علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

ودر لام الفعل ادغام گشته ، «استحبّ» گرديده ، صيغه هاى ماضى : «استحبّ ، استحبّا ، استحبّوا ، استحبّت ، استحبّتا ، استحببن ، استحببت ، استحببتما ، استحببتم ، استحببت ، استحببتما ، استحببتنّ ، استحببت ، استحببنا».

مضارع : «يستحبب» بوده ، كسره عين الفعل به فاء الفعل نقل شده ، ودر لام الفعل ادغام گرديده ، «يستحبّ» گشت ، چهارده صيغه : «يستحبّ ، يستحبّان ، يستحبّون ، تستحبّ ، تستحبّان ، يستحببن ، تستحبّ ، تستحبّان ، تستحبّون ، تستحبّين ، تستحبّان ، تستحببن ، استحبّ ، نستحبّ».

صيغه هاى امر : «ليستحبب ، ليستحبّا ، ليستحبّوا ، لتستحبب ، لتستحبّا ، ليستحببن ، استحبب ، استحبّا ، استحبّوا ، استحبّى ، استحبّا ، استحببن ، لاستحبب ، لنستحبب».

ونيز از اين باب است : «استعفّ ، يستعفّ ، استعفافا : از ناروا خوددارى كردن» و «استخفّ ، يستخفّ ، استخفافا : سبك شمردن» و «استقرّ ، يستقرّ ، استقرارا : جاى گير شدن».

واز دو باب ديگر ثلاثى مزيد فيه مضاعف ديده نشده.

(باب فعللة)

مانند : «زلزل ، يزلزل ، زلزلة وزلزالا : جنبانيدن» و «حصحص ، يحصحص ، حصحصة وحصحاصا : آشكار شدن» و «عسعس ، يعسعس ، عسعسة وعسعاسا : سپرى شدن» ودر اين باب ادغام نيست ، چون ميان دو حرف هم جنس فاصلة است ، و

١٨١

ادغام در دو حرفى است كه پهلوى هم باشند ، پس صرف صيغه هاى رباعى مجرد در سالم ومضاعف يكى است ، ونيز اگر در رباعى مجرد دو حرف پهلوى هم از يك جنس واقع شود ادغام نيست ، وترك ادغام بمنظور آن است كه وزن رباعى محفوظ بماند ، مانند : شملل ، يشملل ، شمللة وشملالا : سرعت نمودن «، ومانند رباعى مجرد است باب تفعلل وافعنلال ، ادغام در آنها نيست ، گرچه دو حرف يك جنس پهلوى هم واقع شود ، مانند :» تمعدد ، يتمعدد ، تمعددا : از هم دور شدن" وبه معانى ديگر نيز آمده ، و" اقعندد ، يقعندد ، اقعندادا : اقامت گزيدن".

(باب افعللال)

در اين باب ادغام واقع ميشود مانند باب افعلال ، وشرح آن در آخر تقسيم دوم گفته شده.

(سه مطلب)

١ ـ بعضى موادّ به فكّ ادغام استعمال شده ، وآن استثنائى است از قاعده كلّىّ ادغام وآنها مانند : «الل ، اللا : گنده وفاسد شدن» ، و «ضببت الارض ضبابة : اين زمين داراى ضبّ شده» ضبّ : سوسمار است ، و «قطط شعر راسه قططا : موى سرش فرى وپيچان شده» و «لححت عينه لححا : چشمش از چرك بهم چسبيده» و «لخخت عينه لخخا : چشمش اشكبار وكلفت پلك شد» و «عززت النّاقة عزازة : شتر ماده مجراى شيرش تنگ شده» واين موادّ بغير اين معانى با ادغام استعمال ميشود ، وبه اين معانى نيز ادغام جائز

١٨٢

است ، وغير از اينها مثالهاى ديگرى هست.

٢ ـ در بعضى موادّ مضاعف ، عين الفعل حذف گرديده. واين حذف سماعىّ است ، مانند : " قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ : در خانه هايتان قرار گيريد ـ سورة الاحزاب ـ ٣٣ ـ آيه ٣٣" فعل امر است خطاب به زنان پيغمبر" صلى‌الله‌عليه‌وآله" اصل آن" اقررن يا اقررن" بوده ، زيرا اين ماده به اين معنى هم از باب" فعل يفعل" وهم از باب" فعل يفعل" آمده ، حركت عين الفعل را به فاء الفعل نقل وعين الفعل را حذف نمودند ، وچون فاء الفعل متحرّك شد ، نيازى به همزه وصل نبود ، حذفش كردند ، نافع وعاصم از قرّاء سبعة از باب" فعل يفعل" گرفته و" قرن" خوانده اند ، وديگران از باب" فعل يفعل" گرفته و" قرن" خوانده اند ، و (" انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً :) بنگر بسوى خدايت كه پيوسته بر پيرامونش ميگردى طه ـ ٢٠ ـ آيه ٩٧" خطاب موسى است به سامرى هنگامى كه گوساله ساخته اش را آتش زد وخرد كرد وبه دريا افكند ، اصل آن" ظللت" بوده ، عين الفعل را حذف كردند" ظلت" شد ، وبعضى از قرّاء" ظلت خوانده اند ، بناء بر آنكه حركت عين الفعل را به فاء الفعل نقل كرده باشند ومانند آن در آنچه گفته شد" لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ : اگر بخواهيم هرآينه آن زراعتتان را تباه نمائيم پس بشگفت آئيد وپشيمان شويد ـ سورة الواقعة ـ ٥٦ ـ ٦٥" اصلش" ظللتم" بوده ، ودر غير قرآن" مست" استعمال شده كه اصلش" مسست" بوده ، و" احست" كه اصلش" احسست" بوده است ،

١٨٣

وبعضى اين حذف را در ماضى ومضارع وامر مكسور العين كه ضمير متحرّك فاعلى به آن ملحق باشد مانند اين مثالها قياسىّ دانسته اند.

٣ ـ در بعضى موادّ مضاعف ، لام الفعل ابدال شده است ، واين ابدال نيز سماعىّ است ، مانند («وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها :) وبه تحقيق كه زيانكار شد كسى كه جان را رها كرد ـ سورة الشّمس ـ ٩١ ـ ١٠» اصلش «دسّسها» بوده ، لام الفعل قلب به ياء سپس قلب به الف ، «دسّيها» شد ، و («فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ :) پس آن آيات خوانده ميشود بر او ـ سورة الفرقان ـ ٢٥ ـ ٥» اصلش «تملل» بوده ، لام الفعل قلب به ياء سپس قلب به الف شده ، ودر اواخر سوره بقرة در آيه تداين در سه جا به صورت اصلش آمده ، ومصدرش «املال» ومصدر مقلوبش «املاء» ميباشد ، و «املاء» در صيغه هاى متعدّدى در آيات بسيارى به معنى «مهلت دادن» آمده ، ولى در آنها قلب : بست ، و («فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى :) پس توبه او رو آورى ـ سوره عبس ـ ٨٠ ـ آيه ٦» اصلش «تصدّد» بوده ، ودر غير قرآن است :

«تظنّى تظنّيا : گمان بردن» اصلش «تظنّن تظنّنا» بوده ، وتقضّى تقضّيا : فرود آمدن «اصلش : تقضّض تقضّضا» بوده ، و «حسيت بالخبر : به خبر يقين كردم» اصلش «حسست بالخبر» بوده ، وجواز قلب در صورتى است كه اين مادّه از باب فعل يفعل باين معنى استعمال شود ، و «تلعّى تلعيّا : لعاع چيدن» اصلش «تلعّع تلعّعا» بوده ، لعاع : گياه نازكى است كه از زمين روئيده ، واز رباعى است «دهديت : غلطانيدم» اصلش «دهدهت» بوده.

١٨٤

(فصل)

(در مهموز است)

مهموز كلمه ايست كه يكى از حروف اصولش همزه باشد ، پس اگر فاء الفعل بود مهموز الفاء ، واگر عين الفعل بود مهموز العين ، واگر لام الفعل بود مهموز اللّام ميگويند ، وممكن است دو يا سه حرف همزه باشد ، ولى از آنها جز مهموز الفاء واللام نيامده ، ودر رباعى نيز مهموز بسيار است ، اينك مثالهاى هريك از آنها ملاحظة شود.

(مهموز الفاء)

از هرشش باب ثلاثى مجرد آمده است ، مانند :

" امر ، يامر ، ليامر ، اومر ، امرا وامارا وآمرة : فرمان دادن" اجر ، ياجر ، لياجر ، ايجر ، اجرا : پاداش دادن".

«اذن ، ياذن ، لياذن ، ايذن ، اذنا واذينا : اجازة دادن» ومهموز الفاء بيشتر از اين سه باب است.

«ابه ، يابه ، ليابه ، ايبه ، ابها وابها : ياد آوردن».

«ادب ، يادب ، ليادب ، اودب ، ادبا وادابة : با ادب شدن» وادب : مراعات ونگهداشتن حدّ هرچيزى است از روى فهم وزيركى.

«ايس ، يايس ، ليايس ، اييس ، اياسا : نااميد شدن» ومهموز الفاء از اين باب جز همين مادّه نيامده ، واين را هم بعضى گفته اند اصلى نيست بلكه مقلوب «ياس ، يياس» ميباشد ، ووزنش «عفل يعفل» است پس بناء بر اين مهموز الفاء از اين باب نداريم.

١٨٥

ومضاعف با مهموز الفاء جمع ميشود ، نه با اقسام ديگر ، مانند : «ادّت النّاقة ، تؤدّ ، ادّا : ماده شتر از جدائى بچه اش ناليد» و «اجّت النّار ، تؤجّ ، اجيجا : آتش زبانه كشيد» و «اجّ الماء ، يؤجّ اجوجا : آب شور وتلخ شد» ، چهارده صيغه اين مثالها را صرف نمائيد.

ومهموز الفاء واللّام ، مانند : ازا الغنم يازا ، ازءا «: سير چرانيد گوسفندان را» و «اجا ، ياجا ، اجئا : گريختن».

(قاعدة)

هرگاه دو همزه در يك كلمه پهلوى هم واقع شود واول متحرك وثانى ساكن باشد ، ثانى به حرفى كه از جنس حركت ماقبل است ابدال ميشود ، يعنى اگر حركت ماقبل ضمّه است همزه ثانى قلب به واو ، واگر فتحة است قلب به الف ، واگر كسرة است قلب به ياء ميگردد ، پس بناء بر اين قاعدة فعل امر حاضر از مهموز الفاء كه دو همزه در اولش واقع است همزه فاء الفعل قلب به ياء يا واو ميگردد ، زيرا همزه وصل در فعل امر يا مضموم است اگر عين الفعل مضموم باشد ، يا مكسور است اگر عين الفعل مضموم نباشد.

مانند : «اءمر ، اءمرا ، اءمروا ، اءمرى ، اءمرا ، اءمرن» همزه در اين شش صيغه قلب به واو ، و «اومر ، اومرا ، اومروا ، اومرى ، اومرا ، اومرن» گفته ميشود.

ومانند : " اءجر ، اءجرا ، اءجروا ، اءجرى ، اءجرا ، اءجرن" همزة قلب به ياء ، و" ايجر ، ايجرا ، ايجروا ، ايجرى ،

١٨٦

ايجرا ، ايجرن" ميگويند.

ومانند : «اءذن ، اءذنا ، اءذنوا ، اءذنى ، اءذنا ، اءذنّ» همزه در اينها نيز قلب به ياء ، و «ايذن ، ايذنا ، ايذنوا ، ايذنى ، ايذنا ، ايذنّ» ميشود.

واين قلب در صورتى است كه صيغه در ابتداء واقع شود ، ولى در درج همزة بصورت خود برميگردد ، زيرا همزه وصل ساقط ميشود ودو همزه جمع نشده است ، مانند : («وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي :) واز منافقان است كسى كه ميگويد اجازت فرما مرا ـ سورة التّوبة ـ ٩ ـ آيه ٤٩» و («وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ :) وخاندانت را به نماز فرمان ده ـ سوره طه ـ ٢٠ ـ آيه ١٣٢» وهمچنين صيغه ها ومثالهاى ديگر.

(استثناء)

در شش صيغه امر حاضر از مادّه «اكل واخذ» فاء الفعل را حذف نموده ميگويند : «خذ ، خذا ، خذوا ، خذى ، خذا ، خذن» و «كل ، كلا ، كلوا ، كلى ، كلا ، كلن» ونيز همزه وصل حذف ميشود زيرا آوردن آن براى سكون فاء الفعل است ، واين صيغه ها در قرآن وغير قرآن چنين مشاهده ميشود ، وبصورت اصلش استعمال نشده ، ودر غير اين دو ماده در غير قرآن از ماده «امر» «مر ، مرا ، مروا ، مرى ، مرا ، مرن» ديده شده است.

(مهموز الفاء از باب افعال)

مانند : «آمن ، يؤمن ، آمن ، ايمانا : گرويدن» ثلاثى مجردش «امن ، يامن ، امنا : سلامت وآرامش يافتن» وايمان از

١٨٧

اين ماده است زيرا براى انسان موجب سلامت در آخرت وآرامش در دنيا است ، «آمن» «اءمن» بوده ، طبق قاعده مذكورة فاء الفعل قلب به الف شد «آمن» گرديد ، وچهارده صيغه همچنان صرف ميشود ، «يؤمن» چون دو همزة جمع نشده فاء الفعل بصورت همزه باقى است ، مگر صيغه متكلّم وحده كه قلب به واو ميشود و «اومن» ميگويند ، «آمن» اصلش «اءمن» بوده ، طبق آن قاعدة فاء الفعل قلب به الف شد «آمن» گرديد ، پنج صيغه ديگر بر همين منوال است ، هشت صيغه غائب ومتكلم بصورت مضارع لام مكسور بر سرش ميآيد ، وايمان «اصلش» اءمان بوده ، طبق آن قاعدة عمل شد «ايمان» گرديد ، واز اين مثال است : «آثر ، يؤثر ، آثر ، ايثارا : برگزيدن» ثلاثى مجردش «اثر ، ياثر ، اثرا» بهمان معنى است.

ومهموز الفاء از باب تفعيل ومفاعلة وانفعال وتفعّل وتفاعل واستفعال در همه صيغه ها مانند سالم صرف ميشود ، وتغيير وعارضه اى بر آنها نيست ، جز مصدر باب استفعال كه جائز است فاء الفعل قلب به ياء گردد ، و «استئجار واستئذان» مثلا «استيجار واستيذان» گفته شود ، بلكه اين جواز يعنى ابدال همزة به واو يا ياء يا الف در بسيارى از كلمات جارى است ، وشرح آن در كتب مفصّلة مانند شرح نظّام مذكور است مانند «راس : سر» كه «راس» و «بئر : چاه» كه «بير» و «بريئة : آفريدگان» كه «بريّة» و «نبىء : پيغمبر» كه «نبىّ» و «مقروء : خوانده شده» كه «مقروّ»

١٨٨

و «خطيئة : ناروا» كه «خطيّة» و «سوءت : بد كردى» كه «سوت» و «كفوء : همتا» كه «كفو» گفته ميشود.

(مهموز الفاء از باب افتعال)

مانند : ائتمر ، ياتمر ، ائتمر ، ائتمارا : يكديگر را فرمان دادن به چيزى واظهار راى درباره آن نمودن" طبق قاعده اى كه گفته شد همزه فاء الفعل در صيغه هاى ماضى وامر حاضر ومصدر قلب به ياء ميگردد ، اگر در ابتداء باشد ، ولى در درج حتما بصورت همزة است زيرا همزه وصل ساقط ميشود.

وفاء الفعل از مادّه" اخذ : گرفتن" هرگاه به اين باب آورده شود قلب به تاء ، ودر تاء افتعال ادغام ميشود ، مانند : " ائتخذ" كه" اتّخذ" گردد ، واين ابدال در تمامى صيغه هاى ماضى ومضارع وامر ومصدر واسم فاعل واسم مفعول جارى است ، چنانچه در آيات قرآنى مشاهدة ميشود ، ونيز در غير قرآن" استخذ ديده شده ، بعضى گفته اند اصلش" ائتخذ" بوده ، همزه به سين قلب گرديده ، وبعضى گفته اند" استاخذ" از باب استفعال بوده ، همزه حذف گرديده.

وباب افعلال وافعيلال وافعيعال وافعوّال اگر مهموز الفاء به اين بابها بيايد كه نيست يا بسيار اندك است مانند باب افتعال فاء الفعل قلب به ياء ميشود.

(مهموز العين)

ثلاثى مجرد از هرشش باب آمده است ، مانند :

١٨٩

«جار ، يجار ، اجار ، جأرا وجؤورا : فرياد وزارى كردن در دعاء».

«فئد ، يفاد ، افاد ، فادا : رنجور دل شدن» ومهموز العين بيشتر از اين دو باب آمده است

«ناط ، ينئط ، انئط ، نئيطا : بانگ برآوردن»

«باق القوم الدّاهية ، يبوءق ، بوءوقا : بلاء وسختى به آنان رسيد».

«ضوءل ، يضوءل ، اضوءل ، ضآلة : رنجور ولاغر شدن»

«بئس ، يبئس ، ابئس ، بوءسا وبئيسا : سخت نيازمند شدن» ومهموز العين از اين باب فقط از همين يك ماده است.

وصرف مهموز العين در تمامى ابواب مجرد ومزيد مانند سالم است جز در دو ماده :

١ ـ مادّه «سوءال : پرسيدن وخواستار شدن» ثلاثى مجردش «سال ، يسال ، اسال ، سؤالا ، وسالة ومسالة وتسآلا وسآلة» ميباشد ولى جائز است همزه قلب به الف ، و «سال ، يسال ، سل» گفته شود ، چنانچه قرّاء مدينة وشام («سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ :) خواستارى عذاب واقع خواست ـ سورة المعارج ـ ٧٠ ـ آيه ١» خوانده اند ، وصيغه امر مفرد در بعضى آيات «سل» خوانده شده ، وبعضى گفته اند «اسل» با همزه وصل ديده شده ، مانند «اجروارف» كه اصل آنها «اجار واراف» بوده ، لكن ابقاء همزه وصل در اينها خلاف قاعدة است ، زيرا با حركت فاء الفعل نيازى به همزه وصل نيست.

١٩٠

ودر باب مفاعلة جائز است همزة را قلب به ياء نمود وگفت : «سايل ، يسايل ، سايل ، مسايلة».

ودر باب تفاعل قلب به ياء يا واو كرده وبگويند : «تسايل ، يتسايل ، تسايل ، تسايلا» يا «تساول ، يتساول ، تساول ، تساولا» گفته شود.

ودر باب تفعّل قلب به واو ، و «تسوّل ، يتسوّل ، تسوّل ، تسوّلا» بگويند.

٢ ـ مادّه رؤية : ديدن" ثلاثى مجردش طبق قاعده صيغه سازى" رأى ، يرأى ، ارء" ميباشد ، لكن همزه عين الفعل را از صيغه مضارع وامر حذف ، وحركتش را به فاء الفعل نقل داده ، ميگويند : «يرى ، ر» ، واين حذف در مضارع وامر واجب ، ولى در ماضى به ندرت در بعضى اشعار ديده شده ، چنانچه استعمال مضارع وامر بصورت اصلش بسيار نادر است.

چهارده صيغه ماضى چنين است.

«راى ، رايا ، راوا ، رات ، راتا ، راين ، رايت ، رايتما ، رايتم ، رايت ، رايتما ، رايتنّ ، رايت ، راينا»

چهارده صيغه مضارع چنين است :

«يرى ، يريان ، يرون ، ترى ، تريان ، يرين ، ترى ، تريان ، ترون ، ترين ، تريان ، ترين ، ارى ، نرى».

چهارده صيغه امر چنين است :

" لير ، ليريا ، ليروا ، لتر ، لتريا ، ليرين ، ر ، ريا ، روا ،

١٩١

رى ، ريا ، رين ، لار ، لنر" ، پس چنانچه مشاهدة ميشود همزه عين الفعل در تمامى صيغه هاى مضارع وامر حذف گرديده ، وحركتش كه فتحه است به فاء الفعل منتقل گشته ، ونيز لام الفعل كه ياء باشد از صيغه سوم وچهارم وپنجم ماضى وصيغه سوم ونهم ودهم مضارع وصيغه اول وسوم وچهارم وهفتم ونهم ودهم وسيزدهم وچهاردهم امر حذف گرديده ، واين بناء بر قاعده اعلال لام الفعل است اگر حرف علّة باشد چنانچه در فصل معتلّ بيان خواهد شد.

وحذف همزه عين الفعل از اين ماده در صيغه هاى ماضى ومضارع وامر ومصدر از باب افعال نيز واجب است ، وطبق قاعده صيغه سازى اصلش «ارى ، يرئى ، ارء ، اراء» ميشود ، ولى برخلاف قاعدة همزه عين الفعل را حذف ، وحركتش را به فاء الفعل داده ميگويند : «ارى ، يرى ، ار ، اراء» ومصدرش نيز بزياده تائى «اراءة» گفته ميشود ، وقلب لام الفعل به همزه در صيغه مصدر بناء بر قاعده ايست كه در ابحاث آتية بيان خواهد شد.

صيغه هاى ماضى از اين قرار است :

«ارى ، اريا ، اروا ، ارت ، ارتا ، ارين ، اريت ، اريتما ، اريتم ، اريت ، اريتما ، اريتنّ ، اريت ، ارينا».

صيغه هاى مضارع بدين گونه است :

«يرى ، يريان ، يرون ، ترى ، تريان ، يرين ، ترى ، تريان ، ترون ، ترين ، تريان ، ترين ، ارى ، نرى» چهارده صيغه امر :

١٩٢

«لير ، ليريا ، ليروا ، لتر ، لتريا ، ليرين ، ار ، اريا اروا ، ارى ، اريا ، ارين ، لار ، لنر» ، وحذف لام الفعل از سه صيغه ماضى وسه صيغه مضارع وهشت صيغه امر بناء بر قاعده اعلال كه وعدة داديم در اين باب نيز ميباشد.

واين ماده از باب افعال به معانى بسيار ديگرى غير از نماياندن آمده است ، وبه آن معانى بصورت اصليش استعمال ميشود ، چنانچه در كتب لغت مذكور است.

وگفتيم حذف همزه از اين ماده در ثلاثى مجرد وباب افعال واجب ، گرچه برخلاف قاعدة است ، ولى در باب استفعال «استرأى يسترئى ، استرء ، استرءاء : طالب ديدار شدن» و «استرى ، يسترى استر ، استراء واستراءة» به حذف همزه ، هردو جائز است ، ودر ديگر ابواب همزة ثابت است.

(مهموز اللّام)

از پنج باب آمده :

«ذرا ، يذرء ، اذرء ، ذرءا : آفريدن»

«برىء ، يبرا ، براءة : بيزار بودن» ومهموز اللام بيشتر از اين دو باب آمده است.

«نشوء ، ينشوء ، انشوء ، نشا ونشاة ونشاءة : زيستن ورشدكردن».

" ساء ، يسوء ، سوء ، سوءا وسواء وسواءة ومساء ومساءة : اندوهگين كردن" ، ومهموز اللّام هرچه از اين باب آمده عين الفعل

١٩٣

آن واو است ، جز سه ماده كه بعضى از علماء ادبيّات نقل كرده اند : " قرا ، يقروء ، قرءا وقراءة وقرآنا : خواندن" واين فصيح نيست ، وفصيحش از باب" فعل يفعل" است چنانچه در قرآن خوانده شده ، و" مرأ ، يمروء ، مرءا : خوردن وجماع كردن" واين لغت نادرى است ، و" درأ ، يدرؤ ، دروءا : درخشيدن واين نيز نادر است ، وفصيحش" درّ ، يدرّ ، درورا" از فعل مضاعف است.

«جاء ، يجىء ، جىء ، مجيئا وجيئة : آمدن» ومهموز اللّام هرچه از اين باب آمده عين الفعل آن ياء ميباشد ، جز دو مادّه كه نيز نادر است : «حطا ، يحطىء ، حطا : پليدى انداختن» و «وكا ، يكىء ، وكا : تكيه كردن» ، ومادّه «هناء : گوارا شدن» از همه اين پنج باب آمده است.

وصرف مهموز اللّام مانند سالم است ، جز آنكه در بعضى موارد جائز است همزة ابدال به ياء يا واو شود. مانند «تبرّا ، يتبرّا ، تبرّءا : بيزارى جستن» كه «تبرّى ، يتبرّى ، تبرّيا» ، و «قارىء» كه «قارى» و «مقروء» كه «مقروّ» و «مساءة» كه «مساية» گفته ميشود ، وقلب همزة به حرف علّة وبرعكس در كلام عرب بسيار است.

(مهموز رباعىّ)

بسيار است ، وصرف تمامى آنها مانند سالم ميباشد ، ومهموز مضاعف ، مانند «بابا ، تاتا ، ثاثا ، جاجا» تا آخر حروف بيست وهشتگانه غير از خاء وعين وهمزة بهمين صورت آمده ، در كتب لغت مشاهدة شود.

١٩٤

فصل

(در معتلّ است)

معتلّ كلمه ايست كه يكى از حروف اصولش حرف علّة باشد ، وحروف علّة عبارت است از «واو ، ياء ، الف منقلبة» يعنى الفى كه اصلش ياء بوده يا واو ، زيرا الف حرف اصلى كلمه نميشود مگر در حرف واسم مبنى ، شعر :

حرف علّة سه بود اى طلبة

واو ياء الف منقلبة

وعلّة در لغت هرچيزى را گويند كه در چيزى واقع شود وموجب تغييرش گردد ، واز اين جهت مرض وسبب وهرحادثه اى كه شخص را از كارش بازدارد يا عذر كسى شود علّت گويند ، وآن چيزى كه علّة در آن واقع شده «عليل ومعتلّ» گفته ميشود ، واينها را حروف علّة گويند زيرا در اغلب موارد موجب تغيير كلمه ميشوند ، وآن كلمه را معتلّ مينامند ، وتغييرى كه در كلمه به حذف يا ابدال يا نقل يا اسكان ميشود اعلال ميگويند ، وغير معتلّ را صحيح نامند گرچه مهموز يا مضاعف باشد ، وحروف علّة را حروف لين نيز ميگويند در صورتى كه ساكن باشد ، ولين در لغت : نرمى است ، واينها را در حال سكون حروف لين گويند ، زيرا به نرمى تلفّظ ميشوند ونيز حروف مدّ نامند در صورتى كه ساكن وحركت ماقبلشان از جنس آنها باشد ، يعنى : واو ماقبل مضموم ، ياء ماقبل مكسور ، الف ماقبل مفتوح ، وبايد دانست كه الف هميشه ساكن وماقبلش مفتوح است ، والفى كه متحرّك ميشود همزة است ، واينها را در اين حالت حروف مدّ گويند ،

١٩٥

زيرا در تلفّظ آنها نفس مقدارى كشش پيدا ميكند ، ومدّ در لغت كشش دادن است ، ومعتلّ يا ثلاثى است يا رباعى ، لكن در معتلّ رباعى چندان اعلالى واقع نميشود ، واعلالش فقط آن است كه اگر لام الفعل دوم ياء يا واو باشد قلب به الف ميگردد ، فلذا مطرح بحث را ثلاثى قرار ميدهيم ، وميگوئيم :

ومعتلّ يا واوى است يا يائى ، زيرا الف در حروف اصول يكى از آن دو بوده وبه ابدال الف شده است ، وحروف علّه يا فاء الفعل است يا عين الفعل يا لام الفعل يا دو تا از آنها يا هرسه آنها است ، بناء بر اين تقسيم اقسام معتلّ هفت قسم ميشود ، واينك مثالها واعلال هريك را بيان مينمائيم ، ونيز معتلّ با مهموز ومضاعف جمع ميشود ، ومثال آن را پس از هفت قسم ذكر مينمائيم ، ودر اين شعر اشاره اى به آن اقسام شده است.

«صحيح است مثال است مضاعف

لفيف ناقص مهموز اجوف»

(معتلّ الفاء)

وآن را مثال نيز مينامند ، زيرا صرف كردن صيغه هايش در معتلّ يائى وبيشتر صيغه هاى واوى مثل صحيح است ، واعلال در آن كمتر از اقسام ديگر است ، ومعتلّ الفاء واوى از هرشش باب آمده است :

١ ـ " وعد ، يعد ، عد ، عدة ووعدا ووعدة وموعدا ووعيدا : نويد دادن" واز خصوصيّات اين مادّه آن است كه وعيد در نويد شرّ ،

١٩٦

ووعد در نويد خير استعمال ميشود ، اگر گفته شود «وعد وعدا» يعنى نويد خيرى داد ، و «وعد وعيدا» يعنى نويد شرّى داد ، ونيز گفته اند ثلاثى مجرد استعمال ميشود براى نويد خير ، وباب افعال استعمال ميشود براى نويد شرّ.

٢ ـ " وجل ، يوجل ، ايجل ، وجلا وموجلا : ترسيدن" واز خصوصيّات اين ماده آنكه جائز است فاء الفعل در مضارع قلب به ياء يا الف گردد ، و" ييجل وياجل" گفته شود ، ودر اين باب مانند باب" فعل يفعل" گاهى فاء الفعل از مضارع حذف ميگردد ، اگر حرف حلق در آن باشد ، مانند : " وسع ، يسع ، سعة : فراخ بودن وگنجايش داشتن وفراگرفتن"

٣ ـ وهب ، يهب ، هب ، وهبا ووهبا وهبة : بخشش كردن «واز اين باب است» ودع ، يدع ، دع ، ودعا «واز باب فعل يفعل است» وذر ، يذر ، ذر ، وذرا «هر دو به معنى : رهاكردن ، وگفته اند كه صيغه ماضى واسم فاعل ومفعول ومصدر از اين دو مادّه استعمال نشده ، ودر قرآن وغير آن فقط صيغه مضارع وامر آمده است ، لكن در صحاح اللّغة وتاج العروس مثالهائى در ضمن اشعارى آورده ودر قرآن بعضى قرّاء غير سبعة» (ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَما قَلى :) ونه رها كرده ترا پروردگارت ونه دورى كرده ـ سورة الضّحى ـ ٩٣ ـ آيه ٣ «خوانده اند ، وقرائت مشهور از باب تفعيل است ، پس ميتوان گفت نادر است ، نه متروك بالكلّيّة ، واز اين باب است» وضع ، يضع

١٩٧

صع ، وضعا وموضعا وموضوعا وضعة : نهادن «و» وقع ، يقع ، قع ، وقوعا : افتادن وپديدآمدن «ودر اين باب گاهى فاء الفعل حذف نميشود ، مانند :» وبه ، يوبه ، ايبه ، وبها : تكبّركردن" وعلّتى كه در بعضى كتابهاى صرف براى حذف واو از مضارع اين قسم ذكر كرده اند سخنى موهوم است ، بلكه بطور كلّىّ علل لغت وقواعد آن ، وضع واستعمال اهل آن لغت است.

٤ ـ " ورث ، يرث ، رث ، وراثة وورثا ورثة وارثا وتراثا : مالك شدن ماترك ميّت «همزه وتاء در دو مصدر اخير اصلش واو بوده قلب گرديده ، و» وثق ، يثق ، ثق ، وثوقا وثقة وموثقا : اعتمادكردن".

٥ ـ «وجه ، يوجه ، اوجه ، وجاهة : آبرو داشتن ومورد توجّه بودن».

٦ ـ مشهور آن است كه معتلّ الفاء واوى از باب «فعل يفعل» در لغت فصيحة نيامده ، لكن در بعضى از كتابهاى لغت اين چند مثال ذكر شده : «وتخ ، يوتخ ، وتخا : با ميتخة زدن» ميتخة : چوب دستى است ، ودر بعضى ديگر اين مثال از باب «فعل يفعل» ثبت گرديده ، «وجل ، يوجل ، وجلا : بيشتر ترسيدن» و «وسم ، يوسم ، وسما : بيشتر زيبا بودن» واين دو مثال براى بيان مغالبة است كه در باب «مفاعلة» توضيح داده شده ، ودر آنجا گفتيم اگر فعل معتلّ الفاء باشد بيان مغالبةاش بايد از باب «فعل يفعل» بشود پس بهر حال آمدن معتلّ الفاء واوى از اين باب مشكوك است.

١٩٨

(اعلال صيغه هاى معتلّ الفاء واوى)

فاء الفعل در بعضى از صيغه هاى مصدرش حذف ، ودر بعضى ابدال گرديده ، چنانچه در مثالها مشاهدة شد ، وگفته اند در آنجا كه فاء الفعل حذف شده اصلش «فعلة» بوده ، حركت فاء الفعل را به عين الفعل دادند وآن را حذف نموده بر وزن «علة» شد.

صيغه هاى ماضى بر هروزنى باشد مانند صحيح صرف ميشود وهيچ گونه اعلالى درش نيست ، چنانچه ميگوئى : «وعد ، وعدا ، وعدوا ، وعدت ، وعدتا ، وعدن ، وعدت ، الخ» وهمچنان اوزان ديگر.

صيغه هاى مضارع اگر بر وزن «يفعل» باشد فاء الفعل حذف ميشود ، واگر بر وزن «يفعل» باشد حذف نميشود ، واگر بر وزن «يفعل» باشد ، پس اگر حرف حلق در آن باشد غالبا حذف ميشود ودر بعضى ماده ها ، مانند : «وبه ، يوبه» حذف نشده ، واگر حرف حلق درش نباشد حذف نميشود ، ودر بعضى مادّه ها مانند : «وذر ، يذر» حذف شده است.

صيغه هاى امر تابع مضارع است ، پس در هشت صيغه لام مكسور بر سرش آورده ميشود ، ودر صيغه هاى امر حاضر اگر فاء الفعل حذف شده ، حرف مضارعه حذف ميشود ونيازى به همزه وصل نيست ، چنانچه ميگوئى : «عد ، عدا ، عدوا ، عدى ، عدا ، عدن» و «سع ، سعا ، سعوا ، سعى ، سعا ، سعن» و «رث ، رثا ، رثوا ، رثى ، رثا ، رثن» و «هب ، هبا ، هبوا ، هبى ، هبا ، هبن»

١٩٩

و «دع ، دعا ، دعوا ، دعى ، دعا ، دعن» و «ذر ، ذرا ، ذروا ، ذرى ، ذرا ، ذرن» ، واگر فاء الفعل حذف نشده همزه وصل ميآورى ، واگر همزه وصل مكسور است ، بايد فاء الفعل قلب به ياء شود ، زيرا :

(قاعدة)

آن است كه واو ساكن اگر ماقبلش مكسور باشد بايد قلب به ياء گردد ، چنانچه ياء ساكن اگر ماقبلش مضموم باشد بايد قلب به واو شود ، پس در صيغه هاى امر حاضر از «وجل ، يوجل» ميگوئى : «ايجل ، ايجلا ، ايجلوا ، ايجلى ، ايجلا ، ايجلن» اصلش «اوجل» بوده ، واز «وبه يوبه» ميگوئى : «ايبه ، ايبها ، ايبهوا ، ايبهى ، ايبها ، ايبهن» اصلش «اوبه» بوده ، واگر همزه وصل مضموم است قلب نميشود ، از «وجه ، يوجه» ميگوئى : «اوجه ، اوجها ، اوجهوا ، اوجهى ، اوجها ، اوجهن»

(معتلّ الفاء واوىّ مضاعف)

از سه باب آمده :

«فعل ، يفعل» مانند : «ودّ ، يودّ ، ودّا وودادا وودادة ومودّة : دوستى كردن» صرف صيغه هايش همچون مضاعف صحيح است ، جز فعل امر حاضر كه اگر با همزه وصل آورده شود «ايدد» گفته ميشود ، ودر اصل «اودد» بوده ، وهمچنان پنج صيغه ديگر

«فعل يفعل» مانند : «وبّ ، يوبّ ، وبّا : آماده شدن» طبق آنچه گفته شد بايد واو از مضارع حذف شود ، ولى حذف نميكنند

٢٠٠