علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

دال يا ذال يا زاء يا سين يا شين يا صاد يا ضاد يا طاء يا ظاء" باشد جائز است كه تاء" افتعال" را در عين الفعل ادغام كنند ، ودر اينصورت لازم است فاء الفعل را به كسرة يا فتحة حركت دهند ، زيرا التقاء ساكنين ميشود وتلفّظ كلمه بسيار دشوار ميگردد ، وكسرة بهتر است ، زيرا با فتحة ماضيش با ماضى باب تفعيل مشتبه ميشود ، وچون فاء الفعل متحرّك شد نيازى به همزة نيست ، زيرا همزة در اول صيغه ماضى وامر در بابهاى ثلاثى مزيد ورباعى مزيد براى سكون فاء الفعل است ، چنانچه در مضارع همزة حذف ميگردد چون حرف مضارع ميآيد ، مثلا :

«قتل» در باب افتعال «اقتتل» ميشود ، واگر تاء در تاء ادغام شود وفاء الفعل متحرك گردد وهمزة را حذف نمائيم «قتّل» ميگردد ، ومضارعش «يقتل» امر حاضرش «قتّل» مصدرش «قتّال» ميباشد.

و «لثق» «التثق» ميشود ، واگر آن اعمال انجام گردد ، «لثّق ، يلثّق ، لثّق ، لثّاقا : نمناك شدن» ميشود.

و «حجر» «احتجر» ميگردد ، وبا انجام آن اعمال «حجّر ، يحجّر ، حجّر ، حجّارا : پناهنده شدن» ميشود.

و «بدع» «ابتدع» ميشود ، وبا آن اعمال «بدّع يبدّع ، بدّع ، بدّاعا : نوپديد آوردن» ميگردد.

و" هدى"" اهتدى" ميشود ، وبا آن اعمال" هدّى" ميگردد مضارعش در قرآن آمده ، لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى : راه نيابد مگر كه راهنمائى شود ـ يونس ـ ١٠ ـ ٣٥"

٨١

و «جذب» «اجتذب» ميگردد ، واگر آن عمليات شود «جذّب ، يجذّب ، جذّب ، جذّابا : سوى خود كشيدن» ميشود.

و «لزق» «التزق» ميشود ، وبا آن عمليات «لزّق ، يلزّق ، لزّق ، لزّاقا : چسبيدن» ميگردد.

و «جسر» «اجتسر» ميشود ، وبا انجام آن اعمال «جسّر يجسّر ، جسّر ، جسّارا : عبوركردن» ميگردد.

و" نشر"" انتشر" ميشود ، واگر آن اعمال انجام گردد نشّر ، ينشّر ، نشّر ، نشّارا : گسترش يافتن" ميشود.

و «خصم» «اختصم» ميگردد ، وبا انجام آن كارها «خصّم يخصّم ، خصّم ، خصّاما : دشمنى ورزيدن» ميشود.

ودر قرآن است («وَهُمْ يَخِصِّمُونَ :) وآنان با يكديگر دشمنى ميورزند».

و «بضع» «ابتضع» ميگردد ، وبا آن كارها «بضّع ، يبضّع ، بضّع ، بضّاعا : آشكار شدن» ميشود.

و «قطع» «اقتطع» ميگردد ، وبا انجام آن اعمال «قطّع ، يقطّع ، قطّع ، قطّاعا : جداكردن» ميشود.

و «نظم» «انتظم» ميگردد ، وبا آن اعمال «نظّم ، ينظّم ، نظّم ، نظّاما : آراستن» ميشود.

(تذكّر)

عمل به اين قاعدة لازم نيست ، بلكه جائز است ، ومثالهايش در كلام عرب نادر است ، برخلاف آن سه قاعدة كه لازم است ، و

٨٢

مثالهايش بسيار ، واز اين جهت اگر مثالى با يكى از آن قاعده ها واين قاعدة هردو تطبيق نمايد آن قاعده ها بايستى اعمال گردد ، واين قاعدة ترك شود ، مثلا.

«ضجع» در باب افتعال به قاعده اول «اضطجع» وبه اين قاعده «ضجّع» ميشود ، و «اضطجع» بايد گفته شود ، مصدرش «اضطجاع : بر پهلو خوابيدن» است.

و «دثر» در باب افتعال به قاعده دوم «ادّثر» وبه اين قاعدة «دثّر» ميگردد ، ولكن «ادّثر» صحيح است ، مصدرش «ادّثار : دثار بخود گرفتن» است ، ودثار : لحاف وعباء ومانند آن را گويند.

و «وصل» در باب افتعال به قاعده سوم «اتّصل» وبه اين قاعده «وصّل» ميشود ولى «اتّصل» صحيح است.

(معانى باب افتعال)

تاء افتعال بر يكى از اين معانى دلالت دارد.

(١ ـ جهد در عمل)

جهد : كوشش است ، يعنى : باب افتعال در بعضى ماده ها دلالت ميكند كه فعل با كوشش فاعل انجام ميشود مانند :

«اكتسب زيد : زيد اكتساب كرد» مصدر ثلاثى مجردش «كسب» است ، وآن بدست آوردن چيزى است با كوشش يا بى كوشش ، ولى اگر خواستيم بگوئيم با كوشش بدست آورده از باب افتعال ميآوريم ، در قرآن است :

٨٣

(«لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ :) براى اوست هرعمل نيكى كه بدست آورده وبر اوست هرعمل بدى كه با كوشش بدست آورده ـ بقره ـ ٢ ـ ٢٨٦.» يعنى نيكيهائى كه كرده هرچه باشد برايش نفع وثواب دارد ، ولى بديهائى كه بى همت وكوشش از او سرزده آمرزيده است ، واين از فضل وكرم پروردگار است.

" استمع مرزوق : مرزوق گوش داد" ثلاثى مجردش" سمع : شنيد" ميباشد ، چه گوش داده باشد يا نه ، ولكن در باب افتعال معنايش گوش دادن است ، يعنى : توجّه كامل كرد تا صوت را بخوبى درك نمايد ، در قرآن است.

(«وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا :) وچون قرآن خوانده شود پس گوش دهيد آن را وآرام باشيد ـ اعراف ـ ٧ ـ ٢٠٤»

(٢ ـ اشتراك در فعل)

يعنى. دو يا چند فاعل در فعلى مشترك هستند ، چه درواقع نسبت به يكديگر مفعول باشند يا نه ، مانند باب مفاعلة ، با فرق آنكه در باب مفاعلة فعل ميان دوطرف قرار داده ميشود ، گرچه يكى از دو طرف يا هردو طرف عده اى باشند ، وبراى يك طرف فاعليّت صريح ومفعوليّت ضمنى ، وبراى يك طرف مفعوليّت صريح وفاعليّت ضمنى منظور ميگردد ، واز اين جهت يكى را بصورت فاعل وديگرى را بصورت مفعول ميآورند ، گرچه باب مفاعلة گونه ديگرى هم از جهت معنى دارد چنانچه بيان شد ، ولى در اين باب مانند باب تفاعل كه خواهد آمد فعل ميان دو يا بيشتر بطور اشتراك واقع است ، ونظرى

٨٤

به جهت مفعوليّت هيچ يك نيست ، گرچه در واقع مفعول يكديگر باشند واز اين جهت مشتركين همه بصورت فاعل آورده ميشوند ، مانند :

(«وَلَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ :) واگر خدا ميخواست اقتتال نميكردند كسانى كه پس از پيغمبران بودند ـ بقره ـ ٢ ـ ٢٥٣» «اقتتال : اختلاف وجنگيدن است».

(«اللهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ :) خدا حكم ميكند ميان شما روز قيامت در آنچه اختلاف كرديد در آن ـ حج ٢٢ ـ ٦٩» اختلاف ميان افراد آن است كه در يك موضوع هركس عقيدة ونظرى داشته باشد والبتّه يكى از آنها حقّ وباقى باطل است زيرا حقّ در يك موضوع متعدّد نميشود.

«اجتورنا : همسايگان شديم» اين فعل از «جار» مشتق است وآن به معنى همسايه است ، واشتراك آنان در سكونت يك مكان است ، مانند خانه ومحلّة وديه وشهر.

(٣ ـ تعدية)

ومعنى آن در باب افعال گذشت ، مانند :

«ما اقتعدك عن امرك؟ : چه چيز بنشانيد تو را از كارت» ثلاثى مجردش «قعد : نشست» متعدى نيست.

(٤ ـ اتّخاذ)

اتخاذ : گرفتن است ، يعنى باب افتعال دلالت ميكند برگرفتن فاعل چيزى را كه فعل از آن مشتق شده ، واين معنى مشابه معنى سيزدهم است در باب افعال ، مانند :

٨٥

«اشتويت : شواء را گرفتم» شواء : گوشت بريان يا غير گوشت كه بريان شده باشد ثلاثى مجردش «شويت : بريان كردم» مفعول ميخواهد زيرا شنونده منتظر است بداند چه چيز را بريان كردم ولى در باب افتعال مفعول نميخواهد ، زيرا «اشتويت» كه فعل وفاعل است معنى «اتّخذت شواء : گرفتم شواء را» كه فعل وفاعل ومفعول است ميفهماند ، وهمچنين در مثالهاى ديگر.

" اختبزت : گرفتم خبز را خبز : نان است ، ثلاثى مجردش" خبزت : نان پختم" است ، واگر مفعولش را بياورند ، ميگويند : مثلا «خبزت العجين : خمير را نان پختم».

«اعتجنت : گرفتم عجين را» عجين : خمير است ، ثلاثى مجردش «عجنت : خمير كردم» است ، واگر مفعولش را آورند ، گويند : «عجنت الدقيق : آرد را خمير كردم».

«اقتعدت : قعدة گرفتم» قعدة : هر چيزى است كه بر آن نشينند مانند فرش ، پلاس ، مركب ، صندلى ، واگر بخواهند تعيين كنند كه آن قعدة چيست ، ميگويند مثلا : «اقتعدت الحمار : الاغ را قعدة گرفتم ، يعنى. بر آن نشستم ثلاثى مجردش» قعدت : نشستم «است ، واگر مفعول را بياورند ، مثلا ميگويند :» قعدت على الحمار : نشستم بر الاغ".

«اذّبحت : ذبيحة گرفتم» ذبيحة : حيوان سربريده است ، ثلاثى مجردش «ذبحت : سربريدم» با مفعول مثلا گفته ميشود «ذبحت دجاجة : مرغى را سر بريدم».

٨٦

(٥ ـ وقوع در چيزى)

وآن چيز ماده فعل ميشود ، مانند :

«افتتن زيد : زيد در فتنه واقع شد» فتنة : بلائى است كه انسان بدان امتحان شود.

«اظّلف بكر : بكر در اظلوفة واقع گشت» اظلوفة : زمين سنگلاخ است.

(٦ ـ طلبيدن)

يعنى ماده فعل ، مطلوب فاعل است ، مانند.

«اعتذرت : عذر طلبيدم»

عذر : بفارسى بهانه گفته ميشود ، وآن هرچيزى است كه رفع مؤاخذة نمايد ، وچند صورت است :

١ ـ چيزى كه انسان در اثر آن ناروائى مرتكب شده ، يا فرمانى را نياورده ، ولى تقصيرى نداشته ، مانند جهل يا اجبار يا اضطرار ، واين را حجّت گويند.

٢ ـ اظهار ندامت ، واين را توبة گويند ، ودر اين دو صورت «اعتذار» بمعنى عذر آوردن است.

٣ ـ طلب بخشش وتوسّل به كرم مؤاخذة كننده ، واين استغفار است ، ودر اين صورت «اعتذار» بمعنى عذر طلبيدن است.

وكسى كه حقّ مؤاخذة دارد اگر پذيرفت ومؤاخذة را برداشت فعل" عذر" به او نسبت داده ميشود ، مانند" عذر زيد بكرا : زيد بكر را معذور داشت" واگر نپذيرفت گفته ميشود" ما عذره : او را

٨٧

معذور نداشت"

و «اعترفت مولاى : از آقايم معرفت طلبيدم» واين فعل را معانى ديگرى نيز هست.

و «اكتدّنى زيد زيد از من كدّ خواست» كدّ : شدّت عمل است ، واين معنى ششم از باب افتعال معنى باب استفعال است كه خواهد آمد.

(٧ ـ استعمال)

استعمال : بكار زدن است ، يعنى فاعل ماده اى كه فعل از آن مشتقّ شده بكار زند ، مانند.

«اظّفرت الهرّة : گربه ظفرش را بكار زد» ظفر : ناخن است ، يعنى : پنجه زد.

«استلم الحاجّ : حاجّ سلمة را بكار زد» سلمة : سنگ است ، يعنى : حجر الاسود را دست ماليد وبوسيد.

از امير المؤمنين عليه‌السلام روايت شده كه حجر الاسود پيش از خلقت آدم عليه‌السلام فرشته اى بود ، خداى متعال پيمان بندگان را در عالم ذرّ در طومارى ثبت نمود ودر دهان آن فرشته گذاشت ، سپس او را بصورت سنگى كرد ودر زمين قرارش داد ، دستور الهى است كه حاجيان در طواف كه به او ميرسند او را دست بمالند وببوسند ، ودعاء پيمان عالم ذرّ را بخوانند.

(٨ ـ مطاوعة)

معنايش در باب انفعال گفته شد ، وآن را اقسامى است كه اكنون

٨٨

گفته ميشود.

١ ـ مطاوع ومطاوع يا از يك ماده است ، مانند :

(«ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.) از آنچه پيغمبر شما را نهى كرد خوددارى كنيد ـ حشر ـ ٥٩ ـ ٧» يا از يك ماده نيست ، مانند :

(«فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ :) پس هركه را از پروردگارش پندى آيد واز رباخوارى خوددارى كند گذشته ها از آن او ميباشد ـ بقره ٢ ـ ٢٧٥»

٢ ـ مطاوعة يا اختيارى است مانند : مثالهائى كه آورديم ، يا غير اختيارى است ، مانند بعضى مثالها كه در باب انفعال ذكر شده.

٣ ـ مطاوعة يا محسوس است ، مانند مثالهائى در باب انفعال ، يا محسوس نيست ، مانند.

«وعظت زيدا فاتّعظ : موعظة كردم زيد را پس متّعظ شد»

٤ ـ مطاوعة يا مثبت است ، مانند مثالهاى مذكور ، يا منفىّ است ، مانند :

(«أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى :) امّا ثمود را هدايت كرديم پس كورى را بر هدايت اختيار كردند ـ فصّلت ـ ٤١ ـ ١٧»

٥ ـ مطاوع مذكور باشد مانند اين مثالها ، يا مذكور نباشد مانند :

(" إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ :) اگر خوددارى كنيد آن براى شما

٨٩

بهتر است ـ انفال ـ ٨ ـ ١٩"

وباب افتعال غالبا مطاوع ثلاثى مجرّد است ، وگاهى مطاوع باب افعال ميشود ، مانند :

«احرقت العود فاحترق : سوزاندم چوب را پس سوخت» وگاهى باب افعال مطاوع باب تفعيل ميشود ، مانند :

«بشّرت زيدا فأبشر : زيد را مژده دادم پس شادمان شد» وگاهى باب افعال مطاوع ثلاثى مجرد ميشود ، مانند :

«قشعت القوم فاقشعوا : متفرّق كردم آن گروه را پس متفرّق شدند» و «كببت الاناء فاكّب : سرنگون كردم ظرف را پس سرنگون شد».

(٦)

(باب تفعّل)

ماضى اين باب بر وزن (تفعّل) ميباشد ، تاء مفتوحى در اول ثلاثى مجرد آورده ميشود ، وعين الفعل مكرّر ومفتوح ميگردد اگر مفتوح نباشد ، «تفعّل» ميشود.

مضارع اين باب بر وزن «يتفعّل» است ، به اضافةكردن حرف مضارع بر سر ماضى ، بدون تغيير ديگرى جز حركت لام الفعل.

شش صيغه امر حاضر چنان است كه حرف مضارع حذف ميگردد وبر سر هشت صيغه ديگر لام مكسور آورده ميشود ، وآخر چهارده صيغه چنان است كه در ديگر بابها دانسته شد.

مصدر اين باب بر وزن «تفعّل» است.

٩٠

امثله ماضى : «تطهّر ، تطهّرا ، تطهّروا ، تطهّرت ، تطهّرتا ، تطهّرن ، تطهّرت ، تطهّرتما ، تطهّرتم ، تطهّرت ، تطهّرتما ، تطهّرتنّ ، تطهّرت ، تطهّرنا ، تطهّرا : پاك شدن» ثلاثى مجردش «طهر ، يطهر ، طهارة : پاك بودن».

امثله مضارع : يتفرّق ، يتفرّقان ، يتفرّقون ، تتفرّق ، تتفرّقان ، يتفرّقن ، تتفرّق ، تتفرّقان ، تتفرّقون ، تتفرّقين ، تتفرّقان ، تتفرّقن ، اتفرّق ، نتفرّق ، تفرّقا : پراكنده شدن" ثلاثى مجردش" فرق ، يفرق ، فرقا : جدا بودن" است.

امثله امر : «ليتذكّر ، ليتذكّرا ، ليتذكّروا ، لتتذكّر ، لتتذكّرا ، ليتذكّرن ، تذكّر ، تذكّرا ، تذكّروا ، تذكّرى ، تذكّرا ، تذكّرن ، لاتذكّر ، لنتذكّر ، تذكّرا : يادآوردن» ثلاثى مجردش «ذكر يذكر ، ذكرا : درياد بودن»

(قاعدة)

جائز است در باب «تفعل» از هشت صيغه مضارع كه اولش دو «تاء» جمع شده يكى از آن دو براى تخفيف كلمه حذف شود ، مانند :

(«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها :) فرود ميآيند فرشتگان وروح در شب قدر ـ قدر ـ ٩٧ ـ ٤» اصلش «تتنزّل» بوده ، صيغه مفرد مؤنث غائب است.

(«فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى :) پس تو به او ميپردازى ـ عبس ـ ٨٠ ـ ٦» اصلش «تتصدّى» بوده ، صيغه مفرد مذكر حاضر است.

(" أَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ :) آيا كسى كه ميآفريند

٩١

مانند كسى است كه نميآفريند پس آيا يادآور نميشويد ـ نحل ـ ١٦ ـ ١٧" اصلش تتذكّرون بوده ، صيغه جمع مذكر حاضر است.

(قاعدة)

هرگاه سه حرف يكسان در آخر فعلى از باب تفعّل جمع شود جائز است حرف آخر را براى تخفيف بدل به الف كنند ، مانند :

«تظنّن» جائز است «تظنّى» گفته شود ، مصدرش «تظنّن» گمان بردن است.

«تسرّر» جائز است «تسرّى» گفته شود ، مصدرش «تسرّر» سرّيّة گرفتن است ، «سرّيّة» كنيز است.

(قاعدة)

هرگاه فاء الفعل در باب" تفعّل"" تاء يا ثاء يا جيم يا دال يا ذال يا زاء يا سين يا شين يا صاد يا ضاد يا طاء يا ظاء باشد ، جائز است" تاء" تفعّل در فاء الفعل ادغام شود ، وچون در ادغام حرف اول ساكن ميشود وابتداء بساكن بسيار دشوار است همزه مكسورى در اول صيغه هاى ماضى وامر حاضر ميآورند ، مانند.

«تتبّع ، يتتبّع ، تتبّع ، تتبّعا : پى جوئى كردن» به اين قاعدة «اتّبّع ، يتّبّع ، اتّبّع ، اتّبّعا» ميشود.

" تثبّت ، يتثبّت ، تثبّت ، تثبّتا : درنگ كردن وشتاب نكردن در كار" به اين قاعده" اثّبّت ، يثّبّت ، اثّبّت ، اثّبّتا ، ميشود.

«تجنّب ، تجنّبا : دورى گزيدن» «اجّنّب» ميشود. «تدبّر ، تدبّرا : فهميدن» «ادّبّر» ميشود ، در قرآن است :

٩٢

(«أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ :) پس آيا گفتار را نفهميدند ـ مؤمنون ٢٣ ـ ٦٨» اصلش يتدبّروا بوده.

(«وَما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ :) ويادآور نميشوند جز خردمندان ـ بقره ـ ٢ ـ ٢٦٩» اصلش يتذكّر بوده.

(«وَازَّيَّنَتْ :) وزمين آرايش يافت ـ يونس ١٠ ـ ٢٤» اصلش تزيّنت بوده ، صيغه مفرد مؤنث غائب از فعل ماضى.

(«لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى :) شياطين گوش نميدهند سوى عالم بالا ـ صافّات ـ ٣٧ ـ ٨» اصلش يتسمّعون بوده ، صيغه جمع مذكر غائب است از فعل مضارع.

(«يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ :) آن سنگ ميشكافد پس بيرون ميآيد از آن آب ـ بقره ـ ٢ ـ ٧٤ ـ» اصلش يتشقّق بوده ، صيغه مفرد مذكر غائب است از فعل مضارع.

(«فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ :) پس صدقه دهم واز شايستگان باشم منافقون ـ ٦٣ ـ ١٠» اصلش اتصدّق بوده ، صيغه متكلم وحده است از فعل مضارع.

(«لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ :) شايد آنان بهر حق زارى كنند ـ اعراف ـ ٧ ـ ٩٤» اصلش يتضرّعون بوده ، صيغه جمع مذكر غائب است.

(«وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا.) واگر جنب هستيد پس غسل كنيد مائدة ـ ٥ ـ ٦» اصلش فتطهّروا بوده ، صيغه جمع مذكر از فعل امر حاضر.

" تظلّم ، يتظلّم ، تظلّم ، تظلّما : ستم كشيدن ودادخواهى

٩٣

كردن «به اين قاعده ، اظّلّم ، يظّلّم ، اظّلّم ، اظّلّما» ميشود.

(معانى باب تفعّل)

«تاء» تفعل وتكرار عين الفعل بر يكى از اين معانى دلالت دارد.

(١ ـ مطاوعة)

واين باب مطاوع باب تفعيل است ، مانند :

«علّمت زيدا فتعلّم : زيد را آموزيدم پس آموخت»

«طهّرت ثوبى فتطهّر : جامه ام را پاك كردم پس پاك شد» «فرّقت القوم فتفرّقوا : آن گروه را پراكنده كردم پس پراكنده شدند»

(" فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى :) يادآورى كن اگر يادآورى سود دهد ، كسى كه ميترسد يادآور شود ـ اعلى ـ ٨٧ ـ ١٥ ـ " سيذّكّر" مطاوع" فذكّر" است.

(٢ ـ تكلّف)

تكلف : خود را به رنج انداختن است ، ومقصود در اينجا : بخود بستن فاعل است چيزى را كه واقعيّت ندارد ولى ميخواهد كه واقعيتى پيدا نمايد ، ومناسبت اين معنى با معنى لغوىّ آن است كه فاعل خود را در اين خواستن وبخود بستن به رنج ومشقّت مياندازد مانند :

«تحلّم زيد : زيد تحلّم كرد» يعنى حلم را بخود گرفت ، ولى درواقع صفت حلم را ندارد ، حلم : خوددارى كردن از پرخاش

٩٤

است در مقابل ناروائيها وناگواريها ، حاتم طائى گفته :

«تحلّم عن الادنين واستبق ودّهم ـ ولن تستطيع الحلم حتّى تحلّما»

«تحلّما» در اصل تتحلّم بوده ، الفش براى اشباع است ، يعنى در مقابل آزار نزديكان خوددارى كن ودوستى آنان را باقى بدار ـ ونميتوانى داراى حلم شوى تا آنكه تحلم كنى ، در اين مورد گفته شده :

«المجاز قنطرة الحقيقة : مجاز پل حقيقت است» تحلّم كه واقعيت ندارد مجاز است ، وصفت حلم كه حاصل شود حقيقت است.

واين طريق تحصيل فضائل نفسانى است كه انسان براى حصول هرفضيلتى آثار آن را بخود بگيرد ولوازمش را به تكلّف انجام دهد تا به تدريج حقيقت آن فضيلت در نهادش پديد آيد ، چنانچه در فنّ اخلاق بيان شده است ، واگر آن اعمال تكلّفى را به اين منظور انجام دهد شبهه رياء هم در كار نيست.

(«فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ :) تو را نيست كه تكبّر كنى ـ اعراف ـ ٧ ـ ١٣» خطاب به ابليس است هنگامى كه از سجده آدم «عليه‌السلام» سرپيچى كرد ، تكبّر : اظهار بزرگى كردن است ، وآن يا واقعيت دارد يا ندارد ، در صورت دوم تكلف وناپسند است.

زيرا راه بزرگى يافتن كوچكى وتواضع در برابر حقّ است ، ودر صورت اول اظهار بزرگى جز در مواقع لزوم نيز ناپسند ميباشد.

«تشجّع زيد : زيد تشجّع كرد» يعنى اظهار شجاعت نمود ،

٩٥

وكارهائى كه شجاعان ميكنند انجام داد ، ولى شجاع نيست ، شجاعت : بهراسيدن از اقدام در عملى كه محبوب خداست ، واگر بهراسد جبان است ، واگر اقدام نمايد در عمل خطرناكى كه محبوب خدا نيست متهوّر است ، وجبن وتهوّر هردو ناپسند است ، وتشجّع اگر ادامة داده شود صفت شجاعت حاصل ميشود.

«تصبّر داود : داود تصبّر كرد» يعنى شكيبائى به خود گرفت ولى صفت صبر را دارا نيست ، وتصبّر از صبر افضل است زيرا نتيجه صبر را دارد به اضافه مجاهده نفس.

وبعضى ادباء اين معنى (تكلّف) را تشبّه" تعبير كرده اند زيرا تكلّف كننده خود را مانند واقعيّت دار مينماياند.

(٣ ـ تدريج)

تدريج از درجة مشتقّ است ، ودرجة در لغت : پله است ، وتدريج : هرگونه عملى است كه چند دفعة پى در پى صورت گيرد ويك عمل محسوب شود ، مانند بالا رفتن سوى بام از پله هاى متعدّد كه يك عمل محسوب است ، ولى حركاتى است كه به تدريج انجام ميشود ، برخلاف آنكه مثلا كسى به يك پرش بر بالاى بام قرار گيرد ، مانند :

«يتجرّع زيد الماء : زيد آب را تجرّع ميكند ، يعنى به جرعه هاى متعدّد ميآشامد ، ثلاثى مجردش» جرع ، يجرع ، جرعا : فرو بردن چيز روانى در گلو ، وجرعة : يك بار فرو بردن است ، پس اگر كاسه آبى را مثلا يك باره فرو برد «جرع» است ، وچند بار پى

٩٦

در پى «تجرّع» است.

(«قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ :) بتحقيق خدا داناست بكسانى از شما كه تسلّل ميكنند ـ نور ـ ٢٤ ـ ٦٣» «تسلّل» از «سلّ» مشتقّ است ، وسلّ : بيرون كشيدن چيزى است از ميان چيزى ، وتسلّل : آن است كه كسى خود را از ميان جمعيتى يا غير آن كم كم بيرون كشد بطورى كه بخواهد كسى متوجه نشود.

آيه در مذمّت كسانى است كه مخفيانه از محضر پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» خارج ميشدند وبه فرموده اش گوش نميدادند ، ميفرمايد : خدا به آنان داناست گرچه كسى متوجه آنان نباشد.

«تدخّلت فى الامر : بتدريج در كار داخل شدم»

(٤ ـ اتّخاذ)

چنانچه در معنى چهارم باب افتعال بيان شد ، مانند :

«تقدّم زيد القافلة : پيشى گرفت زيد از قافلة» ثلاثى مجردش «قدم ، يقدم ، قدما ، قدامه. پيش بودن» است ، وضدّ «تقدّم» «تاخّر» ميباشد ، در كلام اميرالمؤمنين «عليه‌السلام» است :

«تجهّزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرّحيل : جهازگيرى كنيد خدا شما را رحمت كند چه بتحقيق كه در ميان شما بانگ كوچ كردن در داده شد ـ نهج البلاغة ـ ١٩٩» لوازم وحوائج هركارى را مانند «جنگ ، مرگ ، عروسى ، مسافرت» جهاز گويند ، در اينجا مقصود لوازم سفر آخرت است كه ايمان وعمل صالح باشد.

«تطرّق زيد الى الكسب : زيد راهى سوى كسب گرفت»

٩٧

«توسّد الحجر : سنگ را وسادة گرفت» وسادة : هر چيزى است كه انسان هنگام خوابيدن زير سر گذارد.

(٥ ـ تجنّب)

دورى كردن است ، ومقصود در اينجا آن است كه فاعل مصدر فعل را مرتكب نيست ، مانند :

«تاثّم زيد : زيد مرتكب اثم نشد» اثم : گناه است.

«تفكّه بكر : بكر از فاكهة خوددارى كرد» فاكهة : ميوه است ، يعنى آن را نخورد.

(٦ ـ تلبّس)

تلبّس : جسمى را در بر جسم ديگركردن ، ومقصود در اينجا آن است كه فاعل چيزى را كه فعل از آن مشتق است در بر كرده است ، مانند :

«تقمّص زيد : زيد قميص در بر كرد» قميص : پيراهن است.

«تختّم : خاتم در دست كرد» خاتم : انگشتر است.

«تعمّم : عمامة بر سر بست» عمامة : پارچه ايست كه بسر بندند.

«تنعّل : نعلين بپا كرد» نعلين : نوعى از كفش است.

«تدثّر : دثار پوشيد» دثار : لباسى كه روى لباسها پوشند.

«تحزّم : حزام بست» حزام : كمربند انسان وحيوان است.

«تقلّدت المرئة : آن زن قلادة بست» قلادة : گردن بند است.

(٧ ـ طلبيدن)

چنانچه در باب افتعال گفته شد ، مانند :

٩٨

«زيد يتصيّد : زيد طلب صيد ميكند» صيد : شكار است.

(٨ ـ صيرورة)

صيرورة : شدن است ، ومقصود آن است كه فاعل چيزى كه نيست بشود ، مانند.

«تصوّف زيد : زيد صوفىّ شد»

«تهوّد : يهودىّ شد»

«تنصّر : نصرانىّ شد»

«تسلّم : مسلمان شد»

«تكوّف. از اهل كوفة شد»

(٧)

(باب تفاعل)

ماضى اين باب بر وزن «تفاعل» ميباشد ، تاء مفتوحى در اول ثلاثى مجرد ميآورند ، والفى ميان فاء الفعل وعين الفعل زياد ميگردد ، وعين الفعل مفتوح ميشود ، اگر نباشد.

مضارعش بر وزن «يتفاعل» است ، به اضافه كردن حرف مضارع بر سر ماضى ، بى تغيير ديگرى جز حركت لام الفعل.

صيغه هاى امر چنان است كه در باب تفعّل دانسته شد.

مصدر اين باب بر وزن «تفاعل» است.

امثله ماضى : " تواعد ، تواعدا ، تواعدوا ، تواعدت ، تواعدتا ، تواعدن ، تواعدت ، تواعدتما ، تواعدتم ، تواعدت ، تواعدتما ، تواعدتنّ ، تواعدت ، تواعدنا ، تواعدا : با هم وعدة گذاشتن ،

٩٩

ثلاثى مجردش «وعد ، يعد ، وعدا. وعدة دادن»

امثله مضارع : «يتعارف ، يتعارفان ، يتعارفون ، تتعارف ، تتعارفان ، يتعارفن ، تتعارف ، تتعارفان ، تتعارفون ، تتعارفين ، تتعارفان ، تتعارفن ، اتعارف ، نتعارف ، تعارفا : همديگر را شناختن» ثلاثى مجردش «عرف ، يعرف ، عرفانا : شناختن».

امثله امر «ليتعاون ، ليتعاونا ، ليتعاونوا ، لتتعاون ، لتتعاونا ، ليتعاونّ ، تعاون ، تعاونا ، تعاونوا ، تعاونى ، تعاونا ، تعاونّ ، لاتعاون ، لنتعاون ، تعاونا : كمك همديگركردن» ثلاثى مجردش باين معنى استعمال نشده ، بلكه از باب افعال استعمال شده است.

(قاعدة)

چنانچه در باب تفعّل گفته شد جائز است از هشت صيغه مضارع كه دو «تاء» در اولش جمع ميشود يكى از آن دو حذف شود مانند :

(«تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ :) ومائل ميشود آفتاب از غار آنان بجانب راست ـ كهف ـ ١٨ ـ ١٧» درباره اصحاب كهف است ، «تزاور» تتزاور بوده ، صيغه مفرد مؤنث غائب است.

(«وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ :) با لقبها يكديگر را عيب گوئى مكنيد ـ حجرات ـ ٤٩ ـ ١١» لا تتنابزوا بوده ، صيغه جمع مذكر مخاطب است از فعل نهى.

(«ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ :) شما را چيست كه همديگر را كمك نميكنيد صافّات ـ ٣٧ ـ ٢٥» لا تتناصرون بوده ، صيغه جمع مذكر حاضر است.

١٠٠