

سخنى با خواننده
دول طول تاريخ حديث شيعه ، بزرگانى ، امانتدارى
حديث را بر عهده داشتهاند. در دورهاى ، راويان واصحاب معصومان ، احاديث را
شنيدند وبه امانت براى ديگران نقل كردند. در دورهاى ديگر ، محدّثان بزرگوارى
احاديث را در كتب خود ، جمع وتبويب كردند ودر دورهاى نيز شارحان ، به شرح وبسط
معانى احاديث پرداختند.
در چند قرن اخير ، با توجه به فاصله
زمانى بسيارى كه بين ما وراويان ومحدّثان گذشته حائل شده ، ضرورت بازيابى واحياى
ميراث حديثي گذشته ، پيش از پيش احساس مىشود.
علّامه مجلسى در اولين گام از اين دست ،
به پى جويى كتب حديث ، اقدام كرد ومتون يافت شده را تكثير كرد ونشر داد. پس از او
نيز اين كار ، پىگرفته شد.
در دوره معاصر ، محقّقان بزرگوارى كوشش
خود را بر اين امر ، استوار كردند. آنها خود را ميراثدار گذشتگان محدّث شيعه
دانستند وكوشيدند اين ميراث را گرد آورند وبه نيكى به پسينيان خود برسانند. آنها
عمر خود را در خدمت به اين ميراث بزرگ معنوى صرف كردند وبدين گونه توان علمى خود
را فداى خدمتى كم نام ونشان كردند ؛ از تأليفهاى مستقل ونامآورى دست شستند وبه
احياى تأليفات ديگران پرداختند.
سيد جلال الدين محدّث اُرمَوى از اين
گونه مردان پژوهشگر وفداكارى بود كه ميراث بزرگ معنوى ومادّى گذشتگان را گردآورد ودر
حدّ توان ، آنها را احيا كرد.
كتابخانه آن بزرگ مرد پُر از نسخههاى
نفيس خطّى از كتابهاى معروف دينى بود. در عصرى كه بيگانگان چشم به غارت اين
سرمايههاى دينى وملّى ما دوخته بودند وتمام اهتمام خويش را در خريدارى وگردآورى
آنها وانتقال اين سرمايهها به كتابخانههاى خارج به كار مىبستند ، محدّث اُرمَوى
، نهايت توان خود را در حفظ اصلىترين نسخهها به كار گرفت.
محدّث اُرمَوى با تخصّصى كه در شناخت
منابع وارزشگذارى نسخههاى خطّى داشت ، با دقت ، كتابهايى با خط مؤلفان ويا نسخههاى
قديمى ومنحصر به فرد ويا نسخههايى همراه با اجازات را انتخاب مىكرد وبا بضاعت
اندك خويش آنها را خريدارى مىنمود.
محدّث ، در كنار اين گنجينه عظيم از
منابع نفيس ، ٤٥ اثر نيز از خود به يادگار گذاشت كه غالب
آنها تصحيح وتحقيق آثار پيشينيان است.
از اين ميان ، نيمى از آثار ، در حوزه حديث وعلوم مرتبط است. پژوهشكده علوم ومعارف
حديث (وابسته به مؤسسه علمي ـ فرهنگى دار الحديث) ، به جهت تلاشهاى بىدريغ اين
محقق سختكوش وخدمات وى به حديث ومحدّثان ، بر آن شد كه به پاس اين خدمات ، ذكر
جميلى از او عرضه كند.
محدّث ارموى ـ به گفته فرزندش ـ به دعاى
ندبه عشق فراوانى داشت واز آغاز جوانى خود به آن دعا اهتمام مىنمود واز چند تن از
استادان خود خواسته بود كه آن را شرح نمايند كه آنان نيز اجابت كرده بودند. با توجه به اين نكته
، ما نيز محور اين ذكر جميل را رسالههاى شرح دعاى ندبه كه در كتابخانه ايشان
موجود بود ، قرار داديم ومجموعه حاضر را فراهم آورديم.
اين مجموعه داراى بخشهاى زير است :
مقدمه ، زندگىنامه مختصر محدّث اُرموى
، معرفى آثار ايشان وگزارشى از كتابخانه آن مرحوم ونسخههاى نفيس آن كتابخانه را
در بر دارد. اين بخش ، توسط فاضل محترم آقاى مرتضى وفايى وحجة الاسلام سيد جعفر
اشكورى فراهم آمده است.
بخش بعدى ، رساله وسيلة القربة في شرح
دعاء الندبة تأليف شيخ على رضا خاكمردانى خويى است كه به درخواست مرحوم محدث ارموى
تأليف شده است. متن اين رساله توسط محقّق توانا حجة الإسلام والمسلمين سيّد احمد
اشكورى تحقيق شده است.
بخش بعدى ، (ترجمه رساله پيش گفته وسيلة
القربة في شرح دعاء الندبة) است كه توسط مرحوم محدّث اُرموى انجام شده وتنها نيمى
از رساله را در بر گرفته است. تحقيق اين رساله را حجة الإسلام سيد جعفر اشكورى بر
عهده داشته است.
بخش پايانى كتاب ، رساله كشف غطاء
الكربة عن وجه دعاء الندبة ، شرحى ناتمام بر دعاى ندبه است كه مرحوم محدّث اُرومى
در طول ساليان دراز ، آن را تأليف كرده است. تحقيق اين رساله را حجة الإسلام سيد
صادق اشكورى به انجام رسانده است.
ضمن تقدير از همه عزيزانى كه در تهيه
اين يادنامه همكارى داشتهانه ، بر خود ، لازم مىدانيم كه از زحمات محقّق كوشا
جناب حجة الإسلام سيد جعفر حسينى اشكورى ـ كه اين مجموعه با اهتمام وپىگيرىهاى
ايشان فراهم آمد ـ ، كمال تشكر وقدردانى را بنماييم.
|
محمّد كاظم رحمان
ستايش
معاون پژوهشى
وآموزشى
پژوهشكده علوم
ومعارف حديث
|
__________________
مقدمه
زندگىنامه مرحوم
دكتر سيد جلال الدين محدّث اُرمَوى
وى در رمضان ١٣٢٣ قمرى ودوم قوس ١٢٨٣
شمسى در شهر اروميه ديده به جهان گشود. تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش فراگرفت.
پدرش اهل علم نبود ، ولى بىگمان تشويقهاى فراوان پدربزرگش در علاقه او به آموختن
مؤثر بود. پس از فراگيرى ادبيات فارسى ، به آموختن ادبيات عرب (صرف ، نحو ، معنى وعروض)
پرداخت ، فقه واصول ومنطق وحديث ورجال را نيز سالها در محضر اساتيدى چون شيخ على
ولديانى خويى آموخت ، سپس براى تكميل دروس خود راهى حوزه مشهد مقدس شد وچهار سال
از آن حوزه بهره گرفت. پس از قتل عام مسجد گوهرشاد وگلوله باران حرم مطهر حضرت رضا
عليهالسلام
در دوران رضاخان به تهران آمد ومصمم بود عازم نجف اشرف گردد. ولى سرانجام در تهران
به استخدام وزارت فرهنگ درآمد ودر پى آن به تبريز رفت ودر دبيرستان نظام آنجا به
تدريس پرداخت.
در سال ١٣٢٠ ش پس از ورود روسها به
آذربايجان ، به تهران بازگشت ، ودر كتابخانه ملى در سمت رئيس بخش مخطوطات به خدمت
پرداخت. در همين سالها بود كه با مجالس دينىِ روزهاى جمعه سيد نصرالله تقوى
ارتباط يافت وبا وى آشنا شد. بعد توسط سيد نصرالله با علامه محمد قزوينى وسپس با
استاد عباس اقبال آشتيانى دوستى يافت. دوستى با اين سه تن چنان مستحكم بود كه وى
تا آخر عمر از آن ياد مىكرد. محدث ارموى در سال ١٣٢٢ ش با دختر آية الله سيد احمد
طالقانى ازدواج كرد.
در سال ١٣٣٥ ش به دعوت مكرر دانشكده
معقول ومنقول (الهيات) به تدريس در
آنجا مشغول شد ودر
سال ١٣٤٧ بازنشسته شد.
سرانجام سيد جلال الدين ارموى در بامداد
شنبه پنجم آبان ماه ١٣٥٨ ش بدرود حيات گفت ودر جوار آرامگاه ابوالفتوح رازى به خاك
سپرده شد.
نگاهى به زندگى علمى
محدث ارموي
بى شك علاقه وافر محدث ارموى به آموختن وتدريس
ونيز آشنايى وارتباط وى با علماى مختلف ، در شكوفايى علمى از نقش بسزايى داشته
است.
از جمله اين ارتباطها مىتوان به اقامتهاى
مكرر علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در سفرهاى مختلف خود به تهران در منزل ايشان نام
برد كه در اين زمينه مؤثر بوده است.
او در زمينه تحصيل وكسب معارف تلاش
وافرى داشت ، به نحوى كه كلاسهاى دبيرستان ودانشگاه را با هم گذراندند ودر اكثر
آنها حائز رتبه اول گرديد ، ودر سال ١٣٤٢ ش در رشته علوم منقول از دانشكده الهيات
تهران مدرك دكترى دريافت كرد.
او عاشق علم بود ودقتش در تصحيح متون
چنان بود كه گاهها هفتهها بر سر يك مشكل يا لغت تحقيق مىكرد ، به طورى كه همه
اطرافيانش را خسته مىكرد ولى خسته نمىشد.
استاد محدث ارموى اجازات علمى متعددى از
اساتيد مختلف كسب كرده بود ، از جمله اجازه وى از شيخ آقا بزرگ تهرانى ونيز اجازهاى
از محمد على معزى دزفولى.
نتيجه عمر پر بركت هفتاد وپنج ساله
ايشان تصحيح وتأليف يك سلسله كتاب در زمينههاى مختلف است ، از جمله در موضوعات : تفسير
متون حديث ، رجال وتراجم ، اخلاق وعرفان ، تاريخ ، ادبيات و....
آثار محدث ارموى
از محدث ارموى حدود ٤٥ اثر در زمينه
تصحيح وتأليف به يادگار مانده است كه ابتدا فهرست كاملى از آن را نام مىبريم ، سپس
به معرفى چند اثر از آنها خواهيم پرداخت.
__________________
الف. تفسير
١. تصحيح تفسير گازر در ١١ جلد.
٢. تصحيح تفسير شريف لاهيجى (مجلدات اول
ودوم).
ب. حديث
١. تصحيح المحاسن ، تأليف احمد بن محمد
برقى.
٢. تصحيح شرح فارسى غرر الحكم ودرر الكلم
، تأليف عبد الواحد آمدى وشرح آقا جمال خوانسارى در هفت جلد.
٣. تصحيح شرح فارسى كلمات قصار پيامبر صلىاللهعليهوآله.
٤. تصحيح الرسالة العلية في الأحاديث
النبوية ، تأليف كمال الدين حسين كاشفى.
٥. تصحيح شرح صد كلمه از امير المؤمنين عليهالسلام ، تأليف ابن ميثم
بخرانى.
٦. تصحيح شرح صد كلمه از امير المؤمنين عليهالسلام ، تأليف ابن عبد
الوهاب.
٧. تصحيح كتاب مطلوب كل طالب من كلام
أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام
، تأليف رشيد الدين واطواط.
٨. تأليف كتاب كشف الكربة في شرح دعاء
الندبة.
٩. تصحيح كتاب الأربعين من الأربعين عن
الأربعين تأليف شيخ منتجب الدين رازي.
ج. تاريخ وسيره
١. تصحيح ميزان الملل ، تأليف على بخش
ميرزاقاجار.
٢. تصحيح التفضيل ، تأليف ابو الفتوح
كراجكى.
٣. تصحيح آثار الوزراء ، تأليف سيف
الدين حاجى بن نظام عقيلى.
٤. تصحيح نسائم الأسحار (در تاريخ وزراء)
، تأليف ناصر الدين منشى كرمانى.
٥. تصحيح فردوس ، (در تاريخ شوشتر وبرخى
مشاهر آن) ، تأليف علاء الملك مرعشى شوشترى.
٦. تصحيح الغارات ، تأليف ابو اسحاق
ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى.
د. اخلاق وعرفان
١. تصحيح أسرار الصلاة ، تأليف زين
الدين شهيد ثانى ، ترجمه محمد صالح بن محمد صادق واعظ.
٢. تصحيح زاد السالك ، تأليف ملّا محسن
فيض كاشانى.
٣. تصحيح نجاتيه ، تأليف شيخ ابو محمد
بسطامى.
٤. تصحيح شرح فارسى مصباح الشريعه ومفتاح
الحقيقه ، تأليف عبد الرزاق گيلانى.
٥. تصحيح حكمت اسلام ، تأليف محمد صالح
قزوينى.
٦. تصحيح شش رساله فارسى از رسائل مولى
محمد طاهر قمى.
هـ. رجال وتراجم وانساب
١. تأليف فيض الإله في ترجمه القاضي نور
الله.
٢. تصحيح أسماء الرجال ، تدوين رافعى.
٣. اهتمام وطبع رجال ابن داوود.
٤. اهتمام وطبع رجال البرقي.
٥. اهتمام وطبع سه رساله در علم رجال.
٦. تصحيح الفهرست شيخ منتجب الدين رازى.
٧. تصحيح الفصول الفخرية في اُصول
البرية ، تأليف جمال الدين احمد بن عنبه.
و. عقايد
١. تصحيح الصوارم المهرقة ، تأليف قاضى
نور الله شوشترى.
٢. تصحيح التفضيل ابو الفتح كراجكى.
٣. تصحيح كتاب بعض مثالب النواصب في نقض
بعض فضائح الروافض ، عبد الجليل قزوينى رازى.
٤. تأليف مقدمه نقض وتعليقات آن.
٥. تأليف كليد نقض.
٦. تصحيح نقاوة الإصابة تأليف حاج ميرزا
ابو الفضل طهرانى.
٧. تصحيح الاُصول الأصيلة ، تأليف فيض
كاشانى.
٨. تصحيح الإيضاح تأليف فضل بن شاذان
نيشابورى.
ز. ادبيات وشعر
١. تصحيح ديوان حاج ميرزا ابو الفضل
تهرانى با مقدمهاى در بيان خدمات ايرانيان به زبان عربى.
٢. تصحيح ديوان قوامى رازى.
٣. تصحيح ديوان سيد فضل الله راوندى
كاشانى.
ح. موضوعات گوناگون
١. تصحيح مفتاح التحقيق ، تأليف شيخ على
مغرى دزفولى.
٢. تصحيح رساله طينت ، تأليف آقا جمال
خوانسارى.
٣. تصحيح رساله نيت ، تأليف آقا جمال
خوانسارى.
معرفى اجمالى آثار
١. تفسير گازر (جلاء الأذهان وجلاء الأحزان)
، تأليف : ابو المحاسن حسين بن حسن
جرجانى.
اين كتاب يكى از تفسيرهاى مهم وگمنام
شيعه بوده ، واحتمالاً در قرن نهم يا دهم تأليف شده است.
مؤلف ، شيعى وامامى مذهب بوده وتفسير
خود را موافق اخبار اهل بيت عصمت وطهارت عليهمالسلام
نگاشته است.
انشاى آن بسيار مناسب وعباراتش داراى
فصاحت وبلاغت وعارى از زياده گويى بىفايده وايجاز مخل است. نويسنده در ضمن شرح
آياتْ ، مطالب تاريخى مفيدى بيان نموده است ، وبعضى از قرائات را نيز تذكر داده وگاهى
به اشعار عربى وفارسى تمثل جسته است. روش مؤلف چنين بوده كه ابتدا چند آيه از قرآن
كريم را بيان كرده وپس از
آن اقدام به ترجمه وتفسير
كرده است.
به طور كلى مىتوان گفت كه اين تفسير
برگرفته از تفسير روض الجنان يا تفسير ابو الفتوح رازى است.
اين تفسير در ١١ جلد نگارش يافته ، كه
جلد يازدهم دربرگيرنده فهرستها است ، وبيش از چهار هزار صفحه با مقدمهاى در
معرفى تفسير ومفسر وتكملهاى در ١٦٤ صفحه دارد كه اولين بار در سالهاى ١٣٣٧ تا
١٣٤١ شمسى چاپ شده است.
٢. تفسير شريف لاهيجى
، تأليف : بهاء الدين محمد شريف لاهيجى (م ١٠٨٦ ق).
اين كتاب ، تفسير كاملى است از قرآن
كريم به قلم مفسر جليل شيعى شريف لاهيجى ، از علماى عصر صفوى.
در اين كتاب ، وى تفسير هر آيه را به
صورت اجمالى نه به طور تحت اللفظى وبر اساس يك ترجمه مطلوب معنى كرده است. انشاى
آن ساده وروان وخالى از تعقيد است وبراى متوسطين به خوبى قابل فهم است. مؤلف بعد
از ترجمه آيه به نقل روايات صادره از اهل بيت عصمت وطهارت عليهمالسلام پرداخته ودر اين امر
نيز نهايت دقت وغايت متانت را به كار برده وفقط به كتب معتبر شيعى استناد كرده
است. به واسطه تبحرى كه مفسر در علم رجال داشته ، نكات لازم را درباره رجال نيز
بيان نموده است.
اين كتاب در سال ١٣٤٠ هجرى قمرى در چهار
جلد توسط انتشارات سازمان اوقاف چاپ شده است. جلد اول ودوم آن را همراه با مقدمهاى
مفصل ومبسوط ، مرحوم دكتر محدث ارموى ، وجلدهاى سوم وچهارم آن را مرحوم دكتر محمد
ابراهيم آيتى تصحيح كردهاند. مجموع صفحات جلدهاى اول ودوم ومقدمه ١٩٠٠ صفحه است.
در سالهاى بعد نيز اين كتاب توسط مطبوعاتى علمى تجديد چاپ شد.
٣. المحاسن ،
تأليف : ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد برقى.
اين كتاب بعد از كتب اربعه شيعه مهمترين
كتاب حديثى به شمار مىرود كه بعضى آن را پنجمين كتاب از كتب خمسه شيعه دانستهاند.
مؤلف آن از دانشمندان مشهور قرن سوم واز اصحاب حضرت جواد وحضرت هادى عليهماالسلام بوده كه به جلالت ووثاقت
وى در اكثر كتب رجالى تصريح شده است.
كتاب المحاسن شامل چندين رساله به شرح
زير است : كتاب الأشكال والقرائن ، كتاب ثواب الأعمال ، كتاب عقاب الأعمال ، كتاب
الصفوة والنور والرحمة ، كتاب مصابيح الظلم ، كتاب العلل ، كتاب السفر ، كتاب
المآكل ، كتاب الماء ، كتاب المنافع ، كتاب المرافق.
اين كتاب نخستين بار در سال ١٣٣٠ هجرى
شمسى در دو جلد در ٧١٢ صفحه به چاپ رسيد وسالهاى بعد نيز مكرراً توسط ناشرين
مختلف منتشر شده است.
٤. شرح فارسى غرر الحكم ودرر الكلم
، تأليف : عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى.
شرح : از جمال الدين محمد خوانسارى.
اين كتاب مهم شامل ١١٠٥٠ حدحيث از مولاى
متقيان حضرت على بن ابى طالب عليهالسلام
است كه توسط عبد الواحد آمدى در قرن پنجم هجرى گردآورى شده است. شروح متعددى بر
اين كتاب نوشته شده كه مهمترين آنها شرح آقا جمال خوانسارى از دانشمندان بزرگ عصر
صفوى است. اين كتاب به علت اهميتش مورد توجه فراوانى بوده وپس از چاپ نيز با
استقبال چشمگيرى روبهرو شد.
در خاتمه اين كتاب رساله شرح اخبار طينت
از همين شارح چاپ شده است.
چاپ اول اين كتاب در هفت جلد وحدود ٤٠٠٠
صفحه به سال ١٣٤٢ در انتشارات دانشگاه تهران انجام پذيرفت وچاپ پنجم آن در سالهاى
اخير منتشر شده است.
٥. الرسائلُ العلية في الأحاديث النبوية
، تأليف : كمال الدين حسين كاشفى سبزوارى.
كتابى است كه به زبان فارسى كه حسين بن
على كاشفى واعظ ، اهل بيهق ومتوفاى سال ٩١٠ هـ. ق تأليف نموده است. موضوع كتاب
حاضر شرح چهل حديث نبوى است كه اكثر اصول عبادات را شامل است وآن را بر هشت اصل
مرتب ساخته وهر اصلى را مشتمل بر پنج فصل گردانيده واز آيات وروايات وامثال وحكايات
، أنچه مناسب دانسته در متن آن گنجانده است.
روش مؤلف در اين كتاب بدين صورت است كه
ابتدا چهل حديث شريف نبوى را انتخاب وآيات مناسب را متذكر شده ، سپس به شرح
پرداخته كه در شرح ، به قلم خود سعى كرده است كه از كلمات بزرگان اعم از نظم ونثر
به عربى وفارسى آنچه مناسب مقام بوده در ذيل آن احاديث بياورد.
اين كتاب اولين بار در سال ١٣٤٤ شمسى در
٥٢٨ صفحه توسط «بنگاه ترجمه ونشر كتاب» چاپ شد ، سپس در سال ١٣٦٣ توسط انتشارات
علمى وفرهنگى تجديد چاپ شد.
٦.
شرح
فارسى كلمات قصار پيغمبر خاتم صلىاللهعليهوآله
يا شرح شهاب الأخبار ، تأليف : قاضى قضاعى مغربى.
شهاب الأخبار كتابى است كه قاضى قضاعى
محدث معروف به سال ٤٥٤ ق تأليف نموده ، وهدف او در اين كار جمعآورى كلمات قصار
پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآله
بوده است. بر اين كتاب مهم شروحى نوشته شده ، از جمله شرحى از اين كتاب كه در سال
٦٩٠ هجرى قمرى توسط شارحى شيعى اثنا عشرى كه متأسفانه شناخته نشده نوشته شده است.
شيوه نثر كتاب در كمال استحكام وسلامت وروانى است.
او نظر نگارش ، اين شرح به كتب حِكَم وامثال
واخلاق ومواعظ وآداب شباهت دارد.
شرح شهاب الأخبار در سال ١٣٤٢ شمسى در
٤٠٤ صفحه توسط انتشارات اداره كل اوقاف چاپ ودر سالهاى بعد با اضافه كرده فهرستهاى
لازم توسط انتشارات علمى وفرهنگى تجديد چاپ گرديد.
٧.
شرح
المئة كلمة لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام ، اين كتاب شامل سه
رساله است كه در شرح صد كلمه از مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالب عليهالسلام نگاشته شده است : اوّل
، شرح صد كلمه از آن حضرت ، به قلم ابن ميثم بحرانى از دانشمندان قرن هفتم. دوم ، شرحى
است از عبد الوهاب ، وسوم كه به نام مطلوب كل طالب من كلام أمير المؤمنين علي بن
أبي طالب عليهالسلام
است ، توسط جاحظ انتخاب شده وشرح آن به دست رشيد وطواط نگارش يافته است.
در شروح اول ودوم كه كلاً عربى است فقط
حديث وشرح آن آمده ، اما در مطلوب كل طالب پس از نقل حديث ترجمه آن به فارسى بيان
شده ، سپس شرحى به عربى وپس از آن ترجمه همان شرح به فارسى همراه با دو بيت شعر
فارسى آمده است.
چاپ اول اين كتاب در سال ١٣٤٩ در ٤١١
صفحه انجام شد. سپس در سال ١٣٥٨ به صورت اُفست وظاهراً بدون اجازه محدث ارموى
مجدداً منتشر شد.
٨.
بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض ، مشهور به «نقض»
، تأليف : عبد الجليل قزوينى رزى (حدود ٥٦٠ هجرى قمرى).
كتاب نقض يكى از مهمترين متون كلامى
شيعه است كه به زبان فارسى نگاشته شده وجوابى است بر كتاب بعض فضائح الروافض كه
يكى از علماى اهل سنت بر رد شيعيان نوشته ودر آن اصول وفروع وكرداد آنان را به
تمسخر گرفته است.
اين كتاب علاوه بر جنبه دينى وكلامى ، از
لحاظ نثر فارشى نيز اهميت دارد وبه جهت شناخت زندگى مردم آن دوران نيز امتياز خاصى
دارد ؛ چه در آن تنها مسائل علم كلام مورد بررسى قرار نگرفته ، بلكه بسيارى از
امور زندگى مردم آن روزگار منعكس شده است. اين كتاب در حقيقت آينهاى است از روش
زندگانى وافكار وكردار مردم رى وايران مركزى در سده ششم هجرى.
اهميت كتاب نقض تنها از نظر بازنماياندن
يا بازگو كردن بسيارى از عقايد آيين تشيع نيست ، بلكه در ضمن پاسخگويى ورد اتهامات
مؤلفِ كتابِ بعض فضائح الروافض ، نام شهرها ومحلههاى متعددِ شيعهنشينِ ايران در
سدههاى اول هجرت وروزگاران قديم ونام بسيارى از بقاع متبرك وزيارتگاههاى مربوط
به فرزندان ونوادگان معصومين در نقاط مختلف ايران كه در سده ششم هجرى بر پا بوده
است ، وهمچنين نام بزرگان ونيكوكاران زيادى كه بنيانگذار اينگونه بناهاى دينى وملى
بودهاند حفظ شده است.
چاپ اول اين كتاب در سال ١٣٣١ انجام شد
، اما به علت اهميت آن ، مرحوم محدث ارموى تا پايان عمر با به دست آوردن نسخههاى
خطى ديگر ، كار تصحيح آن را ادامه داد تا در سال ١٣٥٨ چاپ جديد آن همراه با دو جلد
تعليقات مفصل منتشر شد.
٩.
مقدمه نقض ، تأليف : مرحوم سيد
جلال الدين محدث ارموى.
مرحوم محدث به خاطر تعجيلى كه در چاپ
كتاب نقض داشت ، چاپ اول آن را بدون مقدمه وفهرستها وتعليقات در سال ١٣٣١ چاپ ومنتشر
كرد ، اما مشغول نگارش مقدمهاى بر اين كتاب گرانقدر بود تا توانس اين مقدمه را
در سال ١٣٣٥ در ١٦٠ صفحه منتشر كند. خود اين مقدمه را از لحاظ اهميت مىتوان كتابى
مستقل دانست ؛ چه علاه بر مطالب علمى ، شامل تلاشها ومشكلاتى است كه آن مرحوم
براى چاپ آن كتاب پر
ارزش متحمل شده است.
١٠.
كليد نقض وتعليقات آن ، محدّث ارموى در
چاپ كتاب نقض تعجيل داشت ومتن آن كتاب مهم را بدون مقدمه وفهرست در سال ١٣٣١ منتشر
نمود ، پس از چاپ جداگانه مقدمه آن در سال ١٣٣٥ ودر ١٦٠ صفحه أنگاه در سال ١٣٣٦
كتاب حاضر را كه فهرست متن ومقدمه نقض است در ٢٠٦ صفحه به طبع رسانيد.
١١.
الإيضاح ، تأليف : فضل بن شاذان نيشابورى.
موضوع اين كتاب مهم در علم كلام بوده وتوسط
فضل بن شاذان نيشابورى تدوين شده است. وى از اصحاب حضرت امام جواد وامام على النقى
وامام حسن عسكرى عليهمالسلام
بود ودر سال دويست وشصت هجرى در گذشت.
امام حس عسگرى عليهالسلام درباره او فرمودهاند
:
أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه
بين أظهرهم. ١
اين كتاب ، حقانيت مذهب جعفرى ودرستى
مسلك اثنا عشرى را با دليل وبرهان به اثبات رسانده است.
چاپ اول الإيضاح در سال ١٣٥١ در ٧٢٨
صفحه توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد ، سپس در سالهاى بعد بارها تجديد چاپ
گرديد.
١٢.
الصوارم المهرقة ، تأليف : قاضى نور
الله شوشترى.
اين كتاب ، يكى از ممهمترين نوشتههاى
شهيد قاضى نور الله شوشترى است كه به جرم دفاع از تشيع به شهادت رسيد. ابن حجر
هيثمى متوفاى سال ٩٧٣ كتابى در رد شيعه به نام الصواعق المحرقة على أهل الرفض
والبدع والزندقة نوشت كه در آن حملات فراوانى به شيعيان نموده بود. قاضى نور الله
در كتاب خود به دفاعى مردانه از شيعه پرداخت وجواب او را داد.
مؤلف ، ابتدا گفته ابن حجر را نقل كرده وسپس
به پاسخگويى به ادعاهاى او پرداخته است.
اين كتاب در ٣٤٠ صفحه در سال ١٣٢٧ شمسى
به چاپ رسيد.
__________________
١٣.
التفضيل ، تأليف : محمد بن على بن عثمان كراجكى
(متوفاى ٤٤٩).
اين رساله كه از مآخذ بحار الأنوار است
، درباره فضيلت داشتن امير المؤمنين على بن ابى طالب عليهالسلام
بر همه جهانيان بجز پيغمبر صلىاللهعليهوآله
تأليف شده است. نويسنده اين رساله از بزرگترين علما ، فقها ومتكلمين شيعه ومؤلف
كتاب كنز الفوائد است كه همواره كتابهاى او مورد استناد نويسندگان بعد از خود
قرار گرفته است.
اين كتاب در سال ١٣٢٩ شمسى توسط دار
الكتب الاسلاميه به ضميمه رساله ديگرى از همين مؤلف به نام التعريف بوجوب حق
الوالدين در ٤٤ صفحه وبار دوم به طور مستقل در سال ١٣٦١ توسط بنياد بعثت با
حروفچينى جديد در ٤٧ صفحه چاپ شده است.
١٤.
الفهرست ، تأليف : منتجب الدين على بن بابويه
رازى.
اين كتاب ، يكى از منابع مهم وبا ارزش
تراجم شيعه است كه در قرن ششم هجرى قمرى تأليف شده واز آن وقت تا كنون يكى از
مراجع معتبر بوده است. تحقيق اين كتاب موضوع رساله دكترى مرحوم محدث ارموى در
دانشگاه تهران بود كه در سال ١٣٤٢ ش انجام گرفت. ايشان به علت اين كه در نظر داشت
دوباره تعليقات كتاب را بازبينى وتكميل نمايد ، در زمان حيات خود موفق به چاپ اين
كتاب نشد ، لذا بعد از فوت ايشان توسط آقاى محمد سمامى حائرى چاپ شد.
چاپ اين كتاب در سال ١٣٦٦ در ٥٨٦ صفحه
توسط كتابخانه آية الله العظمى نجفى مرعشى انجام شده است.
١٥.
رجال ابن داوود ورجال البرقى
، اين دو كتاب از كتب با اهميت رجالى شيعه هستند. رجال ابن داوود تأليف تقى الدين
حسن بن على بن داوود حلى دانشمند قرن هفتم است ، اين كتاب بر اساس حروف البقا وحرف
اول اسامى رجال تأليف شده ودر دو فصل است : در فصل اول ، راويات ثقه معرفى شدهاند
وشامل ممدوحين وكنيهها مىباشد كه ١٧٠٩ نفر را شامل است. فصل دوم ، شامل مجروحين ومجهولين
است كه ٥٥٠ راوى مجهول ومجروح وعدهاى ضعيف را شامل است. رجال ابن داوود در ٥٧٠
صفحه تدوين شده است.
دومين كتاب اين مجموعه رجال برقى ، تأليف
أبو جعفر احمد بن محمّد بن خالد برقى
كه از محدثين معتبر
شيعه بوده ودر سال ٢٨٠ هجرى قمرى در گذشته است. روش تأليف اين كتاب بر اساس معرفى
اصحاب ائمة اطهار عليهمالسلام
است. رجال البرقي در ١٠٠ صفحه چاپ شده است.
مجموع اين دو كتاب در يك جلد توسط
انتشارات دانشگاه تهران به سال ١٣٤٢ چاپ ومنتشر شده است.
١٦.
أسماء الرجال (فهرست رجال التدوين)
، يكى از كتابهاى مهم درباره تاريخ قزوين ، كتاب التدوين في ذكر أخبار قزوين
تأليف عبد الكريم بن محمد رافعى شافعى متوفا به سال ٦٢٣ ق است.
اين كتاب به وجود شهرتى كه دارد
متأسفانه نسخ خطى كميابى دارد وتا چند سال پيش چاپ نشده بود ، مرحوم محدث ارموى
فهرست اسامى معرفى شده در اين كتاب را از روى نسخه خطى كتابخانه اسكندريه استخراج
ودر سال ١٣٣٤ شمسى در ١١٩ صفحه چاپ ومنتشر نمود.
١٧.
سه رساله در علم رجال : كتاب حاضر شامل سه
رساله در موضوع علم رجال بوده وتوسط سه مؤلف نگاشته شده است :
رساله اول به نام توضيح الاشتباه والإشكال
تأليف محمد على ساروى ، از علماى قرن دوازدهم است.
رساله دوم به نام رسالة في معرفة
الصحابة ، تأليف شيخ حر عاملى است.
رساله سوم رجال قاين ، تأليف محمد باقر
آيتى بيرجندى ، از علماى اواخر قرن سيزدهم واوايل قرن چهاردهم هجرى است.
هر سه رساله از آثار قابل توجه در علم
رجال به شمار مىآيد ودر كمال دقت تصحيح شده است.
چاپ اول اين كتاب در سال ١٣٤٥ توسط
انتشارات دانشگاه تهران ودر ٣٦٠ صفحه انجام پذيرفته است.
١٨.
فيض الإله في ترجمة القاضي نور الله
، تأليف : ميرجلال الدين محدّث ارموى.
اين رساله كاملترين شرحى است كه تا
كنون درباره قاضى نور الله شوشترى وتأليفات
او ومعرفى خاندانش
نوشته شده است. مهمترين عناوينى كه در اين رساله مورد بحث قرار گرفتهاند عبارتاند
از : تاريخ وفات قاضى نور الله ، تعيين جاى شهادت او ، كيفيت شهادتش ، مشرب قاضى ومذاقش
، مشهورترين تأليفات قاضى ، اعتراض به قاضى نور الله براى ترك تقيه ، جواب قاضى به
اين ايراد ومطالب ديگر.
فيض الإله به عنوان مقدمهاى بر كتاب
الصوارم المهرقةى قاضى نور الله شوشترى است وبه همراه همان كتاب در ١٢٣ صفحه در
سال ١٣٢٧ شمسى چاپ شده است.
١٩.
شرح فارسى مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
، تأليف : عبد الرزاق گيلانى (١٠٨٧ ق).
متن عربى اين شرحِ فارسى ، كتابى است
مشتمل بر صد باب در معارف ومواعظ واخلاق وآدابى كه سالكان راه مىپيمايند. نام
مؤلف كتاب معلوم نيست وخود را معرفى نكرده ، ليكن چون ابواب صدگانه كتاب همه به
نام حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام
است ، احتمال مىرود كه مؤلف ، شيعى مذهب بوده است. آنچه به نظر مىرسد اين است كه
اين كتاب پس از قرن دوم هجرى تأليف شده ومؤلف آن يكى از علماى شيعه بوده ، وبا
توجه به اين كه كتاب در برگيرنده مضامين ومطالب حقّهاى در معارف واخلاق است ، در
نوع خود كتاب قابل توجهى مىباشد.
تا كنون بر مصباح الشريعة شروح متعددى
نوشته شده است. شرح حاضر توسط عبد الرزاق گيلانى در سال ١٠٨٧ ق نگاشته شده است. او
اين شرح را بسيار محققانه وعالمانه نوشته وچنان كه بايد از عهده اين كار برآمده
است.
شرح فارسى مصباح الشريعة در سال ١٣٤٤ ش
در ٦٤٨ صفحه توسط دانشگاه تهران چاپ شد. بعداً نيز توسط نشر صدوق چند بار تجديد
چاپ گرديد وچاپ چهارم آن در سال ١٣٧٣ منتشر شده است.
٢٠.
زاد السالك ، تأليف : ملا محسن
فيض كاشانى.
انديشمندان مسلمان ، به ويژه آنها كه از
چشمه سار زلال خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله
، معارف اسلامى را دريافتهاند براى بهتر پيمودن مسير زندگى ورسيدن به هدف اصلى ونهايى
از خلقت بشر ، راهنمايىهاى با ارزشى مطرح كردهاند ودر زمينه آداب سير وسلوك
معنوى ، آثار گرانقدرى به يادگار گذاشتهاند ، كه يكى از مختصرترين ومفيدترين
آنها ،
رساله زاد السالك ، اثر
فارسى دانشور نامى مرحوم ملا محمد محسن فيض كاشانى است.
چاپ اول اين كتاب در سال ١٣٣١ در قطع
جيبى ودر ١٤٥ صفحه انجام شد وبار دوم در سال ١٣٧٠ با حروفچينى جديد در قطع رقعى در
٢٢٠ صفحه توسط دفتر تحقيقات وانتشارات بدر به چاپ رسيد.
٢١.
أسرار الصلاة (ترجمه التنبيهات العلية على وظائف الصلاة القلبية)
، تأليف : زين الدين شهيد ثانى (مقتول در ٩٦٥ ق).
ترجمه : محمد صالح بن محمد صادق واعظ (در
عصر صفوى).
اين كتاب : عظمت شأن نماز را بيان مىكند
، اهميت حضور قلب را در حال نماز شرح مىدهد ، اسرار واهداف نماز را معرفى مىنمايد
، نتايج وآثار نماز حقيقى را به خوانندگان گوشزد نموده وراه پيدا كردن اقبال قلبى
را به سوى خداى تعالى در همه عبادات مخصوصاً در نماز كه معراج مؤمن وستون دين است
برى پويندگان راه دين وجويندگان سر منزل يقين نشان مىدهد.
اين كتاب ، نخستين بار در سال ١٣٢٧ در
١٦٤ صفحه چاپ ومنتشر شد.
٢٢.
شش رساله فارسى ، تأليف : محمد طاهر
شيرازى.
محمد طاهر بن محمد حسين شيرازى از
مشاهير علماى اماميه وبزرگان محدثنا شيعه بود. شيخ حر عاملى وعلامه محمد باقر
مجلسى از او روايت دارند. وى با اخبار اهل بيت عصمت وطهارت عليهمالسلام بسيار مأنوس بود واطلاع
كافى از آثار آنان داشت. فصاحت ، بلاغت ، سلاست بيان وروانى عبارت در آثار او
مشهود است.
كتاب حاضر شش رساله از رسائل ارزنده
محمد طاهر شيرازى است كه عبارتاند از : معالجة النفس ، مباحثة النفس (در بيان
اصلاح نفس) ، ترجمه تنبيه الراقدين (در بيان موت وانتقال به سراى باقى) ، رسالهاى
در بيان زكات واقسام آن ، ترجمه نماز وآداب به جا آوردن نماز ، تحفه عباسى.
اين كتاب اولين بار در ٣٤٤ صفحه در سال
١٣٣٩ ش چاپ شده است.
٢٣.
نجاتيه ، تأليف : شيخ ابو محمد بسطامى.
يكى از گناهانى كه ميان عامه مردم وحتّى
خواص آنان شايع است «غيبت» است كه
تقريباً همه به آن
مبتلا هستند وكم اتفاق مىافتد كه مجلسى تشكيل شود يا چند نفرى دور هم گرد آيند وپاى
«غيبت» به ميان نيايد. شايد يكى از دلايل شيوع اين عادت ناپسند ، بىاطلاعى مردم
نسبت به شدت اين گناه وعواقب آن باشد ؛ به همين دليل شايد يكى از راههاى درمان
اين درد ، علم به احكام غيبت وعمل به آن مىباشد ، كه اين رساله دربرگيرنده آموزش
احكام غيبت است.
شهيد ثانى كتابى در اين باره به نام كشف
الريبة في أحكام الغيبة دارد كه به زبان عربى است. كتاب نجاتيه ترجمه گونهاى از
كتاب شهيد ثانى است.
اين كتاب در قطع جيبى ودر ١٥٤ صفحه به
سال ١٣٣٤ ش در تهران به چاپ رسيد.
٢٤.
حكمت اسلام ، تأليف : محمد صابح
بن محمد باقر قزوينى.
اين كتاب ترجمه فارسى وروان بعضى از
كلمات مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالب عليهالسلام
است كه در حكمت آيات بيان شده است.
مؤلف از دانشمندان عصر صفويه واز
شاگردان ميرداماد بوده وذوق ادبى ومشرب عرفانى داشته است ، به همين دليل نثر كتاب
بسيار شيوا وگيرا مىباشد.
محمد صالح قزوينى ، آثار ديگرى نيز
داشته كه بعضى از انها چاپ شده است.
كتاب حكمت اسلام در سال ١٣٥٤ در ٢٠٠
صفحه توسط بنگاه ونشر كتاب چاپ شد وپس از آن در سال ١٣٦٣ نيز به صورت افست منتشر
گرديد.
٢٥.
الغارات ، تأليف : ابراهيم بن محممد ثقفى كوفى.
اين كتاب يكى از نفايس كتب تاريخى است
كه از قرن سوم هجرى به يادگار مانده است. هدف مؤلف در اين اثر آن بوده كه غارتهايى
را كه بعد از جنگ نهروان توسط معاويه به قلمرو امير المؤمنين على عليهالسلام وسرزمينهاى تحت نظر
آن امام انجام گرفته است بنماياند ، هر چند به دليل اين كه مؤلف بسيار با اطلاع وپر
مايه بوده ، در لا به لاى مطالب آن ، گفتنىها وحقايقى بسيار ارزندهتر از اصل
موضوع را گنجانده كه فوايدى عام تر دارد ، از جمله اوضاع آن مقطع از تاريخ ، وچگونگى
زندگانى حضرت على بن ابى طالب عليهالسلام
، وروشهاى ادارى وسياسى واخلاقى آن حضرت.
اين كتاب براى اولين بار در سال ١٣٥٤ در
دو جلد با تعليقات مفصل وفراوان در
١٢٠٠ صفحه چاپ شد وبه
علت استقبال فراوان شش ماه بعد دوباره تجديد چاپ گرديد.
٢٦.
فردوس (درباره تاريخ شوشتر وبرخى از مشاهير آن)
، تأليف : علاء الملك مرعشى شوشترى.
فردوس تاريخچه شوشتر وتذكره مشاهير آن
خطه است. مؤلف اين كتاب ، علاء الملك مرعشى شوشترى پسر قاضى نور الله شوشترى است.
اين كتاب اگر چه به حسب ظاهر كوچك است ،
ليكن از جهت محتوا بسيار با ارزش مىباشد ؛ چرا كه مشتمل بر ذكر عدهاى از فضلاى
شوشتر است كه تراجم ايشان در كتب ديگر به چشم نمىخورد ومخصوصاً اطلاعاتى را در
شرح حال قاضى نور الله شوشترى ومعرفى خاندان ودودمان او دارد كه در كتب ديگر يافت
نمىگردد.
اين كتاب در سال ١٣٥٢ در ٣١٥ صفحه توسط
انجمن آثار ملى به چاپ رسيده است.
٢٧.
آثار الوزراء ، تأليف : سيف الدين
حاجى بن نظام عقيلى.
او در دربار وزير فرهنگ دوست سلطان حسين
بايقرا در هرات مىزيسته است.
آثار الوزراء كتابى است درباره تاريخ
وزرا ، مؤلف در تأليف اين كتاب از نسائم الأسحار تأليف ناصر الدين منشى كرمانى
استفاده زيادى كرده است.
اين كتاب از مؤلفات مهم وبا ارزش قرن
نهم هجرى است ؛ زيرا كه در آن مطالب بسيار مهمى از اسنادى كه اصل آنها از ميان
رفته باقى مانده است ، از آن جمله از كتاب مقدمات ابو نصر مشكان كه ابو الفضل
بيهقى مورخ معروف آنچه را از اسناد خود ابو نصر درباره تاريخ غزنويان شنيده بود
نقل كرده است وجز در اين كتاب چيزى از آن باقى نمانده است.
آثار الوزرا در سال ١٣٣٧ در ٤٣٤ صفحه
توسط انتشارات دانشگاه تهران وسپس در سال ١٣٦٤ توسط انتشارات اطلاعات ، تجديد چاپ
گرديد.
٢٨.
نسائم الأسحار من لطائم الأخبار
، تأليف : ناصر الدين منشى كرمانى.
نسائم الأسحار كتابى است درباره تاريخ
وزرا كه منشى كرمانى آن را به سال ٧٢٥ هجرى قمرى نوشته است ، كه در باب خود از كتب
مهم ونفيس به شمار مىرود.
اين كتاب از جنبه تاريخى واز جهت نثر
فارسى اهميت وارزش بسزايى داشته است ؛
به همين دليل دو كتاب
مهم دستور الوزرا وآثار الوزراء كه پس از نسائم الأسحار نگاشته شده ، هر دو تحت
تأثير اين كتاب بودهاند.
نويسنده در شرح حال افراد از حد اعتدال
خارج نشده وبه مدح وقدح بىمورد نپرداخته است. مطالب نسائم الأسحار همه برگرفته از
منابع مهم ويا مشاهدات خود مؤلف هستند.
مؤلف دو كتاب معتبر ديگر نيز داشته كه
عبارتاند از : سمط العلى للحضرة العليا ، ودرة الأخبار.
كتاب نسائم الأسحار در سال ١٣٣٨ در ٢٦٠
صفحه توسط انتشارات دانشگاه تهران چاپ ودر سال ١٣٦٤ توسط انتشارات اطلاعات تجديد
چاپ گرديد.
گزارشى از نسخههاى
خطى نفيس كتابخانه محدث ارموى
سيد جلال الدين محدث ارموى در حيات خويش
داراى كتابخانه شخصى بسيار نفيسى بود كه كتابهاى چاپى وچاپ سنگى وخطى بسيارى را
در خود جا مىداد.
كتابخانه چاپى آن مرحوم در حدود ١٥٠٠٠
نسخه بود كه در موضوعات مختلف ، كتابهاى مرجع مهمى را در برداشت واز ويژگىهاى آن
نسخههاى چاپ اولِ كتابهاى چاپ تركيه ، مصر ، بمبئى وغيره است. ونيز اين كتابخانه
مشتمل بر حدود ٣٠٠٠ نسخه چاپ سنگى نفيس بود.
قرار بر آن بود كه كتابخانهاى به نام
آن مرحوم در قم تشكيل وبخش مطبوعات بدان منتقل شود ، به اين جهت كتب چاپى در
اختيار مركز احياء ميراث نيست.
كتابخانه خطى ايشان در حدود ٣٥٠٠ نسخه
است ودر سال ١٣٧٩ ش به كتابخانه مركز احياء منتقل گرديد. در اين مقال بر آنيم تا
به معرفى اجمالى اين نسخهها بپردازيم. اين بخش از چندين جهت داراى اهميت است :
١. وجود بسيارى از خطوط علما واجازات
آنان وقابل ذكر است مجموعهاى از اجازات اين كتابخانه در دفتر دوازدهم ميراث حديث
شيعه به چاپ رسيده است.
٢. وجود نسخههايى در علم حديث ورجال كه
در كمتر كتابخانه شخصى مىتوان بدين گستردگى يافت.
٣. وجود بسيارى از نسخههايى كه به خط
مؤلفان آنهاست.
٤. دارا بودن نسخى كهن در علوم مختلف
اسلامى.
تا كنون پيش نويس فهرستِ ٢٥٠٠ نسخه خطى
اين كتابخانه تهيه شده كه در اين جا به معرفى نسخههاى مهم آن در سه بخش پرداختهايم
:
الف
: نسخههاى قديمى وكهن :
در اين قسمت نسخههايى كه تا پايان سده دهم كتابت شدهاند را آوردهايم.
ب
: نسخههاى خط مؤلف : كه در اين بخش كتابهايى
را كه به خط مؤلفين آنها بوده ذكر شدهاند واز آوردن نسخى كه نسبت آنها به خط مؤلف
مشكوك بوده صرف نظر كردهايم.
ج
: نسخههاى داراى اجازه :
كه در اين فصل به اجازاتى كه به خط مجيزان آنها بوده اكتفا شده واز ذكر اجازات
منقوله يا مجموعه اجازاتى كه به خط يكى از كاتبان گردآورى شده بود ، پرهيز كردهايم.
نسخههاى خطى اين كتابخانه از شماره
مسلسل (٢٠٠١) به بعد در مركز احياء ميراث اسلامى ، شمارهگذارى شده است.
[نسخههاى قديمى]
(٢٠٠١) شرح الشافية ، ازجار بردى ، به
خط عطاء الله بن عبد الغفار بن عبد الكريم ، سلخ صفر ٧٧٥ در مدرسه مرجانيه بغداد.
(٢٠٠٥) مجموعه : ١. مكارم الأخلاق ، از
طبرسى ٢. قانون العدالة ، از حسين بن سيف الدين هروى ٣. أربعين حديث (يا اربعين
بهايى) ، از عماد الدين حسن طبرى ، به خط محسن على ميرى اردستانى ، در ربيع الثانى
٩٣٣.
(٢٠٠٧) مجموعه : ١. إجازة الحديث ، از
نور الدين على بن عبد العالى كركى ٢. المثلثات اللغوية ، از قطرب ٣. الأمان من
أخطار الأسفار والأزمان ، از على بن طاووس ٤. المجتنى من الدعاء المجتبى ، ازهمو
٥. محاسبة النفس ، ازهمو ٦. فرحة الغرى ، از احمد بن طاووس ٧. الآداب الدينية ، از
طبرسى ٨. الأربعون حديثاً ، از شهيد اول ، به خط محمد بن ابراهيم اوالى بحرانى ، در
سال ٩٥٧ و ٩٥٨ در تبريز واردبيل.
(٢٠٣٧) مناهج اليقين في اًصول الدين ، از
علامه حلى ، كتابت ١٠ ربيع الاول ٧٢٠.
(٢٠٣٩) مصباح المتهجد ، از شيخ طوسى ، كتابت
سده هفتم يا هشتم.
(٢٠٤١) فرحة الغري بصرحة الغرى ، از
احمد بن طاووس ، كتابت ١٤ صفر ٩٤٧ در مشهد غروى (نجف اشرف).
(٢٠٤٧) إحياء علوم الدين ، از غزالى ، به
خط احمد بن توكلى عجمى شروانى ، به سال ٨٥٠.
(٢٠٦٥) مفتاح المفتاح ، از قطب الدين
محمود شيرازى ، كتابت سده نهم.
(٢٠٨٤) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از
محقق كركى ، كتابت ٢٤ جمادى الثانى ٩٧٥.
(٢١٣٧) المحاكمات بين شرحي الإشارات ، از
قطب الدين رازى ، به خط احمد بن على سيكل ، سال ٩٨٧.
(٢١٤٣) كفاية الأثر ، از ابن خزار قمى ،
به خط عبد الغفور جديد الايمان ، ٨ محرم ٩٩٠.
(٢١٥٤) منهاج الصلاح في اختصار المصباح
، از علامه حلى ، به خط محمد تقى بن محمد شريف در ١٠ شعبان ٩٨٨.
(٢١٨٨) الإيضاح في شرح المقامات ، از
ابو الفتح ناصر مطرزى ، كتابت سده هفتم.
(٢٢٠١) مجموعه : ١. السامى في الأسامى ،
از ميدانى ٢. المصادر ، زوزنى ، كتابت سده هفتم يا هشتم.
(٢٢٧٣) إرشاد الأذهان ، از علامه حلى ، كتابت
٢٠ صفر ٩٧٣.
(٢٢٧٨) حاشية الفوائد الضيائية ، از ملا
عبد الغفور لارى ، كتابت ٩٨٠.
(٢٢٩٢) الكشاف ، از زمخشرى ، كتابت سده
هشتم.
(٢٣٠٤) أسئلة القرآن وأجوبتها ، از شمس
الدين محمد رازى ، از سده هفتم.
(٢٣٠٧) الدروس الشرعية ، از شهيد اول ، كتابت
سده نهم.
(٢٣٠٨) مكارم الأخلاق ، از طبرسى ، كتابت
سده دهم.
(٢٣٣٤) المستطرف في كل فن مستطرف ، از
بهاء الدين محمد ابشيهى ، كتابت سده نهم.
(٢٣٣٥) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، كتابت
١٢ رجب ٩٥٤.
(٢٤١٢) المزار ، از شهيد اول ، كتابت
سال ٩٧٤.
(٢٤٢٤) التحصيل ، از بهمنيار ، كتابت
سده دهم.
(٢٤٦٧) كليات سعدى ، از سده دهم.
(٢٤٦٨) روضة الصفا ، از مير خواند ، كتابت
صفر ٩٩٨.
(٢٤٧٤) تحفة الغريب ، از دمامينى ، به
خط يوسف رستوى ، از سده دهم.
(٢٤٨١) مسالك الأفهام ، از شهيد ثانى ، كتابت
سده دهم.
(٢٥٤٦) السراج الوهّاج في شرح المنهاج ،
از فخر الدين احمد جاربردى ، كتابت سده دهم.
(٢٥٧٠) حاشية المطول ، از سيد مير شريف
گرگانى ، كتابت رمضان ٨٢٨.
(٢٥٩٢) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از
محقق كركى ، به خط ابو الفتح بن مسعود تبريزى نجفى ، ذى حجه ٩٧٥.
(٢٦٠٨) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، كتابت
سده دهم.
(٢٦٨٢) جمع الجمع ، از ابن ابى جمهور
احسايى ، به خط .. الحسينى الفاطمى العلوى الطالبى الهاشمى القرشى ، اول ربيع
الثانى ٩٥٨.
(٢٧٣٩) منهاج العارفين ، في شرح كلمات
أمير المؤمنين عليهالسلام
، از ابن ميثم بحرانى ، به خط حسن بن محمد بن على بن مشرف عينائى ، ٥ ربيع الاول
٨٧٠ جهت شيخ شمس الدين محمد بن المؤدب.
(٢٧٤٣) خلاصة الأقوال ، از علامه حلى ، به
خط حسين بن عارف حسنى ، اول ذى حجة ٩٥٨.
(٢٧٦٦) البيان ، از شهيد اول ، كتابت
سده دهم.
(٢٧٧٣) البيان ، از شهيد اول ، به خط
ابراهيم بن عبد الحسين حصرى ، ربيع الآخر ٩٧٦.
(٢٨٤٨) شرح حكمة العين ، از شمس الدين
محمد بخارى مشهور به ميرك ، كتابت سده نهم.
(٢٨٧٩) منية اللبيب في شرح التهذيب ، از
سيد ضياء الدين عبد الله حلى ، به خط عبد الله به حسن بن محمد بن حسن بن النجار ، ٢٣
رمضان ٧٦٦.
(٢٨٩١) مجموعه : ١. خلاصة الأقوال ، از
علامه حلى ، به خط ناصر بن عبد العلى حلفانى ، كتابت سال ٩٧٢ در حله. ٢. إيضاح
الاشتباه ، از علامه حلى ، به خط عبد الله
جزايرى در شوال ٩٧٤
در قزوين. ٣. الناسخ والمنسوخ ، از ابن المتوج بحرانى ، به خط عبد الله بن شرف
منصورى در رجب ٩٧٤ در قزوين.
(٢٨٩٨) غاية المراد في شرح نكت الإرشاد
، از شهيد اول ، به خط صالح بن يوسف بن محمد بن يوسف مقشاعى ، ٢٤ جمادى الآخرة
٩٧٧.
(٢٩١٥) مصباح المتهجد ، از شيخ طوسى ، به
خط منتهى به امير حسنى زوينى ، در ١٧ ذى قعده ٩٧٤.
(٢٩٣٤) إحياء علوم الدين ، از غزالى ، كتابت
سده نهم.
(٢٩٣٥) مروج الذهب ، از مسعودى ، كتابت
سده دهم.
(٢٩٣٦) إكمال الدين واتمام النعمة ، از
شيخ صدوق ، به خط على بن فخر الدين فخار جرجانى ، رمضان ٨٩١.
(٢٩٣٧) جلاء الأذهان وجلاء الأحزان (تفسير
گازر) ، از ابو المحاسن حسين جرجانى ، به خط على بن حاجى محمد بن علد المجيد
جرجانى ، ١٨ جمادى الاول ٨٩٤ در مسجد شاسفآن.
(٢٩٤١) إرشاد الإذهان ، از علامه حلى ، ربيع
الثانى ٩٩٢.
(٢٩٤٢) مثنوى معنوى ، از جلال الدين
محمد رومى بلخى ، به خط مولوى واحدى از سده هفتم.
(٢٩٥٤) روضة الواعظين ، از ابن فتال
نيشابورى ، به خط حسن بن اسماعيل بن نعمت الله بن عبد الخالق بن نور الله خطيب
واعظ حسينى ، جمعه ٢٨ ربيع الاول ٩٩٩.
(٢٩٩٠) مجموعه : ١. الأبحاث في تقويم
الأحداث ، ركن الدين محمد جرجانى ٢. الحبوة ، از شهيد ثانى ٣. إرث الزوجة ، ازهمو
، به خط محمد بن شمس بن على بن حسن شيبانى ، سال ٩٧٥.
(٣٠١٠) فقه القرآن ، از قطب الدين
راوندى ، به خط على بن شمروخ ، ٢٣ ربيع الاول ٧٦٨.
(٣٠١١) إيضاح مخالفة السنة ، از علامه
حلى ، به خط ابو الحسن اصفهانى ، ذى حجه ٩٨١.
(٣٠١٥) جلاء الأذهان (تفسير گازر) ، از
ابو المحاسن حسين گرگانى ، كتابت سده نهم.
(٣٠١٦) جلاء الأذهان (تفسير گازر) ، كتابت
سده نهم.
(٣٠٣٨) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از
محقق كركى ، كتابت سده دهم.
(٣٠٤٠) الكشاف ، از جار الله زمخشرى ، سده
ششم.
(٣٠٤٥) صحاح اللغة ، از ابو نصر اسماعيل
جوهرى ، به خط حسين بن فياض العرب ، رجب ٩٠١.
(٣٠٤٨) ديوان جامى ، كتابت سده دهم.
(٣٠٥٩) تحرير الأحكام الشرعية ، از
علامه حلى ، كتابت ٢٨ جمادى الثانى ٩١٨.
(٣٠٩١) مجمع البيان ، از امين الاسلام
طبرسى ، به خط كيقباد بن حاجى على بحر آبادى جوينى ، سال ٩٦٤ ـ ٩٦٥.
(٣١٠٨) إيضاح الفوائد ، از فخر المحققين
حلى ، كتابت سده دهم.
(٣١١٧) مجموعه : ١. النافع يوم الحشر ، از
فاضل مقداد ٢. واجب الاعتقاد ، از علامه حلى ٣. الاعتقادات ، از مؤلف ناشناخته ٤.
نهج السدادا ، از عبد الواحد نعمانى ٥. الاعتقادات ، از مؤلف ناشناخته به خط محمد
بن موسى بن محمد سقيفى ، سال ٨٠٠ و ٨٦٤.
(٣١١٩) توضيح التذكرة ، از نظام الدين
حسن قمى نيشابورى ، از سده دهم.
(٣١٢٣) اشجار واثمار ، علاء منجم بخارى
، كتابت سده دهم.
(٣١٢٤) إرشاد الأذهان ، از علامه حلى ، به
خط يوسف بن محمد خلخالى ، ٢٣ ربيع الاول ٩٠٤.
(٣١٦٨) شرح عقائد النسفي ، از سعد الدين
مسعود تفتازانى ، به خط اسماعيل بن ابراهيم در غره رمضان ٨٧٨ در مدرسه بادكوبه.
(٣١٨٩) جواهر الأسرار وزواهر الأنوار ، از
كمال الدين حسين خوارزمى ، كتابت سده نهم.
(٣١٩٠) مجمع البيان ، از امين الاسلام
طبرسى ، به خط عبد الله بن عبد الكريم در ربيع الثانى ٩٦٢.
(٣٢٢٨) جوامع الحكايات ولوامع الروايات
، از جمال الدين محمد عوفي بخارى ، كتابات رمضان ٧٧٥.
(٣٢٣٤) تحرير الأحكام الشرعية ، از
علامه حلى ، كتابت سده نهم.
(٣٢٤٢) القاموس المحيط ، از فيروز آبادى
، كتابت سده دهم.
(٣٢٦٦) حاشية شرح التجريد الجديد ، از
مؤلف ناشناخته به خط نور الدين بن يوسف ، سال ٨٩٩.
(٣٢٦٧) الفوائد الملية بشرح الرسالة
النفلية ، از شهيد دوم ، به خط على بن ادريس بن حسين مشهور به ابن فروج ، ٦ شعبان
٩٥٧.
(٣٢٦٨) ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ، از
شيخ صدوق ، به خط حسن بن ابى الوحش ، شوال ٧٦٣.
(٣٢٧٠) حاشية شرح ميرك على هداية الحكمة
، از سيد مير شريف گرگانى ، كتابت سده دهم.
(٣٢٧٢) مجموعه : ١. الباب الحادي عشر ، از
علامه حلى ٢. مفتاح الباب الحادي عشر ، از مير ابو الفتح عربشاهى ٣. النفلية ، از
شهيد اول ٤. الآداب الدينية للخزانة المعينية ، از ابو على طبرسى ، كتابت سده دهم.
(٣٢٧٤) مجموعه : ١. اصول دين ، از شيخ
طوسى ٢. واجب الاعتقاد ، از علامه حلى ٣. الفخرية في معرفة النية ، از فخر
المحققين حلى ٤. تبصرة المتعلمين ، از علامه حلى ، كتابت سال ٨٨٦.
(٣٢٩٩) تهافت الفلاسفة ، از مصطفى خواجه
زاده بروسوى ، كتابت ١٠ ربيع الاول ٩٠٢.
(٣٣٠٠) مجموعه رسالههاى غياث الدين
منصور دشتكى با عناوين : ١. جام جهان نما ٢. الإيمان في علم الكلام ٣. دليل الهدى
٤. جام گيتى نما ٥. سفير الغبراء والخضراء ٦. معيار العرفان ، به خط شاگرد مؤلف
يونس بن احمد بن حسين بن اسحاق بن احمد نظامى حسنى حسينى شيرازى ، سال ٩٤٨ ـ ٩٥٠.
(٣٣٠٦) مبادئ الوصول إلى علم الأصول ، از
علامه حلى ، به خط جمال الدين بن على هزار جريبى ، سال ٩٨٤.
(٣٣٤٥) مجموعه رسالههاى كمال الدين عبد
الرزاق كاشانى بدين عناوين : ١. تشريفات ٢. القضاء والقدر ٣. خلاصة التدبير في
سياسة الوزير ٤. فتوت نامه ، به خط عفيف
الدين طيفور بن جنيد
حافظ بايزيدى ، سال ٨٦٥.
(٣٣٤٩) كتاب الدعاء ، از مؤلف ناشناخته
از سده هفتم.
(٣٣٥٣) كنز العرفان في فقه القرآن ، از
فاضل مقداد سيورى حلى ، به خط نعمت الله بن على هروى ، ٢٥ جمادى الاول ٩٣٨.
(٣٣٥٥) روضة الواعظين ، معين الدين محمد
فراهى ، به خط مغيث بن غياث كرمانى ، از سده دهم.
(٣٣٨١) المصباح في شرح المفتاح ، از سيد
مير شريف گرگانى ، كتابت اواخر ربيع الآخر ٨٥٦.
(٣٣٨٢) شرح مفتاح العلوم ، از تفتازانى
، كتابت سده نهم.
(٣٣٩٠) روض الجنان وروح الجنان ، از ابو
الفتوح رازى ، به خط حسين بن محمد بن حسن بن ابراهيم بن محمد عيار ، دوم صفر ٥٧٩ و
١١ ربيع الاول همان سال.
(٣٣٩٨) مجموعه : ١. إعلام الولى بأعلام
الهدى ، از ابو على طبرسى ٢. تحف العقول عن آل الرسول ، از ابن شعبه حرانى ، كتابت
٢٧ محرم ٩٨٣ و ١٧ صفر همان سال.
(٣٣٩٩) إصلاح المنطق ، ابن السكيت ، كتابت
سده دهم.
(٣٤٠٠) الدروس الشرعية ، از شهيد اول ، به
خط عبد المهدى بن عبد الله بن راشد ، سال ٩٨٣ و ٩٨٤.
(٣٤٠٥) قواعد الأحكام ، از علامه حلى ، به
خط عبد الامام بن مولانا محمد ، ١٦ رجب ٩١٧ (نسخه از سده نهم وبرگ پايانى جزء اول
به خط اوست).
(٣٤١٩) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، كتابت
سده دهم.
(٣٤٣٤) شرح الكافية ، عصام الدين
سمرقندى ، به خط يحيى بن جابر از سده دهم.
(٣٤٤٦) اًصول الدين ، از شيخ طوسى ، به
خط عبد العزيز بن عبد العلى بن على ، سال ٨٨٨.
(٣٤٦٦) جام جهان نما ، از غياث الدين
منصور دشتكى ، كتابت سده دهم.
(٣٤٧٨) ديوان سنايى ، از ابو المجد
مجدود غزنوى ، كتابت سده دهم.
(٣٥٠١) شره منهاج الوصول الى علم
الاُصول ، از برهان الدين عبيد الله فرغانى ، به خط على بن على بن ابى المجد ساوى
، ٢١ رمضان ٧٣٣ در ربع رشيدى تبريز.
(٣٥٠٦) غاية المرام في شرح شرائع
الإسلام ، از شيخ مفلح صيمرى ، به خط ناصر بن على بن سعيد بن على بن حسين بن ابى
اسماعيل ، ١٣ محرم ٩٢٤.
(٣٥١٢) شرح الشمسية في القواعد المنطقية
، از سعد الدين تفتازانى ، به خط قاسم بن ادريس بن حاجى محمود شاه ، غره شوال ٨٧٧.
(٣٥٣١) لوامع الأسرار في شرح مطالع
الأنوار ، از قطب الدين محمد رازى ، به خط حسن بن محمد بشلى كشلى ، غره محرم ٩٣٦.
(٣٥٥٥) الرسالة العلية في الأحاديث
النبوية ، از ملا حسين كافشى ، كتابت سده دهم.
(٣٥٧٥) الأمالى ، از شيخ طوسى ، به خط
ياسين بن احمد بن محمد بن ابراهيم مشهور به صراف در ١٢ ذى قعده ٩٨٢ از روى نسخه
على بن ادريس حلى.
(٣٦٠٥) عدة الداعي ، از ابن فهد حلى ، به
خط عز الدين محمد بن نظام الدين محمود انصارى ، ذى حجه ٩٧٩.
(٣٦٤٠) الانتصار ، از شريف مرتضى ، به
خط صالح بن يوسف بن محمد بن يوسف مقاعى اوالى بحرانى ، ١٨ محرم ٩٩١.
(٣٦٥٢) مجموعه : ١. الرعاية في شرح
البداية ، از شهيد ثانى ، به خط حسن بن احمد بن راشد بن عيسى عريضى اوالى ، ٢٧
رمضان ٩٨٧ ٢. منهاج الهداية والإنصاف لرد الاحتجاج برواية أهل الخلاف ، از حسين بن
حسن بن احمد حسينى جعفرى ، به خط مؤلف در شوال ٩٨٧.
(٣٦٥٩) اخلاق محسنى ، از كمال الدين
حسين كاشفى ، كتابت ٩٤٦ در آگره.
(٣٦٨١) شرح حرز الأمانى ووجه التهانى (شرح
الشاطبية) ، از شهاب الدين احمد دمشقى معروف به ابن ربيعه ، به خط عبد الله بن
يحيى بن على بحرانى ، ٢٤ جمادى الآخرة ٩٥٢.
(٣٦٨٦) مصباح المتهجد ، از شيخ طوسى ، به
خط احمد بن حسن بن مشرف بن احمد بن ابراهيم جد حفصى ، سال ٩٩٨ و ٩٩٩.
(٣٦٨٩) المفصل في صنعة الإعراب ، از جار
الله زمخشرى ، كتابت سده دهم.
(٣٧٣٤) شرح الكافية ، رضى الدين
استرآبادى ، به خط محمد بن طاهر بن حبيب عجمى
از سده نهم.
(٣٧٤٦) حاشية لوامع الأسرار في شرح
مطالع الأنوار ، از سيد مير شريف گرگانى ، به خط حمد الله بن محمد ، رمضان ٩٣٣.
(٣٧٧٠) شرح حكمة الإشراق ، از قطب الدين
محمد شيرازى ، به خط سيد احمد محمود معروف به اين كاتب ، سلخ جمادى الاول ٨٧٨.
(٣٧٨٥) مجموعه : ١. المعينية ٢. حل
مشكلات معينية ، هر دو از خواجه نصير الدين طوسى ، كتابت سال ٨٩١.
(٣٨١٦) الروضة البهية في شرح اللمعة
الدمشقية ، از شهيد ثانى ، به خط حيدر محمد قارى بن نظام الدين محمود بن مجد الدين
محمد ابو على استرآبادى ، ١٩ ذى قعده ٩٦٠.
(٣٨٢٥) جامع المقاصد في شرح القواعد ، از
محقق كركى ، به خط صالح بن عبد الله بن احمد صعدى ، سال ٩٣٤.
(٣٨٤٩) تفسير قرآن كريم ، از مؤلف
ناشناخته از سده هفتم يا هشتم.
(٣٨٦٦) الجامع الصحيح ، از ابو عبد الله
محمد بخارى ، كتابت سده نهم.
(٣٨٩٨) تحفه سامى ، از سام ميرزا بن
اسماعيل صفوى ، به خط عنايت لاهجى ، سال ٩٨٥.
(٣٩٢١) مجموعه : ١. حاشية المختير
النافع ، از مؤلف ناشناخته به خط زياد بن محمد بن مهدى مهاذيب ، ١٥ رجب ٩٥٨ ٢.
حاشية إرشاد الأذهان ، از محقق كركى ، كتابت سده دهم.
(٤٠٠٠) مجموعه : ١. نهج الحق وكشف الصدق
، از علامه حلى ٢. قضايا أمير المؤمنين عليهالسلام
، از مؤلف ناشناخته ٣. تذكرة الواصلين في شرح نهج المسترشدين ، از نظام الدين عبد
الحميد اعرجى ٤. الاعتقادات ، از مؤلف ناشناخته ٥. دليل الهدى ، از غياث الدين
منصور دشتكى ٦. منهاج الكرامة في معرفة الإمامة ، از علامه حلى ، كتابت سده دهم.
(٤٠٠٣) فتح الباري في شرح صحيح البخاري
، از ابن حجر عسقلانى ، به خط نظام بن محمد بن نظام خوافى ، از سده نهم يا دهم.
(٤٠٠٤) شرح الموجز ، از نفيس بن عوض
كرمانى ، كتابت شعبان ٩٠٠ از روى خط مؤلف.
(٤٠١٠) الأمالي ، از شيخ طوسى ، به خط
محمد بن على بن احمد ملقب به اصيل كمال
شهاب كربالى ، در ذى
قعده ٩١٦.
(٤٠٣٨) المهذب البارع في شرح المختصر
النافع ، از ابن فهد حلى ، به خط محرز بن خليل بن سبع نادوى ، رمضان ٨١٩.
(٤٠٥٧) منتخب اخلاق ناصرى ، از مؤلف
ناشناخته كتابت ٩٥٦.
(٤٠٩١) مجموعه : ١. غاية الإيجاز ، از
ابن فهد حلى ٢. الألفية ، از شهيد اول ٣. ثلاثون مسألة ، از شيخ طوسى ٤.
الاعتقادات ، از شهيد اول ٥. غاية البيان في تحقيق الإيمان ، از مؤلف ناشناخته ٦.
العوامل المئة ، به خط محمد بن ابراهيم ، سال ٩٤٨.
(٤٠٩٨) مختلف الشيعة ، از علامه حلى ، كتابت
سده دهم.
(٤١١٩) شرح الكافية ، از مؤلف ناشناخته
به خط على بن ابو بكر بن جبرئيل بن محمد همدانى ، ٢٦ شعبان ٩١٢.
(٤١٢٩) الأمالي ، از شيخ صدوق ، كتابت
سده دهم.
(٤١٣٣) شرح گلستان ، از سرورى ، كتابت
شعبان ٩٧٢.
(٤٢١٩) جنگ ، از مؤلف ناشناخته كتابت
سال ٩٢٠.
(٤٢٢٨) إيضاح الاشتباه في أسماء الرواة
، از علامه حلى ، به خط ابراهيم بن حسن وراق ، ١٠ جمادى الاول ٩٠٤ جر قطيف.
(٤٢٣٦) كتابى در نجوم ، از سده هشتم.
(٤٢٣٩) النكت الاعتقادية ، از شيخ مفيد
، به خط اسد الله اصفهانى ، ٢٣ شوال ٩٤٩.
(٤٢٤٠) مجموعه : ١. ترجمه الفصول
النصيرية ، از استرآبادى ٢. الأنوار الجلالية للفصول النصيرية ، هر دو از فاضل
مقداد ، كتابت سده نهم.
(٤٢٥٣) تقديم أبي بكر (شرح بديعية ابن
حجة) ، از تقى الدين ابو بكر بن على معروف به ابن حجة حموى ، كتابت سده نهم.
(٤٣٠٠) شرائع الإسلام ، از محقق حلى ، كتابت
سده دهم.
(٤٣١٢) ذكرى الشيعة ، از شهيد اول ، به
خط سعد الدين ، ١٥ رجب ٩٨٨.
(٤٣١٤) قواعد الأحكام ، از علامه حلى ، كتابت
سده هشتم.
(٤٣١٦) صحيفه شاهى ، كمال الدين حسين
كاشفى ، به خط مقصود على ، جمادى الاول ٩٩٠.
(٤٣٢٣) شرح الكافية ، از رضى الدين
استرآبادى ، كتابت ٢٨ شعبان ٨٢٨.
(٤٣٢٥) المواهب اللدنية بالمنح المحمدية
، از شهاب الدين احمد قسطلانى ، به خط نور محمد انصارى ، از سده نهم.
(٤٣٣٧) روض الجنان وروح الجنان ، از ابو
الفتوح حسين بن على خزاعى رازى ، به خط حسين بن مظفر بن محمود بن جلال الدين مقيم
خاتون آبادجى از الكاى اصفهان ، رمضان ٩٨٢.
(٤٣٣٨) منتهى المطلب ، از علامه حلى ، به
خط جلال الدين بن محمد بن عماد الدين زوارى ، كتابت ٩٨٣ تا ٩٩١.
(٤٣٤٥) مجموعه : ١. إرشاد الأذهان ، از
علامه حلى ، به خط حسن اتاح بن اسود بن دبيس بن علوان مقرحى ، رجب ٩٤٧ ٢. الجعفرية
، از محقق كركى ، كتابت سده دهم ٣. الرضاع ، از محقق كركى ، كتابت ١٠ صفر ٩٤٨ ٤.
حاشية إرشاد الأذهان ، از محقق كركى ، كتابت سده دهم.
(٤٣٤٧) مجموعه : ١. الخلاصة في معرفة
الحديث ، از شرف الدين حسين طيبى ، كتابت ١٤ رمضان ٩١١. ٢. شرح شمائل النبى ، از
مؤلف ناشناخته از سده دهم. ٣. الاعتقادات ، از ابو عبد الله محمد بن خفيف شيرازى ،
كتابت سال ٨٨١ ٤. الأربعون حديثاً ، از مؤلف ناشناخته ٥. الأربعون حديثاً ، از
مؤلف ناشناخته ٦. روضة المتقين ، از مؤلف ناشناخته به خط محمد بن خاوند شاه بن
محمد شاه زهانى ، صفر ٨٨٠ ٧. الأربعون حديثاً ، از جلال الدين بن شمس الدين
خوارزمى ، به خط كاتب رسالة قبل در اواخر ذى حجة ٨٧٩ ٨. الأربعون حديثاً ، از محيى
الدين نووى ، كتابت ٨٧٩ ٩. ضوء الشهاب ، از قاضى قضاعى ، به خط محمد بن يوسف امامى
، غره محرم ٨٧٧.
(٤٣٧٥) حلية الأبدال وما يظهر عنها من
المعارف والأحوال ، از محيى الدين ابن عربى ، كتابت سده نهم يا دهم.
(٤٣٨٠) مجموعه : ١. مصباح الشريعة ، منسوب
به امام صادق عليهالسلام.
٢. الغافلين ، از محمد ابراهيم سرمدى. ٣. شرح حديث «كنت كنزاً مخفياً» ، از مؤلف
ناشناخته ٤. شرح حديث عماء ، از جامى. ٥. شرح بيتى از دهلوى ، از جامى. ٦. نى نامه
، از جامى. ٧. اخلاق محسنى ، از بيهقى كاشفى. ٨. ده قاعده ، از مير سيد على
همدانى. ٩. شرح دعاى صباح ، از قاسم ميركى. ١٠. منتخب تحفة الصلوات ، از حسين
بيهقى.١١. تفسير آية الكرسى ، از خفرى. ١٢. شق القمر ، از صائن الدين تركه ، تمامى
مجموعه به خط لطف الله بن نصر الله رانكوبى خالدى ، از سال ٩٨١ تا ٩٨٦ در مقام سالوكده
از قراى لاهيجان.
(٤٣٩١) مجموعه : ١. انعكاس الشعاعات
وانعطافها ، از خواجه نصير الدين طوسى ، كتابت سده دهم. ٢. حاشية شرح آداب البحث
للشيروانى ، از جمال الدين يحيى كاشانى ، كتابت ٢٩ شوال ٩٥٧. ٣. شرح تهذيب المنطق
، از شاهمير شيرازى. ٤. حاشية تهذيب المنطق ، از جلال الدين اسعد دوانى ، كتابت
دوشنبه اواسط ذى قعده ٩٥٧. ٥. شرح آداب البحث للسمرقندى ، از كمال الدين مسعود
شيروانى ، كتابت ١٢ ذى حجه ٩٥٨.
(٤٤٤٢) شواهد النبوة لتقوية أهل الفتوة
، از نور الدين عبد الرحمن جامى ، كتابت سوم ربيع الأول ٩٦٧.
(٤٤٤٤) نهج البلاغة ، از شريف رضى ، كتابت
سده نهم يا دهم.
(٤٤٥٣) مجموعه : ١. حاشية شرح التجريد
القديم ، از مير سيد شريف گرگانى. ٢. الرسالة المبارك شاهية ، از مباركشاه محمد
بن على رازى ، به خط محمود بن يوسف در رجب ٨٧٣.
(٤٤٨٥) مجموعه : ١. الفهرست ، از شيخ
طوسى. ٢. فرقه ناجية ، از مؤلف ناشناخته هر دو كتاب به خط محمد على بن عبد الحى
طالقانى ، به سال ٩٨٣.
(٤٤٧٨) تفهيم المسامع في جمع الجوامع ، از
احمد بن محمد بن محمد بن على حلى شافعى ، ٩ رمضان ٨٦٩.
[نسخههاى خط مؤلفين]
(٢٠٢٣) فهرس الكتب الأربعة ، از سيد ابو
القاسم احمد بن محمد حسينى اصفهانى.
(٢٠٢٨) رائقات الأشعار من مدائع النبي
وأهل بيته الأطهار ، از سيد محمد بن معصوم رضوى مشهدى.
(٢٠٣٢) علم المحجة ، از ميرزا عبد الله
بن محمد بهبهانى.
(٢٠٤٠) كشف الحجاب عن علم الحساب ، از
عبد الرحيم بن محمد رضا اصفهانى كرباسى ، سال ١٢٨٣.
(٢٠٥٣) الجواهر المقطعة ، از سيد محمد
مهدى بن محمد جعفر موسوى تنكابنى.
(٢٠٥٥) مجموعه : ١. ضياء الأتقياء ٢.
الوجود ٣. معارف الحقائق ، همگى از ملا على اصغر بن على اكبر نيّر بروجردى ، به
سال ١٢٧٦.
(٢٠٥٦) كتاب الفضل ، سيد قريش بن محمد
حسينى قزوينى ، ذى حجه ١٢٩٤.
(٢٠٨٩) توضيح المرام في شرح تهذيب
الأحكام ، از ملا محمد نعيم شريف بن محمد تقى عرفى طالقانى مشهور به ملا نعيما.
(٢١٦٣) الفوائد الشريفية من تحقيق
المطالب الاُصولية ، از شيخ غلامعلى بن محمد نصير گيلانى شلمانى ، سال ١٢٣٠.
(٢١٦٥) الموائد الاُصولية في الغرفات
الغروية ، از سيد محمد ، سال ١٢٦٠.
(٢١٧٦) مفاتيح الاُصول الى علم الاُصول
، از ميرزا ابو القاسم بن محمد مهدى.
(٢٢١١) إلزام النواصب من طرق الغواصب ، از
سيد محمد كاظم بن محمد جعفر كاظمى ، سال ١١٢٩.
(٢٢٤٥) وقت وقبله ، از محمد بن حسن
شوشترى ، در ٢٤ محرم ١٢٩٦.
(٢٢٤٧) أساس السياسة في تأسيس الرئاسة ،
از شيخ محمد بن اسماعيل واعظ تهرانى كجورى ، سال ١٣٢٤ به بعد.
(٢٢٥٢) خلاصة المصائب ، از ميرزا احمد
بن ابو الحسن شريف شيرازى ، سال ١٢٩٥.
(٢٢٧٨) كشاف ، از سيد محمد حسين بن شمس
الدين محمد نسّابه حسنى حسينى ، ١٨ رمضان ١٠١٥.
(٢٢٩٠) الحكمة الإلهية ، از ملا محمد
مهدى نراقى.
(٢٣٣٨) وسائل الشيعة ، از حر عاملى.
(٢٣٣٩) وسائل الشيعة ، از حر عاملى.
(٢٤٣٧) الدرة الفاخرة في زيارات العترة
الطاهرة ، از ملا محمد صادق بن آقا محمد لنكرانى ، از سده سيزدهم.
(٢٤٣٩) تقرير أبحاث اصولية ، از مؤلف
ناشناخته از سده سيزدهم.
(٢٤٤٠) غنيمة القبور في عمل المشهور ، از
زين العابدين سبزوارى ، دهه اول محرم ١٣١٨.
(٢٤٥٥) اُصول العقائد وجامع الفوائد ، از
شيخ محمد كاظم رشتى حائرى ، سال ١٢٩٤.
(٢٥١٥) جواهر الأخبار ، از ملا نجفعلى
بن محمد رضا تبريزى زنوزى.
(٢٥٦٣) آداب نماز شب ، از على بن عبد
الله عليارى ، سال ١٢٨٩.
(٢٦٣٠) الجامع للأقوال في أحوال الرجال
، از سيد يوسف عاملى.
(٢٦٦٧) ترجمه اعتقادات صدوق ، از مؤلف
ناشناخته.
(٢٧٤٧) تقرير أبحاث الكوهكمري ، از مؤلف
ناشناخته سال ١٢٧٦ ـ ١٢٨١.
(٢٧٧١) غنيمة القبور في عمل الشهور، از
شيخ زين العابدين سبزوارى ، سال ١٣١٨.
(٢٨٤٠) الفوائد السنية في شرح الاثنا
عشرية ، از شيخ حسن بلاغى.
(٢٨٥٧) مفتاح الفلاح وكنز المودة ، هر
دو از مير معين الدين بن على حسينى ، به سال ١٣٠٤ يا ١٣٤٠.
(٢٨٧٥) شرح توحيد مفضل ، از مير محمد بن
محمد باقر حسينى ، ٢٨ ربيع الآخر ١٠٩٢.
(٢٨٨٦) منتخب تسلية القلوب الحزينة ، از
محمد باقر رضوى ، به سال ١٣٠٨.
(٢٨٨٩) الأدلة الساطعة والحجج القاطعة ،
از شيخ على بن محمد ثقفى ، سال ١٢٤٦.
(٢٩٥١) مجالس المصائب ، از عبد الله بن
نور الله ، سال ١٠٩٩.
(٢٩٩٨) الموائد الاُصولية في الغرفات
الغروية ، از سيد محمد ، سال ١٢٧٥.
(٣٠١٧) معراج الاُصول ، از سيد احمد بن
محمد مهدى موسوى كاشانى.
(٣٠٧٤) سدرة المنتهى، از شيخ حسن بن
مرتضى شيخ الاسلام رشتى ، سال ١٣١٢.
(٣١٨١) إيضاح الصواب ، از ملا مهدى بن
اسد الله لاهيجانى ، از سده چهاردهم.
(٣١٨٧) سفينة النجاة ، از شيخ حسين بن
عبد الحامد فيحانى ، ٢٣ شعبان ١٢٨٨.
(٣١٩١) شرح غرر الحكم ودرر الحكم، از
آقا جمال خوانسارى ، سال ١١٣ ـ ١١١٧.
(٣١٩٥) انتخاب الجيد من تنبيهات السيد ،
از شيخ محسن دمستانى.
(٣٢٠٠) الفوائد الحائرية القديمة ، از
وحيد بهبهانى.
(٣٢٠١) كنز الكلام في شرح شرائع الإسلام
، از سيد محمد جواد حسينى ، سده سيزدهم.
(٣٢٠٢) كنز الكلام في شرح شرائع الإسلام
، از سيد محمد جواد حسينى ، سده سيزدهم.
(٣٢٠٤) ديوان الغري ، از محمد مهدى
ايرانى نجفى صائغ ، صفر ١٣٦٥.
(٣٢١٤) الروضة البهية في الإجازة
الشفيعية ، از سيد محمد شفيع جاپلقى ، رمضان ١٢٧٨.
(٣٢٤٥) نهاية التحصيل في شرح مسائل
التفصيل ، از يوسف بن على بحرانى حويزى ، سال ١٠٨٥ تا ١٠٨٧.
(٣٢٤٦) نهاية التحصيل في شرح مسائل
التفصيل ، از يوسف بن على بحرانى حويزى ، سال ١٠٩٣ تا ١٠٩٦ در خراسان.
(٣٢٤٧) نهاية التحصيل في شرح مسائل
التفصيل ، از يوسف بن على بحرانى حويزى ، سال ١١٠٢ در حويزه.
(٣٣٠٨) مصباح الشيعة ، ملا على بن حسين
بن على قره داغى دزمارى ، ربيع الاول ١٢٣٤.
(٣٣١٢) العقل والجهل وأسرار الأئمة عليهمالسلام ، از شيخ ابراهيم بن
احمد قپانى كعبى ، از سده دوازدهم.
(٣٤٢٨) جنگ ، از ابو تراب بن احمد بن
محمد مهدى نراقى ، از سده سيزدهم.
(٣٤٥٣) مجموعه رساله هاى ميرزا محمد
حائرى تهرانى با عناوين : ١. تهذيب المقال في رفع الإشكال عن مباحث الأغسال ٢.
الحديقة السنية في بيان النكات والدقائق المتعلقة بالمتاجر من الروضة البهية ٣.
تهذيب المناهج لتقريب الحوائج.
(٣٤٧٤) شرح شرائع الاسلام ، از مؤلف
ناشناخته از سده سيزدهم.
(٣٤٧٩) مجموعه رسالههاى ملا محمد حسين
بن محمد باقر آرائى كاشانى با عناوين : ١. شرح الدرة النجفية ٢. الاستصحاب ٣.
التجزي في الاجتهاد ٤. حرمة إبطال العمل
٥. حجر الولي الاجباري ٦. الطلاق ثلاثاً
في مجلس واحد ٧. سجدة السهو.
(٣٥٢٤) كتاب الخيارات ، از مؤلف
ناشناخته سيزده سيزدهم.
(٣٥٢٥) كتاب البيع ، از مؤلف ناشناخته
سيزده سيزدهم.
(٣٥٤٤) زبده الفوائد ، از عبد الكريم بن
عطاء الله آشتيانى قمى نخعى ، ١٠ رجب ١٢٦٩.
(٣٥٤٦) منهج الصادقين ، از ملا فتح الله
كاشانى ، از آغاز فاتحه تا اواخر سوره آل عمران واز آغاز نساء تا اواخر آن.
(٣٦١١) مجموعه رسائل ملا احمد بن
اسماعيل بن محمد خراسانى ترشيزى كوهسرخى نامقى با اين عناوين : العلم والظن ، وصية
المولى أحمد الترشيزي ، تفسير آية (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ
اللَّهُ وَرَسُولُهُ)
، التحية على الشيعة ، المعرفة ، طريق الاهتداء للسالكين سلوك آل العباء ، از سده
سيزدهم.
(٣٦١٣) مجموعه رسالههاى محمد على بن
محمد رضا ساروى مازندرانى با اين عناوين : صلاة الجمعة ، حاشية بحث القراءة من
إرشاد الأذهان ، الصلاة في البقاع الأربعة ، انتفاع الميت بما يهدى إليه ، الاستخارة
، حاشية على بحث صلاة الجمعة من إرشاد الأذهان ، العدالة ، تعليقة على بحث أوقات
الصلاة من شرح اللمعة ، كلمات غروبة ، الخطب ، سؤال وجواب.
(٣٦٢٤) شرح شرائع الاسلام ، از مؤلف
ناشناخته از سده سيزدهم.
(٣٦٤٨) تقريرات ، الاُصول ، از مؤلف ناشناخته
سال ١٢٤١ و ١٢٤٢.
(٣٦٥٧) كتاب في الإمامة ، از مؤلف
ناشناخته از سده سيزدهم.
(٣٦٥٨) غاية المبادي في علم الاُصول ، از
سيد محمّد جواد بن حسين حسينى ، از سده سيزدهم.
(٣٧٦٥) جنگ ، از نصير الدين سليمان بن
علم الهدى كاشانى ، سال ١١٢٤ و ١١٢٥ در اصفهان.
(٣٧٧٩) الرجال ، از مؤلف ناشناخته از
سده سيزدهم.
(٣٨١٥) خزائن الجواهر سلطاني ، از مير
محمد حسين بن محمد صالح خاتون آبادى.
(٣٨٣٠) مجموعه : ١. مسائل الرضاع ٢.
إكليل المنهج في تحقيق المطلب ، هر دو از ملا
محمد جعفر بن محمد
طاهر كرباسى خراسانى ، به سال ١١٣٤.
(٣٨٦٣) سفينة الشعراء ، از مؤلف
ناشناخته از سده يازدهم.
(٣٨٦٧) ترجمه بحار الأنوار ، از مؤلف
ناشناخته جلد نهم ، از سده دوازدهم.
(٣٨٧٤) جلاء الجلالين ، از مرلف
ناشناخته در شوال ١١١٥ وربيع الاول ١١١٦.
(٣٨٨٢) جامع الاُصول الخمسة ، از مؤلف
ناشناخته از سده يازدهم.
(٣٩٤٤) فوائد الاُصول ، از محمد حسن بن
محمد تقى خواجويى ، سال ١٢٥٠ در اصفهان.
(٣٩٤٥) تقريرات الاُصول ، از مؤلف
ناشناخته ، كتابت سال ١٢٦٥.
(٣٩٤٩) اُصول الفقه ، از مؤلف ناشناخته
سده سيزدهم.
(٣٩٨٩) تقريرات الشيخ الأنصاري ، از
ميرزا محمد حسن آشتيانى.
(٤١٠٤) شرح مسند أبى حنيفة ، از مؤلف
ناشناخته از سده دوازدهم.
(٤١٠٥) جنگ ، از محمد رشتى ملقب به عرب
، از سده سيزدهم.
(٤١٩٠) مجمع الأخبار ، از عبد القادر بن
محمد مهدى بسطامى.
(٤٣١٢) احكام قرانات ، از هاشم منجم
مشهدى ، از سده چهاردهم.
(٤٣٥٣) نديم الفضلاء ، از طهماسب قلى
بيگ وهمى ، سال ١٠٤٦ ـ ١٠٥٤.
(٤٤٠٤) الحكمة البالغة ، از محمد نصير
بن محمد معصوم بار فروشى.
(٤٤٢٠) مجموعه : ١. جامع (منيع) الخيرات
في شرح أسرار الصلوات ٢. عوائد الأيام في عويصات المهام ٣. مقدمه عوائد الأيام ، همگى
از ملا محمد على بن محمد حسن مشهور به على آرائى.
(٤٤٥١) شرح الكافي ، از ملا محمد هادى
مازندرانى.
(٤٤٥٨) مجموعه : ١. التبيان لأهل
الإيمان وأصحاب الإيقان ٢. ملحقات الأربعين ، هر دو از سيد محمد مهدى موسوى
تنكابنى.
(٤٤٥٩) روضة المعجزات ، از مؤلف
ناشناخته.
[نسخههاى داراى
اجازه]
(٢٠٠٧) مجموعهاى كه در آغاز آن اجازه
مفصلى از نور الدين على بن عبد العالى كركى جهت جمال الدين ابو محمد حسن بن تركى
عزيزى آمده است.
(٢٠٩٣) الكافي ، از كلينى ، با اجازهاى
از عبد الله بن صالح بن جمعة بن شعبان بن على بن احمد بن ناصر بن محمد بن عبد الله
سماهيجى بحرانى به سيد محمد بن على حسينى حائرى در ٧ جمادى الآخرة ١١٣٤.
(٢٢٥٤) الاستبصار فيما اختلف من الأخبار
، از شيخ طوسى ، با اجازه شيخ صالح بن عبد الكريم بحرانى جهت عبد الصمد بن عبد
القادر حسينى عريضى بحرانى ، به سال ١٠٧٥.
(٢٢٥٨) كتاب من لا يحضره الفقيه ، از
شيخ صدوق ، با اجازهاى از ناصر الدين محمد بن احمد خراسانى تونى بيدستانى جهت سيد
عبد الله بن سيد على همدانى مشهور به ميرميران به سال ١٠٣٥ در مشهد رضوى.
(٢٤٧٠) تهذيب الأحكام ، از شيخ طوسى ، با
اجازهاى از ملا محمد باقر بن محمد تقى مجلسى به محمد سديد بن احمد جيلى تنكابنى ،
به سال ١٠٧٥.
(٢٥٧٨) مصادر الأنوار في تحقيق الاجتهاد
والأخبار ، از ميرزا محمد بن عبد النبى اخبارى ، با اجازهاى از مؤلف جهت كاتب
محمد ابراهيم بن محمد على خراسانى به سال ١٢٢٤.
(٢٦٠٩) الكافي ، از كلينى ، با اجازهاى
از علامه مجلسى جهت محمد يوسف رازى به سال ١٠٩٢.
(٢٦٦٧) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ،
با اجازهاى مفصل از علامه مجلسى به كلب حسين بن فضلعلى تبريزى به سال ١٠٩٦.
(٢٦٦٨) كتاب من لا يحضره الفقيه ، از
شيخ صدوق ، با چندمين اجازه از حر عاملى به ملا مراد كشميرى به سال ١٠٧٨ ـ ١٠٨٣.
(٢٧٤٣) خلاصة الأقوال ، از علامه حلى ، با
اجازه يحيى بن حسين بحرانى به سيد نور الله حسينى.
(٢٧٨١) بحار الأنوار ، از علامه مجلسى ،
با اجازهاى از مؤلف جهت ملا محمد على مشهدى ، به سال ١١١٠.
(٣٠١٧) معراج الاُصول ، از سيد احمد بن
محمد مهدى موسوى كاشانى ، با اجازهاى از ملا مهدى بن محمد مهدى نراقى به مؤلف در
رجب ١٢٦٥ واجازه اجتهادى با مهر
بيضوى «الراجي عبد
الباقي» به همو.
(٣٠٩٠) وسائل الشيعة ، از حر عاملى ، با
اجازهاى از مؤلف جهت شيخ يوسف بن على بحرانى حويزى ، در ربيع الاول ١٠٨٦.
(٣١٥٩) مجموعهاى كه اجازه شيخ حسن بن
محمد دمستانى جهت شيخ عبد الحسين بن احمد اصبعى وحاجى على نقى بن محمّد زير آبادى
، به سال ١١٧٨ در آن موجود است.
(٣٢٠٠) نسخهاى با اجازه محمد مهدى
فتونى عاملى به محمد سميع تبريزى.
(٣٢٣٤) تحرير الأحكام ، از علامه حلى ، با
اجازهاى جهت سيد جمال الدين حسن بن حسام الدين ابراهيم بن يوسف بن ابى شبانه به
سال ٨٨٠ وتأييد اجازه از محمد بن احمد حسينى كه نام مجيز پاك شده است.
(٣٣٢٢) مجموعهاى با اجازه سيد كاظم
رشتى جهت سيد حسين بن عبد الله بن حسين حسينى كاتب مجموعه.
(٣٣٥٤) الكافي : از ثقة الاسلام كلينى ،
با اجازهاى از شيخ حر عاملى جهت محمد حسن كاتب نسخه به سال ١٠٩٩.
(٣٤٥٤) نسخهاى به صورت اجازه ملام حمد
تقى مجلسى به امير هاشم واجازه ابو الحسن شريف عاملى مدرس اصفهانى به سيد محمد
حسين بن محمد صالح خاتون آبادى در نجف اشرف به سال ١١١٢ واجازه محمد حسين خاتون
آبادى به ملا محمد حسين كاشانى به سال ١١١٣.
(٣٤٧٩) نسخهاى با اجازات شيخ محمد سعيد
بن يوسف دينورى به ملا مهدى بن محمد مهدى نراقى به سال ١٢٤٥ ، واجازه مهدى بن محمد
مهدى نراقى به سيد حسين بن محمد على كاشانى به سال ١٢٦٢ ، واجازه حسين بن محمد على
كاشانى به محمد حسين بن محمد باقر آرانى كاشانى به سال ١٢٨٠ ، واجازه سيد عبد الله
شبّر به سيد محمد تقى قزوينى به سال ١٢٤٠ واجازه سيد محمد تقى قزوينى به سيد حسين
بن محمد على كاشانى به سال ١٢٦٧.
(٣٤٨٨) نسخهاى اجازه سيد كاظم رشتى به
ملا محمد صالح قزوينى به سال ١٢٣٣.
(٣٨٥٣) تهذيب الأحكام ، از شيخ طوسى ، با
اجازهاى از ملا محمد باقر مجلسى به محمد
على بن محمد قاسم
نورى به سال ١٠٨٥ و ١٠٨٦ و ١١٠٩ واجازهاى از محمد مهدى فتونى عاملى به ملا محمد
جعفر.
(٤٠٠٩) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ،
با دو اجازه از ملا محمد تقى مجلسى جهت محمد سعيد در محرم ١٠٦٣ ورجب ١٠٦٤.
(٤٠٢٨) تهذيب الأحكام ، از شيخ طوسى ، با
اجازهاى از قاسم بن محمد كاظمى الوندى جهت محمد حسين بن حسن عاملى كربلايى در شب
غدير ١٠٨٩ در نجف اشرف.
(٤٠٣٢) الكافي ، از ثقة الاسلام كلينى ،
با اجازاتى از محمد رفيع بن مؤمن جيلى جهت محمد على بن شاهوردى بيگ توشمال باشى.
(٤٤٠٣) أجوبة مسائل الهند ، از محمد
حسين بن ابراهيم فارسى جيلانى شيرازى ، با اجازهاى از حجة الاسلام شفتى جهت مؤلف
در غره ربيع الاول ١٢٥٧.
(٤٤٧٣) كتاب من لا يحضره الفقيه ، از
شيخ صدوق ، با اجازهاى از شمس الدين بن محمد حسنى احسايى مدنى جهت كاتب نسخه
هداية الله بن محمد زمان شريف در ١٧ رجب ١٠٩٥ در مدرسه محبيه شيراز.
وسيلة القربة في شرح
دعاء الندبة
سيد احمد حسينى
اشكورى
مقدمه محقق
«دعاى ندبه» از دعاهاى بسيار معروفى است
كه مؤمنان روزهاى جمعه با توجه مخصوص به درگاه حضرت معبود ، مىخوانند وبدين وسيله
با فضايل ومناقب حضرات معصومين عليهمالسلام
وپارهاى از مصايب وستمهايى كه از حاكمان ستمگر عصر خود ديدهاند تجديد خاطرهاى
دارند. از بارى تعالى با اين نيايش درخواست تعجيل ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى
ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ را تكرار مىكنند ، تا جهان را از همه ستمگرىها
بزدايد ودين حق را در تمام پهنه گسترش دهد ووعده الهى را به منصّه ظهور رساند.
پيرامون سند اين دعا ، مؤلف محترم اشارههايى
دارد. ونيز پارهاى از شرحهاى آن را در كتاب الذريعة ملاحظة مىكنيد.
ما گفتههاى آنان را تكرار نمىكنيم ؛ چون رعايت اختصار را لازم مىدانيم.
مؤلف اين كتاب گرانقدر ، علّامه متتبع
شيخ على فرزند على رضا خاكمردانى خويى ، در روستاى «خاكمردان» از روستاهاى خوى ، حدود
١٢٩٢ ق ، ديده به جهان گشود. پس از آموختن مقدمات علمى به نجف اشرف مشرف گشت ودر
فقه واصول از محضر ملا محمد كاظم آخوند خراسانى وشيخ هادى تهرانى وديگران دانشهاى
دينى را تكميل نمود ، پس از آن به ايران بازگشت ودر «شرف خانه» اقامت گزيد وبه
ارشاد وتأليف وتصنيف ، اشتغال ورزيد ، تا به روز نهم ماه مبارك رمضان ١٣٥٠ كه ديده
از جهان فرو بست.
دانشمندى برجسته در علوم عقلى ونقلى بود
، با اطلاع از دانشهاى دينى وپديدههاى علمى عصر خود وبا بهرهگيرى از نظرات
دانشمنداى كه آثار آنان به فارسى يا عربى ترجمه شده است. از كتابهاى وى مىتوان
به وسعت كاوش وتحقيق او پى برد واو اديبى اريب وداراى اشعارى به فارسى است.
وى كتابهاى متعددى نگاشته است ، همچون
: تشريع الصدور في وقائع الأيام والدهور ، وحل الأعضال ، لسان التكملة ، شرح
العينية الحميرية ، الرسالة الطبية ، تذكرة
__________________
العارفين ، عقد
الفرائد ، تعديل الأوج والحضيض ، التعادل والترجيح ، عقد النكاح ، الجوهر والعرض ،
التناقض بين القضيتين ، شرح القواعد ، منتخب الأشعار ، مثنوى سوائح ، الوجيزه عربى
وفارسى .
كتاب وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة ،
شرحى نسبتاً مختصر بر دعاى ندبه است ، با تتبع در مسائل اعتقادى ودينى ، وبخصوص
مسائلى كه مربوط به موضوع امامت ائمة هدى عليهمالسلام
است ، بويژه مسائل مربوط به دوازدهمين امام ، حضرت حجة ابن الحسن عليهالسلام ودفع شبهات پيرامون
ولادت وطول غيبت وفايده وجودى آن حضرت ، به اضافه فوايدى ادبى ، لغوى وكلامى واعتقادى
، كه ضمن شرح جملههاى دعا ذكر مىشود.
اين كتاب را مؤلف به درخواست يكى از «سادات
محصلين» يعنى علامه محقق وكوشا در نشر حديث مير جلال الدين محدث ارموى ، در يك
مقدمه وهشت فصل ويك خاتمه ، پرداخته ودر سوم شعبان ١٣٤٥ به پايان برده است.
نسخهاى كه در چاپ كتاب از آن بهره بردهايم
، نسخه خط مؤلف است كه به شماره (١١٥٩) در «مركز احياء ميراث اسلامى» نگاهدارى مىشود.
با آرزوى توفيق براى خادمان علم ودين.
|
سيد
احمد اشكورى
٨
/ ١٢ / ١٣٨١
|
__________________
بسم الله الرحمن
الرحيم
الحمد
لله على آلائه ، والصلاة على سيّد رسله وخاتم أنبيائه ، محمد المبعوث إلى كافة
عباده وإمائه ، وعلى ابن عمه عليٍّ حامل لوائه ، وآلهما الأطهار الأخبار من الآن
إلى يوم لقائه.
وبعد :
لقد سألني بعض من لا يسعني ردُّه من
سادات المحصلين ـ وفقه الله وسائر المشتغلين ـ أن أشرع دعاء الندبة لأقضي به حقّ
الاُنس والصحبة ، فأجبت مسؤوله بطيب النفس وحسن الرغبة بعد [عدم] شوب غرض دنيوي
ولا رتبة ، عدا ما نويت في القلب من كشف الكربة بصدق التوبة وحسن الأوبة.
وأسأل الله القبول بعد التوفيق ، وهو
المأمول عند كل صعوبة ومضيق.
وألتمس من الناظرين التلقّي بحسن القبول
، وأن يسامحوا بالصفح لو عثروا على الخطأ في المقول ؛ إذ الاعتصام مخصوص بذاته
الأقدس وآياته ، وعرضة الإمكان محض نقص وفقر بشقوقاته.
ولقد سمّيت هذه الوجيزة بـ «وسيلة
القربة في دعاء الندبة».
وجعلتها عبارة عن مقدمة وخاتمة تكتنفان
بفصول سبعة ١ :
__________________
مقدمة المؤلف
أما المقدمة
فاعلم أن المعصومين ـ سلام الله عليهم ـ
لكونهم أكمل المخلوقات في أعصارهم والوسائط للفيوضات الواصلة إليهم ، على ما
يُستفاد من الأخبار الكثيرة ، من أنه لولاهم لخسف بنا الأرض ولغارت الأنهار ، وقد
اُشير إلى ذلك إجمالاً في بعض فقرات دعاء «العديلة» ، حيث قال : وبوجوده ثبتت
الأرض والسماء ، وبيُمنه رُزق الورى.
فلابد أن يكون كلٌّ منهم أتمّ وأجمع
للكمالات التي منها الفصاحة والبلاغة ، بحيث صارت سببَ الإعجاز في كلام الباري
تعالى ؛ على ما هو المشهور من وجوه إعجاز القرآن.
ولما كان مقتضى البلاغة تكليم كلِّ واحد
على قدر فهمه ومعرفته ؛ كما قيل : «كلّموا الناس على قدر عقولهم»
، فلم يتمكنوا من إظهار مراتب الفصاحة والبلاغة مع الأشخاص المخاطبين السائلين عن
الأحكام ؛ لعدم استعدادهم غالباً للتكلم إلا على نحو أوضح وأبين بطريق ساذج. بل
ربما كانوا لا يلتفتون إلى البيانات الواضحة أيضاً.
فكان كمالهم مذخوراً عندهم ، لم يكد
يتفق لهمِ موردٌ لإظهار مذخوراتهم من مكنونات البلاغة إلا في أمثال الأدعية
والمناجاة ، فلذا صارت الأدعية المأثورة عنهم ـ سلام الله عليهم ـ قابلة للتوجّه ،
بل محتاجة غالبها إلى الإيضاح والتنبّه ، ومفتقرة أكثرها إلى البيان في الفهم
والتفقّه.
ألا ترى إلى دعاء «العديلة» و «الصباح» متوقفة
عباراتها على الباين والإفصاح ، وكذا دعاء «كميل» و «السمات» ، وكذا سائر الأدعية
المحتوية على غامض العبارات؟ ومن هذا القبيل دعاء «الندبة» ، [لا] سيما أواخرها
المشتملة على مطالب صعبة.
ومن المعلوم أن الغرض من الدعاء ـ وهو
الوصول إلى مطالب الدنيا والآخرة ـ لا يتحصل إلا بعد فهم معنى الدعاء ، وليس
كالقراءة في الصلاة في تعلق الغرض بالألفاظ ، بل المقصود هو المعنى ، والإنشاء
إنما يتعلق به.
ولا معنى للطلب قبل تصوّر المطلوب ، بل
هو نظير تعشق واحد من سلاطين السلف ، حيث سمع باب التعشق وقصص بعض العشَّاق ، فعشق
السلطان من دون معشوق ، وقال
__________________
بعد شهر للوزير : «أطلب
لي معشوقاً فقد عشقت منذ شهرا».
ولعمري إن تلاوة الأدعية الملحونة لمعشر
العوام الغير الملتفت إلى المعنى أصلاً ، ليس فيها جهة حسن يُتدارك بها الأوقات
المضيَّعة ، بل الأولى لأمثال هؤلاء أن يدعوا ربَّهم بأي لسان يفهمون ويقدرون.
ألا ترى أن صاحب السواد الناقص ربما
يقرأ بعض العبارات ؛ فيكون عرض المدح قدح ، وعوض الدعاء لعنة. وقد اشتهر أن رجلاً
من الناقصين كان يقرأ زيارة سيد الشهداء ـ روحي له الفداء ـ في حرم أمير المؤمنين عليهالسلام من البياض ، فقرأ
هذه الفقرة : السلام
على الثمر الجَنيِّ «السلام على الشمر
الجِنّي!» فإن هذا الرجل من بركة جهله قد ارتكب معصيتين : الاُولى تسليمه على
الشمر اللعين ؛ حيث اشتبه من لفظ «الثمر» بمعنى «ميوه» ، والثانية توصيفه بالجنّي
؛ فانّ شمر لو كان جنّياً ـ أي مجنوناً ـ فيكون مرفوع القلم غير مؤاخذ في قتل
الحسين عليهالسلام
، فيكون هذا الرجل قد هدم أساس حياة الإسلام ومباني شفاعة أئمة الأنام.
فإذا عرفت ذلك وأنّ الذي لابدّ من فهم
معناه قبل التلاوة ، فالآن نشرع في شرح دعاء الندبة.
وقبل الخوض فيه فلابد من بيان سنده ، ولم
أجد فيه مما أعتمد به عدا ما عن العلامة المجلسي قدسسره
في زاد المعاد ، حيث رواه مرسلاً عن الإمام الصادق ـ سلام الله عليه ـ من دون تعرض
للكتاب الذي نقله عنه. ولكن في كتاب هدية الزائرين للعالم الوحيد الحاج شيخ عباس
القمي ـ سلمه الله ـ من تلامذة المرحوم المبرور المحدث النوري ـ طيّب الله رمسه ـ
أنّ دعاء الندبة قد نقل من ثلاث كتب :
أحدها : مزار محمد بن المشهدي الذي
يعبِّر عنه المجلسي بالمزار الكبير.
وثانيها : مزار ابن طاووس ، وهو مصباح
الزائر.
وثالثها : المزار القديم ، ولعله من
مؤلفات القطب الراوندي ١.
وفي كل هذه الكتب لم يُنقل دعاءُ الندبة
إلا عن كتاب محمد بن علي بن أبي قرة ، وقد نقله من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان
البزوفري ؛ إذ قال : هذا الدعاء يُقرأ لحجة العصر ـ عجل الله فرجه ـ ويستحب قراءته
في الأعياد الثلاثة ٢ ، الفطر والأضحى والغدير ويوم الجمعة.
__________________
أقول : لمّا كان النُّدبَة ـ كالغُرْبَة
ـ إمّا بمعنى الدعوة ؛ فكأن الداعي بهذا الدعاء يدعو إمام العصر ـ عجل الله فرجه ـ
ويناديه ويستغيث به ، وإمّا بمعنى النياح على الميت ؛ فكأنه يندب على إمام العصر ،
حيث إنه ـ لاستتاره وعدم الوصول إليه وعدم الانتفاع الكامل به ـ يكون كالمتوفي
يُندب عليه ، [لا] سيما أنّ الأعداء لطول الغيبة مرّة ينكرون ولادته ـ كما أن أكثر
العامة قالوا : «إنه لم يتولد بعدُ» ـ وتارة يقولون : «إنه قد مات» ، كما يٌستفاد
مما رواه البحار
عن غيبة النعماني
عن أبي جعفر عليهالسلام
قال : إن
للقائم غيبتين ، يقال في إحداهما : «هلك ، ولا يُدرى في أيّ واحد سلك!».
وفيه
أيضاً عن الصادق عليهالسلام
قال للحازم : إنّ
لصاحب هذا الأمر غيبتين ، يظهر في الثانية ، فمن جاءت يقول إنه نفض يده من تراب
قبره فلا تصدّقه.
يعني : إن الغيبة الثانية لأجل طولها ـ
كما أنه قد تجاوزت في أعصارنا من الألف الذي لا يعيش من البشر في مثل تلك المدة
أحد في هذه القرون ـ فيقول بعض : «إنه مات» ، وقد استبعده الإمام عليهالسلام وقال : من أخبر
بموته قبل ظهوره بالحس والعيان ، بأن يقول : «قد دفنته بيدي» فلا تصدّقه ؛ فإن
ظهوره عليهالسلام
بعد غيبته الكبرى من المحتومات.
رزق الله تعالى فيض لقائه.
الفصل الأول [من
الدعاء]
الدعاء :
بسم الله الرحمن
الرحيم
اَلْحَمْدُ
للهِ رَبِّ الْعالَمينَ ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ
وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْليماً.
اَللّهُمَّ
لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضاؤكَ في اَوْلِيائِكَ الَّذينَ
اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدينِكَ ، اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما
عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ الْمُقيمِ ، الَّذي لا زَوالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلالَ
بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ في دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا
الدَّنِيَّةِ وَزُخْرُفِها وَزِبْرِجِها ، فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ ، وَعَلِمْتَ
مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ ، فَقَبِلْتَهُمْ وَقَرَّبْتَهُمْ وَقَدَّمْتَ لَهُمُ
الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَالثَّناءَ الْجَلِىَّ ، وَاَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ
مَلائِكَتَكَ ، وَكَرَّمْتَهُمْ
__________________
بِوَحْيِكَ
، وَرَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ ، وَجَعَلْتَهُمُ الذَّريعَةَ اِلَيْكَ ، وَالْوَسيلَةَ
اِلى رِضْوانِكَ.
فَبَعْضٌ
اَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ اِلى اَنْ اَخْرَجْتَهُ مِنْها ، وَبَعْضٌ حَمَلْتَهُ في
فُلْكِكَ وَنَجَّيْتَهُ وَمَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ ، وَبَعْضٌ
اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَليلاً ، وَسَأَلَكَ لِسانَ صِدْق فِي الاْخِرينَ ، فَاَجَبْتَهُ
وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً ، وَبَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْليماً ، وَجَعَلْتَ
لَهُ مِنْ اَخيهِ رِدْءاً وَوَزيراً ، وَبَعْضٌ اَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ اَب ، وَآتَيْتَهُ
الْبَيِّناتِ ، وَاَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.
وَكُلٌّ
شَرَعْتَ لَهُ شَريعَةً ، وَنَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً ، وَتَخَيَّرْتَ لَهُ
اَوْصِياءَ ، مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظ ، مِنْ مُدَّةٍ اِلى مُدَّةٍ ، اِقامَةً
لِدينِكَ ، وَحُجَّةً عَلى عِبادِكَ ، وَلِئَلّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ
، وَيَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى اَهْلِهِ ، وَلا يَقُولَ اَحَدٌ لَوْلا اَرْسَلْتَ
اِلَيْنا رَسُولاً مُنْذِراً ، وَاَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِياً ، فَنَتَّبِعَ
آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى.
اللغة :
الاسْتِخْلاص : جعل الشيء خالصاً
ومخصوصاً.
الشرط : بمعنى الإلزام والالتزام. شَرَط
عليه : أي ألزمه. وشَرَط له : أي التزم به.
الزِّبْرِج ـ كفلفل ـ : الزينة.
الرِّفد ـ بالكسر ـ : العطاء. رَفَدَ
يَرْفَد كمع يمنع : أعطاه. والإرْفَاد : الإعانة.
الرِّدْ ـ بكسر الراء ـ : العون. رَدَأه
به ـ كمنع ـ : جعله له عوناً.
شَرَع ـ كمنع ـ : سنَّ.
الإعراب :
قوله : «فبعضٌ أسكنته» يحتمل كون البعض
مرفوعاً على الابتداء. وجاز الابتداء بالنكرة ؛ لكونها مخصَّصة في المعنى ؛ إذ
المراد بعض منهم ، أي من الأولياء السابق ذكرهم. ويمكن كونه مرفوعاً على أنه مبتدأ
مؤخَّر حُذف خبره المقدَّم ، أي منهم بعض ، وعليه فما بعده نعت له.
قوله : «وكلاً شرعتَ» بنصب «كلاً» في
أكثر النسخ ، ولكنه منافٍ لقواعد النحو لو كان منصوباً على الاشتغال ؛ فإنّ شرط طه
صحة عمل العامل فيه مع قطع النظر عن المشتغل به ، وهنا ليس كذلك ؛ إذ لا يصح «شرعت
كلاً» ؛ لأن المراد من الكل الأنبياء ، وليس
مشروعين ، بل هم
المشروع لهم. فالأنسب رفع «كل» ، إلا أن يكون منصوباً بنزع الخافض ـ وإن كان
بعيداً ـ أي لكلٍّ شرعت.
قوله : «فتَّبعَ آياتِك» بنصب نتَّبع ؛
لوقوعه بعد الفاء في جواب «لو لا» العرفية التي هي من الأشياء الستة ، فيكون
منصوباً بتقدير «أن».
المعنى :
قوله : «اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك»
؛ لمّا كانت المصائب الواردة على الأولياء بمشيئة الله تعالى وقضائه ، فتكون
متلَّقاة عند الكُمَّلين بحسن القبول ، كالنعمة ؛ لكونها من جانب المحبوب ، كما
قيل في هذا المقام : «ما للعبيد والإرادو ، وإنما الإرادة للسادة».
فكل ما أراده وقضاه فهو خير محض ونعمة
صرفة يُشكر عليها ، كما قال أبو عبد الله عليهالسلام
لشقيق البلخي ، حيث سأله الصادق وقال : كيف أصبحت يا شقيق؟ قال : بخير ؛ إن وجدنا
شكرنا ، وإذا فقدنا صبرنا. فقال عليهالسلام
: هكذا كلاب حجازنا ؛ إن وجدوا شكروا ، وإن فقدوا صبروا. فقال شقيق : فكيف أنتم
معاشر أهل البيت؟ قال عليهالسلام
: إذا وجدنا آثرنا ، وإذا فدنا شكرنا .
وإلى ذلك أشار أمير المؤمنين عليهالسلام فيما نسب إليه من
الديوان :
لا تُخْدَعنَّ فللمحبِّ دلائلُ
|
|
ولديه من نحو الحبيب رسائلُ
|
منها تنعُّمه بما يُبْلى بهِ
|
|
وسرورُه في كل ما هو فاعلُ
|
وعلى هذا المنوال ما قاله أبو جعفر
الباقر عليهالسلام
حين عاد جابراً ، وسأله عن حاله وعما يريد؟ قال جابر : اُريد المرض على الصحة ، والفقر
على الغنى ، والموت على الحياة. فقال عليهالسلام
: وإنا معاشر أهل البيت فلا نريد إلّا ما أراده الله ؛ فإن أراد الفقر ، نريد
الفقر ، وإن أراد الغناء فنريد الغنى .
وهذا [من] قوله تعالى : (لَا يَسْبِقُونَهُ
بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)
و (وَمَا
تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ)
.
__________________
قوله : «فشرطت عليهم الزهد» أي ألزمتهم
بملازمة الزهد والورع ، ويُستفاد معنى الإلزام من تعلق «عليهم» به. كما أن معنى
الالتزام مستفاد من العبارة الآتية «فشرطوا لك ذلك» ، أي التزموا بما ألزمتهم به ،
وهو معنى العصمة ؛ على ما عليه الإمامية في حق الأنبياء والأئمة سلام الله عليهم.
قوله : «وسألك لسان صدق في الآخرين» إشارة
إلى إبراهيم ـ عليه وعلى نبينا وآله السلام ـ على ما حُكي عنه في سورة الشعراء ، حيث
سأله ربه بقوله : (وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي
الْآخِرِينَ)
. والمراد بلسان
الصدق ـ وإن كان يُحتمل كونه الثناء الجميل كما أشار إليه أمير المؤمنين عليهالسلام : ولسان الصدق يجعله
الله تعالى للمرء في الناس خير له من المال يورِّثه وغيرَه
ـ ولكن الظاهر إرادة الأشخاص في هذا المقام ؛ فإن الخليل ربما كان بصدد أعقابه
وذريته ، حتى أنه سأل الإمامة أيضاً في عقبه ، حيث قال بعد قول الله تعالى له : (إِنِّي
جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي
الظَّالِمِينَ)
.
فالغرض في هذا المقام سؤال الذرية
الصالحة ، والولد الصالح أيضاً لسان صدق ، بل هو أقرب إلى اللسانية من المال
الصامت وأمثاله ، فاستجيب له بإعطاء سؤله ، كما اُشير إليه في سورة مريم بقوله : (وَوَهَبْنَا
لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا) .
فالضمير راجع إلى إبراهيم وإسحاق ويعقوب عليهمالسلام
؛ لتقدم ذكرهم.
ولقد كنت قبلاً في القرون السالفة
ـ بصفاء الباطن وبمكنون الودّ والولاية ـ أُأَوِّل الآية المذكورة بأمير المؤمنين عليهالسلام ، فصادف أن وجدتُ في
هذه الأيام في تفسير الصافي
منقولاً عن القمي
بما هو صريح في ذلك ، وأن المراد من الرحمة الموهوبة نبينا صلىاللهعليهوآله ، وهو رحمة للعالمين
، ولسان الصدق هو أمير المؤمنين عليهالسلام.
__________________
ولعمري إن المعاندين قد غفلوا عن هذا ، وأدرجوه
في القرآن ، ولعله أخذوه وصفاً له عَلَماً. ولا يخفى ركاكته ؛ لأن المناسب للسان
التوصيف بكونه جليّاً لا عليّاً ، مع أنّ الجعل متعدٍّ إلى المفعولين ، فالأولى
جعله مفعولاً ثانياً لا وصفاً [و] لا حالاً من اللسان.
فهذا في الركاكة والتعسف نظير ما قاله
بعض المتعصبين من قضاة المخالفين في الحديث المعروف بني الفريقين : أنا مدين العلم
، وعليٌّ بابها ١ ، وكذا في قوله صلىاللهعليهوآله
: من كنت مولاه ، فهذا عليٌّ مولاه ٢ : أن المذكور في هذه الموارد العليّ الوصفي
لا العَلَمي. وسخافة هذا القول واضح ، [لا] سيما في الحديث الأخير ؛ فإن مقتضى
قواعد النحو تعريف «العليّ» ، بأن يقول : فهذا العليُّ مولاه. وغرض هذا المجيب
بيان أن المرفوع بيد النبي كان أبابكر لا ابن أبي طالب. فلاحظ وتأمل ما فيه من
السخافة.
قوله : «وبعضٌ كلّمتَه من شجرة تكليماً»
أقول : لا إشكال ولا خلاف في كونه تعالى متكلِّماً ، وإنما الكلام في معنى «المتكلِّم»
هل هو : «من قام به الكلام» أو «من أوجد الكلام»؟
وحيث إنّ الكلام مركب من الأصوات والحروف
المرتبة ، وكلما هو كذلك فهو حادث ، فيلزم كون كلام الله حادثاً ، فلا يكون قائماً
بذاته ؛ لكونه قديماً ، ولا يجوز قيام الحادث بالقديم.
فقالت الأشاعرة
: إنّ كلامه تعالى ليس مركباً من الًوات ، بل هو صفة قائمة به ، وكل ما هو كذلك
فهو قديم ، وقال شاعرهم :
إنَّ الكلامَ لفي الفؤاد وإنما
|
|
جُعل اللسان على الفؤادِ دليلا
|
وهو الكلام النفسي المدلول عليه بالكلام
اللفظي ، غير العلم والإرادة والكراهة.
وأمّا المعتزلة والإمامية فهم قائلون
بكون كلام الله حادثاً ؛ لأنه مركب من الأصوات
__________________
والحروف ، وهي مترتبة
الأجزاء ، وكل ما هو كذلك فهو حادث على ما سبق ، وحيث إنّ قيام الحوادث بذاته
الأقدس لا يجوز فقالوا : إن معنى التكلم إيجاد الكلام ولو في الحجر والشجر والهواء
وأمثال ذلك.
والحنابلة والكرَّامية أيضاً قالوا
بحدوث الكلام ، إلّا أنّ الحنابلة قالوا بكون الكلام صفة قائمة بذاته مع كونه
مركَّباً من الأصوات ، وهي حادثة ؛ لتجويزهم قيام الحوادث بذاته تعالى. والكرّامية
أنكروا كبرى القياس .
ولعمري إنّ نزاع كون القرآن قديماً أو
مخلوقاً كان له أهمية تامة في زمان أوائل الخلفاء العباسية ، وكان هارون الرشيد
يرى كونه قديماً غير مخلوق ، ولكن المأمون اعتقد بكونه مخلوقاً ودعى الناس إليه ، حتى
أنه أمر بإحضار أحمد بن حنبل من القائلين بالقدم ، وقبل وصوله إليه توفّي المأمون
، وحسب وصيته إلى أخيه المعتصم هو أيضاً دعا الناس إلى القول بمخلوقية القرآن ، وأحضر
أحمد بن حنبل ، وعقد مجلساً لمناظرته مع العلماء في هذه المسألة ، ولم يلتزم
بالحدوث ، فأمر بحبسه على ما في حياة الحيوان في أحوال المعتصم ، وفيه : إن أحمد
في ضمن مذاكراته قال : «لو جئتموني بآية من القرآن لأجبتكم وقلتُ بحدوثه» .
أقول : ومما يقضي منه العجب أن مثل أحمد
بن حنبل ـ واحد من الأئمة الأربعة ـ يقنع بآية واحدة في حدوث القرآن ، والعلماء
الحاضرون يفتون بقتله تارة وبسوطه اُخرى
ولا يأتون بما رامه! ليتني كنت في هذا المجلس كي أقطع النزاع ، وأحسم مادة الجدل
بذكر آية من آيات القرآن في أوائل سورة الشعراء ؛ قال تعالى : (وَمَا
يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ
مُعْرِضِينَ * فَقَدْ كَذَّبُوا
فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ) .
فإنّ الذكر قد اُطلق في القرآن كثيراً
على كلام الله تعالى ؛ قال : (إِنَّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)
، وقال : (وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ)
إلى غير ذلك من الآيات.
__________________
والمحدَث واضح معناه ، وهو المتجدِّد
الحادث ، فقد وُصف القرآن بالحدوث. ولعل «المعرضين» أعم من الإعراض عن أصله أو عن
وصفه بالحدوث ، فهم قد كذَّبوه في هذا الوصف ، وأتاهم أنباء المستهزئين. قد حُبس
أحمد بن حنبل أزيد من سنتين.
ولا عجب من هذه الغفلة ، وليس هذا
الذهول أعجب من ذهول الثاني ، حيث قال في وفاة النبي صلىاللهعليهوآله
: «إنّه حيّ لم يمت!» ، حتى ذكّره الأول وردعه بنقل الآية : (إنّك
ميّت وإنّهم ميّتون)
.
وكيف كان ، فقد ذكر في حياة الحيوان
كرامةً لأحمد بن حنبل في القول بقِدَم القرآن : أن عبد الله بن ورد قال : رأيت في
الرؤيا رسول الله ـ صلَّى الله عليه [وآله] وسلم ـ فقلت له : يا رسول الله ، ما
شأن أحمد بن حنبل؟ قال : سيأتيك
موسى بن عمران فاسأله ... الحديث
؛ فإنّ آخر الحديث ـ على ما نقله ـ وإن كان ينبئ عن تمجيد أحمد ، ولكن ظني أن يكون
الرائي قد سها في آخر الرؤيا ؛ فإنّ إحالة الرسول صلىاللهعليهوآله
أمرَ أحمد بن حنبل المنكر لحدوث القرآن ومخلوقيته من بين الأنبياء إلى موسى بن
عمران عليهالسلام
إن كان للفضل فبينهم من هو أفضل كالخليل ، أو للتقدم فأبو البشر أقدم ، أو للقرب
فروح الله أقرب منه ، وليس إلا لكونه كليماً ، فله في أمر الكلام خصوصية. ولا يبعد
أن تكون تلك الخصوصية إحساس كلامه من الشجرة ، كما اُشير إليه في الدعاء : وبعضٌ كلَّمته من
الشجرة تكليماً أخذاً له من الآية
الشريفة في سورة القصص : (فَلَمَّا أَتَاهَا
نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ
الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ)
؛ إذ من الواضحات حدوث ذلك الكلام وظهوره من الشجرة بإيجاد الباري صوتاً ، فمعنى
تلكُّمه تعالى إيجاده الكلام.
وما زعمه بعض من أن موسى سمع نداءه من
الجهات الستة ليكون فرقاً بين كلام الله وكلام المخلوق ، فهو خلاف ظاهر الآية
الناطقة بظهوره من الشجرة بـ «من» الابتدائية.
قوله : «ولا يقولَ أحدٌ لولا أرسلتَ إلينا
رسولاً» الخ ؛ عطف على «لئلّا يزول» ، ومعناه
: إنّ بعث الأنبياء وتخيّر الأوصياء لكل منهم بعنوان «المستحفِظ» إنما هو لإقامة
الدين وقطع
__________________
عذر المعاندين ؛
لئلّا يقول َ أحدٌ «لو لا أرسلت» كما قال الكافرون ، على ما اُشير إليه في الآية
في سورة الرعد : (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا
أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ
هَادٍ)
.
وعن ابن عباس : قال النبي صلىاللهعليهوآله : أنا المنذر ، وعليٌّ
الهادي من بعدي ، يا علي ، بك يهتدي المهتدون
.
ولا يخفى أنّ الغالب في القيود
والتعليلات إنما هو الرجوع إلى آخر الكلام ، فالعمدة في هذه التعلييلات هو وجود
الأوصياء وكونهم حافظين ؛ فإن إقامة الدين «لئلّا يزول الحق عن مقره ... إلى آخره»
ظاهره البقاء لا الحدوث ، فشأن النبي هو الإنذار والإبلاغ ، وشأن الوصي والإمام ـ
المعبَّر عنه بالهادي وهو الموصل إلى المطلوب ـ الإجراء والتصرف.
ولا بأس بتقريب المطلب بنحو من التشبيه
بمجلس المقنّين والمجرين ، فإنّ الهيئة التقنينية غير الهيئة المجرية.
وبعبارة اُخرى : ليس الحدوث بقاء ، ولا
العلة المحدثة مبقية ؛ فالنبيُّ هو المؤسس ، ولكن الإبقاء والحفظ هو وظيفة الإمام.
الترجمة :
حمد براى خداست كه تربيتدهنده عالميان
است ، وصلوات فرست ـ خدايا ـ بر آقاى ما محمد «ص» پيغمبرش وبر عترتش ، وسلام فرست
سلام فرستادنى.
اى پروردگار من! براى تو است حمد بر
جريان قضى تو در حق دوستانى كه برگزيده [اى] آنها را براى خودت ودينت ، در آن زمان
كه اختيار كردى براى ايشان بزرگترين آنچه نزد تو است از نعمت پاينده كه زوال واضمحلال
ندارد ، بعد اين كه التزام گرفتى بر آنها بىميلى ايشان را در درجات اين دنياى پست
ودر زينتهاى او.
پس ملتزم شدند براى تو اينها را ودانستى
از ايشان وفاى به اين شرط [را] ، پس قبول كردى وآنها را مقرَّب نمودى وپيش انداختى
ذكر بلند ايشان را وستايش آشكارشان را ، ونازل كردى ، بر ايشان ملائكه خود را ، وعزيز
گردانيدى ايشان را با وحى خود ، وياريشان
__________________
نمودى با علم خود ، وقرار
دادى ايشان را وسيلهها براى خود ووسيله براى رضاى خود.
پس بعضشان را جا دادى در بهشت خود تا
بالأخره بيرونش كردى ، وبعضان را سوارش كردى در كشتى خود ونجاتش دادى با كسانى كه
ايمان آوردند از هلاك شدن با رحمت خود ، وبعضى را اخذ نمودى براى خودت خليل وخواهش
كرد از تو زبان راستگو در ميان آخر امتها ، پس قبولش كردى وقرار دادى او را على «ع»
، وبعضى را حرف زدى از درخت يك حرف زدنى وقرار دادى ياور ووزير ، برادر او را ، وبعضى
را بدون پدر به وجود آوردى ودادى برايش بيّنات ومؤيّد كردى با روح القدس.
وبراى هر يك شريعتى گذاشتى وراهى برايش
نشان دادى ، واختيار نمدى وصىها براى هر يك كه هر يك بعد از ديگرى حفظ كننده دين
شود از يك مدتى تا مدت ديگر ، به جهت به پا داشتن دين تو وحجت تمام شدن بر بندگان
تو ، وتا اين كه حق از قرارگاه خود زايل نشود در حالتى كه باطل بر اهلش غالب شود ،
وتا اين كه نگويد يك نفر : چرا نفرستادى به سوى ما رسولى را كه تخويف كننده است
وبه پا نداشتى براى ما نشانه [اى] كه هدايت كننده شود تا پيروى نماييم آيات تو را
پيش از اين كه دليل ورسوا باشيم.
الفصل الثاني [من
الدعاء]
الدعاء :
بسم الله الرحمن
الرحيم
اِلى اَنِ انْتَهَيْتَ بِالْاَمْرِ اِلى
حَبيبِكَ وَنَجيبِكَ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله ، فَكانَ كَمَا
انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ ، وَصَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ ، وَاَفْضَلَ
مَنِ اجْتَبَيْتَهُ ، وَاَكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ قَدَّمْتَهُ عَلى
اَنْبِيائِكَ ، وَبَعَثْتَهُ اِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ ، وَاَوْطَأتَهُ
مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ ، وَسَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ ، وَعَرَجْتَ بِرُوْحِهِ
اِلى سَمائِكَ ، وَاَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما كانَ وَما يَكُونُ اِلَى انْقِضاءِ
خَلْقِكَ.
ثُمَّ
نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ ، وَحَفَفْتَهُ بِجَبْرَئيلَ وَميكائيلَ وَالْمُسَوِّمينَ
مِنْ مَلائِكَتِكَ ، وَوَعَدْتَهُ اَنْ تُظْهِرَ دينَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ، وَلَوْ
كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ، وَذلِكَ بَعْدَ اَنْ بَوَّأتَهُ مَبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ
اَهْلِهِ ، وَجَعَلْتَ لَهُ وَلَهُمْ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي
بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمينَ ، فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ
اِبْراهيمَ ، وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ، وَقُلْتَ
(اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ
عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)
،
ثُمَّ
__________________
جَعَلْتَ
اَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ ـ مَوَدَّتَهُمْ في كِتابِكَ ، فَقُلْتَ
(قُلْ لا اَسْاَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً
اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى)
، وَقُلْتَ
(ما سَألْتُكُمْ مِنْ اَجْر فَهُوَلَكُمْ)
،
وَقُلْتَ (ما اَسْاَلُكُمْ
عَلَيْهِ مِنْ اَجْر الاّ مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبيلاً) ، فَكانُوا هُمُ السَّبيلَ اِلَيْكَ ، وَالْمَسْلَكَ
اِلى رِضْوانِكَ.
اللغة :
الثقلان : تثنية الثَّقَل بالتحريك ، والمراد
منه الإنس والجن. قيل : أطلق عليهما الثقلان لأن لهما به سبب التميز فضيلة
ورجحاناً على سائر الحيوانات. والرُّجْحَان والثَّقَل والقَدْر متقاربة معنىً.
البراق ـ بضم الباء ـ : دابة ركبها رسول
الله صلىاللهعليهوآله
ليلة المعراج ، سمِّيت بذلك لتضوُّع لونها وتبرُّقها ، بأن يكون من البريق ، أو
لسرعة سيرها كالبرق ، أكبر من الحمار ، أصغر من البغل ، مضطرب الاُذنين ، عيناه في
حافره ، وخطاه مدّ بصره ، إذا انتهى إلى جبل قصرت يداه وطالت رجلاه ، وإذا هبط
طالت يداه وقصرت رجلاه.
الحف ـ بالحاء المهملة ـ : الإحاطة
والاكتناف بالشيء.
التَّسْويم : التعليم ، من العلامة ، كما
في الخيل المَسوَّمة ، أي المعلَّمة بعلامة من السماء.
المبوَّأ ـ من باء ـ : بمعنى رجع. وبوَأ
له : أي هيَأ له المنزل ؛ لأن الشخص يرجع كل يوم إليه.
بَكَّة : قيل هو موضع البيت ، ومكة سائر
البلد. وقيل : هما اسمان للبلد ، والباء والميم متعاقبان. وسمّيت مكة ببكة لبكّها
، أي دقّها أعناقَ الجبابرة ، أو لتزاحم الناس بعضهم ببعض في الطواف.
الإعراب :
قوله : «إلى أن انتهيت» الجار متعلق
بقوله «شرعت» أو «إقامة» ، يعني : إنّ تشريع الأديان أو إقامتها مستمرة إلى زمان
نبينا الخاتم صلىاللهعليهوآله.
قوله : «على أنبيائك» الجار متعلق بواحد
من الأفعال السابقة ، من «اصطفيته» أو «انتجبته» أو «اعتمدته» ؛ على ما هو قاعدة
التنازع.
__________________
قوله : «مبوَّأ» اسم مكان منصوب على
الظرفية. يعني بعد أن أسكته في منزل الصادقين بالنسبة إلى الله تعالى ؛ فان رسول
الله صلىاللهعليهوآله
كان قبل نبوَّته معروفاً بين أهل مكة بـ «محمد الصادق الأمين».
قوله : «فكانوا هم السبيل إليك» إما بضم
السبيل ؛ بأن يكون خبراً ، و «هم» مبتدأ ، والجملة خبر «كانوا» ؛ أو بالنصب على أن
يكون خبر «كانوا» ، و «هم» ضمير فعل أو تأكيد لاسم كانوا.
المعنى :
لما كان نبينا صلىاللهعليهوآله أشرفَ الأنبياء
وسيِّدهم ، ولذا صار بحسب الترتيب عقيبهم ، لئلا يُنسخ شرعه ، ولأنّ السلف كمقدمة
الجيش يُعِدُّون الخلق لقبول الفيوضات الإلهية ، وكأنهم مبشِّرون بقدومه ، كما قال
الشاعر بالفارسية :
من آن ستاره صبحم كه در محل طلوع
|
|
هميشه پيشروى آفتاب مى باشم
|
وهذا ما قاله في الدعاء «إلى أن انتهيت بالأمر»
، يعني : إنّ بعث الأنبياء ونصب الأوصياء قد استمرّ وامتدّ إلى زمان بعثة الرسول صلىاللهعليهوآله ، وما بقي الدهر
خالياً من الحجة.
وحيث إنّ نبيَّنا كان أفقههم ـ على ما
صرح بقوله «سيد من خلقته» ـ وكان من المرسلين مبعوثاً إلى الجن والإنس ومرسلاً إلى
عموم الخلائق كما اُشير إليه بلفظ «الثقلين» أي الإنس والجن ، وكذا بقوله «وأوطأته مشارقك
ومغاربك» ؛ فإنه كناية عن وطئه تمام الكرة ؛
لأن الأرض منقسمة بخط الجنوب والشمال إلى القسمين المشرق والمغرب ، والتعبير
بالجمع بملاحظة الممالك أو البلدان أو مطالع الشمسين باعتبار الفصول بل الأيام
أيضاً.
ومن جملة فضائله وامتيازاته صلىاللهعليهوآله معراجه ؛ فإنّ بعض
الأنبياء ـ كإدريس وعيسى ـ على نبينا وآله وعليهماالسلام
، وإن كان لهما أيضا عروج ومعراج ، كما قال الله تعالى في حق إدريس في سورة مريم :
(وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ
إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا
* وَرَفَعْنَاهُ
مَكَانًا عَلِيًّا)
.
وفي الصافي
عن الكافي
عن الباقر عليهالسلام
قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: أخبرني جبرئيل أنّ ملكاً من
__________________
الملائكة كانت له عند
الله منزلة عظيمة ، فعتب عليه ، فأهبطه من المساء إلى الأرض ، فأتى إدريس عليهالسلام فقال له : إن لك عند
الله منزلة ، فاشفع لي عند ربك. فصلّى ثلاث ليال لا يفتر ، وصام أيامها لا يفتر ، ثم
طلب إلى الله عزّ وجلّ في السَّحَر في الملَك ، فقال الملك : إنك قد اُعطيت سؤلك ،
وقد أطلق الله لي جناحي ، وأنا أُحبّ أن اُكافئك ، فاطلب إليّ حاجة. فقال : تريني
ملكَ الموت لعلّي آنس به ؛ فإنه ليس يهنأ مع ذكره شيء. فبسط جناحيه ثم قال : إركب.
فصعد به، فطلب ملك الموت في السماء الدنيا ، فقيل له اصعد ، فاستقبله بين السماء
الرابعة والخامسة ، فقال الملك : يا ملك الموت ، ما لي أراك قاطباً؟ قال : العجب
إني تحت ظل العرش حيث أمرت أن أقبض روح آدمي بين السماء الرابعة والخامسة. فسمع
إدريس عليهالسلام
، فامتعض ، فخرّ من جناح الملك، فقُبض روحُه مكانَه، وقال الله : (وَرَفَعْنَاهُ
مَكَانًا عَلِيًّا).
انتهى.
وقال في حق عيسى : (وَمَا
قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ) إلى قوله : (بَل
رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ)
[أي رفعه] إلى
السماء الرابعة.
وفي الخبر : ضجّت الملائكة لما رأوه
لابساً لثياب خشنة عارية في الدنيا عن العلائق الدنيوية من المال والعيال والأولاد
والمسكن وغيرها ، فأوحى إليهم : أن : فتِّشوه. فلما فتشوا وجدوا معه إبرة ليخيط
بها قدّ قميصه ، فقال الله تعالى : لو لا أن له علاقة بالدنيا بقدر الإبرة لرفعته
إلى السماء السابعة .
أقول : وحيث إنّ لنا علائق بالدنيا من
الثرى إلى السماء السابعة فلا نرفع بقدر الإبرة ، وأما نبينا صلىاللهعليهوآله خاتم الأنبياء فلم
يتعلق قلبه الشريف بعلائق الدنيا ذرّة ، فخصَّه الله تعالى بفضيلة المعراج ، كما
أشار إليه في سورة الإسراء : (سُبْحَانَ الَّذِي
أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى
الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا)
الآية.
وقد اختلفوا في معراجه صلىاللهعليهوآله من حيث الكم والكيف
والوضع والأين والمتى والجدة :
فالاختلاف الكمي من حيث وقوع المعراج
مرّة واحدة كما هو المتيقَّن؟ أو مرتين كما ورد في الخبر المروي في الكافي
عن الصادق عليهالسلام
، حيث سُئل : كم عُرج برسول الله صلىاللهعليهوآله؟
__________________
فقال : مرّتين.
وفي الكيف : هل كان راجلاً؟ أو راكباً
للبراق إلى محل وللرفرف في محل آخر ؛ كما هو المشهور المستفاد من أكثر الأخبار ؟.
وفي الوضع : من حيث كونه يقظاناً كما هو
معتقَد أكثر الإمامية وجمع من غيرهم ، أو نائماً كما يُستفاد من جمع من رواة
العامة ، وهو مروي عن اُمّ المؤمنين عائشة ؟.
وفي الأين : هل هو في مكة أو في المدينة
من بيت اُمّ هانيء ، أم من المسجد الحرام أو غيرها؟
وكذا في الحركة الأينية : من المسجد
الحرام إلى المسجد الأقصى كما هو ظاهر الآية ، أو إلى السماوات العلى وفوق العرش
الأعلى إلى السدرة المنتهى والحجب العليا كما هو منصوص أكثر الأخبار المروية عن
أهل بيت النبوة صلوات الله عليهم أجمعين ؟
وفي المتى : من حيث وقوعه في ليلة القدر
، أو السابع والعشرين من رجب في عام البعثة ، أو الثاني عشر منها أو غيرها؟
وفي الجِدَة : من حيث كون المعراج
جسمانياً ، أي الجسم مع الروح كما هو معتقَد أغلب الإمامية ، أو روحانياً كما
يقوله القائلون بكونه في حالة النوم ، أو بين النوم واليقظة؟ وبعبارة اُخرى : فهل
المالك لهذه الحركة هو الجسم متعلقاً به الروح أو الروح وحده. وبهذا الاعتبار قد
عبّرنا عنه بـ «الجدة» المرادف للملك.
ومنهم من قال بكون معراجه بقالبه
المثالي ، كما أنّ المعاد قد اختلف فيه : هل هو معاد جسماني أو روحاني أو بقالب
المثال؟ ومنشأ الاختلاف هو النظر إلى استحالة إعادة المعدوم ، كما أن منشأ
الاختلاف في المعراج استحالة الخرق والإلتيام في عوالم الأفلاك ، فكيف يكون النبيّ
صلىاللهعليهوآله
ببدنه العنصري صاعداً إلى السماوات بل ما فوقها ، مع أن الامتداد كثير جداً؟
فعلى المستفاد من الخبر المروي في
الاحتجاج
عن أمير المؤمنين عليهالسلام
في ذكر النبي قال : اُسري
به من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى مسيرة شهر ، وعُرج به في ملكوت
__________________
السماوات
مسيرة خمسين ألف عام أقل من ثلث ليلة ، حتى انتهى إلى ساق العرش.
انتهى. وهو الموافق للآية في سورة المعارج : (تَعْرُجُ
الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ
أَلْفَ سَنَةٍ)
.
ولأجل هذه الاستبعادات التزم جمع بعدم
كون المعراج جسمانياً ، حتى قال أعرابيهم : «ألقى النبي عنصره الترابي في كرة
التراب ، والمائي في الماء ، والناري والهوائي في الهواء والنار ، وصعد بروحه!».
وقد أثبت هذا القائل من أمثال ذلك المعراج الروحاني لنفسه آلاف اُلوف.
ولعل المتوهِّم يتوهم صحة هذا الاعتقاد
من بعض نسخ دعاء الندبة كما في زاد المعاد ، حيث قال : وعرجت بروحه .
هذا ، ولكن الإنصاف أن القول بمعراج
النبيّ مرتين أو مرة من هذا القبيل ، وإثباته آلاف اُلوف للأعرابي بل لكل نائم على
ما قاله تعالى في الآية : (اللَّهُ يَتَوَفَّى
الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا)
الآية. بل الصلاة معراج المؤمن كل يوم خمس مرات [...] ومقرون بالاعتساف.
وأما الاستبعادات فما لم تصر بحدّ
الاستحالة العقلية فليست مانعة ، كما أن معتقدنا في المعاد أنه جسماني ، والثواب
والعقاب في القيامة على هذا البدن العنصري.
والقول بأنه مستلزم لإعادة المعدوم وهو
محال ، كما اُشير إليه في الآية : (وَضَرَبَ لَنَا
مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ)
، قد أجاب ذاته الأقدس عن هذه الشبهة ـ بعد التعريض أوّلاً بقوله «ونسي خلقه» ـ
قال في الآية اللاحقة : (قُلْ يُحْيِيهَا
الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ) .
ومحصّل الجواب بعد التوضيح : أن إعادة
المعدوم لا نسلِّم بطلانه واستحالته أوّلاً ؛ إذ لم يقم برهان يقنعنا على ذلك ، قد
كان الله تعالى خلقه في الأوّل لا من شيء. ولم سُلِّم بطلانه فليس المقام من هذا
القبيل ؛ فإنّ الهيولى باقية والصور متبدلة ، حتى أن العظام لو ترممت
__________________
وصارت بالية واستحالت
تراباً ، فهذه تبدل في الصورة.
على أن الأعضاء الأصلية في الحيوان لا
تصير معدومة ، وإنما الذي تبلى هي الأعضاء والأجزاء الطارئة. وعلى التسامح العرفي
يقال على مثل هذا البدن المتجدِّد : إنه البدن الأصلي. فإذا اندفعت الشبهة
والاستبعاد في المعاد فكذلك هي مدفوعة في المعراج.
أمّا على القول بأن المعراج هو السير من
المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى ـ كما هو اقدر المتيقِّن من آية الإسراء ـ فلا
يرد عليه إشكال ؛ لا من جهة الخرق والالتيام ، ولا من جهة قصر المدة. فالأول واضح
، والثاني فإن بساط سليمان به سبب الريح كان غدوُّها شهراً ورواحُها شهراً ، فلا
استبعاد فيه. ولكن إطلاق المعراج على هذا المعنى لا وجه له ؛ إذ لا عروج فيه ، بل
مسير وإسراء كما عُبِّر به في الآية.
وأما لو قلنا بعروجه إلى السماوات بعد
مسيره هذا ـ كما هو المعتقَد بمقتضى الأخبار المأثورة ـ فتوقيته بما يقرب من طرفة
عين كما قيل وورد به الخبر : أنّ
حلقة الباب التي تحركت عند ذهابه لم تسكن عن الحركة في إيابه
، فهو وإن لم يكن
عادم النظير بالتقريب ـ كما قال آصف بن برخيا : (اللَّهُ يَتَوَفَّى
الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا)
، وذلك من اليمن إلى الشام مسيرة شهر أو شهرين ـ إلا أن النظير ـ لو سلمناه ـ فهو
يرفع استبعاد المسير من حيث هو مسير ، وأما الكلمات والمخاطبات الواقعة مع
الملائكة والأنبياء ـ سلام الله عليهم ـ ومع ذاته الأقدس تعالى ، فلا يصح وقوعها
في هذا الوقت عقلاً. مع أن النظير أيضاً غير مسلم ، وأي مناظرة بين مسير شهر أو
شهرين وبين مسير خمسين ألف سنة؟!
مع أن الشعاع أسرع الأشياء في الحركة
على ما استنبطه المتجددون من علماء الاُروپ ؛ يسير في كل ثانية ثمانية وسبعين
ألفاً وثمانمئة وواحد وأربعين (٧٨٨٤١) فرسخاً ، حتى قالوا : إن شعاع الشمس يصل إلى
الأرض في ثمان دقائق ، والفاصلة [بينهما] سبعون واثنان مليون فرسخ بفراسخ أربعة
آلاف ذرع.
فالإنصاف أن القول بالمعراج الجسماني لا
يلائم هذا المقدار من التوقيت ، والاعتذار عنه بكونه روحانياً أيضاً لا يسمن ولا
يغني من جوع ، مضافاً إلى عدم الفضيلة فيه كما
__________________
عرفت ، [و] لا يحتاج
معه إلى تحريك حلقة الباب حتى لا تسكن عن الحركة ، بل ولا يحتاج معه إلى البراق
والرفرف ، بل ولا إلى جبرئيل وغيره.
ومن هنا يظهر لك عدم الملإمة بين عبارتي
الدعاء على نسخة المجلسي قدسسره
؛ فإنّ تسخير البراق لا حاجة إليه مع عروج الروح ؛ فهو من جهة القرائن السايقية
على النسخة الاُخرى ، بأن تكون العبارة «وعرجت به» على ما سيأتي إن شاء الله
تعالى.
فتعيّن على القول بوقوع المعراج
وجسمانيته إلى السماوات الالتزام بكونه في تمام الليل ، كما هو ظاهر إطلاق الآية ،
حيث قال تعالى : (أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا)
؛ فإن ظهور «الليل» من حيث إطلاقه في تمام الليل ، كما أن ظهور «العبد» في الجسم
مع الروح لا الروح فقط ، فيستفاد منها كون المعراج جسمانياً وفي الليل بما يقرب من
تمامه أو فيما يقرب من ثلث الليل ، كما هو ظاهر بعض الأخبار ، ومنها الخبر السابق
المروي عن الاحتجاج.
والسير إلى ما فوق السماوات السبع في
مثل الليلة أو ثلثها مع كون ثخن كل سماء مسيرة خمسمئة عام ، والفصل بين كل سماء مع
الآخر كذلك على [ما في] بعض الأخبار
، أو المجموع مقدار خمسين ألف سنة كما مر في بعض الأخبار
، وهو المطابق لكون المسافة بين الشمس والأرض اثنين وسبعين مليوناً من الفرسخ ، على
ما ذكرناه سابقاً نقلاً عن بعض علماء الاُروپ ؛ لأن مسيرة يوم ثمانية فراسخ غالباً
، وخارج تقسيم العدد على الثمانية تسعة ملايين يوماً ، وخارج تقسيم ذلك على
ثلاثمئة وستين : خمسة وعشرون ألفاً من الأعوام ، والشمس في الوسط كشمسة القلادة ، فيكون
ضِعْف العدد خمسين ألفاً كما أخبر به المعصوم سلام الله عليه ، وكفى به فخراً لهم
؛ حيث أخبروا بما فهمه حذّاق علماء العصر بأربعة عشر قرناً قبل ذلك ... إلى غير
ذلك مما بيّنه أهل بيت العصمة ولم يفهم أكثره علماء العصر إلا قليلاً بعد مداقة
عميقة.
__________________
وكيف كان ، فهذا الاستبعاد من حيث وقوع
سير مسافة خمسين ألف عام في الليلة أو ثلثها للجسد العنصري يمكن اندفاعه بملاحظة
نظائره ، فكما أن صعود البدن العنصري ـ على رغم الخصم ـ إلى هذه المسافة مستبعد ـ
بل أحالوه على معتقدهم ـ فكذا هبوط الجسم اللطيف إلى الأرض في هذه المدة ؛ كجبرئيل
والروح وسائر الملائكة في أقل من تلك المدة ، وإن شئت فلاحظ حركة فلك الأفلاك أو
العرش بلسان الشرع ؛ فإنّ مسيره صلىاللهعليهوآله
في معراجه محدود به ، حتى أن شبهة مسألة الخرق والالتيام مندفعة بهذا المطلب ؛ إذ
بطلانه على تقدير التسليم منحصر في الفلك المحدِّد للجهات ، وهو الفلك الأطلس أو
فلك الأفلاك ، وهو على معتقَد القدماء متحرك كل يوم حركة تامة ، أي تمام الدورة.
وقد ثبت في الهندسة أن نسبة القطر إلى
المحيط كنسبة الواحد إلى ثلاثة وسُبع ، وعلى هذا فنسبة نصف القطر ـ وهو مسافة
مسيره من الأرض إلى فلك الأفلاك ـ إلى نصف المحيط ، أعني مسير جزء من المنطقة في
ليلة واحدة ، معتدلة أيضاً كنسبة الواحد إلى ثلاثة وسُبع ؛ ضرورة عدم تفاوت النسبة
إذا قسّم طرفا النسبة على عدد واحد. مثلاً إذا كان نسبة الأربعة إلى الاثني عشر
بالثلث ، فكذلك النسبة محفوظة لو قسم الطرفان على اثنين ، أي نصف كل منهما ، أي
نسبة الاثنين إلى الستة ، كما هو قضية التناسب الهندسي ؛ لتجدنَّ مدة السير أقل من
ثلث الليل على ما في بعض الروايات.
وإن شئت فلاحظ الإبصار ـ على القول
بخروج الخط الشعاعي من البصر ـ حتى تنطبق قاعدة المخروط على المبصَر ورأسه في
البصر ، فإذا أبصرت زحل أو المريخ مثلاُ كيف يخرج الخط ويتصل في هذه المسافة
البعيدة إلى المبصَر. وقد عرفت ما يؤيد ذلك في وصول الشعاع وسيره في كل ثانية قبل
ذلك.
وإن شئت فلاحظ الحركة البرقية
الإلكتريكية كيف يخابر من بلدة الرضائية (اُرومية) مَن بطهران بالخطوط البرقية ، فينقل
الصوت في مسافة مئة فرسخ بل أزيد في أقل من ثانية.
ولعل تسخير البراق لمعراجه صلىاللهعليهوآله إنما هو لسرعة سيره
، أخذاً من البريق واللمعان كما في سير الأشعة ، أو من البرق كما في الخطوط
البرقية.
فقد يتحمل من جميع ما ذكرنا إمكان
المسألة عقلاً وإن كانت مستحيلة عادة. ولا بأس به ؛ لأنه موضوع الإعجاز وخارق
العادة ، وكفى في الوقوع الأخبار الكثيرة المعتبرة الواردة
في المقام ، فما في
الدعاء الذي نشرحه ـ على ما أشرنا إليه من نسخة المجلسي من التعبير بالروح مع قطع
النظر عن سابقه كما أشرنا ؛ ضرورة عدم الحاجة إلى البراق في المعراج الروحاني ـ يمكن
أن يكون النظر فيه إلى إثبات أقل المراتب بطريق القدر المتيقن ، كما أن الاقتصار
على بيان المسير بين المسجد الحرام والمسجد الأقصى في الآية الشريفة من هذا القبيل
؛ فإنّ إثبات الشيء لا ينفي ما عداه.
ألا ترى أن الاُصوليين لم يعبؤوا بمفهوم
اللقب في محل ، وإلا لكان قولنا «محمد رسول الله» كفراً ؛ لاستلزامه أن عيسى ليس
برسول الله. [لا] سيما أن هذا الدعاء المسمى بـ «دعاء الندبة» في مقام الاستغاثة
والالتجاء في زمان الضيق والشدة وغلبة الخوف من الأعداء ولزوم مراعاة التقية ، فالمستحسَن
التكلم على حسب المشتهر بينهم ، كما عن عائشة اُمّ المؤمنين أن معراجه روحاني ما
فقد جسمه صلىاللهعليهوآله
في تلك الليلة .
ولكن على النسخة الاُخرى المروية في
مزار محمد بن المشهدي المعبَّر عنه في لسان المجلسي قدسسره
بـ «المزار الكبير» ، وفي المزار القديم المنسوب إلى القطب الراوندي ، وكذا في بعض
نسخ مصباح الزائر لابن طاووس ـ عليه الرحمة ـ هكذا : «وعرجت به إلى سماواتك» ـ كذا
قال الفاضل المعاصر القمي ـ دامت تأييداته ـ في كتابه السابق .
هذا كله مضافاً إلى إمكان إرادة الجسم
من الروح بنحو من التأويل ؛ إما للطافته حتى أنه لم يكن له ظلٌّ ـ على ما هو من
خصائص بدنه ـ فاستعير له الروح ، أو لكونه بمنزلة روح عالم الإمكان ، كما أن
الإمام قلب العالم ، إلى غير ذلك من التأويلات وإن كان بعضها بارداً قد ألجأ إليه
ضيق الخناق ؛ فراراً من مخالفة ما أطبقت عليه الإمامية ، بل ادعى في هدية الزائرين
أنّ كون المعراج جسمانياً من ضروريات الدين.
وفيما ذكرناه كفاية لمن تدبر (أَوْ
أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ)
، (وَمَن
لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ) .
__________________
ولنرجع إلى بيان باقي الفقرات :
قوله في الدعاء : «وقلت إنما يريد الله
ليذهب عنكم الرجس» الخ.
أقول : وإن كان القرب يقتضي عطف هذه
الجملة على «بوّأته» ، ولكنه لا يصح ؛ لأن المعطوف عليه في مكة كما يشعر به ما
بعده : «وجعلت له ولهم ...» وآية التطهير نزلت في المدينة ؛ لاتفاق المفسرين على
أنها نزلت في محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين سلام الله عليهم ، حتى أن أمير
المؤمنين عليهالسلام
قد احتج بها في موارد عديدة في ملأ من المهاجرين والأنصار ، فلم ينكر عليه أحد
منهم :
منها : ما في الإكمال
: أن أمير المؤمنين عليهالسلام
قال في المسجد في خلافة عثمان في ملأ جمع من المهاجرين والأنصار : أيُّها الناس ، أتعلمون
أن الله عزّ وجلّ أنزل في كتابه
: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ
عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)
، فجمعني
وفاطمة وابنيَّ حسناً وحسيناً ، وألقى علينا كساءً وقال : «اللهم إن هؤلاء أهل
بيتي ولحمتي ، يؤلمني ما يؤلمهم ، يحرجني ما يحرجهم ، فأذهب عنهم الرجس وطهِّرهم
تطهيراً». فقالت اُمّ سلمة : وأنا يا رسول الله؟ فقال صلىاللهعليهوآله : أنت ـ أو أنّك ـ على خير ؛ إنما نزلت
فيَّ وفي أخي وفي ابنتيَّ وفي ابنيَّ وفي تسعة من ولد ابني الحسين خاصة ، ليس معنا
أحد غيرنا. فقالوا كلهم : نشهد
أنّ اُمّ سلمة حدثتنا بذلك ، فسألنا رسول الله فحدثنا كما حدثتنا اُمّ سلمة رضياللهعنها. انتهى.
ومن الواضح أن تزويج اُمّ سلمة وتولد
الحسنين كان بالمدينة بعد سنين عديدة من الهجرة ، فلا يناسب العطف بالواو على «بوّأته»
الواقع في مكة بالواو الظاهرة في الجمعية.
فإن قلت : كيف تقول هذه الآية في حق
هؤلاء ، مع أن صدر الآية في حق نساء النبي ، حيث قال : (يَا
نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا
تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا
مَّعْرُوفًا)
الآية؟
قلت : أما بالنسبة إلى المطلب الذي
استشهدنا بالآية ، فلا فرق بين توجه الخطاب إلى أهل البيت أو إلى نساء النبي ؛ فإن
المقصود كون تلك الآية كأصل سورة الأحزاب مدنيّة ،
__________________
وهو ثابت على
التقديرين ؛ فإن نساء النبي على هيئة الجمعية إنما كانت بها ، وأما في مكة فزوجته صلىاللهعليهوآلهوسلم
هي خديجة سلام الله عليها ، وبعد وفاتها لم يثبت إلا عدة شهور فاُمر بالهجرة.
ومع هذا فنقول : لا تلازم في الآيات
القرآنية بين الصدر والذيل ، فربما يقع فيها التفات ، وهو أيضاً من فنون البلاغة ،
فكما وقع الالتفات في آية يوسف : (أَعْرِضْ عَنْ
هَـٰذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ)
مع وجود واو الرابطة
بين الجملتين ، فأوّلها خطاب ليوسف ، ثم التفت إلى زليخا. والأمر في المقام بالعكس
؛ فإنّ الأوّل التفات من المعصوم إلى غير المعصوم ، وفيما نحن فيه بالعكس.
ولا يخفى ما في هذا الالتفات من دقائق
النكات بعنوان التعريض ، عكما أن إعطاء سورة البراءة للأوّل ليحملها إلى مكة ، ثم
أخذها وإعطاؤها لأمير المؤمنين عليهالسلام
، فيه من توهين الأوّل وتبجيل عليٍّ ما ليس فيما لو أعطى السورة عليّاً عليهالسلام من أوّل الأمر ، فكذلك
الخطاب المتوجه أولاً إلى نساء النبي بالتخويف والإنذار بقوله : (وَقَرْنَ
فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ)
الآية ، ثم التوجه
إلى جماعة اُخرى بوعد التطهير والعصمة تعريضاً بأنّ الجماعة الاُولى ليست قابلة
لهذه المراتب.
هذا كله مع أن لفظ «أهل البيت» كالنص
فيما ذكرنا ؛ إذ ليس للنساء حق في البيت ليكون مصححاً للنسبة. ودفنُ الرجلين في
بيته ـ بزعم حق المرأتين ـ قد أجاب عنه الحسن بن فضال فيما حكم به أبو حنيفة ؛ على
ما في الاحتجاج
وغيره . وقد أشار إلى بعض
الجواب ابن عباس في قبالها مخاطباً لها يوم ممانعة حمل جنازة الحسن المجتبى إلى
روضة جده بأمر منها ، فقال :
تجَمَّلتِ تبَغَّلتِ
|
|
وإن عشتِ تفَيَّلتِ
|
لكِ النُسعُ من الثُّمنِ
|
|
وبالكلِّ تمَلَّكتِ
|
__________________
يعني ، ركبتِ يوماً على جمل وحاربتِ
وصيِّ رسول الله ، وركبتِ هذا اليوم على بغل تمنعين ذريةَ صاحب البيت عن بيت جده ،
فلو عشتِ وأدركتِ وقعةَ الطفِّ لعلك تركبين على الفيل إلى حرب الحسين عليهالسلام! وأيّ حق لك في
البيت حتى منعتِ عن دخول الغير؟! فلو صحَّ إرثكِ عن التراب فجميع نساء النبي يقسمن
ثُمن البيت إلى تسع سهام ، فلا يكون سهم كل واحدة ـ وهو تسع ثُمن البيت ـ إلا
شبراُ أو شبرين ، ولأي سبب تملكين مجموع البتي؟!
فقد تحقق أن أهل البيت لا يطلق على
النساء إلا بنحو من التجوز والتأويل ، مع أن الخطاب لو كان باقياً على حاله لكان
اللازم تأنيث الضمائر بصيغة جمع المؤنث ، فتغيير الاُسلوب إلى ضمير الجمع المذكر
إشارة إلى تغيير العنوان.
فتبيَّن من جميع ذلك أن جملة «وقلت» عطف
على أول المطلب : «إلى أن انتهيت بالأمر .. وقلت».
قوله : «وقلت ما سألتكم من أجر فهو لكم»
يعني إن أجر الرسالة الذي سأله النبي صلىاللهعليهوآله
بإذن ربه ـ وهو خالقه ـ هو المودة في القربى كما في العبارة السابقة ، أو الابتداء
بهم إلى الله كما في العبارة الآتية ، حيث قال : (مَا أَسْأَلُكُمْ
عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ
سَبِيلًا)
أي لا أسأل أجراً
إلا اتخاذ من شاء منكم سبيلاً إلى ربه ، بأن يتخذوا الأئمة سبيلاً إلى الله.
فهذه الاُمور ـ أعني المودة أو الاهتداء
وأمثالها ـ من المنافع الراجعة إلى المحب والمهتدي ، وهذا معنى (فَهُوَ
لَكُمْ)
؛ فإن محمداً وآل
محمد ـ صلوات الله عليهم ـ لاستكمالهم من جميع الجهات ، لا نقص فيهم ليتكمَّل بحب
أحد أو بتبعية آخر ، حتى أن المشهور بين العلماء عدم عود فائدة من الصلوات بالنسبة
إليهم ، كما هو ظاهر بعض فقرات الزيارة الجامعة ، حيث قال : وجعل صلواتنا عليكم ، وما
خصنا به من زيارتكم زيادة لنا ، وكفارة لذنوبنا ، وطيباً لأنفسنا ... الزيارة.
نعم ، يظهر من الشهيد الثاني والسيد
الجزائري ـ قدهما سرهما ـ جواز رجوع الفائدة إليهم ؛ به سبب أن المادة قابلة
والفيض غير متناه. وعبارة الزيارة ليست آبية عن هذا المعنى
__________________
كما هو واضح ؛ فإن
النظر فيها إلى الغرض الأصلي والفائدة المنظورة ، فالغرض من الصلاة عليهم تكفير
الذنوب [عنّا] ، ولا منافاة لتكمل مراتبهم مع تكفيرر ذنوب المصلين ؛ فإن إثبات
الشيء لا ينفي ما عداه.
الترجمة :
تا منتهى نمودى امر نبوت را به سوى
برگزيده وشايستهات محمد صلىاللهعليهوآله
، پس گرديده بودى ، وبهترين كسانى كه گرامى داشته بودى ، وبرگزيده آنهايى كه
عمادشان قرار دادى بر پيغمبران خود ، وبرانگيختى او را به سوى جن وانس از بندگان
خود ، وبه زير پايش گردانيدى مشرقها ومغربهاى خود را ، ومسخر كردى برايش براق را
، وبه معراج بردى او را ـ به سوى آسمانت ، وبه او امانت سپردى علم گشته وآينده را
تا روز قيامت.
بعد ان آن در مدينه نصرت دادى او را با
رعب كه در قلب دشمنانش انداختى ، واحاطه دادى او را با جبرئيل وميكائيل وساير
ملائكه كه علامتدار بودند ، واو را وعده دادى كه دينش را بر تمام اديان غالب سازى
اگر چه مشركين نخواهند.
واينها بعد ان آن بود كه او را مكان
دادى در قرارگاه صادقين از اهلش (گويا مراد اين باشد كه نزد اهل وقومش او را صادق وامين
مىگفتند) ، وقرار دادى برايش وبراى آنها (يعنى اهلش) اول خانه كه گذاشته شده براى
مردم ، آن خانه را كه در محل بيت واقع شده (كه كعبه باشد) با بركت وهدايت براى
عالميان. در اوست آيات بينات كه مقام ابراهيم باشد ، وهر كس به آن جا داخل شود
خاطر جمع مىشود ، وگفتى : بجز اين نيست مىخواهد خدا تا ببرد از شما اهل بيت بدى
را وپاك گرداند شما را پاك گردانيدنى.
پس قرار دادى مزد محمد صلىاللهعليهوآله را ، دوستى اهل بيتش
را در كتاب خود ، پس فرمودى : بگو به ايشان : «نمىخواهم بر رسالت خودم مزدى مگر
دوستى در خانوادهام». وگفتى : آنچه خواستم از شما از اجر ، پس او راجع به خود
شماست. وگفتى : نمىخواهم از شما بر بيان احكام ، مزدى مگر هر كه خواهد به سوى
پروردگار راه بگيرد. پس گرديدند آنها سبيل به سوى تو ومسلك به سوى رضاى تو.
الفصل الثالث [من
الدعاء]
الدعاء :
بسم الله الرحمن
الرحيم
فَلَمَّا
انْقَضَتْ اَيّامُهُ اَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ اَبي طالِب صَلَواتُكَ
عَلَيْهِما وَآلِهِما هادِياً ، اِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرَ ، وَلِكُلِّ قَوْمٍ
هادٍ ، فَقالَ وَالْمَلأُ اَمامَهُ : مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذَا مَوْلاهُ ، اَللّـهُمَّ
والِ مَنْ والاهُ ، وَعادِ مَنْ عاداهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ
مَنْ خَذَلَهُ.
وَقالَ
: مَنْ كُنْتُ اَنَا نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ اَميرُهُ.
وَقالَ
: اَنَا وَعَلِيٌّ مِنْ شَجَرَة واحِدَة ، وَسائِرُالنَّاسِ مِنْ شَجَر شَتّى.
وَاَحَلَّهُ
مَحَلَّ هارُونَ مِنْ مُوسى ، فَقال لَهُ : اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ
مِنْ مُوسى الّا اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي.
وَزَوَّجَهُ
ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ ، وَاَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما
حَلَّ لَهُ ، وَسَدَّ الْاَبْوابَ اِلاّ بابَهُ.
ثُمَّ
اَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَحِكْمَتَهُ ، فَقالَ : اَنـَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىٌّ
بابُها ، فَمَنْ اَرادَ الْمَدينَةَ وَالْحِكْمَةَ فَلْيَاْتِها مِنْ بابِها.
ثُمَّ
قالَ : اَنْتَ اَخي وَوَصِيّي وَوارِثي ، لَحْمُكَ مِنْ لَحْمي ، وَدَمُكَ مِنْ
دَمي ، وَسِلْمُكَ سِلْمي ، وَحَرْبُكَ حَرْبي ، وَالإيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ
وَدَمَكَ ، كَما خالَطَ لَحْمي وَدَمي ، وَاَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَليفَتي
، وَاَنْتَ تَقْضي دَيْني وَتُنْجِزُ عِداتي ، وَشيعَتُكَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُور
، مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلي فِي الْجَنَّةِ وَهُمْ جيراني ، وَلَوْلا اَنْتَ
يا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدي.
اللغة :
الملأ ـ بالهمز كالنبأ : الجماعة من
الناس الذين يملأون العين والقلب هيبة. وقيل : هم أشراف الناس ؛ لأنهم مِلء بالرأي
والغناء ، ولذا استشارت بهم بلقيس ملكة سبأ : (قَالَتْ يَا أَيُّهَا
الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ)
الآية.
قوله : «شتّى» جمع شتيت «كمرضى» جمع «مريض»
: أي المتفرقة.
قوله : «تنجز» من الإنجاز : أي الوفاء
والقضاء لما وعد به.
__________________
قوله : «وعداتي» جمع عدة ، أصله «الوعد»
، فعُوِّض التاء عن الواو ، «كالهِبَة» و «السِّمَة» من «وَهَب» و «وَسَم».
الإعراب :
جملة «والملأ أمامه» «الملأ» مبتدأ و «أمامه»
ظرف مستقر متعلق بعامل مقدَّر خبره ، وهي حالية ، أي قال صلىاللهعليهوآله هذا الكلام ، والحال
أن الجماعة الكثيرة من الأشراف كانوا أمامه مما يقرب سبعين ألفاً.
قوله : «شتى» نعت للشجر باعتبار الجنسية
المساوقة للجمعية ، فالشجر جنس ، والشجرة واحدة.
قوله : «إلا أنه لا نبيَّ بعدي» الاستثناء
مفرَّغ ، والتقدير : «عليٌّ بمنزلة هارون من موسى في جميع الحيثيات أو في أشهرها ،
إلا في النبوة ؛ لعدم النبوة بعدي». فهو من قبيل إقامة السبب مقام المسبَّب ، والمستثنى
منه محذوف. فعلى الأول يدل على عموم المنزلة ، وعلى الثاني في الأوصاف الشائعة ، وسيأتي
توضيحه إن شاء الله تعالى.
قوله : «مبيضّةً وجوهُهم» بنصب مبيضة
على أنه حال من فاعل الظرف وهو «على منابر» ، أو من ضمير متعلَّقُه المحذوف الراجع
إلى الشيعة.
قوله : «حولي» إما حال أيضاً باعتبار
معنى الإحاطة أو خبر بعد خبر لشيعتك.
المعنى :
قوله : «فقال والملأ أمامه من كنت مولاه»
الخ.
إشارة إلى ما قاله صلىاللهعليهوآله يوم الغدير بمحضر
سبعين ألفاً من الوجوه والأشراف من أهل المدينة والأطراف ، بعد تمهيد مقدمة وتقديم
عبارة كالقرينة بيان المراد ، فقال : ألست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا : بلى. فمن كنت مولاه ، فهذا
عليٌّ مولاه .
ومن الواضح أن أولوية النفس بالمؤمنين
إشارة إلى ما في الآية الشريفة : (النَّبِيُّ
أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ)
، وهذه الأولوية هي الأولوية التي لذاته الأقدس من حيث العلية
__________________
والخالقية قد أعطاها
لنبيِّه ، أي نزّله بمنزلته في تلك الأولوية ، وهو أيضاً نزّ علياً عليهالسلام بمنزلته ؛ حيث فرّع
على قوله وقال : «فمن كنت مولاه» ليُفهم المستمعين أن «المولى» مأخوذ من الأولوية
السابقة لا بمعنى المحب أو الناصر ؛ إذ لا أهمية في ذلك المعنى ، بحيث يعاتَب
النبيّ على عدم تبليغه بقوله : (وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ
فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ)
، ولا لخوف النبي
إبلاغه حتى وعده الله تعالى بالعصمة : (وَاللَّـهُ
يَعْصِمُكَ)
، ولا لإمساك الناس
في صحراء لا فيها ظل ولا مسكن ، إلى غير ذلك من القرائن والشواهد على إرادة المعنى
المهم ، وهو أولوية التصرف والرئاسة المطلقة التامة.
قوله : «وأحلَّه محلَّ هارون من موسى»
إلى قوله «وسدّ الأبواب إلا بابه».
العبارة الاُولى إشارة إلى ما قاله
كراراً : يا علي ، أنت منّي بمنزلة هارون من موسى ، إلا أنه لا نبيَّ بعدي ،
قاله في موقع الحركة إلى غزوة تبوك ، حيث استخلف عليّاً في المدينة ، فعابه
المنافقون وقالوا : «لم يستصحبه لتشأَمه!». فشكى عليٌّ إليه صلىاللهعليهوآله ذلك ، فقال : أما
ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى ، إلا أنه لا نبيَّ بعدي؟
وقد استدل جمع من علماء الإمامية بهذا
الحديث المرويِّ بطرق الفريقين على الإمامة والخلافة ؛ لأن ظهور التنزيل في جميع
الآثار والأوصاف ، [لا] سيما بقرينة الاستثناء ؛ فإنه دليل العموم. ولو سُلِّم
فيدلّ على الآثار الشائعة ، والخلافة من الآثار الشائعة ، حتى قال له موسى : (اخْلُفْنِي
فِي قَوْمِي)
. هذا كله واضح.
وفي التعبير بعبارة «إلا أنه لا نبي
بعدي» نوع حزازة بالنسبة إلى سابقها ، حيث قال : «وأحلَّه محل هارون» بصيغة الغيبة
، فهو من قبيل الحكاية بعين العبارة في الاستثناء.
وكيف كان ، فما كان لهارون من المراتب
والمقامات بالنسبة إلى موسى فهي لأمير المؤمنين عليهالسلام
، فكما أنه كان شريكه في كون بيته مسجداً والبيتوتة فيه ، فكذا كان عليُّ شريك
رسول الله في ذلك ، وكذا في سدّ الأبواب كلها إلا باب علي ، فشرك مع النبي في ذلك.
__________________
ونحن نقتصر في هذا الباب بذكر خبر رواه
في البحار
عن الأمالي
والعيون
فيما بيّن الرضا عليهالسلام
من فضائل العترة الطاهرة ، قال : فأما الرابعة فإخراجه الناس من مسجده ما
خلا العترة ، حتى تكلم الناس في ذلك ، وتكلم العباس فقال : يا رسول الله ، تركت
علياً وأخرجتنا؟ فقال رسول الله صلىاللهعليهوآله : ما أنا تركته
وأخرجتكم ، ولكن الله تركه وأخرجكم. وفي هذا تبيان قوله صلىاللهعليهوآله لعلي عليهالسلام
: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى».
قالت العلماء : وأين هذا من القرآن؟ قال أبو الحسن عليهالسلام
: اُوجدكم
في ذلك قرآناً أقرؤه عليكم.
قالوا : هات. قال : قول الله عزّ وجلّ : (وَأَوْحَيْنَا
إِلَىٰ مُوسَىٰ وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّآ لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ
بُيُوتًا وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً)
، ففي
هذه الآية منزلة هارون من موسى ، وفيها أيضاً منزلة علي من رسول الله ، ومع هذا
دليل ظاهر في قول رسول الله صلىاللهعليهوآله حين قال : «ألا إن
هذا المسجد لا يحل لجنب إلا لمحمد وآله ... الخبر»
.
أقول : ولعل متوهِّماً يتوهم أن رعاية
الأحكام وحفظ الحدود الشرعية والنواميس الإلهية من الحلال والحرام لا يتفاوت فيه
الرعية والإمام ، فإذا كان دخول الجنب ومكثه في المساجد بل مروره أيضاً في
المسجدين ـ مسجد مكة والمدينة ـ حراماً ، فمراعاة هذا الحكم اُولى وأنسب للإمام عليهالسلام ؛ فإن الرئيس إذا
واظب في مراعاة الأحكام فالمرؤوس أيضاً يراعيها ؛ إذ الناس على دين ملوكهم ، [لا] سيما
إذا كان له سمة المبلغية أو الاحتساب الشرعي ؛ فإنّ مَن يأمر بشيء أو ينهى عن شيء
لم يؤثر قوله ما لم يعمل هو به ، كما قال [الله] تعالى في الآية الشريفة : (كَبُرَ
مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ) .
وقال الخواجة في حافظه شعراً :
مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
|
|
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند
|
فنقول في الجواب بحول الله وقوته : إن
أهل بيت العصمة والطهارة صلوات الله عليهم ـ وإن كانوا في عوالم نورانيتهم بحيث
قالوا : نحن أهل البيت لا يقاس بنا أحد ، ٧ كما ورد في
__________________
الأخبار أنّ إنعقاد
نطفتهم وتولدهم ونشؤهم وحياتهم ومماتهم لا تشبه بشيء من أحوالنا ، وإليه الإشارة
في بعض فقرات الزيارة الجامعة : ونفوسكم في النفوس ، وآثاركم في الآثار ، وأجسادكم
في الأجساد ، وأسماؤكم في الأسماء ، وقبوركم في القبور ، فما أحلى أسماءكم ، وأكرم
أنفسكم ... الخ ، يعني ؛ إنهم مع كونهم بين الناس ، أجسادهم بين أجساد الناس ، وأسماؤهم
بين أسماء الناس ، وقبورهم بين قبور الناس ، فلا تشبه أحوالهم بأحوالهم ـ ولكن مع
ذلك فالأحكام الإلهية من الواجبات والمحرمات والآداب والسنن لا فرق فيها بين
الرعايا وبينهم.
إلا أنّه نقول : كما أن لنبيّنا صلىاللهعليهوآله خصائص قد عدَّها
العلماء ـ أيدهم الله تعالى ـ في باب الواجبات والمحرمات وغيرها ، فأكثرها مخصوصة
بنفسه ، مثل حلّية أزيد من أربع نساء بالنكاح الدائم ، وبعضها يشترك معه علي عليهالسلام وبنوه ، مثل ما نحن
فيه من الجنابة في المسجد والبيتوتة فيه وفتح باب بيته فيه ، كما كان محلَّلاً في
حق موسى وهارون وذريتهما.
ولا يخفى أن الحكمة في ذلك بيان اختصاص
المسجد بهم ، كما يُستفاد من التنظير بموسى وهارون اللذين جُعل بيوتهما لقومهما ، وكان
المسجد الذي هو بيت الله بيت نبيه ؛ إذ الخالق ليس جسماً يسكنه ؛ فإن الانتساب إلى
النبيّ والوصي انتساب إلى الله تعالى ، وحيث إنّ إقامة شعائر الله وإحياء دين الله
وإصلاح اُمور عباد الله به سبب الرئيس ومولى الكل ، فمَقَرُّ الخلافة ومركز
الحكومة هو المسجد ، وهو بيت الرئيس ، فلذلك قد أباح الله تعالى له ولذريَّته
النوم والبيتوتة والاحتلام ومناكحة النساء لهم فيه ، كما أباح ذلك لسائر الناس في
بيوتهم.
هذا كله مع أنهم يراعون كمال التأدب في
أمثال تلك الموارد ، وإنما الغرض بيان امتيازهم وحفظ مراتبهم وشؤوناتهم.
قوله عليهالسلام
: «ثم
قال له أنت أخي ووصيّي ووارثي»
إلى آخره.
المعنى واضح ، والخبر المروي في البحار
عن كتاب إعلام الورى
للطبرسي عن جابر مشتمل على أكثر مضامينه ، قال : لما قدم عليٍّ عليهالسلام على رسول الله صلىاللهعليهوآله بفتح خيبر ، قال له
رسول الله : لو
لا أن تقول فيك طوائف من اُمتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم ، لقلت فيك
__________________
اليوم
قولاً لا تمرُّ بملأ إلا أخذوا من تراب رجليك ومن فضل طهورك يستشفعون به ، ولكن
حسبك أن تكون مني وأنا منك ، ترثني وأرثك ، وإنك منّي بمنزلة هارون من موسى إلا
أنه لا نبيَّ بعدي ، وإنك تبرئ ذمتي وتقاتل على سنَّتي ، وإنك في الآخرة أقرب
الناس منّي ، وإنك غداً على الحوض خليفتي ، وإنك أوّل من يرد عَليَّ الحوض غداً ، وإنك
أوّل من يُكسى معي ، وإنك أوّل من يدخل الجنة من اُمّتي ، وإنّ شيعتك على منابر من
نور مبيضَّةً وجوهُهم حولي ، أشفع لهم ، ويكونون في الجنة جيراني ، وإنّ حربك حربي
، وإنّ سلمك سلمي ، وإنّ سرّك سرّي ، وإنّ علانيتك علانيتي ، وإنّ سريرة صدرك
كسريرة صدري ، وإنّ ولدك ولدي ، وإنك تنجز عدتي ، وإنّ الحق على لسانك وفي قلبك
وبين عينيك ، وإنّ الإيمان مخالط لحمك ودمك كما خالط لحمي ودمي ، وإنه لا يرد
عَليَّ الحوض مبغض لك ، ولن يغيب عنه محبٌّ لك غداً حتى يردوا الحوض معك. فخرّ علي
عليهالسلام ساجداً ثم قال : الحمد لله الذي منّ
عليّ بالإسلام ، وعلَّمني القرآن ، وجبّني إلى خير البرية خاتم النبيين وسيد
المرسلين ؛ إحساناً منه إليّ وفضلاً منه عليّ.
فقال له النبي صلىاللهعليهوآله
عند ذلك : لولا
أنت يا علي ، لم يُعرف المؤمنون بعدي.
انتهى.
ومن الواضح المعلوم أنّ أكثر عبارات هذه
الرواية المتقاربة بفقرات الدعاء تدور على رأس مطلب واحد هو العمدة ، وهو مسألة
التنزيل ، بمعنى أنّ علياً عليهالسلام
منزلة نفس الرسول صلىاللهعليهوآله
، كما أفصحت عنه آية المباهلة ، فيترتب تمام شؤونات النبيّ على نفس أمير المؤمنين
عدا النبوة.
ولوضوح المطلب ، فنصفح النظر عنه ، ونصرف
عنان البيان إلى آخر الخبر المشار إليه في آخر الليل المنقول في هذا الفصل ، حيث
قال : لو لا أنت يا علي لم يُعرف المؤمنون بعدي
، فنقول :
مع قطر النظر عن الأخبار المعتبرة
المروية [في] قسميّته عليهالسلام
للجنة والنار
، [ورد] عن النبيّ صلىاللهعليهوآله
: حبُّك إيمان ، وبغضك كفر ونفاق
، إنّ الإيمان فرقه مع الإسلام إن كان بالعموم و
__________________
الخصوص المطلق ـ
بمعنى كون الإسلام أعم ؛ إذ هو القول بالشهادتين (التوحيد والنبوة) ، والإيمان أخص
منه ؛ لأنه الإسلام مع الولاية ومعرفة الإمامة ـ فالأمر واضح ؛ حيث إنّ ؛ مقوِّم
الإيمان ومميّزه عن الإسلام هو الولاية والإمامة ، وإن قلنا ـ كما هو المشهور ـ أن
الإسلام من «السلم» بمعنى الانقياد والتسليم لأمر العالي ، وهو بالقول غالباً ، والإيمان
هو التصديق القلبي الباطني.
والإسلام لكونه أمراً ظاهرياً تظهر
ثمرته في هذا العالم الظاهري بحفظ ماله وحقن دمه وجواز التواصل والملاقاة ... إلى
غير ذلك من أحكام الإسلام. وأما الإيمان : فحيث إنه من الاُمور الباطنة ، فثمرته
تظهر في عالم الباطن عند من لا يخفى عليه السرائر ، وهذا ما اُشير إليه في بعض
فقرات دعاء أبي حمزة الثمالي ، قال : إن قوماً آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به
دماءهم ، فأدركوا ما أمّلوا ، وإنا آمنا بك بألسنتنا وقلوبنا لتعفو عنا ، فأدركنا
ما أمّلنا ... الدعاء .
ولما كان إسلام أكثر المسلمين ظاهرياً
لا حقيقة له ، وإنما كان النبي صلىاللهعليهوآله
يماشي معهم ؛ رعايةً لمصالح الإسلام ، فقد ظهر منهم بعد النبي ما أبطنوه وأضمروه
في حق علي عليهالسلام
، وكشف عن أنّ إيمانهم كان إسلاماً ، كما قال تعالى : (قَالَتِ
الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا
وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ) .
ولعمري إنهم ـ كما [ورد] في طائفة من
الأخبار : ارتدّ
الناس كلهم بعد النبيّ إلا خمسة أو سبعة
ـ قد انكشف سوء سريرتهم وخبث طينتهم ، وقد قال الله تعالى : (وَمَا
مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ
قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ
عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ) .
وهل ترى اختلافاً بعد موت النبي بلا
فاصل ـ على ما هو ظاهر الارتباط الشرطي بين الشرط والجزاء ـ عدا الإختلاف في أمر
الخلافة؟! وهل كان المظلوم والمدفوع عن حقه في تلك المسألة غير عليٍّ عليهالسلام؟! فهذا هو الارتداد
والانقلاب على الأعقاب المشار إليه في الآية.
فقد تبيَّن أن امتياز المؤمن عن غيره
بوجود أمير المؤمنين عليهالسلام
، من حيث القول بولايته
__________________ ـ
وخلافته بلا فصل
وعدمه ، فهو ميزان الإيمان كما أنه ميزان الأنساب ، على ما في الأخبار المعتبرة
أنه : لا يبغضه إلا ولد الزنا. وكذلك هو ميزان الأعمال ، فكل عمل يصدر لا بولايته
فهو مردود ولا يعبأ به في الآخرة.
بعثنا الله تعالى على ولايته ، وحشرنا
في زمرته وتحت لواء شفاعته.
الترجمة :
پس زمانى كه منقضى گرديد روزگار پيغمبر
خاتم «ص» بر پا داشت دوست خود على بن ابي طالب را ـ صلوات بر آنها وبر آل آنها باد
ـ هدايت كننده ؛ زيرا كه پيغمبر ترساننده بود وبراى هر قوم ، هدايت كننده [اى] هست.
پس گفت پيغمبر وحال آن كه قوم در پيش
منبرش بودند : هر كس من مولاى او باشم پس اين على است مولاى او. پروردگارا! دوست
دار هر كه دوستش بدارد ودشمن بدار هر كه دشمنش بدارد ، ويارى كن هر كه او را يارى
نمايد ، وخوار كن هر كه او را خوار نمايد. وگفت : هر كه بوده باشم من پيغمبر او ، پس
على است امير او. وگفت : من وعلى از يك درختى مىباشيم وساير مخلوقات از درختهاى
متعدده هستند. ونازل كرد او را به منزله هارون از موسى مگر اين كه بعد از من
پيغمبرى نيست ، وتزويج نمود به وى خانم زنان عالميان را ، وحلال نمود برايش از
مسجد خود هر چه براى خود حلال بود ، وفرو بست تمام درهاى مردم را كه به مسجد باز
شده بود الا درِ او را. پس از آن امانت گذاشت در نزد وى علم وحكمت را ، پس گفت : من
شهر علم هستم وعلى در اوست ، پس هر كس اراده كند حكمت را بايد از درش بيايد. پس
گفت برايش ؛ تو برادر منى ووصى منى ووارث منى ، گوشت تو از گوشت من است ، وخون تو
از خون من است ، وسازش با تو سازش [با] من است ، وجنگ با تو جنگ با من است ، وايمان
، آغشته [به] خون وگوشت تو است ، چنانچه أغشته [به] گوشت وخون من است ، وتو فرداى
قيامت بر سر حوض كوثر جانشين منى ، وتو ادا مىكنى دين مرا ووفا مىكنى به وعدههاى
من ، وشيعيان تو به روى منبرها از نور مىباشند كه سفيد است روهاى آنها ، در اطراف
من مىباشند در بهشت ، وآنها همسايگان مناند ، واگر نبودى تو يا على! شناخته نمىشد
مؤمنان بعد از من.
الفصل الرابع [من
الدعاء]
الدعاء :
بسم الله الرحمن
الرحيم
وَكانَ
بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ ، وَنُوراً مِنَ الْعَمى ، وَحَبْلَ اللهِ
الْمَتينَ ، وَصِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ ، لا يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ في رَحِمٍ ، وَلا
بِسابِقَةٍ في دينٍ ، وَلا يُلْحَقُ في مَنْقَبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ ، يَحْذُو
حَذْوَ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِما وَآلِهِما ، وَيُقاتِلُ عَلَى
التَّأويلِ ، وَلا تَأخُذُهُ فِي اللهِ لَوْمَةُ لائِمٍ ، قَدْ وَتَرَ فيهِ
صَناديدَ الْعَرَبِ ، وَقَتَلَ اَبْطالَهُمْ ، وَناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ ، فَاَوْدَعَ
قُلُوبَهُمْ اَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَخَيْبَرِيَّةً وَحُنَيْنِيَّةً وَغَيْرَهُنَّ
، فَاَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ ، وَاَكَبَّتْ عَلى مُنارَزَتِهِ ، حَتّى قَتَلَ
النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ.
وَلَمّا
قَضى نَحْبَهُ ، وَقَتَلَهُ اَشْقَى الأشْقِيَاءِ مِنَ الأَوَّلِيْنَ والآخِرِيْنَ
، يَتْبَعُ اَشْقَى الْاَوَّلينَ ، لَمْ يُمْتَثَلْ اَمْرُ رَسُولِ اللهِ صلىاللهعليهوآله ، فِي الْهادينَ ، بَعْدَ الْهادينَ ، وَالْاُمَّةُ
مُصِرَّةٌ عَلى مَقْتِهِ ، مُجْتَمِعَةٌ عَلى قَطيعَةِ رَحِمِهِ ، وَاِقْصاءِ
وُلْدِهِ ، اِلّا الْقَليلَ مِمَّنْ وَفى لِرِعايَةِ الْحَقِّ فيهِمْ.
فَقُتِلَ
مَنْ قُتِلَ ، وَسُبِيَ مَنْ سُبِيَ ، وَاُقْصِيَ مَنْ اُقْصِيَ ، وَجَرَى
الْقَضاءُ لَهُمْ بِما
يُرْجى
لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ ، اِذْ كانَتِ الْاَرْضُ للهِ ، يُورِثُها مَنْ يَشاءُ
مِنْ عِبادِهِ ، وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ ، وَسُبْحانَ رَبِّنا اِنْ كانَ
وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً ، وَلَنْ يُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ ، وَهُوَ الْعَزيزُ
الْحَكيمُ.
اللغة :
قوله : «يحذو حذو الرسول»
ـ بالحاء المهملة والذال المعجمة ـ من الحذاء بمعنى الإزاء ، والتقدير حَذْي النعل
، أي قدرها بها. ويقال «غدا حَذْو فلان» أي فعل فعله.
قوله : «قد وتر فيه»
وَتَر الرجلَ : أي أفزعه ، وَتَر القومَ : أي جعل شفعَهم وَتْراً ، أي نقصهم وقتل
منهم.
قوله : «الصناديد» جمع صِنْدِد كزبرج : السيد
الشجاع.
«الأبطال» جمع بَطَل ـ بالتحريك ـ : الرجل
القوي المبارز في المعركة.
قوله : «ناوش ذؤبانهم»
المناوَشَة : التناول في القتال والطلب والإسراع. و «الذُّؤْبان» ـ بضم الذال
المعجمة ـ جمع ذِئْب بكسرها ، ومعناه واضح ، ويطلق عليه كلب البر. وذُؤبان العرب :
لصوصُهم وًعَاليكهم.
__________________
قوله : «أحْقاداً»
الحِقْد بمعنى العداوة.
قوله : «أضبَّت على عداوته»
ـ بالضاد المعجمة ـ بمعنى المواظبة والإمساك. أضَبَّ عليه : أي أمسكه. وأضَبَّ
فلاناً : أي لزمه.
و «الناكثين»
: الذين نكثوا بيعته كأصحاب الجمل ، كما أن «القاسطين» المنحرفون عنه كأصحاب صفين.
و «المارقون» من مرق عن الدين كما تمرق السهم. هم البغاة الخوارج عليه كأصحاب
النهروان.
«النحب» ـ بالحاء المهملة ـ : الموت
والحاجة والأجل.
«الإقصاء» : بمعنى الإبعاد والتشريد ، أي
جعله في المحل الأقصى ، أي الأبعد.
الإعراب :
قوله : «هدىً من الضلال ، ونوراً من العمى».
لما كان الهدى اسم معنىً كالنور المعطوف
عليه ، لا يجوز كونهما خبرين عن اسم عين ، فلابدّ إما من تأويلهما بمعنى الهادي
والمنوِّر ، أو جعلهما من قبيل «زيدٌ عدلٌ» من باب المبالغة. وحيث إن الهداية ضد
الضلال ، والنور ضد العمى ، والضد في طرف مقابل مع الضد ، فيلزمه الإبعاد ؛ فكأنه
قيل : إبعاداً به سبب الهداية من الضلال ، وبه سبب النور من العمى.
قوله : «حَذْو الرسول»
الحذو مفعول مطلق نوعي ، مثل «ضربت ضرب الأمير».
قوله : «على التأويل»
على للاستعلاء متعلق مع مدخوله على «يقاتل» ، وكأن المقاتلة مبنية ومؤسسة على
التأويل ، وإلا فأهل التوحيد وأهل القرآن لا يجوز مقاتلة المسلم معه ؛ لأن
الشهادتين أثرهما حفظ الدماء والأموال كما سبق في الفصل السابق ، إلا أنه قد يتفق
لبعض الفرق من الفتن والبدع بحيث يوجب الارتداد والخروج عن الدين ، ولا يعلم ذلك
إلا الإمام عليهالسلام
؛ إذ يعلم تأويل القرآن. فتبين أن قتالَه معهم مبنيٌّ على تأويل القرآن.
قوله : «يتبع أشقى الأولين»
الجملة حالية من فاعل «قتله» ، يعني إنّ قتلة أمير المؤمنين عليهالسلام متبعة لأشقى الأولين
عاقر ناقة صالح ؛ إذ كما أن ناقة صالح كانت من آيات الله ؛ أخرجها من الحجر
بالإعجاز وخارق العادة ، وكان للقوم ، فيه منافع عديدة ، من جملتها أن عين القوم
لعدم الكفاية كان ماؤها يوماً للناقة ويوماً آخر للقوم كما أشار تعالى إليه في
الآية
الشريفة : (هَـٰذِهِ
نَاقَةُ اللَّـهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّـهِ وَلَا
تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)
إلى قوله : (لَّهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ
مَّعْلُومٍ)
.
وكذلك أمير المؤمنين عليهالسلام كان آية من آيات
الله ، وكانت منافعه واضحة ، ومع وجود منافعه للملة قتله أشقى الأشقياء وأشقى من
عاقر ناقة صالح.
قوله : «وجرى القضاءُ لهم بما يُرجى له حسن
المثوبة».
قوله : «بما» متعلق بـ «جرى» ، أي جرى
القضاء لهم بالمظلومية والمقهورية وغصب الحقوق وسد الباب وترك مراعاة المودة
الموصى بها لهم ... الى غير ذلك من المصائب الواردة المرجوّ لها بحكم (إِنَّ
مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا)
و «إن الصبر مفتاح
الفرج»
وإن التسليم لأمر الله تعالى له مقام عظيم ومراتب عالية.
قوله : «إذ كانت» تعليل لهذا المطلب ، يعني
إن المالك يتصرف في ملكه ما يشاء ، فلو غُصب حق آل محمد ـ صلى الله عليه ـ برهة من
الزمان مع صبرهم على القضاء والرضا بما أصاب لهم ، فقد عوَّض اللهُ عنه بملك طويل
وسلطنة تامة في الدنيا ، وهو سلطنة آل محمد «ص».
قوله : «وسبحان ربنا» سبحان مفعول مطلق نوعي
، أي اُسبِّحُ مثل تسبيح ربنا ، كما قال ابن هشام ، إذ ليس كل تسبيح بمحمود ، ولا
كل تنزيه بمرضي. هذا إن كان المصدر مبنياً للفاعل ، وإن كان مبنياً للمفعول
فالمعنى واضح ، يعني اُسَبِّح تسبيحَ الرب المعبود بالحق لا المعبودات الباطلة.
قوله «ان» في : «ان كان وعد ربنا» مخففة
من المثقلة ، ولذا دخل اللام في خبر كان بعدها.
__________________
البلاغة :
قوله : «حبل الله المتين»
التعبير بالحبل عن أمير المؤمنين عليهالسلام
استعارة مصرِّحة ، قد ذُكر المشبَّه به واُريد به المشبَّه. ووجه الشبه كون أسباب
النجاة من الغرق والحرق في مضيق البئر أو لجة البحر ، كالغريق بتشبث بكل حشيش ، فإذا
تمسك بحبل قويم ومتين لا ينفصم ، ونجاه إلى الساحل ، وتخلص من الموت ، فهو النجاة
المسبِّب من الاعتصام بالحبل ، فكذلك الغريق في ظلمات الجهل والكفر لا ينجو إلا
بالاعتصام بأسباب الهداية المنصوبة من جانب الله تعالى ، وهو معنى الانتساب إلى
الله ؛ فإن هذا الحبل معدّ من جانبه تعالى.
وقوله : «المتين»
استعارة ترشيحية ؛ لكونه من ملائمات المشبَّه به ، كما أن الإنشاب من ملائمات
الأظفار في «أنشبت المنيةُ أظفارَها». وكذلك الكلام في الصراط ، فهي استعارة
مصرَّحة ، كما أن المستقيم استعارة ترشيحية.
ووجه الشبه في تشبيه علي عليهالسلام بالصراط كونه
موصِلاً إلى المطلوب وهو الجنة ، أو رضوان الله والفوز بمراتب عالية.
قوله : «وناوش ذُؤْبانَهم»
الذئبان استعارة مصرَّحة ، اُريد به أشرارَ العرب ، بمشابهة الشرارة واللصوصية
والإفساد والإيذاء. و «المناوشة» ترشيح.
قوله : «فأودع قلوبهم»
الخ. إرادة الأشياء المودعة من الأحقاد. واستعارة مكنية. وإثبات الإيداع لها بقوله
: «فأودع»
استعارة تخييلية ، كما في قولهم : «أنشبت المنيةُ أظفارَها». ووجه الشبه : أن
الأشياء المودعة ـ كما أنها محفوظة بعينها لا تتغير ولا تتبدل كما هو شأن الوديعة
ـ فكذلك الأحقاد والأظغان المكنون في قلوب أولياء المقتولين في تلك الغزوات
بالنسبة إلى أمير المؤمنين عليهالسلام
؛ لكونه العمدة والأصيل في تلك المعارك ، لم يبق دارٌ إلا وقد أقام لها مأتماً.
قوله : «فأضبَّت»
إما على إعجام الضاد فلا استعارة فيه ، بل هو بمعنى الإلزام والإمساك على ما عرفت
، ولكن لو كان بالصاد المهملة من «صَبَّ الماءَ» فهي استعارة تخييلية. والقلوب
التي هي مرجع ضمير الفاعل ، قد شبّه في النفس بالمياه المنصبة استعارة بالكناية.
ووجه الشبه الاستيلاء والاستيعاب.
المعنى :
قوله : «لا يُسبق بقرابة في رحم ولا بسابقة في
دين».
أما القرابة في الرحم فهو ابن عم الرسول
صلىاللهعليهوآله
، مع قطع النظر عن كونه مؤاخياً له وصهراً وأبا سبطيه. فهذا الارتباط النسبي بينه
وبين الرسول مخصوص به عليهالسلام
، لا يسبقه فيه أحد.
نعم ، يمكن الخدشة في ذلك بالعباس وحمزة
عمَّي الرسول ؛ فإنهما أقرب من ابن العم ؛ لكونهما في الدرجة الاُولى. ولكنه مدفوع
بما ورد في الأخبار في هذا المقام في أولوية علي عليهالسلام
من العباس بمواريث النبوة ، بأن أعيان بني الاُمّ أولى من بني العلات ؛ فإن عبد
اله وأبا طالب من أب واُمٍّ واحدة ، ولكن العباس وغيره من اُمهات شتى.
ولو اُغمض عن ذلك فنقول : لا يبعد في
هذه العبارة جعل قرابة الرحم وسابقة الدين بهيئة الاجتماع ، كالخاصة المركبة في
قولنا : «الخفاشُ طائرٌ ولودٌ».
فلو سلمنا كون العم أقرب من ابن العم
فلا سابقة لهما في الدين ، فحمزة قَبِل الإسلامَ في السنة الثالثة من البعثة والعباس
بعد الهجرة إلى المدينة بعد غزوة بدر ، وأمّا علي عليهالسلام
فقد آمن به صلىاللهعليهوآله
في اليوم الثاني [من البعثة] قبل كل أحد ، ولم يسبقه في الدين أحد من الرجال. فلله
درّه ، ليس بمسبوق في القرابة وسابقة الدين ولا بملحوق من حيث الفضيلة والمنقبة.
قوله : «ولا تأخذه في الله لَوْمةُ لائم»
يعني إنه عليهالسلام
لمّا كان في أفعاله وأقواله وحركاته وسكناته وغرضه رضوان الله ، فكما كان يعتدّ
برضاء المخلوق أو سخطه ، كان يقول ما يرضى به الله تعالى وإن سخط به الخلق ، لا
كما صنعه الخطيب بدمشق حتى قال له السجاد عليهالسلام
: ويحك
أيها الخاطب! اشتريتَ مرضاة المخلوق بسخط الخالق
.
ولقد كان في مراعاة رضى الخالق بحيث ما
كان يلاحظ قرابته ، حتى أنه لم ينظر إلى أخيه عقيل وهو من اُسراء بدر ، مع أنه قد
التجأ إليه به سبب الاُخوّة. وما راعى حقوق الاُختية في دار اُمّ هانئ يوم فتح مكة
، إذ دخلها لإخراج المقصرين. وقال في حق بنته اُم كلثوم في قضية القلادة التي
استعارتها من خازن بيت المال إلى ثلاثة أيام ، فالتفت علي عليهالسلام إلى ذلك وعاتب بنته
، ثم دعا ابن أبي رافع وعاتبه ، فقال : أعرتها إياها بشرط الضمان ، فقال عليهالسلام : ولولا ذلك لكانت اُمّ
كلثوم أول هاشمية قطعت يدها!
إلى غير ذلك من
حالاته
__________________
المنقولة الكاشفة عن
تصلبه في أمر الدين من دون ملاحظة لَوْم ولا عتاب.
قوله : «فأودع قلوبهم أحقاداً بدريةً».
أقول : أما الأحقاد البدرية فواضحة ؛
لأنّ المحاربة مع أهل مكة والعمدة فيهم بنو أميّة ، وكذلك الأحقاد الحنينية ؛ فإن
المحاربة ـ وإن كانت مع الهوازن ـ إلا أن أهالي مكة ومنهم بنو اُميّة قد ظهر منهم
في هذه الغزوة بعض الإقدامات ، من حيث كونهم متزلزلين ومضطربين من جهة فتح مكة بما
يقرب من شهر أو شهرين قبل ذلك ، حتى أن النبيّ صلىاللهعليهوآله
قد أعطى أكثرَهم من غنائم حنين قسمة كثيرة ومنع الأنصار ، وليس ذلك إلا لتأليف
قلوبهم وحبَّبهم ولسدّ باب فتنتهم.
وهذا كله واضح ، وإنما الإشكال في
الأحقاد الخيبرية ؛ فإن المحاربة [في خيبر] مع اليهود ، ولم يظهر من جماعة اليهود
بعد النبيّ صلىاللهعليهوآله
بالنسبة إلى أمير المؤمنين عليهالسلام
لما كان يصح انتسابه إلى آثار تلك المحاربة. ولكن يمكن الجواب عن ذلك بأن الفتح
لمّا كان في تلك الغزوة باسم أمير المؤمنين ، وقلعُه باب خيبر ممعروف من الأخبار
والسير ، حتى قيل فيه أشعار وأبيات كما في قصيدة ابن أبي الحديد :
يا قالع البابِ الذي عن حمله
|
|
عجزت أكفٌّ أربعون وأربعُ
|
مع أن رجال الصحابة قد انهزم كلُّ واحد
منهم مع جنده قبله في الأيام السابقة ، ومع انهزامهم في اليوم السابق ، كان يرجو
كلٌّ منهم إعطاءَ الراية غداً لهم ، لما وعد صلىاللهعليهوآله
بقوله : لاُعطينَّ الرايةَ غداً رجلاً يجبُّ اللهَ ورسولَه ، ويحبُّه اللهُ ورسلُه
. لكونهم آيسين من
عليٍّ لابتلائه شديداً بوجع العين ، فلما كان الغد دعا النبي علياً ـ وكان أرمد ـ
فحضر ، فأعطاه اللواء بعد أن استشفى لعينيه بلعابه الشريفه ، وقال : اللهم احفظه من بين
يديه ومن خلفه وعن يمينه وشماله ، وقِهِ الحرَّ والبردَ
... إلى آخره.
ومن الواضح أن هذه أسباب عظيمة للحقد
والعداوة لكبار الصحابة ، كما أن الانهزام والفرار في غزوة الحنين في أول الأمر
لما أصابهم العين السوء بملاحظة كثرة جيش الإسلام ، وعدم بقاء الأصحاب مع النبي صلىاللهعليهوآله ، إلا القليل مما
يقرب العشرة منهم أمير المؤمنين عليهالسلام
، حتى أن النبي لما رأى هزيمة الأصحاب أمر العباس عمَّه ـ وكان جهوريَّ الصوت ـ
بأن
__________________
يناديهم ، فصاح بأعلى
صوته : يا أصحاب سورة البقرة ، ويا أهل بيعة الشجرة ، أين تفرون؟!
ثم إن النبيّ ـ مع كونه لا يقرأ الشعر
إلا منكسراً ، ولا يقول شعراً كما في الآية الشريفة : (وَمَا
عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ
مُّبِينٌ)
ـ تكلَّم بكلام
موزون ، بل يمكن درجه في الشعر ، للترغيب والتحريص ؛ فإن الشعر له أثر مخصوص في
القلوب تنفعل عنه الطباع جداً ، فقال صلىاللهعليهوآله
:
أنا ابنُ عبد المطلب
|
|
أنا النبيُّ لاكذب
|
فتأثر القوم من كلماته صلىاللهعليهوآله ، [لا] سيما بعد
نداء العباس بعبائر مهيِّجة ؛ فإنّ تعليق الحكم بالوصف مشعر بالعلية : أما سبب كون
البيعة تحت الشجرة مهيجاً لهم فواضح ؛ لكونهم قد بايعوه على أن لا يخذلوه ولا
يتركوه بين الأعداء ويحفظوه وأولاده ... إلى غير ذلك من العهود والمواثيق. وأما
تشويقهم بتذكار سورة البقرة ، فيمكن أن يكون لتذكير قصة البقرة التي بإصابة بعضها
بالميِّت صار حيّاً بإذن الله ، ففي هذا الجهاد الواقع بإذن الله وبين يدي رسول
الله حياة أبدية وسعادة دائمة ، بل لم يكن أكثر فقرات تلك القصة من استخلاص
المتهمين بالقتل بظهور القاتل ومن انتفاع الإسرائيلي بثمن البقرة وغير ذلك إلا به
سبب التوسل والصلاة على محمد وآله ـ صلوات الله عليهم أجمعين ـ على ما في تفسير
الإمام [العسكري] عليهالسلام.
وكيف كان فالمنهزمون في تلك الغزوة ـ
وإن رجعوا بعد النداء ، فلهم مع من هو ثابت القدم كأمير المؤمنين عليهالسلام منافرة ومعاندة
قهرية ؛ لعدم السنخية. فهذه الأحقاد والضغائن كانت مودعة وكامنة في قلوبهم قد ظهرت
بعض آثارها في حق أمير المؤمنين ، فتولدت حرب الجمل وصفين والنهروان.
بل لا يبعد أن يكون شهادته عليهالسلام أيضاً أثراً من
آثارها ، وادّخر بعض الآثار إلى زمن أولاده ، حتى ظهر بعض من تلك الآثار في حق
الحسين عليهالسلام.
أما ترى أنّ وقعة الطفِّ من
__________________
أظهر تلك الآثار ، حتى
أن ابن سعد قد شجَّع فرسان أهل الشام وهيَّج أحقادَهم إذ قال لهم : ويحكم! أتدرون
من تقاتلون؟! هذا ابن الأنزع البطين ، هذا ابن قتّال العرب ، احملوا عليه من كل
جانب . فإنّ غرضه لم يكن
مدح أبيه بالشجاعة ، بل تذكير العداوة السابقة ليُقدموا على المحاربة [...] بنظر
الانتقام ، ولذا فرّع عليه قوله : «فاحملوا».
وبقي من تلك الآثار بعض أقسامها ، فأظهرها
ابن معاوية وبيده قضيب خيزرانة ، وبين يديه رأس الحسين عليهالسلام ينكت به ثناياه
ويقول :
ليت أشياخي ببدر شهدوا
|
|
جزع الخزرج من وقع الأسل
|
لأهلّوا واستهلّوا فرحاً
|
|
ثم قالوا يا يزيد لا تشل
|
هذه أحقاد بدر وحنين ، وأمّا أحقاد خيبر
بالنسبة إلى طوائف اليهود في حق الحسين وعترته ، فقد ظهرت عند دخول دمشق لما عبروا
بهم من محلات اليهود ، وينادي مروان أخ اليهود بل الأشرّ منهم : «يا معشر اليهود ،
هؤلاء من أولاد أحمد الذي قد قتل رجالكم وسبى نساءكم ، وجلاكم عن أوطانكم!» ، فأشعلوا
عند ذلك النيران والقصب ورضخوا الرؤوس والاُسارى بالأحجار.
قوله : «وجرى القضاءُ لهم بما يُرجى له
حُسنُ المثوبة» : يعني إنهم لما ابتلوا بمصائب شديدة من القتل والسبي والإقصاء كما
في وقعة الطف ؛ فإنهم قد أبعدوا وشرّدوا عن أوطانهم كما قال دعبل فيما قال :
مشرَّدون نُفوا عن عُقْرِ دارِهِم
|
|
كأنهم قد جَنَوا ما ليس يُغتفُر
|
ويمكن [أن تكون] الإشارة به إلى
الغريبين الأب : موسى بن جعفر غريب بغداد ، وابنه أبي الحسن الرضا غريب خراسان ؛
وإن انتهى آخرهما إلى القتل والمسمومية ، ولكن الأظهر في مصداق الإقصاء هو وجود
حجة العصر ـ عجل الله فرجه ـ فقد جرى له القضاء بالغيبة الكبرى ، ولكن يُرجى له
حسن المثوبة ، بأن يكون ظاهراً كي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً
، وهو الذي اُشير إليه بقوله : إذ كانت الأرضُ لله يُورثها من يشاء ،
__________________
وهو المراد من الوعد
كما أشار إليه بقوله : (إِن كَانَ وَعْدُ
رَبِّنَا لَمَفْعُولًا)
.
ولما انتهى الكلام إلى ذكر الغيبة
الكبرى فعند ذلك قد هاجت الأشواق وسالت الأحداق لكآبة الفراق ، فقال : فعلى
الأطائب ... الخ.
الترجمة :
وبود امير المؤمنين عليهالسلام بعد از پيغمبر هدايت
كننده از گمراهى وروشنايى دهنده از نابينايى وريسمان خدا كه محكم است وراه وى كه
راست است.
مسبوق نشده به قرابت وخويشى پيغمبر وملحوق
نشده در منقبتى از مناقبش ، رفتار مىكند به مثل رفتار پيغمبر ودعوا مىكند از روى
تأويل ، ونمىگيرد او را در راه خدا [سرزنش] سرزنش كنندهاى.
به تحقيق تنها گذاشت پهلوانان عرب [را] كه
ياوران ايشان [را] به قتل رساند ، وهلاك نمود گرگان ايشان را ، پس امانت گذاشت در
دلهاى ايشان عداوتهاى بدر وحنين وخيبر وغير اينها را. پس دلها متفق گرديد در
عداوتش وبه رو افتادند براى مبارزت وى تا اين كه شكنندگان بيعت را (كه اصحاب جمل
باشند) كشت ، وهمچنين منحرفين از عدالت را (كه اصحاب صفين باشند) ومارقين (كه شيوخ
نهروان باشند) بكشت.
زمانى كه وقت او گذشت وكارش تمام شد ، كشت
او را شقىترين اشقياى اولين وآخرين ، در حالتى كه تأسّى مىكرد در اين عمل به شقىترين
اولين.
اطاعت كرده نشد امر پيغمبر درباره هدايت
كنندگان بعد از هدايت كنندگان ، وامّت اصرار دارند بر دشمنى پيغمبر ، اجماع دارند
بر بريدن نسلش وتبعيد ذريهاش از آبادانى ، مگر جمعى قليل از دوستداران [كه] مراعات
حق ايشان را وفا نمود [ند]. پس كشته شد هر كه كشته شد واسير شد هر كه اسير شد وتبعيد
شد هر كه تبعيد شد ، وجريان يافت قضاى پروردگار براى ايشان به نحوى كه اميد گرفته
مىشود برايش نيكويى مآل ؛ زيرا كه زمين مال خداست به هر كه مىخواهد ارث مىگذارد
از بندگان خود وعاقبت براى پرهيزكاران است وپاكيزه است پروردگار ما.
به درستى كه هست وعده پروردگار ما كرده
شده وهرگز خلف نمىكند خدا به وعده خود ، واوست غالب وكار كننده از روى حكمت.
__________________
الفصل الخامس [من
الدعاء]
الدعاء :
بسم الله الرحمن
الرحيم
فَعَلَى
الْاَطائِبِ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِما
وَآلِهِما ـ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ ، وَاِيّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ ، وَلِمِثْلِهِمْ
فَلْتَذْرِفِ الدُّمُوعُ ، وَلْيَصْرُخِ الصّارِخُونَ ، وَيَضِجَّ الضّاجُّونَ ، وَيَعِـجَّ
الْعاجُّوَن.
اَيْنَ
الْحَسَنُ ، اَيْنَ الْحُسَيْنُ ، اَيْنَ اَبْناءُ الْحُسَيْنِ ، أيْنَ (١) صالِحٌ
بَعْدَ صالِـحٍ ، وَأيْنَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ ، وَاَيْنَ السَّبيلُ بَعْدَ
السَّبيلِ ، اَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ ، وَاَيْنَ الشُّمُوسُ
الطّالِعَةُ ، اَيْنَ الْاَقْمارُ الْمُنيرَةُ ، اَيْنَ الْاَنْجُمُ الزّاهِرَةُ ،
اَيْنَ اَعْلامُ الدّينِ وَقَواعِدُ الْعِلْمِ ، اَيْنَ بَقِيَّةُ اللهِ الَّتي لا
تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيـَةِ ، اَيـْنَ الـْمُعَدُّ لِـقَطْعِ دابِرِ
الظَّلَمَةِ ، اَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِقامَةِ الْاَمْتِ وَاْلعِوَجِ ، اَيْنَ
الْمُرْتَجى لاِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ ، اَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْديدِ
الْفَرآئِضِ وَالسُّنَنِ ، اَيْنَ الْمُتَخَيَّرُ لاِعادَةِ الْمِلَّةِ
وَالشَّريعَةِ ، اَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لاِحْياءِ الْكِتابِ وَحُدُودِهِ ، اَيْنَ
مُحْيي مَعالِمِ الدّينِ وَاَهْلِهِ ، اَيْنَ قاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدينَ ، اَيْنَ
هادِمُ اَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَالنِّفاقِ ، اَيْنَ مُبيدُ اَهْلِ الْفُسُوقِ
وَالْعِصْيانِ وَالطُّغْيانِ ، اَيْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِّ وَالشِّقاقِ ، اَيْنَ
طامِسُ آثارِ الزَّيْغِ وَالْاَهْواءِ ، اَيْنَ قاطِعُ حَبائِلِ الْكِذْبِ
وَالْاِفْتِراءِ ، اَيْنَ مُبيدُ الْعُتاةِ وَالْمَرَدَةِ ، اَيْنَ مُسْتَأصِلُ
اَهْلِ الْعِنادِ وَالتَّضْليلِ وَالْاِلْحادِ ، اَيْنَ مُـعِزُّ الْاَوْلِياءِ
وَمُذِلُّ الْاَعْداءِ ، اَيْنَ جامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوى ، اَيْنَ بابُ
اللهِ الَّذى مِنْهُ يُؤْتى ، اَيْنَ وَجْهُ اللهِ الَّذى اِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ
الْاَوْلِياءُ ، اَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْاَرْضِ وَالسَّماءِ ، اَيْنَ
صاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَناشِرُ رايَةِ الْهُدى ، اَيْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ
الصَّلاحِ وَالرِّضا ، اَيْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْاَنْبِياءِ وَاَبْناءِ
الْاَنْبِياءِ ، اَيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ ، اَيْنَ
الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَيْهِ وَافْتَرى ، اَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذي
يُجابُ اِذا دَعا ، اَيْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى ، اَيْنَ
ابْنُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى ، وَابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى ، وَابْنُ خَديجَةَ
الْغَرّآءِ ، وَابْنُ فاطِمَةَ الْكُبْرى.
اللغة :
قوله : «فلتذرف الدموع» من ذَرَف العين
، من باب ضرب : إذا سال دمعها.
قوله : «وليصرخ» بالخاء المعجمة ، من
باب نصر : من الصَّرْخة بمعنى الصيحة والاستغاثة.
__________________
قوله : «ويَعِجَّ» بالجيم من باب ضرب ، من
عَجَّ عَجيباً : أي رفع صوته بالتلبية.
قوله : «لإقامة الأمْت» الأمْت
كالسَّمْت : الارتفاع كالتلّ الصغير أو الهبوط.
«القاصم» من القَصْم بالقاف ، بمعنى كسر
الشيء بصوت ، كما أن «الفَصْم» بالفاء : القطع لا بصوت ، ولذا قالوا : إن الفرق
بينهما كالفرق بين فائهما.
قوله : «مُبِيْد» من أباد بمعنى : أهلك.
«حاصد» من حَصْد النبات : أي قطعه.
«الحبائل» جمع حِبَالة ـ بالكسر ـ : ما
يُصاد به الشيء.
«العُتَاة» جمع العاتي ، من العتوّ
بمعنى : التمرد.
قوله : «بذحول الأنبياء» الذحول جمع ذحل
ـ بالذال المعجمة والحاء المهملة ـ بمعنى : الثأر.
الإعراب :
قوله : «فعلى الأطائب» متعلَّق بما بعده
«فليبك» ، والفاء في «فليبك» للسبيبة ، والشرط محذوف ، أي فإذا كان الأمر كذلك ، إذ
لم يُمتثل أمر النبي في عترته ، واجتمعت الأمّة على مقتهم بالقتل والأسر والتبعيد
، فيحق للباكي البكاء على هذا المصاب.
قوله : «فلتُذرف الدموعُ» بصيغة المجهول
، والدموع نائب الفاعل. والظاهر أن «ذَرَف» متعدّ ، فإذا نسب إلى العين بصيغة
المعلوم يقال : ذَرَفَتِ العينُ أي أسالت وصبَّت دمعها. وإذا نسب إلى الدمع فبصيغة
المجهول.
قوله : «صالحٌ بعد صالحٍ» بدل من
الأبناء لا عطف بيان ؛ لعدم المطابقة في التعريف.
البلاغة :
قوله : «أين الحسن وأين الحسين».
اعلم أن الاستفهام حقيقته طلب الفهم ، و
«أين» اسم استفهام وضعت للسؤال عن المكان ، ولكن كما أن الإخبار قد لا يُراد منه
بيان فائدة الخبر أو لازمها ، بل يستعمل في مقام التحسر أو التوجع ـ كما قيل في
قول زكريا : (رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي
وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا)
غرضه التحسر من
الشيخوخة وعدم الوارث ، وكذا فيما قالته امرأةُ عمران : (رَبِّ
__________________
إِنِّي
وَضَعْتُهَا أُنثَىٰ وَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ
كَالْأُنثَىٰ)
وأمثال ذلك ـ فكذلك
الاستفهام لا يُستعمل دائماً في المعنى الحقيقي ، فقد يُراد منه التقرير أو
التوبيخ أو التهكم. والظاهر أن المقام قد اُريد به التشجيع والترغيب ؛ فإنّ الداعي
في مقام الاستغاثة والالتجاء بالله تعالى في تعجيل فرج حجة العصر ، فغرضه من سؤال
مكان الحسنين عليهماالسلام
والأئمة المظلومين تذكار مظلوميتهم ومصائبهم ؛ ليكون أرغب في تعجيل فرج المنتقِم.
قوله : «حَبَائل» استعير الحبائل للبدع
وأقوال الكفر والنفاق ، بمثابة أنها من صنائع الشيطان ومصائده ؛ ليصيد بها قلوب
الضعفاء من المسلمين.
قوله : «أين بابُ الله» لمّا كان الله
تعالى منزِّهاً عن العلائق الجسمانية ـ على ما هو مبرهَن في الكلام ـ فنسبة الباب
أو الوجه لابدّ أن يكون بضرب من التأويل ، فاستعير له الباب كما استعير له الوجه
من باب الاستعارة التخييلية ، فتشبه ذاته الأقدس في النفس بالبيت أو بإنسان ذي وجه
استعارة بالكناية ، والغرض بيان مراتب أمير المؤمنين وعترته المعصومين سلام الله
عليهم. وكما أنه لا يُؤتى البيت إلا من طريق الباب ، فلا يتيسر معرفة الله تعالى
إلا ببياناتهم ، ولا يُتوجه إليه تعالى إلا بهم.
المعنى :
لما انتهى الكلام في العبارات السابقة
إلى مظلومية آل محمد ـ سلام الله عليهم ـ وجريان القضاء لهم بالقتل والسبي
والتبعيد ، ويحق للسامعين أن يبكوا عليهم ويجزعوا لمصابهم. ومعلوم أن البكاء
وسيلان الدموع عند استماع مظلومية واحد من آحاد الناس ومن نوع البشر ـ مع قطع
النظر عن الخصوصيات ومراعاة بعض الجوامع والسنخية ـ من مقتضيات الطبيعة البشرية ، وكلما
ازدادت المناسبة فتزيد الرقة وبسببها يزيد البكاء ، فإنّ الحزن إذا استولى على
القلب فتصعد البخارات المتولَّدة من حرارة الباطن به سبب الحزن والألم ، فيستحيل
عند تصاعدها إلى الدماغ ماءً و ـ تتقاطر من مجارى الدمع ، وإلا فيوجب بياض العين ،
كما في حق يعقوب ـ على نبينا وآله وعليهالسلام
ـ حيث قال تعالى : (وَابْيَضَّتْ
عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ)
.
__________________
فالبكاء في الواقع نحو تشفٍّ للقلب
وتخلية للباطن ومثلِّل للأحقاد والضغائن ، ولذا كان أهل مكة ينهون نساءهم عن
البكاء على قتلى بدر ؛ كي لا تخمد نار العداوة ولا يقعدوا عن قصد الانتقام ، كما
صنعوا ذلك ، إذ هيّؤوا الأسباب لغزوة اُحُد في السنة الآتية.
وكيف كان ، فالبكاء مستند إلى رقة القلب
المسبَّبة عن التناسب بين الباكيّ والمبكيّ عليه ، وكلما ازدادت المناسبة اشتد
البكاء ، فيكشف ذلك عن فرط المحبة. مثلاً : إن كان المبكيّ عليه مؤمناً أو عالماً
أو هاشمياً فتشتد العلاقة ، وبسببها [يشتد] البكاء ، فالبكاء على آل محمد ـ صلوات
الله عليهم ـ به سبب القرابة من النبي كاشف عن فرط الولاء والمحبة ، فحسنه من جهة
المكشوف عنه ، وإلا فلا خصوصية للكاشف ، ولذا كان التباكي كالبكاء من حيث إقامة
الشعار وحفظ شؤونات المحبوبية ، فالتباكي في هذا المقام كالتيمم بدل اضطراري من
الماء والنظر إلى المكشوف عنه لا الكاشف.
ومن هنا تندفع إشكالات كثيرة من حيث
العكس والطرد ؛ فإن بكاء ابن سعد وأمثالهم في كربلا ما كان مسبَّباً عن المحبة
والولاية لخصوص [الـ] عترة الطاهرة ، بل كان لقتضاء الطبيعة البشرية ، وقد قلنا : إن
الغرض هو المكشوف عنه.
وكذلك الإشكال في أن خروج قطرة من العين
كيف يطفئ نار جهنم ويوجب محو السيئات الكثيرة ، وأيّ مناسبة بين العمل القليل
والجزاء الكثير؟ فإنّ جوابه ـ مع قطع النظر عن كون مبدأ الفيض غير متناهية فيوضاته
، ويعطي الكثير بالقليل و (لَا يُسْأَلُ عَمَّا
يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ)
ـ أن هذه الثمرات في
الحقيقة على المكشوف ـ وهو الولاء والمحبة ـ لا نفس البكاء.
قوله : «أين الحسن وأين الحسين».
هذا الكلام مزيد توجّع وتحسّر ؛ على ما
أشرنا إليه من أن الاستفهام ليس على حقيقته. وأمثال هذه الكلمات على الطبيعة
البشرية تحريص وترغيب وبعث على الانتقام ، واستدعاء من الواحد القهار ، أو تشجيع
واستغاثة إلى حضرة حجة الله عجل الله فرجه.
ولا يخفى ما في العبارة من اللطف في
التعداد ، فإنّ أبناء الحسين إلى حجة العصر ثمانية ، يمكن أن تكون العبارات «صالح
بعد صالح» إلى قوله «بعد الخيرة» على الترتيب
__________________
إشارة إلى الحجج
الثمانية ، ويكون «الصادق» الأول منطبقاً على مركزه ، وهو أبو عبد الله جعفر
الصادق صلوات الله عليه.
ثم إنّه أتى بعبارة جامعة حيث قال : أين الشموس الطالعة
... الخ. والتعبير عنهم بالشمس تارةً وبالقمر أو النجم اُخرى لاعتبارات متناسبة ، فالتعبير
بالشمس إشارة إلى إضاءتهم العوالم الظلمانية من دون كسب نور ، ولا استضاءة من
أهالي عصرهم ، كما أن نور الشمس ليس مستفاداً من غيره ، والتعبير بالقمر إشارة إلى
كون علومهم مستفادة ومكتسبة من المبادئ العالية ، وكل إمام قد أخذ من الإمام
السابق إلى أن ينتهي إلى الرسول صلىاللهعليهوآله
، والتعبير بالنجم إشارة إلى أنه كما يُحتاج إليها لأجل النور والضوء في الطرق
والبحار لأجل سير السفن كما قال تعالى : (وَعَلَامَاتٍ
وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ)
فكذا يُحتاج إليهم
لأجل الاهتداء.
فإن قلت : كيف التفكيك بين الحجج
السابقة وبين حجة العصر المشار إليه بقوله بعده : أين بقية الله ، فكان الأولى
تقديمه على العبارات الجامعة السابقة كالشموس الطالعة والأقمار المنيرة؟
قلت : لعل السرّ أن حجة العصر لم يمكن
الاستضاءة به في زمن الغيبة الصغرى أو الكبرى ؛ فما دام له الخفاء ، لا يوصَف
بالشمسية أو القمرية.
وإن أبيتَ عن ذلك وقلت : إن شَمَسَ غاية
الأمر أن الغيبة كالسحاب الحائل بين الشمس وبين أهل الأرض ، فإن كان مانعاً عن
وقوع الشعاع فليس مانعاً عن إضاءة العالم ولو من وراء السحاب ، ولذا قيل كما عن
الخواجة قدسسره
في التجريد : «ووجوده لطف ، وتصرُّفه لطف آخر ، وعدمه منا» .
والحاصل أنّ المنافع المترتبة على تصرفه
من إقامة الحدود ونصب الحكّام وفصل الخصومات وغير ذلك من الألطاف القريبة ، وإن
فقدت في زمن الغيبة المسبَّبة من سوء أعمالنا والمستندة إلى عدم استعدادنا لتشرف
حضرته السنية وتقبيل سدّته البهية ، ولكن منافع وجوده المقدس من جريان الأنهار
ونمو الأشجار واختلاف الليل والنهار وتدبير أمر الأرض والسماء من حركة المتحرك
وقرار القارّ ، إلى غير ذلك مما يُستند إلى وجود الحجة على ما يُستفاد من الأخبار
، وإليه اُشير في دعاء العديلة «وبوجوده ثبتت الأرض والسماء»
__________________
كثيرة جداً ، فوجود
حجة العصر ـ عجل الله فرجه ـ في حال الغيبة أيضاً كالشمس في الإضاءة ، فلا وجه
للتفكيك عن سائر الحجج سلام الله عليهم.
فنقول : لعل التفكيك بملاحظة أن النداء
في الأولين من قبيل المندوب له والمستغاث له لتهييج الحمية ، والنداء بالنسبة إلى
الإمام الحاضر من قبيل نداء المستغاث به والمندوب إليه ؛ والوجه واضح ، فإنَّ كلاً
من الأئمة السابقين مظلوم في عصره ، حيث بايع طاغوتاً من طواغيت عصره ، ولكنه ـ
عجل الله فرجه ـ هو الموعود من الله تعالى بالنصرة والغلبة ، ولم يدخل في بيعة
طاغوت أصلاً ، ولذا عقّب النداء بما يؤيد ذلك وقال : أين المعدّ لقطع دابر الظلمة.
ويُستفاد من قوله : «أين المدَّخر لتجديد
الفرائض والسنن ، أين المتخيَّر لإعادة الملة والشريعة»
أنه ـ عجل الله فرجه ـ يجدّد الشريعة ؛ كما في بعض الأخبار : يأتي بكتاب جديد
وبشرع جديد على العرب شديد .
ولكن لا كما صنعه بعض الفرق المتجددة من تغيير الأساس ؛ حيث جعل الصوم مثلاً تسعة
عشر يوماً في أيام الاعتدال ؛ فإن هذا التغيير الكمي والكيفي والمحتوى في مثل هذا
الحكم الضروري لا يُطلق عليه التجديد ، بل التجديد هو التعمير والبناء على الأساس
الباقي ، حيث إنّ بعض الخبر [الذي] يناسب به سبب مرور الدهور وشوب الأغراض وضعف
الدواعي لحفظ الشريعة قد غُيِّر إلى غير محله فيرده إلى أصله ، كما يصنعه في
المساجد التي زاد فيها السلف ببدعهم وإجحافاتهم ، وهذا معنى الإعادة التي اُشير
إليها في قوله «لإعادة الملة».
قوله : «أين باب الله الذي منه يؤتى ، أين وجه
الله الذي إليه يتوجه الأولياء».
أقول : حيث إنّ الله تعالى أجلّ وأقدس
من التمكن في بيت حتى يكون له باب ، أو التجسم حتى يكون له وجه ، فقد أُريد بهما ـ
بنحو من التجوُّز والاستعارة ـ أن المعرفة بالله
__________________
بواسطة الأنبياء والسفراء
، فنبينا الخاتم صلىاللهعليهوآله
هو الواسطة بالنسبة إلينا إلى معرفة ذاته الأقدس ، وقد جعل صلىاللهعليهوآله علياً عليهالسلام باباً بقوله : أنا
مدينة العلم وعلي بابها ، ولا يؤتى المدينة إلا من بابها.
ولا اختصاص بعليٍّ عليهالسلام ، بل كل حجةٍ في عصره
هو الباب إلى الله ؛ على ما في الصافي في تفسير آية : (وَأْتُوا
الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا)
في سورة البقرة عن
الاحتجاج
عن أمير المؤمنين عليهالسلام
قال : نحن
البيوت التي أمر الله أن يؤتى من أبوابها ، نحن باب الله وبيوته التي يؤتى منه ، فمن
تابعنا وأقرَّ بولايتنا فقد أتى البيوت من أبوابها ، ومن خالفنا وفضّل علينا غيرنا
، فقد أتى لابيوت من ظهورها ، إن الله لو شاء عرّف الناس نفسَه حتى يعرفونه
ويأتونه من بابه ، ولكن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله وبابه الذي يؤتى منه. قال : فمن
عدل عن ولايتنا ، وفضّل علينا غيرنا ، فقد أتى البيوت من ظهورها ، وإنهم عن الصراط
لناكبون. انتهى.
وهذا هو المراد من الفقرة المذكورة في
الزيارة الجامعة: «والباب المبتلى به الناس»؛ فإنّ الابتلاء بمعنى الامتحان، فبهم
يُمتحن الناس؛ فإنّ الآتي من الباب مثاب، والآتي من ظهرها حَقَّت عليه كلمةُ
العذاب.
أما التعبير بـ «الوجه» فإن الإقبال إلى
الشيء لما كان بواسطة التوجه إلى وجه ، وكذا من طرف المتوجه بواسطة الوجه ، فالإقبال
إلى الله تعالى بواسطة الأنبياء والحجج المعصومين سلام الله عليهم ، فهم وجه الله
على ما في الصافي
عن السجاد عليهالسلام
في تفسير : (وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ)
: نحن
وجه الله الذي يؤتى منه.
وفي مجمع البحرين
في تفسير الحديث القدسي [في] مَن سجد سدجدة الشكر : «اُقبِلُ إليه بفضلي ، واُريه
وجهي» قال الصدوق
رحمهالله
: «وجه أنبياؤه وحججه». ثم قال بعد ذلكَ : ولا يجب أن تنكر من الأخبار ألفاظ
القرآن. انتهى.
وتصديق ذلك ما روي عن
أبي الصلت عن الرضا عليهالسلام
قال: قلت له: يا ابن رسول الله ، ما
__________________ ـ
معنى الخبر الذي رووه
أن ثواب «لا إله إلا الله» النظر إلى وجه الله؟ فقال عليهالسلام
: من
وصف الله بوجه كالوجوه فقد كفر ، ولكن وجه الله أنبياؤه ورسله وحججه الذين بهم
يتوجه إلى الله وإلى دينه ، والنظر إلى أنبياء الله ورسله وحججه في درجاتهم ثواب
عظيم للمؤمنين [يوم القيامة]. انتهى
ما في المجمع.
قوله : «وناشر راية الهدى»
ويناسبه ما في البحار
عن غيبة النعماني
عن أبي عبد الله عليهالسلام
ـ إلى أن قال : ـ ولما
كان يوم صفين سألوه نشر الراية ، فأبى عليهم ، فتحملوا عليه بالحسن والحسين وعمار
بن ياسر ، فقال للحسن : يا بني ، إنّ للقوم مدة يبلغونها ، وإنّ هذه راية لا
ينشرها بعدي إلا القائم.
انتهى.
قوله : «أين الطالب بذحول الأنبياء»
يمكن أن يكون المراد الأنبياء السلف المقتولين ظلماً وعدواناً كيحيى وزكريا ، ومعلوم
أن المهدي ـ عجل الله فرجه ـ وارث الأنبياء ، فيكون ولي الدم وطلب ثارهم. و «الذحول»
كما عرفت : الثارات. ويمكن إرادة خصوص خاتم الأنبياء وأبنائه المظلومين المقتولين
إما بالسم أو بالسيف. والوراثة على هذا واضحة لا إشكال فيها.
نعم ، في كون النبي الخاتم مقتولاً يمكن
التأمل فيه. ولكن يندفع إما باحتمال كونه أيضاً مقتولاً بالذراع المسموم بيد
المرأة اليهودية ؛ على ما يستفاد من بعض الأخبار
، أو بأن قتل سبطه المظلوم قتل له تسبيباً.
قوله : «أين المنصور»
إشارة إلى الآية : (وَمَن قُتِلَ
مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ
إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا)
. فالمظلوم هو الحسين
، ووليُّه المنصور هو القائم عليهالسلام
؛ كما في الأخبار
: إن
الملائكة ضجّت إلى الله تعالى من مظلومية الحسين يوم
__________________
العاشور
، فأسكنهم الله تعالى بأن قال لهم : إني أنتقم من أعدائي بهذا القائم ، وأشار إلى
ذاته وهو قائم دون العرش.
قوله : «أين المضظر الذي يُجاب إذا دعا»
إشارة إلى ما في الآية الشريفة : (أَمَّن يُجِيبُ
الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ)
فهو المضطر الذي
يجيبه الله تعالى إذا دعاه.
وإليه وإلى ما في سابقه ـ من كونه وارث
الأنبياء سلام الله عليهم ـ يشتمل الخبر المروي في البحار
عن تفسير العياشي
قال أبو جعفر عليهالسلام
: والله
لكأني أنظر إليه وقد أسند ظهره إلى الحجر ، ثم ينشد الله حقَّه ثم يقول : أيها
الناس ، من يحاجّني في الله فأنا أولى الناس بالله. يا أيها الناس ، من يحاجّني في
آدم فإني أولى الناس بآدم ، يا أيها الناس ، من يحاجّني في نوح فأنا أولى الناس
بنوح ، يا أيها الناس ، من يحاجّني في إبراهيم فأنا أولى الناس بإبراهيم ، يا أيها
الناس ، من يحاجّني في موسى فأنا أولى الناس بموسى. يا أيها الناس ، من يحاجّني في
كتاب الله فأنا أولى الناس بكتاب الله. ثم ينتهي إلى المقام فيصلي عنده ركعتين ، ثم
ينشد الله حقه. ثم قال أبو جعفر عليهالسلام : هو والله المضطر
في كتاب الله ، وهو قول الله :
(أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ
وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ) الخبر.
الترجمة :
پس بر پاكيزگان از اهل بيت محمد وعلى ـ
صلوات فرستد خدا بر ايشان وآل ايشان ـ بايد گريه كنند گريه كنندگان ، وايشان را
نوحه كند نوحه كنندگان ، وبراى امثال ايشان بايد جارى شود اشكهاى چشم ، وبايد
فرياد كند فرياد كنندگان ، وناله كند ناله كنندگان ، وصدا بلند كند صدا بند
كنندگان.
كجاست حسن وكجاست حسين؟ كجاست اولاد
حسين ، صالح بعد از صالح وراستگو بعد از راستگو وراه خدا بعد از راه خدا وبرگزيده
بعد از برگزيده؟ وكجايند آفتابهاى طلوع كنندگان وماههاى روشنى دهندگان؟ كجايند
ستارگان درخشندگان؟ كجايند نشانهاى دين وستونهاى علم؟ كجاست باقى مانده خدا ، آن
وجودى كه خالى نمىشود از عترت طاهره؟ كجاست مهيا شده براى بريدن نسل ظلم كنندگان؟
كجاست
__________________
انتظار كشده شده براى
درست كردن كجى وانحراف؟ كجاست اميد گرفته شده براى نابود نمودن ظلم وستمكارى؟
كجاست ذخيره شده از ساليان دراز براى تازه نمودن فرايض ومستحبات؟ كجاست امكان
گيرنده به جهت عودت دادن ملت وشريعت كه تغيير يافته؟ كجاست اميد گرفته شده به جهت
زنده نمودن كتاب الهى وحدود او؟ كجاست زنده كننده نشانهاى دين واهلش؟ كجاست
شكننده شوكت ظلم كنندگان؟ كجاست خراب كننده بناهاى شرك وطغيان؟ كجاست هلاك كننده
اهل فسق وگناه وطغيان؟ كجاست برنده شاخههاى گمراهى وعداوت؟ كجاست منهدم كننده
آثار كجرفتارى ولغزش وهواى نفس؟ كجاست برنده ريسمان دروغ؟ كجاست زايل كننده
سركشان ومتمردان؟ كجاست كننده ريشه اهل عناد وگمراهى وبىدينى؟ كجاست عزيز كننده
دوستان وذليل كننده دشمنان؟ كجاست جمع كننده تمام كلمات را بر تقوا؟ كجاست دَرِ
خدايى كه از آن در بايد تردد نمود؟ كجاست روى خدا كه با او كه به سوى او بايد توجه
كرد؟ كجاست واسطه واسباب ربط ما بين اهل زمين وآسمان؟ كجاست صاحب روز فتح وباز
كننده پرچم عَلَم هدايت؟ كجاست الفت دهنده اجزاى نيكويى ورضايت؟ كجاست طلب كنندگان
خون پيغمبران وپيغمبر زادگان؟ كجاست طالب خون كشته شده كربلا؟ كجاست نصرت داده شده
بر كسانى كه ظلم نمودند وافترا بستند؟ كجاست مضطرى كه قبول مىشود وعرضش هر وقت كه
دعا نمود؟ كجاست صدر مخلوقات كه صاحب احسان وتقوايند؟ كجاست پسر پيغمبر برگزيده وپسر
على مرتضى وپسر خديجه غرا كه مشهور است وپسر فاطمه زهرا [ى] كُبرا.
الفصل السادس [من
الدعاء]
الدعاء :
بسم الله الرحمن
الرحيم
بِاَبي
اَنْتَ وَاُمّي وَنَفْسي لَكَ الْوِقاءُ وَالْحِمى ، يَا بْنَ السّادَةِ
الْمُقَرَّبينَ ، يَا بْنَ النُّجَباءِ الْاَكْرَمينَ ، يَا بْنَ الْهُداةِ
الْمَهْدِيّينَ ، يَا بْنَ الْخِيَرَةِ الْمُهَذَّبينَ ، يَا بْنَ الْغَطارِفَةِ
الْاَنْجَبينَ ، يَا بْنَ الْخَضارِمَةِ الْمُنْتَجَبينَ ، يَا بْنَ الْقَماقِمَةِ
الْاَكْرَمينَ ، يَا بْنَ الْاَطائِبِ المُعَظَّمِيْنَ الْمُطَهَّرينَ ، يَا بْنَ
الْبُدُورِ الْمُنيرَةِ ، يَا بْنَ السُّرُجِ الْمُضيئَةِ ، يَا بْنَ الشُّهُبِ
الثّاقِبَةِ ، يَا بْنَ الْاَنْجُمِ الزّاهِرَةِ ، يَا بْنَ السُّبُلِ الْواضِحَةِ
، يَا بْنَ
الْاَعْلامِ
الّلائِحَةِ ، يَا بْنَ الْعُلُومِ الْكامِلَةِ ، يَا بْنَ السُّنَنِ
الْمَشْهُورَةِ ، يَا بْنَ الْمَعالِمِ الْمَأثُورَةِ ، يَا بْنَ الْمُعْجِزاتِ
الْمَوْجُودَةِ ، يَا بْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَةِ ، يَا بْنَ الصـِّراطِ
الْمُسْتَقيمِ ، يَا بْنَ النَّبَأِ الْعَظيمِ ، يَا بْنَ مَنْ هُوَ في اُمِّ
الْكِتابِ لَدَى اللهِ لعَلِيٌّ حَكيمٌ.
يَا
بْنَ الآياتِ وَالْبَيِّناتِ ، يَا بْنَ الدَّلائِلِ الظّاهِراتِ ، يَا بْنَ
الْبَراهينِ الْواضِحاتِ الْباهِراتِ ، يَا بْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ ، يَا بْنَ
النِّعَمِ السّابِغاتِ ، يَا بْنَ طه وَالْـمُحْكَماتِ ، يَا بْنَ يس
وَالذّارِياتِ ، يَا بْنَ الطُّورِ وَالْعادِياتِ ، يَا بْنَ مَنْ دَنا فَتَدَلّى
* فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى ، دُنُوّاً
وَاقْتِراباً مِنَ الْعَلِيِّ الْاَعْلى.
لَيْتَ
شِعْري اَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى ، بَلْ اَيُّ اَرْض تُقِلُّكَ اَوْ ثَرى
، اَبِرَضْوى اَمْ غَيْرِها اَمْ ذي طُوى.
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى ، وَلا اَسْمَعُ لَكَ حَسيساً وَلا
نَجْوى.
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ يُحيطَ بِكَ دُونَكَ الْبَلْوى ، وَلا يَنالُكَ مِنّي ضَجيجٌ وَلا
شَكْوى.
اللغة :
الوفاء ـ بكسر الواو أو فتحها ـ : ما
وَقيت به شيئاً. والحماء كذلك ما حميت به شيئاً.
السادة جمع سائد ، كالقادة جمع قائد.
والسائد بمعنى : السيد.
الهداة جمع الهادي ، كالدعاة والعصاة.
الخِيَرة ـ بكسر الخاء وفتح الياء أو
سكونها ، بمعنى : المنتخب المختار ، وبمعنى : الاختيار ، أو اسم منه ، كالطيرة من
التطيُّر.
الغَطَارِفَة جمع غِطْريف ـ بالغين
المعجمة المكسورة والطاء المهملة ـ بمعنى : السيد.
الخَضَارِمَة ـ بالخاء والضاد المعجمتين
ـ جمع خضرم كزبرج : الواسع والجواد والسيد الحمول والدعي والماضي نصف عمره في
الجاهلية ونصفه في الإسلام. الخضارمة : قوم من العجم خرجوا إلى بدء الإسلام فسكنوا
الشام ؛ كذا في القاموس .
القَماقِمَة جمع القُمْقَام ـ بالضم ـ ،
بمعنى : البحر الواسع العميق والسيد.
الباهرات : من بَهَر القمرُ الكواكبَ ، كمنَعَ
: أي غلب ضوؤه ضوءها.
السابغات : من السُّبُوغ ـ بالغين
المعجمة ـ بمعنى : الوسعة والشمول.
__________________
المحكمات في مقابل المتشابهات على ما في
الآية : (مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ
الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ)
، من الإحكام بمعنى
الإتقان ، بمناسبة ما ذكر في معناه الاصطلاحي هو : ما يكون محفوظاً من النسخ أو
الالتباس ، فذلك نحو إتقان له.
الذاريات : هي الرياح تذرو الشيء ذرواً
، أي تنسفه. وعن أمير المؤمنين عليهالسلام
: الذاريات في السحاب ، والجاريات في السفن ، والمُقَسِّمات اُمراءُ الملائكة .
العاديات في قوله تعالى : (وَالْعَادِيَاتِ
ضَبْحًا)
من العَدْو ، بمعنى
الوثوب والحركة المخصوصة. والضَّبْح ـ بالضاد المعجمة والحاء المهملة ـ : صَداء
البعير أو الفرس من شدة العَدْو.
تدلّى في الآية : (دَنَا
فَتَدَلَّىٰ)
من التدلّي ، وهو
إرسال الثمرة مع التعلق.
القاب في (قَوْسَيْنِ أَوْ
أَدْنَىٰ)
بمعنى : المقدار ، كالقيد
والقيس.
النَّوى ـ بفتح النون ـ : البُعد
والمكان والتجول من مكان إلى آخر.
الرَّضْوى : جبل بالمدينة.
ذي طُوى ـ بفتح الطاء والضم ـ : أشهر
موضع في الحرم بقرب مكة بما يقرب من فرسخ ، ويُعرف بـ «الزاهر» في طريق التنعيم.
الحسيس : الصوت الخفي.
والنجوى : ما أسرَّ واحدٌ إلى آخر.
الإعراب :
قوله : «بأبي أنت واُمّي»
الباء للتفدية ، إلا أنّ أكثر النحويين لم يذكرها من جملة معاني الباء كابن الحاجب
وابن هشام في الكافية والمغني ، ولعلهم أدرجوها في التعدية ؛ نظراً إلى أن الفعل
المقدَّر في مثل «بأبي هو فداك أو مفدَّى» يتعدى بالباء. إلا أن باء التعدية لا
تدخل
__________________
على الفاعل ، فالأولى
إدراجها في الزائدة ، فالباء في «فداك بأبي» زائدة كما في (كَفَىٰ
بِاللَّـهِ شَهِيدًا)
. وحيث إنه لا يجامع
الباء ذكرَ المتعلَّق فهو نائب عنه أصلاً ، اُطلق عليه باء التفدية لقيامه مقام
مادة الفداء.
وهل التقدير «فداك» أو «مفدَّى»؟ وجهان
بل قولان : فعلى الثاني يكون «بأبي» مع متعلقه المحذوف خبراً مقدماً ، وأنت مبتدأ
؛ وعلى الأول «بأبي» فاعل الفعل المحذوف ، وأنت تأكيد عن المفعول المحذوف. وكون
ضمير الرفع تأكيداً عن ضمير النصب المتصل كثير ، كما في قوله تعالى : (إِنَّهُ
هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)
على بعض الوجوه ، وقوله
تعالى : (إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ)
بناءً على نصب أقلَّ ؛ فإن «أنا» تأكيد عن مفعول «تَرَنِ».
ويمكن لنا اعتبار وجه لطيف في المقام ، بأن
نقول : الباء في «بأبي» للبدلية ، وهو خبر مقدَّم ، وأنت مبتدأ مؤخر ؛ يعني : إنك
مبدَل بأبي فيكون أبي بدلاً عنك ، فيفيد معنى التفدية بالالتزام ؛ حيث إن الفداء
بدل المفدَّى منه. أو يكون المعنى : أنت بدل أبي ؛ على مذاق النحويين من كون
المبدَل منه مع البدل بحكم السقوط ، وهو بمعنى الفدائية. وعلى أيّ تقدير فلا يُذكر
فعل الفداء مع الباء أصلاً.
وآما الآية الشريفة : (وَفَدَيْنَاهُ
بِذِبْحٍ عَظِيمٍ)
فليس الباء في «بذبح»
للتفدية ليكون نقضاً لما ذكرنا ، بل المستفاد من أكثر الأخبار الواردة في تفسيرها
أن المراد من «الذبح العظيم» الحسين عليهالسلام
، فلا وجه حينئذ لتكون الباء للتفدية ؛ فإن المفدَّى أفضل من الفداء يقيناً. وهل
يرضى مؤمن أن يكون إسماعيل أفضل من الحسين عليهالسلام
، فالباء للسببية ؛ يعني : إنا أرسلنا الكبش فداءً لإسماعيل به سبب الذبح العظيم ،
يعني : إنّ عنوان الذبيحية قد كان مختوماً باسم الحسين ومدَّخراً له عليهالسلام ، فلذا أخّرنا هذه
القضية ، أو أرسلنا الفداء له به سبب بكاء إبراهيم الخليل على الحسين الذي هو ضبح
عظيم ؛ على ما في الخبر المروي عن الرضا عليهالسلام
.
قوله : «ونفسي لك الوقاء»
نفسي مبتدأ ، و «الوقاء» خبره ، و «لك» متعلق به ، على أن
__________________
المصدر بمعنى اسم
الفاعل ، أي : نفسي واقٍ لك وحامٍ.
قوله : «يا ابن خيرة المهذبين»
في بعض النسخ بتعريف «الخيرة» ، وفي بعضها مجرداً عن اللام ، وهو أوضح ؛ لأن «الخيرة»
ليس جمعاً كسائر أخواته ، مثل «الهداة» و «السادة» وغيرهما ، بل مفرد كما يستفاد
من قوله : «محمد خيرة الخلق». ومن قول السجاد عليهالسلام
: أنا الخيرة بين الخيرتين
، فهو بمعنى المختار والمنتخب. فلو كان معرّفاً باللام فلا تصحّ الإضافة ، على أن
توصيفه بـ «المهذَّبين» لا يطابق قاعدة الوصف من التطابق على الموصوف في الإفراد
والجمعية.
قوله : «لدى الله لعليٌّ حكيمٌ»
إتيان اللام في الخبر المجرَّد عن «إنّ» مبني على لغة ، كما في قول الشاعر :
* اُمُّ الحُلَيْس لعجوزٌ شَهْرَبَة
*
ولعل النظر إلى أصل الكلام ؛ حيث إنّه
مقتبس من الآية الشريفة : (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ
الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)
في سورة الزخرف ، ودخول
اللام في الأصل بملاحظة «إنّ» ، فلم يتغيّر في الحكاية تبعاً ؛ إذ المحكي لا يتغير
، وإن كان يرد عليه التغير في لفظ «لدى الله» لا يناسب الحكاية ؛ لكونه في الأصل «لدينا».
قوله : «فكان قاب قوسين»
اسمُ كان ضمير راجع إلى الدنوّ المستفاد من «دنا» ، و «دنوّاً» مفعول مطلق ويتقيه
بالاقتراب من العلي الأعلى بيان فرع الدنوّ ؛ لرفع توهم الدنو من جبرئيل وغيره ، غاية
الأمر إرادة القرب المعنوي من الدنو.
قوله : «أين استقرت بك النوى»
في محل الممفعولين لـ «شعري» ؛ لأنه بمعنى العلم ، إلا أنه قد عُلَّق به سبب
الاستفهام عن المفعولين.
البلاغة :
قوله : «بأبي أنت واُمّي»
ربما يقال في أمثال هذه العبارات أنها مردَّدة بين الكذب والعقوق ، فإن كانت صادرة
في حال حياة الوالدين فهو عقوق بالنسبة إليهما ؛ من حيث جعلاهما فداءً للآخر من
دون إجازة منهما فضولاً.
__________________
وإن كان بعد وفاتهما فهو كذب محض ؛ إذ
لا معنى للفداء إلا تعريض الفداء للقتل ، ولا وجه له مع الموت ؛ لكونه تحصيل
الحاصل ، مع أنه ربما كان الفداء في أمثالهما أفضل من المفدَّى له ، مثلاً في قول
العلياء زينب الكبرى ـ سلام الله عليها ـ علي مرثية أخيها الحسين عليهالسلام : بأبي من هو لا جريح
فيداوى ... الخ .
والذي يمكن أن يُجاب بحيث يندفع الإشكال
بحذافيره ، أن يقال : كون هذه العبارات وأمثالها كناية عن إنشاء المدح للمفدَّى له
، والغرض إظهار الإخلاص والمحبة من القائل ، فالغرض من الكناية ـ التي هي ذِكر
اللازم وإرادة الملزوم أو العكس على الخلاف ـ هو إظهار مراتب المحبة والخلوص.
وقد ذكروا الفرق بين المجاز والكناية : أن
المَجاز إرادة اللازم مع القرينة الصارفة عن المعنى الأصلي الذي هو الملزوم ، والكناية
إرادة اللازم مع جواز إرادة الملزوم لا وجوبه وتعينه ، ففي قولك «زيدٌ كثيرُ
الرماد» الغرض إرادة معنى السخاوة الملزومة أو المستلزمة لكثرة الرماد وإن لم يكن
له رماد ، كما أن «طويلُ النجاد» كناية عن الشجاعة وإن لم يكن له نجاد ، وهكذا.
فاندفع بهذا إشكالات عديدة ربما صارت
مطارح الأنظار في الفقه وغيره ، مثلاً لو قال رجل لآخر : «يا ابن الفاعلة» أو «ملعون
الوالدين» فهل هو قذف للأبوين أو شتم لهما أو هو شتم وإنشاء ذم للمخاطب والمقول
فيه فقط؟
وحيث إنّ في الكناية جواز إرادة المعنى
الأصلي مع المعنى الكنائي لا وجوبه ، فالقدر المتيقِّن هو الشتم للمقول فيه ؛ فإن
خبث الأبوين لكونه غالباً يظهر في الأولاد ـ لكون الإناء يترشَّح بما فيه ، وإن
الولد سرّ أبيه ، ولا تلد الحية إلا الحية ـ فبين خبث الأبوين وخبث الأولاد ملازمة
غالباً ، فاُريد اللازم. فلا يلزم الحدّ للقذف ؛ لعدم الصراحة واليقين ، و «الحدود
تدرأ بالشبهات».
فإذا كان الأمر كذلك في طرف الذم فكذلك
المدح ؛ حيث إنّ الرجل في مقام المحبة لشخص آخر بصدد البذل له بجميع ما يتعلق به
من أمواله وأعز الأنفس عليه من الوالدين والأولاد ؛ وبالأخرة نفسه التي هي أقرب
إليه من جميع من سواه ، وكل هذا كاشف عن نوع
__________________
صميمية للقائل في حق
المقول فيه ، وليس هذا إلا لاستعداد المقول فيه في نظر القائل لهذه المراتب ، فهذا
هو إنشاء المدح ، فالمقصود هو المعنى الكنائي ، فلا يكون عقوقاً ولا كذباً ولا
تفدية الأفضل للمفضول ؛ كما هو واضح للمتأمل.
قوله : «يا ابن السادة المقرَّبين»
الخ. هذه العبارات المشتملة على الحقيقة والمجاز من حيث استعمال البعض في المعاني
الموضوع لها ـ كأكثر الفقرات ـ وبعضها في المعنى المجازي كقوله يا ابن الطور
والعاديات : فإنَّ (وَطُورِ سِينِينَ)
في سورة التين قد فُسِّر بالكوفة
، وبعلاقة الحالّ والمحل قد عُبِّر بالكوفة عن أمير المؤمنين عليهالسلام ، كما قد عُبِّر
بمكة ومنى في قول السجاد عليهالسلام
: أنا ابن مكة ومنى ،
عن النبي صلىاللهعليهوآله.
ولا يخفى أن الذي يلزم في التجوّز هو
شدة العُلقة والارتباط وكمال الاتحاد بين المعنى الحقيقي والمجازي ، بحيث يصح دعوى
الاتحاد تنزيلاً ، كما قال الشاعر :
رقَّ الزُّجاجُ ورقَّتِ الخمرُ
|
|
فتشابها وتشاكَلَ الأمرُ
|
فكأنَّما خمرٌ ولا قَدَحٌ
|
|
وكأنما قَدَحٌ ولا خمرُ
|
فالعلائق المذكورة من المشابهة والحلول
والسببية والجزئية والعموم والخصوص وغير ذلك لا توجب صحة التجوّز ما لم تبلغ في
الظهور وشدة الارتباط بهذه المثابة ، فليس كل مشابهة أو كل حلول والسببية مثلاً
مصحِّحاً للتجوز. ألا ترى صحة التجوز في الأسد بالنسبة إلى الرجل الشجاع بمشابهة
في الشجاعة لا في الجدار بالنسبة إلى الرجل الطويل لشبهه في الطول ؛ والرقبة في
العبد للجزء والكل ، دون الأصبع مثلاً ؛ فإنّ أظهر أوصاف الأسد لمّا كان هو
الشجاعة ، فقد اضمحلّت سائر الصفات في جنبها ، فليست الأسدية إلا بالشجاعة ، فمِن
هنا صار الرجل الشجاع كأنه هو الأسد ، وكذا العبد لمّا كان أظهر أوصافه الرقية
والانقياد للمولى بواسطة حبل المالكية الذي هو في عنقه ـ كما صار الحيوان بواسطة
الزمام أو اللجام تحت سلطنة مالكه ـ فالرقبة مظهر رقيته ، فكان تمام الملاك في
العبودية.
__________________
وكذلك العين في
الرؤية ؛ لأنّ الأعمى لا يتمكن من المراقبة والمحافظة ؛ لعدم رؤيته من يرعى حمى
الغير ، فالأصل فيه هو العين.
وهذا معنى ما قيدوا به علاقة الجزء
والكل باشتراط استعمال الجزء في الكل بكونه مما يُنتفى بانتفائه الكل ، فالمدار
والمعيار في صحة التجوز تحقق الاتحاد ولو تنزيلاً وادعاءً بين المعنى الحقيقي
والمجازي بأي معنى كان. وحيث إن ظهور شرافة مكة ومنى وبروز احتراماتها لأجل بيانات
النبي صلىاللهعليهوآله
وانتسابه إليهما ـ فكأن قوم مكة من حيث هي مكة لوجوده «ص» ـ فصح إطلاق مكة عليه في
قوله : يا ابن مكة ومنى.
ويمكن أن يكون النظر إلى مجرد الانتساب
، كما يقال : «فلان من أبناء البصرة أو الكوفة» أي من أهاليهما ؛ من جهة علاقة الحالّ
والمحل ، كما في قوله تعالى : (وَاسْأَلِ
الْقَرْيَةَ)
أي أهلها.
بقي الكلام في الغرض بأنّ النداء في هذه
العبارات العديدة حقيقة كانت أو مجازاً ؛ فإن المنادى هو المطلوب إقباله بالنداء ؛
على ما قاله أهل العربية. ولكن الأغراض من النداء مختلفة ؛ فقد يكون المقصود منه
التكلم ، وقد يكون منه الاستغاثة ، وقد يكون منه الحضور ليتعجب منه الناس ، وقد
يكون المنظور منه التفجع والتوجع كما في الندبة. والظاهر أنّ هذه ليس كل منها معنى
آخر لحروف النداء ، بل من قبيل اختلاف الأغراض من النداء بحسب اختلاف الموارد ، وله
نظائر في الموارد الاُخر ؛ فإن الاستفهام طلب الفهم ، فقد يكون الغرض منه الإنكار
أو التوبيخ أو التقرير أو الإبهام أو الشك أو غير ذلك مما ذكروه في كتب العربية.
وكيف كان فالظاهر كون الغرض من النداء
في هذه العبارات هو البعث والتهييج وتحريص حجة العصر ـ عجل الله تعالى فجره ـ كي
يدعو ربه فيستجاب له ، كما اُثير إليه في الفصل السابق ؛ مأخوذاً من الآية الشريفة
: (أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ)
الخ.
ألا ترى أنه إذا كان رجل مظلوماً ، ويراه
رجل آخر مقتدر على رفع الظلم منه وهو من الشجعان ومن نسل الشجعان وسليل الكرام ، فيناديه
بأمثال العبارات التي يهيِّج له الحمية ،
__________________
فيقول : «أيها الشجاع
وابن الشجعان الكرام ، أغثني» ، فيعلَّق الحكم على الوصف مشعراً بالعلية ، يعني : إنّ
استغاثتي والتجائي بك لأجل الشجاعة الموروثة والكرم المألوف من سلسلتك؟
هذا ، وأمّا حمل هذه العبارات وأقسام
النداء على الندبة ـ وإن كمان مناسباً لكون الدعاء مسمى بدعاء الندبة كما أشرنا
إليه في المقدمة ـ ولكن يبعّده وجهان :
أحدهما : أن المندوب يُزاد الألف غالباً
في آخره مع الهاء أو بدونها لاستطالة الصوت ، وهذه العبارات كلها خالية عنه.
الثاني : أن هذه الأوصاف لا تلائم
الندبة ، بل هي ـ كما عرفت ـ مهيِّجة للحميّة ومثيرة للغيرة والحماسة.
المعنى :
وحيث إن رجلاً لو كان مظلوماً وسيّده
غاب عنه لا يدري [أين] محله ، فهو من كثرة الظلم وشدة ما يرد عليه يتفحص ويتجسس كل
نقطة ومكان من المظانّ المحتملة ، فإذا وجد سيده فبعد إظهار فدويته وعرض إرادته
وخدماته يلتجئ إليه ويستغيث به ويخاطبه ويناديه بما يهيّج به حميَّتَه ، فإنْ نال
مقصوده وإلا فيلتجئ بمن هو أعلى منهما ، وكلهما مطيعان له ، والأمر موكول إلى
إرادته السنية. فكذلك الداعي بهذا الدعاء لفرط الابتلاء في الغيبة الكبرى يتفحص عن
سيده بتعبيراته الأولية بعبارات الاستفهام بقوله : «أين أين» إلى أن يصل بمقام
قربه والاستعداد ، لحضرته ، وكأنه وجده ، فيظهر فدويته بقوله : «بأبي أنت وأمّي» ،
ثم يناديه بهذه العبارات.
قوله : «يا ابن الصراط المستقيم»
الصراط المستقيم إشارة إلى الآية الشريفة : (اهْدِنَا الصِّرَاطَ
الْمُسْتَقِيمَ)
.
أمّا معنى الهداية إلى الصراط ، فربما
يصدر من بعض الجهّال المعاندين وأبالسة الإنس سرّاق الدين بعض الكلمات في أمثال
هذه الآيات بتشكيك ضعفاء العقيدة من المسلمين بمثل هذه الشبهات الواهية ، فيقول
مثلاً : «إنك لو كنت على الهداية فما معنى الدعاء؟ لكونه حينئذ تحصيلاً للحاصل ، وإلا
فأنت على ضلالة! إذ هما ضدان بل نقيضان لا يجتمعان ولا يرتفعان».
__________________
وجوابه واضح ؛ فإنَّ العلة المحدثة ليست
مبقية ، فكما أن حدوث الممكنات لابدّ له من علة فكذلك بقاؤها. ومعنى قيُّومية
الواجب تعالى هو إبقاء الموجودات على حالة الوجود ؛ لأن علة الاحتجاج إلى الواجب
في الممكنات على التحقيق هو الإمكان لا الحدوث. فالهداية كما أنها في بدو الحدوث
مفتقرة إلى مشيئة الباري تعالى فكذا في بقائها ، فالسؤال في هذه بالنسبة إلى
البقاء ؛ كما في الصافي
عن أمير المؤمنين عليهالسلام
: يعن أدم لنا توفيقك الذي أطعناك به في ماضي أيامنا حتى نطيعك كذلك في مستقبل
أعمارنا. انتهى.
وبتقريب آخر نقول : إن الهداية قد تكون
بمعنى إرادة الطريق كما في قوله تعالى : (إِنَّا هَدَيْنَاهُ
السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا)
، وقد يكون بمعنى الإيصال إلى المطلوب كما في قوله تعالى : (إِنَّكَ
لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ
وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)
؛ حيث إنّ إراءة
الطريق كان من وظائف النبي «ص» ، فالمنفي في الآية هو الإيصال المسبِّب عن التوفيق
الرباني ، فليس كل مهتدٍ في البدو واصلاً إلى المطلوب ـ وهو الجنة ـ حتى يثبت
ويستمر على دينه ، ويكون راسخاً في إيمانه إلى الموت ، وهو بتوفيق الله سبحانه.
فالدعاء في الآية سؤال ذلك التوفيق والإدامة في الهداية.
وأمّا الصراط في الآية فعلى ما في
الصافي
عن المعاني
عن الصادق عليهالسلام
: هي
الطريق إلى معرفة الله تعالى ، وهما صراطان : صراط في الدنيا ، وصراط في الآخرة ؛
فأمّا الصراط في الدنيا فهو الإمام المفترض الطاعة ، من عرفه في الدنيا واقتدى
بهداه مرّ على الصراط الذي هو جسر جهنم في الآخرة ، ومن لم يعرفه في الدنيا زلّت
قدمه عن الصراط في الآخرة فتردّى في نار جهنم.
انتهى.
فقد استفيد من هذا الخبر أنّ صراط
الدنيا مقدمة لصراط الآخرة الذي هو أدقّ من الشّعر وأحدّ من السيف ، والناس
مختلفون في سلوكه بين مسرع في السير كالبرق الخاطف ومبطئ فيه ، إلى أن يصير بعضهم
يمشي على أربع. ومبنى الاختلاف اختلافهم في مراتب الولاية.
__________________
ولا يخفى أن كونه مستقيماً بالنسبة إلى
السالك لهذا الصراط ؛ حيث إنّ الاستقامة حدّ الاعتدال بين الإفراط والتفريط ، وميزان
عدل مانع من الانحراف إلى اليمين واليسار ؛ (لَّا
شَرْقِيَّةٍ
وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ)
، وقد بيّنه الله سبحانه بعد ذلك بقوله تعالى : (لَّا شَرْقِيَّةٍ
وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ)
؛ فإن النعمة من المطْلقات المحمولة على الفرد الأكمل المشار إليه في الآية : (وَأَمَّا
بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)
وفي قوله : (ثُمَّ
لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ)
على ما قاله الرضا عليهالسلام
معاتباً لمن فسّره بالطعام والشراب : بأن الله شأنه أجل من محاسبة الطعام
والشراب كما لا يحاسبه أدنى إنسان يرد عليه الضيف ، بل المراد نعمة الولاية. وقد
اُشير إليه أيضاً في الآية الاُخرى الواردة في قضية غدير خم (الْيَوْمَ
يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي) .
فإذا عرفتَ هذا فقد تبيَّن لك أن المراد
من المنعَم عليهم : الذين تفضَّل عليهم الله ـ سبحانه وتعالى ـ بإمامة أمير
المؤمنين عليهالسلام
، ثم وصفهم الله بحدّ التوسط والاعتدال بعدم التفريط والإفراط ؛ فإن الناس ـ كما
أنهم في حق عيسى روح الله قد انحرفوا عن الدين ؛ تارة بالتفريط كاليهود حيث إنهم
من شدة العداوة قد نسبوا إلى اُمّه ما لا يناسب عصمتها وخدارتها ، واُخرى بالإفراط
كالنصارى إذ قالوا باُلوهيته ـ فالمغضوب عليهم هم اليهود على ما يُستفاد من آية : (مَن
لَّعَنَهُ اللَّـهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ)
، والضالين هم
النصارى ؛ حيث قال فيهم : (قَدْ ضَلُّوا مِن
قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا)
. فكذلك في حق أمير
المؤمنين عليهالسلام
على ما قال النبي صلىاللهعليهوآله
: يا علي ، هلك
فيك اثنان : محب غال ، ومبغض قال
. وإنما الناجي من
اعتدل
__________________
واستوى وسلك الصراط
المستقيم ، وهو الطريق الأوسط.
وإلى بعض ما أشرنا إليه يشير ما في
الصافي
عن القمي
عنه عليهالسلام
: إن (الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) النصّاب ، و (الضَّالِّينَ) أهل الشكوك الذين لا يعرفون الإمام عليهالسلام.
قوله : «يا ابن النبأ العظيم» النبأ
العظيم في قوله تعالى : (عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ
* عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ)
قد يُفسَّر بالبعث ؛
لوقوع الاختلاف فيه ، ولكن النبأ العظيم الذي قد عظم الاختلاف فيه مسألة الإمامة
والولاية ، [لا] سيما في مادة أمير المؤمنين عليهالسلام
قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: يا
علي ، أنت حجة الله ، وأنت باب الله ، وأنت الطريق إلى الله ، وأنت النبأ العظيم ،
وأنت الصراط المستقيم ، وأنت المثل الأعلى.
انتهى.
قوله : «يا ابن من هو في أم الكتاب» الخ
، إشارة إلى آية الزخرف : (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ
الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)
، فالضمير في «إنه» وإن
كان راجعاً في الظاهر إلى القرآن المذكور في السابق ، فإنّ شأنه رفيع ، ومضامينه
حكمة ؛ ولكن حيث إنّ القرآن الناطق هو إمام العصر ، وأبو الأئمة وسيدهم هو أمير
المؤمنين ، عليه فلا يبعد أن يكون المذكور في (لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ) العلي الاسمي لا الوصفي ؛ ففي الصافي
عن المعاني
عن الصادق عليهالسلام
: هو
أمير المؤمنين عليهالسلام في أمّ الكتاب
، يعني في الفاتحة ؛ فإنه مكتوب فيها في قوله تعالى : (اهْدِنَا
الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ)
، قال : الصراط
المستقيم هو أمير المؤمنين عليهالسلام ومعرفته. انتهى.
قوله : «يا ابن النعم السابغات» إشارة
إلى الآية الشريفة : (وَأَسْبَغَ
عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً)
؛ فإن النعمة الباطنة ـ على ما سبق ـ هو الإمام عليهالسلام
، [لا] سيما الإمام الغائب عجل الله فرجه.
__________________
قوله : «يا ابن طه والمحكمات ، يا ابن يس
والذاريات ، يا ابن الطور والعاديات».
أما كون «طه» و «يس» من أسماء النبي صلىاللهعليهوآله فواضح ، ففي الصافي
عن المعاني عن الصادق عليهالسلام
: وأما
طه اسم من أسماء النبي ، ومعناه يا طالب الحق الهادي إليه.
وعن القمي
عنهما عليهماالسلام
قالا : كان
رسول الله إذا صلّى قام على أصابع رجليه حتى تورم ، فأنزل الله تعالى (طه) بلغة طيِّ : «يا محمّد» ،
(مَا أَنزَلْنَا)
الآية.
وفي الصافي
عن المعاني
عن الصادق عليهالسلام
: وأما
«يس» فاسم من أسماء النبي ، ومعناه : يا أيها السامع للوحي.
ثم إنك قد عرفت تفسير المحكم والمتشابه
، ولكن في الصافي
عن الكافي
والعياشي
عنه : أن
المحكمات أمير المؤمنين والأئمة عليهمالسلام ، والمتشابهات فلان
وفلان. انتهى.
ولعل التعبير بالمحكمات عن الأئمة ـ
سلام الله عليهم ـ لكونهم اُمّ الكتاب وأساس القرآن والقرآن الناطق ، فكما أنّ
المتشابهات لابدّ أن ترجع بالأخرة إلى المحكمات ، فكذا غير الأئمة إذا اختلفوا في
أمر لابدّ أن يرجعوا إليهم ، فهم رافعوا الخلاف ، وأما الذين في قلوبهم زيغ
فيتبعون أعداءهم ـ وهم المتشابهات ـ ابتغاء الفتنة.
هذا كله واضح على ما بينّا السرّ في
التخصيص بابن طه ويس والمحكمات ، وأمّا «الذاريات» فلم أجد السر مستقيماً بالنسبة
إلى هذه العبارات إلا بنحو تكلف وتأويل ، فإن (الذَّارِيَاتِ) ـ على ما فسّروها ـ الرياح تذرو التراب
وغيره ، و (فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا) السحب الحاملات للأمطار ، و (فَالْجَارِيَاتِ
يُسْرًا)
السفن الجارية في البحر بسهولة ، و (فَالْمُقَسِّمَاتِ
أَمْرًا)
الملائكة التي تقسم الاُمور من الأرزاق والآجال وغيرها ؛ كذا في الصافي
عن
__________________
القمي
عن الصادق عن أمير المؤمنين عليهالسلام.
وطريق التأويل : أن اختيار كل منها إلى
الإمام المتصرَّف في عالم الإمكان ؛ كما اُشير إليه في الدعاء
: بوجوده
ثبتت الأرض والسماء ، وبيُمنه رزق الورى.
ويحتمل أن تكون الإشارة إلى سورة «الذاريات»
بمناسبة الآية الاُخرى المشتملة ـ بواسطة القسم ـ على الأهمية في المسألة ؛ حيث
قال : (وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ
* إِنَّكُمْ
لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ
* يُؤْفَكُ
عَنْهُ مَنْ أُفِكَ)
. و «ذات الحبك» جمع
حبيكة أي الطريقة ؛ كما في القاموس
، أو ذات الحسن والزينة كما في المجمع عن أمير المؤمنين عليهالسلام.
فالقول المختلف الذي اختلفوا فيه ولم
يتحملوا لثقله وصعوبته هو الولاية والإمامة ؛ كما في الصافي
عن الكافي
عن الباقر : (لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ) في أمر الولاية ، قال : من اُفِكَ عن
الولاية اُفِكَ عن الجنة.
ولا يخلو هذا المعنى أيضاً من تكلف ، كما
أن كونه «ابن العاديات» غير خال عن التكلف ؛ فإنّ العاديات على ما في تفسير الصافي
وغيره
خيل الغزاة في غزوة وادي اليابس ، والتوصيف بـ(فَالْمُورِيَاتِ
قَدْحًا)
لانقداح النار من
سنابك الخيل من شدة العَدْو وكون الأرض ذات حجارة.
وحيث إنّ الأوَّلين قد انهزم كل منهما
في رئاسة الجند ، فبعث النبي صلىاللهعليهوآله
علياً أمير المؤمنين عليهالسلام
في الثالثة ، فصار الفتح معه ، ورجع مظفِّراً منصوراً مع غنائم كثيرة ، حتى أنه
قال الصادق عليهالسلام
: ما
غنم المسلمون بغنيمة أكثر منها إلا في خيبر فتحاً
. صار الفتح باسم
أمير المؤمنين فاختصت السورة به عليهالسلام.
__________________
أمّا كونه ابن الطور فلا مناسبة مع سورة
الطور ؛ على ما هو واضح للمتأمل في عباراته وفقراته. إلا أنّ «طور سينين»
في سورة التين قد فُسّر بتفاسير متعددة ؛ منها ـ على تفسير البلدان ـ تفسيره بكوفة
، كما أن «التين»
هو المدينة ، و «الزيتون»
هو بيت المقدس ، و «البلد الأمين» مكة ؛ كما في الصافي
عن الخصال
والمعاني
عن الكاظم عليهالسلام.
ومنها ـ على تفسير الأشخاص ـ تفسيره بأمير المؤمنين عليهالسلام
، والتين والزيتون الحسنان ، والبلد الأمين رسول الله صلىاللهعليهوآله ؛ كما في الصافي
عن المناقب
عن الكاظم عليهالسلام.
ثم اعلم أنه قد ينزَّل العالم بالشيء
منزلة الجاهل ؛ لعدم مشيه مشي العالم ، كما قاله علماء المعاني ، وذكروا له النظير
قوله تعالى حكايةً عن موسى : (هِيَ عَصَايَ
أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي)
الآية ؛ فإنّ الخبر لابدّ له من فائدة أو لازمها ، والفائدة العلم بالحكم ، واللازم
كون المتكلم عالماً به ، وكلاهما معلومان لله تعالى ، ولكن حيث سأل واستفهم بقوله
: (وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا
مُوسَىٰ)
فكأنه لم يمش مشي من
يعلم ، إذ سأل عن ذلك ، فعومل معه كذلك.
وقد يُنزَّل مطلق وجود الشيء منزلة عدمه
؛ لعدم بروز آثار الوجود منه ، كما يقال : «رجل عديم النفع ؛ هو والعدم سواء!».
فإذا عرفت ذلك ، فإن النادب الداعي
المنادي لإمام عصره ـ عجل الله تعالى فرجه ـ بهذه العبارات المهيجة للحمية
والمثيرة للغيرة ، لما لم يجد مجيباً لندائه ولا مستمعاً إلى دعائه ، فأيس من ذلك
، وجدَّد الاستفهام عن مكانه كما كان مستفهماً ومتحصاً قبل ذلك ، فقال : «ليت شعري أين استقرت
بك النوى» ؛ فإن معتقدنا معشر الإمامية أن إمام
العصر يَعلم استغاثة المستغيث ؛ كما في بعض الزيارات : أشهد أنك تسمع كلامي وترد
سلامي ، ولكنه لعدم الجواب نُزِّل منزلة من فُقد أو غاب ، فتمنَّى العلم بموضعه
ومحل غيبته.
__________________
وحيث إنه ـ عجل الله فرجه ـ قد اختفى من
الناس خوفاً منهم ، والاختفاء يستلزم الغيبة وبُعد الفاصلة ، فكأن بُعد الفاصلة قد
مكَّنه في أبعد المواضع وأخفاها عن أنظارهم ، فصح نسبة ذلك إلى النوى في قوله : «أين
استقرت بك النوى».
وهذا معنى عامٌّ كلي يحتمل المواضع
العديدة والنقاط الكثيرة ، [لا] سيما بعد ضم ما بعده حيث قال : «بل أيّ أرض تقلك
أو ثرى» ، والثرى إما مرادف للأرض وإما الأرض الندية على ما في القاموس .
فيكون إشارة إلى السواحل أو الجزائر ؛ على ما في خبر علي بن صالح المازندراني
وقضية الجزيرة الخضراء كما في ثالث عشر البحار
؛ فإنّ الجزيرة لكونها محاطة بالماء تكون ندية لا محالة. أو إشارة إلى الأراضي
المنخفضة كالسرداب الذي غاب عليهالسلام
فيه على ما في بعض الأخبار ، حتى أن الناصب العنيد ابن حجر قد استهزأ بشعره العربي
الذي قال فيه :
ما آن للسرداب أن يلد الذي
|
|
جعلتموه بزعمكم انسانا
|
وعلى عقولكم العفاء لأنكم
|
|
ثَلَّثتُم العنقاء والغيلانا
|
نعم قد كانت العبارة الاُولى أعم من حيث
الاشتمال على الأرض والسماء ، فخصّت في العبارة اللاحقة بالأرض والثرى ، ثم قد زاد
التخصيص في العبارة الثالثة حيث قال : «أبرضوى أم بغيرها أم ذي طوى»
، فخضع «الرضوى» وهي جبل بالمدينة على ما في المجمع
، و «ذي طوى» هو موضع بمكة ؛ على ما في القاموس
، زيادة في التخصيص وتقريب إلى التعيين ، إلا أنه لكونه منافياً لما هو المأمور به
من إخفاء محل غيبته ، فزيد في الأثناء ما يزيد الإبهام ؛ فإن غيرها غير معلوم ؛
لصحة صدق غير الرضوى على الأمكنة المتعددة.
أمّا تعيين «الرضوى» أو «ضي طوى» فعلى
طبق بعض الأخبار ، ويكفي في الرضوى ما في البحار
عن غيبة الطوسي
عن عبد الأعلى قال : خرجت مع أبي عبد الله عليهالسلام
، فلما نزلنا الروحاء نظر إلى جبلها مطلاً عليها ، فقال لي : ترى هذا الجبل؟ هذا
جبل يدعى برضوى من
__________________
جبال
فارس ، أحبّنا فنقله الله إلينا ، أما إنّ فيه كل شجر مطعم ونعم أمان للخائف ـ
مرتين ـ أما إنّ لصاحب هذا الأمر فيه غيبتين ؛ واحدة قصيرة ، والاُخرى طويلة.
انتهى.
حتى أن الكيسانية لقولهم بإمامة محمد بن
الحنفية وكونه الغائب المنتظر قد قال قائلهم ـ كالسيد الحميري قبل تَبَصُّرِه ـ ما
يؤيد ذلك ، فقال تارة فيما قال :
وسبطٌ لا يذوق الموتَ حتى
|
|
يقودَ الجيشَ يقدمُه اللواءُ
|
تغيَّب لا يرى عنّا زماناً
|
|
برضوى عنده عسلٌ وماءُ
|
ولكن بعد تبصره ببركة جعفر الصادق عليهالسلام فقال :
فلستُ بغالٍ ما حَي~يْتُ وراجع
|
|
إلى ما عليه كنتُ اُخفي واُضمرُ
|
ولا قائلاً حيٌّ برَضْوى محمد
|
|
وإن عاتب جُهّال مقالي وأكثروا
|
وأما «ذي طوى» فقد ورد فيه في البحار
عن العياشي
عن عبد الأعلى الحلبي قال أبو جعفر عليهالسلام
: يكون
لصاحب هذا الأمر غيبة في بعض هذه الشِّعاب ـ ثم أومأ بيده إلى ناحية ذي طوى ـ حتى
إذا كان قبل خروجه بليلتين.
الحديث.
قوله : «عزيزٌ عليّ أن أرى الخلقَ ولا تُرى»
لا يخفى أنه ـ عجل الله فرجه ـ مع قربه من الخلق بعيد عن أنظارهم ، فيراهم ولا
يرونه ، وقد ورد في هذا المطلب أخبار كثيرة ، منها ما في البحار
عن الكافي
عن أبي عبد الله عليهالسلام
في بيان أن لصاحب الأمر سنناً من سنن الأنبياء ... إلى أن قال : وأما سنته من يوسف
فالستر ، جعل الله بينه وبين الخلق حجاباً يرونه ولا يعرفونه ... الحديث.
الترجمة :
پدرم فداى تو ومادرم ونفس من براى تو
است نگهدار وحمايت كننده ، اى پسر آقايان مقربين! اى پسر نجيبان محترمين! اى پسر
هدايت كنندگان كه هدايت يافتهاند! اى پسر
__________________
برگزيده پاكيزگان! اى
پسر آقايان نجباء! اى پسر سادات برگزيده! اى پسر سخاوتمندان عزيز! اى پسر پاكيزگان
بزرگ! اى پسر ماههاى روشنى دهنده! اى پسر چراغهاى نور افكنده! اى پسر تير شهابهاى
سوراخ كننده! اى پسر ستارههاى درخشنده! اى پسر راههاى آشكار! اى پسر نشانهاى
واضح! اى پسر علمهاى كامل! اى پسر طريقهاى مشهوره! اى پسر علامتهاى برگزيده! اى
پسر معجزههاى موجوده! اى پسر دلايل حاضره! اى پسر راه راست! اى پسر خبر بزرگ! اى
پسر كسى كه او در لوح محفوظ هر آينه بلند وصاحب حكمت است! اى پسر نشانها ودليلها!
اى پسر دلايل ظاهره! اى پسر براهين واضحه غالبه! اى پسر حجتهاى بالغه! اى پسر
نعمتهاى كامله! اى پسر طه وآيات محكمات! اى پسر يس وسوره ذاريات! اى پسر طور وعاديات
(يعنى پسر آن كسى كه در اين سورهها مقصود او وتعريف او است)! اى پسر آن كسى كه
نزديك شد ، پس علاقهمند گرديد ، پس گرديد به مسافت دو كمان يا نزديكتر ، نزديك
شدنى از ذات اقدس احديَت كه شأنش اجل از قرب مكانى است!
كاش مىدانستم كجا قرار داده او را دورى؟
بلكه كدام زمين بر مىدارد او را؟ يا كدام خاك مرطوب كه سواحل يا جزاير يا زير
زمين باشد؟
آيا در «رضوى» كه كوهى است در مدينه
قرار گرفته يا در غير او؟ يا در «ذى طوى» كه موضعى در نزديكى مكه است متمكن شده؟
دشوار است بمن كه ببينم خلق او را وتو
را نبينم ، ونشنوم براى تو صداى نازك ونه سرّ مخفى. دشوار است به من اين كه دارا
نشود به من عوض تو بلوا ونرسد به گوش تو ناله من ونه شكايت من (يعنى به حسب ظاهر
كه بتوان به آن شنيدن ترتيب اثرى نمودن).
الفصل
السابع [من الدعاء]
الدعاء
:
بسم الله الرحمن الرحيم
بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا ، بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ نازِحٍ يَنْزِحُ
عَنّا ، بِنَفْسي اَنْتَ اُمْنِيَّةُ شائِقٍ يَتَمَنّى ، مِنْ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَةٍ
ذَكَرا فَحَنّا ، بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ عَقيدِ عِزٍّ لا يُسامى ، بِنَفْسي اَنْتَ
مِنْ اَثيلِ مَجْدٍ لا يُجارى ، بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهى ، بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ نَصيفِ شَرَف لا يُساوى.
اِلى مَتى اَجارُ فيكَ يا مَوْلايَ ، وَاِلى
مَتي وَاَىَّ خِطابٍ اَصِفُ فيكَ وَاَيَّ نَجْوى.
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ اُجابَ دُونَكَ وَاُناغى ، عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَبْكِيَكَ
وَيَخْذُلَكَ الْوَرى ، عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ يَجْرِيَ عَلَيْكَ دُونَهُمْ ما جَرى.
هَلْ
مِنْ مُعينٍ فَاُطيلَ مَعَهُ الْعَويلَ وَالْبُكاءَ ، هَلْ مِنْ جَزُوعٍ
فَاُساعِدَ جَزَعَهُ اِذا خَلا ، هَلْ قَذِيَتْ عَيْنٌ فَتُسْعِدَهَا عَيْني عَلَى
الْقَذى ، هَلْ اِلَيْكَ يَا ابْنَ اَحْمَدَ سَبيلٌ فَتُلْقى ، هَلْ يَتَّصِلُ
يَوْمُنا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظى.
مَتى
نَرِدُ مَناهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوى ، مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ
فَقَدْ طالَ الصَّدى ، مَتى نُغاديكَ وَنُراوِحُكَ فَتَقُرُ عُيُوننا ، مَتى تَرانا
وَنَرَيكَ ، وَقَدْ نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُرى.
اَتَرانا
نَحُفُّ بِكَ ، وَاَنْتَ تَاُمُّ الْمَلأ ، وَقَدْ مَلأْتَ الْاَرْضَ عَدْلاً ، وَاَذَقْتَ
اَعْداءَكَ هَواناً وَعِقاباً ، وَاَبَرْتَ الْعُتاةَ وَجَحَدَةَ الْحَقِّ.
وَقَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَكَبِّرينَ ، وَاجْتَثَثْتَ اُصُولَ الظّالِمينَ ، وَنَحْنُ
نَقُولُ : الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
اللغة :
نازح ـ من نزح كمنع وضرب نزحاً نزوحاً ـ
أي : بَعُد.
الاُمنية ـ بالضم كالاُضحية ـ : اسم من
التمني ، بمعنى ما يُتمنّى.
حنّا ـ من حنّ ـ بمعنى : شاق أو طرب أو
مال.
قوله : «عقيد عزّ» في القاموس : العقيد
والمعاقد : المعاهد ، وهو عقيد الكرم واللؤم.
قوله : «لا يُسامى» من السموّ بمعنى : العلو.
الأثيل : كالأصيل لفظاً ومعنى.
تلادُ نِعَم : التلاد كالتالد والتلد ـ
بالضم والفتح ـ ما ولد عندك. والمتلَّد ـ كالمعظَّم ـ بمعنى : القديم.
النصيف ـ كالنصف ـ بمعنى : شق الشيء.
قوله : «أجار» من جأر ـ كمنع ـ أي : رفع
صوته أو تضرّع واستغاث.
قوله : «أناغى» في المجمع : المرأة
تناغي الصبيَّ أي تكلّم بما يعجبه ويسرُّه.
__________________
«القَذى» ما يقع في العين فيؤذي.
قوله : «فنخطى» من الخطو بمعنى : المشي.
«المناهل» جمع المنهل ـ بفتح الميم : موضع
الشرب.
«الصدى» العطش وردّ الصوت وغير ذلك.
قوله : «أبرت» من البوار ، أباره الله
أي : أهلكه.
«اجتثت» من الجَثّ : بمعنى القطع
وانتزاع الشجر من أصله وحسم مادته.
الإعراب :
قوله : «بنفسي أنت من مغيَّب»
الخ. قد مر في الفصل السابق إعراب «بنفسي أنت» وأمثاله ، والكلام هنا في بيان «مِن»
في «مِن مغيَّب» ، فربما تخيّل كون «من» تجريدية ، كالباء التجريدية في «لقيت من
زيد أو يزيد أسداً». والتجريد من جملة المحسَّنات البديعية المذكورة في علم البديع
، وهو ـ على ماقاله في التلخيص ـ أن ينتزع من أمر ذي صفة مثله فيها مبالغة لكمالها
فيه ، نحو قولهم : «ولي من فلان صديق حميم» وغير ذلك من الأمثلة ، فقد انتزع من
زيد صفة الشجاعة التي هي أظهر أوصاف الأسد بل تمام ملاك الأُسدية ادعاءً ، فكأن من
لقي شجاعاً أسداً. وكذلك قد انتزع من فلان أظهر أوصافه وهو الصداقة ، وصح التعبير
بالصديق عن هذه الصفة من قبيل «شعر شاعر».
هذا ، ولكن المعمول دخول «من» في موارد
التجريد على المنتزع منه لا على المنتزع ، ففي المقام قد دخل «من» على المغيَّب
وهو المنتزع ، فالظاهر عدم كونه من باب التجريد ، بل «من» في أمثال المقام من قبيل
الداخلة على التميز في موارد رفع الإبهام عن النسبة ، كما في قولك : «لله درَّه
فارساً» أو «من فارس». وقال الشاعر على ما في شرح الرضي
:
لله درّ أنوشِرْوان من رجلٍ
|
|
ما كان أعرفُه بالدُّونِ والسفل
|
فإن نسبة در زيد إلى الله المستلزم لفرط
العجب منه محتمل لاُمور من حيث الاتصاف بصفات الكمال من الشجاعة أو الكتابة أو
النطق أو العلم أو غير ذلك ، فالتعقيب بالفارسية يرفع الإبهام ، وكان العجب ناش
منه ، فصح التعبير بكون «من» ابتدائية أو نشوية في هذه المقامات وفي الشعر العربي
، وإن كان مدخول «من» لمجرده» ليس منشأ للعجب ، ولكن
__________________
بضميمة ما بعده من
الوصف منشأ للعجب ، كما أن المستفاد من قوله : «بنفسي أنت» كون المخاطب محبوباً
للمتكلم وممدوحاً له ؛ كما سبفي في الفصل السابق أن أمثال هذه العبارات من قبيل
إنشاء المدح وإظهار المحبوبية ، وهو أمر مبهم من حيث الجهة ، فهل هي العلم أو
الجشاعة أو السخاوة أو غير ذلك ، فالتعقيب بقوله : «من مغيَّب لم يخل منا» يرفع
الإبهام بأن محبوبيته لأجل الغيبة ، ولكن ليس مجرد الغيبة منشأ المدح بل بضميمة
الوصف ، وهو عدم الخلو منا ، يعني إنّ لطفه ورأفته على الشيعة بحيث إنه مع غيبته
وبُعده لا يرفع نظره عنا ؛ بل لولاه لساخت الأرض بأهلها ، ولغارت الأنهار ؛ كما
عرفت سابقاً أن عوائد تصرفه ممنوعة عنا لا فوائد وجوده.
فإن قلت : وأيّ معنى في «نازح ينزح عنا»
يكون منشأ المدح والمحبوبية ، مع أن النزح بمعنى البُعد ولا حسن في البُعد.
قلت : لعل النظر فيه إلى القيد الأخير ،
فإن بُعده ـ عجل الله تعالى فرجه ـ عنا لتقصيرنا وعدم استعدادنا لتشرف خدمته ، فالبُعد
عنا حينئذ بُعد في الله وبغض في الله ، وهو منشأ المدح والمحبوبية بالنسبة إليه من
حيث كونه في حركاته وسكناته به سبب رضاء خالقه وصانعه.
قوله : «اُمنية شائق تمنّى»
ظاهر سياق العبارات الاُخر دخول «من» على الاُمنية ، ولكن في النسخ الموجودة خالية
عنها ، فهو من قبيل «لله درّه فارساً» ، والإضافة لا تفيد التعريف ؛ لكونها إلى
النكرة.
قوله : «من مؤمن ومؤمنة»
بيان للشائق ، وجملة «ذكرا» صفة لهما مع عطف جملة «حنّا» بألف التثنية عليها ، والفاء
للترتيب مع السببية ، فإن الذكر سبب الحنين.
قوله : «أن اُجاب دونك واُناغى».
دونك ظرف بمعنى مكانك. وتوهَّمَ بعضٌ إذ جعله بمعنى عند نظراً إلى بعض مواضع استعماله
، مثلاً في الخبر : المقتول
دون الله شهيد
أي عند الله ، ولكن ليس المراد مطلق العندية ، بل الأنسب على هذا المعنى أن يكون
الأمر بالعكس ؛ فإنّ المقتول عند الله لعدم كونه غريباً ليس كالمقتول أو الميت في
بلاد الغربة ، فالمناسب إذاً أن يكون الغريب أشد ثواباً وأجراً. فالغرض هو معنى
البدلية والمكانية ، يعني : إنّ المقتول في مقام الحماية والدفاع عن أهله وناموسه
بمنزلة الشهيد.
__________________
قوله : «هل من معين فاُطيلَ معه»
بنصب اُطيل ، بتقدير أن ؛ لكونه بعد فاء السببية في جواب الأشياء الستة ومنها
الاستفهام ، كما في قولهم : «هل تنزل بنا فتصيب خيراً منّا؟» ، وكذلك الأمر في «فاُساعدَ»
وغيرها.
قوله : «وقد نشرت»
الجملة حالية من الكاف في «نراك». والظاهر أن تُرى بصيغة المجهول أيضاً حال منه ، أي
نراك مرئياً للعموم لا بالخصوص ، كما في زمان الغيبة الصغرى بالنسبة إلى سفرائه
المخصوصين.
البلاغة والمعنى :
اِعلم أن هذه العبارات المشتملة على
التفدية قد عرفت في الفصل السابق عدم إرادة المعناي الأصلية منها ، بل المقصود
منها الكنايات وإرادة محبوبية المفدَّى له ؛ من حيث استجماعه الصفات الحميدة
والكمالات النفسانية المشار إليها بعبارات اُخرى لاحقة. وقد أشرنا في بيان الإعراب
إلى كونها رافعة الإبهام عن النسبة ، وأن المحبوبية من حيث هذه الصفات.
ولا يخفى أن العترة الأطهار ـ سلام الله
عليهم ـ لهم امتياز مخصوص ؛ من حيث الاحتواء على الصفات الحميدة والأخلاق الجميلة
، كما نطقت به الأخبار الكثيرة ، ومنها ما في بعض خطب أمير المؤمنين عليهالسلام بعد الانصراف من
صفين ، إلى أن قال : لا
يُقاس بآل محمد من هذه الاُمّة أحد ، ولا يستوي بهم من جرت نعمتهم عليه أبداً ، هم
أساس الدين وعماد اليقين ؛ إليهم يفيء الغالي ، وبهم يلحق التالي ، ولهم خصائص حق
الولاية ، وفيهم الوصية والوراثة. الآن إذ رجع الحق إلى أهله ، ونُقل إلى منتقله
... الخطبة .
فيُستفاد منها أنه : لا يُقاس بآل محمد
أحد من غيرهم في واحد من الأوصاف ، بل هم المستجمعون لجميع الكمالات دون الخالق
وفوق كل مخلوق ، وإليه الإشارة في بعض فقرات الزيارة الجامعة : ذكركم في الذاكرين ، واسماؤكم
في الأسماء ، وأجسادكم في الأجساد ، ونفوسكم في النفوس ، فما أحلى أسماءكم وأكرم
أنفسكم ... الخ ، كما سبق إليه الإشارة في
المقدمة.
فالمعنى حينئذ أن إمام العصر ـ عجل الله
فرجه ـ على ما هو المنظور المخاطب والمنادى في دعاء الندبة ؛ حيث كان كسائر أهل
بيت العترة عليهمالسلام
واجداً للكمالات ، ومع هذه
__________________
الكمالات هو غائب عن
الأنظار مستور مختف في الأقطار متوار عن الناس خوفاً من الأشرار ، فيتأسف له
الداعي بتفديته نفسه ويقول : «ليت نفسي تكون بدلاً عنه وفداءً له!» في مقام
الفقدان والغيبة الذي هو منزَّل منزلة الموت والهلكة.
وكما أنّ رجلاً كان في معرض القتل
فيفدَّى عنه بنفس آخر ناطقة أو ناهقة أو بمال لكونه أهم وأشرف ، فكذا القائل يجعل
نفسه الفداء للإمام الغائب في مقام غيبته المنزَّلة منزلة الموت ؛ وذلك لأجل
شرافته وكونه رؤوفاً عطوفاً علينا كجده المصطفى رحمة للعالمين.
وكونه «معاهد عزّ لا يُسامى»
أي لا عزّ فوق عزه ؛ فإنّ أسباب العزّ من العلم والشجاعة والسخاوة وأمثالها موجودة
على نحو الأكملية فيه عليهالسلام
، كما عرفت.
وكونه «تلاد نعم لا تُضاهى»
أي من النعم القديمة التي لا تُضاهى بسائر النعم ، وقد اتضح معناه مما ذكر. أما
كونه نعمة فواضح ، وقد فُسّرت النعمة في أكثر الآيات بحجة العصر ، وأية نعمة فوق
الإمام ، فالنعمة هي المنفعة الواصلة من الغير ، وأية منفعة أعظم من الإمام ، بل
المنافع تفيض علينا بواسطتهم.
ومرجع هذا كله إلى بيان ممدوحية الصفات
المذكورة واستحسانها تقديراً وتقديساً ، كي يكون ذلك التقديس تشويقاً للغير
وترغيباً لهم إلى الاتصاف بهذه الصفات. فإذا رأينا أن واحداً من الأجلة والمعتبرين
يجعل نفسه فداءً لرجل آخر أكمل منه لأجل شجاعته وعلمه وسخاوته وغير ذلك من صفاته
الراجعة فائدتها غالباً إلى الأشخاص وآحاد الملة ، فيتشوَّق كلُ سامع إلى تكميل
العلم والشجاعة وغيرها من تلك الأوصاف ؛ كسباً للشرف واتخاذاً للاحترام عند الأنام
، بل هذا هو الغرض من تدوين التاريخ والسير وضبط أحوال السلف ؛ لتكون تذكرة للخلف
عند رجوعهم إليها وتنبههم من مجاري حالاتهم ووقائع سلفهم ، من سوء المجازات
للأشرار وحسن المكافأة للأخيار ؛ (لِّيَهْلِكَ مَنْ
هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ) .
ولعمري إن المقصود من ذكر قصص الاُمم
السالفة في القرآن المجيد ليس إلا هذا ؛ ألا نرى إلى ما يقول تعالى في الآية : (أَفَلَمْ
يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ
__________________
[مِن قَبْلِهِمْ])
الآية ؛ حيث إنّ الظاهر هو السير النظري إلى تاريخ أحوالهم ، وبهذه الملاحظة صارت
نبوة نبينا خاتم الأنبياء صلىاللهعليهوآله
آخر النبوات وشريعته آخر الشرائع ، مضافاً إلى كون دينه أكمل الأديان ، لا يُنسخ
بدين آخر كما كان يُنسخ الأديان السابقة والشرائع الماضية ؛ لتنظر اُمته إلى سائر
الاُمم وابتلائهم به سبب معاصيهم ، فينزجروا من المناهي ويرتدعوا من المعاصي. وهذا
لطف من الألطاف الإلهية المخصوصة باُمّة محمد المرحومة ، ومن هنا تبين كونهم من
جلائل نعم الله تعالى التي لا تضاهى ولا تشبه ولا يقاس بهم أحد ممن سواهم.
قوله : «إلى متى أجأر فيك يا مولاي ، وإلى متى»
الخ.
الاستفهام حقيقته طلب الفهم ، ففي هذا
المقام حقيقة «متى» سؤال عن الزمان وغاية الضيق ومنتهى الخفاء والشدة. ولكن قد
تُستعمل الألفاظ الموضوعة للاستفهام في المعاني الاُخر مجازاً على ما هو المشهور ؛
كما قال في التلخيص وشرحه في باب الإنشاء ، حتى أن التفتازاني قال في الشرح : وتحقيق
كيفية هذا المجاز وبيان أنه من أيّ نوع من أنواعه معالم يحم أحد حوله.
وقال الشريف في حواشيه : ونحن نذكر في
هذه المواضع ما يتضح به وجه المجاز فيها ، فمن جملة المعاني : الإنكار والتعجب
والتهديد والتوبيخ والسخرية.
بل قد ذكر في التلخيص أولها الاستبطاء ،
كما في الآية الشريفة : (حَتَّىٰ
يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّـهِ) .
قال الشريف : فإنّ الاستفهام عن زمان النصر يستلزم الجهل بزمانه ، والجهل به يستلزم
استبعاده عادةً أو ادعاءً ؛ لأن الأنسب بما هو قريب أن يكون معلوماً بنفسه أو
بأماراته ، واستبعاده يستلزم استبطاءه.
فإذا عرفت ذلك فقد تبين لك السرّ في
الاستفهام في المقام وأنه الاستبطاء ، من حيث طول المدة وكثرة زمان الغيبة والشدة
الموجبة للنداء بالصوت الجلي ، كما هو مفاد الجؤر ، وقد أشار الداعي بقوله : «عزيز
عليّ أن اُجاب دونك واُناغى» إلى شدة المصيبة ؛ من حيث إنّ المناغاة ـ على ما سبق
ـ هو بعض التكلمات مع الطفل بما لا يفهمه تمويهاً له أو إسكاتاً من
__________________
البكاء ، فهذا الرجل
المنادي لإمامه بأعلى صوته وصياحه يجيبه غيره في مكانه بنحو من التلبيس والتتدليس
إغفالاً وإسكاتاً كما يصنع مع الأطفال.
ولا مصيبة فوق هذه المصائب : أن يجلس
الغاصب فوق مسند الرئيس ويجيب الغاصب. وكل هذه كناية عن مظلومية إمام العصر ـ عجل
الله تعالى فرجه ـ بحيث صار سبباً لتراكم المصائب على الشيعة وبقائهم تحت الذل
والإسارة وأنواع المحنة.
قوله : «هل يتصل يومنا منك بغده فنخطى».
الاستفهام هنا أيضاً ليس على حقيقته ، بل للإستبعاد ؛ كما قاله في التلخيص ، ومثّل
له بالآية الشريفة : (أَنَّىٰ لَهُمُ
الذِّكْرَىٰ وَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ) .
وحيث إنّ «أنَّى» سؤال عن المحل مكاناً أو زماناً ، وكان ينبغي لهم التذكر مع
إتيان الرسول الذي هو ذكر لقومه ـ على ما في الآية ـ ومذكّر ، فمع وجود المذكِّر
لم يتحقق منهم التذكر ، فمع عدمه لا يكون بطريق أولى. فالسؤال عن المحل إنكار
واستبعاد له ؛ إذ لابدّ لكل شيء من محل ، فنفي المحل نفي للحالّ ، وإنكار هذا
إنكار ذاك.
ثم إنه لا يخفى عليك أن الاستفهام حقيقة
واحدة ، والأغراض مختلفة ، فقد يكون الغرض منه التعجب كما في قوله تعالى : (مَا
لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ)
الآية ، وقد يكون
التهكم كما في قوله تعالى : (أَصَلَاتُكَ
تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا)
الآية ، وقد يكون الاستبطاء والاستبعاد كما ذكرنا.
فهذه ليست المعاني المجازية ، بل
الأغراض المستفادة المستنبطة بحسب مناسبات المحل ومقتضيات المورد. وتفصيل الكلام
في تحريراتنا الاُصولية التقاطاً من شيخنا واُستادنا آية الله الطهراني قدسسره.
بقي الكلام في تفسير معنى اليوم والغدر
ومعنى الاتصال في هذا الكلام. والظاهر أن يوم الداعي إشارة إلى حاله في حال الدعاء
، وهو حال المظلومية والشدة به سبب غيبة الرئيس وخفائه.
ومعلوم أن غد كل يوم بدله ، وتبدل
الغيبة إلى الظهور ، عجل الله تعالى فرجه بظهوره. كما أن غد الدنيا هو الآخرة
لتبدله إلى النشأة الاُخرى ، وهي نشأة المجازات عقيب نشأة
__________________
التكليف ونشأة العمل.
واتصال يوم الغيبة بغده ـ وهو يوم الظهور ـ بانقضاء الغيبة ؛ إذ لا يتصل زمان
بزمان إلا بانقضائه.
قوله : «متى ترانا ونراك»
يعني متى تظهر بحيث تُرى علانيةً كسائر الأشخاص بمنظر من الخلق ومسمع ، ولكن بهيئة
الرئاسة العامة قد نشرت لواء النصر.
قوله : «تُرى» مفعول ثان أو حال عن
الكاف في «نراك» ، أي : نراك مرئياً دائماً على حالة الظفر والغلبة.
الترجمة :
جانم قربان تو اى كسى كه غايب است اما
از ما بىخبر نيست ، جانم فداى تو كه دور است از اعمال ناپسنديده ما ، جانم فداى
تو كه آرزوى هر شوقمند است كه آرزويش كرده از مؤمن ومؤمنه ، كه يادش كرده ناله مىنمايند
، جانم قربان تو كه هم عهد وتوأمِ عزتى است كه بالا ندارد ، جانم فداى تو كه صاحب
بزرگى است كه پاداش ندارد ، جانم فداى تو كه نعمت قديمى است [كه] شبيه ندارد ، جانم
فداى تو كه پارچه شرافتى است [كه] برابر ندارد.
تا چه زمان داد زنم در خصوص تو اى آقاى
من؟ تا چه زمان وكدام خطاب بلند را در حق تو بيان كنم يا عرابت مخفى را؟
دشوار است به من كه جواب داده شوم از
غير تو كه جايت را گرفته ومثل بچه سوم را پيچانند ، دشوار است به من كه به تو گريه
كنم ومخلوق ، تو را خوار كنند ، دشوار است به من كه جارى شود بر تو عوض آنها آنگه
جارى مىشود از زحمت استتار ومحنت اظطرار.
آيا يارى كنندهاى هست كه در گريه با هم
شده تا امتداد دهم به همراهى وى ناله وگريه را؟ آيا جزع كنندهاى هست تا كمك كنم
به جزعش وقتى كه خالى شد؟
بنال بلبل اگر با منت سر يارى است
|
|
كه هر دو عاشق زاريم كار ما زارى است
|
آيا به چشم كسى خار افتاده در اين قضيه
غيبت تا چشم من هم همراهش شود؟ آيا به سوى تو ـ اى پسر احد ـ راهى هست كه به تو
رسيده شود؟ آيا متصل مىشود روز محنت ما به فردايش كه روز ظهور وسلطنت تو است تا
با هم راه رويم؟
كدام وقت وارد خواهيم شد به چشمههاى تو
كه سيراب كننده است تا سيراب شويم؟
وكى انتفاع خواهيم
برد از آب شيرينت؟ به تحقيق كه طول كشيد تشنگى.
كى در خدمت تو صبح وشام به زيارت جمالت
مشرف خواهيم شد تا چشمها روشن شود؟ كى خواهى ديد ما را وخواهيم ديد تو را كه على
الوسم ديده شوى وحال آن كه پرچم علم فتح وظفر را نشر كردى در بالاى سر مباركت؟
آيا مىبينى ما را كه دور تو را گرفتهايم
وتو مقتداى مردم شدهاى در حالتى كه زمين را پر كردهاى از عدل وچشاندهاى دشمنانت
را خوارى وعذاب ، وهلاك كردهاى متمردين ومنكرين حق را ، وبريدهاى نسل متكبرين را
، وكَنندهاى ريشههاى ظالمين را ، وحال آن كه ما مىگوييم : حمد براى خداست كه
تربيت دهنده عالميان است.
الفصل
الثامن [من الدعاء]
الدعاء
:
بسم الله الرحمن
الرحيم
اَللّـهُمَّ
اَنْتَ كَشّافُ ْالكُرَبِ وَالْبَلْوى ، وَاِلَيْكَ اَسْتَعْدى فَعِنْدَكَ
الْعَدْوى ، وَاَنْتَ رَبُّ الاْخِرَةِ الاُولى.
فَاَغِثْ
ـ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ـ عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلى ، وَاَرِهِ سَيِّدَهُ يا
شَديدَ الْقُوى ، وَاَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْاَسى وَالْجَوى ، وَبَرِّدْ غَليلَهُ يا
مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ، وَمَنْ اِلَيْهِ الرُّجْعى وَالْمُنْتَهى.
اَللّـهُمَّ
وَنَحْنُ عَبيدُكَ التّائِقُونَ اِلى وَلِيِّكَ ، الْمُذَكِّرِ بِكَ وَبِنَبِيِّكَ
، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَمَلاذاً ، وَاَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَمَعاذاً ، وَجَعَلْتَهُ
لِلْمُؤْمِنينَ اِماماً ، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً ، وَزِدْنا
بِذلِكَ يا رَبِّ اِكْراماً ، وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً
وَمُقاماً ، وَاَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْديمِكَ اِيّاهُ اَمامَنا ، حَتّى تُورِدَنا
جَنَّاتِكَ ، وَمُرافَقَةَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِكَ.
اَللّـهُمَّ
صَلِّ عَلى حُجَّتِكَ وَوَلِيِّ أمْرِكَ ، وَصَلِّ عَلَى جَدِّهِ مُحَمَّدٍ
رَسُولِكَ السَّيِّدِ الْأكْبَرِ ، وَصَلِّ عَلَى أبِيْهِ السَّيِّدِ القَسْوَرِ ،
وَحَامِلِ اللِّوَاءِ بِالْمَحْشَرِ ، وَسَاقِي
أوْلِيَائهِ مِنْ نَهْرِ الكَوْثَرِ ، وَالأمِيْرِ عَلَى سَائرِ البَشَرِ ، الَّذِي
مَنْ آمَنَ بِهِ فَقَدْ ظَفَرَ ، وَمَنْ لَمْ يُؤؤمِنْ بِهِ فَقَدْ خَطَرَ
وَكَفَرَ ، صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَى أخِيْهِ ، وَعَلَى نَجْلِهِمَا
المَيَامِيْنَ الغُرَرِ ، مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَمَا أضَاءَ قَمَرٌ ، وَعَلَى
جَدَّتِهِ الصِّدِّيْقَةِ الْكُبْرَى فاطِمَةَ
__________________
الزَّهْرَاءِ
بِنْتِ مُحَمَّدٍ المُصْطَفَى ، وَعَلى مَنِ اصْطَفَيْتَ مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَةِ
، وَعَلَيْهِ اَفْضَلَ وَاَكْمَلَ وَاَتَمَّ وَاَدْوَمَ وَاَكْثَرَ وَاَوْفَرَ ما
صَلَّيْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَصْفِيائِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ ، وَصَلِّ
عَلَيْهِ صَلاةً لا غايَةَ لِعَدَدِها ، وَلا نِهايَةَ لِمَدَدِها ، وَلا نَفادَ
لِأمَدِها.
اَللّـهُمَّ
وَاَقِمْ بِهِ الْحَقَّ ، وَاَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ ، وَاَدِلْ بِهِ اَوْلِياءَكَ
، وَاَذْلِلْ بِهِ اَعْداءَكَ.
وَوَصِلِ
اللّهُمَّ بَيْنَنا وَبَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدّي اِلى مُرافَقَةِ سَلَفِهِ ، وَاجْعَلْنا
مِمَّنْ يَأخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ ، وَيَمَكَّنُ في ظِلِّهِمْ ، وَاَعِنّا عَلى
تَأدِيَةِ حُقُوقِهِ اِلَيْهِ ، وَالاْجْتِهادِ في طاعَتِهِ ، وَالاِجْتِنابِ
مَعْصِيَتِهِ.
وَامْنُنْ
عَلَيْنا بِرِضاهُ ، وَهَبْ لَنا رَأَفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَدُعاءَهُ وَخَيْرَهُ ،
مَا نَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ ، وَفَوْزاً عِنْدَكَ ، وَاجْعَلْ
صَلَواتَنَا بِهِ مَقبُولَةً ، وَذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً ، وَدُعاءَنا بِهِ
مُسْتَجاباً ، وَاجْعَلْ اَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَةً ، وَهُمُومَنا بِهِ
مَكْفِيَّةً ، وَحَوآئِجَنا بِهِ مَقْضِيَّةً ، وَاَقْبِلْ تَقَرُّبَنا اِلَيْكَ ،
وَانْظُرْ اِلَيْنا نَظْرَةً رَحيمَةً ، نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرامَةَ عِنْدَكَ
، ثُمَّ لا تَصْرِفْها عَنّا بِجُودِكَ ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صلىاللهعليهوآله ، بِكَأسِهِ وَبِيَدِهِ ، رَيّاً
رَوِيّاً هَنيئاً سائِغاً لا ظَمَاَ بَعْدَهُ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.
اللغة :
استعديتُ الأميرَ فأعداني ، أي : طلبتُ
منه النصرة فأعانني ونصرني. فالاسم العَدْوى بالفتح.
الأسى ـ كالعصى ـ بعمنى : الحزن كما في
الآية : (فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ
الْفَاسِقِينَ)
.
الجَوى ـ كالهوى ـ : الحرقة وشدة الوجد
من عشق أو خوف.
الغليل ـ كالعليل ـ : حرارة العطش.
الرُّجعى ـ بضم الراء ـ كالبُشرى : مصدر
بمعنى الرجوع.
التائقون جمع تائق بالتاء : كالشائق
بالشين لفظاً ومعنى.
المستقَرّ ـ على صيفة المفعول ـ بمعنى :
المحل والمنزل. والمقصود من الدعاء سؤال الاجتماع معه في المنزل بواسطة ظهوره عجل
الله تعالى فرجه.
القَسوَر كجعفر بمعنى : الأسد ، والتاء
في القسورة للوحدة.
النفاد : كالتمام لفظاً ومعنىً.
الأمد بمعنى : الوقت والمدة.
__________________
الإدحاض بمعنى : الإزالة والإبطال.
قوله : «وأدِلْ به أولياءك» يحتمل كون
أدل أمراً من باب الإفعال من الدلالة بمعنى الهداية.
وقوله : «وأذِلَّ به أعداءك» من باب
الإفعال أيضاً ، من الذلة بمعنى الضلالة. أو أن الأصل بالضاد لا بالذال. وكونه عليهالسلام سبب الهداية واضح ، وأما
الضلالة فلأن من لم يؤمن به يكون ضالاً. ويحتمل قريباً أن يكون «أدل» من الدلال
بمعنى : الغنج الملزوم للإكرام ؛ إذ الحبيب يتغنَّج مع محبه ، وذلك يستلزم الإكرام
، فيكون مقابله الإذلال للأعداء ، فالإمام عليهالسلام
هو سبب الإدلال ؛ إذ بسببه وبه سبب التصديق به يكون العبد مكرَّماً عند الله تعالى
، كما أن بغضه وإنكاره سبب الإذلال والوهن.
ولا يخفى أن الإدلال يختلف حكمه باختلاف
محله وحيثيته ، فربما يكون مذموماً كما في بعض الأخبار على ما في المجمع
من أن المدلّ لا يصعد من عمله بشيء ، ومن أن العابد المدلّ بعبادته كذلك ؛ فإن
الإدلال بالعبادة والاغترار بها ربما يكون محبِطاً ، بل في بعض الأخبار : سيئة تندم عليها خير
من عبادة تعجب بها .
فالاعتداد بأمثال عباداتنا الناقصة من حيث اجتماع شرائط الصحة والكمال الغير
الخالية عن موانع القبول الغير القابلة لحضرة ذي الجلال عين سفه وإضلال. كيف وهذا
أمير المؤمنين عليهالسلام
يكتب في حاشية كفن سلمان الذي ورد فيه «منا أهل البيت» وفيه ورد أنه «اُعطي علوم الأولين
والآخرين»
إلى غير ذلك من فضائله ، قد كتب عليهالسلام
في كفنه ما يُشعر بعدم الاعتداد على شيء من عمله :
وفدتُ على الكريم بغير زادٍ
|
|
من الحسنات والقلب السليمِ
|
فحملُ الزاد أقبحُ كلِّ شيء
|
|
إذا كان الوفودُ على الكريمِ
|
وأما الإدلال الغير المذموم فهو الذي
يصدر عن المؤمن ، بل قد ورد في بعض الأدعية كما في دعاء الافتتاح قال : مُدِلّاً عليك فيما
قصدتُ فيه إليك ؛ إذ من الواضح
المعلوم أن هذا
__________________
الإدلال ليس في مقام
العبادة ليكون عُجباً ورياءً حيث يكون يرى الاستحقاق به سبب عمله ، بل في مقام
اليقين بسعة رحمته وعموم فضله وكرمه ، كما يُشعر بذلك مضمون الأبيات المنقولة من
حيث التعبير بالوفود على الكريم. والإستدلال في البيت الثاني.
ألا ترى أن العبارات السابقة على هذه
الفقرة من الدعاء ـ حيث قال : اللهم
إن عفوك عن ذنبي وتجاوزك عن خطيئتي وصفحك عن ظلمي أطمعني في أن أسألك ما لا
أستوجبه منك ... الخ ـ كلها تدل
على ما ذكرنا.
قوله : «يأخذ بحُجْزتهم»
الحُجْزة ـ بضم الحاء المهملة ثم الزاي المعجمة ـ : معقد الإزار ، ثم استعير
للإزار ، ثم استعير الأخذ بالحجزة للاعتصام والتمسك ، كما في حديث الرسول صلىاللهعليهوآله في علي عليهالسلام : خذوا بحجزة هذا
الأنزع ؛ فإنه الصديق الأكبر والفارق ، يُفرَّق بين الحق والباطل
.
قوله : «ريّاً رويّاً» الري ـ بكسر
الراء وتشديد الباء ـ من روى من الماء يوري رياً : أي سقياً ، و «الرَّوِيّ» فعيل
منه ، وتوصيف من باب المبالغة كـ «شعر شاعر».
الإعراب :
قوله : «إليك أستعدي»
، تقديم الظرف ـ وإن كان مما يُساغ للتوسع ، ولكن الغرض هنا إفادة الحصر ، كما في
العبارة الآتية. «فعندك العَدْوى» أيضاً كذلك.
«عُبيدك» تصغير العبد ، مفعول «أغث».
قوله : «ونحن عَبيدك التائقون»
العبد ـ بفتح العين ـ جمعه عَبيد بدليل وصفه بالجمع ، كما هو حكم المطابقة بين
الوصف والموصوف.
قوله : «المذكِّر بك وبنبيك»
في نسخة زاد المعاد بإعادة الباء في المعطوف ، وفي نسخة هدية الزائرين بغير إعادة
الجار. قال ابن الحاجب : وإذا عُطف على المضمر المجرور اُعيد الخافض ، مثل «مررت
بك وبزيد» و «المال بينك وبين عمرو» ، وهذا مذهب البصريين في حال الاختيار ؛ لشدة
اتصال المجرور بالجار ، فيكون العطف على المجرور بدون الجار كالعطف على بعض الكلمة
، كما لا يجوز العطف على الضمير المتصل المرفوع إلا بعد
__________________
التأكيد بالمنفصل أو
الفصل بشيء آخر ، ولكن لا بأس مع الاضطرار في العطف مع عدم إعادة الخافض كما في
الشعر :
* فاذهب فما بك والأيام من عجب *
وأما الكوفيون فيجوّزونه مطلقاً شعراً
كان أو غيره ، وفي قراءة حمزة في الآية الشريفة : (تَسَاءَلُونَ بِهِ
وَالْأَرْحَامَ)
بالجر تأييد لما
قالوا ، ولعل ذلك أيضاً لكون حمزة من الكوفيين.
وكيف كان فنسخة زاد المعاد على مذهب
البصريين ، والنسخة الاُخرى على مذهب الكوفيين ، مع مراعاة جهة اُخرى ، وهي شدة
الاتصال بين الله تعالى وبين نبيه بحيث لا مجال للفصل بالجار. حتى أنه بهذه
الملاحظة قد عللوا إفراد الضمير في الآية : (وَاللَّـهُ
وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ)
إذ رِضى الله رضى رسوله ؛ (لَا يَسْبِقُونَهُ
بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)
.
قوله : «ما طلعت شمس وما أضاء قمر»
ما مصدرية توقيتية ، والمعنى استيعاب المدة.
قوله : «وعلى جدته»
عطف على قوله : «على حجتك» ، والوجه واضح.
قوله : «أفضل»
بالنصب على أنه مفعول مطلق باعتبار موصوفة المحذوف ، أي صلاة أفضل.
قوله : «اللهم وأقم به الحقَّ»
اِعلم أنه ربما يُزاد بعد كلمة «اللهم» حرف الواو مع أنه ليس محل العطف على ظاهره
؛ فإنه منادى حُذف حرف ندائه لزوماً ، وعُوِّض عنه بزيادة الميم المشدَّدة كما
قاله الرضي «قده» ، والميمان في «اللهم» عوض من ياء آخر تبركاً باسمه تعالى
بالابتداء. انتهى.
وفي هذا الحذف والتعويض فائدة اُخرى ، وهي
التخلص من كراهة اجتماع حرف النداء مع حرف التعريف ، وإن كان لزوم الأداة قد سلب
عنها الخاصية. وعلى أي تقدير فذِكر واو العطف بعد النداء لا وجه له ، وكذا لا وجه
لكون الواو حالية ؛ إذ لم يتم كلامٌ حتى يُعطف عليه جملة أو يُفيَّد بقيد ، إلا أن
يقال : يحذف شيء يناسب المقام ؛ فإن هذه الكلمة ربما تستعمل في مقام الاسترحام ، فالمعنى
: اللهم ارحم وأقم به الحق.
__________________
وفي العبارة السابقة : «اللهم ونحن عبيدك
التائقون» أي : اللهم ارحم والحال أنّا عبيدك
ومنسوبون إليك ، فالتقييد للتهييج والتشويق بتذكار المناسبة.
ولا يبعد القول بما اختاره الفراء في
أصل هذه الكلمة ـ حيث قال : أصلها «يا الله آمنّا بالخير» فخُفف بحذف الهمزة
وغيرها ـ بأن يكون «وأقم» عطفاً على الأمر المذكور ، وقوله : «ونحن عبيدك» حالاً
عن المفعول في «آمنا». واعتراض الرضي ـ بقوله : وليس بوجه ؛ لأنك تقول : «اللهم لا
تؤمهم بالخير» ـ ليس بوجه ؛ لعدم التناقض ؛ لاختلاف المتعلَّق كما هو واضح.
قوله : «ريّاً رويّاً» مفعول مطلق من
قوله : «واسقنا» ، غاية الأمر أنه مصدر من غير لفظ فعله كما في «قعدتُ جلوساً».
والتوصيف بالرويّ يجعله نوعياً ، وهو مبالغة في الري ، مثل «شعر شاعر».
البلاغة :
اعلم أن الالتفات باب في علم المعاني
واسع ، ولابدّ له من نكتة ، كما قالوا في قوله تعالى : (إِيَّاكَ
نَعْبُدُ)
بعد قوله : (الْحَمْدُ
لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)
إلى ما بعده من صيغ
الغيبة ، فالعدول إلى الخطاب من الغيبة بملاحظة أن التحميد والتقديس ابتداءً كأنه
صار مقرِّباً إلى حضرته تعالى. أو أن بذكر الأوصاف عرف الموصوف ، كأنه صار
ممثَّلاً بين يديه فخاطبه خطاب العيان.
ففي المقام حيث إنّ إمام العصر ـ عجل
الله تعالى فرجه ـ وإن كان حاضراً يرانا في كل آن ومكان ، ولكن لا نراه على الرسم
، فهو غائب مستور عن أبصارنا ، وليس معلوماً لنا مكانه ومحله ، فالتعبيرات الأولية
بقوله : «أين
بقية الله التي لا تخلو» الخ ، ناظرة إلى
مقام الغيبة والاحتجاب عن الأنظار ، وبعد ذكر أكثر الأوصاف المختصة بوجوده الأقدس
كأنه صار ممثَّلاً ومغيَّباً يصلح للخطاب ، مع كون ذلك التمجيد سبب نوع قرب وزلفى
للمتكلم ، فصح التعبير بالخطاب والعدول من الغيبة إليه في قوله : «ونفسي لك الوقاء يا
بن السادة المقرَّبين».
وحيث إنّ هذه الصفات العالية والخصال
الحميدة السامية أجلّ وأعلى من أن يواجه المتكلم صاحب تلك الصفات [لا] سيما بعنوان
التنزيل والادّعاء ، فتواضع وتنزّل عما هو
__________________
فيه ورجع إلى الأصل ،
وهو كون الإمام غائباً ، فأظهر الأسف على الغيبة بقوله : «ليت شعري أين استقرت
بك النوى» إلى أن قال : «بنفسي أنت من مغيَّب
لم يخل منا».
ولا يبعد أن يقال : قد جمع الخطاب
والغيبة في أكثر هذه العبارات نظراً إلى الجهتين أو إلى الإمام والمأموم ؛ فإن
الإمام شأنه أجل من الغيبة ، بل حاضر في كل مقام ، ولكن المأموم بعيد عن مقام
القرب وغائب عنه.
وكيف كان فلما كثر الأنين والتأسف
وإظهار التظلم إلى حضرة إمام العصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ فلم يظهر منه ما يوجب
الفرح والسرور وما يفيد الاطمئنان بوعد الظهور ، مع أنه أيضاً عبد مأمور ، (لَا
يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)
، فالتفت من خطاب الإمام عليهالسلام
إلى خطاب الباري والاستغاثة إليه والالتجاء به ، فقال : «اللهم أنت كشّاف
الكرب والبلوى».
والتصغير في «عبيدك» وتوصيفه بالمبتلى
للتهييج والترغيب إلى قضاء حاجته ؛ فإن السيد بمقتضى سيادته يكون غالباً بصدد
الحماية من عبيده والمنتسبين إليه ، [لا] سيما إذا كان صغيراً ومبتلى ؛ لكونهما
مرحومين بنظر العموم ، وكيف إذا كان سيده.
وكما أن تصغير العبد والتوصيف بالابتلاء
له دخل في سرعة الإجابة ونيل المقصود ، فكذلك التعبيرات بقوله : «يا شديد القوى»
و «يا
من على العرش استوى» كلها من باب «التعليق على الوصف
مشعرة بالعلية» وناطقة ببيان جهة
الاختصاص وتوجه الخطاب والاستغاثة إليه تعالى.
قوله : «ما طلعت شمس وما أضاء قمر»
كناية عن التأييد والخلود ، كما أن قوله تعالى في الآية : (خالدين
فيها ما دامت السماوات والارض)
أيضاً كذلك. وكذلك
قولك : «أُصَلِّي عليك صبحاً ومساءً وليلاً نهاراً».
هذا في الاستيعاب الزماني ، وفي
الاستيعاب المكاني يعبِّرون بالمشرق والمغرب ؛ وذلك لعدم خلو المكان عن أحدهما ، كما
أن الزمان لا يخلو عن الليل والنهار بل عن الصبح والمساء ؛ فإن الصبح ممتد إلى
الظهر كما أن المساء ممتد إلى الليل.
قوله : «أدِلَّ به أولياءك ، وأذِلَّ به أعداءك»
الاُولى بالدال المهملة ، والثانية بالمعجمة [و]
__________________
في بعض النسخ بالفك ،
وعلى الإدغام في كليهما كما في بعض النسخ الاُخرى ، فهو من قبيل التجنيس الخطي ، وهو
التوافق بين اللفظتين في الكتابة مع قطع النظر عن الحركات بل النقاط أيضاً ، كما
في الآية الشريفة : (وَالَّذِي هُوَ
يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ) .
وكذا فيما كتب أمير المؤمنين عليهالسلام إلى معاوية بن أبي
سفيان : غُرَّك
عِزُّك ، فصار قُصارى ذلك ذِلّك ، فاخْشَ فاحِشَ فِعْلِك ، فَعَلَّك يهذي تهتدي.
فكتب في الجواب : «على قدري ، على قدري» .
المعنى :
اعلم أنه لما كان الأصل في المسند
التنكير كما أن الأصل في المسند إليه التعريف ، فإذا كان المسند معرفة باللام
فيكون هذا التعريف مفيداً للتخصيص في الأغلب ، فقولك : «زيدٌ الأمير» يفيد اختصاص
الإمارة بزيد ، سواء كان اللام للجنس ـ كما هو الأصل ـ أو الاستغراق ؛ لأن مقتضى
الحمل هو الاتحاد ، فإذا صار الاتحاد بين زيد وبين جنس الأمير أو تمام أفراده ، فمفاده
الحصر ولو ادعاءً ، فكذلك إذا كان التعريف بالإضافة إلى المعرَّف باللام ، كما في
قوله : «اللهم
أنت كشَّاف الكُرَبِ» ، فيفيد اختصاص
الكشف للكروب بذاته الأقدس.
وهذا هو وجه العدول عن المطلب السابق
والتمسك والاعتصام بحضرة ذاته الأقدس ، وقد صُرِّح بهذا الحصر بوجه أوضح في
العبارة التالية بتقديم المعمول ، حيث قال : «وإليك أستعدي» كما سبقت الإشارة. وكل
ذلك من باب المقدمة وتهيئة المقام وتوطئة للسؤال الآتي ، حيث قال : «فأغِثْ يا غياثَ
المستغيثين» بفاء التفريع ؛
ليكون فرعاً على الحصر السابق.
ولما كان أقرب الأشياء إلى كل شخص نفسه
، فلابدّ في مقام حلب المنفعة الابتداء بنفسه ، كما حكي أنّ النبي صلىاللهعليهوآله ان إذا دعا بدأ نفسه
٣. ولهذا قدَّم الداعي نفسه وقال : «عُبيدك» بضم العين على التصغير ، ثم أراد بيان
اتحاد المسلك مع سائر المحبين الموالين
__________________
المنتظرين لقدوم
إمامهم ، فقال : «ونحن
عبيدك الشائقون إلى وليك».
والغرض من التوصيف بالشوق إلى وليه
التعريض بالاستعداد وارتفاع المحذور وانتفاء السبب الباعث إلى فراره واستتاره ، كما
قال الطوسي قدسسره
في التجريد : «وجوده لطف ، وتصرُّفه لطف آخر ، وعدمه منا»
، يعني إن الإمام إذا كان تصرفه لطفاً آخر وراء وجوده ، فانتفاء هذا اللطف منّا
باختفائه ، وعدمُ تصرفه لا لبخل ـ والعياذ بالله ـ من الله تعالى ؛ كلّا وحاشا!
فإنه فياض على الإطلاق ؛ ولا لاستنكاف من الإمام عليهالسلام
، إذا (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم
بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)
، مع كونهم وسائط
الفيض. فتعيَّن أن عدمه لعدم القابلية منا واختفاءه للخوف ؛ فإظهار الاشتياق إظهار
للقابلية والاستعداد ؛ على ما في الأخبار أنه ـ عجل الله تعالى فرجه ـ لو تمَّ له
العدد المشهور وهو عدة أصحاب بدر ، لأجيز له في الظهور ؛ كحّل الله تعالى عيوننا
بتراب نعاله.
ثم إن توصيف الولي بالمذكّرية بالله
وبنبيه أيضاً للإشعار بأن حبه والشوق إليه أيضاً راجع إلى حب الله والشوق إليه ؛
لأنه لما كان مذكّراً لله فالشوق إلى مذكّر الشيء شوق إلى ذلك الشيء.
قوله : «واجعل مستقرَّه لنا»
إلى قوله «وأتمم
نعمتك» الخ ، سؤال لكلتي النعمتين والتماس من
الله لافلاح في النشأتين ، بعد التوطئة في السابق بقوله : «وأنت رب الآخرة
والاُولى» ؛ فإنّ جعل مستقر الإمام مستقراً له وإن كان أعم من حيث هو ، ولكن
بمقتضى التقديم الطبيعي وبقرينة لحوق «أتمم نعمتك» يتعين حمله على الدنيا بإرادة
درك خدمة إمام العصر ـ عجل الله فرجه والتشرف بفيض حضوره والتسعد بلقاء جماله
وإطاعة أوامره ـ ، ولكن ليست العلة المحدثة مبقية ؛ فالحدوث أمر ، والبقاء أمر آخر
، ورب حدوث لا بقاء له ، ورب إيمان لا ثبات له ، كما أشرنا إليه في الفصول السابقة
في معنى (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ)
، فلذا عقّبه بسؤال إتمام النعمة ، وهي نعمة الائتمام به عليهالسلام إلى الجنة ومرافقة
الشهداء.
قوله : «وصلّ على عليٍّ أبيه السيد القَسْور»
لا يخفى أن علياً عليهالسلام
أيضاً جده ، وإطلاق الأب
__________________
عليه وإن كان يصح
حقيقة أو مجازاً كما في الآية (مِّلَّةَ أَبِيكُمْ
إِبْرَاهِيمَ)
وما في الديوان :
* أبوهم آدمُ والاُمّ حواءُ
*
إلا أن الغرض هو التصريح بكونه عليهالسلام جداً للأب. وببيان
آخر نقول : كما أن التعبير في الآية بكون إبراهيم أباً للعرب ؛ لأن المجموع من حيث
المجموع شامل للجد الأخير الذي هو إسماعيل مثلاً ، وهو ابن لإبراهيم. كما أن
التعبير بكون الناس من جهة التمثال أكفاء أبوهم آدم ؛ فإن الناس يشمل الجد الأخير
وهو شيث هبة الله الذي ابن لآدم أبي البشر ، فكذلك في المقام الغرض هو جهة الاتحاد
في سلسلة الإمامة من حجة العصر ـ عجل الله فرجه ـ إلى جده الحسين عليهالسلام بحكم الوراثة ، كما
يصرح به في ظهوره ، فتكون اُبوّة أمير المؤمنين عليهالسلام
من هذه الجهة.
قوله : «صلى الله عليه وعلى أخيه»
الضمير راجع إلى أمير المؤمنين عليهالسلام
، وأخوه النبي صلىاللهعليهوآله
قد صلى عليه استقلالاً ومع علي عليهالسلام
انضماماً ، كما أن حجة العصر قد صلى عليه استقلالاً بقوله : «اللَّهم صلِّ على حجك
ووليِّ أمرك» ، ثم في ضمن آبائه
وأجداده حيث قال : «وعلى
من اصطفيت من آبائه البررة ، وعليه أفضل وأكمل وأتم»
الخ ؛ فإنّ ضمير «عليه» راجع إلى الحجة عليهالسلام.
قوله : «أفضل»
كما ذكرناه في الإعراب مفعول مطلق مضاف إلى «ما صلّيت» ، ولا بأس بالفصل بـ «ما» بينهما
من الأكمل والأتم وغيرهما ؛ لعدم كون الفواصل أجنبية ، فكما جوّزوا الفصل بالنداء
والقسم ونحوهما ـ بل بالتأكيد اللفظي كما في قولهم : «يا تيم تيم عدي» ـ فكذلك
الأمر فيما نحن فيه ؛ لما في الواقع من كون هذه الألفاظ بمثابة التأكيد ؛ لكون
معانيها كالمترادفة.
ويمكن أن يقال : الكلمات المتعاطفة جملة
بمثابة لفظ واحد مضاف ، أي «أجمع أو أليق ما صليت» أو غير ذلك من الألفاظ الجامعة
، كما قيل في «جاءني القوم واحد بعد واحد» أي مرتباً ، وفي قوله : «الحمام يوم
فيوم لا يكثر اللحم» أي غبّاً.
قوله : «وصِلِ اللهم بيننا وبينه وُصلةً»
إشارة إلى سؤال الارتباط التام معه ؛ فإن المحبة الكاملة مع الشيء يستلزم حب
محبوبه ومنسوبه ، حتى الحيوانات والجمادات ، كما اشتهر
__________________
من حب مجنون كلبَ
ليلى بل حيطان دارها وأوتاد خيامها فكيف بآبائها وأسلافها.
هذا في الحب الصوري والعشق المجازي ، والمجاز
قنطرة الحقيقة ، فمن أحب إماام العصر ـ عجل الله فرجه ـ فهو يحب آباءه الكرام
وأجداده العظام ، بل لا فرق بينهم في تلك المرحلة ، كما في الزيارة الجامعة : وأنّ
أرواحكم ونوركم وطينتكم واحدة ، طابت وطهرت ، بعضها من بعض ، فبين السابق واللاحق
ملازمة من هذه الجهة. ولا يجوز التفكيك في المحبة والمودة ، كما اُشير إليه أيضاً
في الفقرة الاُخرى من الجامعة الكبيرة ، قال : «تولَّيتُ آخرَكم بما تولَّيتُ به
أولَكم.
فهذا معنى كون الوصلة التامة مؤديةً إلى
مرافقة سلفه والأخذ بحجزتهم والتمكن في ظلمهم كما في الدعاء ، ثم رجع أيضاً إلى ما
هو المقصود الأصلي من دعاء الندبة ، وهو سؤال درك خدمة إمام العصر ـ عجل الله
تعالى فرجه ـ والفوز بسعادة حضوره ، فقال : «وأعنّا على تأدية حقوقه إليه» ؛ فإنّ
من الواضح المعلوم أن استتار الإمام عليهالسلام
من الرعية للخوف من جبابرتهم وعدم لياقة واستعداد في الباقين لنصرته كما سبق
بيانه.
وربّ شخص يتمنى لقاءه والجهاد بين يديه
قولاً ، وفي مقام الفعلية يتأنف ويستنكف ويتعلل بعلل غير مسموعة ، وينتظر إثبات
الإمامة بإقامة البراهين بعد ما تمت له الحجة ؛ وليس هذا إلا لعدم حصول الاستعداد
والقابلية. وربما وقع لبعض المنتظرين من جفاة الانتظاريين فيض حضور خدمة إمام
العصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ في الرؤيا ، وبعد أن أحرز منه تكاليف صعبة في نظره
أدناها ردّ حقوق الناس إليهم ؛ لعلم الإمام بعين ماله وكونه حراماً ، فعصى وتكلم
بما أظهر نفاقه وشقاقه.
فقد اتضح من جميع ذلك ما هو العمدة في
المقام ، بل هو أيضاً من جملة شرائط استجابة الدعاء ، وهو الاستعداد والقابلية لما
يسألة ؛ فإن المسؤول تعالى حكيم يضع كلِّ شيء في محله ، فليس كلُّ سائل أهلاً لكل
مسؤول ، فاللازم إذاً أن يسأل الاستعداد والقابلية ، بمعنى التوفيق والإعانة على
أعمال صالحة.
قوله : «واجعل صلواتنا به مقبولة»
سبب قول الصلاة بسببه : إما به سبب الاقتران مع صلاته ، كما قد يعلّل حسى أداء
الصلاة في أول وقتها الذي هو رضوان الله ؛ لأن الإمام عليهالسلام لا يترك وقت الفضيلة
، فصلاة الشخص يصعد مع صلاة إمامه ، فيتلقى بحسن القبول إن شاء
الله ؛ لعدم تبعُّض
الصفقة ؛ ضرورةَ عدم رد عمل الإمام عليهالسلام
، فول قُبل انفراداً فيلزم التفكيك والتبعيض في جملة ما تصاعد من الأعمال ، فلابدّ
من قبول الجميع ؛ أو به سبب الولاية ؛ فإنها ـ على ما في الأخبار المعتبرة ـ شرط
قبول الأعمال ، ففي الخبر : ولو
أن رجلاً قام ليله ، وصام نهاره ، وحج دهره وتصدق بجميع ماله ، ولم يعرف ولاية
وليّ الله فتكون أعماله بدلالته فيواليه ، ما كان له على الله ثواب
. انتهى.
وأمّا غفران الذنوب : فلأجل شفاعة
الإمام عليهالسلام
؛ على ما في الأخبار من عرض الأعمال على النبي وعلى الأئمة عليهمالسلام ـ [لا] سيما إمام
العصر ـ في كل يوم مرة أو في كل اُسبوع مرتين يوم الاثنين ويوم الخميس ، فيستغفر
النبي أو الإمام لذنبه كما هو مقتضى رأفته. وقد كان عليهالسلام
رحمة للعالمين إرثاً من جده ، وقد ورد في تفسير هذه الآية الشريفة في أواخر سورة
التوبة : (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّـهُ
عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ
الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)
على ما في الصافي
عن الكافي
والعياشي
عن الصادق عليهالسلام
قال : تُعرض
الأعمال على رسول الله ـ أعمال العباد ـ كل صباح أبرارها وفجارها ، فاحذروها
، وهو قول الله : (وَقُلِ اعْمَلُوا) الآية.
وفيه عنه عليهالسلام
أيضاً : إن المؤمنين في الآية هم الأئمة .
وفي الصافي
أيضاً في تفسير هذه الآية : وعن الرضا عليهالسلام
قيل له : اُدع الله لي ولأهل بيتي. فقال : أو لستُ أفعل؟ والله إن أعمالكم لتعرض
عليّ في كل يوم وليلة. قال : فاستعظمت ذلك
، فقال : أما تقرأ كتاب الله : (وَقُلِ اعْمَلُوا
فَسَيَرَى اللَّـهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ) .
قال : هو ـ والله ـ علي بن أبي طالب.
انتهى.
فقد استفيد من كلامه عليهالسلام «أو لستُ أفعل»
أن إمام كل عصر يشفع لآحاد شيعته عند عرض أعمالهم عليه.
__________________
وكذا يدل على ما ذكرنا من الاستغفار
وكونهم سبب المغفرة ، ما في الصافي
في تفسير الآية في سورة الأنفال (وَمَا كَانَ اللَّـهُ
لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّـهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ
يَسْتَغْفِرُونَ)
عن الكافي
عن الصادق عليهالسلام
: قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: إن
لكم في حياتي خيراً ، وفي مماتي خيراً.
قال : قيل : يا رسول الله أمّا حياتك فقد علمنا فما لنا في وفاتك؟ فقال : أمّا في
حياتي فإن الله يقول : (وَمَا كَانَ اللَّـهُ
لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ)
، وأما في مماتي فتُعرض عليّ أعمالكم فأستغفر لكم.
والقمي
والعياشي
عن الباقر عليهالسلام
ما يقرب منه ، وقال في آخره : فإن
أعمالكم تُعرض عليّ كل خميس واثنين. فما كان من حسنة حمدت الله عليها ، وما كان من
سيئة استغفرتُ الله لكم.
انتهى.
ثم إن استجابة الدعاء به ـ عجل الله
تعالى فرجه ـ إما لِما مر في قبول الصلوات من تصاعد الدعاء مع عمله في مواقع
استجابة الدعاء ، وإما للاستشفاع به والتوسل بولائه ؛ فإنه كأجداده وسائل للفيض
ووسائط لإفاضة الخير من المبدأ الفياض.
ومن الواضح المعلوم أنهم عليهمالسلام كما كانوا علة غائبة
للخلقة وأصل الوجود ، فكذلك هم الوسائط لقوام الوجود ودوامه ، وهم المراد من
الوسيلة في آية المائدة إذ قال تعالى : (يَا أَيُّهَا
الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ
وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)
، ففي الصافي
عن القمي
قال : تقرّبوا إليه بالإمام وفي العيون
عن النبي صلىاللهعليهوآله
: الأئمة
من ولد الحسين ؛ مَن أطاعهم فقد أطاع الله ، ومن عصاهم فقد عصى الله ، هم العروة
الوثقى والوسيلة إلى الله.
قوله : «وأقبل إلينا بوجهك الكريم»
قد مرّ في الفصول السابقة أن المراد بوجه الله هو
__________________
الإمام عليهالسلام ، كما أن نظر الله
إلينا بنظرة رحيمة في قوله : «وانظر إلينا نظرة رحيمة» لا يبعد أن يُراد به توجه
الإمام ؛ لأنه عين الله الناظرة ويده الباسطة ؛ فإن المؤمن إذا صار من قوة الإيمان
وكثرة العبادة قابلاً لمقام القرب بحيث يصح في حقه ما في الحديث القدسي : كنتُ سمعَه وبصرَه
ويدَه التي يبطش بها
، ويصح فيه ما في الخبر : اتقوا
من فراسة المؤمن ؛ فإنه ينظر بنور الله
، فكيف إذا كان رئيس
المؤمنين وأساس الإيمان؟ فلا استبعاد في كونه عين الله الناظرة.
والمراد من استكمال الكرامة هو البقاء
على الإيمان به ودوام إطاعته ؛ إذ ربّ رجل يؤمن به لبعض الأغراض الفاسدة الدنيوية
، فإنه إذا لم يجده مطابقاً لهواه فينصرف عنه. نعوذ بالله منها ومن شرور أنفسنا ، ورزقنا
الله فيض حضوره وميامن ظهوره بحسن العاقبة إن شاء الله.
الترجمة :
پروردگارا! تويى كشف كننده محنت ومصيبت
، وبه سوى تو هست طلب يارى كردن. نزد تو است يارى وتويى پروردگار آخرت ودنيا ، پس
به داد رس اى دادرس دادخواهان بنده كوچك مصيبت زده را ، وبنمايان او را آقايش را
اى صاحب قواى محكم ، وزايل كن از وى غم وغصه را ، وبنشان تشنگى او را اى خدايى كه
بر عرش عظمت استيلا يافته وخدايى كه به سوى او است برگشت همه وعاقبت كارها!
پروردگارا! ما بندگان تو هستيم كه
آرزومنديم به سوى دوست تو كه ياد آورنده تو وپيغمبر تو است ، آفريدى او را براى
نگهدارى ما وپناهگاه ما وبه پاداشتى او را براى محافظت وپناه بردن ، وقرار دادى او
را براى مؤمنين پيشوا ، پس برسان او را درود وسلام از ما وبيفزا براى ما به سبب
اين درود فرستادن عزت واحترام ، وقرار ده قرارگاه او را براى ما قرارگاه ، وتمام كن
نعمت خود را به سبب پيش انداختن وى در جلوى ما تا وقتى كه وارد كنى ما را به بهشت
هاى خود ويارى شهدا وهم منزلى ايشان.
__________________
پروردگارا! صلوات بفرست بر حجت خود وصاحب
امر خود ، وصلوات بفرست بر جدش محمد پيغمبر تو كه آقاى بزرگ است ، وصلوات بفرست بر
پدرش كه آقا وشير خدا وبردارنده لوا است در محشر وسيراب كننده دوستان خود از نهر
كوثر است وامير است بر ساير مردم ، چنين اميرى كه هر كه به او ايمان آورد نجات
يافته وهر كه ايمان نياورد به او به تحقيق در مورد خطر واقع شده وكافر گشته.
صلوات بفرستد خدا بر او وبر برادرش كه
پيغمبر است وبر آل آنها كه مبارك ودرخشان هستند ، ما دامى كه آفتاب طلوع مىكند وماه
روشنى مىاندازد ، وبر جده حجت عصر كه صديقه فاطمه زهرا است دختر محمد مصطفى ، وبر
كسانى كه برگزيده از پدران وى كه نيكوكاراناند ، وبر خود وى كه بهترين وكاملترين
وتمامترين ودايمترين وزيادترين وبيشترين آنچه صلوات فرستادهاى بر يكى از
برگزيدگان تو وستودهتر از خلق تو.
وصلوات بفرست بر وى ، صلواتى كه آخر
ندارد براى عددش ونهايتى نيست براى امدادش وتمام شدن نيست براى مدتش.
پروردگارا! بر پا كن به واسطه وى حق را
، وباطل كن با او باطل را ، وعزيز نما به سبب او دوستان خود را ، وذليل كن به سبب
وى دشمنانت را ، ووصل كن ـ پروردگارا ـ ما بين [ما] واو را وصل كردنى كه برساد ما
را به سوى رفاقت ومصاحبت گذشتگان از آباء واجدادش ، وقرار بده ما را از كسانى كه
مىگيرد دامن ايشان را ، وقرار مىگيرد در زير سايهشان ، ويارى بكن ما را در ادا
نمودن حقوق او را وسعى كردن در اطاعت وى واجتناب كردن از معصيتش ، ومنت بگذار بر
ما با راضى شدنش از ما ، وببخش براى ما مهربانى وترحم ودعا وخيرش را به اندازهاى
كه برسيم بر وسعت از رحمت تو ونجات يافتن در نزد تو ، وقرار بده نمازهاى ما را
قبول شده به سبب وى وگناهان ما را به سبب او آمرزيده شده ودعاى ما را برآورده شده
، وقرار بده روزىهاى ما را وسعت يافته وغصههاى ما را كفايت داده شده وحاجات ما
را روا گشته شده.
ورو برآر به سوى ما با روى عزيز خود ، وقبول
كن تقرب ما ونزديكى طلبى ما را به سوى تو كه بواسطه امام عصر است ، ونگاه كن به
سوى ما نگاه كردنى كه ترحمانه باشد ، وتكميل نموده باشى با همان نگاه كردن ، كرامت
ما را دز نزد تو ، بعد از آن بر نگردانى همان مرحمت را از ما به واسطه جود خود ، وسيراب
كن ما را از حوض جد بزرگوارش با
كاسهاش وبا دست
مباركش سيراب كردنى كه وافى باشد وگوارا كه بعد از آن هرگز تشنه نشوم ، اى مهربانترين
رحم كنندگان!
الخاتمة
اعلم أن «البداء» بمعنى الظهور لغة ، وفي
الاصطلاح : ظهور شيء وانكشافه للشخص بعد خفائه ، كما قيل : إنه استصواب شيء غير
الأول.
وهذا المعنى مستحيل على الله تعالى ؛
لاستلزامه الجهل ، والباري تعالى منزَّه عنه ، مع أنه ورد في أحاديث الفريقين : ما عُظِّم اللهُ بمثل
البداء
، وكذا في الخبر : ما
بعثَ اللهُ نبياً حتى يُقرَّ له بالبداء
.
فهذا البداء بمعنى القضاء المجدَّد في
كل يوم بما لم يكن ظاهراً للخلق ، بل كانوا ينتظرون خلافه ، كما في الخبر عن
الصادق عليهالسلام
: ما بدا لله في شيء كما بدا له في إسماعيل ابني
، حيث كان الناس ينتظرون إمامته بعد أبيه لكبره ومحبة أبيه له ، فخاب ظنونهم بموته
قبل أبيه.
ولا يخفى أن البداء بهذا المعنى في
مقابل قول اليهود ، حيث قالوا : قد
جفّ القلم ، وقد فرغ الله عن الأمر
، مع أنه تعالى لا يشغله شأن عن شأن ، وهو كل يوم في شأن ، (وَقَالَتِ
الْيَهُودُ يَدُ اللَّـهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا
قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ)
يفعل ما يشاء ، وهو
على ما يشاء قدير.
فالبداء في التكوينيات كالنسخ في
الأحكام ، فكما أن النسخ تغيير حكمٍ ظاهره الاستمرار حسب مراعاة مصلحة الوقت ، فكذلك
البداء.
وهذا لا ينافي علم الله تعالى في الأزل
؛ فإنه في اللوح المحفوظ ، وأما لوح المحو والإثبات فربما يكون المقدَّر فيه
قابلاً للتبدل بالزيادة والنقصان وتغيير الشكل ، كما قال أمير المؤمنين عليهالسلام : لو لا آية في كتاب
الله : (يَمْحُو اللَّـهُ مَا
يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ)
__________________
لأخبرتكم
بما كان وما يكون وما هو كائن إلى يوم القيامة.
فإذا عرفت ذلك فاعلم : أن علامات ظهور
حجة العصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ بعضها غير محتومة قابلة للبداء ، وبعضها محتومة
؛ ففي البحار
عن الكافي عن عمر بن حنظلة قال : سمعت أبا عبد الله عليهالسلام
يقول : قبل
قيام القائم خمس علامات محتومات : اليماني ، والسفياني ، والصيحة ، وقتل النفس
الزكية ، والخسف بالبيداء.
وفيه
عنه أيضاً عن الثمالي قال : قلت لأبي عبد الله عليهالسلام
: إن
أبا جعفر كان يقول : إن خروج السفياني من الأمر المحتوم.
قال لي : نعم ، واختلاف
ولد العباس من المحتوم ، وقتل النفس الزكية من المحتوم ، وخروج القائم من المحتوم.
فقلت له : فكيف يكون النداء؟ قال : ينادي مناد من السماء
أول النهار : ألا إن الحق في علي وشيعته ، ثم ينادي ابليس ـ لعنه الله ـ في آخر
النهار : ألا إن الحق في السفياني وشيعته ، فيرتاب عند ذلك المبطلون.
انتهى.
فالمستفاد من هذه الأخبار أن بعض
العلامات محتومة غير قابلة للبداء ، كما أن أصل خروج القائم عليهالسلام أيضاً من المحتومات
غير قابلة للبداء. ولكن التوقيت ربما كان قابلاً للبداء ؛ كما يُستفاد من جملة من
الأخبار ، كما في البحار
عن غيبة الطوسي «قده»
عن الثمالي قال : قلت لأبي جعفر عليهالسلام
: إن علياً كان يقول : إلى السبعين بلاء ، وكان يقول : بعد البلاء رخاء ، وقد مضت
السبعون ولم نر رخاءً؟ فقال أبو جعفر عليهالسلام
: يا
ثابت ، إن الله تعالى ان وقّت هذا الأمر في السبعين ، فلما قُتل الحسين اشتد غضب
الله على أهل الأرض ، فأخّر إلى أربعين ومئة سنة ، فحدّثناكم فأذعتم الحديث وكشفتم
قناع الستر فأخره الله ، ولم يجعل له بعد ذلك وقتاً عندنا
، (يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ
وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ)
. قال أبو حمزة : وقلتُ
ذلك لأبي عبد الله عليهالسلام
، فقال : قد كان ذلك. انتهى.
بل يظهر من بعض الأخبار تكذيب التوقيت
والنهي عنه ، كما في البحار ٦ عن غيبة
__________________
النعماني
عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليهالسلام
قال : قلت له : جُعلت فداك ، متى خروج القائم؟ فقال : يا أبا محمد ، إنا
أهل البيت لا نوقّت وقد قال محمد صلىاللهعليهوآله : «كذب الوقّاتون» ،
يا أبا محمد إن قدّام هذا الأمر خمس علامات : أولهن النداء في شهر رمضان ، وخروج
السفياني ، وخروج الخراساني ، وقتل النفس الزكية ، وخسف بالبيداء ، ثم قال : يا
أبا محمد ، إنه لابدّ أن يكون قدّام ذلك الطاعونان : الطاعون الأبيض ، والطاعون
الأحمر. قلت : جُعلت فداك أي شيء الطاعون الأبيض؟ وأي شيء الطاعون الأحمر؟ قال : الطاعون
الأبيض الموت الجارف ، والطاعون الأحمر السيف ، ولا يخرج القائم حتى ينادى باسمه
من جوف السماء في ليلة ثلاث وعشرين ليلة جمعة. قلت : بم ينادى؟ قال : باسمه واسم
أبيه : ألا إن فلان بن فلان قائم آل محمد ، فاسمعوا له وأطيعوه ، فلا يبقى شيء
خَلَقَ الله فيه الروح إلا سمع الصيحة ، فتوقظ النائم ويخرج إلى صحن داره ، وتخرج
العذراء من خدرها ، ويخرج القائم مما يسمع ، وهي صيحة جبرئيل.
انتهى.
هذا كله ، ولكن ورد في بعض الأخبار ما
يستفاد منه التوقيت :
منها : رواية أبي لبيد المروية في
البحار
عن تفسير العياشي
عن الباقر عليهالسلام
، ونحن أغمضنا عن ذكرها ؛ لإجمال واضطراب فيها.
ومنها : رواية بخط مولانا العسكري عليهالسلام المروية في البحار
عن كتاب المحتضر للحسن بن سليمان تلميذ الشهيد ، وحيث إنّ المنقول في البحار عن
المحتضر مختصر
، وتمام الحديث منقول في أواخر كتاب بشارة الشيعة للفيض «قده» هكذا : قد صعدنا ذُرى
الحقائق بأقدام النبوة والولاية ، ونوّرنا سبع طبقات أعلام الفتوى بالهداية ، فنحن
ليوث الوغى وغيوث الندى وطعناء العدى ، وفينا السيف والقلم في العاجل ، ولواء
الحمد في الآجل ، وأسباطنا حلفاء الدين وخلفاء النبيين ومصابيح الاُمم ومفاتيح
الكرم ، فالكليم ألبس حلة الاصطفاء لما عهدنا منه الوفاء ، وروح القدس في جنان
الصاغورة ذاق من حدائقنا الباكورة ، وشيعتنا الفئة الناجية والفرقة
__________________
الزاكية
، صاروا لنا رواءً وصوناً وعوناً ، وسينفجر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى النيران
لتمام «الم وطه والطواسين».
وقد نقل هذه الرواية في علائم الظهور
للفاضل الكرماني عن الفاضل المرندي في مجمع النورين
، ولكن في آخره كذلك : لتمام الروضة والطواسين من السنين. وقد فهم من «الطواسين» مسميات
تلك السور من دون عدّ واو العاطفة واللام في «الطواسين» ، والتاء في «الروضة» هاء
هوز. إلى غير ذلك من التكلفات ، وقد وافق حسابه سنة ألف وثلاثمئة وتسع وعشرين (١٣٢٩)
بهذا التقريب في المحاسبة :
رض
|
ل
|
اوهـ
|
ط
ط ط
|
س
س س
|
م
م
|
جمع
|
١٠٠٠
|
٣٠
|
١٢
|
٢٧
|
١٨٠
|
٨٠
|
١٣٢٩
|
والفاضل الكرماني بعد حذف لام التعريف
كليهما وكذا واو العطف قد استخرج الحساب من ملفوظي كل حرف على طبق سنة ثمان
وثمانين وثلاثمئة وألف من الهجرة ، وحسابه هكذا :
(راء واو ضاد هاء طاء واو الف سين نون)
ولا يخفى أن الحساب لا يتم إلا بعدّ
الحروف المسرورية ثلاثية كالملفوظية ، وإن كان هذا خلاف اصطلاح المشهور ؛ فإنّ
علماء الحروف قد قسموها على ثلاثة أقسام ؛ لأنها إما ثنائية أو ثلاثية ، فمثّلوا
للثنائية بمثل «با تا طا ـ الخ» وسموها مسرورية ، أما الثلاثية فإن كانت متجانسة
بالصدر والذيل كالميم والنون والواو فتسمى المكتوبية ، وإلا فملفوظية كالدال
والجيم.
وكذلك كان فالأوقات المضروبة في هذه
الرواية ـ على ما فهمه الفاضلان المذكوران ـ مضافاً إلى أن الأول قد مضى ولم يظهر
منه عليهالسلام
أثر ، والثاني بعيد لا نرضى به لما بعد وتأخر مبنية على كون النسخة «روضة» ، والذي
نقلناه من نسخة البحار ونسخة الفيض «قده» خلافه ، وهو الأنسب للسياق ؛ حيث إن «الروضة»
لا تناسب فواتح السور.
ومن المحتمل قريباً ـ بل هو الظاهر ـ
الاشتباه في الخبر ؛ لكونه من قبيل المكاتبات ، واللفظان مشتبهان في الخط ؛ فإن «الروضة»
تشبه «الم وطه» ، [لا] سيما إذا كتب الميم ريحانياً ولم يتبين رأسه المدور ، كما
لم يتبين ألف الطاء المؤلفة.
والذي يناسب في تعيين الوقت وذكر معنى
الخبر ما ذكره الفاضل الخبير الحاج نجم
__________________
الممالك زيد إقباله
في صدر تقويم سنة ١٣٤٣ بعنوان «القابل لتوجه العموم» ، وقد نقلتُ عبارته بالعربية
، قال :
لعلماء فن النجوم قواعد في القرانات كما
قاله بطلميوس في ثمرة الفلك ، وأوقع القرانات أثراً قران المشتري وزحل ، ولكنا
نعتقد أن أوضاع العلويات آثار لا مؤثِّرات ؛ إذ لا مؤثِّر في الوجود إلا الله
تعالى ، ويتفق أصغر القرانات في كل تسع عشرة سنة أو عشرين ، منها ما وقع في سنة
٨٨١ الناقصة الرومي وسنة ٧٥٠ الفرانسوي في برج العقرب ، وكان دالاً على ملة
الإسلام ، فلم يلبث أن طلع نجم السعادة خاتم الأنبياء صلىاللهعليهوآله ، وفي سنة ١٣١٩ وقع
قران أصغر في برج الجدي فلم يمض مدة حتى وقع الحرب بين الروس والژاپون (اليابان) ،
ومنها القران الواقع في شهر محرم سنة ١٣٤٠ الهجرية في برج السنبلة.
وقد رقم الحقير نظرياتي من دلائل
التسييرات والانتهارات في تقويم تلك السنة ، وأنه لا يخلو العالم من الانقلاب وسفك
الدماء وهدم العمارات وسوق الجيوش وذلة بعض السلاطين وضعف في الإسلام وكثرة الجور
إلى سبع سنين ، ففي سنة ١٣٤٧ يتسلط شخص عظيم مؤيَّد من عند الله وينقاد له
الجبابرة طوعاً أو كرهاً ، ويصح حال العامة وتعمير البلاد.
وفي السنة الماضية في سفر الحج لقيتُ
واحداً من أجلة العلماء المتشرعين ، فتذاكرنا في هذا الموضوع ، فقال العالم : قد
رأيت في كتاب الدرة الباهرة في الأصداف الطاهرة للشهيد المكي رواية أن العسكري عليهالسلام قال في مجلس تعزية
أبيه الهادي عليهالسلام
لرجل من شيعة أبيه بعد إظهاره الحزن والكآبة من جور الحكام والسلاطين في مقام
التسلية ، فقال بعض الكلمات إلى أن قال : وسينفجر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى
النيران لتمام «الم وطه وطواسين» من السنين.
انتهى.
فأخذنا العدد الكبير والوسيط والصغير
والمجموع حسب رأي العالم فلم يطابق المستخرجة ، فتوسلتُ تلك الليلة فانتقلتُ إلى
المطلب ، فأصبحت وقد أخذت الزبر والبينات فوجدتها موافقة للمستخرجة ، فأخبرت
العالم ورفقائي فكتبوه ، وها أنا أرقمه في هذا ال تقويم لأحبتي وإخواني بحيث يلتفت
إليه كل أحد ، فزبر الحروف (٢٥٢) وبيناتها (٨٤١) ومجموعها (١٠٩٣) ، وكان قد مضى
يوم إخباره عليهالسلام
من الهجرة (٢٥٤) ، فمجموع الأعداد (١٣٤٧) ، فهو المطلوب. وليس واو العطف جزء
الحروف في الحساب ، فيطابق
ذلك ما استخرجه
الخواجة نصير الدين الطوسي «قده» على ما نقله المرحوم المحدث النوري ـ طاب ثراه ـ
في النجم الثاقب :
(در دور زحل خروج) مهدى است
|
|
(جرم ودجل ودجاليان است)
|
(در آخر واو واول زاء)
|
|
چون نيك نظر كنى همان است)
|
انتهى ما في التقويم.
أقول : وقد خطر ببالي في الحساب وجهان ،
كل منهما خلاف الظاهر من وجه :
فالأول : أن يحاسب الزبر أولاً كما أشار
إليه وعيّن مقداره مئتين واثنين وخمسين (٢٥٢) ، والحساب هكذا : فإن «ا ل م ط هـ ا
ل ط وا س ى ن» مجموع الآحاد اثنان وثلاثون ، ومجموع العشرات مئتان وعشرون ، ثم
تؤخذ البينات لهذه الحروف مع الزبر أيضاً ، فيتم العدد المعطى (٨٤١) ؛ حيث إن ال
زبر لكل حرف أو الملفوظ ، والبينات هي البواقي ، وهو الحروف ، بينات الحروف «ل ف ا
م ى م ا ا ل ف ا م ا ا ول ف ى ن ا ون» السابقة آحادها تسعة ، عشر ، والعشرات
خمسمئة وسبعون ، والمجموع (٥٨٩) ، وبعد زيادة الزبر فالمجموع ثمانمئة وواحد
وأربعون هكذا : ، أما كونه خلاف الظاهر فإن ظاهر العبارة المحكية كون البينات (٨٤١)
لا مع الزبر.
أما الوجه الثاني : فهو أبعد من الوجه
الأول ، وهو أن يلاحظ الألفان في «طه» كل وححد ملفوظاً مستقلاً ، وكذا يحاسب
الواوان للعطف ، مضافاً إلى أن بينات الطاء والهاء والياء اثنان لا واحد ؛ لأن
ملفوظ الطاء في اللسان العربي بالألفين ، وكذا الياء والهاء ، فيتم الحساب حينئذ.
وبعبارة اُخرى : فإنا نحتاج في إتمام
العدد إلى اثنين وخمسين ومئتين ، فالألفان الملحوظان في «طه» بالاستقلال مئتان
واثنان وعشرون ، والواوان ستة وعشرون ، وبزيادة الأربعة لأجل همزات أواخر الطاء
والياء والهاء يتم عدد مئتين واثنين وخمسين.
أما كونه خلاف الظاهر فمن وجهين :
أحدهما : أن الزبر بعد زيادة واوي العطف
والهمزتين في ألف الطاء والهاء يصير المجموع مئتين وستة وستين وقد عدها (٢٥٢).
وثانيهما : أن واوي العطف قد أخرجهما عن
الحساب ، وعلى ما ذكرنا فهما داخلان في
الحساب. إلا أن
يُعتذر عن ذلك بإمكان التباس أداة الإثبات بأداة السلب في الفارسية ؛ فإن اللفظتين
متشابهان في الخط «هست» و «نيست».
ثم لا يخفى : أن الذي كان يلزم حسب
الوظيفة المناسبة لعلم النجوم أن يبين المقصود من الشعر المنسوب إلى الخواجة «قده»
، ولكنه كما قال الشاعر :
از بس كه منعكس شده اوضاع روزگار
|
|
كبك از محيط خيزد وماهى ز كوهسار
|
لم يحم حول بيانه. نعم قد تعرض الفاضل
الكرماني في كتابه «علائم الظهور» بما حاصله :
|
إن
زحل يتم الدورة في واحد وعشرين ونصف سنة إلا يوماً ، ولفظ «زحل» خمس وأربعون ـ
قال ـ : إنه مضى من الهجرة في زمان تأليف الكتاب ـ وهو سنة الثلاثين وثلاثمئة
وألف ـ الخمس وأربعون ، ودخلنا في السادسة والأربعين ، فبين الست والسبع ـ كما
هو مفاد «در آخر واو اول زاء» ـ رجاء الراجين.
|
ولا يخفى أن هذا الحساب لا يوافق ما
ذكره ، بل يكون المجموع تسعمئة واثناان وعشرون سنة ونصفاً ، وأين هذا مما رامه. مع
أن مسير زحل ليس على ما ذكره ، بل في كل يوم وليلة دقيقتان ، وفي كل سنة اثنتا
عشرة درجة تقريباً ، ففي كل ثلاثين سنة تتم الدورة تقريباً ، فيوافق الحساب سنة
خمسين وثلاثمئة وألف. وهو قريب مما نقل عن المرحوم الميرزا محمد الأخباري : أن
تاريخ ولادته «نور» ، وتاريخ غيبته «سر» ، وتاريخ ظهوره «ظهور الحق» ، وهو يوافق «ظ
هـ ور ا ل ح ق ق» سنة خمسين وثلاثمئة وألف ، أو تسع وأربعين من جهة الألف المكتوبة
غير الملفوظة.
ولا يخفى أن توجيه الفاضل الكرماني لبيت
الخواجة في باب التوقيت ـ كما عرفت ـ لا يطابق ما رامه على شيء من موازين الحساب
أو النجوم ، كما أن توجيهه للبيت الآخر منه في مقام التوقيت حيث قال :
در الف وثلاثين دو قران مى بينم
|
|
در مهدى ودجال نشان مى بينم
|
يا ملك شود خراب يا گردد دين
|
|
سرى است نهان ومن عيان مى بينم
|
أيضاً لا يناسب ولا يوافق أصلاً من
الاُصول ولا يطابق شيئاً من الموازين ، وهذا عين
عبارته الفارسية : شديد
معنى مصرع اول اين باشد : در الف وثلاثين دو حرف قاف وراء را الآن مى بينم كه هزار
وسيصد وسى مى گردد. انتهى. ضرورة سماجة هذا المعنى عند المتأمل الفطن المتدرِّب
بأساليب الكلام ؛ إذ لا يقال حينئذ «د وق ر ا ن» بل يك قران.
مع أن هذا لا يلائم النسخة الاُخرى ، على
ما سيأتي حكايته منه في أواخر كتابه حيث قال ناقلاً عن جناب الميرزا جهانبخش
المنجم باشي أن الصحيح «سه قران» وما في الكشكول «دو قرآن مى بينم» غلط ، والمقصود
أن في سنة ألف وثلاثين شمسية المطابقة لسنة ألف وثلاثمئة وتسعة عشر هجرية قمرية «أرى
ثلاثة قرانات» ، وقد وقع في تلك السنة : القران الأول قران العلويين في برج الجدي
في نصف شعبان ١٣١٩ ، والثاني في شهر رمضان قران النحسين في برج الجدي أيضاً ، والثالث
قران السعدين في شهر رمضان ١٣١٩ كما ذكرنا في تقويم تلك السنة.
وأما تعيين الخواجة «قده» سنة ألف
وثلاثين المنطبق على سنة اثنتين وعشرين وثلاثمئة وألف ، وقد وقع القران في سنة
تسعة عشر ؛ لأن الخواجة قد لاحظ الحركة الوسطية والقران بحسب الحركة التقويمية
والحقيقية. انتهى.
وتوجيه الانطباق : أنّ في كل اثنين
وثلاثين سنة شمسية تزيد سنة قمرية تقريباً ، فيكون ألف وثلاثون شمسية ألفاً واثنين
وستين تقريباً ، ومع زيادة مئتين وستين إلى الغيبة الصغرى ، فيصير : ألف وثلاثمئة
واثنان وعشرون.
هذا ، ولكن الإنصاف أن يكون المراد
الخواجة من القران غير هذا المعنى وأن تكون العبارة كما هي في غالب النسخ «دو قران»
، وهما المذكوران في ذيل العبارة : الأول قران المهدي والدجال ، والثاني قران خراب
الملك أو الدين على احتمال أو تعمير الدين على احتمال آخر ، وحيث إن سنة اثنتين
وعشرين بعد ثلاثمئة وألف قد مضب ، ولم يكن من المأمول خير عدا ما اتفق في هذه السنين
من محاربة الروس مع الژاپون (اليابان) التي قد غيّرت جل السياسات المتخذة وشروع
مقدمات انقلاب الممالك [لا] سيما إيران ، حيث استعدت من تلك الأزمنة لإظهار
الحسيات الحاضرة والتي تسمى باسم «المشروطة» وتغيير السلطنة.
ولكنا لا نرضى من التوقيت وضرب المدة في
كلمات الأساطين بهذا المقدار ، فلعل
المراد ـ إن شاء الله
ـ من الألف والثلاثين في قول الخواجة السنون القمرية من الغيبة الكبرى ، وبانضمام
ثلاثمئة وثلاثين قبل الغيبة الكبرى يصير المجموع : ألف وثلاثمئة وستون ، ولكن مبدأ
التاريخ من أول البعثة لا بدء ظهور الإسلام وطلوع نقطة التوحيد وبعد وضع ثلاثة عشر
سنة قبل الهجرة ، فينطبق التاريخ على سنة ألف وثلاثمئة وسبع وأربعين على ما
استخرجه الحاج نجم الممالك ، على ما أشرنا إليه وكنا في صدد بيانه.
ويقرب منه البيت الثاني من رباعي
السلطان الغ بيك الكوركانى ـ على ما في كشكول الشيخ ـ قال :
بينى تو «بغا» ملك مكدر گشته
|
|
در وقت «غلت» زير وزبرتر گشته
|
در سال «غلب» اگر بمانى زنده
|
|
ملك وملل ومذهب ودين برگشته
|
يمكن أن يكون المعنى : أنّ مقدمات
الانقلاب في سنة ألف وواحد أو ألف ، بأن يكون الألف للإطلاق زائداً كما حكى ذلك
الفاضل الكرماني في كتابه عن تقي الدين ابن أبي منصور فيما رواه من الخبر النبوي :
إن
صلحت اُمّتي فلها يوم ، فإن فسدت فلها نصف يوم.
فقال : هذا اليوم من أيام الربوبية : (وَإِنَّ يَوْمًا
عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ)
، فيكون المعنى أن مقدمات الانقلاب من ختام ألف سنة ، فيكون في ألف ثلاثين انقلاب
أزيد وأشد كما قال : «در سال غلت زير وزبرتر گردد» ، فإن التاء للخطاب حتى قال
أخيراً «در سال غلب» بالباء ـ أي في سنة ألف وثلاثين ـ يزيد الانقلاب حتى يتغيّر
الملك والمذهب والدين. ولا يخفى أن هذا أيضاً بعد الغيبة الكبرى كما بيناه سابقاً.
ومما يؤيد ما نحن بصدده من مزيد الرجاء
في سنة سبع وأربعين وثلاثمئة وألف : أني حاسبت عدد الحروف في الآية الشريفة في
سورة الصافات : (وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ)
فصال : ألف وثلاثمئة وستون ، وكان من المعلوم أن السورة مكية ، إلا أن الأسف كل
الأسف أن المفسرين لا يزيدون على أن السورة الفلانية أو الآية الفلانية مكية أو
مدنية من دون تعرض لسنة نزولها وتاريخ صدورها ، وقد فات بذلك جملة من الفوائد من
حيث الناسخية والمنسوخية وغير ذلك ، إلا أني قد أخذت في ذلك ما في بعض الأخبار : أن
__________________
القرآن نزل مرة واحدة
في أول البعثة على بيت المعمور أو على قلب الرسول صلىاللهعليهوآله
، ولكنه لم يكن مأذوناً في الإظهار إلا على التدريج. فعلى هذا فبعد وضع ثلاثة عشر
سنة قبل الهجرة يبقى سبع وأربعون بعد ثلاثمئة وألف. رزقنا الله فيض لقائه وهدانا
بطول بقائه.
ويؤيد ما ذكرنا أيضاً ما في ينابيع
المودة
من ثلاثة أبيات عربية في التوقيت ، قال :
وفي يمن أمن يكون لأهلها
|
|
إلى أن ترى نور الهداية مقبلا
|
بميم مجيد من سلالة حيدر
|
|
ومن آل بيت طاهرين بمن علا
|
يسمى بالمهدي من الحق ظاهر
|
|
بسنّة خير الخلق يحكم أولا
|
فإنّ لفظ «المجيد» عدده سبع وخمسون إذا
نقص تارة من جملة «سلالة حيدر» واُخرى من جملة «آل بيت طاهرين» يعني بعد وضع مئة
وأربعة عشر من ألف وأربعمئة وواحد وخمسين يبقى ألف وثلاثمئة وسبع وأربعون.
وحيث إن السنة والسنتين في أمثال تلك
القضايا والتأسيسات والتبدلات بالتقدم والتأخر لا تضر التوقيت ، فلا بأس أن نذكر
ما استنبطه بعض فلاسفة العصر وأهالي أروبا .. على ما نقتله بعض جرائد الانكليز
المسماة بـ «روشنا» من استخراجات الكونت تولستوي بأشهُر قبل موته وكان أربع سنين
قبل القضية المستكشفة ، قال :
|
إني
أرى اشتعالاً عظيماً في سنة ١٩١٣ م تقريباً ، وابتداؤه من الممالك الجنوبية
الشرقية ، فتشتعل تلك النار ، وتزيد على التدريج حتى تحيط بتمام أروبا في سنة
١٩١٤ ، وكأني أرى في هذه السنة تمام عرصة أروبا قطعة نار ودم ، وأسمع الأنين من
عرصة المحاربة من المقتولين والمجروحين ، ولكن في سنة ١٩١٥ يظهر رجل غريب من
ناحية الشمال كأنه نابليون الثاني ، فيدخل عرصة المحاربة وليس هو بنظامي ماهر
ولا كاتب قابل ، ولكن ستسخَّر له ممالك أروبا حتى يكون ختام هذه المحاربة
الشديدة في سنة ١٩٢٥ ابتداء قرب جديد في سياسة الدنيا ، وترتفع الدول المختلفة
من البين ، ويكون العالم على اختلاف مللها على حالة متحدة. انتهى.
|
وقد أصاب الفيلسوف فيما استخرجه مما
بيده من الاُصول والقواعد أو من نقشات
__________________
(مخططات) سياسة الدول
أو غيرها ، من اشتعال النار مبتدئاً من الجنوب الشرقي لأروبا ، حيث صار منشأ
النزاع من دولة الصرب في محاربة الدول المعظمة ، ثم اشتد الأمرن حتى قتل ملايين من
النفوس لدواعي المتمدنين من دول كرة الأرض ، [لا] سيما الأروباويين المواظبين
لتأسيس الأندية الخيرية والمريضخانجات الملية (المستشفيات الوطنية) لحفظ النفوس
البشرية.
وكيف كان فقد اتفق أول المحاربة في سنة
(١٩١٣) ميلادية المطابقة لسنة (١٣٣١) هجرية. ولعل ختام الأمر ـ إن شاء الله ـ على
ما وعده الفيلسوف في الخامس والعشرين بعد الألف وتسعمئة المنطبقة على السنة
الماضية ، فإن هذه السنة الحاضرة مطابقة لسنة (١٩٢٦) ميلادية ، وسنة (١٣٤٧) هجرية
يتأخر عن الموعد بسنتين أو ثلاث سنين ، إلا أنه لا يُقدح في مثل تلك الاُمور ؛
ضرورة أن المقدمات تقع متدرجة قبل الأمر بسنين.
هذا كله مع أن الأمر أدق وأدل من
التوقيت الحتمي ، بل قد عرفت أن أصل قيام الحجة ـ عجل الله تعالى فرجه ـ حتمي ، أما
وقته فمما يقبل البداء ، وما ورد في الأخبار من التوقيت فلأجل التحفظ على الشيعة
رجاءهم ؛ كي لا يتبدل باليأس والقنوط بعد تحقق الامتحان والتثبت. بيان ذلك : أنّ
الرجل مع اليأس لا يدعو ولا يتمنى في موضوع ذلك الشيء الذي يئس منه ، وأما مع
الرجاء فيلتمس وينتجي في موارد استجابة الدعاء لنيل مقصوده.
وحسبك في مطلوبية الدعاء في مثل ذلك
الزمان : إما لبقاء الاعتقاد الراسخ وعدم التبدل بالكفر والارتداد به سبب التأخير
وطول مدة الفرج ، وإما للتعجيل في ذلك الأمر من باب اللطف والتفضل : ما ورد في بعض
الأخبار من الحث والترغيب على الدعاء :
منها : ما في البحار
عن الكافي
عن زرارة قال : سمعت أبا عبد الله عليهالسلام
يقول : إن
للقائم غيبة قبل أن يقوم.
قلت : ولم؟ قال : يخاف ـ وأومى إلى بطنه ثم قال ـ يا زرارة وهو المنتظر ، وهو الذي يشك
الناس في ولادته ؛ منهم من يقول : هو حمل ، ومنهم من يقول : هو غائب ، ومنهم من
يقول : ما ولد ، ومنهم من يقول : قد ولد قبل وفاة أبيه بسنتين ، وهو المنتظر غير
أن الله تعالى يحب أن يمتحن الشيعة ، فعند ذلك يرتاب المبطلون. قال
زرارة : فقلت : جعلت فداك ، فإن أدركت ذلك الزمان فأيّ شيء أعمل؟ قال : يا زرارة ،
إن
أدركت ذلك الزمان فالزم هذا الدعاء :
__________________
«اللهم
عرّفني نفسك ؛ فإنك إن لم تعرّفني نفسك (حجتك خ ل) لم أعرف نبيك. اللهم عرّفني
رسولك ؛ فإنك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجتك. اللهم عرّفني حجتك ؛ فإنك إن لم
تعرفني حجتك ضللت عن ديني».
وفيه
عن الكافي
أيضاً عن عبد الله بن سنان قال : قال أبو عبد الله عليهالسلام
: سيصيبكم
شبهة فتبقون بلا عَلَم يُرى ولا إمام هدى ، لا ينجو منها إلا من دعا بدعاء الغريق.
قلت : وكيف دعاء الغريق؟ قال : تقول : «يا الله يا رحمن يا رحيم ، يا مقلب ال
قلوب ، ثبّت قلبي على دينك».
فقلت : «يا مقلب القلوب والأبصار ، ثبت قلبي على دينك». فقال إن الله عزّ وجلّ
مقلب القلوب والأبصار ، ولكن قل كما أقول : «يا مقلّب القلوب ، ثبّت قلبي على دينك».
انتهى.
وظاهر هذين الخبرين أن الدعاء لأجل
التحفظ في الاعتقاد وعدم وقوع الشك والارتداد ، ولذا قال عليهالسلام في الخبر الثاني : «إن
الله تعالى وإن كان مقلب القلوب والأبصار ، إلا أن الغرض في هذا المقام تثبيت
القلب لا البصر».
وأما احتمال التعجيل في الفرج والمبادرة
في الأمر المقرَّر به سبب صدق الالتجاء وصميمية الدعاء ، فقد يُستفاد من خبر
البحار
عن تفسير العياشي
عن الفضل بن أبي قرة قال : سمعت أبا عبد الله عليهالسلام
يقول : أوحى
الله إلى إبراهيم أنه سيولد لك ، فقال لسارة ، فقالت :
(أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ)
، فأوحى
الله إليه : إنها ستلد ويُعذَّب أولادها أربعمئة سنة
ـ يردد الكلام عليّ ، قال : ـ فلما
طال على بني إسرائيل العذاب ضجّوا وبكوا إلى الله أربعين صباحاً ، فأوحى الله إلى
موسى وهارون يخلصهم من فرعون ، فحطَّ عنهم سبعين ومئة سنة. قال
: فقال أبو عبد الله عليهالسلام
: هكذا
أنتم لو فعلتم لفرَّج الله عنكم»
صريح فيما نحن بصدده من دخل الدعاء والالتماس والتضرع إلى حضرة الباري في تعجيل
فرج مولانا صاحب الأمر ـ عجل الله فرجه ـ ، كما أن بني إسرائيل إذ تضرعوا إلى ذاته
الأقدس فخفف الله عنهم وحطَّ عنهم مدّةً
__________________
من أيام مصيبتهم.
وقد بيّن تضرع بني إسرائيل والتخفيف
عنهم بطريق أوضح في رواية اُخرى مروية في الأنوار في ضمن بيان ما هو المروي عن
الباقر عليهالسلام
: إن
لصاحب هذا الأمر أربع سنين من أربعة أنبياء : سنّة من موسى ، وسنّى من عيسى ، وسنّى
من يوسف ، وسنّة من محمّد صلىاللهعليهوآله ؛ فأما من موسى
فخائف يترقب ، وأما من يوسف فالسجن ، وأما من عيسى فيقال : «إنه مات» ولم يمت ، وأما
من محمد بن عبد الله صلىاللهعليهوآله فالسيف
. انتهى.
فكون موسى خائفاً يترقب وخروجه من مصر
إلى مَدْيَن وغيبته مدة مديدة ، في كلها مشابهات ومناسبات مع حجة العصر ، وقد روى
السيد الجزائري في هذا الموضوع رواية عن النبي صلىاللهعليهوآله
قبل ذلك الخبر في أنواره
، قال : وأما غيبة موسى عليهالسلام
فقد روي عن النبي صلىاللهعليهوآله
أنه : لما
حضرت يوسف الوفاة جمع شيعته وأهل بيته ، فحمد الله واثنى عليه ، ثم حدثهم شدة
تنالهم يقتل فيها الرجال ، وتشق فيها بطون الحبالى ، وتذبح الأطفال ، حتى يظهر
الحق في القائم من ولد لاوي بن يعقوب ، وهو رجل أمسر طويل ـ ونعته لهم بنعته ـ
فتمسكوا بذلك. ووقعت الغيبة والشدة على بني إسرائيل وهم منتظرون قيام القائم
أربعمئة سنة ، حتى إذا بُشِّروا بولادته ، ورأوا علامات ظهوره ، اشتدت البلوى
عليهم ، وحُمل عليهم بالحجارة والخشب ، وطُلب الفقيه الذي كانوا يستريحون إلى
أحاديثه فاستتر ، فراسلهم وقالوا : «كنا مع الشدة نستريح إلى حديثك» ، فخرج بهم
إلى بعض الصحاري وجلس يحدِّثه حديث القائم ونعته وقرب الأمر وكانت له فترة ، فبينا
هم كذلك إذ طلع عليهم موسى عليهالسلام ، وكان في ذلك الوقت
حديث السن ، وخرج من دار فرعون يظهر النزهة ، فعدل عن موكبه ، وأقبل إليهم وتحته
بغلة وعليه طيلسان خز ، فلما رآه الفقيه عرفه بالنعت ، فقام إليه وأكبّ على قدميه
فقبَّلها ، ثم قال : «الحمد لله الذي لم يمتني حتى رأيتك». فلما رأى الشيعة ذلك
علموا أنه صاحبهم ، فأكبُّوا على الأرض شكراً لله عزّ وجل ، فلم يزدهم على أن قال
: «أرجو أن يعجل الله فرجكم». ثم غاب بعد ذلك وخرج إلى مدينة مدين ، فأقام عند
شعيب ما أقام ، فكانت الغيبة الثانية أشد عليهم من الاُولى وكانت نيفاً وخمسين سنة
، واشتدت البلوى عليهم واستتر الفقيه ، فبعثوا إليه بأنه : «لا صبر لنا على
استتارك» ، فخرج إلى
__________________
بعض
الصحاري واستدعاهم وطيّب نفوسهم وأعلمهم أن الله عزّ وجلّ أوحى إليه أنه مفرَّج
عنهم بعد أربعين سنة ، فقالوا بأجمعهم : الحمد لله عزّ وجلّ. فأوحى الله إليه : قل
لهم قد جعلتها ثلاثين سن لقولهم : الحمد لله». فقالووا : «كل نعمة من الله». فأوحى
الله إليه : «قل لهم : قد جعلتها عشرين سنة». فقالوا : «لا يأتي بالخير إلا الله».
فأوحى الله إليه : «قد جلتها عشراً». فقالوا : «لا يرف السوء إلا الله». فأوحى
الله إليهم : «قل : لا تبرحوا فقد أذنت في فرجهم». فبينما هم كذلك إذ طلع موسى عليهالسلام
راكباً حماراً ، فأراد الفقيه أن يعرّف الشيعة ما يستبصرون به فيه ، وجاء موسى حتى
وقف عليهم فسلَّم ، فقال له الفقيه : «ما اسمك؟» فقال : «موسى». قال : «ابن من»؟
قال : «ابن عمران». قال : «ابن من»؟ قال : «ابن قاهت بن لاوي بن يعقوب». قال : «بماذا
جئت؟» قال : بالرسالة من عند الله عزّ وجلّ. فقام إليه فقبّل يده ، ثم جلس بينهم
وطيّب نفوسهم وأمرهم أمره ثم فرقهم ، وكان بين ذلك الوقت وبين فرجهم بغرق فرعون
أربعون سنة. انتهى.
أقول : وحيث إنّ له ـ عجل الله تعالى
فرجه ـ مناسبات تامة ومشابهات كاملة بموسى بن عمران في : خفاء الولادة ، وعدم ظهور
الحمل ، ومواظبة طواغيت العصر لإعدامه ، [لا] سيما في فرج الاُمّة به بعد الشدة
وطول المحنة كما فُرّج عن بني إسرائيل بموسى عليهالسلام
، فلذلك كله قد تلا الإمام وحجة العصر عند الولادة قبل كل شيء هذه الآية الشريفة
في سورة القصص : (وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ
اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ
الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ
فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا
كَانُوا يَحْذَرُونَ)
.
فإذا عرفت من جميع ذلك أن للدعاء
والالتجاء والتضرع مدخلاً عظيماً في رفع الغائلة وحصول الفرج والتصول إلى المقاصد
، فتكون إذاً من المصرّين على الدعاء والالتجاء في أوقات الاستجابة وأشرف الأماكن
، [لا] سيما إذا كان له اختصاص به ـ عجل الله فرجه ـ ، كما في المجمعات بين الأيام
وفي السرداب الشريف بين الأمكنة ، كما نقل الفاضل القمي في هدية الزائرين استحباب
قراءة دعاء الندبة السابق شرحه في السرداب على ما خرج في التوقيع من الناحية
المقدسة إلى الحميري .
كما يستحب فيه تلاوة دعاء آخر مروي ومأثور
عن الحجة فيه أيضاً لرجاء حصول المرام ونيل المقصود ، والدعاء هذا : «اللهم
__________________
عظم
البلاء ، وبرح الخفاء ، وانكشف الغطاء ، وضاقت الأرض ، ومنعت السماء ، وإليك يا رب
المشتكى ، وعليك المعوَّل في الشدة والرخاء. اللهم صل على محمد وآله الذين فرضت
علينا طاعتهم ، فعرَّفتنا بذلك منزلتهم ، فرِّج عنّا بحقهم فرجاً عاجلاً كلمح
البصر أو هو أقرب من ذلك ، يا محمد يا علي يا علي ، يا محمد ، اُنصراني فإنكما
ناصراي ، واكفياني فإنكما كافياي ، يا مولاي يا صاحب الزمان ، الغوث الغوث الغوث ،
أدركني أدركني أدركني».
قوله : «برح الخفاء»
البَرْح بالفتح فالسكون : الشدة.
قوله : «وانكشف الغطاء»
إشارة إلى الافتضاح وارتفاع الحجب والحياء وعدم ملاحظة احترام الكبار ، أو ارتفاع
قبح المعاصي في الأنظار لقلة النهي عن المنكر ، أو غير ذلك مما يناسب المقام.
قوله : «وضاقت الأرض»
يحتمل أن يراد بضيق الأرض شدة المحنة على الشيعة بحيث صارت الأرض الواسعة ضيقة
عليهم. ولكن من المحتمل قريباً ـ بقرينة السياق والمقابلة مع «منعت السماء» ـ أن
يراد بضيق الأرض عدم الإنبات والنمو الكاشف عن زوال البركة وسلب الرحمة ؛ إذ مقتضى
الرحمة الإلهية والألطاف الأزلية أن تجود السماء بالأمطار والأرض بالنباتات
والأشجار ، وهو منع فتقهما في الآية الشريفة : (أَوَلَمْ يَرَ
الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا
فَفَتَقْنَاهُمَا)
؛ على ما ذكر في
الخبر عن الباقر عليهالسلام : إن فتق السماء
بقطرات الأمطار ، وفتق الأرض بنمو النباتات. فالضيق تعبير عن ضيق المنافذ بحيث لا
تطلع النباتات منها.
قوله : «وإليك يا ربّ المُشتكى»
تقديم الخبر لإفادة الحصر. والمشتكى مصدر ميمي ، كما أن «المعوَّل» فيما بعد أيضاً
مصدر ميمي بمعنى الاعتماد ، وتقديم خبره أيضاً للحصر.
قوله : «كلمح البصر»
استعارة عن قصر المدة ؛ إذ لمح البصر في أقل من ثانية بكثير ، فغرض القائل إعطاء
الفرج في وقت أقصر من ذلك.
فإن قلت : المستفاد من هذه الروايات
محبوبية الدعاء وطلب الفرج ، ولكن مفاد بعض
__________________
الروايات عدم الحسن
في طلبه ، بل ربما كان الأساطين مانعين من الاستعجال والتمني قبل الوقت ؛ ففي البحار
عن الخصال الأربعمئة
قال أمير المؤمنين عليهالسلام : انتظروا الفرج ، ولا
تيأسوا من روح الله ؛ فإنّ أحب الأعمال إلى الله عزّ وجلّ انتظار الفرج.
وقال عليهالسلام
: مزاولة قلع الجبال
أيسر من مزاولة مُلك مؤجَّل ، واستعينوا بالله واصبروا ، (إِنَّ
الْأَرْضَ لِلَّـهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ
لِلْمُتَّقِينَ)
، لا تعاجلوا الأمر
قبل بلوغه فتندموا ، ولا يَطولنَّ عليكم الأمد فتقسو قلوبكم.
وقال عليهالسلام
: الآخذ بأمرنا معنا
غداً في حظيرة القدس ، والمنتظر لأمرنا كالمتشحط بدمه في سبيل الله. انتهى.
فكيف التوفيق بين تلك الأخبار؟
قلت : لعل النظر في الأخبار المانعة إلى
طلب الفرج من دون استعداد الوقت ومن دون تحصيل القابلية والصلاحية في نفس الطالب ،
كأكثر المنتظرين في زماننا هذا ، تراهم ، يجتمعون في المجالس ويقرؤون دعاء الفرج
وكلمات الاستغاثة بألحان وهيئة جامعة ، ويغمضون في أموال ناس بأنواع الدسائس. نعوذ
بالله مما قال تعالى في كتابه : (أَتَأْمُرُونَ
النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ) .
ولعمري هذا هو الذي قال عليهالسلام
: لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه فتندموا ... الخ .
ويعجبني في هذا المقام ذكر ما سمعته عن
الشيوخ مذاكرة : أن واحداً من الانتظاريين كان يتمنى ظهور إمام العصر ويتوقع قدومه
منذ دهر وسنين ، إلى أن رأى في بعض الليالي في عالم الرؤيا أن الحجة ـ عجل الله
فرجه ـ قد ظهر وأشرق العالم بنور قدومه ، فتشرف الرجل بكمال الوجد والسرور خدمته عليهالسلام منتظراً للتشريفات
وأنواع التكرمة منه ولو بنصبه
__________________
حاكماً لبلدة مثلاً وأمثال ذلك ، فقال عليهالسلام : يا فلان ، أما دارك
التي سكنت بها مغصوبة قد ابتعتها من فلان الغاصب فتردها إلى مالكها.
فقال : «نعم يا بن رسول الله ، بأبي أنت واُمّي سمعاً وطاعةً» ، زاعماً أنه قد
تخلص بهذا المقدار ، وله في باقي الأموال نفوذ واقتدار. ثم قال عليهالسلام بعد ساعة : هذا الفرس الذي جئت
فوقه أيضاً مغصوب. فقال متجرعاً غصصه
: «سمعاً وطاعة». إلى أن آل الكلام إلى النسوان والأولاد الحاصلين منها ، فقال عليهالسلام : امرأتك الحالية
اُختك الرضاعية ، والأولاد الحاصلون منها أولاد شبهة. فلما سمع الرجل الانتظاري
هذا الكلام ثقل عليه ولم يتكلم بكلمة إلا أن قال : «إني أرى إمامتك في هذه البلدة
بهذا الطرز والعنوان صعباً ومستصعباً!» ، فعند ذلك استيقظ من منامه ، وتفطن لمقامه
، واستكشف سريرته من آخر كلامه. ونعوذ بالله في عواقب الأمر ، ونسأله حسن ختامه.
فقد تبين من ذلك أن الاستعداد للتشرف
بخدمته من أصعب الاُمور ، ودرك فيض حضوره لأكثر أهل العصر معسور. أتراه إذا ظهر
وقال : «ما هذه الأسواق المضيقة بإحداث الدكائك أمام الحوانيت المانعة عن العبور!
وما هذه الشوارع المقصور عنها من الجوانب بإحداث الرواشن والأجنحة والقصور!» ، فأمر
بهدم الزيادات وإزالة البدع والمحدثات ، فهل ترضى نفسك بهذه التصرفات من دون أن
تتكلم ببعض المهملات ، كما في الخبر : يأتي بحكم جديد على العرب شديد .
أقول : بل على العجم أيضاً شديد. فيقول جمع : «أنت لست ابن رسول الله ، وعليك أن
تثبته ، وهذا ادعاء محض!» ، ويقول جمع عند ما يرونه يقتل كثيراً من أولاد بني
اُميّة وذراري قتلة الحسين عليهالسلام
: «إنه ليس من ولد رسول الله ؛ فانه كان رحمة للعالمين ، وهذا قسيّ القلب ، ليس في
قلبه رقة ، يقتل الجماعات ، ويهدم العمارات!» إلى غير ذلك من الخرافات.
والسر في جميع ذلك أنه ـ عجل الله تعالى
فرجه ـ لا يراعي التقية ، ولا يحكم بالظواهر من اليمين والبينة ، بل يقضي عين
الواقع ، ولذا لا يرضى به أكثرُ الرعية. كما أن داوود ـ على نبينا وآله وعليهالسلام كان يحكم بالظاهر
بمقتضى أن : البينة للمدعي ، واليمين على من أنكر ، وهو فصل الخطاب الذي قال تعالى
في كتابه العزيز : (وَآتَيْنَاهُ
الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ)
، والتمس ذات يوم
الحكم بمتن الواقع ، وأصرّ في التماسه واستدعائه ، فاُجيب في سؤله ،
__________________
واتفق أن شيخاً تظلم
إليه من فتى وجده في بستانه سارقاً ، فأخذه وجاء به إلى داوود يتظلم ، فحكم داوود
بمتن الواقع وقال للفتى : اُقتل الشيخ ، وتملك الحديقة ؛ هذا هو الحكم. فنادى الشيخ
بأعلى صوته : «يا معشر بني إسرائيل ، هلموا إلى حكم الجور ، إني تظلمت إلى داوود
في سارق حديقتي!» وهذا حاكم القضية عوض قطع يد السارق قد أمره بقتلي وتملك حديقتي.
فاجتمع بنو إسرائيل وحاصروا داره ، فاختفى داوود لا يخرج من داره إلى ثلاثة أيام
وهو يتضرع إلى الله ، ويلتمس منه السر في هذا الحكم وحكمة القضية. فأوحى الله إليه
: يا
داوود ، السر فيه أن هذه الحديقة كانت ملكاً لأبي هذا الغلام قتله الشيخ في
الحديقة وتملك الملك ، والشاهد فيه أنه وارى السكين تحت الشجرة الفلانية ، وكذا
جسد المقتول في المحل الفلاني.
فأخبر داوود بني إسرائيل بذلك ، ففحصوا الموضع فوجدوا كما أخبرهم وتفرقوا. فأوحى
تعالى إليه : يا
داوود ، اُحكم بين الناس على الظاهر :
(يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ
خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ
الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن
سَبِيلِ اللَّـهِ)
، فعاد داوود إلى
وضعه الأول ، وما حكم بالواقع من حيث هو واقع ما لم يطابق أحد العناوين الشرعية
الظاهرة.
كما أن نبينا صلىاللهعليهوآله أيضاً ما كان
مأموراً بالحكم طبق الواقع ما لم يساعده شيء من العناوين ، وهكذا أمير المؤمنين عليهالسلام. وما اشتهر من قضايا
يا أمير المؤمنين وأحكامه حتى قيل «قضية ولا أبا حسن لها»
فإنما هو لأجل إعماله الكياسة والفطانة الظاهرية لا لحكمه بعلم الإمامة. فالحكم
بمتن الواقع وإلغاء العناوين الظاهرية مخصوص بحجة العصر ـ عجل الله فرجه ـ ، حتى
أن حكامه وعماله في البلاد ينظرون في أكفهم في كل قضية ترد عليهم ويرون حكم
المسألة منقوشة فيها ، فلا يحتاجون إلى البيّنة ولا إلى اليميمن. ولذا تنسد
المحاكم الغير الشرعية ، ويتعطل باب الوكالة وشهادة الزور وغير ذلك من أسباب الدخل
لأكثر الناس.
ولأجل ذلك ترى أكثر أعدائه من أهل العلم
، حتى أن محيي الدين الأعرابي قال في فتوحاته المكية : «وأكثر أعدائه مقلاة أهل
الاجتهاد ، ولو لا أن السيف بيده لأفتى أكثر العلماء بقتله».
وفي بعض الروايات : أنه يضرب أعناق
سبعين ألفاً من هؤلاء بظهر الكوفة.
__________________
معاملاته وعملياته ، ومن
جملة أحكامه على ما رواه الجزائري في الأنوار
عن الصادق والكاظم عليهماالسلام
قالا : لو
قد قام القائم لحكم بثلاث لم يحكم بهن أحد قبله : يقتل الشيخ الزاني ، ويقتل مانع
الزكاة ، ويورّث الأخ في الأظلة.
انتهى.
أقول : أمّا الأولان فواضح ، وأما
الثالث فالمراد منه الأخ في عالم الأرواح ؛ لأنه كثيراً ما يعبِّر بالأظلة عن عالم
المجردات ؛ لأن الظل موجود ليس بموجود كما أن المجرد كذلك. وفي المجمع في «ظلل» عن
الصادق عليهالسلام
: إن
الله آخى بين الأرواح في الأظلة قبل أن يخلق الأجساد بألفي عام ، فلو قام قائمنا
أهل البيت ورّث الأخ الذي آخى بينهما في الأظلة ولم يورّث الأخ في الولادة
. انتهى.
ويحتمل أن يكون هذا من مختصات حكمه كقتل
مانع الزكاة ؛ فإن مستحل منعها أو المانع مع التعزير مرتين أو ثلاثاً يُقتل مطلقاً
أو في الرابعة أو الثالثة ، ولكن قتل مطلق مانع الزكاة من مختصاته عليهالسلام ، فكذلك توريث الأخ
في عالم الأرواح دون النسبي.
ويمكن بعيداً تطبيقه على القواعد
الشرعية الأولية ؛ فإن المؤاخي للشخص في عالم الأرواح هو الأخ الإيماني أو
الإسلامي ، فالمعنى أن مطلق الاُخوة في الولادة والنسب لا ينفع في التوارث ما لم
ينظم إليه الاتحاد في الإسلام أو الإيمان ؛ فإن الكافر لا يرث المسلم ، فالمعنى : أنّ
الأخ لا يرث أخاه بمجرد الاُخوة النسبية ما لم يتحقق معها الاتحاد في الإيمان.
وأما إرث المسلم من الكافر فهو تفضُّل من الباري في حقه ؛ فإن الإسلام يعلو ولا
يُعلى عليه.
إلا أن هذا التوجيه خلاف سياق الخبر ؛
حيث إنّ سياق الخبر ـ بقرينة الأولين ـ ذكر خارق العادات ، وعلى التوجيه المذكور
فلا يكون خارقاً ولا منافياً للقواعد الفقهية.
وكيف كان فقد تبين من جميع ذلك ما هو
المقصود من الأخبار الناهية عن التعجيل في طلب الفرج واستدعاء ظهور حجة العصر عجل
الله تعالى فرجه. وأما الأخبار الآمرة بالحث على الدعاء والاستغاثة والالتجاء ، فإنما
الغرض منها طلب الاستعداد والقابلية والصلاحية ، وكما أن الأمر بالشيء أمر بلوازمه
ومقدماته ، فكذلك طلب الشيء طلب له
__________________
بلوازمه ومقدماته ، فدعاء
الندبة ودعاء الفرج وأمثالهما كلها في مقام تمني الوصول إلى خدمته بعد حصول
الاستعداد والقابلية.
وحيث إنا قد ذكرنا شرح دعاء الندبة وبعض
الأدعية الاُخرى في زمان الغيبة ، أحببت إيراد دعاء آخر مروي في الأنوار عن مصباح
السيد ابن طاووس «قده»
عن الصادق عليهالسلام
قال : من
دعا بهذا الدعاء أربعين صباحاً كان من أنصار القائم عليهالسلام
، وإن مات قبل ظهوره أحياه الله تعالى حتى يجاهد معه ، ويُكتب له بعدد كل كلمة منه
ألف حسنة ، ويُمحى عنه ألف سيئة ، وهو هذا (المسمى بدعاء العهد) : «بسم الله
الرحمن الرحيم. اللهم رب النور العظيم ، ورب الكرسي الرفيع ، ورب البحر المسجور ، ومنزل
التوراة والإنجيل والزبور ، ورب الظل والحرور ، ومنزل القرآن العظيم ، ورب
الملائكة المقرَّبين والأنبياء والمرسلين. اللهم إني أسألك بوجهك الكريم وبنور
وجهك المنير وملكك القديم ، يا حي يا قيوم ، أسألك باسمك الذي أشرقت به السماوات
والأرضون ، وباسمك الذي يصلح به الأولون والآخرون ، يا حي قبل كل حي ، يا حي لا
إله إلا أنت. اللهم بلِّغ مولانا الإمام الهادي المهدي القائم بأمرك ـ صلوات الله
عليه وعلى آبائه الطاهرين ـ عن جميع المؤمنين والمؤمنات في مشارق الأرض ومغاربها
وسهلها وجبلها وبرها وبحرها ، عني وعن والديّ ، من الصلوات زنة عرش الله ، ومداد
كلماته ، وما أحصاه علمه ، وأحاط به كتابه. اللهم إني اُجدّد له في صبيحة يومي هذا
وما عشت في أيام حياتي عهداً وعقداً وبيعة له في عنقي ، لا أحول عنها ولا أزول
أبداً. اللهم اجعلني من أنصاره وأعوانه والذابّين عنه ، والمسارعين إليه في قضاء
حوائجه ، والممتثلين لأوامره ونواهيه ، والمحامين عنه ، والسابقين إلى إرادته ، والمستشهدين
بين يديه. اللهم إن حال بيني وبينه الموت الذي جعلته على عبادك حتماً مقضياً ، فأخرجني
من قبري مؤتزراً كفني شاهراً سيفي مجرِّداً قناتي ملبِّياً دعوة الداعي في الحاضر
والبادي. اللهم أرني الطلعة الرشيدة ، والغرة الحميدة ، واكحل ناظري بنظرة مني
إليه ، وعجِّل فرجه ، وسهّل مخرجه ، وأوسع منهجه ، واسلك بي محجَّته ، وأنفذ أمره
، واشدد أزره ، وقوّ ظهره. واعمر اللهم به بلادك ، وأحي به عبادك ؛ فإنك قلت وقولك
الحق : (ظَهَرَ الْفَسَادُ
فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ
الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)
فأظهر اللهم
__________________
لنا
وليك ، وابنَ وليِّك ، وابن بنت نبيك ، حتى لا يظفر بشيء من الباطل إلا مزّقه ، ويحث
الحق ويحققه. واجعله اللهم مفزعاً لمظلوم عبادك ، وناصراً لمن لا يجد له ناصراً
غيرك ، ومجدداً لما عُطِّل من أحكام كتابك ، ومشيِّداً لما ورد من أعلام دينك وسنن
نبيك صلىاللهعليهوآله ، واجعله ممن
حصَّنته من بأس المعتدين. اللهم سُرَّ نبيك محمداً صلىاللهعليهوآله برؤيته ، ومن تبعه على دعوته ، وارحم
استكانتنا بعده ، اللهم اكشف هذه الغمة عن هذه الاُمّة بحضوره ، وعجّل لنا ظهوره ،
(إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا *
وَنَرَاهُ
قَرِيبًا)
برحمتك يا أرحم
الراحمين» انتهى.
قوله : «المسجور»
المملو.
قوله : «زنة عرش الله ومداد كلماته»
الزنة بمعنى الوزن. والمداد قال في مجمع البحرين
: أي مثل عدد الكلمات. أقول : ويمكن أن يُراد بمعنى الامتداد ، أي الانتهاء ، فيكون
كناية عن عدم التناهي ؛ لأن كلماته تعالى غير متناهية ، كما أن العرش لعظمه كأنه لا
يوزن.
قوله : «أزره»
الأزر كلاظهر لفظاً ومعنىً.
قوله : «واكحل ناظريّ»
أي أجْلِ ؛ فإنّ الكحل كما يجلي البصر ، فكذلك وجود الحجة تقرُّ به العيون.
قوله : «مجدداً لما عُطِّل»
الخ ، إشارة إلى ما سبق ذكره من أنه يزيل البدع ، ويجدد السنن المتروكة.
«الاستكانة»
بمعنى الخضوع والتضرع.
ولا يخفى أن قوله : «اللهم اجعلني من
أنصاره» إلى قوله : «والمستشهدين بين يديه»
إشارة إلى ما ذكرنا من طلب الاستعداد والصلاحية بخدمته.
جعلنا الله من المستعدين لشرف لقائه ، بحق
أجداده الطاهرين ، صلوات الله عليهم أجمعين.
و (خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي
ذَٰلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ)
، والحمد لله أولاً وآخراً.
تمت الرسالة بيد مؤلفها علي بن علي
الرضا الخوئي ، في سيم شهر شعبان ١٣٤٥.
__________________
ترجمه «وسيلة القربة
في شرح دعاء الندبة»
مؤلف : شيخ علي بن
علي الرضا الخاكمرداني الخوئي
ترجمه : جلال الدين
بن قاسم الحسيني
مقدمه مترجم
بسم الله الرحمن
الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، والصلاة
والسلام على أشرف الأنبياء [من الأوّلين] والآخرين محمد وآله المعصومين.
حمد وسپاس خداوندى راست كه احد بىمثل وصمد
ويگانه برون از تحت عدد ، خالق موجودات است وبارئ كائنات ، رافع سماوات است وساطح
مهاد ، باعث رسل است وهادى عباد ، مميت احياء است ومحيى اموات ، منشئ رفات است ومالك
يوم معاد.
وافضل صلوات واكمل تحيات بر مقرّبان درگاه
ومشرّفان به اشرف رسالت ونبوت سيّما بر خيره انبيا ورسل وبرگزيده هاديان شرايع وسبل
محمد بن عبد الله خاتم النبيين ، ووصى بلا فصل او على امير المؤمنين ، واولاد واصحاب
ايشان ، من الآن إلى يوم الدين.
اما بعد :
دعاى ندبه به واسطه اين كه از معدن علم ومنبع
طهارت ومخزن فضل ومشرع بلاغت صادر گشته ، عبارات ملاحتْ مكنون مشكله را محتوى ، وكلمات
فصاحتْ مشحون معضله را منطوى [است] ، به نوعى كه همه را ممكن نيست از فوائد مقصوده
آن بىتشريح وبيان ، فائده وثمر وافى ببرد ، وهر خوانندهاى آن را ميسّر نه [كه] از
عوائد موجوده آن بدون تصريح خامه يا زبان ، عائده واثر كافى بردارد.
لهذا عالم الفاضل الزكي «شيخ علي بن علي
الرضا الخاكمرداني الخوئي» شرحى بر آن نوشتند [كه] چون به لغت عرب بود ، اين
مستعين از ارحم كل راحم «جلال الدين بن قاسم الحسيني» خواستم [آن را] به فارسى
ترجمه كنم تا نفع آن بيشتر شود ، تمنا از ارباب كياست واصحاب زكاوت اين كه اگر بر
سهو وزللى واقف شوند ، از مؤاخذه آن عفو نموده به اصلاحش بپردازند.
بسم الله الرحمن
الرحيم
الحمد لله على آلائه ، والصلاة على سيد
رسله وخاتم أنبيائه ، محمد المبعوث إلى كافة عباده وإمائه ، وعليٍّ ابن عمه على
حامل لوائه ، وآلهما الأطهار الأخيار من الآن إلى يوم لقائه.
وبعد : هر آينه به تحقيق خواهش نمود از
من بعضى از كسانى كه نمىگنجد مرا ردّ او از سادات محصّلين ـ موفّقش نمايد خدا با
ساير مُشتغلين ـ اين كه شرح كنم دعاى ندبه را تا ادا نمايم به آن حقّ انس را به
انضمام حق صحبت ، پس قبول كردم خواهش او را با پاكيزگى نفس وخوشى رغبت بدون آميزش
غرض دنيوى ونه شك وريبت ، جز اين كه نيّت كردم در قلب از كشف غم وكربت با صدق توبه
وحسن رجوع واوبت ، ومىخواهم از خدا قبول اين خدمت را بعد از توفيق به انجام اين
نعمت ، واوست اميد گرفته شده نزد هر دشوارى وتنگى وزحمت. والتماس مىكنم از ناظرين
، پيش آمدن وتلقى را با حسن قبول واين كه مسامحه كنند به صفح وعفو اگر آگاه شوند
بر خطا در گفته شده ومقول ؛ زيرا كه اعتصام ومحفوظ بودن از سهو وخطا مخصوص است به
ذات اقدس خدا وآيات او ، وعرصه امكان ، محض نقص وفقر است با شقوقات آن.
وناميدم اين مختصره را «وسيلة القربة في شرح
دعاء الندبة» (وسيله نزديكى به
حضرت بارى در شرح دعاى ندبه وزارى) ، وقرار دادم آن را عبارت از مقدمه وخاتمهاى
كه به هشت فصل محيطند.
امّا مقدمه
پس بدان اين كه معصومين ـ سلام خدا بر
ايشان باد ـ براى بودن آنان كاملترين مخلوقات در دورههايشان وواسطهها مرفيوضات
را كه مىرسد به ايشان (مخلوقات) ؛ بنا بر آن كه مستفاد مىشود از اخبار كثيره از
اين كه اگر نبودندشان هر آينه فرو مىبرد ما را زمين وهر آينه فرو مىرفت نهرها ، وبه
تحقيق اشاره شده به اين اجمالاً در بعضى فقرات «دعاى عديله» آن جا كه فرمود : «وبوجوده
ثبتت الارض والسماء ، وبيمنه رزق الورى ، (وبه وجود حجت عليهالسلام ثابت شده زمين وآسمان
وبه يمن آن روزى داده شده مردم) ، پس ناچار است از اين كه بشود هر يكى از آنان
تمام كنندهتر وداراتر كمالات را آن چنانى كه از آنهاست فصاحت وبلاغت بحيثيّتى كه
سبب اعجاز در كلام بارى تعالى گرديد ـ بنا بر آنچه مشهور است ـ از وجههاى اعجاز
قرآن ، وچون مقتضاى بلاغت بود حرف زدن براى هر واحد بر قد فهم ومعرفتش چنان كه
گفتهاند : «كلموا الناس على قدر عقولهم»
(حرف زنيد با
__________________
مردم به اندازه قدر
عقلهايشان) ، پس متمكّن نشدند از آشكار كردن مراتب فصاحت وبلاغت با اشخاص مخاطبين
سائلين از احكام ، براى نبودن قابليّتشان غالب اوقات تكلّم را مگر بر نحو واضحتر وآشكارتر
به طريق ساده ، بلكه بسا وقتها به بيانات واضحه هم ملتفت نمىشدند ، پس كمالشان
مذخور بود نزد ايشان [و] اتّفاق نيفتاد ايشان را موردى براى اظهار مذخوراتشان از
مكنونات بلاغت مگر در امثال ادعيه ومناجات.
پس بدين جهت ادعيه مأثوره از آنان ـ
سلام خدا بر ايشان ـ قابل توجه بلكه غالب آنها محتاج به آشكار كردن وآگاهانيدن واكثر
آنها نيازمند به بيان در فهميدن ودانستن گرديد ؛ آيا نمىبينى «دعاى عديله» و «صباح»
را كه متوقف است عبارات آنها به بيان در واضح كردن؟ وهمچنين است «دعاى كميل» و «سمات»
، وهكذا ساير ادعيه محتويه بر عبارات مشكله وغامض عبارات ، واز اين قبيل است «دعاى
ندبه» خصوصاً اواخر آن مشتمل است بر مطالب دشوار.
واز معلومات است اين كه غرض از دعا وآن
رسيدن به مطالب دنيا واُخراست ، وحاصل نمىشود مگر پس از فهميدن معناى دعا ، ومانند
قرائت در نماز نيست در تعلق غرض به الفاظ ، بلكه مقصود آن معنى است ، و «انشاء» جز
اين نيست كه متعلق مىگردد معنى به آن و «فهميدن» معنى نيست طلب را پيش از تصور
مطلوب ، بلكه آن مثل عاشق شدن وخود را عاشق پنداشتن يكى از پادشاهان گذشته است
وقتى كه باب تعشق وقصههاى بعضى از عاشقان را شنيد ، پس عاشق شد پادشاه بدون معشوق
، وگفت بعد از ماهى وزير را : براى من معشوقى طلب كن وبياب ؛ زيرا كه مدّت يك ماه
است عاشق شده ام!
سوگند به عمرم به درستى كه تلاوت ادعيه
مر طايفه عوام را ـ كه ابداً بع معنى ملتفت نيستند ـ نيست در آن جهت نيكويى تا
تدارك ديده شود به سبب آن وقتهاى مضيّقه ، بلكه بهتر امثال آنان را اين كه بخوانند
پروردگار خود را به هر زبانى كه مىفهمند ومىتوانند ؛ آيا نمىبينى اين كه صاحب
سواد ناقص بسيار وقت ها بعضى عبارات را مىخواند پس عوض مدح ، قدح وعوض دعا لعنت
مىشود؟!
وشهرت يافته اين كه مردى از ناقصان ، زيارت
حضرت سيد الشهداء ـ روحي له
الفداء ـ را در حرم
امير المؤمنين از بياض مىخوانده ، پس اين فقره را خواند : «السلام على الثَّمَرِ
الجّنيّ» (سلام بر ميوه چيده شده) «السلام على الشِّمْرِ
الجِنِّي» (سلام بر شمر ديوانه) ، پس به درستى
كه اين مرد از بركت جهل خود به دو معصيت مرتكب شده : اول سلام دادنش بر شمر ملعون
هنگامى كه مشتبه شد از لفظ ثمر كه به معنى ميوه است ، دوم : وصف كردنش به جنى ؛
زيرا كه شمر اگر جنى باشد ـ يعنى مجنون ـ پس قلم برداشته شده وغير مؤاخذ در كشتن
حضرت حسين عليهالسلام
مىشود ، پس اين مرد خراب مىكرده اساسهاى حيات اسلام وبناهاى شفاعت امت حضرت
سيّد الانام را.
پس وقتى كه دانستى اين را وفهميدى اين
دستور كه دعا لابدّ است از فهميدن معناى آن پيش از تلاوت ، پس اكنون شروع مىكنيم
به «شرح دعاى ندبه» وپيش از داخل شدن وخوض در آن چارهاى نيست از بيان سندش ، ونيافتم
در آن از آنچه اعتماد كنم وخاطر جمع شوم به آن جز از علامه مجلسى قدسسره در زاد المعاد
آن جا كه روايت كرده آن را در حالت مرسل بودن آن از حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ
بدون تعرّض كتابى را كه نقل كرده آن دعا را از آن كتاب.
اما در كتاب هدية الزائرين
است كه مر عالم وحيد حاج شيخ عباس قمى ـ سلمه الله ـ را كه از تلامذه (شاگردان) مرحوم
مبرور محدث نورى ـ طيّب الله رمسه ـ است اين كه دعاى ندبه نقل شده از سه كتاب : يكى
مزار محمد ابن مشهدى كه تعبير مىفرمايد از او مجلسى به مزار كبير ، دوّمى مزار
ابن طاووس وآن مصباح الزائر است
، سوم از آن كتابها مزار قديم است وشايد آن از مؤلفات قطب راوندى است.
ودر همه اين كتب منقول نيست دعاى ندبه
مگر از كتاب محمد بن على بن أبي قرّة ، ونقل كرده آن را او از كتاب محمد بن حسين
بن سفيان بزوفرى وقتى كه گفته : اين دعايى است [كه] خوانده مىشود براى حجّت عصر ـ
عجل الله فرجه ـ ومستحب است قرائت آن در سه عيد : فطر واضحى وغدير وروز جمعه.
شارح مىگويد : «ندبة» مانند لفظ غربت
يا به معناى دعوت است ، پس گويا كه دعا كننده به اين دعا امام عصر ـ عجل الله فرجه
ـ را مىخواند واو را ندا مىكند وبه او استغاثه
__________________
مىنمايد ، ويا به
معنى نياح (نوحه كردن) بر ميّت است ، پس گويا او ندبه مىكند بر امام عصر ؛ چون به
درستى كه آن بزرگوار براى استتارش ونبودن رسيدن به سويش ونيسىتى انتفاع كامل ، ويا
او مانند متوفى مىشود بر او مىنالند ، خصوصاً كه دشمنان براى درازى غيبت ، يكبار
ولادتش را انكار مىنمايند ؛ چنان كه اكثر عامّه گفتهاند : به درستى كه هنوز
متولد نشده! وبار ديگر مىگويند : به درستى كه مرده! چنان كه مستفاد مىشود از
آنچه روايت كرده آن را در بحار از غيبت نعمانى از حضرت ابى جعفر (باقر عليهالسلام) فرمود : به درستى كه قائم را
دو غيبت هست در ايّام : يكى از آنها چنين گفته مىشود كه آن حضرت هلاك شده ومعلوم
نيست كه به كدان بيابان رفته
.
ودر آن كتاب نيز از حضرت صادق عليهالسلام روايت شده فرمود
حازم را : به
درستى كه صاحب اين امر را دو غيبت خواهد شد ؛ در آخر غيبت دوّم ظهور مىكند. پس
اگر كسى بيايد به تو در حالتى كه مىگويد كه : «دست از خاك قبر آن بزرگوار عليهالسلام
تكانيدم» ، هر آينه تصديق مكن او را
.
يعنى غيبت دوّمى براى درازى آن ـ چنان
كه گذشت در دوره ما از هزار ، چنانى كه زندگى نمىكند از بشر در مثل اين مدت احدى
در اين قرنها ـ پس بعضى از مردم بگويد : «به درستى كه او (صاحب الأمر عليهالسلام) مرد» ، امام عليهالسلام آن را بعيد شمرده وفرمود
: هر كه خبر دهد موت وى را پيش از ظهورش با حس وعيان به اين كه بگويد : دفنش كردم
با دست خود (ودستم را كه در وقت دفن كردنش خاك آلود وغبار آغشته شده بود پاك كردم)!
پس باور مكن آن را ؛ زيرا كه ظهور وى پس از غيبت كبرايش از محتومات (كارهايى كه
حتماً بايد بشود) هست. روزى كند به ما خداى تعالى فيض ديدارش را.
فصل اول [از دعا]
دعا :
بِسْمِ
اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ ، وَصَلَّى
اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْليماً.
اَللّـهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضاؤكَ في
اَوْلِيائِكَ الَّذينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ
__________________
دينِكَ
، اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ الْمُقيمِ الَّذي لا
زَوالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلالَ ، بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ في
دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ ، وَزُخْرُفِها وَزِبْرِجِها ، فَشَرَطُوا
لَكَ ذلِكَ ، وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ ، فَقَبِلْتَهُمْ
وَقَرَّبْتَهُمْ ، وَقَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَالثَّناءَ
الْجَلِىَّ ، وَاَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ ، وَكَرَّمْتَهُمْ
بِوَحْيِكَ ، وَرَفَدْتَهُمْ
بِعِلْمِكَ ، وَجَعَلْتَهُمُ الذَّريعَةَ (٢) اِلَيْكَ ، وَالْوَسيلَةَ اِلى
رِضْوانِكَ ، فَبَعْضٌ اَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ اِلى اَنْ اَخْرَجْتَهُ مِنْها ، وَبَعْضٌ
حَمَلْتَهُ في فُلْكِكَ ، وَنَجَّيْتَهُ وَمَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ
بِرَحْمَتِكَ ، وَبَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَليلاً ، وَسَأَلَكَ لِسانَ
صِدْق فِي الاْخِرينَ ، فَاَجَبْتَهُ وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً ، وَبَعْضٌ
كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَـرَةٍ تَكْليماً ، وَجَعَلْتَ لَهُ مِنْ اَخيهِ رِدْءاً
وَوَزيراً ، وَبَعْضٌ اَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ اَبٍ ، وَآتَيْتَهُ الْبَيِّناتِ ،
وَاَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ، وَكُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَريعَةً وَنَهَجْتَ
لَهُ مِنْهاجاً ، وَتَخَيَّرْتَ لَهُ اَوْصِياءَ مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظ
، مِنْ مُدَّةٍ ، اِلى مُدَّةٍ اِقامَةً لِدينِكَ وَحُجَّةً عَلى عِبادِكَ ، وَلِئَلّا
يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ ، وَيَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى اَهْلِهِ ، وَلا
يَقُولَ اَحَدٌ (وَلَوْ
أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا
أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ
وَنَخْزَىٰ)
.
لغت :
استخلاص : خالص ومخصوص قرار دادن چيزى
است.
شرط : به معناى الزام والتزام ، شرط
عليه : يعنى التزام گرفت از او وملزمش نمود ، وشرط له : يعنى : ملتزم شد به آن.
زبرج مانند فلفل : زينت.
رفد بكسر : عطاء ، رفد يرفد مانند منع
يمنع : عطا نمود آن را ، وارفاد به معنى اعانت است.
ردء به كسر راء : عون ويار وكمك ، ردأه
به مانند منع : يعنى او را براى وى كمك قرار داد.
شرع مانند منع : راه راست نهاد.
اعراب :
قول وى : «فَبَعْضٌ أَسْكَنْتَه»
احتمال است مرفوع بودن بعض را بر ابتدائيت وجايز شده ابتداى به نكره براى مخصّص
بودن آن در معنى ؛ زيرا كه مراد بعضى از ايشان است يعنى از اوليايى كه ذكر ايشان
گذشت.
__________________
وممكن است مرفوع بودن آن بر اين كه
مبتداى مؤخّر باشد كه حذف شده خبر مقدّم آن يعنى : از ايشان بعضى ، وبنا بر اين پس
ما بعد آن نعت است خود آن را.
قول او : «وَكُلّاً شَرَعْتَ»
نصب داده شده لفظ كل را در بسيارى از نسخهها ، امّا آن منافى قواعد نحو است اگر
منصوب بر اشتغال باشد ؛ زيرا كه شرط آن درستى وصحت عمل عامل در آن است با قطع نظر
از مشتغل به ، واين جا چنان نيست به علّت اين كه صحيح نمىشود شَرَعْتَ كُلاً ، براى
اين كه مراد از «كلّ» انبياست وايشان شريعت گذاشته شده نيستند ، بلكه آنان شريعت
براى ايشان گذاشته شدهگاناند ، پس مناسبتر رفع «كلّ» است ، مگر اين كه منصوب به
نزع خافض باشد هر چندى كه بعيد شود يعنى : لكلّ شرعت.
قول وي : «فَنَتَّبِعَ آياتِكَ»
به نصب نتّبع براى واقع شدنش بعد از فاء در جواب لولاى عرفيه ، چنان لولاى عرفيهاى
كه آن از «اشياء ستّة» است ، پس منصوب مىشود به سبب مقدّر كردن «أن».
معنى :
قول او (داعى) : «اللهُمَّ لَكَ
الْحَمْدُ عَلَى ما جَرى بِهِ قَضاؤُكَ»
زمانى كه مصيبتهاى وارده بر اوليا به مشيّت خداى تعالى وقضاى او شد ، پس پيش باز
شده مىشود نزد كاملان به حسن قبول مانند نعمت براى بودن آنها از جانب محبوب ؛
چنان كه گفتهاند در اين مقام : «ما للعبيد والإرادة؟ وإنّما الإرادة للسّادة» (چه
كار است بندگان را به اراده؟ وجز اين نيست كه اراده مخصوص به آقايان وساده [است]).
پس هر چه كه اراده كرد آن را وحكم نمود به آن پس همان چيز خير محض ونعمت خالصه است
كه شكر كرده مىشود بر آن چنان كه أبو عبد الله (صادق عليهالسلام) شقيق بلخى را فرمود
ـ وقتى كه سؤال نمود از وى ـ وفرمود : چگونه بامداد وصبح كردى اى شقيق؟ عرض كرد :
(صباح كرديم) با خير ؛ اگر چيزى بيابيم شكر مىكنيم وزمانى كه نيافتيم صبر مىكنيم
، فرمود : همچنين است سگان حجاز ؛ اگر بيابند شكر نمايند واگر نيابند صبر مىكنند
، پس شقي عرض كرد : پس شما معاشر اهل بيت چطور هستيد؟ فرمود : وقتى كه يافتيم
اختيار مىكنيم (ديگران را بر خود مقدم مىداريم) وهنگامى كه نيافتيم شكر مىنماييم
.
__________________
وبه سوى اين اشاره كرده امير المؤمنين عليهالسلام در آنچه نسبت داده
شده به وى از ديوان :
لا تخدعنّ فللمحبّ دلائل
|
|
ولديه من نجوى الحبيب وسائل
|
منها تنعّمه بما يبلى به
|
|
وسروره في كلّ ما هو فاعل
|
فريقته مشو ؛ زيرا كه مر محب را دليلها
است ونزدش از نجوا وراز حبيب وسيلهها است از آنها است به ناز زيستن ونعمت پنداشتن
او به آنچه أزموده به آن وشادىاش در هر چه او فاعل آن است :
فالمنع منه عطيّة معروفة
|
|
والفقر إكرام ولطف عاجل
|
پس منع وندادن دلخواه از آن محبوب ، بخشش
نيكو است وفقر ودرويشى كه آنان را دوست دارد اكرام ولطف حاضر ونقد است.
وبر اين طور است آنچه فرمود آن را أبو
جعفر باقر عليهالسلام
وقتى كه عيادت فرمود جابر را وسؤال كرد از حالش واز آنچه مىخواهد ، جابر عرض كرد
: اراده مىكنم (ترجيح مىدهم) رنجورى را بر تندرستى ، ونيازمندى را بر بىنيازى ،
ومردن را بر زندگى ، پس فرمود (حضرت) : اما ما گروه اهل بيت نمىخواهيم مگر
آنچه را كه خدا خواسته است ، پس اگر فقر ونيازمندى را بخواهد فقر مىخواهيم ، واگر
غنا وبىنيازى اراده كند پس غنا اراده مىكنيم وهمچنين ، واين است قول خداى تعالى
: (لَا يَسْبِقُونَهُ
بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)
، (وَمَا
تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ)
يعنى : پيشى نگيرند
او (خدا) را قول وايشان به فرمان او (خدا) كار مىكنند ونمىخواهند (چيزى را) مگر
آن كه خداوند بخواهد.
قول وى : «فَشَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ»
يعنى ملزم نمودى ايشان را به ملازمه زهد وورع ، ومستفاد مىشود معناى الزام از
متعلق شدن «عليهم» به آن «شرطت» چنانچه معنى التزام از عبارت آينده كه «فَشَرَطُوا
لَكَ ذلِكَ» باشد مستفاد است يعنى : ملتزم شدند به آنچه ملزم نمود ايشان را به آن
، وهمان است معنى عصمت بنابر آنچه بر آن است اماميه در حق انبيا وائمه عليهمالسلام.
قول او : «وَسَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي
الْآخِرِينَ» اشاره به ابراهيم ـ
عليه وعلى نبينا وآله السلام ـ [است] بنابر آنچه حكايت شده از او در سوره شعرا آن
جا كه از رب خود
__________________
سؤال نمود با قولش : (وَاجْعَل
لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ)
١ (وقرار ده مرا زبان
راستى در آخران).
ومراد به لسان صدق ـ وهر چندى كه ثناء
جميل بودنش را احتمال هست ؛ چنانچه اشاره كرده به آن امير المؤمنين عليهالسلام : لسان الصدق يجعله
الله للمرء في الناس خير من المال يورثه غيره
(نهج البلاغة) لسان
صدق كه قرارش مىدهد خدا براى مرد در ميان مردم نيكوتر است از مالى كه ارث گذارد
آن را به غير خود ـ امّا ظاهر در اين مقام اراده اشخاص است ؛ زيرا به درستى كه
خليل عليهالسلام
بسا اوقات در صدد اعقاب وذريهاش بود ، حتى اين كه امامت را هم در عقب خود خواهش
كرد وقتى كه عرض كرد بعد از قول خداى تعالى وى را : (إِنِّي جَاعِلُكَ
لِلنَّاسِ إِمَامًا)
٢ (به درستى كه من قرار دهنده توام در ميان مردم امام). چنين گفت : (وَمِن
ذُرِّيَّتِي)
(واز ذريّه من؟) فرمود : (لَا يَنَالُ عَهْدِي
الظَّالِمِينَ)
(نمىرسد به عهد من ظالمان).
پس غرض در اين مقام سؤال ذريه صالحه است
وفرزند صالح هم لسان صدق است ، بلكه آن نزديكتر است به لسانيت از مال خاموش وامثال
آن ، پس عرضش قبول شد به دادن واعطاى خواسته شدهاش ؛ چنانچه اشاره شده به آن در
سوره مريم با قول خداى تعالى : (وَوَهَبْنَا لَهُم
مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا)
(وبخشيديم ايشان را رحمت از نزدمان وقرار داديم براى آنها لسان صدق على را) ، پس
ضمير راجع است به ابراهيم واسحاق ويعقوب براى تقديم ذكرشان.
وهر آينه بودم من پيش از اين در قرنهاى
گذشته با صفاى باطن وبا
پنهان شده دوستى وولايت ، تأويل مىكردم آيه ذكر شده را به امير مؤمنان عليهالسلام ، پس متصادف شد آن
كه يافتم در اين ايّام در تفسير صافى ودر حالتى كه نقل شده از قمى أنچه صريح وآشكار
است در اين خصوص واين كه مراد از رحمت موهوبه ، پيغمبر ما صلىاللهعليهوآله واو عالميان را
__________________
رحمت است ، ولسان صدق
آن امير المؤمنين است .
وسوگند به عمر من ، به درستى كه معاندين
غفلت كردهاند از اين ودرجش كردهاند وشايد ايشان را وصف مىگيرند نه عَلَم ، ومخفى
نيست ركاكت آن وضعفش ؛ زيرا كه مناسب براى لسان وصف كردن آن است به اجلى (آشكار) بودن
نه على (بلند) ، يا اين كه مادّه جعل متعدى به دو مفعول است ، پس بهتر مفعول دوّم
قرار دادن آن است نه وصف يا حال از لسان ، پس اين در ضعف وقباحت وبىراهى وركاكت
مثل آن است كه گفته او را بعضى از متعصّبين از قاضيان مخالفين در حديث معروف ميان
فريقين (سنى وشيعى) : أنا
مدينة العلم ، وعليٌّ بابها.
وهمچنين در فرموده
شده آن حضرت (ختمى مآب) : من
كنت ممولاه فهذا عليٌّ مولاه
به درستى كه ذكر شده
ومذكور در اين موردها علىّ وصفى است نه عَلَمى. سخافت وسستى اين قول واضح است
خصوصاً در حديث اخير ؛ زيرا به درستى كه مقتضاى قواعد نحو تعريف على با اين بود كه
بگويد «فهذا العليّ مولاه» (با الف ولام به جهت مطابق بودن صفت وموصوف در تعريف
وتنكير) ، وغرض اين جواب دهنده بيان اين است كه برداشته شده وبلند كرده شده با دست
پيغمبر صلىاللهعليهوآله
، فلان بود نه ابن ابى طالب ، پس ملاحظه نما وتأمل وتفكّر كن آنچه كه در آن است از
سخافت وضعف.
قول او : «وَبَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ
تَكْلِيماً» ، شارح مىگويد : اشكال
وخلاف نيست در متكلم بودنش (خداى تعالى) ، وجز اين نيست كه كلام در معنى متكلم است
؛ آيا آن كلام با او قائم شونده است يا آن كس است كه كلام را ايجاد مىكند؟ وچون
به درستى كه كلام مركّب از اصوات وحروف مرتبه است وهر چيزى كه آن چنين باشد پس
همان حادث است ، ونتيجه اين كه حادث بودن كلام خدا لازم مىآيد ، پس قائم به ذات
وى نمىگردد به جهت قديم بودن آن (ذات مقدس الهى) وقيام حادث به قديم جايز وسزا
نيست.
__________________
پس اشاعره گفتند : به درستى كه كلام
خداى تعالى مركب از اصوات نيست ، بلكه آن صفتى است كه با او قائم است وهر چيزى كه
چنين باشد پس آن قديم است .
وشاعرشان گفت :
إِنَّ الكلام لفي الفؤاد وإنما
|
|
جُعل اللسان على الفؤاد دليلاً
|
(به درستى كه كلام در دل است وجز اين نيست كه
زبان بر دل دليل گذاشته شده است) وآن كلام نفسى است كه با كلام لفظى بر او دلالت
كرده مىشود غير علم واراده وكرامت.
اما معتزله واماميه ، پس آنها به حادث
بودم كلام خدا قائلاند ، براى اين كه آن مركّب از اصوات وحروف وآن مترتّبة
الاجزاء است ، وهر چيزى كه اين چنين باشد پس همان حادث است چنان كه دانستى ، وبه
اين حيثيّت كه قيام حوادث به ذات اقدسش روا وجايز نيست پس گفتند : به درستى كه
معنى تكلم ، ايجاد كلام است هر چندى كه در سنگ ودرخت وهوا واشباه اينها باشد.
وحنابله وكراميه نيز به حادث بودن كلام
خدا قائل شدند ، مگر اين كه حنابله به صفت قائمه با ذاتش بودن كلام را قائلاند با
مركّب بودن آن از اصوات كه آن حادث است ، براى جايز شمردن وروا داشتن ايشان قيام
حوادث را به ذات خداى تعالى ، وكراميه به كبراى قياس منكر شدند .
قسم به عمر من ، به درستى كه نزاع قديم
يا مخلوق بودن قرآن ، آن را اهميّت تمامى در زمان اوايل خلفاى عباسيّه بود وهارون
الرشيد قديم غير مخلوق بودن آن را رأى مى داد ، امّا مأمون به مخلوق بودنش اعتقاد
كرد ومردم را به آن دعوت نمود ، حتى اين كه امر كرد به احضار احمد بن حنبل از
قائلين به قديم دانستن آن وپيش از رسيدنش به وى مأمون وفات يافت وبه حسب وصيّت خود
به برادرش معتصم كه او نيز مردم را به مخلوق بودن قرآن بخوانَد ، واحمد بن حنبل را
حاضر كرده ومجلسى براى مناظره ومباحثهاش با علما در اين مسئله فراهم آورد ، ملزمش
نتوانستند بكنند وملتزم به حدوث نگرديد ، پس امر
__________________
كرد به حبس او بنا به
آنچه در حياة الحيوان (نام كتاب) در احوال معتصم نوشته شده .
ودر همان كتاب است اين كه : احمد در ضمن
مذاكرات ومناظراتش گفت :
|
اگر
آيهاى از قرآن بياوريد هر آينه اجابت مىكنم شما را وقولتان را اختيار مىنمايم
وبه حدوث آن قائل مىشوم .
|
شارح مىگويد : واز آنچه تعجّب از آن به
نهايت مىرسد اين كه مثل احمد بن حنبل كه يكى از ائمه اربعه است قناعت مىكند به
يك آيه در حدوث قرآن وعلماى حاضر در آن مجلس هم گاهى به كشتنش فتوا مىدهند وگاهى
به تازيانه خوردنش حكم مىنمايند ونمىآورند آنچه را كه مىخواهد وبه آن راضى وقانع
مىشود ، كاش من در آن مجلس بودمى براى اين كه قطع كنم نزاع وببرّم مادّه زد وخورد
را به سبب ذكر آيهاى از آيات قرآن كه در اوايل سوره شعرا فرموده ، أعوذ بالله من
الشيطان الرجيم : (وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ
الرَّحْمَـٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ * فَقَدْ كَذَّبُوا
فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ)
(ونمىآيد بديشان هيچ موعظه وپندى از جانب خداى بخشنده كه تو فرستاده شده است مگر
كه باشند از آن روى گردانندگان ، پس به تحقيق تكذيب كردند قرآن را پس به زودى مىآيد
برايشان خبرهاى آنچه كه بودند به آن استهزا مىكردند).
پس به درستى كه ذكر در قرآن بر كلام خدا
بسيار اطلاق شده چنانچه فرمود : (إِنَّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)
(به درستى كه ما فرو فرستاديم بر تو ذكر (قرآن) را وبه درستى كه ما براى آن
نگهبانيم) ، وفرمود : (وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ
لَّكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ)
(وبه درستى كه آن (قرآن)
ذكر است م تو را وقوت را) وغير آنها از آيات.
ومحدث معنايش واضح وآن متجدد وحادث است
، پس وصف كرده قرآن را به حدوث وشايد معرضين وروى كردندگان اعمّاند از اِعراض از
اصل خود آن يا وصف آن به حدوث ، پس ايشان تكذيب كردند آن را در اين وصف ، پس آمد
به ايشان خبرهاى استهزاكنندگان ومحبوس شد احمد بن حنبل زيادتر از دو سال.
__________________
وتعجب نيست از اين غفلت ، واين غفلت از
غفلت ثانى با تعجبتر نيست هنگامى كه گفت در وفات نبى صلىاللهعليهوآله : به درستى كه او
زنده است نمرده تا كه اوّل به خاطرش (ثانى) آورد ومتذكّرش ساخت وترسانيد وى را به
نقل آيه (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ) .
(به درستى كه تو
مردهاى (خواهى مرد) وبه درستى كه ايشان مردگاناند).
وهر طور باشد ، به تحقيق در حياة
الحيوان براى احمد بن حنبل در خصوص قائل شدن به قديم بودن قرآن ، كرامت ذكر كرده
اين را كه عبد الله بن ورد گفت :
|
رسول
خدا را در رؤيا ديدم پس عرض كردم برايش : يا رسول الله! شأن احمد بن حنبل چيست؟
فرمود : بيايدت به زودى موسى بن عمران ، وقتى كه آمد از او بپرس (حديث).
|
به درستى كه آخر حديث بنا به آنچه نقل
كرده هر چند از تمجيد احمد خبر مىدهد ، اما گمانم اين كه رؤيا كننده در آخر رؤيا
سهو نموده ؛ زيرا كه حواله كردن رسول صلىاللهعليهوآله
كار احمد بن حنبل ـ كه منكر حادث بودن قرآن ومخلوقيت آن است ـ از ميان انبيا به
موسى بن عمران ، اگر به جهت فضل باشد ، پس در ميانشان آن كس كه او فاضل تر شود هست
مثل خليل عليهالسلام
، ويا به سبب تقدم پس أبو البشر اقدم وپيش تر ، يا به جهت قرب پس روح الله از وى
اقرب ونزديك تر است ، پس نيست مگر از براى كليم بودنش چون او را در امر كلام
خصوصيتي هست ، وبعيد نيست اين كه همان خصوصيت حس كردن ودريافتن كلامش (خدا) از
درخت بشود ؛ چنان كه اشاره كرد به آن در دعا : «وَبَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ
شَجَرَةٍ تَكْلِيماً» (وبعضى از ايشان سخن گفتى برايش از درخت سخن گفتى) در حالتى
كه اخذ كننده است آن را از آيه شريفه در سوره قصص : (فَلَمَّا أَتَاهَا
نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ
الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ)
(پس چون آمد موسى عليهالسلام
بدان آتش ، ندا كرده شد ـ يعنى ندا به او رسيد ـ از كنار رود كه از جانب راست موسى
بود در جايى بركت داده شده از درخت ـ سمره يا عوسج يا عناب ـ يعنى آن شاطئ كه با
يمن وبركت بود آن كه موسى! به درستى كه منم خدايى كه پروردگار عالميانم) ؛
__________________
زيرا كه حدوث اين
كلام وظهور آن از درخت به سبب وجود آوردن خدا صوت را از واضحات است.
پس معنى تكلم خداى تعالى ، كلام آفريدن
است وآنچه گمان كرده آن را بعضى از اين كه موسى ندايش را از شش طرف شنيد تا فرق
شود ميان كلام خالق وكلام مخلوق ، پس آن خلاف ظاهر آيه ناطقه به ظهور همان صوت است
از شجره به مِن ابتدائيه.
قول او : «وَلَا يَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ
إِلَيْنا رَسُولاً» عطف است بر لا يزول
، ومعنايش اين كه برانگيختن انبيا وبرگزيدن اوصيا براى هر يك از ايشان به عنوان
مستحفظ ، جز اين نيست كه همانا براى به پا داشتن دين وبريدن عذر معانيدين است ، تا
نگويد نفرى : چرا نفرستادى؟ چنان كه گفتند كافران بنا به آنچه اشاره شده به آن در
آيه در سوره رعد : (وَيَقُولُ الَّذِينَ
كَفَرُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ
وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)
واز اين عباس مروى
است كه نبى صلىاللهعليهوآله
فرمود : من منذر وترساننده ام وعلى بعد از من هدايت كننده است. يا على! با تو
هدايت مى پذيرند هدايت پذيران .
ومخفى نماند اين كه غالب در قيود وتعليلات
جز اين نيست كه همان رجوع به آخر كلام است ، پس عمده در اين تعليلات آن وجود اوصيا
وحافظ بودن ايشان است ، پس به درستى كه به پا داشتن دين به اين جهت است كه حق از
قرارگاه خود نلغزد وزايل نشود تا آخر آن ظاهرش بقا است نه حدوث ، پس شأن وكار
پيغمبر همان ترسانيدن (از جانب خدا) ورسانيدن فرمايشات او است ، وكار وصى وامام كه
تعبير آورده مى شود از او به هادى (وآن به مطلوب رساننده است) اجراء وتصرّف است ، وباك
نيست به نزديك به فهم كردن مطلب به نحوى از تشبيه به دو مجلس مقنِّن (قانون نهنده)
ومجرى (جارى كننده) ، چون به درستى كه هيئت تقنينيه غير هيئت مجريه است ، وبه
عبارت ديگر حدوث ، بقا نيست وعلت محدثه ، مبقيه (پايدار كننده) نه ، پس نبى همان
مؤسس [است] ، ولى ابقاء ونگاهداشتن آن وظيفه امام است.
__________________
ترجمه :
حمد براى خداست كه تربيت دهنده عالميان
است ، وصلوات فرستد خدا بر آقاى ما محمد پيغمبرش وبر عترتش ، وسلام فرستد سلام
فرستادنى ، اى پروردگار من! براى تو است حمد بر جريان قضاى تو در حق دوستانى كه
برگزيده [اى] آنها را براى خودت ودينت ، در آن زمان كه اختيار كردى براى ايشان
بزرگ ترين آنچه نزد تو است از نعمت پاينده كه زوال واضمحلال ندارد ، بعد از آن كه
التزام گرفتى بر آنها بى ميلى ايشان را در درجات اين دنياى پست ودر زينت هاى او.
پس ملتزم شدند براى تو اينها را ، ودانستى
از ايشان وفاى به اين شرط ، پس قبول كردى وآنها را مقرّب نمودى ، وپيش انداختى ذكر
بلند ايشان را وستايش آشكارشان را ، ونازل كردى بر ايشان ملائكه خود را ، وعزيز
گردانيدى ايشان را با وحى خود ، ويارى شان نمودى با علم خود ، وقرار دادى ايشان را
وسيله هاى براى خود ووسيله براى رضاى خود.
پس بعضى شان را جا دادى در بهشت خود تا
بالاخره بيرونش كردى ، وبعضى شان را سوارش كردى در كشتى خود ونجاتش دادى با كسانى
كه ايمان أوردند از هلاك شدن با رحمت خود ، وبعضى را اخذ نمودى براى خودت خليل وخواهش
كرد از تو زبان راستگو در ميان آخر امت ها ، پس قبولش كردى وقرار دادى او را على عليهالسلام ، وبعضى را حرف زدى
از درخت يك حرف زدنى وقرار دادى ياور ووزير ، برادر او را ، وبعضى را بدون پدر به
وجود آوردى ودادى برايش بيّنات ، ومؤيّد كردى با روح القدس.
وبراى هر يك شريعتى گذاشتى وراهى برايش
نشان دادى ، واختيار نمودى وصى ها براى هر يك كه هر يك بعد از ديگرى حفظ كننده دين
شود از يك مدتى تا مدت ديگر ، به جهت به پا داشتن دين تو وحجّت تمام شدن بر بندگان
تو ، وتا اين كه حق از قرارگاه خود زايل نشود در حالتى كه باطل بر اهلش غالب شود ،
وتا اين كه نگويد يك نفر : چرا نفرستادى به سوى ما رسولى را كه تخويف كننده است ، وبه
پا نداشتى براى ما نشانه [اى] كه هدايت كننده شود تا پيروى ننماييم آيات تو را پيش
از اين كه ذليل ورسوا باشيم.
فصل دوم [از دعا]
دعا :
إِلى
أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْاَمْرِ إِلى حَبيبِكَ وَنَجيبِكَ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله ، فَكانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ
مَنْ
خَلَقْتَهُ
، وَصَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ ، وَأَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَيْتَهُ ، وَاَكْرَمَ
مَنِ اعْتَمَدْتَهُ ، قَدَّمْتَهُ عَلى اَنْبِيائِكَ ، وَبَعَثْتَهُ اِلَى
الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ ، وَاَوْطَأتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ ، وَسَخَّرْتَ
لَهُ الْبُراقَ ، وَعَرَجْتَ بِرُوْحِهِ اِلى سَمائِكَ ، وَاَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما
كانَ وَما يَكُونُ اِلَى انْقِضاءِ خَلْقِكَ ، ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ ، وَحَفَفْتَهُ
بِجَبْرَئيلَ وَميكائيلَ وَالْمُسَوِّمينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ ، وَوَعَدْتَهُ اَنْ
تُظْهِرَ دينَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ، وَذلِكَ
بَعْدَ اَنْ بَوَّأتَهُ مَبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ اَهْلِهِ ، وَجَعَلْتَ لَهُ
وَلَهُمْ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً
لِلْعالَمينَ ، فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهيمَ ، وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ
آمِناً ، وَقُلْتَ : (إِنَّمَا
يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيرًا)
ثُمَّ جَعَلْتَ
اَجْرَ مُحَمَّدٍ ـ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ ـ مَوَدَّتَهُمْ في كِتابِكَ
فَقُلْتَ : (قُل
لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ)
وَقُلْتَ
(قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ
فَهُوَ لَكُمْ)
وَقُلْتَ :
(قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ
أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا)
فَكانُوا
هُمُ السَّبيلَ اِلَيْكَ وَالْمَسْلَكَ اِلى رِضْوانِكَ.
لغت :
ثقلان
: تثنيه ثَقَل ـ به تحريك ـ ، ومراد از
آن انس وجن است ، گفته اند : اطلاق شده بر آنها ثقلان به جهت اين كه ايشان را به
سبب تمييز فضيلت ورجحان بر ساير حيوانات هست ، رجحان وثقل وقدر در معنى به همديگر
نزديك ترند.
براق
ـ بضمّ باء ـ : دابّه (مَركب) اى است كه شب معراج ، رسول صلىاللهعليهوآله سوارش شده ، وبراق
ناميده شده براى درخشيدن وبرق دادن رنگش ، يا به جهت سبُك سيرى او مانند برق ، بزرگ
تر از حمار وكوچك تر از استر است ، گوش هايش متحرك ، چشم هايش در سم هاى خود وگام
هايش آن قدر كه چشمش مى بيند ، وقتى كه به كوه مى رسيد دسها و (دو پاى پيشينش) كوتاه
ودراز مى گرديد وهنگامى كه از كوه به پايين مى آمد پاهاى پيشينش دراز وپاهاى
پيشينش كوتاه مى شد.
حف ـ به حاء مهمله (بى نقطه) ـ : احاطه
كردن وگرداگرد چيزى را گرفتن.
تسويم : نشان كردن ، چنانچه در خيل مسومه
يعنى علامت گذاشته ونشان كرده شده با علامتى از سماء.
__________________
مبوّأ
: از «باءَ» كه به معنى رجع (بازگشت) است
، و «بوّأ له» يعنى : مهيّا كرد براى او منزلى را ؛ زيرا كه شخص هر روز به آن منزل
باز مى گردد.
بكّه
: گفته شده كه آن ، موضعِ بيت ومكّه ، ساير
مواضع شهر است ، وگفته اند كه بكّه ومكّه دو اسم اند شهر را وياء وميم متعاقب اند
، ومكّه به بكّه ناميده شده به جهت بكّ آن يعنى دقّ وكوبيدنش گردن هاى گردنكشان را
، يا به جهت زحمت دادن مردم بعضى مر بعضى ديگر را در طواف.
اعراب :
قول او : «إِلى أَنِ انْتَهَيْتَ»
جار متعلّق است به قولش «شرعت» ، يا «اقامه» يعنى تشريع اديان ، يا اقامت آن
مستمرّ است تا زمان پيغمبر ما خاتم الانبياء صلىاللهعليهوآله.
قول او : «عَلَى أَنْبِيائِكَ»
در بعضى از نسخه ها «قدّمته» پيش [از] جارّ است ودر بعضى نيست ، اگر باشد متعلّق
به آن است ، واگر نباشد متعلّق به يكى از افعال سابقه است از اصطفيته يا انتجبته
يا اعتمدته ، بنا به آنچه قاعده تنازع است.
قول او : «مُبَوَّأ»
اسم مكان ومنصوب بر ظرفيت است ، يعنى پس از آن كه ساكنش كردى در منزل صادقين نسبت
بر اهلش ، چون پيغمبر ما صلىاللهعليهوآله
تا قبل از نبوّتش ميان اهل مكّه به «محمّد صادق امين» معروف بود.
قولش : «فَكانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ»
يا بضمّ «سبيل» بنا به اين كه خبر باشد وهُمْ مبتدا وجمله خبر كانوا ، يا با نصب
بنا به اين كه خبر «كانوا» شود و «هُمْ» ضمير فعل يا تأكيد اسم «كانوا» را.
معنى :
چون پيغمبر صلىاللهعليهوآله اشرف انبيا وسيّد
ايشان بود وبه همين جهت به حسب ترتيب ، عقيب ايشان گرديد تا كه شرعش منسوخ نگردد ،
وبه اين ملاحظه كه سلف مانند مقدّمة الجيش است ، خلق را به قبول فيوضات الهيّه
آماده مى كنند وگويا كه ايشان به آمدن وى مژده دهند ؛ چنان كه شاعر گفت :
من آن ستاره صبحم كه در محلّ طلوع
|
|
هميشه پيشروى آفتاب مى آيم
|
واين همان است كه در دعا فرمود : «إِلى
أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ» يعنى بعثت انبيا ونصب
اوصيا تا زمان بعثت
رسول صلىاللهعليهوآله
مستمرّ وممتدّ گرديد وزمانه خالى از حجّت نماند ، واز آن جايى كه پيغمبر ما
افضلشان بود ـ چنانچه تصريح كرد با قولش : سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ
(آقاى آنهايى كه خلق كردى) ـ واز مرسلين بود ، مبعوث به انس وجن ، وفرستاده شده به
سوى عموم مخلوقات ، چنانچه اشاره شده به آن با لفظ ثقلين يعنى انس وجن ، وهمچنين
با قولش : وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ ؛ زيرا كه آن كنايه است از پا
گذاشتن او به تمام كره به جهت منقسم بودن زمين با خطّ جنوب وشمال به دو قسمت : مشرق
ومغرب ، وتعبير با جمع به ملاحظه مملكت ها يا شهرها يا طلوعگاه آفتاب است به
اعتبار فصل ها بلكه رزوها نيز.
واز جمله فضيلت ها وامتيازاتش صلىاللهعليهوآله معراج او است ؛ چه
به درستى كه بعضى از انبيا مانند ادريس وعيسى ـ على نبينا وآله وعليهماالسلام ـ هر چندى كه ايشان
را هم عروج ومعراج به عمل آمده ؛ چنان كه خداى تعالى در حق ادريس در سوره مريم
فرمود : (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ
إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا
* وَرَفَعْنَاهُ
مَكَانًا عَلِيًّا)
.
ودر صافى از كافى از [امام] باقر عليهالسلام مروى است كه حضرت
فرمود : حضرت رسول خدا فرمود : خبر داد مرا جبرئيل اين كه ملكى از ملائكه او را
نزد خداى تعالى منزلت بزرگى بود ، پس خدا بر او عتاب كرده پس او را از آسمان به
زمين فرو فرستاد ، پس به حضور ادريس آمده عرض كرد برايش : به درستى كه تو را نزد
خدا منزلت است ، بدان سبب شفاعت كن مرا نزد خدايت. پس حضرت ادريس عليهالسلام سه روز روزه داشت كه
افطار نكرد وسه شب عبادت كرد كه سستى نورزيد ، پس در سحر از خداى تعالى در خصوص
ملك شفاعت كرد ، پس خدا رخصت داد آن ملك را كه به آسمان برود ، پس ملك چون خواست
كه به آسمان برود به ادريس گفت كه : من مى خواهم تو را به اين نعمت كه بر من دارى
مكافات نمايم ، سپس حاجتى از من بخواه تا به تقديم رسانم. ادريس فرمود : حاجت من
آن است كه ملك الموت را به من بنمايى ، شايد با او انس بگيرم ؛ زيرا كه با ياد او
هيچ نعمت بر من گوارا نيست ، پس ملك بال هاى خود را گشوده گفت : «سوار شو» ، واو
را به آسمان بالا برد وملك الموت را در آسمان اوّل طلب كرد گفتند : بالا رفته است.
ادري را بالا برد تا آن كه ميان آسمان چهارم وپنجم ملك الموت را ملاقات كرد ، پس
آن
__________________
ملك به ملك الموت گفت
: چرا رو ترش كرده اى؟ گفت : تعجب مى كنم ؛ زيرا كه در زير عرش بودم ، حق تعالى
امر كرد كه قبض روح ادريس بكنم در ميان آسمان چهارم وپنجم ، چون ادريس اين سخن را
بشنيد بر خود لرزيده واز بال ملك افتاد وملك الموت در همان جا قبض روحش كرد ؛
چنانچه خداى تعالى مى فرمايد : (وَاذْكُرْ فِي
الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا) .
ودر حق عيسى فرمود : (وَمَا
قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ)
إلى قوله (بَل رَّفَعَهُ اللَّـهُ إِلَيْهِ)
إلى السماء الرابعة ودر خبر است : ملائكه ناله كردند وقتى كه او را ديدند وحال آن
كه جامه هاى درشت را پوشيده ودر دنيا از علايق دنيويه از مال وعيال واولاد ومسكن وغير
اينها عارى شده ، پس خداى تعالى به ايشان وحى فرستاد اين كه تفتيش وجستجو كنيد ، پس
وقتى كه تفتيش وتجسّس نمودند ، با او سوزنى يافتند (وآن را هم برداشته بود) تا
بدوزد به آن دريدگى وپاره شدن پيراهنش را ، پس خداى تعالى فرمود : اگر اين كه او
را علاقه به دنيا به قدر اين سوزن نبود هر آينه تا به آسمان هفتمش برداشتمى .
شارح مى گويد : از آن جا كه ما را علايق
به دنيا از زمين هفتم وثرا تا به آسمان هفتم وثريا است به همين جهت به قدر واندازه
سوزنى برداشته وبلند كرده شده نمى شويم ، اما پيغمبر ما خاتم انبيا ، چون كه قلب
شريفش به علايق دنيا متعلق وعلاقه دار نگرديد ، پس خدا به فضيلت معراج مخصوصش نمود
، چنانچه به او اشاره كرده در سوره اِسراء ، أعوذ بالله من الشيطان الرجيم : (سُبْحَانَ
الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى
الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا
إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)
(يعنى منزه است
پروردگارى كه بنده خود را يك شب از مسجد حرام تا مسجد اقصى ـ چنان مسجدى كه اطراف
آن را با بركت نموديم ـ برد براى اين كه بنماييم به او از آيات بزرگ تر خودمان).
ودر معراجش اختلاف كرده اند از حيثيت «كمّ
وكيف ووضع واَيْن ومتى وجِده» :
پس اختلاف «كمّى» : از حيث واقع شدن معراج
است يك مرتبه چنانچه آن متيقن است ، يا دو مرتبه چنانچه در خبر مروى در كافى از
حضرت صادق عليهالسلام
قرار داشت
__________________
هنگامى كه سؤال كردند
كه : رسول خدا را چند مرتبه معراج اتفاق افتاد؟ پس حضرت فرمود : دو مرتبه .
ودر «كيف» : آيا پياده بود يا به براق
سوار بود تا محلّى ، وبه رفرف در محلّ ديگرى چنان كه مشهور مستفاد از اكثر اخبار
است ؟
ودر «وضع» : از حيثيت بودنش بيدار چنان
كه آن معتقد بسيارى از اماميّه وجمعى از ديگران است ، يا خُسيبده ونائم چنان كه از
جمعى از راويان عامّه مستفاد مى شود وآن از امّ المؤمنين عايشه روايت كرده شده است
.
ودر «اين» : آيا او در مكّه بود يا
مدينه از بيت امّ هانى يا از مسجد حرام يا غير آنها؟ وهمچنين در حركت أينيه از
مسجد حرام تا مسجد اقصى چنان كه ظاهر آيه است؟ يا تا سماوات عُلى وفوق عرش اعلى تا
سدرة المنتهى وحجب عليا چنان كه آن منصوص اكثر اخبار مرويّه از اهل بيت نبوت ـ
سلام الله عليهم أجمعين ـ است ؟
ودر «متى» : از حيث واقع بودنش در ليلة
القدر يا بيست وهفتم از رجب در سال بعثت يا دوازدهم از آن.
ودر جِدَه : از حيث جسمانى بودن معراج ـ
يعنى جسم با روح ـ چنانچه آن معتقد بسيارى از اماميه است ، يا روحانى بودن آن
چنانچه مى گويند آن را قائلانِ به بودن آن در حالت خواب يا بين خفتن وبيدارى ، وبه
عبارت ديگر آيا مالك به اين حركت آن جسم كه روح به او متعلق است آن است يا روح
تنهاست؟ وبا اين اعتبار تعبير كرديم از آن به جِدَه كه مرادف است مِلك را وبعضى از
ايشان كسى است كه قائل شد به بردن معراجش با قالت مثالى اش چنانچه معاد اختلاف
كرده اند در آن آيا معاد جسمانى يا روحانى يا با قالب مثالى است؟
ومنشأ اختلاف ، همان نظر به محال شمردن
اعاده معدوم است ؛ چنان كه منشأ اختلاف
__________________
در معراج محال شمردن
خرق والتيام در عوالم افلاك است ، پس چگونه پيغمبر صلىاللهعليهوآله
با بدن عنصرى اش به سماوات بلكه ما فوق آن صاعد مى شود با اين كه امتداد بسيار است؟!
پس بنا به مستفاد از خبر مروى در احتجاج
از امير المؤمنين عليهالسلام
درباره ذكر پيغمبر صلىاللهعليهوآله
فرمود : سير داده وبرده شد آن حضرت از مسجد حرام تا مسجد اقصى سيرگاه ومسير يك ماه
، وعروج داده شد به او در ملكوت سماوات مسيره پنجاه هزار سال در كمتر از ثلث شبى
تا كه به ساق عرش منتهى گشت .
وآن موافق است آيه [اى] را كه در سوره
معارج است : (تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ
إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ [خَمْسِينَ] أَلْفَ سَنَةٍ)
يعنى بالا مى روند ملائكه وروح به سوى او در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال
باشد.
وبراى اين استبعادات ، جمعى ملتزم شدند
به عدم جسمانى بودن معراج حتى اعرابى شان (محيى الدين) گفت : عنصر خاكى اش را در
كره خاك وآبى اش را در كره آب وهوايى اش را در كره هوا وآتشى اش را در كره آتش
انداخت وبا روحش بالا رفت.
وبه تحقيق اين قائل از امثال آن معراج
روحانى براى نفس خودش هزاران هزار را ثابت كرد.
وشايد متوهمى درستى اين اعتقاد را از
بعضى نسخه هاى دعاى ندبه چنانچه در زاد المعاد است آن جا كه گفت : «عَرَجْتَ
بِروحِهِ» (به معراجش بردى با روحش) توهم كند
، واما انصاف اين كه قائل شدن به معراج نبى ، يك مرتبه يا دو مرتبه از اين قبيل واثبات
آن هزاران هزار مرتبه براى اعرابى بلكه براى هر خوابنده بنا به آنچه خداى تعالى
فرمود : (اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ
مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا)
ـ بلكه نماز [كه] معراج مؤمن است هر روز پنج مرتبه ـ دور از مروت ومقرون به اعتساف
وكج رفتارى است.
وامام استبعادات ، ما دامى كه به حد
استحاله عقليّه نرسيده است پس مانع نيست ، وچنان كه معتقد ما در ممعاد اين كه آن
جسمانى است وثواب وعقاب در قيامت بر همين
__________________ ـ
بدن عنصرى است وقائل
شدن به بردن آن مستلزم اعاده معدوم وآن هم محال است ؛ چنان كه به آن اشاره شده در
آيه : (وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ
خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ)
(يعنى مثال زد براى ما آفرينش خود را وفراموش كرد وگفت : كه زنده مى كند استخوان
ها را وحال آن كه آنها پوسيده است؟) ، به تحقيق ذات اقدس الهى جواب فرموده از اين
شبهه پس از تعريض در اول با فرمايشش : (وَنَسِيَ
خَلْقَهُ)
، ودر آيه لاحقه ، فرمود : (قُلْ يُحْيِيهَا
الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ)
بگو اى پيغمبر : زنده مى كند آنها را آن كه در اول مرتبه آفريد واو به هر آفرينش
دانا است).
ومحصّل جواب بعد از توضيح اين كه : اولاً
اعاده معدوم ، مسلم نمى داريم بطلانش را ومحال دانستنش را ؛ زيرا برهانى كه ما را
قانع كند بر آن قائم نشده است وخدا خلقش كرده بود در اوّل نه از چيزى وشيئى ، واگر
بطلانش را مسلم داريم وقبول كنيم پس اين مقام از آن قبيل نيست به جهت اين كه هيولا
باقى است وصورت ها متبدّل اند حتى اين كه اسخوان ها اگر بپوسد وكهنه گردد ومستحيل
به خاك شود پس همين تبدل در صورت است ؛ بنا بر اين كه اعضاى اصليّه در حيوان معدوم
نمى شود ، وجز اين نيست آنچه مى پوسد همان اعضا واجزاى عارضه است وبر تسامح عرفى
بر مثل اين بدن متجدد مى گويند كه همان بدن اصلى است ، پس وقتى كه شبهه واستبعاد
در معاد مندفع شد ، پس همچنين آن در معراج دفع كرده شده است.
اما [بنا] بر قائل شدن به اين كه معراج
همان سير از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى [است] ـ چنان كه قدر متيقن از آيه اسراء
است ـ پس بر آن اشكال وارد نمى گردد ؛ نه از جهت خرق والتيام ، [و] نه از جهت
كوتاهى مدت ، پس اوّل واضح است ، وثانى چون به درستى كه بساط سليمان به سبب زياد ،
صبح آن شهرى بود وشام آن شهرى ديگر ، پس استبعاد نيست در آن.
امّا طلاق معراج بر اين معنى برايش وجهى
نيست ؛ زيرا كه در آن عروج نيست بلكه مسير واِسراء است ؛ چنان چه در آيه با آن
تعبير كرده شده ، واما اگر بعد از اين سير او ، به عروجش به آسمان ها قائل شويم ـ
چنانچه آن معتقد است به مقتضاى اخبار مأثوره ـ پس
__________________
توقيت آن [است] به
آنچه نزديك به طرفة العين مى شود ؛ چنان كه گفته شده وخبر به آن هم وارد شده : «إنّ حلقة الباب التي
تحركت عند ذهابه لم تسكن عن الحركة في إيابه»
، (به درستى كه حلقه
در كه وقت رفتن پيغمبر حركت نمود در وقت برگشتنش از حركت نيارميده بود) ، پس آن هر
چندى كه تقريباً عادم النظير نيست چنان كه آصف بن برخيا گفت : (أَنَا
آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ)
(يعنى من مى أورم آن را به تو پيش از آن كه چشمت به سويت باز گردد).
وهمين از يمن تا شام كه مسير يك ماه يا
دو ماه است ، مگر اين كه مثل [باشد] ـ اگر مسلمش داريم ـ پس آن رفع استبعاد سير را
مى كند از اين حيثيت كه آن سير است.
وامّا كلمات ومخاطبات واقعه با ملائكه وانبيا
ـ سلام الله عليهم ـ وبا ذات اقدس تعالايش ، پس صحيح نمى شود وقوع آنها در اين وقت
عقلاً با اين كه نظير هم غير مسلم است ، وچه مناظره وكدام مماثله است ميان سير يك
ماه ودو ماه وميان مسير پنجاه هزار سال ، با اين كه شعاع [كه] سريع تر اشيا است در
حركت بنا به آنچه استنباط كرده اناد متجددون از علماى اروپا در هر ثانيه هفتاد وهشت
هزار وهشتصد وچهل ويك [٧٨٨٤١] فرسخ سير مى كند ، حتى گفتند كه شعاع آفتاب در هشت
دقيقه به زمين مى رسد وفاصله ، هفتاد ودو ميليون فرسخ است با فرسخى كه چهار هزار
ذرعى است.
پس انصاف اين كه قائل شدن به معراج
جسمانى ملايمت نمى كند با اين كه مقدار از توقيت ، واعتذار از آن با روحانى بودن
آن هم مسمن ومغنى از جوع وگرسنگى نيست ، علاوه بر نبودن فضيلت در آن [و] چنانچه
دانستى احتياج نمى شود با او به تحريك حلقه در تا كه از حركت ساكن نشود ، بلكه با
آن به براق ورفرف بلكه به جبرئيل وغير او احتياج نباشد.
واز اين جا براى تو ظاهر مى شود نبودن
ملايمت ومناسبت ميان دو عبارت دعا بنا به نسخه مجلسى قدسسره
؛ زيرا به درستى كه تسخير براق حاجت نيست وى را با عروج روح ، پس آن از جمله قرينه
هاى سياقيه است بر نسخه ديگر به اين كه عبارت ، «وعرجت به» باشد ،
__________________
يا تأويل به آنچه به
زودى مى آيد إن شاء الله.
پس تعيّن يافت بر قول به وقوع معراج وجسمانيّت
به آن به آسمانها التزام به بودن آن در تمام شب ، چنانچه ظاهر اطلاق آيه است آن
موقع كه فرمود : (أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا)
چه به درستى كه ظور ليل از حيثيت اطلاق آن ، در تمامى ليل است ، چنانچه ظهور «عبد»
در جسم است با روح نه روح تنها ، پس مستفاد مى شود از همين آيه جسمانى بودن معراج
، ودر شب در آن اندازه كه قريب مى شود به تمام آن ، يا در آن مقدار كه قريب مى
گردد به ثلث شب ؛ چنانچه ظاهر بعضى اخبار همين است ، واز آن خبرها است خبر سابق
مروى از احتجاج.
وسير به به سوى ما فوق هفت آسمان در مثل
شبى يا ثلث آن [بوده] با بودن ثخن وسطبرى هر آسمان سيرگاه ومسيره پانصد سال وفصل وفاصله
ميان هر آسمان با ديگرى همچنين بنا به بعضى اخبار
، با مجموع فواصل مقدار سير پنجاه هزار سال چنانچه گذشت در بعضى اخبار
، وآن مطابق است به بودن مسافت بين آفتاب وزمين هفتاد ودو ميليون از فرسخ بنا به
آنچه ذكر كرديم آن را در سابقاً.
نقل شده از بعضى علماء اروپا براى اين
كه مسيره يوم غالباً هشت فرسخ است ، وخارج تقسيم اين عدد گذشته بر هشت ، نه ميليون
از روزها است ، وخارج تقسيم همين بر سيصد وشصت ، بيت وپنج هزار از سالها است ، وآفتاب
در وسط مانند «شمسة القلاده» است ، پس ضِعف (دو برابر) عدد مذكوره پنجاه هزار سال
است چنانچه ـ معصوم سلام الله عليه ـ به آن خبر داد ، وهمين فخر كفايت مى كند
ايشان را آن موقع كه خبر دادند به آنچه فهميد آن را استادان وحذاق علماى اين عصر
به چهارده قرن پيش از اين تا به غير آنها از آنچه بيان كرد آن را اهل بيت عصمت ونفهميد
اكثر آن را علماى عصر مگر كمى بعد از مداقّه عميقه.
وهر طور بوده باشد ، پس اين استبعاد ودور
شمردن از حيثيت وقوع سير [اين] مسافت پنجاه هزار سال است در يك شب يا ثلث آن براى
جسد عنصرى وبدن طبيعى و
__________________
اصلى ، ممكن است
اندفاع استبعاد به ملاحظه نظاير آن [واقع گردد] ، پس چنانچه صعود وبالا رفتن كالبد
عنصرى بر زعم خصم وگمان دشمن به اين مسافت دور شمره شده است بلكه محال دانسته اند
بر اعتقاد خودشان ، پس همچنان است هبوط وفرود آمدن جسم لطيف به زمين در اين مدت
مانند جبرئيل وروح وساير ملائكه در كمتر از اين مدت. اگر بخواهى پس ملاحظه كن حركت
فلك الافلاك يا عرش را به لسان شرع ؛ چ ه به درستى كه سير ومسير آن بزرگوار در
معراجش محدود به آن است ، حتى اين كه شبهه مسلئه خرق والتيام با همين مطلب مندفع
است.
زيرا كه بطلان آن بر تقدير تسليم منحصر
در فلك است كه جهات را محدّد است وهمان فلك اطلس يا فلك الافلاك است ، وآن بر
معتقد قدما حركت مى كند حركت تامّه يعنى تمام دوره اى ، وبه ثبوت رسيده در هندسه
اين كه نسبت قطر به محيط مانند نسبت واحد است به سه ويك سُبع ، وبنابراين پس نسبت
نصف قطر ـ وآن مسابق سير اوست از زمين تا به فلك الافلاك ـ تا نصف محيط ـ يعنى
مسير جزئى از منطقه در ليله واحده معتدله نيز ـ مانند نسبت واحد به سه ويك سبع است
؛ براى ضرورت وبداهت عدم تفاوت نسبت زمانى كه قسمت كرده شود دو طرف نسبت بر عدد
واحد ، مثلاً وقتى كه نسبت چهار به دوازده به ثلث شد پس همچنين نسبت محفوظ است اگر
هر طرف قسمت كرده شود بر دو ، يعنى نصف هر يكى از آنها ، يعنى نسب دو بر شش ؛
چنانچه آن قضيه تناسب هندسى است ، پس مدت سير كمتر از ثلث شب مى شود بنا به آنچه
در بعضى از روايات است.
واگر بخواهى پسملاحظه كن اِبصار (ديدن) را
بنا به قول به خروج خط شعاعى از بصر (چشم) [كه] منطبق شود قاعده مخروط به مبصّر (ديده
شده) وحال آن كه سر آن در بصر است ، پس زمانى كه زحل ومريخ را مثلاً ديدى ، پس
چگونه خارج شده خط ودر اين مسافت بعيده به مبصر متصل مى شود.
وبه تحقيق شناختى ودانستى آنچه را كه
مؤيد همين مطلب است در وصول شعاع وسير آن در هر ثانيه پيش از اين.
واگر بخواهى پس ملاحظه بكن حركت برقيّه
الكتريكيه را چگونه خبر مى دهد ومخابره مى كند آن كه در شهر وبلده رضائيه (اروميه)
است به كسى كه در تهران است به خطوط
برقيه ، پس منتقل مى
شود صوت در مسافت صد فرسخ بلكه زيادتر در كمتر از ثانيه اى!
وشايد تسخير براق براى معراج آن حضرت صلىاللهعليهوآله همان براى سرعت سير
آن بوده باشد ومأخوذ از بريق ولمعان گردد چنانچه در سير اشعه است ، يا از برق
چنانچه در خطوط برقيّه است.
پس به تحقيق حاصل شد از جمع آنچه ذكر
كرديم امكان اين مسئله عقلاً هر چند كه عادتاً محال شمرده شود وبأس نيست به آن وباك
نه ؛ چه به درستى كه آن موضوع اعجاز وخارق عادت است وكفايت مى كند در وقوع همين
مسئله اخبار كثيره معتبره وارده در اين مقام.
پس آن عبارت در دعايى كه شرحش مى كنيم
بنا به آنچه اشاره كرديم به سوى آن از نسخه مجلسى رحمهالله
از تعبير به روح با قطع نظر از مناقضه وضدّيت با سابقش ـ چنانچه اشاره كرديم براى
بداهت عدم حاجت به براق در معراج روحانى ـ ممكن است اين كه نظر در آن به اثبات اقل
مراتب بوده باشد به طريق قدر متيقن چنانچه اقتصار واكتفا بر بيان سير ومسير ميان
مسجد حرام ومسجد اقصى در آيه شريفه از همين قبيل است ، چون به درستى كه اثبات شىء
نفى ما عدا نمى كند وبه ثبوت رسانيدن چيزى ثابت نبودن ديگرى را نمى فهماند ؛ آيا
نمى بينى اين كه اصوليين وعلماى اصول به مفهوم لقب در محلّى اعتنا نمى كنند؟ والّا
هر آينه قولمان : محمد پيغمبر خداست (محمد رسول الله) كفر مى شد براى لازم گرفتن
آن قول ، اين را كه عيسى رسول خدا نيست ، مخصوصاً اين دعا كه به دعاى ندبه ناميده
شده در مقام استغاثه والتجا ودادخواهى وپناه جويى در زمان تنگى وشدت وغلبه ترس وخشيت
از دشمنان ولزوم مراعات تثيه است ، پس نيكو شمرده شده تكلم وگفتگو كردن بر حسب
مشتهر ميانشان ؛ چنانچه از عايشه ام المؤمنين مروى است اين كه معراج پيغمبر روحانى
بود وناپديد نشد جسم او در اين شب .
اما بنا به نسخه ديگر روايت كرده شده در
مزار محمد بن مشهدى ـ كه تعبير كرده مى شود از آن در لسان مجلسى رحمهالله به مزار كبير ـ ودر
مزار قديم كه منسوب به قطب راوندى است وهمچنين در بعضى از نسخه هاى مصباح الزائر
كه ابن طاووس رحمهالله
راست چنين است : «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمائِكَ» ؛ چنين گفته فاضل معاصر قمى
ـ دامت تأييداته ـ در
__________________
كتاب سابق خود .
اينها همه را مى بينى با اين كه ممكن
است از روح ، جسم اراده شود به طورى از تأويل ، يا به جهت لطافت آن حتى اين كه وى
را سايه نبود بنا به آنچه همان از خصايص بدن شريف اوست ، پس استعاره كرده شده او
را روح ، يا براى بودنش در منزله روح عالم امكان چنانچه امام قلب عالم است ، يا به
غير اينها از تأويلات وهر چندى كه بعضى از آنها بارد شود ، به تحقيق پناهنده گردانيد
ما را به آن ضيق خناق وسخت گلو گير شدن براى فرار وگريختن از مخالفت آنچه اتفاق
نموده اند به آن فرقه ناجيه اماميه ، بلكه در هدية الزائرين ادّعا كرد جسمانى بودن
معراج را از ضروريات دين ، ودر آنچه ذكر كرديم آن را ، كفايت هست براى كسى كه
تدبّر نمايد يا گوش بدهد وحال آن كه او حاضر [به] شنيدن است ، وكسى كه قرار ندهد
خدا برايش نورى پس نيست ونباشد مر او را هيچ نور.
واكنون بر مى گرديم به بيان باقى فقرات
:
قول او در دعا : «وقلت : (إِنَّمَا
يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيرًا).
شارع مى گويد : هر چند كه قرب ونزديكى
اقتضا مى كند عطف اين جمله را بر جمله «بوّأته» ، اما آن صحيح نيست ؛ براى آن كه
معطوف عليه در مكّه است چنانچه اشعار مى كند به آن ما بعد همان «وجعلت له ولهم ..»
وآيه تطهير در مدينه نازل شده ؛ به جهت اتفاق مفسّرين بر اين كه نازل شده ؛ همين
آيه در بيان شأن محمد وعلى وفاطمه وحسن وحسين عليهمالسلام
، حتى آن كه امير المؤمنين عليهالسلام
احتجاج فرموده به آن در موارد عديده ومواضع متعدده در ميان جمعى از مهاجرين وانصار
، پس منكر نشد بر او احدى از ايشان ونفرى از آنان.
از احتجاجات آن چند موضع است آنچه در
اكمال الدين مروى است كه امير المؤمنين عليهالسلام
فرمود در ميان جمعى از مهاجرين وانصار در مسجد در زمان خلافت عثمان : اى مردم! آيا
مى دانيد آن كه خداى عز وجل ، نازل فرمود در كتاب خود : (إِنَّمَا
يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيرًا)
ـ يعنى ـ اراده
نكرده است خدا مگر آن
__________________
كه بر طرف كند از شما
شرك وگناه وشكّ وهر بدى را اى اهل بيت پيغمبر! وپاك گرداند شما را پاك گردانيدنى)
، پس جمع فرمود حضرت رسول الله مرا با فاطمه ودو پسرم حسن وحسين عليهماالسلام وانداخت او بر روى
ما كساء (عبا مانند چيزى) را وفرمود : «اللّهُمَّ إنَّ هؤلاء أهل بيتي ولحمتي ؛
يؤلمني ما يؤلمهم ، ويحرجني ما يحرجهم ، فأذهب عنهم الرجس ، وطهِّرْهم تطهيراً»
خدايا! به درستى كه اينان اهل بيت من اند وگوشت من اند (به منزله گوشت بدنم هستن)
، به درد مى أورد مرا آنچه اينان را به درد مى آورد وبه حرج وزحمت مى افكند مرا
آنچه اينان را به حرج وزحمت مى افكند ، يا مجروح مى سازد مرا آنچه مجروح مى سازد
اينان را ، پس ببر وكنار كن از اينان رجس را وپاك گردان اينان را پاك گردانيدنى.
پس ام السلمه گفت : «وأنا يا رسول الله» من هم از ايشانم؟ آن حضرت فرمود كه : تو ـ
يا به درستى كه تو ـ بر خير هستى ، [ولى] اين است وجز اين نيست كه اين آيه نازل
است در شأن من وبرادرم ودخترم ودو پسرم ودر نه نفر از اولاد پسر من حسين ، مخصوص
به ماست وبس ، ونيست با ما احدى غير از ما. پس گفتند بالتمام وهمگى : شهادت مى
دهيم به اين كه ام السلمه حديث كرد ما را به اين حديث ، بعد پرسيديم ، از حضرت
رسول خدا پس حضرت فرمود ما را چنان كه حديث كرد ما را ام سلمه ـ رضى الله عنها ـ ،
به نهايت رسيد خبر .
واز واضح وبديهى است اين كه تزويج ام
السلمه وتولد حسنين در مدينه بود بعد از چند سال از هجرت ، پس مناسب نشود عطف به
واو وبر جمله «بوّأته» كه واقع در مكه است به واو وظاهر شونده در جمعيت. پس اگر
بگويى : چگونه مى گويى اين آيه در حق آن بزرگواران است با اين كه صدر آيه در حق
ازواج نبى است آن جا كه فرمود : (يَا نِسَاءَ
النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ) ؟
در جوابت مى گويم : اما نسبت به آن مطلب
كه با آيه استشهاد نموديم پس فرق نيست ميان توجه خطاب به اهل بيت يا به زنان
پيغمبر ؛ چه به درستى كه مقصود مدنى بودن همين آيه است مانند خود سوره احواب وآن
ثابت است بر هو دو تقدير ؛ زيرا كه زنان پيغمبر بر هيئت اجتماع جز اين نيست كه در
مدينه بود ، اما در مكه پس زوجه او در مكه
__________________
همان خديجه ـ سلام
الله عليها ـ بود فقط وبعد از وفاتش درنگ ننمود در مكه مگر چند ماهى ، پس مأمور به
هجرت گشت.
وبا اين همه پس مى گوييم : در آيات
قرآنيه ميان صدر وذيل واول وآخر ملازمت نيست ، پس بسا وقت واقع مى شود در آنها
التفات وآن هم از فنون بلاغت است ، پس چنانچه التفات در آيه يوسف واقع شده : (يُوسُفُ
أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ)
(اى يوسف! روگردان از اين واى زليخا! آمرزش بخواه به گناه خود) با وجود واو رابطه
ميان دو جمله ، پس اول آيه خطاب مر يوسف راست پس از آن التفات شده به زليخا ، وامر
در اين مقام به عكس وخلاف آن مقام است ؛ به جهت آن كه اوّلى التفات از معصوم بغير
معصوم است ودر آنچه ما در آن گفتگو مى كنيم به عكس يعنى از غير معصوم به معصوم
التفات شده.
ومخفى نماند آنچه در اين التفات هست از
دقايق نكات ونكته هاى باريك به عنوان تعريض ، پس چنانچه دادن واعطاى پيغمبر سوره
برائت را به اول براى آن كه ببرد آن را به مكّه ، وپس از دادن گرفتن آن ودادنش
همان سوره را به امير المؤمنين ، در آن از توهين اوّل وتبجيل على [عليهالسلام] آن چيز هست كه نمى
شد ونبود در آنچه اگر مى داد سوره را به على عليهالسلام
از اوّل امر وبدو كار ، پس همچنين است خطاب متوجّه در اوّل به زنان پيغمبر به
تخويف وترسانيدن با فرمايش خودش : (وَقَرْنَ فِي
بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ)
تا آخر آيه ، وبعد
از آن توجّه وروى كردن به جماعت ديگر با وعده تطهير وعصمت ، تعريض است به اين كه
جماعت اولى اين مراتب را قابل نيست.
همه اين توضيح را مى بينى با آن كه لفظ
اهل بيت ، نصّ مانند است در آنچه ذكر كرديم ؛ زيرا كه زنان در بيت حق نيست تا
مصحّح نسبت گردد ، ودفن آن دو مرد در بيت آن بزرگوار به گمان حق آن دو زن ، به
تحقيق جواب داده از آن حسن بن فضال در آنچه گفتگو كرده وتكلم نموده با ابا حنيفه
بنا به آنچه در احتجاج وغير آن روايت شده است ، اشاره كرده به بعضى از جواب ابن
عباس وحال آن كه خطاب كننده بود عايشه را روز ممانعت حمل جنازه حسن مجتبى عليهالسلام به روضه جدش محمد
المصطفى صلىاللهعليهوآله
پس گفت :
__________________
تجمّلتِ تبغلتِ
|
|
وإن عشتِ تفيّلتِ
|
لكِ ال تسع من الثمن
|
|
وبالكلّ تملّكتِ
|
يعنى : روزى بر شتر سوار شدى وبا وصى
رسول خدا محاربه كردى وامروز بر استر سوار شدى وحال آن كه منع مى كنى ذريّه صاحب
بيت را از بيت جدّ خود ، پس اگر زنده بمانى ووقعه طف را درك بكنى شايد تو بر فيل
سوار شوى وبه جنگ حضرت سيد الشهدا بروى ، وكدام حق است تو را در بيت؟ وچه دخل دارد
به تو از خانه تا كه منع كنى از دخول غير وديگران؟ پس اگر ارثت صحيح شود از تراب
پس جميع زنان پيغمبر قسمت مى كنند هشت يك خانه را به سهم ، پس نباشد سهم هر يكى ـ وآن
تُسع ثمن بيت (يك سهم از هفتاد [و] دو سهم) بيت است ـ مگر يك وجب يا دو وجب ، پس
به كدام سبب وچه جهت مجموع بيت وهمه خانه را مالك مى شوى وتصرّف مى كنى ؟!
پس تحقيق يافت اين كه اهل بيت اطلاق
كرده نمى شود بر نساء وزنان مگر به نحوى از تجوز وتأويل ، با آن كه خطاب اگر بر
حال خود باقى مى ماند ، هر آينه تأنيث ضماير با صيغه جمع مؤنت لازم مى شد ، پس
تغيير اسلوب به ضمر جمع مذكر اشاره به غير عنوان است.
پس آشكار شد از جميع اينها آن كه جمله «وقلت»
عطف بر اوّل مطلب وتقدير چنين است : «إِلى أنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ ...
وَقُلْتُ».
قول او : «وَقُلْتُ : مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ
أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ» يعنى اجر رسالت ـ
چنان اجرى كه خواست آن را پيغمبر به اذن پروردگار وامر خالق خود ـ همان مودّت در
قربى است ، چنانچه در عبارت سابقه است ، يا اهتدا وهدايت پذيرفتن با ايشان (ائمه) چنانچه
در عبارت آتيه وآينده است آن جا كه فرمود : (مَا أَسْأَلُكُمْ
عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ
سَبِيلًا)
يعنى مزدى نمى خواهم
مگر اخذ نمودن كسى كه بخواهد از شما راهى به سوى خداى خود به اين كه اخذ كنند ائمه
را راه به طرف خدا.
پس اين امور وهمين كارها ـ يعنى مودت واهتدا
وامثال اينها ـ از منافع راجعه به محبّ ومهتدى است ، وهمين است معناى «فهو لكم» چه
به درستى كه محمد وآل محمد ـ
__________________
صلوات خدا بر ايشان ـ
براى استكمال وكامل بودنشان از جميع جهات ، نقص نيست در آنان تا كامل گردد به حبّ
احدى يا به تبعيّت ديگرى ، حتى اين كه مشهور ميان علما عدم عود فايده از صلوات است
نسبت بديشان ؛ چنانچه همان ظاهر بعضى از فقرات زيارت جامعه است آن جا كه فرمود : «وَجَعَلَ صَلاتَنا
عَلَيْكُمْ ، وَمَا خَصَّنا بِهِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ ، زِيَادَةً لَنا ، وكَفّارَةً
لِذُنُوبِنَا ، وطيبَاً لِأَنْفُسِنَا»
وقرار داد صلوات ودرودهاى ما را بر شما وآنچه مخصوص كرد ما را به آن از دوستى تان
، پاكى براى خلقت ما وكفاره به گناهان ما وپاكيزگى براى نفْس هايمان.
آرى از شهيد ثانى وسيد جزايرى قدسسرهما ظاهر مى شود جواز
رجوع فايده به ايشان ؛ به سبب اين كه ماده قابل وفيض غير متناهى است ، وعبارت
زيارت از اين معنى ابا كننده ومانع نيست چنانچه آن واضح است ؛ چه به درستى كه نظر
در آن عبارت به غرض اصلى وفايده منظوره است ، پس غرض از صلوات فرستادن بر ايشان
تكفير ذنوبِ است ، ومنافات نيست كامل شدن مراتبشان را با تكفير ذنوب صلوات
فرستندگان ، براى آن كه اثبات شىء نفى ما عدا نمى كند وثابت نمودن چيزى عدم ثبوت
ديگرى را نمى رساند.
ترجمه :
تا منتهى نمودى امر نبوت را به سوى
برگزيده وشايسته ات محمد صلىاللهعليهوآله
، پس گرديد چنانچه او را پسنديده بودى آقاى كسانى كه آفريده بودى ، وبرگزيده
آنهايى كه برگزيده بودى وبهترين كسانى كه گرامى داشته بودى ، وعزيزترين آنهايى كه
عمادشان قرار دادى بر پيغمبران خود ، وبرانگيختى او را به سوى جن وانس از بندگان
خود ، وبه زير پايش گردانيدى مشرق ها ومغرب هاى خود را ، ومسخر كردى برايش براق را
، وبه معراج بردى او را ـ يا روحش را ـ به سوى آسمانت ، وبه او امانت سپردى علم
گذشته وآينده را تا روز قيامت.
بعد از آن در مدينه نصرت دادى او را با
رعب كه در قلب دشمنانش انداختى ، واحاطه دادى او را با جبرئيل وميكائيل كه
علامتدار بودند ، واو را وعده دادى كه دينش را بر تمام اديان غالب سازى اگر چه
مشركين نخواهند.
واينها بعد از آن بود كه او را مكان
دادى در قرارگاه صادقين از اهلش (گويا مراد اين باشد كه نزد اهل وقومش او را صادق وامين
مى گفتند) ، وقرار دادى برايش وبراى آنها ـ
يعنى اهلش ـ اول خانه
كه گذاشته شد براى مردم ، آن خانه را كه در محل بيت واقع شده ـ كه كعبه باشد ـ با
بركت وهدايت براى عالميان ، در اوست آيات بينات كه مقام ابراهيم باشد ، وهر كس به
آن جا داخل شود خاطر جمع مى شود ، وگفتى : به جز اين نيست [كه] مى خواهد خدا تا
ببرد از شما اهل بيت بدى را وپاك گرداند شما را پاك گردانيدى.
پس قرار دادى مزد محمد صلىاللهعليهوآله را دوستى اهل بيتش
را در كتاب خود ، پس فرمودى : بگو به ايشان : «نمى خواهم بر رسالت خودم مزدى ، مگر
دوستى در خانواده ام» ، وگفتى : «آنچه خواستم از شما از اجر پس او راجع به خود
شماست» ، وگفتى : «نمى خواهم از شما بر بيان احكام ، مزدى ، مگر هر كه خواهد به
سوى پروردگار راه بگيرد». پس گرديدند آنها سبيل به سوى تو ومسلك به سوى رضاى تو.
فصل سوم [از دعا]
دعا :
فَلَمَّا
انْقَضَتْ اَيّامُهُ اَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ اَبي طالِب ـ صَلَواتُكَ
عَلَيْهِما وَآلِهِما ـ هادِياً ، اِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرَ ، وَلِكُلِّ قَوْم
هاد ، فَقالَ وَالْمَلأُ اَمامَهُ : مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ ، اَللّـهُمَّ
والِ مَنْ والاهُ ، وَعادِ مَنْ عاداهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ
مَنْ خَذَلَهُ ، وَقالَ : مَنْ كُنْتُ اَنَا نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ اَميرُهُ ، وَقالَ
: اَنَا وَعَلِيٌّ مِنْ شَجَرَة واحِدَة ، وَسائِرُالنَّاسِ مِنْ شَجَر شَتّى ، وَاَحَلَّهُ
مَحَلَّ هارُونَ مِنْ مُوسى ، فَقال لَهُ : اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ
مِنْ مُوسى ، الّا اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي ، وَزَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ
نِساءِ الْعالَمينَ ، وَاَحَلَّ لَهُ ، مِنْ مَسْجِدِهِ ما حَلَّ لَهُ ، وَسَدَّ
الْاَبْوابَ اِلاّ بابَهُ ، ثُمَّ اَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَحِكْمَتَهُ ، فَقالَ : اَنـَا
مَدينَةُ الْعِلْمِ ، وَعَلِىٌّ بابُها ، فَمَنْ اَرادَ الْمَدينَةَ وَالْحِكْمَةَ
فَلْيَاْتِها مِنْ بابِها ، ثُمَّ قالَ : اَنْتَ اَخي وَوَصِيّي وَوارِثي ، لَحْمُكَ
مِنْ لَحْمي ، وَدَمُكَ مِنْ دَمي ، وَسِلْمُكَ سِلْمي ، وَحَرْبُكَ حَرْبي ، وَالإيمانُ
مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَدَمَكَ ، كَما خالَطَ لَحْمي وَدَمي ، وَاَنْتَ غَداً عَلَى
الْحَوْضِ خَليفَتي ، وَاَنْتَ تَقْضي دَيْني ، وَتُنْجِزُ عِداتي ، وَشيعَتُكَ
عَلى مَنابِرَ مِنْ نُور ، مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلي فِي الْجَنَّةِ وَهُمْ
جيراني ، وَلَوْلا اَنْتَ يا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدي.
لغت :
ملأ ـ با همزه مانند لفظ نبأ ـ : جماعتى
از مردم اند آنهايى كه دل وديده را با هيبت پر مى كنند ، وگفته اند : ايشان اشراف
مردم است ؛ زيرا كه ايشان با رأى وغنا پر هستند وبدين
جهت بلقيس ملكه سبا
با ايشان مشورت نمود وطلب رأى صواب از آنان كرد گفت : (يَا
أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ)
آيه.
شتّى
: جمع شتيت ـ مانند مرضى كه جمع مريض
است ـ يعنى : متفرقه وپراكنده.
تُنجز
: از انجاز يعنى وفا وقضا براى آنچه وعده
كرده شده.
عدات : جمع عدة ، اصل آن وعد ، پس تاء
از واو عوض آورده شد ، مانند لفظ هبة وسمة كه وهب ووسم بوده.
اعراب :
جمله «والملأ أمامه» [الملأ] مبتدا ، وأمامه
ظرف مستقرّ متعلق به عامل مقدّر خبر آن است ، واين جمله حاليّه است يعنى : پيغمبر صلىاللهعليهوآله فرمود همين كلام را وحال
آن كه جمع بسيارى از اشراف وبزرگان در پيشش بودند ، آن قدر كه هفتاد هزار را نزديك
مى شد.
«إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»
استثنا مفرَّغ است وتقدير كلام چنين [است] كه على از من به منزله هارون است از
موسى در جميع حيثيات يا اشهر آنها ، مگر در نبوت ، براى نبودن نبوّت پس از من ، پس
آن از قبيل اقامه سبب به مقام مسبب است ، ومستثنى منه محذوف است ، پس بنا به اوّل
دلالت مى كند بر عموم منزلت ، وبنا به دوم در اوصاف شايعه وبه زودى توضيح همين
كلام مى آيد.
قولش : «مُبْيَضّةً وُجُوهُهُمْ»
با نصب مبيضة بر اين كه حال باشد از فاعل ظرف وهمان ظرف «على منابر» است ، يا از
ضمير متعلّق آن كه محذوف وراجع به شيعه است.
[قولش] : «حَوْلي»
يا حال است نيز به اعتبار معناى احاطه ، يا خبر بعد از خبر است براى لفظ «شيعتك».
معنى :
قولش : «فقال والملأ أمامه : من كنت مولاه»
اشاره به آن است كه فرمود آن روز غدير در محلّ حضور هفتاد هزار از وجوه واشراف از
اهل مدينه واطراف بعد از تمهيد مقدمه وتقديم عبارتى كه براى بيان مراد مانند قرينه
است ، پس فرمود : «ألست
أولى بكم من أنفسكم» آيا من اولى نيستم
به شما از نفس هاى شما؟ عرض كردند : بلى ، پس فرمود :
__________________
«فمن كنت مولاه فهذا
عليٌّ مولاه» .
واز واضحات است اين كه اولويت نفس به
مؤمنين اشاره [است] به آنچه در آيه شريفه : (النَّبِيُّ
أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ)
است (پيغمبر اولى به تصرف است به مؤمنان از نفس هاى آنان) ، واين اولويت ـ همان
اولويتكه مر ذات اقدس خدا راست از حيثيت عليّت وخالقيت ـ بخشيد آن را به نبيّش ، يعنى
او را نازل به منزله خود كرد در اين اولويت ، واو هم على عليهالسلام را به منزله خودش
تنزيل نمود وقتى كه فرع آمد بر قولش وفرمود : «فمن كنت مولاه»
تا مستعان وشنوندگان بفهمند اين كه مولا از اولويت سابقه مأخوذ است ، نه به معناى
محب يا ناصر ؛ زيرا كه در اين معنى آن قدر اهميت نيست كه پيغمبر به عدم تبليغش
معاقب بشود با قول شريف الهى : (وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ
فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ)
ونه خوف پيغمبر را
براى رسانيدنش وجهى [است] تا خدا به عصمتش وعده نمايد وفرمايد : (وَاللَّـهُ
يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)
(خدا نگاه مى دارد
تو را از شر مردم) ، ونه براى امساك مردم در صحرايى كه در آن نه سايه بود ونه مسكن
، يا به غير اينها از قرائن وشواهد بر اراده معناى مهم وآن همان اولويت تصرف ورياست
مطلقه تامّه است.
قولش : «وَأَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ
مُوسى» تا به قولش : «وَسَدَّ الْأَبْوابَ
إِلَّا بابَهُ» عبارت اولى اشاره
به آن كه فرمود آن را چند مرتبه : «يا على ّ تو از من به منزلت هارونى از موسى ، به
جز اين كه نبى نيست پس از من» ٥ ، فرمود اين را در وقت حركت به جنگ وغزوه تبوك آن
موقع كه جانشين گذاشت على را در مدينه ، پس منافقان سرزنش كردند وى را وگفتند : پيغمبر
با خودش نبرد براى شوم داشتنش ، پس على عليهالسلام
به حضرت نبوى شكايت كرد از اين مطلب ، پس پيغمبر فرمود : آيا خوشدل وراضى نمى شوى
به اين كه از من در منزله ومرتبه هارون از موسى شوى ، مگر اين كه پس از من پيغمبر
نيست؟
وجمعى از علماى اماميه با اين حديث مروى
به طق فريقين بر خلافت وامامت
__________________
استدلال كرده اند ؛
به جهت اين كه ظهور تنزيل در جميع آثار واوصاف است خصوصاً به قرينه استثنا ؛ زيرا
كه آن دليل عموم است واگر مسلّم وقبول كرده شود ـ يعنى تنزيل در جميع آثار نباشد ـ
پس بر آثار شايعه دلالت مى كند وخلافت هم از آثار شايعه است ، حتى موسى وى را گفت
: (اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي)
(جانشين بكن مرا در ميان قومم) ، اينها همه واضح است.
ودر تعبير با عبارت : «إِلَّا أَنَّهُ لَا
نَبِيَّ بَعْدِي» نوعى برودت وحزازت
است نسبت به سابقش آن جا كه گفت : «وَأَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ
مُوسى» پس آن از قبيل حكايت با عين عبارت است
در استثنا ، وهر طور بوده باشد پس هر چه بوده باشد هارون را از مراتب ومقامات نسبت
به موسى ، پس همان مر امير المؤمنين عليهالسلام
راست نسبت به پيغمبر ، پس چنان كه او (هارون) شريك موسى بود در بودنش خانه اش مسجد
وبيتوته در آن ، پس همچنين على عليهالسلام
شريك رسول خدا بود در آن ، وهمچنين در بستن درها ـ همه آنها ـ مگر درِ على عليهالسلام را ، پس شريك شد با
نبى در آن.
وما اكتفا مى كنيم در اين باب به ذكر
خبرى كه روايت كرده آن را در بحار از امالى وعيون در ضمن آنچه بيان فرموده آن را
حضرت رضا عليهالسلام
از فضايل عترت طاهره فرموده : پس امام چهارم پس خارج كردن اوست مردم را از مسجدش
سواى عترتش را ، حتى تكلم نمودند مردم در اين خصوص وتكلم نمود عباس پس عرض كرد : يا
رسول الله! على را رها نموده وگذاشتى ، وما را خارج كرده وبيرون انداختى؟! پس حضرت
(در جوابش) فرمود : من او را ترك نكرده وشما را بيرون نراندم ولكن خدا تركش نموده وشما
را بيرون كرد ، ودر اين است تبيان قول وى على را : تو از من در منزلت هارونى از
موسى.
علما (كه مخاطب حضرت بودند) عرض كردند :
در كجاست اين از قرآن؟ حضرت أبو الحسن عليهالسلام
فرمود : ايجاد بكنم شما را در اين باره قرآنى كه بخوانم بر شما؟ عرض كردند : بيار
، فرمود : قول خداى عز وجلّ : (وَأَوْحَيْنَا
إِلَىٰ مُوسَىٰ وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّآ لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ
بُيُوتًا وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً)
ووحى فرستاديم سوى موسى وبرادرش اين را كه : «جاى بگيريد براى قومتان در مصر خانه
هاى چندى وخانه هايتان را قبله قرار دهيد» ، پس در اين آيه است منزلت هارون از
موسى ، ودر همان (آيه) است نيز منزلت على عليهالسلام
از رسول
__________________
خدا صلىاللهعليهوآله با اين همه دليل
ظاهر در قول رسول خدا صلىاللهعليهوآله
است وقتى كه فرمود : اكنون اين مسجد حلال نمى شود به جنب مگر به محمد وآل او .
شارح مى گويد : شايد متوهمى توهم كند
اين را كه رعايت احكام وحفظ حدود شرعيه ونواميس الهيه از حلال وحرام تفاوت نمى كند
در آن رعيّت با امام ، پس زمانى كه دخول جنب ودرنگ كردن او در مساجد بلكه مرورش
نيز از دو مسجد (مسجد مكه ومدينه) حرام باشد ، پس مراعات اين حكم براى امام اولى وانسب
است ؛ چون به درستى كه رئيس وقتى كه مواظبت در مراعات احكام نمود پس مرئوس نيز
آنها را مراعات مى نمايد ؛ زيرا كه «الناس على دين ملوكهم» (مردم در دين ملوك
خودشان اند) مخصوصاً آن گاه كه او را سمت مبلّغيت يا احتساب شرعى بوده باشد ؛ زيرا
كه اگر كسى به چيزى امر كند يا از چيزى نهى نمايد ، قولش اثر نمى كند ومؤثر واقع
نمى شود مادامى كه خودش به آن عمل ننمايد ؛ چنان كه در آيه شريفه : (كَبُرَ
مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ)
فرموده : «بزرگ شد نزد خدا از روى دشمن داشتن اين كه بگوييد آنچه را نمى كنيد» وخواجه
در حافظه اش گفت :
مشكلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
|
|
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى
كنند
|
پس مى گوييم در جوابش با حول خدا وقوت
او : به درستى كه اهل بيت عصمت وطهارت ـ سلام الله عليهم ـ هر چندى كه در عوالم
نورانيتشان در آن مقام وحيثيت اند كه فرمودند : نحن أهل البيت لا يقاس بنا أحد
(ما اهل بيت قياس
كرده نمى شود به ما نفرى) چنانچه وارد شده در اخبار اين كه انعقاد نطفه شان وتولد ونشو
ونما وحيات وممات آنان شباهت ندارد به چيزى از احوالمان وبه آن است اشاره در بعضى
فقرات زيارت جامعه : «وَنُفُوسُكُمْ
فِي النُّفُوسِ ، وَآثارُكُمْ فِي الْآثارِ ، وَأَجْسَادُكُمْ في الْأَجْسَاد ، وأَسْمَاءُكُمْ
في الأسْمَاء ، وَقُبُورُكُمْ فِي الْقُيُورِ ، فَمَا أَحْلَى أَسْماءَكُمْ ، وَأَكْرَمَ
أَنْفُسَكُمْ! (ونفس هاى شما در
ميان نفس ها وآثار ، شما در ميان آثار ، [واجساد شما در ميان اجساد] ، ونام هاى
شما در ميان
__________________
نام هاى مردم ، وقبرهاى
شما در ميان قبور ، پس چه شيرين شده نام هايتان ، وعزيز شده نفس هايتان!) يعنى
آنان با بودن ايشان ميان مردم ، اجساد آنان ميان اجساد مردم واسمايشان ميان اسماى
مردم وقبورشان ميان قبور مردم ، پس شبيه نمى شود احوال آنان به احوال اينان ، ولى
با آن همه احكام الهيه از واجبات ومحرمات وآداب وسنن ، فرق نيست در آنها بين رعيّت
وبين ايشان ، اگر چه بعضى قول ها در بعضى طوايف شيوع يافته ، حتى اين كه شنيدم
تأمل در نجاست قاذورات امام عليهالسلام
[را] از بعضى فرق ، وسؤال كرده روزى مردم از عوام آن فرقه از عالم خودشان از حكم
قاذورات امام از حيثيت طهارت ونجاست ، پس حال عالم تغيير يافته گفت : «ما لك ولهذا؟!
چه كار است تو را با اين سؤال؟!». غايط امام بر لحيه وريش من ، وغايط من بر لحيه وريش
تو!» ، پس به درستى كه اين جواب او اشعار به قول به طهارت مى كند هر طور باشد.
پس امثال اين كلمات ، صادر است از غلات
([يعنى] آنان كه در حق ائمه غلّو مى كنند) ؛ قائل نيستيم ما به آنها مگر اين كه مى
گوييم : چنان كه پيغمبر ما را خصايصى هست كه آنها را علما ـ مؤيدشان نمايد خداى
تعالى ـ در باب واجبات ومحرمات وغير آنها شمرده اند ، پس اكثر آنها به نفس خودش
مخصوص است مانند حلال بودن زيادتر از چهار زن با نكاح دائمى ، وبعض از آنها اشتراك
مى كند با او على عليهالسلام
وپسرانش مثل آنچه كلاممان در آن است ودر آن خصوص سخن مى گوييم از جنابت در مسجد وبيتوته
(شب ايستادن وشب به سر آوردن) در آن وگشودن درش به آن چنانچه محلّل وحلال كرده شده
بود در حق موسى وهارون وذريّه شان.
ومخفى نمايد اين كه حكمت در آن ، بيان
اختصاص مسجد به ايشان است ؛ چنان كه مستفاد مى شود از تنظير با موسى وهارونى كه
خانه هايشان به قوم خودشان قبله قرار گذاشته شد ومسجد چنانى كه آن بيت خداست همان
بيت نبى اوست ؛ زيرا كه خالق جسم نيست كه در آن ساكن شود وبراى خودش آن را مسكن
ومأوا پذيرد ، پس انتساب به نبى ووصى ، انتساب به سوى خداى تعالى است ، واز آن جا
كه اقامه شعائر خدا واحياى دين او واصلاح امور عباد وى به سبب رئيس ومولاى كل است
، پس مركز حكومت ومقرّ خلافت همان [است] مسجد كه آن خانه رئيس است ، پس به همان
جهت خداى تعالى مباح نمود برايش وبراى ذريه اش خوابيدن وبيتوته كردن ومناكحت
نساء را در آن براى
ايشان چنانچه مباح كرد آن را براى ساير مردم در خانه هاى خودشان.
همه اينها را شنيدى ، با اين كه ايشان
كمال تأدّب در امثال اين موارد [را] مى پذيرند ، وجز اين نيست كه غرض بيان امتياز
آن بزرگواران وحفظ مراتب وشئونات ايشان است.
قولش : «ثُمَّ لَهُ قالَ : أَنْتَ أَخِي
وَوَصِيِّي وَوارِثِي» إلى آخره. معنى
واضح وخبر مروى در بحار از كتاب إعلام الورى كه شيخ طبرسى مرحوم راست از جابر ، اكثر
مضامين آن را مشتمل است گفت : زمانى كه على عليهالسلام
با فتح خيبر به حضور خير البشر قدوم نمود فرمود برايش رسول خدا : يا على! اگر نبود اين
كه بگويند درباره تو طايفه اى چند از امّت من آنچه گفتند نصارا در حق عيسى ، هر
آينه مى گفتم در باره تو امروز قولى كه به اشراف وافخام مگر آن كه بر مى داشتند ومى
گرفتند از خاك دو پايت واز باقى مانده وزيادتى طهورت (آب وضو) در حالى كه شفا مى
جستند ، اما كفايت مى كند تو را اين كه بوده باشى از من ومن از تو ، وارثم تو ووارثت
گردم ، واين كه تو از من در منزلت هارونى از موسى ، مگر آن كه پس از من پيغمبرى
نيست ، واين كه تو برى مى كنى ذمه مرا ومقاتله مى كنى بر سنت من ، واين كه تو در
آخرت نزديك ترين مردمانى به من ، واين كه تو فردا بر سر حوض جانشين منى ، واين كه
تو اول كسى كه داخل به جنت مى شود از امت من ، وبه درستى كه شيعيان تو بر روى
منبرها از نور مى باشند در بهشت همسايگان من ، وبه درستى كه جنگ با تو جنگ با من
است وآشتى با تو آشتى با من است ، واين كه سرّ وپوشيده تو سرّ من است ، واين كه
علانيه وآشكار تو علانيه من است ، واين كه سريره ونهان سينه تو مانند سريره ونهان
سينه من است ، واين كه پسران تو پسران من اند ، وبه درستى كه تو وفا مى كنى وعده
مرا ، وبه درستى كه حق بر زبان تو ودر قلب تو وميان دو چشم تو است ، وبه درستى كه
ايمان آغشته گوشت وخون تو است چنانچه آغشته پوست وخون من است ، وبه درستى كه وارد
نمى شود بر حوض دشمن گيرنده تو وغايب نخواهد شد هرگز از آن دوست دارنده تو فردا (قيامت)
تا كه وارد مى گردند بر حوض با تو.
پس على عليهالسلام
به سجده افتاد ، پس از آن فرمود : الحمد لله الذي مَنَّ عَلَيَّ بالإسلام
وعلّمني القرآن ، وحبَّبني إلى خير البرية خاتم النبيين وسيّد المرسلين ؛ إحساناً
منه إليّ ، وفضلاً منه عليّ
(حمد مر خداى راست كه منّت نهاد بر من به اسلام وتعليم كرد به من قرآن را ومحبوب
به من نمود مرا به بهترين مخلوقات ، خاتم پيغمبران وسيّد مرسلين از روى احسان از
او به
من وتفضل از او بر من
.
واز آشكار ومعلوم است اين كه اكثر
عبارات اين روايت متقاربه به فقرات دعا بر سر مطلب واحدى بر مى گردد كه آن عمده
است وآن همان مسئله تنزيل است ، به اين معنى كه على عليهالسلام
به منزله نفس رسول صلىاللهعليهوآله
منزّل است ؛ چنانچه نشان مى دهد آيه مباهله از آن تنزيل ، پس مترتّب مى شود تمام
شئونات نبى بر نفس امير المؤمنين جز نبوت.
وبراى وضوح مطلب پس صرف نظر مى كنيم از
آن وعنان بيان را بر آخر خبر كه اشاره شده به آن در آخر دعاى منقول در اين فصل ، آن
جا كه فرمود : «لَوْ
لا أَنْتَ يَا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي»
(اگر نبودى تو اى
على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من) ، پس مى گوييم : با قطع نظر از اخبار معتبره
مرويّه در بيان قسيم بودنش بهشت وجهنم را
از پيغمبر در اين مضمون واز اين قبيل : حبّك إيمان ، وبغضك كفر ونفاق
(دوستى تو ايمان ودشمن تو كفر ونفاق است).
به درستى كه ايمان فرقش با اسلام اگر با
عموم وخصوص مطلق بوده باشد به اين معنى كه اسلام اعم بشود ؛ زيرا كه آن قول به
شهادتين (توحيد ونبوت) است وايمان ، اخصّ از آن است ؛ به جهت اين كه آن (ايمان) اسلام
است با ولايت ومعرفت امامت ، پس امر واضح است ؛ چون كه مقوّم ايمان ومميز آن از
اسلام همان ولايت وامامت است.
واگر بگوييم ـ چنانچه مشهور است ـ به
درستى كه اسلام از سلم كه به معنى انقياد وتسليم به امر خداى تعالى است وآن غالباً
با قول است ، وايمان همان تصديق قلبى باطنى است واسلام براى امر ظاهرى بود ، آرى
ثمره ونتيجه اش در اين مقام ظاهرى ظاهر مى گردد به حفظ مالش ونگاه داشتن خونش وجواز
ملاقات وتواصل تا به غير آنها از احكام اسلام ، واما ايمان چون كه از امور باطنيه
است پس ثمره اش در عالم باطن نزد ذات مقدسى كه مخفى نماند بر او سرائر وبواطن ظاهر
مى گردد واين همان است كه اشاره شده به آن در بعضى فقرات دعاى أبي حمزه ثمالى آن
جا كه گفته : فَإِنَّ
قَوْماً آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ
__________________ ـ
لِيَحْقِنُوا
بِهِ دِماءَهُمْ فَأَدْرَكُوا مَا أَمَّلُوا ، وَإِنَّا آمَنَّا بِكَ
بِأَلْسِنَتِنا وَقُلُوبِنا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِكْنا مَا أَمَّلْنا
(به درستى كه قومى ايمان
آوردند به زبان هايشان تا به آن خون هاى خودشان را نگاه دارند ، پس يافتند آنچه را
كه اميد گرفتند وبه درستى كه ما ايمان آورديم به تو به زبان ها ودل هايمان تا عفو
كنى از ما ، پس برسان به ما آنچه اميد گرفته ايم).
چون اسلامِ اكثر مسلمين ، ظاهرى [است] وبرايش
حقيقت نبود ، اين است وجز اين نيست كه پيغمبر با ايشان مماشات ورفتار مى نمود به
جهت رعايت مصالح اسلام ، پس به تحقيق ظاهر شد از ايشان آنچه پنهان نموده بودند آن
را ودر دل هاى خودشان گرفته بودند در حق على عليهالسلام
، ومكشوف شد از اين كه ايمانشان اسلام بوده ؛ چنانچه خداى تعالى فرمود : (قَالَتِ
الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا
وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ)
(يعنى اعراب گفتند : ايمان نياوريد ، بلكه مسلم شديد وهنوز ايمان در دل هايتان
داخل نگرديده). قسم به عمر وزندگى ام به درستى كه آنان چنانچه در طايفه اى از
اخبار است : «ارتدّ الناس كلهم بعد النبي إلّا خمسة أو سبعة»
(مرتد شدند همه مردم [بعد از پيامبر] مگر پنج يا هفت نفر) به تحقيق منكشف شد سوء
سريرت وخبث طينت ايشان.
وفرمود خداى تعالى : (وَمَا
مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ
قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ
عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ)
نيست پيغمبر صلىاللهعليهوآله
مگر رسول ، آيا اگر بميرد يا كشته گردد بر پاشنه هاى خودتان باز خواهيد گرديد وهر
كه بر دو پاشنه خود برگردد پس هرگز به خدا ضرر نخواهد رسانيد هيچ چيز را وبه زودى
خدا جزا مى دهد شاكران را.
وآيا اختلافى مى بينى پس از وفات ختمى
مآب بدون فاصله ـ بنا به آنچه آن ظاهر ارتباط شرطى ميان شرط وجزاست ـ به جز اختلاف
در امر خلافت ، وآيا مظلوم ومدفوع
__________________
از حقش در اين مسئله
غير على است ، پس اين همان ارتداد وانقلاب بر اعقاب است كه در آيه به آن اشاره
شده.
پس مبيَّن وآشكار گرديد اين كه امتياز
مؤمن از ديگرى به سبب وجود امير المؤمنين على عليهالسلام
است از حيثيت قائل شدن به ولايت وخلافت بدون فصلش ونبودن همان قول ، پس آن بزرگوار
ميزان ايمان است چنان كه ميزان انساب است ؛ بنابر آن كه در اخبار معتبره ورود
يافته : إنه لا يبغضه إلا ولد الزنا
(دشمن نمى دارد او را مگر زنازاده) ، وهمچنان ميزان اعمال است ، پس هر عملى كه
صادر مى شود نه به ولايتش پس آن مردود [است] وبه همان عمل اعتنا كرده نمى شود ووقع
نخواهند گذاشت آن را در آخرت. ثابت كند ما را خداى تعالى بر ولايتش ومحشورمان
نمايد در زمره وگروه او وزير لواى شفاعتش.
ترجمه :
پس زمانى كه منتقضى گرديد روزگار پيغمبر
خاتم صلىاللهعليهوآله
، بر پا داشت دوست خود على بن ابي طالب را ـ صلوات بر آنها وآل آنها باد ـ هدايت
كننده ؛ زيرا كه پيغمبر ترساننده بود وبراى هر قوم هدايت كننده [اى] است ، پس گفت
پيغمبر وحال آن كه قوم در پيش منبرش بودند : هر كس من مولاى او باشم پس اين على
است. مولاى او. پروردگارا! دوست دار هر كه دوستش بدارد ، ودشمن بدار هر كه دشمنش
بدارد ، ويارى كن هر كه او را يارى نمايد ، وخوار كن هر كه او را خوار نمايد.
وگفت : هر كه بوده باشم من پيغمبر او پس
على است امير او ، وگفت : من وعلى از يك درختى مى باشيم وساير مخلوقات از درخت هاى
متعدده هستند ، ونازل كرد او را به منزله هارون از موسى ، مگر اين كه بعد از من
پيغمبرى نيست ، وتزويج نمود به وى خانم زنان عالميان را ، وحلال نمود برايَش از
مسجد خود هر چه براى خود حلال بود ، وفرو بست تمام درهاى مردم را كه به مسجد باز
شده بود الا در او را ، بعد از آن امانت گذاشت در نزد وى علم وحكمت را پس گفت : من
شهر علم هستم وعلى درِ اوست ، پس هر كس اراده كند حكمت را از درش بيايد ، پس گفت
برايش : تو برادر منى ووصى منى ووارث منى ، گوشت تو از گوشت من است وخون تو از خون
من است ، وسازش با تو سازش با من است ، وجنگ با تو جنگ با من است ، وايمان آغشته
به خون وگوشت تو است
__________________
چنانچه آغشته به گوشت
وخون من است وتو فرداى قيامت بر سر حوض كوثر جانشين منى ، وتو ادا مى كنى دين مرا ووفا
مى كنى به وعده هاى من ، وشيعيان تو بر روى منبرها [يى] از نور مى باشند كه سفيد
است روهاى آنها ، در اطراف من مى باشند در بهشت وآنها همسايگان من اند ، واگر
نبودى تو يا على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من.
فصل چهارم [از دعا]
دعا :
وَكانَ
بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ ، وَنُوراً مِنَ الْعَمى ، وَحَبْلَ اللهِ
الْمَتينَ وَصِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ ، لا يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ في رَحِمٍ ، وَلا
بِسابِقَةٍ في دينٍ ، وَلا يُلْحَقُ في مَنْقَبَةٍ ، مِنْ مَناقِبِهِ ، يَحْذُو
حَذْوَ الرَّسُولِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِما وَآلِهِما ـ وَيُقاتِلُ عَلَى
التَّأويلِ ، وَلا تَأخُذُهُ فِي اللهِ لَوْمَةُ لائِمٍ ، قَدْ وَتَرَ فيهِ
صَناديدَ الْعَرَبِ ، وَقَتَلَ اَبْطالَهُمْ ، وَناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ ، فَاَوْدَعَ
قُلُوبَهُمْ اَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَخَيْبَرِيَّةً وَحُنَيْنِيَّةً وَغَيْرَهُنَّ
، فَاَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ ، وَاَكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ ، حَتّى قَتَلَ
النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ ، وَلَمّا قَضى نَحْبَهُ ، وَقَتَلَهُ
اَشْقَى الاْخِرينَ ، يَتْبَعُ اَشْقَى الْاَوَّلينَ ، لَمْ يُمْتَثَلْ اَمْرُ
رَسُولِ اللهِ ـ صلىاللهعليهوآله ـ فِي الْهادينَ ، بَعْدَ
الْهادينَ وَالْاُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلى مَقْتِهِ ، مُجْتَمِعَةٌ عَلى قَطيعَةِ
رَحِمِهِ وَاِقْصاءِ وُلْدِهِ ، اِلّا الْقَليلَ مِمَّنْ وَفى لِرِعايَةِ الْحَقِّ
فيهِمْ ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ ، وَسُبِيَ مَنْ سُبِيَ ، وَاُقْصِيَ مَنْ اُقْصِيَ
، وَجَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِما يُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ ، اِذْ كانَتِ
الْاَرْضُ للهِ ، يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ، وَالْعاقِبَةُ
لِلْمُتَّقينَ ، وَسُبْحانَ رَبِّنا اِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً ، وَلَنْ
يُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ ، وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.
لغت :
قول او : «يَحذُو حَذْوَ الرَّسُولِ»
ـ به حاء مهمله وذال معجمة ـ از حذاء كه به معنى برابرى كردن واندازه گرفتن است.
گفته مى شود : «حذا النعل بالنعل» يعنى اندازه گرفت به كفش وبا كفش ديگر وبرابر
نمود آني را به آن ، ومى گويند : «حذا حذو فلان» يعنى كار كرد مثل كار كردن او.
قول او : «قَدْ وَتَرَ فيه»
وَتَرَ الرّجلَ يعنى : ترسانيد آن مرد را ، وَوَتَرَ القومَ يعنى : قرار داد جفت
قوم را طاق ، يعنى ناقص نمود ايشان را وكشت از ايشان.
صناديد
: جمع صندد مانند لفظ زبرج : سيّد شجاع.
أبطال
: جمع بَطَلَ ـ به تجريك ـ : مرد قوى ومبارز
در معركه وپيش رونده براى جنگ وگير ودار.
قول او : «وَناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ»
ناوشه تناول در قتال وبه يكديگر نزديك شدن براى كارزار ، وطلب كردن ، شتابانيدن وشتابيدن.
وذؤبان
: ـ به ضم ذال معجمه ـ جمع ذئب ومعناى آن
واضح است ، اطلاق كرده مى شود بر او كلب برّ (گرگ). ذؤبان عرب : دزدان وفقرا ودرويشان
است.
قول او : «أحقاد»
از حقد به معنى عداوت است.
قول او : «أضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ»
ـ به ضاد معجمه ـ به معنى مواظبت وامساك [و] كينه در دل گرفتن است ، أضبّ عليه
يعنى : در دل براى او كينه گرفت ، وأضبّ فلاناً يعنى : لازم شد او را ، وناكثين
آنان كه بيعت امير المؤمنين عليهالسلام
را شكستند مانند اصحاب جمل ، چنانچه قاسطين آنان اند كه انحراف نمودند از او مثل
اصحاب صفّين ، ومارقين آنان كه از دين بيرون رفتند چنانچه بيرون رود سهم از قوس وايشان
همان ظالمان اند كه بر او خروج كردند مانند اصحاب نهروان.
نحب
: بحاء مهمله ـ موت وحاجت ومدّت.
إقصاء
: به معنى إبعاد يعنى دور گردن.
وتشريد
: يعنى پراكنده نمودن وراندن.
أقصاه
: يعنى او را در محلّ دورتر قرار داد.
اعراب :
قول او : «هُدىً مِنَ الضَّلالِ وَنُوراً مِنَ
الْعَمى» زمانى كه هدىً اسم معنى شود ، مانند
نور معطوف بر آن جايز نمى شود خبر بودن اينها از اسم عين ، پس چاره نيست از تأويل
آنها به معنى هادى ومنور ، يا قرار دادن آنها از قبيل «زيدٌ عدلٌ» از باب مبالغه ؛
چون به درستى كه هدايت ضدّ ضلالت وگمراهى ، ونور ضدد عمى ونابينايى است ، وضدّ با
ضدّ در طرف مقابل است ، پس ابعاد به آن لازم مى آيد ، پس گويا گفته شده : «إبعاداً
به سبب الهداية من الضلال وبه سبب النور من العمى».
قول او : «حذوَ الرسول»
حذو مفعول مطلق نوعى است مثل : ضربت ضرب الأمير.
قول او : «على التأويل»
على براى استعلاء است با مدخولش بر «يقاتل» متعلق است ، ومقاتله مبنى ومؤسَّس بر
تأويل بود ، واگر نه چنين باشد پس اهل توحيد واهل قرآن جايز نباشد مقاتله مسلِم با
او ؛ به جهت اين كه شهادتين اثر آنها حفظ دماء واموال است چنان كه در فصل سابق
گذشت ، مگر اين كه گاهى براى بعضى فرقه ها از فتنه ها وبدعت ها اتّفاق افتد به حثى
كه موجب ارتداد وخروج از دين مى گردد ، ونمى داند آن را مگر امام عليهالسلام ؛ زيرا كه تأويل
قرآن را مى داند ، پس ظاهر شد وتبيّن يافت اين كه قتال آن بزرگوار با ايشان مبنى
بر تأويل قرآن بود.
قول او : «يتبع أشقى الأوَّلين»
جمله حاليه است از فاعل «قَتَلَه» ، يعنى اين كه قتل او امير المؤمنين عليهالسلام را تبعيت است شقى
ترين اوليان عاقر (پى كننده) ناقه صالح را ؛ زيرا چنان كه ناقه صالح از آيات خدا
بود ، خارج نمود آن را از سنگ به اعجاز وخارق عادت وبراى قوم در آن منفعت هاى چندى
بود ، از جمله آنها اين كه چشمه قوم براى كافى نبودنش ، آب آن يك روز مخصوص ناقه
بود وروز ديگر مخصوص قوم ؛ چنان كه در آيه شريفه به آن اشاره كرده : (هَـٰذِهِ
نَاقَةُ اللَّـهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّـهِ وَلَا
تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)
إلى قوله : (لَّهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ
مَّعْلُومٍ)
وهمچنين امير
المؤمنين آيه اى از آيات خدا بود ومنافع او واضح بود ، با وجود منافعش ملت را بكشت
او را شقى ترين اشقيا وشقى تر از پى كننده ناقه صالح.
قول او : «وَجَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِمَا يُرْجى
لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ»
قولش «بما» متعلق است به «جَرَى» يعنى : جارى شد قضاى خدا برايشان به مظلوميت ومقهوريت
وغصب حقوق وسدّ ابواب وترك مراعات مودت ودوستى كه وصيّت شده بود به آن مر ايشان را
تا به غير اينها از مصائب وارده كه براى آنها اميد گرفته مى شود به حكم اين كه با
عسر ، يسر است واين كه صبر كليد فرج است واين كه تسليم براى امر خدا او را مقامى
عظيم ومراتب عاليه است.
قول او : «إذ كانت»
تعليل است اين مطلب را يعنى : مالك ، تصرف مى كند در ملك خود آنچه مى خواهد ، پس
اگر غصب كرده شود حقّ آل محمد وقت قليلى از زمان با صبر ايشان بر قضا وراضى
بودنشان به آنچه برسد آنان را ، پس به تحقيق عوض داد خدا از آن
__________________
به ملك طويل وسلطنت
تامّه در دنيا وآن سلطنت آل محمد است.
قول او : «وسبحان ربّنا» وسبحان ، مفعول
مطلق نوعى است يعنى : تسبيح مى كنم مثل تسبيح رب خودمان (مثل تسبيحى كه خدا ذات
خود را به آن تسبيح كرده) ؛ چنانچه ابن هشام گفت ؛ زيرا كه هر تسبيح پسنديده نيست وهر
تنزيه مرضىّ نه ، اين معنى در آن وقت است كه مصدر مبنى به فاعل باشد ، واگر مبنى
به مفعول شود پس معنى واضح است يعنى : تسبيح مى كنم تسبيح ربّ معبود به حق (مثل آن
تسبيحى كه مخلوقات براى رب معبود به حق مى كنند) نه معبودات باطله.
قول او : «إن»
در «إِنْ
كانَ وَعْدُ رَبِّنا» مخفَّفه از مثقَّله
است وبه همين جهت لام در خبر كان [لمفعولاً] كه بعد از آن واقع است داخل شده.
بلاغت :
قول او : «حَبْلَ اللهِ الْمَتِينَ»
تعبير به حبل از امير المؤمنين عليهالسلام
استعاره مصرحّه است كه «مشبّه به» ذكر شده واراده كرده شده به آن «مشبَّه» ، ووجه
شبه اسباب نجات بودن او است از غرق وحرق در مضيق بئر (در تنگناى چاه) ولجّه بحر ووسط
دريا ، مانند غريق كه به هر گياه خشك وخس وخاشاك چنگ مى زند ، پس وقتى كه به حبل
قويم ومتينى تمسك نمود وبه ريسمان با دوام ومحكمى چنگ زد منقصم نمى شود وگسيخته
نگردد ومى رساند او را به ساحل ونجاتش مى دهد واز موت ومرگ مى رهاند ، پس آن همان
نجات مسبب از اعتصام به حبل است.
پس همچنين غرق شونده در ظلمت هاى جهل وكفر
، نجات نيابد مگر به اعتصام به اسباب هدايتى كه از جانب خداى تعالى نصب كرده شده
است ، وهمين است معنى انتساب به خدا ؛ زيرا كه اين حبل از جانب خداى تعالى آماده
شده است.
وقول او : «متين»
استعاره ترشيحيّه است براى بودن آن از ملائمات «مشبه به» چنانچه انشاب (در بدن
ناخن به چيزى) از ملائمات اظفار است در «أنشبت المنيّة أظافرها» فرو برد مرگ چنگال
ها وناخن هاى خود را.
وهمچنان است كلام در «صراط» پس آن
استعاره مصرّحه است چنانچه «مستقيم» استعاره ترشيحيه است ، ووجه شب در تشبيه على عليهالسلام به صراط ، موصل به
مطلوب بودن
او است وآن مطلوب جنت
است يا رضوان (خشنودى) خدا ورسيدن وفائز شدن به مراتب عاليه وامثال آنها.
قول او : «وَناوَشَ ذُؤبانَهُمْ»
ذؤبان استعاره مصرّحه است ، اراده شده به آن اشرار عرب به مشابهت شرارت ودزدى وفساد
كردن واذيّت نمودن ، و «مناوشه» ترشيح است.
قول او : «فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ»
اراده اشياء وديعه گذاشته شده از احقاد استعاره مكنيّه است واثبات ايداع به آنها
با قولش : «فأودع» اسعاره تخيليّه است چنانچه در قول ايشان : «أنشبت المنية
أظفارها» هم بدين قرار است ، ووجه شبه اين كه اشياء مودّعه چنانچه به عينها محفوظ
است وتغيّر وتبدّل نمى پذيرد چنانچه آن شأن وديعه است ، پس همچنين است احقاد واظغان
مكنونه وكينه ها وبغض هاى مدفونه در قلوب اولياء مقتولين ودل هاى دوستان كشته
شدگان در آن غزوات نسبت به امير المؤمنين عليهالسلام
براى عمده واصيل بودنش در همان معارك ، باقى نماند خانه اى مگر اين كه براى آن
خانه ماتمى بر پا كرد.
قول او : «فأضبت»
يا بر اعجام ضاد (بالضاد با نقطه خواندن) پس استعاره نيست در آن ، بلكه همان بع
معنى الزام وامساك است بنا به آنچه شناختى ، اما اگر به صاد مهمله باشد از صبّ
الماء (ريخت آب را) پس آن استعاره تخيليّه مى شود. قلوب چنانى كه همان مرجع ضمير
فاعل است تشبيه شده در نفس به آبهاى ريزان ، استعاره به كنايه است ووجه شبه
استيلاء واستيعاب لقام دست يافتن به چيزى است.
معنى :
قول او : «لَا يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فِي رَحِمٍ
وَلاَ بِسابِقَةٍ فِي دِينٍ»
اما قرابت در رحم پس او پسر عم حضرت رسول است با قطع نظر از بودنش برادرى كننده وى
را وداماد برايش وپدر دو سبط (حسنين عليهماالسلام)
اش ، پس اين ارتباط نسبى ميان او وميان رسول مخصوص به او است ، سبقت نمى كند به او
در اين ارتباط يك نفر.
آرى خدشه ممكن است در آن با عباس وحمزه
دو عمّ رسول ؛ زيرا كه آنان نزديك ترند از پسر عمّ براى بودنشان در درجه اولى ، اما
آن مدفوع است به آنچه وارده شده در اخبار در اين مقام در اولويت على عليهالسلام از عباس به مواريث
نبوّت به اين كه : «أعيان بني الأم أولى من بني العلات».
چون به درستى كه عبد الله وأبو طالب از
يك پدر ومادر متولّد هستند ، اما عباس وغير او از مادران مختلف ، واگر از اين جواب
اغماض كنيم وچشم بپوشيم پس مى گوييم : بعيد نيست در اين عبارت قرار دادن قرابت رحم
، وسبقت [در] دين به هيئت اجتماع ، مانند خاصّه مركبّه در قولمان : «الخفاش طائر
ولود» (شب پره پرنده ولود ـ بدون تخم زاينده وشيرده ـ به خلاف ساير طيور است) پس
اگر اقرب بودن «عم» را از «ابن عم» قبول كنيم پس در دين سابقه نيست ايشان را ، پس
حمزه قبول نمود اسلام را در سال سيّم از بعثت ، وعباس پس از هجرت به مدينه بعد از
غزوه بدر ، اما على عليهالسلام
پس به او صلىاللهعليهوآله
ايمان آورد در روز ثانى پيش از همه كس وسبقت ننمود به او در دين ، احدى ونفرى از
مردان ، پس خداى راست خير كثير آن بزرگوار. مسبوق در قرابت رحم وسابقه دين نيست وملحوق
از حيثيت فضيلت ومنقبت نه.
قول او : «وَلَا تَأْخُذُهُ فِي اللهِ لَوْمَةُ
لائِمٍ» يعنى اين كه آن بزرگوار زمانى كه در
افعال واقوال وحركات وسكنات خود غرضش رضاى خدا شد ومنظورش رضوان الهى بود ، پس
اعتنا به رضاى مخلوق يا سخط وخشم وى نمى كرد ومى گفت ومى فرمود آن سخن را كه خدا
به آن راضى مى شود وخشنود مى گردد ، هر چندى كه خلق به آن خشم كنند ، نه چنان كه
كرد آن را خطيب در دمشق حتى فرمود او را سجاد عليهالسلام
: ويحك
أيّها الخاطب ، اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق!
واى بر تو اى خطبه خواننده! گرفتى رضاى مخلوق را به عوض دادن به آن خشم خالق را!
ودر مراعات رضاى خالق چنان بود كه
ملاحظه نمى كرد خويشى وقرابت خود را ، حتى اين كه نظر نكرد به برادر خويش عقيل آن
موقع كه او از اسراى بدر بود ، با اين كه ملتجى شد به وى به سبب اخوّت وبرادرى ، ومراعات
ننمود حقوق خواهرى را در خانه امّ هانى روز فتح مكّه وقتى كه داخل شد به آن خانه
براى بيرون آوردن مقصّرين ، وگفت در حقّ دختر خود امّ كلثوم در قضيه قلاده اى كه
عاريت گرفته بود آن را از خازن بيت المال تا سه روز ، پس على عليهالسلام ملتفت به آن شده وعتاب
كرد دخترش را ، بعد از آن ابن أبي رافع را بخوانده وى را عتاب كرده پس عرض كرد : عاريه
دادم آن قلاده را به او به شرط ضمان (يعنى اگر تلف وضايع شود بايد از عهده آن
برآيد). پس حضرت آن وقت فرمود : اگر
__________________
همين (شرط ضمان) نبود
هر آينه امّ كلثوم اول هاشميه مى شد كه بايد دستش بريده شود
، تا به غير اينها از حالات منقوله اش كه كاشف است از تصلّب او در امر دين بدون
ملاحظه ملامت ونه عتاب.
قول او : «فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً
بَدْرِيَّةً».
شارح مى گويد : امّا «احقاد بدريّه» پس
واضح است ؛ به جهت اين كه محاربه با اهل مكه وعمده در ايشان بنو اميّه بوده ، وهمچنين
است «احقاد حنينيه» ؛ چه به درستى كه محاربه هر چند كه با طايفه هوازن بوده ، الا
اين كه اهالى مكه ، واز آنان است بنو اميّه ـ ظاهر شد از ايشان در اين غزوه بعضى
اقدامات از متزلزل ومضطرب بودنشان از جهت فتح مكّه ، قريب به يك ماه يا دو ماه پيش
از اين ، حتى اين كه پيغمبر صلىاللهعليهوآله
اكثر ايشان را از غنيمت هاى حنين قسمت كثيره عطا فرمود وانصار را نداد ، ونبود اين
مگر براى تأليف قلوب وجلب ايشان وبراى بستن باب فتنه وفساد آنان ، واينها همه واضح
است.
وجز اين نيست كه اشكال در «احقاد خيبريه»
؛ است زيرا كه محاربه با يهود بود وظاهر نشد بعد از نبى صلىاللهعليهوآله نسبت به امير
المؤمنين عليهالسلام
چيزى كه صحيح شود انتساب آن به آثار اين محاربه ، لكن جواب ممكن است از آن به اين
كه فتح زمانى كه در اين غزوه [واقع شد] ، به نام نامى واسم سامى امير المؤمنين عليهالسلام وقلع او باب خيبر را
[بود] كه از اخبار وسير معروف است حتى در آن باره اشعار وابيات هم گفته شده ؛
چنانچه در قصيده ابن أبي الحديد است :
يا قالع الباب الذي عن حمله
|
|
عجزتْ أكفّ أربعون وأربع
|
(اى كَننده درى كه از حمل آن دست هاى چهل وچهار
نفر عاجز مى شد!) با اين كه مردان صحابه منهزم شد هر فردى از ايشان با لشكرش [پيش]
از او در ايّام سابقه وبا انهزام وگريختن خودشان در يوم گذشته اميد مى گرفت هر يكى
از ايشان دادن پيغمبر رايت نصرتْ اثر را فردا براى خودش به جهت وعده پيغمبر كه به
فرمايش خودش كرده بود «لأعطينّ الراية غداً رجلاً يحب الله ورسوله ، ويحبه الله
ورسوله
(البته مى دهم فردا
__________________
اين رايت را به مردى
كه دوست مى دارد خدا ورسولش را ودوست دارد او را خدا ورسول وى) براى مأيوس بودن
ايشان از حضرت شاه مردان به جهت مبتلا بودنش به شدت به درد چشم ، پس وقتى كه فردا
شد پيغمبر صلىاللهعليهوآله
على را بخواند واو چشمش درد مى كرد ، بنا به فرموده حضرت نبوى حاضر شد ، پس عَلَم
را به وى عطا فرمود پس از آن كه شفا داد چشمش [را] به لعاب شريف خود وگفت : اللهم احفظه من بين
يديه ومن خلفه وعن يمينه وشماله
، وقه الحرّ والبرد
... (بار پروردگارا! حفظ
كن او را وپاسش دار از پيش واز پس واز راست وچپش ، ونگاهش دار از گرمى وحرارت وسردى
وبرودت) تا آخر آنچه كه فرمود.
واز آشكار وبديهى است اين كه اينها
اسباب عظيمه است اصحاب كبار را براى كينه وعداوت ، چنانچه فرار وگريختن در غزوه
حنين در اوّل امر وقتى كه رسيد بديشان عين سوء ونظر بد به سبب ملاحظه كثرت لشكر
اسلام وعدم بقاى اصحاب با نبى مگر قليلى وكمى كه قريب به ده مى شد [ند] ، واز همان
باقى شوندگان وفرار نكنندگان بود امير المؤمنين عليهالسلام
، حتى اين كه پيغمبر صلىاللهعليهوآله
چون هزيمت وگريختن اصحاب را ديد عمش عباس را كه جَهورى الصوت بود امر فرمود به اين
كه ندا كند وبخواند ايشان را ، پس عباس به صوت بلندتر خود گفت : «يا أصحاب سورة
البقرة ، ويا أهل بيعة الشجرة ، أين تفرّون؟!»
(اى اصحاب سوره بقره! واى اهل بيعت شجره! به كجا مى گريزيد؟!) بعد به درستى كه
پيغمبر با بودنش كه شعر نمى خواند مگر با حالت انكسار وشعر نمى فرمود ـ چنانچه در
آيه شريفه (وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا
يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ)
اشاره [بدان] هست ـ به كلام موزونى تكلم [نمود].
__________________
كشف غطاء الكربة عن
وجه دعاء الندبة
تأليف : محدث اُرومى
تنظيم وتصحيح : سيد
صادق حسينى اشكورى
بسم الله الرحمن
الرحيم
درآمد
درباره مؤلف اين اثر ، دانشمند خبير وپرمايه
، مفتخر انديشمندان معاصر ، ومحقق برجسته وخدوم ، بايسته ها وشايسته ها در اين
مجموعه وجز آن گفته ونوشته شده است.
سخن از دعاى ندبه ـ كه كتاب حاضر شرحى
بر آن است ـ نيز در اين مقال بى معناست ؛ چرا كه نكات مهم وجوانب مختلف آن در اين
شرح بررسى شده است.
لذا فقط در اين كوتاه نوشتار به ذكر
نكاتى چند درباره اين اثر مى پردازيم كه گمان مى رود توجه بدانها ضرورى است :
الف. نام كتاب
مؤلف برجسته بر حسب نذر شرعى كه داشته
به شرح حاضر بر دعاى ندبه با عنوان نشر الكربة في شرح الندبة پرداخته وبنا داشته
كه شرحى مفصل تر با نام نشر لواء الكربة في شرح دعاء الندبة بنگارد. كلمات مؤلف در
مقدمه نشان مى دهد شرح مفصل را نيز تأليف نموده ، واز سخنان فرزند برومند وى ظاهر
مى شود كه شرح مفصل در مجلدات فراوان تأليف شده ، ولى هر دو شرح تكميل نشده است.
از طرفى ديگر ، گمان مى رود بناى مؤلف
آن بوده كه فقط يك شرح بنگارد ؛ چون در شرح حاضر به تفصيلهايى پرداخته است كه از
يك شرح مختصر انتظار نمى رود ، وصفحاتى كه خوانندگان عزيز ملاحظه مى فرمايند در
واقع هنوز مقدمات كتاب وفقط شرح چند فقره متفرقه از دعاى ندبه است.
ولى اين گمان را شيوه كارى مرحوم محدث
ارموى مردود مى نمايد ؛ چرا كه او از تكثر گرايى در حاشيه زدن وافزودن مطالب علمى
باكى نداشته است.
مؤلف ، بعدها نام ديگرى بر كتاب حاضر ـ
كه شرح مختصر وى است ـ با عنوان كشف غطاء الكربة عن وجه دعاء الندبة (انتخاب كرده)
وآن را بر صفحه اول اوراق آن درج نموده است.
ب. ترتيب مطالب
دفترى كه مؤلف ، مطالب را در آن يادداشت
كرده حالت پيش نويس داشته واز كيفيت نگارش صفحات بر مى آيد كه مؤلف بنا داشته پس
از تكميل به پاك نويس آن بپردازد ، لذا در نحوه ارائه مطالب ، سبك نگارش آن وربط
بين مطالب خللى پيش آمده است.
جهت حفظ امانت در متن ، كيفيت نگارش متن
را همان گونه كه بود عرضه نموديم وفقط در ترتيب صفحات ومطالب ، جابه جايى هاى
مختصرى انجام شد تا ارتباط مطالب با يكديگر بهتر حفظ گردد.
ج. تاريخ تأليف
در لا به لاى يادداشت هاى مؤلف چند
تاريخ به چشم مى خورد كه سال هاى شروح به تأليف ومشغول بودن مؤلف بدان را نشان مى
دهد واز طرفى ديگر پراكنده بودن مطالب وپيش نويس بودنِ كتاب را تصحيح مى نمايد.
تواريخبدان گونه كه در كتاب آمده بدين قرار است :
٤
رمضان المبارك ١٣٦١ : سالى است كه عالم
جليل ميرزا محمد على آقا صاحب ريحانة الأدب به قم مشرف شده وبر حسب تقاضاى مؤلف ، دعاى
ندبه را از روى نسخه خطى مزار ابن مشهدى كه در كتاب خانه مرحوم آية الله نجفى
مرعشى موجود بوده استنساخ كرده وبراى وى تحفه آورده است. اين تاريخ نشان مى دهد كه
مؤلف در آن اوان يا مشغول شرح بوده ويا اقلاً از اين تاريخ شروع به نگارش آن نموده
است.
٢
محرم الحرام ١٣٦٥ مطابق با ١٦ / ٨ / ١٣٢٤ شمسى :
فايده اى را نوشته است در اعتبار دعاى ندبه با استفاده از عبارت «وعرجت بروحه إلى
سمائك».
عيد اضحى از سنه ١٣٦٣ هجرى قمرى : فايده
اى را به نقل از حاشيه استبصار نقل نموده است.
٥
صفر ١٣٦٤ هجرى قمرى : درباره تعبير به «نضّر
الله وجهه» بيانى دارد.
١٢
ربيع الاول ١٣٦٤ هجرى قمرى :
مطلبى را از نسخه خطى مهج الدعوات ابن طاووس نقل نموده است.
٢
/ ٢ / ٢٤ شمسى : هنگام شرح عبارت «عقيد
عز لا يسامى» اين تاريخ را ثبت كرده است.
٢٩
/ ١١ / ٢٣ شمسى : فايده اى را درباره «عرجت
بروحه» به نقل از ميرزا مهدى اصفهانى هنگام تشريف فرمايى وى به تهران جهت معالجه
نقل كرده است.
روز
دوشنبه : بدون تذكر به تاريخ دقيق ، خطبه حضرت
زهراء عليهاالسلام
را در منزل امام جمعه از منبر شيخ جواد عراقى شنيده است.
اين تاريخ ها نشان مى دهد كه مؤلف در
طول چهار سال ـ بين سال هاى ١٣٦١ قمرى تا ١٣٦٥ ـ بدين شرح اشتغال داشته است ، ولى
نه به طور جدى ومداوم ، بلكه مطالبى كه به نظرش مى آمده يا در كتاب هاى مختلف مى
ديده يادداشت مى كرده وبا نگرشى محقّقانه آنها را بررسى مى كرده است.
د. تأليف شصت ساله
|
از
جمله كتاب هايى كه در ذمن تأليفات محدث بدان بر مى خوريم «كشف الكربة في شرح
دعاء الندبة» است كه دكتر على محدث ، فرزند مؤلف ، درباره آن مى نويسد :
اين
كتاب نتيجه شصت سال كار آن فقيد است. او به دعاى ندبه عشق فراوانى داشت واز آغاز
جوانى خود به آن دعا اهتمام مى نمود ، واز چند تن از استادان خود خواسته بود آن
را شرح نمايند كه ايشان نيز خواسته او را اجابت نمودند ويكى از آنان آن را در
ارجوزه اى منظوم ساخت. آن شروح در كتاب خانه او موجود است ودر الذريعه شيخ آقا
بزرگ تهرانى معرفى شده است. خود آن فقيد چون آن شروح را كافى وشافى نيافت از
همان دوره جوانى به شرح دعاى ندبه اهتمام ورزيد وتا آخر عمر به آن مشغول بود.
خصوصاً در اواخر عمر چند سالى مستقيماً به آن پرداخت ، ولى از آن جا كه آن مرحوم
وسواس عجيبى داشت كه مطلبى را فروگذار نكند ، موفق نشد تأليف آن را خود به پايان
برد وبه چاپ رساند .
|
نگارنده گويد : به تصريح فرزند شادروان
محدث ، مجلداتى از اين شرح در نزد خانواده محترم موجود است كه اميدواريم در فرصتى
مناسب به زيور طبع آراسته گردد.
بنابراين ظاهر آن است كه نوشته حاضر پيش
نويس يا مقدمه آن شرح مفصل بوده است كه اينك تقديم خوانندگان گرامى مى گردد.
ناگفته نماند : شارح ، ترجمه اى نيز بر
دعاى ندبه ـ يا شرح آن ـ با عنوان ترجمه وسيلة القربة في شرح الندبة نگاشته
كه ظاهراً آن نيز ناتمام مانده است.
__________________
تذكر
١ ـ پانوشت هايى كه از مرحوم مؤلف بود
در پايان آنها عبارت «منه» درج شده است.
٢ ـ براى استفاده بهينه از شرح ، عناوين
زيادى بين [ ] افزوده شده است.
٣. متن دعاى منقول از مخطوطه مزار ابن
مشهدى را چون با نسخه متداول فرق هايى داشت در تصحيح كنونى عيناً درج كرديم وافتادگى
هاى آن را نيز ـ كه از كاتب يا اصل نسخه بوده ـ بين قلاب [ ] درج نموديم. فقراتى
نيز به طور كامل در مخطوطه مزار نيست كه آنها را نمى توان افتادگى نسخه تلقى كرد ،
بلكه ممكن است روايت وى بدان گونه بوده است. جهت مشخص شدن موارد ، آنها را نيز بين
قلاب تذكر داده ايم.
* * *
جاى بسى تأسف است كه مؤلف ، قبل از
تكميل اين اثر ، رخت از ديار فانى به سوى جايگاه ابدى بربست واين تحقيق عميق را در
نيمه راه بر زمين گذاشت. اميد كه چاپ اين قسمت از شرح ـ علاوه بر آثار علمى ـ راهى
براى تحقيق بيشتر در عرصه اين دعاء مهم ، پيش روى دانش پژوهان وعلم دوستان بگشايد.
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن
الرحيم
وبِهِ أَسْتَعِين
الحمد لله ، والسلام على عباده الّذين
اصطفى.
وبعد : نظر به آن كه دعاى شريف ندبه
مشتمل بر مطالب عاليه ومضامين متعاليه است وبر حسب نذر شرعى بر اين بنده فرض
گرديده است كه آن را شرح نمايد ، بنابراين ، اين مختصر مسمّى به نشر الكربة في شرح
الندبة را نوشته ودر دسترس پويندگان شاه راه
دين وجويندگان سر منزل يقين مى گذارم ، وپس از استمداد از ذات مقدس الهى به وسيله
واسطه فيوضات نا متناهى ـ اعنى امام زمان محمد بن الحسن عجّل الله فرجه ، كه دعاى
مذكور راجع بن آن حضرت ودر حكم زيارت اوست ـ راه مقصود را مى سپارم ، وتفصيل مطالب
به نحو مبسوط محوّل به شرح مفصل اين جانب است كه نشر لواء الكربة في شرح دعاء الندبة
نام دارد ، واميدوارم كه خدا اين خوشه چين خرمن علوم دينى جلال الدين بن قاسم
الحسينى ـ ختم الله له بالحسنى ـ را موفق به اتمام هر دو شرح چنان كه موافق رضاى
اوست بنمايد ، وآنها را ذخيره عقبا براى شارح ووالدين او بقرمايد.
بسمه تعالى
اين چند ورق [را] كه متن دعاى شريف ندبه
است ، عالم جليل آقا ميرزا محمد على آقا فاضل معاصر مؤلف تأليفات جليله از قبيل
ريحانة الأدب وفرهنگ نوبهار وغيره موقع تشرفشان به قم بر حسب تقاضاى اين جانب از
مزار شريف محمد بن المشهدى قدسسره
كه در كتاب خانه آقا سيد شهاب الدين نجفى كه در قم مجاورند وجود دارد استنساخ كرده
وبدين جانب تحفه آورده است ، شكر الله سعيه.
|
٤ رمضان المبارك
١٣٦١
جلال الدين الحسينى
|
دعاء الندبة
قال محمد بن أبي قرة نقلاً من كتاب أبي
جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضياللهعنه
هذا الدعاء ، وذكر فيه أنه الدعاء لصاحب الزمان ـ صلوات الله عليه وعجل فرجه
وفرجنا به ـ ويستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة :
اَلْحَمْدُ
للهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ
وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْليماً.
اَللّـهُمَّ
لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضاؤكَ في اَوْلِيائِكَ الَّذينَ
اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدينِكَ اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ
مِنَ النَّعيمِ
الْمُقيمِ
الَّذي لا زَوالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ
الزُّهْدَ في دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ ، وَزُخْرُفِها وَزِبْرِجِها
، فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ ، وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ.
فَقَبِلْتَهُمْ
وَقَرَّبْتَهُمْ وَقَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَالثَّناءَ الْجَلِىَّ.
وَاَهْبَطْتَ
عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ ، وَكَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ ، وَرَفَدْتَهُمْ
بِعِلْمِكَ ، وَجَعَلْتَهُمُ الذَّرَائعَ اِلَيْكَ ، وَالْوَسيلَةَ اِلى
رِضْوانِكَ.
فَبَعْضٌ
اَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ اِلى اَنْ اَخْرَجْتَهُ مِنْها ، وَبَعْضٌ حَمَلْتَهُ في
فُلْكِكَ وَنَجَّيْتَهُ وَمَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ ، وَبَعْضٌ
اتَّخَذْتَهُ [لِنَفْسِكَ] خَليلاً ، وَسَأَلَكَ لِسانَ صِدْق فِي الاْخِرينَ ، فَاَجَبْتَهُ
وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً ، وَبَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَـرَةٍ تَكْليماً.
وَجَعَلْتَ
لَهُ مِنْ اَخيهِ رِدْءاً وَوَزيراً ، وَبَعْضٌ اَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ اَب ، وَآتَيْتَهُ
الْبَيِّناتِ ، وَاَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.
وَكُلٌّ
شَرَعْتَ لَهُ شَريعَةً وَنَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً ، وَتَخَيَّرْتَ لَهُ
اَوْصِياءَ مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظ مِنْ مُدَّةٍ اِلى مُدَّةٍ ؛
اِقامَةً لِدينِكَ ، وَحُجَّةً عَلى عِبادِكَ ، وَلِئَلّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ
مَقَرِّهِ ، وَيَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى اَهْلِهِ ، وَلا يَقُولَ اَحَدٌ لَوْلا
اَرْسَلْتَ اِلَيْنا رَسُولاً [مُنْذِراً ، وَاَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِياً] ، فَنَتَّبِـعَ
آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى ، اِلى اَنِ انْتَهَيْتَ بِالْاَمْرِ
اِلى حَبيبِكَ وَنَجيبِكَ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله.
فَكانَ
كَمَا انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ ، وَصَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ ، وَاَفْضَلَ
مَنِ اجْتَبَيْتَهُ ، وَاَكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ.
قَدَّمْتَهُ
عَلى اَنْبِيائِكَ ، وَبَعَثْتَهُ اِلَى ، الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ ، وَاَوْطَأتَهُ
مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ ، وَسَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ ، وَعَرَجْتَ به اِلى
سَمائِكَ ، وَاَوْدَعْتَهُ عِلْمَ [ما كانَ وَ] ما يَكُونُ اِلَى انْقِضاءِ
خَلْقِكَ.
__________________
ثُمَّ
نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ ، وَحَفَفْتَهُ بِجَبْرَئيلَ وَميكائيلَ وَالْمُسَوِّمينَ
مِنْ مَلائِكَتِكَ ، وَوَعَدْتَهُ اَنْ تُظْهِرَ دينَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ
وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.
وَذلِكَ
بَعْدَ اَنْ بَوَّأتَهُ مَبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ اَهْلِهِ ، وَجَعَلْتَ لَهُ
وَلَهُمْ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ ، لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً
لِلْعالَمينَ.
فيهِ
آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهيمَ ، وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.
وَقُلْتَ
: (إِنَّمَا يُرِيدُ
اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيرًا)
.
ثُمَّ
جَعَلْتَ اَجْرَ مُحَمَّدٍ ـ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ ـ مَوَدَّتَهُمْ في
كِتابِكَ فَقُلْتَ : (قُل
لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ)
وَقُلْتَ
: (قُلْ مَا سَأَلْتُكُم
مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ)
، وَقُلْتَ
: (قُلْ مَا
أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ
رَبِّهِ سَبِيلًا)
، فَكانُوا
هُمُ السَّبيلَ اِلَيْكَ وَالْمَسْلَكَ اِلى رِضْوانِكَ.
فَلَمَّا
انْقَضَتْ اَيّامُهُ اَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ اَبي طالِب ـ صَلَواتُكَ
عَلَيْهِما ـ وَآلِهِما هادِياً اِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرَ ، وَلِكُلِّ قَوْم
هادٍ.
فَقالَ
وَالْمَلأُ اَمامَهُ : «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» ، اَللّـهُمَّ
والِ مَنْ والاهُ ، وَعادِ مَنْ عاداهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ
مَنْ خَذَلَهُ».
وَقالَ
: «مَنْ كُنْتُ اَنَا نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ اَميرُهُ».
وَقالَ
: «اَنَا وَعَلِيٌّ مِنْ شَجَرَة واحِدَة ، وَسائِرُالنَّاسِ مِنْ شَجَر شَتّى».
وَاَحَلَّهُ
مَحَلَّ هارُونَ مِنْ مُوسى فَقال [لَهُ] : «اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ
مِنْ مُوسى الّا اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي».
وَزَوَّجَهُ
ابْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ ، وَاَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما
حَلَّ لَهُ ، وَسَدَّ الْاَبْوابَ اِلاّ بابَهُ ، ثُمَّ اَوْدَعَهُ عِلْمَهُ
وَحِكْمَتَهُ فَقالَ : «اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ ، وَعَلِىٌّ بابُها ، فَمَنْ
اَرادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَاْتِها مِنْ بابِها».
ثُمَّ
قالَ : «اَنْتَ اَخي وَوَصِيّي وَوارِثي ، لَحْمُكَ ، مِنْ لَحْمي وَدَمُكَ مِنْ
دَمي ، وَسِلْمُكَ سِلْمي ، وَحَرْبُكَ حَرْبي ، وَالإيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ
وَدَمَكَ ، كَما خالَطَ لَحْمي وَدَمي ، وَاَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ مَعي ، وَاَنْتَ
خَليفَتي ، وَأنْتَ تَقْضي دَيْني ، وَتُنْجِزُ عِداتي ، وَشيعَتُكَ عَلى مَنابِرَ
مِنْ نُور ، مُبْيَضَّةً
__________________
وُجُوهُهُمْ
حَوْلي فِي الْجَنَّةِ وَهُمْ جيراني ، وَلَوْلا اَنْتَ ـ يا عَلِيُّ ـ لَمْ
يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُ
بَعْدي».
وَكانَ
بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ ، وَنُوراً مِنَ الْعَمى ، وَحَبْلَ اللهِ
الْمَتينَ ، وَصِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ.
لا
يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ في رَحِمٍ ، وَلا بِسابِقَةٍ في دينٍ ، وَلا يُلْحَقُ في
مَنْقَبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ ، يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِما
وَآلِهِما ، وَيُقاتِلُ عَلَى التَّأويلِ ، وَلا تَأخُذُهُ فِي اللهِ لَوْمَةُ
لائِمٍ.
قَدْ
وَتَرَ فيهِ صَناديدَ الْعَرَبِ ، وَقَتَلَ اَبْطالَهُمْ ، وَناهَسَ ذُؤْبانَهُمْ
، فَاَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ اَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَخَيْبَرِيَّةً وَحُنَيْنِيَّةً
وَغَيْرَهُنَّ ، فَاَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ ، وَاَكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ ، حَتّى
قَتَلَ النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ.
وَلَمّا
قَضى نَحْبَهُ وَقَتَلَهُ اَشْقَى الاْخِرينَ يَتْبَعُ اَشْقَى الْاَوَّلينَ ، لَمْ
يُمْتَثَلْ اَمْرُ رَسُولِ اللهِ ـ صلىاللهعليهوآله ـ فِي الْهادينَ
بَعْدَ الْهادينَ ، وَالْاُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلى مَقْتِهِ ، مُجْتَمِعَةٌ [عَلى] قَطيعَةِ
رَحِمِهِ وَاِقْصاءِ وُلْدِهِ ، اِلّا الْقَليلَ مِمَّنْ وَفى لِرِعايَةِ الْحَقِّ
فيهِمْ ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ ، وَسُبِيَ مَنْ سُبِيَ وَاُقْصِيَ مَنْ اُقْصِيَ ،
وَجَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِما يُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ ، اِذْ كانَتِ
الْاَرْضُ للهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ الصالِحينَ ، وَالْعاقِبَةُ
لِلْمُتَّقينَ.
وَسُبْحانَ
رَبِّنا اِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً ، وَلَنْ يُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ
وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.
فَعَلَى
الْاَطائِبِ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِما
وَآلِهِما ـ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ ، وَاِيّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ ، وَلِمِثْلِهِمْ
فَلْتَذْرِفِ الدُّمُوعُ ، وَلْيَصْرُخِ الصّارِخُونَ ، وَيَضِجَّ [الضّاجُّونَ] ،
وَيَعِـجَّ الجازِعُون .
اَيْنَ
الْحَسَنُ ، اَيْنَ الْحُسَيْنُ؟ اَيْنَ اَبْناءُ الْحُسَيْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ
صالِـحٍ ، وَصادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ؟
اَيْنَ
السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ؟
اَيْنَ
الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ؟
اَيْنَ
الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟
اَيْنَ
الْاَقْمارُ الْمُنيرَةُ؟
اَيْنَ
الْاَنْجُمُ الزّاهِرَةُ؟
اَيْنَ
اَعْلامُ
الدّينِ
، وَقَواعِدُ الْعِلْمِ؟
__________________
اَيْنَ
بَقِيَّةُ اللهِ الَّتي لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيـَةِ؟
اَيـْنَ
الـْمُعَدُّ لِـقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟
اَيْنَ
الْمُنْتَظَرُ لاِقامَةِ الْاَمْتِ وَاْلعِوَجِ؟
اَيْنَ
الْمُرْتَجى لاِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ؟
اَيْنَ
الْمُدَّخَرُ لِتَجْديدِ الْفَرآئِضِ وَالسُّنَنِ؟
اَيْنَ
الْمُتَخَيَّرُ لاِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّريعَةِ؟
اَيْنَ
الْمُؤَمَّلُ لاِحْياءِ الْكِتابِ وَحُدُودِهِ؟
اَيْنَ
مُحْيي مَعالِمِ الدّينِ وَاَهْلِهِ؟
اَيْنَ
قاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدينَ؟
اَيْنَ
هادِمُ اَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَالنِّفاقِ؟
اَيْنَ
مُبيدُ اَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْيانِ [وَالطُّغْيانِ]؟
اَيْنَ
حاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِّ وَالشِّقاقِ؟
اَيْنَ
طامِسُ آثارِ الزَّيْغِ وَالْاَهْواءِ؟
اَيْنَ
قاطِعُ حَبائِلِ الْكِذْبِ وَالْاِفْتِراءِ؟
اَيْنَ
مُبيدُ الْعِنادِ وَالْمَرَدَةِ؟
اَيْنَ
مُـعِزُّ الْاَوْلِياءِ وَمُذِلُّ الْاَعْداءِ؟
اَيْنَ
جامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوى؟
اَيْنَ
بابُ اللهِ الَّذى مِنْهُ يُؤْتى؟
اَيْنَ
وَجْهُ اللهِ الَّذى اِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْاَوْلِياءُ؟
اَيْنَ
السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْاَرْضِ وَالسَّماءِ؟
اَيْنَ
صاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَناشِرُ رايَةِ الْهُدى؟
اَيْنَ
مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا؟
اَيْنَ
الطّالِبُ بِذُحُولِ الْاَنْبِياءِ وَاَبْناءِ الْاَنْبِياءِ؟
اَيْنَ
الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ؟
اَيْنَ
الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَيْهِ وَافْتَرى؟
اَيْنَ
الْمُضْطَرُّ الَّذي يُجابُ اِذا دَعا؟ اَيْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذوُ الْبِرِّ
وَالتَّقْوى؟
اَيْنَ
ابْنُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى ، وَابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى ، وَابْنُ خَديجَةَ
الْغَرّآءِ ، وَفاطِمَةَ الْكُبْرى؟
بِاَبي
اَنْتَ وَاُمّي ، وَنَفْسي لَكَ الْوِقاءُ وَالْحِمى.
يَا
بْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبينَ.
[يَا
بْنَ النُّجَباءِ الْاَكْرَمينَ].
يَا
بْنَ الْخِيَرَةِ الْمَهْديّين.
يَا
بْنَ الْغَطارِفَةِ الْاَنْجَبينَ.
يَا
بْنَ الْاَطائِبِ الْمُطَهَّرينَ.
يَا
بْنَ الْخَضارِمَةِ الْمُنْتَجَبينَ.
يَا
بْنَ الْقَماقِمَةِ الْاَكْرَمينَ.
يَا
بْنَ الْبُدُورِ الْمُنيرَةِ.
يَا
بْنَ السُّرُجِ الْمُضيئَةِ.
يَا
بْنَ الشُّهُبِ الثّاقِبَةِ.
يَا
بْنَ الْاَنْجُمِ الزّاهِرَةِ.
يَا
بْنَ السُّبُلِ الْواضِحَةِ.
يَا
بْنَ الْاَعْلامِ الّلائِحَةِ.
يَا
بْنَ الْعُلُومِ الْكامِلَةِ.
يَا
بْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَةِ.
يَا
بْنَ الْمَعالِمِ الْمَأثُورَةِ.
يَا
بْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجُودَةِ.
[يَا
بْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَةِ.
يَا
بْنَ] الصـِّراطِ الْمُسْتَقيمِ.
[يَا
بْنَ النَّبَأِ الْعَظيمِ.
يَا
بْنَ مَنْ هُوَ في اُمِّ الْكِتابِ لَدَى اللهِ عَلِيٌّ حَكيمٌ].
يَا
بْنَ الآياتِ وَ [الْبَيِّناتِ].
يَا
بْنَ
الدَّلائِلِ
الظّاهِراتِ.
يَا
بْنَ الْبَراهينِ [الْواضِحاتِ] الْباهِراتِ.
يَا
بْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ ، [يَا بْنَ النِّعَمِ السّابِغاتِ].
يَا
بْنَ طه وَالْـمُحْكَماتِ.
يَا
بْنَ يس وَالذّارِياتِ.
[يَا
بْنَ الطُّورِ وَالْعادِياتِ].
يَا
بْنَ [مَنْ] دَنا فَتَدَلّى ، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى ، دُنُوّاً
وَاقْتِراباً مِنَ الْعَلِيِّ الْاَعْلى.
لَيْتَ
شِعْري اَيْنَ اسْتَقَرَّتْ
بِكَ النَّوى؟ بَلْ
اَيُّ اَرْض تُقِلُّكَ اَوْ ثَرى؟ بِرَضْوى اَوْ غَيْرِها اَمْ ذي طُوى؟.
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَأَنْتَ لا تُرى ، وَلا اَسْمَعُ لَكَ حَسيساً
وَلا نَجْوى.
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ يُحِيطَ بِكَ بِكَ دُونِيَ الْبَلْوى ، وَلا يَنالُكَ مِنّي ضَجيجٌ
وَلا شَكْوى.
بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ [مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا.
بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ] نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا.
بِنَفْسي
اَنْتَ اُمْنِيَّةُ شائِقٍ يَتَمَنّى ، مِنْ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَةٍ ذَكَرا فَحَنّا.
بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ عَقيدِ عِزٍّ لا يُسامى ، بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ اَثيلِ مَجْدٍ لا
يُجارى.
بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ بِلادِ نِعَمٍ لا يُضاهى.
بِنَفْسي
اَنْتَ مِنْ نَضيفِ شَرَفٍ لا يُساوى.
اِلى
مَتى اَحارُ فيكَ يا مَوْلايَ؟ وَاِلى مَتي وَاَىَّ خِطابٍ اَصِفُ فيكَ وَاَيَّ
نَجْوى؟
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ اُجابَ دُونَكَ وَاُناغى.
__________________
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ اَبْكِيَكَ وَاَخْذُلَكَ
الْوَرى.
عَزيزٌ
عَلَيَّ اَنْ يَجْرِيَ عَلَيْكَ دُونَهُمْ ما جَرى.
هَلْ
مِنْ مُعينٍ فَاُطيلَ مَعَهُ الْعَويلَ وَالْبُكاءَ؟
هَلْ
مِنْ جَزُوعٍ فَاُساعِدَ جَزَعَهُ اِذا خَلا؟
هَلْ
قَذِيَتْ عَيْنٌ فَساعَدَتْها عَيْني عَلَى الْقَذى؟
هَلْ
اِلَيْكَ يَا بْنَ اَحْمَدَ سَبيلٌ [فَتُلْقى؟
هَلْ
يَتَّصِلُ يَوْمُنا مِنْكَ بِغَدِهِ] فَنَحْظى؟
مَتى
نَرِدُ
مَناهِلَكَ
الرَّوِيَّةَ فَنَرْوى؟
مَتى
نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدى؟
[مَتى
نُغاديكَ وَنُراوِحُكَ فَنُقِرَّ عَيْناً؟]
مَتى
تَرانا وَنَراكَ
وَقَدْ
نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُرى؟
اَتَرانا
نَحُفُّ بِكَ وَاَنْتَ تَاُمُّ الْمَلاَ ، وَقَدْ مَلأْتَ الْاَرْضَ عَدْلاً ، وَاَذَقْتَ
اَعْداءَكَ هَواناً وَعِقاباً ، وَاَبَرْتَ الْعُتاةَ وَجَحَدَةَ الْحَقِّ ، وَقَطَعْتَ
دابِرَ الْمُتَكَبِّرينَ ، وَاجْتَثَثْتَ
اُصُولَ الظّالِمينَ
، وَنَحْنُ نَقُولُ : الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
اَللّـهُمَّ
اَنْتَ كَشّافُ ْالكُرَبِ وَالْبَلْوى ، وَاِلَيْكَ اَسْتَعْدى فَعِنْدَكَ
الْعَدْوى ، وَاَنْتَ رَبُّ الاْخِرَةِ وَالدُّنْيا ، فَاَغِثْ ـ يا غِياثَ
الْمُسْتَغيثينَ ـ عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلى ، وَاَرِهِ سَيِّدَهُ يا شَديدَ الْقُوى
، وَاَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْاَسى وَالْنَجوى ،
وَبَرِّدْ غَليلَهُ
يا مَنْ عَلَى
الْعَرْشِ اسْتَوى ، وَمَنْ اِلَيْهِ الرُّجْعى وَالْمُنْتَهى.
اَللّـهُمَّ
وَنَحْنُ عَبيدُكَ التّائِقُونَ اِلى وَلِيِّكَ الْمُذَكِّرِ بِكَ وَبِنَبِيِّكَ ،
خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَمَلاذاً ، وَاَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَمَعاذاً ، وَجَعَلْتَهُ
لِلْمُؤْمِنينَ مِنّا اِماماً ، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً ، وَزِدْنا
بِذلِكَ يارَبِّ اِكْراماً ، وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ [لَنا] مُسْتَقَرّاً
وَمُقاماً ، وَاَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْديمِكَ اِيّاهُ اَمامَنا ، حَتّى
تُورِدَنا جِنانَكَ ، وَ
__________________
مُرافَقَةَ
الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِكَ.
اَللّـهُمَّ
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ
وَرَسُولِكَ السَّيِّدِ الاَكْبَرِ ، وَعَلى اَبيهِ السَّيِّدِ الاَصْغَرِ ، وَجَدَّتِهِ
الصِّدّيقَةِ الْكُبْرى ، فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ، وَعَلى مَنِ اصْطَفَيْتَ
مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَةِ ، وَعَلَيْهِ اَفْضَلَ وَاَكْمَلَ وَاَتَمَّ وَاَدْوَمَ
وَاَكْثَرَ وَاَوْفَرَ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَصْفِيائِكَ ، وَخِيَرَتِكَ
مِنْ خَلْقِكَ ، وَصَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لا غايَةَ لِعَدَدِها ، وَلا نِهايَةَ
لِمَدَدِها ، وَلا نَفادَ لاِمَدِها.
اَللّـهُمَّ
[وَاَقِمْ] بِهِ الْحَقَّ ، وَاَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ ، وَاَدِلْ بِهِ
اَوْلِياءَكَ ، وَاَذْلِلْ بِهِ اَعْداءَكَ ، وَصِلِ
اللّهُمَّ بَيْنَنا
وَبَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدّى اِلى مُرافَقَةِ سَلَفِهِ ، وَاجْعَلْنا مِمَّنْ
يَأخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ ، وَيَمْكُثُ في ظِلِّهِمْ ، وَاَعِنّا عَلى تَأدِيَةِ
حُقُوقِهِ اِلَيْهِ ، وَالاْجْتِهادِ في طاعَتِهِ وَاجْتِنابِ مَعْصِيَتِهِ ، وَامْنُنْ
عَلَيْنا بِرِضاهُ ، وَهَبْ لَنا رَأَفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَدُعاءَهُ وَخَيْرَهُ
مانَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ ، وَفَوْزاً عِنْدَكَ.
وَاجْعَلْ
صَلاتَنا بِهِ مَقبُولَةً ، وَذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً ، وَدُعاءَنا بِهِ
مُسْتَجاباً.
وَاجْعَلْ
اَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَةً ، وَهُمُومَنا بِهِ مَكْفِيَّةً ، وَحَوآئِجَنا بِهِ
مَقْضِيَّةً ، وَاَقْبِلْ اِلَيْنا بِوَجْهِكَ الْكَريمِ ، وَاقْبَلْ تَقَرُّبَنا
اِلَيْكَ ، وَانْظُرْ اِلَيْنا نَظْرَةً رَحيمَةً ، نَسْتَكْمِلُ بِهَا
الْكَرامَةَ عِنْدَكَ.
ثُمَّ
لا تَصْرِفْها عَنّا بِجُودِكَ ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ ـ صلىاللهعليهوآله ـ بِكَأسِهِ وَبِيَدِهِ رَيّاً
رَوِيّاً هَنيئاً
سائِغاً
لا ظَمَاَ بَعْدَهُ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.
وتدعو
بما أحببت إن شاء الله.
__________________
بيان سند دعا وشرح آن
بر سبّاحان بحار فضل ودانش ، وسيّاحان
رياض معرفت وبينش ، پوشيده نيست كه ذكر سند وتعرض به شرح آن در مثل «دعاى ندبه» كه
انوار حقايق از وجوه كلماتش لامع است ، واسرار دقايق را صدور فقراتش جامع ، چندان
فايده اى ندارد ؛ زيرا علوّ مضامين وفصاحت وبلاغت عبارات آن تا حدى [است كه] بر
صحت صدور آن از ساحت قدس يكى از ائمه معصومين عليهمالسلام
ـ كه امراى كلام اند وفصحاى انام ـ دلالت مى كند.
وبا وجود اين مِن باب «ليطمئنّ قلبي» به
ذكر سند وشرح آن مى پردازيم ، تا در اين ضمن تيمّن وتبرّكى را كه قدما در بيان سند
احاديث مسلّمه داشتند ما هم به عمل آورده باشيم.
سند اين دعا را علّامه مجلسى قدسسره در مزار بحار
در باب زيارت حضرت امام زمان ـ عجّل الله فرجه ـ به بيان زيرين نقل مى كند :
|
قال
السيد رضياللهعنه
: ذكر بعض أصحابنا ، قال : قال محمد بن عليّ بن أبي قرّة : «نقلت من كتاب محمد
بن الحسين بن سفيان البزوفري ريض الله عنه دعاء الندبة» ، وذكر أنه الدعاء لصاحب
الزمان صلوات الله عليه ، ويستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة ، وهو : الحمد
لله ... إلى آخر الدعاء.
ثم
قال : ثم صل صلاة الزيارة ، وقد تقدم وصفها ؛ ثم تدعو بما أحببت ؛ فإنك تجاب إن
شاء الله.
أقول
: قال محمد بن المشهدي في المزار الكبير : قال محمد بن علي بن أبي قرة : نقلت من
كتاب أبي جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري.
أقول
: وذكر مثل ما ذكره السيد سواءً ، وأظن أن السيد أخذه منه ، إلا أنه لم يذكر
الصلاة في آخره.
|
انتهى كلام المجلسى قدسسره.
خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدسسره در تحية الزائر
نقل از مزار قديم را هم بر اين دو كتاب افزوده است.
در ضمن اعمال سرداب از كتاب نامبرده
گفته :
__________________
|
چهارم
خواندن دعاى معروف به «دعاى ندبه» كه آن را شيخ جليل محمد بن المشهدى ورضى الدين
على بن طاووس وصاحب مزار قديم نقل كردند از شيخ نبيل محمد بن على بن أبي قرة كه
او از كتاب أبي جعفر محمد بن الحسين بن سفيان بزوفرى اين دعا را نقل نمود كه
مستحب است آن را در چهار عيد خواند وما آن را از مزار محمد بن المشهدي نقل مى
كنيم به جهت نكته لطيفه اى كه بعد خواهيم گفت. بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد
لله ... إلى آخر الدعاء.
|
وبعد از نقل دعا بر چند امر تنبيه
فرموده كه ـ إن شاء الله ـ هر يك در موضع خود در اين شرح مذكور مى گردد.
از بيان مرحوم نورى در مقام ذكر سند كه
عبارتش درج گرديد واز بيان او امر سوّم را كه در كتاب مذكور در ذمن تنبيه بر چند
امر گفته ، ظاهر مى شود كه دعاى مذكور غير از اين سند ، مستندى ندارد وبلكه تلميذ
او محدّث قمّى قدسسره
در كتاب هدية الزائرين به اين معنى تصريح كرده ودر ذيل دعاى ندبه بعد از نقل آن در
ضمن ادعيه روز جمعه گفته :
بيان اين مطلب آن كه دعاى ندبه در سه
كتاب مزار نقل شده ، وعلامه مجلسى نيز از بعض آنها نقل نموده ، وآن سه مزار يكى
مزار محمد ابن المشهدى است كه علامه مذكور از او تعبير به مزار كبير مى فرمايد ، وديگر
مزار ابن طاووس است كه مصباح الزائر نام دارد ، وديگر مزار قديم است كه ظاهراً از
مؤلفات قطب راوندى است.
ودر اين سه مزار ، دعاى ندبه از كتاب
ابن أبي قرّه نقل شده است ، ومستندى غير آن نيست. انتهى موضع الحاجة من كلامه.
شارح گويد : اگر سند دعاى ندبه منحصر به
اين مى شد مثل علامه مجلسى قدسسره
نمى توانست آن را به طور تعيين صريح به حضرت صادق عليهالسلام
نسبت دهد ؛ چنان كه در كتاب زاد المعاد گفته :
|
واما
دعاى ندبه كه مشتمل است بر عقايد حقه وتأسف بر غيبت حضرت قائم عليهالسلام
، به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه اين دعاى ندبه را در
چهار عيد بخوانند ، يعنى در روز جمعه وروز عيد فطر وروز عيد قربان وروز عيد غدير
، آن گاه دعا را نقل كرده.
|
شارح گويد : اگر تاريخ تأليف جلد مزار وزاد
المعاد را ملاحظه كنيم خواهيم ديد كه جلد مزاد قبل از زاد المعاد تأليف شده است ؛
خود علامه مجلسى قدسسره
در آخر مجلد مزار
گفته :
|
والحمد
لله الذي وفقني لإتمام هذا المجلد من كتاب بحار الأنوار في المشهد المقدس المنور
الغروي ـ على مشرفه وأخيه وزوجته وأولاده الطاهرين ألف ألف ألفصلاة وتحية وسلام
ـ بعد انصرافي عن حج بيت الله الحرام وزيارة قبر النبيّ صلىاللهعليهوآلهوسلم
والأئمة الكرام المقبورين في جواره ـ عليهم الصلاة والسلام ـ وكان ذلك في ليلة
مبعث النبيّ صلىاللهعليهوآله السابع والعشرين من شهر رجب الأصب من
شهور سنة إحدى وثمانين بعد الألف من الهجرة المقدسة النبوية ... إلى آخر عبارته.
|
ودر آخر زاد المعاد گفته :
|
وختم
بفضل الله سبحانه وتأييده في شهر الله المعظم شهر رمضان من سنة سبع ومئة وألف من
الهجرة المقدسة .. إلى آخر كلامه.
|
پس از ملاحظه اين دو تاريخ معلوم مى شود
كه آنچه در زاد المعاد است بايد اضبط واتقن باشد ؛ چنان كه سيره علما ـ رضوان الله
عليهم ـ هم بر آن جارى شده است. يعنى بر تقديم مطلب كتاب متأخّر التأليف در صورتى
كه با كتاب متقدّم التأليف همان مؤلّف معارضه وتعارضى داشته باشد.
از بيان فوق دانسته شد كه بايد علّامه
مجلسى قدسسره
بر سند ديگرى غير از سند مندرج در مزار بحار مطلع شده ودر زاد المعاد طبق آن سند
دعا را نقل نموده باشد ، چنان كه امر همان طور است.
دليل اين مدّعا آن كه در جلد صلاة بحار
كه مجلّد ثامن عشر دوره آن كتاب است
ومؤلّف در تاريخ ذيل از تأليف آن فارغ شده [آمده] است :
|
وقد
ختم هذا المجلّد مؤلّفه القاصر العاثر محمد المدعو بباقر ـ حشرهما الله مع
مواليهما في اليوم الآخر ـ في الحادي والعشرين من شهر شعبان المعظم المكرم من
شهور سنة سبع وتسعين بعد الألف الهجرية ... الخ.
|
__________________
وبنابر تصريح محدث نورى تأليف اين جلد
بعد از جلد مزار بوده است [و] سندى را كه در كتاب زاد المعاد مدار نقل قرار داده
درج فرموده است بدين قرار :
مؤلف در باب «أدعية عيد الفطر وزوائد
آداب صلاته وخطبها» (در ص ٨٧٢ هشتصد وهفتاد ودو) گفته :
أقول
: ذكر السيدان دعاء الندبة الذي يدعى به
في الأعياد الأربعة ، وسيأتي في كتاب المزار ، تركنا ذكره هنا حذراً من التكرار.
ثم قالا قدسسرهما
: فإذا فرغت من
الدعاء فتأهب للسجود بين يدي مولاك ، وقل ما روينا بإسنادنا إلى أبي عبد الله عليهالسلام : إذا فرغت من دعاء
العيد المذكور ضع خدّك الأيمن على الأرض وقل :
سيدي سيدي! كم من عتيق لك فاجعلني ممن
أعتقت ، سيدي سيدي! وكم من ذنب قد غفرت فاجعل ذنبي فيما غفرت ، سيدي سيدي! وكم من
حاجة قد قضيت فاجعل حاجتي فيما قضيت ، سيدي سيدي! وكم من كربةٍ قد كشفت فاجعل
كربتي فيما كشفت ، سيدي سيدي! وكم من مستغيث قد أغثت فاجعلني فيمن أغثت ، سيدي
سيدي! وكم من دعوة قد أجبت فاجعل دعوتي فيما أجبت ، سيدي سيدي! وارحم سجودي في
الساجدين ، وارحم عبرتي في المستعبرين ، وارحم تضرعي فيمن تضرع من المتضرعين ، سيدي
سيدي! وكم من فقر قد أغنيت فاجعل فقري فيما أغنيت ، سيدي سيدي! ارحم دعوتي في
الداعين ، سيدي وإلهي! أسأتُ وظلمتُ سوءاً ، واعترفت بذنبي ، وبئس ما علمتُ ، فاغفر
لي يا مولاي! اى كريم! اى عزيز! اى جميل!.
فإذا فرغت وانصرفت رفعت يديك ، ثم حمدت
ربَّك ، ثم تقول ما تقدر عليه ، وسلَّمت على النبيّ صلىاللهعليهوآله
، وحمدت الله تبارك وتعالى. الحمد لله رب العالمين.
[مقصود از سيّدان در
عبارت بحار]
شارح گويد : مقصود از «سيدان» در اين
كلام منقول ، سيد جليل ، صاحب مقامات فاخره وكرامات باهره ، رضى الدين على بن
طاووس وولد جليل اوست كه صاحب كتاب زوائد الفوائد باشد.
__________________
در فصل اول از مقدمه جلد اول بحار
كه براى بيان كتب واصولى وضع شده است كه كتاب بحار از آنها مأخوذ گرديده است ، بعد
از آن كه كتاب هاى سيد جليل صاحب اقبال را شمرده گفته است :
كلها للسيد النقيب الثقة الزاهد جمال
العارفين أبي القاسم علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس الحسيني.
وسپس گفته :
وكتاب زوائد الفوائد لولده الشريف ، ولا
أعرف اسمه ، وأكثره مأخوذ من الإقبال.
ودر باب دوم كه در بيان وثوق واعتماد «كتب
منقول عنها» است گفته :
|
وكتب
السادة الأعلام أبناء طاووس كلها معروفة .
|
ودليل بر اين كه مراد از سيدان ، اين دو
بزرگوار است آن است : در يك ورق سابق بر اين گفتار گفته
: الإقبال وزوائد الفوائد : «الدعاء بعد صلاة العيد ، اللهم إني سألتك ...» تا آخر
دعايى كه آن را سيد ابن طاووس در اقبال در فصلى كه براى ذكر صفت صلاة عيد وبرخى از
اعمال آن وضع كرده روايت نموده است ، آن گاه گفته : «دعاء آخر بعد صلاة العيد ، ويدعى
به في الأعياد الأربعة». آن گاه دعاى ندبه را نقل كرده وپس از آن دعايى را كه از
بحار با سند دعاى ندبه نقل كرديم نقل كرده است.
در مجلد بيستم بحار در ضمن اعمال عيد
فطر گفته
: دعاء بعد صلاة العيد من الإقبال
، دعاء آخر
: اللهم إني سألتك أن ترزقني ـ إلى قوله : ـ بأفضل صلواتك.
[اوقات خواندن دعاى
ندبه]
نگارنده اين شرح گويد : ابن طاووس در
اقبال بعد از همين دعا ، دعاى ندبه را ذكر كرده است وبه نظر به آن كه در اين جلد
از بحار كه از مجلدات غير خارجه از مسوّده به مبيضّه
__________________
است اين دعا تمام
نشده تا نقل عين دعا را بنمايد ويا اشاره به مورد نقلش در مجلدات ديگر بكند ، لذا
جاى عدم تماميّت مطلب سفيد وعلامت نا تمامى مؤيد است ، إن شئت فراجع.
از جمله كسانى كه به اين معنى مطلع شده
است ميرزا محمد حسن سمنانى قدسسره
است ؛ زيرا در كتاب منهاج العارفين
كه از تأليفات اوست در ضمن اعمال عيد فطر گفته :
وايضاً دعاى ندبه را كه در باب ادعيه
روز جمعه مذكور گردد بعد از نماز عيد بخوان وبعد از فراغ از دعاى ندبه طرف راست رو
را به زمين بگذار وبگو : سيدي سيدي! ... إلى آخر الدعاء المذكور سابقاً.
بديهى است كه يقيناً ايشان در اقبال
كيفيت اين عمل را بر نهج مذكور ديده اند ونقل كرده اند بدون استناد به اقبال.
ودر ضمن اعمال جمه هم گفته : ودعاى ندبه
را بايد در روز جمعه وعيد فطر وقربان وروز عيد غدير بخواند ، ودعا اين است : الحمد
لله .. إلى آخر الدّعاء.
ودر ضمن بيان اعمال عيد اضحى گفته : ودعاى
ندبه را نيز در اين روز بايد خواند.
[اصل دعاى ندبه ومراد
از آن]
اينك بر مى گرديم به اصل مطلب وبيان
تعريف اصل دعاى ندبه :
بدان كه مراد از دعاى ندبه در اصطلاح
علماى واهل دعا همين دعاى معروف است كه بايد در اعياد اربعه خواند وهمان دعاست كه
عبارت گذشته همه راجع به سند آن بود.
[غفلتى از محدث قمى
در هدية الزائرين]
از اين جا خواهى دانست كه اين عبارت
محدث قمى قدسسره
كه در كتاب هدية الزائرين
گفته محمول بر اشتباه وغفلت از واقع امر است وعبارت محدث قمى قدسسره در كتاب مذكور در
ضمن اعمال سرداب مقدس از باب زيارت حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله فرجه ـ اين است :
__________________
وسزاوار است نيز خواندن دعاى ندبه كه از
ناحيه مقدسه به سوى حميرى بيرون آمده است وامر فرموده كه در سرداب مقدس بخوانند ، وما
ـ إن شاء الله ـ آن را در اعمال روز جمعه نقل خواهيم نمود.
ودر ضمن [ذكر] تعداد وبيان اعمال جمعه
از كتاب مذكور گفته :
|
وبدان
كه از جمله اعمال روز جمعه خواندن دعاى ندبه است كه مشتمل است بر عقايد حقه
وتأسف بر غيبت حضرت صاحب الامر ـ صلوات الله عليه ـ وآن دعا را سيد ابن طاووس
وشيخ محمد بن المشهدى به روايت محمد بن على بن أبي قره روايت كرده اند ، وابن
أبي قره گفته كه : اين دعايى است از براى حضرت صاحب عليهالسلام
ومستحب است كه در عيد [ها] ى چهارگانه ـ يعنى عيد فطر واضحى وعيد غدير وروز جمعه
ـ خواند ، ودعا اين است : الحمد لله .. إلى آخر الدعاء.
|
ووجه اثبات نسبت اشتباه وصحت اين مدعا
آن كه اين دعاى شريف را احدى نسبت به ناحيه مقدسه نداده است وبنابر بيان خود آن
مرحوم در همين كتاب در موضع بيان سند دعا وهمچنين بيان ديگر آن بعد از نقل دعا كه
عين عبارتش را در سابق نقل كرديم كه سند دعا را به نقل از مزار كبير ومزار قديم ومزار
سيد كه مصباح الزائر نام دارد منحصر نمود وتصريح به عدم مستندى غير از آن نسبت به
اين دعا نمود وبا اين حال چگونه مى توان گفت كه دعاى مذكور را حميرى از ناحيه
مقدسه نقل كرده است؟!
[فرق دعاى ندبه وزيارت
ندبه]
بلى آنچه مقدسه به سوى حميرى بيرون آمده
است «زيارت ندبه» است وآن غير از دعاى ندبه است.
علامه مجلسى قدسسره در باب زيارت امام
مستتر از ابصار وحاضر در قلوب اخيار ـ أقرّ الله عيوننا بنور ظهوره ـ در ضمن
زيارات آن حضرت در سرداب مقدس نقلاً عن السيد قدسسره
گفته :
|
زيارة
أخرى
له صلوات الله عليه وهي المعروفة بالندبة ، خرجت من الناحية المحفوفة بالقدس إلى
أبي جعفر محمد بن عبد الله الحميري رحمهالله ، وأمر آن تتلى
|
__________________
|
في
السرداب المقدس ، وهي : بسم الله الرحمن الرحيم ، لا لأمر الله تعقلون ، ولا من
أوليائه تقبلون .. الخ.
|
بر ارباب دقت ، وجوه فرق بين اين دو
روايت پوشيده نخواهد بود ؛ زيرا اين روايت علاوه بر تغاير متن اين زيارت با متن
دعا ، هيچ گونه دلالتى بر اين ندارد كه بايد در اعياد اربعه خواند ، چنان كه در
دستور العمل روايت دعا نيز وجه اختصاصى ودلالتى براى خواندن آن در سرداب مقدس وامر
به قرائت آن در آن موضع شريف نيست سهل است ، اشارتى هم نشده به اين امر ... إلى
غير ذلك من وجوه الفرق ؛ زيرا محمد بن الحسين بزوفرى با محمد بن عبد الله حميرى به
غير از لفظ «أبي جعفر محمد» هيچ گونه اشتراكى با هم ندارند واين در صورتى است كه
بالكليه از سند اصلى دعا ـ كه روايت دو سيد صاحب اقبال وصاحب زوائد باشد ـ غفلت
شود ، واگر نه ، بنا به روايت اين دو كتاب دعا از حضرت صادق عليهالسلام مأثور ومروى است نه
از حضرت قائم ـ عجل الله فرجه ـ ، وجاى اين احتمال هم نيست كه به دو طريق از دو
امام يعنى حضرت صادق وحضرت قائم عليهماالسلام
نقل شده باشد چنان كه بر ارباب بصيرت مخفى نيست ، اگر چه نسبت آن در صورت اول نيز
به امام زمان داده نشده ، ليكن نظر به آن كه مطلق است با آن روايت ، اگر وجوه فرق
ديگر در ميان نمى بود از اين جهت قابل تطبيق مى شد.
بارى مثل اين اشتباه از مثل محدث قمى كه
در محضر خاتم المحدثين محدث نورى قدسسره
سال ها استفاده كرده ، بدون شك از قبيل «إن الجواد قد يكبو» است ، ليكن از عبارات
گذشته او كه سابقاً نقل شده حقيقت موضوع كاملاً كشف شد.
[كلمات محدث قمى در
الكنى والالقاب وسفينة البحار]
علاوه بر آنها عبارات زيرين نيز موضوع
را كاملاً روشن مى كند : در كتاب هدية الأحباب في المعروفين بالكنى والالقاب
ـ كه از تأليفات آن مرحوم است ـ در حرف باء گفته :
|
البزوفري
، شيخ ثقة جليل أبو عبد الله حسين بن على بن سفيان صاحب كتب است ، روايت مى كند
از او تلعكبرى ، واو والد محمد است كه دعاى ندبه معروف را در كتاب خود ايراد
فرموده.
|
__________________
ودر باب النون بعده الدال از جلد دوم
سفينه گفته :
|
دعاء
الندبة يدعى به في الاعياد الاربعة «كب يز ٢٦٢ بيان بعض لغاته ٢٦٨».
|
«كب» رمز مجلدات و «يز» رمز ابواب وعدد
، شماره صفحه مشار إليه است ؛ يعنى در مجلد بيست ودوم ، در باب هفدهم ، در ص ٢٦٢
از بحار كه جلد مزار باشد دعاى ندبه را نقل كرده ودر ص ٢٦٨ بعضى لغات آن را بيان
نموده است.
بايد دانست كه در رمز «يز» اشتباه شده
شايد «بن» باشد يعنى پنجاه ودو ؛ زيرا عدد ابواب از اول مزار تا باب زيارت امام
زمان قطعاً متجاوز از هفده است.
به هر حال در دو صفحه مشار اليهما از
بحار راجع به «دعاى ندبه» بحث شده است نه «زيارت ندبه».
[اشتباه حاجى قزوينى
در سفينة النجاة]
مخفى نماند نظير اين اشتباه براى حاجى
مولى على اصغر بن مولى محمد يوسف قزوينى قدسسره
در كتاب شريف سفينة النجاة
كه در اين جزء زمان ، مشهور به مقال
است ـ چنان كه در باب عين از كتاب روضات كه مؤلِّف ومؤلِّف را معرفى كرده ، به اين
معنى تصريح نموده است ـ روى داده است ؛ زيرا كه آن جناب در باب دوم از مقال سيم در
ضمن اعمال عيد فطر گفته :
|
وايضاً
سنت است كه در اين روز خواندن دعاى ندبه ، ومذكور مى شود در اعمال روز دهم ذى
الحجه كه روز عيد اضحى است.
|
ودر ضمن بيان اعمال
روز عيد اضحى گفته :
|
وايضاً
سنت است در اين روز خواندن دعاى ندبه كه روايت كرده آن را ابن طاووس در مصباح
الزائر از حضرت صاحب الزمان ـ صلوات الله عليه ـ كه در
|
__________________
|
عيد
اضحى وفطر وغدير وروز جمعه ودر سرداب حضرت صاحب الزمان بايد خواند ، وآن اين است
: الحمد لله رب العالمين ، وصلى الله على سيدنا ... تا قول او : لا ظمأ بعده يا
أرحم الراحمين.
|
آن گاه به نقل عمل ديگر پرداخته وراجع
به اين دعا حرفى نزده است.
ودر باب چهارم از همين مقال يعنى مقال
سيم كه در بيان اعمال ماه ذى الحجه است ـ وعبارت مذكور در سابق نسبت به سند دعا كه
پشت سر آن خود دعا را تا آخر نقل كرده نيز در همين باب است ـ در ضمن اعمال عيد
غدير گفته :
|
وايضاً
سنت است كه در اين روز خواندن دعاى ندبه ، ومذكور شد در اعمال روز دهم اين ماه.
|
[وجه اشتباه وشاهد بر
مراد]
ووجه اشتباه اين دو بزرگوار عدم تأمل ونظر
در مغايرت «زيارت ندبه» و «دعاى ندبه» وعدم توجه والتفات به مضمون آنهاست ، چنان
كه به يارى خدا وتوجه ولى او حضرت حجت بن الحسن ـ عجل الله فرجه ـ بيان گرديد.
وقوى ترين شاهد بدين معنى اين است كه
هيچ يكى از اين دو نفر زيارت وارده از ناحيه مقدسه را كه بنا بر تصريح سيد ابن
طاووس قدسسره
معروف به زيارت ندبه است وهمان فقره سبب اشتباه اين دو گرديده ، در كتاب هاى مشار
اليهماى خود نقل ووارد نكرده اند ؛ زيرا تو هم اين نموده اند كه مقصود از اين سند
همان دعاى ندبه است ؛ عصمنا الله من الزلل ، وألبسهما من فضله خير الحلل.
بيان سيد نسبت به دعى
ندبه در اقبال
سيد در فصلى كه در اقبال
به عنوان «فيما نذكره من صفة صلاة العيد» معنون كرده ، بعد از كيفيت صلاة عيد وتسبيح
فاطمه [عليهاالسلام]
وتكبير مخصوصى بعد از آن گفته ٢ : وأحضر عقلك وقلبك للتحميد والتمجيد والدعاء بعد
صلاة العيد فقل : اللهم إني أسألك أن ترزقني ...» تا آخر دعاى مفصلى كه در كتاب
مزبور ودر بحار درج شده است ، آن گاه
__________________
گفته : «دعاء آخر
بعد صلاة العيد ويدعى به في الأعياد الأربعة : الحمد لله الذي لا إله ...» إلى آخر
الدعاء ، آن گاه گفته : «فإذا فرغت من الدعاء فتأهب للسجود بين يدي مولاك وقل ما
رويناه بإسنادنا إلى أبي عبد الله عليهالسلام
، قال : إذا
فرغت من دعاء العيد المذكور ضع خدك الأيمن على الأرض وقل : سيدي سيدي
.. تا آخر دعايى كه از بحار در سابق نقل شد.
آن گاه گفته :
فإذا فرغت وانصرفت رفعت يديك ، ثم حمدت
ربك ، ثم تقول ما تقدر عليه ، وسلمت على النبيّ ـ صلىاللهعليهوآلهوسلم
ـ وحمدت الله تبارك وتعالى ، وله الحمد رب العالمين.
[تنبيه بر عبارتى در
كتاب اقبال]
تنبيه بر امرى در اين جا لازم است وآن
اين كه : در نسخ خطى اقبال كه قابل اعتماد وبه تصحيحات علما مصحح شده وبه نظر
اعاظم رسيده است عبارت به قرار سابق است ، وهمچنين در چاپ صحيح اقبال كه معروف به
چاپ حاج شيخ فضل الله نورى قدسسره
است ، ليكن در نسخه مطبوعه در تبريز سرقت عجيبى به كار رفته وآن اين كه تا اواخر
دعاى اول يعنى دعاى سابق بر دعاى ندبه ودعاى بعد از آن وعبارات ديگر سيد ـ كه بعضى
را ما نقل كرديم وبعضى ديگر كه مربوط به ما نبود نيز در آخر همان فصل باقى مى ماند
ـ از همه آنها اعراض شده است
مثل اين كه ابداً اينها در نسخه اقبال نبوده است!!
علاوه بر اين كه نسخ صحيحه اقبال وبحار
كه از اقبال نقل كرده وعلاوه بر طبع شده طهران كه معروف به چاپ حاج شيخ فصل الله
است ، در خود همين نسخه دليل است كه دعاى ندبه در همين نسخه از اقبال هم بوده است
، وآن اين كه سيد در ضمن اعمال عيد اضحى گفته :
«ومن الدعوات بعد عيد
الأضحى دعاء الندبة قدمناه في عيد الفطر».
وهمين عبارت در صفحه ششصد وپنجاه ونه از
همين نسخه مسروق عنها مندرج است.
__________________
اشكال مهمترى كه در اين سند در بدو نظر
به نظر مى رسد عدم اِسناد آن به طور صراحت به ائمه معصومين عليهمالسلام است ، مانند ساير
زيارات وادعيه ماثوره كه آنها را در موقع نقل به امام مروى عنه نسبت مى دهند.
[جواب از اشكال]
جواب اين اشكال را به چند وجه مى توان
داد :
اوّل
آن است كه خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدسسره
در مثل اين مقام به عنوان جواب از اين اشكال گفته است ؛ چه آن مرحوم در كتاب شريف
تحية الزائر وبلغة المجاور پس از نقل عبارت مجلسى قدسسره
نسبت به زيارت روز وشب مبعث در بحار
گفته : «من مطلع نشدم نه بر سند اين زيارت ونه بر استحباب زيارت آن حضرت در خصوص
اين روز .. الخ» استعجاب واستغراب نموده وبعد از سوق بيابانى گفته :
|
تقرير
اشكال : واما آنچه آن مرحوم وغيره را به توهم
انداخته آن است كه اين بزرگان ـ شيخ مفيد وسيد ابن طاووس وشهيد اول وغير ايشان
قدس الله أسرارهم ـ زيارت مذكوره وامثال آن را نسبت به امام ندادند وظاهر كلمات
ايشان آن است كه از خود انشاء كردند ؛ زيرا كه در اول كلام مى گويند : هرگاه
اراده زيارت كردى چنين كن وچنين بگو تا آخر ، واگر خبر بود البته مى گفتند :
امام عليهالسلام
فرموده : «نين بگو وچنين بكن ، مثل ساير اخبارى كه نقل كنند در موارد حاجت.
رفع
اين توهم محتاج به ذكر مقدمه اى است ، وآن آن است كه : كتبى كه در باب زيارات
تأليف شده
|
جواب اشكال :
|
بر
دو قسم است مثل كتبى كه در حج نوشته شده :
اول
آن كه : غرض محدث عالم مؤلف ، جمع روايات وارده متعلقه به مطالب حج است از جهت
وجوب وفضيلت وشروط واقسام وكيفيت وآداب آن به تفصيل ، واين قسم كتاب غالباً به
كار علما مى خورد. نوع عوام چندان حظّى از
|
__________________
|
آن
ندارند ؛ زيرا كه در آن اخبار متعارضه ومتخالفه ومتشابهه ومعتبره وغير معتبره
بسيار يافت مى شود ، وغير عالم ماهر كسى نتواند از عهده علاج آنها برايد وتكليف
فعلى مكلفين را معين نمايد.
وبه
همين قسم هم كتاب در زيارات تأليف شده كه غرض صاحبش جمع كردن آنچه است كه از
معصومين عليهمالسلام
به او رسيده.
دوم
آن كه : غرض ، دستور العمل دادن به مكلفين است كه چون خواهند به زيارت بيت الله بروند
چگونه بروند وچه بگويند؟ ودر اين قسم ، رسم اين بود كه بعد از تنقيح اخبار
واسقاط مكرّرات ، تمام متون اخبار معتبره را در رشته در آورده وچنان تأيف نمايد
كه ناظر در توهم افتد كه از خود سخن گويد ؛ زيرا كه در اول كلام گويد : «چون
اراده حج كنى مثلاً چنين كن وچون به ميقات رسى محرم شو» تا آخر اعمال حج ،
وكردنى ونكردنى وگفتنى ونگفتنى.
واين
قسم كتاب را «مناسك حج» گويند ، وبه همين رقم در زيارات نيز تأليف كنند وآن
مناسك زيارات است ، ودر آن جا دستور العمل به زائر دهند بى ذكر اخبار فضايل يا
بسيار كم ، وگويند : «چون اراده زيارت حضرت امير المؤمنين عليهالسلام
مثلاً كردى چنين كن ، وچون به فلان موضع رسيدى چنين بگو» تا آخر عمل.
وهمچنين
در ساير زيارات ، واين كتاب في الحقيقة مهذب وخلاصه آن كتاب است بى افزودن چيزى.
وچنان
كه در مناسك حج توهم نمى ورد كه آنچه ذكر كنند از ادعيه در مواضع مخصوصه مثلِ
بعد از نماز احرام ودر حالات طواف ودر صفا ودر سعى ومروه ومنا وعرفات ومشعر
وغيرها كلمه اى از آن از صاحب كتاب باشد ، در مناسك زيارت نيز نبايد چنين توهم
كرد واحتمال داد كه مثل شيخ مفيد رحمهالله وامثال او از رؤساى مذهب در قديم از
خود زيارتى انشاء كنند وترتيبى دهند وبا زيارات مأثوره بى امتياز ذكر نمايند وبه
خلق گويند : «چنين زيارت كنيد» ، وفي الحقيقه به ملاحظه آن زيارات وارده دكانى
در مقابل قوانين احمديّه باز كرده باشند ، حاشا از اين نسبت به آن جماعت! با
علوّ مقام واطلاع تام ووجود اسباب وحاجت نداشتن به تأليف زيارت با وجود آن همه
زيارات وارده.
|
شارح گويد : آن گاه چهار دليل به اين
مطلب اقامه كرده كه مزار مفيد وشهيد ـ قدسسرهما
ـ از اين رقم است ، پس از آن گفته :
|
واگر
بصير منصفى به تدبير در آن كتب مطالعه كند ، بى تأمل تصديق خواهد كرد آنچه را گفتيم
، علاوه بر آن كه در هيچ كتابى ديده نشده تا كنون كه شيخ مفيد رحمهالله
خود زيارتى انشاء كرده باشد واَحدى از تلامذه عظام آن عالم جليل اين نسبت را به
او ندادند با آن كه حالات وكمالات ومؤلفات ايشان را ضبط كردند حتى رساله دو سه
ورقى را ، واگر از انشاى ايشان نشد نتوان به غير امام نسبت داد ؛ چه مقام آن
بزرگوار اجل از آن است كه در تلو زيارت مأثوره از امام عليهالسلام
زيارت مؤلفه از بعضى اهل علم را نقل كند به يك نسق ، ونسبت ندهد به آن شخص ،
وناظر را به توهم اندازد كه اين هم مثل آن مأثور ومروى است.
وآنچه
گفتيم درباره زياراتى است كه در مزار شيخ مفيد وابن طاووس وشهيد ـ قدس الله
أرواحهم ـ باشد مثل زيارت مبعث مذكور ، واگر در مزار شيخ محمد بن مشهدى رحمهالله
يافت شود پس محتاج به اين استظهارات نيست ؛ زيرا كه خواهد آمد ـ إن شاء الله ـ
كه در اول مزار خود تصريح كرده كه آنچه ذكر كرده از ادعيه وزيارات ، تمام مأثور
ومروى از ائمه عليهمالسلام
است به توسط روات ثقات ، پس براى شبهه جايى نيست .
|
[دوم] آن كه : شيخ جليل محمد بن المشهدى
رحمهالله
در اول مزار خود
فرموده :
|
وبعد
فإني جمعت في كتابي هذا من فنون الزيارات في المشاهد وما ورد في الترغيب في
المساجد المباركات والأدعية المختارات وما يدعى به عقيب الصلوات وما ينجاى به
القديم تعالى من لذيذ الدعوات في الخلوات وما يلجأ إليه من الأدعية عند المهمات
مما اتصلت به من ثقات الرواة إلى السادات.
من
در اين كتاب جمع نمودم از فنون زيارات وآنچه رسيده در ترغيب در مساجد مباركه
ودعاهاى برگزيده وآنچه در عقب نمازها خوانده مى شود ودعاهايى لذيذه كه به آن با
حضرت بارى تعالى مناجات بايد كرد ودعاهايى كه به آن پناه بايد برد در نزد امور
مهمه از روايات واخبارى كه به توسط راويان
|
__________________
|
عادل
به ما رسيده تا ائمه انام عليهمالسلام ؛ يعنى آن كه براى من آنها را نقل
كرد امامى عادل بود وآن كه براى او نقل كرد نيز چنين بود وهكذا تا برسد به امام عليهالسلام.
|
پس آنچه ذكر شود در اين كتاب از زيارات ودعوات
، تمام آنها مروى است از معصوم عليهالسلام
به سند صحيح حتى به اصطلاح متأخرين ولا اقل بد سند معتبر خواهد بود.
واز اين عبارت حال ادعيه معروفه مقامات
شريفه مسجد كوفه معلوم مى شود كه تمام آنها به سند معتبر مروى است ؛ زيرا كه تمام
آنها را در اين مزار نقل فرموده ، پس هر زيارت مخصوصه كه از اين مزار نقل كنيم
مروى ومعتبر خواهد بود.
استحباب قرائت دعاى
ندبه در اعياد اربعه
چنان كه گفته : ويستحب آن يدعى به في
الأعياد الأربعة ... الخ.
وتوضيح اين وجه با كمال وضوح آن اين كه
: استحباب در موضوعى بدون وجود نص ثابت نمى گردد وتا نسبت صدور آن به حضرات
معصومين عليهمالسلام
داده نشود نمى توان حكم به استحباب آن نمود. پس وجود كلمه «يستحبّ» در اين جا
دلالت مى كند كه اين دعا مأثور ومروى از حضرات معصومين عليهمالسلام است ، وبنا بر
احتمالى دلالت بر اعتبار سند آن نيز در اعلى درجه مى كند.
[مقدار دلالت احاديث «من بلغ»]
بيان اين احتمال آن كه بناى علما بر آن
است كه در مستحبات عمل به احاديث ضعيفه مى كنند ؛ نظر به احاديث معتبره ديگرى كه
حاصل مضمون آنها اين است كه : هر كه ثوابى از خدا به او برسد بر عملى واو آن را به
جا آورد به او ثواب داده مى شود هر چند امر چنان نباشد كه به او رسيده است
، يعنى هر چند بر خلاف واقع باشد. بنابراين احاديث شريفه كه در حدّ استفاضه است
بلكه به حد تواتر معنوى رسيده است علماى ما ـ رضياللهعنهم
ـ
__________________
نظر به مضمون اين
اخبار به طور عموم در امور مستحبه ، احاديث ضعيفه را مورد عمل قرار مى دهند ، ليكن
خلاف كرده اند در اين كه آيا اين اخبار ، استحباب آن عمل نيز ثابت مى شود به طورى
كه بتوان به نحو اطلاق مانند ساير اعمال معلوم الاستحباب به صراحت لهجه به استحباب
آن حكم نمود وگفت كه : «اين عمل نيز مستحب است»؟ يا با اين اخبار نمى توان به
استحباب عمل مذكور حكم كرد وفقط در مورد عمل مى توان به عنوان رجاء بر آن عمل
اقدام نمود وبس؟
شايد اقرب به قول ونرديك تر به حق ، قول
دوم باشد ؛ به دليل اين كه استحباب وكراهت كه بنا بر مشهور در اين مورد با استحباب
در ردّ وقبول واثبات ونفى شركت دارد ـ مانند وجوب وحرمت ـ از احكام تعبديه شرعيّه
هستند وتا دليل شرعى بر وجود آنها قائم نگردد بر ثبوت آنها حكم نمى توان نمود ، واحاديث
شريفه «من بلغ» كه به مضمون آنها اشاره شد وقاعده مأخوذه مستنبطه از آنها كه در
لسان علما به قاعده «تسامح در ادله سنن» معروف است بر بيشتر از اين معنى دلالت نمى
كند كه بر اتيان آن عمل به عنوان رجاء ثواب واجر ترتب مى يابد وبس ، وهيچ گونه
دلالتى بر اين ندارد كه عمل مذكور نيز مستحب مى گردد.
به عبارت ديگر : آن احاديث شريفه اين
معنى را افاده مى كند كه : در اين گونه موارد كه احاديث ضعيفه بر وجود مطلوبيت
امرى به عنوان استحباب دلالت مى كنند ن عمل كردن به آنها به عنوان رجاء آن ثواب وامتثال
احتياطى باكى ندارد ، وخداى تعالى نظر به رحمت وكرم وافرش تفضلاً اعطاى ثواب موعود
را براى اتيان آن عمل خواهد فرمود ، ودر حقيقت ، اين احاديث ، بلب عمل را توسعه
داده وليكن نسبت به حكم استحباب در مورد مذكور بيانى ندارند.
ليكن قول ديگر اين است كه : احاديث
مذكوره ، چنان كه بر ترتب ثواب نسبت به اتيان عمل در موارد جريان خود ناطق است ، همچنين
دلالت بر ، استحباب عمل مذكور نيز مانند ساير اعمال مستحبه مى كند. غايت امر اين
كه در ساير اعمال مستحبه ، استحباب آنها از اعتبار طرق خود آنها به دست آمده وواسطه
اى در ميان نبوده است ، ودر اين جا به واسطه احاديث «من بلغ» منجعل گرديده است. وشارع
مقدس چنان كه به وجود استحباب در موارد معلومه بلا واسطه ديگر حكم فرموده ، در اين
جا با وساطت احاديث «من بلغ» به وجود ثواب وثبوت استحباب حكم نموده وتصريح فرموده
است.
واين مختصر ، [مجال] بيان بيشتر از اين
را نسبت به اين قاعده ندارد. علماى فريقين كه هر دو فرقه قاعده مذكوره را قبول
دارند راجع به آن در كتب مفصله ايراد بيانات به طور تفصيل نموده اند وحتى رسائل
مستقله نيز تأليف كرده اند ، طالبين به آنها مراجعه خواهند نمود.
وبعد از آن كه معلوم شد بنا بر قول دوم
كه حكم به ثبوت استحباب با احاديث ضعيفه نمى توان نمود وتمسك به احاديث «من بلغ» در
اثبات استحباب موارد احاديث ضعيفه داله بر استحباب سودى نبخشيد ، پس حكم بر
استحباب در هيچ مورد نمى توان نمود ، مگر آن كه مدرك معتبر متقنى يا مستند معتمد
متيقنى در ميان باشد كه مانند ادله امور واجبه يا محرمه بيان واضح العبارتى ودلالت
لايح الاشارتى نسبت به موضوع ومتعلق خود داشته باشد.
پس از ملاحظه اين بيان معلوم گرديد كه
بنا بر تحقيق ، حكم به استحباب با حكم به اعتبار دليل آن تلازم دارد ، وبدون
اعتبار دليل آن حكم به استحباب نمى توان نمود. در اين جا خواهى دانست كه ذكر
استحباب ، دلالت بر اعتبار دليل آن نيز ـ كه صحت نسبت واسناد آن به معصومين عليهمالسلام باشد ـ مى نمايد ، ليكن
حق اين است كه تحقيق مذكور ، مخصوص به متأخرين است ومعلوم نيست كه سابقه اى نسبت
به آن در قدما بوده باشد ، وبلكه از بيانات برخى از آنها ـ مانند مفيد قدسسره از چند جهت از قبيل
قرب زمان راوى وشيخ روايت بودن محمد بزوفرى قدسسره
كه قائل «يستحب» است تماسّ دارد ـ بر مى آيد كه قدما ـ رضوان الله عليهم ـ به
اتفاق كلمه بر قول اول قائل بوده اند.
بنا بر اين : انصاف آن است كه نسبت
استحباب تنها مأثور بودن دعا را از حضرات معصومين عليهمالسلام
مى رساند ، ليكن اعتبار سند آن را بايد از قرائن ديگر استفاده نمود ، والله أعلم
بحقيقة الحال.
اختصاص موقع قرائت آن
به اعياد اربعه
چنان كه گفته : ويستحبّ أن يدعى به في
الأعياد الأربعة ... الخ.
وجود اين اختصاص در كلام مذكور دليل
واضح وبرهان لايح است بر اين كه تصريحى در صدر كلام مذكور يا در ذيل آن به صدور آن
از معصوم بوده است ، ليكن به جهت اختصار يا وضوح يا عدم تغيير به عبارت صاحب كتاب
كه او هم در جاى ديگر اسناد تمام آنچه را كه در كتابش بوده به امام داده بوده است
، وبنابر آن در فرد فرد موارد از
تكرار آن صرف نظر
نموده است ـ وامثال اينها از علل متكثّره كه هر فرد فرد آن ها براى اهل انصاف كافى
است ـ از آن تصريح صرف نظر شده وبه اين تلويح اكتفا گرديده است.
وبعد از تدبّر فرقى در ميان اين دو نسبت
نخواهد بود ؛ چه احتمال نمى رود كه كسى در اين معنى شبهه كند كه چنان كه نسبت دادن
به امام [با] تصريح كلام به عمل مى آيد مثل اين كه بگويد : «فلان امام چنين فرموده
، ومن از فلان امام چنين شنيدم ...» وامثال اينها ، همين طور با اكتفا به قرائن وشواهد
واتّكا به امارات وعلامات دالّه بر آن حاصل مى گردد ، مانند مورد مذكور كه در كتب
نظاير بسيار دارد.
وكسى كه تأمّل در سيره قدماى اصحاب وروات
آن دوره ـ كه خودِ قائل اين كلام ، محمّد بزوفرى قدسسره
، نيز از آنهاست ـ بنمايد بى شبهه خواهد دانست [كه] ملاحظه سيره قدما در نقل
مضمرات ـ با وجود آن مداقّه وباريك بينى كه در ميان مشايخ وثقات اهل روايت آن دوره
مرسوم ومتداول بوده است مى توان گفت كه : ـ از حدّ اعتدال گذشته ومتمايل به جانب
افراط شده بود.
چگونه مثل بزوفرى شخص جليل القدرى ـ كه
بيان جلالتش خواهد آمد ـ مى تواند زيارتى از خودش انشاء كند يا از كس ديگرى مثل
خود كه معصوم نبوده باشد آن را در كتاب خود نقل نمايد ، وبراى ديگران هم دستور
العمل بدهد كه آن را بخوانند؟! اينها همه سهل است ، بلكه ترقّى كرده وبراى آن وقت
مخصوصى تعيين نمايد ، وبلكه به تعيين وقت عادى هم مانند ساير ايام هفته اكتفا
نكرده وقرائت آن را به اشرف اوقات وافضل ايام كه اعياد اربعه باشد مخصوص نمايد!
گمان ندارم كسى بعد از تدبّر در
خصوصيّات مذكوره بتواند جسارت كند مثل اين نسبت را به مثل بزوفرى عالم جليلى بدهد
؛ چه اين نسبت را به ادنى كسى از ارباب علم نمى توان داد ، تا چه رسد به اعلا شخص
آنها وبرترين ايشان در علم وفضل ـ چنان كه اين معنى خود اثبات خواهد شد ـ مخصوصاً
[در] نماز ، بالخصوص كه نماز دوازده ركعتى باشد!
وبنا به روايت سيّد قدسسره كه در آخر دعا نماز
نيز نقل نموده است ، اين بيان ، محكم تر وحقيقتش روشن تر مى شود ؛ چه قدر خصوصيت ،
بيشتر باشد قرينه دالّه بر صدور آن از ساحت معصوم به همان قدر تقويت خواهد يافت ؛
براى اين كه هر كدام از اين خصوصيات كه ذكر مى شود اگر از معصوم پرسيده باشد از
اقسام واضحه بدعت خواهد بود.
[مراد از شهور ماه
هاى عربى است]
پوشيده نماند كه مبناى امور شرعى بر
شهور قمرى است نه شمسى ، واين يكى از مراسم وشعائر بزرگ دينى است.
وشايد حديث معروف ـ يعنى عبارت انجيل
نسبت به پيغمبر [آخر] زمان ـ اسامى شهور كما في زماننا هذا باشد ؛ چنان كه از بعضى
از بزرگان چنين شنيدم ، ودر ضمن بيان اعياد اربعه اشاره بر امر مزبور مناسبت دارد.
[ميزان اتقانِ كتاب
مصباح الزائر ابن طاووس]
بيان اين كه مصباح سيد در اتقان مانند
ساير كتب سيد از قبيل اقبال وغيره نيست :
محدث نورى در ص ١٦٦ از لؤلؤ ومرجان در
ضمن تمثيل به اين كه گاهى نقل ثقه مخالف با بيانات ثقات ديگر مى شود وشواهدى مؤيّد
ومصدِّق بيانات ثقات مى گردد ـ در اين صورت بايد نقل ثقه را كه مخالف با بيانات
ثقات است طورى تأويل كرد كه منافى با فرمايشات آنها نباشد ـ بعد از نقلى از مفيد
كه مثال اول بوده در صفحات سابقه ، در صفحه نامبرده گفته :
مثال دوم : سيد جليل على بن طاووس در
اواخر كتاب لهوف
فرموده : ولما رجع نساء الحسين عليهالسلام
وعياله من الشام وبلغوا العراق قالوا للدليل : مرّ بنا على طريق كربلاء ، فوصلوا
إلى موضع المصرع ، فوجدوا جابر بن عبد الله الأنصارى رحمهالله
وجماعة من بني هاشم ورجالاً من آل رسول الله صلىاللهعليهوآله
قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليهالسلام
، فوافوا في وقت واحد ، وتلاقوا بالبكاء والحزن واللّطم ، وأقاموا المآتم المقرحة
للأكباد ، واجتمع إليهم نساء ذلك السواد ، فأقاموا على ذلك أياماً.
ومختصر همين عبارت را جعفر بن نما كه
بيست وچهار سال بعد از وفات سيد تأليف كرده ذكر نموده.
حاصل ترجمه آن كه : آل الله عليهمالسلام چون در مراجعت از
شام به عراق رسيدند ، به دليل راه فرمودند : ما را ز راه كربلا ببر. چون به تربت
مطهر رسيدند جابر بن عبد الله را با جماعتى
__________________
از مردان بنى هاشم كه
به زيارت آن حضرت آمده بودند ملاقات كردند ودر يك وقت به آن جا رسيدند ، پس مشغول
نوحه وزارى شدند وبناى تعزيه دارى را گذاشتند وزنان قبايل عرب كه در آن اطراف بودند
جمع شدند وچند روز در آن جا به اين شغل عزادارى مشغول بودند.
پس مى گوييم : سيد معظم مذكور ، جليل
القدر ، عظيم الشأن ، صاحب كرامات باهره ومناقب فاخره است در نزد كافه علماى اعلام
، ومؤلفات وتصانيفش مقبول ومطبوع اساتيد وارباب فن ، وليكن مخفى نيست بر متدبّر
منصف كه مؤلَّفات بزرگان دين ـ چه در مطالبى كه محتاج به فكر صائب ونظر ثاقب است وچه
در امورى كه متوقف بر طول باع وتثبّت واطلاع است ـ در امتداد عمرشان همه بر يك
وتيره ونسق نباشد. كتابى كه در اوايل تحصيل وسن شباب نويسند در اتقان وضبط وجامعيت
غالباً مشابهتى با آنچه در ايام تكميل واواخر عمر تأليف نمايند ندارد ، اگر چه در
ذهن چنان مى آيد كه هر كتابى به هر عالمى نسبت دهند در زمان جلالت وبزرگى كه به
تدريج شهور وسنين به آن جا رسيده تأليف نموده وحل آن كه چنان نيست ؛ چنانچه پوشيده
نيست بر ناظر در مؤلفات اوايل سن ايشان واواخر آن.
[تأليف ابن طاووس
لهوف را در سنين جوانى]
واين سيد جليل ، كتاب لهوف را در اوايل
سن تأليف نموده ، وشاهد بر اين دعوى ، دو چيز است :
اول
آن كه : طريقه ايشان در تمام مؤلفات كه موجود وعلما
از آنها نقل كنند بر ذكر مأخذ نقل وسند روايت است به قدرى كه ميسور بود وبر آن
واقف شدند ، به خلاف سيره ايشان در اين كتاب وكتاب مصباح الزائر كه در اين دو ذكرى
از مأخذ وسند نيست ، ووجهى جز عدم اتقان تام در آن ايام وقلّت اطلاع ندارد. واز
لهوف مختصرتر تأليف دارد مثل مجتنى ودر آن جا ابداً نقلى بى ذكر مأخذ ومستند
نكرده.
پس اگر در نقل آن كتاب ايرادى شود
منافات با بزرگى مقام وطول باع وكثرت اطلاعشان در احاديث وآثار ندارد ؛ زيرا كه آن
درجات بعد از آن به تدريج پيدا شده.
دوم
آن كه : سيد معظَّم مذكور در كتاب اجازات چون
در مقام ذكر مؤلفات خود برآمدند تصريح نمودند كه : «من كتاب مصباح الزائر را در
اوايل تكليف نوشتم» ، ودر اول لهوف
فرموده كه :
|
چون
من مصباح الزائر را نوشتم ، وزائر از حمل آن مستغنى است از برداشتن مزار كبيرى
يا صغيرى ، خواستم چون زائر به جهت زيارت عاشورا مشرف مى شود ، با خود مقتلى
نبرد ، اين مختصر را كه مناسب تنگى وقت زوّار است در مقتل نوشتم كه به آن كتاب
منضم شود.
|
واين كلام صريح است در آن كه لهوف به
منزله متمم مصباح الزائر [است] ودر اوايل تكليف تأليف شده واين خود كافى است براى
وضوح نبودن آن در اتقان واستحكام مثل ساير مؤلفات جليله ايشان.
نگارنده گويد : آن گاه محدث مزبور شروع
به بيان ضعف اين قول كرده وقبلاً از خود سيد در اقبال كلامى نسبت به رد اين وارد
كرده ، سپس به بيانات ديگر به رد آن پرداخته است.
ومحدث مزبور قدسسره در ص ٤٧١ از مستدرك
الوسائل (جلد سوم)
در رد صاحب روضات كه تقريباً عبارتش در مقام مدح سيد كاشف از عدم اعتبار مصباح است
گفته :
|
وثامناً
: إن السيد ألّف المصباح في أول تكليفه. قال رحمهالله في كتاب الإجازات : فصل مما ألّفته
في بداية التكليف من غير ذكر الأسرار والتكشيف كتاب مصباح الزائر وجناح المسافر
ثلاث مجلدات. انتهى.
وإنشاؤه
في هذا السن هذه الأدعية يعدّ من خوارق العادة ، ومنه يظهر وجه عدم مشابهته
كاللهوف لسائر مؤلفاته من ذكر الأسانيد وبيان الأسرار.
|
نگارنده گويد : در وجوه ديگرى كه محدث
مزبور در رد كلام صاحب روضات كرده ، مؤيّداتى براى اعتبار مصباح هست ، ليكن في
الجمله به اين معنى در زيارات وادعيه ودستورات كتاب مزبور از انشاء سيد نيست ، نه
اين كه كتاب مزبور در اتقان مانند اقبال وغيره هست ، ووجه اول ودوم وسوم وششم قابل
ملاحظه ومفيد براى اين موضع است ، واصل كلام صاحب روضات وورود محدث به نقل او نيز
بايد مطالعه شود.
[تحقيق در اين كه آيا
پس از دعاى ندبه ، نماز هم وارد است يا نه؟]
نگارنده گويد : خوشبختانه در مورد دعاى
ندبه ، سيد به ذكر مأخذى كه در دسترسش بوده در مصباح پرداخته است. بنابراين هيچ
گونه حدس آن از انشاء سيد نمى رود ؛ چه بنا بر
__________________
تصريح خودش پيش از او
بعضى از اصحاب ، آن را از ابن أبي قره واو از بزوفرى نقل كرده ، فقط چيزى كه مى
ماند امر نماز است كه در اقبال ذكرى از آن نيست ، ليكن در مصباح گفته : «ثم صل
صلاة الزيارة» وآنچه در وجه آن به نظر مى رسد اين است كه سيد ذكر نماز را به كيفيت
مزبوره از كيفيت نماز واقعه در زيارت نامه [كه] از امام زمان مأثور [است] ودر
سرداب مى خوانند برداشته است الّا اين كه در آن جا نماز زيارت قبل از خود زيارت
است به خلاف ساير زيارات ، ودوازده ركعت است به خلاف نماز زيارت كه دو ركعت است.
پس به نظر مى رسد كه حكم به نماز سيد
تقريباً اجتهادى ومأخوذ از زيارت ندبه است ، وشايد سيد در موقع تأليفِ اين مورد ، نظر
به آن روايت داشته وبدون مراجعه اين مورد را نوشته ، بنابراين به جهت اشتباه اسم
نماز را به تصور زيارت ندبه در اين جا گفته ودر تقديم وتأخير هم اشتباه شده ، يا
وجه ديگرى داشته ، يعنى در اين دو سندى ذكر نفرموده است .
در هر صورت عدم ذكر نماز در اقبال
معتبرتر به نظر مى رسد. همچنين وجه ذكر سند در اقبال وعدم ذكر آن در مصباح معلوم
مى شود.
بارى اگر جمود بر عبارت سيد در مصباح
نسبت به نماز شود ، وجه آن همان است كه ما در جاى ديگر ذكر كرديم كه به جهت وجود
نماز عيدين قبل از آن نماز در اين جا ساقط مى شود واگر در موقع ديگر در عيدين كه
فاصله باشد اين دعا را بخواند بايد نماز زيارت را بخواند.
وجه ششم كه نورى در جواب صاحب روضات
گفته اين است :
سادساً : قوله : مع أن ديدنه ... الخ ، صحيح
في غير هذا الكتاب وكتابه اللهوف ؛ فإنه ما استند فيهما شيئاً من الأخبار والقصص
والأعمال والأدعية والزيارات إلى ماخذ ، وفيها ما هو مأثور بسند أو أسانيد متعددة
، ألّفهما في عنفوان عمره كما يأتي. ثم غيَّر طريقته في سائر مؤلفاته ، وبنى على
ذكر المأخذ ولو لدعاء صغير وعمل حقير .
__________________
[تنبيه در ذكر كنيه
بزوفرى]
از جمله امور عجيبه اين كه در غيبت طوسى
در ده مورد نام محمد
بزوفرى برده شده ودر همه اين ده مورد محمد را به كنيه ونام ذكر كرده اند بى آن كه
از رجال ديگر اين اسناد ، كنيه ذكر كنند ، بلى در يكى از آن احاديث ، احمد بن
ادريس را نيز با كنيه ذكر كرده وبس ، پس در نُه خبر ذكر كنيه از ميان جماعت به او
اختصاص دارد ودر يكى نيز يك نفر از ميان جماعت سند شريك دارد ، واين كاشف از غايت
جلالت اوست در نزد شيخ يا ابن الغضائري.
وبر هر يكى از دو فرض ، مطلوب تمام مى
شود.
ونيز در خاتمه تهذيب
واستبصار
در چهار مورد نام او را برده ، در سه مورد با كنيه ودر يك مورد بدون كنيه ليكن در
همين موردِ بى كنيه بودن ، حسن بن حمزه كه غالباً او را بدون ترضّى وترحّم وذكر
شريف صالح نام برده اند با او شريك است.
همچنين در سند دعا ابن أبي قره او را با
ترضّى وكنيه ذكر كرده ، وهمچنين در امالى با ترحّم وكنيه.
بلى در نسخه كنوز وهمچنين نصوص به غير
از مورد اول در هفت مورد از نصوص بدون كنيه.
وگمان مى كنم در آن جا نظر به وضوح
جلالتش مانند ساير اجلّا در وهله اُولى تجليل كرده ، ودر باقى موارد به آن محوّل
داشته ، چنان كه تلخيص نامبرده نيز ـ يعنى تعبير به محمد بن الحسين البزوفري ـ در
بقيه شش مورد به اين مدعا شاهد است ، پس چنان كه محدث نورى در ترجمه حكم بن مسكين
از مستدرك
ـ چنان كه نقل خواهيم كرد ـ گفته ـ اين معنى از نهايت جلالت او در نزد علماء كشف
مى كند.
__________________
فائدة عجيبة [شيعه
بودن بزوفرى]
بايد دانست كه محمد بزوفرى در طرق
روايات خاصه وارد شده كه بنابر تصريح شيخ در اول وآخر آن اخبار در مقابل طريق
مخالفين قرار گرفته [و] واقع شده است ؛ زيرا شيخ در ص ٩٨ غيبت
گفته :
|
فأما
ما روي من جهة الخاصة فأكثر من أن يحصى غير أنّا نذكر طرفاً منها.
|
آن گاه شروع به ذكر اخبار كرده. ودر ص
١٠٨ گفته
:
|
فهذا
طرف من الأخبار قد أوردناها ، ولو شرعنا في إيرادها من جهة الخاصة في هذا المعنى
لطال به الكتاب ، وإنما أوردنا ما أوردنا منها ليصح ما قلناه من نقل الطائفتين
المختلفتين ، ومن أراد الوقوف على ذلك فعليه بالكتب المصنفة في ذلك ؛ فإنه يجد
من ذلك شيئاً كثيراً حسب ما نقلناه.
|
ودر ص ٩٥ در موقع نقل اخبار عاميه گفته
:
|
فمما
روى من ذلك من جهة مخالفي الشيعة ما أخبرني به أبو عبد الله احمد بن عبدون ...
الخ .
|
ومحمد بزوفرى در ص ١٠١ حديث لوح را نقل
كرده .
پس اين عبارت ، صريح به امامى بودن اوست
، علاوه بر امور ديگر از قبيل اعتماد مشايخ وترضّى وترحُّم ودلالت مضمون اخبار از
كه نقل كرده ، وعلاوه بر نقل او دعاى ندبه را كه به غير از معتقِد به امام زمان ودوازده
امام از كسى نمى تواند صادر باشد.
فايده عظيمه [در
ترحّم وترضّى بر بزوفرى]
بايد دانست كه ترحّم وترضّى بر مقل
بزوفرى (محمد) قطعاً از متقدمين مانند مفيد يا ابن قره است ؛ به دليل اين كه
بزرگان متأخرين او را نمى شناسند ـ چنان كه از عبارت مجلسى و
__________________
كليبرى معلوم شد ـ تا
چه رسد به ديگران.
پس كاتب ومثل او اين تصرف را [ننموده] چنان
كه اين امار را كارى در حق بعضى از بزرگان معلوم الجلاله مى كند يعنى از خود «رحه
الله» يا «رضياللهعنه»
مى گويد ، پس در اين مورد يقيناً اين طور نيست ؛ زيرا بزوفرى در نظر بزرگان ، معروف
نيست ، تا به كاتب وغيره كه در ادنى درجه معلومات مى باشند چه رسد. پس ناچار بايد از
متقدّمين باشد ، مخصوصاً «رضياللهعنه»
كه كلمه عمومى شبيه به انشاى دعاى كاتب نيست ، مخصوصاً در سندى كه آن طرف سند واين
طرف سند از معروفين باشد ، وترضى وترحم از اين ميان به غير معروفى اختصاص بيابد.
تنبيه [در اقسام
مناجات وادعيه]
لامه مجلسى قدسسره در باب دوم از رساله
عقايد خود گفته :
|
بدان
كه نزديك ترين راه ها به سوى خداى تعالى ـ چنان كه ظاهر بسيارى از آيات واخبار
نشان مى دهد ـ همانا راه دعا ومناجات است ، ليك دعا ومناجات شرايطى دارند از
قبيل حضور قلب وتوسل تمام به خداى تعالى وقطع اميد از ما سواى او واعتقاد كامل
بر او وتوجه در همه كارها از كوچك وبزرگ وكم وبيش به ساحت قد او جَلَّتْ عظَمته.
وادعيه
مأثوره بر دو نوع است :
١.
اوراد وانكارى كه به عنوان وظيفه براى هر شبانه روز مقرر شده است ، وبر امورى از
قبيل تجديد عقايد وطلب مقاصد وارزاق ودفع كيد اعدا مشتمل است ، در حال قرائت اين
قسم بايد در تحصيل حضور قلب وتوجه وتضرع سعى نمود ، ليك اگر احوال مذكوره متيسّر
نگردد نبايد آنها را فرو گذاشت وترك نمود.
٢.
مناجات ، ومقصود از آن دعاهايى است كه بر انواع كلام در توبه واستغاثه واعتذار
واظهار محبت وتذلل وانكسار مشتمل مى باشد وگمان من آن است كه شايسته وسزاوار
نيست بدون حالت گريه وتضرع وخضوع تمام اين قسم را خواند ، وزيبنده است كه مترصد
اوقات گشت وهر وقت آن احوال متيسر شد خواند وبدون وجود حالات مذكوره اين قسم را
نبايد خواند ؛ چه در
|
|
اين
صورت به استهزا وسخريه شبيه خواهد بود.
اين
دو قسم از دعا كه ذكر شده ، به بركت اهل بيت عصمت عليهمالسلام در دسترس جماعت شيعه واماميه چنان
بسيار است كه به خواندن عُشرى از اعشار آن فرصت نمى توان يافت.
اما
قسم اول : پس بيشتر آنها در مصباح شيخ طوسى ومصباح كفعمى ودو كتاب اقبال وسمات
ابن طاووس ـ قدس الله أسرارهم ـ در ضمن تعقيبات وادعيه هفته واعمال سال وغير آن
مندرج است ، وقسم دوم نيز در اثناى اين كتب وغير آنها درج شده است از قبيل
دعاجات خمسة عشر ومناجات معروف به انجيليه ودعاى كميل نعي وغير اينها ، وقسمت
دوم صحيفه كامله ، بلكه همه آنها در مقام دوم است.
ونيز
بايد دانست برخى از اين دعاها با حالت خوف مناسبت دارد وبرخى با حالت رجاء ،
وبعضى با حال سختى وبلا سازش دارد وبعضى با حال آسودگى ورخا ، وهمچنين است حال
ادعيه ديگر نسبت به احوال ديگر در تناسب واقتضاى حال بر حسب احوال مختلفى كه بر
انسان توارد مى كند.
پس
بهتر آن است كه انسان در هر حالت آن دعا را بخواند كه با حالت وى مناسبت دارد
وحالش اقتضاى خواندن آن را مى نمايد ، با تدبر در معانى آنها وبا گريه وتضرع
واگر تو اين راه را به روى يقين خواهى كرد كه همين راه نزديك ترين راه ها به سوى
خداى تعالى است ، وبه وسيله آن مقاصد دنيا وآخرت به دست مى آيد.
|
شارح گويد : در موقع تمثيل به قسم دوم
اگر چه اين مرحوم در اين كلام بالخصوص از دعاى ندبه اسم نبرده است ، ليكن واضح است
كه دعاى ندبه چنان كه مضمونش سهل است ، اسمش نيز بر آن دلالت مى نمايد [كه] بى
شبهه از قسم دوم است ، وبنابر اختيار اين بزرگوار نبايد اين دعا را بدون حالت گريه
وزارى وتضرع وسوگوارى خواند ؛ زيرا چنان كه استدلال كرده شبيه به سخريه واستهزا
خواهد بود ؛ براى اين كه غالب مضمون آن مقارن با گريه وندبه است ، مخصوصاً نيمه
دومش كه در بعضى جاها تعبير به عبارت دعا بدون آن حالت با التفات به معنى آن نمى
توان نمود ، مگر اين كه خواننده از معنى عبارت بى خبر باشد ولفظ گويد ومعنى از خدا
خواهد!
دو فايده مهمه [اهميت
دعاى ندبه در تأليفات علامه مجلسى]
اول اين كه : از نقل مرحوم مجلسى دعاى
ندبه را در زاد المعاد ، با اظهار اين كه : «من زيارات وتوسلات راجعه به آه حضرت
را در تحفة الزائر نقل كرده ام در اين جا به نقل عهد وزيارت مختصرى مى پردازم» ؛
چه از اين عبارت ظاهر مى شود كه در اين جا خلاصه ومنتخب آنها را نقل مى كند واختيار
او همين دعاى طولانى را با وجود در نظر گرفتن رعايت اختصار بجز اهميت وعظمت دعا
نتواند بود.
[توثيق بزوفرى در
كلمات ابن مشهدى]
دوم آن كه : از عبارت ابن المشهدى قدسسره توثيق بزوفرى [بر] مى
آيد ؛ زيرا گفته : آنچه من نقل مى كنم به وسيله ثقات به ائمه منتهى مى شود. پس
قطعاً اين شخص كه بزوفرى باشد داخل ثقات نامبرده خواهد شد وبه مثل اين طريقه صاحب
وسائل ابراهيم بن هاشم پدر
على بن ابراهيم صاحب تفسير را توثيق كرده ، چه گفته :
|
ويفهم
توثيقه من تحصيح العلامة طرق الصدوق ، ومن أول تفسير ولده علي بن إبراهيم حيث
قال : ونحن ذاكرون ومخبرون ما انتهى إلينا ورواه مشايخنا وثقاتنا عن الذين فرض
الله طاعتهم. انتهى.
وروايته
فيه عن غير أبيه قليلة جداً.
|
اگر بگويى كه فرقى هست ؛ زيرا «وروايته
فيه ... الخ» ، اشاره به كثرت روايت ابراهيم است ، وهمچنين وثاقت على ومعروفيت آن
ثابت است.
خواهيم گفت : وثاقت ابن المشهدى ثابت وكثرت
وقلت روايت به اصل مدعا مربوط نيست. بلى مؤكد مدعا مى باشد وغرض در اين جا تشبيه
اصل استدلال است .
در فصل دوم كتاب تحفة الزائر كه در بيان
كيفيت وآداب زيارت حضرت صاحب الزمان است ، پس از بياناتى گفته :
|
وبه
سند معتبر منقول است از احمد بن ابراهيم كه گفت : شكايت كردم به محمد بن عثمان
كه از نواب حضرت صاحب الامر بوده است كه : بسيار
|
__________________
|
مشتاقم
به ديدن مولاى خود ، گفت : به اشتياق ، خواهش ديدن آن حضرت هم دارى؟ گفتم : بلى.
گفت : خدا ثواب دهد بر اشتياق تو ، وروى مبارك آن حضرت را به تو بنمايد به آسانى
وعافيت.
پس
گفت كه : آرزوى ديدن آن حضرت در اين ايام غيبت مكن وبايد كه مشتاق خدمت آن حضرت
باشى ، وسؤال نكنى اجتماع با آن حضرت را كه اين از امور حتمى خداست ، وتسليم
وانقياد مر رامر خدا را لازم است ، وليكن متوجه شو به سوى آن حضرت به زيارت كردن
بعد از دوازده ركعت نماز كه در [هر] ركعت بعد از حمد سوره توحيد بخوانى ، وبعد
از هر دو ركعت سلام بگويى وصلوات بر محمد وآل محمد بفرست ، پس بگو : سلام على آل
ياسين ... تا آخر آنچه نقل كرده است.
وسيد
ابن طاووس رحمهالله
فرموده است كه : اين زيارت معروف است به ندبه واز ناحيه مقدسه به سوى حميرى
بيرون آمده است ، وامر فرموده است كه در سرداب مقدس بخوانند ، وزيارت ديگر ذكر
كرده است كه بعد از اين در عرض حوائج وتوسل به ائمه خواهد آمد.
وسيد
وشيخ محمد ابن المشهدى نقل كرده است از محمد بن على بن أبي قره كه او نقل كرده
است از كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري كه دعاى ندبه از براى صاحب الزمان
مستحب است كه در عيدهاى چهارگانه بخوانند.
ودر
آخر گفته : پس نماز زيارت بكن وهر دعا كه خواهى بكن كه مستحب است ان شاء الله
تعالى.
وشيخ
محمد ابن المشهدى نماز را ذكر نكرده است.
|
در ص ٢٤٢ وص ٢٤٣ از ثالث عشر بحار به
اين موضوع اشارتى كرده است ، يعنى سندى را كه در جلد مزار از مزار كبير نقل مى كند
اين جا هم نقل كرده وبياناتى دارد.
تمثيل عجيب [در
اختصار قرائت ندبه در اعياد]
براى اختصاص قرائت ندبه در اعياد مثالى
مى گوييم وآن اين كه : اگر سلطانى را يد قاهرى از كشور او بيرون كند وبه جاى او
بنشيند وكارهايى را كه بايستى او انجام دهد ، اين غاصب مباشرت كند ، بديهى است كه
پيروان وعلاقه مندان وهواخواهان سلطان مزبور ،
هر وقت اين غاصب جايى
را كه اختصاص به سلطان داشته ببينند قهراً متأثر شده واز بزرگ ورئيس خود كه يد
غاصب ، بيرونش كرده متذكر خواهند شد ، مخصوصاً اگر مقام مزبور از روزهاى بار عام واذن
عمومى ومورد جلوه عظمت وشأن وشوكت ورياست وجلالت سلطان مزبور باشد ؛ چه در اين
صورت آن علاقه مند از ديدن وبه خاطر آوردن چنين منظره وپيش آمد [ى] متأثر ومنقلب
شده وبى اختيار گريان ونالان خواهد شد ؛ زيرا طبق مَثَل معروف جاى سلطان خود را
خالى ودشمن او را در جاى او خواهند ديد.
از اين روى است كه شيعيان در اعياد
اربعه متأثر بوده اند ؛ براى اين كه روز عيد وجمعه مورد جلوه شكوه وظهور عظمت
حضرات معصومين كه زمامداران امور دين مى باشند مى باشد ، ونظر به تأثر دايمى كه بر
دورى وزوال سلطنت سلطان مزبور دارند هميشه متأثر ومتألم بوده اند ، ليكن رؤيت
منظره مزبور بلكه رسيدن چنين روزى فقط بى آن كه منظره اى در خارج ، باشد براى اين
تأثر كافى است ؛ زيرا چنين منظره هميشه در صقع حافظه ولوح دلشان مصور است.
منتها رسيدن چنين روز ومخصوصاً مشاهده
چنين منظره اى در خارج آن غم وحزن ثابت را تجديد وقرحه دل آن بى نوا را به مثابه
بيشترى خواهد بود.
بدين جهت بوده است در معلى روزهاى جمعه
بيرون مى رفته وعبارت مزبور را مى خوانده است.
وبدين جهت بوده است كه ائمه قرائت دعا
را به اين روز اختصاص داده اند.
فائدة عجيبة [غفلت
نكردن در قرائت دعاى ندبه]
نبايد كسانى كه خود را پيرو ائمه وتابع
امام زمان مى دانند از قرائت ندبه غفلت كنند ؛ زيرا ائمه عليهمالسلام به انجام وظايف از
پيروان خود متوقع اند مخصوصاً از كسانى كه معرفتشان زياد وقربشان به ايشان عليهمالسلام بيشتر باشد.
شاهد اين امر عبارت كاشف الغطاء ورؤياى
شاگرد صاحب جواهر است كه در دار السلام ص ٢٩٠ ذكر شده است.
فائدة نفيسة [اختصاص
تكنيه به شخصى دالّ بر تعظيم اوست]
محدث نورى قدسسره
در ثالت مستدرك
در ترجمه ايوب بن اعين كه در تحت عنوان «مب» (ص ٥٧٧ وص ٥٧٨) به ترجمه حكم بن مسكين
پرداخته ودر آخر گفته :
|
ويأتي
في «ريب»
في الطريق إلى علي بن بجيل : محمد بن الحسن ، عن الحسن بن متيل الدقاق ، عن محمد
بن الحسين بن أبي الخطاب ، عن أبي عبد الله الحكم بن مسكين الثقفي ، عن علي بن
بجيل ... الخ.
|
ولا يخفى أن ذكره كنيته من بين الجماعة
يدل على جلالته عنده.
نگارنده گويد : مصداق اين حال محمد
بزوفرى نيز هست ؛ زيرا در اين روايت (روايت اول امالى) تكنيه فقط به بزوفرى اختصاص
يافته با وجود بزرگان ديگر مانند مفيد وحسين بزوفرى وغيرهما ، وتكنيه صنعانى گمان
مى كنم براى معرفى وتعيين وى باشد يعنى صنعانى مكرر بوده است. بنابراين براى رفع
اشتراك آورده اند.
فايده ديگر [در كنيه
حَكَم بن مسكين]
بايد دانست به طورى كه در رجال ها
نوشته اند كنيه حكم «أبو محمّد» بوده است وأبو عبد الله كه در اين جا ذكر شده در
جاى ديگر به نظر من نرسيده است .
[روايات مشتمل بر
محمد بن سفيان بزوفرى]
در بيان رواياتى كه در أمالي ابن الشيخ قدسسره نقل شده وأبو جعفر
محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري در سند آنها واقع شده است :
١. در حدود اواخر ثلث دوم يا اوايل ثلث
سوم از جزء دوم امالى شيخ ثقه جليل أبو على الحسن بن محمد بن الحسن الطوسى قدسسره روايت ذيل كه چهل وهشتمين
روايت مسند
__________________
از جزء دوم است واگر
روايت مرسل را هم به شمار آوريم روايت چهل ونهمين خواهد بود كه در نسخه مطبوعه
امالى در ص ٣٥ مندرج است ، به سند ذيل مذكور است :
وعنه ، عن شيخه رحمهالله قال : أخبرنا محمد
بن محمد ، قال : أخبرني أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري رحمهالله ، قال : حدّثني أبي
، قال : حدثنا الحسين بن إبراهيم ، قال : حدثنا علي بن داوود ، قال : حدثنا آدم
العسقلاني ، قال : حدثنا أبو عمرو الصنعاني ، قال : حدثنا العلا بن عبد الرحمن ، عن
أبي هريرة ، قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: ما تواضع احد إلا رفعه الله .
٢. ونيز ابن الشيخ رحمهالله تقريباً در اواخر
ثلث دوم از جزء ششم كتاب امالى روايت زيرين را كه سى ويكمين روايت جزء ساداس ودر
نسخه مطبوعه امالى با ص ١٠٤ منطبق مى شود به سند زيرين درج فرموده است
:
وبالإسناد ، قال : أخبرنا أبو على الحسن
بن محمد بن الحسن بن علي الطوسي رضياللهعنه
، قال : أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبو جعفر محمد بن محمد بن الحسن رحمهالله ، قال : أخبرنا محمد
بن محمد ، قال : أخبرني أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري رحمهالله ، عن أبيه الحسين بن
على بن سفيان ، قال : حدثنا عبد الله بن زيدان البجلي ، قال : حدثنا الحسن بن أبي
عاصم ، قال : حدثنا عيسى بن عبد الله ، عن أبيه ، عن جده ، عن أمير المؤمنين علي
بن أبي طالب عليهالسلام
، قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: «مَن
سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، ومن سلّم عليَّ عند القبر سمعته»
.
[حديث بزوفرى در كتاب
هاى حديثى متأخر]
تنبيه بر امرى در اين جا مناسب است ، وآن
اين كه اين دو حديث را متأخرين در كتب خود از كتاب مذكور نقل كرده اند به بيان
زيرين :
__________________
١. علامه مجلسى قدسسره در كتاب عشرت كه آن
را مجلد شانزدهم بحار
قرار داده در باب تواضع ٢ حديث اول را اين طور نقل كرده است :
(ما) المفيد ، عن محمد بن الحسين
البزوفري ، عن أبيه ، عن الحسين بن إبراهيم ، عن علي بن داوود ، عن آدم العقلاني ،
عن أبي عمر الصنعاني ، عن العلا بن عبد الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول
الله صلىاللهعليهوآله
: ما تواضع أحد إلا رفعه الله.
٢. نظر به آن كه شيخ ثقه جليل صاحب
وسائل ، حديث مذكور را در وسائل در باب استحباب التواضع كه جاى نقل آن است نقل
نكرده است ، لذا خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدسسره
در باب نامبرده كه از ابواب كتاب جهاد ومنطبق با ص ٣٠٦ از جلد دوم مستدرك الوسائل
مى شود ، حديث مذكور را به نهج زيرين درج كرده است :
ابن الشيخ الطوسي في أماليه ، عن أبيه ،
عن المفيد ، عن محمد بن الحسين البزوفري ، عن أبيه ، عن الحسين بن إبراهيم ، عن
علي بن داوود ، عن آدم العسقلاني ، عن أبي عمرو الصنعاني ، عن العلاء بن عبد
الرحمن ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: ما
تواضع أحد إلا رفعه الله.
حديث دوم را نيز نقل كرده اند بدين قرار
:
١. علامه مجلسى قدسسره در جلد مزار كه مجلد
بيست ودوم بحار است در باب «زيارة النبيّ صلىاللهعليهوآله
من البعيد» كه منطبق با ص ٢٣ از نسخه مطبوعه امين الضرب مى شود
گفته :
(ما) المفيد ، عن محمد بن الحسين
البزوفري ، عن أبيه ، عن عبد الله بن دبران البجلي ، عن الحسن بن أبي عاصم ، عن
عيسى بن عبد الله ، عن أبيه ، عن جده ، عن أمير المؤمنين عليهالسلام قال : قال رسول الله
صلىاللهعليهوآله
: من
سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبلغته ، ومن سلَّم عليَّ عند القبر سمعته.
__________________
٢. صاحب وسائل قدسسره در باب «استحباب
زيارة النبيّ صلىاللهعليهوآله
ولو من بعيد والتسليم عليه والصلاة عليه» كه باب چهارم از ابواب كتاب مزار است ، حديث
مذكور را به نهج زيرين نقل مى كند :
الحسن بن محمد الطوسي في الأمالي ، عن
أبيه ، عن المفيد ، عن البزوفري ، عن أبيه ، عن عبد الله بن زرارة ، عن الحسن بن
أبي عاصم ، عن عيسى بن عبد الله ، عن أبيه ، عن جده ، عن علي امير المؤمنين عليهالسلام قال : قال رسول الله
صلىاللهعليهوآله
: مَن سلَّم عليَّ في شيء من الأرض اُبغته ، ومن سلَّم عليَّ عند القبر سمعته .
[ملاحظاتى در كيفيت
نقل سند روايات بزوفرى]
از ملاحظه كتاب منقول عنه وكتب منقول
اليها امورى به نظر مى رسد :
[تكنيه وترحّم كاشف
از جلالت راوى است]
١. اين كه در كتاب امالى در هر دو روايت
، محمد بزوفرى را مصدَّر به كنيه ومذيَّل به ترحّم كه هر دو كشف از جلالت ونبالت
وى مى كند كرده است مخصوصاً با ملاحظه اين كه در ما قبل اسم اين رواى اسم مفيد ودر
ما بعد آن اسم حسين بزوفرى كه از اجلّاى ثقات روات است برده شده ، وبا وجود اين
اجتماع ، انفراد به ترحم به محمد بزوفرى اختصاص يافته است ، واين معنى از نهايت
عظمت صاحب عنوان كه محمد بزوفرى باشد كشف مى كند ، وشايد سِرّ آن اين باشد كه اصل
ترحم از مفيد قدسسره
بوده ووجه اختصاص مفيد هم اين بوده است كه صاحب عنوان از مشايخ بلا واسطه آن مرحوم
است ودر موارد بسيار ، مفيد مرحوم از اين استاد خود نقل روايت مى كند ، وغالباً
قدما ـ رضوان الله عليهم ـ مشايخه بلا واسطه خود را مخصوص به ترضى وترحم مى كنند
اگر چه نظير او يا برتر از او در همان سلسله سند موجود باشد ؛ وعلت آن هم تشكرى
نيست به او وتقديرى از حقوق مقام استادى است چنان كه اين معنى از ملاحظه همين كتاب
امالى وتتبع ساير كتب علماى ما به دست مى آيد.
بارى ترحم خواه از مفيد وخواهد از صاحب
كتاب باشد در هر صورت دلالت بر عظمت مى كند چنان كه اين معنى ـ إن شاء الله ـ در
آينده روشن خواهد شد ، ليكن در كتب
__________________
منقول اليها كه بحار ووسائل
ومستدرك باشد به اين معنى تصريحى واشارتى نشده است ، واگر علت اعتراض از آن اختصار
مى بود مى بايستى لا اقل به طور رمز به آن اشارت نمايند از قبيل «ره» چنان كه
مرسوم است ، واين معنى موجب شگفت از اين اعاظم فرقه است.
واز همه پر شگفت تر حال محدث نورى قدسسره است ؛ زيرا آن جناب
در جلد سوم مستدرك چاپى كه مشايخ مفيد قدسسره
را شمرده در ص ٥٢١ گفته :
|
(مب)
أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري كما في آمالي أبي علي مكرراً عن والده : عن
المفيد ، عنه ، مع الترحم عليه ، وهو ابن أبي عبد الله البزوفري .
|
ووجه كثرت استعجاب آن كه در كتاب امالى
در غير از اين دو مورد از محمد بزوفرى نامى برده نشده است تا ترحم در آن جاى ثالث
به عمل آيد ويكى از اين دو ممورد را كه روايت اول باشد كه بنا به تصريح خود آن
محروم بايستى مترحماً نام ببرد كه تا مصداق تكرار وجود بگيرد بدون ترحم نام برده
است.
وآنچه در اين باب به نظر نگارنده مى رسد
آن است كه مرحوم محدث نورى در موقع تأليف مستدرك در موارد روشن براى سرعت در كار وسهولت
در عمل به اصل نسخه مراجعه نمى نموده وبه نقل از بحار قناعت مى كرده است ؛ چنان كه
اين امر از ملاحظه امثال اين حديث به نظر مى آيد ، ودر اين جا هم مطابق همين سيره
مراجعه به بحار كرده است وروايت را نقل نموده است ويا در ضمن به اصل نسخه هم
مراجعه فرموده ودر كيفيت نقل پس از تبديل رمز «ما» به تصريح از «ابن الشيخ في
أماليه عن أبيه» كه تمام روايات أمالي ابن الشيخ در اين معنى مشترك است در بقيه
قسمت از مرحوم مجلسى تبعيت نموده است.
ومخصوصاً اگر سيره صاحب وسائل هم چنان
كه از ملاحظه سند روايت ديگر وساير روايات كه بنايش بر اختصار وحذف امثال اين گونه
مطالب است يعنى ترضى وترحم وبلكه تصليت وتسليم ويا تبديل آنها به رموز مختصرتر است
؛ زيرا در مثل وسائل وبحار اين حذف وتبديل سبب سهولت كار وسرعت در عمل مى شود ؛ به
دليل اين كه در هر صفحه بايد در چند مورد اسم كتابى را ببرد ، ليكن اگر عوض آنها
اكتفا به رمز مختصرترى
__________________
كه معين نموده بنمايد
كار بزوفرى انجام خواهد يافت.
٢. اين كه در اين مقام اشتباه بسيار
بزرگى براى صاحب وسائل روى داده است وآن اين كه چنان كه سيد روايت را كه در كتاب
مزار ايراد فرموده وما به عين عبارتش آن را نقل كرديم گفته :
|
الحسن
بن محمد الطوسي في الأمالي ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن البزوفري ... الخ.
|
ومراد او از بزوفرى در اين جا محمد بن
الحسين است ، ودر آخر جلد سوم وسائل
در بيان مراد از اطلاق خود كلمه بزوفرى را گفته : البزوفري هو الحسين بن علي
سفيان.
وبعد از ضم اين دو عبارت به يكديگر
خواننده كه اطلاع از عبارت امالى نداشته باشد قطعاً تصور خواهد كرد كه راوى در اين
جا حسين بوده است ، ونظير اين اشتباه براى مجلسى مرحوم در غير اين دو روايت در نقل
بعضى از روايات وارده در كتاب غيبت طوسى در [مجلد] ١٣ بحار روى داده است. چنان كه
در موردش ـ إن شاء الله ـ بيان خواهيم گفت.
توضيح بيان اشتباه علامه مجلسى اين كه
او در چند مورد از مجلد ١٣ بحار در موقع نقل روايت از محمد بزوفرى به لفظ بزوفرى
مطلق تعبير كرده ، حال آن كه مرادش محمد بزوفرى است با آن كه در وجيزه مانند صاحب
وسائل تصريح كرده كه مراد از بزوفرى در موقع اطلاق همانا حسين است ، ليكن در مقدمه
بحار بدين معنى تصريح نكرده است واصلاً اسمى از بزوفرى نبرده است وعبارت مجلسى در
وجيزه در باب «النسب والألقاب» اين است : البزوفري هو الحسين بن علي بن سفيان .
(١) در باب ما جاء عن أبي سعيد الخدري
عن النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النصوص على الأئمة الاثني عشر عليهمالسلام
در صدر روايت دوم گفته
: حدثنا على بن الحسين قال : حدثنا أبو جعفر محمد
__________________
ابن الحسين ، قال : حدثنا
القاضى أبو إسماعيل جعفر بن الحسين البلخي ، قال : حدثنا شقيق ابن أحمد البلخي ، عن
سماك ، عن يزيد بن مسلم ، عن أبي هارون العبدي ، عن أبي سعيد الخدري ، قال : سمعت
رسول الله صلىاللهعليهوآله
يقول : أهل بيتي أمال لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء. قيل : يا
رسول الله ؛ فالأئمة بعدك من أهل بيتك؟ قال :
|
نعم
بعدي
اثنا عشر إماماً تسعة من صلب الحسين عليهالسلام اُمناء معصومون ، ومنّا مهديِّ هذه
الاُمّة. ألا إنّهم أهل بيتي وعترتي من لحمي ودمي ما بال أقوام يؤذوا فتى فيهم ، لا أنالهم الله شفاعتي؟!
|
در «باب ما جاء عن سلمان الفارسي رحمهالله عن رسول الله صلىاللهعليهوآله في النّصوص على
الأئمة الاثني عشر عليهم سلام الله» : حديث ششم به قرار ذيل است :
وحدّثنا علي بن الحسين ، قال : حدّثنا
محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنا عبد الله الكوفي بالكوفة قال : حدّثني
محمد بن أبي مسروق الهندي ، عن خالد بن إلياس ، عن صالح ابن أبي حنان ، عن الصباح
بن محمد ، عن أبي حازم ، عن سلمان الفرسي رضياللهعنه
، قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: الأئمة من بعدي بعدد نقباء بنى اسرائيل ، وكانوا اثني عشر ، ثمّ وضع يده على صلب
الحسين عليهالسلام
وقال : تسعة من صلبه ، والتاسع مهديهم ، يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً
وجوراً ، فالويل لمبغضهم .
__________________
در «باب ما جاء عن عثمان بن عفّان ، عن
رسول الله صلىاللهعليهوآله
في النّصوص على الأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم» فقط يك حديث نثل شده
وبدين قرار است :
حدّثنا عليّ بن الحسن بن محمد ، قال : حدّثنا
محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنا أحمد بن عيسى بن فضل الأنماطي ، قال : حدّثنا
داوود بن فضل ، عن ابن عائشة ، عن أبي عبد الرحمن ، عن سعيد بن المسيّب ، عن عمرو
بن عثمان بن عفّان ، قال : قال أبي : سمعت رسول الله صلىاللهعليهوآله
يقول : الأئمة
بعدي
اثنا
عشر تسعة من صلب الحسين ، ومنّا مهدى هذه الامة ، من تمسّك من بعدى بهم فقد اسمتسك
بحبل الله ، ومن تخلّى منهم فقد تخلّى من الله
.
در «باب ما جاء عن زيد بن أرقم عن
النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النّصوص على الأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم اجمعين» حديث دوم به سند ومتن
زير نقل شده است :
حدّثنا علي بن الحسن ، قال : حدّثنا
محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنى أحمد بن محمد بن عبد الله بن جعفر ، عن
محمد بن قرضة ، عن شريك ، عن الأعمش ، عن زيد بن حسّان ، عن زيد بن أرقم ، قال : سمعت
رسول الله [صلىاللهعليهوآله]
يقول لعليّ بن أبي طالب عليهالسلام
: أنت
سيّد الأوصياء ، وابناك سيّدا شباب أهل الجنّة ، ومن صلب الحسين عليهالسلام
__________________
يخرج
الله عزّ وجلّ الأئمة التسعة ، فإذا متّ ظهرت لك الضغائن في صدور قوم ، ويمنعونك
حقّك ، ويتمالون عليك .
وبإسناده
عن زيد بن أرقم ، قال : ما كنّا ، نعرف المنافقين على عهد رسول الله إلّا ببغضهم
علي بن أبي طالب عليهالسلام
وولده .
٤. در «باب ما جاء عن الحسن عليهالسلام ممّا يوافق هذه
الأخبار ونصّه على الحسين أخيه عليهماالسلام»
كه تالى «باب ما جاء عن أمير المؤمنين عليهالسلام»
[است] حديث دوم به
سند ومتن زيرين ذكر شده است :
حدّثني محمد بن الحسن بن الحسين بن
أيّوب ، قال : حدّثنا محمد بن الحسين البزوفري ، عن أحمد بن محمد الهمداني ، عن
القاسم بن محمد بن حماد ، عن غياث بن إبراهيم ، قال : حدّثني اسماعيل بن أبي زياد
، قال : أخبرني يونس بن أرقم ، عن أبان بن أبي عيّاش ، وقال : حدّثني سليمان
القصري ، قال : سألت الحسن بن علي عليهماالسلام
عن الأئمة ، فقال : عدد
شهور الحول .
در «باب ما جاء عن عليّ بن الحسين عليهماالسلام مما يوافق هذه
الأخبار ونصّه على ابنه» حديث ششم به سند ومتن زيرين نقل شده است
:
حدّثنى الحسين بن علي ، قال : حدّثنا
محمد بن الحسين البزوفري ، قال : حدّثنا محمد بن علي بن معمّر ، قال : حدّثني عبد
الله بن محمد ، قال : حدّثنى محمد بن علي بن طريف الحجري ، قال : حدّثنا عبد
الرحمن بن أبي نجران ، عن عاصم بن حميد ، عن معمّر ، عن
__________________
الزّهري ، قال : دخلت
على عليّ بن الحسين عليهالسلام
في مرضه الذي توفي فيه إذ قدّم إليه طبق فيه خبز والهندباء فقال لي : كله. قلت : قد
اكلت يا ابن رسول الله.
قال : إنّه الهندباء.
قلت : وما فضل الهندباء؟
قال : ما من ورقة من الهندباء إلّا وعليها
قطرة من ماء الجنّة فيه شفاء من كلّ داء.
قال : ثمّ رفع الطّعام وأتى بالدّهن ، وقال
: ادّهن يا أبا عبد الله.
قلت : ادّهنت.
قال : إنّه هود من البنفسج.
قلت : وما فضل دهن البنفسج
على سائر الأدهان؟
قال : كفضل الإسلام على ساير الأديان.
ثمّ دخل عليه محمد ابنه فحدثه طويلاً
بالسرّ ، فسمعته يقول فيما يقول : عليك بحسن الخلق.
قلت : يا ابن رسول الله ، إن كان مِن
أمر الله ما لا بدّ لنا منه ـ وقع في نفسي أنّه قد نعى نفسه ـ فإلى من نختلف بعدك؟
قال : يا أبا عبد الله ، إلى ابني هذا ـ وأشار إلى محمد ابنه ـ إنّه وصيي ووارثي
وعيبة علمي ، معدن الحلم وباقر العلم.
قلت : يا ابن رسول الله ، ما معنى باقر
العلم؟ قال : سوف
يختلف إليه ملأ من شيعتي ، ويبقر العلم عليهم بقراً.
قال : ثمّ أرسل محمداً ابنه في حاجة له الى السّوق ، فلمّا جاء محمد قلت : يا ابن
رسول الله ، هذا أوصيت إليه أكبر أولادك؟
قال : يا عبد الله
، ليست الإمامة بالصغر
والكبر ، هكذا عهد إلينا رسول الله ، وهكذا وجدناه مكتوباً في اللّوح والصّحيفة.
__________________
قلت : يا ابن رسول الله ، فكم عهد إليكم
نبيّكم أن يكون الأوصياء من بعده؟
قال : وجدنا في الصّحيفة واللّوح اثني عشر
أسامي مكتوبة بإمامتهم وأسامي آبائهم واُمّهاتهم.
ثمّ قال : يخرج من صلب محمد ابني سبعة من الأوصياء
فيهم المهدي صلوات الله عليهم أجمعين.
در «باب ما جاء عن أبي محمد الحسن بن
علي عليهالسلام
ما يوافق هذه الأخبار ونصّه على ابنه الحجّة عليهالسلام»
كه آخرين باب از ابواب كتاب است ، حديث هفتم به سند ومتن زيرين روايت شده است
:
حدّثنا عليّ بن الحسن بن محمد ، قال : حدّثنا
هارون بن موسى ببغداد في صفر سنة إحدى وثمانين وثلاثمئة ، قال : حدّثنا محمد بن
محروم المقري مولى بني هاشم في سنة أربع وعشرين وثلاثمئة ، قال أبو محمد : وحدّثنا
أبو حفص عمر بن الفضل المطيري ، قال : حدّثنا محمد بن الحسن الفرغاني ، قال : حدّثنا
عبد الله بن محمد بن عمرو البلوي ، قال أبو محمد : وحدّثنا عبيد الله بن الفضل بن
هلال الطّائي بمصر ، قال : حدّثنا عبد الله بن محمد بن عمرو بن محفوظ البلوي ، قال
: حدّثني ابراهيم بن عبد الله بن العلا ، قال : حدّثني محمد بن بكير ، قال : دخلت
علي زيد بن على وعنده صالح بن بشر فسلّمت عليه وهو يريد الخروج الى العراق ، فقلت
له : يا ابن رسول الله ، حدّثني بشيء سمعته عن أبيك.
فقال : نعم ، حدّثني أبي ، عن أبيه ، عن
جدّه ، قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله
: من
أنعم الله عليه بنعمة فليحمد الله ، ومن استبطأ الرّزق فليستغفر الله ، ومن أحزنه
أمر ففليقل : لا حول ولا قوّة إلّا بالله.
فقلت : زدنى يا ابن رسول الله.
قال
: نعم ، حدّثني أبي ، عن أبيه ، عن جدّه قال : قال رسول الله صلىاللهعليهوآله : أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة : المكرم
لذرّيتي ، والقاضي لهم حوائجهم ، والسّاعي لهم في اُمورهم عند اضطرارهم إليه ، والمحبّ
لهم بقلبه ولسانه.
قال : فقلت : زدني ـ يا ابن رسول الله ـ
مِن فضل ما أنعم الله عليكم.
__________________ ـ
قال : نعم ، حدّثني أبي عن أبيه ، عن جدّه ، قال
: قال رسول الله صلىاللهعليهوآله : من أحبّنا أهل
البيت في الله حشر معنا وأدخلناه معنا الجنّة. يا ابن بكير ، من تمسّك بنا فهو معنا
في الدّرجات العلى. يا ابن بكير ، إنّ الله ـ تبارك وتعالى ـ اصطفى محمداً صلىاللهعليهوآله ، واختارنا له ذرية ، فلولانا لم يخلق
الله تعالى الدنيا والآخرة. يا ابن بكير ، بنا عرف الله ، وبنا عبد الله ونحن
السّبيل الى الله ، ومنّا المصطفى ، ومنّا المرتضى ، ومنّا يكون المهدي قائم هذه
الاُمّة.
قلت : يا ابن رسول الله هل عهد إليكم
رسول الله متى يقوم قائمكم؟
قال : يا ابن بكير ، إنك لن تلحقه ، وإن هذا
الامر يكون بعد ستة من الأوصياء بعد هذا ، ثم يجعل الله خروج قائمنا فيملأها قسطاً
وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً.
فقلت : يا ابن رسول الله ، ألست صاحب
هذا الأمر؟
فقال : أنا من العترة.
فعدت فعاد إلىّ ، فقلت : هذا الذي تقول
عنك أو عن رسول الله؟
فقال : (وَلَوْ كُنتُ
أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ) ، لا ولكن عهد عهده إلينا رسول الله.
ثم أنشأ يقول :
نحن سادات قريش
|
|
وقوام الحق فينا
|
نحن الأنوار التي من
|
|
قبل كون الخلق كنّا
|
نحن منا المصطفى المخـ
|
|
ـتار والمهدي منا
|
فبنا قد عرف اللـ
|
|
ـه وبالحق أقمنا
|
سوف يصلاه سعيراً
|
|
من تولى اليوم منّا
|
قال علي بن الحسين : وحدثنا محمد بن
الحسين البزوفري بهذا الحديث في مشهد مولانا الحسين بن علي عليهالسلام ، قال : حدثنا محمد
بن يعقوب الكليني ، قال : حدثنا محمد بن يحيى العطار ، عن سلمة بن الخطاب ، عن
محمد بن خالد الطيالسي ، عن سيف بن عميرة ، وصالح بن عقبة ، جميعاً عن علقمة بن
محمد الحضرمي ، عن صالح ، قال : كنت عند زيد بن علي فدخل إليه محمد بن بكير ، وذكر
الحديث.
علامه مجلسى در ص ٥٨ از مجلد ١١ بحار
در «باب أحوال أولاده وأزواجه (أي زين
__________________
العابدين عليهالسلام)» ، گفته : نص ، علي
بن الحسن بن محمد ، عن هارون بن موسى ، عن محمد بن مخزوم مولى بني هاشم ، قال أبو
محمد : وحدثنا عمر بن الفضل الطبري
، عن محمد بن الحسن الفرغاني ، عن عبد الله بن محمد البلوي ، قال أبو محمد : وعبيد
الله بن الفضل الطائي ، عن عبد الله بن محمد البلوي ، عن إبراهيم بن عبد الله بن العلا
، عن محمد بن بكير ، قال : دخلت على زيد بن علي عليهالسلام
وعنده صالح بن بشر ، فسلّمت عليه وهو يريد الخروج .. الحديث الى آخره كما نقل عن
كفاية الأثر.
ثم قال : قال علي بن الحسين : وحدثنا
بهذا الحديث محمد بن الحسين البزوفري ، عن الكليني ، عن محمد بن يحيى ، عن سلمة بن
الخطاب ، عن الطيالسي ، عن ابن عميرة ، وصالح بن عقبة ، جميعاً عن علقمة بن محمد
الحضرمي ، عن صالح ، قال : كنت عند زيد بن علي عليهالسلام
فدخل إليه محمد بن بكير .. وذكر الحديث.
نگارنده گويد : مرحوم مجلسى در نقل
روايت نظر به تلخيصى كه دارد [عبارت] «في مشهد مولانا الحسين بن علي عليهالسلام» را انداخته است.
واز اين فقره معلوم مى شود كه نقل اين
بنده روايت را از بزوفرى در حرم حسينى بوده است. وراوى براى تبرك با روايت در اين
مشهد قيد روايت در آن موضع را بيان مى كند واز اين قيد نيز كمال خلوص او واين بنده
نسبت به ائمه عليهمالسلام
ظاهر مى شود. دليل بر اين كه كتاب مزبور تأليف صدوق قدسسره
نيست روايت صاحب كتاب از آن جناب است ؛ چنانچه كه در روايات ذيل به اين معنى تصريح
شده است :
الف ـ در «باب ما جاء عن عبد الله بن
عباس ، عن رسول الله صلىاللهعليهوآله
في النصوص على الأئمة الاثني عشر عليهم سلام الله» كه نخستين باب كتاب است در صدر
سند اولين روايت گفته :
١. حدثنا شيخنا محمد بن علي رضياللهعنه ـ يعنى أبا جعفر بن
بابويه ـ قال : حدثنا محمد بن موسى المتوكل رحمهالله
.. الخ.
٢. در صدر روايت سوم گفته : حدثنا محمد
بن علي قال : حدثنا علي بن عبد الله الوراق الرازي رضياللهعنه
... الخ.
ب ـ در «باب ما جاء عن عبد الله بن
مسعود ، عن النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النصوص على عدد
__________________
الأئمة الاثني عشر
سلام الله عليهم» كه دومين باب كتاب است در صدر سند روايت دوم گفته :
١. حدثنا محمد بن علي رضياللهعنه ، قال : حدثنا أبو
علي احمد بن الحسن بن علي بن عبدويه ... الخ.
٢. در صدر سند روايت سوم گفته :
حدّثني علي بن محمد ، قال : حدثنا أبو
القاسم عتاب بن محمد الحافظ .. الخ.
باب رواياتى كه در كتاب كفاية النصوص با
تاريخ سيصد وهشتاد يا بيشتر ذكر شده است .
١. در (ص ٣٠٩ از نسخه مطبوعه) در «باب
ما روي عن الحسن بن علي عليهماالسلام
، عن رسول الله صلىاللهعليهوآله
في النصوص على الأئمة الاثني عشر سلام الله عليهم أجمعين» سند روايت دوم بدين نهج
مذكور است :
حدثنا علي بن الحسن بن محمد ، قال : حدثنا
عتبة بن عبد الله الحمصى بمكة قراءةً عليه سنة ثمانين وثلاثمئة ، قال : حدثنا علي
بن موسى القطفاني ، قال : حدثنا أحمد بن يوسف الحمصي ، قال : حدثنا محمد بن عكاشة
، قال : حدثنا حسين بن زيد بن علي ، قال : حدثنا عبد الله بن حسن بن حسن ، عن أبيه
، عن الحسين بن علي عليهالسلام
، قال عليهالسلام
ك خطب رسول الله صلىاللهعليهوآله
يوماً فقال بعد ما حمد الله وأثنى عليه ....
٢. در «باب ما جاء عن اُمّ سلمة ، عن
النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النصوص على الأئمة الاثني عشر سلام الله عليهم أجمعين» روايت اول به سند زيرين
نقل شده است :
حدّثني علي بن الحسن بن محمد بن محمد بن
منده قال : حدثنا أبو الحسين زيد بن جعفر بن محمد بن الحسين الخزاز بالكوفة في سنة
سبعة وسبعين وثلاثمئة قال : حدثنا العباس بن العباس الجوهري ببغداد في دار عمارة
قال : حدّثني عفان بن مسلم قال : حدّثني حماد بن مسلمة ، عن الكلبي ، عن أبي صالح
، عن شداد بن أوس ... إلى أن انتهى السند إلى اُمّ سلمة ونقلت الحديث عن النبيّ ...
الخ.
سيد محسن عاملى در ص ٣٢٨ جلد سوم مفتاح
الجنان گفته : دعاء الندبة رواه السيد بن طاووس وغيره ، عن محمد بن علي بن أبي قرة
قال : «نقلت من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضياللهعنه دعاء الندبة» ، وذكر
أنه الدعاء لصاحب الزمان عليهالسلام
، ويستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة يعنى الفطر والأضحى والغدير والجمعة.
__________________
وفي زاد المعاد : أنه مروي بسند معتبر
عن الصادق عليهالسلام
، وهو الحمد لله .. الخ.
وعن السيد بن طاووس أنه قال : إذا فرغت من الأدعية
فاسجد وقل : أعوذ بك بك من نار حَرُّها لا يُطفى ، وجديدها لا يَبلى ، وعطشانها لا
يُروى ، ثم ضع خدك الأيمن وقل : الهى ، لا تقلب وجهى في النار بعد سجودي وتعفيري
لك بغير منٍّ منّي عليك ، بل لك المن عليّ ، ثم وضع خد الأيسر وقل : ارحم من أساء
واقترف واستكان واعترف ، ثم عد الى السجود وقل : إن كنتُ بئس العبد فأنت نعم الرب
، عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك يا كريم! ثم قل : العفو العفو
(مئة مرة).
در ص ٥١ در اول روايات منقوله از ابن
الغضائري از كتاب أمالي الشيخ (نه أمالي ابن الشيخ يعنى قسمت آخر كتاب) گفته در
ضمن سند : قال : أخبرنا الحسين بن عبيد الله ، عن هارون بن موسى (التلعكبري) قال :
حدثنا محمد بن علي بن معمر.
وبعد در روايت ديگر نيز گفته : أخبرنا
الحسين بن عبيد الله ، عن هارون بن موسى ، عن ابن معمر .. الخ.
ونيز گفته : أخبرنا الحسين بن عبيد الله
، عن هارون بن موسى ، قال : حدثنا محمد بن علي بن معمر ... الخ.
در ص ١٦٠ از سوم رجال مامقانى در ترجمه
حالش از رجال شيخ هست :
|
يكنى
أبا الحسين صاحب الصبيحي ، سمع منه التلعكبري سنة سبع وعشرين وثلاثمئة ، وله منه
إجازة. انتهى.
|
قال المامقاني : وأقول : ظاهره كونه
إمامياً وأقل مرتبة شيخوخة الإجازة الحسن.
نگارنده گويد : اين كسى است كه بزوفرى
از او نقل مى كند ؛ چنان كه در طرق نصوص هست.
[چهار تا بودن اعياد
مؤمنان]
در بيان اين كه اعياد مؤمنان چهار است
با نقل برخى از احاديث كه بر آن دلالت مى كند :
١. علّامه مجلسى قدسسره در «باب فضل يوم
الجمعة وفضل ليلتها» از مجلّد ثامن عشر بحار
گفته :
__________________
وعنهم عليهمالسلام
: الأعياد أربعة : الفطر والأضحى والغدير ويوم الجمعة .
يعنى از حضرات معصومين عليهمالسلام مأثور است كه عيدها
چهار است : ١ ـ عيد فطر ٢ ـ عيد قربان ٣ ـ عيد غدير ٤ ـ روز جمعه.
٢. نيز علّامه مجلسى قدسسره در «باب فضل يوم
تاسع از ماه ربيع الاوّل واعمال آن» از مجلّد بيستم بحار
گفته :
قال
السيّد ابن طاووس (ره) في كتاب زوائد الفوائد : «روى ابن أبي العلاء الهمداني
الواسطي ويحيى بن محمد بن حويج البغدادي قالا : تنازعنا في
الخطاب واشتبه علينا أمره ، فقصدنا جميعاً أحمد بن إسحاق القميّ صاحب أبي الحسن
العسكري بمدينة قم ، فقرعنا عليه الباب ، فخرجت علينا صبيّة عراقيّة فسألناها عنه
، فقالت : هو مشغول بعيده ؛ فإنّه يوم عيد.
فقلت : سبحان الله! إنّما الأعياد أربعة
للشّيعة : الفطر والأضحى والغدير والجمعة.
قالت : فإنّ أحمد بن إسحاق يروي عن
سيّده أبي الحسن عليّ بن محمد العسكري عليهالسلام
: «إنّ
هذا اليوم يوم عيد ، وهو أفضل الأعياد عند أهل البيت وعند مواليهم
... الحديث».
در كتاب زاد المعاد كه ترجمه حديث را وارد
كرده اين طور گفته :
وخلف بزرگوار سيّد على بن طاووس در كتاب
زوائد الفوائد روايت معتبرى در اين باب ايراد نموده است چنان كه گفته كه :
روايت كرده اند
محمد بن أبي العلاء همدانى ويحيى بن محمد بن جريح بغدادى كه : روزى ما منازعه
كرديم در باب قتل عمر بن الخطاب ورفتيم به شهر قم به نزد احمد بن اسحاق قمى كه از
خواص اصحاب حضرت امام على نقى عليهالسلام
وامام حسن عسكرى عليهالسلام
بود وبه خدمت حضرت صاحب الامر عليهالسلام
نيز رسيده بود وچون در را كوبيديم دختر عراقيّه اى بيرون آمد واحوال احمد را از او
پرسيديم.
گفت كه : «او امروز مشغول اعمال عيد است»
، وآن روز نهم ماه ربيع الاوّل بود.
__________________
گفتم : سبحان الله! عيدهاى مؤمنان چهار
است : عيد فطر وعيد اضحى وعيد غدير وروز جمعه.
آن دختر گفته كه : احمد بن اسحاق از
حضرت امام على نقى عليهالسلام
روايت مى كند كه : امروز
روز عيد است وبهترين عيدهاست نزد اهل بيت رسالت وشيعيان ايشان
... تا آخر حديث كه تا آخر در هر دو كتاب از همان كتاب زوائد الفوائد نقل كرده
است.
نيز آن مرحوم در زاد المعاد در باب
فضايل عيد غدير گفته : كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند كه : آيا
مسلمانان را عيدى است غير از جمعه واضحى وفطر؟ فرمودند : بلى عيدى هست كه از
همه حرمتش بيشتر است .
راوى گفته : كدام عيد است؟ فرمودند كه :
آن
روزى است كه نصب كرد رسول خدا امير المؤمنين را به خلافت خود وفرمود : هر كه من
مولا و...
در ص ١٨٤ از تاسع بحار در حديثى كه از
تفسير عسكرى [عليهالسلام]
نقل كرده گفته : وأمّا خياره من
الايّام فأيام الجمع والأعياد.
وقبل از اين گفته : وأما خياره من
اللّيالي فليالي الجمع وليلة النصف من شعبان وليلة القدر وليلتا العيدين .
در ص ٤٣٣ و ٤٣٢ جلد اول مستدرك
نيز همين حديث ذكر شده است.
فائدة عجيبة [در سقط وجابه
جايى سند روايت بزوفرى]
از ملاحظه فهرست در شرح حال احمد بن
ادريس بر مى آيد كه عبارت يا سقط دارد يا پس وپيش شده ؛ زيرا گفته :
عنه ، أحمد بن محمد بن جعفر بن سفيان
البزوفري.
پس بايد يا گفت : اين عبارت چنين بوده :
«ابو جعفر محمد بن سفيان بزوفرى» ، ونقل شيخ از محمد در موارد ده گانه غيبت به اين
عبارت اين احتمال را تقويت مى كند ، ويا به اسقاط واو بوده چنين : «أحمد بن جعفر
ومحمد بن سفيان البزوفري» ، وعدم تقييد احمد
__________________
بن جعفر به نسبت
بزوفرى به جهت معروفيت او بدون اين نسبت بوده است ؛ چنان كه ملاحظه طرق روايات
نشان مى دهد ، والله أعلم.
وممكن است «البزوفري» نيز محرَّف «بزوفريّين»
باشد.
در هر صورت اين احتمالات از اقتحام وزيادت
«محمد بن» در اين عبارت (بدون مورد) نزديكتر است ، والله أعلم.
فائدة [در استبعاد
صاحب ذريعه]
استبعاد صاحب ذريعه روايت على بن بابويه
را به جهت بُعد زمان از حسن بن حمزه طبرى بى مورد است ؛ زيرا حسن در ٣٥٨ مرده ودر
٣٠٠ روايت مى كند ؛ چنان كه از طريق روايت كتب حسين وحسن ابنا سعيد از ملاحظه بيان
نجاشى بر مى آيد. پس اگر در سيصد قابل نقل روايت بوده ، چه بُعد دارد كه على بن بابويه
متوفّى در ٣٢٩ از او روايت كند.
فائدة
عجيبة [در صحت كلمه «مثوى» در فقره «بل أي أرض تقلك» به جاى «ثرى»]
به نظر مى رسد كه عبارت دعا چنين باشد :
«بل أيّ أرض تقلّك أو مثوى» ، پس «ثرى» محرّف «مثوى» باشد وتأييد بلكه تشييد مى
كند اين احتمال را بودن فواصل واو چنان كه در النّوى وذى طوى وشكوى وبلوى [آمده].
اعتراض نشود به اين كه : «ثرى نيز هست» ؛
براى اين كه جواب مى دهيم كه جمله در واقع تمام نيست ؛ براى اين كه «ولا أسمع لك حسيساً
ولا نجوى» معطوف بر آن است ، ووجود كلمه «أيّ» كه
در بعضى نسخ هست اين احتمال را تأييد مى كند والله أعلم.
سيّد ابن طاووس قدسسره در ضمن بيان اعمال
فطر (ص ٢٧٩ از طبع حاج شيخ فضل الله) گفته
:
|
فصل
فيما نذكره من أدب العَبْد يوم العيد مع من يعتقد أنّه إمامه وصاحب ذلك المقام
المجيد فأقول : اعلم أنّه إذا كان يوم عيد الفطر فإن كان صاحب الحكم والأمر
متصرّفاً في ملكه ورعاياه على الوجه الذي أعطاه مولاه ، فليكن مهنّئاً له ـ
صلوات الله عليه ـ بشرف إقبال الله ـ جلّ جلاله ـ عليه وتمام تمكينه من إحسانه
إليه ، ثمّ كن مهنّئاً لنفسك ولمن يعزّ عليك وللدّنيا وأهلها ولكلّ مسعود
بإمامته بوجوده عليهالسلام وسعوده وهدايته
وفوائد دولته وإن كان من يعتقد
|
__________________
|
وجوب
طاعته ممنوعاً من التصرف في مقتضى رئاسته ، فليكن عليك أثر المواساة والمساواة
في الغضب مع الله ـ جلّ جلاله ـ مولاك ومولاه ، والغضب لأجله والتأسّف على ما
فات من فضله ؛ فقد روينا بإسنادنا الى أبي جعفر بن بابويه من كتاب كتاب من لا
يحضره الفقيه
وغيره
بإسناده
الى حنان بن سدير ، عن عبد الله بن دينار ، عن أبي جعفر عليهالسلام
أنّه قال : يا عبد الله! ما من عيد للمسلمين أضحى ولا فطر إلّا وهو يتجدّد لآل
محمد فيه [حزن].
قال
: قلت : ولم؟
قال
: لأنّهم يرون حقّهم في يد غيرهم.
وأقول : لو انّك استحضرت كيف كانت تكون أعلام
الإسلام بالعدل منشورة ، وأحكام الأنام بالفضل مشهورة ، والأموال في الله ـ جلّ
جلاله ـ الى سائر عباده مبذولة ، والآمال ضاحكة مستبشرة مقبولة ، والأمن شامل
للقريب والبعيد ، والنّصر كامل
للضعيف
والذليل والوحيد ، والدّنيا قد أشرقت بشموس سعودها ، وانبسطت يد الإقبال في
أغوارها ونجودها ، وظهر من حكم الله ـ جلّ جلاله الباهر وسلطانه القاهر ـ ما
يبهج العقول والقلوب سروراً ، ويملأ الآفاق ظهوراً ونوراً ، لكنت ـ والله يا أخي ـ قد
تنغّصت في عيدك الذي أنت مسرور باقباله ، وعرفت ما فاتك من كرم الله ـ جلّ جلاله
وإفضاله ـ ، وكان البكاء والتلهّف والتأسّف أغلب عليك وأليق بك وأبلغ في الوفاء
لمن يعزّ عليك ، وقد رفعت لك الآن ، ولم أشرح ما كان يمكن فيه إطلاق اللّسان.
وهذا
الذي ذكرناه على سبيل التنبيه والإشارة ؛ لأنّ استيفاء شرح ما نريده يضيق عنه
مبسوط العبارة.
واعلم
أنّ الصّفاء والوداد لأصحاب الحقوق عند التفريق والبعاد أحسن من الصّفاء والوفاء
مع الحضور واجتماع الأجساد ، فليكن الصّفاء والوفاء شعار قلبك لمولاك وربّك القادر
على تفريج كربك.
|
__________________
در اواخر مهج الدعوات
سيّد است :
|
ومن
ذلك ليالي الأعياد الثلاث وأيامها ، وهي ليلة عيد الغدير ويومه وليلة عيد الفطر
ويومها وليلة عيد الأضحى ويومها.
|
از اين تعبير معلوم مى شود اعياد ثلاث
در مقابل اربعه وعيدين نيز اطلاق شده است. ونيز در مهج خطى كتاب خانه است در روايت
كنوز النجاح احمد بن الدرنى .. الخ.
در ص ٤٣٧ از فرج بعد از شدّت است.
اى دل مى سوز واشك مى بار چو شمع
|
|
تا خانه فروز تو شود يار چو شمع
|
پروانه شمعِ روى او باش به شب
|
|
ور بكشندت به روز صدر بار چو شمع
|
ودر ص ٤٣٦ از همان كتاب است :
اى روى تو گشته عالم افروز به شب
|
|
ديدم ز رخ تو عيد نوروز به شب
|
بگذار كه با تو يك شب آريم به روز
|
|
چون آورديم بى تو صد روز به شب
|
روايتى از محمد بن
حمزه الحسينى
در ص ٢٩٣ تاسع بحار
در «باب جوامع الأخبار الدالّة على إمامته من طرق الخاصة والعامّة» گفته : (بشا) والدى
وعمار بن ياسر وولده سعد جميعاً عن إبراهيم بن نصر الجرجاني ، عن محمد بن حمزة
الحسيني ، عن الحسين بن بابويه ، عن أخيه الصدوق أبي جعفر بن بابويه ، عن علي بن
عيسى المجاور ، عن إسماعيل بن رزين بن أخي دعبل ، عن أبيه ، عن علي بن موسى الرضا
، عن آبائه عليهمالسلام
قال : قال رسول الله (ص) : يا على ، أنت المظلوم بعدي ، فويل لمن قاتلك ، وطوبى
لمن قاتل معك ... إلى آخر الحديث.
فائدة [در تصحيح طريق
حديث بزوفرى]
در مشيخه تهذيب در طريق احمد بن ادريس ،
محمد بزوفرى واحمد بن محمد بن يحيى
__________________
العطار واقع است. واحمد
را به مدح وذم نام نبرده اند ، پس تصحيح اين طريق داير است بر اين كه يكى از محمد واحمد
را لااقل بايد ثقه بدانيم. پس دوران امر بين اين دو حال است چنان كه در موارد ديگر
كه با أبو محمد علوى شريك در سند است. واگر جلالت علوى بسيار معروف نمى بود مى
گفتم كه تصحيح طرقى كه هر دو در آن واقع اند تصريح به تصحيح بزوفرى است ؛ زيرا
علوى بنابر تصريح خودشان توثيق نشده ، پس تصحيح به جهت بزوفرى خواهد بود ، ليكن
انصاف اين است كه عظمت علوى آبى از اين است ولذا در موارد اشتراك بر او مقدم شده
است وذكر ، والله اعلم.
[حديث هدية الزائرين]
در ص ٤٢٩ از هدية الزائرين بعد از بيان
موعظتى نسبت به عيد فطر گفته :
ونيز سزاوار است كه محزون باشى در اين
روز به جهت غيبت امام زمان عليهالسلام
وممنوع بودن آن حضرت از تصرّف در امور رعيّت خود وفوت شدن نماز عيد به آن حضرت ، به
علاوه آن كه حزن تو باعث تأسّى بر حزن اهل بيت عصمت وطهارت است سلام الله عليهم ؛
زيرا كه اندوه آن بزرگواران در اين روز ، تازه وتجديد مى شود ؛ چنانچه از حضرت
امام محمد باقر عليهالسلام
منقول است كه به عبد الله بن دينار فرمود كه :
اى عبد الله! نمى شود عيدى از برى
مسلمين مثل عيد قربان وعيد فطر مگر آن كه تازه مى شود اندوه وغصّه از براى آل محمد
عليهمالسلام
در آن روز.
عبد الله گفت : به چه جهت؟
فرمود : به جهت آن كه مى بينند حقّ خود
را در دست غير خودشان .
ومعلوم است كه حزن واندوه آنها نه از
جهت حبّ جاه ورياست است ، بلكه از جهت شفقت ومحبّت بر امّت ورعيّت است كه آنها را
در حيرت وضلالت مى بينند وممكن نيست ايشان را هدايت آنها.
سيّد جليل ابن طاووس قدسسره در كتاب شريف اقبال
بعد از ذكر وداعات ماه مبارك رمضان كه در باب سى وچهارم وارد كرده گفته :
__________________
|
فصل
: وأعلم انّك تدّعي في بعض هذه الوداعات أنّ شهر رمضان أحزنك فراقه وفقده وأوجعك
؛ لما فاتك من فضله ورفده ، فيراد منك تصديق هذه الدعوى بأن يكون على وجهك أثر
الحزن والبلوى ، ولا تختم آخر يوم منه بالكذب في المقال والخلل في الفعال.
ومن
وظايف الشيعة الإمامية بل من وظائف الاُمّة المحمديّة أن يستوحشوا في هذه
الأوقات ، ويتأسّفوا عند أمثال هذه المقامات على ما فاتهم من أيّام المهدي الذي
بشّرهم ووعدهم به جدّه محمد ـ عليهما أفضل الصّلوات ـ على ما لو كان حاضراً
ظفروا به من السّعادات ؛ ليراهم الله ـ جلّ جلاله ـ على قدم الصّفاء والوفاء
لمولكهم الذين كانوا سبب سعادتهم في الدّنيا ويوم الوعيد ، وليقولوا ما معناه :
|
اُردّد طرفي في الديار فلا أرى
|
|
وجوه أحبّائي الذين اُريدُ
|
|
فالمصيبة
بفقده على أهل الأديان أعظم من المصيبة بفقد شهر رمضان ؛ فلو كانوا قد فقدوا
والداً شفيقاً أو أخاً معاضداً شقيقاً أو ولداً بارّاً رفيقاً أما كانوا
يستوحشون لفقده ويتوجّعون ببعده؟ وأين الانتفاع بهؤلاء من الانتفاع بالمهديّ
خليفة خاتم الأنبياء وإمام عيسى بن مريم في الصّلاة والولاء ومزيل أنواع البلاء
ومصلح أمور جميع من تحت السّماء. (در ج ٣٥ بحار ص ٧٢٤).
|
(در ص ٢٧٤) بعد از نقل وداعات ماه رمضان
از مجلّد بيستم بحار
عبارت فوق را از كتاب نامبرده نقل كرده است ونظر از اين عبارت بمتنها آن است كه در
اصل عبارت عربى حلاوتى به كار رفته ودر ترجمه حلاوت منظوره فوت مى شد ، بنابراين
قبلاً عبارت را نقل كرديم واينك به ترجمه مى پردازيم.
ترجمه عبارت سيّد
«بدان كه
تو در برخى از اين وداع ها گذشته ادّعا مى كنى كه مفارقت ماه مبارك رمضان
__________________
تو را به غم وغصه
انداخته ودر درياى درد والم غوطه ور ساخته است ؛ زيرا كه مى بينى با فقدان آن ماه
، فضل واعانتى نيز كه همراه آن بود از دست تو مى رود ، پس شاهد اين مدّعا وتصديق
اين ادّعا را از تو خواهند خواست به اين كه اثر حزن واندوه ودرد وغم انبوه در
ناصيه تو پيدا واز سيماى تو هويدا باشد وواپسين روز را از آن ماه به دروغ در گفتار
ودغل در كردار به سر نبرى.
واز جمله وظايف شيعه اماميه ، بلكه از
جمله وظايف امّت محمديّه ـ على مبلغها وآله الصّلاة والسلام ـ آن است كه در اين
اوقات ، وحشت وحسرت داشته باشند ودر اين گونه مقامات ، تأسف وتحسّر بخورند بر آنچه
از چنگ ايشان مى رود وبه دست ايشان نرسيده از روزگار دولت حضرت مهدى ـ عجّل الله
فرجه ـ كه جدّ او حضرت خاتم الانبياء صلىاللهعليهوآله
به وجود او امت خود را بشارت داده وبه ظهور او وعده فرموده است ؛ براى آن كه اگر
آن حضرت حاضر مى بود ، به طفيل ظهور وجود شريفش به سعادت هاى دنيا وآخرت مى رسيدند
تا آن كه خداى تعالى ببيند كه ايشان بر قدم صدق وصفا وعقيدت ووفا نسبت به پادشاهان
خود ائمّه هدى عليهمالسلام
كه سبب نيكبختى شان در هر دو سراى دنيا وعقبا مى باشند ثابت هستند وبايد براى اين
كه ديدگانشان در دوره غيبت با نور طلعت آن حضرت منوّر نمى شود با مثال مضمون اين
بيت لب بگشايند :
شعر
چشم خود را در خانه ها به هر طرف مى
گردانم
|
|
ليكن رخسار دوستانم را كه مى خواهم
نمى بينم.
|
پس مصيبت به سبب نبودن او به حسب ظاهر
در ميان ، بر ارباب دين بيشتر از مصيبت تمام شدن وبه پايان رسيدن ماه مبارك رمضان
است ؛ چه اگر ايشان پدر مهربانى يا برادر عزيز جانانى يا پسر نيكوكار نوجوانى
داشته باشند واو را از دست داده باشند آيا براى فقدان او وحشت نمى يابند وحسرت نمى
خورند وبراى دور شدن او دچار درد وغم نمى گردند؟ وكجاست انتفاع به وجود اينها با
انتفاع به وجود حضرت مهدى ـ عجّل الله فرجه ـ كه خليفه حضرت خاتم الانبياء ومقتداى
حضرت عيسى بن مريم در نماز وامر ولا واز بين برنده هرگونه بلا وبه صلاح أورنده
امور همه آنان كه در زير سما هستند مى باشد؟».
يعنى اين دو انتفاع با همديگر طرف نسبت
نيستند ، چه نسبت ، خاك را با عالم پاك؟! ودر صورتى كه بر فقدان آن مفقود از پدر
يا برادر يا پسر اظهار درد وغم نمايند ، بايد ؛ به جهت فقدان وجود شريف آن حضرت به
طريق اولى بيشتر از امثال آن درد وغم به مقام ظهور بيارند ؛ به جهت كثرت انتفاع با
اين وجود ، وقلّت انتفاع با وجود آنها در موقع مقايسه ، وحال آن كه قابل قياس
نيستند.
در «باب استحباب استشعار الحزف في
العيدين لاغتصاب آل محمد حقّهم» از كتاب وسائل
، از كتب اربعه
وعلل الشرائع
با اسانيد معتبره نقل كرده
كه حضرت باقر عليهالسلام
به عبد الله بن دينار فرمود :
اى
عبد الله! هيچ روز عيدى براى مسلمانان روى نمى آورد ـ خواه عيد فطر وخواهد عيد
قربان ـ مگر آن كه خدا براى آل محمد غم هاى آنها را در آن عيد تازه مى گرداند.
عرض كردم : چرا؟
فرمود : براى اين كه حقّ خود را دست
ديگران مى بينند.
در مستدركِ همين باب از مستدرك الوسائل
كه منطبق با ص ٤٣٢ از جلد اول كتاب مذكور مى شود گفته :
|
شيخ
أبو عمرو كشى در رجال خود از احمد بن ابراهيم قزوينى از بعضى از اصحاب ما روايت
كرده كه : معلّى بن خنيس رحمهالله هر وقت كه روز عيد مى شد ژوليده مو
وگردآلود با نهايت انكسار وافسردگى به صحرا مى رفت وهنگامى كه خطيب بر بالاى
منبر مى رفت دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده وعرض مى كرد : خدايا! اين جا
ـ يعنى جاى خطيب ـ جاى دوستان وبرگزيدگان وموضع امينان توست كه ايشان را به آن
مرتبه ومقام اختصاص داده اى ، آن مقام را از ايشان گرفته اند ، تقدير اشياء در
يد قدرت توست ، قضاى تو را چيزى غالب نمى آيد واز تدبير محتوم تو تجاوز نمى توان
كرد ، به هر طور
|
__________________
|
كه
خواستى وهر وقت كه اراده كردى جريان مى نمايد. علم تو در اراده تو مانند علم تو
در خلق توست ، حتى برگزيدگان وخلفاى تو مغلوب ومقهور ومظلوم گرديدند ، حكم تو را
مى بينند كه تبديل يافته وكتاب تو را مى بينند كه بر كنار انداخته شده وفرايض تو
را مى بينند كه از جهات شرايع تو تحريف داده شده وسنن پيغمبر را مى بينند كه ـ
درود تو بر او وآل او ـ متروك گرديده.
خدايا!
بر دشمنان ايشان از پيشينيان وپسينيان وصبح كنندگان وشام كنندگان وگذشتگان
وآيندگان لعنت بفرست.
خدايا!
به گردنكشان وستم كنندگان زمان ما وشيعيان وپيروان ايشان واحزاب واخوان ايشان
لعنت بفرست ، به درستى كه تو بر هر چيز توانايى.
|
نگارنده گويد : اگر چه نسبت عبارت فوق
را معلّى به احدى از حضرات معصومين عليهمالسلام
نداده است ، ليكن گمان نمى رود كه مثل معلّى بن خنيس ، بى دستور واشارت معصوم (ع) مثل
اين عمل را انجام دهد ، وشايد به ملاحظه همين امر بوده كه محدّث نورى قدسسره عبارت مذكور را در
مستدركِ باب فوق الذكر از مستدرك الوسائل ذكر كرده است.
(منطبق با ص ٤٣٢ از جلد اول مى شود).
[مظلوميت آل الرسول عليهمالسلام]
در ص ٢٥٦ از نسخه مطبوعه جلد دوم مناقب
در احوال حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهالسلام
گفته :
روايت كرده اند كه اين كلمات از آن حضرت
است :
نحن بنو المصطفى ذوو غصص
|
|
يجرّعها في الأنام كاظمنا
|
عظيمة في الأنام محنتنا
|
|
أوّلنا مبتلى وآخرنا
|
يفرح هذا الورى بعِيدهم
|
|
ونحن أعيادنا مآتمنا
|
والناس في الأمن والسروروما
|
|
يأمن طول الزمان خائفنا
|
وما خصصنا به من الشّرف
|
|
الطائل بين الأنام آفتنا
|
يحكم فينا والحكم فيه لنا
|
|
جاحدنا حقّنا وغاصبنا
|
__________________
علامه مجلسى قدسسره در ص ٢٦ از جلد
يازدهم بحار
در باب مكارم اخلاق آن حضرت نيز كلمات (ابيات) فوق را از كتاب مناقب چنان كه نقل
كرديم نقل كرده است.
واز اين جا معلوم مى شود كه در نسبت
آنها به حضرت باقر عليهالسلام
اشتباه كرده در آن جا.
عالم جليل أبو جعفر محمد بن امير الحاج
الحسينى در شرح شافيه ص ٣٢ گفته : «للنّجم الزّاهر محمد الباقر عليهالسلام» ، آن گاه كلمات (ابيات)
گذشته در فوق را نقل كرده است ، ودر كتب تراجم وشرح حال كه از آن جمله يتيمة الدهر
ثعالبى است در شرح حال نزال ملقب به عزيز نقل كرده اند كه : يكى از پسران عزيز در
روز عيد وفات يافت ، وعزيز در آن باب اين چند بيت را گفت :
نحن بنو المصطفى ذوومحن
|
|
يجرّعها في الحيوة كاظمنا
|
عجيبة في الأنام محنتنا
|
|
أوّلنا مبتلى وآخرنا
|
يفرح هذا الورى بعيدهم
|
|
طرّاً وأعيادنا مآتمنا
|
شيخ بهايى قدسسره
در اوايل جلد دوم از كشكول گفته : لبعض آل الرسول ـ صلوات الله عليهم ـ نص عبارت
يتيمه در جز اول (ص ٢٥٤) اين است :
|
وأنشدني
أبو حفص عمر بن علي الفقيه لأبي منصور نزار بن معد أبي تميم وقد وافق بعض
الأعياد وفاة ابنه وعقد المأتم :
|
نحن بنو المصطفى ذوومحن
|
|
يجرّعها في الحياة كاظمنا
|
قديمة في الزّمان محنتنا
|
|
أوّلنا مبتلى وآخرنا
|
يفرح هذا الورى بعيدهم
|
|
ونحن أعيادنا مآتمنا
|
النّاس في الأمن والسرور ولا
|
|
يأمن طول الحياة خائفنا
|
__________________
شارح گويد : معلوم مى شود كه ابيات از
حضرت سجّاد ـ سلام الله عليه ـ است ؛ چنان كه در مناقب وبحار صريحاً به آن حضرت
نسبت دادند وكلام شيخ نيز در كشكول ، مأثور بودن آنها را مى رساند ، براى اين كه «صلوات
الله عليهم» را معلوم نيست مثل شيخ در غير ائمه عليهمالسلام
اطلاق كند وشايد علّت نقل نكردن شيخ قدسسره
آن دو بيت ديگر را اين باشد كه آن مرحوم بعضى از مطالب را كه در كشكول درج مى كرده
، آنچه محفوظش بوده ديگر به مآخذ ومدارك آنها مراجعه نمى كرده است وابيات مذكوره
هم كذلك [از اين] قبيل باشند.
واين معنى را علاوه بر اين كه از ملاحظه
برخى از مندرجات كشكول به دست مى آيد از بعضى از اساتيد خود كه غايت مهارت به
تراجم علما واستخراج اين قبيل مطالب از مطاوى كلمات ايشان داشت ، به عنوان تصريح
به آن شنيدم وهر كه بعضى مطالب مندرجه در كشكول را كه مختصر وقابل حفظ باشد با
مآخذ تطبيق كند اقرب به واقع بودن آن را تصديق خواهد نمود ، والله أعلم.
وتأييد مى كند صدور آنها را از آن حضرت
اين كه ابيات مذكوره قافيه ندارد ودر حكم كلمات مسجّعى است ، علاوه بر اين كه از
ملاحظه بعضى از مضامين آنها از قبيل خوف وترس طولانى ودائم المحنه بودن وامثا
اينها نيز كه چندان ربطى به موت اولاد ندارد ـ شايد كه عزيز آنها را براى وفات
فرزند خود بسرايد ـ مى توان اين مدّعا را قبول نمود.
__________________
پس عزيز كه يكى از سادات ومتولّد در سال
است ، به همان سه
بيت از ابيات مذكوره در موقع وفات فرزندش كه در نظرش در روز عيد بوده تمثّل نموده
است وديگران تصوّر كرده اند كه او خودش انشاء نموده است ، والله أعلم بحقيقة
الحال.
[توضيح عبارت «نحن
أعيادنا مآتمنا»]
مضمون «ونحن أعيادنا مآتمنا» را كه
موافق مضمون حديث مأثور از حضرت باقر ـ سلام الله عليه ـ است چنان كه گذشت صاحب
قريحه غرّاء آقا شيخ سعيد اهرى ـ وفقه الله ـ به نظم آورده ، وخطاب به حضرت امام
زمان ـ عجّل الله فرجه ـ عرض كرده است :
دوستان بى تو نجويند شها ناز ونعيم
|
|
جز لقاى تو نخواهند ز خلّاق رحيم
|
مبتلا چند كنى منتظران را به بلا
|
|
اى كه هجر تو به عشاق عذابى است اليم
|
العجل اى شه خوبان كه به تنگ آمده ايم
|
|
از كسانى كه ملول اند وجهول اند ولئيم
|
تا به كى حجّت حق محيى دين سرّ نهان
|
|
منتظر ما بنشينيم به كوى تو مقيم
|
دل ما خون شده از طعنه اغيار خدا
|
|
برسان صاحب ما را كه از اين غصه رهيم
|
بى تو اعياد به ما ماتم وغم مى گذرد
|
|
زان كه بينيم شها حقّ تو در دست لئيم
|
* * *
__________________
عيد همين است كه اول بكشى تيغ دو سر را
|
|
بكشى دشمن دين را بفرستى به جحيم
|
پرده بردار تو اى نور خدا از رخ زيبا
|
|
كه به طور طربت سجده كنيم همچو كليم
|
تويى آن عيسى جان بخش كه در روز ظهور
|
|
از دمت زنده شود رقص كنان عظم رميم
|
در باب مظلوميّت اهل بيت از جلد اول
مناقب كه به عنوان «باب ظلامة أهل البيت عليهمالسلام»
معنون است ص ٣٨٤ گفته :
وكان الصادق عليهالسلام يتمثل :
لآل المصطفى في كل عام
|
|
يجدّد بالأذى زفر جديد
|
شارح گويد : مضمون بيت دوم وسوم وچهارم
از اين بيت زيرين به طور احسن نظم شده است :
الدهر لي مأتم إن غبتَ يا أملي
|
|
والعيد ما كنت لي مرئى ومستمعا
|
شيخ بهايى قدسسره
بيتى در بعضى از اعياد بر حسب اقتضاى حال گفته ودر چند جا از كشكول آن را ذكر كرده
وبه خود نسبت داده است. آن بيت مناسب تمثّل افراد شيعه در اعياد اربعه است ، وآن
اين است :
عيد وهر كس را ز يار خويش چشم عيدى
است
|
|
چشم ماپر زاشك حسرت دل پر ازنوميدى
است
|
ابن حمّاد گفته :
__________________
يا آل بيت محمد حزني بكم
|
|
قد قلّ عنه تصبّري وتجلّدي
|
ما للنواب أنشبت أنيابها
|
|
فيكم فبين مهضّم ومشرّد
|
من كلّ ناحية عليكم نائح
|
|
ينعاكم في ماتم متجدّد
|
لا أدري :
اُصيب ذراري المصطفى بمصيبة
|
|
تجدّد حزني كلّ يوم مجدّد
|
أَذابَ فؤادي رزؤهم فبكيتهم
|
|
لأنّهمُ فخري وذخري وسؤددي
|
فكيف ألَذُّ العيش أو أعرف الكرى
|
|
وقلبي على جمر الغضا يتوقدّ
|
لا أدري :
أيا بني الوحي والتّنزيل يا أملي
|
|
يا من ولاهم غداً في القبر يونسني
|
حزني عليكم جديد دائم أبداً
|
|
ما دمت حياً إلى أن ينقضي زمني
|
__________________
گويا اين دو بيت شبلى بهتر از تمثل در
اين مقام موردى ندارد كه گفته :
النّاس في العيد قد سرّوا وقد فرحوا
|
|
وما فرحت به والواحد الصّمد
|
لمّا تيقّنت أنّي لا اُعاينكم
|
|
غمضت عيني فلم أنظر إلى أحد
|
ونيز از شبلى است در اين مضمون
:
يزيّن النّاس يوم العيد للعيد
|
|
وقد لبست ثياب الزرق والسّود
|
أعددت نوحاً وتعديداً وباكية
|
|
ضدّاً من الرّاح والريحان والعود
|
وأصبح النّاس قد سرّوا بعيدهم
|
|
ورحت فيك الى نوح وتعديد
|
أصبحت في ترحٍ والناس في فرحٍ
|
|
شتّان بيني وبين الناس في العيد
|
از ديگرى است :
العيد أتى ومن تعشّقت بعيد
|
|
ما أصنع بعد منية القلب بعيد
|
براى عيد قربان مناسب است :
به عيد قربان ، قربان كنند خلق جهان
|
|
شها تو عيد منى من شوم تو را قربان
|
__________________
خوشا به حال كسانى كه روز چشم هايشان با
نور جمال آن حضرت منوّر مى شود زيرا كه ايشان به ديدار آن حضرت عيد دائمى دارند ، ومناسب
حال ومقامشان اين دو بيت است :
أنت عيد الزمان في كلذ وقت
|
|
دام للناس ظلك الممدود
|
قرن العيد بالسرور ولكن
|
|
كلّ يوم لنا بقربك عيد
|
لا أدري :
عيد شد هر كس ز يارش عيدى اى دارد هوس
|
|
عيد ما وعيدى ما ديدن روى تو بس
|
سيد مرتضى علم الهدى قدسسره گفته :
يا حجّة الله كم تلقى حقوقكم
|
|
تدنون منها وأيدي الغيّ تقصيها
|
وكم سروحكمُ في أرض مضبعة
|
|
فلا السيوف ولا الأرماح تحميها
|
وكم غروسكم تزوي بناءكم
|
|
عنها وابدى العواي النكد تجنيها
|
وكم دياركم منكم مفرغة
|
|
وغيركم من أعادي الدين يأويها
|
وكم أكابد فيكم ثقل مولمة
|
|
بالأمن والخوف أبدتها واُخفيها
|
حتّى متى ثاركم لا طالبين له
|
|
وناركم نام عنها الدّهر مذكيها
|
حتّى متى أنتم لحم على وضم
|
|
ومضغة بيد ترمى الى فيها
|
__________________
حتّى متى تخفض الغاوون ذروتكم
|
|
والله يرفعها عمداً ويعليها
|
حتّى متى تهدم الأقوام هضبتكم
|
|
والله في كلّ يوم جاء يبنيها
|
مصيبته قدم الأزمان يوقدها
|
|
والماضيات في الأيّام تذكيها
|
[عظمت مظلوميت امام
عصر عجل الله فرجه الشريف]
بايد دانست كه در عظمت مظلوميت
ومهموميّت امام عصر ـ عجّل الله فرجه ـ عبارات امثال ما قاصر است كه شرح وبيانى
بنگارد. همين قدر اگر تأمّل در فقرات اوّل خطبه شقشقيّه شود معلوم مى گردد شدّت
حزن آن حضرت ؛ چه در آن جا اشاره به غصب مقام خلافت كه حقوق ائمه است شده وبه شدّت
مظلوميّت ونهايت مهموميّت [أنها] نيز اشارت گشته ، چنان كه فرموده : أما والله لقد
تقمّصها ... تا قول آن حضرت : صبرت وفي الحلق شجى
وفي العين قذى ... الخ.
از ملاحظه اين عبارت ، حزن امير
المؤمنين ـ تا به حدى كه استخوان در گلو وخاشاك در چشم ماندن را كنايه آورد بر
رفتن خلافت خود ـ معلوم مى شود. اگر عظمت سلطنت امام زمان را بر حسب اظهار آن از
جانب خدا با سلطنت امير المؤمنين عليهالسلام
در نظر بگيريم خواهيم دانست امام زمان تا چه حد مهموم است وخصوصيات عهد قائم بر
عظمت سلطنت آن دلالت مى كند.
[حزن شيعه در هر
هنگام]
مرحوم حاج ميرزا عبد الكريم رضايى مشهور
به مقدس در حاشيه اقبال (طبع تبريز ص ٤٩٦) در ضمن اشعارى كه در شرح شافيه أبي فراس
از حضرت باقر عليهالسلام
نقل كرده : نحن بنو المصطفى ... الخ ، اين شعر فارسى را در آورده است :
عيد آمد وافزود غمم بر غم ديگر
|
|
ماتم زده را عيد بود ماتم ديگر
|
__________________
نگارنده گويد : [اين بيت ،] بهترين شعر
قابل تمثل نسبت به حال شيعه است ؛ چه چنان كه در روايت از ورود حزن به تجديد تعبير
كرده ، همين طور در اين جا غم طارى از جهت عيد را بر غم اصلى اول افزوده است ، واين
معنى ، توافق با معنى تجديد دارد كه غير معنى تأسيس است. ابيات ششگانه ذيل را كه
از ملا عباس زنوزدى بغدادى است در ضمن قصيده مفصله اى كه در دفتر كشكول وار حاج
حسين آقا ختايى تاجر كه به خط خودش نوشته بود مندرج ديدم واين اشعار ششگانه زير را
كه راجع به مصيبت دائمى اهل البيت است بعد از قضيه طف از آن قصيده مناسب مقام ديدم
:
دع العيد وانصب للعزا والمآتم
|
|
ونح بعراص الطف نوح الحمائم
|
اخضب يوم العيد شيبي وشيبه
|
|
تخضب من أوادجه والغلاصم
|
اُصافح للأصحاب في العيد بعد أن
|
|
قضت صحب نجل المرتضى بالصوارم
|
وأفرح بالثوب الجديد وقد غدا
|
|
ثلاث ليال عارياً نجل فاطم
|
وأحبر يوم العيد أهلي وأهله
|
|
يساريها أسرى إلى غير راحم
|
فقم للعزا وانصب عليه مآتما
|
|
فها طربي نوحي وعيدي مآتمي
|
نيز از دفتر حاج آقا استخراج شد در ضمن
قصيده اى از دمستانى به اين عنوان : للشيخ محمد حسن الدمستاني
:
وما الدهر حتى العيد إلا مآتم
|
|
وهل ترك العاشور للناس من عيد
|
__________________
از شاعر آل بحر العلوم است
:
فما لكوالح الأيام عادت
|
|
تعيد مأتمي في يوم عيد
|
مخفى نماند اين كه اين شاعر ، بيت بسيار
خوبى دارد كه با مضمون «نصيف شرف لا يساوى» ـ بنابر آنچه «نصيف» را به معناى معجر وعصابه
بگيريم تا كنايه از زينت شرف باشد ، چنان كه مجلسى گفته ـ مطابقت دارد ، وآن اين
است :
وهم القوم الأولى قدماً تحلوا
|
|
بحلية واضح الشرف التليد
|
مناسب مقام است اين سه بيت :
چو يارم دور گشت از پيش ديده
|
|
ز دل آرام وسلوت شد بريده
|
رميده گشت مرغ لهو وشادى
|
|
دمى در صحن دل نا آرميده
|
كند طاووس عيشم باز جلوه
اگر باز آيد آن مرغ پريده
[اشعارى درباره عيد]
عيد مسعود عاشقان روزى است
|
|
كان لب لعل درفشان باشد
|
مقتداى انام وهادى خلق
|
|
مشعل راه رهروان باشد
|
نكنم أرزوى خلد برين
|
|
گر مرا كويش آشيان باشد
|
يك دم از دل كنم نثار رهش
|
|
اگرم صد هزار جان باشد
|
ناصرش را خدا كند منصور
تا زمين باشد وزمان باشد
عن على بن حماد :
__________________
منّ بالعيد إن أردت سوائي
|
|
أيّ عيد لمستباح العزاء
|
إنّ في مأتمي عن العيد شغلاً
|
|
فالْهُ عنّي وخلّني بشجائي
|
فإذا الناس عيّدوا بسرور
|
|
كان عيدي بزفرة وبكاء
|
وإذا جَدَّدوا الأبزة جَدَّد
|
|
تُ ثياباً من لوعتي وضنائي
|
وإذا أدمنوا الشراب فشربي
|
|
من دموع ممزوجة بدماء
|
وإذا أستشعروا الغناء فنوحي
وعويلي على الحسين غنائي
فرخى سيستانى راجع به عيد ابياتى دارد ،
بى تناسب نيست كه به آن جا رجوع شود وبعد از پسنديدن [در] اين جا ثبت گردد.
از فرخى سيستانى است :
سوگواران را مجال بازديد وديد نيست
|
|
بازگرد اى عيد از زندان كه ما را عيد
نيست
|
گفتن لفظ مبارك باد طوطى در قفس
|
|
شاهد آيينه دل داند كه جز تقليد نيست
|
در ص ١٣٦ از علل الشرائع
در باب ١٢٧ گفته : باب العلة التي من أجلها يتجدد لآل محمد ـ صلوات الله عليهم ـ
في كل عيد حزن جديد : أبي رحمهالله
، قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن علي بن الحسن ، عن
عمرو بن عثمان ، عن حنان بن سدير ، عن عبد الله بن جينار ، عن أبي جعفر عليهالسلام ، قال : قال : يا
عبد الله ، ما من عيد للمسلمين أضحى ولا فطر إلا وهو تجدد فيه لآل محمد حزن .
قلت : فلم؟ قال : لأنهم يرون حقهم في يد غيرهم.
در نزهة الادباء خطى كتاب خانه ديدم در
ص ٢٢٨ اين دو بيت را :
__________________
من سرّه العيد فما سرني
|
|
بل زاد في همي وأشحاني
|
لأنه ذكّرني ما مضى
من عهد أحبابي وإخواني
وفي هذه الصفحة لبعض :
من سره العيد الجديد فـ
|
|
ـما لقيت به سرورا
|
كان السرور يتم لي
لو كان أحبابي حضورا
[استشهاد محدث نورى
به عبارات ندبه]
در ص ٢٤٠ از جلد دوم دار السلام محدث
نورى قدسسره
بيانات الف انگيز نسبت به تأليف غيبت امام زمان عليهالسلام
واستشهاد به نقل عبارات ندبه بدون انتساب به عبارت ندبه در دو مورد نقل شده است ، فليراجع.
شيخ حر عاملى قدسسره در هداية الأمة در «باب
الصوم المندوب» گفته :
وروي أن للمسلمين أربعة أعياد : العيدين
والجمعة والغدير ، وأنه يجب صيامه شكراً لله ويتخذه عيداً ، ومن صامه كان أفضل من
عمل ستين سنة.
ونظير اين عبارت را در پشت رساله ابن
طاووس دارد كه شيخ حر نوشته است.
در ص ٣٠٦ از جلد اول محاضرات راغب گفته
: كتب أبو الفرج الدمشقي الى صديق له :
شهد الله أن كل سرور
غبت عنه فليس لي بسرور
آخر :
نحن في أطيب الحبور ولكن
|
|
ليس إلا بكم يتم السرور
|
عيب ما نحن فيه يا أهل وُدّي
|
|
إنكم غبتم ونحن حضور
|
فاعدوا المسير بل إن قدرتم
أن تطيروا مع الرياح فطيروا
__________________
در ص ٥٤١ شرح سيد على خان بر صحيفه در
شرح اين عبارت شريفه :
اللهم إن هذا المقام لخلفائك وأصفيائك
ومواضع اُمنائك في الدرجة الرفيعة التي اختصصتهم بها قد ابتزوها وأنت المقدّر لذلك
، لا يغالب أمرك ولا يجاوز المحتوم من تدبيرك كيف شئت وأنّى شئت ، ولما أنت أعلم
به ، غير متهم على خلقك ولا إرادتك ، حتى صار خلفاؤك مغلوبين مقهورين مبتزين يرون
حلمك متبدلاً ، وكتابك منبوذاً ، وفرائضك محرَّفةً عن جهات شرائعك ، وسنن نبيك
متروكة.
اللهم العن أعدائهم من الأولين والآخرين
، ومن رضي بفعالهم وأشياعهم وأتباعهم گفته :
|
فوجه
التعرض لمضمون هذا الفصل من الدعاء في هذا اليوم ما رواه شيخ الطائفة .
|
فائدة نفيسة [در اعتبار
دعاى ندبه]
مما يكشف عن اعتبار الدعاء لتوجيه تلك
الفقرة من غير إشارة أو إيماء الى ضعف دليل على تصديهم لتوجيه الفقرة المعروفة : «وعرجت
بروحه الى سمائك» ؛ وذلك لأنه لو لم يكن معتبراً عندهم لما احتاجوا الى تجشّم
التوجيه ، بل لكفاهم أن يقولوا : «إنه ضعيف» كما هو دأبهم ، ولا أقلّ من الإشارة
إليه في صدر بيانهم أو ذيله ، كديدنهم في الادلة الغير المسلّمة مثل قولهم : «ذلك
مع الغض عن ضعف السند» ، أو قولهم : «هذا مع عدم ثبوت اعتبار سنده» ... الى غير
ذلك ، فعدولهم عن تضعيفه وتعرضهم ، وكذا استدلالُهم بفقراته على مدعاهم مما يكشف
عن كونه معتبراً عندهم غاية الاعتبار بحيث يعدّ من المسلّمات ، وهذا عندي في غاية
القوة.
وقد سلك هذا المسلك الشيخ محمد رحيم
البروجردي ـ قدس ذكره ـ عند عد القرائن على اعتبار الزيارة الجامعة ؛ حيث عد منها
تلقِّي جميع الفرقة ـ بعد الصدوق ـ إياها بالقبول
__________________
مع اشتمال بعض
فقراتها على ما لا يخلو عن شبهة الغلو ، كما صنعوها كذلك في بعض الآيات والأخبار
التي فيها ذلك أو شبهة التعطيل أو تشبيه أو غير ذلك من الاُمور المنافية لمذهب
الإمامية أو لضروريات دينهم.
وبالجملة ، فاشتهار هذه الزيارة من بين
الزيارات واستقرار المذهب على صحتها مما لا ينكر.
ومن هنا قال بعض الأفاضل ... الخ.
ومما يمكن أن يستدل به على اعتبار دعاء
الندبة دليل التعاور ، وتقريره أن يصل إلينا أثر من آثار المعصومين يداً بيد
وصدراً عن صدر بحيث يقبله الخلف لقبول السلف إياه مع عدوم كون دليل قطعي معارضاً
له ، فنستكشف من قبول السلف إياه عن كونه مأثوراً عن المعصومين ، وإلا لم يكن
السلف يقبله.
وهذا الدليل سمعته من بعض الفضلاء ، وكان
يقرّر أن الدليل على ثلاثة أنواع : التواتر والتظافر والتعاور ، والتعاور ليس إلا
خبراً واحداً ، بخلاف التظافر والتواتر .
كتب في ١٦ / ٨ / ٢٤ في ٢ محرم سنة ١٣٦٥
معناى «نصيف شرف لا
يساوى»]
مما سمعته عن بعض الفضلاء في معنى كونه عليهالسلام «نصيف شرف لا يساوى»
هو أنّ المراد من الشرف النيابة والوراثة عن النبيّ (ص) في قوله : إني تارك فيكم
ما إن تمسَّكتم به لن تضلوا أبداً ، ثم فسره بقوله : كتاب الله عترتي ... الخ.
فهما في الكون خلفاً عن النبيّ الذي هو
شرف لا عديل له سهيمان ، فيكون عليهالسلام
سهيماً للقرآن ، ويكونان معاً واجدين وحائزين لتمام الشرف ، فلكلٍّ نصيفه أي نصفه
، ولهذا السبب عبّر عن الحجة في الزيارة بشريك القرآن ، والله أعلم.
ولهذا المطلب نظير ذكره الشبَّر في
أواخر مصابيح الأنوار
في زيارة أمير المؤمنين عند استقبال قبر الحسين عليهالسلام
وهو قوله : التالين الكتاب.
وأظن أن له بياناً في البحار
، فليراجع.
__________________
[معناى «جامع الصلاح والرضا»]
در ص ١٧ از مفاتيح الجنان در دعاى معنون
به عنوان فصل دوم در تعقيبات مختصه در تعقيب نماز ظهر گفته : ولا حاجة هي لك رضا
ولي فيها صلاح إلا قضيتها .. الخ.
واز اين فقره معلوم مى شود كه عبارت «جامع
الصلاح والرضا» نظير اين عبارت است.
وهمچنين در نامه ابن سعد به ابن زياد
تأييد دوران اين مضمون را مى كند : «وفي هذا لك رضى وللاُمّة صلاح».
در ص ٢٣٨ ناسخ ودر ارشاد
هم مذكور است ، ودر خطبه سجاديه نيز اشارت شده است.
اسامى
كسانى كه اسمى از اين دعا برده ويا استشهادى به بعضى از عبارات آن نموده اند :
١. حاج شيخ محمد باقر بيرجندى قدسسره در كتاب فاكهة
الذاكرين در ص ٨١ از باب سيم كه براى بيان مختصرى از اوراد واعمال شب وروز جمعه
وضع شده است گفته :
|
دعاى
ندبه را كه مجلسى رحمهالله در زاد المعاد وتحفة الزائر ذكر
فرموده بخواند.
|
وبعضى از مشايخ در النجم الثاقب از مزار
قديمى كه مؤلف آن معاصر شيخ طبرسى صاحب احتجاج بوده روايت كرده كه :
|
در
شب جمعه نيز دعايى مروى است كه بايد بخواند. ودر فقرات شريفه دعى ندبه معروفه كه
در چهار عيد وروز جمعه وشب آن بايد خواند اشاره شده بدين مقام ... ـ الى آخر
عبارته ـ
|
ودر بعضى ديگر هم به ورود قرائت آن در
شب اشارت ننموده است ، مانند اين كه در باب هفتم در ذيل حكايت صدم در ضمن جواب بر
كسانى كه گفته اند كه : «امام زمان از اول زمان غيبت تا حال واز حال تا ظهور در
سرداب بوده وخواهد بود!» گفته :
|
وچگونه
مى گويند آن جناب در سرداب است ودر هر عيد وجمعه در دعاى ندبه معروفه مى خوانند
كه كاش مى دانستم .. الخ.
|
مراد بيرجندى قدسسره از عبارت محدث نورى
عبارت زيرين است كه در باب يازدهم
__________________
نجم الثاقب ذكر كرده وگفته :
|
ونيز
مستحب است دعاى ندبه معروفه را كه متعلق است به آن حضرت ، وفي الحقيقة مضامين آن
سوزنده دل ها وشكافنده جگرها وريزنده خون از ديدگان آنان است كه اندكى از شربت
محبت آن جناب نوشيده وتلخى زهر فراق او به كامش رسيده ، در روز جمعه بلكه در شب
آن نيز چنانچه [از] يكى از مزارات قديمه كه مؤلف آن معاصر شيخ طبرسى صاحب احتجاج
است مروى است بايد خوانده شود ، وچون دعا طولانى ونسخه آن شايع بود ذكر نكرديم.
|
در ص ٧٦ از ديوان بشار مذكور است :
حذا خالد في فعله حذو برمك
|
|
فمجد له مستطرف وأصيل
|
وكان ذووا الآمال يدعون قبله
|
|
بلفظ على الإعدام فيه قليل
|
يسمون بالسؤال في كل موطن
|
|
وإن كان فيه نابه وجليل
|
فسمّاهم الزوّار ستراً عليهم
فأستاره في المهتدين سدول
جرجى زيدان در تاريخ تمدن ـ در ص ١٢٢
جزء خامس ـ اين اشعار را با عبارتى كه معنى را روشن مى كند نقل كرده است.
نگارنده گويد : احتمال قوى مى رود كه «اصيل»
به ثاء مثلثه باشد ؛ زيرا «كجد أثيل» بيشتر دائر است.
جوهرى در حالات امام زمان گفته :
كس نبايد لذت فيض حضور اندر غياب
|
|
كى جهان روشن شود پيش از طلوع آفتاب
|
در فراق او دلى داريم از فرقت
كباب
اشتياق ما به وى افزون ز مستسقى به آب
٢. عالم جليل ملا نظر على طالقانى (در ص
٢٤٤ طبع اول) در مطلب چهارم از باب دوم از مقاله دوم كتاب شريف كاشف الأسرار كه در
بيان اين است كه «تقرب به خدا و
__________________ ـ
اظهار كرامت ممكن
نيست مگر به ترك محبت دنيا» گفته : «ودر دعاى ندبه است : اللهم لك الحمد ... الى
قوله رضوانك» ، نقل عبارت كرده ، آن گاه عبارت را ترجمه نموده وگفته :
|
اندكى
تأمل كن ببين كه چگونه امام عليهالسلام جميع خصايص پيغمبران را از قرب وهبوط
ملائكه ونزول وحى وغير ذلك همه را متفرع نمود بر زهد وترك محب دنيا .. ـ تا آخر
عبارت او ـ
|
نگارنده گويد : استشهاد اين مرحوم با
اين عبارت واستدلال او [به] اين عبارت ، با نسبت دادن او تفريه مطالب مذكوره
متفرعه بر زهد را به امام عليهالسلام
، ادل دليل است بر معتبر بودن اين دعا در پيش او ومأثور دانستن او دعا را از امام عليهالسلام وگويا مرادش صادق عليهالسلام ، باشد كه دعا چنان
كه دانستى منسوب به او ومأثور از اوست.
٣. عالم جليل حاج شيخ على اكبر نهاوندى
ـ مد ظله العالى ـ در وسيلة النجاة في شرح دعاء السمات ـ در ص ١٠٨ وص ١٠٩ ـ در
تعقيب مطلبى راجع به علم كيميا كه عنوان نموده گفته :
|
ودر
ذيل اين فرمايش اشاره فرموده است به وصفى كه عالم به اين علم بايد دارا باشد وآن
ترك دنيا وزهد در اوست كه «كل الصيد في جوف الفراء».
پس
معرفت كيميا منوط به ترك دنيا است ، بلكه خوارق عادات وطوارق مغيبات وذكر على
وثناء جلى وهبوط ملك وتصرف در فلك ووسيله بندگان بودن به سوى رب وواسطه ايشان
بودن در مقام قرب تماماً منوط ومربوط به ترك آن است ؛ وكفايت مى نمايد وتو را از
براى تصديق نمودن اين قول تدبر كردن در اين فقره شريفه از دعاى ندبه كه معصوم ،
تمام آنچه را كه ذكر شد از لوازم ترك دنيا وزهد در آن شمرده ودر ساحت عزّ ربوبيت
عرضه مى دارد : اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك في أوليائك الذين استخلصتهم
لنفسك ودينك إذا اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم الذي لا زوال له ولا
اضمحلال ، بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنية وزخرفها وزبرجها
، فشرطوا لك ذلك ، وعلمت منهم الوفاء به ، فقبلتهم وقرّبتهم وقدّمت لهم الذكر
العليَّ والثناء الجليَّ ، وأهبطت عليهم ملائكتك ، وأكرمتهم بوحيك ، ورفدتهم
بعلمك ، وجعلتهم الذريعة إليك والوسيلة إلى رضوانك.
|
[سير مطالب دعاى ندبه
از ابتدا تا انتها]
از نكات بسيار مهم مرعيّه در دعاى ندبه
آن است كه از اول ورود به دعا مراعات يك نكته لازم شده تا آخر ، وآن اين كه از اول
شروع به ابتلاءات اوليا از آدم كرده وشكر كرده تا در خاتم الاوصياء ختم كرده وزهد
در دنيا مقدمه عدم اعتنا به مشقت هاى وارده بر ايشان است ، فتفطن إنه عجيب.
در كتاب زوائد وفوائد
كه در درايه ورجال وتأليف محمد اسماعيل بن حسين بن محمد رضا است گفته :
فائدة [مدح الرجل بأن
له كتاباً أو أصلاً]
مدح الرجل بأن له كتاباً أزيد من مدحه
بأن له أصلاً ؛ فإن الأول يتضمن العلو في العلم مع تعب صاحبه واجتهاده في الدين
وتقضي عمره في تحصيل ما يعنيه ويجب عليه ويعتبر
__________________
في الدنيا والآخرة ، بخلاف
الثاني ؛ فإنّ الأصل على ما يظهر من كلامهم هو مجمع عبارات الحجج عليهمالسلام من غير أن يكون معها
اجتهاد واستنباط ، فصاحب الكتاب ـ وهو المشتمل على ما ذكر على استدلالات
واستنباطات شرعاً وعقلاً ـ أعلى رتبة من صاحب الأصل ، ولذا قيل : ربّما
حامل فقه إلى من هو أفقه منه هذا. انتهى.
وساق بعده مطلباً آخر غير مربوط بهذه
الفائدة.
وقال أيضاً في هذا الكتاب (زوائد وفوائد)
: قال شيخنا البهايى في مشرق الشمسين
:
|
قد
يدخل في أسانيد بعض الأحاديث من ليس له ذكر في كتب الجرح بمدح ولا قدح ، غير أن
عظماء أصحابنا المتقدمين قد اعتدوا بشأنه وأكثروا الرواية عنه ، وأعيان مشايخنا
المتأخرين قد حكموا بصحة رواياتٍ هو في سندها ، والظاهر أن هذا القدر كافٍ في
حصول الظن بعدالته.
|
أقول : قال بعض متأخري أصحابنا :
|
من
تحقق كونه من أهل المعرفة ، ولم يقدح فيه أحد ، وأكثر العلماء الرواية عنه ، يظن
صدقه في الرواية ظناً غالباً ، وأنه لا يكذب على الأئمة عليهمالسلام
، وهذا القدر كافٍ في وجوب العمل بروايته ، ولا يحتاج الى أن يظن عدالته ، بل
يكفي أن لا يظن فسقه ؛ لاستلزامه ظن وجوب التثبت في خبره.
لا
يقال
: فحينئذٍ يشكّ في عدم فسقه وهو شرط العمل بقوله ، والشك في الشرط يوجب الشك في
المشروط.
لأنا
نقول : المستفاد من الآية آن الفسق شرط التثبت والتوقف في العمل ، وعدم الشرط لا
يجب أن يكون شرطاً لعدم المشروط وإن فرضنا استلزامه له.
ثم
إنّ شرط وجوب التثبت حقيقةً هو اعتقاد الفسق دون الفسق في نفس الأمر أو احتماله
، فإذا ارتفع اعتقاد الفسق لم يبق سبب لوجود التثبت بالأصل ، والمقتضي لوجوب
العمل به متحقق ، وهو صدقه المستلزم للظن بالحكم. انتهى.
|
بقيه عبارت سابق اين است :
__________________
|
ثم
قال الشيخ متصلاً بما سبق : وذلك مثل أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد ؛ فإن
المذكور في كتب الرجال توثيق أبيه ، وأما هو فغير مذكور بجرح ولا تعديل ، وهو من
مشايخ المفيد ، والواسطة بينه وبين أبيه والرواية عنه كثيرة.
ومثل
أحمد بن محمد بن يحيى العطار ؛ فإن الصدوق يروي عنه كثيراً وهو من مشايخه
والواسطة بينه وبين سعد بن عبدالله.
أقول
: ابن الوليد والعطار كانا في طبقة واحدة ، ويظهر من طرق متعددة أن ابن الوليد
كان ممن يروي عنهم المفيد ، وأن ابن العطار يروي عنه الحسين بن عبيد الله
الغضائري وغير المفيد من مشيخة الشيخ.
وكيفما
كان فالأوّل غير موجود في كتب الأصحاب بجرح ولا تعديل ، والثاني مذكور مهملاً.
ولعل
جهالتهما غير ضائرة ؛ نظراً إلى أنهما من مشايخ الإجازة ومن المصنفين أو الحافظين
للأخبار ، وأنهما إنما يذكران في الإسناد لمجرد الاتصال وعدم قطع الإسناد ،
ولهذا يوصف الطريق الذي فيه أحمد بالصحة إن كان ما في السند معتبراً لا لثقته
على ما توهّم ، وهكذا الكلام فيما سيأتي في الحسين بن الحسن بن أبان ... .
|
عبارات
كسانى كه تصريح به ترجيح دعاى ندبه نسبت به ساير زيارات يا ادعيه نموده اند
١. علامه مجلسى قدسسره در ضمن اعمال عيد
قربان گفته است :
|
دعاى
ندبه بهترين دعاهاست ، ودر اين روز وساير اعياد سنت است خواندن آن چنانچه ـ إن
شاء الله تعالى ـ بعد از اين در ضمن زيارات ، مذكور خواهد شد.
|
٢. ميرزا محمد حسن سمنانى قدسسره در آخر فصل هشتم
كتاب منهاج العارفين كه در بيان زيارت حضرت صاحب الامر عليهالسلام وآداب سرداب آن حضرت
است گفته :
|
وبهترين
زيارات آن حضرت دعاى ندبه است كه در باب اعمال روز جمعه مذكور گرديد.
٣.
حاج شيخ عباس قمى قدسسره در كتاب هدية الزائرين در ضمن بيان اعمال عيد اضحى گفته :
ودعاى ندبه بهترين دعاهاست در اين روز وبعد از اين
|
__________________
|
ـ
إن شاء الله تعالى ـ در ضمن اعمال روز جمعه مذكور خواهد شد.
٤.
خاتم المحدثين حاج ميرزا حسين نورى قدسسره در باب دهم در ضمن استشهاد با مطالبى
به اين كه بايد در دوره غيبت براى عدم درك فيض حضور امام زمان ـ عجّل الله فرجه
ـ مهموم ومتأثر شد گفته :
ودر
فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در چهار عيد وروز جمعه وشب آن بايد خواند اشاره
شده بدين مقام كه حاصل مضمون بعضى از آنها اين است ...
|
آن گاه ترجمه برخى از عبارات دلسوز آن
دعا را نقل كرده وگفته :
|
... تا آخر دعا كه نمونه اى است از درد دل آن
كه جامى از چشمه محبت آن جناب نوشيده وسزاوار است او را كه به امثال اين كلمات
درد دلى كرده وبر آتش هجرانش كفى از آب شور باشد.
|
ودر باب يازدهم از كتاب مذكور در ضمن
بيان تكاليف رعاياى امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ گفته :
|
ونيز
مستحب است دعاى ندبه معروفه را كه متعلق است به آن حضرت وفي الحقيقة مضامين آن
سوزنده دل ها وشكافنده جگرها وريزنده خون از ديدگان آنان است كه اندكى از شربت
محبت آن جناب نوشيده وتلخى زهر فراق او به كامش رسيده ، در روز جمعه بلكه در شب
آن ـ چنانچه در يكى از مزارات قديمه كه مؤلف آن معاصر شيخ طبرسى صاحب احتجاج است
مروى است ـ بايد خوانده شود ، وچون دعا طولانى ونسخه آن شايع بود ذكر نكرديم.
|
ودر باب هفتم در ذيل حكايت صدم در ضمن
جواب كسانى كه گفته اند : «امام زمان از اول غيبت تا حال واز حال تا زمان ظهور در
سرداب بوده وخواهد بود» گفته :
|
وچگونه
مى گويند آن جناب در سرداب است ودر هر عيد وجمعه در دعاى ندبه معروفى مى خوانند
: اى كاش من مى دانستم كه تو در كجا مستقر شدى ... الخ .
|
يافتن برادرى براى
حسن علوى
در ص ٣٩٢ از تاسع بحار
گفته :
__________________
(بشا) والدي أبو القاسم الفقيه ، وعمار
بن ياسر ، وولده سعد بن عمار ، جميعاً عن إبراهيم [بن] نصر الجرجاني ، عن محمد بن
حمزة العلوي ، من كتابه بخطه ، عن محمد بن الحسن ، عن محمد بن جعفر ، عن حمزة بن
إسماعيل ، عن أحمد بن الخليل ، عن يحيى بن عبد الحميد ، عن شريك ، عن ليث بن أبي
سليم ، عن مجاهد ، عن ابن عباس ، قال : لما فتح رسول الله ... الحديث.
اصل عبارت سند اين حديث چنان كه از
جواهر السنية
شيخ حر عاملى (كه نسخه خطى از آن فعلاً در كتاب خانه ملى است) بدين قرار است :
|
روى
الشيخ الأجل عماد الدين أبو جعفر محمد بن القاسم الطبري رحمهالله
في كتاب بشارة المصطفى لشيعة علي المرتضى ، قال : أخبرني جماعة منهم والدي أبو
القاسم الفقيه ، وأبو اليقظان عمار بن ياسر ، ووالده أبو القاسم سعد بن عمار ،
عن الشيخ الزاهد إبراهيم بن نصر الجرجااني ، عن السعيد الصالح محمد بن حمزة
العلوي المرعشي الطبري ، وكتبته من كتابه بخطه قال : حدثنا محمد بن الحسن ، قال
: حدثنا محمد بن جعفر ، حدثنا حمزة بن إسماعيل ، حدثنا أحمد بن الجليل ، حدثنا
أحمد بن عبد الحميد ، حدثنا شريك ، عن ليث بن أبي سليم ، عن مجاهد ، عن ابن عباس
، قال : لما فتح رسول الله صلىاللهعليهوآله خيبر ... الخ.
|
نيز مجلسى در ص ٤٣ عاشر بحار
گفته :
|
(بشا)
والدي أبو القاسم ، وعمار بن ياسر ، وولده سعد جميعاً عن إبراهيم بن نصر
الجرجاني ، عن محمد بن حمزة بن إسماعيل ، عن أحمد بن الخليل ، عن يحيى بن عبد
الحميد ، عن شريك ، عن ليث بن أبي سليم ، عن مجاهد ، عن ابن عباس ، مثله بأدنى
تغيير.
وقد
أوردناه في باب أنه قسيم الجنة والنار.
|
نگارنده گويد : مقصود از باب نامبرده
مذكور از تاسع بحار است چنان كه سند حديث را از آن جا معيّن ونقل كرديم .
__________________
روايت ديگر صدوق از
حسن بن حمززه
صدوق روايت ديگرى از حسن بن حمزه روايت
كرده در عيون
چنان كه در ص ١٢٠ از تاسع بحار
گفته : (ن) الحسن بن حمزة العلوي ، عن محمد بن الحسين بن درست ، عن جعفر بن محمد
بن مالك ، عن محمد بن عمران الكوفي ، عن ابن أبي نجران وصفوان بن يحيى ، عن إسحاق
بن عمار ، عن أبي عبد الله عليهالسلام
أنه قال : ألا اُبشِّرك؟ قلت : بلى ، جعلني الله فداك يا ابن رسول الله! فقال : وجدنا صحيفة بإملاء رسول
الله وخط أمير المؤمنين فيها : بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا كتاب من الله العزيز
الحكيم ....
وذكر الحديث مثله سواءً ، إلّا أنه قال
في حديثه في آخره : ثم قال الصادق : يا إسحاق ، هذا دين الملائكة والرسل ، فصنه
عن غير أهله يصنك الله ويصلح مالك. ثم قال : من دان بهذا أمن عقاب الله عزّ وجلّ.
در خود عيون أخبار الرضا
در «باب النصوص على الرضا بالإمامة في جملة الأئمة الاثني عشر عليهمالسلام» بعد از نقل حديث
لوح گفته :
|
وحدثنا
أبو محمد الحسن بن حمزة العلوي ، قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن الحسين بن درست
السروي ، عن جعفر بن محمد بن مالك ، قال : حدثنا محمد بن عمران الكوفي ، عن عبد
الرحمن بن أبي نجران وصفوان بن يحيى ، عن ...
|
از جمله امورى كه از ارباب تراجم نسبت
به حسن بن حمزه علوى معروف كه هم طبقه بزوفرى در روايات تهذيب واستبصار مى باشد
فوت شده ، روايت صدوق است از او ، چنان كه در ص ٩٠ از معاني الأخبار
مطبوع كه ملحق به علل الشرايع است در باب ١٦٤ ، كه «باب معنى ما جاء في لعن الذهب
والفضة» است گفته :
|
حدثنا
أبو محمد الحسن بن حمزة العلوي الحسيني رضياللهعنه ، قال : حدثنا محمد اُوميدوار ، عن
محمد بن الحسن الصفار ، عن يعقوب بن يزيد الأنباري ، عن ابن
|
__________________
|
أبي
عمير ، عن هارون بن خارجة ، عن أبي عبد الله عليهالسلام ، قال : لعن الله الذهب والفضة ، لا
يحبهما إلا من كان من جنسهما. قلت : جعلت فداك! الذهب والفضة؟ قال : ليس حيث
تذهب إليه ، إنما الذهب الذي ذهب بالدين ، ويبرو الفضة الذي أفاض الكفر.
قال
مصنف هذا الكتاب
رضياللهعنه
: هذا الحديث لم أسمعه إلا من الحسن بن حمزة العلوي ، ولم أروه عن شيخنا محمد بن
الحسن بن أحمد بن الوليد ، ولكنه صحيح عندي ، يؤيده الخبر المنقول عن أمير
المؤمنين أنه قال : «أنا يعسوب المؤمنين ، والمال يعسوب الظلمة ، والمال لا يروس
، إنما تراس به.
فهو
كناية عمن ذهب بالدين وأفاض الكفر ، وإنما وقعت الكناية بهما لأنهما إثمان شى كما أن الذين كنى عنهم اُصول كل كفر
وظلم.
|
اين كه گفتيم : ارباب رجال به نقل روايت
صدوق از او متفطن نشده اند از تنقيح المقال (ص ٢٥٤ و ٢٥٥ جلد اول) معلوم مى شود ؛
چه در آن جا بعد از توثيق حسن ونقل اقوال ديگر روايت تلعكبرى وشيخ مفيد وغضايرى واحمد
بن عبدون را از او نقل كرده است وبس ، اگر چه از عبارت نجاشى بر نمى آيد كه جميع
مشايخ او از او روايت كرده اند ؛ چه گفته بعد از نقل مفيد از او : «وجميع شيوخنا رحمهمالله» ، ليكن صدوق را
شامل نخواهد شد ؛ چه مفهوم ظاهر عبارت ، شيوخ بلا واسطه است وصدوق شيخ بلا واسطه
نجاشى نيست ، بلكه مفيد وغضائرى وامثال ايشان واسطه هستند.
بارى در عيون
نيز روايتى از او نقل كرده وسند اين است : در اوائل عيون در مولد الرضا سند اين
طور است
: در «باب النصوص على الرضا بالإمامة في جملة الأئمة الاثني عشر» :
وحدثنا أبو محمد الحسن بن حمزة العلوي [رضياللهعنه قال : حدثنا أبو
جعفر محمد بن الحسين بن درست] السروي ، عن جعفر بن محمد بن مالك.
__________________
[حسن بن حمزه در
معالم العلماء]
ودر معالم العلماء به شاعر بودن عالم
نامبرده وبعضى تصنيفات او تصريح كرده است چنان كه در ص ٣١ نسخه چاپى گفته :
|
٢١٠.
أبو محمد الحسن بن حمزة العلويّ الطبريّ المرعشى له تصانيف كالمبسوط والمفتخر
والغيبة.
|
ودر آخر كتاب در «فصل في المقتصدين (از
شعراء)» گفته :
|
والمقتصدون
ثلاث فرق ، منهم السادات نحو : زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام
والشّريف الرّضي الموسوي رضياللهعنه ـ وقالوا : إنه أفصح قريش ؛ لأنّه
مكثر مجيد ـ والشريف الأجل المرتضى علم الهدى رضياللهعنه.
|
پنج نفر ديگر را شمرده ، پس گفته : الحسن
بن حمزة المرعشي الطبري.
آن گاه سه نفر ديگر را نام برده است.
نگارنده گويد : از ملاحظه اين موارد
مقام عظمت صاحب عنوان بر مى آيد ؛ چه اقوال او را در جزو اقوال مفيد وكلينى ، وشاعريّت
او را در جزو شاعريت الهدى ورضى معرفى كرده است ، وكفاه فخراً وعظمةً.
وراجع به برادر اين در ص [١١٦] اين كتاب
گفته :
|
٧٤٨.
محمد بن حمزة الحسيني ، من كتبه المجالس ، ويقال : له ثلاثة أحمال من الكتب .
|
فائدة جليلة [ترضى
وترحم از مؤلف كتاب است يا راوى اول]
از عالم جليل شيخ الإسلام نجانى پرسيدم
: ترضى وترحم كه در حق روات ومشايخ مى شود ، از كه مى باشد؟ از مؤلف يا راوى اول؟
مانند اين عبارت :
|
ابن
الشيخ في أماليه ، عن والده رحمهالله ، قال : أخبرني محمد بن محمد ، قال :
أخبرني أبو جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رحمهالله .. الخ.
|
توضيح اين كه : «رحمهالله» بزوفرى از مفيد است
يا ابن الشيخ؟
__________________
فرمود :
|
اگر
[در] عبارت «عن» مى بود ظهور داشت در اين كه ترحم از صاحب كتاب است ، ليكن در
موقع «قال» امر بر خلاف اين است ؛ براى اين كه «قال» ظهور در حكايت دارد.
بنابراين لفظ مخصوص راوى از شيخ خواهد بود كه نسبت به شيخ خود اظهار تعظيم مى كند
وطلب رحمت مى نمايد.
|
حاصل اين كه : در «قال» ظهورى هست نسبت
به اين كه ترحم از ناقل وراوى متوسط است ودر «عن» امر بر خلاف است. بنابراين ترضى
در سند ندبه از ابن أبي قرة ودر أمالي ابن الشيخ از مفيد خواهد بود ، وبديهى است
كه ترضى وترحم مطلقاً مفيد تعظيم وتجليل است ، بلكه بنابر نقل صاحب روضات از
خواجويى قدسسره
عديل تعديل واماره تعويل است مخصوصاً اگر از اجلّا صادر شود مانند مفيد وابن أبي
قره ومخصوصاً اگر در ما قبل وما بعد ين شخص بزرگان ديگر باشد ، وترضى وترحم به اين
مختص باشد مانند اين مورد كه ما قبل مفيد وما بعد پدر محمد كه على بن الحسين بن
سفيان باشد (بديهى است اين امر دوم در صورتى جارى خواهد بود كه بنا را بر وجود اين
ترحم از صاحب كتاب بگذاريم نه از راوى از شيخ ، چنان كه آن شق دوم را اختيار كرديم
، پس در اين جا نسبت به مفيد نخواهد بود) ومخصوصاً اگر مكرر شود.
اگر بگويى كه اين استظهار بى مورد است.
خواهيم گفت : در اين صورت نيز مدعا حاصل
است ؛ چه در اين موقع مترحم ومترضى ابن المشهدى وسيد ابن طاووس وابن الشيخ خواهد
بود وتخصيص ايشان محمد بزوفرى را به ترحم وترضى با وجود بزرگان مسلم التعظيم در
سند مفيد ، نهايت تجليل كه بالاتر از توثيق است از ايشان در حق اين شخص خواهد بود
؛ چه كشف از اين خواهد كرد كه او مقام بزرگى را دارا بوده است كه از بين ايشان
بالاختصاص لايق تعظيم خاص شده است.
ممكن است بگوييم كه : اين تخصيص براى
اين بوده است كه چون بقيه بزرگان سند ، در كتب رجال عنوان شده بوده اند ، لذا از
تجليلشان ساكت مانده اند ، ليكن چون صاحب عنوان بر عكس بوده ، لذا خواسته اند به
جلالت او اشاره كنند.
بنابراين ، در مقام دوم ـ يعنى اگر
بنابر وجود ترضى وترحم از صاحب كتاب گذاشته
شود ـ جلالت بيشتر
ثابت خواهد شد : يكى روايتِ مانند ابن أبي قره ومفيد از او وديگرى اعتنا وتوجه ابن
المشهدى وابن طاووس وابن الشيخ به او ؛ چه در صورت اول مى توان گفت كه : تخصيص
مفيد يا ابن أبي قره او را به ترضى وترحم براى اين بوده است كه شيخ بلا واسطه
ايشان مثلاً بوده است ؛ چنان كه عادت وسيره قدماء بر اين جارى است كه شيخ بلا
واسطه خود را مخصوص به طلب رحمت وامثال اين مى كنند ، ليكن در صورت دوم اين را نمى
توان گفت ، پس ادلّ بر مقصود خواهد بود.
فائدة [ترضّى برتر از
ترحّم است]
بايد دانست كه ترضى برتر از ترحم است ؛
كما استظهره شيخ الإسلام الزنجاني از آيه : (وَرِضْوَانٌ مِّنَ
اللَّـهِ أَكْبَرُ)
الخ.
در ص ٨٦ از «فصل كنى والقاب» جلد سوم
تنقيح المقال معلوم مى شود كه مراد از جماعت بنابر اصطلاح خود شيخ در فهرست واستبصار
چهار يا پنج نفر است كه يكى از آنها غضائرى است وسپس چند جا را نقل كرده است.
نگارنده گويد : از آن جمله كتاب شريف
أمالي ابن الشيخ است كه در چند جا گفته : أخبرني جماعة منهم فلان وفلان ... الخ.
از آن جمله در ص ٣٠١ در اول جزء هيجده
گفته :
|
أخبرنا
جماعة منهم الحسين بن عبيد الله ، وأحمد بن محمد بن عبدون ، والحسن بن إسماعيل
بن أشناس ، وأبو طالب بن غرور ، وأبو الحسن الصفار قالوا .. الخ.
|
ودر سنه ٤٠٥ اين روايت را كرده است وبعد
از آن روايات بسيار در تحت عنوان «جماعة» نقل كرده.
در ص ٢٨٤ ، از همين كتاب گفته (در اول
جزء سادس عشر)
:
__________________
|
أخبرنا
جماعة منهم الحسين بن عبيد الله ، وأحمد بن عبدون ، وأبو طالب بن عرفة ، وأبو
الحسن الصفار ، وأبو على الحسين بن إسماعيل بن أشناس ، قالوا : حدثنا أبو المفضل
... تا آخر.
|
آن گاه روايات زيادى از أبي المفضل نقل
كرده.
پس معلوم مى شود كه جماعت أبي المفضل
اينان اند.
ودر ص ٨٦ جلد سوم «فصل كنى والقاب» اشخاص
ديگرى معرفى شده اند براى جماعت ، پس جماعت به حسب مروى عنه وحالات وازمنه شيخ
مستفاد است ، ودر همه آنها حسين بن عبيد الله هست.
ذكر
مواردى كه در آنها اسم حسين بن على بزوفرى در كتاب كفاية الأثر خزّاز برده شده است
١. در «باب ما جاء عن أبي هريرة ، عن
النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النصوص على الأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم أجمعين» حديث سوم به سند ومتن
زيرين ذكر شده است :
حدّثنا محمّد بن وهبان بن محمد البصري ،
قال : حدّثنا الحسين بن على البزوفري ، عن عبد الله بن مسلمة ، قال : أخبرنا عقبة
بن مكرم ، قال : حدّثنا عبد الوهّاب الثقفي ، عن يحيى بن سعيد ، عن محمد بن يعقوب
بن خالد ، عن أبي صالح السمّان ، عن أبي هريرة ، قال : خطبنا رسول الله صلىاللهعليهوآله فقال : من أراد أن يحيى
حياتي ويموت موتتي فليتول عليّ بن أبي طالب عليهالسلام
وبقيّة الأئمة من بعده.
فقيل : يا رسول الله ، فكم الأئمة بعدك؟
فقال : عدد الأسباط
.
٢. در «باب ما جاء عن أبي اُمامة أسعد
بن زرارة ، عن النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النّصوص على عدد الأئمة عليهمالسلام»
حديث سوّم كه آخرين حديث باب نامبرده است به سند ومتن زيرين بيان شده است :
حدّثني محمد بن وهبان بن محمد بن الهناي
البصري ، قال : حدّثنا الحسين بن على البزوفري ، قال : حدّثنا علي بن العباس ، عن
أبي سلمان الضبّي ، عن أبي اُسامة
قال : قال
__________________
رسول الله صلىاللهعليهوآله : لا يقوم السّاعة حتى
يقوم قائم الحقّ منّا ، وذلك حين يأذن الله عزّ وجلّ ، فمن تبعه نجا ، ومن تخلّف
عنه هلك ، فالله الله عباد الله! آسوه ولو على الثّلج ؛ فإنّه خليفة الله.
قلنا : يا رسول الله ، متى يقوم قائمكم؟
قال : إذا صارت الدّنيا هرجاً ومرجاً ، وهو
التّاسع من صلب الحسين عليهالسلام
.
٣. در «باب ما جاء عن وائلة بن الأسفع ،
عن النّبي صلىاللهعليهوآله
في النّصوص على الأئمة الاثني عشر عليهمالسلام»
حديث چهارم كه آخرين حديث باب نامبرده است به سند ومتن زيرين نقل شده است :
أخبرنا أبو عبد الله الحسن بن محمد بن
سعيد ، قال : حدّثنا الحسين بن عليّ البزوفري ، قال : حدّثنا موسى بن إسحاق
الأنصاري ، قال : حدّثنا عليّ بن الحسن ، قال : حدّثنا عيسى بن يونس ، قال : حدّثنا
ثور ـ يعني ابن يزيد ـ عن خالد بن سعدان ، عن وائلة بن الأسفع ، قال : قال رسول
الله صلىاللهعليهوآله
: انزلوا
أهل بيتي بمنزلة الرّأس من الجسد ، وبمنزلة العينين من الرّأس ، وإنّ الرّأس لا
يهتدي إلّا بالعينين ، اقتدوا به من بعدى لن تضلّوا. فسألنا عن الأئمة ، فقال : الأئمة
بعدي من عترتي. وقال : من أهل بيتي عدد نقباء بني اسرائيل
.
٤. در «باب ما جاء عن سعد بن مالك ، عن
النبيّ صلىاللهعليهوآله
على الأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم أجمعين» يك حديث ، نقل شده وبه سند ومتن
زيرين است :
حدّثنا محمد بن وهبان بن محمد البصري ، قال
: حدّثنا الحسين بن عليّ البزوفري ، قال : حدّثني عبد العزيز بن يحيى الجلودي
بالبصرة ، قال : حدّثني محمّد بن زكريا العلاني ، عن احمد بن عيسى بن زيد ، قال : حدّثني
عمرو بن عبد الغفار ، عن أبي نضرة ، عن حكيم بن جبير ، عن علىّ بن زيد بن جذعان ، عن
سعيد بن المسيّب ، عن سعد بن مالك أن النبيّ صلىاللهعليهوآله
قال : يا
عليّ ، أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي ، تقضي ديني ، وتنجز
عدتي ، وتقاتل بعدي على التأويل كما قاتلت على التنزيل.
يا
علىّ ، حبّك إيمان ، وبغضك نفاق ، ولقد نبّأني اللّطيف الخبير أنّه يخرج من صلب
الحسين تسعة من الأئمة معصومون مطهرون ، ومنهم مهدي هذه الاُمّة الذي يقوم بالدّين
في آخر الزّمان
__________________
كما
قمت به في أوّله .
٥. در «باب ما جاء عن أبي قتادة الحارث
بن الرّبعي عن النّبيّ صلىاللهعليهوآله
في النصوص على الأئمة الاثني عشر عليهمالسلام»
حديث دوم را به سند ومتن زيرين روايت كرده است :
حدّثنا محمد بن وهبان بن محمد البصري ، قال
: حدّثنى الحسين بن علي البزوفري ، عن عبد الله بن تمام الكوفي ، قال : حدّثنا
يحيى بن عبد الحميد ، قال : حدّثنى الحسين بن أبي برد ، عن يحيى بن يعلى ، عن عبد
الله بن موسى ، عن يحيى بن منقذ ، عن أبي قتادة قال : سمعت رسول الله صلىاللهعليهوآله يقول : كيف تهلك اُمّة أنا
أوّلها ، واثنا عشر من بعدي أئمتها ، وإنّما يهلك في ما بين ذلك منح الهرج ، ولست
منهم ولا هم منّي .
٦. در «باب ما روي عن أمير المؤمنين علي
بن أبي طالب عليهالسلام
عن النبيّ صلىاللهعليهوآله
في النّصوص على الأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم أجمعين» حديث هفتم به سند ومتن
زيرين روايت شده است :
أخبرنا محمد بن عبد الله الشيباني ، قال
: حدّثنا الحسين بن علي البزوفري ، قال : حدّثنا يعلى بن عباد ، قال : حدّثنا شعبة
، عن سعد بن إبراهيم بن سعد بن مالك ، عن أبيه ، عن عليّ عليهالسلام ، قال : قال رسول
الله صلىاللهعليهوآله
: ما
من أهل بيت فيهم من اسمه اسم نبيّ إلّا بعث الله عزّ وجلّ إليهم ملكاً يسدّدهم ، وإنّ
من الأئمة بعدي من ذرّيتك من اسمه اسمي ، ومن هو سميّ موسى بن عمران ، وإنّ الأئمة
بعدي كعدد نقباء بني إسرائيل ، أعطاهم الله علمي وفهمي ، فمن خالفهم فقد خالفني ، ومن
ردّهم وأنكرهم فقد ردّني ، وانكرني ، ومن أحبّهم فهو من الفائزين يوم القيامة
.
در ص ٢٠٧ از جلد يازدهم بحار
روايتى از غيبت طوسى
بدين نهج نقل كرده :
الغضائري ، عن البزوفري ، عن أحمد بن
إدريس ، عن ابن عيسى ، عن ابن فضل ، عن ابن بكير ، عن زرارة ، قال : قال أبو جعفر
[عليهالسلام]
ـ وذكرنا حمران بن أعين ـ فقال : لا يرتدُّ والله ابداً ، ثمّ أطرق هنيئة ثم قال :
أجل لا يرتد والله ابداً.
راجع به استرحام ودلالت آن بر جلالت در
ص ١٤ از باب الهمزة از روضات الجنات
__________________
در مقام اثبات جلالت
احمد بن الحسين بن عبيد الله الغضائري گفته در ضمن استدلال بر مقصود ومدّعاى خود :
|
ثمّ
كفاية طلب الرحمة عليه من أجلّاء الطّائفة بعد كونه عند أكثرهم عديل التعديل
وأمارة التمويل وخصوصاً مع كثرته ولا سيما من مثل النجاشي والشيخ وغاية احتياطه
في أمر الديانة .. الى آخر العبارة كه بايد كاملاً ملاحظه شود.
|
مطلب
شريف [ذكر بزوفر در كلمات ياقوت]
ياقوت حموى در دو مورد از «بزوفر» در
معجم نام برده است :
اول : در حرف باء مستقلاً .
ودوم : در حرف ميم
در معرفى حدود موفّقى (نام نهرى است) ، وگويا در مراصد نيز در همين دو مورد گفته
باشد ، من خود به استقصاى اين موضوع نپرداخته ام ، ليكن چنان كه از فهرست نسخه
مطبوعه در اروپا بر مى آيد فقط در همين دو مورد نام بزوفر در اين دو كتاب ذكر شده
است ، در مراصد در ص ٣٨٨ گفته :
|
الموفقي
: ـ بالضم ثمّ الفتح ـ منسوب الى الموفق أبي أحمد بن المتوكل والد المعتضد ، نهر
كبير أعلاه بروض وقصبته أسفله خسرو اسابور قريب واسط ، وخسر أفروز .
|
أقول : بروض مصحف بزوفر
، والحمد لله على ما رزق التوفيق والظفر بوجدانه.
[شرح
حال أبو جعفر محمد بزوفرى]
در شرح حال أبو جعفر محمد بن الحسين بن
على بن سفيان بزوفرى قدسسره
است :
بايد دانست نظر به اين كه صاحب عنوان در
تراجم به طور مستقيم مذكور نيست ودر كتب جرح وتعديل عنوان مستقلّى ندارد وبنابراين
شايد برخى از قاصرين به شرح حال او پى نبرده وجلالت او را به جهت مذكور در نيابند واو
را از جمله مجهولين به شمار
__________________
آورند ، نگارنده به
طور تفصيل به ترجمه احوال او مى پردازد :
از جمله كسانى كه تا حدّى تصريح به
جلالت واعتماد بر روايت اين شخص نموده است شيخ طريحى صاحب مجمع البحرين قدسسره است كه در كتاب جامع
المقال از او اسم برده وبه روايتش اعتماد نموده است ، ونگارنده ، عبارت آن مرحوم
را عيناً درج مى نمايد وعين عبارت او در فوائد كتابِ مذكور اين است :
|
الفائدة
الثامنة : في بيان من كثرت عنهم الرّواية ولا ذكر لهم في كتب الجرح والتّعديل ،
وهم جماعة ؛ منهم أبو الحسين عليّ بن أبي جيّد الذي كثرت رواية الشيخ عنه ، حتى
آثر الشيخ الرّواية عنه غالباً على الرواية عن المفيد ؛ لإدراكه محمّد بن الحسن
الوليد وروايته عنه بغير واسطة بخلاف المفيد. ومنهم الحسين بن الحسن بن أبان شيخ
محمد بن الحسن بن الوليد ؛ فإنّ الرواية كثرت عنه ، ولم يذكر له حاله بمدح ولا قدح.
ومنهم
أحمد بن محمد بن يحيى العطّار شيخ الصدوق ، وهو ممن يروي عنه كثيراً بتوسّط سعد
بن عبد الله بن أبي خلف.
ومنهم
أحمد بن محمد بن الحسن الوليد الذي كثرت رواية الشيخ عن المفيد عنه ، ولا ذكر له
في توثيق ولا غيره ، وانما ورد التوثيق في أبيه دونه.
ومنهم
محمد بن عليّ ما جيلويه الذي أكثر الصدوق عنه الرّواية.
ومنهم
أحمد بن عبدون.
فهؤلاء
المشايخ وأضرابهم ممن يقوى الظنّ بصدق نقهم وحسن التعويل على روايتهم ؛ لاعتناء
أعاظم مشايخنا بشأنهم وأخذ الرّواية عنهم ، وحكم المتأخّرين من أصحابنا بصحّة
الطّرق المشتملة عليهم منضماً الى أخذ روايتهم من السّلف المستفاد صحّة طرقهم من
الأمارات والقرائن كما مرّ القول فيه مفصّلاً ، فذلك ونحوه كافٍ فيما نحن فيه ،
والله أعلم بحقائق الأحوال .
|
نگارنده گويد : اگر چه در اين عبارت ، نامى
از صاحب عنوان نبرده است ، ليكن چنان كه از وجه استدلال او به نظر مى آيد كه مبناى
توثيق بر اعتناى اعاظم مشايخ است به شأن
__________________
ايشان وبر اخذ روايت
است از ايشان وبر حكم متأخّرين علما ـ قدّست أسرارهم ـ به صحّت آن طرق است كه بر
ايشان مشتمل مى باشد ، پس معلوم شد كه مدار اعتماد بر مشايخ نامبرده بر اين است ومشايخ
نام نبرده اگر همين حال را داشته باشند ، لا محاله داخل اين حكم خواهند بود.
بنابراين به آنها نيز به طور عموم تصريح
كرد وفرمود : فهؤلاء المشايخ وأضرابهم. كلمه «أضرابهم» همين معنى را مى رساند.
پس از ثبوت اين مقدمه مى گوييم : در
خاتمه كتاب مذكور كه در بيان امورى است گفته :
|
الثالث
: في بيان من روى عنهم من المشايخ ، فمن مشايخ محمد بن يعقوب الكليني : محمد بن
يحيى العطار ، محمد بن إسماعيل ، أحمد بن محمد الكوفي ، أحمد بن محمد بن قولويه
، أحمد بن إدريس ، الحسين بن محمد الأشعري ، الحسين بن الحسن العلويّ ، علي بن
إبراهيم ، داوود بن كورة ، حميد بن زياد ، علي بن محمد بن عبد الله ، أحمد بن
محمد ، علي بن موسى الكمنداني.
ومن
مشايخ الشيخ المفيد : محمد بن أحمد بن داوود شيخ الطائفة وفقيههم ، وجعفر بن
محمد بن قولويه الثقة ، وأبو عبد الله الحسين بن علي بن شيبان القزويني ، ومحمد
بن علي بن الحسين بن علي بن بابويه ، والحسن بن حمزة العلوي الجليل الفقيه ،
وأحمد بن محمد بن الحسن الوليد ، ومحمد بن الحسين بن سفيان.
ومن
مشايخ الطوسي : محمد بن محمد بن النّعمان الملقّب بالمفيد الثقة ، وأحمد بن
عبدون المعروف بابن الحاشر ، والحسين بن عبيد الله الغضائري ، وأبو الحسين بن
أبي جيّد القمي الذي كثرت رواية الشيخ عنه ، وأحمد بن محمد بن موسى المعروف بابن
الصلت. انتهى.
|
نگارنده گويد : مقصود از محمد بن الحسين
بن سفيان همانا صاحب عنوان «بزوفرى» است وپس از ثبوت مقدمه سابقه ـ كه دلالت روايت
مشايخ بر حسن حال واعتماد راوى غير معدّل باشد ـ مى گوييم كه : شبهه اى براى احدى
باقى نمة ماند در تصريح اعتماد اين بزرگوار نسبت به صاحب عنوان ، ونيز جاى ترديد
نيست در اين كه مراد از محمد بن الحسين بن سفيان همانا بزوفرى است ؛ زيرا احدى به
غير از اين شخص در ميان تمام
راويان ما پيدا نمى
شود كه به اين اسم ورسم از حيث اسم شخصى وأبى وجدى باشد تا براى اين تعبير مصداق
واقع بوده واين معنى وسيله توقف به جهت حصول اشتراك باشد.
بارى منظور از نقل كلام طريحى بتفصيله
در هر دو مورد تماميّت فايده آن دو كلام واهميّت آن بوده كه بطولهما نقل گرديد.
وديگر از كسانى كه به طور مستقل از صاحب
عنوان نام برده اند خاتم المحدّثين حاج ميرزا حسين نورى قدسسره است كه در مستدرك از
اين شخص نام برده ، ودر موقع تعداد مشايخ شيخ مفيد قدسسره
در ثالث مستدرك
گفته است :
|
مب
ـ أبو جعفر محمد بن الحسين البزوفري كما في امالى أبي على مكررّاً عن والده ، عن
المفيد ، عنه ، مع الترحم عليه ، وهو ابن أبي عبد الله البزوفري .
|
وديگر از كسانى كه به توثيق وفقاهت صاحب
عنوان تصريح كرده عالم او حد وفاضل ارشد شيخ محمد لعلى سهورى قدسسره است كه در فصل عاشر
از باب اول از كتاب شريف عدّة الخلف في عدّة السّلف كه از نفايس كتب ترجمه وشرح
حال است بيت زيرين را در حق او سروده وگفته :
والخالدي شيخنا البزوفري
|
|
محمد نجل الحسين الأكبر
|
وعالم مزبور در اول كتاب خود گفته كه :
من در اين كتاب از فقهاى عدول نام خواهم
برد واز غير اينها صرف نظر خواهم كرد وهر چه ذكر مى كنم وهر كه را نام مى برم در
نظر من بدين دو وصف متّصف بوده است وآنچه راجع به اين قسمت است عيناً نقل مى كنم تا
ناظر به اين نسخه ، دل واپس نماند.
در مقدّمه كتاب بعد از بياناتى گفته :
لكنّ من أعدّهم في العدّة
|
|
هم فقهاء الدين في ذي المدّة
|
قد حدت عن غير الفقيه فيها
|
|
واترت من فيها غداً فقيها
|
__________________
آن گاه مطلب را سوق داده تا آن كه گفته
:
والمتجزّي الناقص اجتهاده
|
|
أسقط من أورادنا إيراده
|
كذا الذي ما أحرزت عدالته
|
|
أو كان عدلاً ثمّ ساءت حالته
|
وعنوان فصل عاشر عبارت زيرين است :
|
الفصل
العاشر : في ذكر الأكابر الأكملين الأجلّة الأنبلين فقهاء الملّة في المئة
الرّابعة من هجرة سيّد المرسلين صلىاللهعليهوآله.
|
ليكن شرح حال وترجمه خود صاحب عنوان
كاملاً براى ما روشن نشده است ، اگر چه كتاب واثر او بزرگ ترين شاهد عدل بر جلالت
اوست وتا حدّى وصف او را از بعضى از علما شنيده ام ، مع ذلك از خدا خواستارم كه
بيشتر از اين معرفت نسبت به حال اين مرحوم به ما اعطا فرمايد.
بنابراين احراز جلالت ووثاقت موثّق اين
توثيق كاملاً بر عهده خواننده اين كتاب است وبعد از آن ، شبهه اى باقى نخواهد ماند
، وعبارات فوق از خطّ خود آن مرحوم كه به وسيله بعضى از رفقايش به ما رسيده ونسخه
منحصر به فرد بود درج گرديد.
وديگر از كسانى كه از صاحب عنوان نام
برده وتصريح به راوى بودن او به دعاى ندبه كرده است شاگرد مرحوم محدّث نورى ، حاج
شيخ عبّاس قمى قدسسره
است كه در كتاب هديه الأحباب في المعروفين بالكنى والألقاب در ذيل عنوان البزوفري
گفته :
|
لبزوفري
شيخ ثقه جليل أبو عبد الله حسين بن على بن سفيان صاحب كتب است ، روايت مى كند از
او تلعكبرى واو والد محمد است كه دعاى ندبه معروفه را در كتاب خود ايراد فرموده.
|
نظر به آن نگارنده از اوايل حال در صدد
تحصيل وبه دست آوردن مطالب راجعه به اين دعا وسند آن بود ، با محدّث نامبرده هم در
مشهد وهم در قم ملاقات نموده واستفسار مأخذ نقل نسبت مذكور را پرسيدم كه آيا از
سند دعا برداشته اند يا از جاى ديگر؟
در هر دو ، مهلت خواستند كه مراجعه كرده
ومأخذ نقل را بگويند ، ليكن نتوانستند آن را به دست بياورند رحمهالله.
در اول مناقب در مقام بيان اسانيد كتب ،
صاحب عنوان يعنى حسن بن حمزه را در جزء
جزء علماى مسلّم
وبسيار جليل القدر شيعه معرفى كرده است وعبارت او اين است : در ص ٨ از چاپ دوم وص
٩ از چاپ اول :
|
وأمّا
أسانيد كتب ابن شاذان وابن فضال وابن الوليد وابن الحاشر وعلي بن ابراهيم والحسن
بن حمزة والكليني والصفواني والعبدكي والفلكي وغيرهم ، فهو على ما نصّ عليها أبو
جعفر الطوسي في الفهرست .
|
ودر ص ٢١١ از همين جلد اوّل
در «باب فيما روته الخاصّة» گفته ـ يعنى فيما روته الخاصّة بالنسبة الى إمامة
الأئمة والنّص عليهم ـ : وروى المفيد محمد بن النعمان وأبو جعفر الكليني والحسن بن
حمزة العلوي ، عن الباقر [عليهالسلام]
، عن جابر أنّه قال : دخلت على فاطمة عليهاالسلام
وذكر حديث اللّوح.
ودر ص ٥٥٦ در فصل في أنّه خير الخلق بعد
النّبي [صلىاللهعليهوآله]
گفته :
الحسن بن حمزة العلوي :
جاء إلينا في الخبر
|
|
بأنّه خير البشر
|
فمن أبى فقد كفر
|
|
بفضل من يفاضل
|
عالم جليل محمد جعفر بن محمد حسين قدسسره كه بر حسب تصريح
خودش از شاگردان علّامه مجلسى قدسسره
بوده تهذيبى متناً وهامشاً به خطّ شريف خود نوشته ودر سال هزار وصد وپانزده از
كتابت آن فارغ شده ، چنان كه خودش گفته :
|
وكتبت
بيدي الوازرة في السّابع والعشرين من شهر شعبان المعظّم من شهور خكس عشرة ومئة
والف (١١١٥) من الهجرة المقدّسة النبوية عليه وآله التحية.
|
عالم نامبرده متعهّد شده كه هر چه حاشيه
بر اين كتاب شريف نوشته شده ودر دسترس باشد در اين نسخه نقل نمايد.
وبراى ارباب حواشى ، رموزى قائل شده وتصريح
كرده به اين كه هر چه از علّامه مجلسى است به رمز «م ق ر» امضا شده ؛ وهر چه از
پدر بزرگوار اوست به رمز «م ت ق»
__________________
امضا گرديده است ، واين
عين عبارت اوست بعد از ذكر نامش در سابق :
|
فما
كان من شمائم قريحته فرمزه «م ق ر» وما كان من نتائج أفكار والده العلّامة فرمزه
«م ت ق» .. الى آخر عبارته.
|
پس در حاشيه قول شيخ طوسى قدسسره در آخر كتاب كه بيان
طرق خود را نسبت به روايات مرسله مى كند تا از حد ارسال بيرون شود ، عبارت ذيل را
به امضاى «م ق ر» كه عبارت از علّامه مجلسى باشد نقل كرده است.
قول شيخ طوسى اين است :
|
وما
ذكرته عن أحمد بن إدريس فقد رويته بهذا الإسناد عن محمّد بن يعقوب ، عن أحمد بن
إدريس ، وأخبرني به أيضاً الشّيخ أبو عبد الله محمد بن محمّد بن النعمان ،
والحسين بن عبيد الله ، جميعاً عن أبي جعفر محمّد بن الحسين بن سفيان البزوفري ،
عن أحمد بن إدريس ... الخ .
|
وعبارت علّامه مجلسى قدسسره اين است :
|
لعل
فيه سهواً ، والظّاهر أحمد بن جعفر بن سفيان الثّقة ؛ لأنّه قال في الفهرست في ترجمة أحمد بن إدريس : أخبرنا
بسائر
رواياته الحسين بن عبيد الله ، عن أحمد بن جعفر بن سفيان البزوفري ، عنه. وقال
في رجاله في ترجمة أحمد بن جعفر : كن يروي عن أبي علي الأشعري ، أخبرنا عنه
محمّد بن محمّد بن النعمان والحسين بن عبيد الله ، لكن في الاستبصار ايضاً كما
هنا ، فهو مجهول (م ق ر) غفر له.
|
نگارنده گويد : در حاشيه استبصار خطّى
نيز همين حاشيه را نوشته وبه جاى «في الاستبصار» : في التهذيب گذاشته ودر نسخه اى
كه پيش أقاى تقوى بود ديدم وامضاى «م ق ر» را نيز داشت وشايد در استبصار چاپى نيز
طبع شده است.
(عيد اضحى از سنه ١٣٦٣ هجرى).
پس معلوم شد كه در تهذيب واستبصار ، همين
حاشيه مجلسى هست.
__________________
نگارنده گويد : عالم جليل صاحب تحقيقات
نفيسه مولى عبد النبيّ كاظمى قدسسره
در كتاب شريف تكملة الرجال كه حاشيه بر نقد الرجال تفريشى است ، در حاشيه قول
تفريشى كه عيناً نقل مى شود عبارت آينده را گفته است :
قول تفريشى اين است در بيان ترجمه أحمد
بن إدريس : أحمد بن إدريس بن أحمد أبو عليّ الاشعريّ القميّ ، كان ثقة فقيهاً في
أصحابنا كثير الحديث صحيح الرّواية. [له] كتاب النّوادر ، روى عنه أحمد بن جعفر بن
سفيان ، مات بالقرعاء في طريق مكّة سنة ستّ وثلاثمئه «جش». [كذا]. كان ثقة في
أصحابنا كثير الحديث صحيحه ، وله كتاب النّوادر ، روى عنه أحمد بن جعفر بن سفيان
البزوفري «ست» «لم» «جخ» ، ... وروى عنه محمد بن يعقوب الكليني كثيراً .
وعبارت شيخ عبد النبىّ قدسسره در اين موضع اين است
:
|
قوله
: احمد بن إدريس : روى عنه محمّد بن الحسين البزوفري ، قال : الصالح : كان ثقة.
انتهى .
|
وعبارت شيخ عبد النبىّ قدسسره در حاشيه اين كلام
به قرار زيرين است :
|
قوله
: وكذا الى أحمد بن إدريس ، أي صحيح ، وللشيخ إليه طرق ذكر منها المفيد والحسين بن عبد الله ، عن أبي جعفر محمّد بن الحسين بن
سفيان البزوفري ، عنه.
قيل
: لعلّ فيه سهواً ، والظاهر أحمد بن جعفر بن سفيان الثّقة ؛ لأنّه قال في «ست»
في ترجمة أحمد بن إدريس : أخبرنا برواياته الحسين بن عبد الله عن
|
__________________
|
أحمد
بن جعفر بن سفيان البزوفري ، عنه.
وقال
في رجاله في ترجمة أحمد بن جعفر ... الى آخر ما تقدّم في هذه الترجمة.
ثمّ
قال : فهو مجهول. انتهى.
وهو
حسن ، إلّا أن الأظهر أنّه مجهول ؛ لتكرّر ذكره كذلك في المشيخة كما في طريقه
الى محمد بن أحمد بن يحيى ، وإلى أحمد بن محمد بن عيسى.
ويحتمل
أن يكون الحسين بن سفيان البزوفري أبو عبد الله ، وسيذكر في طريقه الى
الحسن بن محمد بن سماعة ، وهو الذي ذكره الرجاليّون بعنوان الحسين بن علي بن
سفيان البزوفري.
ويؤيّده
اتّحاد الطّريفق والمرتبة ، لكن سهو القلم على كلا الاحتمالين.
|
نگارنده گويد : صاحب عبارت كه مصدَّر به
قيل است علّامه مجلسى است چنان كه گذشت ، وعدم تصريح شايد به جهت عدم اطلاع او بر
بودن آن از علامه مجلسى است.
عالم جليل شيخ محمد جعفر استرآبادى
معروف به شريعتمدار رساله كوچكى در شرح مشيخه تهذيب واستبصار دارد كه آن رساله به
خط مؤلف فعلاً در نزد نگارنده موجود است كه در آن رساله در اين جا گفته :
|
وما
ذكرته عن أحمد بن إدريس فقد رويته بهذا الإسناد مشيراً الحسين بن عبيد الله وأبي
الحسين بن أبي جيد القميّ ، عن محمّد بن يعقوب ، عن أحمد بن إدريس ، وأخبرني
أيضاً الشّيخ أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان ، والحسين بن عبيد الله ،
جميعاً عن أبي جعفر محمّد بن الحسين بن سفيان البزوفري ، عن أحمد بن ادريس.
أقول
: هذا الطريق أيضاً كما في «ط» عن «مته» صحيح ؛ لكون حسين بن عبيد الله من مشايخ الإجازة للشيخ
الطوسي وموصوفاً بأنّه كثير السماع عارف بالرجال له تصانيف ، شيخ الطائفة.
ولا
ريب في استفادة الوثاقة من ذلك.
|
__________________
|
وإما
محمّد بن يعقوب فهو أجلّ من أن يوصف ؛ فإنّ وثاقته وجلالته أشهر من وثاقة الشيخ
المفيد محمّد بن محمّد بن النّعمان ، وإن كانا معاً من اُمنياء الرحمن.
وعدم
ذكر البزوفري في الرجال غير قادح في الصحّة ؛ لكفاية صحّة الطريق الأول.
اعلم
أنّ طريق الشيخ في الاستبصار الى أحمد بن إدريس أيضاً هذا الطريق ، فطريقه إليه
في الكتابين موصوف بالصّحة. انتهى.
|
[در مقدار افاده
ترضّى وترحّم]
راجع به ترضّى وترحّم واين كه آيا اين
دو مفيد چه معنى اند وكدام يكى از اين دو بر ديگرى برترى دارد؟ در كتاب قوامع
الفصول
گفته :
وفيه : أنّ هذا ونظائره من قولهم «قدسسره» ونحوه من ألفاظ
الترحم وإن وضعت له لغة واُريد في موارد استعمالاتها أيضاً ، إلّا أنّ هذا نوع
تعظيم وتكريم وثناء ، فكأنّه تصريح بأنّه كذلك بلسان الإنشاء لا الإخبار ؛ لنكتةٍ
غير خفيّة ، فلا تخلو عن ظهورٍ في التوثيق.
يعنى قول علما ـ رضوان الله عليهم ـ پس
از ذكر كسى لقظ «رحمهالله»
را ، بر امامى بودن او دلالت مى كند ، گفته اند : واما ثقه بودن او را دلالت نمى نمايد
، ليكن به نوعى از مدح اشعار مى كند ؛ چنان كه به اين معنى شهادت مى دهد مخصوص
كردن علما ذكر ترحم را به برخى از اشخاص ، وبه همه آنها تعميم نمى دهند.
اين قول ، صحيح نيست ؛ به دليل اين كه
اين عبارت ونظاير آن از الفاظ ترحم اگر چه در لغت براى ترحم ورحمت طلبيدن وضع شده ودر
موارد استعمالات آنها نيز همين معنى اراده گرديده ومى گردد ، الّا اين كه اين
تعبيرات نوعى تكريم وتعظيم وثنا است ، پس گويا آنها تصريح به تكريم وتعظيم وثنا
است به لسان انشاء ودعا ، نه به زبان اِخبار ؛
__________________
براى نكته اى كه در
نزد اهلش پوشيده نيست ، پس از ظهور در توثيق خالى نخواهد بود.
در معارج الأحكام
گفته :
والظاهر أن الرواية عن غير واحدٍ أو عن
رهط ممّا يفيد استفاضة الخبر ، ويلحقه بالحسان ، ويخرجه عن الإرسال ، وكذا ذكر
الثقة الجليل واحداً من الرواة مع «الرحملة» ، وأقوى منه «الرضيلة» ؛ فإنه مفيد
للمدح ، والأخير أقوى في الدلالة على علو الشأن ورفعة الدرجة ؛ يعلم ذلك بالتتبّع
في مستعملات الألفاظ ومقاماتها بعد تحديق اللحاظ ، حتى أن السيد الداماد عدّ
أمثاله من التصريح بكونه ثبتاً من الأجلاء ، وحكم بصحة الحديث من قبله.
سيّد جليل آقا سيّد محسن اعرجى كه از
مشاهير محققين متأخرين است در اوايل كتاب شريف عدّة الرجال گفته : ثمّ هنا أمارت
تدلّ على وثاقة الراوي ، واُخرى تدلّ على مدحه ، فمن الاُولى اتّفاق الكلمة على
الحكم بصحة ما يصح عنه ... ـ إلى أن قال : ـ ومنها (أي من القرائن الدالّة على
الوثاقة)
ترضّى الأجلّاء عنه وترحمهم عليه ، وهذا كما ترى الكليني والصدوق والشيخ يترحمون
على ناس ويترضّون عنهم ، فتعلم أنّهم عندهم بمكانة من الجلالة بدليل أنّهم ما
زالوا يذكرون الثقات والأجلّاء ساكتين ، وربّما كان الترحّم والترضّى بخصوصيّة
اُخرى كالمشيخة ونحوها.
وكيف كان فما كان ليكون إلّا عن ثقة
يرجع إليه الأجلّاء ـ انتهى المقصود من كلامه بعينه ـ.
نگارنده گويد : محمد بن سفيان بزوفرى
مصداق تمثيل اين خصوصيّت است ؛ زيرا در دو مورد روايت او كه در أمالى ابن الشيخ
نقل شده ، ما قبل اين راوى ، شيخ مفيد وما بعد او حسين بن سفيان جليل القدر ثقه
است ، وبا وجود اين ، ذكر ترحم به صاحب عنوان اختصاص يافته وظاهر آن است ترحم هم
از مفيد باشد ؛ زيرا شخص نامبرده از مشايخ اوست ، والله أعلم.
__________________
عالم جليل محمّد اسماعيل بن الحسين بن
محمّد رضا قدسسره
در كتاب زوائد وفوائد كه در رجال ودرايه است در ضمن سوق ادلّه نسبت به جلالت ووثاقت
«أحمد بن الحسين بن عبيد الله الغضائري» صاحب رجال معروف به رجال غضائرى گفته :
|
وقد
سبق منه ما يفيد توثيقه من قوله كما قال الشّيخ ابن الغضائري رحمهالله
؛ فإنّ الشّيخ عند بعضهم من ألفاظ التّعديل خلافاً للشّهيد الثاني في دراية الحديث
، وكذا طلب الرحمة عندهم عديل التوثيق كما صرّح به بعض متأخّرينا في غير موضع من
كتابه ، ولا أقلّ من إفادتها الاعتبار.
|
شارح گويد : ضمير كلمه «منه» به علّامه
بر مى گرديد كه در سابق كلام مزبور نامش برده شده ، وعبارت او در حق جابر بن يزيد
جعفى اين است :
|
والأقوى
عندي التوقف فيما يرويه هؤلاء عنه كما قاله الشيخ ابن الغضائري رحمهالله
.
وبحث
در جابر بن يزيد جعفى در كتابِ نامبرده شده منتهى به مورد بحث بودن ابن الغضائري
گرديده است :
قال
الفاضل القهباني (المولى عناية الله) قدسسره كما نقل عنه (والناقل صاحب زوائد
وفوائد) في حاشيه مجمع الرجال :
لا
يخفى عليك أنّ السيدين
استرحم لأحمد هذا ولأبيه الحسين ـ رحمهماالله ـ خمس مرات ، حيث ينقل في كتابه في
البنوانات
وفي الخاتمة ، وكذلك الشيخ الطوسي في خطبة فهرسته ، وهو مع الشيخ النجاشي كما
ذكراه صريحاً أو كناية ذكراه مع طلب الرحمة ، ومع التتبع التام في مواضع ذكره
يعرق نهاية اعتباره عندهم ؛ حيث إنه شيخ في هذه الطائفة وشيخ الشيخ والنجاشي
وعالم عارف جليل كبير في الطائفة ، منها في ترجمة أحمد بن الحسين بن عمر ، وفي
حبيب بن أوس ، وفي علي بن الحسن بن الفضال و
|
__________________
|
في
علي بن محمد بن شيران ، وغيرها ، فدلّ على جلالة الرجل في أقواله وغيرهما فيعتبر
مدحه وذمّه.
إلى
هذا كلامه رفع في عليين مقامه.
أقول
: وفي جميع هذه المواضع ذكره النجاشي مع طلب الرحمة له ، ونقل عنه على وجه يفيد
أنه كان شيخه ، وصرّح به في ترجمة ابن شيران حيث قال فيها : عليّ بن محمّد بن
شيران شيخ من أصحابنا ثقة صدوق ، له كتاب ، مات سنة عشر واربع مئة رحمهالله
، كنّا نجتمع معه عند أحمد بن الحسين رحمهماالله ، وكفاه فضلاً ونبلاً أن يكون له
تلميذان مثلهما فاضلان عالمان ثقتان عادلان يرويان وينقلان عنه ويعتمدان على
قوله الفاضل المجلسي ، وقد اعتمد عليه الشيخ الطوسي؟! وعدّ المعتمدين عليه ،
وحقَّق مراده غاية التحقيق ، فمن أراد كلامه فليراجع كتابه.
وقال
أيضاً في ترجمة هذا الشيخ الجليل قبل ما نقلناه عنه : ومن تصفّح كتاب النّجاشي
في الرّجال عنَّ له أنّ أحمد بن الحسين الفضائري عظيم عنده جليل قدره ؛ حيث إنّه
لم يذكره في كتابه إلّا مقروناً بالرحمة ، ولم يعهد منه ذلك بالإضافة الى سائر
أشياخه ، بل كثيراً ما يذكرهم بدون الاقتران بالرحمة والرّضوان ، حتى أنّه ذكر
أبا أحمد هذا الحسين بن عبيد الله وهو من أجلّاء أشياخه وعظمائهم في مواضع كثيرة
من كتابه هذا ، ونقل عنه كثيراً مجرّداً عن التعظيم وطلب الرحمة له إلّا نادراً.
وبالجملة
: إنه قد أكثر النقل منه
في كتابه المعتمد عليه الطّائفة عنه وعن والده الحسين ، وكان قد تلمّذ عندهما
وأخذ عنهما واستفاد عنهما
وصحبهما مدّة مديدة وعرف حالهما ، وهو في نفسه معتمد عليه في قوله ونقله ، ويعلم
جلالة قدره ونهاية ملاحظته في النقل وكثرة اعتباره عند الخاصة في الإخبار
والتوثيق والتوهين من كتابه وخصوصاً خطبته حيث أراد السيّد السند الشريف المرتضى
علم الهدى رضياللهعنه
هذا الجمع منه ، ومكّنه وقرّره فيه.
وقال
الفاضل آية الله العلّامة رحمهالله في الخلاصة : إنّه ثقة معتمد عليه عندي ،
|
__________________
|
له
كتاب الرجال ، نقلنا منه في كتابنا هذا وفي غيره أشياء كثيرة ، وله كتب أخر
ذكرناها في الكتاب الكبير.
فنقلّه
عن ابن الغضائري وإكثاره فيه دليل واضح على كونه ثقة عنده معتمداً عليه ؛ لأن
جلالة شأنه ورفعة مكانه تمنعه أن ينقل عن الضعفاء ؛ إذ النقل عنهم من جملة
القوادح والطعون ؛ كما لا يخفى على من مارس كتب الرّجال.
فإذا
كان مثل الشيخ الفضل النّجاشي معتمداً على قوله ونقله وجرحه وتعديله وناقلاً ذلك
عنه في كتابه كثيراً مسترحماً له كما ذكره ، فكيف لا يعتمد عليه المتأخرون؟
وهذا
منه أدلّ دليل وأعدل شاهد على توثيقه واعتماده عليه ، وإلّا فكيف كان يقبل ذلك
منه وينقله في كتابه الذي أمره الاسيد بتصنيفه وجمعه وتأليفه ، وكان في نظره
الشريف أن يعرضه عليه بعد إكماله.
فلو
كان ابن الغضائري ممن لا يعبأ به ولا بقوله ـ كما ظنّه الفاضل الملي التقي
المتقي المجلسي ـ لما كان النجاشي ناقلاً عنه في مثل هذا الكتاب ؛ لانّه كانت
غاية اهتمامه أن ينقل فيه عمّن علم أنّ السيد يعتمد عليه ويقبل قوله ؛ لأنه
كالعلّة الغائيّة لهذا الجمع والتأليف.
فهذا
وما ماثله قرائن واضحة على أن السّلف والخلف من علمائنا ـ رضوان الله عليهم ـ
كانوا يعتمدون على قوله ونقله وجرحه وتعديله ، وذلك لمن له قليل من الإنصاف ظاهر
، والله عزّ اسمه يعلم الضمائر والسرائر .
|
در
تحقيق لفظ بزوفرى وبيان اقوال علماى رجال در اين باب
در جلد اول مظاهر الآثار گفته :
البزوفري ـ بالباء الموحدة المفتوحة ، والزّاء
المعجمة المضمومة ، والفاء قبل الرّاء المهملة ـ اسمه الحسين بن عليّ بن سفيان بن
خالد أبو عبد الله البزوفري ، من ثقات أصحابنا.
از جمله اشتباهات مامقانى اين كه محمّد
بن أبي قرّه را غير از أبو الفرج محمد بن أبي قره معروف دانسته ؛ زيرا دو عنوان ، قرار
داده ودر دومى كلامى از ابن طاووس از اقبال نقل كرده : «وقد زكّاه أصحابنا وأثنوا
عليه ... الخ».
__________________
ص ٦٥ جلد دوم كه منطبق با شماره رديف
دوم است نه اول.
ودر ص ١٠ اقبال چاپ شيخ فضل الله ودر ص
... چاپ تبريز عبارت مذكور است وراجع به ابن أبي قرّه نيست ، بلكه مربوط به خود
صفوانى است كه صاحب كتاب تعريف مى باشد ، عصمنا الله من الزلل.
حاج شيخ عبد الله مامقانى قدسسره در كتاب مقباس
الهداية
در ضمن الفاظ دالّه بر مدح در ذيل بحث از قول ارباب رجال : «هو من مشايخ الإجازة» گفته
:
|
تذييل
: ليست شيخوخة الرّواية كشيخوخة الإجازة في إفادة الحسن أو الوثاقة ؛ كما نصّ
عليه بعض أساطين الفنّ ، والفرق بينهما على ما أفاده صاحب التكملة في ترجمة أحمد
بن محمذد بن الحسن بن الوليد أنّ الأوّل من ليس له كتاب يروى ولا رواية تنقل ،
بل يجيز
كتب غيره ، ويذكر في السند لمحض اتصال السند ، فلو كان ضعيفاً لم يضرّ ضعفه.
والثاني هو من تؤخذ الرّواية منه ، ويكون في الأغلب صاحب كتاب بحيث يكون هو أحد
من تستند إليه الرّواية ، وهذا تضرّ جهالته في الرواية ، ويشترط في قبولها
عدالته.
وطريق
العلم بأحد الأمرين هو أنّه إن ذكر له كتاب كان من مشايخ الرواية ، وإلّا كان من
مشايخ الإجازة على إشكال في الثاني.
أقول
: حيث إن الكلام مفيد جدّاً ننقل عبارة التكملة هنا بتمامه ، وهو أنّ مؤلّفه قال
في حاشية قول التفريشي (أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد .. الخ) : لمّا خلت كتب
الرّجال عن ذكره اضطرب المتأخرون في حاله ، فمنهم من صحح روايته وهو العلّامة
ولم يعلم وجهه ، وبعضهم اعترف بجهالته ، لكن جعله من مشايخ الإجازة لا من مشايخ
الرّواية ، وجعله وجهاً لتصحيح العلّامة.
والفرق
بينهما ان الأول ... ـ الى آخر ما مضى من مقباس المامقاني ، ثم قال بعد قوله في
الثاني : ـ فالحاصل أن العلامة المجلسي والسبزواري جعلاه من مشايخ الإجازة ، حيث
لم يذكر له كتاب مصنَّف.
قال
في الذخيرة : أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد وأحمد بن محمد بن يحيى العطار
كلاهما غير موثقين.
|
__________________
عالم جليل محمد حسن بن محمد جعفر
استرآبادى در جلد اول مظاهر الآثار در امر خامس از مقدمه جلد مذكور
از دوره كتاب مزبور كه در «بيان ما يتعلّق بمعرفة الأنساب وقواعدها ونبذ من
الألقاب التي لا بدّ من معرفتها للتميز بين رواة الأخبار ونقلة الآثار» است گفته :
|
والبزوفري
قد مرّ شرحه عن دالخبر المصحّف ، وانّه نسبة لأبي عبد الله الحسين بن سفيان
المجهول حاله ، ويطلق على أحمد بن جعفر بن سفيان والحسن بن علي بن زكريا وموسى
بن إبراهيم.
|
ودر موضع مشار إليه يعنى در خبر مصحَّف
گفته :
|
البزوفري
ـ بالباء الموحدة المفتوحة ، والزاء المعجمة المضمومة ، والفاء قبل الرّاء
المهملة ـ اسمه الحسين بن علي بن سفيان بن خالد أبو عبد الله البزوفري من ثقات
أصحابنا.
|
قوله عليهالسلام
«مؤلّف شمل الصلاح والرضا»
يعنى شمل صلاح الرعية ورضى الإله ، وذلك
يظهر من بعض الموارد ، مثلاّ در نامه اى كه ابن سعد به ابن زياد مى نويسد اين
عبارت هست : وفي هذا لك رضى وللاُمّة صلاح .
واز اين معلوم مى شود كه صلاح رعيت ورضاى
ملك يا خدا ، از عبارات متقابله ومستعمله با هم بوده كه اصطلاح بر آن جارى شده ، وتأييد
مى كند آن را اين بيت كه در معجم در احوال جمشيد ذكر شده :
صلاح العباد ورشد الاُمم
|
|
وأمن البرية من كل رغم
|
بشيئين ما لهما ثالث
|
|
بخرق الحسام ورفق القلم
|
ونامه ابن سعد در ص ٢٤١ ارشاد مفيد
مذكور است.
كشف عجيب [در تبديل
عبارت «وعرجت بروحه»]
آنچه در حل عبارت ندبه «وعرجت بروحه» به
نظرم مى رسد اين است كه عبارت «بروحه وبدنه» بوده است وتعبير به اين صراحت براى
تأكيد در عروج روح وبدن بوده است كه امام عليهالسلام
سدّ باب دعوى روحانيت تنها ويا جسمانيت تنها كه لازمه اين موت است فرموده
__________________
است ، ليكن كلمه «بدنه»
در نسخه ها «بد» نوشته شده بوده است لذا به «به» شبيه شده است ، وچون خوانندگان
توافقى در ميان «بروحه» و «به» نديده اند آن را حمل بر نسخه بدل كرده اند.
بنابراين در بعضى نسخه ها كه «بروحه» روشن
تر بوده ودر اول نوشته شده بوده است به آن قناعت كرده اند ، ودر بعضى ديگر به «به»
، واشتباه كلمه «به» به «بدنه» خيلى قريب به نظر مى آيد ؛ چه «بدنه» اگر اندكى سر وتهش
برود «به» خواهد بود ، واستعمال به روح وبدن در زيارات بيش از حدّ احصاست مانند : والسلام
على روحك وبدنك.
وممكن است كه «بد» كلمه «بدنه» به واسطه
بد نوشته شدن لام وواو ضم ، «خاء» كه رمز نسخه بدل است خوانده شده است. واين موجب
مزيد تغاير مقصود شده است.
خاتم المحدّثين حاج ميرزا حسين نورى قدسسره حكايت هشتادم از باب
هفتم النجم الثاقب
را بدين عبارت زيرين نقل كرده است :
|
حكايت
هشتادم : ثقه عدل امين آقا محمّد كه زياده از چهل سال است كه متولّى امر شموعات
حرم عسكريّين عليهماالسلام وسرداب شريف است ، وامين سيد استاد ـ
دام علاه ـ نقل كرد از والده خود كه از صالحات معروفات وتا كنون زنده است كه گفت
: روزى در سرداب شريف بودم با اهل بيت عالم ربّانى ومؤيّد سبحانى ملّا زين
العابدين سلماسى در آن ايّام كه مجاور سرّ من رأى بود به جهت بناى قلعه آن بلد ،
گفت : وآن روز روز جمعه بود وجناب آقاخوند مشغول شد به خواندن دعاى ندبه معروفه
وچون زن مصيبت زده ومحبّ فراق ديده مى گريست وناله مى كرد وما با او در
گريه وناله متابعت مى كرديم. پس در متن آن حالت بوديم كه ناگاه بوى عطرى وزيدن
گرفت ومنتشر شد در فضاى سرداب وپر شد هوا از بوى خوش به نحوى كه از جميع ماها
حالت را برد.
پس
همه ما ساكت شديم وقدرت سخن گفتن از ما رفت ومتحيّر مانديم تا اندك زمانى گذشت.
پس آن رايحه طيّبه مفقود شد وهوا به حالت اوّل برگشت
|
__________________
|
وبرگشتيم
به آنچه مشغول بوديم از قرائت دعا. چون به خانه مراجعت نموديم سؤال كردم از جناب
آقاخوند ملّا زين العابدين از سرّ آن بوى خوش.
فرمود
: تو را چه كار با اين سؤال؟ واز جواب من اعراض نمود.
وعالم
عامل متّقى آقا على رضاى اصفهانى ـ طاب ثراه ـ كه نهايت اختصاص به مولاى مزبور
داشت نقل كرد كه : روزى سؤال كردم از آن مرحوم از ملاقات كردن حجّت عليهالسلام
را؟ ودر حقّ او اين گمان داشتم ، مثل استاد او سيّد معظم بحر العلوم رحمهالله.
پس
همين واقعه را براى من نقل كرد بدون اختلاف.
|
نگارنده گويد : حكايت مذكور را در ص ٢٦٤
دار السّلام نيز نقل فرموده است ومعلوم مى شود كه در آن موقع كه دار السّلام را
تأليف مى نموده است مرحوم آقا على رضاى اصفهانى قدسسره
زنده بوده است ؛ زيرا در اين جا با اين عبارت تعبير مى كند :
|
وحدّثني
الأخ الصفيّ والعالم الوفيّ مصباح السّالكين الآغا على رضا الأصفهاني ـ أنجح
الله له الأماني ... ـ الخ.
|
ليكن وقت تأليف نجم الثاقب وفات كرده
بوده است كه به «طاب ثراه» تعبير نموده است.
ودر جنّة المأوى اين حكايت را حكايت ٣٣
(سى وسه) از حكايات كسانى كه به زيارت امام زمان در دوره غيبت مشرف شده اند قرار
داده (رجوع شود به ص ٢٧١).
[كرامات مولى زين
العابدين سلماسى]
از آقاى قزوينى شنيدم كه از مقابسات أبو
حيان در بيان بعضى از كرامات عالم جليل مولا زين العابدين سلماسى قدسسره است.
[رؤياى عجيبه]
خاتم المحدّثين محدّث نورى قدسسره در كتاب شريف دار
السلام
گفته :
|
عالم
عامل وقدوه ارباب فضايل وزين اقران واماثل ثقه صالح ميرزا محمّد باقر سلماسى ولد
مولى زين العابدين سلماسى قدسسره به من نقل نمود كه از جمله منامات
غريبه صادقه كه با واقع مطابقت نموده است رؤيايى است كه آن را والد
|
__________________
|
مرحوم
من ديده وجماعت بسيارى بر صدق آن شهادت نموده وبر مطابقت آن با واقع در آن زمان
واقف گرديده اند. وآن رؤيا اين است كه مرحوم والد قدسسره هنگامى كه از عتبات عاليات مسافرت
فرمود وامام ثامن علىّ بن موسى الرّضا عليهماالسلام را زيارت نمود ، در موقع مراجعت
برگشته ودر طهران نزول فرموده جمع كثيرى از اهالى تبريز وخوى وسلماس كه از
دوستان وخويشان وارادتمندان او بودند ، پيش او گرد آمدند ودرخواست نمودند كه
براى زيارت احباب وصله ارحام به صوب آذربايجان حركت فرمايد ودر هر شهرى از
شهرهاى نامبرده مدّت اندكى كه چند روز باشد بنماند تا علاقه مندان او از اهالى
آن مرز وبوم از وجود شريفش استفاضه نمايند.
آن
گاه به قرارگاه لازم التّعظيم خود كه مشهد شريف كاظمين عليهماالسلام
باشد برگردد.
والد
مرحوم پس از الحاح واصرار ، خواهش ايشان را پذيرفت ، پس با ايشان به سمت
آذربايجان عزيمت فرمود. پس چون به شهر سلماس رسيده ونزول اجلال فرموده طولى
نكشيد كه ميان دولت اسلام وممالكى كه به أئمّه كرام عليهمالسلام
منسوب است ـ يعنى بين دو دولت ايران وعثمانى ـ فتنه اى پيش آمد نمود وعلّت آن
برخى از سوانح وعوارض بوده كه مقام ، اقتضاى بيان آن را ندارد ، ودر هر روز
خبرها مى رسيد از اين قبيل كه دولت عثمانى به تدارك اسلحه وتهيه آلات حرب وتدبير
جيوش [و] تنظيم سپاهيان مشغول است وبه ايران روى آورده وحمله ور خواهد شد ، واهل
شهر از كهتر ومهمتر ، اين اخبار را بر تخويف حمل مى كردند واعتنا نمى نمودند ،
تا آن كه اخبار به حدّ تواتر رسيد كه لشگر بسيارى وسپاه جرّارى كه عدّه نفرات
آنها از هشتاد هزار مرد جنگى بيشتر است با توپ هاى بسيار در تحت رياست فرماندهى
سردارى معروف به چپان اوغلى حركت كرده وبه نزديكى بلاد ايران كه حدود آذربايجان
باشد رسيدند.
|
__________________
|
پس
والى تبريز كه عبّاس ميرزا پسر فتحعلى شاه بود فرمان داد كه از لشگريان دلا اين
حدود هر كه هست گرد آيند وبا شتاب تمام به جلوگيرى شتابند تا پيش از وارد شدن
دشمن به حدود ايران به مقابله پردازند اگر چه اندك وناساخته وناپرداخته باشند.
بر
حسب اين فرمان ، سپاهيان گرد آمدند وعدّه كمى بودند كه با خود شاه زاده به طرف
دشمن ره سپار شدند وشهرهاى آذربايجان از قبيل تبريز وخوى وسلماس از لشگريان خالى
ماند ، وبدين جهت بلاد مذكوره بدون نگهبان ومستحفظ شده ومهياى حمله غارتگران
واشرار گرديد.
١.
اين كه در ظاهر به لشگريان عثمانى حمايتى نموده ودستيارى وكمكى نسبت به ايشان
كرده باشند ؛ به گمان اين كه آنها مملكت ايران را فتح كرده وبر اهالى آن مسلّط
خواهند شد واين معنى وسيله تقرّبى براى ايشان در پيش آنها خواهد بود.
٢.
ملاحظه امورى از قبيل جلب نفع وتذكّر عداوت وكينه اى كه در ميان ايشان بوده از
جهت مذهب وجهت اذيت وآزارى كه از آنها پيش از اين ديده بوده اند ، به ويژه از
اهل سلماس كه سينه هاى ايشان از كينه اينان پر بوده است. پس برخى از دهات آن را
تاراج كردند وگروهى را از مردان ايشان كشتند وسر برخى از آنان را زنده از پوست
كندند وپستان چندى از زنان را بريدند وراه ها از بيم وترس ايشان بسته شد ورئيس
ايشان پاشاى موش نام داشت ودر اين روزها بعضى از ايشان كه به قصبه سلماس آمد
ورفت داشته به بعضى از سلماسيان گفته بود كه گروه اكراد قصد دارند كه به طور
ناگهانى بدين شهر هجوم آوردند واموال آنها را به غارت برند ومردان را بكشند
وزنان را به اسيرى ببرند ، به نحوى كه آتش كينه خود را كه در دل دارند بتوانند
آبى بپاشند وحدّت شعله عداوت را تسكينى ببخشند.
واين
خبر در شهر منتشر شد تا در پيش اهالى مقطوع به گرديد ، ودر اين وقت محمد على خان
نامى از طايفه قره گوزلو حاكم شهر بود وچون شهر از
|
|
لشگريان
خالى بود ناچار شهر اهل كسب وصنعت وكشت را از برزگران وبازاريان كه صلاحيت خروج
با نايب السلطنة ولياقت حضور در اردوى او را براى جلوگيرى وجنگ نداشتند گرد
آورده وبديشان فرمان داد كه هر كس آنچه از سلاح دارد آن را بر دارد وفردا در
بيرون دروازه حاضر باشد ، وسور شهر از گل بود وچندان ارتفاعى هم نداشت كه دشمن
را از دخول باز دارد.
پس
اهل شهر در اين روز وشب آن اضطراب عظيمى داشتند ، وهر كس به خاكريز نمودن وپنهان
كردن آنچه از مال ومنال داشت مى پرداخت.
ودر
اين شب گروهى از اعيان واشراف شهر ، با حالت هم وغم پيش والد گرد آمده و [درباره
آنچه] كه بر ايشان نازل شده بود صحبت كرده ومى گفتند كه : اين بلا فردا چگونه از
اهل شهر دفع خواهد شد؟ در صورتى كه دشمنان بيشتر از ده هزار مرد جنگى هستند واهل
شهر فقرا وبازاريان وبرزگران جنگ نديده ورزم نيازموده هستند كه نه از شهر بيرون
شده اند ونه جنگ ودفاعى ديده اند ونه آلات وادوات جنگ بكار برده اند!
آن
گاه پس از تأسف وتحير ، هر يكى به خانه خود برگشته وبه پوشاندن وپنهان كردن اثاث
البيت ومتاع خود پرداختند ووالد مرحوم نيز به خانه اى كه در آن جا مى خوابيد
برگشته واندوهگين وغمناك در رخت خواب خود جاى گرفته ودر عاقبت اين بلاى بزرگ فكر
مى كرد كه خوابش برده بود.
پس
در خواب ديده بود كه سيّد اوصياء وقائد الغرّ المحجلين أعني أمير المؤمنين عليهالسلام
به خانه اى كه والد مرحوم در آن خوابيده بود داخل گرديده وهمين كه نظر شريف آن
حضرت از دور به او افتاده بود او را صدا كرده وفرموده بود : چه روى داده كه تو
را اندوهگين وغمناك وشكسته خاطر وانديشناك مى بينم؟! پس والد مرحوم به فوريت
پاشده وبه سوى آن حضرت شتافته ودر دم در به حضرتش رسيده وخودش را به قدم هاى آن
حضرت انداخته ومعروض داشته بود كه : «جانم قربانت باد! تو سبب همّ وغمّ مرا مى
دانى وخبر دارى كه پريشانى خاطر من براى اين بليّه عُظما وداهيه كبرا است ؛ زيرا
جماعت اكراد همت بر اين بسته اند كه فردا بدين شهر آيند واهل آن را بكشند وزنانش
را اسير برند ومال هاى مردم را تاراج نمايند واز هر چه از آزار وبى آبرويى وهتك
حرمت كه مى توانند فروگذارى ننمايند وتو مى دانى كه
|
|
ايشان
با مذهبت دشنمن اند ودل هاى شان با كينه اهل شهر پر است ؛ به جهت اذيت وآزارى كه
در پيش از اينان ديده اند وبراى كلمات نفرت آورى كه در سابق از اينان شنيده اند
واينان را تاب مقابلت با آنها نيست وتوانايى مقاتلت با ايشان ندارند ؛ زيرا همه
اينان مردمان كسبكار واهل تجارت وبازار هستند وبا فنون جنگ سر وكارى نداشته اند.
حضرت
فرمود : وحشت واضطراب مكن ودل خوشدار ؛ زيرا ايشان نخواهند توانست كه هيچ گونه
آزارى به هيچ كس ـ نه به تو ونه به كسى از اهل شهر ـ برسانند.
وتقرير
موضوع اين كه ايشان اگر چه فردا با گروه انبوهى وعزم ثابتى شما را قصد كرده وبر
شهر هجوم خواهند آورد ، وليك خائب وخاسر ومغلوب ومنكسر شده واز آن جا كه آمده
اند به همان جا خواهند برگشت.
پس
همين كه والد مرحوم ، اين مژده را از آن حضرت شنيد شادمان شده وخرم وخوشحال از
خواب بيدار گرديد. خدمتكاران وخويشاوندان وخانواده خود را ديد كه با دل واپسى
ونگرانى بسيار به گرد آوردن اموال وخاكريز كردن وپنهان نمودن آنها مى پردازند.
ايشان را صدا كرده ، وقتى كه همه پيش او حاضر شدند ، مژده داد به آنچه امام عليهالسلام
او را با آن مژده داده بود ، وچون ايشان خلوص واعتقاد تمام به آن جناب داشتند
آسوده خاطر وخاطر جمع گرديدند ودست از كار خود كشيده به همسايگان خود نويد فتح
فردا را رسانيدن واين آوازه فتح شبانه در همه شهر پيچيد وخانه به خانه انتشار
يافته تا به گوش حاج محمد عليخان فرماندار ، شهر رسيد وچون فرماندار نماز بامداد
را خواند خدمتكاران وزيردستان خود را گرد آورده ، آن گاه دم در منزل والد آمده
ودر آستانه در نشست. ن
چون
والد مرحوم خبردار شد بيرون آمد ، فرماندار عرض كرد كه : مردم خوابى به جناب شما
نسبت مى دهند ، آيا اين نسبت صحّت دارد يا نه؟
فرمود
: بلى نسبت رؤيا صحيح است.
پس
فرماندار شاد شده ومعروض داشت : از جناب شما خواهشمندم كه با ما بيرون شهر آيى
تا مردم ، قوى دل ومطمئن خاطر باشند ، واميد دارم كه اين خواهش را بپذيرى.
|
|
والد
مرحوم برخاسته وفرماندار نيز با كسانى كه پيش او بودند از مهتر وكهتر ووجوه
ورعايا ، همگى در خدمت او از دروازه شهر بيروت رفتند وپيش از آن كه آفتاب برآيد
در جايى كه دشمن از آن جا هجوم خواهد كرد گرد آمدند.
در
صورتى كه اهل شهر قالب بى روح هستند وبه طرفى نگاه مى كنند كه كردها از آن جا
خواهند آمد ، ناگاه در همين حالت ابر سياهى گرد وتيره اى هويدا شده وهنگام
برآمدن آفتاب به سوى اينان روى آورد. چون نزديك شد ديدند كه سواران اكراد وصفوف
سپاهيان ايشان است كه فضاى پهن وصحراى بزرگ را پر كرده است ، وميان ايشان وميان
اهل شهر فاصله اى نماند مگر به مقدار بلند شدن اسب در موقع دويدن يعنى فاصله كم.
پس
اضطراب جماعت افزوده ووحشت ودهشت ايشان بيشتر گرديد. پس همگى آواز برآورده
وفرياد بركشيدند وبرخى از تفنگ ها را به طرف هوا خالى كرده وچند تير هوايى
انداختند وسبب همه اينها ترس وبيم بود كه جماعت را فرا گرفته بود. ناگاه بر خلاف
انتظار ، جماعت اكراد شقى ما را ديدند با جود آن تهيه وقوت وهيبت وكثرت ، با آن
كه به نزديكى دروازه وسور شهر رسيده بودند يك مرتبه عطف عنان نموده برگشتند وصف
هاى ايشان درهم وبرهم شد ومغلوب ومقهور وپريشان بى سر وسامان گشته ومنهزمانه
برگشتند ، چنان كه همه مردم فهميدند كه اين برگشتن با اختيار خود آنها نبوده ،
بلكه ايشان در قبال دشمنى كه تاب مقاومت او را در خود نديدند [و] در برابر مانعى
كه توانائى مدافعه آن را در خود نيافتند ، مغلوب ومقهور شده ومجبور به مراجعت
گرديدند ، تا آن كه از نظرها ناپديد شدند ، وصدق رؤياى والد مرحوم تحقق يافت.
پس
همه مردم به سجده افتاده وشكر خداى تعالى را به جاى آوردند ، وچون حاكم سر از
سجده برداشت واز گريه شادى فراغت يافت ، فرمان داد كه دوات وكاغذ وقلمى بياورند
واز والد مرحوم درخواست كرد كه رؤياى مذكور را به خطّ شريف خود با كيفيّت مطابقت
آن با واقع ومشاهده صدق آن در خارج بنويسد تا آن را با قاصد به لشكرگاه ، پيش
نايب السلطنه عباس ميرزا بفرستد تا دل هايشان از اين بشارت قوت بگيرد ؛ زيرا كه
آن سپاه نيز عده قليله هستند كه ساخته وپرداخته هم نبوده اند ، در مقابل دشمنى
كه از سابق فكر جنگ را
|
|
داشته
وبه تهيه سازمان آن پرداخته اند.
پس
والد مرحوم قلم را برداشته وصورت منام را وكيفيّت صدق آن را در خارج در همان روز
يعنى روز فرداى شب رؤيا به طور اجمال نوشت ودر آن جا اين را نيز يادداشت كرد كه
از اين واقعه ظاهر مى شود امام عليهالسلام كه نظر رحمتى به شيعيان ودوستان خود
دارد وعلاقه خود را از ايشان نبريده است ، واز آن حضرت عليهالسلام
اين اميد را داريم كه به شما نيز يارى كند وشما را بر دشمنتان غالب گرداند چنان
كه در اين واقعه همين معنى را به ظهور رسانيد ، واز اين قبيل چيزها كه به وسيله
آن ها دلها آرامش مى يابد وانشراح صدور به عمل مى آيد در آن نامه درج كرده وحاكم
، آن را گرفته با قاصد به لشگرگاه نايب السلطنه فرستاد.
|
رؤياى دوم :
|
چون
دل هاى سلماسيان از غم واندوه عارض از ناحيه كردها وسوء قصد وقتل وغارت ايشان
آرميد ، آغاز به مذاكره ديگرى كه ضعف لشگريان ايران وكم استعدادى وكم جماعتى
آنها وقوّت سپاهيان عثمانى وشوكت ايشان وبسيارىِ عدّه وعدّه آنها باشد نمودند
وروز به روز امثال اين خبرها منتشر مى شد كه اينان ضعيف وناتوان وآنان قوى
وتوانا هستند ، تا آن كه مردم به غلبه ايشان وفتح آنها كشور ايران را قطع نموده
وبدين جهت اندوهگين وغمناك ، گرديدند تا آن كه در يك شب ديگر گروهى از وجوه شهر
پيش والد مرحوم گرد آمده وبه امثال اين كلمات پرداختند وبر تاب نياوردن سپاه
ايران در مقابل دشمن افسوس وحسرت مى خوردند ومى گفتند كه : اگر عثمانيان بر شهر
هاى ايران دست يابند بدتر از آن رفتارى را كه فرعون با بنى اسرائيل داشت نسبت به
اهالى اين كشور عملى خواهند نمود ؛ به جهت آن كه عداوت مذهبى دارند ونسبت به
دوستان اهل بيت نبوّت كينه خود را ظاهر خواهند كرد.
از
اين نقطه نظر با حالت تألّم وتأسف وحزن واندوه متفرّق گرديدند ووالد مرحوم نيز
اندوهگين وغمناك به جاى خواب خود برگشته وبا حالت غوطه ورى در درياى فكر به خواب
رفت.
|
|
پس
نيز وجود مبارك امير المؤمنين عليهالسلام را ديد كه به محلى كه والد مرحوم در
آن جا بوده آمده وچون نظر مباركش بدو افتاد : فرمود باز چه روى داده كه تو را در
درياى انديشه واندوه غوطه ور مى بينم؟ به فوريت والد مرحوم نيز برخاسته ودر دمِ
در به آن حضرت رسيده وخودش را بر دست وپاى آن حضرت انداخته عرض كرد : فدايت شوم!
غم واندوه من براى اين است كه دشمنانت بر دوستانت مسلّط مى شوند وبر شيعيانت دست
مى يابند ؛ در اين صورت برخى را خواهند كشت وبرخى را خوار خواهند داشت وبرخى را
اسير خواهند برد ، ودر نتيجه اين امر طريقه حقّه تو پست شده وطريقه دشمنان تو
بلند خواهد گرديد. حضرت فرمود : چرا اين طور خواهد شد؟
عرض
كرد : براى اين كه سپاه مخالفان در نهايت درجه از شوكت وقوت واستعداد هستند
ولشگر ايران وجماعت دوستان تو در طرف ديگر اين امر كه نهايت ضعف وقلّت باشد قرار
گرفته اند وعِدّه وعُدّه حسابى ندارند.
حضرت
فرمود : امر چنان است كه مى گويى ، ليك من فرزندان خود را براى كمك ويارى ايشان
فرستادم.
والد
مرحوم گويد : پس از خاطر من خطور نمود يا بر زبانم نيز جارى گرديد اين كه اگر
رأى شريف تو به يارى دوستانت وخوارى دشمنانت علاقه بندد اشاره وتوجه كافى است
وبه فرستادن فرزندان براى كمك حاجتى نيست.
حضرت
فرمود : من خودم نيز با ايشان در اين كمك كردن ويارى نمودن هستم ، واگر بخواهى
ببينى پس نگاه كن ، وبا انگشتان مبارك خود به سمتى اشارت فرمود.
چون
نگاه كردم صحراى بزرگى را ديدم كه تل دراز ممتدّى داشت ودر پشت آن تلّ فضاى
بسيار پهنى بود كه نهرى در آن روان بود كه آب بسيار داشت وفضاى آن دشت از سپاه
وخيمه وخرگاه پر بود وهمان اندازه كه چشم كار مى كرد طولاً وعرضاً اين حال وجود
داشت.
پس
حضرت فرمود : اين لشگرگاه عثمانى وجماعت ايشان است. واشاره به سمت ديگرى فرمود
وفرمود : آيا مى بينى؟
عرض
كردم : نه به جز گرد بلندى چيزى نمى بينم.
فرمود
: اين گرد ، لشگريان ماست كه به جنگ عثمانيان آمدند.
|
|
وچون
نزديك تر آمدند اسب از اسب سوار تميز يافت. آن گاه به درست كردن منزل وترتيب
آنها چنان كه قواعد نظامى وفنون جنگى بر وفق وقوانين محاربه است آنها را اقتضا
مى كند پرداختند ، وگروهى از ايشان بر بالاى آن تل برفتند.
چون
نظر لشكر عثمانى بر سپاه ايران افتاد شروع كردند به توپ بستن آنها ، وپى در پى
به ايشان توپ انداختند وعدّه اى از سواران آنها جدا شده وبر لشگر ايران حمله
كردند وبيشتر از صد نفر از ايشان كشتند وسردهاى آنها را برده وبه اردوى خود
برگشتند. پس اردوى ايران مضطرب شده وبر روى هم ريختند وگروهى از سوارانى كه بر
تل بودند از تلّ فرود آمده وكتار تل را از جهت طول گرفته وبه طور قهقهرايى
برگشتند.
والد
مرحوم گفت : من چون اين حال را مشاهده كردم ، اضطراب وتشويش عظيمى مرا روى داد.
آن گاه حضرت فرمود : اضطراب مكن ؛ زيرا كه اين سواران ، همين ساعت توپخانه را مى
گيرند ولشگرگاه عثمانيان را به تصرف مى آورند.
در
اين هنگام همه سواران را ديدم كه يك مرتبه بر بالاى تل آمدند در حالتى كه «يا
على» مى گفتند واز طرف ديگر تل پايين رفتند واسبان خود را تاختند وبر توپخانه
ايشان هجوم بردند واز طرف ديگر به پيادگان كه سرباز ناميده مى شوند با باقى
مانده سواران «يا على» گويان بر لشگرگاه ايشان حمله بردند. پس گرد بسيار وغبار
سختى بلند شد ، به طورى كه مرا از مشاهده احوال بازداشت.
حضرت
فرمود : آيا مى بينى؟
عرض
كردم : گرد مانع است از اين چيزى ببينم.
فرمود
: كار تمام شد ، نگاه كن. واشاره فرمود به طرفى كه هزيمت كنندگان به آن طرف مى
رفتند ، وفرمود كه : اين سوار ، رئيس وفرمانده ايشان است كه گريخت.
پس
رئيس ايشان را با گروهى از سواران ديدم كه گريختند وباقى ماندگان بر دو قسمت
بودند : برخى مى گريخت وبرخى ديگر كشته شده بود. ودر راهى كه ايشان از آن راه مى
گريختند ، به آن مقدار از راه كه اسب در هنگام دويدن بلند
|
|
مى
شود كشته ديدم كه بر روى هم ريخته شده بودند.
پس
مرحوم والد اظهار داشت كه : «چون گرد منجلى شد نايب السلطنه را ديدم كه بر
عرّاده بعضى از توپ هاى عثمانى نشسته وقلمى در دست دارد وچيزى مى نويسد وظاهر شد
كه او صورت فتح را به دست خود به پدرش فتحعلى شاه مى نويسد وجماعت ديگرى از
نويسندگان بر روى زمين نشسته ، حكايت فتح را مى نويسند.
ودر
اين هنگام حضرت فرمود : به آن طرف ديگر نگاه كن. چون نگاه كردم سوارى را ديدم كه
شتابان اسب مى راند تا خود را به لشگرگاه برساند. حضرت فرمود كه : اين قاصد محمد
عليخان است ، نامه تو را به [نزد] شاه زاده نايب السلطنه مى برد.
در
اين موقع قاصد رسيده ونامه را به دست بعضى از خدمتكاران نايب السلطنه باد.
وچون
شاه زاده به نامه نگريست وبر مضمونش اطّلاع يافت ، خودش را از روى عراده توپ بر
زمين انداخته وگريان كنان به سجده افتاد. پس چون سر از سجده برداشت وروى وريش
خود به دست خود از خاك زمين پاك نمود ونامه را گرفته وبه نوشتن چيزى بر پشت آن
پرداخت ، در اين وقت من از خواب بيدار شدم.
نورى
قدسسره
گويد كه : فرزند فاضل اين مرحوم كه ناقل صورت رؤيا بود گفت : در اين خواب مطالب
جزئيّه ديگرى بود كه برخى از آنها را من فراموش كردم وبعضى ديگر كه ذكر نشده امر
مهمّى نداشت كه با حذف آنها به مقصود خللى برسد.
بارى
چون والد مرحوم بيدار شد اهل بيت خود را صدا كرد وايشان را به آنچه ديده بود
مژده داد پس خوشحال شده وبه همسايگان خود خبر دادند وايشان هم با همسايگان خود
گفتند وهمين طور خبر ، همسايه به همسايه منتشر شده ودر همين شب همه قصبه سلماس
را اين خبر فرا گرفت تا به گوش حاكم كه محمد عليخان باشد رسيد. پس بامداد پيش از
بر آمدن آفتاب به حضور والد كه آن وقت مشغول تعقيب بود شتافت وچون مرحوم ، آمدن
او را فهميد پيش او رفت.
|
|
حاكم
معروض داشت : اين رؤياى تازه چيست؟ والد مرحوم قصّه رؤيا را به طور تفصيل برايش
بيان فرمود. پس به سجده شكر افتاد وبه زودى سر از سجده برداشته وبر اسب خود سوار
شده وبه عزم لشگرگاه نايب السلطنه شتافت ، در صورتى كه اعتقاد داشت كه فتح ونصرت
وپيروزى وغلبه با ايشان است وبه زودى اين احوال انجام خواهد گرفت.
پس
بيشتر از دو منزل نرفته بود كه به رسولان نايب السلطنه رسيد كه فتح نامه ها را
به شهرها مى بردند وبا هر يكى از ايشان نامه اى بود به حاكمى واز جمله آنها يك
نفر مأمور رسانيدن فتح نامه محمد على خان بود.
پس
نامه خود را گرفته وخوانده وپس از اطلاع بر مضمونش برنگشت وراه خود را گرفته
ورهسپار گرديد ودر منزل سوّم يا چهارم به لشگر رسيد. همه لشگريان از سرعت اطلاع
اين حاكم بر قضيّه فتح واز استقبال او بدين زودى در شگفت شدند وتصوّر كردند شايد
حاجت بزرگى مقتضى حركت وسير او پيش از رسيدن خبر فتح گرديده است.
به
هر صورت چون رسيد ، شاه زاده او را خواسته وپرسيدند : فتح ما را كى دانستى كه در
نتيجه ما را تا به اين مكان پيشواز كردى؟ عرضه داشت : همان روز فتح دانسته ام ،
وقاصدِ فتح را در سر راه در دو منزلى سلماس ديده ام.
آن
گاه صورت خواب را به عرض او رسانيد. پس شاه زاده وهمه صاحب منصبان ، او را تصديق
كردند واعتراف نمودند به اين كه نبود اين فتح مگر از توجه ونصرت واعانت امير
المؤمنين واولاد طاهرين او عليه وعليهمالسلام.
وچون
لشگر به نزديكى سلماس رسيد حاج محمد عليخان حاكم به جلو افتاده وپيش از آنها به
خدمت والد مرحوم شتافت وعرض كرد : نايب السلطنه ولشگر او فردا در فلان جا كه چند
فرسخى شهر است نزول خواهند نمود ونايب السلطنه شوق بسيارى به ديدار شما دارند ،
وايشان از جهاد دشمنان ودفاع ايشان بر مى گردند ، سزاوار است كه به ديدار او
تشريف بيارى وبه او تهنيتى بگويى.
پس
والد مرحوم او با او به همانجا رفته وبا نايب السلطنه ملاقات نمود. درخواست كرد
كه آنچه را والد مرحوم در رؤيا ديده به لفظ وبيان خود براى ايشان بگويد. پس قصه
را برايش چنان كه بود گفت وشاه زاده از اول حكايت تا
|
|
آخرش
گريه مى كرد.
آن
گاه گفت : به حقّ او وحقّ اولاد طاهرين او سوگند مى خورم كه اين فتح نبود مگر از
توجّه ايشان ، واگر يارى ايشان نمو بود ، نه من ونه پدرم فتحعلى شاه در صورتى كه
با تمام لشگريان وقواى خود بيايد ياراى مقاتله ومقابله با ايشان را نداشتيم.
فرزند
آن مرحوم كه ناقل صورت رؤياست گويد : وچون والد مرحوم در موقع بيان رؤيا به اين
فقره از قول حضرت رسيد كه : اين لشگر ماست ، آواز گريه شاه زاده بلند شد وعرض
كرد : «جانم به قربانت باد اى مولاى من! اين چه رأفتى است؟ اين لشگر كه همه
ايشان فسّاق وفجّار هستند ، نه نماز مى خوانند ونه از شرع پيروى مى كنند ، آنها
را به خودت نسبت مى دهى!» وبه والد مرحوم گفت : اگر تو با ما در ميان لشگر مى
بودى ، علمت به كيفيّت فتح بيشتر از آنچه در خواب مطلع شده اى نمى شد ، وآن جايى
كه مى گويى كه در آن جا كشتگان بسيار ديده اى ، به حق امير المؤمنين سوگند مى
خورم كه احدى از ما به آن جا نگذشته بود وفكر ما هنگامى كه ايشان مى گريختند
نگهدارى خود ما بود وچون به همان جا رسيديم وكشتگان را ديديم همه در شگفت شديم
كه اينها را كه كشته وكيفيت قتل آنها چه طور بوده وچگونه ما به اين امر مطلع
نشديم.
وبالجمله
شكّى نيست در اين كه كشنده اين لشگر جرّار ومنهزم كننده آنها در باطن ، غير ما
اين بوده وما نبوده ايم ، وما اسباب وآلات ظاهريه بوده ايم كه توجّه آنها با ما
موافقت نموده است.
|
محدّث نورى گفته است :
|
اين
جنگ بزرگ با سال هزار ودويست وهفتاد وسه در نزديكى قلعه «توپراق قلعه» از توابع
آذربايجان روى داده است وشماره ، لشگريان عثمانى از هشتاد هزار بيشتر بوده
وسركردگان ايشان محمد امين رؤوف پاشا وجلال الدين محمد پاشاى چپان اوغلى ناميده
شدند وسپاهيان ايران از هفت هزار متجاوز نبود وبا وجود اين حال ، لشگر مخالف
مدّتى بود كه در محلّ مذكور اقامت داشتند وجنگ در روزى واقع شد كه شيعيان امير
المؤمنين نزديك به هشت
|
|
فرسخ
راه در نورديده بودند. با همه اين تفصيلات كه لشكر شيعه نزديك به يك ده يك از
شماره آنها بود وشدّت خستگى ورنج وتشنگى به جهت حركت وطىّ طريق داشتند ، چون آتش
جنگ اشتعال يافت وخاتمه پذيرفت از دشمنان نزديك به پنجاه هزار كشته بودند وهمه
آلات حربيّه واموال آنها را به غارت برده بودند ودشمنان ، نا اميد به شهرهاى خود
برگشته وپر كار خود رفته اند ، واين حكايت به طور تفصيل در تواريخ مندرج است.
|
[اشعار ميرزا فضل
الله متخلص به خاور]
|
وميرزا
فضل الله شيرازى كه خاور تخلّص داشته در تاريخ اين فتح عجيب رباعى زيرين را
سروده :
|
عبّاس شاهد غازى شد سوى روم وآمد
|
|
از طالع شهنشه آن مرز وبوم مفتوح
|
تاريخ فتح او را از پير عقل جستم
|
|
گفتا : (ز شاه عبّاس ابواب روم مفتوح)
|
محدث نورى گفته :
واين الطاف خفيه نسبت به مولاى مزبور ـ
قدّس الله تربته ـ از بركات خلوصش از مجاورت قبور ائمه عليهمالسلام وخصوص خدماتش نسبت
به عسكريين عليهماالسلام
بوده ودر آن مشهد شريف از آيات بيّنات چيزهايى ديده كه آنها را نمى بيند مگر صاحب
حظّ عظيم از توفيقات
الهيّه.
[حكايتى ديگر به نقل
از محدث نورى]
نيز محدّث نورى قدسسره در كتاب النجم
الثاقب حكايت پنجاه ونهم را از باب هفتم چنين نقل كرده :
|
خبر
داد مرا عالم صالح تقى ميرزا محمد باقر سلماسى خلف صاحب مقامات عاليه ومراتب
ساميه آقاخوند ملّا زين العابدين سلماسى ـ رحمهماالله تعالى ـ كه جناب ميرزا محمد على
قزوينى مردى بود زاهد وعابد وثقه او را ميل مفرطى بود به علم جفر وحروف وبه جهت
تحصيل آن سفرها كرده وبه
|
__________________
|
بلادها
رفته وميان او ووالدش صداقتى بود. پس آمد به سامرّه در آن اوقات كه مشغول تعمير
وساختن عمارت مشهد وقلعه عسكريّين عليهماالسلام ، بوديم پس در نزد ما منزل كرده بود
تا آن كه برگشتيم به وطن خود كاظمين عليهماالسلام وسه سال مهمان ما بود.
پس
روزى به من گفت : سينه ام تنگ شده وصبرم تمام شده وبه تو حاجتى دارم وپيغامى نزد
والد معظّم تو.
گفتم
: چيست؟ گفت : در آن ايّام كه در سامرّه بودم ، حضرت حجّت عليهالسلام
را در خواب ديدم. پس سؤال كردم كه كشف كند براى من علمى را كه عمر خود را در آن
صرف كردم. پس فرمود كه : آن در نزد مصاحب توست ، واشاره فرمود به والد تو. پس عرض
كردم كه : او سرّ خود را از من پوشيده مى دارد. فرمود : چنين نيست ، از او
مطالبه كن ؛ از تو منع نخواهد كرد.
پس
بيدار شدم وبرخاستم كه به نزد او بروم ، پس ديدم كه رو به من مى آيد در طرفى از
صحن مقدّس. چون مرا ديد پيش از آن كه سخن گويم فرمود : چرا شكايت كردى از من در
نزد حجّت عليهالسلام؟
كى از من سؤال كردى چيزى را كه در نزد من بود پس من بخل كردم؟
پس
خجل شدم وسر به زير انداختم وحال سه سال است كه ملازم ومصاحب او شدم ، نه او
حرفى از اين علم به من فرموده ونه مرا قدرت بر سؤال است وتا حال به احدى ابراز
ننمودم ، اگر توانى اين كربت را از من كشف نما.
پس
، از صبر او تعجّب كردم ونزد والد رفتم وآنچه شنيدم گفتم وپرسيدم كه از كجا
دانستى كه او از تو در نزد امام عليهالسلام شكايت كرده؟ گفت كه : آن جناب در
خواب به من فرمود وخواب را نقل ننمود ، واين حكايت را تتمّه اى است ، آن را با
كرامتى از ميرزا محمّد على مذكور در كتاب دار السّلام ذكر كرديم.
|
صورت باقى حكايت از
كتاب دار السلام
|
ميرزا
محمّد باقر مرحوم گويد : پس عرض كردم : چرا حاجت او را بر نمى آورى؟ فرمود : من
از اين حواله در شگفت هستم ؛ زيرا آنچه را كه امام عليهالسلام حواله فرموده ، من دارا نيستم؟ پس
تعجّب من افزود. ناچار برگشت وجواب را به او گفتم. پس پى كارش رفت تا آن كه در
بهبهان بر كتابى واقف گرديد كه در آن مهمّات علم جفر كشف شده وطريق بيان
مجهولاتش درج گرديده بود. از آن
|
|
جا
برگشت در صورتى كه والد مرحوم وفات كرده بود وپيش ما آمد وگفت : پدر تو من حقوقى
دارد ، براى اداى آن حقوق مى خواهم علمى را كه بر آن واقف شده ام تو را بر آن
واقف گردانم.
پس
هنگامى كه به مشهد غروى برگشتم اين كتاب را در دو نسخه به طور رمز مى نويسم واصل
را تلف مى كنيم ويكى از آن دو نسخه را به تو مى دهم ، آن گاه پيش تو بر مى گرديم
ومسائل آن علم را ـ إن شاء الله ـ در اندك زمانى به تو ياد مى دهيم.
ميرزاى
مذكور گويد : چون عالم مزبور به مشهد مذكور مشرف شد ، در آن جا به رحمت خداى
تعالى پيوست وبعضى از طلّاب به حجره از داخل شده وهمان نسخه را برداشته بود وپس
از آن خبرى از كتاب مذكور به دست نيامد.
|
كرامت ميرزا محمد على
قدسسره
محدّث نورى قدسسره گفته :
|
برادر
صفىّ من آغا على رضا كه در درياى ولايت اهل بيت عصمت وطهارت مستغرق است به من
خبر داد كه : ميرزا محمّد على مذكور از اهل صلاح وسداد وورع وتقوا بود ، بعضى از
ثقات كه پيرمرد وكهن سال شده بود به من خبر داد وگفت كه : من با ميرزاى مذكور در
بعضى از سفرهايى كه از كربلا به نجف مى كرديم مصاحب وهمسفر بودم ، پس توشه راه
ما تمام شد وگرسنگى بر من غلبه نمود. به آن جناب شكايت كردم ، او نهيبى بر من
زده ومرا از اين حال زجر نمود.
پس
اندكى راه رفتم. دوباره شكايت را از سر گرفتم. او هم همان جواب سابق را كه زجر
ومنع من از اين حال باشد داد ، بارى چون كار بر من تنگ شد من شكايت خود را بر او
مكرّر نمودم. وقتى كه كم صبرى وبى تابى مرا ديد فرمود : برو به آن جا ، واشاره
به بعضى از درختانى كه در كنار راه بودند نمود.
چون
بدان جا رفتم ، در پس درختى ظرفى ديدم كه طعامى مطبوخ از برنج دارد وآن جوجه اى
هست ، گويا طعام را در اين ساعت درست كرده اند يعنى گرم براى اكل آماده است ، پس
آن را برداشته وحاجت خود را از آن روا نمودم ،
|
__________________
كرامت چهارم
نيز محدّث نورى قدسسره در كتاب دار السلام
گفته :
|
خبر
داد مرا برادر تقىّ وفىّ وعالم نقىّ ، مصباح السالكين آغا على رضاى اصفهانى ، از
عالم جليل مذكور يعنى مولا زين العابدين سلماسى قدسسره كه گفته :
وقتى
كه من از زيارت مولاى خود علىّ بن موسى الرضا عليهالسلام برگشتم ، به عزم اين كه به وطن خود
مشهدِ پدر آن حضرت كه حضرت كاظم عليهالسلام باشد بروم ، پس در موقع مراجعت گذر
من به طهران افتاد وچند روز در آن شهر مانديم ودوستانى كه در طهران داشتم همه به
ديد من آمدند ، از جمله آنها سيّد بزرگوار سيّد حسن طهرانى بود كه پس از ديدار
من درخواست نمود كه به خانه او بروم ومدّت اقامت خودم را در شهر طهران با سكونت
در منزل او به سر برم.
من
خواهش او را نپذيرفتم ودر بعضى از روزها كه در كشمكش اين مطلب بوديم ناگاه عالم
مؤيّد نبيل ربّانى حاجِّ معظّم ميرزا خليل طبيب طهرانى ـ طيّب الله رمسه ـ بر ما
داخل شد ونگاه سختى بر من كرد ودر سيماى من تفرّس مرضى نمود وگفت : دستت را دراز
كن تا ببينم چه مرض دارى؟
دستم
را دراز كردم ونبضم را ملاحظه كرد ، آن گاه گفت : در وجود تو استعداد قريبى نسبت
به مرضى سخت مى بينم وبه سيد مذكور گفت : از اين خواهش دست بردار واو را به حال
خو بگذار تا وقتى كه بهبودى يابد ؛ زيرا كه امروز يا فردا مريض خواهد شد.
مولاى
مذكور گويد : همين روز پس از ظهر حال من دگرگون شد وبيمارى سختى به من روى آورد.
پس جناب ميرزاى مذكور شبانه روز با ملازمت ومعالجت من بساخت وبه كارهاى ديگر
نپرداخت ، حتّى اين كه روزى در اين اثنا سلطان عصر خود فتحعلى شاه او را احضار
نمود ، او سر باز پيچيد ونرفت. مأمور پادشاه دوباره آمد واو را احضار كرد. در
جواب گفت : برو به شاه بگو كه من به معالجه نفس زكيّه قدسيّه محترمه اى مشغولم
وسوگند خورده ام كه از او مفارقت نكنم تا وقتى كه اراده خددا در حقّ او به مقام
فعليّت آيد.
|
__________________
|
مولاى
مذكور گويد : مرض من سخت گرديد ونزديك به يك ماه اين حال طول يافت.
|
[جلالت حسن بن حمزه
علوى نزد ابن شهر آشوب]
از عبارت ابن شهر آشوب در ص ٢١١ بر مى
آيد كه حسن بن حمزه علوى در نهايت جلالت واعتنا در پيش او بوده است ؛ چه در آن جا
گفته :
|
وروى
المفيد محمّد بن النعمان وأبو جعفر الكليني والحسن بن حمزة العلويّ عن الباقر [عليهالسلام]
عن جابر أنّه قال : دخلت على فاطمة ... وذكر حديث اللّوح .
|
چه بعد از احراز اين كه در اين «باب
فيما روته الخاصة» بحث مى كند ودر مقام اثبات اعتبار روايت ، اسم اين سه نفر را مى
برد واو را در عداد مفيد وكلينى معرفى مى كند.
[سند روايت كنوز
النجاح]
ظنّ متآخم به علم به هم مى رسد از اين
كه سند روايت كنوز النجاح اين طور باشد : «أحمد بن الدربي ، عن خزامة ، عن أبي عبد
الله الحسين ، عن محمد البزوفري» به اين طور كه مراد از أبي عبد الله الحسين ابن
غضائرى باشد كه به طور كثرت از او يعنى محمد بزوفرى نقل مى كند وگمان نمى كنم كه
هيچ كس از بزرگان ، مانند از در كثرت از او روايت نكرده اند ؛ زيرا او در هر صورت ودر
هر دوره داخل جماعت شيخ كه در صدر روايات هستند بوده است ، به خلاف ديگران ؛ چنان
كه موارد تتبع نشان مى دهد وهمچنين رواياتى كه بخصوص در سند آنها وارد است زيارت
است ؛ كما يشهد به موارد روايات الغيبة وآخر التهذيب والاستبصار.
[محمد بن على نوفلى]
در باب محمد در جلد سوم مامقانى گفته ص
١٦٠ : محمد بن علي بن محمد بن حاتم النوفلي المعروف بالكرماني المكنى بأبي بكر
يروي عنه الصدوق مترضياً ومترحماً ، وأقل ما يفيده ذلك أعلى درجات الحسن.
__________________
[روايتى از كنوز
النجاح]
در ص ٧١٠ از هشت ورق ملحق به هيجده بحار
گفته :
مهج الدعوات : رأيت في كتاب كنوز
النّجاح تأليف الفقيه أبي على الفضل بن الحسن الطبرسي رحمهالله عن مولانا الحجة ـ
عجّل الله فرجه ـ ما هذا لفظه : روى أحمد بن الدربي ، عن خزامة ، عن أبي عبد الله
الحسين بن محمد البزوفري ، قال خرج من الناحية .. الخ.
ودر ص ٧١١ بعد از تمام شدن روايت گفته
:
|
البلد
الأمين
: من كتاب كنوز النّجاح قال : خرج من الناحية المقدسة .. وذكر نحوه .
المكارم
: عن البزوفري مرفوعاً مثله .
|
در ص ٧٠٦ بحار هيجده
:
كتاب العروس للشيخ الفقيه أبي محمد جعفر
بن أحمد بن علي القمي بإسناده عن علي بن موسى الرضا [عليهالسلام]
قال : إنّ
للجمعة ليلتين ينبغي أن يقرأ في ليلة السبت مثل ما يقرأ في عشية الخميس ليلة
الجمعة .
احتمال اقوى
مظنون آن است كه اين أبي عبد الله الحسين
غضائرى بوده باشد ومروى عنه محمّد بزوفرى ولفظ «ابن» محرف «عن» باشد وشايد اقرب
احتمالات قويّه مظنونه اين به شمار رود ؛ به جهت كثرت روايت غضائرى از محمد ، وبه
جهت رو به راه بودن اين وجه بدون
__________________
تكلف زياد ، وبه جهت
كثرت استعمال غضائرى بدون تصريح نسبتش واكتفا به اسمش.
ومؤيد اين است اين كه در مورد نقل پسر
از پدر نوعاً چنين مى گويند : «محمد بن الحسين البزوفري» [با] تصريح به كنيه پدر
غالباً بدون تصريح به كنيه پسر كه كلام مستقيماً در خود آن است.
[اشتباهات واقعه در
سند دعاى ندبه]
در بيان اشتباهاتى كه در طى تتبّع وتفحّص
نسبت به سند اين دعا ويا رواتى كه به نسبت بزوفرى معروف ومنتسب هستند از علماى
اعلام وفضلاى كرام ـ شكر الله مساعيهم ـ واقع شده است.
وبديهى است كه اظهار اين مدّعا از مثل
حقير نسبت به فحول علما نهايت جسارت است ، الّا اين كه اشتباه آنها از باب «إنّ
الجواد قد يكبو» است ودر يافتن وپى بردن نگارنده به آنها از باب اتّفاق وحسن تصادف
است ، وبه عبارت ديگر خطاى ـ آنها رضوان الله عليهم ـ واصابه نگارنده ـ ختم الله
له بالحسنى ـ مطابق گفتار سعدى است :
گه بود كز حكيم روشن راى
|
|
بر نيايد درست تدبيرى
|
گاه باشد كه كودك نادان
|
|
به غلط بر هدف زند تيرى
|
وبالله أستعين.
١. از جمله رواياتى كه به طريق حتم در
نقل سند آن اشتباه واقع شده ، روايتى است كه از كتاب شريف كنوز النجاح نقل كرده
اند وآن روايت به قرار ذيل است :
سيّد جليل رضى الدّين على بن طاووس قدسسره در كتاب مهج
الدّعوات
گفته : ورأيت في كتاب كنوز النّجاح تأليف الفقيه أبي علي الفضل بن الحسن الطبرسي رضياللهعنه عن مولانا الحجة ـ
صلوات الله عليه ـ ما هذا لفظه : روى أحمد بن الدربي ، عن خزامة ، عن أبي عبد الله
الحسين بن محمد البزوفري
، قال : خرج عن الناحية المقدسة : من كان
له الى الله حاجة
__________________
فليغتسل ليلة الجمعة
بعد نصف الليل ، ويأتي مصلّاه ، ويصلّي ركعتين يقرأ في الركعة الاُولى الحمد ، فإذا
بلغ (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ
نَسْتَعِينُ)
يكرّرها مئة مرة ، ويتمم في المئة الى آخرها ، ويقرأ سورة التوحيد مرّة واحدة ، ثم
يركع ويسجد ويسبّح فيها سبعة سبعة ، ويصلّي الرّكعة الثانية على هيئته ، ويدعو
بهذا الدّعاء ؛ فأنّ الله تعالى يقضي حاجته البتة كائناً ما كان ، إلّا أن يكون في
قطيعة الرّحم ، والدّعاء : اللّهم ... إلى آخر الدّعاء والرّواية كه در مهج نقل
شده وبا ص ٢٩٤ از نسخ مطبوعه به طبع قطر وزيرى منطبق مى شود .
خاتم المحدّثين حاج ميرزا حسين النّورى قدسسره در باب ٣٧ از ابواب
كتاب صلاة كه باب استحباب الصلاة المرغبة ليلة الجمعة است ومنطبق با ص ٤٢٠ از جلد
اول مستدرك
مى شود گفته :
|
الشيخ
أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي في كتاب كنوز النجاح ، عن أحمد بن الدربي ، عن
خزامة ، عن أبي عبد الله الحسين بن محمد البزوفري ، قال : خرج .. الى آخر ما مرّ
نقله.
|
ودر كتاب النجم الثاقب در ذيل حكايت اول
از حكايات باب هفتم گفته :
واما دو ركعت نماز منسوب به آن حضرت ـ
صلوات الله عليه ـ پس از نمازهاى معروفه است وجماعتى از علما آن را روايت كرده اند
: اول شيخ طبرسى صاحب تفسير در كتاب كنوز النجاح روايت كرده از أحمد بن الدربي از
خزامه از أبي عبد الله الحسين بن
__________________
محمد بزوفرى واو گفته
است ... ـ تا آخر حديث ـ.
نگارنده گويد : كفعمى نيز همين نماز را
بدون سند نقل نموده است.
همين نماز را در ص ١٨٤ از مكارم الأخلاق
به اين عبارت :
صلاة الكفاية : عن أبي عبد الله الحسين
بن محمد البزوفري مرفوعاً قال : من
كانت له حاجة إلى الله تعالى
... الخ.
در ص ١٢٣ از مكارم الأخلاق چاپ مصر كه
در سنه ١٣١١ در مطبعه ازهريه مصريه چاپ شده ، سند را سرقت كرده وگفته : من كانت له
حاجة ... الخ بعد از عنوان صلاة الكفاية.
راجع به امام زمان عليهالسلام در موقع تشبيه روى
او به آفتاب قابل نقل است واشعار را در ص ٤٠٢ فرج بعد الشدة
در مقصدى غير از اين نقل كرده است :
اى كرده چو خورشيد رخت جلوه گرى
|
|
شايد كه به چشم لطف بر ما نگرى
|
چون شام سيه گليم باشم من اگر
|
|
چون صبح كنم راز تو را پرده درى
|
در جُنگى كه تاريخ آخرين صفحه آن ونام ونشان
مؤلف ومدوّن آن به قرار ذيل است گفته :
قد تمّ كتبه في شهر رجب المرجب من سنة
ألف ومئة وثلاثين بقزوين على يد أقل الخليقة خليل بن محمد زمان القزويني
عفي عنهما بالنبيّ والوصي عليهما وأولادهما السلام.
[معراج در كلام حسام
الدين لاهيجى]
در هر صورت عبارت اين است : من رسالة
التوضيحات لحسام الدين اللاهيجى : معراج حقّ است ، جمهور بر آن اند كه به جسد بود
، طايفه اى بر آن اند كه به روح بود. واضح آن است كه حضرت را دو نوبت عروج شده ؛
يكى به روح پيش از بعثت ، وديگرى به جسد بعد از بعثت ، وعروج اوليا به روح است نه
به جسد.
وعلّامه در شرح حكمت اشراق اين مرتبه را
به افلاطون نسبت داده كه در خلوت ، او را روى نموده ودر مقام ديگر از فيثاغورس نقل
مى كند كه او را عروج واقع شده والحان موسيقيّه را از اصطكاكات افلاك وحركت وضعيّه
كواكب استنباط نموده.
وصاحب اشراقات در تلويحات بعد از آن كه
اين معنى را از افلاطون نقل نموده ، از معلم او حكايت مى كند وبعد از آن مى فرمايد
كه :
__________________
|
قهر
كس صعود به جانب عالم اعلى كرد وديگران هم كردند وايشان صاحب معراج اند وانسان
را تا مرتبه رو ندهد حكيم نيست.
|
وشيخ محيى الدين در فتوحات ، اين شهود
را به خود نسبت داده مى گويد كه : «با واجب تعالى متكلّم گشتم» وسؤال وجواب در آن
كتاب مذكور است. صوفيّه مى گويند كه : عروج به عالم بالا لازم نيست وجهت تقرّب به
او عروج است.
نيز در آن جنگ اين بيت هست :
كمال اسماعيل رحمهالله تعالى
عيسى ز مَقدم تو به ايام مژده داد
|
|
از يمن اين سخن نفسش جان به مرده داد
|
[شرح فقره «من نصيف
شرف»]
قال المجلسي في ص ٢٦٩ من مزار البحار
:
|
قوله
«من نصيف شرف» أي سهيم شرف ، مأخوذ من النّصف ، كأنّه أخذ نصف الشرف ، وسائر
الخلق نصفه. والنصيف أيضاً : العمامة ، فيمكن أن يكون على الاستعارة أي إنّه
مزيّن الشرف.
|
أقول : أمّا المعنى الأوّل فليس عليه
دليل من اللّغة ؛ لأنّ السهيم ليس من معانى النصيف بل النصيف ، في اللغة بمعنى
النصف ، فليس له معنى مناسب. نعم لو ثبت في العربية أنّ النصيف بمعنى المناصف ـ
كالجليس بمعنى المجالس والأنيس بمعنى المؤانس ـ من ناصفه أي قاسمه على النصف كان
له وجه.
وأمّا الثاني فمبنيّ على التكلّف فيما
يخطر بالبال ، بل هو مظنوني بالظّن المتآخم للعلم أنّ النصيف محرّف ومصحّف رصيف ؛
فإن آخر الرّاء إذا أعليت قليلاً كما هو المرسوم ، واوّله أسفلت كذلك ، ثم انمحى
جزء من أوائل الرّاء دون الأوّل تكتون الكلمة نصيفاً شكله تصيف.
ومعناه ما قاله في القاموس
بهذه العبارة :
|
هو
رصيفه ، أي : يعارضه في عمله ويألفه ولا يفارقه.
|
__________________
قال الزبيدي في التّاج
:
|
ومن
المجاز يقال : عمل رصيف بيّن الرصافة أي محكم رصين. وقد رَصْفَ ككَرْمَ ، وقال
ابن عبّاد : هو رصيفه ... إلى قوله يفارقه ، وهو مجاز.
|
قال في أقرب الموارد :
|
عمل
رصيف بيّن الرّصافة محكم رصين ، وهو رصيفه : يعارضه في عمله بمعنى أنّه نظيره في
الحرفة ، ويألفه ولا يفارقه.
|
در منتهى الإرب گفته :
|
«عمل
رصيف» كار استوار ومحكم وكذا «جواب رصيف أي رصين» ومقابل وبرار در كار ومصاحب
ورفيق كه همواره با وى باشد.
|
ودر فعلش مانند ساير اهل لغت گفته :
|
«رصافة
بالفتح» نرمى در كار واستوارى واستوار شدن ، والفعل من كَرُمَ.
|
در المنجد گفته : «الرصيف : الرصين ، النظير
، الالف ، المحكم».
در ترجمان اللغة كه ترجمه قاموس است
گفته :
و «عمل رصيف» بر وزن امير بين الرصافة
بر وزن صباحة يعنى كارى است محكم وفعل از آن رَصُفَ از باب كَرُمَ است ، وهو
رَصِيف بر وزن امير ، يعنى او برابرى مى كند اين را در كار اين ودوست مى دارد اين
را وجدا نمى شود از اين.
در كنز اللغة گفته :
|
رصيف
ـ به صاد غير منقوطه ـ محكم واستوار وهم پيشه كسى كه معاوضه كند با او در كار او.
در
معيار اللغة گفته :
رصف
العمل رصافة كضخم ضخامة صار محكماً والجواب قوى بحيث لا يردّ فهو رصيف كأمير وهو
رصيفه يعارضه في عمله ويألفه ولا يفارقه ، فعيل بمعنى مفاعل كالجليس بمعنى
المجالس.
|
__________________
در ص ٧٦٧ از دوم اقيانوس گفته :
|
الرّصيف
: رصافه دن وصفدر متين ومحكم نسنه يه دينور ، يقال : «عمل رصيف». أي بيّن
الرّصافة محكم وبركمسيه عملده معارض اولان ، يعنى أنك ايشلديگى كبى ايشلر اولان
آدمه اطلاق اولنور رصفه معنا سند ندر ، يقال : «هو رصيفه» أي يعارضه في عمله ،
وبرنسنه ايله يا خود بركمسه ايله دائماً الفت ايدن آدمه دينور كه قالدرم طالشى كبى
اكا متّصلدر ، يقال : «هو رصيفه» أي يألغه ولا يفارقه.
|
نگارنده گويد : از ملاحظه اين بيانات
معلوم شد كه در فهم عبارت ابن عباد ، اهل لغت دو دسته شده اند : يك دسته مفهوم هر
سه جمله فعليه را يك معنى دانسته وبه قول خودمان حاصل معنى اين است كه : فلان كس
آينه تمام نماى اوست در رفتارش وكارش (به عبارت ساده امروزى يعنى كوپيه او).
ودسته ديگر دو معنى از عبارت مذكور
فهميده اند.
آنچه به نظر بعد از تأمل وتحقيق مى رسد
: حق با دسته اول است يعنى مراد از اين عبارت القاى يك معنى است كه حاصلش اين است
: الحريف الموافق والأليف الغير المفارق ، يعنى هم پيشه هم رفتار ودوست مفارقت
برمدار.
واستاد محترم آقاى قزوينى به قرينه سياق
، معنى محكم واستوار را مناسب تر وزيبنده تر مى ديد. بعد از آن كه گمان تصحيف بنده
را تقويت وتصديق وعدم توافق بيان مجلسى را با ببيانات اهل لغت تصديق فرمودند وصحت هر
دو معنى را به لفظ مزبور مناسب ديدند فرمودند كه : «معنى محكم واستوار به قرينه «أثيل»
به نظر من مناسب تر مى آيد». پس در هر صورت روشن شد ـ الحمد لله ـ كه كلمه مصحّف
است ومعنى همان است كه بيان شد ، مع ذلك نمى شود قطع به صحت اين ظنّ پيدا كرد.
بنابراين سزاوار است كه داعى ، كلمه را
به هر دو وجه قرائت كنه ، و (لَعَلَّ اللَّـهَ
يُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِكَ أَمْرًا).
|
بعضى
از فضلاى سادات (أقاى شبسترى) در معنى «نصيف شرف لا يساوى» مى گفت : مقصود از
نصيف نصف است و «لا يساوى» وصف آن است يعنى «نصف غير معادل شرف» يعنى اگر شرف را
دو قسمت كنند او قسيمى ونصف ديگر
|
|
قسيم
ديگر خواهد بود ، ليكن قسمت او بهتر از قسمت ديگر است وبه اصطلاح خودمان : طرف
بُرد وخوب را او داراست وطرف بد ونابود را ديگران يعنى در مقابل آن قسم ، قسم
ديگر ناچيز است.
|
اقول : اين معنى عيبش اين است كه «لا
يساوى» صفت شرف است نه صفت ؛ نصيف چنان كه عبارت ، گواهى مى دهد.
وهمچنين نظير بيان اين آقا را آقاى
نوقانى مى كردند ، ليكن اين ايراد به آن نيز وارد مى شود ووجه «يا يساوى بودن اين
نصف» را آقاى شبسترى به انتظار شيعيان در طول زمان واشتياق لقاى او ، وبا طول عمر وبا
كثرت اولاد وامثال اينها كه هر يكى دليل وجود شرفى ديگر است تأييد مى كردند وقسمت
رصيف را نيز تأييد وتصديق مى كردند.
[شرح فقره «بنفسى أنت
من مغيَّب»]
بايد دانست كه در عبارت : «بنفسي أنت من
مغيَّب» ونظائره «من» بيانيه است ورفع ابهام مى كند چنان كه در قول دعبل «بنفسي
أنتم من كهول وفتاة» تصريح شده يعنى شارح قصيده ، ليكن پوشيده نماند كه رفع ابهام
از جمله مى كند ؛ چنان كه استاد در وسيلة القربه گفته.
وشبى بالخصوص اين موضوع را در محضر
استاد قزوينى طرح كردم ، قبلاً منكر اين معنى ومثبت رافع ابهام بودن آن از مفرد كه
«أنت» باشد گرديدند ، بعد از مراجعه به شرح رضى به باب تميز واستشهاد او با اين
بيت وامثال او به رافع بودن «من» از نسبت معلوم شد وتصديق كردند كه «من» رافع
ابهام از نسبت در قوله «بنفسي أنت» مى كند ؛ چه مستلزم معنى تعظيم وتقريباً تعجب
كه مفيد ابهام است مى كند ، يعنى معلوم است كه جهت تفديه چيست وبر فرض عدم قبول
اين معنى ممكن است «من» رافع ابهام از «أنت» باشد ؛ چه «من» رفع ابهام از ذات
معيّن ومعرفه مى كن وابهام در اين صورت راجع به حيثيّات وجهات واعتبارات مى گردد ؛
چنان كه در اين شعر در شرح شواهد تلخيص كه معروف به شواهد عينى است شارح چنين گفته
(در كتاب خطى كتاب خانه ديدم) :
يا لعنة الله والأقوام كلهم
|
|
والصالحين على سمعان من جار
|
|
هو
من أبيات الكتاب من البسيط ، والشاهد فيه في «لعنة الله» حيث حذف منه
|
__________________
|
المنادى
، والتقدير : يا قوم لعنة الله! ويجوز في الصالحين الرفع على حذف المضاف وإقامة
المضاف إليه مقامه ، أي ، «ولعنة الصالحين ، أو يكون عطفاً على موضع الأقوام ؛
لأنه فاعل «اللعنة» في المعنى ، والجر عطفاً على لفظ الأقوام ، وسمعان ـ بكسر
السين وقيل بفتحها ـ اسم رجل ، و «من» جار في محل النصب لانّه تمييز تقديره من
جهة كونه جاراً.
|
نگارنده گويد : اين بيت را در جامع
الشواهد از مغنى نقل كرده ونزديك به بيان فوق مطالبى گفته واز نيز «من» را تميز از
سمعان گرفته است ، پس مى توان گفت : در اين جا نيز اگر از لفظ «أنت» تميز بگيريم
معنى اين خواهده بود كه «من جهة كونك غائباً» ، ليكن معلوم است در اين صورت نيز
مآل معنى به تفديه بر مى گردد كه از جمله مفهوم است نه از مفرد كما قال اُستاد
كما في وسيلة القربة قدسسره.
صاحب كتاب منهاج النجاة كه خود را به
اسم محمد حسين
بن محمد مؤمن خان معرفى كرده ونسخه آن را كه من در پيش حاج بيوك آقا روضه خوان
تبريزى ديدم در سنه ١١١٦ (هزار وصد وشانزده) نوشته شده ، در ضمن بيان اعمال روز
عيد اضحى گفته :
|
ودعاى
ندبه بهترين دعاهاست ودر اين روز وساير اعياد سنت است خواندن آن چنانچه ـ إن شاء
الله ـ بعد از اين در ضمن روايات (كذاكان) مذكور خواهد شد.
|
ودر خاتمه كتاب (كه در بيان سلام وصلوات
وزيارت قبور ائمه وساير مؤمنين است) گفته :
|
واما
دعاى ندبه كه مشتمل است بر عقايد حقه وتأسف بر غيبت حضرت قائم ـ صلوات الله عليه
ـ به سند معتبر از حضرت امام جعفر صاحق عليهالسلام منقول است كه سنت است اين دعاى ندبه
را در چهار عيد بخوانند ، يعنى در روز جمعه وروز عيد فطر وروز عيد قربان وروز
عيد غدير : الحمد لله الذي لا إله إلا هو ، وله الحمد رب العالمين ... إلى آخر
الدعاء كزاد المعاد بلا فرقٍ.
|
__________________
فائدة نفيسة [دعاى
ندبه در تأليفات ابن طاووس]
بدان كه ابن طاووس قدسسره دعاى ندبه را در دو
كتاب نقل نموده است : اوّل در مصباح الزّائر .
ومجلسى در مزار بحار
، ودر تحفة الزّائر از آن كتاب نقل نموده ودر آخر اين مورد گفته : «ثمّ صلّ صلاة
الزيارة ، وقد تقدم وصفها».
ودوم در اقبال.
در اعمال عيد فطر (ونام اصلى اين جزء ـ يعنى اعمال رمضان ـ مضمار السباق است) كه
بعد از صلاة عيد دو دعا ايراد كرده اين دعاست ودر اين جا بعد از دعا امر به قرائت
دعاى ديگر كرده [و] ، از نماز ساكت است وتوجه او به ساير جزئيات ، آبى از اين است
كه به وضوح وجود صلاة بعد از هر زيارتى محمول شود ، بنابرآن كه دعاى مزبور نيز در
حكم زيارت باشد.
پس اين دو نقل به حسب ظاهر متعارضين به
نظر مى آيد ومطلق ومقيد نيستند تا مطلق با مقيد تقييد شود ؛ چه هر يك از جهتى مطلق
واز جهتى مقيد نيستند.
آنچه در جمع اين دو نقل به نظر مى رسد
اين است كه چون در عيد فطر دعاى مزبور بعد از نماز عيد بوده است لذا بعد از دعا
ديگر نماز لازم نيست ، به عبارت ديگر نماز عيد قبلى مغنى از نماز زيارت بعدى است.
بنابراين ، در روز عيد اضحى نيز كه در
بابش گفته : «ومن أدعية هذا اليوم بعد الصلاة دعاء الندبة قدّمناه في عيد الفطر (نقل
به معنى شد)» نيز نبايد نماز بخواند ؛ چنان كه صريح اين عبارت است كه در حكم نقل
دعا بعين سابق است. وبلكه نظر به تنقيح مناط اگر بعد از نماز جمعه دعا را نخواند
نيز نبايد نماز بخواند ، به خلاف اين كه دعا را در غير صورت بعد از اين نمازها
بخواند ؛ چه در اين صورت ها بايد نماز بخواند ، (امّا اين حكم در نمازهاى يوميّه
ديگر نيز جارى است يا نه؟ مورد تأمّل وتدقيق است).
ومجلسى در ١٨ بحار ودر زاد المعاد ، بنا
[را] بر نقل از اقبال گذاشته ودر هر دو كتاب ذكر سند نموده. همين طور در زوائد
الفوائد نظير نسخه اقبال نقل نموده است واز نماز نامى نبرده است.
__________________
[فوائدى از مظاهر
الآثار]
در جلد اوّل مظاهر الآثار بعد از بيان
طبقات گفته :
|
وأمّا
من روى الشيخان المفيد والطوسي عنهم من المشايخ : فمن مشايخ المفيد محمد بن أحمد
بن داوود شيخ الطائفة وفقيههم ، وجعفر بن محمد بن قولويه الثقة ، وأبو عبد الله
الحسين بن على بن شيبان القزويني ، ومحمد بن علي بن بابويه الصدوق ، والحسن بن
حمزة العلويّ الجليل الفقيه ، وأحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد ، ومحمد بن
الحسين بن سفيان. ومن مشايخ الطوسي محمد بن محمد بن النعمان الملقّب بالمفيد
الثقة النقة شيخ الإجازة ورئيس مشايخ الطائفة ... الخ.
|
ودر خاتمه تتمه مجلد اول از مجلدات
هشتگانه مظاهر الأنوار
كه محتوى بر فوائد است فائده دوم را بدين ترتيب ذكر كرده است :
|
الفائدة
الثانية : في بيان من كثرت عنهم الرواية ولا ذكر لهم في كتب الجرح والتعديل ،
وهم جماعة منهم أبو الحسين على بن أبي جيّد الذي كثرت رواية الشيخ عنه حتّى آثر الرواية عنه غالباً على الرواية عن
المفيد ؛ لإدراكه محمد بن الحسن بن الوليد وروايته عنه بغير واسطة بخلاف المفيد.
ومنهم
الحسين بن الحسن بن أبان شيخ محمد بن الحسن بن الوليد ؛ فإنّ الرّواية كثرت عنه
، ولم يذكر حاله بمدح ولا قدح.
ومنهم
أحمد بن محمد بن يحيى العطّار شيخ الصّدوق ، وهو ممّن يروي عنه كثيراً بتوسط سعد
بن عبد الله بن أبي خلف.
ومنهم
أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد الذي كثرت رواية الشيخ عن المفيد عنه ، ولا ذكر
له في توثيق ولا غيره ، وإنّما ورد التوثيق في أبيه لا فيه.
ومنهم
محمد بن علي بن ما جيلويه الذي أكثر الصدوق عنه الرّواية.
ومنهم
أحمد بن عبدون.
فهؤلاء
المشايخ وأضرابهم ممّن يقوى الظنّ بصدق نقلهم وبحسن التعويل على روايتهم ؛
لاعتناء أعاظم مشايخنا بشأنهم وأخذ الرّواية عنهم و
|
__________________
|
حكم
المتأخّرين من أصحابنا بصحّة الطرق المشتملة عليهم منظمّاً الى أخذ روايتهم من
السّلف المستفاد صحّة طرقهم من الأمارات والقرائن ، فبناءً على حجّية أمثال هذه
الظّنون وكونها من الظّنون الرّجالية يكفي تحققه في ذلك للاستناد إليه فيما نحن
فيه .
|
[شرح فقره : «من عقيد
عز لا يسامى»]
قوله : «من عقيد عزّ لا يسامى وأثيل مجد
لا يجارى ...» الخ.
آنچه به نظرم مى رسيد اين است كه : «أثيل
مجد» با دو معطوف ديگرش بر كلمه «عزّ» معطوف بوده باشد ، يعنى «عقيد» بر سر آنها
نيز مى آيد ، ودر اين صورت معنى «صاف» و «رصيف» نيز به معنى محكم ومعنى بسيار سر
راست است.
وتأييد اين مطلب را نبودن «مِن» در سر
فقرات معطوف سه گانه بر كلمه «عقيد» مى كند ؛ زيرا در تمام كلمات سابقه ، كلمه «مِن»
هست ، پس معنى درست چنين است.
٢ / ٢ / ٢٤ [١٣ شمسى]
[كيفيت دعاى ندبه در «أعمال
الساعات» قاسانى]
صاحب كتاب أعمال الساعات لتحصيل
الفيوضات
كه مؤلّف آن خود را در اول كتاب چنين معرفى نموده : «محمد جعفر بن محمد على
الحسينى القاسانى» ، در كتاب مزبور كه مرتب بر ده مقاله است ، در مقاله هفتم كه در
بيان فضيلت واعمال متعلّقه به شب وروز جمعه است گفته :
__________________
|
واز
جمله دعاهاى روز جمعه كه از حضرت صادق عليهالسلام روايت شده وبايد در روز جمعه وعيد
اضحى
وعيد فطر وعيد غدير خوانده شده دعاى ندبه است وبسيار دعاى خوبى است ومشتمل است
بر عقايد حقّه ودعا اين است : الحمد لله الذي لا إله إلّا هو ، وله الحمد ربّ
العالمين ... تا آخر آنچه در زاد المعاد است طبقاً تقريباً (بدون ذكر نماز
واشاره به آن).
|
ونيز در مقاله دهم كه در بيان فضيلت واعمال
ايّام وليالى شريفه عزيزه تمام سال است ، در ضمن اعمال روز عيد فطر گفته :
|
ودعاى
ندبه كه در ادعيه روز جمعه مذكور شد ، در اين روز بعد از نماز عيد بخواند وبعد
از فارغ شدن از دعاى ندبه ، طرف راست روى خود را بر زمين گذارد وبگويد : سيّدي
سيّدي!.
|
آن گاه دعا را تا قوله : أي جميل ، ذكر
كرده ، بعد از آن گفته :
|
پس
چون فارغ شود ومنصرف گردد ، دست هاى خود را بلند كند وحمد پروردگار را بكند
وبگويد آنچه را گذشت وسلام به رسول خدا بفرستد وحمد خداوند را به جا آورد.
|
ودر همين مقاله در ضمن بيان اعمال عيد
اضحى (كه بعد [از] اعمال عيد فطر ذكر كرده است) گفته :
|
ومستحب
است كه در روز عيد قربان دعاى ندبه را كه در مقاله اعمال روز جمعه مذكور شد
بخواند.
|
[كيفيت دعاى ندبه در «منهاج
العارفين»]
نگارنده گويد : كلمات مذكوره ، مأخوذ از
صاحب منهاج العارفين است ؛ زيرا او در ضمن بيان اعمال يد فطر گفته :
|
وأيضاً
دعاء ندبه را كه در باب ادعيه روز جمعه مذكور گرديد بعد از نماز عيد بخوان وبعد
از فراغ از دعاى ندبه طرف راست رو را به زمين بگذار وبگو : سيّدي سيّدي!
|
__________________
آن گاه دعا را تا قوله : أي جميل ، ذكر
كرده ، آن گاه گفته :
|
پس
چون فارغ شدى ومنصرف گرديدى ، دست هاى خود را بلند كن وحمد پروردگار خود را بكن
وبگو آنچه را گذشت وسلام به رسول خدا (ص) بفرست وحمد الهى را بكن.
|
پس معلوم شد كه عبارت سابقه ، مأخوذ از
اين عبارت لاحقه است وعبارت صاحب منهاج ترجمه عبارت ابن طاووس در اقبال است ، ليكن
نسخه اقبال كه در پيش صاحب منهاج بوده مغلوط بوده وعبارت «ما تقدر عليه» را «ما تقدّم
، يا تقدّم عليه» خوانده وطبق آن ترجمه نموده. ودليل بر اين ، عبارت سيد در اقبال
(در ص ٢٩٩ از چاپ حاج شيخ فضل الله )
است ؛ چه سيد در آن جا در ضمن اعمال بعد از نماز عيد فطر بعد از نقل دعاى ندبه
گفته :
|
فإذا
فرغت من الدعاء فتأهّب .. الخ ـ [تا اين كه مى گويد :] ـ
فإذا
فرغتَ وانصرفتَ رفعت يديك ، ثمّ حمدت ربك ، ثمّ تقول ما تقدم عليه ، وسلَّمت على
النبيّ صلىاللهعليهوآلهوسلم وحمدت الله تبارك وتعالى ، والحمد
لله رب العالمين.
|
عبارت در نسخ معتمده خطبه از اقبال «ما
تقدّم عليه» به نظر مى رسد مانند همين كتاب چاپى ، ليكن در بحار (جلد ١٨) در ص ٨٧٢
عبارت مذكوره را نقل كرده ودر آن جا «ما تقدر عليه» است وآن درست است چنان كه بر
اهل فضل پوشيده نيست ؛ زيرا مقصود اين است كه : «هر چه مى توانى از دعا بخوان» نظير
عبارت «ما تشاء» كه مرسوم است مى نويسند يعنى : هر چه دلت مى خواهد وهر چه مى
توانى.
فائدة شريفة [غلط
دانستن عبارت «عرجت بروحه»]
كه از عالم جليل آقا ميرزا مهدى اصفهانى
موقع تشرف به محضرش در ٢٩ / ١١ / ٢٣ در طهران كه براى معالجه آمده بودند استفاده
كرديم وآن اين كه حاج شيخ عبّاس «وعرجت بروحه» را در هدية الزائرين غلط دانسته به
قرينه «تسخير براق» ، واين را دليل تصحيف قرار داده.
__________________
واين صحيح نيست ؛ براى اين كه تجرّد روح
از مادّه ومدّه معلوم نيست ، بلكه آيات واخبار واكثر علماى شيعه ، روح را مانند
ملائكه اجسام لطيفه وداراى ابعاد مى دانند ؛ يعنى بسيط است ليكن مجرّد از ماده ومدت
نيست ، بلكه مجرد از تركيبات عناصر [و] امثال آنهاست. در هر صورت جنسيّت بين اين
روح كه جسم لطيف وبراق كه از سنخ عالم بالذات [است] هست واين كلمه «براق» دليل
تصحيف نمى تواند باشد ، بلى اين دليل بنا بر قول كسانى كه روح را مجرّد از ماده مى
دانند قرينه تصحيف مى شود.
فائدة
اُخرى [كلباسى وشخصى كه دعاى ندبه را در سامرا مى خواند]
از آقاى كلباسى شنيدم كه نقل مى كرد :
|
كسى
دعاى ندبه را در سامره مى خوانده ، كسى او را گفته كه اين كلمه را در اين دعا :
«وعرجت بروحه» مخوان بلكه «عرجت به» بخوان ؛ زيرا كه وجه اوّل كلمه ضالّة ومضلّة
است ، وبعد آن شخص غائب شده است ، وقائل منطبق با امام زمان عليهالسلام
مى نموده است.
|
فائدة
اُخرى [آيا «عرجت بروحه» كلام امام معصوم است؟]
عقيده مرحوم آقا ميرزا مهدى اين بوده كه
«عرجت بروحه» كلام امام را نمى ماند ؛ شايد فحول علماى اعلام كه رؤساى شيعه بوده
اند وحراست شيعه را در نظر داشتند ديده اند كه در قرون اول قول به روحانيت معراج
معروف ونزديك به قبول عموم است ، به خلاف جسمانيّت آن كه عقول تا حدى از قبول آن
به جهت عدم تمكّن از تعقل براى القائات شبهات از حكما وغيرهم ابا دارد ، اين عبارت
را كه «به» بوده «بروحه» عوض كرده اند.
ونظير اين تصرّف در كلمات آنها ديده مى
شود ؛ مثلاً معامله صدوق در نقل «زيارت جامعه» با آن همچنين «زيارت عرفه» كشف از
امثال اين تصرفات مى كند كه متأخرين گفتند : وهذا مما يوجب سوء الظن بالعلماء ، وشايد
اين عبارت تصحيف ايشان باشد وبر فرض «بوحه» بودن ، دلالت بر نفى جسم نمى كند.
اقول : وجه اول ايشان انحصار به تصرف
علما ندارد ، شايد غير علماى فحول نيز اين كار را به جهت توافق آن با عقول خود
كرده باشند ؛ چنان كه حاجى نورى فرموده : بعضى از صاحبان امراض قلبيه ... الخ.
«وعرجت بروحه» را مانى شبسترى (آقا سيد
مرتضى) احتمال مى دادند كه شايد قيد «بروحه» براى دفع توهم عروج موتى باشد.
وتوضيح آن اين كه : كأنّه به دلالت آيات
واخبار ، يك عروجى مسلم بوده است ويك معروجٌ به هم مسلم بوده ، ليكن آيا اين امر
بعد از قبض روح از جسد بوده كه روح او بعد از مفارقت از بدن باشد يا در حال حيات
با بدن؟ ليكن بديعى است كه اين معنى خيلى بعيد است وقيد روح براى دفع توهم جسم
بيايد بسيار دور به نظر مى آيد وخيلى دور از مناسبت به سياق اخبار وادعيه به نظر
مى آيد.
وَجْهٌ وجيه [در
تسخير براق]
اقول : شايد تسخير براق براى تشريف وتوطئه
مقام اين باشد كه هيكل پيغمبر اعم از جسم وروح به مثابه روح صرف است واضافه از
قبيل «ذهب الأصيل»
كه مرسوم ودر علم بيان مذكور است باشد يعنى مراد اين است : هذا الهيكل المحتوى
للجسم والرّوح لكون جسمه في غاية اللطافة والصفاء روح تنزيلاً ، ثم اُضيف المشبّه
به الى المشبّه كذهب الأصيل.
ويؤيده إطلاق الروح على الهيكل في لسان
العرب كما قالت المرأة في محضر معاوية :
صلّى الإلهُ على روح تَضَمنَّهُ
|
|
قبر فأصبح فيه العدل مدفونا
|
.. الخ ، فتأمل فيه فهو ؛ دقيق جداً.
فائدة اُخرى [«نصيف
شرف» يعنى نصف شرف]
راجع به «نصيف شرف» آقا ميرزا مهدى مى
فرمودند : مراد اين است كه : «تو نصف شرف هستى» ؛ به دليل اين كه پيغمبر اكرم تمام
شرف بودند وساير ائمه هر يكى نصف شرف اند.
__________________
وجه تأييدى [قصه
قيروانى وحكايت فرزدق]
تأييد مى كند رصيف بودن كلمه را اين قصه
كه أبو على الحسن بن رشيق قيروانى در باب اول قراضة الذهب في بدائع الشعر المنتخب
گفته :
|
مرّ
الفرزدق بالفضل بن عباس بن عتبة بن أبي لهب ، وهو يستسقي وينشد :
|
من يساجلني يساجل ماجداً
|
|
يملأ الدلو إلى عقد الكرب
|
|
فنزع
الفرزدق ثيابه وقال : أنا اُساجلك. فقال الفضل :
|
نحن بيت قد بنى الله لنا
|
|
شرفاً يعلو بويتات العرب
|
برسول الله وابنَي بنته
|
|
وبعباس بن عبد المطلب
|
|
فلبس
الفرزدق ثيابه وهو يقول : ما يساجلك إلا من عضّ بأير أبيه .
وجه
تأييد اين كه : معلوم مى شود در ميان عرب در دوره فرزدق ـ كه منطبق با زمان حضرت
باقر وصادق عليهماالسلام مى شود وبلكه در زبان عرب ـ «بناء
شرف» وبلكه «بيت الشرف» مستعمل بوده است و «بيوتات العرب» كه لغت ها گفته اند :
بيوتات يختص بالأشراف ، وهو هكذا كما ببالي في موضع من الخطبة القاصعة .
بنابراين
«رصيف» به معنى استوار ومتين است وصفت «شرف» است كه اضافه به سوى موصوفش شده و «ذى»
مقدر است وتقدير اين است : بنفسي أنت من ذي شرف رصيف ، أي محكم ومتين.
|
فائدة نفيسة [در
عبارات فصيحه خطبه حضرت زهرا سلام الله عليها]
در خطبه حضرت زهرا [عليهاالسلام]
چنان كه در ص ١١٠ از ثامن بحار
مروى است اين عبارت هست : وبعد
اللّتيا والّتي وبعد أن مني ببُهَم الرجال وذؤبان العرب ومردة أهل الكتاب
(كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِّلْحَرْبِ
أَطْفَأَهَا اللَّـهُ)
او نجم قرن للشيطان ،
وفغرت فاغرة من المشركين ، قذف أخاه
__________________
في
لهواتها فلا ينكفىً حتى يطأ صماخها بأخمصه ، ويخمد لهبها بسيفه ، مكدوداً في ذات
الله ، مجتهداً في أمر الله ، قريباً من رسول الله سيّد أوليائه مشمراً ناصحاً
مجدّاً كادحاً ، وأنتم في رفاهية من العيش ، وادعون فاكهون آمنون ، تتربصون بنا
الدوائر ، وتتوكفون الأخبار ، وتنكصون عند النزال ، وتفرون عند القتال ، فلمّا
اختار الله لنبيه دار أنبيائه ومأوى أصفيائه ، ظهر فيكم حسيكة النّفاق ، وسمل
جلباب الدّين ، ونطق كاظم النادين ونبغ خامل الآفلين وهدر فنيق المبطلين فخطر في
عرصاتكم واطلع الشيطان من مفزره هاتفاً بكم فألفاكم لدعوته مستجيبين وللعزة فيه
ملاحظين .. تا آخر.
ودر ص ١١٢
از همين جلد كه از بلاغات النساء
نقل كرده عبارت اندك اختلافى دارد بدين قرار : وبعد ما منى ببهم الرجال وذؤبان العرب ،
كلما خشوا ناراً للحرب ، ونجم قرب للضلال ، وفغرت فاغرة من المشركين ، قذف بأخيه
في لهواتها ، ولا ينكفي حتى يطأ صماخها بأخمصه ، ويخمد لهبها بجدّه ، مكدوداً في
ذات الله ، قريباً من رسول الله ، سيداً في أولياء الله ، وأنتم في بُلَهْنِية
وادعون آمنون ، حتى
إذا اختار الله لنبيّه دار أنبيائه ظهرت حسيكة النفاق ، وسمل جلباب الدين ، ونطق
كاظم الناوين ... تا آخر خطبه كه
همه اش با اختلاف عبارات ، قابل تأمل ونظر وقرين كلمات پيغمبر وامير المؤمنين [عليهماالسلام] است.
مجلسى در ص ١١٨
عبارات ولغات اين فقره منقوله را به خوبى شرح كرده وقراجه داغى نيز در ص [٦٠٧] وص
[چند صفحه بعد] اللمعة البيضاء
توضيح وبسط داده است.
از جمله بيانات مجلسى اين است :
واللهوات
ـ بالتحريك ـ جمع لهاة ، وهي اللحمة في أقصى سقف الفم ، وفي بعض الروايات : «في مهواتها»
بالميم ، وهى بالتسكين : الحفرة وما بين الجبلين ونحو ذلك.
وعلى
أي حال : المراد أنّه صلىاللهعليهوآله كلّما أراده طائفة
من المشركين ، أو عرضت له داهية عظيمة ، بعث علياً عليهالسلام
لدفعها وعرَّضه للمهالك.
__________________
وفي
[رواية] الكشف وابن أبي طاهر : كلما حشوا ناراً للحرب ونجم قرن للضلال
...
الى آخر عبارته كه فرد فرد لغات را خوب
شرح كرده است.
واين كه اخاه را با اميؤ المؤمنين معنى
كرده ، علاوه به اخبار مؤاخات ، در خود اين خطبه در سابق اين كلام حضرت زهرا [عليهاالسلام] فرموده است ، وآخى
ابن عمّي دون رجالكم ، [كه] در توطئه براى كلام دوم وتعيين آن است.
[فائدة
اُخرى] [بيانى بودنِ «مِن» در عبارت «أنت مِن مُغَيَّبٍ ...» وامثال آن]
از جمله فوائد قابل ذكر اين كه در عبارت
: «بنفسي أنت من مغيَّبٍ لم يخل منّا» ونظائره ـ چنان كه شارح دعا استاد من شيخ
چشمه كنانى گفته اند ـ : «مِن» براى رفع ابهام از نسبت است.
ودر وسيلة القربة استشهاد با اين شعر
كرده :
لله دَرُّ أنوشِروانَ مِن رَجُلٍ
|
|
ما كان أعرفه بالدونِ والسفل
|
اين مدّعا را به نظر استاد قزوينى
رسانيدم ، بعد از مراجعه به باب تميز از شرح رضى محققاً معلوم شد وتصديق فرمودند
كه از اين قبيل است ودر آن جا (شرح رضى)
مفصلاً از اين موضوع بحث كرده ، در مثل :
فيا لك من ليل كأنّ نجومه
|
|
..................... الخ.
|
گفته : رفع ابهام از خود ضمير مى كند ؛
چه مخاطب در «لك» مبهم است ، به خلاف مورد ما ونظاير آن كه در آن جا مثال زده است
؛ چه در اين جا مراد با «أنت» معيّن است ، فقط ابهام در وجه تفديه است كه ناشى از
تعظيم وتفخيم قائل است مُفْدى له را كه امام باشد ، پس رفع ابهام از نسبت است.
استاد قزوينى قبلاً منكر اين مدّعا
بودند ، [ولى] بعد از مراجعه تحكيم وتعيين آن را نمودند. الحمد لله على ذلك
المجهول وانكشافه.
__________________
فهرس المنابع والمآخذ
١. مستدرك سفينة البحار ، على النمازى
الشاهرودى (م ١٤٠٥) ، تحقيق : حسن بن على النمازى ، ثم : مؤسسة النشر الاسلامى ، ١٤١٩
ق.
٢. آينه پژوهش ، دفتر تبليغات اسلامى
حوزه علميه قم ، مدير مسئول : محمّد جعفرى گيلانى ، سردبير : محمّد على مهدوى راد.
٣. تعليقات نقض ، لمير سيد جلال الدين
المحدث الارموى (م ١٣٥٨) ، تهران : انجمن آثار ملى ، ١٣٥٨.
٤. اقرب الموارد ، سعيد خورى بن عبد
الله اللبنانى الشرتونى (م ١٩١٢ م) ، قم : مكتبة السيد المرعشى ، ١٤٠٣ ق.
٥. اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ،
أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسى (ت ٤٦٠ هـ) ، تحقيق : السيّد مهدى
الرجائى ، قم : مؤسسه آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ١٤٠٤ هـ.
٦. الاُصول الأصلية ، لمحمد محسن بن
المرتضى الفيض الكاشانى (م ١٠٩١ ق) ، تصحيح : مير جلال الدين المحدث الارموى ، تهران
: سازمان چاپ دانشگاه ، ١٣٤٩.
٧. دار السلام ، لمحمود بن جعفر العراقى
(م ١٣٠٨ ق) ، [بى جا ، بى نا] ، ١٣٠٣ ق.
٨. الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد
محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) (م ١٣٤٨ ق) بيروت : دار الأضواء ، ١٤٠٣ ق
، سوم.
٩. نقباء البشر في القرن الرابع عشر ، آقا
بزرگ الطهرانى (١٣٤٨) ، مشهد : دار المرتضى ، ١٤٠٤ ق.
١٠. علماء معاصرين ، شيخ على خيابانى ، تحقيق
: عبد الرحيم عقيقى بخشايشى ، قم : بخشايش.
١١. المحاسن ، أحمد بن محمّد البرقى (م
٢٨٠ ق) ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم : المجمع العالمى لأهل البيت عليهمالسلام ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
١٢. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى
الرازى (م ٣٢٩ ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت : دار صعب ودار التعارف ، ١٤٠١
ق ، چهارم.
١٣. رجال العلّامة الحلّى (خلاصة
الأقوال) ، حسين بن يوسف الحلّى (العلّامة) (٧٢٦ ق) ، قم : منشورات الشريف الرضى.
١٤. الأمالى ، محمّد بن على بن بابويه
القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : مؤسسة البعثة ، ١٤٠٧
ق ، اوّل.
١٥. مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ، على
بن الحسن الطبرسى (ق ٧ ق) ، تحقيق : مهدى هوشمند ، قم : دار الحديث ، ١٤١٨ ق ، اوّل.
١٦. هدية الزائرين وبهجة الناظرين ، للشيخ
عباس القمى (م ١٣١٩ ق) ، الطبعة الحجرية.
١٧. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار
الأئمّة الأطهار عليهمالسلام
، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلّامة المجلسى) (م ١١١١ ق) ، بيروت : مؤسسة
الوفاء ١٤٠٣ ق ، دوم.
١٨. الغيبة ، محمّد بن إبراهيم الكاتب
النعمانى (م ٣٥٠ ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، تهران : مكتبة الصدوق.
١٩. الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (م
٤٦٠ ق) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مؤسسة نشر الفقاهة ، ١٤١٧ ق ، اوّل.
٢٠. المستدرك على الصحيحين ، محمّد بن
عبد الله الحاكم النيسابورى (م ٤٠٥ ق) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار
الكتب العلميّة ، ١٤١١ ق ، اوّل.
٢١. الجامع لأحكام القرآن (تفسير
القرطبى) ، محمّد بن أحمد الأنصارى القرطبى (م ٦٧١ ق) ، تحقيق : محمّد عبد الرحمان
المرعشلى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، ١٤٠٥ ق ، دوم.
٢٢. تفسير الثالبى ، عبد الرحمن بن
محمّد الثعالبى المالكى (م ٨٧٥ ق) ، تحقيق : الدكتور عبد الفتاح أبو سنة ، الشيخ
على محمّد معوض ، الشيخ عادل عبد الموجود ، دار إحياء التراث العربى ، ١٤١٨ ق.
٢٣. شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن
محمّد المعتزلى (إبن أبى الحديد) (م ٦٥٦ ق) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت
: دار إحياء التراث ، ١٣٨٧ ق ، دوم.
٢٤. شرح نهج البلاغة ، ميثم بن على
البحرانى (م ٦٨٩ ق) ، بيروت : دار الآثار للنشر ، ١٤٠٢ ق.
٢٥. الصافى في تفسير القرآن (تفسير
الصافى) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) (م ١٠٩١ ق) ، تهران : مكتبة
الصدر ، ١٤١٥ ق ، اوّل.
٢٦. تفسير القمّى ، على بن إبراهيم
القمّى (م ٣٠٧ ق) ، به كوشش : السيّد الطيّب الموسوى الجزائرى ، مطبعة النجف
الأشرف.
٢٧. عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، محمّد بن على ابن
بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : السيّد مهدى الحسينى اللاجوردى
، تهران : منشورات جهان.
٢٨. الخصال ، محمّد بن على ابن بابويه
القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، ١٤١٤ ق ، چهارم.
٢٩. الفصول المختارة من العيون والمحاسن
، على بن الحسين الموسوى (الشريف المرتضى) (م ٤٣٦ ق) ، قم : المؤتمر العالمى
بمناسبة ذكرى ألفيّة الشيخ المفيد ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
٣٠. مناقب آل أبى طالب (المناقب لابن
شهر آشوب) ، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب) (م ٥٨٨ ق) ، قم : المطبعة
العلميّة.
٣١. نظم درر السمطين ، محمّد بن يوسف
الزرندى (م ٧٥٠ ق) ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليهالسلام ، ١٣٧٧ ق.
٣٢. الجامع الصغير في أحاديث البشير
النذير ، عبد الرحمن بن أبى بكر السيوطى (م ٩١١ ق) ، بيروت : دار الفكر ، ١٤٠١ ق ،
اوّل.
٣٣. كنز العمّال في سنن الأقوال
والأفعال ، على المتّقى بن حسام الدين الهندى (م ٩٧٥ ق) ، تصحيح : صفوّة السقا ، بيروت
: مكتبة التراث الإسلامى ، ١٣٧٨٩ ق ، اوّل.
٣٤. الهداية للصدوق ، محمّد بن على بن
الحسين بن بابويه القمى الشيخ الصدوق (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : مؤسسة الامام الهادى عليهالسلام ، ١٤١٨ ق ، مؤسسة
الامام الهادى عليهالسلام.
٣٥. رسائل الشريف المرتضى ، لعلى بن
الحسين الموسوى ، المعروف بالشريف المرتضى المتوفى (م ٤٣٦ هـ. ق) ، تحقيق السيّد
مهدى الرجائى ، دار القرآن الكريم ، قم ، ١٤٠٥ هـ. ق.
٣٦. الفصول المختارة من العيون والمحاسن
على بن الحسين الموسوى (الشريف المرتضى) (م ٤٣٦ ق) ، قم : المؤتمر العالمى بمناسبة
ذكرى ألفيّة الشيخ المفيد ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
٣٧. الغدير في التراث الإسلامى ، السيّد
عبد العزيز الطباطبائى ، قم : الهادى ، ١٤١٥ ق.
٣٨. الغدير في الكتاب والسنّة والأدب ، عبد
الحسين بن أحمد الأمينى (م ١٣٩٠ ق) ، بيروت : دار الكتاب العربى ، ١٣٨٧ ق ، سوم.
٣٩. معالم العلماء ، ابو جعفر محمد بن
على السروى المازندرانى «ابن شهر آشوب» (ت ٥٨٨ ق) ، الطبعة الحيدرية ـ نجف ، ١٣٨٠
ق.
٤٠. البيان في تفسير القرآن ، السيّد
أبو القاسم الموسوى الخوئى (م ١٤١٣ ق) ، قم : أنوار الهدى ، ١٤٠١ ق.
٤١. إعانة الطالبين ، ابو بكر البكرى
الدمياطى (م ١٣١٠ ق) ، بيروت : دار الفكر ، ١٤١٨ ق.
٤٢. المستصفى ، عن علم الاصول ، ابو
حامد محمّد بن محمّد الغزالى (م ٥٠٥ ق) ، تحقيق : محمّد عبد السلام عبد الشافى ، بيروت
: دار الكتب العلمية ، ١٤١٧ ق.
٤٣. حياة الحيوان الكبرى ، محمّد بن
موسى الدميرى (م ٨٠٨ ق) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى.
٤٤. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، على
بن أبى بكر الهيثمى (م ٨٠٧ ق) ، تحقيق : عبد الله محمّد درويش ، بيروت : دار الفكر
، ١٤١٢ ق ، اوّل.
٤٥. المسند ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن
حنبل) (م ٢٤١ ق) ، تحقيق : عبد الله محمّد الدرويش ، بيروت : دار الفكر ، ١٤١٤ ق ،
دوم.
٤٦. صحيح البخارى ، محمّد بن إسماعيل
البخارى (م ٢٥٦ ق) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، ١٤١٠ ق ، چهارم.
٤٧. السنن الكبرى ، أحمد بن الحسين
البيهقى (م ٤٥٨ ق) ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ،
بيروت : دار الكتب
العلميّة ، ١٤١٤ ق ، اوّل.
٤٨. السنن الكبرى ، أحمد بن شعيب
النسائى (م ٣٠٣ ق) ، تحقيق : عبد الغفار سليمان البندارى ، بيروت : دار الكتب
العلمية ، ١٤١١ ق ، اوّل.
٤٩. فتح البارى شرح صحيح البخارى ، أحمد
بن على العسقلانى (ابن حجر) (م ٨٥٢ ق) ، تحقيق : عبد العزيز بن عبد الله بن باز ، بيروت
: دار الفكر ، ١٣٧٩ ق ، اوّل.
٥٠. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ، عبيد
الله بن عبد الله النيسابورى (الحاكم الحَسَكانى) (ق ٥ ق) ، تحقيق : محمّد باقر
المحمودى ، تهران : مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامى
، ١٤١١ ق ، اوّل.
٥١. شرح الأخبار في فضائل الأئمّة
الأطهار ، النعمان بن محمّد المصرى (القاضى أبو حنيفة) (م ٣٦٣ ق) ، تحقيق : السيد
محمّد الحسينى الجلالى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، ١٤١٢ ق ، اوّل.
٥٢. فتح البارى شرح صحيح البخارى ، أحمد
بن على العسقلانى (ابن حجر) (م ٨٥٢ ق) ، تحقيق : عبد العزيز بن عبد الله بن باز ، بيروت
: دار الفكر ، ١٣٧٩ ق ، اوّل.
٥٣. بغية الباحث ، عن زوائد مسند الحارث
، نور الدين على بن ابى بكر الهيثمى (م ٨٠٧ ق) ، تحقيق : سعد عبد الحميد محمّد
السعدنى ، بيروت : دار الطلائع.
٥٤. مسند أبى يعلى الموصلى ، أحمد بن
على بن المثنّى التميمى الموصلى (م ٣٠٧ ق) ، تحقيق : إرشاد الحقّ الأثرى ، جدّه : دار
القبلة ، ١٤٠٨ ق ، اوّل.
٥٥. جامع البيان عن تأيل آى القرآن (تفسير
الطبرى) ، محمّد بن جرير الطبرى (م ٣١٠ ق) ، بيروت : دار الفكر ، ١٤٠٨ ق ، اوّل.
٥٦. الاحتجاج على أهل اللجاج ، أحمد بن
على الطَبَرسى (م ٦٢٠ ق) ، تحقيق : إبراهيم البهادرى ومحمّد هادى به ، تهران : دار
الاٌسوة ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
٥٧. شرح الكافية ، رضى الدين محمّد بن
الحسن الاسترآبادى (م ٦٨٦ ق) ، تحقيق : يوسف حسن عمر ، تهران ، مؤسسة الصادق عليهالسلام ، ١٣٩٥ ق.
٥٨. زاد المعاد العلّامة المجلسى ، المولى
محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (م ١١١٠ ق) ، الطبعة الحجرية.
٥٩. المجازات النبويّة ، محمّد بن
الحسين الموسوى (الشريف الرضى) (م ٤٠٦ ق) ، تحقيق وشرح : طه محمّد الزينى ، قم : مكتبة
بصيرتى.
٦٠. القاموس المحيط ، محمّد بن يعقوب
الفيروزآبادى (م ٨١٧ ق) ، بيروت : در الفكر.
٦١. الاختصاص ، المنسوب إلى محمّد بن
محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م ٤١٣ ق) ، تحقيق : على أكبر
الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، ١٤١٤ ق ، چهارم.
٦٢. شرح أصول الكافى ، محمّد صالح
المازندرانى (م ١٠٨١ ق) / ، تصحيح : على عاشور ، بيروت : دار إحياء التراث العربى
، ١٤٢١ ق.
٦٣. بلاغات النساء ، أحمد بن أبى طااهر
(ابن طيفور) (م ٢٨٠ ق) ، قم : منشورات الشريف الرضى.
٦٤. الأمالى ، محمّد بن الحسن الطوسى (م
٤٦٠ ق) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : دار الثقافة ، ١٤١٤ ق ، اوّل.
٦٥. الدرّ المنثور فى التفسير المأثور ،
عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م ٩١١ ق) ، بيروت : دار الفكر ، ١٤١٤ ق ، اوّل.
٦٦. تفسير ابن كثير (تفسير القرآن
العظيم) ، إسماعيل بن عمر البصروى الدمشقى (م ٧٧٤ ق) ، تحقيق : عبد العزيز غنيم
ومحمّد أحمد عاشور ومحمّد إبراهيم البنّا ، قاهره : در الشعب.
٦٧. البداية والنهاية ، إسماعيل بن عمر
الدمشقى (ابن كثير) (م ٧٧٤ ق) ، تحقيق : مكتبة المعارف ، بيروت : مكتبة المعارف.
٦٨. السيرة النبويّة ، عبد الملك بن هشام
الحميرى (ابن هشام) (م ٢١٨ ق) ، تحقيق : مصطفى السقّا وإبراهيم الأبيارى ، قم : مكتبة
المصطفى ، ١٣٥٥ ق ، اوّل.
٦٩. المزار لابن المشهدى ، الشيخ محمّد
بن جعفر المعروف بابن المشهدى ، تحقيق : جواد القيومى الاصفهانى ، قم : مؤسسة
النشر الاسلامى ، ١٤١٩ ق ، اول.
٧٠. مصباح الزائر ، على بن موسى الحلّى
(السيّد ابن طاووس) (م ٦٦٤ ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، قم : مؤسسة آل
البيت عليهمالسلام
، ١٤١٧ ق ، اوّل.
٧١. كمال الدين وتمام النعمة ، محمّد بن
على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم
: مؤسسة النشر الإسلامى ، ١٤٠٥ ق ، اوّل.
٧٢. كنز الفوائد ، محمّد بن على
الكراجكى الطرابلسى (م ٤٤٩ ق) ، به كوشش : عبد الله نعمة ، قم : دار الذخائر ، ١٤١٠
ق ، اوّل.
٧٣. الإيضاح ، فضل بن شاذان الأزدى
النيسابورى (م ٢٦٠ ق) ، تحقيق : مير جلال الدين الحسينى الأرموى ، تهران : جامعة
طهران ، ١٣٥١ ش ، اوّل.
٧٤. الخرائج والجرائح ، سعيد بن عبد
الله الراوندى (قطب الدين الراوندى) (م ٥٧٣ ق) ، تحقيق : مؤسسة الإمام المهدى (عج)
، قم : مؤسسة الإمام المهدى (عج) ، ١٤٠٩ ق ، اوّل.
٧٥. خصائص أمير المؤمنين عليهالسلام ، أحمد بن شعيب
النسائى (م ٣٠٣ ق) ، به كوشش : محمّد باقر المحمودى ، ١٤٠٣ ق ، اوّل.
٧٦. أمل الآمل ، الحر العاملى ، تحقيق :
السيد أحمد الحسينى ، مكتبة الاندلس ، بغداد.
٧٧. تحف العقول عن آل الرسول صلىاللهعليهوآله ، الحسن بن على
الحرّانى (ابن شعبة) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر
الإسلامى ، ١٤٠٤ ق ، دوم.
٧٨. علل الشرائع ، محمّد بن على ابن
بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، بيروت : دار إحياء التراث ، ١٤٠٨ ق ، اوّل.
٧٩. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن
الحرّ العاملى (م ١١٠٤ ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام
، قم : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام
، ١٤٠٩ ق ، اوّل.
٨٠. إعلام الورى بأعلام الهدى ، الفضل
بن الحسن الطبرسى (م ٥٤٨ ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، قم : مؤسسة آل
البيت عليهمالسلام
، ١٤١٧ ق ، اوّل.
٨١. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، محمّد
بن محمّد الطبرى (م ٥٢٥ ق) ، نجف : المطبعة الحيدريّة ، ١٣٨٣ ق ، دوم.
٨٢. الغارات ، إبراهيم بن محمّد (ابن
هلال الثقفى) (م ٢٨٣ ق) ، تحقيق : مير جلال الدين المحدّث الاُرموى ، تهران : انجمن
آثار ملّى ، ١٣٩٥ ق ، اوّل.
٨٣. روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن
الفتّال النيسابورى (م ٥٠٨ ق) ، تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، ١٤٠٦
ق ، اوّل.
٨٤. الأربعين ، في امامة الائمة
الطاهرين ، المولى محمّد طاهر بن محمّد حسين الشيرازى القمى (م ١٠٩٨ ق) ، تحقيق : السيد
مهدى الرجائى ، ١٤١٨ ق.
٨٥. مصباح المتهجّد ، محمّد بن الحسن
الطوسى (الشيخ الطوسى) (م ٤٦٠ ق) ، تحقيق : على أصغر مرواريد ، بيروت : مؤسسة
الشيعة ، ١٤١١ ق ، اوّل.
٨٦. إقبال الأعمال ، رضى الدين على بن
موسى بن طاوس الحلّى (م ٦٦٤ ق) ، تحقيق : جواد القيومى الاصفهانى ، مكتب الاعلام
الاسلامى ، ١٤١٤ ق.
٨٧. مكارم الأخلاق ، الفضل بن الحسن
الطبرسى (م ٥٤٨ ق) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، ١٤١٤ ق ،
اوّل.
٨٨. الفرج بعد الشدة ، عبد الله بن
محمّد القرشى (ابن أبى الدنيا) (م ٢٨١ ق) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت
: مؤسسة الكتب الثقافية ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
٨٩. مثير الأحزان ، محمّد بن جعفر الحلى
(ابن الحلّى) (م ٦٢٥ ق) ، قم : مدرسة الإمام المهدى (عج).
٩٠. مقتل الحسين عليهالسلام ، موفّق بن أحمد
المكّى الخوارزمى (م ٥٦٨ ق) ، تحقيق : محمّد السماوى ، قم : مكتبة المفيد.
٩١. حلية الأبرار في أحوال محمّد وآله
الأطهار عليهمالسلام
، السيّد هاشم بن سليمان البحرانى (م ١١٠٧ ق) تحقيق : غلام رضا مولانا البروجردى ،
قم : مؤسسة المعارف الإسلاميّة ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
٩٢. معانى الأخبار ، محمّد بن على ابن
بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة
النشر الإسلامى ، ١٣٦١ ش ، اوّل.
٩٣. الدعوات ، سعيد بن عبد الله
الراوندى (قطب الدين الراوندى) (م ٥٧٣ ق) ، تحقيق : مؤسسة الإمام المهدى (عج) ، قمّ
: مؤسسة الإمام المهدى (عج) ، ١٤٠٧ ق ، اوّل.
٩٤. الأمالى للمفيد ، الشيخ المفيد
محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (م ٤١٣ ق) ، تحقيق : حسين الاستاد ولى
، على اكبر الغفارى ، بيروت : دار المفيد ، ١٤١٤ ق ، دوم.
٩٥. عوالم العلوم والمعارف (الإمام
الحسين عليهالسلام)
، الشيخ عبد الله البحرانى (م ١١٣٠ ق) ، تحقيق : مؤسسة الامام المهدى عليهالسلام ، قم : مؤسسة الامام
المهدى عليهالسلام
، ١٤٠٧ ق ، اول.
٩٦. روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن
الفتّال النيسابورى (م ٥٠٨ ق) ، تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، ١٤٠٦
ق ، اوّل.
٩٧. ربيع الأسابيع ، المولى محمّد باقر
بن محمّد تقى المجلسى (م ١١١٠ ق) ، الطبعة الحجرية.
٩٨. المسترشد في إمامة أمير المؤمنين
على بن أبى طالب عليهالسلام
، محمّد بن جرير الطبرى الإمامى (ق ٥ ق) ، تحقيق : أحمد المحمودى ، تهران : مؤسسة
الثقافة الإسلاميّة لكوشانبور ، ١٤١٥ ق ، اوّل.
٩٩. مقاتل الطالبييّن ، على بن الحسين
الأصبهانى (أبو الفرج) (م ٣٥٦ ق) ، تحقيق : السيّد أحمد صقر ، قم : منشورات الشريف
الرضى ، ١٤٠٥ ق ، اوّل.
١٠٠. عوائد الأيام للنراقى ، المولى
احمد النراقى (م ١٢٤٤ ق) ، تحقيق : مركز الابحاث والدراسات الاسلامية ، قم : مركز
النشر التابع لمكتب الاعلام الاسلامى ، ١٤١٧ ق ، اول.
١٠١. الصراط المستقيم إلى مستحقّى
التقديم ، على بن يونس النباطى البياضى (م ٨٧٧ ق) ، به كوشش : محمّد باقر البهبودى
، تهران : المكتبة المرتضويّة ، ١٣٨٤ ق ، اوّل.
١٠٢. بصائر الدرجات ، محمّد بن الحسن
الصفّار القمّى (ابن فرّوخ) (م ٢٩٠ ق) ، قم : مكتبة آية الله المرعشى ، ١٤٠٤ ق ، اوّل.
١٠٣. جامع المقال ، شيخ فخر الدين طريحى
، تهران : كتابفروشى جعفرى تبريزى ، بى تا ، تحقيق : محمّد كاظم الطريحى.
١٠٤. مجمع البحرين ، فخر الدين الطريحى
(م ١٠٨٥ ق) ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، تهران : مكتبة نشر الثقافة الإسلاميّة
، ١٤٠٨ ق ، دوم.
١٠٥. كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد
بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ،
قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، دوم.
١٠٦. التوحيد ، محمّد بن على ابن بابويه
القمى (الشيخ الصدوق) (م ٣٨١ ق) ، تحقيق : هاشم الحسينى الطهرانى ، قم : مؤسسو
النشر الإسلامى ، ١٣٩٨ ق ، اوّل.
١٠٧. مسالك الأفهام ، الشهيد الثانى زين
الدين بن على العاملى (م ٩٦٦ ق) ، تحقيق : مؤسسة المعارف الاسلامية ، قم : مؤسسة
المعارف الاسلامية ، ١٤١٣ ق ، اوّل.
١٠٨. تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود
السلمى السمرقندى (العيّاشى) (م ٣٢٠ ق) ، تحقيق :
هاشم الرسولى
المحلّاتى ، تهران : المكتبة العلميّة ، ١٣٨٠ ق ، اوّل.
١٠٩. القاموس المحيط ، محمّد بن يعقوب
الفيروزآبادى (م ٨١٧ ق) ، بيروت : دار الفكر.
١١٠. لسان العرب ، محمّد بن مكرم المصرى
الأنصارى (ابن منظور) (م ٧١١ ق) ، بيروت : دار صادر ، ١٤١٠ ق ، اوّل.
١١١. تاج العروس من جواهر القاموس ، السيّد
محمّد بن محمّد الحسينى الزَّبيدى (م ١٢٠٥ ق) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار
الفكر ، ١٤١٤ ق ، اوّل.
١١٢. الغارات ، إبراهيم بن محمّد (ابن
هلال الثقفى) (م ٢٨٣ ق) ، تحقيق : مير جلال الدين المحدّث الاُرموى ، تهران : انجمن
آثار ملّى ، ١٣٩٥ ق ، اوّل.
١١٣. اللهوف في قتلى الطفوف ، رضى الدين
على بن موسى بن طاوس الحلّي (م ٦٦٤ ق) ، قم : انوار الهدى ، ١٤١٧ ق.
١١٤. الكشّاف ، محمود بن عمر الزمخشرى (م
٥٣٨ ق) ، بيروت : دار المعرفة.
١١٥. تفسير نور الثّقلين = نور الثقلين
، الشيخ عبد على بن جمعه الحويزى (م ١١١٢ ق) ، تحقيق : السيد هاشم الرسولى
المحلاتى ، قم : مؤسسة اسماعيليان ، ١٤١٢ ق ، چهارم.
١١٦. نقد الرجال ، السيد مصطفى التفرشى
(م القرن الحادى عشر) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام
، قم : مؤسسة آل البيت لاحياء التراث ، ١٤١٨ ق ، اوّل.
١١٧. البرهان فى تفسير القرآن ، هاشم بن
سليمان البحرانى (م ١١٠٧ ق) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : مؤسسة البعثة ، ١٤١٥ ق
، اوّل.
١١٨. مختصر المعانى ، سعد الدين مسعود
بن عمر التفتازانى (م ٧٩٣ ق) ، قم : دار الفكر ، ١٤١١ ق ، اوّل.
١١٩. تفسير فرات الكوفى ، فرات بن
إبراهيم الكوفى (ق ٤ ق) ، به كوشش : محمّد الكاظم ، تهران : وزارة الثقافة
والإرشاد الإسلامى ، ١٤١٠ ق ، اوّل.
١٢٠. مدينة المعاجز ، السيد هاشم
البحرانى (م ١١٠٧ ق) ، تحقيق : الشيخ عزة الله المولائى الهمدانى ، قم : مؤسسة
المعارف الاسلامية ، ١٤١٣ ق ، اول.
١٢١. معجم أحاديث الإمام المهدى عليهالسلام ، الشيخ على
الكورانى العاملى ، قم : مؤسسة المعارف الاسلامية ، ١٤١١ ق ، اول.
١٢٢. تاريخ ، مدينة دمشق ، ابو القاسم
على بن الحسن الشافعى المعروف بابن عساكر (م ٥٧١ ق) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار
الفكر ، ١٤١٥ ق ، اوّل.
١٢٣. تهذيب الكمال في أسماء الرجال ، يونس
بن عبد الرحمان المزّى (م ٧٤٢ ق) ، تحقيق : بشّار عوّاد معروف ، بيروت : مؤسسة
الرسالة ، ١٤٠٩ ق ، اوّل.
١٢٤. معانى القرآن ، أحمد بن محمّد
المرادى (ابن النحّاس) (م ٣٣٨ ق) ، مكّة : جامعة اُم القرى ، ١٤٠٨ ق.
١٢٥. الإمامة والتبصرة من الحيرة ، على
بن الحسين ابن بابويه القمّى (م ٣٢٩ ق) ، تحقيق : محمّد رضا الحسينى ، قم : مؤسسة
آل البيت عليهمالسلام
، ١٤٠٧ ق ، اوّل.
١٢٦. شرح ابن عقيل ، ابن عقيل الهمدانى
(م ٧٦٩ ق) ، مصر المكتبة التجارية الكبرى ، ١٣٨٤ ق ، چهاردهم.
١٢٧. كامل الزيارات ، جعفر بن محمّد بن
قولويه (ابن قولويه) (م ٣٦٧ ق) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : نشر الفقاهة ، ١٤١٧
ق ، اوّل.
١٢٨. مغنى اللبيب ، عن كتب الاعاريب ، عبد
الله بن يوسف ابن هشام الانصارى (م ٧٦١ ق) ، تحقيق : محمّد يحيى الدين عبد الحميد
، قم : مكتبة السيد المرعشى ، ١٤٠٤ ق.
١٢٩. البحر الرائق ، زين الدين بن
ابراهيم المعروف بابن نجيم المصرى (م ٩٧٠ ق) ، تحقيق : زكريا عميرات ، بيروت : دار
الكتب العلمية ، ١٤١٨ ق ، اوّل.
١٣٠. سنن أبى داوود ، سليمان بن أشعث
السجستانى الأزدى (م ٢٧٥ ق) ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد ، بيروت : دار
احياء السنة النبوية.
١٣١. انوار العقول في اشعار وصى الرسول
، تحقيق : كامل سلمان الجبورى ، بيروت : دار المحجة البيضاء ودار الرسول الاعظم ، ١٤١٩
ق.
١٣٢. تفسير القرطبى = الجامع لأحكام
القرآن ، ابو عبد الله محمّد بن احمد الانصارى القرطبى (م ٦٧١ ق) ، تحقيق : احمد
عبد العليم البردونى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، ١٤٠٥ ق.
١٣٣. مفتاح الفاح ، الشيخ بهاء الدين
محمّد بن حسين العاملى (م ١٠٣٠ ق) ، بيروت : مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
١٣٤. مظاهر الأنوار في مناقب الأئمة
الأطهار ، رضا قلى بن محمّد هادى المتخلص بالهداية ، الطبعة الحجرية ، ١٢٨٠ ق.
١٣٥. مجمع النورين ، لأبى الحسن بن
محمّد النجفى الرازى ، تحقيق : السيد حسين الجعفرى الزنجانى ، قم : آل عبا عليهمالسلام ، ١٣٨١.
١٣٦. معجم البلدان ، ياقوت بن عبد الله
الحَمَوى (م ٦٢٦ ق) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، ١٣٩٩ ق ، اوّل.
١٣٧. ينابيع المودّة لذوى القربى ، سليمان
بن إبراهيم القُندوزى الحنفى (م ١٢٩٤ ق) ، تحقيق : على جمال أشرف الحسينى ، تهران
: دار الاُسوة ، ١٤١٦ ق ، اوّل.
١٣٨. نهج البلاغة ، محمّد بن الحسين الموسوى
(الشريف الرضى) (م ٤٠٦ ق) ، ترجمه : سيّد جعفر شهيدى ، تهران : علمى وفرهنگى ، ١٣٧٨
ش ، چهاردهم.
١٣٩. نهج البلاغة ، محمّد بن الحسين
الموسوى (الشريف الرضى) (م ٤٠٦ ق) ، تصحيح : محمّد عبده ، بيروت : مؤسسة الأعلمى.
١٤٠. نهج البلاغة ، محمّد بن الحسين
الموسوى (الشريف الرضى) (م ٤٠٦ ق) ، تصحيح وترجمه : سيّد على نقى فيض الاسلام (معاصر)
، تهران : جاويدان.
١٤١. نهج البلاغة ، محمّد بن الحسين
الموسوى (م ٤٠٦ ق) ، تصحيح : صبحى الصالح ، قم : دار الاُسوة ، ١٣٧٣ ش.
١٤٢. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع
، على بن موسى الحلّى (ابن طاووس) (م ٦٦٤ ق) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مؤسسة
الآفاق ، ١٣٧١ ش ، اوّل.
١٤٣. طبّ الأئمّة ، ابنا بسطام
النيسابوريان ، تحقيق : محسن عقيل ، بيروت : دار المحجة البيضاء ودار الرسول
الأكرم.
١٤٤. مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، حسين
النورى الطبرسى (م ١٣٢٠ ق) ، قم : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام
، ١٤٠٧ ق ، اوّل.
١٤٥. مختصر بصائر الدرجات ، حسن بن
سليمان الحلّى (ق ٨ ق) ، قم : انتشارات الرسول المصطفى.
١٤٦. الرسالة السعدية للعلامة جمال
الدين حسن بن يوسف الحلّى (م ٧٢٦ ق) ، الطبعة
الحجرية.
١٤٧. الإيضاح ، فضل بن شاذان الأزدى
النيسابورى (م ٢٦٠ ق) ، تحقيق : مير جلال الدين الحسينى الأرموى ، تهران : جامعة
طهران ، ١٣٥١ ش ، اوّل.
١٤٨. مصباح الكفعمى ، الشيخ تقى الدين
ابراهيم بن على الكفعمى (م ٩٠٥ ق) ، بيروت : مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، ١٤٠٣ ق ، سوم.
١٤٩. البلد الأمين والدرع الحصين ، إبراهيم
بن زين الدين الكفعمى (م ٩٠٥ ق).
١٥٠. اللمعة البيضاء شرح خطبة الزهراء ،
لميرزا محمّد على بن احمد قراچه داغى (م ١٣١٠ ق) ، الطبعة الحجرية ، ١٢٩٧ ق.
١٥١. مسائل على بن جعفر ومستدركاتها ، على
بن جعفر الحسينى العلوى الهاشمى العُريضى (م ٢١٠ ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، مشهد : المؤتمر
العالمى للإمام الرضا عليهالسلام
، ١٤٠٩ ق ، اوّل.
١٥٢. قرب الإسناد ، عبد الله بن جعفر
الحِمْيرى القمّى (م بعد از ٣٠٤ ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، قم : مؤسسة آل
البيت عليهمالسلام
، ١٤١٣ ق ، اوّل.
١٥٣. دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام
والقضايا والأحكام ، النعمان بن محمّد التميمى المغربى (م ٣٦٣ ق) ، تحقيق : آصف بن
على أصغر فيضى ، مصر : دار المعارف ، ١٣٨٩ ق ، سوم.
١٥٤. شرح شافية ابن حاجب ، رضى الدين
محمّد بن الحسن الاسترآبادى (م ٦٨٦ ق) ، تحقيق : محمّد نور الحسن ، محمّد الزفزاف
، محمّد يحيى الدين عبد الحميد ، بيروت : دار الكتب العلمية ، ١٣٩٥ ق.
١٥٥. المحلّى ، على بن أحمد (ابن الحزم)
(م ... ق) ، بيروت : دار الجيل.
١٥٦. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، على
بن موسى الحلّى (ابن طاووس) (م ٦٦٤ ق) ، قم : مطبعة الخيّام ، ١٤٠٠ ق ، اوّل.
١٥٧. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ، عبيد
الله بن عبد الله النيسابورى (الحاكم الحَسَكانى) (ق ٥ ق) ، تحقيق : محمّد باقر
المحمودى ، تهران : مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامى
، ١٤١١ ق ، اوّل.
١٥٨. منهاج العارفين ومعراج العابدين ، لمحمّد
حسن الحسنى السمنانى ، تهران : مكتبة المحمودى.
١٥٩. الشافى في الإمامة ، على بن الحسين
الموسوى (السيّد المرتضى) (م ٤٣٦ ق) ، تحقيق : عبد الزهراء الحسينى الخطيب ، تهران
: مؤسسة الإمام الصادق عليهالسلام
، ١٤١٠ ق ، دوم.
١٦٠. المزار الكبير ، محمّد بن جعفر
المشهدى (ق ٦ ق) ، تحقيق : جواد القيّومى الإصفهانى ، قم : قيّوم ، ١٤١٩ ق ، اوّل.
١٦١. صحاح اللغة ، اسماعيل بن حماد
الجوهرى (م ٣٩٣ ق) ، تحقيق : عبد الغفور العطار ، بيروت : دار العلم للملايين ، ١٤٠٧
ق ، اول.
١٦٢. خاتمة المستدرك ، الميرزا حسين
النورى (م ١٣٢٠ ق) ، تحقيق ونشر : مؤسسة آل البيت لاحياء التراث ، قم : ١٤١٦ ق ، اوّل.
١٦٣. تهذيب الأحكام في شرح المقنعة ، محمّد
بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م ٤٦٠ ق) ، بيروت : دار التعارف ، ١٤٠١ ق ، اوّل.
١٦٤. الاستبصار في ما اختلف من الأخبار
، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م ٤٦٠ ق) ، تحقيق : حسن الموسوى الخرسان
، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، اوّل.
١٦٥. تحية الزائر ، المولى محمّد باقر
بن محمّد تقى المجلسى (م ١١١٠ ق) ، الطبعة الحجرية.
١٦٦. رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى
الشيعة) ، أحمد بن على النجاشى (م ٤٥٠ ق) ، بيروت : دار الأضواء ، ١٤٠٨ ق ، اوّل.
١٦٧. معجم رجال الحديث ، السيّد أبو
القاسم الموسوى الخوئى (م ١٤١٣ ق) ، قم : منشورات مدينة العلم ، ١٤٠٣ ق ، سوم.
١٦٨. الوجيزة في الرجال. تحقيق : محمّد
كاظم رحمان ستايش ، مؤسسة الطباعة والنشر ، وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامى ، سنة
١٤٢٠ ق.
١٦٩. التفسير المنسوب إلى الإمام
العسكرى عليهالسلام
، تحقيق : مدرسة الإمام المهدى (عج) ، قم : مدرسة الإمام المهدى (عج) ، ١٤٠٩ ق ، اوّل.
١٧٠. مهج الدعوات ومنهج العبادات ، على
بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس) (م ٦٦٤ ق) تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسسة
الأعلمى ، ١٤١٤ ق ، اوّل.
١٧١. كشف المحجّة لثمرة المُهْجة ، على
بن موسى الحلّى (ابن طاووس) (م ٦٦٤ ق) ، تحقيق : محمّد الحسّون ، قم : مكتب
الإعلام الإسلامى ، ١٤١٢ ق ، اوّل.
١٧٢. النجم الثاقب في احوال الامام
الحجة الغائب (عج) ، لحسين بن محمّد تقى الطبرسى النورى (م ١٣٢٠ ق) ، قم : الآستانة
المقدسة لصاحب الزمان (عج) ، ١٤١٢ ق.
١٧٣. الكنى والألقاب ، عبّاس القمّى (م
١٣٥٩ ق) ، تهران : مكتبة الصدر ، ١٣٩٧ ق ، چهارم.
١٧٤. الكامل ، محمّد بن يزيد الأزدى (المبرَّد)
(م ٢٨٥ ق) ، تحقيق : محمّد أحمد الدالى ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، ١٤١٣ ق.
١٧٥. المخلاة ، للشيخ محمّد بن حسين
العاملى المعروف بالشيخ البهائى (م ١٠٣٠ ق) ، مصر : شركة مكتبة ومطبعه مصطفى
البابى الحلبى ، ١٣٧٧ ق.
١٧٦. شجره طوبى ، لمحمد مهدى الحائرى (م
١٣٨٥ ق) ، قم : دار الفقه ، ١٤٢٥ ق.
١٧٧. تاريخ دمشق (ترجمة الإمام على عليهالسلام) ، على بن الحسن بن
هبة الله (ابن عساكر الدمشقى) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودى.
١٧٨. مصابيح الأنوار في حلّ مشكلات
الأخبار ، سيد عبد الله شبّر ، سيد على نجل سيد محمّد ، بصيرتى ، قم.
١٧٩. الإرشاد فى معرفة حجج الله على
العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م ٤١٣ ق) ، تحقيق
: مؤسسة آل البيت عليهمالسلام
، قم ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام
، ١٤١٣ ق ، اوّل.
١٨٠. مشرق الشمسين ، الشيخ محمّد بن
حسين العاملى (م ١٠٣٠ ق) ، قم : مكتبة بصيرتى ، الطبعة الحجرية.
١٨١. الجواهر السنية ، فى الاحاديث
القدسية ، الشيخ محمّد بن حسن الحر العاملى (م ١١٠٤ ق) ، النجف الاشرف : مطبعة
النعمان ، ١٣٨٤.
فهرست مطالب
سخنى با خواننده................................................................ ٥
مقدمه......................................................................... ٧
زندگى نامه مرحوم دكتر سيد جلال الدين محدّث اُرمَوى.............................. ٧
نگاهى به زندگى علمى محدث ارموى.......................................... ٨
آثار محدث ارموى............................................................ ٨
الف. تفسير............................................................... ٩
ب. حديث............................................................... ٩
ج. تاريخ وسيره............................................................ ٩
د. اخلاق وعرفان........................................................ ١٠
هـ. رجال وتراجم وانساب.................................................. ١٠
و. عقايد................................................................ ١٠
ز. ادبيات وشعر......................................................... ١١
ح. موضوعات گوناگون................................................... ١١
معرفى اجمالى آثار........................................................... ١١
گزارشى
از نسخه هاى خطى نفيس كتاب خانه محدث ارموى....................... ٢٣
[نسخه هاى قديمى]....................................................... ٢٤
[نسخه هاى خطى مؤلفين]................................................. ٣٦
[نسخه هاى داراى اجازه].................................................. ٤٠
وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة
مقدمه محقق................................................................... ٤٦
مقدمه مؤلف.................................................................. ٤٩
أما المقدمة................................................................. ٤٩
الفصل الأول [من الدعاء].................................................. ٥١
الفصل الثاني [من الدعاء]................................................... ٥٩
الفصل الثالث [من الدعاء]................................................. ٧٣
الفصل الرابع [من الدعاء]................................................... ٨١
الفصل الخامس [من الدعاء]................................................. ٩٠
الفصل السادس [من الدعاء]................................................ ٩٩
الفصل السابع [من الدعاء]................................................ ١١٦
الفصل الثامن [من الدعاء]................................................ ١٢٥
الخاتمة................................................................... ١٤٠
ترجمه «وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة»
مقدمه
مترجم................................................................ ١٦٢
امّا مقدمه............................................................... ١٦٣
فصل اول [از دعا]....................................................... ١٦٦
فصل دوم [از دعا]....................................................... ١٧٦
فصل سوم [از دعا]...................................................... ١٩٣
فصل چهارم [از دعا]..................................................... ٢٠٣
كشف غطاء الكربة عن وجه دعاء الندبة
درآمد...................................................................... ٢١٢
الف. نام كتاب.......................................................... ٢١٢
ب. ترتيب مطالب....................................................... ٢١٣
ج. تاريخ تأليف......................................................... ٢١٣
د. تأليف شصت ساله................................................... ٢١٤
تذكر................................................................... ٢١٥
مقدمه
مؤلف................................................................ ٢١٦
دعاء الندبة.............................................................. ٢١٨
بيان سند دعا وشرح آن................................................... ٢٢٦
[مقصود از سيّدان در عبارت بحار]........................................ ٢٢٩
[اوقات خواندن دعاى ندبه]............................................... ٢٣٠
[اصل دعاى ندبه ومراد از آن]............................................ ٢٣١
[غفلتى از مدث قمى در هدية الزائرين]..................................... ٢٣١
[فرق دعاى ندبه وزيارت ندبه]............................................. ٢٣٢
[كلمات محدث قمى در الكنى والالقاب وسفينة
البحار]...................... ٢٣٣
[اشتباه حاجى قزوينى در سفينة النجاة]..................................... ٢٣٤
[وجه اشتباه وشاهد بر مراد]............................................... ٢٣٥
بيان سيد نسبت به دعى ندبه در اقبال..................................... ٢٣٥
[تنبيه بر عبارتى در كتاب اقبال]........................................... ٢٣٦
[جواب از اشكال]....................................................... ٢٣٧
جواب اشكال :.......................................................... ٢٣٧
استحباب قرائت دعاى ندبه در اعياد اربعه.................................. ٢٤٠
[مقدار دلالت احاديث «من بلغ»]........................................ ٢٤٠
اختصاص موقع قرائت آن به اعياد اربعه..................................... ٢٤٢
[مراد از شهور ماه هاى عربى است]........................................ ٢٤٤
[ميزان اتقانِ كتاب مصباح الزائر ابن
طاووس]................................ ٢٤٤
[تأليف ابن طاووس لهوف را در سنين جوانى]................................ ٢٤٥
[تحقيق در اين كه آيا پس از دعاى ندبه ،
نماز هم وارد است يا نه؟]........... ٢٤٦
[تنبيه در ذكر كنيه بزوفرى]............................................... ٢٤٨
فائدة عجيبة [شيعه بودن بزوفرى].......................................... ٢٤٩
فايده عظيمه [در ترحّم وترضّى بر بزوفرى].................................. ٢٤٩
تنبيه [در اقسام مناجات وادعيه]........................................... ٢٥٠
دو فايده مهمه [اهميت دعاى ندبه در
تأليفات علامه مجلسى]................. ٢٥٢
[توثيق بزوفرى در كلمات ابن مشهدى]..................................... ٢٥٢
تمثيل عجيب [در اختصاص قرائت ندبه در
اعياد]........................... ٢٥٣
فائدة عجيبة [غفلت نكردن در قرائت دعاى
ندبه]........................... ٢٥٤
فائدة نفيسة [اختصاص تكنيه به شخص دالّ
بر تعظيم اوست]................ ٢٥٥
فايده ديگر [در كنيه حَكَم بن مسكين].................................... ٢٥٥
[روايات مشتمل بر محمد بن سفيان بزوفرى]................................. ٢٥٥
[حديث بزوفرى در كتاب هاى حديثى متأخر].............................. ٢٥٦
[ملاحظاتى در كيفيت نقل سند روايات
بزوفرى]............................. ٢٥٨
[تكنيه وترحّم كاشف از جلالت راوى است]................................ ٢٥٨
[چهار تا بودن اعياد مؤمنان].............................................. ٢٦٩
فائدة عجيبة [در سقط وجابه جايى سند
روايت بزوفرى]...................... ٢٧١
فائدة [در استبعاد صاحب ذريعه].......................................... ٢٧٢
فائدة عجيبة [در صحت كلمه «مثوى» در
فقره «بل أي أرض تقلك» به جاى «ثرى»] ٢٧٢
روايتى از محمد بن حمزة الحسينى............................................. ٢٧٤
[حديث هدية الزائرين].................................................... ٢٧٥
ترجمه عبارت سيّد........................................................ ٢٧٦
شعر.................................................................... ٢٧٧
[مظلوميت آل الرسول عليهمالسلام].............................................. ٢٧٩
[توضيح عبارت «نحن أعيادنا مآتمنا»]...................................... ٢٨٢
[عظمت مظلوميت امام عصر عجل الله فرجه
الشريف]....................... ٢٨٧
[حزن شيعه در هر هنگام]................................................ ٢٨٧
[اشعارى درباره عيد]...................................................... ٢٨٩
[استشهاد محدث نورى به عبارات ندبه]..................................... ٢٩١
فائدة نفيسة [در اعتبار دعاى ندبه]........................................ ٢٩٢
معناى «نصيف شرف لا يساوى»]........................................ ٢٩٣
[مناى «جامع الصلاح والرضا»]........................................... ٢٩٤
اسامى كسانى كه اسمى از اين دعا برده ويا
استشهادى به بعضى از عبارات نموده ٢٩٤
[سير مطالب دعاى ندبه از ابتدا تا انتها]................................... ٢٩٧
فائدة [مدح الرجل بأن له كتاباً أو
اصلاً].................................... ٢٩٧
عبارات كسانى تصريح به ترجيح دعاى ندبه
نسبت ساير زيارات يا ادعيه نموده اند ٢٩٩
يافتن برادرى براى حسن علوى............................................. ٣٠٠
روايت ديگر صدوق از حسن بن حمزه...................................... ٣٠٢
[حسن بن حمزه در معالم العلماء]........................................... ٣٠٤
فائدة جليلة [ترضى وترحم از مؤلف كتاب
است يا راوى اول]................. ٣٠٤
فائدة [ترضّى برتر از ترحّم است].......................................... ٣٠٦
ذكر مورادى كه در آنها اسم حسين بن على
بزوفرى در كتاب كفاية الأثر....... ٣٠٧
مطلب شريف [ذكر بزوفر در كلمات ياقوت]............................... ٣١٠
[شرح حال أبو جعفر محمد بزوفرى]........................................ ٣١٠
[در مقدار افاده ترضّى وترحّم]............................................. ٣١٩
در تحقيق لفظ بزوفرى وبيان اقوال علماى
رجال در اين باب................... ٣٢٣
قوله عليهالسلام
«مؤلّف شمل الصلاح والرضا».................................... ٣٢٥
كشف عجيب [در تبديل عبارت «وعرجت بروحه»]........................ ٣٢٥
[كرامات مولى زين العابدين سلماسى]...................................... ٣٢٧
[رؤياى عجيبه].......................................................... ٣٢٧
رؤياى دوم :............................................................. ٣٣٣
[اشعار ميرزا فضل الله متخلص به خاور].................................... ٣٣٩
[حكايتى ديگر به نقل از محدث نورى]...................................... ٣٣٩
صورت باقى حكايت از كتاب دار السلام................................... ٣٤٠
كرامت ميرزا محمد على قدسسره............................................... ٣٤١
كرامت چهارم........................................................... ٣٤٢
[جلالت حسن بن حمزه علوى نزد ابن شهر
آشوب].......................... ٣٤٣
[سند روايت كنوز النجاح]................................................. ٣٤٣
[محمد بن على نوفلى].................................................... ٣٤٣
[روايتى از كنوز النجاح]................................................... ٣٤٤
احتمال اقوى............................................................ ٣٤٤
[اشتباهات واقعه در سند دعاى ندبه]...................................... ٣٤٥
[معراج در كلام حسام الدين لاهيجى]...................................... ٣٤٧
[شرح فقره «من نصيف شرف»].......................................... ٣٤٨
[شرح فقره «بنفسى أنت من مغيَّب»]...................................... ٣٥١
فائدة نفيسة [دعاى ندبه در تأليفات ابن
طاووس]............................ ٣٥٣
[فوائدى از مظاهر الآثار]................................................. ٣٥٤
[شرح فقره : «من عقيد عز لا يسامى»].................................... ٣٥٥
[كيفيت دعاى ندبه در «أعمال الساعات» قاسانى]......................... ٣٥٥
[كيفيت دعى ندبه در «منهاج العارفين»].................................. ٣٥٦
فائدة شريفة [غلط دانستن عبارت «عرجت
بروحه»]......................... ٣٥٧
فائدة اخرى [كلباسى وشخصى كه دعاى ندبه
را در سامرا مى خواند]......... ٣٥٨
فائدة اخرى [آيا «عرجت بروحه» كلام امام
معصوم است؟].................. ٣٥٨
وَجْهٌ وجيه [در تسخير براق]............................................... ٣٥٩
فائدة اُخرى [«نصيف شرف» يعنى نصف شرف]........................... ٣٥٩
وجه تأييدي [قصه قيروانى وحكايت فرزدق]................................. ٣٦٠
فائدة نفيسة [در عبارات فصيحه خطبه حضرت
زهرا سلام الله عليها]........... ٣٦٠
[فائدة اُخرى] [بيانى بودنِ «مِن» در
عبارت «أنت مِن مُغَيَّبِ ...» وامثال آن].. ٣٦٢
|