علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

«استخرج» حروف اصليش «خ ، ر ، ج» وحروف زياده اش «ء ، س ، ت» است ، و «رجال» حروف اصليش «ر ، ج ، ل» وحرف زائدش «الف» است و «تدحرج» حروف اصليش «د ، ح ، ر ، ج» وحرف زياده اش «ت» ميباشد ، ودانستى كه حروف اصلى فعل يا سه حرف يا چهار حرف است ، سپس حروفى بر آنها افزوده شود ، وصيغه هاى ماضى ومضارع وامر وثلاثى مزيد فيه ورباعى مزيد فيه ساخته ميشود ، وهمچنان است اسم ، باضافه خماسى مجرد وخماسى مزيد فيه چنانچه در مبحث اسماء بيان خواهد شد.

وحروف زياده اين ده حرف است : " س ، ء ، ل ، ت ، م ، و ، ن ، ى ، ه ، ا" يعنى غير از اينها هرچه هست در هركلمه اى حروف اصلى است وزياده نيست ، نه اينكه اينها حروف اصلى كلمه نميشوند ، بلكه اينها هم اصلى ميشوند هم زياده جز" الف" كه اگر اصلى شود اصلش" ياء" يا" واو" بوده است ، وبا اين ده حرف جمله" سالتمونيها" و" اليوم تنساه" وهويت السّمان" وجملات ديگرى تشكيل داده اند تا براى حفظكردن آسان باشد.

حكايت كرده اند كه شاگردى از استادش پرسيد : حروف زياده كدام است؟ ، استاد گفت : " سالتمونيها" شاگرد به معنى جملة متوجّه شد وگفت : من تا حال نپرسيدم ، استاد گفت : اليوم تنساه" باز شاگرد متوجّه معنى شد وگفت : بخدا سوگند فراموش نكرده ام ، استاد گفت : اى احمق دو بار جواب سوءالت را دادم ، ونيز حكايت كرده اند كه ابو العبّاس بن محمّد بن يزيد مبرّد نحوى از استادش ابوعثمان بكر بن

١٤١

محمد مازنىّ نحوىّ پرسيد : حروف زياده كدام است؟ مازنى اين شعر انشاد كرد :

«هويت السّمان فشيّبننى

وقد كنت قدما هويت السّمان»

ترجمة : هواى چاقان را داشتم پس مرا پير كردند وسابقا من هواى چاقان را داشتم ، مبرّد گفت : من از حروف زياده ميپرسم تو برايم شعر انشاد ميكنى ، مازنى گفت : دو بار جوابت را دادم ، مبرّد ومازنى در شهر بصرة در روزگار خليفه عبّاسىّ «الواثق» زيست ميكردند ، وگفته اند هردو شيعه امامىّ هستند.

وگاهى حرفى براى تكرار الحاقى يا تكرار غير الحاقى زياد ميشود ، وآن از جنس حرف مكرّر خواهد بود ، ومانند حروف اصلى ممكن است از اينها باشد يا از غير اينها ، وتكرار غير الحاقى ، مانند «علّم وبصّر» كه لام از اين حروف است وصاد از اين حروف نيست ، وتكرار الحاقى مانند صورت پانزدهم فعل ملحق كه در تقسيم سوم گفته شد ، وبيان تكرار الحاقى وغير الحاقى در فصل مضاعف خواهد آمد.

ودر بحث موازنة گفته شد : ميزان در شناساندن حروف اصلى از حروف زياده «ف ، ع ، ل» است ، يعنى اگر معلّم بخواهد به متعلّم بشناساند بايستى اين ميزان را بكار بزند ، مثلا به متعلّم بگويد : يضرب بر وزن يفعل ، رجال بر وزن فعال ، اضطرب بر وزن افتعل ، عدة بر وزن علة ، جاه بر وزن عفل ، دحرج بر وزن فعلل ، احرنجم بر وزن افعنلل است ، تا بداند هرحرفى مقابل «ف ، ع ، ل» واقع شده اصلى ، وهرحرفى كه عينا در ميزان آورده شده زائد است.

١٤٢

لكن مقدّمه شناساندن شناختن است ، يعنى انسان بايستى اول حروف اصلى را از زياده تشخيص بدهد ، سپس بوسيله آن ميزان بديگرى بشناساند ، ولى در بسيارى از اسماء وافعال تشخيص حروف اصلى از زياده مشكل است ، وعلماء صرف در بعضى از آنها اختلاف كرده اند ، وآنها را به عنوان صيغ مشكلة در كتابهاى صرف ذكر نموده اند ، وانشاء الله بعضى از آنها را در خاتمه كتاب متذكّر ميشويم.

ودر اكثر موارد امتياز حروف اصلى از زياده واضح است ، وقاعدة آن است كه حتّى الامكان بايستى حروف كلمه را اصلى گرفت ، واز اين قاعدة در موارد مشتبه نبايد عدول كرد مگر در موردى كه زياده بودن حرفى بدليل ثابت شود.

وبراى تشخيص حروف زياده از اصلى در موارد مشتبهة شش نشانه است كه به هريك در بعضى موارد مشكلة امكان تشخيص ميباشد ، نه آنكه هريك از آنها در هرموردى نشانه وعلامت باشد ، وآنها عبارت است از :

١ ـ دانستن عدد حروف اصلى در كلمه ـ دانستى كه حروف اصول در فعل يا سه يا چهار است ، ودر اسم يا سه يا چهار يا پنج است ، پس اگر فعلى بيش از چهار حرف ، يا اسمى بيش از پنج حرف بود ، بايد يقين كرد كه حرف زائد در آن است ، ولى تشخيص آن حرف اگر مشتبه باشد به يكى از نشانه هاى ديگر ممكن است.

٢ ـ معرفت حروف زيادة ـ اگر حرفى غير از آن ده حرف در كلمه اى مورد شبهة شد كه اصلى است يا زائد ، ميگوئيم اصلى است

١٤٣

اگر زائد مكرّر نباشد ، واگر يكى از آن ده حرف مورد شبهة شد ، از اين راه تشخيص ممكن نيست ، زيرا اينها هم اصلى وهم زياده واقع ميشوند ، وبايد به نشانه ديگر مراجعة كرد.

٣ ـ اشتقاق ـ وآن اشتراك صيغ مختلفة است در اصل واحد از جهت لفظ ومعنى ، وآن اصل واحد را" مشتقّ منه" وهريك از آن صيغه ها را" مشتقّ" گويند ، واگر اشتراك از جهت معنى فقط بود ترادف است ، مانند : " علم ويقين وادراك وقطع ، وآن الفاظ را مترادف گويند ، واگر از جهت لفظ فقط بود تشابه است ، مانند : «ذهب وذهاب ومذهب» وآن الفاظ را متشابه گويند ، ودر هيچ كدام اشتقاق نيست.

واشتقاق سه نوع است :

يك ـ اشتقاق صغير : وآن چنان است كه اصل واحد به يك ترتيب در همه مشتقّات يكى باشد ، مانند :

" نصر ، نصر ، ينصر ، انصر ، ناصر ، منصور ، نصير ، انتصر ، استنصر ، تناصر ، ومانند :

" جنّة : پرى ، جنّة : سپر ، جنّة : باغ ، جنون : ديوانگى ، جنين : بچه در شكم ، جنان : دل ، جنن : گور ، اجنّ الميّت : مرده را در كفن كرد ، اجتنّ : پوشانيد".

وفرق اين دو مثال آن است كه در مثال دوم اصل واحد كه «ج ، ن ، ن» باشد معنايش در هرصيغه اى خصوصيّتى دارد غير از خصوصيّتى كه از هيئت كلمه فهميده ميشود ، ولى در مثال اول اصل

١٤٤

واحد كه «ن ، ص ، ر» باشد در همه يكى است ، ومعنى مشترك در مثال اول «يارى كردن» ودر مثال دوم «نهان بودن» است. ومعلوم است كه نهان بودن در هريك از آن مشتقّات يك گونه است.

دو ـ اشتقاق كبير : وآن چنان است كه اصل واحد در همه مشتقّات يكى باشد ، گرچه ترتيب حروفش مختلف باشد ، مانند :

«سفر وفسر» كه هردو بمعنى آشكارى است ، واصل واحد در هردو «س ، ف ، ر» است ، ولى به يك ترتيب نيست ، در يكى سين بر فاء مقدّم ، ودر ديگرى برعكس است ، لكن آنها وسائر صيغه هاى اسمائى وافعالى آنها در آن حروف كه اصل است مشتركند.

سه ـ اشتقاق اكبر : وآن چنان است كه صيغه هاى مشتقّات در بيشتر حروف اصل واحد مشترك باشند ، مانند :

«قصم وفصم» كه دو حرف از حروف اصلى در آنها يكى است ، وهردو به معنى شكستن است ، ولى قصم : شكستن با جدائى ، وفصم : شكستن بى جدائى.

وتعريف كبير بر صغير شامل ، واكبر بر هردو شامل است ، واشتقاق مشهور كه در همه اسماء وافعال جارى است اشتقاق صغير است ، وآن دو ديگر نادر است.

واصل واحد كه آن را مبدء اشتقاق وحروف اصلى مى نامند ، خود جوهر حروف است بى آنكه هيئتى وصيغه اى به آن بدهند ، چنانچه گفتيم : «ن ، ص ، ر» و «ج ، ن ، ن» و «س ، ف ، ر» اصل واحد است ، ودر اشتقاق اكبر همان اكثر حروف است.

١٤٥

مانند «ص ، م» كه در آن مثال گفتيم ، وهركلمه اى كه آن اصل واحد درش باشد وهيئت وصورتى از هيئتهاى متداولة در كلام عرب داشته باشد ، از آن اصل مشتقّ است گرچه صيغه مصدر باشد كه داراى هيئتى است ، چون مصدر مبدء اشتقاق نيست ، زيرا مبدء اشتقاق بايد در همه صيغه هاى مشتقّه باشد ، ومصدر ممكن نيست با هيئتش در صيغه هاى ديگر واقع شود ، زيرا دو هيئت در يك كلمه ممكن نيست.

گرچه از روى مسامحة گفته اند : مصدر اصل كلام است ومصدر را به صيغه هاى مختلفى معرّفى كرده اند ، وبراى اشتقاق ترتيبى به دينگونه ذكر نموده اند.

فعل ماضى از مصدر ، ومضارع از ماضى ، وامر از مضارع ، وتثنيه ها وجمعها از مفرد خودش ، ومؤنّث از مذكّر ، وفعل منفىّ از مثبت ، وفعل مجهول از معلوم ، واسم فاعل وهرچه به آن معنى است واسم زمان ومكان واسم آلت ومصدر ميمىّ از فعل مضارع معلوم واسم مفعول وآنچه به آن معنى است از فعل مضارع مجهول ، ومزيد فيه از مجرّد ، مشتقّ ميباشد ، ودر ثلاثى مزيد ورباعى مجرد ومزيد ، مصدر از فعل ماضى مشتق است ، وباقى مانند ثلاثى مجرد است ، واشتقاق را نوع چهارمى است بنام تمرين كه در خاتمه كتاب متذكّر ميشويم.

چون اشتقاق را دانستى پس اگر در كلمه اى حرف اصلى با زياده مشتبه شد ، با صيغه هاى ديگرى كه با آن كلمه از جهت اشتقاق مشترك هستند وحروف اصلى وزياده آنها واضح است تطبيق مينمائيم ، و

١٤٦

حروف اصلى وزياده كلمه مشتبه را تشخيص ميدهيم ، مثلا :

«شمال : بادى كه از جانب قطب شمال ميوزد» و «شمال» نيز گفته ميشود ، مشتبه است كه رباعى مجرد است بر وزن فعلل ، ودر شمال همزه به الف تبديل شده ، يا ثلاثى مزيد است بر وزن فعال وفعال وهمزه زائد است ، مشتقّات ديگر را كه مراجعة ميكنيم معلوم ميشود ثلاثى مزيد است ، مانند «شمل وشميل» بهمان معنى و «اشمل القوم : در باد شمال واقع شدند».

" رعشن : لرزان" مشتبه است كه نون اصلى است وبر وزن فعلل رباعى مجرد است يا زائد وبر وزن فعلن ثلاثى مزيد است ، مشتقات ديگر نشان ميدهد كه فعلن است ، مانند" رعش ورعيش" بهمان معنى ، وارتعش : لرزيد" وغير اينها.

«دلامص : زره نرم برّاق» مشتبه است كه اسم رباعى مزيد است بر وزن فعالل ، يا ثلاثى مزيد است بر وزن فعامل وميم زائد است ، والف البتّه در هرصورت زائد است ، مشتقّات ديگر نشان ميدهد ثلاثى مزيد است ، مانند : «دلّصت الدّرع» زره را نرم وبراق نمودم.

٤ ـ عدم النّظير : بى مانند بودن ـ يعنى اگر اصلى گرفتن حرفى موجب شود كه آن كلمه از جهت وزن بى مانند شود ، حكم ميكنيم كه آن حرف زياده است ، مانند :

«تتفل : بچه روباه» و «ترتب : چيز پايدار» تائى كه بر سر هردو كلمه است مشتبه شده كه اصلى است واسم بر وزن فعلل است يا زائد واسم بر وزن تفعل است ، بايد گفت صورت دوم است ، زيرا

١٤٧

چنانچه در مبحث اسماء گفته خواهد شد اسم رباعى مجرد در كلام عرب پنج وزن دارد ، واين وزن از آنها نيست ، وچنين وزنى در اسمهاى رباعى مجرد مانند ندارد ، پس ثلاثى مزيد است.

٥ ـ اكثريّت ـ يعنى اگر به آن نشانه هم نتوانستيم زياده را از اصلى تشخيص دهيم ، طبق اكثريّت ميگيريم ، مانند :

«افكل : لرزش» همزه در اولش مشتبه است ، پس حكم ميكنيم كه زائد است ، واين اسم ثلاثى مزيد است ، زيرا وزن افعل مانند احمر وافضل در كلام عرب بيشتر از وزن فعلل است مانند جعفر وثعلب.

٦ ـ ترجيح ـ يعنى اگر كلمه اى مزيد فيه بودنش قطعىّ بود ، ولى دو حرف يا بيشتر در آن كلمه مورد شبهة شد كه كدامش زائد است ، ملاحظة ميشود ترجيح با كدام است ، مانند :

«مدين : شهر شعيب» مشتبه است كه ياء زائد است يا ميم ، ترجيح با ميم است ، زيرا وزن مفعل در كلام عرب بسيار است ووزن فعيل كم است ، تا اينجا گونه اى از اصطلاح «اصل وفرع» بيان شد.

وگاهى در مباحث علم صرف «اصل وفرع» گفته ميشود نظر به اشتقاق ، كه مشتقّ منه را اصل ، ومشتقّ را فرع گويند چنانچه در بحث اشتقاق متذكّر شديم.

وگاهى «اصل وفرع» ميگويند نظر به تغييراتى كه در كلمه واقع شده ، مثلا ميگويند : «قال» در اصل «قول» بوده ، واوش به الف تبديل شده «قال» گرديده ، پس «قول» اصل است و «قال»

١٤٨

فرع است ، واين تغييرات همان عوارض نه گانه ديگر است كه اكنون يك يك بيان ميشود.

(نقل)

وآن را قلب مكانى نيز ميگويند ، وآن چنان است كه حرفى از حروف كلمه يا حركتى را از جاى خودش بجاى ديگر در همان كلمه بگذارند ، مانند :

«جاه» كه در اصل «وجه» بوده ، فاء الفعل بجاى عين الفعل وعين الفعل بجاى فاء الفعل نقل شده ، وواو قلب به الف گشته «جاه» گرديده ، بر وزن عفل.

«آبار» جمع «بئر : چاه» است ، در اصل «ابآر» بوده بر وزن افعال ، فاء الفعل وعين الفعل بجاى يكديگر نقل شده «اءبار» شد ، همزه دوم را به الف تبديل كردند «آبار» شد ، بر وزن اعفال.

«آرام» جمع «رئم : آهوى سفيد» همچنان است.

«ناء ، يناء» در اصل «نأى ، ينأى ، نأيا : دور شدن» بوده ، عين الفعل يا لام الفعل قلب مكانى شده ، وزنش فلع ، يفلع است.

«حادى : يك» در اصل «واحد» بوده بر وزن فاعل ، فاء الفعل بجاى لام الفعل رفته وبه ياء تبديل گشته ، ولام الفعل بجاى عين الفعل وعين الفعل بجاى فاء الفعل نقل شده ، والف اسم فاعل بجاى خود است ، وزنش عالف است ، ونقل حركت ، مانند :

١٤٩

" يمدّ" مضارع مدّ ، در اصل" يمدد بوده ، ضمّه عين الفعل ـ بر فاء الفعل نقل شده ، وعين الفعل در لام الفعل ادغام گشته.

«يبيع» مضارع باع ، در اصل «يبيع» بوده ، كسره عين الفعل بر فاء الفعل نقل شده است.

ودر موازنة حروف را چنانچه قلب شده ميآورند ، تا نقل معلوم شود در كجاست ، ولى حركات را مطابق اصل صيغه ميآورند تا وزن اصلى صيغه اشتباه نشود ، اگر نقل فقط در حركات باشد ، پس گفته ميشود : يمدّ بر وزن يفعل ويبيع بر وزن يفعل است ، واما با نقل حروف تابع حروف خواهد بود.

ودليل بر نقل حروف در اين كلمات وغير اينها ملاحظه سائر مشتقّات هركلمه ايست ، چنانچه در تشخيص حروف اصلى از حروف زياده بيان شد ، ودليل بر نقل حركات ملاحظه اقتضاء صيغه است ، مثلا «يبيع» صيغه مضارع است از باب «فعل يفعل» اين صيغه در اين باب اقتضاء ميكند كه «يبيع» گفته شود ، پس در آن نقل حركت واقع شده كه «يبيع» ميگوئيم.

(حذف)

حذف در لغت اسقاط است ، ودر اصطلاح اسقاط حرف يا حركت است از كلمه در قرائت يا كتابت يا هردو مانند «اقاموا الصّلاة» كه واو براى التقاء ساكنين ولام براى ادغام ، در قرائت اسقاط ميگردد نه در كتابت ، وهرچه در كتابت اسقاط شود در قرائت اسقاط ميشود مگر بعضى موارد ، مانند داود ، ولى نه چنان است كه هرچه در

١٥٠

قرائت اسقاط شود در كتابت اسقاط گردد.

وحذف چندگونه است : حذف ترخيمىّ ، وآن در بحث مصعّر در مبحث اسماء ، وبحث منادى در علم نحو بيان شده ، وحذف تضعيفىّ ، وحذف همزه اصلىّ ، وحذف اعلالىّ ، واين سه در فصل مضاعف ومهموز ومعتلّ گفته ميشود.

وحذف غير اينها دو گونه است : قياسىّ وسماعىّ : قياسى مانند حذف تاء از هشت صيغه مضارع در باب تفعل وتفاعل وتفعلل ، وحذف همزه باب افعال از صيغه مضارع ، وحذف همزه باب افتعال از صيغه ماضى وامر در صورتى كه تاء افتعال در عين الفعل ادغام شود ، چنانچه در آن بابها گفته شد ، وحذف قياسى غير از اينها ، وحذفهاى سماعى بسيار است ، در ضمن مباحث صرف ونحو به تدريج معلوم خواهد شد.

ودر موازنة هرحذفى كه در موزون باشد در وزن نيز حذف ميشود ، پس ميگوئيم : يعد بر وزن يعل ، وقاض بر وزن فاع ، وتنزّل بر وزن تفعّل ميباشد.

(ابدال)

ابدال در لغت چيزى را بجاى چيز ديگر گذاشتن است ، ودر اصطلاح حرفى را بجاى حرفى يا حركتى را بجاى حركتى آوردن است وابدال را قلب جوهرىّ نيز ميگويند ، خصوصا در حروف علّة ، وابدال حركت را بسكون اسكان ، وابدال سكون را بحركت تحريك ، وابدال حركت را به حرف اشباع ، مينامند.

١٥١

واشباع سه گونه است : يا ضمّه را واو مينمايند ، مانند :

كرهتموه" در اصل" كرهتمه" بوده ، ميم به ضمّة تحريك شده ، سپس ضمّة به واو اشباع گرديده ، يا فتحة را به الف تبديل نمايند ، مانند" قوارير" كه" قواريرا" خوانده شده ، يا كسرة را ياء كنند ، مانند" من دونه" كه" دونه ى" خوانده ميشود ، ولى ياء را در كتابت نميآورند ، واشباع ضمّه وكسرة بر ضمير مفردى كه آخر كلمه ميباشد وماقبلش متحرّك است واجب وقياسىّ است ، مانند" له" و" به" كه" له و" و" به ى" بايد خواند.

واشباع را از اقسام ابدال محسوب داشتيم ، با آنكه حركت در كلام باقى است ، زيرا حركت وحرف بعدش هردو به يك صدا از فضاء دهان شنيده ميشود ، نه حركت به صداى خودش ميباشد ، ونه حرف از مخرج خودش اداء ميگردد ، زيرا مخرج واو لب ، ومخرج ياء وسط زبان ، ومخرج الف متحرّك كه همزه اش گويند حلق است ، واز اين جهت گفته اند : مخرج واو ساكن ماقبل مضموم وياء ساكن ما ـ قبل مكسور والف ساكن ماقبل مفتوح فضاء دهان است ، واشباع در لغت سيركردن است ، واين گونه ابدال را اشباع ميگويند زيرا صداى حركت به سيرى وكمال ميرسد.

وحروف ابدال ، يعنى حروفى كه بدل واقع ميشوند ، عبارت است از : «ء ، ن ، ج ، د ، ت ، ه ، ى ، و ، م ، ص ، ا ، ل ، ز ، ط» كه مجموعش اين جملة ميشود : «انجدته يوم صال زطّ» وهريك اينها از چه حروفى بدل ميشود در شرح نظّام وغير آن مذكور

١٥٢

است ، وحرف اصلى را «مبدل منه» وحرفى كه بجايش آمده «بدل يا مبدل» گويند ، و «مقلوب منه» و «مقلوب» نيز گفته ميشود.

وابدال قياسى وسماعى است : قياسى مانند ابدال تاء در باب افتعال چنانچه گفته شد ، وبسيارى از آنها در بحثهاى آينده گفته ميشود ، وسماعى مانند «تراث وتقوى وصراط وماء» كه در اصل «وراث وقوى وسراط وماه» بوده ، وشناخت ابدال مانند نقل وحذف به ديگر مشتقّات است.

(ادغام)

ادغام مصدر باب افعال است ، وادّغام مصدر باب افتعال نيز گفته ميشود ، ومعنى آن در لغت : چيزى را با فشار در چيزى كردن ، ودر اصطلاح تلفّظكردن دو حرف است بصورت يك حرف مشدّد ، وحرف اول را مدغم وحرف دوم را مدغم فيه مينامند ، وترك ادغام را در اصطلاح فكّ ادغام گويند ، ودر ادغام حرف اول بايد ساكن شود اگر نباشد ، وحرف دوم متحرّك شود اگر نباشد ، ودر نتيجة حرف مشدّد متحرّك ميباشد ، گرچه از جهت وقف ساكن شود ، زيرا سكون وقف در حكم حركت است ، پس در صورتى كه حرف اول متحرّك باشد حركتش حذف ميشود ، يا به حرف پيش از آن نقل ميگردد اگر آن ساكن باشد ، وبايد دو حرفى كه در هم ادغام ميشوند از يك جنس باشند تا ادغام ممكن شود ، پس اگر از يك جنس نباشند وبخواهند ادغام كنند بايد حرف اول را از جنس دوم كنند ، ودر بعضى موارد حرف دوم را از جنس اول مينمايند چنانچه بعضى مثالهايش

١٥٣

در باب افتعال گذشت ، وادغام در بعضى موارد واجب ودر بعضى جائز ودر بعضى ممتنع است ، ومثالهايش در فصل مضاعف خواهد آمد.

(التقاء ساكنين)

يعنى دو حرف ساكن در يك كلمه يا دو كلمه از جهت قرائت پهلوى هم واقع شوند ، وآن جائز نيست مگر در چند مورد كه مذكور خواهيم داشت.

پس اگر ساكن اول از حروف مدّ باشد حذف ميشود در قرائت نه در كتابت اگر در دو كلمه باشند ، وحذف ميشود در قرائت وكتابت اگر در يك كلمه باشند ، وحروف مدّ عبارت است از الف ماقبل مفتوح وواو ماقبل مضموم وياء ماقبل مكسور.

واگر ساكن اول از حروف مدّ نباشد متحرّكش مينمايند ، چه در يك كلمه باشند يا در دو كلمه ، ودر بعضى موارد ساكن دوم را متحرّك ميكنند ، ودر هرصورت قاعدة آن است كه به كسرة متحرّك شود ، ولى در بعضى موارد به مناسبتى به فتحة يا ضمّة متحرّك ميشود.

اكنون به مثالهاى اين اقسام توجّه شود.

اقاموا الصّلاة : واو كه ساكن اول وحرف مدّ است در قرائت حذف ميشود ، وساكن دوم لام است كه در صاد ادغام شده ، ومانند آن است : آتوا الزّكاة.

ربّنا اغفرلنا : الف ربّنا كه ساكن اول است حذف ميشود ، وساكن دوم غين است.

١٥٤

فى القرآن : ياء ساكن اول است حذف ميشود ، ولام ساكن دوم است.

على الخاشعين : ساكن اول الف على ، ساكن دوم لام است ، در اين چهار مثال دو حرف ساكن در دو كلمه است ، وگفتيم : از جهت قرائت پهلوى هم واقع شوند ، زيرا همزه وصل در اين مثالها از جهت كتابت ميان دو ساكن فاصلة است ، ولى از جهت قرائت دو ساكن پهلوى هم هستند ، چون همزه وصل در درج كلام قرائت نميشود ، والبتّه هميشه دو ساكن در دو كلمه يكى آخر كلمه اول وديگرى اوّل كلمه دوم است ، وميانشان همزه وصلى در اول كلمه دوم فاصلة ميباشد ، زيرا ابتداء به ساكن دشوار است ، وهمزه وصل حرف مستقلّى نيست ، بلكه در اول هركلمه اى كه حرف اولش ساكن است ميآورند تا ابتداء به ساكن نشود.

قل ، بع ، خف : هر يك صيغه امر حاضر است ، در اصل : قول ، بيع ، خاف بوده ، عين الفعل ولام الفعل هردو ساكن هستند ، عين الفعل كه حرف مدّ است در قرائت وكتابت هردو حذف گرديده ، وتفصيل اين سه مثال ومانند آنها در فصل حروف علة خواهد آمد.

اتوا الزّكاة : واو كه ساكن اول است به ضمّة متحرّك شده ، زيرا حرف مدّ نيست ، چون ماقبلش مفتوح است ، وساكن دوم لام است كه در زاء ادغام شده ، برخلاف آتوا الزّكاة كه واوش حرف مدّ است ، وآتوا صيغه ماضى وآتوا صيغه امر است ، چنانچه در فصل معتلّ بيان خواهد شد ، وتحريك به ضمّة بمناسبت واو است.

١٥٥

عليهم‌السلام : ساكن اول ميم است كه به ضمّة متحرّك شده ، وتحريك به ضمّه به مناسبت آن است كه ميم مانند واو مخرجش لب است.

من المؤمنين : ساكن اول نون است كه به فتحة متحرك شده ، براى آنكه دو كسرة در پى هم واقع نشود.

قالت اخرج : ساكن اول تاء تأنيث است ، وساكن دوم خاء.

عن الصّلاة : ساكن اول نون است ، وساكن دوم لام مدغم.

ان الحكم الّا لله : ساكن اول نون است ، در اين مثالها وبسيارى مانند اينها ساكن اول به كسرة تحريك شده.

واما مواردى كه التقاء ساكنين جائز است ، وآن را التقاء ساكنين على حدّه گويند (چنانچه غير جائز را التقاء ساكنين على غير حدّه مينامند) چهار مورد است :

١ ـ در هرجا كه دو ساكن در يك كلمه ، وساكن اول الف يا واو يا ياء باشد گرچه حرف مدّ نباشد ، وساكن دوم مدغم باشد ، زيرا حرف مدغم گرچه در واقع ساكن است ، ولى با مدغم فيه حكم يك حرف متحرّك را دارند ، مانند : دابّة ، تأمرونّى ، ولا الضّالّين ، تمودّ كه مجهول تمادّ است ، دويبّة كه مصغّر دابّة است.

٢ ـ در هرجا كه ساكن دوم آخر كلمه باشد ووقف شود ، زيرا سكون وقف در حكم حركت است ، مانند : يوم الدّين ، ربّ العالمين ، والعصر ، واواخر بسيارى از آيات كه وقف كنند ، واين را در اصطلاح سكون عارض گويند ، يعنى در اثر وقف عارض ميشود.

١٥٦

٣ ـ در حروف مقطّعة كه اول بعضى سورةها است ، در حالت وصل هم جائز است آخر آنها ساكن خوانده شود ، وبا حرف قبلش التقاء ساكنين شود ، مانند : حم عسق ، كه حاء ميم عين سين قاف متّصلا خوانده ميشود ، بى آنكه آخر هريك وقف شود ، پس اگر وقف شود ، يعنى نفس در آخر هريك قطع گردد از قسم دوم خواهد بود ، وسكون با وصل منافات ندارد.

٤ ـ در هرجا كه بر سر كلمه اى همزه وصل مفتوح باشد ، وما قبلش همزه مفرده اى براى استفهام يا غير استفهام درآيد ، قاعده همزه وصل در غير اين مورد آن است كه در درج كلام حذف شود ، ولى در اين مورد حذف نميكنند ، بلكه همزه وصل را قلب به الف مينمايند ، پس التقاء دو ساكن ميشود ، يكى همزه وصل كه قلب به الف شده ، وديگرى حرف بعد از الف كه از اصل ساكن بوده ، مانند :

الله خير امّا يشركون؟ : اصل آن «الله» بوده ، همزه وصل كه قلب به الف شده ساكن اول ، ولام مدغم ساكن دوم است.

آلذّكرين حرّم ام الانثيين؟ : اصلش االذّكرين بوده. ساكن اول همزه وصل مقلوبة ، ساكن دوم لام كه در ذال ادغام شده.

آلفلوس عندك؟ : اصلش االفلوس بوده ، وحذف نكردن همزه وصل در اين صورت برخلاف قاعدة براى آن است كه صورت استفهام محفوظ بماند ، زيرا اگر حذف شود همزه استفهام بجاى همزه وصل واقع ميشود ومعلوم نميشود كه همزه استفهام است ، برخلاف آنكه همزه وصل مفتوح نباشد. مانند :

١٥٧

استغفرت ربّك؟ : اصل آن ااستغفرت بوده ، پس اگر طبق قاعدة همزه وصل مكسور حذف شود اشتباه نميشود ، ودر اين صورت بخصوص همزه وصل را در قرائت وكتابت هردو حذف مينمايند.

(ابتداء ، درج ، افراد ، وقف)

هرحرفى از جهت تلفّظ ممكن است يا از حرف قبلش قطع وبه حرف بعدش وصل باشد ، يا از حرف بعدش قطع وبه حرف قبلش وصل باشد ، يا وصل به هردو طرف ، يا قطع از هردو طرف باشد ، ودر اصطلاح صورت اول ابتداء وصورت دوم وقف وصورت سوم درج وصورت چهارم افراد گفته ميشود ، وهمچنين است از جهت كتابت ، واين بحث وبيان احكام هريك از چهار صورت از جهت تلفّظ از مباحث علم قرائت ، واز جهت كتابت از مباحث علم خطّ وكتابت است ، لكن بعضى از مطالب آن را بمناسبت در علم صرف مذكور ميدارند.

(ابتداء)

مشهور آن است كه ابتداء بساكن ممكن نيست ، وبعضى گفته اند امكان دارد ولى دشوار است ، ودر هرحال در كلام عرب ابتداء به ساكن نيست ، پس بناء بر اين حرف مدغم ، والف كه هميشه ساكن است در ابتداء وبه افراد واقع نميشود ، بلكه در درج ووقف واقع ميشود ، ولى همزه به هرچهار صورت واقع ميشود.

ونيز بعضى از كلمات مانند ضمائر متّصلة ونون تاكيد وتاء تانيث وعلامت تثنية وجمع در ابتداء واقع نميشود ، چنانچه به

١٥٨

افراد واقع نمى گردد.

وابتداء بوسط كلمه غلط است ، چنانچه افراد ووقف غلط است ، بلكه وسط كلمه هميشه بصورت درج است.

(افراد)

از جهت قرائت حرف مفرد نداريم ، بلكه هرحرفى از جهت قرائت بايد يا به بعدش يا قبلش يا بهر دو طرف متّصل باشد ، ولى از جهت كتابت بعضى حروف مفرد است ، مانند : واو عطف ، واو قسم ، همزه استفهام ، همزه نداء ، همزه تسوية ، ضمير مفرد متّصل كه بعد از الف وواو در آخر كلمه واقع شود ، ومثال اينها را استاد هنگام تعليم بايد ارائة دهد ، و «ق» و «ص» در اول سوره قرآن حرف مفرد است در كتابت نه در قرائت ، زيرا در قرائت اسم آنها اداء ميشود ، نه خود آنها ، ومقصود در اينجا اداء خود حرف است.

(درج)

درج در لغت : داخل شدن است ، وحرفى كه به قبل وبعدش متّصل است ميگويند در درج كلام واقع است چون ميان دو حرف داخل شده است ، ومقصود در اينجا بيان آن است كه بعضى از حروف اگر در ابتداء واقع شوند ثابت هستند ، ودر درج از جهت قرائت ساقط ميشوند ، وبعضى از حروف در ابتداء متحرّك ودر درج ساكن خوانده ميشوند.

١ ـ همزة ، وآن در چند مورد در درج كلام ساقط ميشود وجائز نيست خوانده شود :

١٥٩

در ده اسم كه آنها از اين قرار است :

«ابن : پسر ، ابنة : دختر ، اسم : نام ، اثنان : دو مذكّر ، اثنتان : دو مؤنّث ، امرء : مرد ، امرأة : زن ، ابنم : پسر ، است سرين ، ايمن : سوگند» وجائز است نونش حذف شود و «ايم» گفته شود.

واثبات همزه اثنين در اين شعر ضرورت است براى حفظ وزن شعر.

كلّ سرّ جاوز الاثنين شاع ـ كلّ علم ليس فى القرطاس ضاع.

وهمزه هاى زائدى كه در اول مصدر وفعل ماضى وفعل امر حاضر ثلاثى مزيد ورباعى مزيد واقع ميشوند جز همزه باب افعال وهمزه هاى زائدى كه در اول صيغه هاى امر حاضر ثلاثى مجرد واقع ميشوند.

وهمزه اى كه با لام بر سر اسم ميآورند ودر اصطلاح آن را «الف لام» ميگويند.

اين همزه ها را همزه وصل مينامند زيرا در درج كلام ساقط ميشوند ، واز جهت قرائت ، حرف پيش از آنها به حرف پس از آنها وصل ميگردد ، وغير از اينها را همزه قطع گويند.

ودر بحث التقاء ساكنين دانستى كه همزه وصل مفتوح اگر پس از همزه مفرد مفتوحى واقع شود ساقط نميشود ، بلكه قلب به الف ميگردد ، واين استثنائى است از قاعده درج.

ونيز اگر پس از همزه مفرد مفتوح همزه وصل مفتوح نباشد از قرائت وكتابت هردو حذف ميشود ، واين استثنائى است از قاعده

١٦٠