبرأ منهما فإنه يجوز لك الخلاف عليهما وإن كنت تتولاهما فقد خالفتهما. فقد عهد عمر إلى أبي بكر فبايعه ولم يشاور أحدا ثم ردها أبو بكر عليه ولم يشاور أحدا ، ثم جعل عمر شورى بين ستة فأخرج منها الأنصار غير أولئك الستة من قريش ، ثم أوصى الناس فيهم بشيء ما أراك ترضى به أنت ولا أصحابك. قال : وما صنع؟ قال : أمر صهيبا أن يصلي بالناس ثلاثة أيام وأن يتشاور أولئك الستة ليس فيهم أحد سواهم إلا ابن عمر يشاورونه وليس له من الأمر شيء ، وأوصى من يحضره من المهاجرين والأنصار : إن

٥١١

مضت الثلاثة أيام ولم يفرغوا ويبايعوا أن يضربوا أعناق الستة جميعا وإن اجتمع أربعة قبل أن يمضي ثلاثة أيام وخالف اثنان أن يضرب أعناق الإثنين. أفترضون بهذا فيما تجعلون من الشورى في المسلمين؟ قالوا : لا.

فالإمام الصادق على سعة علمه وكمال عقله وفضله لا يرى الإمامة إلا على الطريق الشيعي من الوراثة والتعيين بالوصية والنص. وهذا إن صح ما يروى عنه.

ومنها

قول الدكتور عميرة

وهو الدكتور عبد الرحمن عميرة الاباضي مذهبا رئيس قسم العلوم الإسلامية بجامعة السلطان قابوس في «تعليقة على كتاب مشارق أنوار العقول» (ج ١ ص ٨٦ للشيخ عبد الله السالمي الاباضي ط دار الجيل ، بيروت) قال :

لعل الكاتب يقصد جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين السبط ، الهاشمي القرشي أبو عبد الله الملقب بالصادق سادس الأئمة الإثني عشرية عند الإمامية ، كان من أجلاء التابعين ، وله منزلة رفيعة في العلم ، أخذ عنه جماعة منهم الإمامان أبو حنيفة ومالك ، ولقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط. له أخبار مع الخلفاء من بني العباس ، وكان جريئا عليهم صداعا بالحق. له رسائل مجموعة في كتاب ، ورد ذكرها في كشف الظنون. ولد عام ٨٠ ه‍ وتوفي عام ١٤٨ ه‍ بالمدينة.

ومنها

قول العميد أسود

وهو الفاضل المعاصر عبد الرزاق محمد أسود في «المدخل إلى دراسة الأديان والمذاهب» (ج ٣ ص ٨٢ ط دار العربية للموسوعات) قال :

٥١٢

الإمام جعفر الصادق : هو الإمام السادس عند الشيعة الإمامية الإثني عشرية.

ثم ذكر نسبه الشريف من طرف الأب والأم ـ إلى أن قال :

كان زين العابدين سيد الناس في زمانه وقد تزوج من فاطمة ابنة عمه الحسن فكانت ثمرة هذا الزواج محمد الباقر.

ولما شب محمد تزوج أم فروة بنت القاسم فولدت له جعفر بن محمد.

وحيث رجع نسب محمد الباقر إلى جده علي بن أبي طالب مرتين من طريق أبيه علي بن الحسين وأمه فاطمة بنت الحسن.

فإن أم فروة رجعت لجدها أبي بكر الصديق مرتين كذلك عن طريق أبيها القاسم ابن محمد وابنة عمه أسماء بنت عبد الرحمن بن أبي بكر.

إلى أن قال :

فمن جانب الأب ينتسب إلى شجرة النبوة ، ومن جانب الأم ينتسب إلى أبي بكر الصديق. واختلف الرواة في تاريخ ولادته. فقيل إنه ولد عام ٨٠ ه‍ وقيل عام ٨٣ ه‍ وقيل بل ولد قبل هذين التاريخين. والراجح أنه ولد عام ٨٠ ه‍.

ولصدقه لقب بالصادق.

وتوفي جده زين العابدين وهو يومئذ ابن ١٤ عاما وأدرك جده القاسم الذي توفي عام ١٠٨ ه‍ وللصادق من العمر ٢٨ عاما.

فيكون بذلك قد اغترف العلم من ثلاثة مناهل جده الإمام زين العابدين وجده القاسم بن محمد وأبيه محمد الباقر.

كانت نشأة الصادق في المدينة حيث العلم المدني وآثار الصحابة وأكابر التابعين المحدثين. وتلقى العلم وسار فيه. ولما توفي أبوه كان هو في الرابعة والثلاثين أو الخامسة والثلاثين على اختلاف الروايات ، وكان معنيا في معرفة آراء الفقهاء على اختلاف مناهجهم.

يروى عن الإمام أبي حنيفة أن المنصور طلب منه أن يهيئ للصادق المسائل

٥١٣

الشداد لمناظرته فصار يلقي عليه بالمسائل والصادق يجيب : أنتم تقولون كذا وأهل المدينة يقولون كذا ونحن نقول كذا .. حتى أتم أربعين مسألة.

وفي ذلك يقول أبو حنيفة : إن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس ، ويقول كذلك : ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد.

اتجه الصادق بكليته إلى العلم ولم يدخر جهدا في طلبه ، طلب علم القرآن ، وعلم الناسخ والمنسوخ وطلب الحديث من مظانه. وتعرف وجوه الرأي والاستنباط في كل أبواب الفقه فبلغ بذلك شأوا حتى صار إمام عصره.

وشغل عقله بعلم الكون وما اشتمل عليه. وقيل إن له في ذلك ٥٠٠ رسالة.

تطبع بأدب آل البيت. وآمن بثلاثة أمور هي أفضل الأعمال : الصلاة لوقتها ، والبر بالوالدين ، والجهاد في سبيل الله.

وكان يقوم من مجلسه لأبيه. ويفعل مع كبار أهل بيته ما يجب أن يفعله مع أبيه. وقيل إنه كان يمسك الركاب لعمه زيد بن علي ويسوي له ثيابه على السرج ويجله ويحترمه. وحين بلغه خبر مقتله قال : رحم الله عمي زيدا لو تم له الأمر لوفّى. وبمثل هذا الكلام استطاع جعفر أن يقضي علي كل من تنكر لزيد.

عاش جعفر في حياة أبيه نحوا من ٣٤ عاما فنشأ صبورا راضيا. جم التواضع ولم يأنف قط من أن يجلس على الحصير.

وعند ما شعر الباقر بدنو أجله دعا بابنه جعفر وأوصاه :

أـ بأشياء تتعلق بتشييعه وشق قبره.

ب ـ وبأمور تتعلق بأصحابه و

قال له : يا جعفر أوصيك بأصحابي خيرا.

علم الصادق :

قد أجمع علماء المسلمين على اختلاف طوائفهم على فضل الصادق وعلمه. وعنه تلقى أئمة السنة الذين عاصروه. فأخذ عنه مالك وأخذت عنه طبقة مالك مثل

٥١٤

سفيان الثوري وسفيان بن عيينة ، وأخذ عنه أبو حنيفة مع تقاربهما في السن.

قال الشهرستاني في الصادق : هو ذو علم غزير في الدين وأدب كامل في الحكمة ، وزهد بالغ في الدنيا وورع تام عن الشهوات.

ولم يكن علمه مقصورا على الحديث والفقه بل إنه كان يدرس علم الكلام وله مع المعتزلة مناظرات ودرس علم الكون. كما كان على علم بالأخلاق وما يؤدي إلى فسادها.

تقول الشيعة الإمامية :

إن علم الإمام جعفر علم إلهامي لا كسبي ، وهو إشراقي خالص وهو إمام جيله وسادس الأئمة من آل علي فهو قد أوتي علما إلهاميا وكل ما وصل إليه من نتائج ليس من العمل الكسبي كغيره من الناس وإلا لكان كمثل أبي حنيفة ومالك والأوزاعي وابن أبي ليلى وغيرهم من الفقهاء والقضاة وأصحاب الفتوى من الذين عاصروه.

أما الصادق فيقول : أخذت العلم عن آبائي ... عن رسول الله.

لقد جعل الصادق العلم كل همه أخذا وعطاء. وانصرف إليه انصراف من يرى أنه لا يشتغل بشيء سواه ، فأطلت عيناه على حقائق العلم فرآها في علوم الدنيا وعلوم الدين فقدم علوم الدين ولم ينس نصيبه من الدنيا.

لقد قال الرواة :

أـ إن للصادق مقالا أو كلاما في صنعة الكيمياء وإن تلميذه جابر بن حيان ألف كتابا يشتمل على ١٠٠٠ ورقة تتضمن رسائل جعفر ومجموعها ٥٠٠ رسالة.

وقد أثر جعفر في تلميذه أثرا خلقيا بالغا وعلمه كيف يكون خلق الصبر والدأب معاونا على الوصول إلى معرفة الحقائق.

ب ـ وله في حساب الفلك باع. وكان له معرفة في إثبات غرة شهر رمضان إذا أشكل عليه معرفة أوله.

ج ـ وكان له علم بالإنسان والحيوان وهو يعلم أن ذلك خدمة للدين.

٥١٥

د ـ عني بكثير من الأمكنة وأرّخ لها. وكان يعني بمكة وما حولها. وسئل عن بعض الأمكنة وفضائلها مثل الحطيم والركن اليماني.

لقد انصرف الصادق إلى العلم انصرافا كليا فلم يشغل نفسه بدعوة للخلافة ولا قيادة لا تباعه من أجل القضاء على سلطان الأمويين أو سلطان العباسيين. وعكف على العلم عكوفه على العبادة وتلازم علمه مع عبادته حتى ما كان يرى إلا عابدا أو دارسا أو قارئا للقرآن أو راويا للحديث أو ناطقا بالحكمة التي أشرق بها قلبه.

كان مخلصا في طلب العلم ، لا يطلبه ليستطيل به على الناس ولا ليمارس أو يجادل بل ليبين الحقائق سائغة. ويحث تلاميذه واللائذين به والطائفين حول رحابه على الإخلاص في طلب العلم كما كان يحث على كتابة العلم ويقول لتلاميذه : اكتبوا فإنكم لا تحفظون حتى تكتبوا.

وبلغ الذروة في أكثر العلوم فهو نجم بين علماء الحديث فقد علم أحاديث آل البيت وأحاديث غيرهم خصوصا أحاديث عائشة وعبد الله بن عباس والقاسم بن محمد بن أبي بكر.

وساد علماء عصره في الفقه وتلقى العلماء عنه التخريجات الفقهية وتفسير الآيات القرآنية المتعلقة بالأحكام الفقهية.

وعنى بدراسة علوم القرآن فكان على علم دقيق بتفسيره وتأويله وناسخه ومنسوخه.

إلى أن قال :

وكان وجوده في المدينة قائما على رد الشبهات وبيان ما ينير للناس طريقهم ويدفع عنهم زيغ الزائغين.

وفي المرات التي ذهب فيها إلى العراق لم يكن داعيا لمذهب سياسي يقود الناس له بل كان داعيا لتفكير علمي. لذلك فقد ناقش الكثير من المنحرفين وقطع السبيل على انحرافهم وأزال الريب عن بعضهم.

٥١٦

لقد اشتهرت مناظراته حتى صارت مصدرا للعرفان بين العلماء. وكان مرجعا للعلماء في كل معضلة لا يجدون لها جوابا. ومناظراته تدل على عنايته بعلوم الكلام. لقد حمل المعتزلة ذلك العبء وعدوا الصادق من أئمتهم ، لكن آراءه لم تكن متلاقية من كل الوجوه مع آرائهم. بل كان غير مقيد بنحلة أو فرقة وكان فوق تنازع الفرق. وهو القائل الحق سواء صادف رأي المعتزلة أو رأي غيرهم.

ومنهاج الصادق الالتزام بالكتاب والسنة وتأييد الحقائق التي اشتملت عليها نصوصهما بالعقل والمنطق السليم ، وكان من أبرز أئمة عصره في علوم الإسلام يؤخذ عنه وتشد إليه الرحال لطلبها.

صفاته النفسية والعقلية :

اتصف الصادق بنبل القصد وسمو الغاية والتجرد في طلب الحقيقة من كل هوى أو غرض من أغراض الدنيا ، وطلب الحق لا يبغي به بديلا.

يقول الإمام مالك : لقد اختلفت إليه زمانا فما كنت أراه إلا على إحدى ثلاث خصال : إما مصليا وإما صائما وإما يقرأ القرآن. وما رأيته قط يحدث عن رسول الله إلا على طهارة ، ولا يتكلم فيما لا يعنيه.

كان ورعا ولم يكن ورعه قائما على تحريم ما أحل الله ، وكان يحب الظهور أمام الناس بالملبس الحسن ويخفي تقشفه تطهيرا لنفسه من كل رياء.

ولم يكن يخشى أحدا في سبيل الله تعالى. لم يكن يخشى أميرا لا مرته ولا العامة لكثرتهم. كان يدرك الحق من غير عائق. حاضر البديهة ، تجيئه إرسال المعاني في وقت الحاجة إليها من غير حبسة في الفكر ولا عقدة في اللسان.

كان شجاعا أمام الأقوياء ذوي السلطان والجبروت ، وقد عمر قلبه بالإيمان.

كما كان شجاعا بوجه من يدعون أنهم من أتباعه من الذين يحرفون الكلم عن مواضعه. فكان يريهم الصواب ويصحح لهم الخطأ حتى إذا لم ينفع ذلك أعلن البراءة

٥١٧

منهم وأرسل من يعلنون ذلك باسمه.

شيوخ الصادق :

تلقى الصادق العلم عن ٣ شيوخ أئمة لهم في حياة الناس والحياة العامة أبعد الأثر. ومهما قيل إن علم الصادق علم إلهامي إلا أن التاريخ يثبت أنه استمع إلى العلماء والفقهاء وناظرهم ودارسهم وأخذ عنهم.

وأول شيوخه جده لأبيه علي بن الحسين زين العابدين وثانيهم أبوه الإمام محمد ابن علي الباقر وثالثهم جده لأمه القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق.

كتابا الجفر والجامعة :

الذين أرادوا أن يرفعوا الصادق عن مرتبة الإنسان أضافوا إلى علومه الكثيرة علما آخر لم يؤته بكسب أو دراسة وإنما أوتيه بوصية من النبي صلى‌الله‌عليه‌وسلم إلى علي ، وأودعها علي إلى من جاء بعده من الأئمة إماما بعد إمام ، وسموا ذلك العلم الجفر.

الجفر :

في الأصل ولد الشاة إذا عظم واستكرش ثم أطلق على إهاب الشاة. وقيل إنه وعاء ، كما قيل إنه كتاب. والوعاء أالكتاب من جلد فصيل من أولاد الماعز انفصل عن أمه حينما صار له أربعة أشهر.

وقيل إنه كان عند الصادق من وعاءين أحمر وأبيض.

وقالوا إن الجفر يطلق على نوع من العلم لا يكون بالتلقي والدراسة ولكن يكون من عند الله تعالى بوصية النبي صلى‌الله‌عليه‌وسلم أو نحو ذلك.

وقال بعض كتاب الإمامية المحدثين : علم الجفر هو علم الحروف الذي تعرف به

٥١٨

الحوادث إلى انقراض العالم.

أما أتباع جعفر فيقولون في وصفه : إنه وعاء من أدم فيه علم النبيين وهم العلماء الذين مضوا من بني إسرائيل وجاء عنهم الشيء الكثير في الجفر.

وادعى البعض أنه من صنع جعفر وحده بادئ ذي بدء.

يقول الكليني : إن الجفر فيه توراة موسى وإنجيل عيسى وعلوم الأنبياء والأوصياء ومن مضى من علماء بني إسرائيل وعلم الحلال والحرام ، وعلم ما كان وما سيكون. وهو قسمان: أحدهما كتب على إهاب ماعز ، والآخر كتب على إهاب كبش.

وادعى آخرون : إن الصادق كتب فيه لأهل البيت كل ما يحتاجون علمه إلى يوم القيامة.

ونسب بعضهم إلى الصادق أنه ذكر الجفر في بعض كلامه وأنه أوضح بعض ما فيه إلى الخلص من أصحابه وأن الجفر ظل أصحاب الحق يتوارثونه حتى صار إلى بني عبد المؤمن في غرب افريقيا.

وهكذا أصبح الجفر وهو غائب من الناس علما كأنه حي ولن يعلم حقيقة هذا الكتاب إلا المهدي المنتظر.

وجاء في الكافي : سمعت أبا عبد الله يقول : إن عندي الجفر الأبيض فيه زبور داود وتوراة موسى وإنجيل عيسى وصحف إبراهيم والحلال والحرام. وفيه مصحف فاطمة (ما أزعم أن فيه قرآنا) وفيه ما يحتاج الناس إلينا ولا نحتاج إلى أحد حتى فيه الجلدة ونصف الجلدة وربع الجلدة ، وأرش الخدش .. وعندي الجفر الأحمر فيه السلاح وذلك إنما يفتح للدم يفتحه صاحب السيف للقتل.

وجاء في موضع آخر : سأل أبا عبد الله بعض أصحابنا عن الجفر فقال : هو جلد ثور مملوء علما. والناس ومنهم الشيعة مختلفون في بعض ما نسب إلى الصادق من هذا الكلام. وإن كبار علماء الشيعة الذين يدونون سيرة جعفر في الوقت الحاضر يذكرون الجفر ولا يتعرضون لتأييده بالأدلة والبراهين مما يحمل على الظن ببطلان الدعوى.

٥١٩

ويقول أحمد مغنية في كتابه جعفر الصادق : وأما الجفر وحقيقته على كثرة الأخبار التي وردت به والأحاديث التي تحدثت عنه فلا يزال أمره غامضا. وإن العلماء الأقدمين لم يقفوا فيه على حقيقة يطمئنون إليها.

إن الذين أدخلوا فكرة الجفر عند الإمامية الإثني عشرية هم فرقة الخطابية إذ زعمت هذه الفرقة أن جعفر بن محمد الصادق قد أودعهم جلدا يقال له الجفر فيه كل ما يحتاجون إليه من علم الغيب وتفسير القرآن.

الجامعة :

قال الكليني : إن أبا عبد الله قال عن الجامعة : تلك صحيفة طولها سبعون ذراعا في عرض الأديم مثل فخذ الفالج فيها كل ما يحتاج الناس إليه وليس من قضية إلا وهي فيها حتى أرش الخدش.

ويقول الكليني في موضع آخر : يقول الصادق : عندنا الجامعة وما يدريهم ما الجامعة ، إنها صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله وإملائه من فلق فيه وخط علي بيمينه فيها كل حلال وحرام وكل شيء يحتاج الناس إليه حتى الأرش في الخدش.

إن هذا الكلام لا يقبله العقل. إذ كيف يترك رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وسلم هذه الصحيفة بمثل هذا القياس يبين فيها أحكام الشريعة ويترك القرآن وراءه ظهريا.

لقد جاء في كتاب جعفر بن محمد ما يلي : إن الكلام عن كتاب الجامعة المنسوب إلى علي كرم الله وجهه .. شبيه بما قيل عن كتاب الجفر ولم تتحقق عنه أخبار.

الصادق والسياسة :

يقول الشهرستاني : إن جعفر بن محمد أقام في المدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين إليه ويفيض على الموالين له أسرار العلوم. ثم دخل العراق وأقام به مدة ما تعرض

٥٢٠