علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

وغير از چهار بابى كه گفته شد اجوف در سائر ابواب ثلاثى مزيد ورباعى مجرد ومزيد اعلالى ندارد ومانند صحيح صرف ميشود ، چنانچه مثلا :

از باب تفعيل ميگوئى : " خوّف ، يخوّف ، خوّف ، تخويفا : ترسانيدن" و" غيّر ، يغيّر ، غيّر ، تغييرا : دگرگون كردن".

واز باب مفاعلة ميگوئى : " فاوض ، يفاوض ، فاوض ، مفاوضة : با هم برابر بودن در كار يا شركت يا سخن يا غير آن «ثلاثى مجردش استعمال نشده ، و» ساير ، يساير ، ساير ، مسايرة : با هم راه رفتن «ثلاثى مجردش :» سار ، يسير ، سر ، سيرا ومسيرا وتسيارا وسيرورة : راه رفتن".

واز باب تفعّل ميگوئى : «تزوّد ، يتزوّد ، تزوّد ، تزوّدا : زاد وتوشه گرفتن» ثلاثى مجردش : «زاد ، يزود ، زد ، زودا» بهمان معنى ، و «تزيّل ، يتزيّل ، تزيّل ، تزيّلا : از هم جدا شدن» ثلاثى مجردش : «زال ، يزيل ، زل ، زيلا : دوركردن وجداكردن».

واز باب تفاعل ميگوئى : " تعاون ، يتعاون ، تعاون ، تعاونا : كمك يكديگركردن" ثلاثى مجردش استعمال نشده ، واز باب افعال آمده ، و" تداين ، يتداين ، تداين ، تداينا : به نسيئة معاملةكردن" ثلاثى مجردش" دان ، يدين ، دن ، دينا نسيئة دادن ووام دادن".

واز باب افعلال ميگوئى : " ازورّ ، يزورّ ، ازورر ، ازورارا : برگشتن وكج شدن «ثلاثى مجردش ، زور ، يزور ، ازور ، زورا» بهمان معنى ، و «ابيضّ ، يبيضّ ، ابيضض ، ابيضاضا : سفيد شدن» ثلاثى

٢٢١

مجردش «باض ، يبيض ، بض ، بيضا : چيره شدن بر ديگرى در سفيدى».

واز باب افعيلال ميگوئى : «اسوادّ ، يسوادّ ، اسوادد ، اسويدادا : بسيار سياه شدن» ثلاثى مجردش «سود ، يسود ، اسود ، سودا : سياه شدن» ، و «ازيانّ ، يزيانّ ، ازيانن ، ازيينانا : آرايش گرفتن» ثلاثى مجردش : زان ، يزين ، زن ، زينا : آرايش دادن ، واجوف از باب افعوّال وافعيعال نيامده.

واز باب فعللة ميگوئى : «حوقل ، يحوقل ، حوقل ، حوقلة وحيقالا : ناتوان شدن» حيقال در اصل «حوقال» بوده ، و «سيطر ، يسيطر ، سيطر ، سيطرة : مراقب اعمال ديگرى بودن وآنها را ثبت كردن» وتبديل سين به صاد صحيح است ، وهمين مثال از باب تفعلل به همين معنى آمده ، واجوف از دو باب ديگر رباعىّ مجرّد

يا مثال ندارد يا بسيار اندك است.

(خاتمة)

ودر آن چند مطلب است.

١ ـ بعضى موادّ در ثلاثى مجرد ومزيد بر حسب قاعدة بايد اعلال شود ، ولى بطور استثناء بدون اعلال استعمال شده ، مانند : " دوش ، يدوش ، دوشا : تباه شدن چشم" ، واجوف واوى از اين باب در مادّه اى كه معنى عيب يالون داشته باشد بسيار بدون اعلال آمده ، و" غيد ، يغيد ، غيدا : گردن كج بودن" و" اعوز ، يعوز ، اعوازا : تنگدست شدن" و" استحوذ ، يستحوذ ، استحواذا : چيره

٢٢٢

شدن" وغير اينها مثالهائى هست.

٢ ـ بعضى موادّ از دو باب آمده ، وماضى آن از بابى ومضارعش را از باب ديگر استعمال كرده اند ، مانند" موت" كه فعلش از باب ، " فعل يفعل ـ مات يموت" وهم" فعل يفعل ـ مات يمات" آمده ، ودر قرآن" متّ ، متّم ، متنا" قرائت شده ، ومضارعش را از" يفعل" قرائت كرده اند ، ومانند" دوام" كه فعلش نيز از هردو باب آمده ، وگفته شده : " دمت ، تدوم" وچنين ملتزم شده اند تا لازم نيايد بر شش باب ثلاثى مجرد باب" فعل ، يفعل" اضافة شود ، واين را تداخل لغتين ميگويند ، وتداخل لغتين در غير اجوف نيز واقع شده ، مانند" ركن ، يركن ، ركونا : ميل ورغبت كردن بسوى چيزى در قرآن است : (" وَلا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ :) وميل ورغبت نكنيد سوى كسانى كه ستم كرده اند پس شما را آتش مالش نمايد سورة هود ـ ١١ ـ آيه ١١٣" ابن قتيبة در كتاب ادب الكاتب گفته : اين ماده از باب «فعل يفعل وفعل يفعل» آمده ، واز باب «فعل يفعل» نيامده ، زيرا شرط اين باب حرف حلق است ، پس در اين استعمال ماضى از يك باب ومضارع از يك باب گرفته شده.

٣ ـ بعضى مادّه ها هم اجوف واوى استعمال شده از باب" فعل يفعل" وهم يائى استعمال شده از باب" فعل ، يفعل" به يك معنى مانند : " صار ، يصور ، صر ، صورا وصار ، يصير ، صر ، صيرا : آوردن به يك سوئى" در قرآن است در قصّه ابراهيم عليه‌السلام (" قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ :) خدا گفت پس بگير چهار تا از پرندگان را

٢٢٣

پس آنها را بسوى خود آور ـ سورة البقرة ـ ٢ ـ آيه ٢٦٠ «اين كلمه در قرآن» صر وصر «هر دو قرائت شده ، واين ماده بمعنى خرد وپاره كردن نيز آمده است ، وبعضى مفسران به اين معنى تفسير كرده اند ، ولى ميتوان گفت باصطلاح در اين كلمه تضمين است ، يعنى هردو معنى در ضمن كلمه ارادة شده ، و» لاط ، يلوط ، لوطا ولاط يليط ، ليطا : چسبانيدن" و" ساغ ، يسوغ ، سوغا وساغ ، يسيغ ، سيغا : گوارا شدن طعام وشراب" ، ودر غير اجوف نيز از اين قبيل بسيار است.

٤ ـ همان گونه از دو باب استعمال شده به دو معنى ، مانند : " قال ، يقول ، قولا گفتن" و" قال ، يقيل ، قيلولة وقيلا ومقيلا : خوابيدن يا آشاميدن در ميان روز «و» كان يكون كونا : بودن «و» كان يكين ، كينا : فروتنى كردن «و» مار ، يمور ، مورا : پراكنده شدن و «مار يمير ، ميرا : خوار وبار آوردن» وامثال اينها در لغت بسيار است.

(معتلّ اللّام)

وآن را ناقص گويند ، زيرا در بعضى صيغه ها لام الفعل ويا حركت لام الفعل حذف ميشود ، واز اين جهت كلمه نقصانى پيدا ميكند.

(معتلّ اللّام واوىّ)

وآن از سه باب آمده :

١ ـ «فعل ، يفعل» مانند : «دعا ، يدعو ، ادع ، دعاء ودعوة ودعوى : خواندن».

چهارده صيغه ماضى." دعا ، دعوا ، دعوا ، دعت ، دعتا ،

٢٢٤

دعون ، دعوت ، دعوتما ، دعوتم ، دعوت ، دعوتما ، دعوتنّ ، دعوت ، دعونا" دعا در اصل" دعو" بوده ، واو حرف علّة متحرّك ماقبل مفتوح را قلب به الف كردند" دعا" شد ، " دعوا" بر اصل خود است ، زيرا اگر واو قلب به الف شود ، به التقاء ساكنين ساقط ميشود ، وبا مفردش مشتبه ميگردد ، ديگر آنكه مثنّى در اثبات واسقاط تابع مفرد است ، " دعوا" در اصل" دعووا" بود ، واو را قلب به الف كردند ، پس به التقاء ساكنين بيفتاد" دعوا" شد بر وزن" فعوا"" دعت" در اصل" دعوت" بود ، واو قلب به الف شد ، وبه التقاء ساكنين ساقط گشت" دعت" گرديد بر وزن" فعت"" دعتا" در اصل" دعوتا" بود ، واو قلب به الف شد وساقط گشت ، گرچه التقاء ساكنين نميشود ، زيرا گفتيم مثنّى تابع مفرد است ، " دعون" تا آخر چهارده صيغه بر اصل خود باقى است واعلالى ندارد ، واعلال فقط در چهار صيغة است.

چهارده صيغه مضارع : «يدعو ، يدعوان ، يدعون ، تدعو ، تدعوان ، يدعون ، تدعو ، تدعوان ، تدعون ، تدعين ، تدعوان ، تدعون ، ادعو ، ندعو» يدعو در اصل «يدعو» بود ، ضمّة بر واو ثقيل بود حذف كردند ، وهمچنان است «تدعو وتدعو وادعو وندعو» «يدعون» جمع مذكّر غائب در اصل «يدعوون» بود مانند «ينصرون» ضمّة بر واو ثقيل بود حذف كردند ، ميان واو لام الفعل وواو جمع التقاء ساكنين شد ، واو لام الفعل ساقط گشت ، «يدعون» شد بر وزن «يفعون» و «يدعون» جمع مؤنّث غائب در صورت با اين يكسان است ، لكن

٢٢٥

در واقع اعلالى ندارد ، وواوش لام الفعل است ، وبر وزن «يفعلن» ميباشد ، وهمچنان است «تدعون» جمع مذكّر حاضر و «تدعون» جمع مونث حاضر ، آن بر وزن «تفعون» واين بر وزن «تفعلن» ميباشد ، اما «تدعين» مفرد مؤنّث حاضر در اصل «تدعوين» بوده ، كسرة بر واو ثقيل بود ، به عين الفعل نقل كردند پس از سلب حركت عين الفعل ميان واو لام الفعل وياء كه ضمير مفرد مؤنّث حاضر است التقاء ساكنين شد ، لام الفعل ساقط گشت «تدعين» گرديد بر وزن «تفعين» پس اعلال در هشت صيغه واقع شده است.

چهارده صيغه امر : «ليدع ، ليدعوا ، ليدعوا ، لتدع ، لتدعوا ، ليدعون ، ادع ، ادعوا ، ادعوا ، ادعى ، ادعوا ، ادعون ، لادع ، لندع» ليدع در اصل «يدعو» بوده ، لام امر بر سرش آمد ، لام الفعل حذف گرديد ، چنانچه در غير ناقص ضمّه لام الفعل حذف ميگرديد ، لكن در فعل ناقص ضمّة حذف شده بود ، وهمچنان است «لتدع وادع ولادع ولندع» ونه صيغه ديگر تابع مضارع است ، واز اين باب است : " غزا ، يغزو ، اغز ، غزوا وغزاوة وغزوانا : به جنگ رفتن" وبمعنى خواستن وآهنگ كردن نيز آمده است ، و" بدا ، يبدو ، ابد ، بدوّا : آشكار شدن" وبمعنى باديةنشين شدن نيز آمده ، و" رجا ، يرجو ، ارج ، رجاء ورجوا ورجاة ورجاءة ورجاوة ومرجاة : اميدوار بودن"" ربا ، يربو ، ارب ، رباء وربوّا : افزون شدن" وبمعنى پرورش يافتن نيز استعمال شده ، و" عفا ، يعفو ، اعف ، عفوا : از گنهكار گذشتن" و" نجا ، ينجو ، انج ، نجاة ونجوا ونجاء ونجاية : رستگار شدن"

٢٢٦

وبمعانى ديگر نيز آمده ، و «علا ، يعلو ، اعل ، علوّا : بلندى داشتن» و «زكا ، يزكو ، ازك ، زكوا ، وزكاء : افزايش يافتن» وبمعنى پاك وبى آلايش شدن نيز آمده.

٢ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «سرو ، يسرو ، اسر ، سروا وسراوة وسرا وسراء : با مردانگى وگذشت بودن».

چهارده صيغه ماضى : " سرو ، سروا ، سروت ، سروتا ، سرون ، سروت ، سروتما ، سروتم ، سروت ، سروتما ، سروتنّ ، سروت ، سرونا ، " سروا" جمع مذكّر غائب در اصل" سرووا" بود ، ضمّه لام الفعل را براى ثقل كلمه حذف كردند ، پس لام الفعل به التقاء ساكنين ساقط شد" سروا" گرديد ، وسيزده صيغه ديگر بى اعلال ، ومانند صحيح صرف ميشود ، زيرا عين الفعل مفتوح نيست تا لام الفعل در آن صيغه هائى كه متحرّك است قلب به الف شود واگر التقاء ساكنين شد حذف گردد ، برخلاف باب سابق ، وصيغه هاى مضارع وامر از اين باب عينا مانند باب سابق اعلال وصرف ميگردد ، زيرا مانند آن باب مضارعش بر وزن" يفعل" است ، واز اين باب است : " رخو ، يرخو ، ارخ ، رخوة ورخاوة : سست بودن" و" بذو ، يبذو ، بذاء : بد زبان بودن" وفعل ناقص از اين باب اندك است ، وبيشتر مادّه ها كه از اين باب آمده از باب سوم نيز آمده.

٣ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «رضى ، يرضى ، ارض ، رضا ورضوانا ومرضاة : پسنديدن وخوشنود شدن».

چهارده صيغه ماضى : " رضى ، رضيا ، رضوا ، رضيت ، رضيتا ،

٢٢٧

رضين ، رضيت رضيتما ، رضيتم ، رضيت ، رضيتما ، رضيتنّ ، رضيت رضينا" رضى در اصل" رضو" بود ، واو بمناسبت كسره عين الفعل قلب به ياء شد" رضى" گرديد ، وهمچنان در همه صيغه ها ، " رضوا" در اصل" رضووا" بود ، ضمه لام الفعل را به عين الفعل نقل كردند ، ميان دو واو التقاء ساكنين شد ، واو لام الفعل را حذف كردند" رضوا" گرديد ، در سائر صيغه ها لام الفعل بصورت ياء بحال خود باقى است به همان جهت كه در باب دوم گفته شد.

چهارده صيغه مضارع : «يرضى ، يرضيان ، يرضون ترضى ترضيان ، يرضين ، ترضى ، ترضيان ، ترضون ، ترضين ، ترضيان ، ترضين ، ارضى ، نرضى» در صيغه هاى مضارع لام الفعل قلب به ياء شد با آنكه ماقبلش مكسور نيست چنانچه در ماضى بود ، چه اينجا رعايت مطابقت با ماضى را كرده اند ، ودر پنج صيغه قلب به الف شد چون متحرك وماقبلش مفتوح است ، ودر چهار صيغه مثنّى قلب به الف نشد با آنكه متحرّك وماقبلش مفتوح است ، زيرا اگر قلب ميشد با الف تثنية التقاء ساكنين ميشد وساقط ميگشت ، در صورتى كه مثنّى در اثبات واسقاط بايد تابع مفرد باشد ، و «يرضون» جمع مذكّر غائب ، و «ترضون» جمع مذكّر حاضر ، و «ترضين» مفرد مؤنّث حاضر در اصل «يرضيون وترضيون وترضيين» بوده ، لام الفعل ياء متحرّك ماقبل مفتوح قلب به الف شد وبه التقاء ساكنين ساقط گرديد ، و «ترضين» مفرد مؤنث حاضر با «ترضين» جمع مؤنث حاضر در ظاهر به يك صورت است ، ولى در واقع صيغه مفرد بر وزن «تفعين» وصيغه

٢٢٨

جمع بر وزن «تفعلن» ميباشد.

چهارده صيغه امر : «ليرض ، ليرضيا ، ليرضوا ، لترض ، لترضيا ، ليرضين ، ارض ، ارضيا ، ارضوا ، ارضى ، ارضيا ، ارضين ، لارض ، لنرض» آنچه در صيغه هاى امر از «دعا ، يدعو» گفته شد اينجا نيز در نظر گرفته شود ، با فرق آنكه عين الفعل در اينجا مفتوح ، ولام الفعل قلب به ياء شده ، وهمزه هاى امر حاضر مكسور است.

واز اين باب است : " شقى ، يشقى ، شقوة وشقاوة وشقاء : بدبخت شدن" و" شقا ، يشقو ، شقوا : بدبخت كردن" از باب" نصر ، ينصر" نيز آمده است ، و" ضحى ، يضحى ، اضح ، ضحا : آفتاب زده شدن" وبهمين معنى از باب" نصر ، ينصر" استعمال شده.

(معتلّ اللّام يائىّ)

وآن از سه باب آمده :

١ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «هدى ، يهدى ، اهد ، هدى وهداية وهديا وهدية : راهنمائى كردن».

چهارده صيغه ماضى : «هدى ، هديا ، هدوا ، هدت ، هدتا ، هدين ، هديت ، هديتما ، هديتم ، هديت ، هديتما ، هديتنّ ، هديت هدينا» در همه چيز مانند «دعا» است جز آنكه آن واوى واين يائى است.

(قاعدة)

قاعده كتابت آن است كه اگر الف در آخر كلمه واقع شود ، در مرتبه سوم ، واصلش واو باشد مانند «دعا» بصورت الف نوشته

٢٢٩

ميشود جز در مواردى والف خوانده ميشود ، ودر غير اين صورت هرچه باشد ياء نوشته ميشود جز در مواردى والف ميخوانند.

چهارده صيغه مضارع : يهدى ، يهديان ، يهدون ، تهدى ، تهديان ، يهدين ، تهدى ، تهديان ، تهدون ، تهدين ، تهديان ، تهدين ، اهدى ، نهدى ، «يهدى» چنانچه در «يدعو» گفته شد ضمّة لام الفعلش از جهت ثقيل بودن حذف گرديد ، وهمچنان در چهار صيغه ديگر ، در «يهدون وتهدون» دو صيغه جمع مذكّر ، و «تهدين» صيغه مفرد مؤنّث حاضر ، لام الفعل حذف شده بهمان جهت كه در واوى گفته شد ، ونيز «تهدين» مفرد با «تهدين» جمع در صورت يكى است ، لكن در واقع صيغه مفرد «تفعين» وصيغه جمع «تفعلن» ميباشد.

چهارده صيغه امر : " ليهد ، ليهديا ، ليهدوا ، لتهد ، لتهديا ، ليهدين ، اهد ، اهديا ، اهدوا ، اهدى ، اهديا ، اهدين ، لاهد ، لنهد ، سخن در اينجا چنان است كه در واوى گفته شد.

واز اين باب است : " رمى ، يرمى ، ارم ، رميا ورماية : انداختن وپرتاب كردن" و" بكى ، يبكى ، ابك ، بكاء وبكى : گريه كردن" و" جرى ، يجرى ، اجر ، جريا وجريانا وجرية : روان شدن" و" جزى ، يجزى ، اجز ، جزاء : پاداش دادن" و" شرى ، يشرى ، اشر ، شراء وشرى : خريد وفروش كردن" و" عصى ، يعصى ، اعص ، عصيا وعصيانا ومعصية : نافرمانى كردن" و" قضى ، يقضى ، اقض ، قضاء وقضيّة وقضيا : داورى كردن" و" كفى ، يكفى ، اكف ، كفاية : بس

٢٣٠

بودن" و" مشى ، يمشى ، امش ، مشيا وتمشاء : راه رفتن".

٢ ـ باب" فعل ، يفعل" مانند : " رقى ، يرقى ، رقيا ورقيا : بالا رفتن".

چهارده صيغه ماضى : «رقى ، رقيا ، رقوا ، رقيت ، رقيتا ، رقين ، رقيت ، رقيتما ، رقيتم ، رقيت ، رقيتما ، رقيتنّ ، رقيت ، رقينا».

چهارده صيغه مضارع : «يرقى ، يرقيان ، يرقون ، ترقى ، ترقيان ، يرقين ، ترقى ، ترقيان ، ترقون ، ترقين ، ترقيان ، ترقين ، ارقى ، نرقى».

چهارده صيغه امر : «ليرق ، ليرقيا ، ليرقوا ، لترق ، لترقيا ليرقين ، ارق ، ارقيا ، ارقوا ، ارقى ، ارقيا ، ارقين ، لارق ، لنرق».

اين باب در همه چيز مانند «رضى ، يرضى» است جز آنكه آن واوى ، واين يائى است بدليل مصدرش.

واز اين باب است : «عمى ، يعمى ، عمى : كور شدن» و «لقى ، يلقى ، الق ، لقاء ولقاءة ولقيانا : ديداركردن» و «خشى ، يخشى ، اخش ، خشيا وخشية ومخشاة : بيمناك بودن» و «نسى ، ينسى ، انس ، نسيا ونسيانا ، ونساية : فراموش كردن».

٣ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «رعى ، يرعى ، ارع ، رعيا ، ورعاية ومرعى : چريدن وچرانيدن» وبمعنى نگهبانى ومراقب بودن نيز استعمال شده.

چهارده صيغه ماضى : " رعى ، رعيا ، رعوا ، رعت ، رعتا ، رعين ، رعيت ، رعيتما ، رعيتم ، رعيت ، رعيتما ، رعيتنّ ، رعيت ،

٢٣١

رعينا" در همه چيز مانند" هدى" است.

چهارده صيغه مضارع : " يرعى ، يرعيان ، يرعون ، ترعى ، ترعيان ، يرعين ، ترعى ، ترعيان ، ترعون ، ترعين ، ترعيان ، ترعين ، ارعى ، نرعى ، در همه چيز مانند" يرضى" است ، جز آنكه آن واوى واين يائى است.

واز اين باب است : «طغى ، يطغى ، طغيا وطغيانا : از اندازه برون شدن» وبه اين معنى واوى از باب «نصر ، ينصر» نيز آمده ، و «نهى ، ينهى ، انه ، نهيا : بازداشتن».

(معتلّ اللّام مهموز)

مانند : " اتى ، ياتى ، ايت ، اتيانا واتيا واتيانة واتيّا وماتاة : آمدن وكارى را انجام دادن «و» ناى ، يناى ، انا ، نايا : دور شدن «اين دو مثال يائى است ، واول مانند» رمى ، يرمى «ودوم مانند» رعى ، يرعى ، صرف واعلال ميشود ، باضافه آنچه در مهموز گفته شد ، و «ابا ، يابو ، اوب ، ابوّا وابوّة واباوة : پدر شدن» و «باى يباى ، ابا ، باوا ، وباواء : باليدن به جاه ومال وعشيرة» اين دو ـ مثال واوى است ، ومضاعف در اين قسم از معتلّ ، لفيف مقرون است كه بيانش ميآيد.

(خلاصه اعلال معتلّ اللّام)

در ماضى اگر مفتوح العين باشد لام الفعل از صيغه جمع مذكر غائب ، ومفرد وتثنيه مؤنث غائب حذف ميشود ، واگر مضموم العين يا مكسور العين باشد فقط از جمع مذكر غائب حذف ميگردد ، ودر

٢٣٢

مضارع از پنج صيغه كه ضمير ظاهر ندارد ضمّه لام الفعل حذف ميشود ، واگر عين الفعل در آنها مفتوح باشد لام الفعل قلب به الف ميگردد ، ودر دو صيغه جمع مذكر وصيغه مفرد مؤنث حاضر لام الفعل را حذف مينمايند ، ودر صيغه مفرد مؤنّث حاضر اگر عين الفعل مضموم باشد ضمّه اش بمناسبت ياء ضمير ، بدل به كسرة ميشود ، ودر جائى كه مضارع مضموم العين است جمع مذكر غائب با جمع مؤنث غائب وجمع مذكر حاضر با جمع مؤنّث حاضر به يك صورت ميباشند ، مانند «يدعون با يدعون وتدعون با تدعون» ودر جائى كه مكسور العين يا مفتوح العين است مفرد مؤنث حاضر با جمع مؤنث حاضر در صورت يكسان است ، مانند «ترضين با ترضين» و «ترمين با ترمين» ودر امر باضافه آنچه در مضارع گفته شد لام الفعل از آن پنج صيغه حذف ميگردد ، وتفاصيل در مثالها مشاهده شود.

(اعلال معتلّ اللّام از ثلاثى مزيد فيه ورباعىّ)

در ماضى هربابى باشد ، لام الفعل اگر واو است قلب به ياء ميشود ، سپس واو منقلبة وياء اصلى هردو در صيغه اول وسوم وچهارم وپنجم قلب به الف ميگردد ، سپس در صيغه سوم وچهارم وپنجم به التقاء ساكنين حذف ميشود ، ودر مضارع اگر ماقبل لام الفعل مكسور باشد واو قلب به ياء ميگردد ، وياء بحال خود است ، واگر مفتوح باشد ، پس واو قلب به ياء ميشود ، لكن آن وياء اصلى هردو قلب به الف ميگردد ، در آن پنج صيغه اى كه ضمير ظاهر ندارد ، وحذف لام الفعل در سه صيغه مضارع ، وتشابه صيغه مفرد وجمع مؤنث حاضر مانند ثلاثى مجرد

٢٣٣

است ، وامر تابع مضارع است ، ودر بعضى بابها بعضى از صيغه هاى غائب ماضى با بعضى از صيغه هاى حاضر امر مشابه است ، چنانچه در مثالها مشاهدة مينمائيد واين اعمال در ابوابى كه لام الفعل مكرّر است چه حرف زائد باشد مانند باب افعلال يا حرف اصلى باشد مانند رباعىّ در لام الفعل دوم انجام ميگردد نه اول ، اينك مثالهاى واوى ويائى از هربابى ملاحظه شود :

" باب افعال : " اعطى ، اعطيا ، اعطوا ، اعطت ، اعطتا ، اعطين ، اعطيت ، اعطيتما ، اعطيتم ، اعطيت ، اعطيتما ، اعطيتنّ ، اعطيت ، اعطينا ، اعطاء : چيز دادن ـ يعطى ، يعطيان ، يعطون ، تعطى ، تعطيان ، يعطين ، تعطى ، تعطيان ، تعطون ، تعطين ، تعطيان ، تعطين ، اعطى ، نعطى ـ ليعط ، ليعطيا ، ليعطوا ، لتعط ، لتعطيا ، ليعطين ، اعط ، اعطيا ، اعطوا ، اعطى ، اعطيا ، اعطين ، لاعط ، لنعط" اين مثال واوى است ، ثلاثى مجردش" عطا ، يعطو ، اعط ، عطوا : گرفتن".

" اخفى ، اخفيا ، اخفوا ، اخفت ، اخفتا ، اخفين ، اخفيت ، اخفيتما ، اخفيتم ، اخفيت ، اخفيتما ، اخفيتنّ ، اخفيت ، اخفينا ، اخفاء : پنهان كردن ـ يخفى ، يخفيان ، يخفون ، تخفى ، تخفيان ، يخفين ، تخفى ، تخفيان ، تخفون ، تخفين ، تخفيان ، تخفين ، اخفى ، نخفى ـ ليخف ، ليخفيا ، ليخفوا ، لتخف ، لتخفيا ، ليخفين ، اخف ، اخفيا ، اخفوا ، اخفى ، اخفيا ، اخفين ، لاخف ، لنخف" يائى است ، ثلاثى مجردش" خفى ، يخفى ، اخف ، خفاء

٢٣٤

وخفية : پنهان شدن."

" باب تفعيل" : " زكّى ، زكّيا ، زكّوا ، زكّت ، زكّتا ، زكّين ، زكّيت ، زكّيتما ، زكّيتم ، زكّيت ، زكّيتما ، زكّيتنّ ، زكّيت ، زكّينا ، تزكية : افزونى دادن وزكاة دادن وگرفتن وپاكيزه گردانيدن وستودن ـ يزكّى ، يزكّيان ، يزكّون ، تزكّى ، تزكّيان ، يزكّين ، تزكّى ، تزكّيان ، تزكّون ، تزكّين ، تزكّيان ، تزكّين ، ازكّى ، نزكّى ـ ليزكّ ، ليزكّيا ، ليزكّوا ، لتزكّ ، لتزكّيا ، ليزكّين ، زكّ ، زكّيا ، زكّوا ، زكّى ، زكّيا ، زكّين لازكّ ، لنزكّ" واوى است ، ثلاثى مجردش" زكا ، يزكو ، زكاء وزكوا پاكيزه شدن وافزونى يافتن ولائق شدن.

«غشّى ، غشّيا ، غشّوا ، غشّت ، غشّتا ، غشّين ، غشّيت ، غشّيتما ، غشّيتم ، غشّيت ، غشّيتما ، غشّيتنّ ، غشّيت ، غشّينا ، تغشية : پوشانيدن ـ يغشّى ، يغشّيان ، يغشّون ، تغشّى ، تغشّيان ، يغشّين ، تغشّى ، تغشّيان ، تغشّون ، تغشّين ، تغشّيان ، تغشّين ، اغشّى ، نغشّى ـ ليغشّ ، ليغشّيا ، ليغشّوا ، لتغشّيا ، ليغشّين ، غشّ ، غشّيا ، غشّوا ، غشّى ، غشّيا ، غشّين ، لاغشّ ، لنغشّ» يائى است ، ثلاثى مجردش «غشى ، يغشى ، اغش ، غشيا وغشاية» بهمان معنى ، وبه اين معنى ومعانى ديگر واوى آمده است.

" باب مفاعلة" : " عادى ، عاديا ، عادوا ، عادت ، عادتا ، عادين ، عاديت ، عاديتما ، عاديتم ، عاديت ، عاديتما ، عاديتنّ ، عاديت ، عادينا : معاداة وعداء : با هم دشمنى كردن ـ يعادى ،

٢٣٥

يعاديان ، يعادون ، تعادى ، تعاديان ، يعادين ، تعادى ، تعاديان ، تعادون ، تعادين ، تعاديان ، تعادين ، اعادى ، نعادى ـ ليعاد ، ليعاديا ، ليعادوا ، لتعاد ، لتعاديا ، ليعادين ، عاد ، عاديا ، عادوا ، عادى ، عاديا ، عادين ، لاعاد ، لنعاد" واوى است. ثلاثى مجردش «عدى ، يعدى ، اعد ، عدا : دشمن داشتن».

" لاقى ، لاقيا ، لاقوا ، لاقت ، لاقتا ، لاقين ، لاقيت ، لاقيتما ، لاقيتم ، لاقيت ، لاقيتما ، لاقيتنّ ، لاقيت ، لاقينا ، ملاقاة ولقاء : يكدگر را ديداركردن ـ يلاقى ، يلاقيان ، يلاقون ، تلاقى ، تلاقيان ، يلاقين ، تلاقى ، تلاقيان ، تلاقون ، تلاقين ، تلاقيان ، تلاقين ، الاقى ، نلاقى ـ ليلاق ، ليلاقيا ، ليلاقوا ، لتلاق ، لتلاقيا ، ليلاقين ، لاق ، لاقيا ، لاقوا ، لاقى ، لاقيا ، لاقين ، لالاق ، لنلاق ، يائى است ، ولام الفعل مصدر در اين باب قلب به الف ميشود ، چون متحرّك وماقبلش مفتوح است ، مانند ملاقاة كه اصلش ملاقية بوده ، ثلاثى مجردش" لقى ، يلقى ، الق ، لقاء ولقاءة ولقيّا : ديداركردن".

" باب افتعال" : " ابتلى ، ابتليا ، ابتلوا ، ابتلت ، ابتلتا ابتلين ، ابتليت ، ابتليتما ، ابتليتم ، ابتليت ، ابتليتما ، ابتليتنّ ، ابتليت ، ابتلينا ، ابتلاء : آزمودن ـ يبتلى ، يبتليان ، يبتلون ، تبتلى ، تبتليان ، يبتلين ، تبتلى ، تبتليان ، تبتلون ، تبتلين ، تبتليان ، تبتلين ، ابتلى ، نبتلى ـ ليبتل ، ليبتليا ، ليبتلوا ، لتبتل ، لتبتليا ، ليبتلين ، ابتل ، ابتليا ، ابتلوا ، ابتلى ،

٢٣٦

ابتليا ، ابتلين ، لابتل ، لنبتل" واوى است ، ثلاثى مجردش" بلا ، يبلو ، ابل ، بلوا وبلاء" بهمان معنى.

" انتهى ، انتهيا ، انتهوا ، انتهت ، انتهتا ، انتهين انتهيت ، انتهيتما ، انتهيتم ، انتهيت ، انتهيتما ، انتهيتنّ ، انتهيت ، انتهينا ، انتهاء : بپايان رسيدن واز كارى باز ايستادن ـ ينتهى ، ينتهيان ، ينتهون ، تنتهى ، تنتهيان ، ينتهين ، تنتهى ، تنتهيان ، تنتهون ، تنتهين ، تنتهيان ، تنتهين ، انتهى ، ننتهى ـ لينته ، لينتهيا ، لينتهوا ، لتنته ، لتنتهيا ، لينتهين ، انته ، انتهيا ، انتهوا ، انتهى ، انتهيا ، انتهين ، لانته ، لننته ، يائى است ثلاثى مجردش" نهى ، ينهى ، انه ، نهيا : بازداشتن".

" باب انفعال" : " انمحى ، انمحيا ، انمحوا ، انمحت ، انمحتا ، انمحين ، انمحيت ، انمحيتما ، انمحيتم ، انمحيت ، انمحيتما ، انمحيتنّ ، امنحيت ، امنحينا ، انمحاء : زائل شدن ـ ينمحى ، ينمحيان ، ينمحون ، تنمحى ، تنمحيان ، ينمحين ، تنمحى ، تنمحيان ، تنمحون ، تنمحين ، تنمحيان ، تنمحين ، انمحى ، ننمحى ـ لينمح ، لينمحيا ، لينمحوا ، لتنمح ، لتنمحيا ، لينمحين ، انمح ، انمحيا ، انمحوا ، انمحى ، انمحيا ، انمحين ، لانمح ، لننمح" وجائز است نون در ميم ادغام گردد ، و" امّحى ، يمّحى ، امّح ، امّحاء" گفته شود ، واوى است ، ثلاثى مجردش" محا ، يمحو ، امح ، محوا : زائل كردن"

" انبرى ، انبريا ، انبروا ، انبرت ، انبرتا ، انبرين ، انبريت ،

٢٣٧

انبريتما ، انبريتم ، انبريت ، انبريتما ، انبريتنّ ، انبريت ، انبرينا ، انبراء : تراشيده شدن ـ ينبرى ينبريان ، ينبرون ، تنبرى ، تنبريان ، ينبرين ، تنبرى ، تنبريان ، تنبرون ، تنبرين ، تنبريان ، تنبرين ، انبرى ، ننبرى ـ لينبر ، لينبريا ، لينبروا ، لتنبر ، لتنبريا ، لينبرين ، انبر ، انبريا ، انبروا ، انبرى ، انبريا ، انبرين ، لانبر ، لننبر" يائى است ، ثلاثى مجردش" برى ، يبرى ، ابر ، بريا : تراشيدن"

«باب تفعّل» : «تدلّى ، تدلّيا ، تدلّوا ، تدلّت ، تدلّتا ، تدلّين ، تدلّيت ، تدلّيتما ، تدلّيتم ، تدلّيت ، تدلّيتما ، تدلّيتنّ ، تدلّيت ، تدلّينا ، تدلّيا : آويختن وفرود آمدن ، وبمعنى خراميدن ونازكردن نيز آمده ، وبه اين معنى اصلش تدلّل بوده ، لام الفعل چنانچه در فصل مضاعف گفته شد قلب به ياء گرديده ـ يتدلّى ، يتدلّيان ، يتدلّون ، تتدلّى ، تتدلّيان ، يتدلّين ، تتدلّى ، تتدلّيان ، تتدلّون ، تتدلّين ، تتدلّيان ، تتدلّين ، اتدلّى ، نتدلّى ـ ليتدلّ ، ليتدلّيا ، ليتدلّوا ، لتتدلّ ، لتتدلّيا ، ليتدلّين ، تدلّ ، تدلّيا ، تدلّوا ، تدلّى ، تدلّيا ، تدلّين ، لاتدلّ ، لنتدلّ» واوى است ، ثلاثى مجردش «دلا ، يدلو ، ادل ، دلوا : دلو فروبردن وآب كشيدن».

" تمنّى ، تمنّيا ، تمنّوا ، تمنّت ، تمنّتا ، تمنّين ، تمنّيت ، تمنّيتما ، تمنّيتم ، تمنّيت ، تمنّيتما ، تمنّيتنّ ، تمنّيت ، تمنّينا ، تمنّيا : آرزوكردن ـ يتمنّى ، يتمنّيان ، يتمنّون ، تتمنّى ، تتمنّيان ،

٢٣٨

يتمنّين ، تتمنّى ، تتمنّيان ، تتمنّون ، تتمنّين ، تتمنّيان ، تتمنّين ، اتمنّى ، نتمنّى ، ـ ليتمنّ ، ليتمنّيا ، ليتمنّوا ، لتتمنّ ، لتتمنّيا ، ليتمنّين ، تمنّ ، تمنّيا ، تمنّوا ، تمنّى ، تمنّيا ، تمنّين ، لاتمنّ ، لنتمنّ" يائى است ، ثلاثى مجرد جز مصدرش" منية : آرزو" به اين معنى استعمال نشده ، ودر اين باب ضمّه عين الفعل در مصدر بمناسبت لام الفعل كه ياء ميباشد قلب به كسرة ميگردد ، مانند" تدلّى وتمنّى" كه" تدلّى ، وتمنّى" بوده ، وهمچنين است مصدر باب تفاعل وتفعلل چنانچه خواهد آمد.

«باب تفاعل» : «تعالى ، تعاليا ، تعالوا ، تعالت ، تعالتا ، تعالين ، تعاليت ، تعاليتما ، تعاليتم ، تعاليت ، تعاليتما ، تعاليتنّ ، تعاليت ، تعالينا ، تعاليا : برترى داشتن ـ يتعالى ، يتعاليان ، يتعالون ، تتعالى ، تتعاليان ، يتعالين ، تتعالى ، تتعاليان ، تتعالون ، تتعالين ، تتعاليان ، تتعالين ، اتعالى ، نتعالى ـ ليتعال ، ليتعاليا ، ليتعالوا ، لتتعال ، لتتعاليا ، ليتعالين ، تعال ، تعاليا ، تعالوا ، تعالى ، تعاليا ، تعالين ، لاتعال ، لنتعال» واوى است ، ثلاثى مجردش «علا ، يعلو ، اعل ، علوّا ، وعلى ، يعلى ، اعل ، علاء» بهمان معنى است ، واز باب تفاعل بمعنى آمدن نيز استعمال شده مانند «تعال» يعنى بيا ، وبعضى علماء لغت گفته اند به اين معنى جز شش صيغه امر حاضر نيامده است.

" تمارى ، تماريا ، تماروا ، تمارت ، تمارتا ، تمارين ، تماريت ، تماريتما ، تماريتم ، تماريت ، تماريتما ، تماريتنّ ، تماريت ، تمارينا ،

٢٣٩

تماريا : به شكّ افتادن وبا هم جدال وخصومت كردن ـ يتمارى ، يتماريان ، يتمارون ، تتمارى ، تتماريان ، يتمارين ، تتمارى ، تتماريان ، تتمارون ، تتمارين ، تتماريان ، تتمارين ، اتمارى ، نتمارى ، ـ ليتمار ، ليتماريا ، ليتماروا ، لتتمار ، لتتماريا ، ليتمارين ، تمار ، تماريا ، تماروا ، تمارى ، تماريا ، تمارين ، لاتمار ، لنتمار" يائى است ، مصدر ثلاثى مجردش" مرية" است بمعنى شكّ وجدل ، وفعلش استعمال نشده ، لكن به لازم معنى استعمال شده كه انكار حقّ باشد ، چنانچه گوئى : " مرى ، يمرى حقّه ، مريا : انكار كرد حقش را"

" باب استفعال" : " استغشى ، استغشيا ، استغشوا ، استغشت ، استغشتا ، استغشين ، استغشيت ، استغشيتما ، استغشيتم ، استغشيت ، استغشيتما ، استغشيتنّ ، استغشيت ، استغشينا ، استغشاء : غشاوة بر سر كشيدن بطورى كه چيزى نبيند ونشنود ، غشاوة : پوشش است مانند عباء ولحاف وغير آن ـ يستغشى ، يستغشيان ، يستغشون ، تستغشى ، تستغشيان ، يستغشين ، تستغشى ، تستغشيان ، تستغشون ، تستغشين ، تستغشيان ، تستغشين ، استغشى ، نستغشى ـ ليستغش ، ليستغشيا ، ليستغشوا ، لتستغش ، لتستغشيا ، ليستغشين ، استغش ، استغشيا ، استغشوا ، استغشى ، استغشيا ، استغشين ، لاستغش ، لنستغش" واوى است ، ويائى نيز استعمال شده ، ثلاثى مجردش" غشى ، يغشى ، اغش ، غشاوة وغشاية : پوشانيدن".

" استغنى ، استغنيا ، استغنوا ، استغنت ، استغنتا ، استغنين ،

٢٤٠