علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

ضمه هايش حذف ميگردد ، مانند :

«لايرم ، لايرميا ، لايرموا ، لاترم ، لاترميا ، لايرمين ، لاترم ، لاترميا ، لاترموا ، لاترمى ، لاترميا ، لاترمين ، لاارم ، لانرم».

واز مفتوح العين ميگوئى : «لايخش ، لايخشيا ، لايخشوا ، لاتخش ، لاتخشيا ، لايخشين ، لاتخش ، لاتخشيا ، لاتخشوا ، لاتخشى ، لاتخشيا ، لاتخشين ، لااخش ، لانخش».

واز مضموم العين ميگوئى : «لايغز ، لايغزوا ، لايغزوا ، لاتغز ، لاتغزوا ، لايغزون ، لاتغز ، لاتغزوا ، لاتغزوا ، لاتغزى ، لاتغزوا ، لاتغزون ، لااغز ، لانغز» از «غزا ، يغزو ، اغز ، غزاء ، وغزوانا به جنگ رفتن».

ودر مضاعف ميگوئى : «لايردد ، لايردّا ، لايردّوا ، لاتردد ، لاتردّا ، لايرددن ، لاتردد ، لاتردّا ، لاتردّوا ، لاتردّى ، لاتردّا ، لاترددن ، لااردد ، لانردد» وهمچنين است فعل مضاعف در ديگر ابواب ، وچنانچه در مبحث مضاعف در صيغه هاى امر گفته شد ، در پنج صيغه كه ضمير ظاهر ندارد جائز است فكّ ادغام ، وجائز است ادغام ، چنانچه گوئى : «لايردّ ، لاتردّ ، لاتردّ ، لااردّ ، لانردّ» وبطور كلّىّ آخر صيغه هاى نهى از هرجهت مانند آخر صيغه هاى امر است.

فصل

(در صيغه سازى فعل استفهام)

صيغه هاى فعل استفهام همان صيغه هاى ماضى ومضارع است

٢٦١

به اضافه كردن حرف استفهام بر سر آنها بدون هيچگونه تغييرى ، وحرف استفهام همزه مفتوحة «ا» و «هل» است ، ونيازى به آوردن مثال نيست ، ولى براى تمرين چند مثالى از آيات ميآوريم.

(«فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا :) پس آيا حقّ يافتيد آنچه پروردگارتان وعده كرده بود ـ سورة الاعراف ـ ٧ ـ آيه ٤٤» اين سخن اهل بهشت است به اهل جهنّم در روز قيامت.

(«أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ :) آيا شاهد آفرينش آنان بودند ـ سورة الزّخرف ـ ٤٣ ـ آيه ١٩» اين سخن درباره كسانى است كه ميگفتند فرشتگان دخترانند ، خدا ميگويد آيا آنان شاهد آفرينش فرشتگان بودند.

(«أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ :) آيا ديدى آن را كه تكذيب دين ميكند ـ سورة الماعون ـ ١٠٧ ـ آيه ١»

(«أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ :) آيا انسان مى پندارد كه جمع نميكنيم استخوانهايش را ـ سورة القيامة ـ ٧٥ ـ آيه ٣» يعنى آيا جمع نميكنيم كه دوباره زنده اش كنيم ، سپس ميفرمايد : آرى.

(«فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ :) پس آيا انتظار دارند ستمكاران جز روش پيشينيان را ـ سورة فاطر ـ ٣٥ ـ آيه ٤٣» يعنى روش خدا را درباره پيشينيان كه وقتى ستم از حدّ ميگذراندند نابودشان مينمود.

٢٦٢

(تقسيم ششم)

فعل يا مثبت است يا منفىّ ، وتا حال مثالهاى بسيارى از فعل مثبت مذكور شد ، وفعل منفىّ همان فعل مثبت است به اضافه حرف نفى بر سر آن ، وحروف نفى شش است : «ما ، ان ، لا ، لم ، لمّا ، لن» سه حرف اول بر سر فعل ميآيد وعمل وتغييرى در فعل ندارد جز آنكه مثبت را منفىّ مينمايد ، مانند :

«لايضرب ، لايضربان ، لايضربون ، لاتضرب ، لاتضربان ، لايضربن ، لاتضرب ، لاتضربان ، لاتضربون ، لاتضربين ، لاتضربان ، لاتضربن ، لااضرب ، لانضرب» «لايضرب» يعنى نميزند يك مرد غائب ، وبر اين قياس صيغه هاى ديگر ، وشناختن وامتياز لاى نهى از لاى نفى تغيير فعل است كه آن آخر فعل را تغيير ميدهد واين نميدهد ، و «ما وان» براى نهى نيست وفقط براى نفى است ، وتغييرى در فعل نميآورد ، وميتوانيد در اين امثلة بجاى لا ، ما يا ان بياوريد ، وهمچنين فعل ماضى ، لكن «ما» در ماضى بيشتر استعمال ميشود ، و «لا» در مضارع ، و «ان» در هردو كمتر استعمال ميگردد ، در قرآن است :

(«فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى وَلكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى :) پس نه تصديق كرد ونه نماز خواند ولكن تكذيب كرد وروى گردانيد ـ سورة القيامة ـ ٧٥ ـ آيه ٣١ و ٣٢» اين سخن فرشتگان مرگ است درباره كافر هنگام جان دادنش ، ومشهور است كه علماء عربيّت گفته اند : «لا» با فعل ماضى در صورتى استعمال ميشود كه مكرّر باشد مانند اين آية ، يا

٢٦٣

فعل ماضى براى طلب استعمال شود نه خبر ، مانند" لا عذّبك الله : خدا عذابت نكند" ومثال ماضى مثبت براى طلب (" تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ :) نابود باد دو دست ابى لهب ونابود باد ابو لهب ـ سورة المسد ـ ١١١ ـ آيه ١" واينگونه طلب را دعاء ميگويند ، لكن بدون اين دو شرط به ندرت استعمال شده است.

(«ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ :) نيافريديم آسمانها وزمين را مگر به حقّ ولكن بيشترشان نميدانند ـ سورة الدّخان ـ ٤٤ ـ آيه ٣٩» مثال ماضى با ما ، ومضارع با لا.

(«إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَإِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً لَعَنَهُ اللهُ :) نميخوانند از غير او مگر ماده گانى را ونميخوانند جز شيطان سركشى را خداش لعنت كند ـ سورة النّساء ـ ٤ ـ آيه ١١٧» مثال مضارع با ان نافية.

(«وَما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ :) ومنافقان نمى فريبند مگر خودشان را ونمى فهمند ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ٩» مثال ما با مضارع.

(" وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَاللهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ :) ومنافقان سوگند ياد ميكنند كه ارادة نكرديم مگر نيكى وخدا گواهى دهد كه انان دروغگويانند ـ سورة التّوبة ـ ٩ ـ آيه ١٠٧ مثال ان با ماضى.

امّا «لم ولمّا» بر سر مضارع ميآيد وسه عمل ميكند : مثبت را منفىّ ميكند ، ومضارع را از جهت زمان ماضى مينمايد ، وحذفى

٢٦٤

كه بواسطه لام امر ولاى نهى در آخر صيغه ها واقع ميشد بواسطه اين دو حرف نيز واقع ميشود ، چنانچه گوئى :

" لم يضرب ، لم يضربا ، لم يضربوا ، لم تضرب ، لم تضربا ، لم يضربن ، لم تضرب ، لم تضربا ، لم تضربوا ، لم تضربى ، لم تضربا ، لم تضربن ، لم اضرب ، لم نضرب" لم يضرب" يعنى : نزده يك مرد غائب ، وبر اين قياس ديگر صيغه ها ، وهمچنين است «لمّا» ودر اصطلاح فعل منفىّ به اين دو حرف را فعل جحد گويند ، وجحد بمعنى انكار است ،

وفرق ميان لم ولمّا آن است كه لم نفى فعل ميكند در گذشته تا زمان حال ، ولمّا اين معنى را دلالت دارد به اضافه توقّع وقوع فعل در آينده كه در فارسى با كلمه «هنوز» تفهيم ميشود ، چنانچه در قرآن فرموده : («بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ :) بلكه آنان از ذكر من در شكّ هستند ، بلكه هنوز عذاب مرا نچشيده اند سورة ص ـ ٣٨ ـ آيه ٨» ذكر : قرآن است ، واستعمال «لم» در كلام بيشتر از «لمّا» است ، و «لمّا» براى معانى ديگرى استعمال ميشود ، چنانچه «ما وان» براى معانى ديگرى ميآيد.

وامّا «لن» بر سر مضارع ميآيد ، ومثبت را منفىّ ميكند ، ونفى به اين حرف نفى اكيد است ، وعمل لفظى آن حذف نون است از هفت صيغه مانند آن حروف ، وتبديل ضمّه آخر به فتحة در پنج صيغه كه ضمير ظاهر ندارد ، چنانچه ميگوئى : " لن يضرب ، لن يضربا ، لن يضربوا ، لن تضرب ، لن تضربا ،

٢٦٥

لن يضربن ، لن تضرب ، لن تضربا ، لن تضربوا ، لن تضربى ، لن تضربا ، لن تضربن ، لن اضرب ، لن نضرب" لن يضرب يعنى : نميزند يك مرد غائب ، وبر اين قياس ديگر صيغه ها وابواب.

وآخر معتلّ اللّام را نيز در آن پنج صيغه فتحة ميدهد اگر الف نباشد ، گرچه ضمّه محذوف شده ، چنانچه گوئى : «لن يرمى ، لن ترمى ، لن ترمى ، لن ارمى ، لن نرمى» و «لن يدعو ، لن تدعو ، لن تدعو ، لن ادعو ، لن ندعو» لكن «لن يرضى ، لن ترضى ، لن ترضى ، لن ارضى ، لن نرضى» بهمان حال است كه پيش از آمدن لن بوده ، زيرا الف قبول حركت نميكند.

(حروف ناصبة)

چهار حرف است كه آنها را حروف ناصبة گويند «ان ، لن ، كى ، اذن» واذن را «اذا» نيز مينويسند چنانچه كتابت قرآن است ، بر سر فعل مضارع داخل ميشوند ، وعملى كه در لن گفته شد از جهت لفظ مينمايند ، و «ان به كه» و «اذا به آن هنگام» و «كى به براى» و «لن به نه» ترجمة ميشود ، وناصبة يعنى نصب دهنده ، چنانچه لام امر ولاى نهى ولم ولمّا وكلمه شرط را كه ذكرش نشده جازمة گويند ، يعنى جزم دهنده ، ونصب وجزم ورفع وجرّ اقسام اعراب است كه در علم نحو بيان ميشود انشاء الله تعالى ، واعراب در اصطلاح : اختلاف آخر كلمة است به سبب عواملى كه بر كلمة داخل ميشود ، چنانچه صرف اختلاف ساختمان كلمه است بمنظور حصول معانى مختلفة ، وعلم نحو را علم اعراب نيز مينامند ، اكنون مثالهائى از حروف ناصبة

٢٦٦

تمرين شود :

(«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ :) پس اگر نكرديد ونميكنيد هم ، پس بپرهيزيد آتشى را كه هيزمش مردم وسنگ است ، براى كافران آماده شده ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ٢٤» روى سخن در اين آيه وآيه قبلش با مردمى است كه درباره قرآن شكّ دارند ، خداى متعال ميفرمايد : اگر شكّ داريد كه اين قرآن از جانب خداست ، پس يك سوره مانندش بياوريد ، پس اگر نياورديد ونميآوريد هم ، چون از طاقت بشر خارج است ، پس بترسيد وبپرهيزيد از آتشى كه در آخرت براى كافران آماده شده ، يعنى با شكّ داشتن در قرآن گرفتار آن آتش خواهيد شد ، همّت كنيد وتحقيق نمائيد وخود را از شكّ درباره قرآن برهانيد.

(«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ :) نوشته شد بر شما جنگ كردن وآن نامحبوب شما است ، وشايد نامحبوب داريد چيزى را وآن براى شما خير باشد وشايد كه محبوب داريد چيزى را وآن براى شما شر باشد وخدا ميداند وشما نميدانيد ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ٢١٦».

(" فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَلا تَحْزَنَ :) پس ترا سوى مادرت برگردانديم براى آنكه چشمش روشن شود واندوهناك نشود سورة طه ـ ٢٠ ـ آيه ٤٠" خطاب به موسى بن عمران است" على

٢٦٧

نبيّنا وآله وعليه‌السلام".

(«وَإِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَإِذاً لا ، يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلاً) ـ (در قرائت غير سبعة) : ونزديك بود تو را از سرزمينى كه هستى بركنند تا ترا از آنجا بيرون كنند ، وآن هنگام پس از تو درنگ نميكردند جز اندك زمانى ـ سورة الاسراء ـ ١٧ ـ آيه ٧٦» وقرّاء سبعة «لا يلبثون» خوانده اند واين حروف غير از لن بر سر غير مضارع ميآيد ، ودر آنها بحثى است كه در نحو مذكور است.

٢٦٨

(تقسيم هفتم)

فعل يا لازم است يا متعدّى :

لازم آن است كه مفعول نميگيرد ، ومتعدّى آن است كه مفعول ميگيرد ، ولازم در لغت چيزى را گويند كه پيوست چيزى باشد واز آن جدا نشود ، وفعلى كه مفعول نميگيرد لازم ناميده اند چون دلالت نميكند كه از فاعل چيزى به ديگرى تعلّق گرفته ، مانند : «ذهب زيد : رفت زيد» ومتعدّى در لغت چيزى را گويند كه از يكى بگذرد وبديگرى برسد ، وفعلى كه مفعول ميگيرد متعدّى گويند چون دلالت ميكند كه از فاعل بديگرى چيزى تعلّق گرفته ، مانند : «ضرب زيد عمرا : زد زيد عمرو را» ، واين تقسيم باعتبار مادّه فعل است ، يعنى ماده فعل دلالت ميكند كه مفعول ميخواهد يا نه ، گرچه غير مادّة نيز اين دلالت را دارد چنانچه بيان خواهد شد ، وفعل متعدّى را واقع ومجاوز ، ولازم را غير واقع وغير مجاوز ، وقاصر نيز مينامند.

وفعل ثلاثى مجرّد يا متعدّى به يك مفعول است ، مانند : («اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ،) بپرستيد پروردگارتان را كه شما را آفريده ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ٢١» «اعبدوا» صيغه امر ، فعل است وفاعل ، «ربّكم» مفعولش ، و «خلق» فعل وفاعل ، «كم» مفعولش.

يا متعدّى به دو مفعول است ، مانند : (" الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً :) كسى كه قرار داد براى شما زمين را بساط گسترده اى ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ٢٢"" جعل" فعل وفاعل ، " الارض" مفعول اوّلش" فراشا" مفعول دومش ، و ("لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ

٢٦٩

خاشِعاً :) اگر نازل ميكرديم اين قرآن را بر كوهى هرآينه آن را خاشع ميديدى ـ سورة الحشر ـ ٥٩ ـ آيه ٢١" "رايته" فعل وفاعل ومفعول اوّل "خاشعا" مفعول دوم ، وفعل به سه مفعول متعدّى ميشود ولى از باب افعال ، مانند : (وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً :) وياد آوريد آنگاهى كه خدا نمايانيد به شما آنان را در ديده گانتان اندك هنگامى كه با هم روبرو شديد ـ سورة الانفال ـ ٨ ـ آيه ٤٤ «راجع به واقعه جنگ بدر است ،» «يرى» فعل وفاعل ، «كمو» مفعول اول ، «هم» مفعول دوم ، «قليلا» مفعول سوم است.

وثلاثى مجرد لازم را به باب افعال وتفعيل ميبرند ، متعدّى ميگردد ، مانند «جلست : نشستم» و «اجلست زيدا : نشاندم زيد را» و «فرحت : شاد شدم» و «فرّحت زيدا : شاد كردم زيد را» ودر اين دو مورد همزه باب افعال وتضعيف باب تفعيل بر تعدية دلالت ميكند نه مادّه فعل ، وتعديه ثلاثى مجرّد به اين دو باب است ، چنانچه در معانى ابواب ثلاثى مزيد بيان شد ، وبه غير اين دو باب تعدية نميشود مگر به ندرت در بعضى ابواب ، مانند : «بعدت : دور شدم» و «باعدت زيدا : دور كردم زيد را» و «خرجت : بيرون شدم» و «استخرجت زيدا : بيرون آوردم زيد را».

وثلاثى مجرّد كه متعدّى به يك مفعول باشد در باب افعال وتفعيل متعدّى به دو مفعول ميشود ، مانند : «اكلت طعاما : خوردم طعامى» و «اكّلت زيدا طعاما : خورانيدم زيد را طعامى» و «علمت النّحو : دانستم نحو را» و «علّمت زيدا النّحو : آموختم زيد را نحو».

٢٧٠

وابواب افعال ، هم لازم ميآيد ، وهم متعدّى ، جز باب فعل يفعل وباب انفعال وافعلال وافعنلال وافعلّال كه اين شش باب متعدى نميآيد چنانچه ابن قتيبة در ادب الكاتب گفته است.

وفعل لازم از هربابى به حرف جرّ متعدّى ميشود ، مانند : " ذهبت. رفتم" وذهبت بزيد : بردم زيد را" ومباحث حروف جرّ در نحو مذكور است.

وبعضى افعال از يك باب ، هم متعدّى استعمال شده وهم لازم ، مانند : «رجعت : برگشتم» و «رجعت ريدا : برگرداندم زيد را» و «وفرت النّعمة : فراوان شد نعمت» و «وفر الله النّعمة : فراوان كرد خدا نعمت را» و «خسف الارض فرو رفت زمين» و «خسف الله الارض : فرو برد خدا زمين را».

وفعلى كه بدون حرف جرّ مفعول ميگيرد ، متعدّى بنفسه ومفعولش را مفعول صريح گويند ، وفعلى كه بواسطه حرف جرّ مفعول ميگيرد متعدّى بالغير ومفعولش را مفعول غير صريح مينامند.

وبعضى افعال هم متعدّى بنفسه وهم متعدّى بالغير استعمال شده اند ، مانند" شكرت الله وشكرت لله" هر دو بمعنى" خدا را شكر كردم" است ، و ("اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ :) هدايت كن ما را براه راست سورة الحمد ـ ١ ـ آيه ٦ "و" ("قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ :) بگو همانا مرا هدايتم كرد پروردگارم سوى راه راستى ـ سورة الانعام ـ ٦ ـ ١٦١" و"(" نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ :) نورى است بر نورى هدايت ميكند بنورش هركس را بخواهد ـ سورة

٢٧١

النّور ـ ٢٤ ـ آيه ٣٥" و ("قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ :) بگو آيا از انبازان شما كسى هست كه سوى حقّ هدايت كند بگو خدا هدايت ميكند به حقّ ـ سورة يونس ـ ١٠ آيه ٣٥" و (" مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ :) واز كسانى كه آفريديم امّتى هستند كه هدايت ميكنند بحقّ ـ سورة الاعراف ـ ٧ ـ آيه ١٨١" مادّه هدايت دو مفعولى است ، ودر مثال اول مفعول دوم صريح است ، ودر مثالهاى ديگر بواسطه" الى ولام وباء" است ، ودر سه مثال اخير مفعول اوّل مقدّر است ، يعنى مردم را ، وتعديه افعال قاعده كلّىّ ندارد ، بلكه بايد از سماع تبعيّت شود ، وبحث مفعولات در علم نحو مذكور است.

٢٧٢

(تقسيم هشتم)

فعل يا معلوم است يا مجهول : معلوم آن است كه فاعلش در كلام مذكور است ، ومجهول آن است كه فاعلش به هيچ وجه در كلام ، مذكور نيست ، وفعل به مفعول نسبت داده ميشود ، وعدم ذكر فاعل يا از جهل متكلّم است ، يا به جهتى مصلحت مى بيند كه ذكر ننمايد ، در مثال معلوم ميگوئى : «ضرب زيد عمرا» ودر مثال مجهول ميگوئى : «ضرب عمرو ، وقتل بكر : زده شد عمرو ، وكشته شد بكر» ودر فعل معلوم مفعول منصوب است ، ودر فعل مجهول مفعول به جاى فاعل مرفوع ميشود ، وآن را نائب فاعل مينامند ، ومعلوم ومجهول صفت فاعل است ، ولى بطور مجاز گفته ميشود : فعل معلوم وفعل مجهول ، وبراى آنكه مجازگوئى نشود بعضى فعل مجهول را «فعل ما لم يسمّ فاعله : فعلى كه فاعلش نامبرده نشده» وفعل معلوم را «فعل ما سمّى فاعله : فعلى كه فاعلش نامبرده شده» اصطلاح كرده اند ، واصطلاح اول از جهت مختصر بودن بهتر است ، وصيغه فعل مجهول با تغيير دادن اول وآخر فعل معلوم ساخته ميشود ، وآن تغييرات عبارت است از :

١ ـ فعل ماضى هرچه باشد از هربابى حرف اولش را مضموم مينمايند.

٢ ـ ابوابى كه همزه وصل در اول آنها است مانند باب «انفعال واستفعال» حرف سوم ماضى نيز مضموم ميگردد.

٣ ـ ابوابى كه تاء زائد در اول آنهاست" باب تفعّل وتفاعل

٢٧٣

وتفعلل" حرف دوم ماضى نيز مضموم ميشود.

٤ ـ ابوابى كه پس از حرف مضموم شده الف است ، يعنى باب «مفاعلة وتفاعل» آن الف قلب به واو ميگردد.

٥ ـ حرف ماقبل آخر را هرچه باشد مكسور مينمايند.

٦ ـ فاء الفعل در معتل العين ثلاثى مجرّد مكسور ميشود ، مگر در نه صيغه واوى غير مكسور العين ، وبمناسبت كسره فاء الفعل عين الفعل قلب به ياء ميشود اگر نباشد.

٧ ـ در معتل اللام از هربابى باشد حرف آخر بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء ميگردد اگر نباشد ، اين تغييرات ماضى ، امّا تغييرات در مضارع عبارت است از :

١ ـ حرف مضارع در هربابى باشد مضموم ميگردد اگر نباشد.

٢ ـ ماقبل حرف آخر در هربابى مفتوح ميشود اگر نباشد.

٣ ـ حرف آخر قلب به ياء ميگردد اگر نباشد ، سپس در پنج صيغه كه ضمير ظاهر ندارد قلب به الف ميشود ، وحذف حرف علّة در معتل العين ومعتل اللام مانند معلوم است ، لكن فاء الفعل محذوف در معتل الفاء برميگردد.

«اما صيغه امر مجهول» در هرچهارده صيغه لام مكسور مياورند ، وحرف مضارع در شش صيغه حاضر نيز بجاى خود است ، وحذف در آخر صيغه هاى امر ونهى وجحد مانند معلوم است ، چنانچه همه اينها در مثالها مشاهدة خواهد شد.

در ماضى ثلاثى مجرد صحيح ميگوئى : " ضرب ، ضربا ، ضربوا ،

٢٧٤

ضربت ، ضربتا ، ضربن ، ضربت ، ضربتما ، ضربتم ، ضربت ، ضربتما ، ضربتنّ ، ضربت ، ضربنا ، «ضرب» يعنى : زده شد آن يك مرد غائب وبر اين قياس باقى صيغه ها ، ونيز اگر مضموم العين يا مكسور العين باشد ، مثلا ميگوئى : «علم ، علما ، علموا ، علمت ، علمتا ، علمن ، علمت الخ» ، وميگوئى : «شرف ، شرفا ، شرفوا ، شرفت ، شرفتا ، شرفن ، شرفت الخ» اين مثال را براى تفهيم آوردم ، وگرنه صحيح نيست ، زيرا باب «فعل يفعل» لازم است ، وفعل لازم مجهول ندارد ، مگر آنكه به چيزى متعدّى گردد ، چنانچه گذشت ، واگر به حرف جرّ متعدّى شود صيغه مجهولش گونه ديگرى است كه بيانش خواهد شد ، ودر معتل الفاء مانند صحيح ميگوئى : وعد ، وعدا ، وعدوا ، وعدت ، وعدتا ، وعدن ، وعدت الخ ، ودر يائى ميگوئى : يقن ، يقنا ، يقنوا ، يقنت ، يقنتا ، يقنّ ، يقنت ، يقنتما ، يقنتم ، الخ.

ودر معتل العين ميگوئى : قيل ، قيلا ، قيلوا ، قيلت ، قيلتا ، قلن ، قلت ، قلتما ، قلتم ، قلت ، قلتما ، قلتنّ ، قلت ، قلنا ، «قيل» يعنى : گفته شد ، در اصل «قول» بود ، كسره عين الفعل را چون بر واو ثقيل بود به فاء الفعل نقل كردند ، ضمّه فاء الفعل حذف گرديد ، واو بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء گشت «قيل» شد ، «قلن» در اصل «قولن» بود ، از جهت ثقل كسرة بر واو حذفش كردند ، ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل حذف گشت «قلن» گرديد ، وهمچنان در هشت صيغه ديگر ، ودر اجوف يائى نيز ميگوئى : بيع ، بيعا ، بيعوا ، بيعت ، بيعتا ، بعن ، بعت ، بعتما ، بعتم ، بعت ، بعتما ،

٢٧٥

بعتنّ ، بعت ، بعنا ، «بيع» يعنى : فروخته شد «(وبر اين قياس سائر صيغه ها) در اصل» بيع «بود ، كسره عين الفعل براى ثقل به فاء الفعل نقل گرديد ، ضمّه فاء الفعل حذف گشت ،» بيع «گرديد ،» بعن «در اصل» بيعن «بود ، كسره عين الفعل به فاء الفعل نقل گرديد ، ضمّه حذف شد ، پس براى التقاء ساكنين عين الفعل ساقط گشت» بعن گرديد ، ودر اجوف واوى مكسور العين نيز ميگوئى : خيف ، خيفا ، خيفوا ، خيفت ، خيفتا ، خفن ، خفت ، خفتما ، خفتم ، خفت ، خفتما ، خفتنّ ، خفت ، خفنا ، «خيف» چون فعل لازم است مجهولش معنى ندارد ، مگر با حرف جرّ آورده شود ، يا به باب افعال وتفعيل برود تا متعدّى گردد ، چنانچه در «شرف» گفتيم ، وبيانش خواهد آمد ، واز جهت صيغه سازى در اصل «خوف» بود ، عمل شد درباره اش آنچه در «قول» گفتيم ، و «خفن» در اصل «خوفن» بود ، كسره عين الفعل به فاء الفعل نقل گرديد ، پس التقاء ساكنين شد ، عين الفعل ساقط گشت ، «خفن» شد ، ومخفى نماند كه صورت نه صيغه اخير ماضى مجهول اجوف ثلاثىّ مجرّد با معلومش يكى است ، ولى در اصل مختلف هستند ، وتشخيص آنها در ضمن كلام با قرينة است.

ودر معتل اللام واوى مفتوح العين ميگوئى : دعى ، دعيا ، دعوا ، دعيت ، دعيتا ، دعين ، دعيت ، دعيتما ، دعيتم ، دعيت ، دعيتما ، دعيتنّ ، دعيت ، دعينا ، «دعى» يعنى : خوانده شد ، در اصل «دعو» بود ، واو بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء گشت ، «دعى» گرديد ، واعلالش فقط حذف لام الفعل است از صيغه جمع مذكّر غائب ، و

٢٧٦

همچنان ديگر اقسام ، ودر يائى ميگوئى : رمى ، رميا ، رموا ، رميت ، رميتا ، رمين ، رميت الخ ، «رمى» يعنى : پرتاب شد ، وچون يائى است قلبى درش نيست ، ودر مكسور العين واوى ميگوئى : رضى ، رضيا ، رضوا ، رضيت ، رضيتا ، رضين ، رضيت ، رضيتما ، رضيتم ، رضيت ، رضيتما ، رضيتنّ ، رضيت ، رضينا «رضى» يعنى : پسنديده شد ، در اصل «رضو» بود ، واو قلب به ياء شد چنانچه در معلومش شد «رضى» گرديد ، وبر اين قياس ديگر مثالها را تمرين نمائيد ، ولفيف مفروق ومقرون بر قياس اينها دانسته ميشود ، چنانچه گوئى : وقى ، وقيا ، وقوا ، وقيت ، وقيتا ، وقين ، وقيت ، وقيتما ، وقيتم ، وقيت ، وقيتما ، وقيتنّ ، وقيت ، وقينا «وقى» يعنى : نگه داشته شد ، وگوئى : روى ، رويا ، رووا ، رويت ، رويتا ، روين ، رويت ، رويتما ، رويتم ، رويت ، رويتما ، رويتنّ ، رويت ، روينا «روى» يعنى : روايت شد.

ودر مضاعف گوئى : مدّ ، مدّا ، مدّوا ، مدّت ، مدّتا ، مددن ، مددت ، مددتما ، مددتم ، مددت ، مددتما ، مددتنّ ، مددت ، مددنا «مدّ» يعنى : كشش داده شد ، در اصل «مدد» بود ، عين الفعل ساكن ودر لام الفعل ادغام شد «مدّ» گرديد.

اما مضارع ثلاثى مجرد مجهول را گوئى : ينصر ، ينصران ، ينصرون ، تنصر ، تنصران ، ينصرن ، تنصر ، تنصران ، تنصرون ، تنصرين ، تنصران ، تنصرن ، انصر ، ننصر ، «ينصر» يعنى يارى ميشود ، وبر اين قياس سائر صيغه ها ، وهمچنان است مكسور العين ومفتوح العين ، چنانچه گوئى : يضرب ، يضربان ، يضربون ، تضرب ، تضربان ، يضربن ،

٢٧٧

تضرب الخ و «يمنع ، يمنعان ، يمنعون ، تمنع ، تمنعان ، يمنعن ، تمنع الخ».

ودر مضاعف ميگوئى : يمدّ ، يمدّان ، يمدّون ، تمدّ ، تمدّان ، يمددن ، تمدّ ، تمدّان ، تمدّون ، تمدّين ، تمدّان ، تمددن ، امدّ ، نمدّ ، وهمچنان مكسور العين ومفتوح العين را گوئى : يفرّ ، يفرّان ، يفرّون ، تفرّ ، تفرّان ، يفررن ، تفرّ الخ ، و «يبرّ ، يبرّان ، يبرّون ، تبرّ ، تبرّان ، يبررن ، تبرّ الخ».

ودر معتل الفاء گوئى : «يوعد ، يوعدان ، يوعدون ، توعد ، توعدان ، يوعدن ، توعد ، توعدان ، توعدون ، توعدين ، توعدان ، توعدن ، اوعد ، نوعد» وهمچنان مفتوح العين را چه در معلوم فاء الفعلش حذف شود ، مانند : «يوضع ، يوضعان ، يوضعون ، توضع ، توضعان ، يوضعن ، توضع الخ» يا نشود ، مانند : «يوجل ، يوجلان ، يوجلون ، توجل ، توجلان ، يوجلن ، توجل الخ» وهمچنان مضموم العين مانند : «يوجه ، يوجهان ، يوجهون ، توجه ، توجهان ، يوجهن ، توجه الخ» در هرصورت عين الفعل مفتوح ميشود ، وفاء الفعل هم حذف نميشود

ودر معتل العين هرچه باشد عين الفعل قلب به الف ميشود ، چنانچه گوئى : «يقال ، يقالان ، يقالون ، تقال ، تقالان ، يقلن ، تقال ، تقالان ، تقالون ، تقالين ، تقالان ، تقلن ، اقال ، نقال» ودر مكسور العين ومفتوح العين نيز ميگوئى : «يباع ، يباعان ، يباعون ، تباع ، تباعان ، يبعن ، تباع الخ» و «يخاف ، يخافان ، يخافون ، تخاف ، تخافان ، يخفن ، تخاف الخ» ودر دو جمع مؤنث عين الفعل

٢٧٨

براى التقاء ساكنين حذف گرديده ، چنانچه در معلوم حذف ميگردد.

ودر معتل اللام هرچه باشد لام الفعل قلب به ياء ميگردد ، سپس در پنج صيغه قلب به الف ميشود ، چنانچه گوئى : «يدعى ، يدعيان ، يدعون ، تدعى ، تدعيان ، يدعين ، تدعى ، تدعيان ، تدعون ، تدعين ، تدعيان ، تدعين ، ادعى ، ندعى» لام الفعل در دو صيغه جمع مذكر وصيغه مفرد مؤنث حاضر حذف شد ، چنانچه در معلوم حذف ميشود ، ولى تشابه در غير صيغه مثنّى كه عمومىّ است فقط ميان مفرد مؤنث حاضر وجمع مؤنث حاضر است ، وهمچنان در مفتوح العين ومكسور العين گوئى : «يرضى ، يرضيان ، يرضون ، ترضى ، ترضيان ، يرضين ، ترضى ، ترضيان ، ترضون ، ترضين ، ترضيان ، ترضين ، ارضى ، نرضى» و «يرمى ، يرميان ، يرمون ، ترمى ، ترميان ، يرمين ، ترمى ، ترميان ، ترمون ، ترمين ، ترميان ، ترمين ، ارمى ، نرمى».

ودر فعل امر ميگوئى : «ليضرب ، ليضربا ، ليضربوا ، لتضرب ، لتضربا ، ليضربن ، لتضرب ، لتضربا ، لتضربوا ، لتضربى ، لتضربا ، لتضربن ، لاضرب ، لنضرب» ولى حذف آخر در هربابى وهرقسمى مانند معلوم است ، وبر اين منوال است نهى وجحد ، ونيازى به مثالهاى آنها نيست ، محصّلين خودشان تمرين نمايند.

ودر باب افعال ميگوئى : " اكرم ، اكرما ، اكرموا ، اكرمت ، اكرمتا ، اكرمن ، اكرمت ، اكرمتما ، اكرمتم ، اكرمت ، اكرمتما ، اكرمتنّ ، اكرمت ، اكرمنا" ومضارع را گوئى : " يكرم ، يكرمان ، يكرمون ، تكرم ، تكرمان ، يكرمن ، تكرم ، تكرمان ، تكرمون ، تكرمين ، تكرمان ، تكرمن ، اكرم ، نكرم ،

٢٧٩

وصيغه هاى مضارع مجهول در باب افعال با مجهول ثلاثى مجرد مشابه است ، بواسطه قرينة در ضمن كلام تشخيص داده ميشود.

ودر معتل الفاء از باب افعال ميگوئى : «اوعد ، اوعدا ، اوعدوا ، اوعدت ، اوعدتا ، اوعدن ، اوعدت ، اوعدتما ، اوعدتم ، اوعدت ، اوعدتما ، اوعدتنّ ، اوعدت اوعدنا» واگر يائى باشد بمناسبت ضمّه ماقبل قلب به واو ميگردد ، چنانچه گوئى : «اوقن ، اوقنا ، اوقنوا ، اوقنت ، اوقنتا ، اوقنّ ، اوقنت ، اوقنتما ، اوقنتم ، اوقنت ، اوقنتما ، اوقنتنّ ، اوقنت ، اوقنّا» معلومش «ايقن» بود ، ودر مضارع واوى ميگوئى : «يوعد ، يوعدان ، يوعدون ، توعد ، توعدان ، يوعدن ، توعد ، توعدان ، توعدون ، توعدين ، توعدان ، توعدن ، اوعد ، نوعد» ودر يائى قلب به واو ميشود مانند معلومش ، چنانچه گوئى : «يوقن ، يوقنان ، يوقنون ، توقن ، توقنان ، يوقنّ ، توقن ، توقنان ، توقنون ، توقنين ، توقنان ، توقنّ ، اوقن ، نوقن».

ودر معتل العين از باب افعال گوئى : " اقيم ، اقيما ، اقيموا ، اقيمت ، اقيمتا ، اقمن ، اقمت ، اقمتما ، اقمتم ، اقمت ، اقمتما ، اقمتنّ ، اقمت ، اقمنا"" اقيم" در اصل" اقوم" بود ، كسره عين الفعل را چون بر واو ثقيل بود به فاء الفعل نقل كردند ، وعين الفعل بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء شد" اقيم" گشت ، " اقمن" در اصل" اقومن" بود ، پس از نقل كسره به فاء الفعل با لام الفعل التقاء ساكنين شد ، واو ساقط گشت ، " اقمن" گرديد ، وهمچنين تا آخرين صيغه ، ودر يائى ميگوئى : " ابين ، ابينا ، ابينوا ، ابينت ، ابينتا ، ابنّ ، ابنت ،

٢٨٠