علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

١
٢

٣
٤

٥

(مقدمة)

(علوم عربيّة)

علوم عربيه كه آن را آداب عربية ، وعلوم ادبيّه نيز ميگويند وعمده آنها علم صرف ونحو ولغت ميباشد چهارده علم است :

علم صرف ، اشتقاق ، لغت ، نحو ، كتابت ، قرائت ، تجويد ، معانى ، بيان ، بديع ، شعر ، انشاء ، امثال ، تاريخ ادب

كسى كه داراى اين علوم باشد بر كلام عرب مسلط ، وكمال استفاده را از آيات واحاديث تواند نمايد.

بحث اين كتاب از علم صرف واشتقاق است.

(علم صرف چيست؟)

علم صرف كه تصريف نيز گفته ميشود : علمى است كه به سبب آن بناء وساختمان هركلمه اى از كلمات لغت عرب شناخته ميشود.

(صرف يا تصريف)

صرف در لغت تغيير دادن چيزى است از صورتى به صورتى يا حالتى به حالتى ، ودر اصطلاح : تغيير كلمه است از بنائى به بناء ديگر ، براى تغيير معنى ، يا آسان شدن اداء ، يا تناسب حرفى با حرف ديگر ، يا بسيار شدن كلماتى كه داراى يك معنى باشند ، بناء اول اصل ، وبناء دوم فرع گفته ميشود ، واين علم را علم صرف ميگويند زيرا در اين علم ، اصل وفرع كلمات ، وچگونگى تغيير آنها از اصل به فرع دانسته ميشود.

٦

(بناء كلمة)

بناء «ساختمان» كلمه (كه آن را صيغه «ريخت» كلمه ، ومثال «پيكر» كلمه ، وصورت «چهره» كلمه ، وهيئت «شكل» كلمه نيز ميگويند) : چگونگى ترتيب حروف وحركات وسكنات حروف است ، وخود حروف را ماده كلمه گويند ، مثلا : ض ، ر ، ب ، ماده كلمه است وبه صورتهاى بسيار تركيب ميشود.

(اشتقاق)

در لغت : جداكردن چيزى است از چيزى ، ودر اصطلاح : ساختن اسمى يا فعلى است از اسم يا فعل ديگر ، وآن ساخته شده كه فرع است «مشتق» وآن كه اصل است «مشتق منه» گويند ، واشتقاق قسمتى از صرف است.

(كلمه وكلام)

حروف لغت عربى همان حروف لغت فارسى است ، به استثناء چهار حرف «پ ، چ ، ژ ، گ» پس حروف لغت عرب بيست ونه حرف است.

وهرحرفى اسمى ورسمى دارد ، اسم آنها از اين قرار است :

الف ، باء ، تاء ، ثاء ، جيم ، حاء ، خاء ، دال ، ذال ، راء ، زاء ، سين ، شين ، صاد ، ضاد ، طاء ، ظاء ، عين ، غين ، فاء ، قاف ، كاف ، لام ، ميم ، نون ، واو ، هاء ، ياء ، همزه.

ورسم آنها يا رسم افرادى است ، يا رسم تركيبى ، ورسم افرادى آنها اين گونه است.

٧

ا ، ب ، ت ، ث ، ج ، ح ، خ ، د ، ذ ، ر ، ز ، س ، ش ، ص ، ض ، ط ، ظ ، ع ، غ ، ف ، ق ، ك ، ل ، م ، ن ، و ، ه ، ى ، ء

وحروف را به اين صورت مفردة «تنها تنها» ومقطّعة «جدا جدا» گويند.

حروف مقطّعة معنى ندارد ، يعنى در ميان اهل لغت براى يك يك آنها معنائى تعيين نشده كه اگر كسى آن حرف را تنها تلفّظ كند ديگران از آن معنائى بفهمند ، ولى ميشود افراد مخصوصى در ميان خودشان آنها را علامت چيزى قرار بدهند ، چنانچه در نوشته هاى رمزى بكار ميبرند ، وحروف مقطعه كه در اول بعضى از سوره هاى قرآن است از اين قبيل ميباشد.

ورسم تركيبى آنها قواعدى دارد كه در مدارس آموزش ميشود وآن قواعد را رسم الخط وعلم كتابت گويند.

واز رسم تركيبى حروف ، كلمه پديد آيد ، وكلمه چند حرفى است كه با هم تركيب شده وداراى معنى ميباشد ، وميشود كلمه يك حرف متحرّك باشد چنانچه خواهد آمد.

وكلام چند كلمه ايست كه با هم تركيب شود بطورى كه شنونده از آن مطلبى بفهمد.

در اين مثال كلمه وكلام را بشناسيم.

" الله : خدا"" خالق : آفريننده"" كلّ : همه"" شىء : چيز".

٨

هريك از اين كلمه ها چند حرف است كه با هم تركيب شده ، وهركلمه اى معنائى دارد ، ولى شنونده از يك يك آنها مطلبى دريافت نميكند.

واگر اين كلمات با هم باين صورت : " الله خالق كلّ شىء : خدا آفريننده هرچيزى است" تركيب شود ، شنونده از آن مطلبى مى فهمد.

پس حرف تنها معنى ندارد ، كلمه تنها معنى دارد ولى مطلبى نمى فهماند ، كلام مطلبى را مى فهماند ، ودر اين علم بحث از كلمه است ، وبحث كلام در علم نحو وغير آن است.

(حركت ، سكون)

براى امكان اداء كلمه هرحرفى بايد حركت يا سكون داشته باشد ، حركت عبارت است از فتحه «زبر» ضمّه «پيش» كسره «زير» وباين شكل ا ا ا بر روى حرف ، واگر كسره است بر زير حرف ، وسكون به اين شكل اْ روى حرف گذاشته ميشود ، وحرف فتحه دار مفتوح وحرف ضمه دار مضموم ، وحرف كسره دار مكسور ، وحرف سكون دار ساكن گفته ميشود.

(تشديد)

هردو حرفى كه پهلوى هم از يك جنس ، واول آن ساكن باشد ، بصورت يك حرف نوشته ميشود ، وبا فشار وشدّت اداء ميگردد ، وعلامتى باين صورت اّ روى آن بايد گذاشت ، نام اين علامت تشديد است.

٩

(اسم ـ فعل ـ حرف)

كلمه بر سه قسم است : اسم ـ فعل ـ حرف ، وحرف در اينجا غير حرفى است كه گفته شد ، آن حرف كلمه نيست ومعنى ندارد ، واين حرف كلمه است ومعنى دارد ، آن حرف تنها است ، واين حرف ميشود از چندى از آنها مركّب شود ، آنها را «حروف المبانى» گويند ، يعنى مبنى وساختمان كلمه وكلام از آنها ميشود واينكه نوعى از كلمه است «حروف المعانى» گويند ، يعنى با فعل واسم كه تركيب ميشود معنائى را ميفهماند.

(اسم)

در لغت بمعنى علامت ونشانه است ، يعنى چيزى كه چيز ديگر را نشان بدهد ، نشان دادن حسّى يا عقلى ، چه لفظ باشد يا غير لفظ ، واسم لفظى را هم كه اسم ميگويند چون از جهتى نشان دهنده مسمّى است ، ودر اصطلاح كلمه ايست كه بشود به معنايش چيزى نسبت داد ، مانند : انسان ، علم ، كاسب.

(فعل)

در لغت بمعنى كار است ، ودر اصطلاح كلمه ايست كه دلالت ميكند بر مصدرى ونسبت دادن آن مصدر به چيزى ، مانند «علم دانست» «ضرب ـ زد» در اين دو كلمه «علم وضرب» به كسى نسبت داده شده ، ويكى از زمانهاى سه گانه (ماضى : گذشته ، حال : اكنون ، مستقبل : آينده.) لازمه نسبت دادن مصدر است ، زيرا نسبت دادن مصدر نميشود مگر در ظرفى ، ومعنى مصدر خواهد

١٠

آمد.

(حرف)

در لغت بمعنى طرف است ، ودر اصطلاح كلمه ايست كه دلالت ميكند بر ارتباط ميان دو معنى ، واقسام ارتباط بسيار است ، وبراى هريك حرفى وضع شده ، وبيان هريك در جاى خود خواهد آمد.

(مصدر ـ غير مصدر)

اسم بر دو قسم است : مصدر وغير مصدر.

مصدر : مادّه وريشه فعل است ، وفعل از آن ساخته ومشتقّ ميگردد ، چنانچه شرح وتفصيلش گفته ميشود ، وعلامت مصدر آن است كه در آخر لفظ فارسى وى «تاء ونون» يا «دال ونون» باشد «تن» و «دن»

در اين مثالها بعضى مصدرها را بشناسيم.

علم ـ دانستن

جهل ـ ندانستن

معرفة ـ شناختن

ضرب ـ زدن

نصر ـ يارى كردن

قتل ـ كشتن

حزن ـ اندوه ناك شدن

جمع ـ گردآوردن

جهر ـ آشكاركردن

جيئة ـ آمدن

ترك ـ رهاكردن

خطف ـ ربودن

رجوع ـ برگشتن

جعل ـ قرار دادن

ظلم ـ ستم كردن

عبادة ـ پرستيدن

خلق ـ آفريدن

خروج ـ بيرون شدن

١١

مغفرة ـ آمرزيدن

توبة ـ بازگشتن

ربح ـ سود بردن

ذهاب ـ رفتن

صبر ـ شكيبائى كردن

صدق ـ راست گفتن

خلود ـ هميشه بودن

قطع ـ بريدن

حركة ـ جنبيدن

بعد ـ دور شدن

قبول ـ پذيرفتن

تقوى ـ پرهيزكردن

دخول ـ درون شدن

عمل ـ كاركردن

نزول ـ فرود آمدن

شهادة ـ گواهى دادن

حبّ ـ دوست داشتن

كذب ـ دروغ گفتن

عهد ـ پيمان بستن

سكون ـ آرام بودن

قرب ـ نزديك شدن

لبس ـ پوشيدن

نظر ـ نگاه كردن

١٢

(مبحث افعال)

پس از مقدّمة ، كتاب را برد ومبحث قرار ميدهيم :

مبحث افعال ومبحث اسماء ، وبعضى از اقسام حروف در ضمن مذكور ميشود.

(تقسيمات فعل)

فعل را تقسيماتى است كه فهرست آنها گفته ميشود سپس به تفصيل ميپردازيم ، ومبحث افعال با بيان تفاصيل آن تقسيمات پايان داده ميشود.

١ ـ فعل يا ثلاثىّ است يا رباعىّ ، وهريك يا مجرّد است يا مزيد فيه.

٢ ـ فعل يا ماضى است يا مضارع يا امر.

٣ ـ فعل يا اصلى است يا ملحق.

٤ ـ فعل يا سالم است يا غير سالم.

٥ ـ فعل يا خبر است يا انشاء.

٦ ـ فعل يا مثبت است يا منفىّ.

٧ ـ فعل يا لازم است يا متعدّى.

٨ ـ فعل يا معلوم است يا مجهول.

٩ ـ فعل يا ماضى است ، يا حال يا مستقبل.

١٠ ـ فعل يا جامد است يا متصرّف.

خاتمة در اسماء افعال.

اقسام هريك از اين تقسيمات متضادّ است ، يعنى نميشود يك

١٣

فعل مثلا هم ثلاثىّ باشد وهم رباعىّ ، يا هم صحيح باشد وهم معتلّ ، ونيز نميشود فعلى داخل يكى از اين ده تقسيم نباشد.

(تقسيم اوّل)

فعل يا ثلاثىّ «سه حرفى» است ، يا رباعىّ «چهار حرفى» است ، وهركدام يا مجرّد است يا مزيد فيه ، پس فعل بر چهار قسم است.

ثلاثى مجرّد ، ثلاثى مزيد فيه ، رباعى مجرّد ، رباعى مزيد فيه.

ثلاثى : فعلى است كه حروف اصلى آن سه حرف باشد ، رباعى : فعلى است كه حروف اصلى آن چهار حرف باشد ، مجرّد : فعلى است كه حروف مزيد فيه با حروف اصلى نباشد ، گرچه حروف زياده ديگرى مانند حروف مضارع وامر باشد ، ومزيد فيه : فعلى است كه از آن حروف با حروف اصلى باشد ، وحروف مزيد فيه در جاى خود شناخته خواهد شد.

مثال :

فعل ثلاثى مجرّد مانند : ضرب ، يضرب ، اضرب.

فعل ثلاثى مزيد فيه مانند : ابصر ، يبصر ، ابصر.

فعل رباعى مجرّد مانند : دحرج ، يدحرج ، دحرج.

فعل رباعى مزيد فيه مانند : تدحرج ، يتدحرج ، تدحرج.

فعل در كلام عرب هرچه باشد از اين چهار قسم خارج نيست

١٤

گرچه هريك از اينها نيز اقسامى ميشود ، واين تقسيم از جنبه حروف اصلى وحروف زياده است ، وميزان شناختن حروف اصلى از حروف زياده گفته خواهد شد ، ودر هريك از اين چهار قسم به ترتيب بحث ميشود.

(تقسيم دوم)

فعل بر سه قسم است : ماضى ، مضارع ، امر ، واين تقسيم از جنبه صيغه وبناء فعل است ، يعنى : لفظ فعل در كلام عرب هرچه باشد يكى از اين سه ساختمان را دارد ، وخارج از آنها نيست ، گر چه هريك از آنها اقسام بسيارى است ، ونيز در تقسيم نهم فعل به ماضى وحال ومستقبل تقسيم ميشود ، ولى آن از جنبه زمان فعل است ، نه ساختمان آن.

ماضى : در لغت بمعنى گذشته است ، ودر اصطلاح فعلى است كه به صيغه مضارع وامر نباشد.

مضارع : در لغت بمعنى مشابه است ، ودر اصطلاح : فعلى است كه در اول صيغه آن يكى از حروف زياده چهارگانه «ى ـ ت ـ ء ـ ن» باشد ، واين چهار حرف را بر سر صيغه مضارع حروف مضارعة گويند ، وصيغه مضارع را اقسامى است كه بيان آنها ميآيد.

صيغه امر همان صيغه مضارع است به حذف حروف مضارعة ونصرّفى در اول وآخر صيغه كه بيانش خواهد آمد.

ودر تقسيم اول گفته شد كه فعل چهار قسم است ، اكنون در باره ثلاثى مجرّد بحث ميشود ، ودر آن سه قسم ديگر پس از آن بحث

١٥

خواهد شد.

(ماضى ثلاثى مجرّد)

ماضى از هرمصدرى گرفته شود چهارده صيغه است ، وهريك از آن صيغه ها را نامى است ، براى مثال «ضرب ـ زدن» را ميآوريم ، وآن چهارده صيغه ونامهاى آنها بدين ترتيب است.

١ ـ ضرب : صيغه مفرد مذكّر غائب از فعل ماضى ثلاثى مجرّد.

٢ ـ ضربا : صيغه تثنيه مذكّر غائب از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٣ ـ ضربوا : صيغه جمع مذكّر غائب از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٤ ـ ضربت : صيغه مفرد مؤنّث غائب از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٥ ـ ضربتا : صيغه تثنيه مؤنّث غائب از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٦ ـ ضربن : صيغه جمع مؤنّث غائب از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٧ ـ ضربت : صيغه مفرد مذكّر حاضر از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٨ ـ ضربتما : صيغه تثنيه مذكّر حاضر از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

٩ ـ ضربتم : صيغه جمع مذكّر حاضر از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

١٠ ـ ضربت : صيغه مفرد مؤنّث حاضر از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

١١ ـ ضربتما : صيغه تثنيه مؤنّث حاضر از فعل ماضى ثلاثى مجرد.

١٢ ـ ضربتنّ : صيغه جمع مؤنّث حاضر از فعل ماضى ثلاثى مجرّد.

١٣ ـ ضربت : صيغه متكلّم وحده ، براى مفرد مذكّر ومفرد مؤنّث از فعل ماضى ثلاثى مجرّد.

١٤ ـ ضربنا : صيغه متكلّم مع الغير ، براى تثنيه مذكّر ومؤنّث

١٦

وجمع مذكّر ومؤنّث از فعل ماضى ثلاثى مجرّد.

(معانى اين صيغه ها)

١ ـ ضرب : زد يك مرد غائب

٢ ـ ضربا : زدند دو مرد غائب

٣ ـ ضربوا : زدند جماعت مردان غائب

٤ ـ ضربت : زد يك زن غائب

٥ ـ ضربتا : زدند دو زن غائب

٦ ـ ضربن : زدند جماعت زنان غائب

اين شش صيغه را غائب گويند ، يعنى فعل به كسى نسبت داده شده كه در حضور متكلّم نيست.

٧ ـ ضربت : زدى تو يك مرد حاضر

٨ ـ ضربتما : زديد شما دو مرد حاضر

٩ ـ ضربتم : زديد شما جماعت مردان حاضر.

١٠ ـ ضربت : زدى تو يك زن حاضر.

١١ ـ ضربتما : زديد شما دو زن حاضر

١٢ ـ ضربتنّ : زديد شما جماعت زنهاى حاضر.

اين شش صيغه را حاضر گويند ، يعنى فعل به كسى نسبت داده شده كه در حضور متكلّم است.

١٣ ـ ضربت : زدم من ، چه يك مرد وچه يك زن.

١٤ ـ ضربنا : زديم ما ، چه دو مرد يا دو زن وچه جماعت مردان يا جماعت زنان.

١٧

اين دو صيغه را متكلم گويند ، يعنى متكلم فعل را به خودش نسبت ميدهد ، ودر صيغه دوم به خودش با ديگرى.

وصيغه غائب مغايب ، وصيغه حاضر مخاطب نيز گفته ميشود.

(مضارع ثلاثى مجرّد)

مضارع مانند ماضى از هرمصدرى باشد چهارده صيغه است ، ونام هرصيغه اى همان است كه در ماضى گفته شد ، مثالها از ماده «ضرب ـ زدن» به همان ترتيب ملاحظه شود.

١ ـ يضرب : صيغه مفرد مذكّر غائب از فعل مضارع ثلاثى مجرّد.

٢ ـ يضربان : صيغه تثنيه مذكر غائب از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

٣ ـ يضربون : صيغه جمع مذكّر غائب از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

٤ ـ تضرب : صيغه مفرد مؤنّث غائب از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

٥ ـ تضربان : صيغه تثنيه مؤنث غائب از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

٦ ـ يضربن : صيغه جمع مؤنّث غائب از فعل مضارع ثلاثى مجرّد.

اين شش صيغه غائب است.

٧ ـ تضرب : صيغه مفرد مذكّر حاضر از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

٨ ـ تضربان : صيغه تثنيه مذكر حاضر از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

٩ ـ تضربون : صيغه جمع مذكر حاضر از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

١٠ ـ تضربين : صيغه مفرد مؤنّث حاضر از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

١١ ـ تضربان : صيغه تثنيه مؤنّث حاضر از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

١٢ ـ تضربن : صيغه جمع مؤنث حاضر از فعل مضارع ثلاثى مجرد.

اين شش صيغه حاضر است.

١٨

١٣ ـ اضرب : صيغه متكلم وحده.

١٤ ـ نضرب : صيغه متكلم مع الغير.

اين دو صيغه متكلم است.

(معانى اين صيغه ها)

١ ـ يضرب : ميزند يك مرد غائب.

٢ ـ يضربان : ميزنند دو مرد غائب.

٣ ـ يضربون : ميزنند جماعت مردان غائب.

٤ ـ تضرب : ميزند يك زن غائب.

٥ ـ تضربان : ميزنند دو زن غائب.

٦ ـ يضربن : ميزنند جماعت زنهاى غائب.

٧ ـ تضرب : ميزنى تو يك مرد حاضر.

٨ ـ تضربان : ميزنيد شما دو مرد حاضر.

٩ ـ تضربون : ميزنيد شما جماعت مردان حاضر.

١٠ ـ تضربين : ميزنى تو يك زن حاضر.

١١ ـ تضربان : ميزنيد شما دو زن حاضر.

١٢ ـ تضربن : ميزنيد شما جماعت زنهاى حاضر.

١٣ ـ اضرب : ميزنم من.

١٤ ـ نضرب : ميزنيم ما.

وغفلت نشود كه در فعل مضارع صيغه چهارم با هفتم به يك صورت ، ونيز صيغه پنجم با هشتم با يازدهم به يك صورت است ، ولى در معنى مختلف است ، وهريك از آنها در كلام واقع شود از

١٩

قرينه كلام معلوم ميشود كدام است.

(امر ثلاثى مجرّد)

امر مانند ماضى ومضارع از هرمصدرى باشد چهارده صيغه است ونامهايش همان نامها است ، مثالهايش به ترتيب ملاحظه شود.

١ ـ ليضرب : صيغه مفرد مذكر غائب از فعل امر ثلاثى مجرد.

٢ ـ ليضربا : صيغه تثنيه مذكر غائب از فعل امر ثلاثى مجرد.

٣ ـ ليضربوا : صيغه جمع مذكر غائب از فعل امر ثلاثى مجرد.

٤ ـ لتضرب : صيغه مفرد مونث غائب از فعل امر ثلاثى مجرد.

٥ ـ لتضربا : صيغه تثنيه مونث غائب از فعل امر ثلاثى مجرد.

٦ ـ ليضربن : صيغه جمع مونث غائب از فعل امر ثلاثى مجرد.

اين شش صيغه غائب است.

٧ ـ اضرب : صيغه مفرد مذكر حاضر از فعل امر ثلاثى مجرد.

٨ ـ اضربا : صيغه تثنيه مذكر حاضر از فعل امر ثلاثى مجرد.

٩ ـ اضربوا : صيغه جمع مذكر حاضر از فعل امر ثلاثى مجرد.

١٠ ـ اضربى : صيغه مفرد مونث حاضر از فعل امر ثلاثى مجرد.

١١ ـ اضربا : صيغه تثنيه مونث حاضر از فعل امر ثلاثى مجرد.

١٢ ـ اضربن : صيغه جمع مونث حاضر از فعل امر ثلاثى مجرد.

اين شش صيغه حاضر است.

١٣ ـ لاضرب : صيغه متكلم وحده از فعل امر ثلاثى مجرد.

١٤ ـ لنضرب : صيغه متكلم مع الغير از فعل امر ثلاثى مجرد.

٢٠