علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

غلطانيدن".

واين باب مانند ثلاثى مجرد ماده اش بر معنائى وهيئتش بر معنائى دلالت دارد ، وحروف زياده ندارد تا بر معنائى دلالت كند ، برخلاف رباعى مزيد كه مانند ثلاثى مزيد حروف زياده دارد وبر معنائى زائد بر معناى ماده وهيئت دلالت مينمايد ، چنانچه بيان خواهد شد.

(ابواب رباعى مزيد وابنيه آنها)

رباعى مزيد را سه باب است ، در يك باب يك حرف ، ودر دو باب ديگر هريك دو حرف بر رباعى مجرد زياد شده است.

(١)

(باب تفعلل)

ماضى اين باب بر وزن «تفعلل» ميباشد ، تاء مفتوحى بر سر رباعى مجرد زياد شده.

مضارعش بر وزن «يتفعلل» است ، فقط حرف مضارع بر سر ماضيش آمده ، وتغييرى داده نشده.

صيغه هاى امر همان گونه ساخته ميشود كه در رباعى مجرد دانسته شد.

مصدرش بر وزن «تفعلل» است.

امثله ماضى : «تدحرج ، تدحرجا ، تدحرجوا ، تدحرجت ، تدحرجتا ، تدحرجن ، تدحرجت ، تدحرجتما ، تدحرجتم ، تدحرجت ، تدحرجتما ، تدحرجتنّ ، تدحرجت ، تدحرجنا ، تدحرجا : غلتيدن».

١٢١

امثله مضارع : «يتعرقل ، يتعرقلان ، يتعرقلون ، تتعرقل ، تتعرقلان ، يتعرقلن ، تتعرقل ، تتعرقلان ، تتعرقلون ، تتعرقلين ، تتعرقلان ، تتعرقلن ، اتعرقل ، نتعرقل ، تعرقلا : آشفته شدن» رباعى مجردش «عرقل ، يعرقل ، عرقلة : آشفته كردن» است.

امثله امر : «ليتجرثم ، ليتجرثما ، ليتجرثموا ، لتتجرثم ، لتتجرثما ، ليتجرثمن ، تجرثم ، تجرثما ، تجرثموا ، تجرثمى ، تجرثما ، تجرثمن ، لتجرثم ، لنتجرثم ، تجرثما : اجتماع كردن» رباعى مجردش «جرثم ، يجرثم ، جرثمة» نيز به همان معنى است.

(قاعدة)

چنانچه در باب تفعّل وتفاعل گفته شد ، در هشت صيغه مضارع از اين باب كه دو «تاء» بر سر فعل جمع ميشود ، جائز است يكى از آن دو را براى تخفيف كلمه حذف نمايند.

(معانى باب تفعلل)

(١ ـ مطاوعة)

اين باب در اكثر موارد مطاوع باب «فعللة» ميباشد ، ومعنى مطاوعة در باب انفعال وافتعال بيان شد ، مانند :

«دحرجت الحجر فتدحرج : غلطانيدم سنگ را پس غلطيد»

«عرقلت الامر فتعرقل : آشفته كردم كار را پس آشفته شد»

(٢ ـ انتساب)

يعنى انتساب فاعل فعل به كسى يا چيزى كه فعل از آن مشتقّ شده ، واين همان معنى هشتم باب تفعّل است ، مانند :

١٢٢

«تجعفر الحبيب : حبيب منتسب به جعفر شد وجعفرى مذهب گشت».

«تبغدد زيد : زيد منتسب به بغداد شد وساكن آن گرديد»

«تمعدد بكر : بكر خود را به قبيله معدّ نسبت داد وبه آنان خود را ملحق نمود».

(٣ ـ تلبّس)

واين همان معنى ششم باب تفعّل است ، مانند :

«تسربلت : سربال پوشيدم» سربال : لباس است.

(٤ ـ اظهار خلاف واقع)

واين همان معنى سوم باب تفاعل است ، مانند :

«تفلسف خالد : خالد اظهار فلسفه كرد» يعنى چنان نمايانيد كه فيلسوف است.

(٢)

(باب افعنلال)

ماضى اين باب بر وزن «افعنلل» ميباشد ، حروف زياده اش همزه مكسورى است در ابتداء صيغه ، ونون ساكنى پس از عين الفعل ، وفاء الفعل هم ساكن ميگردد.

مضارعش بر وزن «يفعنلل» است ، حرف مضارع بجاى همزة آورده ميشود ، ولام الفعل اوّل مكسور ميگردد.

صيغه هاى امر چنان است كه از شش صيغه مخاطب حرف مضارعة حذف ، وهمزه مكسورى آورده ميشود ، وبر سر هشت صيغه ديگر لام

١٢٣

مكسور ميآورند ، وآخر چهارده صيغه چنان است كه در بابهاى ديگر دانسته شد.

مصدر اين باب بر وزن «افعنلال» است.

امثله ماضى : «احرنجم ، احرنجما ، احرنجموا ، احرنجمت ، احرنجمتا ، احرنجمن ، احرنجمت ، احرنجمتما ، احرنجمتم ، احرنجمت ، احرنجمتما ، احرنجمتنّ ، احرنجمت ، احرنجمنا ، احرنجاما : جمع شدن» رباعى مجردش «حرجم ، يحرجم ، حرجاما : جمع كردن» است.

امثله مضارع : «يبرنشق ، يبرنشقان ، يبرنشقون ، تبرنشق ، تبرنشقان ، يبرنشقن ، تبرنشق ، تبرنشقان ، تبرنشقون ، تبرنشقين ، تبرنشقان ، تبرنشقن ، ابرنشق ، نبرنشق ، ابرنشاقا : فرحناك شدن» رباعى مجردش «برشق ، يبرشق ، برشقة : بريدن» است ، واز جهت معنى مادّه با مزيدش توافق ندارد ، واز اين قبيل در رباعى بسيار است ، بلكه رباعى مجرد بسيارى هست كه مزيدش استعمال نشده ، وبرعكس.

امثله امر : ليفرنقع ، ليفرنقعا ، ليفرنقعوا ، لتفرنقع ، لتفرنقعا ، ليفرنقعن ، افرنقع ، افرنقعا ، افرنقعوا ، افرنقعى ، افرنقعا ، افرنقعن ، لافرنقع ، لنفرنقع ، افرنقاعا : صداكردن انگشتان در اثر فشاردادن وخم كردن ، رباعى مجردش «فرقع ، يفرقع ، فرقعة : فشار دادن وخم كردن انگشتان تا صدا از آنها برآيد» و «افرنقاع» بمعنى دور شدن نيز آمده است ، ولى «فرقعة» به معنى دوركردن استعمال

١٢٤

نشده.

اگر لام الفعل اول در اين باب يكى از حروف «يرملون» يعنى : ياء ، راء ، ميم ، لام ، واو ، نون باشد ، نون زائد در آن ادغام ميشود ، مانند «دلمس» كه در اين باب «ادلنمس» ميشود ، پس نون ادغام ميشود در ميم ، وميگوئى «ادلمّس ، يدلمّس ، ادلمّاسا» وادغام نون ساكن در هريك از حروف «يرملون» قاعده كلى است در همه جا ، وادلمّاس : بسيار تاريك شدن است.

(معانى باب افعنلال)

اين باب غالبا مطاوع رباعى مجرد است ، مانند امثله ماضى وامر كه مذكور شد ، وگاهى معنايش با رباعى مجرد يكى است ، مانند :

«فرسخة وافرنساخ» كه هردو بمعنى شكسته شدن سرما يا گرما يا تب يا امثال آنها است ، ودر قرآن از اين دو باب فعلى نيست.

(٣)

(باب افعللال)

ماضى اين باب بر وزن «افعللل» ميباشد ، حروف زياده اش همزه مكسورى است در اول صيغه ، ومكرّر شدن لام الفعل دوم وساكن شدن فاء الفعل ، ومفتوح شدن عين الفعل ، وساكن شدن لام الفعل اول است.

مضارعش بر وزن «يفعللل» است ، حرف مضارع بجاى همزه آورده شده ، ولام الفعل اول ساكن ولام الفعل دوم مكسور گشته.

صيغه هاى امر مانند باب افعنلال ساخته ميشود.

١٢٥

مصدرش بر وزن «افعللال» و «فعلليلة» است.

امثله ماضى : " اشمازّ ، اشمازّا ، اشمازّوا ، اشمازّت ، اشمازّتا ، اشماززن ، اشماززت ، اشماززتما ، اشماززتم ، اشماززت ، اشماززتما ، اشماززتنّ ، اشماززت ، اشماززنا ، اشمئزازا وشمازيزة : رميدن" رباعى مجردش" شماز ، يشمئز ، شمازة" است ، ولى استعمال نشده ، و" شمز ، يشمز ، شمزا ، ثلاثى مجرد به اين معنى استعمال شده است ، در قرآن است :

(«وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ :) وچون خدا به تنهائى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند برمد وچونكه از غير خدا سخن باشد آنگاه شاد شوند ، زمر ـ ٣٩ ـ ٤٥» «اشمازّت» صيغه مفرد مؤنث غائب است از فعل ماضى.

امثله مضارع : " يقشعرّ ، يقشعرّان ، يقشعرّون ، تقشعرّ ، تقشعرّان ، يقشعررن ، تقشعرّ ، تقشعرّان ، تقشعرّون ، تقشعرّين ، تقشعرّان ، تقشعررن ، اقشعرّ ، نقشعرّ ، اقشعرارا وقشعريرة :

لرزه گرفتن وموى بر بدن راست شدن از بيم وهراس" گفته ميشود : " اقشعرّ شعره يعنى : موى بر بدنش راست شد" و" اقشعرّ جلده يعنى : لرزش گرفت" رباعى مجردش" قشعر ، يقشعر ، قشعرة" است ولى استعمال نشده ، در قرآن است :

(«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ :) لرزه گيرد از اين كتاب پوستهاى كسانى كه از پروردگارشان هراسان هستند زمر ـ ٣٩ ـ ٢٣»

١٢٦

«تقشعرّ» صيغه مفرد مؤنث غائب است از فعل مضارع ، لرزه پوست كنايه از شدت خشية وهراس است.

امثله امر : «ليطمانن ، ليطمانّا ، ليطمانّوا ، لتطمانن ، لتطمانّا ، ليطماننّ ، اطمانن ، اطمانّا ، اطمانّوا ، اطمانّى ، اطمانّا ، اطماننّ ، لاطمانن ، لنطمانن ، اطمانانا وطمانينة : آرامش يافتن» رباعى مجردش «طمان ، يطمئن ، طمانة : آرامش دادن» است ، در قرآن از اين ماده بسيار آمده است.

وچون در آخر صيغه هاى اين باب سه لام الفعل جمع شده در بعضى صيغه ها واجب است لام الفعل دوم در سوم ادغام گردد ، زيرا دو حرف متماثل هستند ، ودر اين صورت لام الفعل دوم براى ادغام كردن ساكن ميشود وحركتش به لام الفعل اول منتقل ميگردد ، واين عمل در پنج صيغه اول ماضى ودر صيغه هاى مضارع غير از دو صيغه جمع مؤنث وهفت صيغه امر كه ضمير ساكن به آنها متّصل است ميباشد ، ودر صيغه هائى كه لام الفعل سوم براى اتّصال ضمير متحرّك ساكن شده اين ادغام ممكن نيست ، واين در نه صيغه ديگر ماضى ودو صيغه جمع مؤنث مضارع وامر است ، ودر پنج صيغه امر كه ضمير متّصل نيست وآخرش ساكن شده قاعده آن است كه ادغام نشود چنانچه در امثله مذكور شد ، ولى جائز است لام الفعل سوم را به فتحة يا كسرة حركت داد وآن ادغام را نمود ، وگفت : «ليطمانّ ، لتطمانّ ، اطمانّ ، لاطمانّ ، لنطمانّ» ودر ميزان مصدرش لام الفعل اول در دوم ادغام ميگردد وگفته ميشود : افعلّال وفعلّيلة ، زيرا

١٢٧

ميان لام الفعل دوم وسوم الف وياء فاصلة است.

(قاعدة)

هرگاه لام الفعل اول در اين باب همزه باشد جائز است قلب به الف شود ، ودر صورت به شكل صيغه هاى باب افعيلال ميگردد ولى الف در آن باب زائد ودر اين باب اصلى است ، مانند :

«اقبانّ ، يقبانّ ، اقبئنانا : درهم كشيده شدن» جائز است گفته شود «اقبانّ ، يقبانّ ، اقبينانا» كه بصورت مانند «احمارّ ، يحمارّ ، احميرارا» ميگردد.

" اطمانّ ، يطمانّ ، اطمئنانا" جائز است گفته شود" اطمانّ ، يطمانّ ، اطمينانا" ولى در قرآن چون قرائت نشده جائز نيست ، زيرا در قرائت قرآن بايستى از قرّاء صدر اسلام تبعيّت شود ، چنانچه ائمّة ، عليهم‌السلام" فرموده اند.

(معانى باب افعللال)

(١ ـ مطاوعة)

ومعنى مطاوعة در باب انفعال وافتعال گذشت ، مانند :

«طمان فاطمانّ : آرامش داد پس آرامش گرفت»

(٢ ـ مبالغة)

ومعنايش در باب افعلال گفته شد ، مانند :

«شمعل : متفرّق شد» و «اشمعلّ : بسيار متفرّق شد»

صاحب شرح نظّام گفته : ابواب رباعى مزيد همه غير متعدّى است ومفعول نميگيرد ، ولى چنين نيست ، زيرا گاهى متعدّى ديده

١٢٨

شده ، مانند :

«تعرقب زيد الفرس : زيد اسب را از طرف عرقوبش سوار شد» عرقوب : رگ كلفت بالاى پاشنه پاى حيوان است.

(تقسيم سوم)

فعل يا اصلىّ است يا ملحق ، آنچه تا حال مذكور شد فعل اصّلىّ بود ، اكنون فعل ملحق بيان ميشود.

فعل ملحق آن است كه از جنبه مادّه ثلاثى مزيد است ، واز جنبه وزن وصيغه رباعى مجرد است ، يعنى ثلاثى مجرد را به زياده حرفى بر وزن رباعى مجرد كرده اند ، واز اين جهت آن را ملحق گويند ، يعنى فعل ثلاثى مزيد از جنبه وزن به رباعى ملحق شده.

واز خصوصيّات فعل ملحق آن است كه اعلال وادغام كه در تقسيم چهارم گفته ميشود در آن نيست ، براى آنكه صورت الحاق برهم نخورد.

وفعل ملحق گرچه ماده اش از ثلاثى است ، ولى خصوصيّت معنى چنانچه براى هربابى از ابواب ثلاثى مزيد ميباشد در آن نيست ، بلكه منظور توسعه لغت است ، وفعل ملحق با ثلاثى اش در معنى يا موافق است ، يا مناسبتى دارد.

وحروف الحاق : واو ، ياء ، نون ، ميم ، همزة ، الف ، تكرار لام الفعل است ، وفعل ملحق از نظر زياد شدن اين حروف پانزده صورت دارد : بزياده واو دو صورت ، يزياده ياء دو صورت ، يزياده نون سه صورت ، بزياده ميم سه صورت ، بزياده همزه سه صورت ،

١٢٩

بزياده الف يك صورت ، بتكرار لام الفعل يك صورت ، واين پانزده صورت سه گونه است : يا رباعى مجرد است مزيدش استعمال نشده ، يا رباعى مزيد است مجردش استعمال نشده ، يا هردو موجود واستعمال شده ، ودر گونه دوم تعبير ميشود : ملحق به رباعى مزيد است ، اينك پانزده صورت به ترتيب مذكور ميشود.

(١ ـ فوعل)

اين صورت ميان فاء الفعل وعين الفعل واو زياد شده مانند :

«رودن ، يرودن ، رودنة : خسته ومانده شدن» ثلاثى مجردش «ردن ، يردن ، ردنا : در هم كشيده شدن» است.

«هوجل ، يهوجل ، هوجلة : خفتن سبك» ثلاثى مجردش «هجل ، يهجل ، هجلا : با چشم اشاره كردن» است.

«حوقل ، يحوقل ، حوقلة وحيقالا : ناتوان شدن» ثلاثى مجردش «حقل ، يحقل ، حقلا : دل درد گرفتن حيوان در اثر خوردن علف با گل وخاك».

«صومع ، يصومع ، صومعة : جمع كردن» ثلاثى مجردش «صمع ، يصمع ، صمعا : گذشتن بر افرادى وآنان را با سخن گردآوردن ونگه داشتن»

(٢ ـ فعول)

اين صورت ميان عين الفعل ولام الفعل واو زياد شده ، مانند :

«جهور يجهور ، جهورة : بلندكردن آواز» ثلاثى مجردش «جهر ، يجهر ، جهرا» به همان معنى است.

١٣٠

«سروك ، يسروك ، سروكة : كند راه رفتن از ضعف وخستگى» «تسروك ، يتسروك ، تسروكا» از باب تفعلل نيز به همين معنى آمده است ، ثلاثى مجردش «سرك ، يسرك ، سركا : ناتوان شدن بدن پس از توانا بودن».

(٣ ـ فيعل)

اين صورت ميان فاء الفعل وعين الفعل ياء زياد شده ، مانند :

«سيطر ، يسيطر ، سيطرة : تسلّط داشتن» و «تسيطر ، يتسيطر ، تسيطرا» به همان معنى استعمال شده ، ثلاثى مجردش «سطر ، يسطر ، سطرا : زمين زدن وبريدن» است.

«هيمن ، يهيمن ، هيمنة» اصلش «ايمن ، يايمن ، ايمنة» بوده ، براى سهولت اداء «همزة» به «هاء» بدل شده ، ثلاثى مجردش «امن ، يامن ، امنا : آرامش خاطر داشتن» است.

«هيمنة» نگهبانى كردن ومراقب بودن با تسلّط وقدرت بگونه اى كه آرامش آورد ومحفوظ بماند ، گفته ميشود : «هيمن الطائر على فراخه : مرغ بر جوجه هايش هيمنة نمود» واسم فاعل از اين صيغه «مهيمن» است ، وآن يكى از نامهاى خداست ، ودر حديث است :

«اذا وقع العبد فى الهانيّة الرّبّ ومهيمنيّة الصّدّيقين لم يجد احدا ياخذ بقلبه : چون بنده در الها نيّت پروردگار ومهيمنيّت راستان واقع شود كسى را نيابد كه دلش را بگيرد»

" الهانيّت بمعنى الوهيّت است وآن مالكيّت هستيها است كه مختصّ ذات احديّت است ، ومهيمنيّت بمعنى هيمنة است ، يعنى :

١٣١

بنده هرگاه در سلوك راه حقّ به مرحله اى رسيد كه مالكيّت پروردگار نسبت به هستى ممكنات از منظر مشاهده اش دور نشد واز اين حقيقت غفلت نكرد ، وهيمنه حقّ را بر موجودات آنچنان كه راستان متوجّه اند توجّه داشت ، بر دلش جز حقّ چيزى حكومت نكند وجانش بر سرير استغناء از همگان تكية نمايد.

(٤ ـ فعيل)

اين صورت ميان عين الفعل ولام الفعل ياء زياد شده ، مانند :

«رهيا السّحاب ، يرهيا ، رهياة» و «ترهيا ، يترهيا ، ترهيؤا» هر دو بمعنى آماده شدن ابر براى باريدن ، وبمعنى ضعف وناتوانى وناميزان بودن هم آمده ، واين ماده ثلاثى مجرد ندارد.

«شريف ، يشريف ، شريفة : بريدن شرياف زرع» شرياف مانند شرناف : برگ كشت كه دراز وانبوه شود.

(٥ ـ فنعل)

اين صورت ميان فاء الفعل وعين الفعل نون زياد شده ، مانند :

" شنتر ، يشنتر ، شنترة ، ثلاثى مجردش" شتر ، يشتر ، شترا" هردو بمعنى بريدن وپاره كردن است.

" شنبث العشق قلبه : عشق به دلش درآويخت ، ثلاثى مجردش" شبث ، يشبث ، شبثا" به همين معنى است.

(٦ فعنل)

اين صورت نون ميان عين الفعل ولام الفعل زياده است ، مانند :

" قلنس ، يقلنس ، قلنسة : پوشانيدن" ثلاثى مجردش" قلس

١٣٢

«يقلس ، قلسا وقلسانا : بيرون ريختن مائع از ظرف در اثر پرى»

«فرنس ، يفرنس ، فرنسة : نيكو تدبيركردن كارهاى خانه» ثلاثى مجردش «فرس ، يفرس ، فراسة : باطن بينى» است.

(٧ ـ فعلن)

اين صورت در آخر كلمه نون زياد شده ، مانند :

«برهن ، يبرهن ، برهنة : برهان آوردن» فعل از ثلاثى مجردش نيامده ، بلكه از باب افعال استعمال شده «ابره ، يبره ، ابراها» به همان معنى ، وبرهان بر وزن فعلان مصدر ثلاثى مجرد است.

" قحزن ، يقحزن ، قحزنة" گفته ميشود مثلا : " قحزن زيد عمرا حتّى تقحزن : زيد عمرو را زد تا افتاد ، ثلاثى مجردش" قحز يقحز ، قحزا : زدن وانداختن" است.

(٨ ـ فمعل)

اين صورت ميم پس از فاء الفعل زياده است ، مانند :

«همرج ، يهمزج ، همرجة : آشوب ودرهم كردن كار وخلط كردن اخبار» ثلاثى مجردش «هرج ، يهرج ، هرجا : واقع شدن در آشوب وفتنه» و «مرج ، يمرج ، مرجا» به همين معنى است.

(٩ ـ فعمل)

اين صورت ميم پس از عين الفعل زياده است ، مانند :

قصمل ، يقصمل ، قصملة : جداكردن" ثلاثى مجردش" قصل ، يقصل ، قصلا" به همين معنى است.

١٣٣

(١٠ ـ فعلم)

اين صورت ميم پس از لام الفعل زياده است ، مانند :

«اطلخمّ ، يطلخمّ ، اطلخماما» : سياه شدن «از باب افعللال ، رباعى مجردش» طلخم «استعمال نشده ، ثلاثى مجردش» طلخ ، يطلخ ، طلخا : سياه كردن است ، در حاشيه شرح نظّام گفته : زياده ميم در باب الحاق نادر است ، ولى نه چنين است بلكه بسيار است ، به كتب لغت مراجعه شود.

(١١ ـ فأعل)

اين صورت همزه ميان فاء الفعل وعين الفعل زياده است ، مانند

«نامل ، ينامل ، ناملة : راه رفتن مانند كسى كه به پايش زنجير است» ثلاثى مجردش «نمل ، ينمل ، نملا : تخدير شدن عضو مانند دست يا پا» كه در فارسى به خواب رفتن تعبير ميكنند.

(١٢ ـ فعأل)

اين صورت همزه ميان عين الفعل ولام الفعل زياده است ، ولى رباعى مجردش استعمال نشده ، بلكه از باب افعللال آمده است. مانند :

«اغطألّ السّحاب : ابر بر روى هم انبوه شد» ثلاثى مجردش «غطل السّماء : آسمان گرفته شد در اثر آنكه همه جا را ابر گرفت»

(١٣ ـ فعلأ)

اين صورت همزه در آخر فعل زياده است ، مانند :

" احرنبا ، يحرنبىء ، احرنباء : آماده شدن براى پيكار" رباعى مجردش استعمال نشده ، ثلاثى مجردش" حرب ، يحرب حربا : سخت

١٣٤

خشمگين شدن" است ، ودر اين صورت جائز است همزه قلب به الف شود ، واحرنبى قرائت شود.

(١٤ ـ فعلى)

اين صورت الفى آخر فعل زياده است ، مانند :

" جعبى ، يجعبى ، جعباء" گفته ميشود" جعباه ، فتجعبى : افكندش پس افكنده شد" ثلاثى مجردش" جعبه فانجعب" به همان معنى است.

(١٥ ـ فعلل)

اين صورت لام الفعل مكرّر است ، مانند :

«شملل ، يشملل شمللة وشملالا» ثلاثى مجردش «شمل ، يشمل ، شملا» است ، هردو بمعنى برگرفتن از درخت ، وبمعانى ديگرى نيز آمده.

«اقعنسس ، يقعنسس ، اقعنساسا» رباعى مجردش در لغت نيامده ثلاثى مجردش «قعس ، يقعس ، قعسا» است ، وهردو به معنى كوژ سينه بودن است ، برخلاف كوژپشت بودن.

(تذكّر)

در بعضى كتابها" استلقى ، يستلقى ، استلقاء : بر پشت افتادن" را بر وزن" افتعلى ، يفتعلى ، افتعلاء" گرفته اند ، بناء بر آنكه از صورت چهاردهم باشد ، ورباعى مجردش" سلقى ، يسلقى ، سلقاة : بر پشت افكندن است ، لكن اين گفتار خطاء است ، زيرا در كلام عرب باب" افتعلال" نداريم ، بلكه اين فعل از

١٣٥

باب استفعال است ، بلى :

«سلقى ، يسلقى ، سلقاة : بر پشت افكندن» ملحق به رباعى مجرد است ، وثلاثى مجردش «سلق ، يسلق ، سلقا» به همان معنى ميباشد ، ومنشا اين خطاء آن است كه در بعضى از كتب لغت مانند قاموس «استلقى» را مطاوع «سلقى» گرفته ، پس بيننده گمان كرده كه آن مزيد فيه «سلقى» است ، وتحقيق آن است كه «استلقى» از جنبه معنى ، مطاوع «القى وسلق وسلقى» هرسه ميباشد ، واز جهت ماده مطاوع «القى» است ، چنانچه در باب استفعال گفته شد.

(صيغه منحوت)

منحوت يعنى : تراشيده شده.

در اول كتاب دانستى كه اسم يا مصدر است يا غير مصدر ، ومصدر آن است كه بر حدث (فعل يا صفت) دلالت كند ، وغير مصدر آن است كه بر ذات دلالت مينمايد ، ونيز دانستى كه كلام مركب از چند كلمه است ، وكلام را جمله نيز ميگويند ، ومصدر اصل وريشه صيغه هاى فعل است ، وحروف اصلى مصدر در همه مشتقّات آن موجود است ، ولى در كلام عرب بعضى از صيغه ها اصل وريشه آنها غير از مصدر است ، يعنى يا جمله اى است يا اسم مفردى است كه دلالت بر ذات ميكند ، يا چند فعل است كه يك فعل از آنها گرفته شده ، صيغه هاى اين گونه افعال را منحوت ميگويند ، يعنى صيغه فعلى است كه از آن جمله يا اسم يا چند فعل تراشيده شده ، وتراشيدنش اين

١٣٦

گونه است كه بعضى حروف آن جمله يا اسم يا چند فعل را ميگيرند وتركيب ميكنند وصيغه فعل ميسازند ، ولازم نيست مانند مصدر همه حروف آن اصل در صيغه فعل بيايد واينگونه افعال در ثلاثى مجرد ومزيد فيه كمتر ودر رباعى مجرد ومزيد فيه بيشتر است ، وبعضى از مثالهاى آن در معنى هشتم باب تفعّل گذشت ، وصيغه منحوت ملحق نيست بلكه اصلى است گرچه در بعضى كتابها مثالهاى ملحق ومنحوت از مفرد را خلط كرده اند ، اينك مثالهائى از منحوت جمله سپس از منحوت مفرد ومنحوت از چند فعل ذكر ميشود :

«بسمل ، يبسمل ، بسملة : بسم الله الرّحمان الرّحيم گفتن» اين صيغه از آن جمله گرفته شده ، وهمچنين مثالهاى ديگر.

«حوقل ، يحوقل ، حوقلة ، لا حول ولا قوّة الّا بالله گفتن» واين «حوقل» غير از آن است كه در صيغه ملحق گفته شد ، آن بر وزن «فوعل» واز «حقل» گرفته شده ، واين بر وزن «فعلل» واز اين جمله گرفته شده.

«حمدل ، يحمدل ، حمدلة : الحمد لله گفتن».

«حسبل ، يحسبل ، حسبلة : حسبى الله گفتن».

«سبحل ، يسبحل ، سبحلة : سبحان الله گفتن»

«جعفل ، يجعفل ، جعلت فداك گفتن».

«سمعل ، يسمعل ، سمعلة : سلام عليكم گفتن».

«هيلل ، يهيلل ، هيللة : لا اله الّا الله گفتن».

واز باب تفعيل هم اين مثال گفته ميشود :

١٣٧

«هلّل ، يهلّل ، تهليلا : لا اله الّا الله گفتن»

اما مثالهاى منحوت از مفرد ، مانند :

" عقربت الصّدغ : زلف را چون كژدم كردم ، از عقرب گرفته شده.

«فلفلت الطّعام : طعام را فلفل زدم»

" عصفرت الثّوب فتعصفر : جامه را با عصفر رنگ كردم ، پس رنگگرفت ، عصفر : گياهى است بفارسى بهرامن وگل كافشه وگل كاجيره گويند ، رنگ نارنجى به پارچه وغير آن ميدهد.

«تمنطق زيد : زيد منطقة بست» ، منطقة : كمربند است ،

«تنطّق» از باب تفعّل به همين معنى نيز گفته ميشود ، ودر باب تفعيل متعدّى شود ، گويند «نطّق زيد عمرا : زيد كمر عمرو را بست».

«تمسكن جابر : جابر مسكين شد» مسكين درويش وتهى دست را گويند ، واز باب فعل يفعل وباب افعال وتفعّل نيز به اين معنى استعمال شده است.

«تمدرع : مدرعة پوشيد» مدرعة : جامه پشمين است ، ادرع ودرّع وتدرّع به همين معنى نيز آمده است.

«تمذهب : داراى مذهبى شد»

" تمندل : مندل به پا كرد ، يا منديل بست ، مندل : موزه است ، منديل : دستار است.

«تمشيخ : خود را مانند مشيخة كرد» مشيخة يعنى : پيرمردان ،

١٣٨

به اين معنى تشايخ وتشيّخ نيز استعمال شده ، قال شاعر :

شيئان عجيبان هما ابرد من يخ

شيخ يتصبّى وصبىّ يتشيّخ

ترجمة : دو چيز شگفت آور كه از يخ خنك تر است ـ پيرمردى كه مانند بچه شود وبچه اى كه مانند پيرمرد گردد.

«فرجن زيد الحمار : زيد الاغ را فرجون كشيد» فرجون : پشت خار چهارپايان است كه آن را قشو گويند.

«فرعن وتفرعن : سركشى وتبهكارى كرد» از فرعون گرفته شده.

«برعم الشّجر وقمعل : درخت بر عوم وقمعول آورد» هردو بمعنى شكوفه است.

" ضرغم الرّجل وتضرغم : آن مرد مانند ضرغام بود ، ضرغام : شير است.

«هندس ، يهندس ، هندسة : اندازه گرفتن» از هنداسة گرفته شده ، وهنداسة معرّب اندازه است.

«سروله فتسرول : سروال پوشانيدش پس پوشيد» سروال : معرّب شروال است كه اكنون شلوار گويند.

«يبعثر الله الاموات : خدا مردگان را زنده كند وبرانگيزاند» گفته اند : اين فعل از «بعث : زنده كرد واثار : برانگيخت» گرفته شده.

(تقسيم چهارم)

فعل يا سالم است يا غير سالم ، آنچه تا حال مذكور شد فعل

١٣٩

سالم بود ، گرچه مثالهائى از غير سالم در ضمن آورده شد ، اكنون غير سالم بيان ميشود.

فعل سالم آن است كه حروف اصلى آن از تضعيف وهمزه وحرف علّة خالى باشد ، وغير سالم آن است كه در حروف اصليش يكى از آنها باشد ، وفعل را در اين صورت غير سالم گويند ، زيرا با بودن يكى از اينها حروف اصلى سالم نميماند ، بلكه مورد بعضى از عوارض ميگردد ، واز اين جهت غير سالم گفته ميشود ، وجداگانه از آن بحث مينمايند ، واين تقسيم از نظر حروف اصلى كلمة است ، وبه فعل اختصاص ندارد ، بلكه در اسم نيز ميآيد ، وكلمه اى كه در آن ـ تضعيف باشد مضاعف ، وكلمه اى كه در آن همزة باشد مهوز ، وكلمه اى كه در آن حرف علّة باشد معتلّ ميگويند.

اكنون بى مناسبت نيست كه قبلا بيانى كلى از آن عوارض وغير آنها كه دانستنش در تمامى مباحث علم صرف مفيد است ايراد نمائيم ، سپس فعل غير سالم را در سه فصل بياوريم ، وآنها عبارت است از : اصل وفرع ، نقل ، حذف ، ابدال ، ادغام ، التقاء ساكنين ، ابتداء وقف ، درج ، افراد ، وممكن است در يك كلمه چندى از آنها واقع گردد ، واين عوارض در اسم وفعل وحرف هرسه واقع ميشود.

(اصل وفرع)

در مباحث علم صرف گاهى اصل وفرع گفته ميشود نظر به حروف اصلى وحروف زيادة در اسمى يا فعلى ، مثلا گفته ميشود : «يضرب» حروف اصليش «ض ، ر ، ب» وحرف زياده اش «ى» ميباشد ، و

١٤٠