علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

داشت نيازى به متمّم نيست ، زيرا آن ضميمة خود قرينة است ، مانند آن مثالها ، ومانند «ثان ومائة ، رابع والف : صد ودومين ، هزار وچهارمين» ودر اين صورت عدد كمتر نيز مقدّم ذكر ميشود.

٤ ـ تجزية الواحد ، كمتر از واحد را جزء وكسر وعدد كسرىّ ميگويند ، وآنها در كلام عرب عبارت است از «نصف ، ثلث ، ربع ، خمس ، سدس ، سبع ، ثمن ، تسع ، عشر» وبراى غير اينها لفظى نيست.

واگر بخواهند با كلمه «جزء» اداء ميكنند ، چنانچه ميگويند : «جزء من احد عشر جزءا : يك جزء از يازده جزء ، جزءان من خمسة عشر جزءا دو جزء از پانزده جزء ، اربعة اجزاء من عشرين جزءا : چهار جزء از بيست جزء» چنانچه در فارسى براى هيچ كدام لفظ بسيط نيست ، وبه صورت اضافه جزء اداء ميكنند وميگويند : «يك دوم ، يك سوم ، يك چهارم ، يك پنجم» تا هرمرتبه اى باشد ، وارقام رياضىّ آنها چنين است.

«٢ / ١ ، ٣ / ١ ، ٤ / ١ ، ٥ / ١ ، ٦ / ١ ،» تا آخر.

٥ ـ تكرار معنى در صيغه هاى مخصوص ، وآن صيغه ها عبارت است از" احاد وموحد ، ثناء ومثنى ، ثلاث ومثلث ، رباع ومربع ، خماس ومخمس ، سداس ومسدس ، سباع ومسبع ، ثمان ومثمن ، تساع ومتسع ، عشار ومعشر" وتكرار معنى آن است كه مثلا" اخرجوا مثنى" بجاى" اخرجوا اثنين اثنين" واقع ميشود ، وهمان معنى را ميفهماند ، پس" مثنى" يك لفظ است ، ولى معنايش مكرّر است ، و" ثناء" مانند مثنى است ، وديگر كلمات نيز همين گونه است ، وگاهى در استعمال هردو را ميآورند ، مانند" كل حبّات العنب ثناء مثنى : بخور حبّه هاى

٤٤١

انگور را دوتا دوتا «لكن اين از باب تاكيد لفظىّ است ، زيرا هريك معنى تكرار را ميدهد ، ودر حديث است» صلاة اللّيل مثنى مثنى : نماز شب دوتا دوتا است" يعنى دو ركعت دو ركعت خوانده ميشود ، واين نيز از باب تاكيد لفظى است ، ومبحث تاكيد در نحو مذكور است.

وتكرار معنى در عدد چه به اين كلمات يا به كلمات اصلى باشد لازمه اش جمع وتفريق است ، يعنى همين عدد مورد حكم است نه غير آن ، در قرآن است («فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ :) پس نكاح كنيد از زنان آنچه شما را خوش باشد دوتا دوتا وسه تا سه تا وچهارتا چهارتا ـ نساء ـ ٤ ـ ٣» يعنى اگر ميخواهيد زنان متعدّد در نكاح شما باشند جمع ميان دو وسه وچهار نمائيد ، وغير اين سه عدد را جمع ننمائيد ، حكم عبارت از جواز تعدّد زوجات است ، ومورد حكم يكى از اين سه عدد است نه غير آن.

وچون معنى اجتماع عدد از اين صيغه ها فهميده ميشود ، هر چيزى كه از جنبه اى داراى عدد مجتمعى است به آنها نسبت داده ميشود ، چنانچه مثلا كلمه سه حرفى وچهار حرفى وپنج حرفى را ثلاثىّ ورباعىّ وخماسىّ ميگويند ، وطفل پنج ساله وشش ساله را خماسىّ وسداسىّ مينامند ، وشعر چهار مصراعى را رباعى ، ودو مصراعى را مثنوىّ اصطلاح نموده اند ، ومانند اينها :

٦ ـ تانيث وتذكير اعداد ، تانيث واحد واحد وحادى : واحدة واحدى وحادية است ، تانيث اثنان : اثنتان وثنتان است ، وتانيث ثلاثة تا عشرة برعكس قاعدة است ، يعنى براى مذكّر" ثلاثة ، اربعة ،

٤٤٢

خمسة ، ستّة ، سبعة ، ثمانية ، تسعة ، عشرة" وبراى مؤنّث" ثلاث ، اربع ، خمس ، ستّ ، سبع ، ثمان ، تسع ، عشر" ميآورند ، در قرآن است (" سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمانِيَةَ أَيَّامٍ :) هفت شب وهشت روز خدا باد صرصر را بر قوم عاد مسلّط كرد ـ الحاقّة ـ ٦٩ ـ ٧"

ودر يازده ودوازده طبق قاعدة است ، در قرآن فرموده («يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً :) يوسف گفت اى پدرم من در خواب يازده ستاره ديدم ـ يوسف ـ ١٢ ـ ٤» ونيز («فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً :) پس از آن سنگ جوشيد دوازده چشمه ـ البقرة ـ ٢ ـ ٦٠» عين موءنث است.

واز ثلاثة تا تسعة در هرتركيبى واقع شود برعكس قاعدة است ، ولى عشرة در تركيب طبق قاعدة است ، در قرآن است «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ : بر جهنّم نوزده ملك گماشته ـ المدّثّر ـ ٧٤ ـ ٣٠» و «عشرون ، ثلاثون ، اربعون ، خمسون ، ستّون ، سبعون ، ثمانون ، تسعون ، مائة ، الف» در هرصورت براى موءنث ومذكر يكسان است.

٧ ـ اضافة الاعداد ، عدد مشتقّ دوگونه به عدد اضافة ميشود يكى «مطابق» يعنى : مشتقّ از همان مرتبه مضاف اليه اشتقاق شده ، ويكى «زائد» يعنى : مشتقّ از مرتبه فوق آن اشتقاق شده ، در قرآن است («لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ :) همانا كافر شدند كسانى كه گفتند خدا سومين سه تا است ـ المائدة ـ ٥ ـ ٧٣» در اين صورت معنى مشتقّ «يكى از آنها» است ، وبراى افراد از جهتى اشتراك را ميرساند ، برخلاف آن گونه ديگر ، واز اين جهت گوينده اين سخن

٤٤٣

كه نصارى باشند كافر شدند ، زيرا مقصودشان اشتراك خدا است با عيسى وروح القدس در الوهيّت ، واز آن گونه ديگر در قرآن است («ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ ، وَلا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ :) نيست نجوى سه كس جز آنكه او چهارمين آنان است ونه پنج كس جز آنكه او ششمين آنان است ـ المجادلة ـ ٥٨ ـ ٧» ودر اين صورت معنى مشتقّ «افزاينده» است ، يعنى يك عدد بر عدد مضاف اليه ميافزايد ، ومعنى اشتراكى از كلام فهميده نميشود ، زيرا در اين كلام فقط مقصود آن است كه خدا با آنان است ، نه آنكه در نجوى يا چيز ديگرى با آنان اشتراك دارد.

٨ ـ اعلال الاعداد ، احدى واحد در اصل وحدى ووحد بوده ، ستّ وستّين در اصل سدس وسدسين بوده بدليل سدس وسادس ، ثنتان در اصل اثنتان بوده ، در ثانى وثمانى اعلال قاض واقع ميشود ، ودر «عشرة» عشرة وعشرة نيز جائز است ، مائة اصلش «مئية» بوده ، لام الفعل محذوف شده ، در عوض الفى پس از فاء الفعل زياد كردند در كتابت نه در قرائت ، واصل حادى واحد بوده ، هرسه حرف اصلى آن را قلب مكانى كرده اند.

٩ ـ تثنية وجمع اعداد ، جمع احد آحاد ، وجمع واحد واحدون واحدان ووحدان ، وجمع اثنان اثانين ، وثلاثة ومافوق آن را با الف وتاء مجموع مينمايند ، چنانچه گوئى : ثلاثات ، عشرات ، وتثنيه اسماء عدد به الحاق علامت تثنية است ، وتثنية وجمع در عدد باعتبار اجتماع افرادى است ، سپس تكرار آن ، مثلا «عشرة»

٤٤٤

را يك چيز مجتمع از افرادى اعتبار مينمائيم سپس ميگوئيم : عشرتين يا عشرات ، يعنى : دو چنين مجتمع يا سه وبيشتر.

١٠ ـ ايّام الاسبوع : يوم السّبت ، يوم الاحد ، يوم الاثنين ، يوم الثّلاثاء ، يوم الاربعاء ، يوم الخميس ، يوم الجمعة" وگاهى يوم را حذف مينمايند ، وبراى اسماء عدد از جهت اعراب ومميّز مباحثى است كه در نحو مذكور است.

(صيغ مشكلة)

وآنها كلماتى است كه از جهت وزن يا اعلال يا اشتقاق يا حرف اصلى وزيادة مشتبه است ، ونظرها در بعضى از آنها مختلف ميباشد ، وآنها بسيار ، وچندى از آنها مذكور ميشود.

١ ـ «الله» اصلش «الاه» بوده ، الف ولام بر سرش آوردند ، همزة كه فاء الفعل است حذف نمودند ، لام در لام ادغام گرديد «الله» شد ، بر وزن «العال» زيرا فاء الفعل در كلمة نيست ، و «الاه» بمعنى معبود ، وبمعنى مالك مستولى آمده ، واين دو معنى از ائمّة عليهم‌السلام روايت شده ، والف ولام براى تعيين است چون اضافة ، مانند «الاهكم الاه واحد» يعنى آن الهى كه منظور موحّدين است ، وصاحب تاج العروس از استادش نقل كرده كه در كتب لغت وتفاسير بيش از سى قول در كلمه «الله» گفته شده.

٢ ـ «اوّل» وزنش افعل است ، موءنثش اولى كه در اصل وولى بوده ، جمع اوّل : اوّلون واوائل كه اصلش اواول است ، وجمع اولى : اوّل

٤٤٥

كه وول بوده ، وبعضى گفته اند : اصل اوّل : اوال بوده ، وديگرى گفته : اصلش ووال يا ووّل بر وزن فوعل است ، ولى قول اوّل ودوم صحيح بنظر ميرسد ، وبناء بر آن صيغه اش اسم تفضيل است ، وفعلى از آن نيامده ، ولى در استعمالات معنى تفضيل از آن ارادة نميشود ، بلكه بمعنى مقدّم استعمال ميشود ، وآن دوگونه است : اوّل حقيقىّ ، وآن چنان است كه بر ديگران مقدّم است ، وچيزى بر آن مقدّم نيست ، ودر فارسى نخست ونخستين گويند ، واوّل اضافىّ ، وآن چنان است كه بر چيزى مقدّم است ، ولكن ميشود چيز ديگرى بر آن مقدّم باشد ، ودر فارسى پيش وپيشين گفته ميشود ، وگفته اند : «هذا اوّل منك» بمعنى تفضيل نادرا استعمال شده ، يعنى : هذا اقدم منك ، ومقابل اوّل از جهت صيغه آخر ، وموءنثش اخرى است ، ولكن در عرف بمعنى غير ، يعنى : ديگر استعمال ميشود ، ودر مقابل اوّل كلمه آخر كه صيغه اسم فاعل ، ومؤنثش آخرة است ميآورند ، يعنى : مؤخّر ، وآن نيز حقيقىّ است كه در فارسى پايان گويند ، واضافىّ كه پس وپسين گفته ميشود ، واضافىّ در هردو از حقيقىّ اعمّ است.

٣ ـ «انسان» بر وزن فعلان است ، واز «انس» گرفته شده ، زيرا زندگى انسان انسىّ واجتماعىّ است ، و «انس» با حذف الف ونون به همان معنى است ، وبعضى گفته اند از «نسيان» گرفته شده زيرا نسيان لازمه انسان است ، چنانچه گفته شده : «الانسان اسير السّهو والنّسيان» وبناء بر اين لام الفعل را قلب به همزة ، وپيش فاء الفعل نقل كرده اند ، ووزنش «لفعان» است ، وبعضى گفته اند : لام

٤٤٦

الفعل حذف شده وهمزة زائد است ووزنش افعان است.

٤ ـ «طاغوت» يعنى : بسيار طغيان كننده ، اصلش طغووت بوده بر وزن فعلوت مانند ملكوت ، لام الفعل را بجاى عين الفعل نقل ، وقلب به الف كردند طاغوت شد.

٥ ـ «اجارة» بر وزن فعالة مصدر ثلاثى مجرّد است بمعنى كراية وپاداش عمل ، مانند اجرة ، فعلش «اجر ، ياجر ، اجرا» بمعنى كراية دادن واجيرشدن وپاداش عمل دادن است ، ونيز بر وزن افالة مانند امالة مصدر باب افعال است ، فعلش «اجار ، يجير ، اجارة» بمعنى پناه دادن ورهانيدن ، واز راه برگرداندن است ، ماده اصلىّ آن «ا ، ج ، ر» واين «ج ، و ، ر» است.

٦ ـ " ملائكة" جمع ملأك : فرشته است ، وملك مخفّف آن است ، ودر اين اختلافى نيست ، لكن در وزن واشتقاق ملأك اختلاف نموده اند ، بعضى گفته اند : اصلش" مألك" بوده ، فاء الفعل با عين الفعل قلب مكانى شده ، ومألك مصدر ميمىّ است بمعنى رسالت ، زيرا ملك از جانب حقّ براى انبياء پيام ميآورد ، وابن كيسان گفته : وزنش" فعأل" است از ملك ، زيرا ملك باذن حقّ داراى ملك تصرّف است در كائنات ، وابو عبيدة گفته : ملأك مصدر ميمىّ است بمعنى رسالت ، واز" لأك : ارسل" گرفته شده ، وبمعنى مفعول است ، يعنى : مرسل ، زيرا ملك مرسل است بسوى انبياء ، ومصدر بمعنى اسم فاعل واسم مفعول بسيار استعمال ميشود ، اين قول مانند قول اول است وقلبى هم درش نيست ، والك ولاك برحسب اشتقاق كبير يكى است ، ولى در شرح نظّام گفته : استعمال «لاك» ثلاثى مجرد ثابت نيست ، واين ايرادى نيست ، زيرا

٤٤٧

بسيار است كه مصدر از بابى ، وفعل از باب ديگر است ، واين ماده فعلش از باب افعال آمده ، وبعضى گفته اند : ملأك لفظ سريانى است ، واين گفتگوها بيهوده است ، زيرا وزن واشتقاق الفاظ عرب در غير عربى مطرح نيست ، وجمعش ملائك واملاك نيز آمده.

٧ ـ «موسى» بن عمران بن يصهار بن قهات بن لاوى بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم على نبيّنا وآله وعليهم‌السلام ، يكى از انبياء اولى العزم است ، گفته اند لفظ مركّب است از «مؤوسى» ومو در لغت فرعونيان كه گروه قبط بودند بمعنى آب وسى بمعنى درخت است ، چون مامورين فرعون به صندوقى كه موسى در آن بود اشارة ميكردند وبراى نشان دادن ميگفتند : «مو ، سى» يعنى صندوقى كه روى آب وپهلوى درختان است ، سپس اين كلمه كم كم نام او شد ، و «موسى» بمعنى تيغ سر تراشى ، عربىّ است ، ودر اشتقاق آن اختلاف است ، بعضى گفته اند : اسم مفعول يا مصدر ميمى است از «اوسى ، يوسى ، ايساء : سر تراشيدن» وكوفيّون گفته اند : وزنش فعلى است از «ماس ، يميس ، ميسا : خراميدن وبى باكى كردن» گوئيا كه تيغ بر روى سر ميخرامد وبى باكى ميكند ، وبعضى گفته اند : فعلى است از «ماس : يموس ، موسا : سر تراشيدن» وبعضى گفته اند : فعلى است از «ماس : سبك سرى كه سرزنش در او اثر نكند» گويا تيغ سلمانى هم بر اين صفت است ، وبناء بر قول اول كلمه مذكر است وجمعش مواسى ، وبناء بر اقوال ديگر مؤنث است وجمعش موسيات وماس در اصل موس بوده بر وزن حسن ، صفة مشبهة است.

٨ ـ «حسّان» از حسّ بر وزن فعلان است ، واز حسن بر وزن فعّال

٤٤٨

است.

٩ ـ " سرّيّة" بمعنى كنيزى كه در خانه براى خدمت واستمتاع منزلش دهند ، يائش براى نسبت وتائش براى تانيث است ، وجمعش" سرارى است ، گفته اند : منسوب است به سرّ بمعنى جماع يا خفاء ، زيرا مولايش با او جماع ميكند واز زوجه آزادش غالبا مخفىّ ميدارد ، وضمّة از تغييرات نسبت است ، مانند منسوب به دهر كه دهرىّ گفته شده ، واخفش گفته : از سرور مشتقّ است ، زيرا مولايش به او مسرور است ، واصلش" سرّورة" بوده ، مانند قدّوسة ، لام الفعل را بدل به ياء كردند سرّوية شد ، واو را قلب به ياء ، ودر ياء ادغام ، وماقبلش را مكسور نمودند سرّيّة شد.

١٠ ـ «مؤونة» موونة نيز گفته ميشود ، بمعنى قوت وآذوقه ، وزنش فعولة است از «مان ، يمون ، مونا : فراهم كردن آذوقه ولوازم زندگى» يا از «مان ، يمان ، مانا» به همان معنى ، وبعضى گفته اند : وزنش «مفعلة» از اون مشتقّ است ، ضمّه عين الفعل را به فاء الفعل نقل كرده اند ، وآن بمعنى لنگه بار است ، گويا مؤونة بار گرانى است بر دوش فراهم كننده ، وفرّاء گفته : از «اين : سختى ومشقّة» مشتقّ است ، عين الفعل را قلب به واو كرده اند ، زيرا فراهم كننده مؤونة در سختى ومشقّت است ، وامثال اين صيغه هاى مشكلة بسيار است ، ودر اوائل شرح نظّام ومبحث ذو الزّياده آن وحاشيه جامع المقدّمات مذكور است.

٤٤٩

(مسائل التّمرين)

وآن چنان است كه مادّه كلمه اى را به هيئت كلمه ديگر درآورند ، ورعايت حروف اصلى وزيادة را چنانچه گفته ميشود بنمايند ، پس تغييرى مانند اعلال وادغام وغير آن اگر لازم باشد در آن انجام دهند ، سپس به آن كلمه تكلّم نمايند ، وكلمه اول را اصل ومبنى منه وكلمه دوم را فرع ومبنىّ گويند ، واين عمل را استادان از شاگردان براى تمرين وروان شدن در صيغه سازى پرسش مينمايند ، ودر پرسش مثلا چنين ميگويند : «كيف تبنى من ضرب مثل دحراج» شاگرد بايد بگويد : «ضرباب» وشرائط اين عمل چند چيز است :

١ ـ هردو از يك مادّه نباشند ، زيرا آن اشتقاق است كه قواعدش در مباحث گذشته بيان شد ، فلذا نميپرسند «كيف تبنى من عرف مثل عارف».

٢ ـ هيئت هردو نيز يكى نباشد ، پس نميپرسند «كيف تبنى من خرج مثل نصر» زيرا فائده اى ندارد.

٣ ـ حروف فرع از اصل كمتر نباشد ، زيرا آن هدم كلمة است نه بناء ، پس گفته نميشود «كيف تبنى من دحرج مثل نصر» مگر آنكه پس از اعلال كمتر شود ، چنانچه گوئى : «كيف تبنى من قضى مثل عضد» جواب «قض» است ، زيرا ميشود قضى ، ضمّه ضاد بمناسبت ياء قلب به كسرة ، سپس اعلال قاض انجام ميشود قض ميگردد.

٤ ـ اگر اصل وفرع در عدد حروف اصول اختلاف دارند بايد

٤٥٠

از ثلاثىّ رباعىّ وخماسىّ واز رباعىّ خماسى گرفته شود ، وبرعكس جائز نيست ، زيرا لازم ميآيد بعضى از حروف اصول حذف شود ، وآن نيز هدم كلمة است ، چنانچه گوئى : «كيف تبنى من سفرجل مثل دحرج» بلكه ميگوئى : «كيف تبنى من دحرج مثل سفرجل» جواب «دحرجج» است.

٥ ـ هرگونه حذفى كه در اصل شده در فرع بشود گرچه مقتضى حذف نباشد ، مانند" كيف تبنى من خرج مثل مرتضون" جواب"" مخترون" است ، زيرا لام الفعل در مرتضون محذوف است ، وابو علىّ فارسى گفته : چون مقتضى حذف در فرع نيست مخترعون بايد گفت ، وقول جمهور بهتر است زيرا در منظور مؤثّرتر است.

٦ ـ هرگونه زيادة كه در اصل باشد در فرع آورده ميشود ، چنانچه گوئى : «كيف تبنى من عمل مثل عندليب» جواب «عنمليل» است ، زيرا نون وياء زيادة است.

٧ ـ اصل وفرع فعل ثلاثى مجرد ومزيد ، يا رباعى مجرد ومزيد نباشد ، زيرا اين بردن مجرد است به ابواب مزيد ، وبه تفصيل در مباحث گذشته دانسته شد ، پس نميگوئى «كيف تبنى من اكل مثل استخرج».

٨ ـ اصل وفرع از اشتقاقات اسمى نباشند ، مانند «كيف تبنى من رجل مثل كتاب اونجيم اوعضدىّ» زيرا جواب «رجال ورجيل ورجلىّ» است ، وقواعد جمع وتصغير ونسبت در مبحث اسماء به تفصيل دانسته شد.

٤٥١

٩ ـ رعايت معنى واستعمال كلمة لازم نيست ، مانند «كيف تبنى من نصر مثل متدحرج» جواب «متنصرر» است ، در صورتى كه اين كلمة نه معنى دارد ونه استعمال شده.

١٠ ـ در صورتى كه توافق وزن ميان اصل وفرع ممكن باشد رعايت بعضى از آن شرائط لازم نيست ، مانند «كيف تبنى من دحرج مثل ضارب» جواب «دحرج» است.

اينك بعضى از مثالها كه در شرح نظّام آورده مذكور ميداريم

١ ـ «كيف تبنى من دعا مثل اسم وغد» جواب «ادع ودع» زيرا همزه اسم زائد ، ولام الفعل آن ونيز غد محذوف است.

٢ ـ «كيف تبنى من دعا مثل صحائف» جواب «دعايا» چون «دعائو» ميشود ، واو براى كسره ماقبل قلب به ياء «دعائى» ميگردد ، وقاعدة در اين وزن از جموع آن است كه اگر ياء در آخر كلمة پس از همزه زائد واقع شود بايد همزة قلب به ياء وياء قلب به الف گردد ، پس «دعايا» شد ، مانند «رعايا» جمع رعيّة ، زيرا جمعش اوّلا «رعائى» ميگردد ، ومثالهاى اين گونه جمع در مبحث جمع گذشت.

٣ ـ كيف تبنى من عمل وباع وقال ورمى مثل عنسل" جواب" عنمل وبنيع وقنول ورنمى" وعنسل : شتر ماده تيزرو ، نونش زائد است براى الحاق به جعفر.

٤ ـ كيف تبنى من واى : نويددادن مثل ابلم" جواب" اوء" زيرا" اوءى" ميشود ، ضمّه عين الفعل بمناسبت ياء. قلب به كسرة سپس اعلال قاض انجام ، " اوء" ميگردد ، وابلم : برگ درخت مقل ،

٤٥٢

وهمزه اش زائد است.

٥ ـ «كيف تبنى من اوى : منزل گرفتن مثل اجرد» جواب «اىء» زيرا «اوئى» ميشود ، واو بمناسبت كسرة قلب به ياء ، سپس در آخر كلمة اعلال قاض انجام ميگردد.

«تمّ الجزء الاوّل من كتاب علوم العربيّه»

(تذكّر)

حمد خدا را كه توفيق اتمام اين كتاب را عنايت فرمود ، وبا وفور مشاغل وابتلاءات كتب وطبعش بپايان رسيد ، وبهتر از آن كه در خاطرم منقوش بود مسطور گشت ، وذلك من فضل الله تعالى ، وترتيب وتصنيف مباحث وابواب گونه اى صورت گرفت كه حفظ آنها براى محصّلين در كمال سهولت است ، واز جنبه مطالب وقواعد استيفاء كامل بعمل آمد ، آنچنان كه اهل دراست صرف از سائر كتابها بى نياز ميشوند ، چنانچه بر ارباب بصيرت مخفىّ نيست ، واز خداى منّان توفيق آن را خواهانم كه نحو وديگر علوم عربيّة را به طراز تصنيف درآورم ، انشاء الله تعالى ، وله الحمد اوّلا وآخرا وظاهرا وباطنا ، وصلّى الله على اشرف خليقته محمّد وآله الاكرمين الاطيبين.

٤٥٣

[فهرست]

٤

 خطبه كتاب

٢٧

 علامات وزوائد افعال

٥

 حديث امام صادق عليه‌السلام

٣٣

 موازنة

٦

 مقدمه كتاب

٣٦

 ابنيه افعال ثلاثى مجرد

٦

 علوم عربية

٣٧

 ثلاثى مجرد را شش باب است

٦

 علم صرف چيست

٣٧

 ١ (باب فعل يفعل)

٦

 صرف يا تصريف

٣٨

 ٢ (باب فعل يفعل)

٧

 بناء كلمة

٣٩

 ٣ (باب فعل يفعل)

٧

 اشتتقاق

٤١

 ٤ (باب فعل يفعل)

٧

 كلمة وكلام

٤١

 ٥ (باب فعل يفعل)

٩

 حركت وسكون

٤٢

 ٦ (باب فعل يفعل)

٩

 تشديد

٤٥

 ابواب ثلاثى مزيد وابنيه آنها

١٠

اسم ـ فعل ـ حرف

٤٦

 ١ (باب افعال)

١١

 مصدر ـ غيرمصدر

٤٨

 معانى باب افعال

١٣

 مبحث افعال

٤٨

 (١ ـ تعدية)

١٣

 تقسيمات فعل

٤٩

 (٢ ـ تعريض)

١٤

 تقسيم اول

٤٩

 (٣ ـ وجدان الصفة)

١٤

 فعل يا ثلاثى است يا رباعى

٥١

 (٤ ـ دخول وقت)

١٥

 تقسيم دوم فعل يا ماضى است يا مضارع يا امر

٥٢

 (٥ ـ مضى وقت)

١٦

 ماضى ثلاثى مجرد

٥٢

 (٦ ـ وصول وقت)

١٧

 معانى صيغه هاى ماضى

٥٣

 (٧ ـ نسبت فعل به غيرفاعل)

١٨

 مضارع ثلاثى مجرد

٥٦

 (٨ ـ اصابة)

١٩

 معانى صيغه هاى مضارع

٥٧

 (٩ ـ واجدية)

٢٠

 امر ثلاثى مجرد

٥٨

 (١٠ ـ وفور واجدية)

٢١

 معانى صيغه هاى امر

٥٨

 (١١ ـ سلب)

٢٢

 نسبت فعل

٥٩

 (١٢ ـ اتيان الشىء)

٢٢

 اشتقاق افعال وساختن آنها

٤٥٤

٦٠

 (١٣ ـ اختيار)

٨٢

 تذكر

٦٠

 (١٤ ـ جعل الشىء)

٨٣

 معانى باب افتعال

٦١

 (١٥ ـ امتناع)

٨٣

 (١ ـ جهد در عمل)

٦١

 (١٦ ـ اعانة)

٨٤

 (٢ ـ اشتراك در فعل)

٦٢

 (١٧ ـ ضدّ ثلاثى مجرد)

٨٥

 (٣ ـ تعدية)

٦٢

 ٢ ـ (باب تفعيل)

٨٥

 (٤ ـ اتخاذ)

٦٤

 معانى باب تفعيل

٨٧

 (٥ ـ وقوع در چيزى)

٦٤

 (١ ـ تعدية)

٨٧

 (٦ ـ طلبيدن)

٦٤

 (٢ ـ تكثير)

٨٨

 (٧ ـ استعمال)

٦٥

 (٣ ـ مبالغة)

٨٨

 (٨ ـ مطاوعة)

٦٦

 (٤ ـ نسبت)

٨٩

 اقسام مطاوعة

٦٦

 (٥ ـ قول كلمة)

٩٠

 (باب تفعّل)

٦٦

 (٦ ـ سلب)

٩١

 قاعدة

٦٧

 (٧ ـ ضدّ افعال)

٩٢

 قاعدة ديگر

٦٧

 ٣ (باب مفاعلة)

٩٢

 قاعدة سوم

٦٨

 معانى باب مفاعلة

٩٤

 معانى باب تفعل

٧١

 بيان المغالبة

٩٤

 (١ ـ مطاوعة)

٧٢

 استثناء

٩٤

 (٢ ـ تكلّف)

٧٢

 قول كسائى

٩٦

 (٣ ـ تدريج)

٧٣

 ٤ ـ (باب انفعال)

٩٧

 (٤ ـ اتخاذ)

٧٤

 معنى باب انفعال

٩٨

 (٥ ـ تجنّب)

٧٧

 ٥ ـ (باب افتعال)

٩٨

 (٦ ـ تلبّس)

٧٨

 قاعدة

٩٨

 (٧ ـ طلبيدن)

٧٩

 قاعدة ديگر

٩٩

 (٨ ـ صيرورة)

٧٩

 قاعدة سوم

٩٩

 ٧ ـ (باب تفاعل)

٨٠

 قاعدة چهارم

١٠٠

 قاعدة

٤٥٥

١٠١

 قاعدة ديگر

١١٩

 (باب فعللة)

١٠٢

 معانى باب تفاعل

١٢١

 ابواب رباعى مزيد وابنيه آنها

١٠٢

 (١ ـ اشتراك در فعل)

١٢١

 ١ (باب تفعلا)

١٠٣

 (٢ ـ مطاوعة)

١٢٢

 قاعدة

١٠٣

 (٣ ـ اظهار خلاف واقع)

١٢٢

 معانى باب تفعلل

١٠٤

 ٨ (باب افعلال)

١٢٢

 (١ ـ مطاوعة)

١٠٥

 معنى باب افعلال

١٢٢

 (٢ ـ انتساب)

١٠٦

 ٩ (باب افعيلال)

١٢٣

 (٣ ـ تلبّس)

١٠٧

 ١٠ (باب استفعال)

١٢٣

 (٤ ـ اظهار خلاف واقع)

١٠٨

 معانى باب استفعال

١٢٣

 ٢ (باب افعنلال)

١٠٨

 (١ ـ طلبيدن)

١٢٥

 معانى باب افعنلال

١١٢

 (٢ ـ جعل الشىء)

١٢٥

 ٣ ـ (باب افعللال)

١١٣

 (٣ ـ تحوّل)

١٢٨

 معانى باب افعللال

١١٤

 (٤ ـ وجدان الصفة)

١٢٨

 (١ ـ مطاوعة)

١١٥

 (٥ ـ مطاوعة)

١٢٨

 (٢ ـ مبالغة)

١١٥

 ١١ (باب افعيعال)

١٢٩

 تقسيم سوم

١١٦

 معانى باب افعيعال

١٢٩

 فعل يا اصلى است يا ملحق

١١٦

 (١ ـ مبالغة)

١٢٩

 حروف الحاق

١١٦

 (٢ ـ عكس مبالغة)

١٣٠

 اوزان فعل ملحق

١١٧

 (٣ ـ واجدية)

١٣٠

 (١ ـ فوعل)

١١٧

 (٤ ـ صيرورة)

١٣٠

 (٢ ـ فعول)

١١٧

 (٥ ـ تعدية)

١٣١

 (٣ ـ فيعل)

١١٧

 ١٢ (باب افعوّال).

١٣٢

 (٤ ـ فعيل)

١١٩

 باب رباعى مجرد وبناء آن

١٣٢

 (٥ ـ فنعل)

١٣٢

 (٦ ـ فعنل)

١٣٣

 (٧ ـ فعلن)

٤٥٦

١٣٣

 (٨ ـ فمعل)

١٥٩

 ٨ ـ (افراد)

١٣٣

 (٩ ـ فعمل)

١٥٩

 ٩ ـ (درج)

١٣٤

 (١٠ ـ فعلم)

١٦٠

 همزه وصل وهمزه قطع

١٣٤

 (١١ ـ فاعل)

١٦١

 الف لام شمسى والف لام قمرى

١٣٤

 (١٢ ـ فعال)

١٦٢

 ١٠ ـ (وقف)

١٣٤

 (١٣ ـ فعلأ)

١٦٢

 اقسام وقف

١٣٥

 (١٤ ـ فعلى)

١٦٢

 ١ ـ (وقف به ابدال)

١٣٥

 (١٥ ـ فعلل)

١٦٤

 ٢ ـ (وقف به هاء سكت)

١٣٥

 تذكر

١٦٦

 ٣ ـ (وقف به حذف)

١٣٦

 صيغه منحوت

١٦٧

 ٤ ـ (وقف به نقل)

١٣٩

 تقسيم چهارم

١٦٧

 ٥ ـ (وقف به تضعيف)

١٣٩

 فعل يا سالم است يا غيرسالم

١٦٧

 ٦ ـ (وقف به روم)

١٤٠

 عوارض فعل غيرسالم

١٦٨

 ٧ ـ (وقف به اشمام)

١٤٠

 ١ ـ (اصل وفرع)

١٦٨

 تتميم وتنبيه

١٤١

 حروف زيادة

١٦٨

 فصل (در مضاعف است)

١٤٣

 تشخيص حروف زيادة از اصلى

١٦٩

 اقسام تكرار حرف

١٤٤

 اقسام اشتقاق

١٧٠

 تكرار الحاقى وتكرار غير الحاقى

١٤٦

 ترتيب اشتقاق افعال

١٧٠

 مضاعف از ابواب ثلاثى مجرد

١٤٩

 ٢ ـ (نقل)

١٧٠

 ١ ـ (باب فعل يفعل)

١٥٠

 ٣ ـ (حذف)

١٧٢

 ٢ ـ (باب فعل يفعل)

١٥١

 ٤ ـ (ابدال)

١٧٣

 ٣ ـ (باب فعل يفعل)

١٥٢

 حروف ابدال

١٧٤

 مضاعف از باب افعال

١٥٣

 ٥ ـ (ادغام)

١٧٥

 مضاعف از باب تفعيل

١٥٤

 ٦ ـ (التقاء ساكنين)

١٧٥

 مضاعف از باب مفاعلة

١٥٦

 التقاء ساكنين على حدّه وعلى غير حدّه

١٧٦

 مضاعف از باب افتعال

١٥٨

 ٧ ـ (ابتداء)

٤٥٧

١٧٧

 مضاعف از باب انفعال

١٩٤

 مهموز رباعى

١٧٨

 مضاعف از باب تفعل

١٩٥

 فصل (در معتلّ است)

١٧٨

 مضاعف از باب تفاعل

١٩٥

 حروف علّة سه است

١٧٩

 مضاعف از باب افعلال

١٩٦

 اقسام فعل معتلّ

١٨٠

 مضاعف از باب افعيلال

١٩٦

 ١ ـ (معتل الفاء)

١٨٠

 مضاعف از باب استفعال

١٩٦

 معتل الفاء واوى از شش باب آمده

١٨١

 مضاعف از باب فعللة

١٩٩

 اعلال صيغه هاى معتل الفاء واوى

١٨٢

 مضاعف از باب افعللال

٢٠٠

 قاعدة

١٨٢

 سه مطلب

٢٠٠

 معتل الفاء واوى مضاعف

١٨٢

 ١ ـ استثناء از قاعده ادغام

٢٠١

 معتل الفاء واوى مهموز العين

١٨٣

 ٢ ـ حذف در فعل مضاعف

٢٠١

 معتل الفاء واوى مهموز اللام

١٨٤

 ٣ ـ ابدال در فعل مضاعف

٢٠١

 معتل الفاء يائى

١٨٥

 فصل (در مهموز است)

٢٠١

 معتل الفاء يائى از شش باب آمده

١٨٥

 اقسام مهموز

٢٠٢

 معتل الفاء از باب افعال

١٨٥

 ١ ـ (مهموز الفاء)

٢٠٣

 معتل الفاء از باب افتعال

١٨٥

 مهموز الفاء از شش باب آمده

٢٠٤

 ٢ ـ (معتل العين)

١٨٦

 قاعدة

٢٠٤

 قاعدة

١٨٧

 استثناء

٢٠٤

معتل العين واوى از دو باب آمده

١٨٧

 مهموز الفاء از باب افعال

٢١٠

 معتل العين يائى از دو باب آمده

١٨٩

 مهموز الفاء از باب افتعال

٢١٣

 اعلال معتل العين

١٨٩

 ٢ ـ (مهموز العين)

٢١٤

 معتل العين مهموز

١٨٩

 مهموز العين از شش باب آمده

٢١٤

 معتل العين از باب افعال

١٩٣

 ٣ ـ (مهموز اللام)

٢١٧

 معتل العين از باب افتعال

١٩٣

 مهموز اللام از پنج باب آمده

٢١٩

 معتل العين از باب انفعال

٢٢٠

 معتل العين از باب استفعال

٤٥٨

٢٢٠

 قاعدة

٢٧٣

 تقسيم هشتم

٢٢٤

 خاتمة

٢٧٣

 فعل يا معلوم است يا مجهول

٢٢٤

 ٣ ـ (معتل اللّام)

٢٨٥

 مجهول ساختن فعل لازم

٢٢٤

 معتل اللام واوى از سه باب آمده

٢٨٧

 تقسيم نهم

٢٢٩

 معتل اللام يائى از سه باب آمده

٢٨٧

 فعل ياماضى است ياحال يا استقبال

٢٢٩

 قاعدة

٢٨٨

 اقسام ماضى

٢٣٢

 معتل اللام مهموز

٢٨٩

 حروف استقبال

٢٣٢

 خلاصه اعلال معتل اللام

٢٩٣

 نون تاكيد

٢٣٣

 اعلال معتل اللام از ثلاثى مزيد ورباعى

٢٩٦

 تقسيم دهم

٢٤٤

 ٤ ـ (معتل الفاء والعين)

٢٩٦

 فعل يا جامد است يا متصرّف

٢٤٦

 ٥ ـ (معتل الفاء واللام)

٣٠٣

 خاتمة (در اسماء افعال)

٢٥٠

 ٦ ـ (معتل العين واللام)

٣٠٣

 اسم فعل مرتجل

٢٥٢

 ٧ ـ (معتل الفاء والعين واللام)

٣٠٦

 اسم فعل منقول

٢٥٣

 قاعدة

٣٠٧

 اسم فعل معدول

٢٥٤

 تقسيم پنجم

٣٠٨

 كلمات المعانى

٢٥٤

 فعل يا خبر است يا انشاء

٣١٠

 اسماء الاصوات

٢٥٤

 فصل (در صيغه سازى فعل امر)

٣١١

 اسماء الحكاية

٢٥٨

 فصل (در صيغه سازى فعل نهى)

٣١١

 تمّ مبحث الافعال

٢٦١

 فصل (در صيغه سازى فعل استفهام)

٣١٢

 مبحث اسماء

٢٦٣

 تقسيم ششم

٣١٢

 تقسيمات اسم

٢٦٣

 فعل يا مثبت است يا منفىّ

٣١٢

 تقسيم اول

٢٦٦

 حروف ناصبة

٣١٢

 اسم يا ثلاثى است يا رباعى يا خماسى

٢٦٩

 تقسيم هفتم

٣١٣

 ابنيه اسم ثلاثى مجرد

٢٦٩

فعل ما لازم است يا متعدي

٤٥٩

٣١٤

 تعدّد وزن

٣٤٥

 تقسيم هفتم

٣١٥

 قاعدة

٣٤٥

 اسم يا جامد است يا مشتقّ

٣١٦

 ابنيه اسم ثلاثى مزيد فيه

٣٤٥

 تعريفات جامد ومشتقّ

٣١٧

 ابنيه اسم رباعى مجرد

٣٤٦

 مشتقات هشت قسم است

٣١٨

 ابنيه اسم رباعى مزيد فيه

٣٤٦

 ١ ـ (مصدر) وآن ده گونه است

٣١٩

 ابنيه اسم خماسى مجرد

٣٤٦

 (١ ـ مصدر ثلاثى مجرد)

٣٢٠

 ابنيه اسم خماسى مزيد فيه

٣٤٨

 (٢ ـ مصدر غير ثلاثى مجرد)

٣٢١

 تقسيم دوم

٣٤٨

 (٣ ـ مصدر ميمىّ)

٣٢١

 اسم يا مذكّر است يا موءنّث

٣٤٩

 (٤ ـ مصدر وصفى)

٣٢١

 اقسام موءنث

٣٤٩

 (٥ ـ مصدر جعلى)

٣٢٣

 دليل تانيث

٣٥٠

 (٦ ـ مصدر عددى)

٣٢٥

 موارد علامات تانيث

٣٥٢

 (٧ ـ مصدر نوعى)

٣٢٨

 تقسيم سوم

٣٥٤

 (٨ ـ مصدر تاكيدى)

٣٢٨

 اسم يا جنس است يا علم

٣٥٤

 (٩ ـ قسم ديگرى از مصدر نوعى)

٣٢٩

 اقسام اسم علم

٣٥٤

 (١٠ ـ اسم المصدر)

٣٣٢

 اسم جنس

٣٥٦

 ٢ ـ (اسم فاعل)

٣٣٢

 علم جنس

٣٥٧

 وزن اسم فاعل

٣٣٣

 تقسم چهارم

٣٥٨

 اعلال اسم فاعل

٣٣٣

 اسم يا معرب است يا مبنىّ

٣٥٩

 ٣ ـ (اسم مفعول)

٣٣٤

 تقسيم پنجم

٣٥٩

 وزن اسم مفعول

٣٣٤

 اسم يا معرفة است يا نكرة

٣٦٠

 اعلال اسم مفعول

٣٣٤

 اقسام معرفة

٣٦١

 تانيث اسم فاعل ومفعول

٣٤٠

 تقسيم ششم

٣٦٢

 ٤ ـ (صفة مشبهة) بر بيست وزن آمده

٣٤٠

 اسم يا مقصور است الخ

٣٦٧

 صفه مشبهة از فعل رباعى

٣٦٨

 ٥ ـ (صيغه مبالغة) بر هجده وزن آمده

٤٦٠