علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

زيرا حذفش با ادغام ، كلمه را از صورت مضارع خارج ميكند ، ودر اينجا نيز فعل امر حاضر با همزه وصل «ايبب» ميشود ، واصلش «اوبب» بوده.

«فعل ، يفعل» مانند : «وصّ ، يوصّ ، وصّا : استواركردن كار»

(معتلّ الفاء واوىّ مهموز العين)

فقط از باب" فعل يفعل" آمده ، مانند : " واد ، يئد ، وادا : زنده بگوركردن" و" وال ، يئل ، والا ووئيلا وووءولا : رستگارى جستن" وصرف اينها مانند غير مهموز است.

(معتلّ الفاء واوىّ مهموز اللّام)

از سه باب آمده است.

«وضوء ، يوضوء ، اوضوء ، وضوءا ووضاءة : پاكيزه ونكوروى شدن»

«وطا ، يطا ، طا ، وطئا : آماده وآسان كردن»

«وثىء ، يوثا ، ايثا ، وثئا ووثا ووثوءا : كوفتگى وعيبناك شدن جائى از بدن»

ودر منتهى الارب «وكا ، يكى ، كىء ، وكئا : تكيه كردن» از باب «ضرب ، يضرب» نقل كرده ، لكن مشكوك است.

(معتلّ الفاء يائىّ)

از هرشش باب آمده است :

«يسر ، ييسر ، ايسر ، يسرا ويسرا : نرم وآسان شدن»

٢٠١

«يقن ، ييقن ، ايقن ، يقنا ويقنا : به حقيقت دانستن»

«يقظ ، ييقظ ، اوقظ ، يقظا ويقاظة : بيدار بودن»

«يمن ييمن ، اومن ، يمنا ويمنا : بركت دادن»

«ينع ، يينع ، اينع ، ينعا وينعا وينوعا : رسيده شدن ميوه وحاصل»

«يبس ، ييبس ، ايبس ، يبسا ، ويبسا : خشك شدن»

اين مثالها وغير اينها از معتل الفاء يائى در همه صيغه ها مانند صحيح صرف ميشود ، واعلالى در آنها نيست ، جز در دو باب كه همزه وصل مضموم بر سر فعل امر حاضر آورده ميشود طبق قاعده اى كه مذكور شد ياء قلب به واو ميگردد ، ومثال معتل الفاء يائى با مضاعف ومهموز بدين قرار است :

«يقّ ، ييقّ ، ايقق ، يقوقة : نيكو سپيد شدن» واين از باب «فعل ، يفعل» است.

«يئس ، يياس ، ايئس ، ياسا ويآسة : نااميد شدن» ومهموز اللّام مثال ندارد.

(معتلّ الفاء از باب افعال)

اعلالش آن است كه طبق قاعده مذكوره فاء الفعل اگر واو باشد در مصدر قلب به ياء ميشود ، واگر ياء باشد در مضارع قلب به واو ميگردد ، مثال واوىّ : «اوصل ، يوصل ، اوصل ، ايصالا : رسانيدن» در اصل اوصال بوده ، واو قلب به ياء ايصال شده ، ومانند آن : " اوعد ، يوعد ، اوعد ، ايعادا : نويد بيمناك دادن" و" اوقد ،

٢٠٢

يوقد ، اوقد ، ايقادا : آتش افروختن «مثال يائىّ :» ايقن ، يوقن ، ايقن ايقانا : به يقين رسيدن «اصل يوقن ، ييقن بوده ، چنانچه گفته شد فاء الفعل قلب به واو ، يوقن گرديد ، وصيغه امر گرچه تابع مضارع است ، ولى چون از» يايقن «كه اصل مضارع است گرفته شده ، ياء بصورت خود باقى است ، ومانند آن :» ايسر ، يوسر ، ايسر ، ايسارا : توانگر شدن «و» ايقظ ، يوقظ ، ايقظ ، ايقاظا : بيداركردن".

(معتلّ الفاء از باب افتعال)

اعلالش آن است كه فاء الفعل چه واو باشد چه ياء در لغت فصيح قلب به تاء ميشود ودر تاء افتعال ادغام ميگردد ، مثال واوى : " اتّعظ ، يتّعظ ، اتّعظ ، اتّعاظا : موعظة پذيرفتن" اصل اتّعظ" اوتعظ" بوده ، پس از قلب وادغام" اتّعظ" شد ، همچنان در مضارع وامر ومصدر ، ثلاثى مجردش" وعظ ، يعظ ، وعظا وموعظة : اندرز دادن «است ، ومانند آن :» اتّصل ، يتّصل ، اتّصل ، اتّصالا : بهم پيوستن «اصلش : اوتصل بوده ، و» اتّهب ، يتّهب ، اتّهب ، اتّهابا : بخشش پذيرفتن «اصلش : اوتهب بوده ، مثال يائىّ :» اتّسر ، يتّسر ، اتّسر ، اتّسارا : بخش كردن چيزى كه در قمار برده اند «اصلش ايتسر بوده ، ومانند آن :» اتّبس ، يتّبس اتّبس ، اتّباسا : خشكيدن «ودر لغت غير فصيح واو را قلب به ياء مينمايند ، ودر مضارع ، فاء الفعل قلب به الف ميشود ، وادغامى در كار نيست پس مثلا از» وعد يعد «گفته ميشود :» ايتعد ، ياتعد ،

٢٠٣

ايتعد ، ايتعادا : وعدة پذيرفتن" واز" يسر ، ييسر" گفته ميشود : «ايتسر ، ياتسر ، ايتسر ، ايتسارا».

ودر غير اين دو باب معتل الفاء در مصدر باب استفعال اگر واو باشد قلب به ياء ميشود ، مانند : " استوقد ، يستوقد ، استيقادا : آتش افروختن" ودر باب تفعيل ومفاعلة وانفعال وتفعّل وتفاعل وفعللة وتفعلل هيچ اعلالى ندارد ومانند صحيح صرف ميگردد ، ودر باب افعلال وافعيلال وافعيعال وافعوّال وافعللال وافعنلال اگر مثالى از معتل الفاء براى اينها يافت شود ، واو قلب به ياء ميگردد براى همزه وصل كه مكسور است.

(معتلّ العين)

وآن را اجوف مينامند ، واجوف در لغت چيز ميان تهى را گويند ، ومعتل العين را اجوف گفته اند ، زيرا ميانش از حرف صحيح تهى ميباشد.

(قاعدة)

اگر واو وياء در كلمه اى متحرك باشد ، وماقبلش در همان كلمه حرف مفتوحى باشد ، واو وياء بايد قلب به الف گردد ، واين قاعدة كلّىّ است جز در موارد نادرى كه عمل نشده ، واعلال در معتلّ العين قلب وحذف ونقل است كه هركدام در مورد خودش بيان ميشود ، ومعتل العين نيز واوىّ ويائىّ است.

(معتل العين واوىّ)

وآن از دو باب آمده :

٢٠٤

١ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «قال ، يقول ، قل ، قولا وقالا وقيلا وقولة ومقالا ومقالة : گفتن».

چهارده صيغه ماضى آن از اين قرار است : " قال ، قالا ، قالوا ، قالت ، قالتا ، قلن ، قلت ، قلتما ، قلتم ، قلت ، قلتما ، قلتنّ ، قلت ، قلنا" قال در اصل" قول" بوده ، بناء بر آن قاعدة واو قلب به الف شد ، قال گرديد ، تا پنج صيغه بر همين منوال صرف ميشود ، وقلن" در اصل" قولن" بوده ، پس از قلب واو به الف" قالن" شد ، ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين واقع شد ، الف را كه عين الفعل بود براى التقاء ساكنين حذف نمودند" قلن" شد ، فتحه فاء الفعل را به ضمّه بدل كردند تا دلالت كند كه عين الفعل محذوف واو بوده است" قلن" شد ، وبر همين منوال است تا صيغه چهاردهم.

وچهارده صيغه مضارع بر اينگونه است : " يقول ، يقولان ، يقولون ، تقول ، تقولان ، يقلن ، تقول ، تقولان ، تقولون ، تقولين ، تقولان ، تقلن ، اقول ، نقول" يقول در اصل" يقول" بوده بر وزن"" ينصر" براى تخفيف ، ضمّه عين الفعل را به فاء الفعل نقل كرده ، " يقول" گرديد ، واعلال چهارده صيغه بر همين منوال است جز دو صيغه جمع مؤنّث" يقلن وتقلن" كه اضافة بر نقل ضمّه ، عين الفعل حذف ميشود ، زيرا" يقلن" در اصل" يقولن" بوده ، پس از نقل ضمّه ، ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل را حذف نمودند" يقلن" گرديد ، وهمچنين است" تقلن".

وچهارده صيغه امر بر اين قرار است : " ليقل ، ليقولا ،

٢٠٥

ليقولوا ، لتقل ، لتقولا ، ليقلن ، قل ، قولا ، قولوا ، قولى ، قولا ، قلن ، لاقل ، لنقل «ودانستى كه صيغه هاى امر تابع مضارع است ، ولى غير از دو صيغه جمع مؤنّث در پنج صيغه ديگر كه ضمير ظاهر ندارد براى التقاء ساكنين عين الفعل نيز حذف ميگردد ، زيرا لام الفعل در آن پنج صيغه ساكن ميشود ، وصورت جمع مؤنث حاضر چنانچه مشاهدة شد در ماضى وامر پس از اعلال يكسان است ، لكن اصل قلن ماضى» قولن «واصل قلن امر» اقولن «بوده است ، واز اين باب است :» قام ، يقوم ، قم ، قياما وقوما وقومة وقامة : ايستادن «و» كان ، يكون ، كن ، كونا وكيانا وكينونة : بودن «و» صان ، يصون ، صن ، صونا وصيانا وصيانة : نگهدارى كردن «و» صام ، يصوم صوم ، صوما وصياما : روزه گرفتن «و» دام ، يدوم ، دم ، دوما ودواما وديمومة : پايدار بودن «و» زار ، يزور ، زر ، زيارة ، وزورا وزوارا وزوارة ومزارا : آهنگ ديداركردن"

ودليل آنكه ماضى اين مثالها وغير اينها بر وزن «فعل» است نه «فعل» واز باب «نصر ، ينصر» ميباشد ، با آنكه عين الفعل قلب به الف شده ودر ظاهر معلوم نيست از كدام است ، واگر «فعل» بود نيز همين گونه اعلال ميشد آن است كه بسيارى از اين مادّه ها متعدّى است وفعل متعدى از باب «فعل ، يفعل» نيامده ، وآنها هم كه متعدى نيست مانند «قام ، يقوم» ميگوئيم از اين باب است ، تا يكجا گفته شود : معتل العين واوى كه مضارعش بر وزن «يفعل» است ، ماضى آن بر وزن «فعل» واز باب «نصر ، ينصر» ميباشد ، لكن بعضى از علماء صرف

٢٠٦

مانند صاحب تصريف وبسيارى ديگر گفته اند : معتل العين واوى كه مضارعش" يفعل" است از باب" فعل يفعل" آمده ، مانند" طال ، يطول" كه اصلش" طول ، يطول ، بوده ، بلكه سائر موادّ چه متعدى ـ باشد يا نباشد از باب" فعل يفعل" به اين باب نقل ميشود بدليل ضمّه فاء الفعل كه در آن نه صيغه است ، پس ميگويند : " قلن" مثلا در اصل" قولن" بوده ، به" قولن" نقل شده ، سپس ضمّه عين الفعل را به فاء الفعل داديم وفتحه فاء الفعل ساقط گشت ، ميان واو كه عين الفعل است ولام كه لام الفعل است التقاء ساكنين شد ، واو براى التقاء ساكنين حذف گرديد" قلن" گشت ، والبتّة قول اول بهتر است ، زيرا فعل را در يك باب ، واعلال را در همه صيغه ها بر يك قاعده كه قلب عين الفعل به الف باشد جارى ساخته ، گذشته از آنكه نقل فعل از بابى به باب ديگر كه هردو ثلاثى مجرد باشد بعيد وبى جهت است ، وبراى مثال" طال ، يطول ، دليلى نيست كه اصلش" طول ، يطول ، بوده ، جز آنكه ميگويند اسم مشتقّش" طويل" است ، مانند" شرف ، يشرف" كه اسم مشتقّش" شريف" است ، واين استدلال غلط است ، زيرا اسم مشتقّ بر وزن" فعيل" از غير اين باب نيز آمده ، مانند" عليم" از" علم ، يعلم" و" دبير" از" دبر ، يدبر" پس گفته ميشود : معتلّ العين واوىّ كه مضارعش بر وزن" يفعل" ميباشد بطور كلّىّ از باب" نصر ، ينصر" است ، واز ابواب ديگر نيامده.

٢ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «خاف ، يخاف ، خف ، خوفا ومخافة وخيفة : ترسيدن».

٢٠٧

چهارده صيغه ماضى آن از اين قرار است : «خاف ، خافا ، خافوا ، خافت ، خافتا ، خفن ، خفت ، خفتما ، خفتم ، خفت ، خفتما ، خفتنّ ، خفت ، خفنا» خاف در اصل «خوف» بوده ، طبق قاعده مذكورة واو قلب به الف شد «خاف» گرديد ، تا پنج صيغه بر همين منوال است ، و «خفن» در اصل «خوفن» بوده ، پس از قلب والتقاء ساكنين وحذف چنانچه در «قلن» گفتيم «خفن» گرديد ، فتحه فاء الفعل را بدل به كسرة كردند يا بگو : كسره عين الفعل را به فاء الفعل نقل نمودند ، تا دلالت كند كه عين الفعل مكسور بوده ، ودلالت بر هيئت را مقدّم داشتند بر دلالت بر مادّة ، فلذا فاء الفعل را مانند قلن مضموم ننمودند در صورتى كه هردو واوى است ، وتا صيغه چهاردهم بر همين منوال است.

وچهارده صيغه مضارع بر اين قرار است. «يخاف ، يخافان ، يخافون ، تخاف ، تخافان ، يخفن ، تخاف ، تخافان ، تخافون ، تخافين ، تخافان ، تخفن ، اخاف ، نخاف» يخاف در اصل «يخوف» بوده ، فتحه عين الفعل را به فاء الفعل نقل نمودند «يخوف» شد ، واو را قلب به الف كردند «يخاف» شد ، وواو گرچه اينك ساكن است ، ولى چون در اصل متحرك بوده آن قاعدة درباره اش اعمال گرديده ، ودر اين باب نيز عين الفعل از دو صيغه جمع مؤنّث حذف شد به جهت التقاء ساكنين كه در آن باب گفتيم.

وچهارده صيغه امر بر اين قرار است : " ليخف ، ليخافا ، ليخافوا ، لتخف ، لتخافا ، ليخفن ، خف ، خافا ، خافوا ، خافى ،

٢٠٨

خافا ، خفن ، لاخف ، لنخف" در اين باب نيز مانند آن باب از پنج صيغه كه ضمير متصل ندارد عين الفعل حذف ميگردد براى التقاء ساكنين ولى صورت جمع مؤنث در ماضى وامر يكسان نيست ، زيرا در ماضى" خفن" ودر امر" خفن" است ، واز اين باب است : " نام ، ينام ، نم ، نوما ونياما : خوابيدن وآرميدن" و" كاد ، يكاد ، كد ، كودا ومكادا ومكادة : نزديك شدن حادثه اى وواقع نشدنش" و" مال ، يمال ، مل ، مولا ومؤولا : مالدار شدن" و" جان ، يجان ، جونا : سياه شدن" و" داد ، يداد ، دودا : دود گذاشتن گوشت وغير آن" ودود : كرم است.

ودليل بر واوى بودن اين مثالها ومانند آنها با آنكه عين الفعل در ماضى ومضارع يا محذوف است يا مقلوب ، مصدر وبعضى از مشتقّات اسمى است كه واو در آنها ظاهر است ، ودليل آنكه از باب «فعل ، يفعل» است نه «فعل ، يفعل» كسره فاء الفعل است در آن نه صيغه ماضى كه دلالت ميكند بر كسره عين الفعل محذوف ، زيرا اگر ماضى آنها بر وزن «فعل» باشد كسره فاء الفعل بى جهت ميشود ، زيرا نه دلالت دارد كه عين الفعل واو است ونه دلالت دارد كه مفتوح است ، وهيچ فعل اجوفى چه واوى چه يائى نداريم كه در آن نه صيغه ماضى ، فاء الفعلش مفتوح باشد ، بلكه هرچه هست مكسور است جز واوىّ غير مكسور العين كه مضموم است ، پس بعضى از اهل لغت مانند صاحب منتهى الارب كه «طاع ، يطاع ، طوعا وطاعة : فرمان بردن ، ومانند صاحب اقرب الموارد كه» باه ، يباه ، بوها : آگاه شدن «را از باب» فعل ،

٢٠٩

يفعل" ضبط كرده اند خطاء است ، وشايد حرف حلق بودن لام الفعل آنان را به اين خطاء انداخته ، در صورتى كه گفته شد : هرچه از باب" فعل ، يفعل" باشد عين الفعل يا لام الفعل آن حرف حلق است ، نه آنكه هرچه عين الفعل يا لام الفعلش حرف حلق باشد از باب" فعل ، يفعل" ميباشد ، پس ميگوئيم : معتل العين واوى يا از باب" فعل ، يفعل" وواو در مضارعش بمناسبت ضمّة بحال خود باقى است ، يا از باب" فعل يفعل" وواو در مضارعش بمناسبت فتحة قلب به الف شده است.

جز" راح ، يريح ، ريحا : درك كردن بوى" كه از باب" ضرب ، يضرب" آمده ، با آنكه واوى است. بلكه اجماع اهل لغت است كه اين مادّة همه جا واوى است ، حتّى" ريح : باد كه اصلش" روح" بوده ، و" ريحان : گياه خوراكى معروف" اصلش" روحان" بوده است ، ودر اينجا" راح ، روح" بوده ، و" يريح ، يروح" بوده ، واو را بمناسبت كسره قلب به ياء ، وكسره اش را نقل به فاء الفعل نمودند" يريح" گرديد ، و" ريحا ، روحا" بوده ، مانند ريحان كه مناسبت قلب شدنش به ياء معلوم نيست ، وصاحب منتهى الارب چند فعل اجوف واوىّ ديگرى را از باب" ضرب ، يضرب" ضبط كرده ، ولى ثابت نشده وگويا او اشتباه كرده است.

(معتلّ العين يائىّ)

وآن نيز از دو باب آمده :

١ ـ باب" فعل ، يفعل" مانند. باع ، يبيع ، بع ، بيعا ومبيعا : فروختن".

٢١٠

چهارده صيغه ماضى : «باع ، باعا ، باعوا ، باعت ، باعتا ، بعن ، بعت ، بعتما ، بعتم ، بعت ، بعتما ، بعتنّ ، بعت ، بعنا» باع در اصل «بيع» بوده ، طبق آن قاعدة ياء قلب به الف شد «باع» گرديد ، تا پنج صيغه ، «بعن» در اصل «بيعن» بوده ، ياء قلب به الف ، وبه التقاء ساكنين حذف گرديد «بعن» شد ، فتحه فاء الفعل بدل به كسرة گشت تا دلالت كند كه عين الفعل محذوف ياء بوده «بعن» گرديد.

چهارده صيغه مضارع : «يبيع ، يبيعان ، يبيعون ، تبيع ، تبيعان ، يبعن ، تبيع ، تبيعان ، تبيعون ، تبيعين ، تبيعان ، تبعن ، ابيع ، نبيع» يبيع در اصل «يبيع» بوده ، كسره عين الفعل را به فاء الفعل نقل نمودند «يبيع» شد ، همچنان در باقى صيغه ها ، ودر دو صيغه جمع مؤنث پس از نقل ضمّة ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل ساقط گرديد.

چهارده صيغه امر : " ليبع ، ليبيعا ، ليبيعوا ، لتبع ، لتبيعا ، ليبعن ، بع ، بيعا ، بيعوا ، بيعى ، بيعا ، بعن ، لابع ، لنبع" آنچه در مادّه قال گفته شد در اينجا گفته ميشود ، با اين فرق كه عين الفعل در آنجا در صيغه مضارع مضموم ودر اينجا مكسور است ، وآن واوىّ واين يائىّ است ، واز اين باب است : " بان ، يبين ، بن ، بيانا وتبيانا وتبيانا : آشكار شدن" و" بان ، يبين ، بن ، بينا وبينونة : جدا شدن و" حاد ، يحيد ، حد ، حيدا وحيودا وحيدانا وحيدة وحيدودة ومحيدا : روى گرداندن" و" خاب يخيب ، خب ، خيبة : نااميد شدن"

٢١١

و «دان ، يدين ، دن ، دينا ودينا : پاداش دادن ووام دادن وبه ديانتى گرويدن» و «زاد يزيد ، زد ، زيدا وزيادة وزيادا وزيدا وزيدانا ومزيدا : افزودن» و «زاغ ، يزيغ ، زغ ، زيغا وزيغانا وزيغوغة : منحرف شدن» و «سال ، يسيل ، سل ، سيلانا وسيلا : روان شدن» و «صار ، يصير ، صر ، صيرا وصيرورة ومصيرا : گرديدن بسوى چيزى» واجوف يائىّ بيشتر از اين باب آمده است ودليل آنكه اين مثالها وغير آنها از باب «فعل يفعل» است آنكه هريك از سه صيغه مضارع ثلاثى مجرد دو صيغه ماضى دارد ، «يفعل» ماضيش «فعل يا فعل» است «يفعل» ماضيش «فعل يا فعل» است «يفعل» ماضيش نيز «فعل يا فعل» است ، ودر مباحث گذشته گفته شد : مضارع «يفعل» ماضيش «فعل» نيست جز «حسب ، يحسب ونعم ، ينعم» وچند ماده از معتل الفاء يائى وواوى ، يعنى باب «فعل ، يفعل» در چند مادّه معدود معلومى بيش نيست ، پس اين ماده ها از باب «فعل ، يفعل» ميباشد.

٢ ـ باب «فعل ، يفعل» مانند : «هاب ، يهاب ، هب ، هيبة وهيبا ومهابة : ترسناك شدن»

چهارده صيغه ماضى : «هاب ، هابا ، هابوا ، هابت ، هابتا ، هبن هبت ، هبتما ، هبتم ، هبت ، هبتما ، هبتنّ ، هبت ، هبنا»

چهارده صيغه مضارع : «يهاب ، يهابان ، يهابون ، تهاب ، تهابان ، يهبن ، تهاب ، تهابان تهابون تهابين ، تهابان ، تهبن ، اهاب ، نهاب».

چهارده صيغه امر : " ليهب ، ليهابا ، ليهابوا ، لتهب ، لتهابا ،

٢١٢

ليهبن ، هب ، هابا ، هابوا ، هابى ، هابا ، هبن ، لاهب ، لنهب".

واز اين باب است : " حار ، يحار ، حر ، حيرا وحيرة وحيرا وحيرانا" و" نال ، ينال ، نل ، نيلا ونالا ونالة : به چيزى رسيدن و" عاف ، يعاف ، عف ، عيفا وعيافا وعيفانا : ناخوش داشتن" و" عام ، يعام ، عم ، عيما وعيمة : تشته بودن" واين سه ماده از باب" ضرب ، يضرب" نيز استعمال شده ، و" غار ، يغار ، غر ، غيرة وغيرا وغارا : رشك بردن".

وچگونگى اعلال ودليل مادّة وباب در اينها چنان است كه در واوىّ گفته شد.

واجوف يائى هرچه هست از اين دو باب آمده ، جز" هيؤ ، يهيؤ ، اهيؤ ، هياة وهياءة : زيبا پيكر بودن" كه از باب" شرف ، يشرف ، آمده وبدون اعلال تلفّظ شده گرچه از آن بابهاى ديگر نيز استعمال شده است ودر بعضى از كتابهاى لغت از باب" منع ، يمنع" نيز ضبط شده ، لكن ثابت نشده ، ودر بعضى ديگر از باب" نصر ، ينصر" ضبط كرده اند ، ولى اشتباه است.

(اعلال معتلّ العين)

خلاصه اعلال معتل العين آن است : كه عين الفعل در پنج صيغه اول ، ماضى هرچه باشد قلب به الف ميشود ، ودر نه صيغه ديگر حذف ميگردد ، وفاء الفعل مكسور ميشود جز آنكه واو غير مكسور باشد ، پس فاء الفعل در اين صورت مضموم ميگردد ، ودر مضارع حركت عين الفعل به فاء الفعل نقل ميشود ، واگر فتحه باشد عين الفعل قلب به الف ميگردد ، ودر دو صيغه جمع مؤنّث هرچه باشد عين الفعل حذف ميشود ، وصيغه هاى امر تابع مضارع

٢١٣

است به اضافه آنكه عين الفعل در پنج صيغه ديگر حذف ميگردد.

(معتلّ العين مهموز)

مانند : آد ، يؤود ، اد ، اودا واوودا : خسته كردن كار" اصلش" اود ، ياود" بوده ، در همه چيز مانند" قال ، يقول ، صرف ميشود ، و" آد ، يئيد ، ئد ، ايدا : توانا شدن" و" آض ، يئيض ، ئض ، ايضا : دوباره كارى را انجام دادن «و» ايضا «كه به نيز ترجمة ميشود همين مصدر است ، و» جاء ، يجىء ، جئ ، جيئة ومجيئا : آمدن «واين سه مثال يائى است. مانند» باع يبيع «صرف ميگردد ، وساء ، يسوء ، سوء ، سوءا ، وسواء وسواءة ومساء ومساءة ومسائية : اندوهگين كردن» واوى است ، مانند «قال يقول» صرف ميشود ، وآنچه در فعل مهموز گفته شد غير از اعلال معتل العين درباره اينها ومانند اينها اعمال ميگردد ، ومعتل العين وهمچنين معتل اللّام مضاعف بنام لفيف مقرون است كه بيانش خواهد آمد.

(معتلّ العين از باب افعال)

اعلال اجوف در باب افعال آن است كه عين الفعل در پنج صيغه ماضى قلب به الف ميشود ، ودر نه صيغه ديگر حذف ميگردد ، ودر مضارع عين الفعل اگر ياء نباشد قلب به ياء ميشود ، ودر دو صيغه جمع مؤنث حذف ميگردد ، وصيغه هاى امر تابع مضارع است ، وعين الفعل در هفت صيغه اش حذف ميشود ، ونيز عين الفعل از مصدر حذف ميگردد ، ودر عوض تائى در آخرش ميآورند.

مثال ماضى از اجوف واوىّ : " اقام ، اقاما ، اقاموا ، اقامت ، اقامتا ،

٢١٤

اقمن ، اقمت ، اقمتما ، اقمتم ، اقمت ، اقمتما ، اقمتنّ ، اقمت ، اقمنا" ثلاثى مجردش" قام ، يقوم" است ، " اقام" در اصل" اقوم" بوده مانند اكرم ، فتحه عين الفعل را به فاء الفعل نقل كردند ، وعين الفعل را قلب به الف نمودند" اقام" شد تا پنج صيغه ، " اقمن" در اصل" اقومن" بوده مانند اكرمن ، پس از نقل فتحه ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل را حذف كردند" اقمن" شد تا آخر صيغه ها بر همين گونه عمل گرديد.

مثال مضارع : «يقيم ، يقيمان ، يقيمون ، تقيم ، تقيمان ، يقمن ، تقيم» تقيمان ، تقيمون ، تقيمين ، تقيمان ، تقمن ، اقيم ، نقيم «.» يقيم ، در اصل «يقوم» بوده مانند «يكرم» كسره عين الفعل به فاء الفعل نقل شد «يقوم» گرديد ، چون تلفّظ واو ساكن ـ بعد از كسرة ثقيل است ، واو را قلب به ياء كردند «يقيم» شد ، اين اعلال در دوازده صيغه عمل شد ، «يقمن» در اصل «يقومن» بوده مانند «يكرمن» پس از نقل كسرة ، ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل حذف گشت ، «يقمن» گرديد وهمچنان «تقمن».

مثال امر : ليقم ، ليقيما ، ليقيموا ، لتقم ، لتقيما ، ليقمن ، اقم ، اقيما ، اقيموا ، اقيمى ، اقيما ، اقمن ، لاقم ، لنقم ، " ليقم در اصل" ليقيم" بوده ، لام الفعل براى لام امر ساكن شد ، ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين گرديد عين الفعل حذف گشت" ليقم" شد ، وهمچنين سه صيغه ديگر : لتقم ، لاقم ، لنقم ، " اقم" از اصل مضارع كه" تاقوم" بوده گرفته شد ، چنانچه" اكرم" از" تاكرم" گرفته شده ،

٢١٥

تاء مضارع را حذف ، ولام الفعل را ساكن كرديم «اقوم» شد ، كسره بر واو ثقيل بود به فاء الفعل نقل نموديم ، ميان عين الفعل ولام الفعل التقاء ساكنين شد ، عين الفعل حذف گشت «اقم» گرديد ، وهمچنان در پنج صيغه ديگر ، لكن عين الفعل حذف نشده ، زيرا در اقمن حذف شده بود ، ودر چهار صيغه ديگر التقاء ساكنين نميشود.

«اقامة» در اصل «اقوام» بوده مانند اكرام ، فتحه عين الفعل را به فاء الفعل نقل نمودند ، ميان آن والف زائد التقاء ساكنين شد ، عين الفعل حذف گشت «اقام» شد ، تاء مصدرىّ عوضش در آخر آوردند «اقامة» گرديد ، وگاهى تاء را نميآورند ، مانند («رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِيتاءِ الزَّكاةِ :) مردانى هستند كه نه تجارتى ونه بيعى آنان را از ياد خدا وبپا داشتن نماز ودادن زكاة باز نميدارد ـ سورة النّور ـ ٢٤ ـ آيه ٣٧».

واز اين باب است : " ادام ، يديم ، ادم ، ادامة : پيوسته داشتن" و" اجاب ، يجيب ، اجب ، اجابة : پاسخ دادن ودعوت پذيرفتن و" اجار يجير ، اجر ، اجارة : پناه دادن".

مثال از اجوف يائىّ : اطار ، يطير ، اطر ، اطارة : پرانيدن" ثلاثى مجردش : " طار ، يطير ، طر ، طيرانا : پريدن" و" اجاء ، يجىء ، اجئ ، اجاءة : آوردن" ثلاثى مجردش مذكور شده ، صرف واعلال صيغه ها چنان است كه در واوىّ گفته شد ، وعين الفعل چون خودش ياء است ديگر در مضارع قلب نميشود.

٢١٦

(معتلّ العين از باب افتعال)

معتل العين كه به باب افتعال برده شود ، عين الفعل در ماضى ومضارع قلب به الف ميشود ، بناء بر آن قاعدة كه گفته شد ، ودر نه صيغه ماضى ودو صيغه جمع مؤنث مضارع براى التقاء ساكنين حذف ميگردد ودر صيغه مصدر اگر واو باشد بمناسبت كسره ماقبل قلب به ياء ميشود. ودر امر غير از دو صيغه جمع مؤنث در پنج صيغه ديگر حذف ميگردد ، چنانچه در ثلاثى مجرد وباب افعال دانسته شد.

مثال ماضى از واوى : " اختاض ، اختاضا ، اختاضوا ، اختاضت ، اختاضتا ، اختضن ، اختضت ، اختضتما ، اختضتم ، اختضت ، اختضتما ، اختضتنّ ، اختضت ، اختضنا ، اختياضا : فروشدن در آب وغير آن" ثلاثى مجردش : خاض ، يخوض ، خوضا وخياضا" به همان معنى ، " اختاض" در اصل" اختوض" بوده ، واو متحرّك ماقبل مفتوح را قلب به الف كردند" اختاض" شد ، تا پنج صيغه ، " اختضن" در اصل" اختوضن" بوده ، پس از قلب واو التقاء ساكنين شد الف حذف گشت" اختضن" گرديد تا آخر صيغه ها همچنان اعلال گرديد.

مثال مضارع : " يختاض ، يختاضان ، يختاضون ، تختاض ، تختاضان ، يختضن ، تختاض ، تختاضان ، تختاضون ، تختاضين ، تختاضان ، تختضن ، اختاض ، نختاض" يختاض در اصل" يختوض" بوده ، واو را قلب به الف كردند" يختاض" گرديد ، " يختضن" در اصل يختوضن" بوده ، واو قلب به الف گشت ، ميان الف وضاد كه لام الفعل است التقاء ساكنين شده الف حذف گرديد" يختضن" شد.

٢١٧

مثال امر : «ليختض ، ليختاضا ، ليختاضوا ، لتختض ، لتختاضا ، ليختضن ، اختض ، اختاضا ، اختاضوا ، اختاضى ، اختاضا ، اختضن ، لاختض ، لنختض» از آنچه گفته شد اعلال اينها معلوم ميشود.

«اختياض» در اصل «اختواض» بوده ، واو بمناسبت كسره ما قبل قلب به ياء شد «اختياض» گرديد.

واز اين باب است : «اجتاب ، يجتاب ، اجتب ، اجتيابا : بريدن وپاره كردن» ثلاثى مجردش «جاب ، يجوب ، جوبا» به همان معنى ، و «احتاج ، يحتاج ، احتج ، احتياجا : نيازمند بودن ، ثلاثى مجردش» حاج ، يحوج ، حج ، حوجا «به همان معنى ، و» اجتاز ، يجتاز ، اجتز ، اجتيازا : گذشتن «ثلاثى مجردش» جاز ، يجوز ، جز ، جوزا وجوازا ومجازا «به همان معنى ، و» ابتار ، يبتار ، ابتر ، ابتيارا : آزمودن" ثلاثى مجردش" بار ، يبور ، بر ، بورا" به همان معنى ، در حديث از اصحاب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله روايت شده :

«كنّا نبور اولادنا بحبّ على عليه‌السلام : ما فرزندانمان را بدوستى علىّ عليه‌السلام ميآزموديم» واجوف واوى از باب افتعال در قرآن نيست.

مثال ماضى از يائى : «اختار ، اختارا ، اختاروا ، اختارت ، اختارتا ، اخترن ، اخترت ، اخترتما ، اخترتم ، اخترت ، اخترتما اخترتنّ ، اخترت ، اخترنا ، اختيارا : پسنديدن» ثلاثى مجردش «خار ، يخير ، خر ، خيرة وخيرا وخيرة» بهمان معنى.

مثال مضارع : " يختار ، يختاران ، يختارون ، تختار ، تختاران ، يخترن ، تختار ، تختاران ، تختارون ، تختارين ، تختاران ، تخترن ،

٢١٨

اختار ، نختار".

مثال امر : «ليختر ، ليختارا ، ليختاروا ، لتختر ، لتختارا ، ليخترن ، اختر ، اختارا ، اختاروا ، اختارى ، اختارا ، اخترن ، لاختر ، لنختر» وصرف كردن واعلال اينها نيز مانند واوى است ، جز آنكه در مصدر قلبى نيست چون عين الفعل خودش ياء است ، وغفلت نشود كه جمع مذكّر غائب ماضى وجمع مذكر حاضر امر بصورت يكسان است ، ولى در واقع جمع ماضى بر وزن «افتعلوا» وجمع امر بر وزن «افتعلوا» ميباشد.

واز اين باب است : " ابتاع ، يبتاع ، ابتع ، ابتياعا : قبول بيع كردن ، يعنى : خريدن" و" ارتاب ، يرتاب ، ارتب ، ارتيابا : گرفتار ريب شدن" وريب : شكّ است ، وهرعملى كه سبب شكّ گردد ، و" ازداد ، يزداد ، ازدد ، ازديادا : افزون شدن" و" اصطاد ، يصطاد ، اصطد ، اصطيادا : شكاركردن" و" امتاز ، يمتاز ، امتز ، امتيازا : جدا شدن بگونه اى كه هريك به حدّ خود شناخته شود" ثلاثى مجردش" ماز ، يميز ، ميزا" بهمان معنى است

(معتلّ العين از باب انفعال)

اعلالش از هرجهت مانند باب افتعال است.

مثال واوىّ : «انقاد ، ينقاد ، انقد ، انقيادا : رام شدن ودر پى قائد رفتن» ثلاثى مجردش «قاد ، يقود ، قد ، قيادا ومقادة وقيدودة وتقوادا : حيوان يا غير حيوان را از پى خود بردن» انقاد در اصل «انقود» و «ينقاد» «ينقود» و «انقياد ، انقواد» بوده.

٢١٩

مثال يائى : " انماع ، ينماع ، انمع ، انمياعا : آب شدن نمك وروغن وغير آن" ثلاثى مجردش" ماع ، يميع ، مع ، ميعا وميعة : مائع وروان بودن"" انماع ، انميع وينماع ، ينميع" بوده ، صيغه ها را خودتان صرف كنيد.

(معتلّ العين از باب استفعال)

اعلالش از هرجهت مانند باب افعال است.

مثال واوىّ : «استعاذ ، يستعيذ ، استعذ ، استعاذة : پناه خواستن» ثلاثى مجردش «عاذ ، يعوذ ، عذ ، عوذا ومعاذا ومعاذة وعياذا : پناه بردن» «استعاذ ، استعوذ ويستعيذ ، يستعوذ واستعاذة ، استعواذ» بوده ، واز اين باب است «استعان ، يستعين ، استعن ، استعانة : كمك خواستن» و «استقام ، يستقيم ، استقم ، استقامة : راست بودن».

مثال يائىّ : " استطاب ، يستطيب ، استطب ، استطابة : پاكيزگى خواستن" ثلاثى مجردش" طاب ، يطيب ، طيبا وطيبة وتطيابا : خوش ونيكو وپاكيزه بودن".

(قاعدة)

چنانچه در مثالها مشاهدة شد قاعده كلّىّ آن است كه در اجوف از هربابى ودر هرصيغه اى" هر كجا فاء الفعل ساكن باشد حركت عين الفعل به آن نقل ميشود ، پس اگر حرف بعد از عين الفعل ساكن باشد به التقاء ساكنين حذف ميگردد ، وگرنه يا بمناسبت حركت ماقبل قلب ميشود يا بحال خود باقى است.

٢٢٠