علوم العربيّة - ج ١

السيد هاشم الحسيني الطهراني

علوم العربيّة - ج ١

المؤلف:

السيد هاشم الحسيني الطهراني


الموضوع : اللغة والبلاغة
الناشر: انتشارات مفيد
المطبعة: هما
الطبعة: ٢
الصفحات: ٤٦٢
الجزء ١ الجزء ٢

(قاعدة)

هرگاه فاء الفعل در باب" تفاعل"" تاء يا ثاء يا جيم يا دال يا ذال يا زاء يا سين يا شين يا صاد يا ضاد يا طاء يا ظاء» باشد جائز است" تاء" تفاعل در فاء الفعل ادغام شود ، چنانچه در باب تفعّل گفته شد همزه مكسورى در اول صيغه هاى ماضى وامر حاضر آورده ميشود ، مانند :

«تتارك ، يتتارك ، تتارك ، تتاركا : همديگر را رهاكردن» به اين قاعدة ميشود «اتّارك ، يتّارك ، اتّارك ، اتّاركا».

(«ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ :) شما را چيست كه چون شما را ميگويند در راه خدا كوچ كنيد سستى وكاهلى نشان ميدهيد ـ توبه ـ ٩ ـ ٣٨» «تثاقلتم» بوده ، صيغه جمع مذكر حاضر از فعل ماضى.

«تجاوز ، يتجاوز ، تجاوز ، تجاوزا : گذشتن» به اين قاعدة ميشود «اجّاوز ، يجّاوز ، اجّاوز ، اجّاوزا»

(«بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ :) بلكه دانش آنان در آخرت تدارك ميشود ـ نمل ـ ٢٧ ـ ٦٦» «تدارك» بوده ، تدارك از «درك» است ، ودرك : به چيزى رسيدن است ، سخن درباره كافران است ، يعنى دانش آنان نسبت به چيزهائى كه در دنيا باور نداشتند در آخرت به آنان ميرسد وباور ميكنند.

«تذاكر ، يتذاكر ، تذاكر ، تذاكرا : گفتگوكردن» به اين قاعدة «اذّاكر ، يذّاكر ، اذّاكر ، اذّاكرا» ميشود.

١٠١

«تزاور ، يتزاور ، تزاور ، تزاورا : همديگر را زيارت كردن» به اين قاعدة ميشود «ازّاور ، يزّاور ، ازّاور ، ازّاورا»

«تساءل ، يتساءل ، تساءل ، تساءلا : از همديگر پرسش كردن» به آن قاعدة ميشود «اسّاءل ، يسّاءل ، اسّاءل ، اسّاءلا»

" تشابه ، يتشابه ، تشابه ، تشابها : مانند هم شدن" به اين قاعدة" اشّابه ، يشّابه ، اشّابه ، اشّابها" ميشود"

«تصارع ، يتصارع ، تصارع ، تصارعا : كشتى گرفتن» به اين قاعدة ميشود «اصّارع ، يصّارع ، اصّارع ، اصّارعا»

«تضارب ، يتضارب ، تضارب ، تضاربا : زد وخوردكردن» به آن قاعدة ميشود «اضّارب ، يضّارب ، اضّارب ، اضّاربا»

«تطاير ، يتطاير ، تطاير ، تطايرا : پراكنده شدن به اطراف» به اين قاعدة ميشود «اطّاير ، يطّاير ، اطّاير ، اطّايرا»

«تظاهر ، يتظاهر ، تظاهر ، تظاهرا : وانمودكردن» به اين قاعدة «اظّاهر ، يظّاهر ، اظّاهر ، اظّاهرا» ميشود.

(معانى باب تفاعل)

«تاء» و «الف» در باب تفاعل بر يكى از اين معانى دلالت دارد.

(١ ـ اشتراك در فعل)

چنانچه در معنى دوم باب افتعال گفته شد ، مانند :

(" تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ :)

يكدگر را كمك كنيد بر نكوكارى وپرهيزكارى ويكديگر را كمك نكنيد

١٠٢

بر گناه وستمكارى ـ مائدة ـ ٥ ـ ٢" صيغه اول جمع مذكر حاضر است از فعل امر ، صيغه دوم جمع مذكر حاضر است از فعل نهى ، مصدرش" تعاون" از" عون" است ، عون : كمك وپشتيبانى است ،

(«تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ :) همديگر را سفارش كنيد به حقّ وهمديگر را سفارش كنيد به شكيبائى ـ عصر ـ ١٠٣ ـ ٣».

(«فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ :) پس اگر در چيزى كشاكش كرديد سوى خدا وپيغمبر رجوعش دهيد ـ نساء ـ ٤ ـ ٥٩»

(٢ ـ مطاوعة)

معنى مطاوعة در باب انفعال گفته شد ، واين باب مطاوع باب مفاعلة ميباشد ، مانند :

«باعدت زيدا فتباعد : زيد را دور كردم پس دور شد»

(٣ ـ اظهار خلاف واقع)

يعنى فاعل اظهار ميكند چيزى را كه واقعيت ندارد ، مانند :

«تجاهل زيد : زيد تجاهل كرد» يعنى اظهار جهل كرد در صورتى كه واقعا ميداند ، واين معنى مشابه معنى «تكلّف» است كه در باب تفعّل گفته شد ، زيرا در هردو اظهار خلاف واقع است با فرق آنكه تكلّف آن است كه فاعل خود را به رنج ميافكند تا واقعيتى حاصل كند ، ودر اين باب اين جهت نيست ، بلكه فقط فاعل بمنظورى اظهار خلاف واقع ميكند.

«تمارض خالد : خالد تمارض كرد» يعنى خود را مريض وانمود

١٠٣

كرد ، در صورتى كه واقعا مريض نيست.

(٨)

(باب افعلال)

ماضى اين باب بر وزن «افعلل» ميباشد ، همزه مكسورى در اول ثلاثى مجرد آورده ميشود ، وفاء الفعل ساكن وعين الفعل مفتوح ولام الفعل مكرر ميگردد ، وحرف مكرر در بعضى صيغه ها ادغام ميشود.

مضارعش بر وزن «يفعلل» است ، همزه از ماضى حذف ميشود وبجايش حرف مضارعة ميآورند ، ولام الفعل مكسور ميشود ، وحرف مكرّر در دوازده صيغه ادغام ميشود.

صيغه هاى امر چنان است كه در آن ابواب دانسته شد.

مصدر اين باب بر وزن «افعلّال» است.

امثله ماضى : «اسودّ ، اسودّا ، اسودّوا ، اسودّت ، اسودّتا ، اسوددن ، اسوددت ، اسوددتما ، اسوددتم ، اسوددت ، اسوددتما ، اسوددتنّ ، اسوددت ، اسوددنا ، اسودادا : سياه شدن» در پنج صيغه اول لام الفعل ادغام شده ، ودر نه صيغه ديگر ادغام نشده ، زيرا در آن نه صيغه حرف دوم براى اتّصال ضمير متحرّك ، ساكن است ، ودر ادغام بايد حرف اول ساكن وحرف دوم متحرّك باشد ، وقاعده كلى است هرصيغه اى از فعل كه ضمير متحرك مرفوع به آن ملحق شود آخرش براى تخفيف كلمه ساكن ميشود.

امثله مضارع : " يحمرّ ، يحمرّان ، يحمرّون ، تحمرّ ، تحمرّان يحمررن ، تحمرّ ، تحمرّان ، تحمرّون ، تحمرّين ، تحمرّان ، تحمررن ،

١٠٤

احمرّ ، نحمرّ ، احمرارا : سرخ شدن" دو صيغه جمع مؤنث ادغام نشده ، وديگر صيغه ها ادغام شده است.

امثله امر : ليبيضّ ، ليبيضّا ، ليبيضّوا ، لتبيضّ ، لتبيضّا ، ليبيضضن ، ابيضّ ، ابيضّا ، ابيضّوا ، ابيضّى ، ابيضّا ، ابيضضن لابيضّ لنبيضّ ، ابيضاضا : سفيد شدن" در سه صيغه مفرد ودو صيغه متكلم از صيغه هاى امر كه ضمير به آنها متصل نيست جائز است فكّ ادغام ، ودر صورت ادغام جائز است آخرش مفتوح يا مكسور خوانده شود.

ثلاثى مجرد اين سه گروه از امثله" سود ، يسود ، سوادا"" حمر ، يحمر ، حمرة"" باض" ، يبيض ، بياضا" ميباشد ، به همان معانى.

وماضى هريك از اين پنج باب دو حرف بر ثلاثى مجرد زياده دارد.

(معنى باب افعلال)

اين باب از جهت معنى زيادتى بر ثلاثى مجرد ندارد جز مبالغة ، ومبالغة : بيان كمال ونهايت است ، مثلا :

«حمر» يعنى سرخ شد ، «احمرّ» يعنى كاملا سرخ شد ، وهمچنين هرماده ومصدرى كه به اين باب آورده شود.

وخصوصيت اين باب آن است كه هرماده اى كه دلالت بر رنگ كند مانند مثالهائى كه زده شد ، يا دلالت بر عيب ونقص نمايد مانند مثالهائى كه زده ميشود ، به اين باب ميآورند ،

١٠٥

مثال عيب ونقص :

«اعورّ ، يعورّ ، اعورارا : كور شدن يك چشم» ثلاثى مجردش «عور ، يعور ، عورا» است.

«اعوجّ ، يعوجّ ، اعوجاجا : كج شدن» ثلاثى مجردش «عوج ، يعوج ، عوجا» است.

(٩)

(باب افعيلال)

اين باب از هرجهت مانند باب «افعلال» است ، جز آنكه الفى ميان عين الفعل ولام الفعل بر آن باب زياده دارد ، ماضى آن پنج حرفى ، وماضى اين شش حرفى است ، ومعنى مبالغة در اين بيشتر است ، مثلا :

«سود» يعنى سياه شد ، و «اسودّ» يعنى كاملا سياه شد ، و «اسوادّ» يعنى بنهايت سياه شد.

امثله ماضى : «اصفارّ ، اصفارّا ، اصفارّوا ، اصفارّت ، اصفارّتا ، اصفاررن ، اصفاررت ، اصفاررتما ، اصفاررتم ، اصفاررت ، اصفاررتما اصفاررتنّ ، اصفاررت ، اصفاررنا ، اصفيرارا : بنهايت زرد شدن» ثلاثى مجردش «صفر ، يصفر ، صفرة : زرد شدن» است.

امثله مضارع : يزهارّ ، يزهارّان ، يزهارّون ، تزهارّ ، تزهارّان ، يزهاررن ، تزهارّ ، تزهارّان ، تزهارّون ، تزهارّين ، تزهارّان ، تزهاررن ، ازهارّ ، نزهارّ ، ازهيرارا : شكوفه دادن گياه" ثلاثى مجردش" زهر ، يزهر ، زهورة : سفيد وزيبا شدن".

١٠٦

امثله امر : ليدهامّ ، ليدهامّا ، ليدهامّوا ، لتدهامّ ، لتدهامّا ، ليدهاممن ، ادهامّ ، ادهامّ ، ادهامّوا ، ادهامّى ، ادهامّا ، ادهاممن لادهامّ ، لندهامّ ، ادهيماما : سياه گون شدن سبز سير يا خاكسترى سير" ادغام وفكّ ادغام در صيغه هاى اين باب چنان است كه در باب افعلال گفته شد ، ثلاثى مجرد اين ماده باين معنى استعمال نشده.

استعمال فعل از اين دو باب بسيار كم است ، در قرآن فقط دو صيغه از باب افعلال آمده است :

(" يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ـ وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ :) روزى كه چهره هائى سفيد ، وچهره هائى سياه شود ، پس اما كسانى كه رخسارشان سياه شده گويندشان : كافر شديد پس از ايمانتان؟!! پس بچشيد عذاب را بدان سبب كه كافر شديد ، واما كسانى كه رخسارشان سفيد شده ، پس در رحمت خدا هستند ، آنان در آن رحمت هميشه ميباشند ـ آل عمران ـ ٢ ـ ١٠٦ و ١٠٧" تبيضّ وتسودّ" صيغه مفرد مؤنث غائب است از فعل مضارع ، " اسودّت وابيضّت" صيغه مفرد مؤنث غائب است از فعل ماضى.

(١٠)

(باب استفعال)

ماضى اين باب بر وزن «استفعل» ميباشد ، حروف زياده اش

١٠٧

همزه مكسور وسين ساكن وتاء مفتوح است كه بر سر ثلاثى مجرد آورده ميشود ، وفاء الفعل ساكن وعين الفعل مفتوح ميگردد.

مضارعش بر وزن «يستفعل» ميباشد ، حرف مضارع بجاى همزه ميآورند وعين الفعل را مكسور مينمايند.

صيغه هاى امر چنان ساخته ميشود كه در بابهاى گذشته دانسته شد.

مصدرش بر وزن «استفعال» است.

امثله ماضى : «استمسك ، استمسكا ، استمسكوا ، استمسكت ، استمسكتا ، استمسكن ، استمسكت ، استمسكتما ، استمسكتم ، استمسكت ، استمسكتما ، استمسكتنّ ، استمسكت ، استمسكنا ، استمساكا : دست آويزكردن چيزى» ثلاثى مجردش «مسك ، يمسك ، مسكا» است ، ومسك نيز بهمان معنى است.

امثله مضارع : «يستخرج ، يستخرجان ، يستخرجون ، تستخرج ، تستخرجان ، يستخرجن ، تستخرج ، تستخرجان ، تستخرجون ، ـ تستخرجين ، تستخرجان ، تستخرجن ، استخرج ، نستخرج ، استخراجا : بيرون آوردن».

امثله امر : «ليستغفر ، ليستغفرا ، ليستغفروا ، لتستغفر ، لتستغفرا ، ليستغفرن ، استغفر ، استغفرا ، استغفروا ، استغفرى ، استغفرا ، استغفرن ، لاستغفر ، لنستغفر ، استغفارا : آمرزش خواستن».

(معانى باب استفعال)

(١ ـ طلبيدن)

١٠٨

يعنى فاعل ماده فعل را طالب است ، وآن چند گونه ميباشد :

١ ـ خواستن ماده فعل را از كسى ، وآن كس در كلام مفعول فعل واقع ميشود ، مانند :

(«هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ :) او پديد آورد شما را از زمين وزيست خواست براى شما در آن پس آمرزش بخواهيد از او ـ هود ـ ١١ ـ ٦١» استغفروا صيغه جمع مذكر حاضر است از فعل امر ، ثلاثى مجردش «غفر ، يغفر ، مغفرة وغفرانا : آمرزش است».

(«اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ :) گواهى بخواهيد از دو گواه از مردانتان ـ بقره ـ ٢ ـ ٢٨٢» ثلاثى مجردش «شهد ، يشهد ، شهودا وشهادة : گواه بودن وگواهى دادن» است.

شهادت دو گونه است : شهادت حضور ، شهادت اداء ، شهادت حضور آن است كه كسى حاضر باشد وواقعه اى را ببيند وشهادت اداء آن است كه در موقع لزوم آنچه ديده اداء كند ، يعنى بيان كند ، ودر اين آية معنى اول مقصود است ، وآية راجع به آن است كه در معاملات مؤجّل يعنى مدّت دارد وگواه بگيريد.

(«وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ :) از زنانتان كسانى كه كار زشت ميكنند پس بر آنان چهار تن از خودتان گواه آوريد ـ نساء ٤ ـ ١٥» شهادت اداء در اين آية مقصود است ، يعنى از چهار نفر كه آن كار زشت را ديده باشند بخواهيد كه شهادت دهند نزد قاضى ، سپس قاضى در باره اش حكم

١٠٩

صادر نمايد.

(«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ :) از تو عون ميخواهيم ـ حمد ـ ١ ـ ٤» عون : كمك ويارى كردن ، نستعين صيغه متكلّم مع الغير است.

٢ ـ خواستن فاعل ماده فعل را براى كسى ، يا براى چيزى ، وآن كس يا آن چيز مفعول فعل واقع ميشود ، مانند :

(«وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها :) خدا خواست در زمين براى شما عمر را ـ هود ـ ١١ ـ ٦١» عمر : زيست كردن است.

(«وَمِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها :) واز هردو درياى شور وشيرين ميخوريد گوشت تازه (يعنى ماهى) وميخواهيد بيرون آمدن زيورى (يعنى جواهر دريائى) را كه مى پوشيدش ـ فاطر ـ ٣٥ ـ ١٢»

فرق استخراج با اخراج آن است كه اخراج : واقع كردن فاعل است خروج را بر چيزى ، واستخراج : خواستن فاعل است خروج چيزى را چه خودش كند يا ديگرى ، چنانچه در آية منظور نيست كه چه كسى بيرون ميآورد ، ومعمولا غوّاصان مجهّزى براى بيرون آوردن آنها هستند.

٣ ـ خواستن فاعل ماده فعل را بى آنكه منظور باشد از چه كسى وبراى چه كسى ، گرچه خواستن در واقع براى چيزى يا براى كسى واز كسى است گرچه خودش باشد ، ودر اين صورت فعل مفعول ندارد ، مانند :

(" وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ :)

١١٠

عفّت خواهى كنند كسانى كه نمى يابند ازدواجى را تا خدا از فضلش آنان را بى نياز نمايد ـ نور ـ ٢٤ ـ ٣٣"

عفّت : خوددارى كردن از گفتار وكردار زشت است ، وعفّت خواهى كنند يعنى از خود بخواهند كه عفّت ورزند ، واز خود خواستن به آن است كه حواسّ خود را به چيزهاى شهوت انگيز متوجّه نكنند ، ورياضاتى كه در خاموش كردن شهوت مؤثّر است انجام دهند ، مانند پياده راه رفتن ، روزه گرفتن چنانچه از پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» دستور رسيده ، ليستعفف : صيغه مفرد مذكر غائب است از فعل امر.

(«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ :) پس استقامت بجوى چنانچه مامور شدى هود ـ ١١ ـ ١١٢» استقم : صيغه مفرد مذكر حاضر است از فعل امر ، مصدر ثلاثى مجردش «قيام» است ، قيام : ايستادن ، وايستادگى كردن در كارى است ، ودر اينجا معنى دوم مراد است.

(«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ :) وبراى هرگروهى از مردم پايان مدّتى است ، پس چون پايان مدّتشان آمد نخواهند ساعتى پس افتادن را ونه پيش افتادن را ـ اعراف ـ ٧ ـ ٣٤» يستاخرون ويستقدمون صيغه جمع مذكر غائب است از فعل مضارع.

يعنى چون وقت فنائشان رسيد پيش داشت وپس داشت را نخواهند ، وپس طلبيدن به آن است كه اميد ساعتى ديگر داشته باشند ، وپيش طلبيدن به آن است كه تمنّى كنند كاش ساعتى پيش از اين فانى ميشدند ، ولى نه آن آرزو را كنند ونه آن تمنّى را نمايند ،

١١١

زيرا موجبات فناء را طورى ببينند كه جاى آن آرزو وتمنّى نميماند.

يا معنى آيه اين باشد : چون وقت مقدّر براى فنائشان رسيد خواست آنان در پيش داشت وپس داشت فنائشان تأثيرى ندارد ، ولى اگر پيش از رسيدن آن وقت از خدا بخواهند ممكن است خدا تقدير را تغيير دهد ووقت فناء را پيش وپس نمايد.

(٢ ـ جعل الشىء)

جعل : قراردادن است ، يعنى فاعل مفعول را چيزى قرار دهد كه مادّه فعل بر آن چيز دلالت ميكند ، مانند :

(«وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ :) نويد داد خدا كسانى از شما را كه ايمان آوردند وكردارهاى شايسته كردند كه در زمين خليفة قرارشان بدهد چنانچه كسانى كه پيش از آنان بودند خليفة قرار داد نور ـ ٢٤ ـ ٥٥».

(«جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ :) انگشتانشان را در گوشهايشان گذاردند ، وجامه هايشان را غشاء قرار دادند ـ نوح ٧١ ـ ٧» غشاء : چيزى است كه به آن چيزى را بپوشانند ، درباره قوم نوح است كه هرگاه با نوح «عليه‌السلام» برخورد ميكردند گوش خود را ميگرفتند كه سخن او را نشنوند ، وجامه بر سر ميكشيدند تا او را نبينند.

واين معنى از جعل قسم سومى است غير از آن دو قسم كه در معنى چهاردهم باب افعال گفته شد.

١١٢

(٣ ـ تحوّل)

تحوّل : از حالى به حالى شدن است ، ومقصود در اينجا آن است كه فاعل از حالتى به حالت ديگرى كه مادّه فعل بر آن دلالت ميكند منتقل ميگردد ، وفعل با اين معنى در اين باب متعدّى نيست مانند :

(«فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ :) پس كلفت شده پس بر ساقه هايش قرار گرفته ـ فتح ـ ٤٨ ـ ٢٩» در وصف زراعت است كه ابتداء نازك وظريف سپس كلفت ودرشت ميگردد ، ثلاثى مجردش «غلظ ، يغلظ ، غلظا وغلظة : سفت بودن وكلفت بودن» است.

(«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى) همانا انسان كه خود را ديد بى نياز شده گستاخى كند ـ علق ـ ٩٦ ـ ٧» يعنى در نزد خودش چنان پندارد كه از حال نيازمندى به حال به نيازى رسيده : آنوقت در برابر پروردگار گستاخى كند واز مرز بندگى تجاوز نمايد.

(وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي :) ولكن سوى كوه بنگر پس اگر جايش قرار گرفت پس مرا در آينده خواهى ديد اعراف ـ ٧ ـ ١٤٣" جوابى است كه خدا بموسى داد پس از آنكه خواستار ديدار خدا شد ، يعنى اگر كوه هنگام تجلّى حقّ از حال جنبش به حال قرار آمد وآرام گرفت پس خدا را ديدار خواهى كرد.

(" وَلَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَما يَتَضَرَّعُونَ :) وبتحقيق كه آنان را به شكنجه گرفتيم پس براى پروردگارشان فروتنى نكردند وزارى نميكنند ـ مؤمنون ـ ٢٣ ـ ٧٦" ثلاثى مجرّدش" كان

١١٣

، يكين ، كينا : فروتنى كردن" است ولى به اين باب كه آمده معنايش در آية آن است كه از حال سركشى به حال فروتنى نيامدند.

«استحجر الطّين : گل حجر شد» حجر : سنگ است.

(٤ ـ وجدان الصّفة)

واين همان معنى سومى است كه در باب افعال گفته شد ، وغفلت نشود كه يافتن چيزى بر فعلى يا صفتى بر حسب اعتقاد يابنده است چه واقعيّت داشته باشد يا نه ، واز اين جهت بعضى از اين معنى به اعتقاد تعبير كرده اند ، وبعضى به رؤيت تعبير كرده اند ، يعنى شخص چنين ميبيند ، وبعضى به اصابت تعبير كرده اند ، يعنى چنين برخورد مينمايد ، وبعضى به عدّ تعبير كرده اند ، يعنى چنين ميشمارد ، مانند :

(" قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي :)

گفت اى پسر مادرم همانا قوم مرا ضعيف يافتند ونزديك بود بكشندم ـ اعراف ـ ٧ ـ ١٥٠" چنانچه گفته شد ميتوان در اين مثال به" مرا ضعيف ديدند ، يا ضعيف شمردند ، يا ضعيف دانستند" ترجمة نمود.

اين سخن هارون است با موسى «عليهما‌السلام» هنگامى كه موسى از كوه طور بازگشت وديد بنى اسرائيل گوساله پرست شده اند.

(«اسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ : *) استكبار كرد واز كافران بود ـ ص ـ ٣٨ ـ ٧٤» درباره ابليس گفته شده ، يعنى خود را بزرگپنداشت ، وممكن است از قبيل معنى سوم باشد يعنى : بزرگى خواست.

(" لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ :) بخششى مكن كه بسيار شمارى : مدّثر ـ

١١٤

٧٤ ـ ٦" يعنى هرگاه براى خدا بكسى عطائى كردى آن عمل در نظرت بزرگ نباشد.

(٥ ـ مطاوعة)

واين باب مطاوع ، باب «افعال» ميشود ، مانند : «اراح فاستراح : راحتش كرد پس راحت شد» «القى فاستلقى : افكندش پس افتاد بر پشت»

(١١)

(باب افعيعال)

ماضى اين باب بر وزن «افعوعل» ميباشد ، حروف زياده اش همزه مكسور ، وواو ساكنى پس از عين الفعل ، وتكرار عين الفعل پس از آن واو ، وفاء الفعل ساكن ، وعين الفعل مفتوح ميشود.

مضارعش بر وزن «يفعوعل» ميباشد ، حرف مضارعة بجاى همزة ميآورند ، وعين الفعل دوم مكسور ميگردد.

صيغه هاى امر چنان ساخته ميشود كه دانسته شد.

مصدرش بر وزن «افعيعال» است.

امثله ماضى : «اعشوشب ، اعشوشبا ، اعشوشبوا ، اعشوشبت ، اعشوشبتا ، اعشوشبن ، اعشوشبت ، اعشوشبتما ، اعشوشبتم اعشوشبت ، اعشوشبتما ، اعشوشبتنّ ، اعشوشبت ، اعشوشبنا ، اعشيشابا» ثلاثى مجردش «عشب ، يعشب ، عشبا» است ، اين فعل از «عشب» مشتقّ است ، وعشب : گياه تازه است ، وعشب كه مصدر ثلاثى مجرد است يعنى : روئيدن گياه زمين ، واعشيشاب يعنى : بسيار روئيدن

١١٥

گياه.

امثله مضارع : «يعرورف ، يعرورفان ، يعرورفون ، تعرورف ، تعرورفان ، يعرورفن ، تعرورف ، تعرورفان ، تعرورفون ، تعرورفين ، تعرورفان ، تعرورفن ، اعرورف ، نعرورف ، اعريرافا» از عرف مشتقّ است ، عرف : موى گردن اسب است ، اعريراف يعنى : مودار شدن گردن اسب ، ثلاثى مجردش «عرف ، يعرف ، عرفا» است ، عرف يعنى : چيدن موى گردن اسب ، واين مادّه معانى بسيار ديگرى دارد.

امثله امر : " ليغلولب ، ليغلولبا ، ليغلولبوا ، لتغلولب ، لتغلولبا ، ليغلولبن ، اغلولب ، اغلولبا ، اغلولبوا ، اغلولبى ، اغلولبا ، اغلولبن ، لاغلولب ، لنغلولب ، اغليلابا : بسيار شدن وانبوه گرديدن" ثلاثى مجردش" غلب ، يغلب ، غلبا ، نيز به معنى كلفت شدن وانبوه گرديدن است ، واين ماده را معانى ديگرى هست.

(معانى باب افعيعال)

(١ ـ مبالغة)

چنانچه در باب افعلال گفته شد ، مانند : اعشيشاب.

«اخشوشن ، يخشوشن ، اخشيشانا : بسيار درشت وزبر شدن» ثلاثى مجردش «خشن ، يخشن ، خشونة : زبر ودرشت شدن».

(٢ ـ عكس مبالغة)

يعنى : اين باب ماده فعل را از ثلاثى مجردش كاسته است مانند :

١١٦

«اغرورقت العين : چشم اشك آلوده شد ولى ريزان نگشت» ثلاثى مجردش «غرق ، يغرق ، غرقا : در آب فرو رفتن»

(٣ ـ واجديّة)

واين از قبيل معنى نهم است كه در باب افعال گفته شد مانند :

«اعرورف الفرس : اسب داراى عرف شد» ومعنى عرف را در امثله مضارع آورديم.

(٤ ـ صيرورة)

واين از قبيل معنى هشتم است در باب تفعّل ، مانند :

«اعصوصب النّاس : مردم چند عصبة شدند» عصبة يعنى : دسته وگروه ، عصابة نيز گفته ميشود.

(٥ ـ تعدية)

ومعنى تعدية در باب افعال گفته شد ، مانند :

«اعروريت الحمار : بر الاغ برهنه سوار شدم» ثلاثى مجردش «عرى ، يعرى ، عريا : برهنه شدن» است.

«احلوليت الخضرة : سبزى را شيرين يافتم» ثلاثى مجردش «حلا ، يحلو ، حلاوة : شيرين بودن» است ، گفته اند : فعل متعدّى در اين باب فقط همين دو ماده است.

(١٢)

(باب افعوّال)

ماضى اين باب بر وزن «افعوّل» ميباشد ، حروف زياده اش

١١٧

همزه مكسورى در اولش ، وواو مشدّد مفتوحى كه در واقع دو واو است ميان عين الفعل ولام الفعل ميباشد ، وفاء الفعل ساكن ميگردد.

مضارعش بر وزن «يفعوّل» است ، حرف مضارعة بجاى همزة ، وواو مشدّد مكسور ميگردد.

صيغه هاى امر مانند بابهاى ديگر ساخته ميشود.

مصدرش بر وزن «افعوّال» است.

امثله ماضى : «اجلوّذ ، اجلوّذا ، اجلوّذوا ، اجلوّذت ، اجلوّذتا ، اجلوّذن ، اجلوّذت ، اجلوّذتما ، اجلوّذتم ، اجلوّذت ، اجلوّذتما ، اجلوّذتنّ ، اجلوّذت ، اجلوّذنا ، اجلوّاذا : رفتن وگذشتن» قال شاعر :

بشيبه الحمد اسقى الله بلدتنا

وقد عدمنا الحيا واجلوّذ المطر

ترجمة : بسبب شيبة الحمد خدا شهر ما را سيراب كرد ، وبه تحقيق كه ما بى حيائى كرديم وباران از شهر ما رفت ، شيبة الحمد : لقب عبد المطّلب جدّ پيغمبر «صلى‌الله‌عليه‌وآله» است ، اين مادّه فقط از اين باب آمده وثلاثى مجرد ندارد ، واز بابهاى ديگر هم استعمال نشده است.

امثله مضارع : «يعروّش ، يعروّشان ، يعروّشون ، تعروّش ، تعروّشان ، يعروّشن ، تعرّوش ، تعروّشان ، تعروّشون ، تعروّشين ، تعروّشان ، تعروّشن ، اعروّش ، نعروّش : اعروّاشا : بر روى چيزى قرار گرفتن» ثلاثى مجردش «عرش ، يعرش ، عروشا : در جائى قرار گرفتن» است.

١١٨

امثله امر : «ليعلوّط ، ليعلوّطا ، ليعلوّطوا ، لتعلوّط ، لتعلوّطا ، ليعلوّطن ، اعلوّط ، اعلوّطا ، اعلوّطوا ، اعلوّطى ، اعلوّطا ، اعلوّطن ، لاعلوّط ، لنعلوّط ، اعلوّاطا : به گردن شتر آويختن پس بر پشتش سوار شدن» ثلاثى مجردش «علط ، يعلط ، علطا : برگردن شتر داغ نهادن» است.

فعل از اين باب بسيار اندك آمده ، وخصوصيّت معنائى ندارد ، واز اين باب وباب يازدهم كه نيز آن هم اندك است در قرآن نيست ، واز اين جهت در بعضى كتابها مانند صرف مير اين دو باب را نامشهور شمرده ، وذكر ننموده است ، واين دو باب وباب استفعال وافعيلال سه حرف بر ثلاثى مجردش زياده دارد.

واين معانى كه براى ابواب ثلاثى مزيد فيه گفته شد بر حسب غالب است ، ومعانى ديگرى در كتب لغت براى آنها مشاهده ميشود ، ونيز فعل بسيارى به اين ابواب آورده شده وخصوصيّتى از جهت معنى بر ثلاثى مجردش افزوده نگشته ، بلكه فقط بمنظور توسعه لغت بوده است ، ومعنايش موافق ثلاثى مجرد است ، وتوافق معنى ثلاثى مجرد با ثلاثى مزيد فيه در باب افعال وتفعيل وتفعّل وافتعال بسيار است.

(باب رباعى مجرّد وبناء آن)

رباعى مجرد را يك باب بيش نيست ، بنام :

(باب فعللة)

ماضى اين باب بر وزن «فعلل» ميباشد ، واين مقابل ثلاثى

١١٩

مجرد است ، نه آنكه از آن گرفته شده باشد.

مضارعش بر وزن «يفعلل» است ، حرف مضارعة بر سر ماضى آورده ميشود ولام الفعل اول مكسور ميگردد ، وحرف مضارع در اين باب مانند سه باب اول ثلاثى مزيد فيه مضموم است.

چهارده صيغه امر تابع چهارده صيغه مضارع است ، بدينگونه كه حرف مضارعة از اول شش صيغه مخاطب حذف ميشود ، وبر سر هشت صيغه ديگر لام مكسور مى آورند ، وآخر پنج صيغه ساكن ، ونون از آخر هفت صيغه حذف ميگردد ، وآخر دو صيغه جمع مؤنث بحال خود باقى است ، چنانچه در ابواب ثلاثى مجرد وثلاثى مزيد فيه دانسته شد.

مصدر اين باب بر وزن «فعللة» و «فعلال» است.

امثله ماضى : «بعثر ، بعثرا ، بعثروا ، بعثرت ، بعثرتا ، بعثرن ، بعثرت ، بعثرتما ، بعثرتم ، بعثرت ، بعثرتما ، بعثرتنّ ، بعثرت ، بعثرنا ، بعثرة : برانگيختن وبيرون آوردن».

امثله مضارع : «يوسوس ، يوسوسان ، يوسوسون ، توسوس ، توسوسان ، يوسوسن ، توسوس ، توسوسان ، توسوسون ، توسوسين ، توسوسان ، توسوسن ، اوسوس ، نوسوس ، وسوسة ووسواسا : بدانديشيدن وانديشه بد در دل ديگرى انداختن».

امثله امر : ليدحرج ، ليدحرجا ، ليدحرجوا ، لتدحرج ، لتدحرجا ، ليدحرجن ، دحرج ، دحرجا ، دحرجوا ، دحرجى ، دحرجا ، دحرجن ، لادحرج ، لندحرج ، دحرجة ، ودحراجا :

١٢٠