علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

نسبت داد ، لكن نسبت به ذات بيشتر از نسبت به حدث است ، ودر ذات نسبت به بلاد ورؤساء قبائل وفرقه ها بيش از چيزهاى ديگر است ، واز جهت لفظ پس از الحاق ياء نسبت تغييراتى در بعضى از اسماء پديد ميآيد ، واينك آنها را يادآور ميشويم.

(نسبت در اسمى كه آخرش تاء است)

قاعدة آن است كه تاء حذف شود ، سپس ياء نسبت ملحق گردد ، زيرا منسوب در حكم يك كلمه است ، واين تاء اگر ابقاء شود ، در وسط كلمه واقع ميگردد ، وتاء تانيث بايد آخر كلمه باشد ، مانند" فاطمة ، مكّة ، بصرة ، طلحة ، علّامة" در نسبت به اينها ميگوئى : فاطمىّ ، مكّىّ ، بصرىّ ، طلحىّ ، علّامىّ" ، بلى اگر منسوب مؤنث باشد پس از ياء نسبت تاء تانيث ملحق ميشود ، چنانچه بيان خواهد شد.

(نسبت در اسم مقصور)

اگر الف در مرتبه سوم است قلب به واو ميشود گرچه اصلش ياء باشد ، زيرا اگر قلب به ياء شود با ياء نسبت سه ياء جمع ميشود وكلمه ثقيل ميگردد ، مانند «عصا ، رحى ، فتاة ، قناة» ميگوئى. «عصوىّ ، رحوىّ ، فتوىّ ، قنوىّ».

واگر در مرتبه چهارم است والف اصلى است نيز قلب به واو ميگردد مانند «موسى ، عيسى ، يحيى ، مسعى ، اعلى ، مولى ، مثنى ،» ميگوئى : «موسوىّ ، عيسوىّ ، يحيوىّ ، مسعوىّ ، اعلوىّ ، مولوىّ ، مثنوىّ».

واگر الف زائد است ، براى تانيث يا الحاق ، وحرف دوم كلمه ساكن است ، در آن سه وجه جائز است : حذف ، قلب به واو ، زياد

٤٠١

كردن الفى پيش از واو ، مانند «حبلى ، كبرى ، معزى» ميگوئى : «حبلىّ ، كبرىّ ، معزىّ يا حبلوىّ ، كبروىّ ، معزوىّ ، يا حبلاوىّ ، كبراوىّ ، معزاوىّ».

واگر الف زائد است وحرف دوم متحرّك است فقط حذف است ، مانند «جمزى : شتر تندرو ، بردى : نهرى است در شام» ميگوئى : «جمزىّ ، بردىّ».

واگر الف در مرتبه پنجم وبيشتر است هرچه باشد محذوف ميگردد ، مانند «مراماة ، مرامى ، حبارى ، براثى : محلّى است در بغداد ، قبعثرى : شتر بزرگ ، عاشورى ، جمادى ، مصطفى ، مرتضى ،» ميگوئى : " مرامىّ ، مرامىّ ، حبارىّ ، براثىّ ، قبعثرىّ ، عاشورىّ ، جمادىّ ، مصطفىّ مرتضىّ ، ومصطفوىّ ومرتضوىّ چنانچه متداول شده غلط است ، وبعضى نقل كرده اند كه اگر حرف اصلى باشد مانند اين دو مثال جائز است.

(نسبت در اسم ممدود)

اگر براى تانيث است همزة قلب به واو ميشود ، مانند «حمراء ، صفراء ، صحراء» ميگوئى : «حمراوىّ ، صفراوىّ ، صحراوىّ»

واگر همزة اصلى است ، مانند «وضّاء ، قرّاء» بحال خود ابقاء مينمائى وميگوئى : «وضّائىّ ، قرّائىّ».

واگر همزة زائد است وبراى تانيث نيست ، مانند «علباء ، حرباء : جانورى است» جائز است ابقاء وقلب ، چنانچه گوئى : «علبائىّ وعلباوىّ ، حربائىّ وحرباوىّ».

وهمچنين اگر همزة اصلى ومقلوب از ياء يا واو باشد ، مانند

٤٠٢

«كساء ، شفاء ، رداء ، دواء» ميگوئى : «كسائىّ وكساوىّ ، شفائىّ وشفاوىّ ، ردائىّ ، ورداوىّ ، دوائىّ ، ودواوىّ»

(نسبت در اسم ثلاثى مكسور العين)

اسم ثلاثى اگر عين الفعلش مكسور باشد در نسبت مفتوح ميگردد ، تا دو كسره قبل از ياء نسبت واقع نشود وكلمة ثقيل نگردد ، مانند «ملك ، نمر ، دئل ، ابل ، كتف ، فرح» در نسبت اينها ميگوئى : «ملكىّ نمرىّ ، دئلىّ ، ابلىّ ، كتفىّ ، فرحىّ» واگر اسم رباعى ومافوق باشد بحال خود ابقاء ميشود ، زيرا ثقل كلمة در اثر كثرت حروف بسيار است ، واين مقدار تخفيف تاثيرى ندارد ، مانند «يثرب ، تغلب ، علبط ، منتظر ، مستحفظ ، مسجد» در نسبت اينها بدون تغيير ميگوئى : يثربىّ ، تغلبىّ ، علبطىّ ، منتظرىّ ، مستحفظىّ ، مسجدىّ".

(نسبت در اسم منقوص)

اگر سه حرفى است قلب به واو ميشود وماقبل واو را مفتوح مينمائى ، مانند «عمى : كور باطن ، شجى : اندوهگين» كه با ورود تنوين «عم وشج» گفته ميشود ، ميگوئى : «عموىّ ، شجوىّ».

واگر چهار حرفى است جائز است حذف ، وقلب با قلب كسره ما قبل به فتحة مانند «قاضى ، راضى ، واقى ، مفتى ، موذى ، محيى» كه با ورود تنوين «قاض ، راض ، واق ، مفت ، موذ ، محى» گفته ميشود ، ميگوئى : «قاضىّ وقاضوىّ ، راضىّ وراضوىّ ، واقىّ وواقوىّ ، مفتىّ ومفتوىّ ، موذىّ وموذوىّ ، محيىّ ومحيوىّ» وهمچنين اگر تاء در آخر كلمة باشد سه حرفى وچهار حرفى محسوب ميشود ، زيرا گفته شد تاء

٤٠٣

در نسبت به هرحال محذوف ميگردد ، مانند «عمية ، تربية ، راضية» ميگوئى : «عموىّ ، تربىّ وتربوىّ ، راضىّ ، وراضوىّ».

واگر اسم پنج حرفى ومافوق است ياء حذف ميشود ، مانند «مرتجى ، مستعلى ، مرتوى ، مستحيى ، مقوّى» ميگوئى : «مرتجىّ ، مستعلىّ ، مرتوىّ ، مستحيىّ ، مقوّىّ» لكن اگر قبل از ياء اخير ياء مشدّد باشد ، مانند «محيّى» دو وجه جائز است ، «محيّى» مانند آنها ، و «محوىّ» به حذف ياء وقلب عين الفعل به واو.

(نسبت در معتلّ اللّام بر وزن فعاله)

مانند «سقاية ، شقاوة ، بداية ، نقاوة» در مبحث افعال دانستى كه قاعدة در ياء وواو اگر بعد از الف زائدة واقع شود آن است كه قلب به همزة شود ، جز در مواردى ، يكى از آن موارد در اين صيغه است براى وجود تاء ، ودر نسبت چون تاء محذوف ميشود مانع برطرف ميگردد ، ولى قلب به همزة فقط در ياء است نه در واو ، براى آنكه واوى به يائى مشتبه نشود ، پس در نسبت اين مثالها ميگوئى : «سقائىّ ، شقاوىّ ، بدائىّ ، نقاوىّ».

(نسبت در اسم شبه صحيح)

مانند اسم صحيح است چنانچه در «دلو ، ظبى ، غزو ، ورى ، قنية ، عروة» ميگوئى «دلوىّ ، ظبيىّ ، غزوىّ ، وريىّ ، قنبىّ ، عروىّ» ويونس نحوىّ گفته : در يائى مؤنث مانند «قنية» قياس آن است كه «قنوىّ» گفته شود.

٤٠٤

(نسبت در اسمى كه آخرش واو است)

اگر چهار حرفى وبيشتر است وقبل از واو مضموم است واو محذوف ميگردد ، مانند" قلنسوة : شب كلاه ، ترقوة : استخوان بالاى سينه زيرگردن" ميگوئى : قلنسىّ ، ترقىّ" ، واگر قبل از واو ساكن است بحال خود باقى است ، مانند" عدوّ" ميگوئى" عدوّىّ".

(اسمى كه قبل از آخرش ياء مشدّد است)

مانند" سيّد ، ميّت ، كيّس : زيرك ، مهيّم : شيفته عشق ، مقيّم : تصغير مقوّم" در اينها ميگوئى : " سيدىّ ، ميتىّ ، كيسىّ ، مهيمىّ ، مقيمىّ" يعنى ياء را مخفّف وساكن مينمائى.

(اسمى كه آخرش ياء مشدّد است)

اگر سه حرفى است حرف دوم به اصلش قلب ميشود وحرف سوم قلب به واو ميگردد ، مانند «حىّ ، طىّ ، كىّ» ميگوئى : «حيوىّ ، طووىّ ، كووىّ».

واگر چهار حرفى است ياء اول را حذف مينمائى ودوم را قلب به واو مينمائى وماقبلش را مفتوح ميكنى اگر نباشد مانند «علىّ ، رضىّ ، تقىّ ، نقىّ ، عدىّ ، نبىّ ، قصىّ ، جدىّ ، قضيّة ، صفيّة ، حميّة سميّة ، اميّة ، تحيّة ،» ميگوئى «علوىّ ، رضوىّ ، تقوىّ ، نقوىّ ، عدوىّ ، نبوىّ ، قصوىّ ، جدوىّ ، قضوىّ ، صفوىّ ، حموىّ ، سموىّ ، اموىّ ، تحوىّ»

واگر بيش از چهار حرف است وهردو ياء زائد است حذف ميشود ، وبجايش ياء نسبت گذاشته ميشود ، مانند «كرسىّ ، بختىّ : شتر قوىّ درازگردن ، بختيّة : مؤنثش ، بخاتىّ : لقب ابو عمر كوفىّ» در نسبت

٤٠٥

هم به همين صورت است ، ودر مؤنثش تاء محذوف ميگردد ، وهمچنين است در نسبت به اسم منسوب ، مانند «مالكىّ ، شافعىّ ، اشعرىّ ، معتزلىّ» كه لقب بعضى از پيشوايان اهل سنّت است ، اگر بخواهند پيروان آنان را به آنان نسبت دهند به همين صورت گفته ميشود.

واگر هردو ياء زائد نيست جائز است به اين صورت ، وصورت چهار حرفى منسوب شود ، مانند «مرضىّ ، مرمىّ» ميگوئى : «مرضوىّ ، مرموىّ يا مرضىّ ، مرمىّ».

ولى اگر آخرش واو مشدّد است بحال خود باقى است ، زيرا اجتماع واو مشدّد با ياء مشدّد كلمة را ثقيل نميكند «(برخلاف دو ياء مشدّد) مانند» كوّة : روزن ، هوّة : گودال ، جوّ : فضاء ، عدوّ ، عدوّة ، مدعوّ ، ميگوئى : «كوّىّ ، هوّىّ ، جوّىّ ، عدوّىّ ، مدعوّىّ».

(اسمى كه بر وزن فعيل يا فعيل است)

به حذف ياء وابقاء ياء هردو استعمال شده است ، ودر صورت حذف ، عين الفعل بايد مفتوح گردد ، مانند «قريش ، ثقيف ، عتيك ، هذيل ، سليم» گفته شده : «قرشىّ ، ثقفىّ ، عتكىّ ، هذلىّ ، سلمىّ» ودر «عقيل ، جميل ، عقيل ، اويس ، كميل» گفته شده «عقيلىّ ، جميلىّ ، عقيلىّ ، اويسىّ ، كميلىّ».

(اسمى كه بر وزن فعيلة يا فعيلة است)

نيز بر دوگونه آمده ، مانند" حنيفة ، ربيعة ، بجيلة ، صحيفة" نسبت در اينها" حنفىّ ، ربعىّ ، بجلىّ ، صحفىّ" آمده ، ودر" سليمة عميرة ، سليقة ، طبيعة ، بديهة ، طويلة ، جليلة : سليمىّ ، عميرىّ ،

٤٠٦

سليقىّ ، طبيعىّ ، بديهىّ ، طويلىّ ، جليلىّ" آمده است ، و" اميّة ، جهينة ، مزينة" نسبتش" اموىّ ، جهنىّ ، مزنىّ" آمده ، و" ردينة نويرة ، اميمة ، حميمة" نسبتش" ردينىّ ، نويرىّ ، اميمىّ ، حميمىّ" آمده ، ونيز در" فعولة" مانند" شنوئة : شنئىّ" آمده ، ودر شرح نظّام براى نسبت اين صيغه هاى پنجگانه قياس وقاعده اى ذكر كرده ،. لكن خالى از تكلّف نيست ، زيرا موارد استثناء بسيار است ، ومثالهائى ، كه در اينجا آورديم غالبا نامهاى قبائل وطوائف عرب است.

(اسمى كه محذوف دارد)

وآن سه صورت است :

١ ـ صورتى كه واجب است محذوف را در نسبت مرجوع نمايند ، وآن هراسمى است كه در اصل حرف وسطش متحرّك ومحذوفش لام الفعل وعوض محذوف همزه وصل آورده نشده ، يا هراسم معتل اللام كه محذوفش فاء الفعل باشد ، " مانند" اب ، اخ ، ست ، لغة ، سنة ، مئة ، امة ، يد ، دم ، شفة ، ثبة ، عضة ، رئة ، دية ، شية" در اينها گوئى : «ابوىّ ، اخوىّ ، ستهىّ ، لغوىّ ، سنوىّ ، مئوىّ ، اموىّ ، يدوىّ ، دموىّ ، شفوىّ يا شفهىّ ، ثبوىّ ، عضوىّ ، رئوىّ ، ودوىّ ، وشوىّ» ولام الفعل محذوف در بعضى ياء است ، لكن قلب به واو ميشود چنانچه گفته شد.

٢ ـ صورتى كه واجب است مرجوع نشود ، وآن هراسمى است كه لام الفعلش صحيح ومحذوفش فاء الفعل يا عين الفعل است مانند «عدة ، زنة ، سه» در اينها ميگوئى : «عدىّ ، زنىّ ، سهىّ»

٤٠٧

٣ ـ صورتى كه مرجوع كردن ونكردن هردو جائز است ، وآن هراسمى است كه آن دوگونه نباشد ، مانند «غد ، ابن ، اسم ، است ، اخت ، بنت» در اينها جائز است «غدىّ ، ابنىّ ، اسمىّ ، استىّ ، اختىّ ، بنتىّ» گفته شود ، ونيز جائز است «غدوىّ ، بنوىّ ، سموىّ ، ستهىّ بنوىّ ، اخوىّ» بگويند.

(نسبت در اسم دوحرفى)

مانند «قم ، كن» حرف دوم را مشدّد مينمائى وميگوئى : «قمّىّ ، كنّىّ» واگر آخرش الف است ، مانند «لا ، ما» همزه اى ملحق ميكنى وميگوئى : «لائىّ ، مائىّ» واگر آخرش ياء است ، مانند «كى ، رى» واوى ملحق مينمائى و «كيوىّ ، ريوىّ» ميگوئى.

(نسبت در اسم مركّب)

تركيب اگر اضافىّ است ومضاف «اب يا امّ يا ابن يا اخت يا بنت يا ابنة» است ، مانند «ابو تراب ، امّ كلثوم ، ابن عبّاس ، اخت مريم ، بنت وردان ، ابنة الوقت» جزء اول را حذف ميكنى ونسبت در جزء دوم ميآورى وميگوئى : «ترابىّ ، كلثومىّ ، عبّاسىّ ، مريمىّ ، وردانىّ ، وقتىّ».

واگر اضافىّ است ومضاف غير از اينها است ، رعايت اهمّ بايد بشود ، وغيرش حذف شود ، مانند «امرء القيس ، ملاعب الاسنّة ، مجدل غرّة ، راس بعلبكّ» كه جزء اول اهمّ است ميگوئى : «امرئىّ ، ملاعبىّ ، مجدلىّ ، راسىّ» وعبد مناف ، عبد المطّلب ، كه جزء دوم اهمّ است ميگوئى : «منافىّ ، مطّلبىّ».

٤٠٨

واگر تركيب غير اضافىّ است به جزء اول نسبت داده ميشود وجزء ثانى محذوف ميگردد ، مانند «معديكرب ، بعلبكّ» در اينها ميگوئى : «معدىّ ، بعلىّ» ولى برخلاف اين قاعدة بسيار است ، چنانچه در «حضر موت ، استرآباد ، فيروزآباد» ميگويند : «حضرمىّ ، استرآبادىّ ، فيروزآبادىّ».

(نسبت در اسم مثنّى ومجموع)

قاعده نسبت در آنها چنان است كه بايد به مفردش نسبت داده شود ، مانند «مسلمون ، اثنان ، سيّدان ، عشرون ، اسواق ، علماء» در نسبت به اينها ميگوئى : «مسلمىّ ، ثنوىّ ، سيّدىّ ، عشرىّ ، سوقىّ ، عالمىّ» مگر در سه گونه :

١ ـ مثنّى يا جمعى كه علم شده باشد ، مانند" عرفات : اسم مكانى است كه حاجيان بايد در روز عرفة در آنجا وقوف كنند ، انصار : اسم جماعتى كه در مدينة به پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» ايمان آوردند وآن حضرت را يارى كردند ، روضات الجنّات : نام كتابى است در شرح احوال علماء بحران : بلدى است از بلاد عرب ، اوزاع : لقب مرثد بن زيد كه بزرگ طائفه اى بوده ، كلاب : نام قبيله ايست از عرب مدائن : نام بلدى است نزديك بغداد «در اينها ميگوئى : عرفاتىّ ، انصارىّ ، روضاتىّ ، بحرانىّ ، اوزاعىّ ، كلابىّ ، مدائنىّ».

٢ ـ مثنى يا جمعى كه از لفظش مفرد نداشته باشد ، مانند كلا وكلتا : هردو ، عبابيد : دستجات مردم كه بهر سو كوچ ميكنند ، تجاليد : كالبد ، نساء ونسوة ونسوان : زنان ، اعراب : باديه نشينان از عرب"

٤٠٩

در اينها ميگوئى : «كلوىّ ، عبابيدىّ ، تجاليدىّ ، نسائىّ ، نسوىّ ، نسوانىّ ، اعرابىّ».

٣ ـ مفردى كه معنايش جمع است ، وآن را در اصطلاح اسم جمع گويند ، مانند" قوم : گروه ، معشر : جماعت ، جيش : لشگر ، رهط : دسته" در اينها گوئى : " قومىّ ، معشرىّ ، جيشىّ ، رهطىّ".

(شذوذات نسبت)

قاعدة در آن اسماء چنان است كه گفته شد ، ودر غير آنها تغييرى در كلمة داده نميشود ، وفقط ياء نسبت به اسم ملحق ميگردد ، مانند «نجفىّ ، طهرانىّ ، اسدىّ ، علمىّ ، كتابىّ ، محمّدىّ ، قمرىّ ، شمسىّ».

لكن در كلماتى برخلاف قاعدة آمده ، وآنها عبارت است از :

«انافىّ» در نسبت به انف ، ولى در صورتى كه بزرگ باشد.

«اموىّ» در نسبت به اميّة ، وگويا در نسبت اصلش رعايت شده ، زيرا تصغير امة است ، و «اموىّ» نيز گفته ميشود.

«بهرانىّ» در نسبت بهراء : قبيله ايست.

«بدوىّ» در نسبت بادية : بيابان.

«تيملىّ» در نسبت تيم اللّات : قبيله ايست.

«جمّانىّ» در نسبت جمّة : ميان سر در صورتى كه بزرگ باشد

«جذمىّ» در نسبت جذيمة : قبيله ايست ، و «جذمىّ» نيز گفته ميشود.

«جلولىّ» در نسبت جلولاء : دهى ميان بغداد وخانقين.

«حرورىّ» در نسبت حروراء : دهى است نزديك كوفة كه خوارج

٤١٠

در آنجا اجتماع كردند.

«حبلىّ» در نسبت بنى الحبلى : دسته اى از انصار.

«حرمىّ» در نسبت حرم مكّة ، ولى در صورتى كه وصف انسان شود.

«ديرانىّ» در نسبت دير : كليساى ترسايان.

«دهرىّ» در نسبت دهر : قبيله ايست ، وبمعنى روزگار نسبتش بر قاعدة آمده است.

«روحانىّ» در نسبت روح.

«دارانىّ» در نسبت داريّا : دهى است.

«ربّانىّ» در نسبت ربّ.

«رقبانىّ» در نسبت رقبة : گردن ، در صورتى كه كلفت باشد.

«روحانىّ» در نسبت روحاء : نام چند مكان است ، يكى از آنها ميان مكّة ومدينة است.

«رازىّ» در نسبت رىّ : شهرى است نزديك تهران.

«شعرانىّ» در نسبت شعر بدن ، ولى در صورتى كه بسيار باشد

«صدرانىّ» در نسبت صدر : سينه ، در صورتى كه فراخ باشد

«صنعانىّ» در نسبت صنعاء : شهرى است در يمن ، ودهى است نزديك شام.

«طائىّ» در نسبت طيّئ : قبيله ايست.

«عبدىّ» در نسبت بنى عبيدة : طائفه ايست.

«عبقسىّ» در نسبت عبد قيس : نام مردى.

٤١١

«عبشمىّ» در نسبت عبد شمس : نام مردى.

«عبدلىّ» در نسبت عبد الله.

«فرهودىّ» در نسبت فراهيد : نام مردى كه بزرگ طائفه ايست ، وفراهيدىّ نيز گفته ميشود.

«لحيانىّ» در نسبت لحية ، در صورتى كه انبوه باشد.

«مروزىّ» در نسبت مرو : شهرى است ، مروىّ ومروىّ نيز گفته ميشود.

«مرقسىّ» در نسبت امرء القيس : نام يكى از ملوك جاهليّت.

«هاجرىّ» در نسبت هجر : شهرى است ، وهجرى نيز گفته شده.

«نصرانىّ» در نسبت ناصرة : شهرى است كه عيسى عليه‌السلام در آن ظهور كرد.

(نسبت با ياء مخفّفة)

گفته شد منسوب اسمى است كه در آخرش ياء مشدّد آورده ميشود لكن الفاظى از منسوب با ياء مخفّفة آمده ، وآنها عبارت است از :

«يمانى» در نسبت يمن.

«شامى» در نسبت شام.

«تهامى» در نسبت تهامه : سرزمين حجاز.

«نباطى» در نسبت انباط : صحراءنشينان عراق.

ودر اينها ومانندش اعلال قاض اعمال ميشود ، وبا ياء مشدّد نيز آمده است.

ونسبت مختصّ به اسم است ودر فعل وحرف نيست ، مگر آنكه

٤١٢

نام چيزى كرده باشند ، مانند" تغلب" لكن در" كنت" نسبت آمده ، و" كنتىّ وكنتنىّ" گفته شده ، واين وصف كسى است كه ذكر مناقبى براى خودش در گذشته مينمايد ، وبسيار ميگويد : " كنت كذا وكذا : چنين وچنان بودم".

(تانيث نسبت)

گفته شد منسوب در حكم مشتقّ است ، وبراى مؤنث با تاء آورده ميشود ، چنانچه ميگوئى : «رجل طهرانىّ وامراة طهرانيّة ، رجل كوفىّ وامراة كوفيّة ، شجر برّىّ وشجرة برّيّة ، رجل علمىّ ، وامراة علميّة ، كتابة كوفيّة»

(تقسيم دهم)

اسم يا مفرد است يا مثنّى يا مجموع ، واين دو ، تثنية وجمع نيز گفته ميشود ، آنچه تا حال گفته شد مفرد بود.

(اسم مثنّى)

وآن اسمى است كه بر دو مفرد دلالت ميكند ، وطريقه ساختن آن چنان است كه به مفرد الف ونون يا ياء ونون" ملحق مينمايند ، ، ونون تثنية مكسور است ، وحرف آخر كلمة كه پيش از الف يا ياء واقع ميشود مفتوح است.

(اعلال مثنّى)

اسم منقوص مانند «قاضى ، داعى ، راعى» كه در مفردش با ورود تنوين لام الفعل حذف ميشود ، در تثنية حذف نميگردد ، وميگوئى :

٤١٣

«قاضيان ، قاضيين وداعيان ، داعيين وراعيان ، راعيين»

اسم مقصور اگر سه حرفى است لام الفعل در تثنية به اصل خود برميگردد ، مانند" رضا ، عصا ، رحى ، هدى" ميگوئى : " رضوان ، عصوان ، رحيان ، هديان ، ودر حال جرّ ونصب" رضوين ، عصوين ، رحيين ، هديين"

واگر چهار حرفى وبيشتر است الف قلب به ياء ميگردد ، مانند" حبلى ، طوبى ، صغرى ، مصطفى ، مرتضى ، مستشفى ، حبارى" در تثنية اينها ميگوئى : " حبليين ، طوبيين ، صغريين ، مصطفيين ، مرتضيين ، مستشفيين ، حباريين" ودر حال رفع ميگوئى : " حبليان ، طوبيان ، صغريان ، مصطفيان ، مرتضيان ، مستشفيان ، حباريان.

اسم ممدود اگر همزه اش اصلىّ است برحال خود باقى است ، مانند «قرّاء ، وضّاء» ميگوئى : «قرّاءان ، وضّاءان وقرّائين ، وضّائين»

واگر منقلب از واو يا ياء است جائز است ابقاء بر حالش وقلبش به واو ، مانند" كساء ، عباء" ميگوئى : كساءان ، عباءان يا كساوان ، عباوان" وهمچنين اگر همزة براى الحاق باشد ، مانند" علباء ، قوباء" ميگوئى" علبائين ، قوبائين يا علباوين ، قوباوين".

واگر همزة زائد است قلب به واو ميگردد ، مانند «حمراء ، صحراء ، حسناء» ميگوئى : «حمراوان ، صحراوان ، حسناوان» ، ولى اگر پيش از الف همزة واو باشد دو وجه جائز است ، مانند «عشواء» ميگوئى : «عشواءان يا عشواوان» وهمچنين با ياء ونون تثنية.

٤١٤

(اسمى كه آخرش محذوف است)

چند اسم است كه حرف محذوف در آنها برميگردد ، وآنها «اب ، اخ ، حم : پدرشوهر ، هن : چيز ، فم : دهان» ميگوئى : «ابوان ، اخوان ، حموان ، هنوان ، فموان» در فم فمان نيز گفته شده.

ودر غير اينها برنميگردد ، مانند «يد ، دم ، غد ، اسم ، ابن ، سنة ، لغة» در اينها ميگوئى : «يدان ، دمان ، غدان ، اسمان ، ابنان ، سنتان ، لغتان»

(اسمى كه تثنية نميشود)

وآنها «بعض ، كلّ ، اجمع ، اكتع ، ابصع ، جمعاء ، جميع ، احد ، ديّار ، واسماء عدد ، وافعل تفضيل با من».

(تثنيه هائى كه مفرد ندارد)

«اثنان ، اثنتان ، ثنتان ، كلا ، كلتا» اين دو كلمة نون ندارد چون لازم الاضافة است ، وبعضى اسماء مفرد است ومعنايش مثنّى است مانند «شفع ، زوج»

(كلماتى كه مثنّى ندارد)

اسم مركّب مثنّى نميشود ، پس اگر مركّب اضافىّ است جزء اول مثنّى ميشود وبه جزء دوم اضافة ميگردد ، مانند «عبد الله ، ابو جعفر ، ابن عبّاس» در اينها ميگوئى : «عبد الله وعبدى الله ، ابوا جعفر وابوى جعفر ، ابنا عبّاس وابنى عبّاس» واگر مركّب مزجىّ است ، مانند «سيبويه» گفته اند كلمه «ذوا» به آن اضافة ميشود وميگوئى : «ذوا سيبويه»

٤١٥

(تثنيه تغليبىّ)

مثنّى بجاى دو اسمى است كه در لفظ ومعنى متّحد باشد ، ولكن در بعضى از اسماء برخلاف شده به جهت تناسبى كه ميان دو معنى است ، مانند" شمسين ، كاظمين ، ابوين ، صادقين ، حسنين ، مروتين" در تثنيه" شمس وقمر ، امام كاظم وجواد عليهما‌السلام ، اب وامّ ، امام صادق وباقر عليهما‌السلام ، حسن وحسين عليهما‌السلام ، صفا ومروة" وتانيث در تثنية محفوظ است ، ميگوئى : ضاربان وضاربتان ، جز الية : دنبه ، كه در تثنيه اش «اليان» گفته شده.

(اسم مجموع)

وآن اسمى است كه بر بيش از دو فرد دلالت ميكند ، وآن دو قسم است. سالم ومكسّر ، سالم گويند چون بناء مفرد در اين جمع به حال خود باقى است ، ومكسّر گويند چون بناء مفرد در آن شكسته ميشود ، وجمع سالم را صحيح نيز ميگويند.

(جمع صحيح مذكّر)

وطريقه ساختن آن چنان است كه در آخر مفرد" واو ونون يا ياء ونون" ملحق مينمايند ، وآخر كلمة پيش از واو مضموم ، وپيش از ياء مكسور است ، ونون جمع مفتوح ميباشد ، واسم مؤنث بر اين جمع بناء نميشود چه علامت تانيث داشته باشد يا نه ، لكن برخلاف قاعدة كلماتى بر اين جمع بناء شده است ، مانند" ارض : زمين ، سنة : سال ، عصة : جداشده از چيزى عزة : جماعت كه" ارضين ، سنين ، عضين ، عربى" آمده ، ودر حالت رفعى با واو است ، وغير اينها ، ونيز اين

٤١٦

جمع اختصاص دارد به مذكّر عاقل ، ولى الفاظى برخلاف قاعدة مانند عالمون ، اهلون ، اولوا" وغير اينها كه براى غيرعاقل نيز استعمال ميشود آمده است ، ومثالهاى مؤنث كه آورديم نيز از اين قبيل است.

(ملحق به اين جمع)

بعضى از كلمات جمع نيست ، ولى در صورت واعراب به اين جمع ملحق است ، مانند" عشرين تا تسعون" زيرا عشرون جمع عشر نيست ، چه اگر بود معنايش سى بود نه بيست ، وهمچنين ديگر آنها ، و" علّيّون : عالم ملكوت" بناء بر آنكه مفرد باشد.

(اعلال جمع مذكّر سالم)

اسم منقوص حرف آخرش حذف ميشود چنانچه در مفردش در حال ورود تنوين محذوف ميگردد ، در «قاضى ، راضى ، رامى» ميگوئى : «قاضون وقاضين ، راضون وراضين ، رامون ورامين».

وهمچنين اسم مقصور الفش حذف ميگردد. چنانچه در «رضا ، مرتضى ، مصطفى ، اعلى» ميگوئى : «رضون ورضين ، مرتضون ومرتضين ، مصطفون ومصطفين ، اعلون واعلين» لكن در اين صورت فتحة محفوظ است ، وپيش از واو وياء جمع مضموم ومكسور نميشود ، وبا تثنية اشتباه نميگردد ، زيرا فارق حذف الف وفتحه نون است ، وجمع اسم ممدود اعلالش چنان است كه در تثنية گفته شد.

(جمع مؤنث سالم)

طريق ساختن آن چنان است كه الف وتاء كشيده در آخر كلمة ميآورند ، واگر در آخر كلمة تاء باشد حذف ميگردد ، واين جمع براى مؤنث ميآيد

٤١٧

مانند" هند ، ضاربة ، شجرة" ميگوئى" هندات ، ضاربات ، شجرات ، لكن چندگونه اسم مذكر به اين جمع ميآيد.

١ ـ مصدر غير ثلاثى مجرد ، مانند" اكرام ، انعام ، تعريف ، استخراج ، دحراج ، احرنجام ، در جمع اينها ميگوئى : " اكرامات ، انعامات ، تعريفات ، استخراجات ، دحراجات ، احرنجامات"

٢ ـ وصف غيرعاقل ، مانند" فاعل ، مفعول ، منصوب ، مرفوع ، مجرور ، موصوف" در اصطلاح نحو ، ميگوئى : فاعلات ، مفعولات ، منصوبات مرفوعات ، مجرورات ، موصوفات"

٣ ـ اسم مصغّر غير عاقل ، مانند «دريهم ، كتيّب ، حجير ، مكيسير» ميگوئى : «دريهمات ، كتيّبات ، حجيرات ، مكيسيرات»

٤ ـ هراسم غير عربى كه در عربى استعمال شود ، چه تعريب شده باشد يا نه ، مانند" تلفون ، تلغراف ، برنامج ، انموذج ، رزنامج" ميگوئى : تلفونات ، تلغرافات ، برنامجات ، انموذجات ، رزنامجات"

٥ ـ كلمه اى كه اولش «ذو يا ابن» باشد براى غير عاقل مانند «ذو القعدة ، ذو الحجّة ، ابن آوى : شغال» در جمع اينها ميگوئى : «ذوات القعدة ، ذوات الحجّة ، بنات آوى»

(اعلال در اين جمع)

اسم مقصور الفش قلب به ياء ميشود ، اگر زائد باشد چنانچه در «كبرى ، صغرى ، حبلى ، ذكرى ، حبارى» ميگوئى : كبريات ، صغريات ، حبليات ، ذكريات ، حباريات «واگر اصلى باشد به اصلش ارجاع ميشود ، مانند» صلاة ، زكاة ، فتاة ، نواة «ميگوئى :» صلوات ، زكوات ، فتيات ،

٤١٨

نويات" لكن اگر قبل از الف ياء باشد ، مانند" حياة" در جمعش" حيوات" گفته ميشود گرچه اصلش ياء ميباشد ، چون اجتماع دو ياء ثقيل است ، واعلال اسم ممدود در اين جمع مانند تثنية است.

(تغيير اسم ثلاثى در اين جمع)

اسم ثلاثى كه وصف نباشد واولش مفتوح ، وعين الفعل ساكن وسالم باشد بايد حرف دوم در اين جمع مفتوح گردد ، مانند «سجدة ، ظبية ، حسرة ، وعدة ، زفرة» ميگوئى : «سجدات ، ظبيات ، حسرات ، وعدات ، زفرات».

واگر اولش مفتوح نباشد با همان شرائط جائز است در عين الفعل ابقاء واتباع وفتحة ، مانند «خطوة ، جملة ، هند ، قطعة ، فقرة ، وصلة ، بنية ، يسرة» در جمع اينها ميگوئى : «خطوات ، جملات ، هندات ، قطعات ، فقرات ، وصلات ، بنبات ، يسرات» ، ودر غير اين دو صورت تغييرى نيست.

(جمع مكسّر)

وآن با تغيير مفرد ساخته ميشود ، وتغيير يا در حركت است با توافق در عدد حروف ، يا در حركت وحروف هردو است ، وتغيير در عدد حروف يا به افزودن بر مفرد است ، يا به كاستن از مفرد ، وجمع مكسّر را چند وزن است :

١ ـ " افعل" اسم ثلاثى مجرّد بر وزن فعل ، وگاهى اسم ثلاثى مزيد كه ماقبل آخرش حرف مدّ باشد جمعش بر اين وزن ميآيد ، مانند" نفس ، ذرع ، فلس ، وجه ، عين ، كفّ ، ذراع ، يمين ، شهاب ، غراب ،

٤١٩

حنين" در جمع اينها ميگوئى : " انفس ، اذرع ، افلس ، اوجه ، اعين ، اكفّ ، اذرع ، ايمن ، اشهب ، اغرب ، اجنن".

ومعتلّ اللّام در اين جمع اگر واو باشد قلب به ياء ميشود ، وضمّه عين الفعل در جمع قلب به كسرة ميگردد ، سپس اعلال قاض در آن اعمال ميشود ، مانند «دلو ، ظبى ، جرو ، يد» ميگوئى : «ادلى ، اظبى ، اجرى ، ايدى».

٢ ـ «افعال» اسم ثلاثى بر اين وزن مجموع ميشود ، مانند «ربع ، زند ، فرخ ، قفل ، ثوب ، كبد ، عنب ، ابل ، وقت ، بيت ، عنق ، عضد ، جمل ، حمل ، عمّ ، اب ، خال» ميگوئى : «اخوال ، آباء ، اعمام ، احمال ، اجمال ، اعضاد ، اعناق ، ابيات ، اوقات ، آبال ، اعناب اكباد ، اثواب ، اقفال ، افراخ ، ازناد ، ارباع».

وگاهى وصف به اين وزن مجموع ميگردد ، مانند «شهيد ، ناصر ، عدوّ ، جلف» ميگوئى : «اشهاد ، انصار ، اعداء ، اجلاف»

٣ ـ «افعلة» اسم ثلاثى مزيد كه مزيدش حرف مدّ باشد در مرتبه سوم بر اين وزن جمع ميشود ، مانند «طعام ، عمود ، رغيف ، حمار ، زمام ، غلام ، نصيب ، امام ، زمان ، غراب ، سؤال ، سوار ، كساء ، وشاح» ميگوئى : «اطعمة ، اعمدة ، ارغفة ، احمرة ، ازمّة ، اغلمة ، انصبة ، ائمّة ، ازمنة ، اغربة ، اسئلة ، اسورة ، اكسية ، اوشحة»

وگاهى جمع وصف وغير اين گونه از اسم بر اين وزن آمده ، مانند «شحيح ، عزيز ، ذليل ، قفا ، وادى» در جمعش گفته شده : «اشحّة ، اعزّة ، اذلّة ، اقفية ، اودية»

٤٢٠