علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

«شهادت ، اشارة ، تهديد» وآن را انگشت شهادت نيز ميگويند ، واز اين قبيل است مشتقّاتى كه براى افراد واشخاص علم شده است.

٥ ـ وزن" فعلة" در بسيارى از موادّ بمعنى اسم مفعول استعمال ميشود ، مانند" سبّة : كسى كه دشنامش دهند ، ضحكة : كسى كه بر او خندند ، لعبة : چيزى كه بازيچه باشد ، هزءة وسخرة : كسى كه مورد مسخره مردم قرار ميگيرد ، خدعة : گول خور ، لعنة : كسى كه نفرينش ميكنند" چنانچه وزن" فعلة" بمعنى فاعل آمده ، ودر بحث صيغه مبالغة گفته شد ، لكن معنى فاعلى ومفعولى در اين دو صيغه با خصوصيّت اشتهار است ، يعنى : مثلا" همزة ولمزة" ميگويند كسى را كه مشهور ومعروف شده باشد به بدزبانى درباره مردم ، وگرنه" مغتاب" است ، و" هزاة وسخرة" كسى را گويند كه به مسخره گى ودلقك بازى شناخته شده ، وگرنه" ساخر" است ، ودر معنى مفعولى مثلا" لعبة" كسى يا چيزى است كه مردم آن را به بازى گيرند ، و" لعنة" كسى را گويند كه مردم او را به ملعونيّت شناخته ومورد نفرين مردمان باشد ، و" ضحكة" كسى است كه حركات وگفتارش خنده آور باشد وهركسى بر او بخندد ، وگرنه" ملعوب وملعون ومضحوك عليه" گفته ميشود.

٦ ـ گاهى وزن" فعيل" بمعنى" مفعل يا مفاعل" استعمال ميشود ، مانند" اليم : مولم ، جليس : مجالس ، كليم : مكالم ،

٣٨١

حبيب : محبّ"

٧ ـ گاهى اسم مفعول وفاعل از باب افعال در معنى يكسان است ، مانند" مسهب ومسهب : پرگو ، واسب تندرو پيشى گير وغير اسب ، وطمّاع ، ملفج وملفج : كسى كه مالش رفته ودين برش مانده ، محصن ومحصن : مرد عفيف خوددار ، ومرد زن دار ، محصنة ومحصنة : زن عفيف خوددار ، وزن شوهردار ، ودر قرآن به هردو معنى آمده ، وهردوگونه خوانده شده «ودر بعضى موادّ در معنى فاعل است ولى فقط بصيغه اسم مفعول استعمال شده ، مانند» مهتر : كسى كه از پيرى يا اندوه يا مرض جنون آميز شده ، مفعم : پركننده ، گويند : سيل مفعم : سيلى كه درّه ها ورودها را پر ولبريز كرده ، وفعل در اين موادّ معلوم استعمال ميشود ، واز اين جهت گفته شده : كه صيغه اسم مفعول بمعنى اسم فاعل آمده ، مگر «احصن واهتر» كه «احصن واهتر» نيز نقل شده ، ودر قرآن «احصنّ واحصنّ» هر دو خوانده شده.

٨ ـ گاهى اسم فاعل بر وزن «فاعل» آمده ، ولى فعلش از باب افعال استعمال شده ، مانند «ايفع الغلام : طفل نزديك بلوغ رسيد ، فهو يافع ، وموفع گفته نميشود» واورس الشّجر : درخت برگ داد ، فهو وارس ، وبعضى گفته اند : مورس هم نقل شده" و" ابقلت الارض : زمين سبزى رويانيد ، فهى باقلة ، وبعضى مبقلة نقل كرده اند".

٩ ـ گاهى اسم مفعول از باب افعال بر وزن «مفعول» آمده ،

٣٨٢

مانند «احببت زيدا فذاك محبوب وحبّ وحبيب» و «ابرزت الكتاب : نشر كردم كتاب را ، فذاك مبروز» و «اسعده الله ، فذاك ، مسعود وسعيد» و «اضعفه المرض ، فذاك مضعوف وضعيف» ، واجنّه الله فذاك مجنون «واحمّه فذاك محموم» و «ازكمه فذاك مزكوم» و «اكزّه فذاك مكزوز» و «اقرّه فذاك مقرور».

١٠ ـ اسم فاعل معتلّ العين گاهى تبديل به معتلّ اللّام ميگردد ، مانند «شائك : چالاك نيرومند كه در اصل شاوك بوده ، گاهى قلبش كنند وشاكى گويند» و «لائط كه لاطى گويند» و «حائر كه حارى گويند»

١١ ـ وزن" فعالة" براى ته مانده چيزى است كه در اثر كارى پديدار ميگردد ، مانند" صبابة : آب يا مائع ديگرى كه در ته ظرف پس از ريختنش ميماند ، نخالة : چيزى كه در غربال پس از بيختنش ميماند ، كناسة وكساحة وقمامة : خاكروبه كه پس از روييدن در پيش جاروب جمع ميشود ، نحاتة : خرده هائى كه در اثر تراشيدن چيزى ميريزد ، قلامة : خرده هائى كه در اثر چيدن ناخن وغير آن ميريزد ، قوارة : خرده هائى كه از اطراف چيزى بريده شود ، سحالة : پوسته هائى كه از حبوبات وغير آن در اثر سائيدن وكوبيدن وماليدن ميريزد ، خلالة : خرده هاى غذاء كه در اثر خلال كردن از لاى دندانها بيرون ميآيد ، ومانند دندان از چيزهاى ديگر ، فضالة : باقى مانده وزيادتى هرچيزى كه آنرا برگيرند ، نفاية : دور ريختنيهاى هرچيزى از ميوه جات وغير آن ، واين يك

٣٨٣

نوع از مشتقّات است كه معنى مفعولى دارد ، لكن اسم خاصّى برايش وضع نكرده اند.

١٢ ـ وزن" فعال" براى چيزهاى تباه شده ميآيد ، مانند" حطام : هر جسمى كه خشك وخرد شده باشد ، رفات : هر چيزى كه پوسيده شده باشد ، جذاذ : هر چيز پاره پاره شده ، رذال : پست وفاسد از هرجنسى ، رضاض وفضاض وفتات : شكسته وخردشده ، واين نيز نوعى از مشتقّات است كه معنى فاعلى دارد ، ولى اسم خاصّ ندارد.

١٣ ـ گاهى مصدر بجاى مشتقّ استعمال ميشود ، ودر بعضى از مواردش بقصد مبالغة ميباشد ، مانند «زيد عدل ، ثقة ، ثبت» يعنى : «زيد عادل ، موثوق به ، ثابت» و «ذبح ، طحن» يعنى : «مذبوح ، مطحون» و «حقّ ، جزر ، سلب ، سلب» يعنى : «حاقّ ، مجزور ، مسلوب ، سالب» ودر اين صورت مؤنث ومذكر ومفرد ومثنّى ومجموع در اينها وامثال اينها يكسان است.

١٤ ـ گاهى براى مبالغة ياء مشدّدى در آخر مشتقّ ملحق مينمايند ، وآن شبيه ياء نسبت است ولى ياء نسبت نيست ، مانند «احدىّ ، صمدىّ ، سرمدىّ ، واقعىّ ، دائمىّ» بمعنى «احد ، صمد ، سرمد ، دائم ، واقع» ميباشد.

١٥ ـ در «خاتم» بمعنى «انگشتر وپايان وپايان دهنده چهارده صيغه است :» ختم ، ختم ، خاتم ، خاتم ، خاتم ، خأتم ، ختام ، خيتم ، خاتام ، خيتوم ، خيتام ، خيتام ، خاتيام ،

٣٨٤

خياتام" وخاتمة بمعنى دوم وسوم است ، وبراى مشتقّات غير از آنها كه مذكور شد صيغه هاى نادرى هست كه در كتب لغت مذكور است ، لكن اقسام مشتقّات بيش از آنها نيست.

(تقسيم هشتم)

اسم يا مكبّر است يا مصغّر ، وآنچه تا حال مذكور شد مكبّر بود ، وصيغه اش آن است كه هراسمى را بخواهند مصغّر كنند حرف اولش را مضموم وحرف دومش را مفتوح وپيش از حرف سوم ياء ساكنى زياد مينمايند.

وتصغير را سه صيغة است" فعيل" چون رجيل ، و" فعيعل" چون دريهم ، و" فعيعيل" چون عصيفير ، واگر خواهى بگو : " فعيل ، فعيلل ، فعيليل" زيرا در تصغير موازنه حرف اصلىّ با" فاء وعين ولام" منظور نيست ، بلكه موازنة با يكى از اين سه وزن منظور است ، چه در مقابل ، فاء وعين ولام" در اين سه وزن حروف اصلى واقع شود ، مانند" رجيل" يا واقع نشود ، مانند" مكيرم" در تصغير مكرم كه ميگوئيم بر وزن" فعيعل يا فعيلل" است ، در صورتى كه اگر رعايت موازنة بشود بايد گفت : بر وزن" مفيعل" است ، ومانند" قريبين". در تصغير قربان كه ميگوئيم بر وزن" فعيليل يا فعيعيل" است ، در صورتى كه اگر رعايت موازنة شود بايد گفت : بر وزن «فعيلين» است.

وتصغير اسم يا بمنظور تحقير است ، مانند «رجيل : مرد كوچك ، دويبّة : حيوان كوچك» يا بمنظور تقليل عدد است ، مانند

٣٨٥

" اعطانى دريهمات : مرا چند درهمى داد ، صدت عصيفيرات : چند گنجشكى صيد نمودم" يا بمنظور توهين وتحقيرشان است ، مانند" شويعر : شاعرك ، تويجر : تاجرك" يا بمنظور تقريب زمان است ، مانند" جئت قبيل المغرب : آمدم كمى قبل از مغرب ، ذهبت بعيد الظّهر : رفتم كمى بعد از ظهر" يا بمنظور تقريب مكان است ، مانند" عبرت الطّيّارة فويق راسى : طيّارة كمى بالاى سرم عبور كرد ، يكون الكنز تحيت رجلى : گنج كمى زير پاى من است" يا بمنظور اظهار محبّت وترحّم است ، مانند" يا بنىّ اركب معنا : پسركم با ما سوار شو".

وهرگونه اسمى چه مجرد باشد يا مزيد فيه بر حسب عدد حروفش پس از اسقاط زيادة مگر در مواردى به يكى از آن سه وزن تصغير بسته ميشود ، وحروف اصلى وزيادة در بحث تصغير مطرح نيست ، پس چگونگى تصغير هرگونه اسمى در چند فصل بيان ميشود.

(تصغير اسم صحيح بدون علامت تانيث)

هرگونه ثلاثى بر وزن «فعيل» مصغّر ميگردد ، مانند «سطل ، رجل ، حسن ، امر ، برّ» در تصغيرش گوئى : «سطيل ، رجيل ، حسين ، امير ، برير».

وهرگونه رباعى بر وزن" فعيلل" مصغّر است ، چه ثلاثى مزيد باشد چه رباعى مجرد ، مانند" مسجد ، مكرم ، زرقم : كبود چشم ، جعفر ، درهم" در تصغير اينها گوئى : " مسيجد ، مكيرم ،

٣٨٦

زريقم ، جعيفر ، دريهم".

وخماسىّ مجرّد حرف آخرش را حذف مينمائى ، وبر اين وزن مصغّر ميكنى ، مانند" سفرجل" ميگوئى" سفيرج" وجائز است" سفيريج وسفيرجل" واگر در اسم خماسى مجرد حرفى از حروف زيادة باشد (گرچه در آن اسم زائد نيست) جائز است آن را يا حرف آخر را حذف نمائى ، پس مثلا در جحمرش" چهار وجه جائز است" جحيمر ، جحيمير ، جحيرش ، جحيريش".

(تصغير ثلاثى مزيد)

اسم ثلاثى مزيد اگر يك حرف صحيح زيادة دارد مانند رباعى مجرّد مصغّر ميشود چنانچه گفته شد ، واگر يك حرف علّة زيادة دارد حكمش در احكام اعلال خواهد آمد.

واگر دو حرف زيادة دارد وچهارمين حرف كلمة ، مدّة است قلب به ياء ميشود اگر نباشد ، وبر وزن «فعيليل» مصغّر ميگردد ، مانند «مفتاح ، مضروب ، مختار ، مسكين ، سرحان : گرگ ، قربان ، دوران ، ضرّاب ، اكرام ، تكبير ، صدّيق ، مفضال ، هاضوم ، سلبوت» در تصغير اينها ميگوئى : «مفيتيح ، مضيريب ، مخيتير ، مسيكين ، سريحين ، قريبين ، دويرين ، ضريريب ، اكيريم ، تكيبير ، صديديق ، مفيضيل ، هويضيم ، سليبيت ،»

واگر چهارمينش مدّة نيست يك حرف را حذف ، وبر وزن" فعيلل" مصغّرش مينمائى ، ومراعات شود كه اگر يكى از دو زياده اهمّ است آن ديگرى حذف گردد ، مانند" معلّم ، مقاتل ، منطلق ، مكتسب ،

٣٨٧

محمرّ «در تصغيرش ميگوئى :» معيلم ، مقيتل مطيلق ، مكيسب ، محيمر «ودر اين مثالها ميم اهمّ است ، زيرا قوام اسم فاعل وامثالش به آن است ، ودر مثل» تقاطر ، تبرّز ، حبنطى : كوتاه ، ميگوئى : «تقيطر ، تبيرز ، حبينط» به حذف حرف زائد دوم ، وجائز است بگوئى «قويطر ، بريرز ، حبيطى» به حذف حرف زائد اول ، زيرا دو مثال اول مصدر است ، وحروف زيادة در مصدر يكسان است ، ومثال سوم ملحق به «سفرجل» است ، ونون والف در آن زائد است ، وفضلى براى هيچيك بر ديگرى نيست.

واگر سه حرف يا بيشتر زيادة دارد ، وچهارمينش مدّة است ، يا ميشود مدّة را بسبب حذف چهارمين قرار داد ، زيادة بر پنج حرف را حذف مينمائى ، وبر وزن «فعيليل» مصغّر ميكنى ، وگرنه زيادة بر چهار حرف را حذف ميكنى وبر وزن «فعيلل» مصغّر مينمائى ، ومراعات ابقاء اهمّ نيز بايد بشود ، وبر سر كلمه اگر همزه وصل باشد در هرصورت اولى به حذف است ، مثالهاى آنها را ملاحظة كنيد «متبيّن ، افتتاح ، استخراج ، مقعنسس ، محمارّ ، اصفرار» در تصغير اينها گوئى : «متيبين ، فتيتيح ، سخيريج ، مقيعس ، محيمير ، صفيرير» ، وآن صيغه هائى كه در اثر حذف بر وزن «فعيلل» بناء ميشود جائز است در عوض محذوفش ياء دوم تصغير بر آن زيادة شود ، مانند «معيليم ومقيعيس» در «معيلم ومقيعس».

(تصغير رباعى مزيد)

اگر يك حرف مدّ در مرتبه چهارم زائد است ، بر وزن «فعيليل»

٣٨٨

مصغّر ميشود ، مانند «قرطاس ، زنبور ، قنديل» ميگوئى : «قريطيس ، زتيبير ، قنيديل».

واگر مدّة نداشت يا در مرتبه چهارم نبود ، حرف زائد را حذف مينمائى ، مانند «قرنفل : ميخك دوائى ، علابط : گله گوسفند از پنجاه بيشتر» ميگوئى «قريفل ، عليبط».

واگر دو حرف يا بيشتر زيادة دارد همه زوائد حذف ميشود وبر وزن «فعيلل» مصغّر ميگردد ، مگر آنكه بشود در مرتبه چهارم حرف مدّى واقع گردد ، مانند «متدحرج ، احرنجام» ميگوئى : «دحيرج ، حريجيم» ودر هرصورت جائز است در عوض محذوف ياء دوم تصغير آورده شود ، ودر آن مثالها گوئى : «قريفيل ، عليبيط ، دحيريج».

(تصغير مؤنث)

اسم اگر در آخرش تاء تانيث باشد بحال خود ابقاء ميشود ، ودر ماقبل تاء آنچه گفته شد اعمال ميگردد ودر هراسمى حرف پيش از تاء بايد مفتوح باشد در تصغير «طلحة ، تمرة ، دحرجة ، قلنسوة ، برمة ، برّة» ميگوئى : «طليحه ، تميرة ، دحيرجة ، قلينسة يا قليسية ، بريمة ، بريرة».

واگر اسم سه حرفى مؤنث باشد وعلامت تانيث در آن نباشد ، در حال تصغير تاء تانيث به آن ملحق مينمائى ، مثلا در تصغير" هند ، شمس ، ارض ، عين ، بئر" ميگوئى : هنيدة ، شميسة ، اريضة ، عيينة بئيرة".

واگر اسمى كه در اصل مذكر است براى مؤنثى نام گذارند ، مانند

٣٨٩

«بدر» كه نام دخترى نهند ، يا اسمى كه در اصل مؤنث است براى مذكرى نام گذارند ، مانند «شمس» كه نام پسرى نهند ، بايد مراعات مسمّى شود ، ودر تصغيرش «بديرة وشميس» گويند ، وابن الانبارىّ گفته : مراعات اصل بايد بشود ، ويونس گفته : هر دو وجه جائز است. واگر اسمى پس از تصغير نام گذارى شد ديگر تصغير وتغييرى درش نميشود ، مانند «كميل» كه اسم مذكرى يا مؤنثى گذارند ، و «هريرة» كه اسم مذكرى يا مؤنثى نهند ، از كلام صرفيّين است كه «المصغّر لا يصغّر»

و" عرب : تازيان ، عرس : عروس ، ذود : عدّه اى از شتران ماده از سه تا ده ، حرب : جنگ ، قوس : كمان ، نعل : كفش ، درع : زره" از آن قاعدة استثناء شده ، وتصغيرش بى تاء آمده ، در صورتى كه مؤنث هستند ، پس ميگوئى : " عريب ، عريس ، ذويد ، الخ".

واگر اسم رباعى مؤنث باشد بى علامت تأنيث ، تاء تأنيث در مصغّرش ملحق نميشود ، زيرا حروف كلمة بسيار ميشود ، وتلفّظش ثقيل ميگردد ، مانند" زينب ، عقرب" در تصغيرش ميگوئى : زيينب ، عقيرب" و" قديدمة ، وريّئة ، اميمة" در تصغير" قدّام : پيش ، وراء : پس ، امام : جلو" نادر وبرخلاف قاعدة است ، واين سه لفظ مؤنث است ، وتصغير مؤنث الفى در بيان مقصور وممدود گفته ميشود.

(تصغير مقصور وممدود)

اسم مقصور چهار حرفى اگر الفش براى تانيث است بر حال خود مصغّر ميگردد ، وحرف مابعد ياء تصغير مكسور نميشود ، مانند" كبرى ، ذكرى ، سلمى ، وسطى" در تصغير اينها گوئى : " كبيرى ،

٣٩٠

ذكيرى ، سليمى ، وسيطى".

واگر الفش براى تانيث نيست ، حرف مابعد ياء تصغير مكسور ميگردد ، والف قلب به ياء ميشود ، مانند «معزى : بز ، ارطى : درختى است ، اصفى ، اقوى ، موسى ، عيسى ، كسرى» در تصغير اينها گوئى : «معيزى ، اريطى ، اصيفى ، اقيوى ، مويسى ، عييسى ، كسيرى» ودر صورت ورود تنوين معامله قاض با آنها ميشود ، ودر مثل «اقيوى» جائز است ياء لام الفعل را حذف نمايند ، وعين الفعل را قلب به ياء كنند ، وياء تصغير را در آن ادغام نمايند ، و «اقىّ» گويند ، واعلال قاض را نداشته باشد ، لكن در مثل «احيّى ويحيّى» كه در حال تصغير سه ياء جمع ميشود ، حتما ياء سوم حذف ميشود ، و «احىّ ويحىّ» گفته ميشود.

واسم مقصور پنج حرفى وبيشتر الفش هرچه باشد حذف ميگردد ، ودر باقى ، صيغه تصغير بناء ميگردد ، مانند «حبارى : مرغى است ، خوزلى : سنگين راه رفتن ، لغّيزى : سخن مشكل ، حججبى : نام گروهى از انصار ، سبطرى : خرامان رفتن ، سرندى : زرنگ در كار» در تصغير اينها گوئى : «حبيّر ، خويزل ، لغيغيز ، حجيجب ، سبيطر ، سريند» واگر الف براى تانيث نباشد وحرف زائد ديگرى در كلمه باشد ، مانند «سرندى» يا براى تانيث باشد وحرف زائد ديگر مدّ باشد مانند «حبارى» ، جائز است آن حرف ديگر حذف گردد ، و «سريدى وحبيرى» گفته شود.

واسم ممدود سه حرفى وچهار حرفى وپنج حرفى كه الف ممدودةاش

٣٩١

براى تانيث نيست مانند سائر اسماء است ، وپنج حرفى كه الفش براى تانيث است ، وبيش از پنج حرفى كه الف همزه اش زائدة باشد چه براى تانيث باشد يا نه ، الف همزة بجاى خود است ، وصيغه تصغير در بقيّه حروف بناء ميگردد ، مانند «حمراء ، نفساء ، خنفساء : سوسك گنده ـ بو ، هندباء : كاسنى» در تصغيرش ميگوئى : «حميراء نفيساء ، خنيفساء ، هنيدباء» ودر تصغير «علباء : رگ زرد رنگپشت گردن وحرباء : جانورى است» چون براى تانيث نيست گرچه زائد است ، و «ارضاء واكتفاء واستشفاء وحبنطاء : كوتاه كلان شكم» چون همزة اصلى است ميگوئى : «عليبى» ، حريبىء ، اريضىء ، كتيفىء ، سشيفىء ، حبيطىء ،

(تصغير اسمى كه الف ونون زائدة دارد)

اگر پنج حرفى است وصفة مشبهة است ، مانند «عطشان ، جوعان» يا علم است ، مانند «عثمان ، عمران» يا بيش از پنج حرف است ، مانند «زعفران : گياهى است خوشبو ، ديددان : خوى» الف ونون بر حال خود است ، ودر ماقبلش تصغير ميشود ، ودر آنها ميگوئى : عطيشان ، جويعان ، عثيمان ، عميران ، زعيفران ، دييددان «واگر زائد نيست ، مانند» برهان واستئذان «يا زائد است ، ولى پنج حرفى است وصفة مشبهة وعلم نيست ، مانند» انسان ، قربان ، سبحان ، سرحان : گرگ «مانند ديگر اسماء مصغّر مينمائى وميگوئى : بريهين ، سئيذين ، انيسين ، قريبين ، سبيحين ، سريحين» واسمى كه آخرش تاء يا الف تانيث مقصورة وممدودة يا اينگونه الف ونون است در حكم

٣٩٢

كلمه مركّب گرفته اند ، واز اين جهت تصغير را در جزء اولش قرار داده اند ، وآن ملحقات را به حال خود ابقاء كرده اند.

(تصغير مركّب)

هراسمى كه از دو كلمه مركب شده تصغير در جزء اولش واقع ميشود. وجزء دوم به حال خود ابقاء ميگردد ، مانند «عبد الله ، بعلبكّ : يكى از بلاد شام ، معديكرب : نام يكى از بزرگان عرب قبل از اسلام ، اردستان : يكى از بلاد ايران ، عين الحياة» در تصغير اينها گوئى : «عبيد الله ، بعيلبكّ ، معيديكرب ، اريدستان ، عيين الحياة»

(تصغير ترخيم)

ترخيم در لغت آسان كردن است ، ودر اينجا مقصود آن است كه اسمى زوائدش را اسقاط كنند ومجرّد آن را مصغّر نمايند ، در صورتى كه با بودن زوائد امكان تصغير باشد ، مانند «كامل ، حارث ، احمد ، عصفور ، محمود» در تصغير ترخيم ميگوئى : «كميل ، حريث ، حميد ، عصيفر ، حميد» ودر غير ترخيم ميگوئى : «كويمل ، حويرث ، احيمد ، عصيفير ، محيميد» پس اگر بدون حذف امكان تصغير نبود آن را ترخيم نميگويند ، مانند «مستخرج» كه تصغيرش «مخيرج» است.

(تصغير مثنّى ومجموع)

اسم مثنّى وجمع سالم در مفردش تصغير ميشود ، وعلامت تثنية وجمع به حال خود است ، مانند «رجلان ، مسلمين ، قائمون ، مالكين ، ضاربات ، ناصرتان ، منصورتين» در تصغير اينها ميگوئى :

٣٩٣

«رجيلان ، مسيلمين ، قويئمون ، مويلكين ، ضويربات ، نويصرتان ، منيصيرتين».

وجمع غير سالم چهار صيغه اش كه آنها را جمع قلّة گويند بصيغه جمع تصغير ميشود ، مانند «انفس جمع نفس واعمدة جمع عمود وفتية جمع فتى واحمال جمع حمل» وهمچنان جمعى كه مفرد ندارد ، ودر اصطلاح آن را اسم جمع گويند ، مانند «قوم» در تصغير اينها گوئى : «انيفس ، اعيمدة ، فتيّة ، احيمال ، قويم» ووزن افعال تصغيرش برخلاف قياس آمده ، زيرا قياسش «احيميل» است ، وجمع غير سالم جز اين پنج گونه بصيغه جمع مصغّر نميشود.

(تصغير اسم دو حرفى)

اسم دو حرفى ، مانند «قم ، كن» يا حرف اگر براى كسى علم باشد ، مانند «من ، فى» در حال تصغير حرف دوم مضاعف ميشود ، سپس مصغّر ميگردد ، چنانچه در اينها گوئى : «قميم ، كنين ، منين ، فيىّ».

وبدان كه تصغير خماسى كه حرف چهارمش مدّة نباشد در كلام عرب اندك ، وتصغير مافوق خماسى اندك تر است ، وبسيارى از مثالها را از روى قاعدة وقياس آورديم ، نه آنكه در كلام عرب استعمال شده باشد ، زيرا قياس تصغير بر آن سه صيغه است.

(احكام اعلال در تصغير)

حرف اول هرچه هست بحال خود ابقاء ميشود ، گرچه مقلوب باشد ، مانند" وعد ، يعفور ، ادد : پدر قبيله اى از يمن ، تراث ،

٣٩٤

تقوى ، دولج : خانه حيوان وحشى ، ارث" در تصغير اينها گوئى : «وعيد ، يعيفير ، اديد ، تريّث ، تقيوى ، دويلج ، اريث». وپنج كلمه اخيرة اصلش «ودد ، وراث ، وقوى ، تولج ، ورث» بوده است ، ودر اينها وامثالش به اصل خود برنميگردد ، در صورتى كه گفته اند : «الجمع والتّصغير يردّان الاشياء الى اصولها» زيرا سبب قلب كه تخفيف است درحال تصغير نيز باقى است ، واز اين روى بايد آن قاعدة به قيد «غالبا» مقيّد گردد.

وحرف دوم اگر مقلوب باشد در حال تصغير به اصل خود برميگردد ، مانند" ناب : دندان ، باب : در ، ميزان : ترازو ، موقظ : بيداركننده ، طىّ : درهم پيچيدن ، قيمة : ارزش ، ديوان : كتابخانه ودفترى كه اسامى حقوق گيران در آن ثبت شده ، موقن : صاحب يقين ، ميسم : آلت داغ نهادن بر بدن حيوان وغير آن ، دينار : پول زرد «در تصغير ، اينها ميگوئى :» نييب ، بويب ، مويزين ، مييقظ ، طوىّ ، قويمة ، دويوين ، مييقن ، مويسم ، دنينير «زيرا اصل آنها» نيب ، بوب ، موزان ، ميقظ ، طوى ، قومة ، دوّان ، ميقن ، موسم ، دنّار «بوده است ، وبناء بر اين قاعدة در مانند» متّصل «بايد» مويصل «گوئى : زيرا اصلش» موتصل «بوده ، تاء را حذف ميكنى چنانچه در اسم خماسى گفته شد ، سپس بر وزن» فعيلل «مصغر مينمائى ، لكن سيبويه واتباعش گفته اند : تاء را به اصلش برنميگردانى و» متيصل «ميگوئى ، زيرا با تصغير» موعد كه مويعد است مشتبه ميشود ، وحتّى الامكان حرف صحيح به علّة منقلب نميشود گرچه اصلش علّة باشد ، ونيز برخلاف

٣٩٥

قاعدة تصغير «عيد ، عييد» آمده است ، تا با تصغير «عود» اشتباه نشود.

واگر حرف دوم الف زائد باشد مانند «ضارب» يا ياء زائد باشد مانند «ضيراب» يا الف مجهول الاصل باشد مانند «عاج» بمناسبت ضمّه ماقبل در حال تصغير قلب به واو ميشود ، ودر اين مثالها ميگوئى : «ضويرب وضويريب وعويج».

واگر حرف دوم ياء اصلى باشد مانند «صيحة» يا واو باشد چه اصلى مانند «جوهر وعوسجة وغوغاء» يا زائد مانند «كوثر» بحال خود ابقاء مينمائى وميگوئى : «صييحة ، جويهر ، عويسجة ، غويغىء ، كويثر».

وحرف سوم اگر علّة باشد چه اصلى چه زائد قلب به ياء ميشود اگر نباشد ، وياء تصغير در آن ادغام ميگردد ، مانند «كتاب ، حساب ، غفور ، عجيب ، عصا ، ظبى ، دلو ، شمال ، قدوم ، هدى ، قديد ، فتاة ، طوى ، كرامة ، عصارة ، مقيم ، مقام ، عمياء ، حوّاء ، يسار ، بياض ، سواد ، اسود ، جدول ، مريم ، مروحة ، عروة ، رسالة» در تصغير اينها گوئى : «كتيّب ، حسيّب ، غفيّر ، عجيّب ، عصيّة ، ظبىّ ، دليّة ، شميّل ، قديّم ، هدىّ ، قديّد ، فتيّة ، طوىّ ، كريّمة ، عصيّرة ، مقيّم ، مقيّم ، عميّاء ، حويّاء ، يسيّر ، بييّض ، سويّد ، اسيّد ، جديّل ، مريّم ، مريّحة ، عريّة ، رسيّلة» ودر مثل «اسود وجدول» كه ماقبل واو ساكن است «اسيود وجديول» بدون ادغام نقل شده.

ومانند «علىّ ، بغىّ ، بقيّة ، خديو ، صبىّ ، ولىّ» كه با ياء تصغير سه ياء جمع ميشود در آخر كلمه ياء زائد را حذف مينمائى ، و

٣٩٦

ميگوئى : «علىّ ، بغىّ ، بقيّة ، خدىّ ، صبىّ ، ولىّ» وهمينگونه است اگر چهار ياء جمع شود مانند «حيىّ» در تصغيرش ميگوئى : «حيىّ» واگر حرف زائد نداشته باشد ، يا حرف زائدش فقط تاء باشد ، يا سه ياء در وسط كلمه باشد چيزى حذف نميگردد ، مانند «حيىّ وحييّة وبييّض» در تصغير «حىّ وحيّة وبياض».

ونيز اگر در آخر كلمه چهار حرفى همزه اى باشد كه اصلش ياء يا واو بوده قلب به ياء ميگردد وحرف زائد حذف ميشود ، مانند ـ «عطاء وشفاء» الف حذف ميشود ودر تصغيرش «عطىّ وشفىّ» گفته ميشود ، برخلاف «وضوء» كه «وضىء» ميگوئى ، زيرا همزة اصلى است نه مقلوب ، ومثل «قائم وبائع» كه همزة در اصل واو يا ياء بوده بحال خود ابقاء ، و «قويئم وبويئع» ميگوئى.

واينها همه در صورتى است كه كلمه سه يا چهار حرفى باشد ، وگرنه حرف علّه زائد كه در مرتبه سوم است حذف ميشود ، وبه هريك از دو وزن مناسب بود مصغّر ميگردد ، مانند" مقاتل ، مقاوم ، علابط : شير خفته وگله گوسفند كه بيش از پنجاه باشد ، علودّ : دراز وبزرگ ، علودّة : اسب سركش كه از پس رانده شود ، عميثل ، عميثلة : خرامان" در تصغير اينها ميگوئى : " مقيتل ، مقيّم ، عليبط ، عليدد ، عليددة ، ـ عميثل ، عميثلة" وحرف چهارم در كلمه چهار حرفى اگر الف است احكامش گفته شد.

واگر ياء باشد بحال خود باقى است ، مانند «عالى ، بادية ، سارى ، مانى ، قاضى ، قورى ، موذى ، مكرى» در تصغير اينها ميگوئى :

٣٩٧

«عويلى ، بويدية ، سويرى ، موينى ، قويضى ، قويرى ، مويذى ، مكيرى» ودر آنها كه تاء در آخرش نيست اگر تنوين داخل شود اعلال قاض ميشود.

واگر كلمه پنج حرفى است حرف علّة قلب به ياء ميشود اگر نباشد وبر وزن" فعيليل" مصغّر ميگردد ، مانند" منصور ، عصفور ، مسكين ، معراج ، سربال ، دحراج" در تصغيرش گوئى : منيصير ، عصيفير ، مسيكين ، معيريج ، سريبيل ، دحيريج".

واگر حرف سوم وچهارم علّة باشد ، مانند «اداوة : آفتابه ، غاوى ، غاوية ، راوى ، راوية» غير ياء را قلب به ياء مينمائى ، وبا ياء تصغير سه ياء جمع ميشود ، ياء سوم را حذف ميكنى ، ودر تصغير آنها ميگوئى : «اديّة ، غويّة ، غوىّ ، روىّ ، رويّة» چنانچه در «عطاء وشفاء» گفته شد ، وغير از اينها از اسماء شش حرفى ومافوق تصغيرش نادر است واز آنچه گفته شد ميزان تصغير آنها دانسته ميشود.

(حكم تصغير در اسمى كه محذوف دارد)

آن است كه آن محذوف مرجوع ميگردد ، سپس مصغّر ميشود مانند" يد : دست ، سه : سرين ، دم : خون ، حر : فرج زن ، اخت : خواهر ، بنت : دختر ، عدة : نويد ، هنت : چيزى ، اب : پدر ، اخ : برادر ، شفة : لب" اصل اينها" يدى ، سته ، دمو ، حرح ، اخوة ، بنوة ، وعدة ، هنوة ، ابو ، اخو ، شفهة" بوده ، در تصغير ميگوئى : «يدىّ ، ستيهة ، دمىّ ، حريح ، اخيّة ، بنيّة ، وعيدة ، هنيّة ، ابىّ ، اخىّ ، شفيهة» ودر تصغير «هنت» هنيهة به تبديل واو به هاء نيز نقل شده ، ودر اخت وبنت وهنت چون تاء تانيث بجاى لام الفعل

٣٩٨

آمده در كتابت مانند تاء اصلى كشيده نوشته اند.

وهمچنين است اگر محذوف عوضى داشته باشد ، آن عوض حذف ميشود ، ومحذوف مرجوع ميگردد ، مانند «اسم : نام ، ابن : پسر ، ابنة : دختر ، است : سرين» اصل اينها «سمو ، بنو ، بنوة ، سته» بوده ، در تصغيرش ميگوئى : «سمىّ ، بنىّ ، بنيّة ، ستيهة».

لكن در مثل" ميت وناس" كه در اصل" ميّت واناس" بوده" مويت ونويس" ميگوئى ومحذوف را ارجاع نميدهى ، زيرا پس از حذف نيز امكان تصغير بر وزن" فعيل" دارد ، برخلاف آنها كه دو حرفى است ، يا در عوض همزه وصل آمده ، زيرا همزه وصل هرچه باشد بايد در حال تصغير حذف گردد ، مانند" انقسام ، امرأ : مرد ، امراة : زن ، ابنم : پسر ، ايمن : سوگند ، اثنان : دو مذكر ، اثنتان : دو مؤنث «در تصغير اينها ميگوئى : نقيسيم ، مرىء ، مريئة ، بنيم ، يمين ، ثنيّان ، ثنيّتان» واصل «اثنان واثنتان ، اثنيان واثنتيان» بوده.

(شرائط تصغير)

چند چيز است :

١ ـ تصغير اختصاص به اسم دارد ، ودر فعل وحرف نيست ، لكن تصغير فعل تعجّب استعمال شده است ، مانند" ما احيسنه ، ما احيلاه ، ما اميلحه" در تصغير" ما احسنه ، ما احلاه ، ما املحه ، ومراد از تصغير در اين صيغه اظهار محبّت است باضافه تعجّب.

٢ ـ اسم متمكّن باشد يعنى معرب ، لكن بعضى از اسماء مبنىّ مصغّر آمده برخلاف اوزان سه گانه ، مانند «ذا ، تا ، الّذى ، الّتى»

٣٩٩

در تصغير اينها گفته اند : ذيّا ، تيّا ، اللّذيّا ، اللّتيّا" ، وديگر صيغه هاى اسم موصول را در شرح نظّام گفته است.

٣ ـ اسمى باشد كه از جهت معنى با تصغير منافات نداشته باشد ، مانند «عظيم ، كبير» در امثال اينها تصغير نيست.

٤ ـ اسمى نباشد كه اصلش بر وزن مصغّر است ، مانند" زليخا ، وبعضى آن را" زليخا" ضبط كرده اند ، كميت : اسب نيك سرخ دم سياه ، لغيزاء : سخن مشكل ، جهينة : نام قبيله ايست ، هنيدة : صد حيوان چهارپا ، فسيفساء : موادّ رنگهاى مختلف كه بدان در وديوار را نگارين كنند ، مبيطر ، مهيمن ، وامثال آن.

(تصغيرات نادرة)

گفته شد كه تصغير را سه صيغه است ، لكن تصغير بعضى اسماء برخلاف قاعدة آمده ، وآنها چنين است ، «انسان ليلة ، عشاء ، عشىّ ، عشيّة ، بنين» تصغير اينها «انيسيان ، لييلية ، عشيّان ، عشيشيان ، عشيشية ، ابينين» آمده است.

(تقسيم نهم)

اسم يا منسوب است يا منسوب اليه.

«منسوب» آن است كه در آخرش ياء مشدّدة براى نسبت دادن ملحق باشد ، مانند «نجفىّ» ودر اين مثال «نجف» منسوب اليه است ، يعنى نجفىّ كسى را گويند كه نسبتى به نجف داشته باشد ، ومنسوب لفظا ومعنى در حكم مشتقّ است ، زيرا «عالم وعلمىّ» مفيد يك معنى است ، وهرچيزى را به هرچيزى با كمترين مناسبتى ميشود

٤٠٠