علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

الخ"" ابين" در اصل" ابين" بود ، كسره به فاء الفعل نقل شد ، لكن قلبى نيست ، چون عين الفعل خودش ياء است ، " ابنّ" در اصل" ابينن" بود ، عين الفعل پس از نقل حركتش به فاء الفعل براى التقاء ساكنين با لام الفعل ساقط گشت ، ولام الفعل در نون جمع ادغام گرديد" ابنّ" شد ، ودر مضارعش عين الفعل قلب به الف ميشود ، چنانچه گوئى : " يقام ، يقامان ، يقامون ، تقام ، تقامان ، يقمن ، تقام ، تقامان ، تقامون ، تقامين ، تقامان ، تقمن ، اقام ، نقام" عين الفعل از دو صيغه جمع مؤنث براى التقاء ساكنين حذف گرديده ، وهمچنان است" يبان ، يبانان ، يبانون الخ".

ودر معتل اللام از باب افعال لام الفعل ياء ميشود بمناسبت كسره ماقبل در ماضى ، وياء ميشود ، سپس در آن پنج صيغه قلب به الف ميگردد در مضارع ، مانند ثلاثى مجرد ، چنانچه گوئى : «ارضى ، ارضيا ، ارضوا الخ» و «يرضى ، يرضيان ، يرضون الخ».

ودر باب تفعيل معتلّ وصحيح يكسان صرف ميشود مگر در ناقص كه مانند ناقص ثلاثى مجرد است ، چنانچه گويى : «صرّف ، صرّفا ، صرّفوا الخ ويصرّف ، يصرّفان ، يصرّفون الخ» و «وقّت ، وقّتا ، وقّتوا الخ ، ويوقّت ، يوقّتان ، يوقّتون الخ» مصدرش توقيت است بمعنى تعيين وقت كردن ، و «كوّر ، كوّرا ، كوّروا الخ ، ويكوّر ، يكوّران ، يكوّرون الخ» مصدرش تكوير ، بمعنى درهم پيچيدن است ، و «روّى ، روّيا ، روّوا الخ ، ويروّى ، يروّيان ، يروّون الخ» مصدرش تروية بمعنى سيراب نمودن.

ودر باب مفاعلة ميگوئى : " ضورب ، ضوربا ، ضوربوا ، ضوربت ،

٢٨١

ضوربتا ، ضوربن ، ضوربت ، ضوربتما ، ضوربتم ، ضوربت ، ضوربتما ، ضوربتنّ ، ضوربت ضوربنا «ضورب» معلومش «ضارب» است ، فاء الفعل را مضموم كردند ، الف زائد بمناسبت ضمّه قلب به واو گرديد ، وعين الفعل را مكسور كردند «ضورب» شد ، مضارعش : «يضارب ، يضاربان ، يضاربون الخ» در مضاعف ميگوئى : «ضودّ ، ضودّا ، ضودّوا ، ضودّت ، ضودّتا ، ضوددن ، ضوددت الخ» «ضوّد» اصلش «ضودد» بود ، پس از ادغام «ضودّ» شد ، مضارعش : «يضادّ ، يضادّان ، يضادّون ، تضادّ ، تضادّان ، يضاددن الخ» معتل الفاء ومعتل العين مانند صحيح است ، چنانچه گوئى : «ووعد ، ووعدا ، ووعدو الخ» و «قوول ، قوولا ، قوولوا الخ» واعلال در ناقص مانند باب تفعيل است ، چنانچه گوئى : «وورى ، ووريا ، ووروا ، ووريت ، ووريتا ، وورين ، ووريت الخ» مضارعش : «يوارى ، يواريان ، يوارون ، توارى ، تواريان ، يوارين الخ» مصدرش مواراة بمعنى پنهان كردن است.

ودر باب افتعال گوئى : «اكتسب ، اكتسبا ، اكتسبوا ، اكتسبت ، اكتسبتا ، اكتسبن ، اكتسبت ، اكتسبتما ، اكتسبتم ، اكتسبت ، اكتسبتما ، اكتسبتنّ ، اكتسبت ، اكتسبنا» مضارعش : «يكتسب ، يكتسبان ، يكتسبون ، تكتسب ، تكتسبان ، يكتسبن ، تكتسب ، تكتسبان ، تكتسبون ، تكتسبين ، تكتسبان ، تكتسبن ، اكتسب ، نكتسب».

ودر مضاعفش ميگوئى : «امتدّ ، امتدّا ، امتدّوا ، امتدّت ، امتدّتا ، امتددن ، امتددت الخ» و «يمتدّ ، يمتدّان ، يمتدّون ، تمتدّ ، تمتدّان ، يمتددن الخ».

٢٨٢

ودر معتل الفاء ميگوئى : " اتّعد ، اتّعدا ، اتّعدوا ، اتّعدت ، اتّعدتا ، اتّعدن ، اتّعدت ، الخ" اتّعد" اصلش" اوتعد" بوده و" يتّعد ، يتّعدان ، يتّعدون ، تتّعد ، تتّعدان ، يتّعدن الخ"" يتّعد ، يوتعد" بوده ، وهمچنين اگر يائى باشد ، مانند : " اتّسر ، يتّسر".

ودر معتل العين گوئى : «اختير ، اختيرا ، اختيروا ، اختيرت ، اختيرتا ، اخترن ، اخترت الخ» «اختير» معلومش «اختار» واصلش «اختير» بوده ، كسره عين الفعل به تاء افتعال نقل شد ، ضمّه تاء ساقط گشت ، «اختير» گرديد ، در «اختيرن» همين عمل انجام شد ، پس ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل ساقط گشت ، «اخترن» گرديد ، وهمچنين تا آخرين صيغه ، ومضارعش : يختار ، يختاران ، يختارون ، تختار ، تختاران ، يخترن ، تختار ، تختاران ، تختارون ، تختارين ، تختاران ، تخترن ، اختار ، نختار ، "" يختار"" يختير" بود ، ياء حرف علّة متحرّك ماقبل مفتوح قلب به الف شد" يختار" گرديد ، وهمچنين اگر واوى باشد قلب به ياء ميگردد ، مانند : " ابتير ، ابتيرا ، ابتيروا ، ابتيرت ، ابتيرتا ، ابترن ، ابترت الخ"" ابتير"" ابتور" بود ، كسره عين الفعل به تاء افتعال نقل شد ، وواو بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء گرديد ، مصدرش" ابتيار" آزمودن است.

ودر معتل اللام مانند ثلاثى مجرد اعلال ميشود ، چنانچه گوئى : «ارتضى ، ارتضيا ، ارتضوا ، ارتضيت ، ارتضيتا ، ارتضين الخ» و «يرتضى ، يرتضيان ، يرتضون الخ».

٢٨٣

ودر باب انفعال ميگوئى : «انطلق ، انطلقا ، انطلقوا الخ» و «ينطلق ، ينطلقان ، ينطلقون الخ» انطلاق بمعنى روانه شدن است ، ومضاعف ومعتلّش مانند باب افتعال است ، جز معتلّ الفاء چنانچه گوئى : «انمدّ ، ينمدّ ،» و «انقيد ، ينقاد» و «انرضى ، ينرضى» ودر معتل الفاء «انوعد ، ينوعد» واينها مثالهائى است بناء بر قاعدة لكن استعمال ندارد.

ودر باب تفعّل گوئى : " تصرّف ، تصرّفا ، تصرّفوا ، الخ" و" يتصرّف ، يتصرّفان ، يتصرّفون الخ" مضاعف ومعتل الفاء ومعتل العين در اين باب مانند صحيح است ، چنانچه در مباحث گذشته دانسته شد ، ومعتل اللام اعلالش مانند ثلاثى مجرد است ، چنانچه گوئى : تعدّى ، تعدّيا ، تعدّوا ، تعدّيت ، تعدّيتا ، تعدّين ، الخ" و" يتعدّى ، يتعدّيان ، يتعدّون الخ".

ودر باب تفاعل گوئى : تشورك ، تشوركا ، تشوركوا الخ" و" يتشارك ، يتشاركان ، يتشاركون الخ" ودر مضاعف گوئى : " تضودّ ، تضودّا ، تضودّو الخ" و" يتضادّ ، يتضادّان ، يتضادّون الخ" ومعتل الفاء ومعتل العين مانند صحيح است ، ومعتل اللام مانند ديگر ابواب است.

ودر باب استفعال گوئى : «استكشف ، استكشفا ، استكشفوا الخ» و «يستكشف ، يستكشفان ، يستكشفون الخ» ومضاعف را گوئى : «استمدّ ، يستمدّ ، ومعتل الفاء را گوئى :» استوقد ، يستوقد «واگر يائى باشد ضمّه تاء در ماضى قلب به كسرة شود وگوئى :» استيسر ،

٢٨٤

يستيسر" ومعتل العين را گوئى : " استخير ، يستخار ، " واگر واوى باشد در ماضى بمناسبت كسرة قلب به ياء ميشود ، چنانچه گوئى : «استعيد ، يستعاد» ومعتل اللام مانند ديگر ابواب است ، چنانچه گوئى : «استرضى ، يسترضى».

ودر باب افعلال وافعيلال گوئى : «احمرّ ، يحمرّ» و «احمورّ ، يحمارّ» الف در ماضى بمناسبت ضمة قلب به واو شد

ودر باب افعيعال گوئى : «اعشوشب ، يعشوشب»

ودر باب افعوّال گوئى : «اعلوّط ، يعلوّط» اعلوّاط : از گردن شتر سوار شدن.

ودر باب فعللة گوئى : «زلزل ، يزلزل»

ودر باب تفعلل گوئى : «تدحرج ، يتدحرج»

ودر باب افعنلال گوئى : احرنجم ، يحرنجم"

ودر باب افعللال گوئى : «اقشعرّ ، يقشعرّ»

(مجهول ساختن فعل لازم)

فعل لازم چون مفعول نميگيرد مجهول ساخته نميشود ، زيرا فعل مجهول آن است كه مفعول به جاى فاعل به آن نسبت داده شود ، مگر آنكه چنانچه گفتيم متعدّى شود ، پس اگر با حرف جرّ متعدى شد مفعول پس از حرف جرّ واقع ميشود ، وبه فعل متّصل نميشود ، گرچه ضمير باشد ، پس فعل لازم متعدّى به حرف جرّ هميشه مفرد مذكّر غائب است ، زيرا فعل بواسطه ضمير فاعل تثنيه وجمع وغائب وحاضر ومتكلّم ومذكّر ومؤنث ميگردد ، ودر فعل مجهول فاعل در كار

٢٨٥

نيست ، ومفعول هم در اين صورت بجاى فاعل متّصل به فعل نشده ، پس در فعل متعدى مجهول اگر فاعلش ضمير باشد ميگوئى : «ضرب ، ضربا ، ضربوا» واگر اسم ظاهر باشد ميگوئى : «ضرب زيد ، ضرب زيدان ، ضرب زيدون ، ضرب هند ، ضرب رجال» وهمچنين هر فاعلى كه اسم ظاهر باشد فعل مفرد مذكّر غائب است ، ولى اگر ضمير باشد چهارده صيغه فعل ساخته ميشود ، لكن فعل لازم متعدّى بحرف جرّ در هردو صورت مفرد مذكر غائب آورده ميشود ، چنانچه گوئى : «ذهب بزيد ، ذهب بهند ، ذهب برجال ، ذهب بزيدين» ودر صورت ضمير بودن هم ميگوئى : «ذهب به ، ذهب بهما ، ذهب بهم ، ذهب بها ، ذهب بهما ، ذهب بهنّ ، ذهب بك ، ذهب بكما ، ذهب بكم ، ذهب بك ، ذهب بكما ، ذهب بكنّ ، ذهب بى ، ذهب بنا».

٢٨٦

(تقسيم نهم)

فعل يا ماضى است يا حال يا استقبال ، واين تقسيم نظر به زمان فعل است ، چه هرفعل حادثى در زمان واقع ميشود ، وزمان فعل نسبت به زمان تكلّم سه صورت دارد ، يا وقوع فعل ولا وقوعش پيش از زمان تكلم است ، يا مقارن زمان تكلم است ، يا پس از زمان تكلم است ، در صورت اول فعل را ماضى گويند ، وصيغه اش همان صيغه هاى ماضى است كه از جهت صيغه نيز بنام ماضى ناميده شده ، ودر صورت دوم فعل را حال گويند ، ودر صورت سوم فعل را مستقبل گويند ، وصيغه حال ومستقبل صيغه مضارع است ، چنانچه گوئى : «ضرب زيد» يعنى : زدن در زمان پيش از تكلم واقع شده ، و «يضرب زيد» يعنى : زدن الان كه به اين كلام تكلم ميكنى دارد واقع ميشود و «سيضرب زيد» يعنى : زدن پس از زمان تكلم واقع ميگردد ، وبراى توضيح اين بحث لازم است مطالبى ذكر شود.

١ ـ لفظ «ماضى» در اصطلاح دو معنى دارد : فعلى كه زمانش گذشته وفعلى كه صيغه اش مضارع وامر نيست ، واين دو معنى ميشود در يك جا جمع شود ، وميشود يكى از آن دو باشد وديگرى نباشد ، مثلا ميگوئيم : «ضرب» ماضى است به هردو معنى ، و «لم يضرب» ماضى است از جهت زمان ، وماضى نيست از جهت صيغة ، و «غفر الله لك» ماضى است از جهت صيغه ، وماضى نيست از جهت زمان ، چون دعاء است ، ودعاء وقوعش پس از تكلم است.

٢ ـ ماضى چند قسم است :

٢٨٧

«ماضى مطلق» مانند : «ضرب زيد ولم يضرب بكر» يعنى : قيدى ندارد مانند اقسام ديگر ، گرچه در واقع يكى از آنها است.

«ماضى استمرارىّ» يعنى : فعل تا زمان تكلم يا زمان ديگرى استمرار داشته ، واين قسم با «كان وصيغه مضارع» اداء ميگردد ، مانند : («وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ :) ولكن تكذيب كردند پس گرفتيم آنان را بسبب آنچه ميكردند ـ سورة الاعراف ـ ٧ ـ آيه ٩٦» يعنى : آنچه ميكردند (تكذيب) استمرار داشت تا آنان را به عذاب گرفتيم واز اين قسم در آيات بسيار است.

«ماضى منتظر» واين قسم با «قد» استعمال ميشود ، مانند : «قد قامت الصّلاة» در وقتى گفته ميشود كه امام آماده نماز شده ، وجماعت در انتظار برپاشدن نماز بوده اند.

«ماضى قريب ، بعيد ، تامّ ، ناقص» وبراى آنها لفظ مخصوصى نيست ، ولى ممكن است از قرينه كلام يا دليل ديگرى فهميده شود ، گرچه بعضى گفته اند : «قد» براى ماضى قريب است ، وماضى قريب آن است كه زمان كوتاهى از وقوع فعل گذشته باشد ، وبعيد آن است كه زمانى طولانى گذشته باشد ، وتام آن است كه هنگام اخبار تمام فعل واقع شده باشد ، وناقص آن است كه بعض فعل انجام شده باشد ، مانند آنكه كسى بگويد علم نحو را خوانده ام ، ولى تمامش را نخوانده باشد.

٣ ـ صيغه مضارع از جهت زمان مشترك است ميان حال ومستقبل ، مگر آنكه چيزى بر تعيين يكى از آن دو دلالت كند.

٢٨٨

(حروف استقبال)

چهار حرف است كه بر فعل مضارع داخل ميشود ، وآن را به مستقبل مخصوص مينمايد ، وآنها «سين ، سوف ، ان ، لن» ميباشد ، «سين وسوف» مختصّ كلام مثبت است ، «لن» فعل را منفىّ ميكند ، «ان» بر مثبت ومنفىّ داخل ميگردد ، ونيز آن سه فقط بر سر مضارع ميآيد ، ولى «ان» بر سر ماضى وامر هم ميآيد ، لكن در اين صورت تأثيرى در زمان فعل ندارد ، مثال آنها :

(«أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللهُ :) آنان را خدا رحمت ميكند ـ سورة التّوبة ـ ٩ ـ آيه ٧١ ، قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي : يعقوب گفت از پروردگارم براى شما خواستار آمرزش ميشوم ـ سورة يوسف ـ ١٢ ـ آيه ٩٨» اين كلام يعقوب است به فرزندانش پس از آنكه خواستار شدند براى گناهى كه درباره يوسف كرده بودند از خدا طلب آمرزش كند ، واز امام صادق عليه‌السلام روايت شده كه در نظر يعقوب بود كه در سحر شب جمعة براى آنان دعاء نمايد وآمرزش طلبد ، وبهترين اوقات براى دعاء سحرها است ، «عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ : دور نيست پروردگارتان شما را رحمت نمايد ـ سورة الاسراء ـ ١٧ ـ آيه ٨ ، (لَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ :) خدا آنان را نميآمرزد ـ سورة المنافقين ـ ٦٣ آيه ٦» ودر فارسى براى فهماندن مستقبل كلمه «خواه» ميآورند ، وميگويند : «خواهم گفت ، خواهى رفت ، خواهد آمد» وبراى فهماندن حال كلمه «دار» ميآورند ، وميگويند : «دارم ميآيم ، دارد ميرود ، دارى ميخورى» واگر يكى از اين چهار حرف نباشد

٢٨٩

ممكن است بقرينه كلام يا دليل ديگرى فهميده شود كه وقوع در مستقبل است ، مانند : («فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ :) پس امروز مومنان بر كافران ميخندند ـ سورة المطفّفين ـ ٨٣ ـ آيه ٣٤» «فاليوم» اشارة به روز قيامت است ، ومانند آنكه در خانه ات بگوئى : «انا اسافر» ، عقل دلالت ميكند كه در مستقبل خواهد بود ، ونون تاكيد نيز مضارع را مختصّ به مستقبل ميگرداند ، ودر آخر اين تقسيم آن را شرح ميدهيم.

٤ ـ جماعتى از علماء عربيّت گفته اند : لام مفتوح بر سر فعل مضارع داخل ميشود وآن را مختصّ به حال مينمايد ، وآن را لام ابتداء ناميده اند ، مانند" ليضرب زيد" ، وبر اين مدّعى دليلى نيست ، وفائده لام ابتداء بر سر مضارع وغير مضارع فقط تأكيد است ، چنانچه" قد" بر سر ماضى ، و" انّ" بر سر اسم تاكيد را ميرساند ، بلكه اين لام گاهى بر سر" سوف" داخل ميشود ، مانند : (وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى :) ترا بخشش ميكند پروردگارت تا راضى شوى ـ سورة الضّحى ـ ٩٣ ـ آيه ٥" واگر اين مدّعى درست باشد تناقض لازم ميآيد ، پس حرفى نداريم كه دلالت بر اختصاص مضارع به حال نمايد ، ولى ممكن است از قرينه كلام يا دليل ديگرى دانسته شود ، مانند : " يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ : اى اهل كتاب چرا كفر ميورزيد به آيات خدا وشما شهود ميكنيد ـ سورة آل عمران ـ ٣ ـ آيه ٧٠" يعنى : معجزات ودلائل حقّانيّت پيغمبر وقرآن را ، والبتّه عقل دلالت ميكند كه در حال خطاب بايد

٢٩٠

كافر وشاهد باشند ، وگرنه خطاب صحيح نميبود.

٥ ـ گاهى فعل مستقبل را به صيغه ماضى اداء ميكنند باعتبار آنكه وقوعش در مستقبل قطعى وحتمى است ، چنانچه گوئى واقع شده ، واز آن به «مستقبل محقّق الوقوع» تعبير مينمايند ، واز اين گونه در مكالمات مردم بسيار است ، مانند آنكه اواخر پائيز كه مقدّمات زمستان ظاهر شده ، ميگويند : زمستان آمد ، در صورتى كه چند روز يا چند هفته مانده ، در قرآن است : («أَتى أَمْرُ اللهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ ـ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ :) كار خدا آمد پس آن را بشتاب مخواهيد منزّه وبرتر است او از آنچه شرك ميورزند ـ سورة النّحل ـ ١٦ ـ آيه ١» ، فلا تستعجلوه قرينه است كه «امر الله» نيامده ، وگرنه نهى از استعجال صحيح نبود ، ودر تفسير «امر الله» در اين آيه اقوالى است ، در احاديث است كه مقصود قيام صاحب الامر عليه‌السلام است ، وچون محقّقا واقع خواهد شد «اتى» فرموده ، و («قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ،) به تحقيق رستگار شدند مومنان ـ سورة المؤمنون ـ ٢٣ ـ آيه ١» ، نيز از اين قبيل است اگر مراد رستگارى روز قيامت باشد ، چنانچه در بعضى احاديث اشارة شده :

٦ ـ صيغه مضارع گاهى براى حال استعمال ميشود ، لكن نه باعتبار زمان تكلّم ، بلكه باعتبار زمان چيزى در گذشته يا آينده ، وآن را" حكايت حال ماضى يا حال مستقبل" گويند ، مانند (" إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ ، خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ :) همانا مثل عيسى نزد خدا چون مثل آدم است از خاك آفريدش سپس

٢٩١

او را گفت پديدآى پس پديدار شد ـ سوره آل عمران ـ ٣ ـ آيه ٥٩ «پديدار شد.» حال است نسبت به زمان «پديدآى» نه زمان نزول آية ، ونفرموده «ثمّ قال له كن فكان» بلكه فرمود : «فيكون» تا دانسته شود كه پيدايش آدم مقارن فرمان تكوينى خدا بوده ، چنانچه بطور كلّىّ فرموده : («إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ :) چون بخواهد خدا چيزى را كارش جز اين نيست كه آن را گويد پديدآى پس پديد ميآيد ـ سورة يس ـ ٣٦ ـ آيه ٨٢» واين را حكايت حال ماضى گويند ، چون فعل حال است ، ولى در ماضى زمان تكلّم ، امّا حكايت حال مستقبل ، مانند «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ ٢٢ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ ٢٣ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ ٢٤ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ ٢٥ خِتامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ٢٦. همانا نيكوكاران در نعمتى هستند ، بر تختها نشسته مينگرند ، مشاهدة ميكنى در چهره هاى آنان طراوت آن نعمت را ، نوشان شوند از باده سربسته ، سر آن بسته زمشك است پس رغبت كنندگان در آن رغبت نمايند ، سورة المطفّفين ـ ٨٣» ، «ينظرون وتعرف ويسقون» حال است نسبت به زمان («إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ» *) نه زمان نزول آية ، زيرا آيات راجع به قيامت است.

٧ ـ ماده فعل دلالت بر زمان مطلق دارد ، وصيغه اش دلالت بر خصوصيّت زمان ميكند از ماضى وحال ومستقبل ، لكن اين دو دلالت در صورتى است كه فعل زمانى باشد ، پس صفات الهىّ كه بصيغه فعل آورده ميشود ، مانند «علم الله ويقدر الله» زمان در آنها نيست

٢٩٢

چه رسد به خصوصيّت ماضى ومستقبل ، وماضى ومستقبل آوردن باعتبار حصول معلوم ومقدور است در ماضى ومستقبل.

٨ ـ تقسيم فعل از جهت زمان به سه قسم راجع به خبر است ، امّا طلب : از جنبه وقوع هميشه در مستقبل است ، واز جنبه طلب هميشه در حال است ، وحكايت از خواست درونى متكلم مينمايد ، مثلا : اضرب ، حكايت ميكند از خواست درونى متكلم ، ومتكلم با تكلم به اين صيغه از مخاطب وقوع ضرب را ميطلبد ، ومعلوم است كه طلبيدن وقوع فعل از مخاطب مقارن با زمان تكلم است ، ولى وقوع ضرب پس از زمان تكلم خواهد بود ، چنانچه خبردادن نيز هميشه در حال تكلم است ، ولى فعلى كه از آن خبر داده ميشود يا در ماضى يا حال يا مستقبل است.

(نون تاكيد)

در آخر فعل مستقبل وامر ونهى نون تاكيد آورند ومضمون كلام را به آن تاكيد نمايند ، وآن دو قسم است : ثقيلة وخفيفة ، ثقيلة مشدّ دو مفتوح است ، مگر در چهار صيغه تثنيه ودو صيغه جمع مؤنث كه مكسور است ، وخفيفة ساكن است ، ودر حال وقف جائز است قلب به الف شود ، ثقيلة در هرچهارده صيغه آيد ، وخفيفة در چهار تثنية ودو جمع مؤنث در نيايد ، وهرگاه يكى از اين دو در آخر پنج صيغه اى كه ضمير متّصل ندارد ملحق شود ، آخر فعل مفتوح ميگردد ، واگر فعل ناقص است لام الفعل حذف نميشود ، واگر حذف شده برميگردد ، ودر هفت صيغه نونهائى كه عوض رفع است ساقط ميگردد اگر ساقط

٢٩٣

نباشد ، ودر دو صيغه جمع مذكّر واو ضمير ، ودر صيغه مفرد مؤنث حاضر ياء ضمير ساقط گردد ، مگر در فعل ناقص مفتوح العين ، ودر دو صيغه جمع مؤنث الفى بعد از نون جمع زائد شود.

صيغه هاى امر با نون ثقيلة چنين است : «ليطلبنّ ، ليطلبانّ ، ليطلبنّ ، لتطلبنّ ، لتطلبانّ ، ليطلبنانّ ، اطلبنّ ، اطلبانّ ، اطلبنّ ، اطلبنّ ، اطلبانّ ، اطلبنانّ ، لاطلبنّ ، لنطلبنّ» وبا خفيفة چنين است : «ليطلبن ، ليطلبن ، لتطلبن ، اطلبن ، اطلبن ، اطلبن ، لاطلبن ، لنطلبن»

صيغه هاى مستقبل با نون ثقيلة چنين است : «ينصرنّ ، ينصرانّ ، ينصرنّ ، تنصرنّ ، تنصرانّ ، ينصرنانّ ، تنصرنّ ، تنصرانّ ، تنصرنّ ، تنصرنّ ، تنصرانّ ، تنصرنانّ ، انصرنّ ، ننصرنّ» وبا خفيفة چنين است : «ينصرن ، ينصرن ، تنصرن ، تنصرن ، تنصرن ، تنصرن ، انصرن ، ننصرن»

صيغه هاى نهى با نون ثقيلة چنين است : لا ياكلنّ ، لا ياكلانّ ، لا ياكلنّ ، لا تاكلنّ ، لا تاكلانّ ، لا ياكلنانّ ، لا تاكلنّ ، لا تاكلانّ ، لا تاكلنّ ، لا تاكلنّ ، لا تاكلانّ ، لا تاكلنانّ ، لا اكلنّ ، لا ناكلنّ" وبا خفيفة چنين است : " لا ياكلن ، لا ياكلن ، لا تاكلن ، لا تاكلن ، لا تاكلن ، لا تاكلن ، لا اكلن ، لا ناكلن".

مثال از معتلّ الفاء : «يعدنّ ، يعدانّ ، يعدنّ ، تعدنّ ، تعدانّ ، يعدنانّ ، تعدنّ ، تعدانّ ، تعدنّ ، تعدنّ ، تعدانّ ، تعدنانّ ، اعدنّ ، نعدنّ».

٢٩٤

مثال از معتل العين : «يقولنّ ، يقولانّ ، يقولنّ ، تقولنّ ، تقولانّ ، يقلنانّ ، تقولنّ ، تقولانّ ، تقولنّ ، تقولانّ ، تقلنانّ ، اقولنّ ، نقولنّ».

مثال از معتل اللام مكسور العين : " يرمينّ ، يرميانّ ، يرمنّ ، ترمينّ ، ترميانّ ، يرمينانّ ، ترمينّ ، ترميانّ ، ترمنّ ، ترمنّ ، ترميانّ ، ترمينانّ ، ارمينّ ، نرمينّ.

مثال از ناقص مضموم العين : «يدعونّ ، يدعوانّ ، يدعنّ ، تدعونّ ، تدعوانّ ، يدعونانّ ، تدعونّ ، تدعوانّ ، تدعنّ ، تدعنّ ، تدعوانّ ، تدعونانّ ، ادعونّ ، ندعونّ».

مثال از ناقص مفتوح العين : «يخشينّ ، يخشيانّ ، يخشونّ ، تخشينّ ، تخشيانّ ، يخشينانّ ، تخشينّ ، تخشيانّ ، تخشونّ ، تخشينّ ، تخشيانّ ، تخشينانّ ، اخشينّ ، نخشينّ» ودر اين قسم از ناقص كه مفتوح العين است بخصوص واو ضمير از جمع مذكر وياء ضمير از مفرد مؤنث حاضر ساقط نميشود ، زيرا در هرفعلى غير از اين صورت ضمّه در جمع مذكّر دلالت بر واو ، وكسرة در مفرد مؤنث حاضر دلالت بر ياء مينمايد ، ولى در اين قسم پيش از واو وياء فتحة است ، وچنانچه مشاهدة شد اواخر صيغه هاى مستقبل وامر ونهى با آمدن نون تاكيد يكسان ميشود ، وبر اين قياس است مزيد فيه ورباعى ، ونون تاكيد به ماضى واسم ملحق نميشود ، مگر در شعر به ندرت ديده شده.

٢٩٥

(تقسيم دهم)

فعل يا جامد است يا متصرّف ، آنچه تا حال گفته شد فعل متصرف بود ، ومتصرف آن است كه به صيغه ها واقسام مختلف صرف شود ، وجامد آن است كه چنين نباشد ، وافعال جوامد عدّه ايست :

١ ـ «ليس» از جهت معنى حكم حرف نفى را دارد ، در اصل «ليس» بوده ، عين الفعل را براى كثرت استعمال ساكن كردند ، وفعل بودنش از جهت صيغه است نه از جهت معنى ، وفقط چهارده صيغه ماضى دارد : «ليس ، ليسا ، ليسوا ، ليست ، ليستا ، لسن ، لست ، لستما ، لستم ، لست ، لستما ، لستنّ ، لست ، لسنا» وفاء الفعلش برخلاف قاعدة در نه صيغه اخير بحال فتحة گذاشته شده ، وعين الفعل در پنج صيغه اول قلب به الف نشده.

٢ ـ «مادام» در اين كلمه «ما» بمعنى زمان است ، و «دام» مصدرش دوام است ، ومعنى اين دو كلمه با هم «زمان دوام» يا بگو «مدّت استمرار» ميشود ، ودر فارسى ترجمة ميكنند «مادامى كه» واين فعل با كلمه «ما» جامد است ، وفقط چهارده صيغه ماضى دارد ، وبدون كلمه «ما» متصرّف است ، ومضارع وامر واسم فاعل ومزيد فيه از آن مشتقّ شده ، در قرآن است : («وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً :) وحرام است بر شما شكار صحراء مادامى كه محرم هستيد ـ سورة المائدة ـ ٥ ـ ٩٦» ودر قرآن اين فعل بدون «ما» نيامده ، واين دو فعل از افعال ناقصة است.

٣ ـ افعال المقاربة : «وآنها بسيار است ، مانند» عسى و

٢٩٦

انشا وكرب" وبعضى از آنها مانند اين سه فقط ماضى دارد.

٤ ـ «افعال المدح والذّم» وآنها «نعم وحبّ» براى مدح ، و «بئس وساء ولا حبّ» براى ذمّ ، ومدح : خوب گوئى كردن ، وذمّ : بدگوئى كردن است. و «نعم وبئس ، نعم وبئس» بوده ، كسره عين الفعل را به فاء الفعل نقل نموده اند ، واين افعال هيچگونه تصريفى ندارد ، جز صيغه مفرد مذكر غائب ومفرد مؤنث غائب ، مانند : («وَلَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ :) وسراى آخرت خوب است وچه خوب است سراى پرهيزكاران ـ سورة النّحل ـ ١٦ ـ آيه ٣٠» و («فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصِيراً :) پس آنان جايشان جهنّم است ، وبد جاى بازگشتى است جهنّم ـ سورة النّساء ـ ٤ ـ آيه ٩٧»

٥ ـ " فعل التّعجّب" وآن دو صيغه دارد : " افعل وافعل" بر وزن ماضى وامر از باب افعال ، ولى معنى ماضى وامر ندارد ، بلكه متكلّم در مقام اظهار تعجّب آنها را ميگويد ، وهيچگونه تصرّفى در آنها نيست ، وصيغه اول با" ما" وصيغه دوم با" ب" استعمال ميشود ، وتعجّب كه در فارسى شگفتى گويند : حالتى است درونى كه از پى نبردن به علّت چيزى حاصل ميشود كه از تكلّم درباره آن چيز ميماند ، ودر آن چيز جنبه خلاف عادىّ تصوّر ميكند ، واگر آن حالت ادامة پيدا كند وشخص ديگرى متوجّه باشد متعجّب را خنده اى گيرد ، در قرآن ، است : (" فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ :) پس چه شكيبايند بر آتش ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ١٧٥" و (" أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ :) چه شنوايند وچه بينايند روزى كه

٢٩٧

سوى ما ميآيند لكن ستمكاران امروز در گمراهى آشكارى هستند ـ سورة مريم ـ ١٩ ـ آيه ٣٨" وخدا را حالت تعجّب نيست ، واين آيات چنان است كه ميفرمايد تعجب كننده درباره اين گروه بايد تعجب كند.

٦ ـ «افعال الاستثناء» وآنها «خلا وعدا وحاشا» است كه در كلام بمعنى «الّا» استعمال ميشود ، وهيچ تصرّفى در آنها نيست ، وتفصيل احكام اين چند قسم در نحو مذكور است.

٧ ـ «هب» بصيغه امر ، بمعنى «فرض كن» به اين معنى ماضى ومضارع ندارد ، ودر كتاب اقرب الموارد گفته : شش صيغه امر حاضر از آن استعمال ميشود ، وپس از آن ، دو اسم منصوب كه دو مفعول آن ميشود واقع ميگردد ، چنانچه گوئى «هب زيدا فقيها : فرض كن زيد فقيه است».

٨ ـ «قلّ» بمعنى نباشد ، يا كم باشد استعمال ميشود ، وپس از آن اسمى كه فاعل آن وفعلى كه صفت آن اسم است واقع ميشود ، چنانچه گوئى : «قلّ رجل يكتب مثل زيد : كم مردى باشد كه مانند زيد بنويسد ، يا نباشد مردى كه مانند زيد بنويسد» واز قرينة معلوم ميشود كدام را متكلّم قصد كرده ، وگاهى كلمه «ما» به آن ملحق ميشود ، وپس از آن فعلى وفاعلى واقع ميگردد ، وخودش فاعل ندارد ، چنانچه گوئى : «قلّما يؤمن النّاس : كم ايمان ميآورند مردم ، يا ايمان نميآورند مردم» و «قلّما سافرت : مسافرت نكردم ، يا كم مسافرت كردم» واين فعل هيچ گونه مشتقّات ندارد ، جز «قليل» ودر قرآن

٢٩٨

با كلمه «ما» بسيار آمده ، مانند : («قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ ، قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ ، * قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ» *) ومفسّرين در اين آيات بر آن دو معنى اختلاف كرده اند ، بعضى گفته اند : كم ايمان ميآوريد وكم شكر ميگذاريد وكم متذكّر ميشويد ، وبعضى گفته اند : ايمان نميآوريد وشكر نميگذاريد ومتذكر نميشويد ، واين دو تركيب نيز از اين فعل نقل شده : «قلّ رجل يقول ذلك الّا زيد واقلّ رجل يقول ذلك الّا زيد» اول صيغه مصدر ودوم صيغه اسم تفضيل است ، ولى هردو بمعنى : «نباشد مردى كه چنان گويد جز زيد» است ، اين چنين صاحب تاج العروس از ، ابن جنّىّ نقل نموده ، ولى صاحب منتهى الارب تركيب آن دو را گونه ديگرى گفته وصيغه فعل گرفته است ، و «كثيرا ما : بسيار باشد» نيز استعمال شده مانند : «كثيرا ما طالعت هذا الكتاب : بسيار باشد كه اين كتاب را مطالعة كردم».

٩ ـ «طالما» بمعنى ديرزمان ، چنانچه گوئى : «طالما ، انتظرتك : دير زمانى است كه انتظارت را دارم».

١٠ ـ «شدّما» بمعنى سخت ، چنانچه گوئى : «شدّما انّك ظالم : سخت تو ستمگر هستى».

١١ ـ «تبارك» بمعنى : تقدّس ، چنانچه گفته ميشود : («تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ :) منزّه ومقدّس است آن كس كه بدست اوست پادشاهى ـ سورة الملك ـ ٦٧ ـ آيه ١» واين فعل باين معنى مخصوص خدا است ، وبديگرى نسبت داده نميشود ، وغير از ماضى مفرد استعمال نشده.

٢٩٩

١٢ ـ «تعال» صيغه امر از باب تفاعل ، بمعنى : بيا ، شش صيغه امر حاضر دارد : «تعال ، تعاليا ، تعالوا ، تعالى ، تعاليا ، تعالين» وباين معنى ماضى ومضارع استعمال نشده ، در قرآن است : («قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ :) بگو اى اهل كتاب بيائيد سوى كلمه اى كه ميان ما وميان شما يكسان است كه نپرستيم جز خدا را ـ آل عمران ـ ٣ ـ آيه ٦٤»

١٣ ـ «هات» فعل امر است از باب مفاعلة ، بمعنى : بياور ، شش صيغه امر حاضر دارد : «هات ، هاتيا ، هاتوا ، هاتى ، هاتيا ، هاتين» در قرآن است : («قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ :) بگو بياوريد برهانتان را اگر راستگو ميباشيد : سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ١١١» واز غير اين باب به اين معنى نيامده.

١٤ ـ «سقط فى يده» اين جملة درباره كسى گفته ميشود كه خطاكاريش ظاهر شود وپشيمان گردد ، وترجمه لفظى آن «افتاد در دستش» ميباشد ، در قرآن است : («وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ :) وچون يهوديان از گوساله پرستى پشيمان شدند وديدند كه گمراه شده اند گفتند اگر پروردگارمان ما را رحمت نكند ونيامرزد از زيان كاران ميباشيم ـ الاعراف ـ ٧ ـ آيه ١٤٩» ، واين لفظ به اين معنى جز اين صيغه استعمال نشده ، وافراد وتثنية وجمع وتذكير وتانيث آن باعتبار ضميرى است كه در آخر جمله است ، وصاحب قاموس گفته : «اسقط» نيز آمده است ، وشايد مناسبتش با معنى اصلى آن باشد

٣٠٠