علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

كه انسان در حالت پشيمانى دست بر دست ميزند.

١٥ ـ «تعلّم» بمعنى «اعلم» استعمال ميشود ، وتصرّفى جز شش صيغه امر حاضر ندارد.

١٦ ـ «هدّ» اين فعل در مقام مدح يا تعجّب گفته ميشود ، لكن مدح يا تعجب از شدّت وقوّت وچابكى چيزى يا كسى ، نقل است كه ابو لهب به اصحاب پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» ميگفت : «لهدّ ما سحركم صاحبكم : چه سخت جادو كرده شما را صاحبتان» و «لهدّ هذا الامر : چه دشوار است اين كار» و «لهدّ الرّجل : خوب چابك است اين مرد» و «لهدّا ـ حرّ : چه شديد است گرما» وبه اين معنى هيچگونه تصريفى ندارد ، ولام بر سرش براى تاكيد است ، واسم بعدش فاعل است ، ونيز براى بيان كفايت استعمال ميشود ، چنانچه گوئى : «هذا رجل هدّك من رجل : اين مردى است كه ترا كفايت ميكند از هرمردى» وبه اين معنى فقط چهارده صيغه ماضى استعمال ميشود ، واز جهت افراد وتثنية وجمع وتذكير وتانيث طبق اسم سابق آورده ميشود ، وگاهى به صيغه مصدر ميآورند ، ودر اين صورت مفرد است ، گرچه اسم سابق غير مفرد باشد.

١٧ ـ «ينبغى» صيغه مضارع است از باب انفعال ، بمعنى سزاوار ميباشد ، به همين صيغه فقط استعمال شده ، وبعضى گفته اند ماضى آن كه «انبغى» است نيز آمده ، ومضارعش در قرآن بسيار است.

١٨ ـ " ارحب وارحبى" بصيغه امر مذكر ومؤنث ، به حيوان مانند اسب وشتر گفته ميشود در جائى كه بخواهند عقب برود ، اصل مادّه اش"

٣٠١

رحب" است ، بمعنى فراخى وگشادگى ، وبه اين معنى تصريفى ندارد.

١٩ ـ «عم صباحا ومساء : صبح وشام خوش باشى» بعضى گفته اند : فعل امر است از «وعم يعم» وبعضى گفته اند : در اصل «انعم» بوده ، همزة ونونش براى كثرت استعمال تخفيف داده شده ، در هرصورت تصرّفى از جهت صيغه هاى امر به اين معنى در آن نيست.

٢٠ ـ " كذب" بمعنى : وحب ، وبه اين معنى غير از صيغه غائب ماضى ديده نشده ، واسم بعدش فاعل است ، وبه اقتضاء معنايش با كلمه" عليك" ومانند آن آورده ميشود ، مانند" كذب عليكم الحجّ" و" كذب عليك العسل" ومقصود در اين مثالها واجب شرعىّ نيست ، بلكه ترغيب به عمل است ، وعسل در مثال دوم ممكن است" عسل خوراكى" باشد ، وممكن است" راه رفتن تند" باشد ، واين كلام از عمر نقل شده كه به" عمرو بن معد يكرب" گفت وقتى كه از درد ، عصب پا شكايت كرد ، وگاهى كلمه" على" را حذف ميكنند وكاف خطاب بعدش را ميگذارند ، مانند حديثى كه از پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده : " فمن احتجم فيوم الخميس والاحد كذباك : هر كسى كه حجامت ميكند پس روز پنجشنبه ويكشنبه واجب است بر تو» تقديرش «كذبا عليك» است ، ومقصود ترغيب بر حجامت كردن است در اين دو روز براى هركس كه ميخواهد حجامت كند ، وگاهى على ومدخولش هردو در تقدير است ، مانند شعر عنترة عبسىّ كه در ديوانش مذكور است ، به زنش ميگويد :

«كذب العتيق وماء شنّ بارد

ان كنت سائلتى غبوقا فاذهبى»

٣٠٢

ترجمه : واجب است خرماى خشك وآب خنك مشك ـ اگر غبوق از من ميخواهى پس برو ، تقدير «كذب عليك» است ، يعنى آنها را بخور وبه آنها قناعت ـ كن ، غبوق از من مخواه ، غبوق طعام وشراب شامگاه را گويند ، مانند صبوح كه طعام وشراب صبحگاه است.

(خاتمة)

(در اسماء افعال)

الفاظى است كه معانى آنها فعل است ، ولى بر وزن هيچ كدام از ابواب بيست ودوگانه نيست ، بلكه بر وزن اسم ميباشد ، آنها را اسماء افعال ، وهريك را اسم فعل گويند ،

وآنها يا بمعنى ماضى يا مضارع يا امر است ، وتصريفى در آنها نيست ، جز آنكه ملحق ميشود به بعضى از آنها ضميرى باعتبار افراد وتثنية وجمع وتذكير وتانيث ، ونيز آنها يا مرتجل است ، يعنى منقول ومعدول نيست ، يا منقول است ، يعنى اصلش اسم يا حرف بوده ، يا معدول است ، يعنى اصلى داشته كه با آن اصل در مادّة ومعنى يكى است ، لكن از جنبه وزن عدول كرده ، اينك آنها را در سه قسمت ميآوريم.

(اسم فعل مرتجل)

١ ـ «هيهات وايهات وهيهان» وچندين گونه ديگر نيز گفته ميشود ، وبعضى پنجاه ويك لغت در آن گفته اند ، بمعنى «بعد : دور ميباشد» است ، واسم بعدش فاعل ان است ، چنانچه در ديوان جرير است :

٣٠٣

فهيهات هيهات العقيق واهله

وهيهات خل بالعقيق نواصله".

ترجمة : دور ميباشد دور ميباشد عقيق واهلش ودور است كه با دوستى كه در عقيق است مواصلت نمائيم ، عقيق جائى است نزديك مكّه ، وچند جاى ديگر در يمامة ونجد ويمن بنام عقيق است ، وگاهى بر اسم بعدش لام جرّ داخل ميكنند ، ودر اين صورت بمعنى مصدر است ، در قرآن فرموده : («هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ :) دور است دور آنچه نويد داده ميشويد ـ سورة المؤمنون ـ ٢٣ ـ ٣٦».

٢ ـ «هلمّ» بمعنى «آت : بياور» و «ائت : بيا» است يك صيغه است براى مفرد ومثنّى ومجموع ومذكر ومؤنث استعمال ميشود ، در قرآن است : («قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ :) بگو بياوريد گواهانتان را ـ الانعام ـ ٦ ـ ١٥٠» و («قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا :) خدا دانا است به آن گروهى از شما كه ديگران را از كار زار بازدارند وبرادرانشان را گويند سوى ما بيائيد ـ الاحزاب ـ ٣٣ ـ ١٨» ، واهل نجد وبنوتميم ضمير به آن متّصل ميكنند وشش صيغه استعمال مينمايند وميگويند : «هلمّ ، هلمّا ، هلمّوا ، هلمّى ، هلمّا ، هلممن».

٣ ـ " هيت" بمعنى" اسرع : بشتاب درآمدن يا رفتن يك صيغه است ، وبراى تعيين مفرد وغيره" لك ، لكما ، لكم ، لك ، لكما ، لكنّ" بعدش مياورند ، در قرآن است : (" وَغَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَقالَتْ هَيْتَ لَكَ :) زليخا درها را بست ويوسف را گفت بشتاب بيا ـ يوسف ـ ١٢ ـ ٢٣" ومانند آن است" هيا" لكن با تكرار استعمال ميشود ، و" هيا هيا"

٣٠٤

ميگويند ، وبعدش لام وضمير نمياورند.

٤ ـ «آمين» بمعنى «استجب : استجابت كن»

٥ ـ «صه» بمعنى «اسكت : خاموش باش»

٦ ـ «مه» بمعنى «انكفف : خوددارى كن»

٧ ـ «بله» بمعنى «اترك : رهاكن» وبمعنى «ترك : رهاكردن» نيز استعمال شده.

٨ ـ «هاء» بمعنى «خذ : بگير» ودر آن شش صيغه حاضر باين گونه آمده : «هاء ، هاوءما ، هاوءم ، هاء ، هاوءما ، هاؤنّ» وبه اين گونه نيز استعمال شده : «هاك ، هاكما ، هاكم ، هاك ، هاكما ، هاكنّ» در قرآن است : («فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ :) اما كسى كه كتابش بدست راستش داده شود پس ميگويد بگيريد بخوانيد كتاب مرا ـ الحاقّة ـ ٦٩ ـ ١٩».

٩ ـ «بجل» بمعنى «يكفى : بس است».

١٠ ـ " ايه" بمعنى" زد حديثك : بازگوى" وبمعنى" افعل : بكن" نيز آمده ، در كلام امير المؤمنين عليه‌السلام است در خطبه ١١٢ نهج البلاغة" ايه ابا وذحة : بكن اى ابا وذحة" مقصود از ابا وذحة حجّاج بن يوسف ثقفىّ است ، وبمعنى" اكفف واسكت" نيز استعمال شده ، واز جهت لفظ" ايه ، ايه ، ايه ، ايها" استعمال كرده اند ، وگاهى همزة را قلب به هاء ميكنند و" هيه" ميگويند.

١١ ـ «حىّ» بمعنى «احضر مسرعا : بشتاب حاضر شو» مانند : «حىّ على الصّلاة ، حىّ على الفلاح ، حىّ على خير العمل» و «حيّهل»

٣٠٥

نيز گفته ميشود.

(اسم فعل منقول)

كلمه ايست كه از معنى اسمى يا حرفى به معنى فعلىّ نقل نموده اند ، ولى منقول ومنقول اليه در لفظ يكسان است. مانند :

١ ـ " على" در اصل حرف است بمعنى" بر" وبمعنى" الزم : پيوسته باش" نقل شده وآن به شش صيغه استعمال ميشود" عليك ، عليكما ، عليكم ، عليك ، عليكما ، عليكنّ" در قرآن است : (" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ :) اى مؤمنان پيوسته با خودتان باشيد زيان نرساند شما را كسى كه گمراه شده اگر شما هدايت يافته باشيد ـ المائدة ـ ٥ ـ ١٠٥" ، " پيوسته با خودتان باشيد" از جنبه اجتماعىّ معناش اتّحاد ويگانگى است ، واز جنبه فردى معناش كوشش در تزكيه نفس واصلاح وتنظيم امور دين ودنيا است از جهت علمىّ وعملىّ.

٢ ـ " الى" در اصل حرف است بمعنى" سوى" وبمعنى" خذ : بگير" نقل شده ، چنانچه گوئى : " اليك الكتاب : بگير كتاب را" ، واگر با كلمه" عن" استعمال شود بمعنى" تنحّ : دورشو" استعمال ميشود ، چنانچه گوئى : " اليك عنّى : دورشو از من" و" اليك عن الشّرّ : دورشو از شرّ" وشش صيغه دارد مانند" عليك".

٣ ـ " دون" در اصل اسم است بمعنى" غير ونزد وپائين" ونيز" عند ولدى" بمعنى" نزد" هر سه بمعنى" خذ : بگير ، نقل شده ، وآن شش صيغه در اينها نيز هست ، ودر نهج البلاغة است : كان

٣٠٦

فى الارض امانان من عذاب الله وقد رفع احدهما فدونكم الآخر فتمسّكوا به : در زمين دو امان از عذاب خدا بود ، يكى برداشته شد ، پس بگيريد ديگرى را پس متمسّك باشيد به آن ، مقصود از دو امان : وجود پيغمبر" صلى‌الله‌عليه‌وآله واستغفار است ، چنانچه در قرآن ، مذكور است.

(اسم فعل معدول)

كلمه ايست كه از وزن فعلىّ به وزن اسمىّ عدول بدهند ، ولى معدول ومعدول اليه در مادّة ومعنى يكسان باشد ، مانند :

١ ـ «شتّان» بمعنى «شتّ : جداشد»

٢ ـ «سرعان» بمعنى «سرع : شتافت»

٣ ـ «بطآن» بمعنى «بطا : آهسته رفت»

٤ ـ " رويد" بمعنى" امهل : مهلت بده" وشش صيغه با كاف خطاب ساخته ميشود ، وبا تنوين به معنى مصدر استعمال ميشود ، در قرآن است : (" فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً :) پس مهلت بده كافران را مهلت بده مهلت دادنى ـ الطّارق ـ ٨٦ ـ ١٧" ، اصلش" ارواد : آرام كارى كردن" بوده ، تصغير ترخيم شده.

٥ ـ " نزال" بمعنى" انزل : فرودآى" واين صيغه از اسم فعل قياسىّ است ، هرفعل امر ثلاثى مجردى را ميتوان به آن عدول ، داد ، چنانچه گوئى : " حذار يعنى احذر : دوردار خود را" واز غير ثلاثى مجرد به ندرت آمده ، مانند : " دراك يعنى ادرك : درياب و" بدار يعنى بادر : بشتاب" ، وغير از اينها اسم فعل در كتب لغت

٣٠٧

يافت ميشود.

(كلمات المعانى)

الفاظى است كه دلالت بر حالت درونى انسان ميكند ، وآنها را كلمات المعانى مينامند ، وبعضى آنها را اسم فعل محسوب داشته اند مانند :

١ ـ «افّ» كلمه كراهت است ، گوينده اين كلمه ، كراهت درونى خود را نسبت به چيزى اظهار مينمايد ، در قرآن است : «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما : پدر ومادرت را افّ مگو وبا آنها به درشتى سخن مگو ـ الاسراء ـ ١٧ ـ ٢٣» يعنى اظهار كراهت وناراحتى نسبت به گفتار وكردارشان منما ، ودر اين كلمه چند لغت است : با تشديد وبى تشديد ، هريك با كسرة يا فتحة يا ضمّة يا سكون ، هريك با تنوين وبى تنوين ، وگاهى حركت آخر اشباع ميشود ، وگاهى هاء سكت به آخرش ملحق مينمايند.

٢ ـ «وى» كلمه تعجّب است ، وبعضى گفته اند كلمه تنبّه است ، در قرآن آمده : («وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ :) شگفتا گو يا رستگار نميشوند كافران ـ القصص ـ ٢٨ ـ ٨٢» اين سخن كسانى است كه آرزوى ثروت قارون را داشتند پس از آنكه به دعاء موسى عليه‌السلام خودش وثروتش به زمين فرورفت ، واين كلمه در فارسى «وا» گفته ميشود با كشش الف.

٣ ـ «هى» نيز كلمه تعجّب است ، وبعضى گفته اند كلمه تاسّف واندوه است ، وبا اين تركيب استعمال ميشود : «يا هى مالى : اى شگفتا مرا چه ميشود».

٣٠٨

٤ ـ «آه ، واه ، اوه ، هاه ،» وغير اينها تا قريب بيست گونه در آن نقل شده ، كلمه توجّع وتحزّن است ، توجّع يعنى : اظهار درد ورنج جسمى ، وتحزّن يعنى : اظهار اندوه ورنج روحى ، متكلّم به اين كلمه اظهار درد جسمى يا رنج روحى مينمايد ، در نهج البلاغة است : «اوه على اخوانى الّذين قرأوا القرآن فاحكموه وتدبّروا الفرض فاقاموه ، احيوا السّنّة واماتوا البدعة ، دعوا للجهاد فاجابوا ، ووثقوا بالقائد فاتّبعوه : اوه بر برادرانم كه قرآن را خواندند پس استوارش داشتند ، وواجباتش را تدبّر كردند ، پس برپايش نمودند ، سنّت را زنده كردند وبدعت را ميراندند ، به جهاد خوانده شدند پس اجابت نمودند ، وبه پيشوايشان اعتماد كردند پس پيرويش نمودند ـ قسمت اول ـ خطبه ١٧٧» ، و «اوه بر برادرانم» اظهار رنج روحى است بر فراقشان ، ومقصودش عمّرو ابن التّيهان وذو الشّهادتين ومانند آنان است ، چنانچه در آن خطبة نامبر نموده ، ونيز فرموده : «آه من قلّة الزّاد وطول الطّريق وبعد السّفر وعظيم المورد : آه از كمى توشه ودرازى راه ودورى سفر وموقف بزرگ حساب در قيامت ـ قسمت سوّم عدد ٧٧» ونيز فرموده : «آه آه شوقا الى رؤيتهم : آه آه چه مشتاقم سوى ديدار آنان ـ قسمت سوّم ـ عدد ١٤٧» اظهار شوق مينمايد نسبت به ديدار آنان ، واظهار اندوه ميكند از فراقشان ، زيرا اندوه فراق با شوق وصال معيّت دارد ، ومقصودش از آنان ائمّه طاهرين ـ فرزندان كرامش ميباشند ، چنانچه در كلامش بعنوان «خلفاء الله» آنان را نامبر نموده ، واز اين اسم فعل مشتقّ نموده اند : «» آه ، يأوه ، اوها

٣٠٩

وآها ، واوّه ، يأوّه ، تاويها ، وتاوّه ، يتاوّه ، تاوّها «همه بمعنى آه كشيدن» ، واسم مشتقّ نيز دارد ، در قرآن است : («إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ :) همانا ابراهيم بردبار ، بسيار آه كشنده ، انابةكننده است ـ هود ـ ١١ ـ ٧٥» در روايت است كه اوّاه درباره ابراهيم يعنى بسيار خدا را ميخواند.

٥ ـ " بخ بخ" كلمه استحسان است ، يعنى : نيكوشمردن چيزى ودر فارسى" به به" ميگويند ، ودر آن چند لغت است ، در تواريخ وروايات منقول است كه در غدير خمّ پس از آنكه رسول خدا" صلى‌الله‌عليه‌وآله" امير المؤمنين" عليه‌السلام" را به خلافت منصوب فرمود ، مردم به عنوان تهنيت وبيعت با حضرتش مصافحة ميكردند ، عمر بن الخطّاب اول كسى بود كه آن حضرت را به اين كلمات تهنيت گفت : " بخ بخ يا ابا الحسن اصبحت مولاى ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة : به به اى ابا الحسن شدى مولاى من ومولاى هرمؤمن ومؤمنه اى" ، وغير اينها كلماتى نيز هست.

(اسماء الاصوات)

چنانچه در فارسى براى خواندن يا راندن يا بازداشتن يا آرام كردن كودك يا حيوان كلماتى بكار برده ميشود ، مانند : كيش كيش ، پيش پيش ، چخ ، هين ، چش ، پيشت ، وغير آنها ، همچنان در عربى اينگونه اسماء بسيار است ، وآنها در معنى يا امر است يا نهى ودر اصطلاح اسم صوت ميگويند ، مانند : «هياهيا وهيد» براى راندن شتر ، و «ياه ياه» براى خواندن شتر ، و «هلا» براى راندن

٣١٠

اسب ، و «عدس» براى راندن قاطر ، و «نخ» براى خواباندن شتر ، و «كخ» براى بازداشتن كودك از كارى ، وغير اينها كه در كتب لغت مشاهدة ميشود ، واز بعضى آنها فعل مشتق مينمايند ، مانند : «يهيه بالابل : قال لها : ياه ياه».

(اسماء الحكاية)

وآن هراسمى است كه متكلّم صداى انسانى يا حيوانى يا تصادم جسمى را حكايت كند ، وآنها در عربى وفارسى بسيار است ، ودر عربى از آنها فعل مشتق مينمايند ، مانند : «غاق» حكايت صوت كلاغ ، در فارسى «قارقار» گويند ، و «طق» حكايت صوت سنگ ، در فارسى «تق ودق گويند ، و» هاه هاه «حكايت صوت خنده بلند ، ودر فارسى گويند :» قاه قاه «ودر عربى گويند :» قهقه الرّجل : بلند خنديد" و" خازباز" حكايت صوت مگس ، در فارسى" وزوز" گويند ، و" قب" حكايت صوت شمشير كه بر چيزى فرود آورند.

تمّ مبحث الافعال

٣١١

(مبحث اسماء)

(تقسيمات اسم)

اسم را نيز تقسيماتى است كه فهرست آنها از اين قرار است :

١ ـ اسم يا ثلاثى است يا رباعى يا خماسى ، وهريك يا مجرد است يا مزيدفيه.

٢ ـ اسم يا مؤنث است يا مذكر.

٣ ـ اسم يا اسم جنس است يا اسم علم.

٤ ـ اسم يا معرب است يا مبنىّ.

٥ ـ اسم يا معرفة است يا نكرة.

٦ ـ اسم يا مقصور است يا ممدود يا منقوص يا صحيح الآخر يا شبه صحيح الآخر.

٧ ـ اسم يا جامد است يا مشتقّ

٨ ـ اسم يا مكبّر است يا مصغّر.

٩ ـ اسم يا منسوب است يا منسوب اليه.

١٠ ـ اسم يا مفرد است يا مثنّى يا مجموع.

خاتمة ـ در اسماء العدد ـ وصيغ مشكلة ومسائل التّمرين ، وچنانچه در تقسيمات فعل گفته شد اقسام هريك از اين تقسيمات نيز متضادّ است ، وهمچنان نميشود اسمى داخل يكى از اين تقسيمات نباشد ،

(تقسيم اوّل)

اسم يا ثلاثى است يا رباعى يا خماسى ، وهريك يا مجرد يا

٣١٢

مزيد فيه.

(ابنيه اسم ثلاثى مجرّد)

اسم ثلاثى مجرد را دوازده بناء متصوّر است ، زيرا فاء الفعل يا مفتوح است يا مكسور يا مضموم ، وعين الفعل يا ساكن است يا يكى از آنها ، واز ضرب سه در چهار دوازده حاصل است ، وآنها عبارت است از :

١ ـ «فعل» مانند «فلس : پولك ماهى ، وپول خرد فلزّى كه در فارسى پشيز گويند» و «ضرب : زدن».

٢ ـ " فعل" مانند" فرس : اسب" و" جمل : شتر نر" و" فرح : شاد بودن" و" وجل : ترسيدن".

٣ ـ " فعل" مانند" كتف : شانه" و" فخذ : ران" و" ورع : پارسا" و" كذب : دروغ گفتن".

٤ ـ «فعل» مانند «عضد : بازو» و «نجد : پهلوان» ومصدر بر اين وزن نيامده ، چنانچه در شرح نظّام گفته.

٥ ـ «فعل» مانند «حبر : دانشمند يهودان ، ومائعى كه به آن كتابت كنند واو را مداد گويند ، وآرايش كردن ، و» صدق : راست گفتن".

٦ ـ " فعل" مانند" عنب : انگور" و" صغر : كوچك بودن

٧ ـ «فعل» مانند «ابل. شتر» و «حبر : زردى دندان» و «بلز : مرد كوتاه وزن چاق» و «اطل : تهيگاه» ابن قتيبة در ادب الكاتب از سيبويه نقل كرده كه بر اين وزن غير از اين چهار كلمة

٣١٣

نيامده.

٨ ـ " فعل" گفته اند اسمى بر اين وزن نيامده ، وبعضى نقل كرده اند كه در (" وَالسَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ :) سوگند به آسمان كه داراى راهها است ـ الذّاريات ـ ٥١ ـ ٧" بعضى از قرّاء غير مشهور راههااست ـ الذّاريات ـ ٥١ ـ ٧" بعضى از قرّاء غير مشهور" الحبك" خوانده است ، ولى اين نقل مورد اعتماد نيست.

٩ ـ «فعل» مانند «قفل : كليدان» و «شكر : سپاس گزاردن»

١٠«فعل» مانند «صرد : بوم» و «هدى : راهنمائى كردن»

١١ ـ «فعل» مانند «عنق : گردن» و «كتب : نوشته ها» ودر شرح نظّام گفته مصدر بر اين وزن نيامده.

١٢ ـ " فعل" مانند" دئل : شغال ، گرگ ، وراسو كه موش صحرائى باشد يا شبيه آن ، ونام گروهى كه ابو الاسود دئلىّ از آن گروه است ، و" رئم : پيزى" و" وعل : بزكوهى" گفته اند : بر اين وزن جز اين سه اسم ديده نشده ، ودر شرح نظام گفته : اين وزن مانند" فعل" مثال ندارد ، وبراى توجيه اين سه كلمة بيهوده گوئى كرده.

(تعدّد وزن)

بعضى از اسمهاى ثلاثى مجرد بر دو وزن يا سه وزن از اين دوازده وزن آمده ، ودر كتب لغت بسيار ديده ميشود ، وابن قتيبة در ادب الكاتب بسيارى از آنها را جمع آورى كرده ، مانند : " يبس ويبس : خشك ، قدر وقدر : اندازه ، درك ودرك : مرتبة ، نهر ونهر : جوى ، ايد وآد : نيرو ، لغو ولغا : بيهوده ، حجر وحجر : آغوش ، وتر ووتر : تنها ،

٣١٤

سلم وسلم : مسالمت كردن ، حجّ وحجّ : قصدكردن ، حبر وحبر : دانشمند يهودان ، سمّ وسمّ : زهر ، ضعف وضعف : ناتوانى ، فقر وفقر : نيازمند بودن ، عمرو عمر وعمر : زندگانى ، حزن وحزن : اندوه ، عرب وعرب : تازيان ، عجم وعجم : غير تازيان ، شغل وشغل : پيشه ، ضرّ وضرر : گزند رسانيدن ، كوع وكاع : سر استخوان مچ ـ دست فرح وفرح : شادمان ، اشر واشر : گردنكش ، صغر وصغر : تهى ، عضو عضو : پاره اى از بدن كه متصل به ديگر پاره ها است ، شحّ وشحّ : بخل بسيار ، ذكر وذكر : يادكردن ، قوت وقيت : خوراك ، مثل ومثل ، شبه وشبه : مانند ، عشق وعشق : محبّت وافر ، قيل وقال : گفتن ، صغو وصغا وصغو : ميل ورغبت ، سرق وسرق : دزدى ، جزر وجزر : هويج ، سنن وسنن : روش ، ضلع وضلع : استخوان پهلو ، قذف وقذف : كرانه رود ، عدى وعدى : دشمنان ، سدى وسدى : به خود واگذارده ، سرّ وسرر : ناف ، قفل وقفل : كليدان ، كفؤ وكفء : همتا ، ثلث وثلث : يك سوم".

(قاعدة)

قاعده كلّىّ است كه بر وزن «فعل» را «فعل» وبر وزن «فعل» را «فعل» گفتن جائز است ، ونيز قاعده كلىّ است كه هراسم ثلاثى مجرد وهرفعل ماضى ثلاثى مجرد را كه عين الفعلش مضموم يا مكسور باشد ميتوان ساكن نمايند.

ونيز بعضى از اسماء ثلاثى مجرد بر سه وزن آمده ، مانند : " ولد وولد وولد : فرزند ، مشط ومشط ومشط : شانه ، شرب وشرب

٣١٥

وشرب : نوشيدن ، وجد ووجد ووجد : توان ، طبّ وطبّ وطبّ : علاج جسم يا روح".

(ابنيه اسم ثلاثى مزيد فيه)

وآن بسيار وبيشمار است ، لكن زيادة يا يك حرف است ، مانند : " اعلم : داناتر" كه همزة زيادة است ، و" ناصر : ياور" كه الف زيادة است ، و" كتاب : نامه" كه الف زيادة است ، و" شجرة : درخت" كه تاء زيادة است ، و" كبرى : بزرگتر" كه الف زيادة است ، و" مسكن : جاى سكونت" كه ميم زيادة است ، و" عنسل : شتر ماده تندرو" كه نون زياده است ، و" سميع : شنوا" كه ياء زيادة است ، و" زرقم : سخت كبود چشم" كه ميم زيادة است.

يا دو حرف است : مانند : " منقطع : بريده شده" كه ميم ونون زيادة است ، و" ضويرب : زننده كوچك" كه واو وياء زيادة است ، و" كتّاب : نويسندگان" كه تاء دوم والف زيادة است ، و" علماء : دانشمندان «كه الف وهمزه زيادة است ، و» الندد : سخت خصومت كه همزة ونون زيادة است ، و «ماكول : خوردنى» كه ميم وواو زيادة است ، و «مدرسة : جاى درس» كه ميم وتاء زيادة است ،

يا سه حرف است : مانند : «مستغفر : طالب آمرزش كه ميم وسين وتاء زيادة است ، و» مفاتيح : كليدها «كه ميم والف وياء زيادة است ، و» سخاخين : داغ «كه الف وخاء دوم وياء زيادة است ، وزنش» فعاعيل «است ، واز» سخونة : داغ بودن «مشتقّ است ، و» اربعاء : چهارشنبه «كه همزه والف وهمزه زيادة است ، و» اصدقاء :

٣١٦

دوستان" كه نيز همزه والف وهمزه زيادة است ، و" اختبار : آزمودن" كه همزه وتاء والف زيادة است ، و" فرحانة : زن شادمان" كه الف ونون وتاء زيادة است.

يا چهار حرف است : مانند «استعانة : يارى جستن» كه همزة وسين وتاء وتاء زيادة است ، و «استخراج : بيرون آوردن» كه همزة وسين وتاء والف زيادة است ، و «احميرار : بسيار سرخ شدن» كه همزه وياء والف وراء دوم زيادة است ، و «عاشوراء : دهم محرم» و «تاسوعاء : نهم محرم» الف وواو والف وهمزه در آن زيادة است.

يا پنج حرف است : مانند «استغفارة واحميرارة : يك بار آمرزش خواستن ، ويك بار سرخ شدن» ، وبا الحاق علامت تثنيه وجمع ونسبت وتانيث ممكن است زيادة بيش از اين گردد.

(ابنيه اسم رباعى مجرّد)

اسم رباعى مجرد را چهل وهشت بناء متصوّر است ، لكن از آنها بيشتر از شش بناء نيامده ، وآنها عبارت است از :

١ ـ «فعلل» مانند «جعفر : نهر كوچك» وجوهر : گوهر «و» جندل : سنگ «و» جدول : جوى كوچك «، و» يلمق : قباء «و» حدرد : كوتاه بالا «و» ديدن : خو وعادت «و» فنجش : فراخ" وبراى رباعى مصدرى كه از حرف زيادة مجرد باشد نيست.

٢ ـ «فعلل» مانند «زبرج : آرايش» و «حذمر : كوتاه بالا» و «حلبد : شتر كوتاه» و «قنئل : گردن پيل».

٣ ـ " فعلل" مانند" برثن : پنجه شير" و" هدهد : مرغ

٣١٧

شانه بسر" و" قنفذ : خارپشت" ، ورباعى مجرد بيشتر از اين سه وزن است.

٤ ـ «فعلل» مانند «درهم : پول نقره» و «خنصر : انگشت كوچك» و «بنصر انگشت دوم» واين دو بر وزن زبرج هم آمده و «تنتل ، وتنبل : كوتاه».

٥ ـ «فعلّ» مانند «قمطر : صندوقچه دفتر ونامه وكتاب» و «برند : فروغ شمشير» و «سبطر : مرد چالاك» و «هزبر : شير بيشه»

٦ ـ «فعلل» مانند «بخنق وبخنك وبرقع : روبنده ، وآن پارچه ايست كه صورت را به آن مستور نمايند» و «جخدب : ملخ سبز ومرد بلند بالا وشتر چالاك تيزرو» و «جندب : گونه اى از ملخ» و «سودد ، وسؤدد : مهترى» و «عندد : ديرينه وچاره» واين سه وزن اندك است ، وبعضى وزن ششم را ذكر نكرده اند ، واوزان ديگرى براى رباعى مجرد هست ، لكن آنها نادر ويا معرّب ويا منقول است ، مانند «بزرج : بزرگ وتغلب : نام انسانى ، ويثرب : نام مدينه منوّره ، وورنك : قسمى از ماهى ، وحلبس : دلاور ، وعلبط : گله گوسپند ، وسجلّ : نويسنده» وغير اينها.

(ابنيه اسم رباعى مزيد فيه)

زياده اش يا يك حرف است ، مانند : «مدحرج : غلطاننده» و «تدحرج : غلطيدن» كه ميم وتاء زيادة است ، و «بذلاخ : آنكه گويد ونكند» و «جنادل : زمين سنگلاخ» و «برجاس : نشانه» كه

٣١٨

الف در اينها زيادة است ، و «عصفور : گنجشك» و «برذون : ستور» كه واو زيادة است ، و «برنيق : گل ولاى نهر» كه ياء زيادة است ، و «حبنطى : كوتاه كلان شكم» كه نون زيادة است.

يا دو حرف است : مانند : " زعفران : گياهى است خوشبو" و" ترجمان. ترجمةكننده" كه الف ونون در اين دو زيادة است ، و" متدحرج : غلطنده «كه ميم وتاه زيادة است ، و» قمطرير : دشوار كه ياء وراء دوم زيادة است ، و «حلقانة : خرمائى كه قدرى از وى رسيده باشد» كه الف وتاء زيادة است.

يا سه حرف است : مانند «محرنجمة : گروه انبوه از حيوان وغيره» كه ميم ونون وتاء زيادة است ، و «اقشعرار : خشك سالى شدن» كه همزة والف وراء دوم زيادة است ، و «حندقوقى : گياهى است» كه واو وقاف دوم والف زيادة است.

يا چهار حرف است : مانند «ابر نشاقة : يك بار شاد شدن» كه همزة ونون والف وتاء زيادة است ، ورباعى مزيد فيه كه زياده اش پنج حرف باشد در خاطر ندارم ، مگر آنكه مثنّى يا مجموع يا منسوب باشد ، بلكه احتمال ميرود كه اسم مفرد نه حرفى در كلام عرب نباشد.

(ابنيه اسم خماسى مجرّد)

اسم خماسى مجرد را صد ونود ودو بناء متصوّر است ، لكن از آنها چهار بناء بيش نيامده است :

١ ـ " فعللل" مانند" سفرجل : به" كه در فارسى قديم" آبى وتوج" گفته ميشده ، و" حبرجل : لب كلفت" و" خبرجل : مرغى

٣١٩

است كه آن را در فارسى كلنگگويند" و" خبرنج : نرم ونازك".

٢ ـ «فعللل» مانند «قذعمل : شتر درشت هيكل» و «خبعثن هرچيز فربه».

٣ ـ " فعللل" مانند" قرطعب وقرطعن : چيزى كم يا زياد" اين چنين در بعضى كتابهاى صرف مذكور است ، ولى در بعضى از كتابهاى لغت" قرطعبة وقرطعبة وقرطعبة" با تاء موجود است ، و" جردحل : وادى ، يعنى زمينى كه ميان دو كوه يا دو تپه است ، وشتر بزرگ اندام".

٤ ـ «فعللل» مانند «جحمرش : پيرزن وزن زشت ومار درشت پوست» و «حندلس : شتر» ، وغير از اين چهار وزن اگر باشد عربى اصل نيست ، مانند «سقرقع : شرابى است مخصوص» كه معرّب «سكركه» ميباشد.

(ابنيه اسم خماسى مزيد فيه)

مانند «عضر فوط : چلپاسه نر» وچلپاسه را «مارمولك» گويند ، و «خزعبيل : بيهوده» و «قرطبوس به فتح قاف حادثه هولناك ، وبه كسر قاف : شتر بزرگچالاك» و «قبعثرى : بچه از شير گرفته لاغر يا شتر درشت اندام» و «خندريس : شراب كهنه» در شرح نظّام اين مثالها را آورده ، وگفته : براى خماسى مزيد فيه غير از اينها بنائى نيست ، وهرچه هست بر وزن يكى از اينها است.

٣٢٠