علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

وگوسفند وشتر است.

" اقبرت زيدا : براى زيد قبر قرار دادم" قبر : گور است ، در قرآن فرموده : " ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ : سپس خدا او را ميرانيد پس برايش قبر قرار داد عبس ـ ٨٠ ـ ٢١". اركبت ابنى : براى پسرم مركبى قرار دادم"

ومعنى ديگرى براى قراردادن در باب افعال هست ، وآن چنان است كه فعل دو مفعول دارد ، ومفعول دوم به ماده فعل متّصف ميگردد وبراى مفعول اول قرار داده ميشود ، مانند.

«اشفاك الله عسلا : خدا عسل را براى تو شفاء قرار دهد»

«اسقيتك اهابا : اهابى را براى تو سقاء قرار دادم» اهاب : پوست حيوان است ، سقاء : مشك است كه در آن آب وشير وغير آن ميريزند.

(١٥ ـ امتناع)

امتناع : نشدن است ، ومقصود در اينجا نشدن فعل است براى فاعل ، واين نيز غير متعدى است ، مانند

«اشفى العليل. بيمار شفاء داده نشد»

(١٦ ـ اعانة)

اعانه : كمك كردن است ، ودر اين باب كمك كردن فاعل است مفعول را در ماده فعل ، واين معنى متعدى است در باب افعال ، مانند :

«اعكمت زيدا : كمك كردم زيد را در عكم» عكم : بسته بندى

٦١

وعدل بندى كردن متاع است".

«احلبتك : كمك كردم تو را در حلب» حلب : دوشيدن است.

«احملت اخى : كمك كردم برادرم را در حمل» حمل : باركردن است.

«ابغيت ابى : كمك كردم پدرم را در بغية» بغية : جستجو كردن است.

(١٧ ـ ضدّ ثلاثى مجرّد)

يعنى : ماده اى در ثلاثى مجرد به يك معنى است ، وبه باب افعال كه برده ميشود ضد آن معنى است ، مانند :

«نشطت الحبل : گره كردم ريسمان را گرهى آسان»

«انشطت الحبل : باز كردم ريسمان را»

«ترب زيد : خاك نشين شد زيد» يعنى : تهى دست شد.

«اترب زيد : مال در دستش چو خاك آمد» يعنى : ثروتمند شد.

«خفيت امرى : كارم را آشكار كردم»

«اخفيت امرى : كارم را پنهان كردم»

(٢)

(باب تفعيل)

ماضى اين باب بر وزن «فعّل» ميباشد ، ثلاثى مجرد هرچه باشد به اين باب كه آورده شود عين الفعل مشدد ، ومفتوح ميگردد اگر مفتوح نباشد ، وعلاماتى كه به چهارده صيغه اش ملحق ميشود

٦٢

مانند ثلاثى مجرد است.

مضارع اين باب بر وزن «يفعّل» ميباشد ، حرف مضارع بر سر ماضى آورده ميشود ، وعين الفعل مكسور شود «يفعّل» ميگردد ، علامات چهارده صيغه مانند مضارع ثلاثى مجرد است.

چهارده صيغه امر تابع مضارع است ، حرف مضارع را از شش صيغه حاضر حذف ميكنند ، وبر سر هشت صيغه ديگر لام مكسور ميآورند ، وآخر پنج صيغه را ساكن ، ونون را از آخر هفت صيغه حذف ، ونون ، در دو صيغه جمع مؤنث بجا است.

مصدر اين باب چهار صيغه است. «تفعيل» و «تفعلة» و «فعّال» و «فعال»

امثله ماضى : علّم ، علّما ، علّموا ، علّمت ، علّمتا ، علّمن علّمت ، علّمتما ، علّمتم ، علّمت ، علّمتما ، علّمتنّ ، علّمت ، علّمنا ، مصدرش «تعليم : علم آموختن» ثلاثى مجردش «علم ، يعلم ، علما : دانستن».

امثله مضارع : يكذّب ، يكذّبان ، يكذّبون ، تكذّب ، تكذّبان يكذّبن ، تكذّب ، تكذّبان ، تكذّبون ، تكذّبين ، تكذّبان ، تكذّبن ، اكذّب ، نكذّب ، مصدرش «تكذيب وكذّاب : دروغ پنداشتن» ثلاثى مجردش «كذب ، يكذب ، كذبا. دروغ گفتن»

امثله امر : ليبلّغ ليبلّغا ، ليبلّغوا ، لتبلّغ ، لتبلّغا ، ليبلّغن ، بلّغ ، بلّغا ، بلّغوا ، بلّغى ، بلّغا ، بلّغن ، لابلّغ ، لنبلّغ ، مصدرش" بلاغ وتبليغ : رساندن" است ، ثلاثى مجردش" بلغ ، يبلغ ،

٦٣

بلوغا : رسيدن «است ، ومثال مصدر تفعلة» بصّر ، يبصّر ، تبصرة : آگاه كردن"

(معانى باب تفعيل)

باب تفعيل براى چند معنى آمده است ، وتكرار حرف وسط دلالت بر يكى از آن معانى مينمايد.

(١ ـ تعدية)

چنانچه در باب افعال دانسته شد ، مانند :

«فرح زيد : شاد شد زيد» و «فرّح زيد : شاد كرد زيد» شنونده منتظر است كه بداند مفعول كيست ، متكلم اگر بخواهد بگويد كيست ، مثلا ميگويد : «فرّح زيد عمرا : شاد كرد زيد عمرو را».

«نزل الملك : فرود آمد فرشته ، نزّل الله الكتاب : فرو فرستاد خدا كتاب را»

(٢ ـ تكثير)

يعنى بسيارى فعل ، وآن شش صورت است :

١ ـ بسيارى فعل فقط در فعل غير متعدى ، مانند : «طوّفت فى البلد : بسيار طواف كردم در شهر» طواف : گرديدن است ، ومانند آن است «جوّلت».

٢ ـ بسيارى فعل فقط در فعل متعدى ، مانند : " ضرّبت زيدا : بسيار زدم زيد را".

٣ ـ بسيارى فعل وفاعل در فعل غير متعدى ، مانند : «موّتت الآبال : شتران بسيارى مردند».

٦٤

٤ ـ بسيارى فعل وفاعل در فعل متعدى ، مانند : «جرّحوا خالدا : بسيار مجروح كردند خالد را»

٥ ـ بسيارى فعل ومفعول ، مانند : («غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ) زليخا درها را بست» اين مثال در سوره يوسف ، آيه ٢٣ ـ است ، ومانند : " قطّعت الحبل : ريسمان را پاره پاره كردم ، فرق اين دو مثال آن كه در مثال اول بسيارى مفعول پيش از عمل بوده ، ودر مثال دوم بسيارى پس از عمل شده ، ومانند مثال دوم است " فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ : پس آب آتشين روده هاى آنان را پاره پاره كرد" اين مثال در سوره محمد ص آيه ١٥ ـ است ، ونيز مانند آن است (" قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ) آن جماعت زنان دستهايشان را پاره پاره كردند ، سوره يوسف آيه ٣١".

٦ ـ بسيارى فعل وفاعل ومفعول ، مانند : («يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ :) سر ميبريدند پسرهايتان را ، سوره بقره ـ آيه ٤٩»

(٣ ـ مبالغة)

مبالغة : كوتاهى نكردن در كار است ، ومقصود در اينجا آن است كه باب تفعيل در بعضى ماده ها دلالت ميكند كه فعل به نهايت كمال است ، وفرقش با تكثير آن است كه آن در كميت وعدد فعل وفاعل ومفعول است ، واين در كيفيت وچگونگى فعل است ، مانند : «صرّحت الحقّ : حق را كاملا آشكار كردم» ثلاثى مجردش «صرح ، يصرح ، صرحا» است ، صرح : آشكاركردن است.

«صيّحنا : بلند صيحة زديم» ثلاثى مجردش «صاح ، يصيح ، صيحة وصياحا» است ، صيحة وصياح : بانگ زدن است.

٦٥

(٤ ـ نسبت)

يعنى : نسبت دادن فاعل ماده فعل را به مفعول ، گرچه مفعول به آن متّصف نباشد ، مانند.

«كفّر زيد عمرا : زيد به عمرو نسبت كفر داد»

«خطّانا قاسما : به قاسم نسبت خطاء داديم»

(٥ ـ قول كلمة)

يعنى : باب تفعيل در بعضى ماده ها دلالت ميكند برگفتن فاعل كلمه اى را براى مفعول ، وماده فعل از آن كلمه گرفته ميشود مانند :

«لبّيت زيدا : زيد را لبّيك گفتم» لبّيك كلمه ايست كه در جواب نداء كسى گفته ميشود ، در صورتى كه بخواهد آمادگى خود را براى خواسته او اعلام كند.

«حيّيته : او را تحيتى گفتم» اصل تحيّة از حياة وبمعنى زنده باد گفتن است ، ودر هراجتماعى كلمه اى براى آن وضع شده ، در اسلام كلمه «سلام عليكم» دستور داده اند ، يعنى : سلامت بر شما باد ودر عرب «حيّاك الله : خدا تو را زنده بدارد» گفته ميشده.

(٦ ـ سلب)

چنانچه در معنى يازدهم باب افعال گفته شد ، مانند «قرّدت البعير : شتر را تقريد كردم» «تقريد» از قراد گرفته شده ، وقراد : كنه است ، يعنى كنه هاى بدن شتر را برطرف كردم.

«جلّدت الشّاة : گوسفند را جلد كندم» جلد : پوست حيوان است ، وبر ضد اين معنى نيز استعمال شده ، مانند :

٦٦

" جلّدت الكتاب : كتاب را جلد كردم.

(٧ ـ ضدّ افعال)

بسيارى از ماده ها ومصدرها در باب تفعيل بر ضد باب افعال استعمال ميشود ، مانند :

" افراط : زياد روى كردن ، تفريط : كوتاهى كردن" و" امراض : كسى را مريض كردن ، تمريض : مريض را پرستارى كردن «و» اقذاء : قذى در چشم انداختن ، تقذية : قذى از چشم برطرف كردن" قذى : خاشاك است.

(٣)

(باب مفاعلة)

ماضى اين باب بر وزن «فاعل» ميباشد ، ثلاثى مجرد كه به اين باب آورده شود الفى ميان فاء الفعل وعين الفعل زياد ميشود وعين الفعل مفتوح ميگردد اگر مفتوح نباشد ، وعلامات چهارده صيغه چنان است كه گفته شد.

مضارع اين باب بر وزن «يفاعل» است ، حرف مضارع را بر سر ماضى ميآورند ، وعين الفعل را مكسور مينمايند ، وعلامات همچنان است.

چهارده صيغه امر تابع مضارع است ، چنانچه در آن دو باب گفته شد.

اين باب سه مصدر دارد «مفاعلة وفعال وفيعال».

امثله ماضى : " قاتل ، قاتلا ، قاتلوا ، قاتلت ، قاتلتا ،

٦٧

قاتلن ، قاتلت ، قاتلتما ، قاتلتم ، قاتلت ، قاتلتنّ ، قاتلت قاتلنا ، مقاتلة وقتالا وقيتالا : جنگ كردن" ثلاثى مجردش" قتل ، يقتل ، قتلا : كشتن".

امثله مضارع : «يخالط ، يخالطان ، يخالطون ، تخالط ، تخالطان ، يخالطن ، تخالط ، تخالطان ، تخالطون ، تخالطين ، تخالطان ، تخالطن ، اخالط ، نخالط ، مخالطة وخلاطا : آميزش كردن» ثلاثى مجردش «خلط ، يخلط ، خلطا : آميختن»

امثله امر : «ليرابط ، ليرابطا ، ليرابطوا ، لترابط ، لترابطا ، ليرابطن ، رابط ، رابطا ، رابطوا ، رابطى ، رابطا ، رابطن ، لارابط ، لنرابط ، مرابطة ورباطا : بهم پيوستن ومواظبت كردن» ثلاثى مجردش «ربط يربط ، ربطا : بستن» است.

(معانى باب مفاعلة)

باب مفاعله غالبا براى بيان نسبت متقابل است ميان دوطرف كه هريك در برابر ديگرى فاعل فعلى باشد ، وآن چند قسم است :

١ ـ نسبت ميان دو طرف كه هريك درباره ديگرى كند مانند آنچه ديگرى درباره آن ميكند ، پس هريك از دو طرف نسبت بديگرى هم فاعل وهم مفعول است ، ودر كلام يكى را بصورت فاعل وديگرى را بصورت مفعول ميآورند ، وبهتر است كه ابتداء كننده را بصورت فاعل آورند : مانند.

(«قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ :) مقاتله كنيد در راه خدا كسانى را كه مقاتله ميكنند شما را ـ بقره ـ ٢ ـ ١٩٠» مقاتله از قتل

٦٨

است ، در اين مثال هريك از دو طرف انجام ميدهد درباره طرف ديگر قتل را.

«باشروهن (وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ :) مباشرت كنيد زنان را ومباشرت نكنيد آنان را در حالى كه شما عكوف كرده ايد در مسجدها ـ بقره ٢ ـ ١٨٧» مباشرت : بشره بر بشره گذاشتن است ، وبشره : ظاهر بدن است ، ودر غير بدن از اجسام ديگر نيز استعمال ميشود ، وعكوف : ماندن در جائى است براى عبادت.

٢ ـ واين در همه چيز مانند معنى اول است ، جز آنكه يك طرف با فعلش منع طرف ديگر را ميكند وآن را كه شروع به فعل ميكند بصورت فاعل وآن طرف كه منع مينمايد بصورت مفعول آورده ميشود ، مانند :

(«يُخادِعُونَ اللهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا :) مخادعة ميكنند خدا ومؤمنان را ـ بقره ـ ٢ ـ ٩» مخادعة از خدعة است ، وخدعة آن است كه پنهانى كسى بخواهد بكسى ضررى برساند يا مانع خيرش شود ، اين آية درباره منافقان است ، آنان ميخواستند نسبت به خدا ومؤمنان چنان كنند ، ولى خدا منع ميكرد ونميگذاشت خواسته آنان عملى شود.

(«راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها :) مراودة كرد يوسف را زنى كه يوسف در سرايش بود ـ يوسف ـ ١٢ ـ ٢٣» مراودة از رود است ، ورود : خواستن است ، زن عزيز مصر از يوسف خواست كه با او هم بسترى كند ولى يوسف او را منع كرد.

٣ ـ از طرفى فعلى انجام شود واز طرف ديگر فعلى به عنوان

٦٩

مجازات انجام گردد ، مانند :

(«قاتَلَهُمُ اللهُ :) بكشد آنان را خدا ـ منافقون ـ ٦٣ ـ ٤» اين آيه درباره منافقان است ، ومجازات كارهايشان نسبت به دين خدا هلاك كردن آنان است در دنيا وآخرت.

وبعضى مثال («يُخادِعُونَ اللهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا») را از اين قسم گرفته اند ، زيرا منافقان نسبت به دين خدا خدعه ها كردند وخدا در قيامت آنان را مجازات خواهد فرمود.

٤ ـ از هردو طرف يك گونه فعلى نسبت به چيزى واقع شود ، مانند :

«جاذبت زيدا ثوبا : با زيد مجاذبة كردم در لباسى» مجاذبة از جذب است ، جذب : سوى خود كشيدن است ، يعنى من وزيد لباسى را گرفته بوديم وهريك سوى خود ميكشيديم.

٥ ـ ظهور فعل از هريك در برابر ديگرى بى آنكه مفعول باشند ، واين در افعالى است كه ثلاثى مجردش متعدى نيست ، مانند :

«صابروا الاعداء : شكيبائى كنيد در برابر دشمنان» يعنى چنانچه دشمنان در برابر شما صبر وپايدارى دارند ، شما نيز در برابر آنان صبر وپايدارى كنيد.

«شاعرت زيدا. با زيد مشاعرة كردم»

«كارمت حميدا : با حميد مكارمة كردم» مكارمة از كرم است ، كرم : هر خلق وهرخلق زيبائى است ، وظهور هرعمل پسنديده را نيز كرم گويند ، يعنى : من در برابر حميد وحميد در برابر من اظهار

٧٠

كرم كرديم واعمال پسنديده خود را ذكر نموديم كه فخركردن به يكديگر باشد ، وميشود مكارمة را از باب افعال گفت ، ودر اين صورت معنايش اكرام كردن هريك از دو طرف است ديگرى را.

(بيان المغالبة)

دانستى كه باب مفاعلة براى بيان وقوع فعل است از دو فاعل در برابر همديگر ، وممكن است يكى از دو طرف در فعل بر طرف ديگر غلبة كند ، پس اگر خواستند بيان كنند غلبة با كدام طرف است ، فعل ثلاثى مجردى از همان ماده ولى از باب «فعل يفعل» پس از آن ميآورند ، گرچه از اين باب نباشد ، وطرف غالب را فاعل وطرف مغلوب را مفعول آن فعل قرار ميدهند ، در اين مثالها مشاهده شود : «صارعت زيدا فصرعته : كشتى گرفتم با زيد پس بر او غلبة كردم وزمينش زدم» ثلاثى اين مثال از باب «فعل يفعل» است.

ولى اگر مضارعش در اينجا آورده شود «يصرع» گفته ميشود.

«قاتلنا القوم فقتلناهم : مقاتله كرديم آن گروه را پس غلبة كرديم وآنان را كشتيم» ثلاثى اين مثال از باب «فعل يفعل» است.

«اضارب زيدا فاضربه : مضاربة ميكنم زيد را پس بر او غلبة ميكنم در زدن» ثلاثى اين مثال از باب «فعل يفعل» است.

«عالم زيد بكرا فعلم زيدا : زيد وبكر در مقابل يكديگر اظهار دانش كردند پس بكر بر زيد غالب شد واز او اعلم بود» ثلاثى اين مثال از باب «فعل يفعل» است.

" كارمت زيدا فكرمنى : مكارمة كردم با زيد پس غلبه كرد بر من

٧١

در كرم" ثلاثى اين مثال از باب" فعل يفعل" است.

(استثناء)

گفته شد براى بيان مغالبة فعل هرچه باشد بر وزن «فعل يفعل» آورده ميشود ، ولى اگر يكى از حروف اصول آن ياء باشد ، يا فاء الفعل واو باشد پس بر وزن «فعل يفعل» آورده ميشود ، در اين چهار مثال مشاهده شود.

«واعدت زيدا فهو يعدنى : با زيد وعدة گذاشتم پس او غلبة ميكند مرا در وعده» يعنى به وعده اش بهتر وفاء ميكند.

«يا سرت زيدا فيسرته : من با زيد آسان گرفتيم پس غلبه كردم او را در آسان گرفتن» يعنى من بيشتر او را مراعات كردم ، در معامله اى يا كار ديگرى.

«باينت زيدا فيبيننى : جدا شدم با زيد پس او بيشتر جدا ميشود» يعنى بيشتر دورى وجدائى ميكند.

«ارامى زيدا فارميه : با زيد تيراندازى ميكنم پس من بر او غلبة مينمايم وبيشتر تير ميزنم»

(قول كسائىّ)

ابو الحسن علىّ بن حمزة كسائى كه يكى از قرّاء سبعة واز علماء علوم عربيّة در زمان هارون رشيد بوده گفته : اگر عين الفعل يا لام الفعل حرف حلق باشد بيان مغالبة از باب «فعل يفعل» ميشود ، مانند :

«شاعرت زيدا فاشعره : مشاعرة كردم با زيد پس غلبه خواهم كرد بر او در شعر» وديگران گفته اند فرقى نيست.

٧٢

وبايد دانست كه بيان مغالبة منحصر باين طريق نيست ، بلكه ميتوان در همه جا با ماده «غلبة» بيان نمود ، چنانچه با تعبيرات ديگر نيز ميتوان بيان كرد ، مانند :

(«فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ :) پس يونس مساهمة كرد پس از مغلوبين بود ـ صافّات ـ ٣٧ ـ ١٤١» مساهمة : قرعه كشى است.

اين سه باب كه مزيد آن يك حرف است.

(٤)

(باب انفعال)

ماضى اين باب بر وزن «انفعل» ميباشد ، هرماضى ثلاثى مجرد كه به اين باب آورده شود همزه مكسورى ونون ساكنى در اولش زياد ميشود ، وعين الفعل مفتوح ميگردد اگر نباشد «انفعل» ميشود ، وملحقات چهارده صيغه همان است.

مضارع اين باب بر وزن «ينفعل» ميباشد ، همزه ماضى حذف ميشود ، وحرف مضارع بجايش آورده ميشود ، وعين الفعل مكسور ميگردد ، وعلامات همچنان است.

شش صيغه امر حاضر چنان است كه حرف مضارع از سر صيغه مضارع حذف ميگردد وبجايش همزه مكسورى آورده ميشود ، وهشت صيغه ديگر چنانچه دانسته شد لام مكسورى بر مضارع داخل ميكنند ، وآخر چهارده صيغه چنان است كه در آن بابها گفته شد.

مصدر اين باب بر وزن «انفعال» است.

امثله ماضى : " انفطر ، انفطرا ، انفطروا ، انفطرت ، انفطرتا ،

٧٣

انفطرن ، انفطرت ، انفطرتما ، انفطرتم ، انفطرت ، انفطرتما انفطرتنّ ، انفطرت ، انفطرنا ، انفطارا : شكافته شدن" ثلاثى مجردش" فطر ، يفطر ، فطرا : شكافتن" است.

امثله مضارع : «ينقلب ، ينقلبان ، ينقلبون ، تنقلب ، تنقلبان ، ينقلبن ، تنقلب ، تنقلبان ، تنقلبون ، تنقلبين ، تنقلبان ، تنقلبن ، انقلب ، ننقلب ، انقلابا : واژگون شدن» ثلاثى مجردش «قلب ، يقلب ، قلبا : واژگون كردن» است.

امثله امر : لينطلق ، لينطلقا ، لينطلقوا ، لتنطلق ، لتنطلقا ، لينطلقن ، انطلق ، انطلقا ، انطلقوا ، انطلقى ، انطلقا ، انطلقن ، لانطلق ، لننطلق ، انطلاقا : روانه شدن".

(معنى باب انفعال)

باب انفعال را يك معنى بيش نيست ، وآن «مطاوعة» است ومطاوعة قبول اثر فعل فاعل است ، وآن دو گونه ميباشد : مطاوعه محسوس وغيرمحسوس ، وباب انفعال براى مطاوعه محسوس است ، يعنى اثر فاعل با حسّ ظاهر درك شود ، ومطاوعه غير محسوس در بعضى بابهاى ديگر ميآيد.

وباب انفعال متعدّى نيست ومفعول نميگيرد ، زيرا فاعل فعل در اين باب خودش درواقع مفعول است ، زيرا قبول كننده اثر فعل خواهد بود ، پس اگر خواهند فاعل را ذكر كنند فعل را بايد از باب ديگرى بياورند ، وآن يا ثلاثى مجرد يا باب افعال است.

پس گفته ميشود. باب انفعال مطاوع ثلاثى مجرد يا مطاوع باب

٧٤

افعال است ، ولى بيشتر مطاوع ثلاثى مجرد است وبراى باب افعال بسيار كم است ، وفاعل باب انفعال در آن دو باب مفعول ميشود ، مانند :

«انشقّت السّماء : شكافته شد آسمان» والبته شكافته شدن شكافنده ميخواهد ، پس اگر خواستيم شكافنده را ذكر نمائيم ميگوئيم : «شقّ الله السّماء فانشقّت : شكافت خدا آسمان را پس شكافته شد» پس «انشقّت» مطاوع «شقّ» است ، يعنى : «شقّ : شكافتن» فعلى است كه از فاعلش صادر شده ، واثرش كه «انشقاق : شكافته شدن» است بر سماء واقع شده ، وسماء آن اثر را قبول كرده است ، وسماء در اين مثال مفعول «شقّ» وفاعل «انشقّت» است ، ودر «انشقّت» ضمير «هى» مستتر ، وبه سماء راجع است ، وبر اين قياس است مثالهاى ديگر چنانچه گفته ميشود :

«كسرت الكوز فانكسر : شكستم كوز را پس شكسته شد»

«قطعت الحبل فانقطع : بريدم ريسمان را پس بريده شد» ومطاوعه انفعال از باب افعال مانند :

«اعدم الله النّفاق فانعدم : نابود كرد خدا نفاق را پس نابود شد»

«اطلقت الابل فانطلق : روان كردم شتر را پس روان شد».

«از عجت الحجر فانزعج : از جاى بركندم سنگ را پس كنده شد» ومطاوع باب افعال در بيشتر موارد ثلاثى مجرد است ، مانند :

«اخرجت زيدا فخرج : بيرون كردم زيد را پس بيرون شد»

٧٥

«انزلت الغصن فنزل. پائين آوردم شاخه درخت را پس پائين آمد» ودر مطاوعة ، فعل اوّل را مطاوع وفعل بعدش را مطاوع گويند ، ولازم نيست در همه جا مطاوع مذكور باشد ، مانند :

(«وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ :) وچون اختران تيره شوند ـ تكوير ٨١ ـ ٢»

ونيز لازم نيست در مطاوعة مطاوع ومطاوع از يك ماده باشند مانند :

(«فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ :) پس سوى موسى وحى كرديم كه بزن به عصايت دريا را پس دريا شكافت ، شعراء ـ ٢٦ ـ ٦٣» در اين مثال مطاوع «اضرب» است ، ومطاوع «انفلق» است ، ومانند :

(«وَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً :) وسوى موسى وحى كرديم هنگامى كه قومش آب طلبيدند كه بزن بعصايت آن سنگ را پس روان شد از آن دوازده چشمه ـ اعراف ـ ٧ ـ ١٦٠»

وممكن است مطاوع ومطاوع هردو ثلاثى مجرد باشند ، مانند :

(«وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ :) وچون گفتيم فرشتگان را : سجده كنيد براى آدم پس سجده كردند جز ابليس بقره ـ ٢ ـ ٣٤» در اين مثال مطاوع «قلنا» ومطاوع «سجدوا» است ، ودر واقع مانند آن است كه گفته شود :

«امرناهم فائتمروا : فرمان داديم آنان را پس فرمان بردند»

٧٦

واين مطاوعة از باب «افتعال» است كه خواهد آمد.

واگر مطاوعة نشود ، يعنى مفعول اثر فعل فاعل را قبول نكند نميشود مطاوع ومطاوع از يك ماده باشند ، زيرا كلام دروغ ميشود ، مگر در مطاوعه اختيارى كه در باب افتعال گفته خواهد شد ، مانند :

«كسرت الكوز فما انكسر : شكستم كوز را پس نشكست» پس تعبير ديگرى بايست كه دروغ نشود ، مانند :

«ضربت الكوز على الارض فما انكسر : زدم كوز را بر زمين پس نشكست» ومانند :

«اردت ان اكسر الكوز فما انكسر : خواستم كه بشكنم كوز را پس نشكست».

(٥)

(باب افتعال)

باب «افتعال» از جهت عدد حروف ووزن مانند باب انفعال است ، وحرف زياده اش همزه مكسورى است در اولش وتائى ميان فاء الفعل وعين الفعل.

امثله ماضى : «اكتسب ، اكتسبا ، اكتسبوا ، اكتسبت ، اكتسبتا ، اكتسبن ، اكتسبت ، اكتسبتما ، اكتسبتم ، اكتسبت ، اكتسبتما ، اكتسبتنّ ، اكتسبت ، اكتسبنا ، اكتسابا : با كوشش چيزى فراهم آوردن» ثلاثى مجردش «كسب ، يكسب ، كسبا : فراهم آوردن» است.

امثله مضارع : " يعتذر ، يعتذران ، يعتذرون ، تعتذر ، تعتذران

٧٧

يعتذرن ، تعتذر ، تعتذران ، تعتذرون ، تعتذرين ، تعتذران ، تعتذرن ، اعتذر ، نعتذر ، اعتذارا : بهانه آوردن ، ثلاثى مجردش «عذر ، يعذر ، عذرا : بهانه پذيرفتن» است.

امثله امر : «لينتظر ، لينتظرا ، لينتظروا ، لتنتظر ، لتنتظرا ، لينتظرن ، انتظر ، انتظرا ، انتظروا ، انتظرى ، انتظرا ، انتظرن ، لانتظر ، لننظر ، انتظارا. چشم داشتن بوقوع چيزى» ثلاثى مجردش «نظر ، ينظر ، نظرا : نگاه كردن» است.

(قاعدة)

هرگاه فاء الفعل در باب «افتعال» «صاد يا ضاد يا طاء يا ظاء» باشد «تاء» افتعال قلب به «طاء» ميگردد ، مثلا :

«ضرب» اگر به باب افتعال برده شود «اضترب» ميشود پس تاء قلب به طاء شده «اضطرب» ميگردد ، مضارع وامر حاضرش ـ «يضطرب ، اضطرب» ميباشد.

و «صبر ، اصطبر ، يصطبر ، اصطبر» ميگردد.

و «ظلم ، اظطلم ، يظطلم ، اظطلم» ميشود.

و «طلع ، اطّلع ، يطّلع ، اطّلع» ميگردد ، ودر اين صورت چهارم طاء در طاء ادغام ميشود ، ومعنى ادغام در لغت چيزى را در چيزى كردن است ، ودر اصطلاح صرف ، درهم كردن حرفى است در حرف بعد از آن بطورى كه يك حرف مشدّد تلفّظ شود ، وتفصيلش در بحث مضاعف خواهد آمد ، وعلّت اين قلب عدم تناسب اين حروف است با «تاء» در صفات ، وتناسب آنها با «طاء» چنانچه

٧٨

در علم تجويد بيان شده است.

(قاعدة)

هرگاه فاء الفعل در باب" افتعال"" دال يا ذال يا زاء باشد" تاء" افتعال قلب به دال ميگردد ، مثلا.

«دعا» در باب افتعال «ادتعى» ميشود ، پس تاء قلب ب دال ميگردد ، ودال در دال ادغام ميشود «ادّعى» ميگردد ، مضارع وامر حاضرش «يدّعى ، ادّع» ميباشد ، ودر قرآن است.

(«لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَلَهُمْ ما يَدَّعُونَ :) براى آنان در بهشت ميوه ها است وبراى آنان است آنچه ميخواهند ـ يس ـ ٣٦ ـ ٥٧».

و «ذكر» «اذدكر ، يذدكر ، اذدكر» ميشود ، ودر اين صورت جائز است ذال ودال ادغام گردد وگفته شود : «اذّكر يا ادّكر» ودر قرآن است.

(«وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ :) وآن زندانى كه نجات يافته بود پس از مدتى يادش آمد ـ يوسف ـ ١٢ ـ ٤٥»

«وزاد» «ازداد ، يزداد ، ازدد» ميگردد ، در قرآن است

(«وَيَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً :) وتا مؤمنان از جهت ايمان افزايش يابند ـ مدّثر ـ ٧٤ ـ ٣١» وعلّت اين قلب چنان است كه در قاعده گذشته گفته شد.

(قاعدة)

هرگاه فاء الفعل در باب «افتعال» «واو يا تاء يا ثاء» باشد در «تاء» افتعال ادغام ميشود ، مثلا :

٧٩

«وصل» در باب افتعال «اوتصل» ميشود ، پس «واو» در «تاء» ادغام ميگردد ، «اتّصل» ميشود ، مضارع وامر حاضرش «يتّصل ، اتّصل» است ، ومانند آن «وحد ، وفق ، وسع ، وجه ، وعظ» كه «اتّحد ، اتّفق ، اتّسع ، اتّجه ، اتّعظ» ميگردد.

و" تبع"" اتّبع" ، يتّبع ، اتّبع ، اتّباعا" ميگردد.

وثار"" اثتار" ميشود ، پس" ثاء" در" تاء" ادغام ميگردد ، " اثّار يا اتّار" ميگويند ، مضارع وامر ومصدرش" يثّار ، اثّئر ، اثّئارا : خونخواهى كردن" است.

وفاء الفعل در ماده «اخذ» در «تاء» ادغام شود ، و «اتّخذ» گفته ميشود ، ومضارع وامر ومصدرش «يتّخذ ، اتّخذ ، اتّخاذا : برگرفتن» است ، واين ادغام اختصاص به اين ماده دارد ودر ماده هاى ديگر مانند «امر ، اكل وغيره» كه به باب افتعال برده شود همزة به حال خود است ، وبعضى گفته اند ثلاثى مجردش «تخذ» است ، ولى ثابت نشده.

و «يسر» در باب افتعال «ايتسر» ميشود ، وجائز است ادغام گردد ، و «اتّسر» گفته شود ، ودر ماده هاى ديگر كه فاء الفعل «ياء» باشد جائز نيست.

و «سمع ، استمع» ميشود ، ودر كلام عرب «اسّمع» با ادغام شنيده شده ، لكن نادر است.

(قاعدة)

هرگاه عين الفعل در باب" افتعال"" تاء يا ثاء يا جيم يا

٨٠