علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

«فرغ ، يفرغ ويفرغ ، وفرغ ، يفرغ ، فروغا وفراغا : پرداختن كار».

«سلخ ، يسلخ ويسلخ ، سلخا : پوست كندن».

«شعر ، يشعر وشعر ، يشعر ، شعرا وشعرا وشعرة وشعرى وشعورا وشعورة : دانستن».

«جنح ، يجنح ويجنح ، جنوحا : گراييدن».

(٤)

(باب فعل يفعل)

مثال : «علم ، يعلم ، علما : دانستن».

«فرح ، يفرح ، فرحا : شاد شدن».

«حزن ، يحزن ، حزنا : اندوهناك شدن».

«سقم ، يسقم ، سقما وسقاما وسقاما : بيمار شدن».

«عطش ، يعطش ، عطشا : تشنه شدن».

افعال از اين باب بسيار است ، وبيشتر مصادرى كه در اين باب آمده دلالت بر عوارض روحى وجسمى مينمايد.

(٥)

(باب فعل يفعل)

وفعل از اين باب اندك آمده.

مثال : " حسب ، يحسب ، احسب ، حسبانا ومحسبة : گمان بردن".

«يئس ، ييئس ، ايئس ، يأسا ويأسة : نااميد شدن».

٤١

«نعم ، ينعم ، انعم ، نعمة ومنعما : خوش بودن»

" بئس ، يبئس ، ابئس ، بوءسا وبوءسا وبئيسا وبوءسى : نيازمند شدن".

لكن لغت فصيح در اين مثالها از باب «فعل يفعل» است ، چنانچه در قرآن قرائت شده وچند مثال ديگر از اين باب ميباشد كه در تقسيم چهارم مذكور خواهد شد.

(٦)

(باب فعل يفعل)

از اين باب هرفعلى آمده لازم است ، واز پنج باب ديگر ، هم لازم وهم متعدى آمده ومعنى فعل لازم ومتعدّى در تقسيم هفتم معلوم ميگردد ، ونيز از جهت معنى غالبا مصادرى كه در اين باب آمده دلالت بر صفات ثابته ميكند.

وبطور كلى مصادرى كه از آنها صيغه فعل بناء ميشود از جهت معنى سه قسم است :

١ ـ مصادرى كه دلالت بر فعل صادر مينمايد ، مانند" ذهاب : رفتن «ضرب : زدن» «قتل : كشتن» «اكل : خوردن» «جلوس : نشستن»

٢ ـ مصادرى كه دلالت بر صفت زائل مينمايد ، مانند" جوع : گرسنه شدن «» شبع : سيرشدن «» سقم : مريض شدن «» خجل : شرم نمودن"" خوف : ترسيدن" واين معانى همان عوارض است كه در باب" فعل يفعل" گفته شد.

٤٢

٣ ـ مصادرى كه دلالت بر صفت ثابت مينمايد ، وآنها غالبا در اين باب است.

مثال : حسن ، يحسن ، احسن ، حسنا : نكو بودن".

«كرم ، يكرم ، اكرم ، كرما وكرمة وكرامة : ارجمند بودن».

«عذب ، يعذب ، اعذب ، عذوبة : گوارا بودن».

" قبح ، يقبح ، اقبح ، قبحا وقبحا وقباحا وقبوحا وقباحة : زشت بودن".

«جمل ، يجمل ، اجمل ، جمالا : زيبا بودن».

«قصر ، يقصر اقصر ، قصرا وقصرا وقصارة : كوتاه بودن».

«فقه ، يفقه ، افقه ، فقاهة : فقيه بودن».

«فصح ، يفصح ، افصح ، فصاحة : فصيح بودن».

«خطب ، يخطب ، اخطب ، خطابة : خطيب بودن».

«صغر ، يصغر ، اصغر ، صغرا ، وصغرا وصغارة : كوچك بودن».

«كبر ، يكبر ، اكبر ، كبرا وكبرا وكبارة : بزرگ بودن».

«رحب ، يرحب ، ارحب ، رحبا ورحبا ورحابة : فراخ بودن».

«كثر ، يكثر ، اكثر ، كثرة ، بسيار بودن».

«طهر ، يطهر ، اطهر ، طهرا وطهورا وطهارة : پاك بودن».

وبعضى افعال كه از اين باب آمده از بابهاى ديگر نيز آمده است. مانند مثال اول كه از باب «فعل يفعل» آمده ومثال هفتم ودهم ودوازدهم كه از باب «فعل يفعل» آمده است. وفعل ثلاثى مجرد هرچه هست از اين شش باب بيرون نيست ، ولى وزن اين

٤٣

بابها ومصادر آنها ومعانى آنها قاعده كلى ندارد جز همان چند قاعده كه گفته شد ، بلكه بايستى وزن ومعنى ومصدر هرفعلى را از كتب لغت استخراج نمود.

وعلماء صرف ولغت شش مثال از مثالهاى معروف را انتخاب كرده اند ، واين شش باب را به آن مثالها ناميده ومعرفى ميكنند ، وحرفى از حروف اصول آن مثالها را به عنوان علامت آن باب در كتابهاى لغت گذارده اند ، وآن شش مثال اين است :

١ ـ ضرب يضرب ، وعلامتش «ض» است ، هرفعلى كه از باب «فعل يفعل» باشد ، ميگويند از باب «ضرب يضرب» است.

٢ ـ نصر ينصر ، وعلامتش «ن» است ، هرفعلى كه از باب «فعل يفعل» باشد ، ميگويند از باب «نصر ينصر» است.

٣ ـ منع يمنع ، وعلامتش «ع» است ، هرفعلى كه از باب «فعل يفعل» باشد ، ميگويند از باب «منع يمنع» است.

٤ ـ علم يعلم ، وعلامتش «ل» است ، هرفعلى كه از باب «فعل يفعل» باشد ، ميگويند از باب «علم يعلم» است.

٥ ـ كرم يكرم ، وعلامتش «ر» است ، هرفعلى كه از باب «فعل يفعل» باشد ميگويند : از باب «كرم يكرم» است.

٦ ـ حسب يحسب ، وعلامتش «س» است ، هرفعلى كه از باب «فعل يفعل» باشد ، ميگويند از باب «حسب يحسب» است.

ولى هريك از ابواب ثلاثى مزيد ورباعى مجرد ورباعى مزيد را بنام مصدرش مينامند ، چنانچه اكنون مذكور ميشود.

٤٤

(ابواب ثلاثى مزيد وابنيه آنها)

فعل ثلاثى مزيد را دوازده باب است ، وثلاثى مزيد آن است كه بر ماضى ثلاثى مجرد يك يا دو يا سه حرف زياد ميشود ، وتغييرى در حركت وسكون صيغه به عمل ميآيد ، بمنظور زياد شدن معنائى بر معناى ثلاثى مجرد ، پس بدينگونه ماضى فعل ثلاثى مزيد ريخته وساخته ميشود ، وچنانچه در ثلاثى مجرد گفته شد مضارع ثلاثى مزيد از ماضى آن ، وامرش از مضارع آن گرفته ميشود ، وعلامات از حروف مضارعة وضميرها وحرف تأنيث وحرف امر همان است كه در ثلاثى گفته شد ، ومصدر ثلاثى مزيد از ماضى آن نيز گرفته ميشود ، برخلاف ثلاثى مجرد كه ماضى از مصدر گرفته ميشود ، ومصادر ثلاثى مجرّد سماعىّ است ، يعنى به وزنهاى مختلف بسيارى شنيده شده ، ومصادر ثلاثى مزيد قياسى است ، يعنى هربابى مصدر معيّنى دارد ، وهرگونه ثلاثى مجرد به آن باب آورده شود مصدرش همان است.

ودوازده باب ثلاثى مزيد سه قسم است :

قسم اول : بر ماضى ثلاثى مجرد يك حرف زياد شده ، وماضى آن چهار حرفى ميباشد ، وآن در سه باب است.

قسم دوم : بر ماضى ثلاثى مجرد دو حرف زياد شده ، وماضى آن پنج حرفى ميباشد ، وآن در پنج باب است.

قسم سوم : بر ماضى ثلاثى مجرد سه حرف زياد شده ، وماضى آن شش حرفى ميباشد ، وآن در چهار باب است.

٤٥

(١)

(باب افعال)

ماضى اين باب بر وزن «افعل» ميباشد ، هرماضى ثلاثى مجرد كه به اين باب آورده شود همزه مفتوحى در اولش زياد ميشود وفاء الفعل ساكن ، وعين الفعل مفتوح ميگردد ، اگر مفتوح نباشد ، «افعل» ميشود ، همزه مفتوح علامت باب افعال ، وسه حرف ديگر فاء الفعل وعين الفعل ولام الفعل است وهمان گونه كه در ثلاثى مجرد دانسته شد علامات به آن ملحق ميشود ، وچهارده صيغه تشكيل ميگردد.

مضارع اين باب بر وزن «يفعل» ميباشد ، حرف مضارع بر سر ماضى آورده ميشود ، وعين الفعل را مكسور ميكنند «يأفعل» ميگردد ، همزه را براى تخفيف كلمه حذف نمودند «يفعل» شد ، ياء حرف مضارع ، وسه حرف ديگر فاء الفعل وعين الفعل ولام الفعل است ، وعلامات چهارده صيغه همان است كه در مضارع ثلاثى مجرد دانسته شد.

چهارده صيغه امر مانند ثلاثى مجرد تابع چهارده صيغه مضارع است ، ولى صيغه امر حاضر از اصل مضارع يعنى از «تافعل» گرفته ميشود ، پس تاء كه حرف مضارع است حذف ، ولام الفعل را ساكن ميكنند «افعل» ميشود ، ودر اينجا نيازى به آوردن همزه به جاى حرف مضارع نيست ، چنانچه در ثلاثى مجرد آوردند ، زيرا همزه باب افعال كفايت ميكند ، وبراى همين جهت صيغه امر حاضر از اصل

٤٦

مضارع گرفته شده.

وحرف مضارع در اين باب وباب دوم وسوم وباب رباعى مجرد مضموم است ، ودر غير اين چهار باب در هربابى مفتوح است مانند ثلاثى مجرد.

امثله ماضى : «اسلم ، اسلما ، اسلموا ، اسلمت ، اسلمتا ، اسلمن ، اسلمت ، اسلمتما ، اسلمتم ، اسلمت ، اسلمتما ، اسلمتنّ ، اسلمت ، اسلمنا» مصدرش «اسلام : تسليم شدن» است ، ثلاثى مجردش «سلم ، يسلم ، سلامة. رستن» است.

امثله مضارع : «يخرج ، يخرجان ، يخرجون ، تخرج ، تخرجان ، يخرجن ، تخرج ، تخرجان ، تخرجون ، تخرجين ، تخرجان ، تخرجن ، اخرج ، نخرج» مصدرش «اخراج : بيرون كردن» است ، ثلاثى مجردش «خرج ، يخرج ، خروجا. بيرون شدن» است.

امثله امر : " ليحسن ، ليحسنا ، ليحسنوا ، لتحسن ، لتحسنا ، ليحسنّ ، احسن ، احسنا ، احسنوا ، احسنى ، احسنا ، احسنّ ، لاحسن ، لنحسن ، مصدرش" احسان : نيكى كردن" است ، ثلاثى مجردش" حسن ، يحسن ، حسنا : نكوبودن" است.

گاهى همزه باب افعال را به هاء بدل ميكنند ، ودر اين صورت هاء را در مضارعش ميآورند ، مثلا : " اراد ، يريد ، ارادة : خواستن" را ميگويند : " هراد ، يهريد ، هرادة" و" اراق ، يريق ، اراقة : ريختن" را ميگويند : " هراق ، يهريق ، هراقة" ولى كليّت ندارد.

٤٧

(معانى باب افعال)

در مقدمه كتاب دانسته شد هركلمه اى ماده اى دارد كه حروف آن كلمه است ، وهيئتى دارد كه ساختمان آن حروف است با حركت وسكون ، وهيئت را در اصطلاح صرف صيغه گويند ، يعنى ريختمان ، وماده كلمه بر معنائى ، وصيغه اش بر معنائى ، وحروف زياده كه در كلمات آورده ميشود بر معنائى ، دلالت ميكنند ، واين بيان در اسم وفعل است ودر حرف نيست ، ومعانى صيغه ماضى ومضارع وامر در تقسيم نهم خواهد آمد ، ومعانى صيغه هاى اسماء در مبحث اسماء بيان ميشود.

پس فعل ثلاثى مزيد مانند ثلاثى مجرد ماده اش بر معنائى ، وصيغه اش بر معنائى دلالت دارد ، وحروفى كه بر ثلاثى مجرد زياد ميشود وثلاثى مزيد ميگردد بر معنائى دلالت ميكند كه در ثلاثى مجرد نيست.

وهمزه در باب افعال بر چند معنى دلالت دارد :

(١ ـ تعدية)

تعديه آن است كه معناى فعل طورى شود كه اقتضاء مفعولى كند كه ثلاثى مجردش اقتضاء آن مفعول را ندارد ، مانند.

«زيد ذهب : زيد رفت» و «زيد اذهب : زيد برد» در شنيدن «ذهب» انتظارى نيست ، ولى پس از شنيدن «اذهب» شنونده منتظر است كه بفهمد مفعول چيست ، يعنى زيد چه چيز را برد.

و «زيد نزل : زيد فرود آمد» و «زيد انزل : زيد فرود آورد»

٤٨

و «زيد جلس : زيد نشست» و «زيد اجلس : زيد نشانيد».

و «زيد هلك : زيد تباه شد» و «زيد اهلك : زيد تباه كرد».

و «الحجر سقط : سنگ افتاد» و «زيد اسقط : زيد انداخت».

ودر تقسيم هفتم تفصيلى درباره تعديه خواهد آمد ، وباب افعال غالبا براى تعديه است ، وبراى معانى ديگر كم است.

(٢ ـ تعريض)

تعريض آن است كه انسان بخواهد چيزى را در معرض كارى قرار دهد ، چنانچه انسان بخواهد متاعى را در معرض فروش گذارد ، وباب افعال به اين معنى متعدّى است ، يعنى فاعل ومفعول ميگيرد ، وآن چيز كه در معرض گذاشته مفعول فعل ميشود ، وآن كار ماده فعل است مانند :

«زيد اباع كتابه : زيد در معرض فروش گذاشت كتابش را» واگر بخواهى بگوئى فروخت ، از باب ثلاثى مجرد ميآورى وميگوئى : «زيد باع كتابه : زيد فروخت كتابش را»

«زيد اقتل رجلا : زيد در معرض كشتن آورد مردى را» واگر بخواهى بگوئى كشت ، ميگوئى : «زيد قتل رجلا : زيد كشت مردى را»

واگر بيان اين معنى را بخواهى با ماده تعريض بنمائى بايد ماده آن فعل را با لام جر پس از مفعول بياورى ، پس ميگوئى : «زيد اعرض كتابه للبيع : زيد در معرض آورده كتابش را براى فروش» در اين صورت «عرّض» از باب تفعيل فصيح تر است ، همچنين مثال دوم.

(٣ ـ وجدان الصّفة)

وجدان بمعنى يافتن است ، ويافتن دو گونه است : يافتن چيزى

٤٩

يا يافتن چيزى بر فعلى يا صفتى ، چنانچه ميگوئى : سعيد را دانشمند يافتم ، مسعود را مظلوم يافتم ، ترا ترسو يافتم ، ودر اينجا مقصود معنى دوم است ، وفعل در باب افعال به اين معنى متعدّى است ، وآن صفت يا فعل ، ماده قرار داده ميشود ، وآن چيزى كه بر آن صفت يا فعل يافت شده مفعول فعل ميباشد ، مانند.

«اكبرت زيدا : بزرگ يافتم زيد را» ودر قرآن درباره يوسف «عليه‌السلام» است : «(فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ) پس چون آن جماعت زنان او را ديدند بزرگش يافتند» واگر بخواهى بگوئى بزرگ است از باب ثلاثى مجرد ميآورى ، وميگوئى : «كبر زيد : بزرگ است زيد»

«اجبنت خالدا : ترسو يافتم خالد را» واگر بخواهى بگوئى ترسو است ميگوئى : «جبن زيد».

«ابخلت مسعودا : بخيل يافتم مسعود را» واگر بخواهى بگوئى بخيل است ، ميگوئى : «بخل مسعود».

«احمقت سعيدا : احمق يافتم سعيد را» واگر بخواهى بگوئى احمق است ، ميگوئى : «حمق سعيد»

«اظلمت حسنا : ظالم يافتم حسن را» واگر مظلوم يافته شد نيز به همين گونه اداء ميشود ، واگر بخواهى بگوئى ظلم كرد يا ظلم شد به صيغه ثلاثى مجرد ميآورى مانند آنها.

واگر بيان اين معنى را بخواهى با ماده وجدان بنمائى بايد اسمى از آن صفت يا فعل مشتق نمائى ومفعول دوم قرار دهى ، وبگوئى : " وجدت زيدا كبيرا : يافتم زيد را بزرگ ، وجدت خالدا جبانا :

٥٠

يافتم خالد را ترسو ، وجدت مسعودا بخيلا : يافتم مسعود را بخيل وجدت سعيدا احمق : يافتم سعيد را بى خرد ، وجدت حسنا ظالما او مظلوما : يافتم حسن را ظالم يا مظلوم.

(٤ ـ دخول وقت)

فعل براى اين معنى در باب افعال متعدى نيست ، يعنى مفعول نميگيرد ، وفاعل فعل كسى است كه داخل در وقت شود ، ومادّه فعل اسمى است كه معنى زمانى را دارا ميباشد ، مانند :

«اصبحنا : داخل شديم در صباح : بامگاه»

«امسينا : داخل شديم در مساء : شامگاه»

«يربع زيد : داخل ميشود زيد در ربيع : بهار»

«اخرفنا : داخل شديم در خريف : پائيز»

«اصاف زيد : داخل شد زيد در صيف : تابستان»

«اشتيت : داخل شدم در شتاء : زمستان»

در قرآن كريم است : (" فَسُبْحانَ اللهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ) پس تسبيح خدا كنيد هنگاميكه در مساء داخل ميشويد وهنگاميكه در صباح داخل ميشويد ـ روم ـ ٣٠ ـ آيه ١٧).

تمسون وتصبحون : صيغه جمع مذكر حاضر است از فعل مضارع از باب افعال.

ودرباره قوم ثمود فرموده : «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ : پس آنان را خروش آسمانى گرفت هنگاميكه در صباح داخل شدند ـ حجر ـ ١٥ ـ آيه ٨٣»

٥١

مصبحين : جمع مصبح است ، اسم فاعل است از آن فعل

(٥ ـ مضىّ وقت)

يعنى : گذشتن وقت بر كسى ، واين معنى در همه چيز مانند معنى چهارم است ، جز آنكه وقت بر فاعل گذشته وبه پايان رسيده مانند :

«اشهر القوم : گذشت بر آن گروه شهرى : يك ماه».

«احال النّاس : گذشت بر مردم حولى : يك سال»

«اسوع زيد : گذشت بر زيد ساعتى»

(٦ ـ وصول وقت)

يعنى رسيدن وقت كارى ، وآن كار را ماده فعل قرار ميدهند ، وبه كسى كه آن كار را انجام ميدهد ، يا به چيزى كه آن كار درباره اش انجام ميشود نسبت داده ميشود ، ودر هردو صورت فعل لازم است ، يعنى مفعول اصطلاحى ندارد ، مانند :

«احصد الزّرع : وقت حصاد زراعت رسيد» حصاد ، يعنى : درويدن ، وميشود بگوئى : «احصد الزّارع : وقت آن رسيد كه زارع درو كند» واگر خواستى بگوئى درو كرد يا ميكند ثلاثى مجرد ميآورى وميگوئى : «حصد ، يحصد الزّارع الزّرع : درو كرد يا درو ميكند زارع زراعت را»

«اركب المهر : وقت مركوب شدن آن كره اسب شده»

" اقطف الثّمر : وقت قطف ميوه رسيد" قطف ، يعنى چيدن ، وميشود بگوئى : " اقطف القوم : وقتش رسيد كه آن گروه ميوه شان

٥٢

را بچينند" وثلاثى مجردش چنان است كه در" حصد" گفته شد.

«تنتج الفرسة : وقت نتيجه دادن آن ماده اسب ميرسد» واگر خواستى بگوئى نتيجه داد ، يعنى زائيد از ثلاثى مجرد ميآورى.

(٧ ـ نسبت فعل به غير فاعل)

يعنى فعلى كه براى فاعلى است به غير نسبت داده ميشود ، ولى شرطش آن است كه فاعل متعلّق به آن غير باشد ، در اين صورت از باب افعال ميآورند ، واگر فعل به خود فاعل نسبت داده شود از ثلاثى مجرد آورده ميشود ، واستعمال فعل باين گونه در باب افعال مفعول نميگيرد ، گرچه ثلاثى مجردش متعدّى باشد ، مانند :

«اجرب الرّجل : آن مرد شترش يا گوسفندش جرب گرفت» جرب : گرى پوست بدن است ، واگر جرب را به خود حيوان نسبت بدهى ، ميگوئى : «جرب ، يجرب ، جربا»

«انحز زيد : زيد شترش نحاز گرفت» نحاز مرضى است در شش شتر كه بسبب آن سرفه ميكند ، واگر خواستى به خود شتر نسبت بدهى همان ماده را از باب «فعل يفعل» يا «فعل يفعل» ميآورى.

«احال القوم : آن گروه مردم در حيواناتشان حوول واقع شده» حوول وحيال : نازائيدن حيوان است ، واگر به خود حيوان نسبت بدهى ميگوئى : «حال ، يحول»

«اهزلنا : هزال به چهار پايان ما افتاد» هزال : لاغرى است واگر به فاعلش نسبت دهى ميگوئى : «هزل ، يهزل ، هزلا».

«احررت : شترم حرّة زده شد» واگر بخواهى فعل را به شتر

٥٣

نسبت دهى ميگوئى : " حرّ ابلى : شترم حرّه زده شد" وحرّة گرما است ، ومقصود در اين جا تشنگى است ، چنانچه از ماده" عطش : تشنگى" نيز همين گونه گفته ميشود.

«اعاه الرّجل : آن مرد عاهه به مالش رسيد» عاهة مانند آفة بمعنى آسيب است كه به زراعت ومواشى يا انسان ميرسد ، ثلاثى مجردش «عاه ، يعوه ، عاهة وعووها» است ، وضدّ اين معنى از ماده «صحّه» استعمال ميشود.

«افرس الرّاعى : چوپان گوسفندش فريسه گرگ شد» فريسه : حيوانى است كه شكار حيوان ديگرى شود ، واگر به خود حيوان نسبت بدهى از ثلاثى مجرد ميآورى وميگوئى مثلا : «فرس الذّئب او غيره الشّاة : دريد گرگ يا غير آن گوسفند را» واين مثال ، ثلاثى مجردش متعدّى است.

«افرضت المواشى : بر اين حيوانات زكاة فرض شد» واگر فعل را به زكاة نسبت دهى ميگوئى : «فرض الله الزّكاة : واجب كرد خدا زكاه را» واين ، ثلاثى مجردش نيز متعدى است.

«اكسد الكاسبون : كاسبها بازارشان كساد شد» كساد : بى مشترى بودن متاع است ، ونيز گفته ميشود.

«اكسد السّوق : بازار متاعش كساد شد» ونسبت به غير در اين ماده درد ومرتبه است ، چنانچه مثالش را آورديم ، زيرا نسبت ـ حقيقى آن به متاع است ، وثلاثى مجردش كه به متاع يا سوق نسبت داده ميشود «كسد ، يكسد ، كسودا» و «كسد ، يكسد ، كسادا»

٥٤

است ، وضد اين معنى كه «رواج» باشد در ماده «انفق» است كه از هرجهت مانند «اكسد» استعمال ميشود.

«اخبث الرّجل : آن مرد يارانش خبيث شدند» خبيث يعنى پليد ، در دعاء بيت الخلوة درباره شيطان «خبيث ، مخبث» گفته شده ، يعنى خودش پليد ويارانش پليد هستند ، ثلاثى مجرد اين ماده «خبث ، يخبث ، خبثا وخباثة وخباثية» است.

«اقوى الجمّال : شتربان شترانش قوىّ شدند» ثلاثى مجردش «قوى ، يقوى ، قوّة» است.

«اعاف الرّجل : آن مرد چهارپايانش از آب خوردن عياف داشتند» عياف : كراهت وبى ميلى است ، واگر به خود حيوان نسبت دهى ميگوئى : «عاف ، يعاف ، عيفانا وعيافا» و «عاف ، يعيف ، عيفا» وثلاثى مجرد اين ماده متعدى است.

«اكلب الجمّال : ساربان شترش كلب گرفت» كلب : هارى سگ ومستى شتر وديوانگى حيوانات است كه چموش وناآرام ميشوند ، ثلاثى مجردش «كلب ، يكلب ، كلبا» است.

«امات زيد : زيد فرزندش مرد» يا «موت در مواشى او افتاد» ثلاثى مجردش «مات ، يموت ، موتا» است.

«اشبّ زيد : زيد فرزندش شابّ شد» يعنى جوان شد ، ثلاثى مجردش «شبّ ، يشّب ، شبابا وشبيبة» است.

" اطلب الماء : آب طالب پيدا كرد" ثلاثى مجردش" طلب

٥٥

زيد الماء : طلب كرد زيد آب را" متعدى است.

اين مثالها از ماضى آورده شد ، مثالهاى مضارع وامر آنها را با قاعده اى كه در دست است تمرين نمائيد.

(٨ ـ اصابة)

اصابه بمعنى رسيدن وبرخوردكردن چيزى به چيزى است ، ومصدر باب افعال است ، وفعلش «اصاب ، يصيب» ميباشد ، واين ماده در اين باب متعدى است ، مفعول ميگيرد ، چنانچه گفته ميشود «اصاب ضرر زيدا : زيد را ضررى رسيد» «يصيب بلاء خالدا : خالد را بلائى برخورد ميكند» در اين دو مثال «ضرر وبلاء» فاعل ، و «زيد وخالد» مفعول است.

لكن از لفظ فاعل ، فعلى مشتقّ ميكنند ، ومفعول را بصورت فاعل ميآورند ، وهمان معنى را ميدهد ، ولى فعل از جهت لفظ غير متعدى ميشود ومفعول ندارد ، مانند.

«اضرّ زيد : زيد را ضررى رسيد».

«اقحط اهل البلد : اهل شهر را قحط رسيد» قحط : يافت نشدن آذوقه است ، واگر بخواهى با ماده «اصابة» بياورى ميگوئى : «اصاب القحط اهل البلد : اهل شهر را قحط رسيد» ومثالهاى ديگر نيز بر همين منوال است.

«اسنى القبيلة : قبيله را سنة برخورد كرد» سنة : خشكسالى است ، وبر اين معنى «اسنت» نيز گفته ميشود.

«اغيمت السّماء : آسمان را غيم گرفت» غيم : ابر است.

٥٦

«ابرقت القافلة وارعدت وامطرت واراحت : قافله را برق ورعد ومطر وريح برخورد كرد» مطر : باران ، وريح : باد است.

«اغدّ البعير : شتر را غدد رسيد» غدد : طاعونى است كه شتر ميگيرد وميميرد.

ومعنى «اصابة» در فعل ثلاثى مجرد نيز بسيار استعمال ميشود ، ولى بصيغه مجهول ، چنانچه در كتابهاى لغت مشهود است وبيان صيغه مجهول در تقسيم هشتم خواهد آمد.

(٩ ـ واجديّة)

يعنى داراشدن فاعل چيزى را ، وآن چيز را ماده فعل قرار ميدهند ، وباب افعال به اين معنى متعدى نيست ، مانند.

«اثمر الشّجر : درخت داراى ثمر شد» ثمر : ميوه است ، در قرآن درباره درخت ميوه فرمود : («كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ :) بخوريد از ميوه اش چون داراى ميوه شد ـ انعام ـ ٦ ـ ١٤١»

«اورق الشّجر : درخت داراى ورق شد» ورق : برگ است.

«اشوك الشّجر : درخت داراى شوك شد» شوك : خار است.

«اخوص النّخل : درخت خرما داراى خوص شد» خوص : برگ ـ خرما است.

«اطلع النّخل واخلّ وابلح وابسر وارطب : درخت خرما داراى طلع وخلال وبلح وبسر ورطب شد» طلع : شكوفه خرما ، خلال : غوره خرما كه سبز تيره است ، بلح : غوره خرما كه قدرى كشيده ورنگش باز شده ، بسر : غوره خرما كه رنگش زرد وشيرين شده ، رطب :

٥٧

خرماى رسيده كه كاملا شيرين شده ، وقتى خشك شد تمر گفته ميشود.

«اغدّ البعير : شتر داراى غدّه شد» غدّة : گره گوشتى است كه در بدن انسان وحيوان پديد ميآيد.

«اشعر الجنين : بچه در شكم داراى شعر شد» شعر : مو است.

(١٠ ـ وفور واجديّة)

اين معنى همان است به اضافه بسيار بودن وآنكه آن چيز اثر فاعل نيست ، برخلاف معنى نهم كه اثر فاعل است ، ومعنى بسيارى ملحوظ نيست ، گرچه نسبة بسيار باشد ، مانند : «الحم واشحم والبن واتمر واقثا وابطخ زيد : زيد داراى لحم وشحم ولبن وتمر وقثّاء وبطّيخ فراوان شد» لحم : گوشت ، شحم : پيه ، لبن : شير ، تمر : خرما ، قثّاء : خيار ، بطّيخ : خربزه است.

«اخلى واجنى وارعى الارض : زمين داراى خلى وجنى ورعى فراوان شد» خلى : سبزى ، جنى : ميوه ، رعى : علف است.

(١١ ـ سلب)

سلب در لغت برهنه كردن است ، ودر اينجا مقصود برطرف كردن چيزى است از كسى ، وباب افعال به اين معنى متعدى است مانند.

«اشكيت زيدا : شكايت زيد را برطرف كردم» شكايت : گله كردن است.

«اعجمت الكتاب : عجمه كتاب را برطرف كردم» عجمة :

٥٨

ابهام وناخوانى كتاب. است ، وبرطرف كردنش به آن است كه نقطه وحركات بر حروف گذاشته شود تا ابهامش برطرف وخوانا شود.

«اطلبت زيدا : طلب كردن زيد را برطرف كردم» يعنى : حاجتى كه در طلبش بود برآوردم.

«افزعت زيدا : فزع زيد را برطرف كردم» فزع : بيمناكى است كه در اثر آن بكسى پناهنده شود.

«اسررت الامر : سرّ كار را برطرف كردم» سرّ : پوشيده بودن است.

وعجيب آن است كه همين ماده ها از باب افعال بمعنى ايجابى آمده است ، واين از قبيل لغت ضد است ، چنانچه ميگوئى.

«اشكيت زيدا : زيد را شاكى وگله مند كردم» وديگر مثالها نيز بر اين منوال است.

(١٢ ـ اتيان الشّىء)

اتيان : آوردن چيزى وانجام دادن كارى است ، واين معنى در باب افعال چنان است كه فاعل چيزى آورد يا كارى انجام دهد كه متّصف به ماده فعل است ، وباب افعال به اين معنى متعدى نيست ، مانند :

«اكاست المرئة : آن زن فرزندى با كياست آورد» كياست : هوشمند بودن است

٥٩

«اقبح الرّجل : آن مرد كارى قبيح انجام داد» قبيح : زشت است.

«اذمّ زيد : زيد كارى مذموم كرد» مذموم. ناپسند است.

«الام خالد. خالد كارى ملامت آور انجام داد» ملامت : سرزنش است ، در قرآن فرموده : «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ : پس يونس را ماهى بلعيد در حالى كه انجام دهنده بود كارى ملامت آميز صافّات ـ ٣٧ ـ ١٤٢» «مليم» صيغه اسم فاعل است از باب افعال از اين ماده.

(١٣ ـ اختيار)

يعنى اختياركردن فاعل چيزى را كه از آن چيز فعل ساخته شده ، وباب افعال به اين معنى نيز غير متعدى است ، مانند.

«اتلد زيد : زيد تالدى را اختيار كرد» تالد. چيز كهنه است.

«اهرب عمرو : عمرو هرب را اختيار كرد» هرب : گريختن است.

(١٤ ـ جعل الشّىء)

جعل : قراردادن است ، واين معنى در اينجا چنان است كه فاعل چيزى را كه ماده فعل بر آن دلالت ميكند براى مفعول قرار دهد ، وباب افعال به اين معنى متعدى است ، مانند.

«ارعيت المواشى : براى مواشى رعى قرار دادم» رعى : علف چراگاه است كه حيوان ميخورد ، مواشى : جمع ماشيه : رمه گاو

٦٠