علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

گوش" ، وزنش ملحق به درهم است ، ودر امثال اين اسماء گاهى الف را براى الحاق گويند وگاهى براى تانيث.

والف اسم مقصور اگر در مرتبه سوم باشد واصلش واو باشد بصورت الف نوشته ميشود ، مانند «عصا ، رضا ، ربا ، زنا ، علا» وگرنه بصورت ياء نوشته شود والف خوانده ميشود ، مانند مثالهائى كه گذشت ، مگر آنكه قبلش ياء باشد ، مانند «دنيا وسقيا» وبر اسم مقصور اگر تنوين داخل شود در حالت وصل به حذف الف قرائت ميشود ، مانند «هدى للمتّقين ، ورضا بقضائك».

٢ ـ «اسم ممدود» وآن هراسمى است كه آخرش الف همزة باشد ، والف همزة يا هردو اصلى ، يا همزة اصلى والف زائد يا هر دو زائد است ، ميشود سه قسم :

«قسم اول» مانند «ماء ، باء ، راء ، داء» ، واين قسم را در اصطلاح صرف ممدود نميگويند ، گرچه از جنبه قرائت ممدود است. وممدود نزد صرفيّين آن است كه الفش زائد باشد.

«قسم دوم» مانند «سماء ، اعطاء ، ارتضاء ، استشفاء ، انجلاء ، ارعواء ، ثناء ، دعاء ، تمشاء ، قضاء» ، كه الف در اينها زائد است ، وهمزة اصلى است ، ودر اصل واو يا ياء بوده ومانند «قرّاء ، وضّاء ، ارجاء» همزة نيز اصلى است ، ومنقلب از واو وياء نيست.

" قسم سوم" الف همزة يا براى الحاق است ، مانند" حرباء : جانورى است مانند چلپاسه ، گويند با گردش خورشيد ميگردد وبه رنگهاى گوناگون در ميايد «و» قوباء : گرى كه علتى است در پوست

٣٤١

بدن انسان وحيوان پديد ميايد" و" علباء : پى گردن كه دو رشته زرد رنگى است از كمر تا پشت سر كشيده شده" ودليل الحاق آن است كه با اينها معامله مذكر ميشود ، وبراى مؤنثش تاء ميآورند وحرباءة مثلا ميگويند ، وگويند كه همزة در انيها اصلش ياء است ، وآنها ملحق به قرطاس وبرجاس است.

يا براى تأنيث است ، وآن بر چند وزن آمده ، مانند" صحراء : بيابان ، حمراء : زن سرخ ، هطلاء : ابر بارنده ، رعياء : رعايت كردن ، طرفاء : چوبهاى گز ، جرعاء : زمين ريگزار «كه بر وزن فعلاء است ، و» اربعاء : چهارشنبه «كه بر وزن افعلاء است ، و» عقرباء : مكانى كه عقرب در آن بسيار است «كه بر وزن فعللاء است ، و» قصاصاء : قصاص كردن «كه بر وزن فعالاء است ، و» قرفصاء : نشستن بگونه اى كه زانوها را در بغل گيرد «كه بر وزن فعللاء است ، و» عاشوراء : دهم محرّم «كه بر وزن فاعولاء است ، و» قاصعاء : سوراخى از سوراخهاى خانه موش صحرائى كه از آن بدرون خانه اش داخل ميشود «كه بر وزن فاعلاء است ، و» كبرياء : بزرگى «كه بر وزن فعلياء است ، و» براساء : مردم «كه بر وزن فعالاء است ، و» عشوراء : دهم محرّم «كه بر وزن فعولاء است ، و» قريثاء : نوعى از خرما «كه بر وزن فعيلاء است ، و» حنفاء : مكانى است «كه بر وزن فعلاء است ، و» سيراء : طلا «كه بر وزن فعلاء است ، و» نفساء : زن زائيده ، عشراء : شترى كه وضع حملش نزديك باشد «كه بر وزن فعلاء است ، و» مزيقياء : لقب عمرو بن عامر يكى از پادشاهان يمن" كه بر وزن فعيلياء است ،

٣٤٢

و" اهجيراء : عادت" كه بر وزن افعيلاء است ، و" مشيخاء : آميزش" كه بر وزن مفعلاء است ، و" جخادباء : قسمى از ملخ" كه بر وزن فعاللاء است ، و" دخيلاء : باطن كار" كه بر وزن فعيلاء است ، و" برناساء : مردم" كه بر وزن فعنالاء است ، واين اوزان بعضى ثلاثى مزيد وبعضى رباعى مزيد است چنانچه از ذكر ميزانها دانسته ميشود.

٣ ـ «اسم منقوص» هر اسمى است كه آخرش ياء باشد ، وآن ياء مشدّد نباشد ، وجزء كلمة باشد ، وماقبلش مكسور باشد ، مانند «والى ، قالى ، منتفى» ، واسمى كه آخرش واو است ، مانند «كفو ومدعوّ» يا آنكه ياء مشدّد باشد ، مانند «مرضىّ وكرسىّ» يا جزء كلمة نباشد ، مانند «ابى واخى» يا ماقبلش مكسور نباشد ، مانند «ظبى ووحى» در اصطلاح منقوص نميگويند ، زيرا احكام اينها با صحيح فرقى ندارد ، واسمى كه آخرش ياء وماقبل ياء فتحة يا ضمّه باشد نيست ، زيرا اگر فتحة باشد بايد ياء قلب به الف گردد ، مانند «هدى ومعطى» واگر ضمّة باشد بايد قلب به كسرة شود. يا آنكه ياء قلب به واو گردد ، واسمى كه آخرش واو وماقبل واو فتحة يا كسرة باشد نيست ، واگر باشد همانگونه اعلال ميگردد ، واسم منقوص اگر تنوين بر آن داخل شود ياء از آخرش در حالت رفع وجرّ حذف ميشود ، وتنوين بر كسره ماقبل داخل ميگردد ، و «وال ، قال ، قاض ، منتف» گفته ميشود ، وبه همين جهت آن را منقوص گويند.

٤ ـ «اسم صحيح الآخر» هر اسمى است كه آخرش حرف علّة نباشد ، گرچه در وسط واولش باشد.

٣٤٣

٥ ـ «اسم شبه صحيح الآخر» هر اسمى است كه آخرش ياء يا واو ، وماقبل آن ساكن باشد ، مانند «ظبى ودلو» واين را شبه صحيح الآخر گويند چون مانند صحيح الآخر در آخرش تغييرى واقع نميشود ، ولى اسم مقصور وممدود ومنقوص در حال وقوع اعراب وتثنية وجمع وتصغير ونسبت تغييراتى بر آنها واقع ميشود ، ومانند صحيح الآخر نيست ، چنانچه در مباحث آينده مذكور ميشود.

٣٤٤

(تقسيم هفتم)

اسم يا جامد است يا مشتقّ ، وآن را سه گونه تعريف است :

١ ـ «جامد» اسمى است كه از فعل گرفته نشده ، و «مشتقّ» اسمى است كه از فعل گرفته شده ، ودر مصدر ثلاثى مجرد اختلاف است ، كوفيّين گفته اند : مصدر از فعل گرفته شده ، بصريّين گفته اند : فعل از مصدر گرفته شده ، ولى در مصدر غير ثلاثى مجرد ومصدر ميمىّ اختلافى نيست كه از فعل گرفته شده.

٢ ـ «جامد» اسمى است كه بر ذات دلالت نمايد ، وذات غير صفت وفعل را گويند ، مانند «انسان ، حيوان ، ارض ، سماء ، ماء ، تراب ، شجر ، حجر ، خشب ، كوكب ، و» مشتقّ اسمى است كه بر حدث دلالت كند ، يا بر چيزى كه حدث به آن نسبت داده شده ، مانند «علم ، ارادة ، بخل ، ضرب ، اكل» ومانند «عالم ، مضروب ، صبّار ، اجمل ، حسن» كه علم وضرب وصبر وجمال وحسن به آنها نسبت داده شده ، وحدث هرصفت وفعلى را گويند ، ودر اصطلاح اسم ذات را «اسم عين» واسم حدث را «اسم معنى» نيز ميگويند.

٣ ـ «جامد» اسمى است كه هيئت ومادّه اش با هم يك معنى داشته باشد ، و «مشتقّ» اسمى است كه مادّه اش بر معنائى ، وهيئتش بر معنائى دلالت كند ، ومصدر نيز اين گونه است ، چنانچه بيان خواهد شد ، ومشهور آن است كه مصدر ثلاثى مجرّد اصل مشتقّات است نه از مشتقّات ونزد ما اصل مشتقّات مادّه مجرّد از هيئت است (مثلا : ض ، ر ، ب) ، ومادّه با هرهيئتى باشد از مشتقّات است ، زيرا اصل آن است كه در همه

٣٤٥

مشتقّات موجود باشد ، ومادّه با هيئت ممكن نيست در هيئت ديگرى واقع گردد ، ومشتقّات هشت قسم است : «مصدر ، اسم فاعل ، اسم مفعول ، صفة مشبهة ، صيغه مبالغة ، اسم تفضيل ، اسم زمان ومكان ، اسم آلت» وغير اينها هرچه هست جامد است ، ومشتقّات را در هشت فصل توضيح ميدهيم.

(مصدر)

وآن ده گونه است :

١ ـ «مصدر ثلاثى مجرد» وآن دلالت ميكند بر حدث ونسبتش به ذاتى ، زيرا حدث مستدعى ذات است ، برخلاف ذات كه از جنبه مفهوم مستدعى حدث نيست ، گرچه درواقع حدثهائى به آن متعلّق باشد ، وديگر اقسام مصدر نيز همين دلالت را دارد با زياده اى در بعضى از آنها ، چنانچه بيان خواهد شد ، ومصدر ثلاثى مجرد قياسىّ نيست ، جز در بعضى موارد بطور اكثريّت ، وامثله اوزان آنها از اين قرار است : «نصر ، فكر ، بعد ، طلب ، هدى ، صغر ، خنق» ، «رحمة ، حمرة ، عبرة ، غلبة ، سرقة» در اينها تاء زائد است ، «ذكرى ، دعوى ، بشرى» در اينها الف زائد است ، «غفران ، حرمان ، ليّان ، نزوان» در اينها الف ونون زائد است ، «ذهاب ، سؤال ، صراف» در اينها الف زائد است ، «زهادة ، دراية ، بغاية» در اينها الف وتاء زائد است ، «دخول ، قبول» در اينها واو زائد است ، «صعوبة» در اين واو وتاء زائد است ، «صهيل» در اين ياء زائد است ، «شبيبة» در اين ياء وتاء زائد است ، «صيرورة» در اين واو وراء دوم وتاء زائد است ، «تهلكة» در اين تاء اول وتاء آخر زائد است ،

٣٤٦

«تبيان ، ترحال» در اينها تاء والف زائد است ، «علانية» در اين الف وياء وتاء زائد است ، «اكذوبة» در اين همزة وواو وتاء زائد است ، «كراهية» در اين الف وياء وتاء زائد است ، «سودد» دال دوم زائد است «حثّيثّى» در اين ثاء وياء والف زائد است ، «رهبوت» واو وتاء زائد است ، ورسم الخطّ در اين وزن آن است كه تاء را كشيده مينويسند ، اينها اوزان مشهور وكثير است ، وغير اينها اوزانى نامشهور وقليل هست.

اما موارد قياسىّ اين اوزان كه بطور اكثريّت است بدين قرار ميباشد :

وزن «فعل» براى افعال متعدّى است ، مانند «ضرب ، قتل ، اكل ، نصر ، صرف ، جعل ، رفع ، رمى ، ترك ، كسر».

وزن «فعل» براى اوصاف است ، مانند «مرض ، فرح ، حسد ، كرم ، طلب ، سخط ، طمع ، غضب ، سفه ، جزع ، تعب ، هوى ، كسل ، حزن ، حذر ، سقم ، شرف ، طرب ، عدم».

وزن «فعالة وفعالة» براى صنعت وحرفة وهنر است ، مانند «كتابة ، صناعة ، زراعة ، فلاحة ، دلالة ، دباغة ، تجارة ، نجارة ، خياطة ، صياغة ، حياكة ، دراسة».

وزن «فعلان» براى حركت واضطراب است ، مانند «ضربان ، غليان ، دوران ، نزوان ، جولان ، طوفان».

وزن «فعال» براى گريختن وخوددارى كردن است ، مانند «فرار ، اباق ، جماح ، نفار ، شراد ، اباء».

وزن" فعلة" براى الوان است ، مانند" حمرة ، صفرة ، سمرة ،

٣٤٧

ادمة ، كدرة ، بلجة ، زرقة".

وزن «فعال وفعيل» براى اصوات يا افعالى كه در آنها صوت است ، مانند «صراخ ، سعال ، زحار ، بغام ، صهيل ، ضباح ، صخيد ، نعيب ، نعاق ، ازاز ، نعيق ، بكاء ، صريخ».

اينها قياس مصادر ثلاثى مجرد است برحسب معانى ، وبعضى قياس وقاعدة را برحسب لازم ومتعدّى گفته اند ، وبعضى برحسب ابواب ششگانه آورده اند ، ولى چون هيچ كدام كلّيّت ندارد وموارد تخلّف در آنها بسيار است فائده اى در تفصيل آنها نيست.

٢ ـ «مصدر غير ثلاثى مجرّد» وآن بطور كلّىّ قياسى است ، چنانچه در مبحث افعال در ابواب ثلاثى مزيد ورباعى مجرد ومزيد بيان شد.

٣ ـ «مصدر ميمىّ» وآن در ثلاثى مجرد بر چند وزن است :

«مفعل» مانند «مضرب ، مسجد ، مقتل ، مفتح ، مبرز» كه بمعنى : ضرب ، سجود ، قتل ، فتح ، بروز ميباشد ، واين وزن قياسى است ، از هرفعلى جائز است استعمال شود.

" مفعل" واين وزن در معتلّ الفاء واوى قياسىّ است ، مانند" مورد ، موضع ، موقع" كه بمعنى : ورود ، وضع ، وقوع است ، واز فعل صحيح به ندرت آمده است ، مانند" مرجع" بمعنى : رجوع ، واز معتل العين بسيار آمده ولى قياسى نيست ، مانند"" محيض ، مجىء ، مقيل ، مبيت ، مشيب ، مزيد ، مسير ومصير".

«مفعل» اين وزن قياسى نيست ، وچند لفظى بيش شنيده نشده ،

٣٤٨

مانند «مكرم ، مهلك ، مألك» بمعنى : كرم وهلاكت ورسالت.

وگاهى بر آخر اين مصدر تاء ملحق ميشود ، مانند «مرحمة ، مسعاة ، محمدة ، معونة ، مقدرة ، مكرمة ، مهلكة ، معذرة ، مفسدة ، مودّة ، مقالة ، مساءة ، مذهبة ، مهابة ، مهانة ، منجاة ، مرضاة ، مغزاة ، مذمّة مظلمة ، مظنّة ، مغفرة ، معصية ، معيشة ، محمية ، مادبة ، معتبة ، مردّة ، محالة ، معرفة».

ومصدر ميمىّ در غير ثلاثى مجرد بر وزن اسم مفعول آن باب ساخته ميشود ، وبيان اسم مفعول خواهد آمد ، مانند «معتقد ، معتمد ، مخرج ، مسترحم ، مدحرج» بمعنى : اعتقاد ، اعتماد ، اخراج ، استرحام ، دحراج است ، واين نيز قياسى است ، واين قسم مصدر را ميمى گويند ، زيرا در اولش ميم است.

٤ ـ «مصدر وصفىّ» وآن يا بر وزن اسم فاعل مؤنث يا اسم مفعول است. مانند «كاذبة ، عافية ، عاقبة ، باقية ، كافية» بمعنى : كذب ، عفو ، عقب ، بقاء ، كفاية استعمال شده است ، ومانند «ميسور ، معسور ، مرفوع ، موضوع ، معقول ، محلوف ، مجلود ، مفتون ، مكروهة ، مصدوقة» بمعنى : يسر ، عسر ، رفع ، وضع ، عقل ، حلف ، جلادة ، فتنة ، كراهة ، صدق استعمال شده است ، واين قسم را مصدر وصفى گويند ، زيرا اسم فاعل ومفعول وامثال آنها را در اصطلاح وصف ميگويند.

٥ ـ «مصدر جعلىّ» وآن را مصدر صناعى ومنحوت نيز ميگويند ، وآن چهارگونه است ، سه از آنها با اشتقاق افعالش در آخر تقسيم سوم از مبحث افعال بيان شد ، ويك قسم ديگر كه اينك مذكور ميشود واشتقاق

٣٤٩

فعلى ندارد ، مانند «جاهليّة ، انسانيّة ، جوهريّة ، عرضيّة ، الاهيّة ، ربوبيّة ، حجريّة ، حيوانيّة ، كمّيّة ، كيفيّة ، عالميّة ، فاعليّة ، حرّيّة ، مصدريّة ، اسبقيّة ، ارجحيّة ، رجوليّة ، انوثيّة روحيّة ، نفسيّة ، بدنيّة» وجعل اينها چنان است كه ياء مشدّدى وتائى در آخر هراسمى بخواهند ملحق مينمايند ، ومعنايش : صفت لازم آن اسم است ، مثلا انسانيّة يعنى : صفتى كه انسان بايد داشته باشد ، جاهليّة يعنى : صفتى كه لازمه جاهل است ، ربوبيّة يعنى : صفتى كه ربّ دارا است ، انوثيّة يعنى : صفتى كه در انثى ثابت است ، رجوليّة يعنى : صفتى كه در رجال بايد باشد ، وگاهى از حرف گرفته شود ، مانند «انّيّة ، لمّيّة ، هليّة» كه بمعنى «ثبوت وعلّيّة وسؤال» است ، واز «انّ ولم وهل» گرفته شده.

٦ ـ «مصدر عددىّ» وآن را مصدر المرّة نيز ميگويند ، وبيان عدد ومرّة فعل را با آن ميكنند ، ووزنش در ثلاثى مجرد «فعلة» واستعمالش چندگونه است.

اگر بخواهند بيان كنند كه فعل يك مرّة واقع است ، مثلا گويند : «ضربت ضربة : يك بار زدم» و «وقفت وقفة : يك بار وقوف نمودم»

واگر فعل مصدر اصليش بر اين وزن آمده باشد با وصف «واحدة» ميآورند تا اشتباه با مصدر تاكيدى نشود ، مانند «رحمته رحمة واحدة» و «دعوته دعوة واحدة» زيرا رحمة ودعوة مصدر اصلى رحم يرحم ودعا يدعو است.

وگاهى وصف واحدة براى توضيح آورده ميشود. زيرا وزن «فعلة» براى افهام وحدت كافى است ، وآن وزن مصدر اصلى هم نيست ،

٣٥٠

مانند : (" فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ :) پس چون دميده شد در صور يك دميدن وبركنده شد زمين وكوهها پس درهم كوبيده وهموار شد به يك كوبيدن پس واقع ميشود آنچه واقع شدنى است الحاقّة ـ ٦٩ ـ ١٤ ومصدر اصلى اين دو فعل نفخ ودكّ است.

وگاهى اين مصدر با وصف آورده ميشود ، مانند («فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً :) پس مخالفت كردند فرستاده پروردگارشان را پس خدا گرفت آنان را گرفتن سختى ـ الحاقّة ـ ٦٩ ـ ١٠».

ودر غير ثلاثى مجرد براى دلالت بر مرّة تاء به مصدر ملحق ميكنند ، مانند" اكرمت زيدا اكرامة : يك بار اكرام كردم زيد را" و" استغفرت استغفارة : يك بار استغفار كردم" و" تدحرجت تدحرجة : يك بار غلطيدم".

واگر مصدر غير ثلاثى مجرد تاء داشته باشد وصف واحدة ميآورند ، مانند" اقمت اقامة واحدة : يك بار به پا داشتم" و" زكّيت تزكية واحدة : يك بار زكاة دادم" و" دحرجت دحرجة واحدة : يك بار غلطانيدم".

واگر بخواهند بيان كنند كه دوبار فعل واقع است هرگونه باشد تثنية بناء ميكنند ، مانند «ضربته ضربتين : دوبار زدم او را» و «رايته رايتين : دو بار ديدم او را» و «دعوته دعوتين» و «اقمت اقامتين» و «اكرمت اكرامتين» و «دحرجت دحرجتين».

واگر بخواهند بيان كنند چند دفعة فعل واقع است مصدر را با الف وتاء جمع مى بندند ، مانند «رحمته رحمات» و «ضربته ضربات»

٣٥١

و «ادّبته تاديبات» و «اكتسبت اكتسابات».

واگر تعيين دفعات را خواهند با اسم عدد ميآورند ، مانند «ضربته ثلث ضربات» و «داويت خمس مداويات».

واگر بجاى مصدر لفظ مرّة يا دفعه آورند همان معنى مفهوم ميشود ، مانند" ضربته مرّة" و" رايته دفعة" وابكانى زيد مرّتين" و" طلّقت دفعتين" و" سافرت ثلاث دفعات" و" حججت خمس مرّات"

وگاهى در ثلاثى مجرد اين وزن را نميآورند ، بلكه مصدر اصلى را با تاء ميآورند ، مانند «اتيت اتيانة : يك بار آمدم» و «لقيته لقاءة : يك بار ديدارش كردم» ولى قياس وقاعدة «اتية ولقية» است.

واين قسم مصدر بدون فعلش نيز استعمال ميشود ، مانند («وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ :) واگر يك وزشى از عذاب پروردگارت آنان را رسد هرآينه ميگويند اى واى بر ما همانا ما ستمكاران بوديم ـ الانبياء ـ ٢١ ـ ٤٦» ، واين قسم مصدر را در اصطلاح نحو «مفعول مطلق عددىّ» گويند.

٧ ـ «مصدر نوعىّ» وآن را مصدر الهيئة نيز ميگويند ، وبا آن بيان ميشود كه فعل چه نوعى است وبر چه صفت وهيئتى است ، ووزنش در ثلاثى مجرد «فعلة» واستعمالش چندگونه است :

يا بدون چيزى است وآن نوع مبهم را ميفهماند ، مانند «جلست جلسة : نشستم يك نوع نشستنى» و «ضربت ابنى ضربة : زدم پسرم را يك نوع زدنى».

يا به چيزى اضافة ميشود ، مانند (" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ

٣٥٢

اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها :) ورويت را براى دين استوار كن در حالى كه به حقّ متوجّه باشى ، فطرت خدا را بنگر كه مردم را بر آن سرشته است ـ الرّوم ـ ٣٠ ـ ٣٠" فطرت بمعنى خلقت است ، يعنى نوع خلقتى كه به خدا انتساب دارد آن را در نظر داشته باش ، و (" صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً :) رنگ آميزى خدا را وكيست بهتر از خدا از جنبه رنگ آميزى ـ البقرة ـ ٢ ـ ١٣٨" و (" قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ :) بگو چه كسى حرام كرده آرايش خدا را ـ الاعراف ـ ٧ ـ ٣٢" يعنى آن نوع آرايشى كه انتساب بخدا دارد ، وآن آرايشى است كه مورد رضايت خدا است ، ودر قرآن" زينة" به دنيا وزنان نيز انتساب داده شده :

يا با صفتى تعيين نوعيّتش شده ، مانند («فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ :) اما كسى كه ترازوهايش سنگين باشد پس در زندگى پسنديده ايست ـ القارعة ـ ١٠١ ـ ٧» ، ودر حديث مشهور از رسول خدا «صلى‌الله‌عليه‌وآله» رسيده : «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة : كسى كه بميرد وامام زمانش را نشناخته باشد به نوع مردن جاهليّت مرده».

يا مضاف اليه واقع ميشود ، مانند «زيد حسن الفعلة : زيد نوع كارش نيكو است».

ودر غير ثلاثى مجرّد با صفتى تعيين چگونگى فعل را مينمايند ، مانند «اكرمت زيدا اكراما كاملا : زيد را اكرام كردم اكرام كاملى» و «اكتسبت اكتسابا حسنا : كاسبى كردم كسب نيكوئى».

يا به چيزى اضافة ميشود ، مانند (" وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ

٣٥٣

وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ :) وبگو پروردگارا مرا درون كن درون كردن راستى ومرا برون كن برون كردن راستى ـ الاسراء ـ ١٧ ـ ٨٠" ، مدخل ومخرج مصدر ميمىّ است.

يا مضاف اليه ميگردد ، مانند «زيد كثير الاحسان» ،

وگاهى براى ثلاثى مزيد مصدر ثلاثى مجرد مى آورند ، مانند «تعمّم زيد كعمّتى : عمامة بست زيد مانند عمامة بستن من» و «اختمرت جميلة خمرة حسنة : جميلة خمار انداخت خمار انداختنى نيكو» خمار پارچه ايست كه زنان سر را به آن ميپوشانند.

واين گونه مصدر تثنية وجمع هم بسته ميشود ، مانند «عملت ، عملتين : عمل كردم دوگونه عمل» و «ضرب زيد عمرا ضربات : زيد عمرو را زد چندگونه زدن» ، واين نوع مصدر را در اصطلاح نحو «مفعول مطلق نوعىّ» ميگويند.

٨ ـ «مصدر تاكيدىّ» وآن هرمصدرى است كه براى تاكيد فعل مى آورند ، مانند «سلّموا تسليما : تسليم شويد تسليم شدنى» و «ضربت زيدا ضربا» و «كذّبوا بآياتنا كذّابا : وبه آيات ما تكذيب كردند تكذيب كردنى» ، ومصدر تاكيدى تثنية وجمع بسته نميشود ، واين گونه را در اصطلاح نحو «مفعول مطلق تاكيدىّ» گويند.

٩ ـ وبراى بيان نوع جائز است به غير وزن «فعلة» مصدرى با وصف بياورند ، مانند «ضربت ضربا شديدا» و «اطعت الله اطاعة خالصة».

١٠ ـ «اسم المصدر» فاعل كه فعل را انجام ميدهد اثرى از او صادر وتراوش ميكند وبر مفعول واقع ميگردد ، نظر به تراوش

٣٥٤

وصدورش مصدر گويند ، ونظر به وقوع وقرارش بر مفعول اسم مصدر نامند ، ودر فعل لازم نظر به اتّصاف فاعل مصدر است ، ونظر به خود فعل كه در فاعل ثابت است اسم مصدر ميگويند ، اينك مثالهائى از عربىّ وفارسىّ ميآوريم ، ودر هرمادّه اى كه در عربى فرق نيست جاى آن را خالى ميگذاريم ، ودر فارسى اسم مصدر گرچه بسيار واز عربى بيشتر است ، ولى كلّيّت ندارد.

مصدر عربى

 اسم مصدر عربى

 مصدر فارسى

 اسم مصدر فارسى

طهارة

 طهر

 پاك بودن

 پاكيزه گى

علم

 ـ

 دانستن

 دانش

تربية

 ـ

 پروريدن

 پرورش

بسط

 بسطة

 گستردن

 گسترش

قدرة

 ـ

 توانستن

 توان

ذهاب

 ـ

 رفتن

 رفتار

فعل

 فعل

 كردن

 كردار

تحرّق

 حرقة

 سوختن

 سوزش

ضحك

 ـ

 خنديدن

 خنده

بكاء

 ـ

 گرييدن

 گريه

قول

 قالة

 گفتن

 گفتار

ارادة

 ـ

 خواستن

 خواهش

خشية

 ـ

 هراسيدن

 هراس

٣٥٥

اجتهاد

 ـ

 كوشيدن

 كوشش

سمع

 سمع

 شنيدن

 شنوائى

رؤية

 ـ

 ديدن

 ديدار

دوران

 ـ

 گرديدن

 گردش

وثوب

 ـ

 جهيدن

 جهش

تعليم

 ـ

 آموختن

 آموزش

سؤال

 ـ

 پرسيدن

 پرسش

وهب

 موهبة

 بخشيدن

 بخشش

استرواح

 ـ

 آسودن

 آسايش

تفحّص

 ـ

 پژوهيدن

 پژوهش

قتل

 ـ

 كشتن

 كشتار

حرث

 ـ

 كاشتن

 كاشت

اشتراء

 ـ

 خريدن

 خريد

بيع

 ـ

 فروختن

 فروش

 (اسم فاعل)

اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى بر وجه صدور يا اتّصاف ، يعنى : اگر آن حدث فعل است از آن ذات صادر ميشود ، واگر صفت است آن ذات به آن متّصف است ، وبا صفت مشبهة فرقى ندارد جز در وزن كلمة ، وصفت مشبهة بيشتر از فعل لازم ميآيد ، وفرق اين دو با مصدر آن است كه مصدر دلالت بر ذات ندارد ، وبا

٣٥٦

اسم مفعول آن است كه آن بر وجه وقوع است ، وبا ديگر مشتقّات آن است كه آنها دلالت بر معنائى اضافة بر حدث وذات دارند ، چنانچه بيان خواهد شد.

(وزن اسم فاعل)

بر وزن مضارع است به وزن عروصى نه وزن صرفى ، يعنى : توازن در حركت وسكون است نه در نوع حركت ، چنانچه «ناصر بر وزن ينصر» است ، يعنى : حرف اول در هردو متحرّك ، وحرف دوم ساكن ، وسوم وچهارم متحرّك است ، وهمچنان «مستخرج بر وزن يستخرج» و «متدحرج بر وزن يتدحرج» است ، واز اين جهت گفته اند كه اسم فاعل از فعل مضارع معلوم مشتقّ است ، وطريقه اشتقاق در ثلاثى مجرّد چنان است كه حرف مضارع را حذف ميكنند ، والفى پس از فاء الفعل ميآورند ، وعين الفعل را مكسور مينمايند اگر نباشد ، مانند «ضارب از يضرب ، وناصر از ينصر ، وعالم از يعلم» وطريقه اش در غير ثلاثى مجرد چنان است كه حرف مضارع را حذف ميكنند ، وميم مضمومى بجايش ميآورند ، وحرف ماقبل آخر را مكسور مى نمايند اگر نباشد ، مانند «مكرم از يكرم ، ومصرّف از يصرّف ، ومقاتل از يقاتل ، ومكتسب از يكتسب ، ومنزجر از ينزجر ، ومتعارف از يتعارف ، ومتصدّق از يتصدّق ، ومصفرّ از يصفرّ ، ومحمارّ از يحمارّ ، ومستغفر از يستغفر ، ومعلوّط از يعلوّط ، ومعشوشب از يعشوشب ، ومقلقل از يقلقل ، ومتزلزل از يتزلزل ، ومحرنجم از يحرنجم ، ومقشعرّ از يقشعرّ».

وبعضى افعال از باب افعال است ، واسم فاعلش از ثلاثى مجرّد

٣٥٧

آمده ، مانند «ابقل الرّمث ، يبقل ، ابقالا : رويانيد چراگاه شتر بقل را» فهو باقل ، ومبقل گفته نميشود ، و «اورس الشّجر ، يورس ، ايراسا : درخت برگ داد» فهو وارس ، ومورس نميگويند ، و «ايفع الغلام ، يوفع ، ايفاعا : پسر بالغ شد» فهو يافع ، وموفع نيامده.

(اعلال اسم فاعل)

«معتلّ الواو» مانند صحيح است واعلالى در آن نيست ، چنانچه گوئى : «واعد ، وارث ، واجل ، ياسر ، يابس».

«معتلّ العين» عين الفعل در اسم فاعل قلب به همزة ميگردد ، مانند «بائع از يبيع وقائل از يقول وخائف از يخاف».

ودر غير ثلاثى مجرد تابع مضارع است ، اگر اعلال شده باشد در اسم فاعل نيز ميشود ، وگرنه نميشود ، مانند «مختار از يختار ومنقاد از ينقاد ومعين از يعين ومستعين از يستعين ومسيّر از يسيّر ومبايع از يبايع ومقاوم از يقاوم» ، وهمچنان ديگر ابواب.

وبعضى از افعال معتل العين در ثلاثى مجرد وغير آن برخلاف قاعدة اعلال نشده ، ودر اسم فاعل نيز به حكم تبعيّت اعلال نشده است ، مانند «عور ، يعور ، عورا : يك چشم بودن ، فهو عاور» و «صيد ، يصيد ، صيدا : سركشى كردن ، فهو صايد» و «ايس ، يايس ، اياسا : نااميد شدن ، فهو آيس» و «اعوز ، يعوز ، اعوازا : ناياب بودن ، فهو معوز» و «احوج ، يحوج ، احواجا : نيازمند شدن ، فهو محوج» و «اغيلت الشّجرة ، تغيل ، اغيالا : بزرگ ودرهم پيچيده شد درخت ، فهى مغيلة» و «اجتور ، يجتور ، اجتوارا : همسايه شدن ، فهو مجتور»

٣٥٨

و «استحوذ ، يستحوذ ، استحواذا : مستولى شدن ، فهو مستحوذ» ، وامثال اينها :

«معتلّ اللّام» از ثلاثى مجرد وغير آن لام الفعل از اسم فاعلش حذف ميشود اگر منوّن باشد ، مانند «قاض» در اصل «قاضى» بوده ، ضمّة بر ياء ثقيل بود حذف كردند ، ميان ياء وتنوين التقاء ساكنين شد ، ياء را حذف كردند ، وتنوين به كسره ضاد ملحق گرديد «قاض» شد ، واين اعلال در صورتى است كه آخر كلمة مضموم يا مكسور باشد ، ولى مفتوح اعلال نميشود ، و «قاضيا» ميگويند ، وهمچنين «واق كه واقى وراو كه راوى ومعط كه معطى ومقوّ كه مقوّى ومرام كه مرامى ومساو كه مساوى ومقتض كه مقتضى ومنقض كه منقضى ومتعصّ كه متعصّى ومتقاض كه متقاضى ومستحى كه مستحيى ومرعو كه مرعوى ومعرور ، كه معرورى ومسلق كه مسلقى ومتجعب كه متجعبى ومعلند كه معلندى» بوده ، واينها در صورت فتحة «واقيا وراويا ومعطيا ومقوّيا ومراميا ومساويا ومقتضيا ومنقضيا ومتعصّيا ومتقاضيا ومستحييا ومرعويا ومعروريا ومسلقيا ومتجعبيا ومعلنديا» گفته ميشود.

(اسم مفعول)

اسمى است كه دلالت ميكند بر حدث وذاتى بر وجه وقوع ، يعنى : اسم مفعول دلالت ميكند كه حدث از فاعلى بر ذاتى واقع است.

(وزن اسم مفعول)

در ثلاثى مجرد بر وزن «مفعول» است ، واز مضارع مجهول مشتقّ ميشود ، مانند «مضروب» گفته اند : در اصل «يضرب» بوده ، حرف

٣٥٩

مضارع را حذف كردند ، وبجايش ميم مفتوحى آوردند ، وميان عين الفعل ولام الفعل «واو» مفعولى آوردند ، وعين الفعل را بمناسبت واو مضموم نمودند «مضروب» شد ، وهمچنين «منصور از ينصر ومعلوم از يعلم».

ودر غير ثلاثى مجرد بر وزن مضارع مجهول واز آن مشتقّ است ، با تبديل حرف مضارعة به ميم مضمومة ، مانند «مكرم از يكرم ومعجّل از يعجّل ومرافق از يرافق ومكتسب از يكتسب ومنقلب از ينقلب ومتقبّل از يتقبّل ومتعارف از يتعارف ومستخرج از يستخرج ومبيضّ از يبيضّ ومسوادّ از يسوادّ ومعشوشب از يعشوشب ومعلوّط از يعلوّط ومدحرج از يدحرج ومترعرع از يترعرع ، ومحرنجم از يحرنجم ومقشعرّ از يقشعرّ».

(اعلال اسم مفعول)

«معتلّ الفاء» اعلالى ندارد ، چنانچه ميگوئى «موعود ، موجول ، ميسور ، موروث».

" معتلّ العين" واو مفعولى از آن حذف ميشود ، چون دو حرف علّة با هم جمع شده ، وسبب ثقل كلمة ميباشد ، پس از" يقال ويباع ـ مقول ومبيع" مشتقّ ميشود ، مقول در اصل مقوول بوده ، واو حذف شد ، وضمّه عين الفعل به فاء الفعل نقل گرديد ، ومبيع در اصل مبيوع بوده ، واو حذف شد ، وضمّة بمناسبت ياء قلب به كسرة وبه فاء الفعل نقل شد ، وهمچنان از" يخاف ـ مخوف واز يزار ـ مزور واز يساء ـ مسوء واز يشاء ـ مشىء" مشتقّ ميشود ، واصل اينها" مخووف ومزوور ومسووء

٣٦٠