علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

(تقسيم دوم)

اسم يا مذكر است يا مؤنث ، ومؤنث : يا لفظىّ است يا معنوىّ ، ومونث لفظى : هر لفظى است كه در آخرش تاء زائدة يا الف زائدة يا الف همزه زائدة باشد ، واينها را در اسم علامت تانيث گويند ، چنانچه در فعل براى تانيث علاماتى است ، ومؤنث معنوى هرلفظى است كه اينها در آخرش نباشد ، ولى فعل به صيغه مؤنث به معنى آن اسناد داده شود ، وهريك از آن دو يا حقيقىّ است يا مجازىّ ، وحقيقى مؤنثى است كه معنايش انسان يا حيوان ماده باشد ، ومجازىّ مؤنثى است كه معنايش چنين نباشد ، پس مؤنث چهارگونه است :

١ ـ «مؤنّث لفظىّ حقيقىّ» مانند «فاطمة ، كبرى ، حمراء» كه براى زنانى نام باشد ، و «ناقة ، شتر ماده» و «حبلى : زن آبستن» و «حمقاء : زن بى خرد».

٢ ـ " مؤنّث معنوىّ حقيقىّ" مانند" مريم ، زينب" كه براى زنانى نام باشد ، و" نسوان : زنان" و" اتان : خر ماده" و" امّ : مادر" و" اخت : خواهر".

٣ ـ مؤنّث لفظىّ مجازىّ «مانند» سفينة : كشتى «و» لينة : درخت خرما «و» بشرى : نويد «و» صحراء : دشت «و» صعداء : آه كشيدن طولانى" و" صنعاء : شهرى است در يمن".

٤ ـ " مؤنّث معنوىّ مجازىّ" مانند" ارض : زمين" و" نار : آتش «و» شمس : خورشيد «و» دار : سراى «» و «عين : چشم» و «يد : دست» و «رجل : پا» و «جهنّم : دوزخ» و «بئر : چاه»

٣٢١

و «اصبع : انگشت» و «حرب : جنگ» و «عصا : چوب دستى».

وغير اين چهار قسم هرچه هست مذكر است ، ومذكر يا حقيقى است ، وان هراسمى است كه معنايش انسان يا حيوان نر باشد وعلامت تانيث درش نباشد ، ويا مجازى است ، وآن هراسمى است كه معنايش انسان يا حيوان نر نباشد ، وعلامت تانيث هم نداشته باشد ، واسناد فعل به آن به صيغه مذكر باشد ، وبعضى از مؤنثهاى لفظى در معنى مذكر است ، نه مؤنث حقيقى است ونه مجازى ، واسناد فعل به آنها به صيغه مذكر داده ميشود ، مانند «زكريّا ، حمزة ، طلحة كه نام مردانى است ، ومؤنث معنوى مجازى قاعده اى ندارد ، بلكه ديده شده كه عرب در كلام با چيزهائى معامله مؤنث نموده ، يعنى صفت وضمير را برايش مؤنث آورده ، وفعل را به صيغه مؤنث به آنها اسناد داده ، چنانچه بعضى از مثالهايش مذكور شد ، بلى با اسماء بلاد هرچه باشد معامله مؤنث ميشود ، مانند :» ايران ، تهران ، شام ، كوفة ، مصر ، بغداد ، قم ، كاشان ، مكة ، مدينه ، رى ، نجف ، كربلاء «وغير اينها ، وهمچنين اسماء قبائل ، مانند :» قريش ، تميم ، طىّء ، ثقيف ، عرب ، ديلم وغير اينها ، وبا بسيارى از اعضاء بدن انسان وحيوان كه جفت باشد معامله مؤنث مينمايند ، مانند «عين ، رجل ، اذن ، يد» وبعضى را مذكر قرار داده اند ، مانند «حاجب ، خدّ ، مرفق».

وبعضى از اسماء ذو وجهين است ، يعنى معامله مؤنث ومذكر هردو با آنها شده ، مانند «سماء» ، در قرآن است : (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ :) چون آسمان شكافته شود ـ الانشقاق ـ ٨٤ ـ ١ «و (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ :)

٣٢٢

آسمان شكافته است" يعنى در روز قيامت" ـ المزّمّل ـ ٧٣ ـ ١٨" در مثال اول معامله مؤنث ، ودر مثال دوم معامله مذكر شده ، و" سبيل" مانند (" قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللهِ عَلى بَصِيرَةٍ :) بگو اين راه من است كه بر بينشى سوى خدا ميخوانم ـ يوسف ـ ١٢ ـ ١٠٨" و (" إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً :) واگر راه هدايت را بينند آن را راه نگيرند ـ الاعراف ـ ٧ ـ ١٤٦" در مثال اول معامله مؤنث ودر دوم معامله مذكر شده.

وبعضى اسماء شامل مذكر ومؤنث است ودر آنها علامت تانيث نيست ، مانند «انسان ، بشر ، ابل ، سد» وآنها بسيار است ، چنانچه بعضى اسماء نيز شامل مذكر ومؤنث است ودر آنها علامت تانيث هست ، مانند «حيّة ، سخلة» ، واينها از قبيل اسم جنس است كه در تقسيم سوم بيان ميشود.

(دليل تانيت)

دليل تانيث يا در خود كلمه است ، وآن علامات ثلاث است كه گفته شد ، يا خارج از كلمه وآن چند چيز است :

١ و ٢ ـ «اسناد فعل وضمير» مانند («إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها ٢ وَقالَ الْإِنْسانُ ما لَها ٣ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها ٥ :) چون لرزد زمين لرزيدنش را ، وبيرون كند زمين دفينه هايش را ، وانسان گويد او را چه ميشود ، آن روز داستانهايش را بسرايد ، چون پروردگارت الهامش نموده ـ الزّلزال ـ ٩٩» از سه فعل كه به «ارض» اسناد داده شده ، وپنج ضمير كه به آن راجع است

٣٢٣

ميفهميم كه آن مؤنث است.

٣ ـ «صفت» مانند («فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ :) در آن بهشت ، چشمه روانى است ـ الغاشية ـ ٨٨ ـ ١٢» از جارية كه صفت مؤنث است مى فهميم كه «عين» مؤنث است.

٤ ـ «تصغير» مانند «نعيلة : نعل كوچك» از تصغير نعل كه با تاء تانيث است مى فهميم كه «نعل» نيز مؤنث است.

٥ ـ «اشارة» مانند («هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ :) اين جهنمى است كه بزه كاران آن را تكذيب ميكنند ـ الرّحمان ـ ٥٥ ـ ٤٣» از «هذه» كه اسم اشاره مؤنث است مى فهميم كه جهنم مؤنث است.

٦ ـ «خبر» مانند («كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ :) هرجانى چشنده مرگ است ـ آل عمران ـ ٣ ـ ١٨٥» ذائقه كه خبر است دلالت ميكند كه نفس مؤنث است.

٧ ـ «حال» مانند («وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً :) وبراى سليمان رام كرديم باد را در حال تند وزيدن ـ الانبياء ـ ٢١ ـ ٨١» عاصفة كه حال است براى «الرّيح» دليل است كه ريح مؤنث است.

٨ ـ «عدد» مانند («فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً :) پس موسى را گفتيم بزن چوب دستت را به آن سنگپس جوشيد از آن دوازده چشمه ـ البقرة ـ ٢ ـ ٦٠» «عين» اگر مذكر بود «اثنا عشر» بايد گفته شود.

٣٢٤

(موارد علامات تانيث)

«تاء» در چند مورد است :

١ ـ در اسماء مشتقّة براى امتياز مذكر از مؤنث (مگر در صيغه هائى كه مذكر ومؤنث آن يكسان است يا اختصاص به مؤنث دارد ، وآنها در تقسيم هفتم مذكور ميشود) مانند «ضارب وضاربة» «حسن وحسنة» «مدبر ومدبّرة» «مدبر ومدبّرةمستحفظ ومستحفظة» وغير اينها وآنها بسيار است.

٢ ـ در اسماء جامدة براى امتياز مذكر از مؤنث ، وآنها اندك است ، مانند" مرء : مرد ومرئة : زن" و" رجل : مرد ورجلة : زن" و" غلام : پسر وبنده وغلامة : دختر وكنيز" و" فتى : جوان مرد وفتاة : جوان زن".

٣ ـ در اسم جنس براى دلالت بر وحدت ، مانند" تمر : خرما وتمرة : يك دانه خرما" و" شجر : درخت وشجرة : يك درخت" وثمر : ميوه وثمرة : يك ميوه" و" نخل : درخت خرما ونخلة : يك درخت خرما" و" جراد : ملخ وجرادة : يك ملخ" واين قاعدة كلّيّت ندارد ودر هراسم جنسى نيست ،

٤ ـ براى مبالغة در صفتى ، مانند «راوية : كسى كه حديث بسيار نقل ميكند گرچه مرد باشد».

٥ ـ براى زياده در مبالغة ، مانند «علّامة ، فهّامة ، صبّارة» تاء در اينها ومانند اينها براى زيادتى در مبالغة است ، زيرا «علّام ، فهّام ، صبّار» بدون تاء بمعنى بسيار داننده وفهمنده وشكيبنده

٣٢٥

است.

٦ ـ عوض از فاء الفعل ، مانند «عدة ، هبة ، ثقة» كه در اصل «وعد ، وهب ، وثق» بوده.

٧ ـ عوض از عين الفعل ، مانند «اقامة ، استقامة» كه در اصل «اقوام واستقوام» بوده.

٨ ـ عوض از لام الفعل ، مانند «لغة وسنة» كه در اصل «لغوو سنو» بوده.

٩ ـ عوض از ياء تفعيل ، مانند «تبصرة وتذكرة» كه در اصل «تبصير وتذكير» بوده.

١٠ ـ عوض از ياء نسبت در جمع منسوب ، مانند «اشاعرة» كه جمع «اشعرىّ» است ، و «ديالمة» كه جمع «ديلمىّ» است ، و «مغاربة» كه جمع «مغربىّ» است ، و «مشارقة» كه جمع «مشرقىّ» است ، و «دماشقة» كه جمع «دمشقىّ» است ، و «اشاعثة» كه جمع «اشعثىّ» است ، و «ازارقة» كه جمع «ازرقىّ» است ، و «صيارفة» كه جمع «صيرفىّ» است.

١١ ـ عوض از ياء منتهى الجموع ، واين بيشتر در جمع اسم معرّب آورده ميشود ، مانند «زنادقة» جمع «زنديق : بى دين» كه در اصل «زناديق» بوده ، و «اساورة» جمع «اسوار : تيرانداز ماهر ودانا» كه در اصل «اساوير» بوده ، واين دو لفظ غير عربى است كه معرّب شده ، ومانند «غطارفة» جمع «غطريف : مرد بزرگ ومرد با سخاوت» كه در اصل «غطاريف» بوده ، و «جحاجحة» جمع

٣٢٦

جحجاح : مرد بزرگوارى كه كوشاى در كارهاى نيك است كه در اصل «جحاجيح» است ، واين دو لفظ عربى است ومانند اينها بسيار است.

١٢ ـ در آخر بعضى از مصادر ثلاثى مجرد ميايد چنانچه مثالهائى در مباحث گذشته مذكور شد ودر تقسيم هفتم مشروحا مذكور ميشود ، وآن را معنى مخصوصى نيست.

١٣ ـ در آخر بعضى از صيغه هاى جمع مكسّر ملحق ميشود ، چنانچه در تقسيم دهم خواهد آمد ، وآن را نيز معنى مخصوصى نيست.

١٤ ـ به بعضى از مؤنث هاى حقيقى ملحق ميگردد ، مانند «نعجة : ماده گوسپند» وفرقش با «مرئة» آن است كه آن مقابل «مرء» است ، و «نعجة» مقابل «نعج» نيست ، زيرا مذكّرش «كبش» است ، پس اگر تاء نبود تأنيث دانسته ميشد ، وتاء براى تأكيد تانيث است ، نه براى امتياز مذكر از مؤنث.

ودر تمام اين چهارده صورت معامله مؤنث ميشود ، مگر آنكه معنى ، مذكر حقيقى باشد ، ودر بعضى موارد معامله مذكر نيز جائز است ، چنانچه در نحو بيان ميشود ، وموارد الف والف همزة در تقسيم ششم بيان خواهد شد.

٣٢٧

(تقسيم سوم)

اسم : يا اسم جنس است يا اسم علم :

اسم علم : اسمى است كه براى يك فرد معيّن وضع شده باشد ، مانند : حسن ، حسين ، تقىّ ، نقىّ ، زيد ، عمرو ، محمود ، سعيد ، زبير ، كميل ، داود ، سليمان ، ابراهيم ، اسماعيل ، عبد الله ، سيبويه ، على اكبر ، فاطمة ، زينب ، ابو القاسم ، كاظم ، وغير اينها كه علم است براى افرادى از انسان ، وقريش ، قرن ، تميم كه علم است براى قبائلى ، ودلدل ، ذوالجناح ، يعفور كه علم است براى حيواناتى ، وتهران ، قم ، بصرة ، كوفة ، شام كه علم است براى بلادى ، وجبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل ، عزرائيل كه علم است براى فرشتگانى ، وهمچنين ديگر اسمائى كه براى افرادى واشخاصى بخصوص نام گذارى شده وميشود ، گرچه وضعش متعدّد باشد ، مثلا «حسن» را براى چندين نفر وضع نمايند ، لكن در هردفعه براى يك فرد نام گذارى شده ، برخلاف اسم جنس كه در يك دفعة براى معنى كلّىّ وضع شده وآن معنى كلّىّ افراد بيشمار دارد ، چنانچه بيان خواهد شد.

واسم علم از جنبه لفظ يا مفرد است يا مركّب ، ومركب يا اضافىّ است ، يا مزجىّ ، يا اسنادىّ :

مفرد ، مانند : زيد ، بكر ، حسن ، احمد ، محمّد ، علىّ ، فاطمة ، كبرى ، صغرى ، زهرة ، زهراء كه يك كلمه بيش نيست.

مركّب اضافىّ ، مانند : ابوذرّ ، عبد الله ، عبد الرّحيم ، غلامعلىّ ، عبد الحسين ، كرم علىّ ، ابو القاسم ، اديب الممالك ، مشاور السّلطنة ،

٣٢٨

ابن عبّاس ، امّ الحسن ، ابوطالب كه دو كلمه با هم مركب شده ، وكلمه اول به دوم اضافة گرديده ، وبراى فردى وضع نموده اند.

مركّب مزجىّ ، مانند : كردستان ، على اكبر ، بعلبكّ ، خداداد ، سيبويه ، كرمانشاه ، بزرگمهر ، حسنعلىّ كه دو كلمه را با هم مزج كرده اند ، وبراى فردى وضع شده وكلمه اول به دوم اضافة نشده.

مركّب اسنادىّ ، مانند : تابطّ شرّا ، جاد الحقّ ، شاب قرناها كه مثال اول ودوم علم است براى دو مرد ، وسوم علم است براى زنى ، ومثال اول فعل وفاعل ومفعول است ، ومثال دوم وسوم فعل وفاعل است.

واسم علم از جنبه وضع يا مرتجل است يا منقول :

مرتجل : اسمى است كه سابقه غيرعلميّت نداشته ، بلكه در اول دفعه واضع لفظى را اختراع كرده ونام گذارى نموده ، مانند : سعاد كه اسم زنى است ، وادد كه اسم مردى است ، ومرتجل گويند چون مرتجل در لغت ، كلامى است كه متكلّم قبلا درباره اش فكر نكرده باشد ، واين علم را مرتجل گويند چون قبلا در فكر وذهن كسى نبوده.

منقول : اسمى است كه در اصل اسم جنس بوده ، سپس براى فردى وضع شده ، وبيشتر اعلام از اين قبيل است ، مانند : زيد ، زياد ، فضل ، علاء ، رضا كه در اصل مصدر است ، وحارث ، فاضل ، احمد ، علىّ ، كريم كه در اصل اسم مشتقّ است ، واسد ، حنظلة ، نعمان ، صخر ، كلب كه در اصل اسم جامد است ، ومنقول گويند زيرا لفظ از معنائى به معنى ديگرى نقل شده است.

٣٢٩

وبعضى گفته اند قسم ديگرى هست كه در اصطلاح «علم بالغلبة» گويند ، وآن اسمى است كه وضع نشده ، بلكه بعنوان صفت بر مسمّى گفته ميشود ، سپس در اثر كثرت استعمال نامش ميگردد ، مانند : «ابن عبّاس» واو پسر عموى پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» بوده ، نامش عبد الله است ، او را ابن عبّاس ميگفتند چون پسر عبّاس بود ، نه آنكه اين كلمه برايش نام گذارى شده باشد ، ولى در اثر كثرت استعمال نام او شده ، هرگاه گفته شود او را شنونده مى فهمد ، نه پسران ديگر عبّاس را ، ومانند «مدينة» نام اصليش «يثرب» است ، ولى مردم پس از تشريف فرمائى پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» آن شهر را «مدينة الرّسول» گفتند تا نامش شد ، ومضاف اليه را به تدريج حذف كردند ، واين قسم را «علم بالغلبة» گويند زيرا غلبة وكثرت استعمال لفظ را علم كرده نه وضع ، واين قسم از جهت وضع قسم ديگرى است ، ولى از جهت معنى داخل قسم دوم است ، پس گفته ميشود : اسم علم يا وضع دارد ، يا به كثرت وغلبه استعمال علم شده ، وباز گفته ميشود : اسم علم يا سابقه معنى جنسى داشته يا نداشته.

وعلم از جنبه دلالت سه قسم است : اسم ، كنية ، لقب ،

اسم : علمى است كه براى ذات مسمّى وضع شده ، وبر آن دلالت مينمايد ، مانند : زيد ، عمرو ، خالد ، حسن ، حسين ، اكبر ، كاظم ، سعيد ، مسعود ، كريم ، جميل ، ابوعلىّ ، ابوسعيد ، امّ كلثوم ، بدون آنكه جنبه وصفىّ يا اضافىّ آنها منظور باشد ، واين اصطلاح خاصّى است چه اسم گفته ميشود در مقابل فعل وحرف ، وبه اين اصطلاح اسم

٣٣٠

مقابل كنية ولقب است ، گرچه كنية ولقب به اصطلاح اول نيز اسم است.

كنية : علمى است كه مركّب از «اب يا امّ يا ابن يا ابنة» وكلمه اى ديگر باشد ، وجنبه اضافى آن بقصد تعظيم يا تحقير منظور شود ، مانند : ابو القاسم ، ابو الحسن ، ابو محمّد ، ابو عبد الله ، ابو جعفر ، امّ الحسن ، امّ اكبر ، ابن عبّاس ، ابن بابويه ، ابنة عاصم ، ابو الفضل ، ابو لهب ، ابو جهل ، ابو الحكم.

لقب : علمى است كه بقصد مدح يا مذمّت براى كسى وضع شود ، مانند : حبيب الله ، ولىّ الله ، زكىّ ، حليم ، سيّد الشّهداء ، سجّاد ، زين العابدين ، باقر ، صادق ، كاظم ، رضا ، جواد ، تقىّ ، نقىّ ، ذو الرّياستين ، ذو الشّهادتين ، ذو اليمينين ، هاشمىّ ، علوىّ ، اعشى ، افطح ، اخفش ، ولقب يا شخصىّ است يا فاميلىّ وطائفىّ ، چنانچه دانسته شد.

وفرق ميان اسم ولقب آن است كه اسم اول براى فرد وضع ميشود ، ولقب پس از آن وضع ميگردد ، واز اين جهت بايد لقب پس از اسم مذكور گردد ، پس اگر هردو در اصل معنى مدح يا ذمّ داشته باشد هركدام را اول وضع كنند وجنبه مدح وذمّش منظور نباشد اسم است ، وآنكه دوم وضع شود وجنبه مدح وذمّش منظور باشد لقب است ، وهمچنين كنية اگر اول وضع شود اسم است ، مانند «ابو طالب» كه نام پدر امير المؤمنين عليه‌السلام است ، گفته اند همان اسمش بوده ، وپيش از آن اسمى برايش گذاشته نشده ، وبعضى گفته اند اسمش «عمران»

٣٣١

وابو طالب كنيه اش بوده ، گرچه به آن مشهور شده ، ومانند : ابو القاسم ابو الحسن ، ابو تراب ، ابو الفضل ، امّ كلثوم ، كه ابتداء براى اطفالى وضع نمايند ، اسمشان ميشود ، وآنچه از اين قبيل در مرتبه دوم وضع كنند كنية است.

(اسم جنس)

اسمى است كه براى معنى كلّىّ وضع شده باشد ، وآن معنى داراى افراد بيشمار است مانند : انسان ، رجل ، مرئة ، اسد ، حمار ، فرس ، بقر ، غنم ، شجر ، حجر ، اسود ، ابيض ، ضرب ، نصر ، حمد ، وبعضى از اسماء اجناس شامل بعضى ديگر است ، مانند : حيوان كه شامل انسان ، بقر ، غنم ، اسد وكلب است ، وانسان كه شامل رجل ، مرأة وطفل است ، وفاكهة كه شامل عنب ، بطّيخ ، تفّاح وسفرجل است.

(علم جنس)

بعضى از اسماء در معنى اسم جنس است وشامل افراد بيشمار ميباشد ، لكن در احكام لفظىّ با آنها معامله اسم علم ميشود ، آنها را علم جنس گويند ، چنانچه آن قسم كه ذكر شد علم شخص مينامند ، ومقصود از احكام لفطيّة آن است كه الف ولام بر آن داخل نميشود ، اضافة به اسم ديگر نميگردد ، مبتدأ ميشود ، واحكام ديگرى كه در علم هست ، ودر اسم جنس نيست ، براى آنها هست ، مانند : اسامة وابو الحارث كه علم است براى" اسد : شير" وذؤالة وابو جعدة كه علم است براى" ذئب : گرگ" وامّ عريط كه علم است براى" عقرب : كردم" وامّ عامر كه علم است براى" ضبع : كفتار" وابو الحصين

٣٣٢

كه علم است براى" ثعلب : روباه" واخطل كه علم است براى" هرّ : گربه «وذو النّاب كه علم است براى» كلب : سگ «وبرّة كه علم است براى» مبرّة : نيكى كردن «وسبحان كه علم است براى» تسبيح : تنزيه كردن «وفجار كه علم است براى» فجور : كار زشت كردن «وكيسان كه علم است براى» غدر : بى وفائى كردن «ويسار كه علم است براى» ميسرة : قماربازى كردن «وحماد كه علم است براى» حمد : ستايش كردن «وكسرى كه علم بود براى سلسله اى از پادشان قديم ايران» وقيصر كه علم بود براى «پادشاهان روم» وخاقان كه علم بود براى «پادشاهان ترك» وتبّع كه علم بود براى «پادشاهان يمن» ونجاشى كه علم بود براى «پادشاهان حبشة» وفرعون كه علم بود براى «پادشاهان قبط» ونعمان كه علم بود براى «پادشاهان حيرة» وامّ قشعم كه علم است براى «موت : مرگ» وامّ صبور كه علم است براى «امر شديد : حادثه سخت ناگوار»

(تقسيم چهارم)

اسم يا معرب است يا مبنىّ ، معرب يا منصرف است يا غيرمنصرف ، ونيز معرب يا لفظىّ است يا تقديرىّ است يا محلّىّ ، واعراب اختلاف آخر كلمة است در اثر عوامل ، ومبنىّ يا اصلىّ است يا عارضىّ ، وبناء عدم اختلاف آخر كلمة است گرچه عواملى باشد ، ومعرب ومبنىّ در فعل نيز هست ، چه فعل مضارع معرب است ، ولى حرف هرچه هست مبنىّ است ، وتفاصيل اينها در علم نحو مذكور است ، زيرا اعراب وبناء در آخر كلمة در صورتى است كه از كلمه كلام تركيب شود ، واحكام

٣٣٣

كنه در علم نحو بيان ميشود ، وعلم صرف مخصوص ساختمان كلمة است ، واسم معرب را متمكّن ، ومبنىّ را غيرمتمكّن نيز ميگويند ، يعنى : متمكّن از تصريف ، وغيرمتمكّن از تصريف ، زيرا اسم مبنىّ مانند حرف درش هيچگونه تصريفى نيست.

(تقسيم پنجم)

اسم يا معرفة است يا نكرة :

معرفة : اسمى است كه معنى آن در ضمن كلام از جهتى معيّن باشد وشناخته گردد ، وآن شش است : " علم ، ضمير ، اسم اشارة ، موصول ، اسم محلّى به ال ، اسم مضاف به يكى از اينها ، شاعر گفته.

«معارف شش بود مضمر اشارة

علم ذو اللّام موصول اضافة»

١ ـ «علم» وآن در تقسيم سوم بيان شد ، وجهت معرفة بودنش وضع لفظ است براى فرد معيّن ، وآن پنج قسم ديگر گرچه معرفة است ، يعنى از جهتى معيّن است وشناخته شده ، لكن اسم جنس است ، يعنى معنايش كلّىّ وبر افراد بسيار صدق مينمايد.

٢ ـ «ضمير» وآن مضمر وكناية ومكنّى نيز گفته شده ، وآن مانند فعل چهارده صيغه است ، شش غائب وشش حاضر ، ودو متكلّم ، بلكه چهارده صيغه فعل باعتبار ضمير است ، وفعل خودش يكى است چنانچه در مبحث افعال دانسته شد ، وضمير يا مرفوع است يا منصوب يا مجرور ، ومرفوع ومنصوب هركدام يا منفصل است يا متّصل ، ومجرور فقط متّصل است ، اين ميشود پنج قسم :

٣٣٤

«ضمير مرفوع منفصل» عبارت است از : «هو ، هما ، هم ، هى ، هما ، هنّ ، انت ، انتما ، انتم ، انت ، انتما ، انتنّ ، انا ، نحن».

" ضمير مرفوع متّصل" عبارت است از : " هو ، ا ، و ، هى ، ا ، ن ، ت ، تما ، تم ، ت ، تما ، تنّ ، ت ، نا" اينها به فعل ماضى متّصل ميشود ، ودر غير ماضى" هو ، ا ، و ، هى ، ا ، ن ، انت ، ا ، و ، ى ، ا ، ن ، انا ، نحن ، " هو وهى" در ماضى وغير ماضى ، و" انت وانا ونحن" در غير ماضى در صورت اتّصال مستتر است ، " هو وهى" باستتار جائز ، و" انت ، انا ، نحن" باستتار واجب ، واتّصال اينها به فعل در مبحث افعال بيان شد.

«ضمير منصوب منفصل» عبارت است از : «ايّاه ، ايّاهما ، ايّاهم ، ايّاها ، ايّاهما ، ايّاهنّ ، ايّاك ، ايّاكما ، ايّاكم ، ايّاك ، ايّاكما ، ايّاكنّ ، ايّاى ، ايّانا».

«ضمير منصوب متّصل» همان منفصل است با حذف «ايّا» ، ومجرور صورتش با منصوب متّصل يكى است.

واينها را مرفوع ومنصوب ومجرور گويند ، زيرا در جاى اسم مرفوع ومنصوب ومجرور واقع ميشوند ، متّصل ومنفصل گويند ، زيرا به آخر كلمه اى اگر ملحق شود متّصل ، واگر ملحق نشود منفصل گفته ميشود ، وضمير مرفوع متّصل به فعل متّصل ميشود ، ومنصوب متّصل به فعل واسم متّصل ميگردد ، ومجرور به اسم وحرف متّصل ميشود ، وتفصيل اينها در نحو بيان شده ، وجهت معرفة بودن ضمير مرجع آن است ومرجع ضمير غائب اسمى است كه در كلام متكلّم مذكور است ، ومرجع

٣٣٥

ضمير حاضر مخاطب است ، ومرجع ضمير متكلّم خود متكلم است

٣ ـ «اسم اشارة» وآن اسمى است كه بسبب آن به چيزى اشارة ميشود ، وجهت معرفة بودنش مشار اليه است ، وآنها عبارت است از :

«ذا» براى مفرد مذكّر ، واگر مشار اليه نزديك باشد «هذا» واگر متوسّط باشد «ذاك» واگر دور باشد «ذلك» گفته ميشود.

«ذان وذين» براى تثنيه مذكّر ، الف نون وياء نون كه علامت تثنيه است به «ذا» ملحق شده ، والف «ذا» براى التقاء ساكنين ساقط گرديد ، و «هذان» براى نزديك ، و «ذانك» براى متوسّط ودور است ، ودر تثنيه لام آورده نميشود ، چنانچه هاء با لام در هيچ مورد از اسم اشارة آورده نميشود.

«ذى وذه وتى وته وتا» براى مفرد مؤنّث ، وبراى نزديك بر سر يكى از آنها «ها» ميآورند ، و «هذى وهذه وهتى وهته وهتا» گفته ميشود ، وبراى متوسّط ودور «تيك وتلك» گفته شده ، وبا سه صيغه ديگر لام وكاف ديده نشده.

«تان وتين» براى تثنيه مؤنث ، «هاتان وهاتين» براى نزديك ، «تانك وتينك» براى متوسّط ودور.

«اولى واولاء» براى جمع مذكّر ومؤنث ، «هؤلاء» براى نزديك «اولئك» براى دور است.

«هنا وههنا» براى اشارة به مكان نزديك ، و «هناك وههناك» براى مكان متوسّط ، و «هنالك» براى دور است.

واينها كه براى نزديك ومتوسّط ودور گفته شد گاهى روى نظرهائى

٣٣٦

بجاى يكديگر استعمال ميشود.

ومشار اليه يا حسّىّ است يا عقلىّ ، وعقلىّ دورى ونزديكى مكانى ندارد ، واستعمال هريك از اسماء اشارة در مشار اليه عقلىّ روى جهت معنوىّ است كه در علم معانى وكتابهاى تفسير مذكور است.

وكاف در اسم اشارة حرف خطاب است ، برخلاف كاف ضمير كه اسم است ، لكن مانند كاف ضمير باعتبار مخاطب مفرد وتثنية وجمع ومذكّر ومؤنث ميآيد.

٤ ـ «اسم موصول» وآنها عبارت است از :

«الّذى» براى مفرد مذكّر ، و «الّتى» براى مفرد مؤنث ، و «اللّذان واللّذين» براى تثنية مذكر ، و «اللّتان واللّتين» براى تثنية مؤنث ، پس از الحاق علامت تثنية ياء را براى تخفيف حذف كردند ، و «الاولى والّذين» براى جمع مذكر ، و «اللّات واللّاتى ، واللّاء واللّواتى واللّوائى» براى جمع مؤنث ، واينها را موصول خاصّ ميگويند ، زيرا براى هريك از مفرد وتثنية وجمع ومذكر ومؤنث صيغه خاصّى است ، و «من وما وذا واىّ وال» موصول عامّ است زيرا هريك آنها بجاى شش صيغه استعمال ميشود ، وجائز است نون تثنية را در اسم اشارة وموصول مشدّد نمايند ، وموصول در فارسى به كسى وكسانى اگر از ذوى العقول باشد ، وبه چيزى وچيزهائى اگر نباشد ، ترجمة ميشود ، وپس از هرموصولى بايد جمله اى باشد كه آن را صلة مينامند ، وموصول وصلةاش با هم در تركيب كلام يك اسم محسوب ميشود ، وجهت معرفة بودن موصول صلةاش ميباشد ، مانند : (إِنَّ الَّذِينَ

٣٣٧

آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ ،) وتفصيل اينها در نحو مذكور است.

٥ ـ «اسم محلّى به ال» و «ال» چند قسم است.

«ال جنس» مانند «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ : * سپاس خدا راست كه پروردگار جهانهاست» ، «ال» در كلمه «الحمد» براى جنس است ، يعنى «حمد» اسم جنس است ، ودلالت ميكند بر جنس وماهيّت ، لكن تنوين در آخر كلمه ممكن است آن را بر فرد تطبيق بدهد ، «ال» تنوين را زائل ميكند ، ودلالت كلمة را بر جنس صريح وخالص مينمايد ، ومانند («إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ :) همانا انسان در زيان است».

«ال عهد» وآن در صورت تعيين فرد يا افراد آورده ميشود ، وآن سه قسم است.

«عهد ذكرىّ» يعنى براى تعيين فردى است كه قبلا مذكور شده ، مانند («أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ :) فرستاديم سوى فرعون رسولى پس فرعون عصيان كرد آن رسول را ـ المزّمّل ـ ٧٣ ـ ١٦» واين «ال» با مدخولش در حكم ضمير غائب است.

«عهد حضورىّ» بر سر اسمى آورده ميشود كه نزد متكلّم حاضر باشد ، مانند («الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ :) امروز كامل كرديم براى شما دينتان را ـ المائدة ـ ٥ ـ ٣» «اليوم» كه روز غدير است نزد متكلّم ، هنگام كلام حاضر است.

" عهد ذهنىّ" بر سر اسمى آورده ميشود كه در ذهن متكلّم ومخاطب معلوم است ، مانند (" إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ :) همانا

٣٣٨

صفا ومروة از شعائر خداست ـ البقرة ـ ٢ ـ ١٥٨" صفا ومروة دو كوه است در مكّة ، در آية قبلا ذكرى از آن نشده ، ولى نزد متكلم ومخاطب معلوم است.

«ال موصول» وآن بر سر اسم فاعل واسم مفعول آورده ميشود وبمعنى اسم موصول است.

«ال زيادة» وآن بر سر اسم علم است ، مانند «الحسن ، الحسين» واين سماعىّ است ، وفائده اش زينت كلمة است ، معنى ندارد.

٦ ـ «اسم مضاف به يكى از اين پنج معرفة» وتفصيل آن در بحث اضافة در نحو مذكور ميشود.

٣٣٩

(تقسيم ششم)

اسم يا مقصور است يا ممدود يا منقوص يا صحيح الآخر يا شبه صحيح الآخر.

١ ـ «اسم مقصور» وآن هراسمى است كه آخرش الف باشد ، وآن الف يا لام الفعل است يا زائد ، وزائد يا براى تانيث است يا براى الحاق ، بناء بر اين سه قسم ميشود :

" قسم اول" مانند" هدى ، رضا ، مصطفى ، مستشفى ، موسى ، عيسى ، يحيى ، مسلقى ، واوزان اين قسم بسيار است.

" قسم دوم" وآن بر چند وزن است ، مانند" حبلى : زن آبسيتن ، بهمى : گياهى است ، رجعى : بازگشتن" و" عطشى : زن تشنه ، دعوى : ادّعاءكردن" و" ذكرى : يادكردن ، ظربى : جانورهائى مانند گربه كه گنده بو هستند ، حجلى : كبكها ، دفلى : درخت خرزهره" و" بردى : جوئى است در شام ، مرطى : نوعى از راه رفتن ، حيدى : انسانى يا حيوانى كه از شادى جستن كند ، جمزى : بزمين رفتن" و" اربى : سختى وبلاء" و" حبارى : مرغابى" و" سمّهى : نادرست" و" سبطرى : نوعى از راه رفتن" و" حثّيثى : بسيار برانگيختن" و" كفرّى : شكوفه خرما يا غلاف آن" و" خلّيطى : درهم شدن" و" شقّارى : گياهى است سرخ رنگ ولاله را هم گفته اند" وغير اينها اوزان غريبة ونادرةاى هست كه در كتابهاى لغت مذكور ميباشد.

" قسم سوم" مانند" ارطى : درختى است كه بارش مانند عنّاب است ، وزنش ملحق به جعفر است" و" ذفرى : استخوان پشت

٣٤٠