علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

كتابت همزه وصل ، پس بطور كلّىّ حكم همزه وصل در ابتداء ودرج چهار صورت است.

(الف لام شمسىّ والف لام قمرىّ)

لام «الف لام» اگر در حرف بعدش ادغام شود آن را الف لام شمسى گويند ، مانند «الشّمس» كه لام در شين ادغام شده ، واگر ادغام نشود الف لام قمرىّ گويند ، مانند «القمر» كه لام در قاف ادغام نشده ، وبمناسبت همين مثال آنها را شمسى وآنها را قمرى گويند.

وحروفى كه لام «الف لام» در آنها ادغام نميشود چهارده حرف است : «ء ، ب ، ج ، ح ، خ ، ع ، غ ، ف ، ق ، ك ، م ، و ، ه ، ى» وحروفى كه در آنها ادغام ميشود نيز چهارده حرف است : «ت ، ث ، د ، ذ ، ر ، ز ، س ، ش ، ص ، ض ، ط ، ظ ، ل ، ن» وگفته شد كه الف هيچگاه در اول كلمه واقع نميشود.

٢ ـ هاء در هو وهى ، اگر در ابتداء واقع شود متحرّك است ، واگر در درج پس از واو يا فاء يا لام يا همزه مفردة واقع شود جائز است ساكن قرائت شود ، مانند : وهو ، وهى ، فهو ، فهى ، لهو ، لهى ، اهو ، اهى.

٣ ـ لام امر ، كه بر سر شش صيغه غائب ودو صيغه متكلم است ، در ابتداء مكسور ، ودر درج كلام ساكن قرائت ميشود ، مانند :

(«وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ :) وهركس بنگرد كه براى فردا چه پيش فرستاده ، سوره الحشر ، ٥٩ ، آيه ١٨».

١٦١

(وقف)

وقف هميشه در آخر كلمه وبسكون بايد بشود ، ووقف بحركت غلط است ، ووقف به چند صورت انجام ميشود.

(وقف به ابدال)

وآن در چند مورد است :

١ ـ «تاء تانيث» كه در آخر اسم مفرد باشد به هاء وقف ميگردد ، مانند : «رحمة ، شجرة ، آخرة ، فاطمة» ومانند اينها ، در حالت وصل تاء ، ودر حالت وقف هاء خوانده ميشود ، وتاء تانيث غير از اينها كه به فعل ملحق ميشود ، مانند : ضربت ، يا به اسم جمع ملحق ميشود ، مانند سماوات ومؤمنات ، در حالت وصل ووقف تاء قرائت ميگردد ، وهرتائى كه در حالت وقف به هاء تبديل گردد ، در كتابت مانند هاء مدوّر نوشته ميشود وكتابت غير آنها كشيده ميباشد.

٢ ـ «تنوين» (كه نون ساكنى است ودر آخر بعضى اسماء ملحق ميشود ، وعلامتش در كتابت آن است كه حركت آخر كلمه را دوبار مينويسند) اگر حركت ماقبلش كه بر حرف آخر كلمه واقع است فتحة باشد بصورت الف نوشته ميشود ، ودر حالت وقف الف ميخوانند ، ولى در حالت وصل همان نون خوانده ميشود ، مانند : عليما حكيما ، واگر حركت ماقبلش كسرة يا ضمة باشد حركت وتنوين هردو در حالت وقف ساقط ميگردد ، مانند : قرآن مجيد ، فى لوح محفوظ.

٣ ـ «نون تاكيد ساكن» كه در مباحث آينده بيانش خواهد

١٦٢

آمد در اين جهت مانند تنوين است ، در حالت وقفى به الف تبديل ميشود ، ولى از جهت كتابت چه در حالت وقف وچه در حالت وصل جائز است هم به نون وهم به الف نوشته شود ، مانند : («لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ.) بگيريم موى پيش سر را وبكشانيم ـ سورة العلق ، ٩٦ ، آيه ١٥» لنسفعن : لام قسم است ، وصيغه متكلّم مع الغير ، ونون تاكيد ساكن.

٤ ـ «ما» كه براى استفهام باشد در حالت وقف الفش قلب به هاء ميشود ، چنانچه در اين حديث آمده :

«جاء رجل الى النّبىّ صلى‌الله‌عليه‌وآله فقال : يا رسول الله ما حقّ العلم؟ قال : الانصات له ، قال : ثمّ مه؟ قال : الاستماع له ، قال : ثمّ مه؟ قال : الحفظ له ، قال : ثمّ مه؟ قال : ثمّ العمل به ، قال : ثمّ مه؟ قال : ثمّ نشره ، بحار ، ج ٢ ، ص ٢٨ ، نقل از خصال صدوق وامالى طوسىّ».

ترجمة : مردى آمد سوى پيغمبر" صلى‌الله‌عليه‌وآله پس گفت : اى رسول خدا حقّ علم چيست؟ گفت : ساكت وآماده شدن براى آن ، گفت : سپس چيست؟ گفت : گوش فرادادن براى آن ، گفت : سپس چيست؟ گفت : نگهدارى كردن آن ، گفت : سپس چيست؟ گفت : سپس عمل كردن به آن ، گفت : سپس چيست؟ گفت ، سپس نشر آن ، در چهار مورد سؤال كه بر ما وقف شده الفش به هاء تبديل گشته ، ودر مورد اول بحال خود است چون وقف بر آن نشده ، واين هاء غير هاء سكت است كه بيان خواهد شد.

١٦٣

(وقف به هاء سكت)

هاء سكت : هاء ساكنى است كه آخر بعضى كلمات هنگام وقف ملحق ميكنند ، وسكت مانند سكوت مصدر است ، ومقصود از سكت : وقف است ، زيرا به وقف سكوت حاصل ميشود ، پس هاء سكت ، يعنى : هاء وقف ، وآوردن هاء سكت بمنظور آن است كه حركت آخر كلمه خوانده شود ، ووقف بر حركت هم نشود ، وآن در چند مورد اگر بخواهند وقف كنند آورده ميشود :

١ ـ پس از ضميرى كه آخرش متحرّك باشد وهاء نباشد ، مانند : («وَما أَدْراكَ ما هِيَهْ ، نارٌ حامِيَةٌ :) چه ميدانى چيست آن ، آتشى است بسيار سوزنده ـ سورة القارعة ، ١٠١ ـ آيه ١١» هيه : ضمير مفرد مؤنث غائب است ، هاء سكت به آن ملحق شده ، ومانند : «حسابيه ، كتابيه ، ماليه ، سلطانيه ، در سورة الحاقّة ، ٩٦ ـ» در آخر هريك ضمير متكلّم وحده وهاء سكت ميباشد.

٢ ـ پس از صيغه امر مفرد مذكّر كه يك حرفى باشد ، مانند : «ق» از وقى ، يقى ، وقاية ، و «ف» از وفى ، يفى ، وفاء ، و «ر» از رأى ، يرى ، رؤية ، كه در حالت وقف «قه وفه وره» گفته ميشود وهاء سكت در اين صورت واجب است ، زيرا كلمه يك حرف است ، واگر نياورند قهرا وقف به حركت لازم ميآيد.

٣ ـ پس از فعل مضارع ناقص مجزوم ، مانند : «لم يخش ، لم يدع ، لم يرم» جائز است در حالت وقف «لم يخشه ، لم يدعه ، لم يرمة» گفته شود ، وجائز است هاء سكت نياورند ، وبر حرف آخر

١٦٤

وقف نمايند ، گرچه التقاء ساكنين ميشود ، زيرا گفته شد كه التقاء ساكنين در وقف جائز است.

٤ ـ در آخر منادى مندوب ، مانند : يا محمّداه ، وبحث منادى در كتاب نحو مذكور است.

٥ ـ هراسمى كه آخرش الف ومبنىّ باشد ، مانند «ههنا» كه در حالت وقف جائز است «ههناه» گفته شود ، واقسام اسم مبنىّ در كتاب نحو مذكور است.

٦ ـ هراسم مبنىّ كه آخرش متحرّك باشد ، مانند : اين ، كيف ، حيث" در حالت وقف جائز است" اينه ، كيفه ، حيثه" گفته شود.

٧ ـ هرحرفى كه آخرش متحرك باشد ، مانند : " لعلّ ، لكنّ ، منذ" در حالت وقف جائز است گفته شود" لعلّه ، لكنّه ، منذه" ودر قرآن بعضى از قرّاء خوانده اند : " انّه لمن الظّالمينه زيرا نون جمع حرف متحرك است.

٨ ـ كلمه" ما" كه براى استفهام است اگر مجرور واقع گردد واجب است الفش حذف شود در كتابت وقرائت چه در حال وصل وچه وقف ، مانند : (" عَمَّ يَتَساءَلُونَ :) يكديگر را از چه پرسش ميكنند؟ سورة النّبأ ـ ٧٨ ـ آيه ١" اصل آن" عن ما" بوده ، الف ما حذف ، ونون در ميم ادغام شده" عمّ" گرديده ، ودر حالت وقف جائز است هاء سكت به آن ملحق شود و" عمّه" قرائت گردد.

٩ ـ كلمه «انا» كه ضمير متكلم وحده است ، در حالت وصل جائز است بلكه اولى است به حذف الف قرائت شود ، چنانچه اكثر

١٦٥

قرّاء در همه آيات اينگونه قرائت كرده اند ، وجائز است به اثبات الف خوانده شود ، چنانچه نافع كه يكى از قرّاء سبعة است در «انا احيى واميت» خوانده است ، ودر حالت وقف بايد به اثبات الف بخوانند ، وجائز است الف به هاء تبديل گردد و «انه» خوانده شود.

(وقف به حذف)

وآن نيز در چند مورد است :

١ ـ حذف ياء متكلّم واسكان حرف ماقبلش ، وآن بسيار شائع است ، مانند : («لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ :) شما را دينتان ومرا دينم ـ سورة الكافرون ـ ١٠٩ ـ آيه ٦» اصلش «دينى» بوده ، ومانند : («فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ :) پس ميگويد : پروردگارم گرامى داشت مرا ـ سورة الفجر ـ ٨٩ ـ آيه ١٥» اصلش «اكرمنى» بوده ، ونيز جائز است در حالت وقف ياء آورده شود ولى ساكن ، اما در حالت وصل بهتر است ياء را بياورند يا ساكن يا مفتوح ، وجائز است به كسره ماقبل ياء اكتفاء نمود.

٢ ـ حذف لام الفعل از مضارع اگر ياء يا واو باشد ، مانند : («وَاللَّيْلِ إِذا يَسْرِ :) سوگند به شب چون سير كند ـ سورة الفجر ـ ٨٩ آيه ٤» ، اصلش «يسرى» بوده ، واگر ياء را بياورند در حالت وصل ووقف بايد ساكن قرائت شود وهمچنان «يدعو».

٣ ـ حذف لام الفعل از اسم فاعل چه الف ولام داشته باشد يا نه در صورتى كه ياء باشد ومفتوح نباشد ، مانند : (عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ :) داناى نهان وآشكار است بزرگ است ، برتر است

١٦٦

سورة الرّعد ـ ١٣ ـ آيه ٩" اصلش" التعالى" بوده ، ومانند : («وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ :) وبراى هرگروهى راهنمائى است ـ سورة الرّعد ١٣ ـ آيه ٧» اصلش «هادى» بوده ، وبعضى از قرّاء در هردو آية وغير آن به اصلش خوانده اند ، ولى در حالت وصل اگر بى الف ولام است بايد به حذف ياء خوانده شود وبر حرف ماقبلش تنوين داخل گردد ، واگر با الف ولام است ميتوان با ياء ساكن خواند وميتوان به كسره ماقبلش اكتفاء كرد.

(وقف به نقل)

آن است كه حركت حرف آخر را هنگام وقف به حرف قبلش نقل نمايند اگر ساكن باشد ، مانند «لم يدع ـ لم يدع» و «والعصر ـ والعصر» و «والفتح ـ والفتح» گفته ميشود.

(وقف به تضعيف)

آن است كه حرف آخر را هنگام وقف مشدّد اداء نمايند ، وشرطش آن است كه همزة وحرف علّة وماقبلش ساكن نباشد ، مانند : «اقطع الشّجر ـ اقطع الشّجرّ» گفته ميشود.

(وقف به روم)

روم در لغت : قصد است ، ووقف به روم آن است كه متكلّم هنگام وقف حركت آخر كلمه را خفيف اداء نمايد كه شخص نزديكش اگر گوشش تيز باشد بشنود ، واين را «روم» گويند ، زيرا متكلّم ميخواهد وقف كند ، ولى مع ذلك قصد دارد بفهماند حركت آخر كلمة چيست.

١٦٧

(وقف به اشمام)

اشمام در لغت : بو دادن است ، ووقف به اشمام آن است كه متكلم هنگام وقف دو لب را جمع كند چنانچه ميخواهد حرف مضمومى را اداء نمايد بطورى كه بيننده بفهمد حركت آخر كلمه ضمّه است ، ولى صداى حركت شنيده نشود ، واين وقف به حرف مضموم اختصاص دارد ، وآن را «اشمام» ميگويند ، زيرا كه گويا متكلّم حرف آخر را بوى ضمّه ميدهد.

(تتميم وتنبيه)

وقف از جنبه حكم يا واجب يا ممتنع يا جائز يا راجح يا مرجوح است ، وبراى هريك در قرآنها علامتى گذاشته شده ، وبحث مفصّل آن در علم قرائت مذكور ميباشد واين احكام وقواعدى كه گفته شد بايد در بكاربردن آنها در قرائت قرآن از قرّاء مشهور تبعيّت شود ، وقارى نميتواند آنها را در هركجا از قرآن بكار برد.

فصل (در مضاعف است)

مضاعف اسم مفعول است از باب مفاعلة ، ومضاعفة در لغت : چيزى را دو برابريا چند برابركردن است ، ودر اصطلاح ، مضاعف كلمه اى را گويند كه دو حرف اصلى آن از يك جنس باشد ، ومضعّف كه مصدرش تضعيف است نيز گفته ميشود ، وآن در ثلاثى چنان است كه عين الفعل ولام الفعل از يك جنس باشد ، مانند «مدد ، امتدد ، اعدد» ودر رباعى چنان است كه فاء الفعل با لام الفعل اول ،

١٦٨

وعين الفعل با لام الفعل دوم از يك جنس باشد ، مانند" زلزل وتململ" ومضاعف ثلاثى را" اصمّ" نيز ميگويند ، زيرا در صورت ادغام سفت اداء ميگردد ، ودر لغت چيز سخت وسفت را اصمّ گويند ، ومضاعف رباعى را" مطابق نيز ميگويند ، زيرا هردو حرفى از آن با هم تطابق دارد.

وبطور كلّىّ تكرار واز يك جنس بودن دو حرف در يك كلمه چند صورت دارد :

١ ـ اين دو صورت كه گفته شد ، وغير آن را در اصطلاح مضاعف نميگويند ، گرچه معنى لغوى مضاعفة وتضعيف در آن نيز صادق است.

٢ ـ كلمه ثلاثى كه فاء الفعل وعين الفعل آن از يك جنس باشد ، مانند : «ددن : بازى وددان : شمشير كند»

٣ ـ كلمه ثلاثى كه فاء الفعل ولام الفعل آن از يك جنس باشد ، مانند «درد ، يدرد ، دردا : ريختن دندان ، ادرد : مرد دندان ريخته ، درداء : زن دندان ريخته» واين دو گونه در كلام عرب بسيار اندك ، وبحثى از آن در كتاب صرف نيست ، زيرا عوارض غير سالم را ندارد ، واز قسم سالم محسوب است.

٤ ـ تكرار حرف در كلمه به حرف زيادة باشد ، مانند : «علّم وتصرّف» كه عين الفعل تكرار شده ، و «احمرّ واحمارّ واقشعرّ» كه لام الفعل تكرار شده ، واين تكرار ، مجرّد را مزيد فيه گردانيده ، واينها وامثال اينها گرچه از قسم سالم محسوب ميشوند ، ولى در سه باب اخير مانند مضاعف حكم ادغام جارى است ، چنانچه بيانش

١٦٩

خواهد آمد.

٥ ـ فعل واسم رباعى يا اسم خماسى كه دو حرف اصلى يا غير اصلى در آنها از يك جنس وپهلوى هم باشد ، در كلام عرب بسيار است ولى همه آنها از قسم سالم محسوب ميباشند ، ودر اينها تكرار حرف تكرار غير الحاقىّ است.

٦ ـ تكرار الحاقىّ ، وآن چنان است كه فعل يا اسم ثلاثى را يك حرف از جنس لام الفعل در آخرش زياد ميكنند تا بر وزن رباعى شود ، چنانچه در تقسيم سوم در قسم پانزدهم فعل ملحق بيان شد ، ودر اين قسم هم احكام مضاعف از ادغام وغير ادغام نيست ، ومانند رباعى سالم صرف ميشود ، وكلمه اى كه هرسه حرفش از يك جنس باشد ، مانند «ددد : نام محلّى ، وننّ : موى سست» نادر است.

اكنون مثالهاى مضاعف را از هربابى ميآوريم ، واحكام وعوارض آنها را در ضمن بيان مينمائيم ، ومضاعف در ثلاثى مجرّد فقط از سه باب آمده است.

(باب فعل يفعل)

مانند : " مدّ ، يمدّ ، مدّا" : كشش دادن" ماضى" مدد" بوده ، عين الفعل را ساكن ، ودر لام الفعل ادغام نموده" مدّ" شد ، چهارده صيغه ماضى : " مدّ ، مدّا ، مدّوا ، مدّت ، مدّتا ، مددن ، مددت ، مددتما ، مددتم ، مددت ، مددتما ، مددتنّ ، مددت ، مددنا" در پنج صيغة ادغام واجب ، ودر نه صيغة ممتنع است ، زيرا در آن نه صيغة از جهت اتّصال ضمير متحرك به فعل لام

١٧٠

الفعل ساكن ميشود ، وبا سكون حرف دوم ادغام ممتنع است ، وهمچنين است چهارده صيغه ماضى در ابواب ثلاثى مجرد وثلاثى مزيد فيه.

مضارع «يمدد» بوده ، ضمّه عين الفعل را بر فاء الفعل نقل كردند ، وعين الفعل را در لام الفعل ادغام نموده «يمدّ» شد ، چهارده صيغه مضارع : «يمدّ ، يمدّان ، يمدّون ، تمدّ ، تمدّان ، يمددن ، تمدّ ، تمدّان ، تمدّون ، تمدّين ، تمدّان ، تمددن ، امدّ ، نمدّ» در دو صيغه جمع مؤنث ادغام ممتنع است به همان جهت كه گفته شد ، وهمچنين سائر ابواب مجرّد ومزيد.

مصدرش «مددا» بوده ، ادغام واجب از جهت سكون حرف اول انجام شده «مدّا» گرديده ، ونيز از اين ماده «مدد» مصدر است ، ولى به معنى كمك كردن آمده ، وادغام در آن واجب نيست ، زيرا حرف اول متحرك است ، وواجب نيست كه آن را ساكن كنند ودر حرف دوم ادغام نمايند ، گرچه در صيغه هاى فعل واجب دانسته اند.

صيغه هاى امر ، در پنج صيغه كه ضمير متّصل نشده ، فكّ ادغام است ، زيرا لام الفعل ساكن ميگردد ، وبا سكون آن ادغام ممتنع است ، ودر نه صيغه ديگر مانند مضارع است ، در هفت صيغه ادغام واجب ، ودر دو صيغه ممتنع است ، چهارده صيغه امر : «ليمدد ، ليمدّا ، ليمدّوا ، لتمدد ، لتمدّا ، ليمددن ، امدد ، مدّا ، مدّوا ، مدّى ، مدّا ، امددن ، لامدد ، لنمدد» وهمچنين سائر ابواب مجرد ومزيد ، وطائفه اى از عرب به نام بنى تميم در آن پنج صيغه هم

١٧١

ادغام ميكنند ، ودر قرآن هم به هردو گونه قرائت شده ، يعنى لام الفعل را پس از آنكه بر قاعده صيغه سازى امر ساكن شد حركت ميدهند سپس ادغام مينمايند ، نه آنكه حركت اصلى را باقى گذارند ، واين حركت عارضى كه بمنظور ادغام كردن ميآورند ، جائز است ضمة باشد ، به مناسبت آنكه عين الفعل در اين باب مضموم است ، يا فتحه باشد چون فتحه خفيف است ، يا كسرة باشد چنانچه قاعده التقاء ساكنين است ، ودر ابواب ديگر فقط كسرة وفتحة جائز است چون عين الفعل مضموم نيست ، پس در آن پنج صيغه چنين ميگويند : " ليمدّ ، لتمدّ ، مدّ ، لامدّ ، لنمدّ" ، ونيز از اين باب است." ردّ ، يردّ ، ردّا : برگرداندن" و" تبّ ، يتبّ ، تبّا وتببا وتبيبا : تباه شدن" و" بتّ ، يبتّ ، بتّا : بريدن" و" دعّ ، يدعّ ، دعّا : بدرشتى كسى را از خود راندن" و" حضّ ، يحضّ ، حضّا : واداركردن بر كارى" و" عدّ ، يعدّ ، عدّا : شمارش كردن" و" بثّ ، يبثّ ، بثّا : پراكندن"" وشدّ ، يشدّ ، شدّا وشدّة وشدودا : سخت شدن" و" فكّ ، يفكّ ، فكّا : بازكردن" و" مرّ ، يمرّ ، مرّا ومرورا ، وممرّا : گذركردن" ومضاعف ثلاثى مجرّد بيشتر از اين باب است ، وبعضى از اينها مانند مثال دوم وهشتم از باب فعل يفعل نيز آمده است.

(باب فعل يفعل)

مانند : " فرّ ، يفرّ ، فرّا وفرارا ومفرّا : گريختن" ، ماضى" فرر" بوده ، پس از حذف فتحه عين الفعل وادغامش در لام الفعل" فرّ" گرديده ، چهارده صيغه ماضى : " فرّ ، فرّا ، فرّوا ، فرّت ،

١٧٢

فرّتا ، فررن ، فررت ، فررتما ، فررتم ، فررت ، فررتما ، فررتنّ ، فررت ، فررنا".

مضارع : «يفرر» بوده ، پس از نقل حركت عين الفعل به فاء الفعل وادغامش در لام الفعل «يفرّ» شده ، چهارده صيغه مضارع : «يفرّ ، يفرّان ، يفرّون ، تفرّ ، تفرّان ، يفررن ، تفرّ ، تفرّان ، تفرّون تفرّين ، تفرّان ، تفررن ، افرّ ، نفرّ».

صيغه هاى امر : " ليفرر ، ليفرّا ، ليفرّوا ، لتفرر ، لتفرّا ، ليفررن ، افرر ، فرّا ، فرّوا ، فرّى ، فرّا ، فررن ، لافرر ، لنفرر" ودر آن پنج صيغه كه ضمير ظاهر ندارد چنانچه گفته شد بنونميم ادغام ميكنند ، ونيز از اين باب است : " حقّ ، يحقّ ، حقّا وحقّة :

حقيقت يافتن" واين ماده به همين معنى ومعانى ديگر از باب فعل يفعل نيز آمده است ، و" خفّ ، يخفّ ، خفّا وخفّة : سبك بودن" و" رقّ ، يرقّ ، رقّة : شل بودن مائع ونازك بودن جامد" و" حلّ ، يحلّ ، حلا وحلالا : روا بودن".

(باب فعل يفعل)

مانند : «برّ ، يبرّ ، برا : سوگند براستى يادكردن» وبمعنى نكوئى كردن از دو باب ديگر نيز آمده ، ماضى «برر» بوده ، پس از حذف كسرة وادغام عين الفعل در لام الفعل «برّ» گرديده ، چهارده صيغه ماضى : «برّ ، برّا ، برّوا ، برّت ، برّتا ، بررن ، بررت ، بررتما ، بررتم ، بررت ، بررتما ، بررتنّ ، بررت ، بررنا».

مضارع : «يبرر» بوده ، فتحه عين الفعل بر فاء الفعل نقل

١٧٣

شده ، ودر لام الفعل ادغامش كردند" يبرّ" گرديد ، چهارده صيغه مضارع يبرّ ، يبرّان ، يبرّون ، تبرّ ، تبرّان ، يبررن ، تبرّ ، تبرّان ، تبرّون ، تبرّين ، تبرّان ، تبررن ، ابرّ ، نبرّ".

صيغه هاى امر : ليبرر ، ليبرّا ، ليبرّوا ، لتبرر ، لتبرّا ، ليبررن ، ابرر ، برّا ، برّوا ، برّى ، برّا ، ابررن ، لابرر ، لنبرر" وچنانچه گفته شد بنوتميم در پنج صيغه ادغام ميكنند ، ونيز از اين باب است

شحّ ، يشحّ ، شحّا : بخل ورزيدن «واين ماده از دو باب ديگر هم به همين معنى آمده است ، و» لجّ ، يلجّ ، لجاجا ولجاجة :

ستيهيدن" يعنى : سرسختى وپافشارى كردن در كارى ، ومضاعف از اين باب اندك است ، وهرماده اى در مضاعف كه از اين باب آمده از يكى از آن دو باب نيز آمده است.

(باب افعال)

مانند : اصرّ ، يصرّ ، اصرارا : ادامة دادن كارى" ثلاثى مجردش : " صرّ ، يصرّ ، صرّا : فريادكردن" است ، ماضى :

«اصرر» بوده فتحه عين الفعل به فاء الفعل نقل شد ، وعين الفعل در لام الفعل ادغام شد ، «اصرّ» گرديد.

چهارده صيغه ماضى : «اصرّ ، اصرّا ، اصرّوا ، اصرّت ، اصرّتا ، اصررن ، اصررت ، اصررتما ، اصررتم ، اصررت ، اصررتما ، اصررتنّ ، اصررت ، اصررنا».

مضارع : " يصرر" بوده ، كسرة عين الفعل به ماقبل نقل شد ، وادغام صورت گرفت" يصرّ" گرديد ، چهارده صيغه مضارع : " يصرّ ،

١٧٤

يصرّان ، يصرّون ، تصرّ ، تصرّان ، يصررن ، تصرّ ، تصرّان ، تصرّون ، تصرّين ، تصرّان ، تصررن ، اصرّ ، نصرّ"

صيغه هاى امر : «ليصرر ، ليصرّا ، ليصرّوا ، لتصرر ، لتصرّا ، ليصررن ، اصرر ، اصرّا ، اصرّوا ، اصرّى ، اصرّا ، اصررن ، لاصرر ، لنصرر» ، وادغام بنى تميم در آن پنج صيغه برقرار است.

ونيز از اين باب است : " اسرّ ، يسرّ ، اسرارا : پنهان كردن" و" اضلّ ، يضلّ ، اضلالا : گمراه كردن" و" اقرّ ، يقرّ ، اقرارا : اعتراف كردن" و" اعدّ ، يعدّ ، اعدادا : آماده كردن" و" احلّ ، يحلّ ، احلالا : روا گردانيدن".

(باب تفعيل)

مضاعف كه به اين باب آورده شود ادغام نميشود ، وصرف صيغه ها مانند فعل سالم است ، زيرا عين الفعل در اين باب تضعيف دارد ، ونميشود در لام الفعل ادغام گردد ، زيرا ادغام سه حرف در هم ممكن نيست ، مثالش مانند : " عدّد ، يعدّد ، ليعدّد ، عدّد ، تعديدا :

شمارش كردن" صيغه ماضى ومضارع وامر غائب وحاضر را تا آخر مانند فعل سالم صرف نمائيد ، ثلاثى مجردش : " عدّ ، يعدّ ، عدّا" بهمان معنى است.

(باب مفاعلة)

مضاعف در اين باب مانند ثلاثى مجرد مورد ادغام است ، وميان الف مفاعلة وحرف مدغم التقاء ساكنين ميشود ، ولى در بحث التقاء ساكنين گفته شد كه اين از اقسام جائز است كه در اصطلاح التقاء

١٧٥

ساكنين على حدّه ميگويند ، مانند : " حاج ، يحاجّ ، محاجّة وحجاجا : مجادلةكردن وحجّت آوردن" ماضى : " حاجج" بوده ، عين الفعل ساكن ودر لام الفعل ادغام گشته" حاجّ" گرديده ، ثلاثى مجردش : «حجّ ، يحجّ ، حجّا ، چيره شدن در مجادلة» چهارده صيغه ماضى : «حاجّ ، حاجّا ، حاجّوا ، حاجّت ، حاجّتا ، حاججن ، حاججت ، حاججتما ، حاججتم ، حاججت ، حاججتما ، حاججتنّ ، حاججت ، حاججنا».

مضارع : «يحاجج» بوده ، عين الفعل ساكن ، ودر لام الفعل ادغام گشته «يحاجّ» گرديده چهارده صيغه : «يحاجّ ، يحاجّان ، يحاجّون ، تحاجّ ، تحاجّان ، يحاججن ، تحاجّ ، تحاجّان ، تحاجّون ، تحاجّين ، تحاجّان ، تحاججن ، احاجّ ، نحاجّ».

چهارده صيغه امر : «ليحاجج ، ليحاجّا ، ليحاجّوا ، لتحاجج ، لتحاجّا ، ليحاججن ، حاجج ، حاجّا ، حاجّوا ، حاجّى ، حاجّا ، حاججن ، لاحاجج ، لنحاجج» مرام بنى تميم در آن پنج صيغه نيز ادغام است ، ودر بابهاى آينده نيز بر همين منوال هستند.

ومانند آن نيز : «ضارّ ، يضارّ ، مضارّة وضرارا : به همديگر گزند رسانيدن» صيغه هايش را صرف نمائيد.

(باب افتعال)

مورد ادغام است ، مانند : ارتدّ ، يرتدّ ، ارتدادا : برگشتن" ثلاثى مجردش : " ردّ ، يردّ ، ردّا : برگرداندن" است ، ماضى : «ارتدد» بوده ، عين الفعل ساكن ، ودر لام الفعل ادغام ، «ارتدّ»

١٧٦

گرديده ، چهارده صيغه ماضى : " ارتدّ ، ارتدّا ، ارتدّوا ، ارتدّت. ارتدّتا ، ارتددن ، ارتددت ، ارتددتما ، ارتددتم ، ارتددت ، ارتددتما ، ارتددتنّ ، ارتددت ، ارتددنا".

مضارع : «يرتدد» بوده ، كسره عين الفعل حذف ، ودر لام الفعل ادغام شده ، «يرتدّ» گرديده ، چهارده صيغه : «يرتدّ ، يرتدّان ، يرتدّون ، ترتدّ ، ترتدّان ، يرتددن ، ترتدّ ، ترتدّان ، ترتدّون ، ترتدّين ، ترتدّان ، ترتددن ، ارتدّ ، نرتدّ».

صيغه هاى امر : " ليرتدد ، ليرتدّا ، ليرتدّوا ، لترتدد لترتدّا ، ليرتددن ، ارتدد ، ارتدّا ، ارتدّوا ، ارتدّى ، ارتدّا ، ارتددن ، لارتدد ، لنرتدد" ونيز از اين باب است : " اضطرّ ، يضطرّ ، اضطرارا : بيچاره شدن" و" امتدّ ، يمتدّ ، امتدادا : كشش يافتن" و" اعتدّ ، يعتدّ ، اعتدادا : بشمار آوردن" و" احتجّ ، يحتجّ ، احتجاجا : مجادلة نمودن وحجّت آوردن".

(باب انفعال)

همچون باب افتعال ادغام ميشود ، مانند : " انصبّ ، ينصبّ ، انصبابا : ريخته شدن" ثلاثى مجردش : " صبّ ، يصبّ ، صبّا : ريختن است ، ماضى : «انصبب» بوده ، فتحه عين الفعل حذف ودر لام الفعل ادغام شده ، «انصبّ» گرديده ، چهارده صيغه ماضى : «انصبّ ، انصبّا ، انصبّوا ، انصبّت ، انصبّتا ، انصببن ، انصببت ، انصببتما ، انصببتم ، انصببت ، انصببتما ، انصببتنّ ، انصببت ، انصببنا».

١٧٧

مضارع : «ينصبب» بوده ، كسره عين الفعل حذف ، ودر لام الفعل ادغام گشته ، «ينصبّ» گرديده ، چهارده صيغه مضارع : «ينصبّ ، ينصبّان ، ينصبّون ، تنصبّ ، تنصبّان ، ينصببن ، تنصبّ ، تنصبّان ، تنصبّون ، تنصبّين ، تنصبّان ، تنصببن ، انصبّ ، ننصبّ».

صيغه هاى امر : «لينصبب ، لينصبّا ، لينصبّوا ، لتنصبب ، لتنصبّا ، لينصببن ، انصبب ، انصبّا ، انصبّوا ، انصبّى ، انصبّا ، انصببن ، لانصبب ، لننصبب».

(باب تفعّل)

براى تضعيف عين الفعل مورد ادغام واقع نميشود چنانچه در باب تفعيل گفته شد ، ومضاعف در اين باب همچون فعل سالم صرف ميشود ، مانند : " تعدّد ، يتعدّد ، ليتعدّد ، تعدّد ، تعدّدا : شمارش داشتن".

(باب تفاعل)

اين باب مانند باب مفاعلة مورد ادغام است ، وميان الف تفاعل وحرف مدغم التقاء ساكنين على حدّه ميباشد ، مانند : «تماسّ ، يتماسّ ، تماسّا : به همديگر سودن» ماضى : «تماسس» بوده ، فتحه عين الفعل حذف ، ودر لام الفعل ادغام شده ، «تماسّ» گرديده ، چهارده صيغه ماضى : «تماسّ ، تماسّا ، تماسّوا ، تماسّت ، تماسّتا ، تماسسن ، تماسست ، تماسستما ، تماسستم ، تماسست ، تماسستما ، تماسستنّ ، تماسست ، تماسسنا».

مضارع : «يتماسس» بوده ، فتحه عين الفعل حذف ، ودر

١٧٨

لام الفعل ادغام ، «يتماسّ» گرديده ، چهارده صيغه : «يتماسّ ، يتماسّان ، يتماسّون ، تتماسّ ، تتماسّان ، يتماسسن ، تتماسّ ، تتماسّان ، تتماسّون ، تتماسّين ، تتماسّان ، تتماسسن ، اتماسّ ، نتماسّ».

صيغه هاى امر : «ليتماسس ، ليتماسّا ، ليتماسّوا ، لتتماسس ، لتتماسّا ، ليتماسسن ، تماسس ، تماسّا ، تماسّوا ، تماسّى ، تماسّا ، تماسسن ، لاتماسس ، لنتماسس» ، ونيز از اين باب است :

" تصافّ ، يتصافّ ، ليتصافف ، تصافف ، تصافّا ، گروهان به صفّ ايستادن" و" تسارّ ، يتسارّ ، ليتسارر ، تسارر تسارّا : با هم راز گفتن" و" تحاقّ ، يتحاقّ ، ليتحاقق تحاقق ، تحاقّا ، از يكديگر حقّ خواستن واز حقّ گذشتن

(باب افعلال)

درباره يكديگر چون لام الفعل در اين باب در اثر حرف زياده مكرر شده از جنبه صرف كردن حكم مضاعف را دارد ، وادغام وفكّ ادغام بر صيغه هايش جارى ميشود ، گرچه ثلاثى آن سالم باشد ، بلكه ديده نشده مضاعف ثلاثى به اين باب آمده باشد ، واين باب وهربابى كه اين چنين است گرچه حكم مضاعف را دارد ، ولى آن را در اصطلاح مضاعف نميگويند ، زيرا مضاعف در اصطلاح آن است كه دو حرف اصلى آن از يك جنس باشد ، مثالش : «اغبرّ ، يغبرّ ، اغبرارا : غبارآلوده شدن» ثلاثى مجردش : «غبر ، يغبر ، غبورا : تيره گون بودن»

١٧٩

ماضى «اغبرر» بوده ، فتحه لام الفعل حذف ، ودر راء دوم كه حرف زياده است ادغام گرديده ، «اغبرّ» شد ، چهارده صيغه ماضى : «اغبرّ ، اغبرّا ، اغبرّوا ، اغبرّت ، اغبرّتا ، اغبررن ، اغبررت ، اغبررتما ، اغبررتم ، اغبررت ، اغبررتما ، اغبررتنّ ، اغبررت ، اغبررنا».

مضارع : يغبرر" بوده ، كسره لام الفعل حذف ، ودر راء دوم ادغام شده ، " يغبرّ" گرديده ، چهارده صيغه : " يغبرّ ، يغبرّان ، يغبرّون ، تغبرّ ، تغبرّان ، يغبررن ، تغبرّ ، تغبرّان ، تغبرّون ، تغبرّين ، تغبرّان ، تغبررن ، اغبرّ ، نغبرّ".

صيغه هاى امر : «ليغبرر ، ليغبرّا ، ليغبرّوا ، لتغبرر ، لتغبرّا ، ليغبررن ، اغبرر ، اغبرّا ، اغبرّوا ، اغبرّى ، اغبرّا ، اغبررن ، لاغبرر ، لنغبرر»

(باب افعيلال)

آنچه در باب افعلال گفته شد در اين باب نيز واقع است بعلاوه لتقاء ساكنين كه ميان الف وحرف مدغم در اين باب ميباشد ، مانند :

«احمارّ ، يحمارّ ، احميرارا : قرمز شدن» ثلاثى مجردش ، «حمر ، يحمر ، حمرة» بهمان معنى است ، اصلش «احمارر ، يحمارر» بوده ، بر قياس باب افعلال ادغام وصرف نمائيد.

(باب استفعال)

مانند : «استحبّ ، يستحبّ ، استحبابا : دوست داشتن» ماضى : «استحبب» بوده ، فتحه عين الفعل بر فاء الفعل نقل شده ،

١٨٠