علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

ومشيوء" بوده است ،

ولغة بنى تميم عدم اعلال است ، در معتل العين يائى ، و" مبيوع ، مخيوط ، مكيول ، ومديون" ميگويند ، وهمچنين غير اينها ، ودر ادب الكاتب گفته : در معتل العين واوى" مدووف ومصوون گفته اند.

«معتلّ اللّام» اگر واوى است ، واو مفعولى در واو لام الفعل ادغام ميگردد ، مانند «مدعوّ ، مرجوّ ، مغزوّ» كه «مدعوو ، مرجوو ، مغزوو» بوده ، مگر آنكه در فعل قلب به ياء شده باشد ، در اين صورت حكم يائى را دارد ، وحكم يائى آن است كه واو مفعولى قلب به ياء ودر ياء لام الفعل ادغام ميشود ، مانند «مهدىّ ، مرمىّ ، منهىّ ، مطوى» كه «مهدوى مرموى ، منهوى ، مطووى» بوده ، وهمچنين اگر واوى باشد وقلب به ياء شده است ، مانند «مرضىّ ، مقوىّ» كه «مرضو ومقووو» بوده ، ولى در فعلش قلب به ياء شده ، چنانچه در تقسيم چهارم در مبحث افعال بيان شد.

(تانيث اسم فاعل ومفعول)

با الحاق تاء است ، مؤنّث" ضارب ، عالم ، بائع ، ناصر ، معلوم ، مضروب ، متروك ، منصور"" ضاربة ، عالمة ، بائعة ، ناصرة ، معلومة ، مضروبة ، متروكة ، منصورة" است ، ولى اوصافى كه مختصّ زنان است بدون تاء استعمال ميشود ، زيرا مذكّر ندارد تا براى امتياز در مؤنّثش تاء آورده شود ، مانند" حامل ، حائض ، طالق ، مطفل ، متئم ، مرضع" لكن در قرآن" مرضعة" آمده است ، ونيز در مؤنث معتل اللام اعلال نيست ، وگفته ميشود : " قاضية ، راضية ، رامية ، سامية ، داعية ، طائية ،

٣٦١

شافية ، كافية ، وافية ، والية ، جائية ، سائية «ودو صيغه اخير مذكّرش» جاء وساء «است ، در اصل» جايئ وساوئ «بوده ، ياؤ وواو چنانچه ، در معتل العين گفته شد به همزة قلب شد» جاءئ وساءئ گرديد ، همزه دوم را قلب به ياء نمودند تا اجتماع همزتين نشود ، پس اعلال «رامى» در آنها عمل شد ، «جاء وساء» گرديد ، وهمچنين است هر چه مانند آنها است.

(صفت مشبهة)

اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى بر وجه اتّصاف.

وآن بر بيست وزن آمده ، وهيچ كدام از آنها قياسى نيست ، مگر بطور غالب ، چنانچه اسم فاعل ومفعول قياسى است بطور كلّىّ :

١ ـ «فعل» مانند «صعب : دشوار ، شيخ : پيرمرد».

٢ ـ «فعل» مانند «صلب : سخت ، صفر ، خالى ، حلو : شيرين حرّ : آزاد».

٣ ـ «فعل» مانند «صفر : خالى ، بكر : دوشيزه».

٤ ـ " فعل" مانند" حسن : نيكو ، يبس : خشك ، صدع : كم گوشت ، قطط : پيچان مو ، قرس : منجمد از آب وروغن وغير آن.

٥ ـ " فعل" مانند" يقظ : بيدار ، عجل : شتابنده ، طمع : آزمند ، نجد : پهلوان ، وقل : كوه پيما از اسب وغير آن".

٦ ـ " فعل" مانند" فرح : شادمان ، حذر : بيمناك ، دنف : هميشه بيمار ، حرج : تنگ ، قمن : سزاوار".

٧ ـ " فعل" مانند" كفو : همتا ، غفل : بى نام ونشان از

٣٦٢

هرچيزى" وسكون وسط در اين وزن جائز است.

٨ ـ «فعل» مانند «سدى : بخود واگذارده»

٩ ـ «فعل» مانند «سوى : برابر ، زيم : پراكنده»

١٠ ـ «فعل» مانند «بلز : كلفت» ، ومؤنث اين اوزان بزياده تاء تانيث است ، مانند «حسنة ، فرحة ، صعبة».

و" معتلّ الفاء" در اين اوزان اعلالى ندارد ، مانند" ورع.

پرهيزكار ، وجل : بيمناك ، يقظ : بيدار".

و «معتلّ العين» اگر حرف اول مفتوح وحرف دوم متحرّك باشد قلب به الف ميگردد ، مانند «قاق : دراز ، رار : لاغرى كه مغز استخوانش آب شده ، فال الرّاى : كم خرد» در اصل «قوق ، رير ، فيل» بوده ، واگر حرف اول مفتوح نباشد يا حرف دوم متحرّك نباشد اعلال نميشود.

و" معتلّ اللّام" اگر عين الفعل مفتوح باشد ، لام الفعل قلب به الف ميگردد ، مانند ، " عدى : دشمنان ، سوى : برابر ، سدى : به خود واگذاشته «در اصل» عدى ، سوى ، سدى «بوده ، واگر عين الفعل مكسور باشد اعلال» قاض «در آن عمل ميشود ، مانند» عم : كوردل ، وج : سم سائيده ، دو : بيمار ، لو : كج" در اصل" عمى ، وجى ، دوى ، لوى" بوده ، ودر مؤنث اينها اعلال نيست ، و" عمية ، وجية ، دوية ، لوية" گفته ميشود ، واگر عين الفعل مضموم يا ساكن باشد اعلال نميشود مانند" كفو ، حلو ، رخو".

١١ ـ " فعيل" مانند" كريم ، شريف ، حزين ، مريض ،

٣٦٣

كثيف ، حكيم ، رئيس ، عظيم ، كبير ، حقير ، بخيل ، جميل ، قبيح ، نحيف ، قدير ، عليم ، دبير ، سفير ، ظريف ، سميع ، بصير.

ومؤنث اين وزن با تاء تانيث است. وگاهى بدون تاء آمده ، مانند «إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ».

و «معتلّ الفاء» در اين وزن اعلالى ندارد ، مانند «وكيل ، يسير ، وقيح ، وزير ، وجيه».

و «معتلّ العين» نيز اعلال نميشود ، مانند «قويم ، طويل».

و "معتلّ اللّام" اگر لام الفعل واو باشد قلب به ياء ميگردد ، ودر هرصورت ياء زائدة در لام الفعل ادغام ميشود ، مانند" علىّ" ولىّ ، قوىّ ، صبىّ ، رضىّ ، بهىّ ، حفىّ ، خفىّ ، زكىّ".

١٢ ـ «فعول» مانند «صبور ، غيور ، ودود ، خجول ، فكور ، غفور ، شكور ، وقور ، كفور ، وصول ، عجول ، عنود ، كذوب ، لجوج ، خمود ، سكوت ، حسود».

«معتلّ الفاء ومعتلّ العين» در اين وزن اعلالى ندارد.

و «معتلّ اللّام» اگر واوى باشد واو زائدة در آن ادغام ميگردد ، مانند «عدوّ ، عفوّ» واگر يائى باشد واو زائدة قلب به ياء ميشود ودر آن ادغام ميگردد ، مانند «بغىّ» كه در اصل «بغوى» بوده.

ودر اين وزن مؤنث ومذكر يكسان است ، گفته ميشود : رجل فكور ، امراة فكور".

١٣ ـ " فعال" مانند" جبان : ترسو ، حصان : با عفّت ،

٣٦٤

رزان : باوقار"

١٤ ـ " فعال" مانند" شجاع : پهلوان ، صراح : بى آميغ ، رفات : پوسيده ، حطام : خشك وخردشده ، جذاذ : پاره وبريده شده ، رذال : فرومايه ، فضاض : شكسته پراكنده شده ، فتات : كوفته ريزه ريزه شده".

١٥ ـ " فعال" مانند" حران" سركش از اسب ومانند آن ، خلاء : سركش از شتران".

مذكر ومؤنث در اين سه وزن يكسان است ، ودر بعضى موارد با تاء تانيث نيز استعمال شده ، مانند «جبانة ، شجاعة» واعلال آنها فقط در لام الفعل است كه پس از الف زائدة قلب به همزة ميگردد ، مانند «خلاء : تهى» كه خلاو بوده.

١٦ ـ " فيعل" مانند" سيّد : بزرگ ، ميّت : مرده ، قيّم : متولّى ، طيّب : پاكيزه ، ضيّق : تنگ ، بيّع : فروشنده" در اصل" ميوت ، سيود ، قيوم ، طييب ، ضييق ، بييع" بوده ، واين وزن از غير اجوف نيامده ، وعين الفعل اگر واو باشد قلب به ياء ميگردد ، وياء در باء ادغام ميشود ، ومؤنث اين وزن با تاء ميباشد.

١٧ ـ «فيعل» مانند «حيدر : كوتاه ، وبمعنى اسد نيز آمده ، صيرف : متولّى ومتصرّف در كارها ، فيصل : جداكننده ، صيرم : نيك انديشه زيرك». واين وزن از غير صحيح نيامده ، ومؤنث ومذكرش يكسان است ، گفته ميشود : «حكم فيصل وضربة فيصل».

١٨ ـ " افعل" مانند" احمر ، اصفر ، ابيض ، اعمى ، اعور ،

٣٦٥

اشعث ، آدم ، اقطع ، اجذم ، احمق ، اكدر ، احور ، انجل ، اشلّ ، اوقص ، آدر ، اصدأ".

مؤنث اين وزن بر وزن «فعلاء» است ، چنانچه گوئى : " حمراء ، صفراء ، بيضاء ، عمياء ، عوراء ، شعثاء ، ادماء ، قطعاء ، جذماء ، حمقاء ، كدراء ، حوراء ، نجلاء ، شلّاء ، وقصاء ، ادراء ، صداء" ، ومونثش گاهى بر وزن" فعلاء" آمده ، مانند" نفساء : زائيده ، عشراء : شترى كه نزديك زائيدنش شده.

واعلال اين وزن آن است كه مهموز الفاء در مذكرش قلب به الف ميشود ، چنانچه" آدم : گندم گون وآدر : تناس پاره شده" در اصل" اءدم واءدر" بوده ، ومعتل اللام در مذكر قلب به الف ميشود ، مانند اعمى : كور ، احوى : سرخ سير" در اصل" اعمى واحوو" بوده ، مونثش" حوّاء" است ، واين وزن از مصادرى مشتقّ ميشود كه بمعنى رنگ وعيب ميباشد.

١٩ ـ " فعلان" مانند" عطشان ، ظمآن ، هيمان ، صديان : هرچهار بمعنى تشنه ، جوعان ، غرثان ، علهان : هر سه بمعنى گرسنه ، سكران : مست ، شهوان : با اشتهاء ، لهفان ، حرّان ، تكلان : هرسه بمعنى مصيبت زده دل سوخته ، غضبان : خشمناك ، غيران : غيرتمند ، خزيان : شرمنده ، ريّان : سيراب ودر اين وزن هيچگونه اعلالى نيست ، مگر يك مورد كه گفته ميشود.

ومؤنثش با تاء تانيث ، وهم الف مقصورة ميآيد ، مانند" عطشانة وعطشى ، جوعى ، سكرانة وسكرى ، شهوى ، غضبى و

٣٦٦

غضبانة ، خزيى ، القى : زن چست وچالاك واين وزن گاهى به ضمّ اوّل استعمال شده ، مانند «عريان : برهنه ، جوعان : تشنه ، حبلى : آبستن» و «حبلانة» نيز آمده است ، ودر قرآن است «قسمة ضيزى : قسمتى ظالمانه» در اصل «ضيزى» بوده ، بمناسبت ياء ضمّة قلب به كسرة شده.

٢٠ ـ «فعّل» مانند «امّر : سست رأيى كه پيرو نظر هر كس بشود ، امّع : طفيلى وكسى كه اظهار توافق با هركسى بنمايد ، هيّخ : شتر بانگ زننده هنگام خوابانيدن ، الّق : درخشان» ومؤنث اين وزن با تاء تأنيث است ، واعلالى در آن نيست ، وبراى صفة مشبهة اوزانى نادرة غريبة در كتب لغت مذكور است ، وبسيارى از آنها را ابن قتيبة در ادب الكاتب آورده است.

وصفة مشبهة در ثلاثى مزيد صيغه خاصّى ندارد ، بلكه هر اسم فاعلى كه بر اتّصاف دلالت كند صفة مشبهة است ، مانند «متّقى ، معتدل ، مستقيم ، منحنى ، مستقرّ ، متملّق».

وصفة مشبهة از فعل رباعى بسيار است ، واوزان مختلفى دارد ، مانند" هبلع : شكم بزرگپرخور ، وهجرع : بسيار بلند قامت ، وهلبوث : احمق ، وهلباجة : شرور پرخور ، وهلبع وهلابع : حريص برخوردن ، وهلفوف : پشمالو ، وبلندح : چاق كوتاه ، وضبطر وضبيطر : پهلوان فربه و ، ضبعطى : چپچشم ، وضبغطرى : پهلوان دراز بالا ، وضبنّط : سخت وتوانا وعضمّر : بخيل بدخو ، وعضرط : مزدور ، قزمل : كوتاه زشت ،

٣٦٧

وهجنّف : دراز پهن" ، ومذكر ومؤنث در آنها يكسان است.

(صيغه مبالغة)

وآن اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى بر وجه صدور يا اتّصاف ، مانند اسم فاعل ، بزياده مبالغة ، ومعنى مبالغة شدّت وكثرت است ، مانند «ضرّاب» يعنى : بسيار زننده ، و «صبّار» يعنى : سخت شكيبا ، وآن بر هجده وزن است :

١ ـ " فعّال" مانند" قتّال : بسيار كشنده ، نكّاح : بسيار نكاح كننده ، بكّاء : بسيار گرينده ، علّام : بسيار دانا ، وهّاب : بسيار بخشنده ، خوّان : بسيار خيانت گر ، قوّام : سخت پايدار ، اوّاه : بسيار آه كشنده ، قرّاء : بسيار خواننده ، اكّال : پرخور ، حيّال : پرحيلة ، فرّار : سخت گريزنده".

واعلال در اين وزن فقط آن است كه معتلّ اللّام قلب به همزة ميگردد ، چون حرف علّة پس از الف زائدة واقع شده ، مانند «سقّاء ، دعّاء» كه «سقّاى ودعّاو» بوده.

واين وزن براى انتساب به حرفة وصنعت بسيار استعمال ميشود ، ومبدء اشتقاق غالبا اسم ذات است ، مانند «عطّار ، بقّال ، خبّاز ، خيّاط ، لحّام ، قصّاب ، طوّاف ، شحّام ، نجّار ، صحّاف ، بزّاز ، رزّاز ، صبّاغ ، بنّاء ، صرّاف ، دلّال ، صفّار ، حدّاد ، خرّاز ، خزّاز ، حذّاء ، قصّار ، عصّار ، دهّان ، حفّار ، صوّاف ، حجّار ، لوّاف ، لبّان ، تمّار ، سمّان ، زيّات ، حمّال ، قزّاز ، نبّال ، جلّاد ، طبّاخ ، سكّاك».

٣٦٨

٢ ـ «فعّالة» مانند «علّامة ، فهّامة ، نفّاثة ، دوّارة ، جوّالة ، وضّاءة ، كذّابة ، امّارة ، لوّامة ، نضّاحة» واعلال اين قسم مانند قسم اول است.

٣ ـ " فعّال" مانند" كبّار ،

٤ ـ " فعّول" مانند" ديّوث ،

٥ ـ «فعّول» مانند «سبّوح ، قدّوس ، بدّوح ، ذرّوح»

٦ ـ «فعّيل» مانند «صدّيق ، شرّير ، سكّيت ، سكّير ، خمّير ، فخّير ، عشّيق ، ضلّيل ، ظلّيم».

٧ ـ «فعّيلة» مانند «خلّيفة».

٨ ـ «فعول» مانند «شروب ، اكول ، كذوب ، سكوت».

٩ ـ «فيعول» مانند «قيّوم ، در اصل قيووم بوده».

١٠ ـ «مفعال» مانند «مفضال ، مسلاس ، مذكار».

١١ ـ «مفعيل» مانند «مسكين ، معطير ، مسكير».

١٢ ـ «فاعول» مانند «هاضوم ، حاطوم».

١٣ ـ «فاعولة» مانند «حاذورة ، طاحونة».

١٤ ـ «فعل» مانند «حذر ، لحم ، شحم ، حرب».

١٥ ـ «مفعل» مانند «مئلق ، مقول ، مغشم ، محرب».

١٦ ـ «فعلة» مانند «همزة ، لمزة ، حطمة ، نكحة ، طلقة ، سخرة ، حذرة ، لعنة ، سببة ، هزاة».

١٧ ـ " فعلوت" مانند" طاغوت ، اصلش" طغووت بوده ، وسلبوت".

٣٦٩

١٨ ـ «فعيل» مانند «بطين ، لحيم ، شحيم».

ومذكر ومؤنث در صيغه مبالغة غالبا يكى است ، چنانچه گفته ميشود : «رجل علّامة ، امراة علّامة» و «رجل ضرّاب ، امراة ضرّاب» و «رجل همزة ، امراة همزة» واعلال در آنها چندان نيست ، وثلاثى مزيد صيغه مبالغة ندارد.

واز رباعى بسيار است ، مانند" عضافج : سخت درشت وسطبر ، حلكوك وحلكوك : سياه پررنگ ، حلفس : بسيار چاق متكبّر.

(اسم تفضيل)

وآن اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى بر وجه صدور يا اتّصاف با تفضيل موصوف بر ديگرى در آن حدث ، چنانچه ميگوئى : «زيدا فضل من عمرو : زيد برتر است از عمرو» و «سعيد اكبر من مسعود : سعيد بزرگ تر است از مسعود».

وآن را يك صيغه بيش نيست بر وزن «افعل» مانند «اعظم ، اصغر ، اعلم ، اورع ، اقوم ، اليق ، ايقن ، ايبس ، احبّ ، ادوم ، اطول ، احرّ ، ابصر ، احقّ ، اصبر ، اقدر ، احسن ، ايسر ، اوثق ،»

ومؤنث آن بر وزن «فعلى» است ، مانند «صغرى ، وثقى ، كبرى ، عظمى ، طولى ، يبسى ، حرّى ، بصرى ، دومى ، يسرى».

واعلالش اگر مضاعف است ادغام ميشود مانند" احبّ واحرّ" كه" احبب واحرر" بوده ، واگر معتل اللام است در مذكرش قلب به الف ميگردد وبه صورت ياء نوشته ميشود ، مانند" اقوى ، اعلى ،

٣٧٠

ارضى ، اعدى ، اصفى ، ارمى ، احلى ، اجلى ، اروى ، احيى" ودر مؤنثش اگر واو است قلب به ياء ميگردد ، والف تأنيث بصورت الف نوشته ميشود ، مانند" عليا ودنيا" كه در اصل" علوى ودنوى" بوده ، وآن مؤنث" اعلى وادنى" است ، ودو صيغه برخلاف قاعدة مطابق اصل استعمال شده ، وآنها" قصوى وحلوى" است ، ومذكرش" اقصى واحلى" ميباشد. وقاعدة آن است كه" قصيا وحليا" گفته شود ، واگر ياء است قلبى در كار نيست مانند" رميا وحيّا" ومعتل العين اگر ياء است در مؤنثش ضمّه فاء الفعل بمناسبت ياء قلب به كسرة ميگردد ، مانند" ليقى وضيزى" كه" ليقى وضيزى" بوده ، ومذكرش" اليق واضيز" است ، وبراى كثرت استعمال در" خير وشرّ" همزه تفضيل را حذف ميكنند ، واصل آن" اخير واشرّ" بوده.

(شرائط صيغه اسم تفضيل)

صيغه اسم تفضيل را چند شرط است :

١ ـ از افعال ناقصة وجامدة ساخته نميشود ، مانند «كان ليس ، صار ، بئس» پس گفته نميشود «اكون ، اصير ، اليس» مثلا ، برخلاف اسم فاعل كه «كائن وصائر» گفته ميشود.

٢ ـ حدث قابل تفضيل باشد ، پس از «مات» مثلا اسم تفضيل ساخته نميشود ، زيرا موت در همه يكسان است ، وتفاوت از جهت اسباب وزمان ومكان است ، چنانچه شاعر گفته :

«ومن لم يمت بالسّيف مات بغيره

تنوّعت الاسباب والموت واحد»

٣٧١

ترجمة : وكسى كه به شمشير نميرد بغير آن ميميرد ، اسباب مردن انواعى است ومردن يكى است ، پس نميگوئى : " زيد اموت من عمرو" بلى از جنبه راحتى وناراحتى مرگها مختلف است ، لكن اگر از موت معنى مجازى ارادة شود جائز است ، چنانچه گوئى : زيد اموت من عمرو" يعنى از او بيكاره تر وبى ثمرتر است.

٣ ـ حدث معنايش لون وعيب نباشد ، زيرا وزن «افعل» از مادّه اى كه بمعنى لون وعيب است اختصاص به صفة مشبهة دارد ، چنانچه بيان شد ، و «احمق من هبنّقة» كه در كلام عرب آمده ، و «ابيض من اللّبن» كه در احاديث نقل شده ، ومثالهاى ، ديگرى كه ديده شده نادر است.

٤ ـ از ثلاثى مجرد ساخته ميشود ، نه از مزيد ونه از رباعى ، و" هذا اخصر من ذاك : اين مختصرتر از آن است" كه از باب افتعال ساخته شده وبمعنى اسم مفعول است ، و" زيد اعطى من ابيه : زيد معطى تر است از پدرش" وزيد احبّ لى من عمرو : زيد محبّ تر است مرا از عمرو" كه از باب افعال ساخته شده شاذّ است.

٥ ـ بمعنى اسم فاعل باشد ، مانند مثالهائى كه مذكور شد ، وبه ندرت بمعنى اسم مفعول آمده ، مانند" زيد احبّ الىّ من ابنى : زيد محبوب تر است سوى من از پسرم" و" ربّى احمد شىء عندى : پروردگارم محمودترين چيز است نزد من" و" العار ابغض

٣٧٢

الىّ من القتل : ننگ مبغوض تر است سوى من از كشته شدن" و" احبّ وابغض" بصيغه اسم تفضيل اگر بعدش" لام" باشد بمعنى محبّ تر ومبغض تر است ، واگر" الى" باشد بمعنى محبوب تر ومبغوض تر است ، چنانچه در مثالها مشاهدة ميشود.

پس اگر بخواهند از حدثى بمعنى عيب ولون يا از غير ثلاثى مجرد اسم تفضيل آورند بايد از كلمات عامّة بمناسبت مقصود اسم تفضيل ساخته شود ، ومصدر فعلى كه ميخواهند تفضيل بدهند پس از آن بياورند ، مانند :

(«وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً :) وهمانا آخرت از جنبه درجات بزرگتر واز جنبه تفضيل بزرگتر است ـ سورة الاسراء ـ ١٧ ـ ٢١».

(«ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً :) آن بهتر وانجامش نيكو تر است ـ سورة الاسراء ـ ١٧ ـ ٣٥».

(«وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَأَبْقى :) وهمانا خواهيد دانست كدام يك از ما از جنبه شكنجه سخت تر وپاينده تريم ـ طه ـ ٢٠ ـ ٧١»

«زيد اشدّ ايمانا من عمرو : زيد از جنبه ايمان محكم تر از عمرو است».

«احمد اكثر تعلّما من محمود : احمد بيش از محمود تعلّم نموده».

«الثّلج اشدّ بياضا من اللّبن : برف از شير سفيدتر است»

٣٧٣

«زيد اكثر حولا من بكر : زيد چپچشميش بيشتر از بكر است».

وهمينگونه است اگر بخواهند در ذاتى تفضيل دهند نه در حدث مانند : («أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَأَعَزُّ نَفَراً :) ومن از تو مالم بيشتر ، ونفراتم عزيزتر هستند ـ الكهف ـ ١٨ ـ ٣٤».

(«وَمَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبِيلاً :) وكسى كه در اينجا كور است پس او در آخرت كور است وگمراه تر است ـ الاسراء ـ ١٧ ـ ٧٢».

(«فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً :) پس پروردگارتان داناتر است به كسى كه او بهتر راهنمائى شده ـ الاسراء ـ ١٧ ـ ٨٤» اهدى در اينجا معنى اسم مفعول را دارد.

(«إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَوَلَداً :) اگر مرا كمتر از خود مى بينى از جنبه مال وفرزند ـ الكهف ـ ١٨ ـ ٣٩».

(«وَكَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَرِءْياً :) وچه بسيار هلاك كرديم پيش از آنان از اهل هرزمانى كه آنان از جنبه اثاث وزيور بهتر بودند ـ مريم ـ ١٩ ـ ٧٤».

ونيز اين گونه جائز است گرچه داراى شرائط هم باشد ، مانند :

(«وَكانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً :) وانسان بيش از هرچيزى جدل كننده است ـ الكهف ـ ١٨ ـ ٥٤» وجائز است گفته

٣٧٤

شود : «اجدل شىء» («أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا :) سخت تر است بر رحمان از جنبه سركشى ـ مريم ـ ١٩ ـ ٦٩» وجائز است گفته شود : «اعتى على الرّحمان».

ودر بعضى موارد گرچه اسم تفضيل جامع شرائط است ، لكن بايستى اينگونه استعمال شود تا مقصود اداء گردد ، مانند :

(«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً :) ما آنچه بر روى زمين است آرايش زمين گردانيديم تا آنان را آزمايش نمائيم كه كدام يك از آنان كارشان نيكوتر است» گرچه «عمل» جامع شرائط است براى صيغه اسم تفضيل ، لكن اگر گفته شد «ايّهم اعمل» اداء مقصود نميشود.

ومراد از كلمات عامّة : در اين مبحث «احسن واسوء ، اكبر واصغر ، اكثر واقلّ ، اعلى واسفل ، خير وشرّ ، اهدى واضلّ ، اطول واقصر ، اشدّ واضعف» است ، وغير اينها شايد باشد.

(حالات اسم تفضيل)

اسم تفضيل به يكى از چهار حالت استعمال ميشود :

١ ـ با الف ولام ، مانند «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ : وشما برتران هستيد اگر مؤمن باشيد ـ آل عمران ـ ٣ ـ ١٣٩».

٢ ـ با كلمه من ، مانند («وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها :) وچه كسى ستمكارتر است از آنكه به آيات پروردگارش متذكّرش كنند پس از آنها روگرداند ـ الكهف ـ ١٨ ـ ٥٧» وگاهى «من» با كلمه بعدش حذف ميشود ، مانند :

٣٧٥

(وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقى :) وهمانا عذاب آخرت سخت تر وپاينده تر است ـ طه ـ ٢٠ ـ ١٢٧" يعنى از عذاب دنيا.

٣ ـ با اضافة به اسم معرفة ، مانند («وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ :) وهمانا ميابى آنان را آزمندترين مردم بر زندگى ـ البقرة ـ ٢ ـ ٩٦».

٤ ـ با اضافة به اسم نكرة ، مانند («وَكانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً»)

(اسم زمان ومكان)

وآن اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى كه ظرف آن حدث است ، وآن بر چند وزن است :

١ ـ «مفعل» مانند «مقتل ومخرج : مكان كشتن وبيرون شدن وزمان كشتن وبيرون شدن» وهمچنان «مكتب ، مدرس ، محضر ، ملعب ، مسكن» ومعتل اللام هرچه باشد گرچه لفيف باشد بر اين وزن ميايد ، ولام الفعل قلب به الف ميشود ، مانند «ملهى ، مرقى ، مثوى ، منجى ، موقى ، موفى ، ماوى».

وبر اين وزن از معتل العين عين الفعل قلب به الف ميگردد ، مانند" مقام ، مكان ، مجال ، مبال ، مطار ، مساق" ، ووزن مفعل" غالبا از" يفعل ويفعل" مشتقّ است.

٢ ـ «مفعل» مانند «مضرب ، مسجد ، محفل ، مجلس» ومعتل الفاء هرچه باشد بر اين وزن ميآيد ، مانند «مورد ، موضع ، موقع ، ميبس ، موعد» ، ودر معتل العين كسره عين الفعل

٣٧٦

به فاء الفعل نقل ميشود ، مانند" مقيل ، مبيت ، مبيع واين وزن غالبا از" يفعل" مشتقّ است.

٣ ـ «مفعل» مانند «مدهن : روغن دان ، مسعط : انفيّه دان».

٤ ـ «مفعلة» مانند «مكحلة : سورمه دان» واين دو وزن گويا براى ظرف غير حدث است.

٥ ـ «مفعلة» مانند «مقبرة ، مزبلة ، مسبعة ، معركة ، مزرعة» واين وزن اختصاص به مكان دارد ، وظرف براى حدث وغير حدث ميشود ، وعين الفعل در اين صيغه به هرسه حركت آمده است ، واعلال چنان است كه گفته شد ، واسم زمان ومكان مانند مصدر ميمىّ قياسىّ است.

٦ ـ «مفعلة» مانند «محبرة : مركّب دان ، مقلمة : قلم دان ، مملحة : نمك دان» ، ودر اينها فتح ميم جائز وافصح است.

٧ ـ " مفعال" مانند" مرصاد : كمين گاه ، محراب : پيشگاه مجلس ، ميعاد : وعده جاى ووعده گاه ، ميقات : هنگام كار ، ووعده گاهى كه در وقتى معيّن شود" در اصل" موعاد وموقات" است ، وبعضى گفته اند : اين دو وزن براى اسم زمان ومكان از باب تشبيه به آلت است زيرا اين دو وزن مخصوص اسم آلت است.

واسم زمان ومكان از غير ثلاثى مجرد در هربابى بر وزن اسم مفعول از آن باب است مانند مصدر ميمى ، مثل «مصلّى مجتمع ، مستراح ، منقلب ، مقام ، منتدى ، مستشفى ، مغتسل».

٣٧٧

(اسم آلة)

وآن اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى كه آلت آن حدث است ، وغالبا از فعل متعدّى مشتقّ است ، وبر چند وزن است.

١ ـ " مفعل" مانند" معبر : پل ، مضبع : نيشتر ، مرقم : قلم ، مقصّ : قيچى ، مفتح : كليد ، منبر : آلت برترشدن مكانى" وبعضى گفته اند : " منبر" مكان برترشدن است ، وبر اين وزن از باب تشبيه به آلت است ، چنانچه گفته شد.

٢ ـ «مفعلة» مانند «مكنسة : جاروب ، مكسحة : پاروب ، مشربة : جام ، مروحة : بادبزن ، منشّة : مگس پران ، معبرة : پل ، ملعقة : قاشق»

٣ ـ «مفعال» مانند «مفتاح : كليد ، مقراض : قيچى معراج : نردبان ، مغراف : قاشق ، مسمار : ميخ ، مضراب ، تازيانه ، وزخمه وغير آنها از آلات زدن ، مصباح : چراغ ، منساج : آلت بافتن» واين سه وزن از اسم آلت معروف وبسيار است.

٤ ـ «مفعل» مانند «منخل : غربال كه بريزن گويند ، مدقّ : دركوب ومدقّ ومدقّة نيز آمده» واين وزن كم است.

ومعتلّ الفاء در اسم آلت اگر واو باشد قلب به ياء ميشود ، مانند" ميزان : ترازو" كه موزان بوده ، ومعتل العين اعلالى ندارد ، مانند" مكيال : آلت كيل ، مقوال : زبان ، مخيط : سوزن" ومعتلّ اللام قلب به الف ميگردد ، مانند" مصفاة : آلت صاف

٣٧٨

كردن" در اصل" مصفوة" بوده است ، و" مرقاة : پله" در اصل" مرقية" بوده است.

واسم آلت از غيرثلاثى مجرد هرچه آمده بر همين اوزان است ، مانند" مئزز ومئزار ومئزرة : ساتر بدن" وفعلش" اتّزر وتازّر : مئزر پوشيدن" و" محراك : آلت تحريك" و" مملسة : آلت تمليس ، مانند ماله بنّائى" وتمليس : صاف وهمواركردن گل وگچ وزمين وغير آن است.

واسم آلت غير مشتقّ نيز در كلام بسيار است ، مانند" قدوم : تيشه ، فاس : تبر ، سكّين : چاقو ، سيف : شمشير ، ساطور : آلتى كه قصّابان به آن استخوان شكنند ، ناقور : بوق ، جرس : زنگ ، سهم : تير".

(تكملة)

ودر آن چند مطلب است :

١ ـ در كلام علماء صرف ديده ميشود كه گفته اند : اسم فاعل براى حدوث ، وصفة مشبهة براى ثبوت است ، وما بجاى اين دو معنى «صدور واتّصاف» آورديم ، زيرا حدث در مقابل ذات يا صفتى است كه ذات متّصف به آن است ، يا فعلى است كه از ذات صادر ميشود ، واسم فاعل به هردو گونه ، وصفة مشبهة به گونه اتّصاف است ، وسائر مشتقّات نيز به هردو گونه آمده.

٢ ـ " وزن" فعيل" غالبا بمعنى اسم فاعل است چنانچه مثالهايش گفته شد ، ودر بعضى از موادّ بمعنى اسم مفعول آمده ،

٣٧٩

مانند" قتيل ، جريح ، سليب" كه بمعنى" مقتول ، مجروح ، مسلوب" است ، مذكر ومؤنث در اين صيغه به اين معنى يكسان است ، ميگوئى : رجل قتيل وامراة قتيل".

٣ ـ وزن «فعول» بمعنى اسم فاعل ، مذكر ومؤنثش يكسان است ، مانند «صبور ، غيور ، غفور ، عدوّ ، بغىّ كه در اصل» بغوى «بوده» در قرآن از قول مريم گفته شده : «وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا : وبدكار نيستم ـ مريم ـ ١٩ ـ ٢٠» ، وشرط اين حكم در اين دو وزن آن است كه موصوف معلوم باشد ، مانند («لَمْ أَكُ بَغِيًّا») وگرنه براى مذكر بدون تاء ، وبراى مؤنث با تاء آورده ميشود مثلا زن كشته اى را در بيابان بيابى وبخواهى بى خبران را اطّلاع دهى ، ميگوئى : وجدت قتيلة فى البرّ.

٤ ـ بعضى از مشتقّات از معنى وصفيّت به معنى اسميّت نقل شده ، مانند" مطيّة : حيوان سوارى" از" مطو : تند رفتن" مشتقّ است ، ولى جنبه وصفى آن منظور نيست ، بلكه حيوان را مطيّة گويند ، و" طيّارة وسيّارة" اسم است براى دوگونه مركب ، واينك معنى وصفى آن منظور نيست ، و" دبّابة" اسم است براى يكى از آلات حرب ، از" دبّ : جنبش" مشتقّ است ، و" سبّابة : انگشت چهارم" از" سبّ : دشنام دادن" مشتقّ است ، زيرا هنگام دشنام وتهديد با آن اشارة ميكنند ، وبهتر آن است كه بگوئيم از سبب مشتقّ است ، وسبب : هر چيزى است كه بدان پيوندى حاصل گردد ، وبا انگشت سبّابة پيوندهائى صورت ميگيرد ، مانند

٣٨٠