إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل - ج ٣٣

آية الله السيّد شهاب الدين الحسيني المرعشي النجفي

شخصى را از اهل بيت خود به كوفه فرست تا بيعت از مردمان بگيرد. آن حضرت مسلم بن عقيل را بفرستاد وخود عازم توجه آن جانب شد وشمشير حميت از غلاف غيرت بيرون كشيده به خلافت واستيلاى يزيد پليد مريد عنيد رضا نداد وعزم توجه حرم فرمود.

العازم بقوة الغيرة على قمع كافر مريد.

آن حضرت عزم كننده است به قوت غيرت بركندن هر كافرى كه تمرد كند از امامت وخلاف آن حضرت.

وآن اشارتست به يزيد لعين كه بى استحقاق ، متصدى منصب خلافت شد وبه واسطه قصد قتل آن حضرت از دين برگشت. نعوذ بالله من هذا. روايت كرده اند كه آن حضرت بعد از آنكه مسلم بن عقيل را فرستاده بود ، عزم توجه كوفه جزم فرمود ومسلم چون كتابتهاى اهل كوفه با بيعت نموده كوفيان جهت آن حضرت بفرستاد وكوفيان در كتابت مبالغه كرده بودن كه هر چند زودتر پيش از آنكه اهل شام بيايند ، توجه مى بايد كرد ؛ آن حضرت به تعجيل بيرون فرمود وقبل از آنكه آن حضرت به كوفه رسد يزيد پليد ـ عليه وعلى محبيه لعنة الله ـ عبيد الله زياد ملعون را به كوفه فرستاد كه تدارك آن حال بكند. عبيد الله بن زياد چون نزديك كوفه رسيده از طرف حجاز درآمد وبه شكل حضرت امام حسين برآمده جامه هاى سفيد پوشيده ودرّاعه گذاشته بر شتر سوار ؛ مردمان كوفه تصور كردند كه حضرت حسين است به استقبال او بيرون آمدند ؛ او پرده به روى نجس خود گرفته بود وبه هر قبيله كه مى رسيد سلام مى كرد ؛ وايشان مى گفتند وعليك السلام يا ابن رسول الله ، وهمراه او مى شدند ، بدان گمان كه آن حضرت است ؛ چون به در قصر رسيدند ، امير كوفه در قصر نگشود واز بالاى قصر گفت : اى پسر رسول خدا ، امشب جاى ديگر فرود آى تا فردا اين قصر را خالى كنيم. مردمان مبالغه مى كردند كه در بگشاى واو در نمى گشود. عبيد الله بن زياد پرده از روى خود برداشت وگفت در بگشاى كه لعنت بر تو

٧٤١

باد. عبيد الله را مردمان شناختند واو در بگشود ومردم بترسيدند ومتفرق شدند.

صباح مردمان را جمع كرد ومبالغت نمود كه مسلم بن عقيل را بدو سپارند وحيله بسيار كردند تا مسلم را به دست آورد واو را شهيد گردانيد ؛ واين خبرها در راه به حضرت امام حسين عليه‌السلام رسيد وچون توجه فرموده بود باز نتوانست گشتن وغيرت دين نگذاشت كه از مقاتله دشمن لعين روگردان شود ودر راه با فرزدق شاعر ملاقات نمود واز احوال مردم كوفه پرسيد ؛ گفت اى پسر رسول خدا! دلهاى كوفيان با تو است وشمشيرهاى ايشان با بنى اميه. آن حضرت به وظايف عبوديت الهى قائم شده ، جان را در راه خداى تعالى نهاد.

القائم في مقامات العبودية بوظائف التقديس والتحميد.

آن حضرت ايستاده است در مقامهاى بندگى الهى به وظيفه هاى ذكر پاك حق تعالى وذكر بزرگى او جل وعلا ؛ واين اشارت است بدانكه آن حضرت با وجود آنكه مى دانست كه كوفيان با او وفا نخواهند كرد وجان وعرض در عرصه تلف وخطاست ؛ چون وظيفه عبوديت الهى آن بود كه به خلافت آن فاسق پليد راضى نشوند ونگذارند كه ظالم فاسق بر بندگان خداى تعالى ظلم كند ووالى وحاكم ايشان باشد ، در مقامات عبوديت قائم شد. به وظايف تقديس وتمجيد الهى قيام نمود ودر آن راه خطرناك از دشمن باك نداشت.

المجتهد في أداء شكر المنعم بمواهب الثناء والتحميد.

وآن حضرت كوشش كننده بود در اداى شكر خداى تعالى نعمت دهنده موهبتهاى ثنا وتحميد الهى ، واين اشارت است بدانچه روايت كرده اند كه آن حضرت در آن راه ، همه اوقات به عبادت طاعات ووظايف ثنا وتحميد مشغول بود ، وظيفه شكر نعمت به جا آورد.

الواصل بقطع منازل القرب إلى ازورة سنام التوحيد.

آن حضرت واصل بود به واسطه بريدن منزلهاى قرب الهى به غايت بلندى

٧٤٢

توحيد. واين اشارت است بدانكه آن حضرت چون در راه حق تعالى جان عزيز را جهت رضاى او فدا فرمود ، قطع منازل قرب فرموده به غايت توحيد رسيده است. زيرا كه غايت توحيد الهى آن است كه موحد ، خود را فداى حق تعالى سازد واز جميع منازل ومقامات بگذرد وروايت كرده اند كه آن حضرت در آن راه كه توجه كوفه فرموده بود ، هر شب حكايات يحيى بن زكريا پيغمبر مى نمود تا آن شب كه صباح آن شهيد خواهد شد ، فرمود : سبحان الله! من هو ان الدنيا على الله أن رأس يحيى بن زكريا بعث إلى بغي من بغايا بني إسرائيل ، يعنى بدرستى كه از خوارى دنيا بر خداى تعالى آن است كه سر يحيى بن زكريا را پيش قحبه [اى] از قحبگان بنى إسرائيل فرستادند يعنى دنيا پيش خداى تعالى خوار است كه سر عزيز همچون يحيى كه اعز خلايق بود نزد خدا تعالى پيش فاحشه فرستادند.

ودر اين سخن تسلى اهل بيت مى فرمود كه اگر سر مبارك او را پيش يزيد فرستند ايشان از آن تسلى باشند كه دنيا پيش خداى تعالى خوار است كه سر يحيى پيغمبر نزد فاحشه مى فرستند وسر بهترين خلايق حسين بن على پيش يزيد لعين پليد. واين دلالت بر آن مى كند كه آن حضرت قطع منازل قرب فرموده دنيا را در نظر همت آن حضرت هيچ اعتبار نبود زيرا كه واصل بود با على مراتب توحيد.

أبي عبد الله الحسين بن علي الشهيد السيد السبط الزكي.

كنيت آن حضرت ابو عبد الله بود وآن حضرت را فرزندان بوده على اكبر وعلى أصغر ، امام زين العابدين است. ونسل آن حضرت همه از امام زين العابدين است ودختر آن حضرت فاطمه است وسكينه. وشهيد از القاب آن حضرت است چنان [كه] مذكور شد. وديگر از القاب آن حضرت سيد است زيرا كه حضرت پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را سيد خوانده چنانچه سابقا مذكور شد. واز القاب آن حضرت سبط است زيرا كه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : حسين سبطي است از اسباط ؛ ومى تواند بود كه مراد آن باشد كه آن حضرت سبط پيغمبر است

٧٤٣

صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زيرا كه دختر زاده را سبط مى گويند ومى تواند بود كه : مراد آن باشد كه آن حضرت سبطي است همچون اسباط بنى إسرائيل كه از اولاد ائمه بوده اند همچنانچه از اسباط بنى پيغمبران مى بوده اند. ديگر از القاب آن حضرت زكى است يعنى پاكيزه. زيرا كه آن حضرت به حسب ونسب پاكيزه بوده واز جميع عيبها وعارها ومعايب ومثالب مطهر است وطهارت فطرت آن حضرت به كمال است.

المقتول بين الكرب والبلاء ، المدفون بالطف من الكربلاء.

آن حضرت كشته شده است ميانه شدت وبلا ؛ ودفن كرده شده است در طف از كربلا ؛ واين اشارت است به قتل آن حضرت ودفن در كربلا.

روايت كرده اند كه چون حضرت حسين عليه‌السلام با اهل بيت وجماعت خود حوالى كوفه رسيد عبيد الله بن زياد ، [عمر بن] سعد را با بيست هزار سوار به جنگ آن حضرت فرستاد. او با لشكرها از كوفه بيرون آمد ودر مقدمه لشكر خود حر بن قيس رياحى را با هزار سوار روانه گردانيد ؛ چون حر با آن لشكر بدان حضرت رسيد ، آن حضرت فرمود : تو چه كسى وبه چه كار آمده اى؟ گفت : من حر بن قيسم ومرا فرستاده اند كه از تو جدا نشوم تا لشكر به تو رسد. آن حضرت فرمود اهل كوفه با من بيعت كردند ومرا طلب نمودند ومن به سخن ايشان آمدم. اكنون اگر مى خواهند من بازگردم. حر گفت اى فرزند رسول الله! كوفيان با عبيد الله موافق شده اند با يزيد بيعت كرده ودر قصد تواند. تو از اين راه كه آمده اى طريق ديگر پيش گير وبازگرد ومن بگويم كه من بديشان نرسيدم. آن حضرت قبول فرمود وبازگشت وآن شب همه شب سير فرمود چون بامداد كرد در موضع كربلا نزول فرموده بود. فرمود اين موضع را چه نام است؟ گفتند كربلا. فرمود : هذا موضع كرب وبلاء ؛ يعنى اين جاى شدت وغم وبلا است.

چون آن حضرت فرود آمد حر را ديد كه با لشكر در مقابل او فروآمدند. با حر

٧٤٤

گفت نه بازگشتى. حر گفت لشكر طاعت من نكردند. روز ديگر لشكرها برسيدند وعمر بن سعد با بيست هزار كس در مقابل آن حضرت فرود آمد وآب فرات بر آن حضرت ببستند ؛ لعنة الله على قاتل الحسين وكل من شمت بقتله. وآن حضرت را شهيد كردند واين فقير را طاعت نوشتن تفاصيل آن حكايت نبود ، زيرا كه تمام جوارح فقير مى لرزيد وچندان شدت مصيبت در فقير اثر مى كند كه هوش وتوانايى وعقل ودانايى مرا محو مى گرداند ودر تكرار وبيان آن فايده چندان نيست ، به جز شادكامى خوارج ودشمنان وبيان فتح ونصرت آن ملعونان.

بلى ، خاصيّت ذكر آن مصايب [كه] بر آن حضرت واهل بيت آن حضرت وحضرت پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده آن است كه هر مؤمن كه او را مصيبتي پيش آيد يا خوارى وشدتي او را روى نمايد ، ياد آن حكايات ومصايب كند ، بر وى آسان گردد زيرا كه گاهى كه بر آن بزرگان وپيشوايان دين چنان مصايب واقع شود ، بر همه مؤمنان امر مصايب آسان گردد وكسى را در مصيبت وخوارى وشدت عيب وعارى نباشد.

وولادت آن حضرت در مدينه بوده ، روز سه شنبه وبه روايتى روز پنجشنبه سوم ماه شعبان وبعضى گويند پنجم ماه شعبان سنه اربع هجرت ، وبعضى گويند آخر ماه ربيع الاول سنه ثلاث از هجرت ؛ وسنّ مبارك آن حضرت ، پنجاه وهفت سال وپنجاه بود وروز عاشورا كه روز شنبه بود. وبعضى گويند روز دوشنبه وبعضى گويند روز جمعه سنه احدى وستين از هجرت شهيد شد. وفرزندان امير المؤمنين على وبعضى از فرزندان عقيل وجعفر وبعضى از فرزندان آن حضرت شهيد شدند وحضرت امام زين العابدين طفل بود وخسته در خيمه خوابيده بود. قصد او كردند وخواهرش خود را بر او انداخته ، مانع شدند.

وام سلمه رضى الله عنها كه از أمهات مؤمنين بود ، فرمود كه آن روز كه امير المؤمنين حسين را شهيد كردند در مدينه حضرت پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

٧٤٥

را در واقعه ديدم وسر مبارك ومحاسن مباركش خاك آلود بود. گفتم يا رسول الله! چه مى شود تو را؟ فرمود : حالى در مقتل حسين عليه‌السلام حاضر بودم. روايت كرده اند كه روزى كه آن حضرت را شهيد كردند آفتاب گرفته شد وهيچ رنگ نداشت وشعاع او تيره بود. زهري گويد : نشانه قتل امير المؤمنين حسين عليه‌السلام آن بود كه روز قتل آن حضرت هر سنگى كه از بيت المقدس برداشتند در شيب آن خون ايستاده بود. في الجملة واقعه در اسلام از اين عظيم تر واقع نشده. لعنت خداى تعالى به عدد علم خداى بر هر كس باد كه به قصد آن حضرت در آن جنگ حاضر شده ودر آن شريك بوده وبدان راضى بوده وبدان راضى باشد ؛ وبر آنها كه بر پدر بزرگوار وجد عالى مقدار وبرادر ومادر آن حضرت عليهم الصلوات والسلام ظلم وجور كرده ورنجانيده اند تا روز قيامت وبدان امر كرده باشد.

روايت كرده اند كه هر كس از آن بيست هزار كس كه در آن جنگ حاضر شده بود به بدترين وجهى در دنيا هلاك شدند ومختار بن ابى عبيده ثقفى كه يكى از محبان اهل بيت بود ، بعد از آن ، زماني در كوفه خروج كرد وابراهيم بن مالك اشتر را به جنگ عبيد الله زياد فرستاد وابراهيم عبيد الله را بكشت وبه دوزخ فرستاد. ودر صحاح اخبار آورده اند كه سر عبيد الله بن زياد را به كوفه آوردند با سرهاى كشتگان لشكر او ودر آستانه مسجد كوفه بريختند. مارى پيدا شد به غايت مهيب ودر ميان آن سرها رفت وتفتيش مى كرد تا سر بلند عبيد الله را بيافت واز سوراخ بيني او در رفت واز گوش او بيرون آمد وغايب شد. ديگر بعد از اندك زماني بازگشت. مردم گفتند آمد آمد. همچنان درآمد وبه گوش او در رفت واز بيني او بيرون آمد وچند نوبت چنين كرد.

ومختار بن [ابى] عبيده در تفحص وتفتيش مردمانى رفت كه در قتل حسين حاضر شده بودند وهر يك از ايشان را به بدترين وجهى [بكشت] وهر كه از او بگريخت به بدترين وجهى در ورطه هلاك شد وبعضى از محدثان روايت كرده اند

٧٤٦

كه نوبتى در كوفه مجمعى بود وجمعى كه حاضر بودند حكايت جماعتى مى كردند كه در قتل امام حسين عليه‌السلام حاضر بوده اند. يكى از ايشان گفت : هر كسى كه در قتل امام حسين حاضر شده از طرف دشمنان از دنيا نرفت تا به بدتر عذابي هلاك شد. شخصى گفت من در آنجا حاضر شده ام ومرا هيچ بلايى پيش نيامد. اتفاقا او در جايى نشسته بود كه بر بالاى سر او چراغ بود ؛ في الحال شعله از چراغ بر آن ملعون افتاد ودر جامه او گرفت ؛ هر چند آب آوردند وبر او ريختند آن شعله در افزونى بود واشتعال مى نمود ، گويا آن روغن بود. آن مرد برخاست وخود را در فرات انداخت ؛ آن شعله زيادت شد تا او را بسوزانيد وبه آتش جاويد رسانيد.

روايت كرده اند كه سليمان بن صرد كه يكى از اكابر امراى كوفه بود از آن جمله بود ، كه كتابت به حضرت امام حسين عليه‌السلام نوشته بود وبيعت كرده وآن حضرت را به كوفه دعوت كرده بود وچون آن حضرت به كوفه متوجه شده نصرت نكرده بعد از آنكه آن حضرت شهيد شد وآن مصايب بر اهل بيت آن حضرت بگذشت از آن حال پشيمان گشت وشبها در خانه خود مى گريست وجماعتى ديگر از كوفيان هم پشيمان شدند وشبها مى آمدند وذكر مقتل آن حضرت وآنچه بر بدن مبارك وبر اهل بيت آن حضرت گذشته بود مى نمودند وگريه هاى بسيار مى كردند تا از اين جمله بيست هزار مردم جمع شدند وگفتند ما توبه مى كنيم از اين گناه.

سليمان بن صرد گفت : توبه ما آن است كه برخيزيم واتفاق كنيم وبه جنگ اهل شام رويم وخون امام حسين از ايشان بخواهيم. بدين وجه اتفاق كردند وبيعت نمودند وايشان را توابين لقب شد ويراق كردند واز كوفه بيرون آمدند.

اول ايشان متوجه زيارت حضرت امام حسين عليه‌السلام شدند وچون به صحراى كربلا رسيدند چند فرسخ سرها تمام برهنه كردند ، نوحه وفرياد وزارى برداشتند وجامه ها پاره كردند وجمله نوحه ها سرودند وا حسيناه ، وا حسيناه در گرفتند وچون بر سر قبر مبارك آن حضرت حاضر شدند گريه ها كردند ونوحه ها

٧٤٧

سرودند وخاك بر سر كردند وگفتند جمله : اى پسر رسول خداى! اى بهترين خلايق! اى وصى على مرتضى! اى شهيد غريب! اين حزين كئيب! اى لب تشنه آب فرات! اى آغشته در خاك وخون! وقت حيات ، ما در نصرت تو تقصير كرديم ودر بيعت تو غدر نموديم وتو را به دشمنان كافر بى رحم بازگذاشتيم وعلم در نصرت تو برنيفراشتيم. اكنون از آن گناه بزرگ پشيمان شده واميد داريم كه ما را پيش جد خود شفاعت فرمايى واز گناه وخطاى ما درگذرى. بدين موجب سه شبانه روز متصل گريه وفرياد كردند تا جويها از سيل اشك ايشان روان شد. بعد از آن ساز جنگ كردند ومتوجه شام شدند وملاعين اهل شام به جنگ ايشان بيرون آمدند وايشان بسيارى را از آن كافران به دوزخ فرستادند واندكى از ايشان بازگشتند.

وحكايات وكرامات وغرائب كه بعد از آن ظاهر شده بسيار است. زيد بن أرقم كه يكى از اميران صحابه بود وآن وقت در كوفه ساكن. روايت كرد كه روزى كه سر مبارك امام حسين عليه‌السلام به كوفه درآوردند روز جمعه بود وسر مبارك آن حضرت بر سر نيزه كرده بودند ودر كوچه هاى كوفه مى گردانيدند ومن در غرفه ساكن بودم. چون سر به مقابل غرفه رسيد ، شنيدم كه سورة الكهف مى خواند وبدين آيه رسيده بود : (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً) ؛ واين از آيات الهى عجيب نيست؟

وقبر مبارك آن حضرت در طف واقع است از كربلا وآن صحرا را كربلا مى گويند وآن محلى كه قبر مبارك آن حضرت واقع است اسم آن طف است از صحراى كربلا. روايت كرده اند كه چون حضرت امير المؤمنين عليه‌السلام از جنگ صفين باز مى گشت از طرف شام بر صحراى كربلا بگذشت ، آنجا باز ايستاد وبگريست وفرمود : اين محل جنبيدن شتران ايشان است ؛ اين محل كشتن مردان ايشان است. بعد از آن پرسيدند كه يا امير المؤمنين اين اشارت به كيست؟ فرمود جماعتى از آل محمد در اينجا كشته شوند كه اهل زمين وآسمان برايشان بگريند وغرائب آيات و

٧٤٨

عجايب بينات مرقد آن حضرت بسيار است از آن جمله آنكه كوران مادر زاد وشلان مادر زاد در آنجا روشن مى شوند وصحت مى يابند. اين از متواترات است ونور وبها ومجد وثناى آن مرقد مطهر از آن ظاهرتر است كه بر چشم ارباب بصيرت پوشيده باشد.

اللهم صلّ وسلّم على إمام الخافقين أبي عبد الله الحسين.

ومنهم الفاضل المعاصر الشيخ محمد أبو زهرة في «تاريخ المذاهب الإسلامية» (ص ٣٥ ط دار الفكر العربي) قال :

وقد كان العصر الأموي محرضا على المغالاة في تقدير علي رضي‌الله‌عنه ، لأن معاوية سن سنة سيئة في عهده وفي عهد ابنه ومن خلفه من الأمويين حتى عهد عمر بن عبد العزيز ، وتلك السنة هي لعن إمام الهدى علي بن أبي طالب رضي‌الله‌عنه عقب تمام الخطبة ، ولقد استنكر ذلك بقية الصحابة ونهوا معاوية وولاته عن ذلك ، حتى لقد كتبت ام سلمة زوج رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وسلم اليه كتابا تنهاه وتقول فيه إنكم تلعنون الله ورسوله على منابركم ، ذلك أنكم تلعنون علي بن أبي طالب ومن أحبه ، وأشهد أن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وسلم أحبه. وفوق ذلك فانه في عهد يزيد قتل الحسين بن علي الذي هو وأخوه سيدا شباب أهل الجنة؟ كما ورد في الأثر قتلة فاجرة وذهب دمه عبيطا ، من غير أن ترعى حرمة دين. وأخذت بنات الحسين وبنات علي سبايا إلى يزيد بن معاوية ، وهم بنات ابنة النبي صلى‌الله‌عليه‌وسلم ، والعترة النبوية الطاهرة ..

ومنهم الفاضل المعاصر خالد محمد خالد في «أبناء الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله في كربلاء» (ص ١٤ ط ٥ دار ثابت القاهرة) قال :

وكانت حلقات درسه غاية في الجلال والمهابة .. وصفها معاوية نفسه فقال : إذا دخلت مسجد رسول الله ، فرأيت حلقة فيها قوم كأن على رءوسهم الطير ؛ فتلك حلقة

٧٤٩

أبي عبد الله الحسين ..!!

ومنهم العلامة الشيخ تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام المشهور بابن تيمية المتوفى ٧٢٨ ه‍ في كتابه : «أحكام الصيام» (ص ١٦٣ ط دار الكتب العلمية في بيروت سنة ١٤٠٦) قال :

فلما قتل الحسين بن علي رضي‌الله‌عنهما يوم عاشوراء قتلته الطائفة الظالمة الباغية ، وأكرم الله الحسين بالشهادة ، كما أكرم بها من أكرم من أهل بيته. أكرم بها حمزة وجعفر ، وأباه عليا ، وغيرهم ، وكانت شهادته مما رفع الله بها منزلته ، وأعلى درجته ، فإنه هو وأخوه الحسين سيدا شباب أهل الجنة ، والمنال العالية لا تنال إلّا بالبلاء. كما قال النبي صلى‌الله‌عليه‌وسلم لما سئل : أي الناس أشد بلاء فقال : الأنبياء ثم الصالحون ثم الأمثل فالأمثل. يبتلى الرجل على حسب دينه ، فإن كان في دينه صلابة زيد في بلائه وإن كان في دينه رقة خفف عنه ، ولا يزال البلاء بالمؤمن حتى يمشي على الأرض وليس عليه خطيئة. رواه الترمذي وغيره.

فكان الحسن والحسين قد سبق لهما من الله تعالى ما سبق ، من المنزلة العالية ، ولم يكن قد حصل لهما من البلاء ما حصل لسلفهما الطيب ، فإنهما ولدا في عز الإسلام ، وتربيا في عز وكرامة ، والمسلمون يعظمونهما ويكرمونهما ، ومات النبي صلى‌الله‌عليه‌وسلم ولم يستكملا سن التمييز ، فكانت نعمة الله عليهما أن ابتلاهما بما يلحقهما بأهل بيتهما ، كما ابتلى من كان أفضل منهما ، فإن علي بن أبي طالب أفضل منهما ، وقد قتل شهيدا وكان مقتل الحسين مما ثارت به الفتن بين الناس.

وقال أيضا في ص ١٦٨ : وفي المسند عن فاطمة بنت الحسين ، عن أبيها الحسين عن النبي صلى‌الله‌عليه‌وسلم أنه قال : ما من رجل يصاب بمصيبة ، فيذكر مصيبته وإن قدمت ، فيحدث لها استرجاعا ، إلّا أعطاه الله من الأجر مثل أجره يوم أصيب بها. وهذا من كرامة الله للمؤمنين ، فإن مصيبة الحسين وغيره إذا ذكرت بعد طول العهد ،

٧٥٠

فينبغي للمؤمن أن يسترجع فيها كما أمر الله ورسوله ليعطي من الأجر مثل أجر المصاب يوم أصيب بها.

ومنهم العلامة؟ في كتابه : «القول القيم مما لابن تيمية وابن القيم» (ص ٢٤ ط بيروت) قال :

فذكر الحديث مثل ما تقدم عن «أحكام الصيام» سندا ومتنا ـ ثم قال :

فهذا الحديث رواه الحسين. وعنه روته ابنته فاطمة التي شهدت مصرعه وقد علم الله ان مصيبته تذكر على طول الزمان.

وقال في «الاقتضاء» ص ١٤٤ وهو يتحدث عن يوم عاشوراء : ولما كرم الله فيه سبط نبيه أحد سيدي شباب أهل الجنة ، وطائفة من أهل بيته بأيدي الفجرة الذين أهانهم الله وكانت هذه المصيبة عند المسلمين يجب أن تتلقى به المصائب.

قصيدة الفرزدق الشاعر في شأنه عليه‌السلام

رواها جماعة :

فمنهم العلامة الكمال محمد بن طلحة الشافعي في «مطالب السؤل» (ص ٧٤ ط طهران) فلما وصل إلى «الشقوق» لاقى الفرزدق الشاعر فسلم عليه ودنى منه فقبل يده فقال له الحسين عليه‌السلام من أين أقبلت يا أبا فراس؟ فقال : من الكوفة فقال : كيف تركت أهل الكوفة قال : خلفت قلوب الناس معك وسيوفهم مع بني أمية وقد قل الديانون والقضاء ينزل من السماء والله يفعل في خلقه ما يشاء. وجرى بينهما كلام. ثمّ ودّعه الفرزدق في نفر من أصحابه ومضى يريد مكة فقال له ابن عم له من بني مجاشع : يا أبا فراس هذا الحسين بن علي ؛ قال له الفرزدق : نعم هذا الحسين بن علي وابن فاطمة الزهراء بنت محمد المصطفى هذا والله ابن خيرة الله وأفضل من شيء على الأرض وقد كنت قلت فيه أبياتا غير متعرض لمعروفه بل أردت وجه الله والدار الآخرة فلا عليك ان لا تسمعها فقال ابن عمه ان رأيت أن تسمعنيها أبا فراس فقال :

٧٥١

قلت فيه وفي امه وأبيه وجده :

هذا الذي تعرف البطحاء وطأته

والبيت يعرفه والحل والحرم

هذا ابن خير عباد الله كلهم

هذا التقي النقي الطاهر العلم

هذا حسين رسول الله والده

أمست بنور هداه تهتدي الأمم

هذا ابن فاطمة الزهراء عترته

في جنة الخلد مجريا به القلم

إذا رأته قريش قال قائلها

إلى مكارم هذا ينتهي الكرم

يكاد يمسكه عرفان راحته

ركن الحطيم إذا ما جاء يستلم

بكفه خيزران ريحه عبق

بكف أروع في عرنينه شمم

يغضى حياء ويغضى من مهابته

فلا يكلم إلّا حين يبتسم

ينشق نور الدجى من نور غرّته

كالشمس تنجاب عن إشرافها الظلم

منشقة من رسول الله نبعته

طابت أرومته والخيم والشيم

من معشر حبّهم دين وبغضهم

كفر وقربهم ملجأ ومعتصم

يستدفع الضرّ والبلوى بحبهم

ويستقيم به الإحسان والنعم

إن عدّ أهل التقى كانوا أئمتهم

أو قيل من خير أهل الأرض قيل هم

لا مجار يستطيع بعد غايتهم

ولا يدانيهم قوم وإن كرموا

بيوتهم في قريش يستضئلها في

النائبات وعند الحكم ان حكموا

فجده في قريش من أرومتها

محمد وعلي بعده علم

بدا له شاهد والشعب من احد

والخندقان ويوم الفتح قد علموا

وخيبر وحنين يشهدان له

وفي قريضة يوم صيلم قتم

مناقب قد علت أقدارها ونمت

آثارها لم ينلها العرب والعجم

أقول : وأنشد هذه الأبيات لهشام بن عبد الملك في ابنه زين العابدين علي بن الحسين حيث قال هشام لم أعرفه فسمع ذلك الفرزدق فقال : لكني أعرفه هذا علي ابن الحسين زين العابدين فأنشد.

٧٥٢

كلام عبد الله بن الزبير في شهادة الحسين عليه‌السلام

رواه العلامة الشريف أحمد بن محمد الحسيني الخوافي في «التبر المذاب» (ص ٩١ المخطوط) قال :

قال عامر الشعبي لما بلغ عبد الله بن الزبير قتل الحسين بكى حتى بل دموعه لحيته ثم صعد المنبر وقال ألا وإنّ أهل العراق قوم غدر فجر ألا وإن أهل الكوفة دعوا حسينا ليولّوه عليهم يقيم أمورهم ويسير فيهم بسيرة جدّه وينصرهم على عدوهم ويعيد معالم الإسلام ومنار الايمان فلما قدم عليهم ثاروا عليه فقتلوه وقالوا له أما أن تضع يدك في يد الفاجر الملعون ابن زياد فيرى فيك رأيه أو ينفذ فيك حكمه فاختار الوفاة الكريمة على الحياة الذميمة فرحم الله حسينا وأخزى قاتله ولعن من أمر بذلك ورضى به أفبعد ما جرى على أبي عبد الله الحسين ما جرى يطمأنّ أحد إلى هؤلاء ويقبل عهود الفجر الغدر أما والله لقد كان الحسين صوّاما بالنهار وقوّاما بالليل وبضعة من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وسلم والله لهو أولى من يزيد الفاجر الذي استبدل بالقرآن الغنا وبالبكاء من خشية الله الحداء وبالصيام شرب الخمر وبقيام الليل الزمور والمعازف وبمجالس الذكر الركض في طلب الصيود واللعب بالقردة فسوف يلقون غيّا ألا لعنة الله على الظالمين الذين بدّلوا نعمة الله كفرا وحلّوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها فبئس القرار.

وقال الفاضل المعاصر خالد محمد خالد في «أبناء الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله في كربلاء» (ص ٧ ط ٥ دار ثابت القاهرة) قال :

من الصعب أن نجد في تاريخ البشرية كله ، يوما كذلك اليوم الفريد والمجيد .. وأبطالا ، كاولئك الأبطال الشاهقين والباهرين ..!! إذ لم يكن الأمر في ذلك اليوم ، أمر شهداء برزوا لمناياهم في استبسال وغبطة .. ولا أمر جيش ، خرج لجيش مثله ، فأبلى وأحسن البلاء .. إنما الأمر الذي شغل الدنيا في يوم كربلاء ، هو أنه اليوم الذي تجلت

٧٥٣

فيه قداسة الحق. وشرف التضحية على نحو متميز وفريد ..!! وصحيح أن تاريخ الإسلام مترع بالمشاهد الزاخرة بقداسة الحق وشرف التضحية ، أيام الرسول صلى‌الله‌عليه‌وسلم ، وفيماتلا عصره الرائد العظيم من عهود وعصور .. بيد أن يوم كربلاء ، تبقى له سمته المجيدة ، وميزته الفريدة. فالقضية الجليلة التي دار من أجلها الصراع .. والقلة الصامدة الماجدة ، التي وهبت حياتها لتلك القضية .. والطريقة التي دار بها القتال بين أربعة آلاف فارس من جيش ابن زياد ، واثنين وسبعين لا غير .. هم أنصار الامام الحسين .. والأحداث المروعة ، التي سبقت ذلك اليوم .. والحصاد الأليم ، والعظيم الذي خلفه ، بعد أن مالت شمسه للغروب .. كل ذلك يجعل من يوم كربلاء يوما فريدا في تاريخ الآلام والبطولات .. في تاريخ التضحية والمجد .. في تاريخ المأساة والعظمة .. وفي تاريخ الحق الذي شهد في ذلك اليوم ورغم هزيمة أبطاله سيادة وانتصارا قرّت بهما عيناه ..!!

إن أعظم ما صنع الحسين وأهله وصحبه في ذلك اليوم هو أنهم جعلوا الحق قيمة ذاته ، ومثوبة نفسه ؛ فلم يعد النصر مزية له .. ولم تعد الهزيمة إزراء به ..!!! لقد وقف اثنان وسبعون بطلا ، وراء قائدهم العظيم أبي عبد الله الحسين : ليس لهم في إحراز النصر على عدوهم أدنى أمل .. وليس أمامهم سوى القتل بأسلحة خصم فاجر ، متوحش ، مسعور .. وأمامهم فرص النجاة ، إذا هم أرادوها .. لكنهم رفضوا النجاة ؛ ما دامت ستكون غمطا لقداسة الحق ، وثلما لشرف التضحية ..!! وهكذا راحوا يقاتلون حول قائدهم الممجد ، معانقين المنايا ، واحدا بعد واحد .. وهم يصيحون ، بل يغنون : الله ، والجنة .. الله ، والجنة ..!! من أجل ذلك ، يرفض هذا الكتاب الوقوف عند اعتبار كربلاء مأساة وفاجعة ، ومناسبة للبكاء والعويل .. ويمد بصره نحو مضمونها الصحيح ، وجوهرها النضير ، فيراها مهرجانا للحق وعيدا للتضحية ، ليس لهما نظير ..!! إنه يوم لم يعرف المسلمون بعد ، حقه عليهم ، ولا واجبهم تلقاءه.

وإن الأقدار لم تدع رءوس أبناء الرسول تحمل على أسنة رماح قاتليهم ؛ إلّا لتكون

٧٥٤

مشاعل على طريق الأبد .. للمسلمين خاصة ، وللبشرية الراشدة كافة ، يتعلمون في ضوئها الباهر : أن الحق وحده هو المقدس .. وأن التضحية وحدها هي الشرف .. وأن الولاء المطلق للحق ، والتضحية العادلة في سبيله ، هما وحدهما اللذان يجعلان للإنسان وللحياة قيمة ومعنى ..!!!فهل يأذن حفيد الرسول ، وأبو الأبطال ، أن أقدم عنه وعن رفاقه الأبرار هذه الصفحات ..!!إني لأجاوز قدري ، إذا زعمت أو توهمت أنني قادر على إيفاء تضحياتهم وعظمتهم حقها .. لقد وجدت ـ لا غير ـ عبير تلك التضحيات وتلك العظمة ؛ فرحت انادي الناس كي يستمتعوا معي بهذا العبير ..!!! وليشهدوا ـ كما لم يشهدوا من قبل ـ شرف التحضية ، وعزمها القدير ..!! ويا أبا عبد الله .. سلام على البيت الذي أنجبك .. وعلى الدين الذي رباك .. وسلام على رفاقك الأبطال الممجدين ، والشهداء الظافرين.

إلى أن قال في ص ٣٠ :

ثم بحياة الشهيد الممجد والعظيم أبي عبد الله الحسين بن علي ومعه عشرات من إخوانه ، وأهل بيته وصحبه ، في يوم يجعل الولدان شيبا ..!! وهكذا ، لم تكن كربلاء ملحمة ذات فصل واحد ، بدأ وانتهى يوم العاشر من المحرم .. بل كانت ذات فصول كثيرة. بدأت قبل كربلاء بسنوات طوال .. واستمرت بعد كربلاء دهرا طويلا ..!!! أجل .. لقد بدأت ملحمة كربلاء ومأساتها ، يوم تمت خدعة التحكيم ، وحين وقع التمرد الرهيب والفتنة في صفوف أتباع الامام ، ثم حين خلا الجو لراية الأمويين داخل الشام ، وخارج الشام ..!! ولكأنما كان الامام علي يرى ببصيرته الثاقبة كل ذلك المصير ..!! فذات يوم أثناء مسيرة مع جيشه إلى صفين بلغ به السير هذه الرقعة من الأرض ، فتمهل في سيره ثم وقف يتملّى مشهد الفضاء الرهيب ، وسألت عبراته من مآقيه ، واقترب منه أصحابه صامتين واجمين ، لا يدرون ما ذا أسال من مقلتي الأسد الدموع ..!! ثم سألهم ويمناه ممتدة صوب تلك الأرض التي تعلقت بها عيناه : ما اسم هذا المكان؟ قالوا : كربلاء. قال : هنا محطّ رحالهم ومهراق دمائهم ..!!! واستأنف سيره

٧٥٥

مع المقادير .. ترى من كان يعني .. ومن كان يعني ..؟؟ أكان يعني قرة عينه الحسين ومن معه من إخوة له وأبناء ..؟؟ أكان يعني أولئك الأبطال الذين ستشهد هذه الأرض ذاتها استشهادهم الرهيب والمهيب بعد عشرين عاما لا غير من هذه النبوءة الصادقة ..؟؟ ربما .. وربما لم يكن إلهامه ولم تكن بصيرته يومئذ معلّقين بواحد بذاته من أهل بيته المباركين. فهو على أية حال يدرك أن المعركة التي بدأها من أجل الحق لن تنتهي .. ويدرك أنه لن يصبر أحد من بعده على لأوائها وضراوتها مثلما سيصبر أبناؤه الذين ورثوا البطولة كابرا عن كابر ..! وحين يحتدم في البصائر النقيّة ولاؤها لحق مقدس. أو لمبدإ جليل ، فإن هذا الاحتدام يتلقى في لحظة إشراق روحي مددا من الرؤية غير منظور ، يكشف الغيب ويجذب إلى دائرة الاستشراف أحداث الزمن البعيد ..!! ولعل شيئا كهذا ، حدث ذلك اليوم ، فرأى الامام التقي النقي بلاء أبنائه وحفدته ، رأى بلاءهم العظيم في سبيل القضية التي حمل لواءها ، ورأى محطّ رحالهم ، ومهراق دمائهم ..!

القضية إذن ، كانت كما قلنا ، قضية النبوة لا الملك .. النبوة بكل تألقاتها الورعة وموازينها العادلة .. لا الملك الذي يريد نفر من الأمويين أن يردّوا به وثنية الجاهلية في أثواب تنكرية ..!! والذين يدرسون معارك الجمل ، وصفين ، وكربلاء خارج هذه الدائرة ، ولا يأمنون عثار تفكيرهم ، وزيغ أحكامهم. ولقد رأينا كثيرين ممن تحدثوا عن كربلاء يحمّلون الحسين مسئولية مصيره ، ومصير الذين خرجوا معه ..!! والحسين رضي‌الله‌عنه ، يتحمل في شجاعة وغبطة مسئولية ذلك المصير ، ولكن ليس بالمعنى الذي يقصده هؤلاء .. فهم يرون أنه خرج تلبية لدعوة ثوار الكوفة إياه ، باعتبار هذه الدعوة فرصة رآها سانحة لاسترداد الخلافة من بيت معاوية إلى بيت الامام .. وهم يلومونه ، أو يكادون ؛ لأنه لم يصغ لنصح الناصحين من عشيرته الأقربين ؛ كي يبقى مكانه في البلد الحرام مكة نافضا يديه من مشاكل الموقف الكالح الذي نتج عن استخلاف يزيد .. فهل كان ذلك كذلك ..؟؟ أبدا .. وإن الأمر لمختلف جدا .. فالقضية

٧٥٦

في ضمير الحسين لم تكن قضية فرصة سنحت .. ولا هي قضية حق شخصي في الخلافة يبتغي استرداده .. ولا هي من القضايا التي يكون للإنسان الرشيد حق التخلي عنها ..! القضية في ضمير التقي الشجاع ، كانت قضية دين .. ويستوي عنده تخليه عن هذه القضية ، وتخليه عن هذا الدين ..! صحيح أن الشكل الخارجي للقضية تمثّل يومها في استخلاف يزيد .. لكنّ جوهرها الصحيح كان واضحا أمام وعي الحسين ورشده ونور بصيرته ـ تماما كما كان واضحا من قبل أمام وعي أبيه الامام ، وأمام رشده وبصيرته ..!! واستخلاف يزيد على هوانه ، لا ينفي عن القضية موضوعيتها العميقة ، ولا يقلل من تبعة النهوض بها ، بل هو يزيد من إلحاح هذه التبعات.

ما قيل في رثاه عليه‌السلام

ذكره جماعة :

فمنهم الشريف شهاب الدين أحمد بن عبد الله الحسيني الإيجي الشيرازي الشافعي في «توضيح الدلائل» (ق نسخة مكتبة الملي بفارس)

فلما غلب الأعور السلمي يوم صفين على الماء ولم يقدر أصحاب علي عليه‌السلام على جرعة منه فبعث الحسين عليه‌السلام في خمسمائة فارس فكشف الأعور السلمي عنه فقال أمير المؤمنين : معاشر الناس هذا ولدي يقتل بطف كربلاء ظمآنا وينفر فرسه يحمحم ويقول في حمحمته : الظليمة الظليمة يا أمة قتلت ابن بنت نبيها وهم يقرءون القرآن الذي جاء به إليهم ويذكرون اسمه على منابرهم. ثم إن عليا عليه‌السلام جعل يقول :

وكل ذي نفس أو غير ذي نفس

يسعى إلى أجل يجري بمقدار

لقد أمر زمان عصرا وحلا

ولا أدري اليوم حلوا بعد إمرار

أرى الحسين جهارا قبل مصرعه

علما يقينا بأن يرثى بأشعار

ولما جاء الفرس إلى الخيام ونعى الحسين عليه‌السلام صرخت زينب بزفيرها

٧٥٧

وأبدت شكواها لنفيرها وقالت :

مات الفخار ومات الجود والكرم

واغبرت الأرض والآفاق

وأغلق الله أبواب السماء فما

ترقى لهم دعوة يجلى بها الغمم

غاب الحسين فوا لهفا لمقتله

وصار يعلو ضياء الأمر الظلم

يا قوم هل من فدا يا قوم هل عوض

للموت بقبله أن لا يرأف دم

يا أمة السوء لا سقيا لصنعكم

يا أمة عجبت من فعلها الأمم

فصرخن النساء ويبكين بكاء شديدا ، ثم قال :

مصيبتي فوق ان أرثي بأشعاري

وان يحيط بها وصفي وأفكاري

قد كنت آمل آمالا اسرّ بها

لو لا القضاء الذي في حكمه جاري

جاء الجواد فلا أهلا بمقدمه

إلّا بوجه حسين مدرك الثار

يا نفس صبرا على الدنيا ومحنتها

هذا الحسين إلى رب السماء ساري

فصرخ النساء وأعلين النداء : وا محمداه وا حمزتاه وا علياه وا فاطمتاه وا حسناه وا حسيناه وا أخاه وا سيداه ثم بكت سكينة وجعلت تقول :

لقد حطمتنا في الزمان نوائبه

ومزقنا أنيابه ومخالبه

وأخنى على الدهر في دار غربة

وديت بما أخشى عليّ عقاربه

فجّعني بالأقربين وشتّت يداه

لنا شملا عزيزا مطالبه

وأودى أبي والمنتقى لنوائبي

فجلّت رزاياه وطمّت مصائبه

حسين أبي أمسى له الترب مشرقا

وأظلم من دين الإله مذاهبه

لقد حلّ بي فيه الذي لو نشرت

أناخ على رضوى تداعت جوانبه

وكيف يعزّى فاقد شطر نفسه

فجانبه حي وقد مات جانبه

تمزّقنا أيدي الزمان وجدّنا

رسول الذي عمّ الأنام مواهبه

ولم يبق لي ركن الود بظلّه

إذا غالبني من الأمر ما لا اغالبه

ومنها ما قالت ام كلثوم رضي‌الله‌عنها :

٧٥٨

أضحكني الدهر وأبكاني

والدهر ذو صرف وألوان

سائلهم عن ستة صرعوا

بالطف أضحوا رهن الأكفان

لقد ذللنا بعد عز فما

أدفع ضيما حين يغشاني

ومما قالت حين رأت الحسين منصوبا رأسه المحلى بكل رين :

يا هلالا لما استتم ضياء

خانه دهره وأمسى غروبا

يا قضيبا اغض ما كان أودته

رياح الردى وكان رطيبا

ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا

يا أخي الصغيرة كلّمها

فقد كاد قلبها أن يذوبا

يا أخي لو ترى عليا بذل الأسر

مضني لا يستطيع ركوبا

كلّما أوجعوه ضربا ناداك

بذل وفاض دمعا سكوبا

وإن الامام زين العابدين عليه‌السلام لما حمل إلى ابن زياد على بعير بغير وطأ وأفخاذه تشحب دما كان يقول :

يا أمة السوء لا سقيا لسعيكم

يا أمة لن تراعى جدّنا فينا

يسيرونا على الأقتاب عارية

كأننا لم نشيد فيكم دينا

تصفقون على أيديكم فرحا

وأنتم في فجاج الأرض تسبّونا

أليس جدي رسول الله ويحكم

أهدى البرية من طرق المضلينا

يا وقعة الطف قد أورثتني كمدا

والله يهتك أسناد المسيئينا

وروى الامام الصالحاني بإسناد عن إمام الأئمة وقائد الامة محمد بن إدريس الشافعي في مرثية الحسين عليه‌السلام :

تاوّب همي والفؤاد كئيب

وادقّ عيني والرقاد غريب

ومما نفى نومي وشيّب لمتي

تصاريف أيام لهن خطوب

فمن مبلغ عني الحسين رسالة

وإن كرهتها أنفس وقلوب

قتيلا بلا جرم كان قميصه

صبيغ بماء الأرجوان خضيب

٧٥٩

تزلزلت الدنيا لآل محمد (ص)

وكاد لهم صمّ الجبال تذوب

فللسيف أغوال وللرمح رنّة

وللخيل من بعد الصهيل يجيب

وغارت نجوم واقشعرت ذوانب

وهتك أستار وشق جيوب

يصلّى على المهدي من آل هاشم

ويغزى بنوه ان ذا لعجيب

لئن كان ذنبا حب آل محمد (ص)

فذاك ذنب لست منه أتوب

وكذلك أورد هذه المرثية عن الشافعي امام أئمة البرية الامام الهمام فخر الدين الرازي في ذكر المناقب العلية وقال دعبل الخزاعي في وصف هذه الأحوال جزاه الله تعالى إياه مناه عن هذا المقال :

لا أضحك الله سنّ الدهر ان ضحكت

وآل أحمد مظلومون قد قهروا

مشردون حيارى لا نصير لهم

كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر

وعن ام سلمة رضي الله تعالى عنها قالت : سمعت الجن تنوح على الحسين بن علي رضي‌الله‌عنهما وعن ابن أبي زياد النهمي عن بعضهم قالوا : كنا إذا خرجنا إلى الجبانة بالليل مقتل الحسين عليه‌السلام سمعنا نوح الجن عليه وهم يقولون :

مسح الرسول جبينه

فله بريق في الخدود

أبواه من عليا قريش

جده خير الجدود

عن محمد بن عباد بن صهيب عن أبيه قال : قدم رجل المدينة يطلب الحديث والعلم فجلس في حلقة فمر بهم رجل فسلّم عليهم فقال له ذلك الرجل : نحب أن تخبرنا بما جئت له تريد نصرة الحسين بن علي عليهما‌السلام؟ قال : نعم ارحيب أريد نصرة الحسين ، فلما صرت بالربذة إذا برجل جالس فقال لي : أبا عبد الله أين تريد؟ قلت : نصرة الحسين قال : وأنا أريد أيضا كذلك ولنا رسول هناك يأتينا بالخبر الساعة فلم يلبث وهو يحدثني إذ أقبل رجل فقال له الذي كان معي ما ورائك؟ فأنشأ يقول :

والله ما جئتكم حتى بصرت به

وسط العجاجة تحت السيف منحورا

وحوله فتية تدمى نحورهم

مثل المصابيح يغشون الدجى نورا

٧٦٠