علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

استغنيت ، استغنيتما ، استغنيتم ، استغنيت ، استغنيتما ، استغنيتنّ استغنيت ، استغنينا : بى نياز شدن ـ يستغنى ، يستغنيان ، يستغنون ، تستغنى ، تستغنيان ، يستغنين ، تستغنى ، تستغنيان ، تستغنون ، تستغنين ، تستغنيان ، تستغنين ، استغنى ، نستغنى ـ ليستغن ، ليستغنيا ، ليستغنوا ، لتستغن ، لتستغنيا ، ليستغنين ، استغن ، استغنيا ، استغنوا ، استغنى ، استغنيا ، استغنين ، لاستغن ، لنستغن ، يائى است ، ثلاثى مجردش «غنى ، يغنى ، اغن ، غنى وغناء : بى نياز بودن»

" باب افعلال" : " ارعوى ، ارعوبا ، ارعووا ، ارعوت ، ارعوتا ، ارعوين ، ارعويت ، ارعويتما ، ارعويتم ، ارعويت ، ارعويتما ، ارعويتنّ ، ارعويت ، ارعوينا ، ارعواء : باز ايستادن از بدى ونادانى وپشيمان شدن بر ترك كارى ـ يرعوى ، يرعويان ، يرعوون ، ترعوى ، ترعويان ، يرعوين ، ترعوى ، ترعويان ، ترعوون ، ترعوين ، ترعويان ، ترعوين ، ارعوى ، نرعوى ـ ليرعو ، ليرعويا ، ليرعووا ، لترعو ، لترعويا ، ليرعوين ، ارعو ، ارعويا ، ارعووا ، ارعوى ، ارعويا ، ارعوين ، لارعو ، لنرعو ، واوى است ، وناقص يائى از اين باب نيافته ، ثلاثى مجردش" رعا ، يرعو ، ارع ، رعوا ورعوة" بهمان معنى اصل" ارعوى ، يرعوى ـ ارعوّ ، يرعوّ" بوده مانند" احمرّ ، يحمرّ" ، واو دوم را كه حرف زيادة است قلب به ياء كردند ، پس فكّ ادغام گرديد ، واعلال معتلّ اللّام بر آن واقع شد ، وواو اول كه لام الفعل است مانند حرف صحيح بحال خود بماند ، زيرا در دو حرف پهلوى

٢٤١

هم در يك كلمة اعلال واقع نميشود چنانچه نظيرش در لفيف مقرون خواهد آمد ، واز اين باب يك ماده ديگر بيش نيافتم ، وآن «اقتوى ، يقتوى ، اقتو ، اقتواء : استخدام كردن است» كه اصلش «اقتوّ ، يقتوّ» بوده ، وبعضى مانند زمخشرى چنانچه در تاج العروس نقل كرده آن را از باب افتعال گرفته اند ، لكن خطاء است ، زيرا ثلاثى مجردش «قتا ، يقتو ، اقت ، قتوا وقتا ومقتى» است بمعنى خدمت كردن ، وتاء در اينجا عين الفعل است ودر باب افتعال زائد است.

واز باب افعيلال معتلّ اللّام نيافتم ، جز آنكه صاحب تاج العروس بمناسبتى در ماده «قتو» گفته : «رجل مغزوى ومغزاوى واصلها مغزوّ ومغزاو والفعل اغزوّ واغزاوّ كاحمرّ واحمارّ» ومعنايش را نگفته ، ولى ، معنايش از جهت مادّه كلمة گويا جنگ وغارت كردن باشد.

" باب افعيعال" : " اعلولى ، اعلوليا ، اعلولوا ، اعلولت ، اعلولتا ، اعلولين ، اعلوليت ، اعلوليتما ، اعلوليتم ، اعلوليت ، اعلوليتما ، اعلوليتنّ ، اعلوليت ، اعلولينا ، اعليلاء : بالا بردن ـ يعلولى ، يعلوليان ، يعلولون ، تعلولى ، تعلوليان ، يعلولين ، تعلولى ، تعلوليان ، تعلولون ، تعلولين ، تعلوليان ، تعلولين ، اعلولى ، نعلولى ـ ليعلول ، ليعلوليا ، ليعلولوا ، لتعلول ، لتعلوليا ، ليعلولين ، اعلول ، اعلوليا ، اعلولوا ، اعلولى ، اعلوليا ، اعلولين ، لاعلول ، لنعلول" واوى است ، ثلاثى مجردش" علا ، يعلو ، اعل ، علوّا : بالا بودن «است. ومانند آن» اغلولى ، يغلولى ، اغلول ، اغليلاء : بلند ودر هم پيچيده شدن درخت وگياه وغير آن".

٢٤٢

«اعرورى ، اعروريا ، اعروروا ، اعرورت ، اعرورتا ، اعرورين ، اعروريت ، اعروريتما ، اعروريتم ، اعروريت ، اعروريتما ، اعروريتنّ ، اعروريت ، اعرورينا ، اعريراء : مرتكب كار زشت شدن ، وتنها راه پيمودن ، وسوار اسب برهنه شدن ـ يعرورى ، يعروريان ، يعرورون ، تعرورى ، تعروريان ، يعرورين ، تعرورى ، تعروريان ، تعرورون ، تعرورين ، تعروريان ، تعرورين ، اعرورى ، نعرورى ـ ليعرور ، ليعروريا ليعروروا ، لتعرور ، لتعروريا ، ليعرورين ، اعرور ، اعروريا ، اعروروا ، اعرورى ، اعروريا ، اعرورين ، لاعرور ، لنعرور» يائى است ، ثلاثى مجردش «عرى ، يعرى ، اعر ، عريا وعرية : برهنه شدن» سعد تفتازانىّ در شرح تصريف واوى گرفته ، لكن گفته اند خطاء است بدليل مصدر ثلاثى مجردش ، ومعتلّ اللّام از باب افعوّال نيافتم.

«باب فعللة» : «سلقى ، سلقيا ، سلقوا ، سلقت ، سلقتا ، سلقين ، سلقيت ، سلقيتما ، سلقيتم ، سلقيت ، سلقيتما ، سلقيتنّ ، سلقيت ، سلقينا ، سلقاء : بر پشت زمين زدن ، مضارعش : يسلقى ، وامرش ليسلق ، وسلق الخ»

«باب تفعلل» : «تجعبى ، تجعبيا ، تجعبوا ، تجعبت ، تجعبتا ، تجعبين ، تجعبيت ، الخ تجعبيا : ازدحام وهنگامه برپا شدن ، مضارعش : يتجعبى ، امرش : ليتجعب ، تجعب».

باب افعنلال : اعلندى ، اعلنديا ، اعلندوا ، اعلندت ، اعلندتا ، اعلندين ، اعلنديت الخ اعلنداء : چاق ودرشت شدن ،

٢٤٣

مضارعش : يعلندى ، امرش : ليعلند ، اعلند" واز باب افعللال مثالى نيافتم ، ومحصّل شايد بيابد.

تا اينجا پايان كلام در كلماتى كه حرف علّة در آنها يكى است ، اما كلمه اى كه دو حرف از حروف اصولش علّة باشد آن را لفيف گويند ، پس اگر پهلوى هم باشد لفيف مقرون نامند ، واگر عين الفعل ميان آنها فاصلة گردد لفيف مفروق خوانند ، بناء بر اين لفيف سه گونه ميشود : معتلّ الفاء والعين ، معتلّ الفاء واللّام ، معتلّ العين واللّام ، وهركدام از جهت واوى ويائى چهار صورت ميباشد : يا هردو واو يا هردو ياء ، يا اول واو ودوم ياء ، يا برعكس ، وكلمه اى كه هرسه حرفش علّة باشد اصطلاحا لفيف نميگويند ، ولفيف در رباعىّ هم تصوّر دارد ، لكن بحث را در ثلاثى قرار داده اند ، زيرا در رباعىّ اندك است ، ومورد اعلال هم واقع نميشود ، ولفيف از لفّ است ، ولفّ بمعنى جمع وخلط آمده ، گويند : طعام لفيف ، يعنى طعامى كه از چند چيز مخلوط است ، در قرآن آمده («فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً :) چون وعده آخرت رسد آوريم شما را در حالى كه مجتمع وبهم آميخته هستيد ـ سورة الاسراء ـ ١٧ ـ آيه ١٠٤» واين گونه كلمه را لفيف گويند زيرا از حرف صحيح وغير صحيح مخلوط است ، وغالبا از واو وياء وحرف ديگرى مجتمع ومخلوط گرديده.

(معتلّ الفاء والعين)

از اين قسم لفيف فعل نيامده جز يك يا دو مورد ، واسم هم چندان نيست مگر چند كلمه اى كه برخى از آنها را مذكور ميداريم.

٢٤٤

«اوّل : نخست» بر وزن افعل است ، فاء الفعل ولام الفعلش هردو واو ، درهم ادغام گرديده.

«واه» كلمه ايست كه در حال دل سوختگى واندوه وپريشانى ميگويند ، ونيز در حال شگفت از چيزى گفته ميشود ، اصلش «ووه» است ، عين الفعل قلب به الف شده.

«يين» اهل لغت اختلاف كرده اند : چشمه ايست ، وادى است ميان ضاحك وضويحك كه دو كوه است در بلاد عرب ، ناحيه ايست در يك منزلى مدينة ، چاهى است ، محلّى است در چند فرسخى حيرة ، وحيرة به مواضع چندى در ايران وعربستان گفته ميشده ، مشهورترين آنها موضعى است در چند فرسخى كوفة ، وممكن است «يين» نام همه اينها باشد ، واختلافى در واقع نباشد ، وگفته اند كلمه اى كه اولش دو ياء اصلى باشد جز اين در كلام عرب نيست.

«ويل» در فارسى به «واى» ترجمة ميشود ، صيغه مصدر است بمعنى هلاكت وعذاب ، در قرآن اين كلمه بسيار آمده مانند («وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ :) عذاب وهلاك براى كم فروشان باشد ـ سورة التّطفيف ـ ٨٣ ـ آيه ١» و «ويلة» نيز گفته ميشود ، مانند («يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا :) مجرمان روز قيامت ميگويند : اى واى بر ما : سورة الكهف ـ ١٨ ـ آيه ٤٩» وفعل ثلاثى مجرد از آن استعمال نشده ، لكن «ويّل ، يويّل ، توئيلا : بسيار ويل گفتن بر خود يا بر كسى» و «تويّل ، يتويّل ، تويّلا : واويلا گفتن از جهت مصيبتى كه رسيده» و «توايل ، يتوايل ، توايلا : بر همديگر ويل گفتن» ومباحث ديگرى در اين كلمة

٢٤٥

هست به كتب لغت مراجعة شود.

«ويح» كلمه ايست كه براى بازداشتن كسى از سخنى يا كارى يا عقيده اى گفته ميشود ، وبقرينه حال ومقال گاهى با رأفت وگاهى با خشونت اداء ميگردد ، وبعضى از اهل لغت تصوّر كرده اند اين معنى خود كلمه است ، پس در معنايش اختلاف كرده اند ، ومانند «ويح» است «ويب وويخ وويس».

«ويه» كلمه ايست كه براى ترغيب وواداركردن ميگويند ، مقابل آن كلمات ، و «ايه» نيز گفته ميشود ، ودر قديم معمول بوده كه اين كلمه را با كلمه ديگرى تركيب ميكردند ، ونام گذارى مينمودند ، مانند : بابويه ، سيبويه ، نفطويه ، قولويه ، عمرويه.

«يوح ويوحى» از نامهاى خورشيد است.

«يوبب» نام پدر شعيب پيغمبر است على نبيّنا وآله وعليه‌السلام.

«يوم : روز» ومقدارى از زمان ، چه قصير باشد يا طويل ، چه خورشيد باشد يا نباشد ، واز آن فعل ساخته اند «ياوم ، يياوم ، ياوم ، مياومة ويواما : روزمزدكردن كارگر» وصاحب منتهى الارب گفته : «يوم ، يوما : روز گرديد».

(معتلّ الفاء واللّام)

واين قسم از لفيف هرچه هست فاء الفعلش واو ولام الفعلش ياء است ، ودر كلام عرب از آن سه قسم ديگر نيامده ، جز يك مادّة كه هردو ياء است ، ومذكور خواهيم داشت ، واين قسم از سه باب

٢٤٦

آمده ، واعلالش در فاء الفعل مانند مثال ، ودر لام الفعل مانند ناقص صورت ميگيرد.

١ ـ باب «ضرب ، يضرب» مانند : «وقى ، يقى ، ق ، وقاية ووقيا وواقية : نگهدارى كردن».

چهارده صيغه ماضى : وقى ، وقيا ، وقوا ، وقت ، وقتا ، وقين ، وقيت ، وقيتما ، وقيتم ، وقيت ، وقيتما ، وقيتنّ ، وقيت ، وقينا ، «وقى» در اصل «وقى» بود ، تا صيغه چهاردهم مانند «رمى» صرف واعلال ميشود.

چهارده صيغه مضارع : يقى ، يقيان ، يقون ، تقى ، تقيان ، يقين ، تقى ، تقيان ، تقون ، تقين ، تقيان ، تقين ، اقى ، نقى ، «يقى» در اصل «يوقى» بود ، بر وزن يضرب ، فاء الفعل را حذف كرديم چنانچه در «يعد» مضارع «وعد» حذف شد ، ونيز ضمّه لام الفعل را حذف نموديم چنانچه از لام الفعل در «يرمى» حذف شد ، «يقى» شد ، وفاء الفعل در سيزده صيغه ديگر حذف گرديد ، واما لام الفعل در دو صيغه جمع مذكّر وصيغه مفرد مؤنث حاضر حذف گرديد چنانچه در بحث ناقص دانستى ، وهمچنان است تشابه مفرد مؤنّث حاضر با جمع مؤنّث حاضر.

چهارده صيغه امر : ليق ، ليقيا ، ليقوا ، لتق ، لتقيا ، ليقين ، ق ، قيا ، قوا ، قى ، قيا ، قين ، لاق ، لنق ، «ق» در اصل «تقى» بود ، حرف مضارع از اولش حذف شد مانند سائر صيغه هاى امر حاضر ولام الفعل از آخرش حذف شد مانند فعل ناقص «ق» شد ، همزه

٢٤٧

وصل نياورديم چون حرف پس از حرف مضارع متحرّك بود ، چنانچه در «تعد» ميگوئيم «عد» ، لكن چون اين يك حرف است در حال وقف هاء سكت به آن ملحق كنند و «قه» گويند ، واگر دقّت شود وآنچه در اعلال مثال وناقص گفته شد در اينجا اعمال گردد ، بيش از اين نيازى به شرح نيست.

واز اين باب است : «وفى ، يفى ، ف ، وفاء : پيمان را انجام دادن» و «وعى ، يعى ، ع ، وعيا : فراگرفتن» و «وحى ، يحى ، ح ، وحيا : اشارةكردن ونوشتن ، وسخن آهسته وپنهانى با كسى گفتن» و «وصى ، يصى ، ص ، وصيا : متصّل كردن» ولفيف اغلب از اين باب است.

٢ ـ باب" علم ، يعلم" مانند : " وجى ، يوجى ، ايج ، وجيا : سوده شدن سمّ ستور".

«وجى» تا آخر مانند «رضى» صرف ميشود ،

«يوجى» تا آخر چهارده صيغه مانند «يرضى» صرف ميشود.

«ايج» در اصل «اوج» بود ، مانند «ارض» واو را بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء كردند ، مانند «ايجل» ، واز اين باب است : «ونى ، يونى ، اين ، ونيا ووناء وونية ونية : ناتوان وسست شدن».

٣ ـ باب «حسب ، يحسب ، مانند» ولى ، يلى ، ل ، وليا : نزديك شدن «» ولى «مانند» رضى «و» يلى «مانند» يقى «صرف واعلال ميگردد ، ومانند آن است» ورى ، يرى ، ر ، وريا ورية :

٢٤٨

آتش بيرون آمدن از سنگ وغيره".

ومثال مهموز از اين قسم لفيف : " واى ، يأى ، ا ، وايا : وعدةكردن" ، وآن ماده اى كه فاء الفعل ولام الفعل هردو ياء است : «يدى ، ييدى ، ايد ، يديا : احسان نمودن» از «يد : دست» مشتقّ كرده اند ، زيرا غالبا احسان به دست انجام ميشود.

وبر اين قسم از لفيف در ثلاثى مزيد نيز اعلال مثال وناقص هردو صورت ميگيرد ، چنانچه ميگوئى :

از باب افعال : اوحى ، يوحى ، اوح ، ايحاء : وحى نمودن" : واز باب تفعيل : «وصّى ، يوصّى ، وصّ ، توصية : وصيّت كردن»

واز باب مفاعلة. وارى ، يوارى ، وار ، مواراة : پنهان كردن".

واز باب افتعال" اتّقى ، يتّقى ، اتّق ، اتّقاء : خوددارى كردن وپرهيز نمودن" اصل آن" اوتقى ، يوتقى ، اوتق ، اوتقاء" بوده ، چنانچه در مباحث گذشته دانسته شد ، واو در تاء افتعال ادغام ، گرديد به اين صورت شد ، ثلاثى مجردش" وقى ، يقى ، ق ، وقاية" مذكور شد ، و" تقوى" كه صفت پرهيزكارى است در اصل" وقوى" بوده ، بر وزن فعول" واو را قلب به تاء ، وياء را قلب به الف كردند" تقوى" شد ، وبر اين قول واو تقوى زائد است ، وبعضى گفته اند : اصلش «وقيا» بوده ، بر وزن «فعلى» واو را قلب به تاء ، وياء را قلب به واو نمودند «تقوى» شد ، وبر اين قول الف آخر زائد است ، وهمچنان : «تقاة وتقى» بمعنى تقوى ، و «تقيّة» بمعنى پنهان داشتن روش خود از دشمن ، در اصل «وقاة ووقى ووقيّة»

٢٤٩

بوده است ، واز باب انفعال مثالى نيافتم.

واز باب تفعّل : «توفّى ، يتوفّى ، توفّ ، توفّيا : برگرفتن»

واز باب تفاعل : «توارى ، يتوارى ، توار ، تواريا : نهان شدن»

واز باب استفعال : " استوفى ، يستوفى ، استوف ، استيفاء : تمام گرفتن چيزى را" واز چهار باب ديگر ثلاثى مزيد مثالى نيافتم.

(معتلّ العين واللّام)

وآن در همه جا وهمه چيز مانند ناقص صرف واعلال ميگردد ، زيرا در عين الفعل هيچگونه اعلالى نميكنند ، چون اعلال دو حرف پهلوى هم در يك كلمه اخلال به آن كلمه است ، واين قسم از لفيف چهار صورت تصوّر دارد ، ولى يك صورت كه عين الفعل ياء ولام الفعل واو باشد ندارد ، ونيز هرچه هست از دو باب بيش نيست :

١ ـ باب" علم ، يعلم" مانند : " قوى ، يقوى ، اقو ، قوّة : نيرو داشتن" اين مثال عين الفعل ولام الفعل هردو واو است ، " قوى" در اصل" قوو" بوده ، لام الفعل بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء گرديد ، " يقوى" در اصل" يقوو" بوده ، لام الفعل قلب به ياء سپس قلب به الف گرديد.

«هوى ، يهوى ، اهو ، هوى : دوست داشتن» اين مثال عين الفعل واو ولام الفعل ياء است.

«حيى ، يحيى ، احى ، حياة : زنده بودن» اين مثال عين الفعل ولام الفعل هردو ياء است ، وصرف واعلال اينها ومانند اينها عينا مانند «رضى ، يرضى ، ارض» ميباشد ، جز اينكه در قسم سوّم جائز

٢٥٠

است در پنج صيغه اول ماضى ادغام نمود وگفت : «حىّ ، حيّا ، حيّوا ، حيّت ، حيّتا».

٢ ـ باب «ضرب ، يضرب» مانند : «روى ، يروى ، ارو ، رواية : آب آوردن ونقل حديث كردن» عين الفعل واو ، ولام الفعل ياء است ، واز اين مادّة «روى ، يروى ، ارو ، ريّا وروى : سيراب شدن» آمده است ، ومثالى كه هردو واو ، يا هردو ياء باشد از باب «ضرب ، يضرب» نيافتم ، واز اين باب هرچه هست عين الفعل واو ولام الفعل ياء است ، جز آنكه صاحب منتهى الارب نقل كرده : «غييت غاية : برپا كردم غاية را» ، غاية بمعنى علم وپرچم است ، لكن در ثلاثى مزيد مثال هردو ياء بسيار است ، ومثال مهموز از لفيف مقرون «اوى ، ياوى ، ايو ، اويّا واواء : جاى گرفتن»

ولفيف مقرون در ثلاثى مزيد عينا مانند ناقص است ، وعين الفعل چه واو چه ياء مانند حرف صحيح به حال خود ميماند ، چنانچه ، ميگوئى :

از باب افعال : «احيى ، يحيى ، احى ، احياء : زنده كردن».

واز باب تفعيل : «قوّى ، يقوّى ، قوّ ، تقوية : نيرو دادن».

واز باب مفاعلة : «ساوى ، يساوى ، ساو ، مساواة : برابر بودن وبرابركردن».

واز باب افتعال : «استوى ، يستوى ، استو ، استواء : بر چيزى قرار گرفتن» وبمعانى ديگر نيز استعمال شده ، ودر اين دو مثال عين الفعل ولام الفعل هردو واو است.

٢٥١

واز باب انفعال : «انعوى ، ينعوى ، انعو ، انعواء : خميده وتاشدن وپيچيده گرديدن».

واز باب تفعّل : «تطوّى ، يتطوّى ، تطوّ ، تطوّيا : برهم پيچيده شدن» مانند پيچيده شدن پارچه وريسمان ومار وزنجير وغير اينها ، ثلاثى مجردش «طوى ، يطوى ، اطو ، طيّا : برهم پيچيدن».

واز باب تفاعل : «تساوى ، يتساوى ، تساو ، تساويا : برابر بودن».

واز باب استفعال" استحيى ، يستحيى ، استحى ، استحياء : شرم نمودن" وبنوتميم عين الفعل را حذف ميكنند وميگويند : " استحى ، يستحى ، استح ، استحاء" وهمچنان در ديگر صيغه ها با انجام اعلال لام الفعل كه در فعل ناقص معمول است.

واز باب افعلال : «احووى ، يحووى ، احوو ، احوياء : سياه بودن مائل به سبزى يا سرخ بودن مائل به سياهى» ثلاثى مجردش «حوى ، يحوى ، احو ، حوى» بهمان معنى ، ودر اين مثال عين الفعل ولام الفعل هردو واو است ، واز باب افعيلال وافعوّال نيز آمده.

" احواوى ، يحواوى ، احواو ، احويواء" واحووّى ، يحووّى ، احووّ ، احووّاء" واز باب افعيعال مثالى نيافتم.

(معتلّ الفاء والعين واللّام)

اين قسم معتلّ چند كلمه اى بيش نيست :

«واو» اسم بيست وششمين حروف هجاء ، بعضى گفته اند الفش كه عين الفعل است واو بوده ، وبعضى گفته اند : ياء بوده ، و

٢٥٢

از آن فعل مشتق كرده گويند : " ووّيت واوا : نوشتم واوى" و" اوّيت وويّيت" نيز نقل شده ، واين عمل در تمام حروف هجاء انجام ميشود ، چنانچه گوئى : " دوّلت دالا : نوشتم دالى" و" قوّفت قافا : نوشتم قافى" وجيّمت جيما : نوشتم جيمى".

«ياء» سعد تفتازانىّ در شرح تصريف گفته : «تركيب الياء من الياءات بالاتّفاق ويجعلون لامه همزة تخفيفا» وميگويند : «ييّيت ويائيت ياء : نوشتم يائى».

«يى يى» كلمه ايست كه هنگام تعجّب ميگويند.

(قاعدة)

اگر ياء يا واو پس از الف زائدة واقع گردد قلب به همزة ميشود. چنانچه در مصادرى از ثلاثى مزيد مشاهدة شد ، واين قاعدة كلّىّ است جز در بعضى موارد ، مانند بعضى از مصادر ثلاثى مجرد چنانچه مذكور داشتيم ، ودر جمع چنانچه خواهد آمد.

٢٥٣

(تقسيم پنجم)

فعل يا خبر است يا انشاء وانشاء يا طلبىّ است ، ماند «اضرب» يا غير طلبىّ است ، مانند «انكحت» و «نعم العبد» ، وطلب : يا طلب انجام كارى است ، وآن را امر ميگويند ، يا طلب ترك كارى است ، وآن را نهى ميگويند ، يا طلب فهميدن چيزى است ، وآن را استفهام ميگويند.

واين تقسيم از جنبه خواست واراده متكلّم است ، زيرا متكلّم : يا ميخواهد خبر دهد ، يا انشاء نمايد ، وبراى هريك از اينها از جهت معنى تفاصيلى است كه در علم معانى مذكور است ، اكنون سخن در ـ صيغه هاى امر ونهى واستفهام است كه از مضارع ساخته ميشود ، چنانچه در سه فصل آنها را شرح ميدهيم.

فصل

(در صيغه سازى فعل امر)

صيغه هاى فعل امر در هربابى چه مجرد چه مزيد از مضارع آن باب ساخته ميشود به تغييردادن آنها ، وآن تغييرات در اوّل وآخر صيغه مضارع واقع ميشود ، وآنها بطور قاعده كلّىّ در هرفعلى وهربابى از اين قرار است :

١ ـ بر سر شش صيغه غائب ودو متكلم لام مكسورى كه آن را لام امر مينامند آورده ميشود ، ومكسور بودنش در ابتداء است ، ولى در درج كلام ساكن قرائت ميشود ، چنانچه در قرآن است (" وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ :) وطواف كنند به خانه ديرينه ـ سورة الحجّ ـ ٢٢ ـ

٢٥٤

آيه ٢٩"" ليطّوّفوا" صيغه جمع مذكر غائب است از باب تفعّل ، در اصل" ليتطوّفوا" بوده ، تاء تفعّل در فاء الفعل ادغام شده چنانچه بيانش گذشت ، لام امر در اصل مكسور بوده ، لكن چون واو پيش از آن است ودر درج كلام واقع شده ساكن قرائت ميشود ، وبيت عتيق كعبة است.

٢ ـ شش صيغه امر حاضر (كه آنها را اصطلاحا صيغه امر ميگويند ، زيرا گفتيم آن هشت صيغه گرچه از جهت معنى امر است ، ولى از جنبه صيغه مضارع است ، چون حروف مضارعة در آنها هست) حرف مضارع از اولش ساقط ميشود ، پس اگر حرف بعد متحرّك است ، نيازى به همزه وصل نيست واگر ساكن است همزه وصل مكسور ميآورند ، مگر در جائى كه عين الفعل مضموم باشد ، پس آن همزة نيز مضموم است ، اين تغييرات در اول صيغه ، اما آخر صيغه ها :

٣ ـ از چهار صيغه مثنّى ودو صيغه جمع مذكّر ويك صيغه مفرد مؤنث حاضر نونها حذف ميگردد (ودو صيغه جمع مؤنث نونش بحال خود باقى است ، زيرا ضمير فاعل است ، مانند واو در جمع مذكر ، والف در تثنية وياء در مفرد مؤنث حاضر) زيرا اين نونها بجاى ضمّه اى است كه در آن پنج صيغه ديگر است.

٤ ـ از پنج صيغه ديگر كه ضمير ظاهر ندارد اگر معتل اللام نيست ضمّه آخر حذف ميشود ، واگر معتل اللام است حرف آخر حذف ميگردد ، زيرا ضمّه اش قبلا حذف شده ، واينها باضافه تغيير واعلالى است كه در هريك از صيغه هاى مضارع واقع ميشود ، يعنى : هريك از صيغه هاى

٢٥٥

ساخته شده واعلال شده مضارع را ميگذاريم ، واين تغييرات را اعمال مينمائيم ، صيغه امر ميشود ، ومثالهاى آنها همه در مباحث گذشته مشاهدة شد ، اينك براى تمرين مثالهاى امر حاضر را از هربابى ايراد مينمائيم.

١ ـ باب «نصر ، ينصر» : اقعد ، اقعدا ، اقعدوا ، اقعدى ، اقعدا ، اقعدن «قعد ، يقعد ، قعودا ومقعدا : نشستن»

٢ ـ باب «ضرب ، يضرب» : انطق ، انطقا ، انطقوا ، انطقى ، انطقا ، انطقن ، «نطق ، ينطق ، نطقا ونطوقا ومنطقا : سخن گفتن».

٣ ـ باب «منع يمنع» : ازهر ، ازهرا ، ازهروا ، ازهرى ، ازهرا ، ازهرن «زهر ، يزهر ، زهورا : درخشيدن»

٤ ـ باب «علم ، يعلم» : افهم ، افهما ، افهموا ، افهمى ، افهما ، افهمن «فهم ، يفهم ، فهما وفهامة : دريافتن مطلبى به قوّه فكر».

٥ ـ باب «حسب ، يحسب» : انعم ، انعما ، انعموا ، انعمى ، انعما ، انعمن «نعم ، ينعم ، نعمة ونعيما ونعمى ومنعما : در آسايش وخوشى بودن» واين ماده از بابهاى ديگر نيز آمده.

٦ ـ باب «شرف ، يشرف» : احسن ، احسنا ، احسنوا ، احسنى ، احسنا ، احسنّ «حسن ، يحسن ، حسنا : نكو بودن».

وچنانچه مشاهدة ميشود در شش باب ثلاثى مجرد همزه وصل در اول صيغه هاى امر حاضر آورده ميشود ، جز معتلّ الفاء در آن مواردى كه فاء الفعل از مضارع حذف ميگردد كه نيازى به همزه وصل نيست ،

٢٥٦

چون بعد از حرف مضارع متحرك است ، مانند : «عد ، عدا ، عدوا ، عدى ، عدا ، عدن» كه از «تعد ، تعدان ، تعدون ، تعدين ، تعدان ، تعدن» گرفته شده ، و «رث ، رثا ، رثوا ، رثى ، رثا ، رثن» كه از «ترث ، ترثان ، ترثون ، ترثين ، ترثان ، ترثن» گرفته شده ، و «ضع ، ضعا ، ضعوا ، ضعى ، ضعا ، ضعن» كه از «تضع ، تضعان ، تضعون ، تضعين ، تضعان ، تضعن» گرفته شده.

ونيز در معتل العين از هربابى باشد نيازى به همزه وصل نيست مانند : «قل ، قولا ، قولوا ، قولى ، قولا ، قلن» و «خف ، خافا ، خافوا ، خافى ، خافا ، خفن» و «بع ، بيعا ، بيعوا ، بيعى ، بيعا ، بعن».

٧ ـ «باب افعال» اسمع ، اسمعا ، اسمعوا ، اسمعى ، اسمعا ، اسمعن ، اسماعا : شنوانيدن.

٨ ـ «باب تفعيل» بدّل ، بدّلا ، بدّلوا ، بدّلى ، بدّلا ، بدّلن ، تبديلا : چيزى را بجاى چيزى قرار دادن.

٩ ـ «باب مفاعلة» ضارب ، ضاربا ، ضاربوا ، ضاربى ، ضاربا ، ضاربن ، مضاربة : زد وخوردكردن.

١٠ ـ «باب تفعّل» تصعّد ، تصعّدا ، تصعّدوا ، تصعّدى ، تصعّدا ، تصعّدن ، تصعّدا : بالا رفتن.

١١ ـ «باب تفاعل» تقارب ، تقاربا ، تقاربوا ، تقاربى ، تقاربا ، تقاربن ، تقاربا : بهم نزديك شدن.

١٢ ـ «باب فعللة» هرول ، هرولا ، هرولوا ، هرولى ، هرولا ،

٢٥٧

هرولن ، هرولة : باشتاب رفتن.

١٣ ـ «باب تفعلل» تهرشف ، تهرشفا ، تهرشفوا ، تهرشفى ، تهرشفا ، تهرشفن : تهرشفا : اندك اندك آشاميدن.

اينها مثال ابوابى است از غير ثلاثى مجرد كه پس از حذف حرف مضارع نيازى به همزه وصل نيست ، وديگر ابواب بايد همزه وصل بياورند ، چون پس از حرف مضارع ساكن است ، ومثال آن ابواب وامر غائب ومتكلم در ضمن مباحث گذشته مذكور شد محصّلين تمرين نمايند.

فصل

(در صيغه سازى فعل نهى)

حرف نهى كه عبارت از «لا» وآن را لاى نهى ولاى ناهية گويند بر سر فعل مضارع آورند ، وهفت نون ، وپنج ضمّه را از آخر دوازده صيغه حذف كنند ، مانند صيغه هاى امر ، صيغه هاى نهى ساخته ميشود ، چنانچه گوئى :

لا يضرب : نزند آن يك مرد غائب

لا يضربا : نزنند آن دو مرد غائب

لا يضربوا : نزنند آن جماعت مردان غائب

لا تضرب : نزند آن يك زن غائب

لا تضربا : نزنند آن دو زن غائب

لا يضربن : نزنند آن جماعت زنان غائب

لا تضرب : نزن تو يك مرد حاضر

٢٥٨

لا تضربا : نزنيد شما دو مرد حاضر

لا تضربوا : نزنيد شما جماعت مردان حاضر

لا تضربى : نزن تو يك زن حاضر

لا تضربا : نزنيد شما دو زن حاضر

لا تضربن : نزنيد شما جماعت زنان حاضر

لا اضرب : نزنم من

لا نضرب : نزنيم ما

وهمچنين است هرفعل سالمى در هربابى ، ولكن از معتل العين در ثلاثى مجرد وباب افعال وافتعال وانفعال واستفعال كه اعلال بر آنها واقع ميشود باضافه آنچه گفته شد عين الفعل در پنج صيغه (مفرد مذكر ومؤنث غائب ومفرد مذكر حاضر ومتكلم وحده ومع الغير) مانند فعل امر براى التقاء ساكنين حذف ميشود ، مانند :

«لايقل ، لايقولا ، لايقولوا ، لاتقل ، لاتقولا ، لايقلن ، لاتقل ، لاتقولا ، لاتقولوا ، لاتقولى ، لاتقولا ، لاتقلن ، لااقل ، لانقل».

ودر مكسور العين ميگوئى : «لايبع ، لايبيعا ، لايبيعوا ، لاتبع ، لاتبيعا ، لايبعن ، لاتبع ، لاتبيعا ، لاتبيعوا ، لاتبيعى ، لاتبيعا ، لاتبعن ، لاابع ، لانبع».

ودر مفتوح العين ميگوئى : «لايخف ، لايخافا ، لايخافوا ، لاتخف ، لاتخافا ، لايخفن ، لاتخف ، لاتخافا ، لاتخافوا ، لاتخافى ، لاتخافا ، لاتخفن ، لااخف ، لانخف».

ودر باب افعال ميگوئى : " لايلن ، لايلينا ، لايلينوا ، لاتلن ،

٢٥٩

لاتلينا ، لايلنّ ، لاتلن ، لاتلينا ، لاتلينوا ، لاتلينى ، لاتلينا ، لاتلنّ ، لاالن ، لانلن" فعلش" الان ، يلين ، الن ، الانة : نرم كردن" واين ماده در باب افعال بدون اعلال نيز استعمال شده ، چنانچه گوئى : «الين ، يلين ، الين ، لاتلين ، اليانا» ثلاثى مجردش «لان ، يلين ، لينة ولينا وليانا : نرم بودن».

ودر باب افتعال ميگوئى : «لايغتب ، لايغتابا ، لايغتابوا ، لاتغتب ، لاتغتابا ، لايغتبن ، لاتغتب ، لاتغتابا ، لاتغتابوا ، لاتغتابى ، لاتغتابا ، لاتغتبن ، لااغتب ، لانغتب» فعلش «اغتاب ، يغتاب ، اغتيابا : غيبت كردن».

ودر باب انفعال ميگوئى : «لاينقد ، لاينقادا ، لاينقادوا ، لاتنقد ، لاتنقادا ، لاينقدن ، لاتنقد ، لاتنقادا ، لاتنقادوا ، لاتنقادى ، لاتنقادا ، لاتنقدن ، لاانقد ، لاننقد» فعلش «انقاد ، ينقاد ، انقد ، انقيادا : رام شدن».

واز باب استفعال ميگوئى : «لايستطل ، لايستطيلا ، لايستطيلوا ، لاتستطل ، لاتستطيلا ، لايستطلن ، لاتستطل ، لاتستطيلا ، لاتستطيلوا لاتستطيلى ، لاتستطيلا ، لاتستطلن ، لااستطل ، لانستطل» فعلش «استطال ، يستطيل ، استطالة : دراز وكشيده شدن» ، واجوف در ديگر ابواب چون مانند صحيح است واعلال ندارد ، در امر ونهى نيز عين الفعل بحال خود باقى است.

ونيز از معتلّ اللّام در همه ابواب مانند فعل امر حرف آخر حذف ميشود از آن پنج صيغه اى كه ضمير متّصل ندارد ، چنانچه در مضارع

٢٦٠