بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله وسلام على عباده الّذين اصطفى

أمّا بعد

اين أثر نفيس باستانى كتابيست در علم كلام كه در قرن سوم هجرى به رشته تحرير آمده ، نويسنده آن فضل بن شاذان أزدى نيشابوريست كه از دانشمندان نامى آن عصر بشمار رفته ودر سال دويست وشصت هجرى بدرود زندگانى گفته است ، چون هدف او در اين تأليف وغرض او از اين تصنيف آن بوده كه حقّانيّت مذهب جعفرى را بحديث وقرآن روشن سازد واستقامت طريقه اثنا عشرى را بدليل وبرهان آفتابى كند نام آن را « إيضاح » نهاده اند تا لفظ با معنى موافق واسم با مسمّى مطابق باشد.

اين خلاصه كلام در اين مقام است امّا تفصيل اجمال بدين منوال است :

عالم جليل ميرزا محمّد على خيابانى ـ رحمة الله عليه ـ در ريحانة الادب گفته :

( ج ٦ ؛ ص ٣٦ )

« ابن شاذان ـ فضل بن شاذان بن خليل مكنّى به أبو محمّد از مشايخ حديث وثقات ومعتمدين محدّثين أواسط قرن سيم هجرى اماميّه كه فقيه متكلّم جليل القدر واز أصحاب حضرت جواد وامام عليّ النّقى وامام حسن عسكرى عليهم‌السلام بوده بلكه بنوشته بعضى از حضرت رضا عليه‌السلام نيز روايت نموده ، وجلالت او كالشّمس فى رابعة النّهار واضح وآشكار است وحاجتى باقامه بيّنه وبرهان ندارد


وتأليفات دينى بسيارى دارد. ١ ـ اثبات الرّجعة. ٢ ـ أربع مسائل فى الامامة. ٣ ـ الاستطاعة. ٤ ـ الأعراض والجواهر. ٥ ـ الايضاح فى الرّدّ على سائر الفرق. ٦ ـ الحجّة فى ابطاء ـ القائم. ٧ ـ حدوث العالم. ٨ ـ كتاب الرّدّ على الباطنيّة والقرامطة. ٩ ـ كتاب المتعتين متعة الحجّ ومتعة النّساء. ١٠ ـ مسائل البلدان. وغير اينها كه يك صد وهشتاد كتاب بدو منسوب دارند ودر سال دويست وشصتم هجرت عازم جنان گرديده ولفظ « سر » هم مادّه ـ تاريخ اوست ومشهور ميان علماى رجال آنكه پدرش شاذان نيز كه از أكابر محدّثين است پسر خليل است وبعضى ديگر نام پدرش را خليل گفته وشاذان را هم لقب مى دانند ومطلب چندان أهميّتى نداشته ودر صورت اقتضا موكول بكتب رجاليّه است ».

نگارنده گويد : مراد اين مرحوم از « بعضى ديگر » مولى عناية الله قهبائى (ره) است كه در كتاب مجمع الرجال به وجوهى استدلال كرده كه « شاذان » بدال مهمله كلمه فارسى ولقب خليل است وأظهر وجوه مزبوره عبارتيست كه در رجال كشّى وارد است باين ترتيب : « حدّثني أبى الخليل » وفاضل معاصر حاجى شيخ محمّد تقى شوشترى دام بقاؤه در قاموس الرّجال گفته كه : كلمه مورد بحث در عبارت مذكوره بخاء معجمه نيست تا مراد از آن اسم خاصّ باشد بلكه بجيم است ووصف است ومراد از آن تعظيم وتجليل است يعنى پدر بزرگوارم بمن نقل كرد ، ودر آينده از اين مطلب بحث خواهيم كرد ان شاء الله تعالى.

قاضى نور الله شوشترى ـ قدّس الله تربته ـ در مجالس المؤمنين در مجلس پنجم كه در ذكر بعضى از اكابر متكلّمين وافاضل مفسّرين ومحدّثين واعاظم اشراف فقهاء ومجتهدين واعيان قرّاء ونحاة ولغويّين از تبع تابعين ـ رضى الله عنهم اجمعين ـ است گفته : ( ص ٤٠٠ ـ ٤٠٤ چاپ كتابفروشى اسلاميّه به سال ١٣٧٦ ).

« أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل الازدىّ النّيشابورىّ ـ از أجلّه شيعه نيشابور ، وچون نام خود در فضل مشهور است ، مبدع براهين عقليّه وموضح


قوانين نقليّه است ، در حقايق مذهب حقّ اماميّه ماهر بود ودقايق اصول آن طايفه عليّه بر طبع نكته دانش ظاهر وباهر ، در كتاب خلاصه وكتاب نجاشى مذكور است كه : پدر او از اصحاب يونس بن عبد الرّحمن بود واز راويان امام محمّد جواد عليه‌السلام است وبعضى گفته اند كه : از حضرت امام رضا عليه‌السلام نيز روايت نموده واو ثقه وفقيه بود ومتكلّم ودر ميان اين طائفه عظيم الشّأن بود ، وامام ابو ـ محمّد عسكرى ـ عليه‌السلام ـ سه مرتبه از عقب يكديگر بر او رحمت فرستادند رحمه‌الله تعالى.

ودر كتاب مختار كشّى مذكور است كه : عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور اخراج نمود وبعد از آنكه او را پيش خود طلبيد وتفتيش كتب او نمود امر كرد او را كه آن كتب را جهت او بنويسانند پس فضل رءوس مسائل اعتقاديّه را از توحيد وعدل ومانند آن جهت او نوشت ، وچون آن بنظر عبد الله رسيد گفت : اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا درباره سلف بدانم پس فضل گفت : ابو بكر را دوست دارم واز عمر بيزارم ، عبد الله گفت : چرا از عمر بيزارى؟ گفت : به واسطه آنكه عبّاس را از شورى بيرون كرد ، وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمّن خوش آمد عبّاسيان بود از دست آن فظّ غليظ خلاصى يافت.

واز سهل بن بحر فارسى روايت نموده كه گفت : در آخر عهد مصاحبت خود با فضل از او شنيدم كه مى گفت كه : من خليفه جمعى از أكابرم كه از پيش رفتند مانند محمّد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى وغيرهما ، وپنجاه سال در خدمت ايشان بودم واز ايشان استفاده مى نمودم ، وهشام بن الحكم چون بگذشت يونس بن عبد الرّحمن خليفه او بود در ردّ بر مخالفان ، وچون يونس وفات يافت خليفه او در ردّ بر مخالفان سكّاك بود ، واو نيز از ميان رفت ومنم خليفه ايشان.

وفضل از جمعى كثير از افاضل شيعه روايت داشت مانند محمّد بن أبى عمير ، وصفوان بن يحيى ، وحسن بن محبوب ، وحسن بن عليّ بن فضّال ، ومحمّد بن


اسماعيل بن بزيع ، ومحمّد بن الحسن الواسطى ، ومحمّد بن سنان ، واسماعيل ابن سهل ، واز پدر خود شاذان بن الخليل ، وأبى داود المسترقّ ، وعمّار بن المبارك ، وعثمان بن عيسى ، وفضالة بن أيّوب ، وعليّ بن الحكم ، وابراهيم بن عاصم ، وأبى هاشم داود بن القاسم الجعفرى ، وقاسم بن عروة وابن أبى نجران.

شيخ نجاشى گفته كه : او يك صد وهشتاد كتاب تصنيف داشت وآنچه از آن جمله بما رسيده كتاب نقض است بر اسكافى ، وكتاب العروس كه مختصر كتاب عين است ، كتاب الوعيد ، كتاب الرّدّ على أهل التّعطيل ؛ الى آخره.

در كتاب مشفى مسطور است كه از فضل پرسيدند كه :

دليل تو بر امامت أمير المؤمنين على چيست؟

در جواب گفت :

دليل بر آن كتاب خدا وسنّت رسول هدى واجماع مسلمانان است.

امّا كتاب قول خداى تعالى است كه : ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) ؛ زيرا كه خداى تعالى در اين آيه ما را بطاعت اولى الامر امر كرده همچنان كه دعوت نموده ما را بطاعت خود وطاعت رسول خود ، پس محتاج شديم به آنكه اولى الامر را بشناسيم همچنان كه محتاجيم در آنكه خدا را بشناسيم ورسول او را بشناسيم ، آنگاه نظر كرديم در اقاويل امّت وديديم كه اختلاف كرده اند در اولى الامر واجماع كرده اند در تفسير آيه بر وجهى كه مخصّص نزول اوست در شأن عليّ بن أبى طالب ـ عليه‌السلام ـ زيرا كه بعضى گفته اند كه : مراد امراى سرايا است وبعضى گفته اند كه : مراد علما است ، وبعضى گفته اند كه : مراد قوام نظام كار زمره انام بأمر معروف ونهى از منكر است ، وبعضى گفته اند كه : مقصود از آن حضرت أمير المؤمنين على ويازده امام از اولاد كرام اويند عليهم‌السلام ، وچون از فرقه اولى پرسيديم كه : آيا عليّ بن أبى طالب از امراى سرايا نيست؟ ـ گفتند : بلى ، وفرقه ثانيه نيز گفته اند كه : از أعلام علماء است ، وفرقه ثالثه خبر دادند كه : او از قوام نظام


كار كافّه أنام است بأمر معروف ونهى از منكر ؛ واز اينجا ظاهر شد كه مراد از اولى الامر باتّفاق اهل درايت وروايت حضرت شاه ولايت است پس بموجب اين آيه اوست والى ولايت امامت ووصايت ، وعدول از آن حضرت به سوى ديگرى محض ضلالت وغوايت است زيرا كه در غير او اتّفاق مفقود است وادلّه ديگر موجود نيست.

وامّا سنّت بنا بر آنكه حضرت رسالت آن امام مبين را قاضى يمن وامير جيوش آن محالّ وولىّ اموال گردانيد واو را امر فرمود كه تقسيم آن اموال نمايد ببنى خزيمه كه خالد بن وليد ايشان را بظلم كشته بود ، ونيز ايشان اختيار آن امام همام جهت اداء رسالت ملك علاّم وابلاغ واعلام سوره برائت بكفّار تيره انجام نمود ، وهمچنين در بعضى از ايّام غيبت خود او را خليفه خود گردانيد وهيچ كس از اصحاب آن حضرت نيست كه اين سنن در شأن او مقرّر شده باشد ، وتأسّى بسنّت سيّد كائنات در حيات آن حضرت وبعد از وفات همگى را منظور ، واحتياج امّت بأميرى كه متّصف به چنان سنن باشد مسلّم جمهور است.

وامّا اجماع به درستى كه استدلال از آن بر امامت حضرت أمير المؤمنين ٧ به چند وجه است :

أوّل ـ آنكه اجماع امّت است بر آنكه على امام بود واگرچه همه يك روز باشد ودر اين اختلاف ندارند ؛ بعد از آن اختلاف كرده اند ؛ بعضى گفته اند كه : بعد از نبى با فصل بسيار ودر وقت خاصّ امام بود ، وبعضى گفته اند كه : بعد از آن حضرت بى فاصله در جميع اوقات بقاى خود امام بود واجماع بر غير او واقع نشده كه بقدر يك چشم زدن امام باشد.

ديگر ـ آنكه اجماع كرده اند بر آنكه حضرت امير لياقت امامت داشت وبنى هاشم را صلاحيت آن بود ودر غير خلاف واختلاف است.

ديگر ـ آنكه اجماع است كه حضرت امير ـ عليه‌السلام ـ بعد از حضرت رسالت (ص) بر ظاهر عدالت كه از شرائط امامت وايالت است باقى بود غاية الامر


اختلاف در آنست كه بعضى مى گويند كه از مرتبه عدالت مترقّى بصفت عصمت بود وبعضى مى گويند كه : معصوم نبود بلكه عدل وبرّ وتقى بود وظاهر او از خطا وزلل پاك بود وبالجملة خلاف ايشان در نفى عصمت اوست وهمان قوم اجماع كرده اند در نفى عصمت أبى بكر واختلاف در عصمت او كرده اند ؛ بعضى گفته اند كه : عدل است ، وبعضى گفته اند كه : به واسطه غصب خلافت وديگر مفاسد از دايره عدالت خارج شده ، وظاهر است كه كسى كه اجماع بر عدالت او واقع باشد واختلاف در عصمت او داشته باشند اولى است بامامت از كسى كه اختلاف در عدالت او داشته باشند واتّفاق بر نفى عصمت او كرده باشند.

أيضا در كتاب مشفى مسطور است كه شخصى از فضل سؤال نمود كه : چه مى گوئى در آن حديث كه ناصبيان از حضرت امير روايت مى كنند كه گفت : لا اوتى برجل يفضّلنى على أبى بكر وعمر الاّ وجلدته حدّ المفترى يعنى هرگاه پيش من آرند كسى را كه او تفضيل من بر ابو بكر وعمر كرده باشد حدّى كه در شريعت پيغمبرى جهت هر مفترى مقرّر شده باشد بر او خواهم زد. فضل در جواب گفت : راوى اين حديث سويد بن غفله است واتّفاق اهل آثار است بر آنكه او كثير الغلط بوده با آنكه نفس حديث متناقض است زيرا كه باجماع امّت حضرت امير در قضايا واحكام دين عدل بود واز عدالت نيست كه حدّ مفترى كسى را زنند كه افترا نكرده باشد.

شيخ أجلّ مفيد در بعضى افادات عليّه خود جواب فضل را نپسنديده ومتوجّه توجيه حديث بر وجهى وجيه گرديده وگفته ( تا آخر كلام او ) »

نگارنده گويد : چون بقيّه كلام قاضى (ره) مربوط به ترجمه فضل نيست ونيز مشتمل بر طول وتفصيل است از نقل آن در اين مورد صرف نظر شد هركه طالب باشد بمجالس المؤمنين مراجعه كند ( ص ١٨٣ چاپ أوّل به سال ١٢٦٢ هجرى قمرى ).


مؤلّف كتاب گنج دانش ضمن ذكر رجال نيشابور كه از

مفاخر آنجا بوده اند گفته ( ص ٥٢١ ) :

« ـ فضل بن شاذان بن خليل أبو محمّد الأزدىّ النّيشابورىّ نجاشى عليه الرّحمة مى گويد : پدرش از اصحاب يونس بود ، واز حضرت أبى جعفر ثانى وقيل : عن أبى الحسن الرّضا أيضا ـ سلام الله عليهما ـ روايت كرده ، وفضل أشهر از آنست كه ما بخواهيم وى را معرّفى كنيم. كشّى رحمة الله عليه گفته كه : فضل صد وهشتاد كتاب تأليف نموده ، ونجاشى آنچه را بدست افتاده شمار داده ، أبو الحسن بندقى گفته كه : عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور نفى نموده وعقيدت او را در حقّ شيخين وصدر سلف تحقيق نمودند گفت : ابو بكر را دوست مى دارم واز عمر بيزارم ، گفتند : چرا؟ گفت : از اينكه عبّاس را از شورى خارج ساخت ؛ چون عهد بنى عبّاس بود اين حرف باعث خلاص او شد.

بعضى بفضل بن شاذان نسبت داده اند كه مى گفته است :

وصىّ ابراهيم خير من وصىّ محمّد ، وهم به وى اسناد نموده اند كه : بتجسيم قائل بود ؛ واز اين دو عقيده فاسده امام وقت بر وى خشم داشت. ولى محقّقين از أهل رجال اين سخنان را در حقّ فضل داخل فضول دانسته اند واو را از جمله ثقات فحول نگاشته وأحاديث ورواياتش را قرين قبول گرفته اند بدلائل چند از جمله قول معصوم كه فرموده : رحم الله الفضل.

بارى فضل مقارن فوت خود در روستاى بيهق توقّف داشت چون خبر خوارج به وى رسيد از بيم نكايت ايشان حركت كرده زحمتى شديد از خشونت سفر در وجودش پديد آمد ودر سنه ٢٦٠ [ دويست وشصت ] بار سفر عقبى بست ».

نگارنده گويد : جواب اين قبيل نسبتها كه بفضل بن شاذان داده اند عن قريب بر وجه مبسوط خواهد آمد ان شاء الله تعالى.


محدّث قمى (ره) در تحفة الأحباب ( ص ٢٦٧ ـ ٢٦٨ ) وهمچنين در منتهى الآمال در ترجمه امام جواد ـ عليه‌السلام ـ ضمن ذكر تنى چند از أصحاب آن حضرت ( در فصل هفتم از فصول متعلّقه به ترجمه امام نامبرده ) گفته :

« أبو محمّد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى ـ ثقه جليل القدر از فقها ومتكلّمين شيعه وشيخ طائفه وبسيار عظيم الشّأن وأجلّ از توصيف است ، از حضرت جواد ـ عليه‌السلام ـ حديث روايت كرده وگفته اند كه : از حضرت رضا ـ عليه‌السلام ـ نيز روايت كرده ، وپدرش از أصحاب يونس است ، وفضل يك صد وهشتاد كتاب تصنيف كرده ، وحضرت أبو محمّد عسكرى عليه‌السلام دو دفعه وبروايتى سه مرتبه بر او ترحّم فرموده ، وشيخ كشّى رواياتى در مدح او ذكر كرده وهم نقل كرده اخبارى كه منافى است با آن روايات ، علاّمه وديگران از روايات منافى مدح جواب فرموده اند كه : وهو رضى الله عنه أجلّ من أن يغمز عليه وهو رئيس طائفتنا رضى الله عنهم أجمعين.

در مجالس المؤمنين از كتاب مختار كشّى نقل كرده كه اين شيخ بزرگوار در ايّام عبد الله بن طاهر كه از جانب بنى عبّاس در نيشابور والى بود محنت وابتلا پيدا كرد وعبد الله او را از نيشابور نفى واخراج كرد بعد از آنكه او را برگردانيد پيش خود طلبيده تفتيش كتب او نمود وخواست تا واقف شود بر قول او در حقّ شيخين پس امر كرد كه آن كتب را جهت او بنويسانند وفضل رءوس مسائل اعتقاديّه را از توحيد وعدل ومانند آن جهت او نوشت وچون او بنظر عبد الله رسيد گفت : اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا درباره سلف بدانم. پس فضل گفت : ابو بكر را دوست دارم واز عمر بيزارم. عبد الله گفت : چرا از عمر بيزارى؟ گفت : به واسطه آنكه عبّاس را از شورى بيرون كرد وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمّن خوش آمد عبّاسيان بود از دست آن فظّ غليظ خلاصى يافت ( تا آخر ترجمه او ) ».


اشاره به چند امر در اينجا لازم است

١ ـ بنا بر گفته بسيارى از علماى رجال فضل از أصحاب حضرت رضا وامام جواد ـ عليهما‌السلام ـ بوده است ليكن چون شيخ طوسى (ره) در رجال خود فضل را از أصحاب امام عليّ النّقى وامام حسن عسكرى ـ عليهما‌السلام ـ بشمار آورده است از اين روى قليلى از علماى تراجم تصريح كرده اند كه فضل از أصحاب هر چهار امام بوده است ، وزمان حيات فضل بن شاذان نيز با ادراك اين سعادت عظمى ومنزلت كبرى منافات ندارد زيرا كه وى در سال دويست وشصت هجرى قمرى بدرود زندگانى گفته است ، در هر صورت طالب تحقيق بيشتر خودش در اين موضوع خوض كند وبمدارك ومآخذ آن مراجعه نمايد.

٢ ـ از كلمه « الأزدىّ » كه نجاشى (ره) در كتاب رجال خود وعلاّمه (ره) در خلاصة الأقوال فضل بن شاذان را در ترجمه حال وى بآن موصوف ساخته اند برمى آيد كه نسب فضل بقبيله أزد منتهى مى شود صاحب منتهى الارب گفته : « أزد بالفتح پدر قبيله ايست در يمن كه جميع أنصار از أولاد اويند وپدرش غوث نام داشت وسين بجاى زا أفصح است واو را أزد شنوءة وأزد عمان وأزد السّراة نيز گويند ، ونيز أزد نام محدّثى كشّى است كه پدرش فتح نام داشت ».

نگارنده گويد : عبارت اين لغوى ترجمه كلام صاحب قاموس است وچون ما در آينده از اين موضوع بحث نسبة مفصّلى خواهيم كرد بنابراين در اينجا بنقل مطلب ديگرى در وصف برخى از كسانى كه باين قبيله منسوب بوده اند مى پردازيم.

قاضى شوشترى (ره) در مجلس دوم از مجالس المؤمنين ضمن ذكر طوائف مشهور بتشيّع گفته ( ص ١٣٥ ـ ١٣٨ چاپ اسلاميّه ) :

« در كتاب أنساب سمعانى مسطور است كه : أزد بفتح الف وسكون زاء وكسر دال مهمله نام پدر قبيله ايست از عرب واو ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن كهلان


است ، وحضرت أمير المؤمنين على (ع) در بعضى اشعار كه سابقا مذكور شده ايشان را ستون ايوان خلافت خود خوانده ودر بعضى ايشان را شمشير خود گفته واين قطعه بى نظير در ستايش ايشان گفته :

« الأزد سيفى على الأعداء كلّهم

وسيف أحمد من دانت له العرب »

آنگاه تمام قطعه را كه بيست ويك بيت است نقل كرده وترجمه ابيات را نيز طبق ترجمه منثور ومنظوم ميبدى كه در شرح ديوان ياد كرده تا آخر با تغيير مختصرى نقل نموده است.

ميبدى بعد از شرح أبيات گفته ( ص ٢٢٢ نسخه مطبوعه در ايران به سال ١٢٨٥ ) :

« حكاية ـ شجاعت أزد ومحبّت ايشان با أهل بيت ـ عليهم‌السلام ـ به مرتبه اى بود كه چون سر امام حسين (ع) را نزد عبيد الله زياد آوردند مردم را جمع كرد وبمنبر مسجد كوفه رفت وگفت : الحمد لله الّذي أظهر الحقّ ونصر أمير المؤمنين يزيد وحزبه ، وقتل الكذّاب بن الكذّاب ، پس عبد الله بن عفيف أزدى برخاست وگفت : اى دشمن خدا تو دروغ گوئى وپدر تو وآنكه تو از قبل اويى ، اى پسر مرجانه فرزند پيغمبر را مى كشى وبر منبر بجاى صدّيقان مى نشينى [ وچنين سخنان بر زبان مى رانى ]؟! عبيد الله بفرمود كه او را بگرفتند ومردم أزد هجوم نموده او را از مردم عبيد الله ـ عليه ما عليه ـ بستدند ».

٣ ـ كتاب « المسترشد » كه از نفايس تأليفات شيخ بزرگوار أبو جعفر محمّد بن جرير بن رستم طبرى شيعى ـ طاب ثراه ـ است از كتاب فضل بن شاذان برداشته شده واين مطلب با توجّه بمطالب اين دو كتاب ودقّت در مقايسه آنها با يكديگر استفاده مى شود وآيا وجه آن چيست؟ وچرا طبرى مذكور (ره) در كتاب خود باين موضوع تصريح ويا اشاره نكرده است امر بسيار شگفت انگيز وحيرت آور است.

٤ ـ مصنّف (ره) تصريح كرده به اينكه رواياتى را كه در سراسر كتاب إيضاح


نقل وروايت كرده است همه از روايات اهل سنّت وجماعت است واز روايات علماى شيعه وپيشوايان ايشان خبرى واثرى در آن درج نشده است ( رجوع شود به صفحه ٩٢ ).

٥ ـ بايد دانست كه بظنّ قوى بنظر مى رسد كه عالم جليل أبو عبد الله محمّد بن عبد الله بن محمّد بن حمدويه معروف بحاكم نيشابورى وابن البيّع ( كالسّيّد ) در تاريخ مفصّلى كه براى نيشابور نوشته است به ترجمه فضل بن شاذان وذكر مدفن او پرداخته باشد مخصوصا با توجّه به اينكه در طرق پاره اى از رواياتى كه از حاكم نقل شده فضل ابن شاذان واقع گرديده است ليكن متأسّفانه آن تاريخ در دست نيست ومحتمل است بعيدا كه در تاريخى كه عبد الغافر فارسى متوفّى در سال ٥٢٩ در ذيل تاريخ حاكم نوشته وبسياق موسوم است نيز مطالبى راجع بفضل بن شاذان باشد هركه طالب باشد خودش مراجعه نمايد ليكن در مختصر تاريخ حاكم كه اختصار وتلخيص آن بوسيله احمد بن محمّد بن الحسن معروف به خليفه نيشابورى كه بتصحيح دكتر بهمن كريمى در تهران بوسيله كتابفروشى ابن سينا به سال ١٣٣٩ هجرى چاپ شده است از آثار مربوطه باين شاذان اطّلاعى بدست نمى آيد زيرا من آن را مطالعه كردم وچيزى نيافتم.

٦ ـ چون در سراسر كتاب تصريح يا اشاره اى به نام إيضاح نشده است وهمچنين در كتب رجال وفهارس كتب قدماء از قبيل رجال نجاشى وفهرست شيخ طوسى كتابى به اين نام ضمن ذكر أسامى كتب وتصانيف فضل ياد نشده است معلوم نمى شود كه اين نام را خود فضل بن شاذان براى اين كتاب خود نهاده است يا مردم چون ديده اند كه فضل حقايق را در آن روشن كرده آن را در ميان خود باين نام بيكديگر معرّفى كرده واين نام را براى آن كتاب اختيار نموده اند.

احتمالى قابل توجّه

از عبارتى كه شيخ طوسى (ره) در فهرست ضمن ذكر كتب فضل بن شاذان ذكر كرده است استشمام مى شود كه اين تسميه ونام گذارى از طرف عليّ بن محمّد بن


قتيبه شاگرد فضل بن شاذان بوده است وآن عبارت اين است ( ص ١٢٥ چاپ نجف به سال ١٣٥٦ هجرى قمرى ) :

« وكتاب جمع فيه مسائل متفرّقة لأبى ثور والشّافعىّ والاصفهانىّ وغيرهم ؛ سمّاه تلميذه عليّ بن محمّد بن قتيبة كتاب الدّيباج »

يعنى

از جمله كتب ومصنّفات فضل بن شاذان كتابيست كه در آن گردآورده است مسأله هاى پراكنده ومطالب گوناگونى را كه أبو ثور وشافعى واصفهانى وغير ايشان داشته اند ، اين كتاب را عليّ بن محمّد بن قتيبه كه شاگرد فضل بوده به نام « الدّيباج » ناميده است.

بعد از تأمّل در اين عبارت دو أمر احتمال مذكور را تقويت نموده وبقبول نزديكتر مى كند.

١ ـ وصفى كه براى كتاب مذكور ياد شده به اينكه « آن كتاب جامع مسائل متفرّقه وحاوى مطالب متعدّده متنوّعه است كه ابو ثور وشافعى واصفهانى وغير ايشان داشته اند » كاملا با كتاب إيضاح منطبق است.

٢ ـ توافقى كه در تعداد حروف بين دو كلمه « الايضاح » و « الدّيباج » موجود است وهمچنين نوعى تشابه كه تا حدّى ميان آن دو كلمه در خطّ وكتابت بنظر مى رسد احتمال تصحيف وتحريف را بين آن دو در كتب بذهن نزديكتر مى كند پس استبعادى ندارد بلكه قويّا محتمل است كه كلمه « الدّيباج » مذكور در نسخ رجال طوسى مصحّف ومحرّف كلمه « الايضاح » باشد كه عليّ بن محمّد بن قتيبه آن را براى كتاب استاد خود نام اختيار نموده ومجموعه مسائل نامبرده را كه استادش جمع آورى كرده وبتحقيق وردّ وقبول آنها پرداخته است به نام « الايضاح » ناميده است ، وبا توجّه به اينكه اختيار نام « الايضاح » براى كتاب موصوف بوصف مذكور در عبارت شيخ الطّائفة (ره) مناسبتر از نام « الدّيباج » مى باشد كه معرّب « ديبا » ويا « ديباى » فارسى است زيرا


آن مناسبت وسازشى را كه كلمه « الايضاح » براى تسميه كتابى كه حقايق را روشن مى كند دارد كلمه « الدّيباج » بطور حتم آن را ندارد پس احتمال مذكور با تدبّر در امور مذكوره خالى از قوّت نيست بلكه قابل قبول وداراى أهمّيّت است ليكن تا كنون ذكر اين احتمال را در جائى نديده ام واز كسى هم نشنيده ام حتّى در فهارس كتب نيز كتاب نامبرده در عبارت شيخ را در حرف دال معرّفى كرده اند.

عالم جليل شيخ آقابزرگ طهرانى (ره) در الذّريعة گفته ( ج ٨ ؛ ص ٢٨٨ ) : « الدّيباج مجموع مسائل متفرّقة من الشّافعىّ وأبى ثور والاصفهانىّ للفضل بن شاذان ابن الخليل النّيشابورىّ ؛ جمعها تلميذه عليّ بن محمّد بن قتيبة وسمّاه بالدّيباج كما ذكره الشّيخ الطّوسىّ فى الفهرست ».

نگارنده گويد : چون صاحب ذريعه (ره) عبارت شيخ (ره) را بعنوان نقل بمعنى در كتاب خود درج كرده با اشتباه بزرگى مواجه شده است وآن اينكه گفته : « جمعها تلميذه » وحال آنكه عبارت شيخ « جمع فيه » است وضمير « جمع » راجع بفضل است حتّى اگر « جمع » را مجهول هم بخوانيم باز دلالت بر آن نخواهد داشت كه عليّ بن محمّد بن قتيبه آن را جمع كرده باشد علاوه بر اينكه اگر چنين باشد كتاب كتاب فضل بن شاذان وتصنيف او نخواهد بود تا از جمله كتب وتصانيف او بشمار آيد بلكه از جمله تأليفات عليّ بن محمّد بن قتيبه خواهد بود اگرچه ممكن است از قبيل رجال كشّى باشد كه منتخب ومختار شيخ طوسى است ليكن باعتبار أصل تأليف برجال كشّى معروف شده است ولى اين امر قليل النّظير است ، در هر صورت چون اصل عبارت شيخ (ره) وعبارت صاحب ذريعه (ره) هر دو در مدّ نظر خوانندگان گذارده شده است بهتر آنست كه قضاوت اين امر را بر عهده ايشان بگذاريم ورشته سخن را در اين موضوع قطع كنيم.


فذلكة

مطلبى مهمّ قابل توجّه

بايد دانست كه با قطع نظر از كلمات علماى رجال وبيانات نگارندگان تراجم ـ أحوال عظمت شأن وجلالت قدر فضل بن شاذان را با اندك تأمّلى در كتب أعلام علماى شيعه ـ رضوان الله عليهم ـ مى توان دريافت توضيح اين مطلب آنكه چون بكتب أهل حلّ وعقد وأرباب ردّ وقبول از فرقه حقّه شيعه نگاه مى كنيم مى بينيم كه در همه كتب ايشان أعمّ از رجال وحديث وتفسير وكلام وفقه وأصول وغير ذلك در مقام جرح وتعديل ونفى واثبات ونقض وابرام بقول فضل اعتنائى به سزا مى كنند ، وكلام وى را فوق العاده بزرگ مى شمارند ؛ وبه سخن وى أهمّيّتى بى حدّ قائل مى شوند ، وكلمات وى را بدون دغدغه وتزلزل مى پذيرند ، ونام وى را بتجليل وتبجيل تمام مى برند ، واين امر كه نزد أهل فنّ مسلّم ودر غايت وضوح است خود كشف از مقام فضل بن شاذان در ميان طايفه شيعه مى كند وبزبان حال كه فصيحتر از زبان مقال است مى گويد كه : فضل از اكابر اين طائفه وأعاظم ايشان است به طورى كه در اثبات عظمت وجلالت او حاجتى به هيچگونه دليل وبرهان ديگر نيست.

پس با توجّه بأمر مذكور معلوم مى شود كه برخى از عقائد واهى وأمور باطل كه بعضى از مردم آنها را بفضل بن شاذان نسبت داده است وأهل تحقيق آنها را تكذيب كرده وبى اساس معرّفى نموده اند مقام بسى شامخ وپايه بسيار بلند او را متزلزل نمى كند ونسبت آن امور به وى از قبيل نسبتهاى بى اساس وأمور باطله خواهد بود وشاعر عرب در اين باب بسيار نيكو گفته است :

« قد قيل : انّ الاله ذو ولد

وقيل : انّ الرّسول قد كهنا »

« ما نجا الله والرّسول معا

من لسان الورى فكيف أنا »


يعنى

جماعتى گفته اند كه : خدا فرزند دارد ، وگروهى گفته اند كه : پيغمبر كاهن وساحر وجادوگر بوده است ، پس وقتى كه خدا كه آفريننده موجودات است وپيغمبر كه أشرف مخلوقات است از زبان مردم نرسته باشند واز نسبتهاى أمور بى أساس أساس بساحت مقدّس ايشان در امان نمانده باشند حال من كه يكى از أفراد بشر هستم وبا توجّه بعظمت خدا وپيغمبر هيچ گونه ارزشى ندارم چه خواهد بود!؟ وچه تهمتهائى كه در حقّ من نخواهند گفت وچه قدر أمور باطلى كه بمن نسبت نخواهند داد مخصوصا با توجّه بمقام ومنزلت وعظمت وجلالتى كه فضل در نزد حضرات معصومين ـ عليهم‌السلام ـ داشته است زيرا بديهى است كه اين شخص وچنين شخصيّت بدون حاسد نخواهد بود وبطور حتم بدخواه ومغرض خواهد داشت ، با وجود اين جواب غالب آنها در قسمت عربى مقدّمه كتاب ضمن نقل كلمات علماى أعلام ـ أعلى الله درجاتهم ـ روشن خواهد شد ان شاء الله تعالى ، فانتظروا انّا معكم من المنتظرين.

چون نصوصى كه بر مطالب مذكوره در اين مقدّمه فارسى دلالت دارد بزبان عربى است وبديهى است كه استفاده أهل فضل از متن عبارات عربى كه نصوص شرح حال گذشته است بيشتر خواهد بود از اين روى كلمات علماى اعلام ـ رضوان الله عليهم ـ را تا حدّى مبسوطتر از مقدّمه مختصر فارسى مذكور در اينجا درج مى كنيم تا فايده آن بيشتر باشد وجاى اعتراض براى أهل فضل نماند كه چرا مقدّمه را بنصّ عبارات علماى رجال كه همه بزبان عربى است قرار نداديد ، مخصوصا با توجّه به اينكه خود كتاب بزبان شريف عربى است كه زبان دينى ما وساير مسلمانان جهان است پس از خدا يارى مى جوئيم ومى گوئيم :


قال شيخ الطّائفة

أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسى

فى اختيار معرفة الرّجال

وهو المعروف برجال الكشّى

( ص ٥٣٧ ـ ٥٤٤ چاپ دانشگاه مشهد )

« فى أبى محمّد الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ سعد بن جناح الكشّىّ قال : سمعت محمّد بن ابراهيم الورّاق السّمرقندىّ يقول : خرجت الى الحجّ فأردت أن أمرّ على رجل كان من أصحابنا معروف بالصّدق والصّلاح والورع والخير يقال له بورق البوسنجانىّ قرية من قرى هراة وأزوره وأحدث به عهدى قال : فأتيته فجرى ذكر الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ فقال بورق : كان الفضل به بطن شديد العلّة ويختلف فى اللّيلة مائة مرّة الى مائة وخمسين مرّة فقال له بورق : خرجت حاجّا فأتيت محمّد بن عيسى العبيدىّ ورأيته شيخا فاضلا وفى أنفه عوج وهو القنا ومعه عدّة رأيتهم مغتمّين محزونين فقلت لهم : مالكم؟ ـ قالوا : انّ أبا محمّد (ع) قد حبس ، قال بورق : فحججت ورجعت ثمّ أتيت محمّد بن عيسى ووجدته قد انجلى عنه ما كنت رأيت به ، فقلت ما الخبر؟ ـ قال : قد خلّى عنه ، قال بورق : فخرجت الى سرّ من رأى ومعى كتاب يوم وليلة فدخلت على أبى محمّد (ع) فأريته ذلك الكتاب فقلت له : جعلت فداك ان رأيت أن تنظر فيه فلمّا نظر فيه وتصفّحه ورقة ورقة وقال : هذا صحيح ينبغى ان يعمل به ، فقلت له : الفضل بن شاذان شديد العلّة ويقولون : انّها من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه انّه قال : انّ وصىّ ابراهيم خير من وصىّ محمّد ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ ولم يقل جعلت فداك هكذا ، كذبوا عليه ؛ فقال : نعم


رحم الله الفضل ، قال بورق : فرجعت فوجدت الفضل قد توفّى فى الأيّام الّتي قال أبو محمّد (ع) : رحم الله الفضل.

ذكر أبو الحسن محمّد بن اسماعيل البندقىّ النّيسابورىّ انّ الفضل بن شاذان بن الخليل نفاه عبد الله بن طاهر عن نيسابور بعد ان دعا به واستعلم كتبه وأمره أن يكتبها ، قال : فكتب : نخبة الاسلام الشّهادتان وما يتلوهما ، فذكر أنّه يحبّ أن يقف على قوله فى السّلف فقال أبو محمّد : أتولّى أبا بكر وأتبرّأ من عمر ، فقال له : ولم تتبرّأ من عمر؟ فقال : لاخراجه العبّاس من الشّورى ، فتخلّص منه بذلك.

جعفر بن معروف قال : حدّثني سهل بن بحر الفارسىّ قال : سمعت الفضل بن شاذان آخر عهدى به يقول : أنا خلف لمن مضى ؛ أدركت محمّد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى وغيرهما وحملت عنهم منذ خمسين سنة ، ومضى هشام بن الحكم ـ رحمه‌الله ـ وكان يونس بن عبد الرّحمن ـ رحمه‌الله ـ خلفه ؛ كان يردّ على المخالفين ، ثمّ مضى يونس بن عبد الرّحمن ولم يخلف خلفا غير السّكّاك للرّدّ على المخالفين حتّى مضى ـ رحمه‌الله ـ ، وأنا خلف لهم من بعدهم رحمهم‌الله.

وقال أبو الحسن عليّ بن محمّد بن قتيبة : وممّا وقّع عبد الله بن حمدويه البيهقىّ وكتبته عن رقعته انّ أهل نيسابور قد اختلفوا فى دينهم وخالف بعضهم بعضا ويكفّر بعضهم بعضا وبها قوم يقولون : انّ النّبيّ ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ عرف جميع لغات أهل الارض ولغات الطّيور وجميع ما خلق الله ، وكذلك لا بدّ أن يكون فى كلّ زمان من يعرف ذلك ويعلم ما يضمر الانسان ويعلم ما يعمل أهل كلّ بلاد فى بلادهم ومنازلهم ، واذا لقى طفلين يعلم أيّهما مؤمن وأيّهما يكون منافقا ، وانّه يعرف أسماء جميع من يتولاه فى الدّنيا وأسماء آبائهم ، واذا رأى أحدهم عرفه باسمه من قبل أن يكلّمه ويزعمون ـ جعلت فداك ـ أنّ الوحى لا ينقطع ، وأنّ النّبيّ (ص) لم يكن عنده كمال العلم ولا كان عند أحد من بعد ، واذا حدث الشّيء فى أيّ زمان كان ولم يكن علم ذلك عند صاحب الزّمان أوحى الله واليهم ، فقال : كذبوا ـ لعنهم الله ـ وافتروا


اثما عظيما وبها شيخ يقال له الفضل بن شاذان يخالفهم فى هذه الاشياء وينكر عليهم أكثرها ، وقوله : شهادة أن لا إله الاّ الله وأنّ محمّدا رسول الله وأنّ الله عزّ وجلّ فى السّماء السّابعة فوق العرش كما وصف نفسه عزّ وجلّ وأنّه جسم فوصفه بخلاف المخلوقين فى جميع المعانى ، ليس كمثله شيء وهو السّميع البصير ، وانّ من قوله : انّ النّبيّ (ص) قد أتى بكمال الدّين وقد بلّغ عن الله عزّ وجلّ ما أمره به وجاهد فى سبيله وعبده حتّى أتاه اليقين ، وانّه (ص) أقام رجلا يقوم مقامه من بعده فعلّمه من العلم الّذي أوحى الله إليه ، يعرف ذلك الرّجل الّذي عنده من العلم الحلال والحرام وتأويل الكتاب وفصل الخطاب ، وكذلك فى كلّ زمان لا بدّ من ان يكون واحد يعرف هذا ، وهو ميراث من رسول الله (ص) يتوارثونه ، وليس يعلم أحد منهم شيئا من أمر الدّين الاّ بالعلم الّذي ورثوه عن النّبيّ (ص) وهو ينكر الوحى بعد رسول الله (ص).

فقال : قد صدق فى بعض وكذب فى بعض وفى آخر الورقة :

قد فهمنا رحمك الله كلّما ذكرت ، ويأبى الله عزّ وجلّ أن يرشد أحدكم وأن يرضى عنكم وأنتم مخالفون معطّلون ، الّذين لا يعرفون إماما ولا يتولّون وليّا كلّما تلافاكم الله عزّ وجلّ برحمته واذن لنا فى دعائكم الى الحقّ وكتبنا إليكم بذلك وارسلنا إليكم رسولا لم تصدّقوه فاتّقوا الله عباد الله ، ولا تلجوا فى الضّلالة من بعد المعرفة ، واعلموا أن الحجّة قد لزمت أعناقكم فاقبلوا نعمته عليكم قدم لكم بذلك سعادة الدّارين عن الله عزّ وجلّ ان شاء الله.

وهذا الفضل بن شاذان ؛ ما لنا وله!؟ يفسد علينا موالينا ويزيّن لهم الأباطيل وكلّما كتبنا عليهم كتابا اعترض علينا فى ذلك ، وأنا أتقدّم إليه أن يكفّ عنّا والاّ والله سألت الله أن يرميه بمرض لا يندمل جرحه منه فى الدّنيا ولا فى الآخرة ، أبلغ موالينا هداهم الله سلامى واقرأهم بهذه الرقعة ان شاء الله.

محمّد بن الحسين بن محمّد الهروىّ عن حامد بن محمّد الأزدىّ البوسنجىّ عن


الملقّب بخوراء من أهل البوزجان من نيسابور انّ أبا محمّد الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ كان وجّهه الى العراق الى حيث به أبو محمّد الحسن بن عليّ ـ صلوات الله عليهما ـ فذكر أنّه دخل على أبى محمّد (ع) فلمّا أراد أن يخرج سقط منه كتاب فى حضنه ملفوف فى رداء له فتناوله أبو محمّد (ع) ونظر فيه وكان الكتاب من تصنيف الفضل وترحّم عليه وذكر أنّه قال : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم.

محمّد بن الحسين عن عدّة أخبروه أحدهم أبو سعيد بن محمود الهروىّ وذكر أنّه سمعه أيضا أبو عبد الله الشاذانىّ النّيسابورىّ وذكر له أنّ أبا محمّد (ع) ترحّم عليه ثلاثا ولاء.

قال أحمد بن يعقوب أبو عليّ البيهقىّ ـ رحمه‌الله :

أمّا ما سألت من ذكر التّوقيع الّذي خرج فى الفضل بن شاذان أنّ مولانا (ع) لعنه بسبب قوله بالجسم ؛ فانّى اخبرك أنّ ذلك باطل وانّما كان مولانا (ع) أنفذ الى نيسابور وكيلا من العراق كان يسمّى أيّوب بن النّاب يقبض حقوقه ، فنزل نيسابور عند قوم من الشّيعة ممّن يذهب مذهب الارتفاع والغلوّ والتّفويض كرهت أن أسمّيهم فكتب هذا الوكيل يشكو الفضل بن شاذان بأنّه يزعم أنّى لست من الأصل ويمنع النّاس من اخراج حقوقه ، وكتب هؤلاء النّفر أيضا الى الأصل الشّكاية للفضل ولم يكن ذكروا الجسم ولا غيره ؛ وذلك التّوقيع خرج من يد المعروف بالدّهقان ببغداد فى كتاب عبد الله بن حمدويه البيهقىّ وقد قرأته بخطّ مولانا عليه‌السلام والتّوقيع هذا : الفضل بن شاذان ماله ولموالىّ يؤذيهم ويكذّبهم وانّى لأحلف بحقّ آبائى لئن لم ينته الفضل بن شاذان عن هذا لأرمينّه بمرماة لا يندمل جرحه منها فى الدّنيا ولا فى الآخرة.

وكان هذا التّوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين فى سنة ستّين ومائتين.

قال أبو عليّ : والفضل بن شاذان كان برستاق بيهق فورد خبر الخوارج فهرب منهم فأصابه التّعب من خشونة السّفر فاعتلّ ومات منه وصلّيت عليه.


والفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ كان يروى عن جماعة منهم محمّد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى والحسن بن محبوب والحسن بن عليّ بن فضّال ومحمّد بن اسماعيل ابن بزيع ومحمّد بن الحسن الواسطىّ ومحمّد بن سنان واسماعيل بن سهل وعن أبيه شاذان بن الخليل وأبى داود المسترقّ وعمّار بن المبارك وعثمان بن عيسى وفضالة بن أيّوب وعليّ بن الحكم وابراهيم بن عاصم ، وأبى هاشم داود بن القاسم الجعفرىّ والقاسم بن عروة وابن أبى نجران.

وقف بعض من يخالف ليونس والفضل وهشاما قبلهم فى أشياء واستشعر فى نفسه بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرّقعة فطابت نفسه وفتح عينيه وقال : ينكر طعننا على الفضل وهذا امامه قد أوعده وهدّده وكذّب بعض وصف ما وصف فقد نوّر الصّبح لذى عينين فقلت له : أمّا الرّقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصّة وأدّبه ليرجع عمّا عسى قد أتاه من لا يكون معصوما وأوعده ولم يفعل شيئا من ذلك بل ترحّم عليه فى حكاية بورق وقد علمت أنّ أبا الحسن الثّاني وأبا جعفر ـ عليهما‌السلام ابنه بعده ـ فقد أقرّ أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمّد بن سنان وغيرهما بما (١) لم يرض بعد عنهما ومدحهما.

وأبو محمّد الفضل ـ رحمه‌الله ـ من قوم لم يعرض له بمكروه بعد العتاب ، على أنّه قد ذكر أنّ هذه الرّقعة وجميع ما كتب الى ابراهيم بن عبده كان مخرجهما من العمرىّ وناحيته والله المستعان.

وقيل : انّ للفضل مائة وستّين مصنّفا ؛ ذكرنا بعضها في كتاب الفهرست ».

وقال فى كتاب الفهرست فى باب الفضل من حرف الفاء :

( ص ١٢٤ ـ ١٢٥ من طبعة النجف سنة ١٣٥٦ )

« الفضل بن شاذان النّيشابورىّ فقيه متكلّم جليل القدر ، له كتب ومصنّفات منها كتاب الفرائض الكبير ، وكتاب الفرائض الصّغير ، وكتاب الطّلاق ، وكتاب

__________________

(١) العبارة مشوشة فى النسخ المطبوعة فراجع لتصحيحها النسخ المخطوطة.


المسائل الأربع فى الامامة ، وكتاب الرّدّ على ابن كرّام ، وكتاب المسائل والجوابات ، وكتاب النّقض على الاسكافىّ فى الجسم ، وكتاب المتعتين ؛ متعة النّساء ومتعة الحجّ ، وكتاب الوعيد والمسائل فى العالم وحدوثه ، وكتاب الأعراض والجواهر ، وكتاب ـ العلل ، وكتاب الايمان ، وكتاب الرّدّ على الدّامغة الثّنويّة ، وكتاب فى اثبات الرّجعة ، وكتاب الرّدّ على الغلاة ، وكتاب تبيان أصل الضّلالة ، وكتاب التّوحيد من كتب الله المنزلة الأربعة وهو كتاب الرّدّ على يزيد بن بزيع الخارجىّ ، وكتاب الرّدّ على أحمد بن يحيى ، وكتاب الرّدّ على الأصمّ ، وكتاب الوعد والوعيد ، وكتاب الحسنى ، وكتاب الرّدّ على يمان بن رباب الخارجىّ ، وكتاب النّقض على من يدّعى الفلسفة فى التّوحيد والأعراض والجواهر والجزء ، وكتاب الرّدّ على المثلّثة ، وكتاب المسح على الخفّين ، وكتاب الرّدّ على المرجئة ، وكتاب الرّدّ على الباطنيّة والقرامطة ، وكتاب النّقض على أبى عبيد فى الطّلاق ، وكتاب جمع فيه مسائل متفرّقة لأبى ثور والشّافعىّ والاصفهانىّ وغيرهم ؛ سمّاه تلميذه عليّ بن محمّد بن قتيبة كتاب الدّيباج ، وكتاب مسائل البلدان ، وكتاب التّنبيه فى الجبر والتّشبيه ، وله غير ذلك مصنّفات كثيرة لم تعرف أسماؤها.

وذكر ابن النّديم أنّ له على مذهب العامّة كتبا كثيرة منها كتاب التّفسير ، وكتاب القراءة ، وكتاب السّنن فى الفقه ، وأنّ لابنه العبّاس كتبا ، وأظنّ أنّ هذا الّذي ذكره الفضل بن شاذان الرّازىّ الّذي تروى عنه العامّة.

أخبرنا برواياته وكتبه هذه أبو عبد الله المفيد ـ رحمه‌الله ـ عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه عن محمّد بن الحسن عن أحمد بن ادريس عن عليّ بن محمّد بن قتيبة عنه ، ورواها أيضا محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه عن حمزة بن محمّد العلوىّ عن أبى نصر قنبر بن عليّ بن شاذان عن أبيه عنه ».


قال النّجاشىّ (ره) فى رجاله فى باب الفاء

( ص ٢١٦ من طبعة بمبئي سنة ١٣١٧ ) :

« الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمّد الازدىّ النّيشابورىّ ؛ كان أبوه من أصحاب يونس ، وروى عن أبى جعفر الثّاني [ وقيل : عن الرّضا ] أيضا عليهما‌السلام ، وكان ثقة أحد أصحابنا الفقهاء والمتكلّمين وله جلالة فى هذه الطّائفة وهو فى قدره أشهر من أن نصفه ، وذكر الكجّىّ أنّه صنّف مائة وثمانين كتابا وقع إلينا منها : كتاب ـ النّقض على الاسكافىّ فى تقوية الجسم ، كتاب العروس وهو كتاب العين ، كتاب الوعيد ، كتاب الرّدّ على أهل التّعطيل ، كتاب الاستطاعة ، كتاب مسائل فى العلم ، كتاب الأعراض والجواهر ، كتاب العلل ، كتاب الايمان ، كتاب الرّدّ على الثّنويّة ، كتاب اثبات الرّجعة ، كتاب الرّجعة ؛ حديث ، كتاب الرّدّ على الغالية المحمّديّة ، كتاب تبيان أصل الضّلالة ، كتاب الرّدّ على محمّد بن كرّام ، كتاب التّوحيد فى كتب الله ، كتاب الرّدّ على أحمد بن الحسين ، كتاب الرّدّ على الأصمّ ، كتاب فى الوعد والوعيد آخر ، كتاب الرّدّ على بيان بن رباب ، كتاب الرّدّ على الفلاسفة ، كتاب محنة الاسلام ، كتاب السّنن ، كتاب الاربع مسائل فى الامامة ، كتاب الرّدّ على المنانية ، كتاب الفرائض الكبير ، كتاب الفرائض الأوسط ، كتاب الفرائض الصّغير ، كتاب المسح على الخفّين ، كتاب الرّدّ على المرجئة ، كتاب الرّدّ على القرامطة ، كتاب الطّلاق ، كتاب مسائل البلدان ، كتاب الرّدّ على البائسة ، كتاب اللّطيف ، كتاب القائم عليه‌السلام ، كتاب الملاحم ، كتاب حذو النّعل بالنّعل ، كتاب الامامة الكبير ، كتاب فضل أمير المؤمنين عليه‌السلام ، كتاب معرفة الهدى والضلالة ، كتاب التّعرّى والحاصل ، كتاب الخصال فى الامامة ، كتاب المعيار والموازنة ، كتاب الرّدّ على الحشويّة ، كتاب النّجاح فى عمل شهر رمضان ، كتاب الرّدّ على الحسن البصرىّ فى التّفضيل ، كتاب النّسبة بين الجبريّة والبتريّة ؛ أخبرنا أبو العبّاس بن نوح قال : حدّثنا أحمد بن جعفر قال : حدّثنا أحمد بن ادريس بن أحمد


قال : حدّثنا عليّ بن أحمد بن قتيبة النّيشابورىّ عنه بكتبه ».

قال العلاّمة (ره) فى خلاصة الاقوال فى معرفة الرّجال

فى القسم الاوّل الّذي هو فيمن اعتمد على روايته او يترجّح عنده قبول قوله فى الباب الثّاني من حرف الفاء ( ص ٦٥ من الطبعة الاولى سنة ١٣١١ ):

« الفضل بن شاذان بالشّين المعجمة والدّال المعجمة والنّون ابن الخليل بالخاء المعجمة أبو محمّد الازدىّ النّيسابورىّ ، كان أبوه من أصحاب يونس ، وروى عن أبى جعفر الثّاني عليه‌السلام ؛ وقيل : عن الرّضا عليه‌السلام أيضا ، وكان ثقة جليلا متكلّما له عظم شأن فى هذه الطّائفة ، قيل : انّه صنّف مائة وثمانين كتابا ، وترحّم عليه أبو محمّد عليه‌السلام مرّتين وروى ثلاثا ولاء. ونقل الكشّىّ عن الأئمّة عليهم‌السلام مدحه ثمّ ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه فى كتابنا الكبير وهذا الشّيخ أجلّ من أن يغمز عليه فانّه رئيس طائفتنا ؛ رضى الله عنه ».

قال ابن داود (ره) فى كتاب رجاله ( ص ٢٧٢ ـ ٢٧٣ )

« الفضل بن شاذان النّيسابورىّ أبو محمّد من أصحاب الجواد والهادى والعسكرىّ عليهم‌السلام ، متكلّم فقيه جليل القدر ، كان أبوه من أصحاب يونس ، وروى عن أبى جعفر الثّاني (ع) وقيل : عن الرّضا (ع) أيضا ، وكان أحد أصحابنا الفقهاء العظام المتكلّمين ، حاله أعظم من أن يشار إليها ، قيل : انّه دخل على أبى محمّد العسكرىّ فلمّا أراد أن يخرج سقط عنه كتاب من تصنيفه فتناوله أبو محمّد (ع) ونظر فيه وترحّم عليه ، وذكر أنّه قال : أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم ؛ وكفاه بذلك فخرا ، وروى الكشّىّ ما ينافى ذلك ، ولا التفات إليه ».

أقول : ما ذكره من دخول الفضل على العسكرىّ (ع) فهو اشتباه فانّ الدّاخل على الامام هو رجل يلقّب بتوزا وقد وجّهه الفضل الى الامام (ع) وقد مرّ التّصريح به ويأتى.


بعض ما أجيب به عمّا أورده الكشّىّ (ره)

من أخبار الذّمّ فى حقّ الفضل بن شاذان

أمّا الأخبار فذكرت فيما سبق نقله عن رجال الكشّىّ ( ص ١٥ ـ ٢٠ ) قال العالم الرّبّانىّ الحاجّ الشّيخ عبد الله المامقانيّ ـ أعلى الله مقامه فى أعلى عليّين ـ فى تنقيح المقال فى ترجمة الفضل بعد أن نقل عبارة العلاّمة ـ أعلى الله مقامه ـ عن الخلاصة فى حقّ الفضل وهى :

« ونقل الكشّىّ عن الأئمّة ـ عليهم‌السلام ـ مدحه ثمّ ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه فى كتابنا الكبير ، وهذا الشّيخ أجلّ من أن يغمز عليه فانّه رئيس طائفتنا ـ رضى الله عنه » :

« ويقرب من ذلك كلام ابن داود وبالجملة فكلّ من صنّف فى الرّجال وثّقه وعظّمه والرّجل بلغ من الجلالة الى درجة لا حاجة له الى نقل الأخبار فى توثيقه وتعظيمه الاّ أنّا حيث بنينا فى هذا الكتاب ان لا نغادر جزئيّة ولا كلّيّة من كلمات الأصحاب الاّ أن نحصيها نقول : روى الكشّىّ فيه فرقتين من الأخبار الاولى المادحة ( فخاض فى نقلها الى ان قال ) وأمّا الاخبار الذّامّة الّتي رواها الكشّىّ فمنها ما رواه بقوله : وقال أبو الحسن عليّ بن محمّد بن قتيبة : وممّا وقّع عبد الله بن حمدويه البيهقىّ وكتبته من رقعته ( الى آخر الخبر الّذي نقلناه عن الكشى ) ومنها ما رواه عن أحمد بن محمّد بن يعقوب أبو عليّ البيهقىّ ـ رحمه‌الله ـ : وأمّا ما سألته من ذكر التّوقيع الّذي خرج فى الفضل بن شاذان أنّ مولانا ـ عليه‌السلام ـ أرسل الى نيسابور وكيلا ( ونقله الى آخره وهو قوله ) وكان هذا التّوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين وذلك فى سنة ستّين ومائتين ؛ الى غير ذلك من الاخبار.

والجواب عنها بعد الغضّ عن أسانيدها أوّلا أنّ كون التّوقيعين المزبورين خطّ الامام ـ عليه‌السلام ـ غير معلوم كما نبّه عليه فى التّحرير الطّاوسىّ بقوله : يمكن ان يكون الخطّ خطّ غير الامام (ع) ؛ والظّنّ بأنّه خطّ الامام (ع) لا يغنى من الحقّ


شيئا ، وربّما يوجب الحسد وضع ذلك لتنقيص الفضل كما لوّح الى ذلك أبو محمّد بقوله فى خبر البوزجانىّ ، وكان يغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم ، وقد سمعت من الامام (ع) ردّ من ادّعى كون مرض الفضل من دعائه (ع) وسمعت أيضا أنّ مرضه نشأ من تعبه من الفرار من الخوارج.

وفى آخر كلام الكشّىّ كلام يتضمّن الجواب عن التّوقيع ونحوه وهو قوله :

وقف بعض من يخالف يونس والفضل وهشاما قبلهم فى أشياء واستشعر فى نفسه بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرّقعة وطابت نفسه وفتح عينيه وقال : ينكر طعننا على الفضل وهذا امامه قد أوعده وهدّده وكذّب بعض وصف ما وصف ، وقد نوّر الصّبح لذى عينين فقلت له : أمّا الرّقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصّة وأدّبه ليرجع عمّا عسى قد أتاه من لا يكون معصوما وأوعده ولم يفعل شيئا من ذلك بل ترحّم عليه فى حكاية بورق ، وقد علمت أنّ أبا الحسن الثّاني وأبا جعفر ابنه بعده صلوات الله عليهما قد أقرّ أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمد بن سنان لم يرض بعد عنهما ومدحهما ، وأبو محمّد الفضل ـ رحمه‌الله ـ من قوم لم يعرض له بمكروه بعد العتاب ، على أنّه قد ذكر أنّ هذه الرّقعة وجميع ما كتب الى ابراهيم بن عبده كان مخرجهما من العمرىّ وناحيته والله المستعان ( انتهى ).

ولقد أجاد الفاضل المجلسىّ الأوّل حيث قال فيما نقله عنه سبطه المولى الوحيد (ره) [ فى تعليقته على منهج المقال ] :

الظّاهر أنّ ذمّه لشهرته كزرارة مع أنّ الشّهرة يلزمها أمثال هذه للحسد فانّه ذكر العامّة أنّ البخارىّ لمّا صنّف صحيحه فى كشّ جاء الى سمرقند فازدحم عليه المحدّثون أكثر من مائة ألف محدّث وكان يحدّثهم على المنبر فحسده مشايخ سمرقند واحتالوا لدفعه ، فسمعوا أنّ البخارىّ يرى حدوث القرآن وكان أكثرهم أشاعرة فسأله واحد منهم : ما يقول شيخنا فى القرآن قديم أو حادث؟ فقرأ : ما يأتيهم من ذكر


من ربّهم محدث ؛ الآية ، فلمّا سمعوا ذلك منه قال علماء سمرقند : هذا كفر ؛ فرموه بالحجارة والنّعال فأخذه محبّوه وأخرجوه منها خفية ، فجاء الى بخارا فاجتمع عليه أكثر من سمرقند وفعلوا به ما فعلوا به فى سمرقند ، ثمّ جاء الى نيشابور فى أيّام الفضل بن شاذان فاجتمع عليه من المحدّثين قريب من ثلاثمائة ألف محدّث ثمّ فعلوا به ما فعلوا به فيها ، ثمّ جاء الى بغداد واجتمع عليه المحدّثون وسألوا منه مائة حديث وحذف كلّ واحد منهم حرفا او بدّلوا الفاء بالواو او بالعكس او نقلوا بالمعنى او علّقوا اسناد خبر الى آخر وأمثالها وسألوه عنها فأجاب الجميع بأنّى لا أعرفه ثمّ ابتدأ بالأوّل فالأوّل وقال : أمّا حديثك فأعرفه هكذا وقرأه من الحفظ صحيحا حتّى أتى على آخرها ؛ فأجمعوا على أنّه ثقة حافظ ليس أحفظ منه واعتبروا كتابه واشتهر.

ثمّ قال المجلسىّ : فلا يستبعد ذلك من أصحابنا أيضا فكيف وكان بين أظهرهم وكانت العامّة معادين له فى الدّين والخاصّة للدّنيا والاعتبار ، مع أنّ رواة القدح ضعفاء على أنّه يمكن أن يكون الفضل مثابا فى ردّ الاخبار الّتي نقلوها إليه من المعصومين عليهم‌السلام ؛ وردّها الفضل لظنّه الغلوّ ، وكانوا مثابين لكونهم سمعوها من المعصومين (ع) والجميع مطابق للأخبار الّتي نقلها مشايخنا المعظّمون فى كتبهم ثمّ نقل رقعة عبد الله بن جبرويه هذه الّتي ذكرها المصنّف عن الكشّىّ وقال فى آخرها : فتدبّر فى هذا الخبر حتّى يظهر لك ما ذكرنا.

ثمّ نقل روايتين متضمّنتين لأنّه : لو عرض علم سلمان على مقداد لكفّره ثمّ قال : والحقّ أنّ مراتب العلوم متفاوتة فيمكن أن يكون انكار الفضل لأخبارهم لعدم ادراكه ، او لخوف الفضل ان يكفر العوامّ بالغلوّ كما ورد فى الأخبار الكثيرة ان حدّثوهم بما يعلمون او بما يفهمون.

انتهى كلامه علا مقامه وهو كلام موجّه متين.

وأقول : ربّما يشهد يكون الرّقعة فى ذمّه مجعولة قول الكشّىّ أو البيهقىّ بعد نقلها أنّه : كان هذا التّوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين ، وذلك فى سنة


ستّين ومائتين ضرورة أنّه اذا كان الفضل حينئذ متوفّى لم يبق محلّ لقوله : لئن لم ينته الفضل عن مثل ذلك لأرمينّه ( الى آخره ) وبالجملة فسقوط الأخبار الذّامّة كنار على علم ».

قال النّاقد البصير التّسترىّ ـ دام بقاؤه ـ فى قاموس الرّجال فى ترجمة الفضل بعد نقل الخبرين اللّذين نقلهما المامقانيّ ـ قدس‌سره ـ ما نصّه :

أقول : ليس فى ذمّه الاّ الخبر الأوّل وأمّا الخبر الثّاني ففى دفاع أبى عليّ البيهقىّ عنه ، وانّ التّوقيع الّذي تضمّنه الأوّل فى ذمّه باطل بغير حقيقة وانّ الأصل فيه انّ وكيله ـ عليه‌السلام ـ الوارد على الغلاة لبّس عليه الغلاة الامر فكتب وكتبوا فى الشّكاية منه ولم يجبهم العسكرىّ ـ عليه‌السلام ـ وانّما ادّعى عروة بن يحيى الدّهقان الملعون المتقدّم الّذي كان يكذب على العسكرىّ (ع) وعلى أبيه (ع) وجود توقيع منه (ع) بخطّه فى كتاب عبد الله بن حمدويه ولفظ التّوقيع الّذي ادّعاه : هذا الفضل بن شاذان ؛ الى آخره ، وليس متضمّنا للّعن كما اشتهر ، مع أنّه خرج بعد موت الفضل فهو يوضح كذب الدّهقان.

وأقول : يوضح كذبه غير ما ذكره البيهقىّ قوله فيما ادّعاه من التّوقيع : لا يندمل جرحه لا فى الدّنيا ولا فى الآخرة ؛ فلا معنى لاندمال الجرح فى الآخرة وحينئذ فالخبر الثّاني جواب عن الأوّل ، والظّاهر أنّهما كانا متّصلين وما فى النّسخة من كون خبر وقوفه (ع) تصنيفه وخبر ترحّمه (ع) ثلاثا عليه بين الخبرين من تحريف النسخة الكثير مثله فى رجال الكشّىّ كما أن قول الكشّىّ بعده وبعد خبر مربوط به من كون موته بسبب الهرب من الخوارج كما تقدّم.

( الى ان قال )

وحاصل جواب الكشّىّ بعد رفع تحريفاته عن الرّقعة لبعض مبغضى الفضل


أنّ الخبر على فرض صحّته مشتمل على مجرّد ايعاد لا ايقاع فيعلم أنّه لم يبق مصرّا على خلافه ، مع أنّ سبيل الخبر سبيل اخبار ذمّ صفوان وابن سنان فتقدّم فى صفوان رواية الكشّىّ عن عليّ بن الحسين بن داود القمّى أنّه سمع الجواد (ع) يذكر صفوان ومحمّد بن سنان بخير وقال : رضى الله عنهما برضاى عنهما فما خالفانى قطّ ، هذا بعد ما جاء عنه فيهما ممّا قد سمعته من أصحابنا ، مع أنّه تبيّن أنّ الرّقعة مخرجها من عروة ، وعروة ادّعى أنّه (ع) كتبها الى عبد الله بن حمدويه وعروة الدّهقان حاله معلوم.

وممّا ذكرنا ظهر أنّ قوله « العمرىّ » محرّف « عروة » ، وانّ قوله : « ابراهيم بن عبده » محرّف « عبد الله بن حمدويه » كما أنّ قوله : وقد علمت أنّ أبا الحسن الثّاني ـ عليه‌السلام ـ ( الى آخره ) في غاية التّحريف وحاصل المطلب ما قلنا ».

وقال السيّد حسن الصّدر (ره) فى عيون الرّجال

وهو كتابه المعبّر عنه بعبارته الاخرى بطبقات الثقات من الرّواة فى باب الفاء ( ص ٦٩ من النسخة المطبوعة ) :

« الفضل بن شاذان أبو محمّد الأزدىّ النّيشابورىّ ؛ فى النّجاشىّ والخلاصة : كان أبوه من أصحاب يونس وروى عن الجواد (ع) وقيل : عن الرّضا (ع) أيضا وكان ثقة ، فى الخلاصة : جليلا فقيها متكلّما له عظيم شأن فى هذه الطّائفة.

قلت : قد رأيت روايته عن الرّضا (ع) وهو عدل ضابط مرجوع إليه فى عصره وهو أجلّ من أن يغمز عليه قلّ نظيره فى الطائفة ؛ وقد ترجمته في تأسيس الشّيعة وكتاب مختلف الرّجال تفصيلا ».

وقال فى تأسيس الشّيعة عند ذكره مشاهير المتكلّمين

من الشّيعة ( ص ٣٧٧ ) :

« ومنهم الشّيخ الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمّد الأزدىّ النّيسابورىّ


أحد شيوخ أصحابنا الفقهاء المتكلّمين والجامعين لجميع فنون الدّين ، أخذ عن الامام الرّضا وعن أبى جعفر الجواد وأبى الحسن الهادى عليهم‌السلام ، وصنّف وأكثر وكان له جلالة فى هذه الطّائفة وهو فى قدره أشهر من أن نصفه وذكر الكنجىّ أنّه صنّف مائة وثمانين كتابا وقع إلينا منها ( فخاض فى ذكر أسامى كتبه نقلا عن النّجاشىّ ) ».

وقال أيضا فى تأسيس الشّيعة عند ذكره أئمّة علم التّفسير والتّأويل وسائر أنواع علوم القرآن ما نصّه ( ص ٣٤٤ ) :

« ومنهم الفضل بن شاذان النّيسابورىّ صاحب الامام الرّضا ـ عليه‌السلام ـ كان مقدّما فى كلّ فنّ من العلم ؛ فى القرآن والفقه والحديث والكلام وله ما يزيد على مائة مصنّف مذكورة فى الفهارس ، قال ابن النّديم فى الفهرست فى باب ترتيب القرآن ما لفظه : والفضل بن شاذان أحد أئمّة القرآن والرّوايات ولذلك ذكرنا ما قاله دون ما شاهدناه ( انتهى ) وذكر له كتابا فى القراءة وقال فى تسمية الكتب المصنّفة فى القرآن : وكتاب القراءات للفضل بن شاذان صاحب الرّضا والجواد ( انتهى ) »

أقول : الاولى أن نشير الى موارد ذكر اسمه وما نقل من أقواله فى فهرست ابن النّديم فنقول :

قال ابن النّديم فى الفهرست : باب ترتيب القرآن فى مصحف عبد الله بن مسعود ( ص ٣٩ ـ ٤٠ من طبعة مصر سنة ١٣٤٨ ):

« قال الفضل بن شاذان : وجدت فى مصحف عبد الله بن مسعود تأليف سور القرآن على هذا التّرتيب ( فخاض فى نقل كلامه الطّويل وقال بعد تمامه ونقل شيء عن غيره ) : وروى الفضل باسناده عن الأعمش ( الى ان قال فى آخره ) : والفضل بن شاذان أحد الأئمّة فى القرآن والرّوايات فلذلك ذكرنا ما قاله دون ما شهدناه ».

وقال تحت عنوان « الكتب المؤلّفة فى القراءات » ما نصّه ( ص ٥٣ ):


« كتاب القراءات للفضل بن شاذان ».

الاّ أنّه قال فى الفنّ السّادس من المقالة السّادسة وهو فى أخبار العلماء وأسماء ما صنّفوه من الكتب ويحتوى على أخبار فقهاء اصحاب الحديث ما نصّه ( ص ٣٢٣ ):

« الفضل بن شاذان الرّازىّ وابنه العبّاس بن الفضل وهو خاصّىّ عامّىّ ؛ الشّيعة تدّعيه وقد استقصيت ذكره عند ذكرهم ، والحشويّة تدّعيه ، وله من الكتب الّتي تعلّق بالحشويّة كتاب التّفسير ، كتاب القراءات ، كتاب السّنن فى الفقه ، ولابنه العبّاس ابن الفضل من الكتب ... ».

ومن ثمّ قال الشّيخ الطّوسىّ (ره) فى كتاب الفهرست

فى ترجمة الفضل بن شاذان

( ص ١٢٥ من طبعة النّجف سنة ١٣٥٦ ) :

« وذكر ابن النّديم أنّ له على مذهب العامّة كتبا كثيرة منها كتاب التّفسير ، وكتاب القراءة ، وكتاب السّنن فى الفقه ، وأنّ لابنه العبّاس كتبا ؛ وأظنّ أنّ هذا الّذي ذكره الفضل بن شاذان الرّازىّ الّذي تروى عنه العامّة ».

أقول : قوله (ره) : « قد رأيت روايته عن الرّضا (ع) » ويدلّ عليه أيضا ما سمعته عن علماء الرّجال بعد تصريحهم بروايته على سبيل القطع عن الامام الجواد (ع) فنقول :

رواية الفضل بن شاذان عن الرّضا عليه‌السلام :

فليعلم أنّ رواية ابن شاذان (ره) عن الرّضا ـ عليه‌السلام ـ وردت فى موارد عديدة وأحاديث كثيرة لا يسع المقام الاشارة الى مواردها فلنشر الى مورد حتّى يكون دليلا على المدّعى فنقول :

قال الشّيخ الأجلّ أبو جعفر محمّد الصّدوق (ره) فى عيون الأخبار ما نصّه :


« الباب الثّالث والثّلاثون ـ العلل الّتي ذكر الفضل بن شاذان فى آخرها أنّها سمعها من الرّضا عليّ بن موسى مرّة بعد مرّة وشيئا بعد شيء فجمعها وأطلق لعلىّ بن محمّد بن قتيبة النّيسابورى روايته عن الرّضا ؛ حدّثنا عبد الواحد بن محمّد ابن عبدوس النّيسابورى العطّار بنيسابور فى شعبان فى سنة اثنين وخمسين وثلاثمائة قال : حدّثنا أبو الحسن عليّ بن محمّد بن قتيبة النّيسابورىّ قال : قال أبو محمّد الفضل بن شاذان ، وحدّثنا الحاكم أبو محمّد جعفر بن نعيم بن شاذان عن عمّه أبى ـ عبد الله محمّد بن شاذان قال : قال الفضل بن شاذان النّيسابورىّ : ان سأل سائل فقال : أخبرنى هل يجوز أن يكلّف الحكيم عبده فعلا من الأفاعيل لغير علّة ولا معنى؟

( فساق العلل وهى كثيرة الى آخر الباب المذكور قائلا بعده : )

حدّثنا عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس النيسابورىّ العطّار قال : حدّثنا عليّ ابن محمّد بن قتيبة النيسابورىّ قال : قلت للفضل بن شاذان لمّا سمعت منه هذه العلل الّتي ذكرتها عن الاستنباط والاستخراج وهى من نتائج العقل اوهى ممّا سمعته ورويته؟ فقال لى : ما كنت لأعلم مراد الله عزّ وجلّ بما فرض ، ولا مراد رسوله بما شرع وسنّ ولا علل ذلك من ذات نفسى بل سمعتها من مولاى أبى الحسن عليّ بن موسى الرّضا ـ عليه‌السلام ـ المرّة بعد المرّة والشّيء فجمعتها فقلت : فأحدّث بها عنك عن الرّضا ـ عليه‌السلام ـ؟ فقال : نعم ، وحدّثنا الحاكم أبو محمّد جعفر بن نعيم بن شاذان النّيسابورىّ عن عمّه أبى عبد الله محمّد بن شاذان عن الفضل بن شاذان أنّه قال : سمعت هذه العلل عن مولاى أبى الحسن عليّ بن موسى الرّضا ـ عليه‌السلام ـ متفرّقة فجمعتها وألّفتها ».

ونقله الصدوق (ره) أيضا فى كتاب علل الشّرائع تحت عنوان « علل الشّرائع واصول الاسلام » نحوه ( انظر باب ١٨٢ ؛ ص ٩٣ ـ ١٠١ من النّسخة المطبوعة بطهران سنة ١٣١١ ه‍ ).


ونقله المجلسى (ره) بتمامه فى ثالث البحار فى باب علل الشّرائع والاحكام مع بيان للغاته وإيضاح لمشكلاته واشارة الى موارد اختلاف العبارة فى الكتابين ؛ حتّى أنّه (ره) اعترض على الصدوق (ره) لاعتراضه على الفضل فى بعض تلك العلل مثل قول الفضل فى الاستنجاء ( ص ١١٠ ؛ س ٢٤ ) قال مصنّف هذا الكتاب : « غلط الفضل وذلك لأنّ الاستنجاء به ليس بفرض وانّما هو سنّة ؛ رجعنا الى كلام الفضل » ومثل قوله فى التّكبير قال مصنّف هذا الكتاب ( ص ١١١ ، س ٢٨ ) : « قال مصنّف الكتاب : غلط الفضل انّ تكبيرة الافتتاح فريضة وانّما هى سنّة واجبة ؛ رجعنا الى كلام الفضل » فقال بعد تمام الخبر ضمن بيانه المبسوط ما نصّه (ص) ١١٦ ؛ س ٢٥ ـ ٢٨ ) : « قوله : غلط الفضل ؛ أقول : بل اشتبه [ الامر ] على الصّدوق ـ رحمه‌الله ـ اذ الظاهر أنّ تكبيرة الافتتاح فريضة لقوله تعالى : ( وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ ) ؛ ولذا تبطل الصّلاة بتركها عمدا وسهوا ، على أنّه يحتمل أن يكون مراده بالفرض الواجب كما مرّ ، والعجب من الصّدوق مع ذكره فى آخر الخبر أنّ هذه العلل كلّها مأخوذة عن الرّضا ـ عليه‌السلام ـ وتصريحه فى سائر كتبه بأنّها مرويّة عنه (ع) كيف يجترئ على الاعتراض عليها؟ ولعلّه ظنّ أنّ الفضل أدخل بينها بعض كلامه فما لا يوافق مذهبه يحمله على أنّه من كلام الفضل ويعترض عليه ؛ وفيه أيضا ما لا يخفى ».

شيء ممّا يدلّ على

جلالة قدر الفضل وعظمة شأنه

عند الشّيعة الاماميّة

يستفاد من تصفّح كتب علمائنا ـ رضوان الله عليهم ـ أنّ الفضل بن شاذان ـ تغمّده الله بغفرانه وغمره بفضله واحسانه ورحمته ورضوانه ـ عندهم بمكان من الجلالة ومقام من النّبالة وذلك أنّهم يعتنون بأقواله وآثاره كمال الاعتناء ، ويذكرون


كلماته ذكرهم كلمات الرّبّانيّين من العلماء الاعلام ، ويعدّونه من أهل الحلّ والعقد والرّدّ والقبول والنّقض والابرام فمن ثمّ ترى أنّ علماء الرّجال ينقلون فى كتبهم ما أثر عنه فى حقّ الرّواة ويكتفون بقوله فى الرّدّ والقبول والجرح والتّعديل ، وكذا ترى أنّ علماء الحديث يذكرون ما أثر عنه ممّا يرتبط بالمقام فى كتب الأحاديث فاذا نظرنا الى الكافى نرى أنّ الكلينىّ (ره) يذكر كثيرا كلماته ، وذكر جميع تلك الموارد بعباراته المنقولة يفضى الى طول لا يناسب المقام لكن يكفى فى اثبات هذه الدّعوى ما نقل عنه فى كتاب الطّلاق فى باب الفرق بين من طلّق على غير السّنّة وبين المطلّقة اذا خرجت وهى فى عدّتها أو أخرجها زوجها ( ج ٣ مرآة العقول ؛ ص ١٣ ) : « قال الفضل بن شاذان : أمّا قوله : انّ الله عزّ وجلّ لمّا جعل الطّلاق للعدّة لم يخبرنا أنّ من طلّق لغير العدّة كان الطّلاق عنه ساقطا ( الى آخر كلامه الطّويل ) » ونقل عنه فى كتاب المواريث كلمات كثيرة فى موارد عديدة منها قوله فى باب ميراث الاخوة والأخوات مع الولد ( ج ٣ مرآة العقول ؛ ص ١٤٧ ـ ١٤٨ ) : « قال الفضل : انّ الله انّما جعل ( الى آخر كلامه الطّويل ) » ومنها قوله : فى باب الاخوة من الامّ مع الجدّ ( ص ١٥٠ ) : « وقال الفضل بن شاذان : انّ الجدّ بمنزلة الأخ يرث ( الى آخر كلامه المفصّل ) » ومنها قوله فى باب ميراث ذوى الأرحام ( ص ١٥١ ـ ١٥٢ ) « قال الفضل : ان ترك الميّت عمّين ( الى آخر كلامه المبسوط ) » ومنها قوله فى باب مواريث القتلى ومن يرث من الدّية ومن لا يرث ( ص ١٥٥ ) : « الفضل بن شاذان قال : لو أنّ رجلا ضرب ابنه غير مسرف فى ذلك يريد تأديبه ( الى آخر ما قال ) » ومنها قوله فى باب ميراث الأبوين مع الزّوج والزّوجة ( ص ١٤٦ ) : « قال الفضل بن شاذان فى هذه المسألة : ومن الدّليل على أنّ للامّ الثّلث من جميع المال أنّ جميع من خالفنا لم يقولوا فى هذه الفريضة : للامّ السّدس وانّما قالوا ( الى آخر ما قال ) » الى غير ذلك من نظائره فمن أراد استقصاءها فليراجع الكافى.

وسلك الصّدوق (ره) سبيل الكلينىّ فى ذلك فى كتبه لكن لا حاجة الى الاشارة


الى مواردها بعد ذكره علل الفضل بن شاذان فى كتابيه العلل والعيون فانّ فى نقله ايّاها غنىّ عن ذكر سائر الموارد ، وسلك مسلكهما الشّيخ الطّوسىّ (ره) فى كتبه المتنوّعة ، وكذا سائر علمائنا ـ رضوان الله عليهم ـ فنقلوا أقواله فى كتب الرّجال والحديث والفقه والاصول والتّفسير والكلام وغيرها ؛ وهذا واضح عند من كان من أهل الخبرة ، فاذا كان الامر كذلك فخوض مثلى فى بيان ذلك لا مورد له فالأولى الاكتفاء فى ذلك بقول فحول الشّيعة كالشّيخ والنّجاشىّ والعلاّمة ونظائرهم من أنّه أشهر من أن نصفه وأعرف من أن نعرّفه.

قال العالم المتبحّر المتضلّع الجامع البارع أبو أحمد محمّد بن عبد النّبيّ بن عبد الصّانع المحدّث النّيسابورىّ الخراسانىّ المعروف بـ « ميرزا محمّد الأخباريّ » ـ تغمّده الله برحمته وأفاض على تربته شآبيب مغفرته ـ فى كتاب رجاله :

« الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمّد الأزدىّ النّيسابورىّ فقيه متكلّم جليل له عظم شأن فى هذه الطّائفة وهو فى قدره أشهر من أن يوصف ، له مائة وثمانون كتابا منها كتاب الايضاح فى ابطال القول بالرّأى والاجتهاد وقد ظفرت به وقرأته ، له فى الاحاديث مدائح ومذامّ كما فى نظرائه السّابقين عليه كزرارة ، ترحّم عليه أبو ـ محمّد عليه‌السلام مرّتين أو ثلاثا ولاء ، وقال : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم ، وأدرك زمان العسكرىّ عليه‌السلام وكاتبه ، روى عن جماعة منهم محمّد بن أبى عمير ومحمّد بن اسماعيل بن بزيع واسماعيل بن سهل الدّهقان ، وروى عنه عليّ بن محمّد بن قتيبة وأبو عبد الله محمّد بن شاذان وأبو الحسن محمّد بن اسماعيل النّيسابورىّ البندقىّ ، نفاه الأمير محمّد بن طاهر قاتل أحمد بن داود بن سعيد من نيسابور وقد تخلّص الفضل من قتله بحيلة ذكرها علماء الرّجال.


أقول : قبره بنيسابور مزار معروف قد زرناه مرارا ».

وقال أيضا فى أوائل كتاب مصادر الانوار ضمن كلام له

( ص ٢٥ ـ ٢٦ من النّسخة المطبوعة ) :

« اجماع الاماميّة قديما وحديثا وضرورة مذهب الأئمّة ـ عليهم‌السلام ـ على عدم أصالة حجّيّة الظّنّ كما اعترف به استاد السّادة الفقهاء فى عصرنا السّيّد محمّد مهدىّ الطّباطبائىّ ـ أدام الله توفيقه ـ صاحب الدّرّة المنظومة مشافهة ، وصرّح به شيخ الطّائفة فى كتاب العدّة فى موضعين بل أكثر ( الى أن قال ) والفضل بن شاذان فى الايضاح وغيرهم فى غيرها ؛ وانّما الخلاف بين الطّائفة فى وجه حرمته أنّه عقلىّ أو سمعىّ ( الى آخر ما قال ) ».

أقول : قد نقل هذا العالم أيضا من إيضاح الفضل بن شاذان فى كتابه الكبير المعروف بـ « تسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسّفينة » (١) وذلك أنّى لم أر نسخة ذلك الكتاب الاّ أنّ فى مكتبتى نسخة تشتمل على جزءين من مختصره

__________________

(١) هذا الكتاب قد وصفه مؤلفه فى رجاله ونقله أيضا صاحب روضات الجنات فى ترجمة مؤلفه بهذه العبارة « له ثمانون مصنفا فى فنون عقلية ونقلية وشهودية أشهرها كتاب تسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسفينة ؛ عشر مجلدات تبلغ ثمانمائة ألف بيت ».

وعبارة آخر الجزءين المخلصين المشار إليهما الذين هما عندى هذه : « هذا آخر ما أردنا نقله من المجلد الثانى من كتاب تسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسفينة تأليف الشيخ العالم الكامل المحقق المدقق أبى أحمد ميرزا محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع النيشابورى الخراسانى المعروف بميرزا محمد الاخبارى وكان الكتاب بخطه (ره) مع تصحيحه وتنقيحه فأخذت منه ما كتبت مع تغيير يسير وتقديم وتأخير حسب ما اقتضاه الاختصار وأنا العبد محمد باقر الرضوى وقد فرغت من تحريره فى اثنى وعشرين من شهر شعبان المعظم فى سنة ١٣٠٨ ».


وقال ملخّصه بعد الحمد والثّناء والصّلاة والدّعاء ما نصّه :

« وبعد فانّه لمّا كان الكتاب المعروف بتسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسّفينة تأليف المحقّق المدقّق العلاّمة رئيس المحدّثين والأخباريّين أبى أحمد ميرزا محمّد بن عبد النّبيّ بن عبد الصّانع النّيشابورىّ الخراسانىّ فى اثبات مطالب الاخباريّين والرّدّ على المجتهدين محتويا على زواهر التّدقيقات اللّطيفة منطويا على جواهر التّحقيقات الشّريفة بعبارات رائقة أبهى من أيّام الشّباب واشارات فائقة أشهى من وصال الأحباب فأجبت أن أجمع بعض فوائدها وألتقط نبذا من فرائدها حتّى ان ساعدنى التّوفيق فيما سيأتى من الزّمان أكتب ما عليها وفيها من التّعصّب لمذهب الأخباريّين والتّجنّب عن طريقة المجتهدين » ففى هذا المختصر الملخّص قد استدلّ بمطاوى كتاب الايضاح على مطالب فقال فى موضع من أوائله بعد الاستدلال على مطلوبه بنقل عبارة من عدّة الاصول لشيخ الطّائفة ما نصّه :

« أقول : هذا عين مذهب المحدّثين فلا معنى لزعمهم أنّ الشّيخ كان مجتهدا وقد ذكرنا فى كتابنا الكبير عبارات قدماء الأصحاب كالفضل بن شاذان وابن قبة الرازىّ والصّدوق والمفيد وعلم الهدى والشّيخ وابن ادريس والمحقّق الطّوسىّ رحمهم‌الله بألفاظهم فى التّنصيص على نفى الاجتهاد من المذهب وعدم تجويز العمل بالظّنون الاجتهاديّة وابتناء الاحكام عليها ».

وقال فى موضع آخر منه ما نصّه :

« وذكر النّجاشىّ فى ترجمة اسماعيل بن عليّ بن اسحاق من الكتب المصنّفة فى ردّ الاجتهاد كتاب النّقض على عيسى بن أبان أقول : ومنها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النّيسابورىّ ومنها كتاب الرّدّ على ابن جنيد فى اجتهاد الرّأى للشّيخ المفيد ( الى آخر ما قال ) ».

ونقل أيضا عن الايضاح لكن بواسطة الاصول الاصيلة للمحدّث الكاشانىّ (ره) فقال ما نصّه :


« وفى الاصل الاوّل منها : وصل ـ قال أبو محمّد الفضل بن شاذان النّيسابورىّ الّذي كان من أجلّ أصحابنا الفقهاء وكان ممّن روى عن أبى جعفر الثّاني (ع) وقيل : عن الرّضا (ع) أيضا ( الى ان قال ) قال فى كتابه المسمّى بالايضاح فى القوم المتسمّى بالجماعة المنسوبين الى السّنّة : انّا وجدناهم ( الى آخر ما فى الايضاح بطوله ) وقال بعد قول الفضل وهو آخر ما نقله المحدّث الكاشانى (ره) من الايضاح فى الاصول الاصيلة « ولو اقتصصنا كلّ ما فيه الاحتجاج عليكم من الكتاب لكتبنا أضعاف ما كتبناه وفيما اقتصصنا ما يكتفى به من يعقل » : « انتهى كلام الفضل وله الفضل ».

أقول : نقل أيضا عن الايضاح للفضل بن شاذان الشيخ عليّ (ره) فى رسالة له على ما يبالى وهو ابن ذلك العالم المنقول كلامه أعنى ميرزا محمّدا الاخبارىّ (ره) الاّ أنّه لمّا لم يكن معروفا بين أهل العلم أعرضت عن الخوض فى طلب موارد نقله والاشارة إليها.

قال المحدّث الكاشانىّ (ره) فى أوائل كتابه الأصول الأصيلة :

( ص ٥ من النسخة المطبوعة بتحقيقنا ) :

« وصل ـ قال أبو محمّد الفضل بن شاذان النّيسابورىّ الّذي كان من قدماء أصحابنا الفقهاء وكان ممّن روى عن أبى جعفر الثّاني (ع) وقيل : عن الرّضا عليه‌السلام أيضا وكان ثقة جليلا فقيها متكلّما له عظيم شأن فى هذه الطّائفة ، قيل : انّه صنّف مائة وثمانين كتابا وترحّم عليه أبو محمّد عليه‌السلام مرّتين ؛ وروى : ثلاثا ؛ ولاء ، وروى الكشّىّ عن الملقّب بتوزا من أهل البوزجان من نيسابور أنّ أبا محمّد الفضل ابن شاذان كان وجّهه الى العراق فذكر أنّه دخل على أبى محمّد عليه‌السلام فلمّا أراد أن يخرج سقط عنه كتاب وكان من تصنيف الفضل فتناوله أبو محمّد (ع) ونظر فيه فترحّم عليه وذكر أنّه قال : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم.


قال فى كتابه المسمّى بالايضاح فى القوم المتّسمين

بالجماعة المنسوبين الى السّنّة : انّا وجدناهم

فساق قسمة معظمة من عبارة الايضاح ( انظر ص ٥ ـ ١٤ ).

والى ذلك يشير فى أواخر الاصل الثّامن بقوله ( انظر ص ١٤٢ ـ ١٤٣ ) :

« اعلم أنّ انحصار طريق العلم بنظريّات الدّين فى الرّواية عنهم عليهم‌السلام وعدم جواز التّمسّك فى العقائد التى يجوز الخطأ فيها عادة بالمقدّمات العقليّة وفى الأعمال بالاستنباطات الظنّيّة من كتاب الله او من سنّة رسول الله (ص) او من الاستصحاب او من البراءة الاصليّة او من القياس او من اجماع المجتهدين وأشباهها كان من شعار متقدّمى أصحابنا أصحاب الائمّة عليهم‌السلام حتّى صنّفوا فى ذلك كتبا ؛ ومن الكتب المصنّفة فى ذلك كتاب النّقض على عيسى بن أبان فى الاجتهاد ، ذكره النّجاشىّ فى ترجمة اسماعيل بن عليّ بن اسحاق.

أقول : ومنها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النّيسابورىّ وقد ذكرنا فصلا منه فى الاصل الأوّل من هذا الكتاب ».

وقال (ره) أيضا فى كتابه سفينة النّجاة ما نصّه :

( انظر ص ١٠٢ ـ ١١١ من النّسخة المطبوعة بطهران سنة ١٣٧٩ ه‍ )

« الفصل العاشر ـ فى نقل كلام بعض القدماء ـ قد علمت أنّ انحصار معرفة العلوم الشّرعيّة أصوليّة كانت أو فروعيّة فى الرّواية عن أهل البيت ـ عليهم‌السلام ـ وعدم جواز التّمسّك فى شيء منها الى المقدّمات الجدليّة والاستنباطات الظّنّيّة كان من شعار متقدّمى أصحابنا أصحاب الأئمّة صلوات الله عليهم.

فاعلم أنّهم صنّفوا فى ذلك كتبا ورسائل ؛ فمن الكتب المصنّفة فى ذلك كتاب


النّقض على عيسى بن أبان فى الاجتهاد ، ذكره النّجاشىّ فى ترجمة اسماعيل بن عليّ بن اسحاق ، ومنها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النّيسابورىّ وكان من أجلّة أصحابنا الفقهاء وقد روى عن أبى جعفر الثّاني ـ عليه‌السلام ـ وقيل : عن الرّضا ـ عليه‌السلام ـ أيضا وقد صنّف مائة وثمانين كتابا ، وترحّم عليه أبو محمّد مرّتين أو ثلاثا ولاء ؛ وقال بعد أن رأى تصنيفه ونظر فيه وترحّم عليه : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان قال فى كتابه المذكور فى القوم المتّسمين بالجماعة المنسوبين الى السّنّة : انّا وجدناهم ( فساق كلامه الى قوله : بالعداوة والبغضاء على الحقّ من أحكام الكتاب بالعبث والالحاد ) الى آخر ما قاله من هذا القبيل مع ما فيه من التّطويل سيّما فيما طعن به فى خبر معاذ ، واقتصرنا على ذلك فانّ القطرة تدلّ على الغدير والجفنة تهدى الى البيدر الكبير.

ولغيره ـ رضى الله عنه ـ أيضا كلمات فى ذلك لا تحضرنى الآن وفيما ذكرنا كفاية لطالب الحقّ واليقين وبلاغ لقوم عابدين ».

قال المحدّث النّورىّ ـ قدّس الله تربته ـ فى أوائل كتاب الفيض القدسىّ بعد الخوض فيما للمجلسى ـ أعلى الله درجته ـ من الكتب والمؤلّفات ولا سيّما البحث عن بحار الأنوار ما نصّه : « وقد عثر على كتب كثيرة لم ينقل عنها فى البحار بل ذكرها فى المقدّمات ووجدت كتب أخرى لم تكن عنده ولم يمهله الأجل لتأليف المستدرك ولا بأس بالاشارة الى أسامى تلك الكتب الّتي أغلبها موجودة فلعلّ الله يوفّق أحدا للاقدام فى هذا الأمر المهمّ الّذي فيه احياء لآثار الأئمّة الطّاهرين ـ عليهم‌السلام ـ فيطّلع عليها ويسهل له جمعها ، ولو لا اشتغالى بمستدرك الوسائل لكنت أرجو أن أكون من فرسان هذا الميدان ولكن لا أرى الأجل يمهلنى والدّهر يساعدنى ؛ ولعلّ الله يحدث بعد ذلك أمرا ، وقد ذكر بعض تلاميذه فى كتاب كتبه إليه جملة من هذه الكتب وهو موجود فى آخر اجازات البحار الاّ أنّه ذكر كتبا كثيرة من الفقه والكلام فأخذ فى ذكر أسامى تلك الكتب الى أن قال :


« يا ـ كتاب الايضاح للشّيخ الجليل فضل بن شاذان ».

أقول : قد نقل المحدّث النّورىّ (ره) في كتبه كثيرا من ذلك الكتاب ؛ فذكر منه طرفا من الاحاديث فى مستدرك الوسائل فانّ الشّيخ الحرّ العاملىّ (ره) لم يظفر بكتاب الايضاح حتّى ينقل أخباره فى وسائل الشّيعة فاستدركها المحدّث المذكور فى مستدركه ( انظر كتاب الفرائض ؛ باب ميراث الاخوة والأخوات ، وباب نوادر ما يتعلّق بأبواب المتعة ص ٥٩٤ ـ ٥٩٣ ) ( وان أردت مواضع ذكرها فى الكتاب الحاضر فانظر ص ٣٣١ و ٣٣٥ وص ٤٣٣ ـ ٤٤٧ ) وأخبارا كثيرة فى فصل الخطاب يفضى ذكر مواردها الى طول يملّ القارئين فان أردت مواضعها فانظر الكتاب الحاضر ( ص ٢٠٩ ـ ٢١١ ، و ٢٢٦ ـ ٢٢٨ و ٢٤٦ ، ٣١٥ ، و ٤٢٦ ) وذلك أنّا أشرنا فى تلك الصّفحات الى جميع موارد نقله فى فصل الخطاب ، ونقل فى دار السّلام حكاية ضيافة حاتم للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدىّ بن حاتم ( انظر ص ٦٢ من المجلّد الأوّل من الطّبعة الاولى ، وهى فى الكتاب الحاضر فى ص ٤١٣ ـ ٤٠٨ ).

قال المحدّث القمى (ره) فى سفينة البحار فى باب الفاء

بعده الضاد

( ج ٢ ؛ ص ٣٦٨ ـ ٣٦٩ )

« العلل الّتي رواها الفضل بن شاذان ( معانى الاخبار ، ج ٢٣ ، ص ١٠٨ ) كتاب الفصول للسّيّد المرتضى حكى عن الشّيخ المفيد (ره) أنّه قال : سئل أبو محمّد الفضل ابن شاذان النّيشابورىّ (ره) فقيل له : ما الدّليل على إمامة أمير المؤمنين عليّ بن أبى ـ طالب ـ عليه‌السلام ـ؟ فقال : الدّليل على ذلك من كتاب الله عزّ وجلّ ، ومن سنّة نبيّه ، ومن اجماع المسلمين ، فأمّا كتاب الله تعالى فقوله عزّ وجلّ : ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ


آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) ، فدعانا سبحانه الى طاعة اولى الأمر كما دعانا الى طاعة نفسه وطاعة رسوله فاحتجنا الى معرفة اولى الامر كما وجبت علينا معرفة الله تعالى ومعرفة الرّسول عليه وآله السّلام ، فنظرنا الى أقاويل الامّة ؛ فوجدناهم قد اختلفوا فى اولى الأمر وأجمعوا فى الآية على ما يوجب كونها فى عليّ بن أبى طالب ـ عليه‌السلام ـ فقال بعضهم : أولى الأمر هم أمراء السّرايا ، وقال بعضهم : هم العلماء ، وقال بعضهم : هم القوّام على النّاس والآمرون بالمعروف والنّاهون عن المنكر ، وقال بعضهم : هم أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب ـ عليه‌السلام ـ والائمّة من ذرّيّته عليهم‌السلام ؛ فسألنا الفرقة الاولى فقلنا لهم : أليس عليّ بن أبى طالب (ع) من أمراء السّرايا؟ ( الى آخر ما أفاد ـ رحمة الله عليه ورضوانه ( دكه ١٧٨ ) ، ما يدلّ على ذمّه وما يدلّ على مدحه زعه ٢٢١ كتاب القائم للفضل بن شاذان يروى عنه صاحب المحتضر رقمه ٤٢٤ جملة من روايات هذا الكتاب يج لج ١٩٩.

وله أيضا كتاب الايضاح وقد نقلنا منه رواية فى أوس

ذكر ما يعلم منه أنّ ابنه أبا القاسم العبّاس بن الفضل شاذان كان من العلماء والمقرءين والعارفين بقراءة الائمّة ـ عليهم‌السلام ـ ، يب كج ٩٨ و ٩٦ عرض البوشنجانىّ قرية من قرى هراة ، كتاب يوم وليلة الفضل بن شاذان رحمه‌الله على العسكرىّ ـ عليه‌السلام ـ وقوله (ع) : هذا صحيح ينبغى أن يعمل به قال بورق : فقلت له (ع) : الفضل بن شاذان شديد العلّة ويقولون : انّه من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه انّه قال : وصىّ ابراهيم خير من وصىّ محمّد ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ولم يقل جعلت فداك هكذا ؛ كذبوا عليه ، فقال : نعم ، كذبوا عليه ، رحم الله الفضل ، رحم الله الفضل ، قال بورق : فرجعت فوجدت الفضل قد مات فى الأيّام الّتي قال أبو محمّد : رحم الله الفضل ؛ يب لز ١٦٩.

أقول : الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمّد الأزدىّ النّيسابورىّ كان ثقة


جليل القدر فقيها متكلّما له عظم شأن فى هذه الطّائفة ؛ قيل : انّه صنّف مائة وثمانين كتابا ؛ روى عن أبى جعفر الثّاني وقيل : عن الرّضا أيضا عليهما‌السلام ، وكان أبوه من أصحاب يونس (ره) ويعدّ من أصحاب الجواد عليه‌السلام ، توفّى الفضل فى أيّام أبى محمّد العسكرىّ ؛ وقبره بنيشابور قرب فرسخ خارج البلد مشهور وقد زرته قال العلاّمة : وترحّم عليه أبو محمّد ـ عليه‌السلام ـ مرّتين وروى ثلاثا ولاء ونقل الكشّى عن الأئمّة ـ عليهم‌السلام ـ مدحه ثمّ ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه فى كتابنا الكبير ، وهذا الشّيخ أجلّ من أن يغمز عليه فانّه رئيس طائفتنا رضى الله عنه ( انتهى ) ».

أقول : يشير بما ذكره فى أوس الى ما نقله هناك بهذه العبارة ( ج ١ ؛ ص ٥٢ ـ ٥٣ )

« أوس ب ؛ أوس بن الحدثان النّضرىّ هو الّذي شهد مع المرأتين بأنّ رسول الله (ص) قال : لا أورّث ؛ فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها وسز ٦٩٤ وح يا ٩٨ أقول : قال الفضل بن شاذان فى كتاب الايضاح ( الى آخر ما قال ؛ فان شئت عبارته فانظر ص ٢٥٦ من الكتاب الحاضر ).

قد ذكر أيضا المحدّث القمىّ (ره) ترجمته مبسوطة فى كتابه « تحفة الاحباب فى نوادر آثار الاصحاب » ( انظر ص ٢٦٧ ـ ٢٦٩ ) وذكرها أيضا فى كتابه منتهى الآمال فى ترجمة الامام الجواد (ع) ضمن ذكره عدّة من أعاظم أصحابه فى الفصل السابع من الفصول المتعلّقة بترجمة الامام المشار إليه ( انظر ص ٣٠١ ـ ٣٠٢ من النسخة المطبوعة فى المطبعة الاسلامية سنة ١٣٦٨ ه‍ ).

قال ثقة الاسلام الشّيخ آقابزرگ الطّهرانىّ ـ طاب ثراه ـ

فى كتاب الذّريعة الى تصانيف الشّيعة

( ج ٢ ؛ ص ٤٩٠ ـ ٤٩١ ) :

« الايضاح فى الرّدّ على سائر الفرق للشّيخ أبى محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل


النّيسابورىّ صاحب الامام الرّضا ـ عليه‌السلام ـ والمتوفّى سنة ٢٦٠ مؤلّف اثبات الرّجعة وغيره من التّصانيف الّتي ذكرها النّجاشىّ ؛ أوّله : الحمد لله الّذي خلق السّماوات والأرض وجعل الظّلمات والنّور ثمّ الّذين كفروا بربّهم يعدلون ... أمّا بعد فانّا نظرنا فيما اختلف فيه أهل الملّة من أهل القبلة من أمر دينهم حتّى كفّر بعضهم بعضا وبرئ بعضهم من بعض وكلّهم ينتحل الحقّ ويدّعيه فوجدناهم فى ذلك صنفين لا غير فأحدهما المتّسمون بالجماعة المنتسبون الى السّنّة وهم فى ذلك مختلفون فى أهوائهم قد أجمعوا على خلاف الصّنف الآخر وهم الشّيعة.

ثمّ ذكر أقاويل الفرق أصولا وفروعا ودحضها عن آخرها.

رأيت منه نسخا عديدة فى مكتبات العراق ؛ منها نسخة بخطّ السّيّد محمّد مهدى بن مير محمّد سعيد الطّباطبائىّ الخراسكانىّ ؛ فرغ من كتابتها سنة ١١١٨ ، وعليها تملّك السّيّد محمّد الجواد بن محمّد بن زين الدّين الحسينىّ السّجاعي سنة ١٢٢٩ وهو المعروف بالسّيّد جواد ( سياه پوش ) ابن السّيّد محمّد زينى صاحب الدّيوان الآتى.

وذكر فى تذكرة النّوادر وجوده فى خزانة أياصوفية وبانگى فور واسكورپال والخديويّة ونقل عنه شيخنا العلاّمة النّورى فى دار السّلام حكاية ضيافة حاتم للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدىّ بن حاتم ».

أقول : قوله (ره) : وذكر فى تذكرة النّوادر وجوده فى خزانة أياصوفية وبانكى فور واسكورپال والخديويّة » اشتباه فانّ الايضاح المذكور فى المكاتب المشار إليها ليس كتاب الايضاح للفضل بن شاذان بل كتاب آخر فى النّحو يسمّى بالايضاح فلا بدّ من نقل العبارة حتّى يتبيّن حقيقة الحال فنقول :

قال فى تذكرة النّوادر تحت عنوان « علم النّحو »

( انظر ص ١٣٦ ـ ١٣٧ من النّسخة المطبوعة فى مطبعة دائرة المعارف

العثمانيّة سنة ١٣٥٠ ه‍ ؛ تحت رقم ١٧٨ ) :

« كتاب الايضاح للشّيخ الامام أبى عليّ الحسن بن أحمد الفارسىّ الفسوىّ


المتوفّى سنة ٣٧٧ ، قال ابن خلّكان : كان امام وقته فى علم النّحو ؛ مزيّة الكتاب قال ابن خلّكان : قال عضد الدّولة : انا غلام أبى عليّ الفسوىّ فى النّحو وصنّف له كتاب ـ الايضاح والتّكملة فى النّحو وقصّته مشهورة وقال صاحب كشف الظّنون : وهو كتاب متوسّط مشتمل على مائة وستّة وستّين بابا منها الى مائة وستّ وستّين نحو والباقى تصريف ، وله شرح أبيات الايضاح ذكره ابن النديم.

عدّة نسخ منه فى خزائن الآستانة أقدمها كتابة نسخة مسجد بايزيد كتبت فى سنة ٥٠٥ ، ونسخة اخرى فى خزانة أياصوفية تحت رقم ٤٤٥١ ، نسختان منه فى الخزانة المصريّة ؛ الاولى مكتوبة فى سنة ٥٦٦ بخطّ مغربىّ ، والاخرى مكتوبة فى سنة ٥٨١ بخطّ الشّيخ أحمد بن شجاع ، نسخة منه فى مكتبة اسكوريال تحت رقم ٤٢ كتبت فى سنة ٦٠٥ ، نسخة اخرى فى المكتبة المذكورة تحت رقم ١٩٤ ، نسخة اخرى فى خزانة بانكى فور تحت رقم ١٥٢٢ كتبت فى سنة ٥٩٩ ».

فاتّضح أنّ الايضاح المذكور فى تذكرة النّوادر ليس الايضاح المعنون فى الذّريعة والعجب من هذا الشّيخ الجليل النّاقد البصير كيف خفى عليه هذا الامر الواضح؟ وأظنّ أنّ منشأ الاشتباه أنّ صاحب الذّريعة ـ قدّس الله روحه ـ لم ير عبارة تذكرة النّوادر بل رآها بعض من لم يكن من أهل الفنّ حتّى يستفيد من العبارة معناها كما هو حقّه فتوهّم من اشتراك الاسم بين الكتابين اتّحادهما فى المصداق فأخبر صاحب الذّريعة بالمشافهة او بالكتابة أنّ مؤلّف تذكرة النّوادر صرّح فيها بأنّ الايضاح موجود فى تلك المكاتب فاعتمد على قوله لزعمه أنّ المخبر قد حقّق الأمر والحال أنّه غافل عنه جاهل به فوقع فيما وقع من الاشتباه.

تحقيق

فى أنّ « شاذان » هل هو لقب الخليل او اسم ابنه؟

قال الفاضل المامقانيّ ـ طيّب الله مضجعه ـ فى حاشية تنقيح المقال فى ترجمة


شاذان بن الخليل النّيشابورىّ بعد نقل هذه العبارة من رجال الشّيخ الطّوسىّ (ره) عند ذكره أصحاب الجواد ـ عليه‌السلام ـ : « شاذان بن الخليل والد الفضل بن شاذان النّيشابورىّ » ما نصّه ( ج ٢ ؛ ص ٨٠ ) :

« يظهر من خبر يأتى فى ترجمة يونس بن عبد الرّحمن ان شاء الله تعالى أنّ اسم ـ شاذان والد الفضل خليل لا أنّ جدّه خليل ».

وقال (ره) فى ذلك الكتاب فى ترجمة الفضل بن شاذان ما نصّه :

« لا يخفى عليك أنّ المعروف بين الأصحاب أنّ الفضل ابن شاذان ؛ وشاذان ابن الخليل حيث يثبتون كلمة الابن بين شاذان وبين الخليل ؛ وفى باب العبادة من الكافى : أحمد بن محمّد بن عيسى عن شاذان بن الخليل الى آخره ولكن ربّما ادّعى بعضهم كون الخليل والد الفضل وكون شاذان لقبه ، ويساعد عليه قول الكشّىّ فى ترجمة يونس بن عبد الرّحمن : جعفر بن معروف حدّثني سهل بن بحر قال : سمعت الفضل بن شاذان قال : حدّثني أبى الخليل الملقّب بشاذان قال : حدّثني أحمد بن أبى خالد ظئير أبى جعفر الثّاني (ع) قال : كنت مريضا ؛ الحديث ، فانّه نصّ فيما قاله البعض ، فتدبّر ».

أقول : يريد بقوله « بعضهم » المولى عناية الله القهبائىّ (ره) فانّه صرّح فى موارد كثيرة من كتابه مجمع الرّجال بأنّ شاذان لفظ أعجمىّ لقب لاحمد والخليل ابنى نعيم النّيسابورىّ فقال فى ترجمة شاذان بن الخليل والد الفضل بن شاذان النيشابورىّ ما نصّه :

« لا يخفى عليك أنّ شاذان بالدّال المهملة لفظ أعجمىّ حيث انّه لقب لأحمد والخليل ابنى نعيم النيسابورىّ واللّقب يكون من الاحوال والصّفات وعلى ما ذكرنا يصير صفة وأمثاله كثيرة مثل فرحان وخندان وگريان وسوزان وبريان وافتان وخيزان


وبالمعجمة لا يوجد لها معنى حتى يكون بالنّظر إليه لقبا فقول العلاّمة ـ رحمه‌الله ـ فى الخلاصة : انّه بالذّال المعجمة ؛ لا أصل له كما لا يخفى ».

وقال (ره) أيضا فى تلك التّرجمة ما نصّه :

« تقدّم فى ترجمة أحمد بن أبى خالد ظئير أبى جعفر الثّاني (ع) وسيجيء فى ترجمة يونس بن عبد الرّحمن كليهما من رجال الكشّىّ التّصريح فى طريق الحديث بأنّ شاذان لقب الخليل والد الفضل لا أنّه اسم رجل آخر بينهما نسبة بالابوّة والبنوّة ، وكذا يفهم ما ذكرنا من ترجمة حيدر بن شعيب الطّالقانى من ( لم ) وقد تقدّم ومن مواضع كثيرة من ( كش ) خصوصا فى ترجمة الشّاذانىّ محمّد بن أحمد بن شاذان ، وهذا أحمد ملقّب بشاذان أيضا فهو والخليل والد الفضل الملقّب به هما ابنا نعيم النّيسابورىّ فليراجع إليها ليحصل الاذعان بالحرىّ به فظهر أنّ هذه أى كلمة ابن المرتسمة من قلم ـ الشّيخ ـ قدس‌سره ـ بين الخليل وبين شاذان اشتباه منه هنا ، وكذا فى ترجمة الفضل ـ بن شادان من كتاب اختيار الرّجال من الكشّىّ المشهور به لانتخابه ايّاه منه مرّتين كما لا يخفى ، وتبع الشّيخ غيره مثل النّجاشىّ وغيره الى اليوم فى هذا الاشتباه والغلط ، والحقّ أولى بالاستماع ثمّ الاتباع ».

أقول : ذكره لفظة « فرحان » فى عداد الكلمات الفارسيّة اشتباه منه (ره) فانّها عربيّة كما لا يخفى.

وقال (ره) أيضا فى ترجمة الفضل بالنّسبة الى كلمة « ابن »

الواقعة بين شاذان والخليل ما نصّه :

« قد بيّنا مرارا أنّ لفظة « ابن » هنا زائدة وكأنّها وقعت من قلم الشّيخ الطّوسىّ ـ قدس‌سره ـ أوّلا وتبعه غيره فانّ شاذان لقب الخليل والد الفضل وكذا لقب أخيه أحمد وهما ابنا نعيم النّيسابورىّ ولذا صحّ لأبى عبد الله محمّد بن أحمد : الشّاذانىّ ، و


ويقال للفضل : ابن شادان ، وتمام بيانه عند أوّل هذا الباب ، وفى شادان ، وفى الخليل ».

أقول : من أراد سائر موارد تحقيقه بالنّسبة الى هذا الأمر فليراجع مجمع الرّجال فانّ لمؤلّفه اصرارا على اثبات هذا المدّعى ولا تسع المقدّمة نقل جميع ما ذكره.

قال النّاقد البصير المعاصر الحاجّ الشّيخ محمّد تقىّ التّسترىّ ـ أطال الله بقاءه ـ فى قاموس الرّجال فى ترجمة شاذان بن الخليل بعد نقل ما ذكره المامقانيّ (ره) هناك ونقلناه هنا من أنّه يظهر من خبر يأتى فى ترجمة يونس بن عبد الرّحمن انّ اسم شاذان والد الفضل خليل » ما نصّه ( ج ٥ ؛ ص ٥٢ ) :

« قلت : الأصل فى قوله هذا القهبائىّ والخبر الّذي قال رواه الكشّىّ فى يونس وفى أحمد بن خالد والخبر هكذا : جعفر بن معروف عن سهل بن بحر عن الفضل قال :

حدّثني أبى الخليل الملقّب بشاذان ؛ الاّ أنّه من تصحيف النّسخة لكثرته فى الكشّىّ والأصل : أبى الجليل ؛ بالجيم ، فجعل النّجاشىّ أيضا فى ابنه أباه خليلا ، وفى الكشّىّ أيضا فى ابنه خبران دالاّن على كون أبيه مسمّى بالخليل ؛ الأوّل : عن محمّد بن اسماعيل أنّ الفضل بن شاذان بن الخليل نفاه عبد الله بن طاهر ، والثّاني : والفضل بن شاذان (ره) كان يروى عن جماعة ( الى أن قال ) وعن أبيه شاذان بن الخليل ، وورد : شاذان بن الخليل ؛ فى مضمضة الكافى ومسح رأسه ، وصفة غسله ، وعبادة كتاب ايمانه ، وفى أحكام جناية التّهذيب ، وصفة وضوئه مرّتين.

ومن الغريب أنّ القهبائىّ حكم بخطإ جخ وجش لذاك الخبر الواحد المحرّف ، هب أنّه لم يقف على الأخبار السّبعة الّتي أشرنا إليها من الكافى والتّهذيب لكنّه وقف على خبرى كش ذينك ؛ فلم رجّح واحدا على اثنين ...!؟ ».


وقال أيضا هذا العالم فى كتابه المذكور فى ترجمة الفضل بن شاذان بعد نقل ملخّص ما ذكره المامقانيّ (ره) بالنّسبة الى هذا المطلب وقد نقلناه آنفا فى صدر المبحث ما نصّه :

« قلت : قد عرفت فى عنوان شاذان أنّ المدّعى القهبائىّ استنادا الى ذاك الخبر وقلنا ثمّة : انّ قوله فى خبر يونس : حدّثني أبى الجليل ؛ بالجيم لا الخليل بالخاء ، فالفضل يعبّر عن أبيه بالتّعظيم فتارة يقول : شيخى ، واخرى : أبى الجليل ، وكيف يكون شكّ فى كونه : ابن شاذان بن الخليل ، وقد عبّر جخ فى أبيه ، وجش هنا فى عنوانه ، وكش هنا فى كلامه وخبره : بشاذان بن الخليل ؛ وقد ورد شاذان بن الخليل أيضا فى مضمضة الكافى ومسح رأسه وصفة غسله وأبواب أخر تقدّمت فى أبيه ».

أقول : هذا تحقيق أنيق وكلام متين وتوجيه وجيه جزى الله قائله خير الجزاء.

قبر الفضل بن شاذان ومدفنه

ممّا يكشف عن عظمة الفضل بن شاذان عند الشّيعة حفظهم قبره الى الآن وذلك أنّ قبره مزار معروف بنيسابور تزوره الشيعة ويشدّون إليه الرّحال ويتبرّكون به فلنذكر شيئا ممّا يدلّ على ذلك.

قال المرحوم صنيع الدّولة محمّد حسن خان فى مطلع الشّمس :

( ج ٣ ؛ ص ١٠٦ و ١٠٧ )

« امّا مقبره فضل بن شاذان طاب ثراه كه در طرف شرقى بقعه امام زاده محروق عليه‌السلام به مسافتى واقع است عبارت است از بقعه وصحنى كه ديوار كوتاهى دارد ، بناى بقعه مثمّن مستطيل واستطاله آن از مشرق بمغرب است ، عرض بقعه هفت قدم وطول هشت قدم مى باشد وگنبدى آجرى دارد كه تقريبا دوازده ذرع ونيم ارتفاع آنست ،


دوره گنبد را كاشى كرده بوده اند ولى ريخته است وكمى از آن باقى مانده ، صورت قبر يك ذرع بلند است ودو ذرع وكسرى طول دارد ، ودورش كاشى ملوّن است ، سنگى بر روى قبر نصب شده وعبارت ذيل را بر آن نصب كرده اند :

هذا ضريح النّحرير المتعال والنّبيل المفضال ذى العزّ والاجلال شمس ذوى البسائط والافضال ، المؤسّس الممهّد لعلم الكلام ، القائم بالقسط لاقامة البراهين لاهتداء الانام ؛ الرّاوى عن الامامين أبى الحسن عليّ بن موسى وأبى جعفر الثّاني عليهما‌السلام ، زبدة الرّواة ونخبة الهداة وقدوة الاجلاّء المتكلّمين واسوة الفقهاء المتقدّمين ، الشّيخ العليم الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل طاب (١) الله ثراه ، قد وصل بلقاء ربّه فى سنة ٢٦٠ ( دويست وشصت ) (٢).

در دوره همين صفحه حاشيه اى دارد وبر آن نوشته است :

قد ترحّم عليه أبو محمّد الحسن العسكرىّ عليه‌السلام فقال : رحم الله الفضل ؛ ثلاثة ولاء وقال أيضا (ع) : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل. وقال محمّد بن ابراهيم الورّاق : خرجت الى الحجّ فدخلت الى مولاى أبى محمّد الحسن العسكرىّ (ع) وأريته كتاب الفضل بن شاذان فنظر فيه وتصفّحه ورقة ورقة وقال عليه‌السلام : هذا صحيح ينبغى أن يعمل به ؛ رحم الله الفضل ؛ كتبه فى سنة ١٢٦١ ( هزار ودويست وشصت ويك ).

زمين صحن همه قبور است ، حوض آب انبارى در سمت غربى صحن تازه ساخته اند كتيبه اى در دور داخله گنبد خواسته اند رسم نمايند ناقص وناتمام مانده است.

__________________

(١) قال الزبيدى فى شرح قول الفيروزآبادي : « طابه » ما نصه : « أى الثوب ثلاثيا ـ طيبه عن ابن الاعرابى كذا فى المحكم قال : فكأنها تفاحة مطيوبة جاءت على الاصل كمخيوط وو هذا مطرد أى فعلى هذا لا اعتداد بمن أنكره ».

(٢) نگارنده گويد : سنگ قبر اكنون نيز بصورت مذكور در فوق باقى ، ونام راقم نيز در اينجا هست باين ترتيب : « راقمه الاثم الجانى محمد مقيم المازندرانى ».


مقبره فضل بن شاذان در زمين نيشابور قديم واقع ومقبره شيخ عطّار عليه الرّحمة چنانكه ذكر شد در شهر شادياخ بوده ( تا آنكه گفته ) وشهر شادياخ مبذر پنجاه خروار بذر است ، وشهر نيشابور قديم كه فضل بن شاذان در آن مدفون است جاى هشتاد خروار بذر است ».

قال المحدّث القمّىّ (ره) فى سفينة البحار ضمن ترجمة

الفضل بن شاذان ( ج ٢ ص ٣٦٩ ) :

« توفّى الفضل فى أيّام أبى محمّد العسكرىّ (ع) وقبره بنيشابور قرب فرسخ خارج البلد مشهور وقد زرته ».

وقال فى منتهى الامال ضمن ذكره أعاظم أصحاب الامام الجواد (ع)

فى أواخر ترجمة الفضل بن شاذان ما نصّه ( انظر الفصل السابع ) :

« وبالجملة جلالت فضل بن شاذان اكثر است از آنكه ذكر شود ، در ايّام امام حسن عسكرى عليه‌السلام وفات كرد ، وقبرش در زمين نيشابور قديم كه خارج از بلد اين زمان است بفاصله يك فرسخ تقريبا با بقعه وصحنى مزار ومشهور است وبر روى سنگ قبر او نوشته :

هذا ضريح النّحرير المتعال ( الى ان قال ) الرّاوى عن الامامين أبى الحسن عليّ ابن موسى وأبى جعفر الثّاني عليهما‌السلام زبدة الرّواة ونخبة الهداة وقدوة الأجلاّء المتكلّمين وأسوة الفقهاء المتقدّمين الشّيخ العليم الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل طاب الله ثراه ، قد وصل بلقاء ربّه فى سنة ٢٦٠.

ودر دور سنگ قبر نوشته :

قد ترحّم عليه أبو محمّد الحسن العسكرىّ عليه‌السلام فقال : رحم الله الفضل ؛


ثلاثة ولاء ، وقال عليه‌السلام أيضا : أغبط أهل خراسان بمكان الفضل ، وقال محمّد ابن ابراهيم الورّاق : خرجت الى الحجّ فدخلت الى مولاى أبى محمّد العسكرىّ (ع) وأريته كتاب الفضل بن شاذان فنظر فيه وتصفّحه ورقة ورقة وقال (ع) : هذا صحيح ينبغى ان يعمل به ، رحم الله الفضل ؛ كتبه فى سنة ١٢٦١ ».

وذكر المحدّث المذكور (ره) أيضا فى كتاب تحفة الاحباب فى آخر ترجمة الفضل بن شاذان (ره) تلك العبارة المنقولة عن منتهى الآمال بعينها.

قال العالم الفاضل الحاجّ محمّد هاشم الخراسانىّ (ره) فى منتخب التواريخ ضمن ذكره قبور المشاهير من الصّحابة والرّواة المدفونة فى البلاد القريبة من المشهد الرّضوىّ ما نصّه ( ص ٧١٠ من طبعة المطبعة الاسلاميّة بطهران ):

« سوم ـ فضل بن شاذان بن الخليل النّيشابورىّ ثقة جليل متكلّم له عظم شأن فى هذه الطّائفة ، وصد وهشتاد كتاب تصنيف كرده ( الى ان قال ) در رجال است كه فضل بن شاذان در بيهق بود خبر خوارج به او رسيد از آنجا گريخت بسمت نيشابور ودر بين راه خيلى تعب به وى رسيد ومريض شد واز دنيا رحلت فرمود در سنه دويست وشصت ، وقبر شريفش در يك فرسخى نيشابور است وبقعه مختصرى هم دارد ».

أقول : قد مرّ فيما نقلنا من رجال الميرزا محمّد الاخبارىّ أنّه (ره) أيضا صرّح فى آخر ترجمة الفضل بن شاذان بأنّ « قبر الفضل بنيسابور مزار معروف قد زرناه مرارا ».

در كتاب گنج دانش ضمن شرح وضع شهر نيشابور قديم گفته (٥٠١):

« مقبره فضل بن شاذان در زمين نيشابور قديم واقع وبقعه شيخ عطّار عليه ـ الرّحمة چنانچه ذكر شد در شهر شادياخ قديم بوده ودوره اين شهر من جميع الجهات پنجهزار ويك صد وپنجاه ذرع است وبشكل مدوّر ومارپيچى آن را ساخته اند واركى داشته در طرف فيلدان واقع بوده وديوارش مستقيم بطول هشتصد وپنجاه ذرع ساخته شده ؛ دو طرف آن را ملحق ببدنه كرده بودند ودور ارك با آن ديوار كه در وسط كشيده


شده هزار وصد وپنجاه ذرع است وقبر شيخ فريد الدّين عطّار در محوّطه ارك ( تا آخر كلام او ) ».

أقول : من العجيب أنّ دهخدا (ره) اكتفى فى لغت نامه من ترجمة الفضل وذكر آثاره بيسير لا يسمن ولا يغنى من جوع ونصّ عبارته هذا :

« ابن شاذان أبو محمّد ـ فضل بن شاذان بن جليل يا خليل نيشابورى ( وفات ٢٦٠ ) محدّث وفقيه شيعى ، پدر او شاذان نيز از فقهاى شيعه است ، ابن شاذان بيشتر در نيشابور مى زيسته ، عبد الله بن طاهر أمير خراسان بجرم تشيّع او را نفى كرده ودر سال دويست وشصت به بيهق بوده وقتى كه خوارج در خراسان طغيان كردند فضل از بيم آنان از آنجا بيرون رفت واز رنج راه بيمار شده درگذشت ، بيش از صد وهشتاد كتاب داشته ؛ وعمده آنها در رجال نجاشى مذكور است ، در خاندان فضل بن شاذان بسيارى از علما ومحدّثين بوده اند ، وچون نزد فقها ابن شاذان مطلق گفته شود مراد فضل بن شاذان است ».

وأنت خبير بأنّ أداء حقّ الفضل بن شاذان كان يقتضي أن يذكر دهخدا ترجمته أكثر من ذلك ويشير الى مدفنه وبقعته الموجودة الى الآن فلعلّه (ره) لم يعرف مدفنه ، والله العالم بحقيقة الحال.

أقول : وهذا الاعتراض أيضا وارد على مؤلّف « فرهنگ جغرافيائى ايران » فانّه أيضا لم يذكر مقبرة الفضل بن شاذان بنيسابور مع ذكره نظائرها ؛ ولعلّ العذر له فى ذلك أيضا عدم وقوفه عليها.

وأمّا تردّد دهخدا (ره) فى اسم أبى شاذان بين « جليل » و « خليل » كما هو صريح عبارته فهو ناش عن قلّة التّتبّع وعدم الدّقّة ، وامّا اشارته الى أنّ جماعة من العلماء والمحدّثين كانوا فى اسرة الفضل بن شاذان فهى صحيحة ؛ وستأتى الاشارة الى بعضهم فى الكلام الّذي سننقله فى آخر المقدّمة عن مصفّى المقال للشّيخ آقابزرگ الطّهرانىّ رحمه‌الله تعالى.


مطالب مهمّة وفوائد نفيسة

يجب أن يشار إليها ولو على سبيل الاجمال

١ ـ فليعلم أنّ كتاب المسترشد للمتكلّم الجليل أبى جعفر محمّد بن جرير بن رستم الطّبرى الشّيعيّ الامامىّ كأنّه مأخوذ من كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النّيسابورىّ ويستفاد ذلك من مراجعة الكتابين والخوض فى البحث عن ذلك يفضى الى طول لا يسعه المقام الاّ أنّى أظنّ أنّ من تصفّح الكتابين وتأمّل فى مطاويهما لم يبق له شكّ فى صحّة هذه الدّعوى فحينئذ يحصل العجب لمن بان له ذلك لم لم يصرّح الطّبرىّ المذكور ـ قدّس الله تربته ـ بأنّه قد أخذ كتابه من الايضاح للفضل؟ ( وان كان قد فصّل الطّبرىّ ما أجمله الفضل فى موارد وزاد عليه غالبا مطالب فى موارد أخرى وأسقط ممّا أورده الفضل فى كتابه أشياء الاّ أنّ أساس الكتاب مبنىّ على أساسه ) حتّى أنّه لم يذكر فى المسترشد اشارة اجماليّة الى هذا المطلب ولو على سبيل الابهام بأن يقول مثلا : قد سبقنى الى تأليف مثل هذا الكتاب بعض أصحابنا أو ما يؤدّى مؤدّاه ، وهذا ممّا يقضى منه العجب ولم أدر وجهه فعلى من أراد التّحقيق فى ذلك أن يخوض فيه لعلّه يجد الى كشف هذا المعمّى سبيلا.

فعلى هذا لا يعلم أنّ بعض أخبار الكتاب الّذي ذكره علم الهدى (ره) فى الشّافى وتبعه غيره فى نقله ولم يذكر فى غير هذين الكتابين كالخبر الّذي نقل عن عمر فى أبى بكر ( انظر ص ١٣٥ ـ ١٥٦ ) هل أخذه السّيّد (ره) من الايضاح أو المسترشد أو من كتاب ثالث كان أصلا ومأخذا لهما فى النّقل؟ الاّ أنّه ضاع فيما ضاع وذهب فيما ذهب.

٢ ـ قد صرّح المصنّف ـ أعلى الله درجته ـ فى كتابه هذا بأنّ جميع ما رواه فيه من روايات العامّة ، وليس من روايات الخاصّة فيه شيء ونصّ عبارته هكذا ( انظر ص ٩٢ ) :


« فتفهّموا أيّتها الشّيعة هذه النّكت وناظروهم فانّ جميع ما رويناه فى كتابنا هذا من رواياتهم ، وليس لأهل بيت رسول الله ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ ولا لأحد من علماء ـ الشّيعة هاهنا ذكر أو خبر يؤثر ».

٣ ـ ليس فى الكتاب ايماء واشارة الى أنّ اسمه « الايضاح » فضلا عن التّصريح به ؛ وما وجد من النّسخ ففى كلّها عرّف الكتاب بذلك الاسم ؛ ومن ثمّ صرّح كلّ من نقل عن الكتاب شيئا او أشار الى تعريفه وذكر اسمه عرّفه باسم الايضاح ، فحينئذ لا يبقى شكّ فى كونه موسوما بذلك ومعروفا به ، وانّما يبقى الابهام فى أنّ هذا الاسم هل هو اسم تعيينىّ بمعنى أنّ مصنّفه (ره) سمّاه به؟ او اسم تعيّنىّ بمعنى أنّ المصنّف (ره) لم يسمّه بهذا الاسم لكنّ المستفيدين منه لمّا رأوا أنّ مصنّفه أوضح فيه سبيل الحقّ فسمّوه بذلك وعرّفوه به؟ وعلى الاحتمال الأوّل يكون عدم ذكر علماء الرّجال اسم الكتاب فى كتبهم ضمن ذكرهم أسامى كتب الفضل لعدم وصول الكتاب إليهم وعدم اطّلاعهم عليه كما صرّح الشّيخ والنّجاشىّ ( رحمهما الله ) بأنّ للفضل كتبا أخر غير ما ذكراها.

وهنا احتمال آخر

وهو أنّه يمكن ان يكون الايضاح مجموعة من رسائله الموسومة فى كتب الرّجال بأن يكون كلّ عنوان من عناوين الكتاب وكلّ مبحث من مباحثه المختلفة الموسومة كلّ منها باسم رسالة مستقلّة ، مثل أن يكون « الرّجعة » المذكورة فى الايضاح تحت عنوان « ذكر الرّجعة » عبارة عن كتابه المذكور فى كتب الرّجال وفهارس الكتب بعنوان « كتاب الرجعة » أو « اثبات الرجعة » ، ويكون « ذكر المواريث » المبحوث فيه تحت عنوانها عن الفرائض عبارة عن أحد كتبه الثّلاثة المذكورة فى كتب الرّجال بعنوان « كتاب الفرائض الكبير ، كتاب الفرائض الاوسط ، كتاب الفرائض الصّغير » ، ويكون المراد بكتاب المتعتين المذكور فى فهرست الشّيخ له المبحث المعنون فى الايضاح بعنوان « ذكر نهى عمر عن متعة النّساء » و « ذكر متعة الحجّ » وهكذا ، ولا غرابة فيه فانّ عدّة كثيرة من كتب القدماء الّتي وصلت إلينا عبارة عن رسائل صغيرة وكتيّبات لا يتجاوز عدد


أوراق كلّ منها عن عشرين او ثلاثين ، وبعبارة اخرى كانوا قد يعدّون رسالة صغيرة تشتمل على صفحات قليلة كتابا وتصنيفا ، ويحتمل أن يكون « الدّيباج » المذكور فى فهرست الشّيخ ضمن كتب الفضل مصحّف كلمة « الايضاح » كما أشرنا الى ذلك تفصيلا فيما سبق من المقدّمة ( انظر ص ١١ ـ ١٣ ) والله أعلم بحقيقة الحال.

الفضل أزدىّ نسبا

٤ ـ يستفاد من وصف النّجاشىّ والعلاّمة ـ رحمهما الله تعالى ـ الفضل بكلمة الأزدىّ أنّ نسبه ينتهى الى قبيلة الأزد فنقول : قال الفيروزآبادىّ فى القاموس : « أزد بن الغوث وبالسّين أفصح أبوحي من اليمن ومن أولاده الأنصار كلّهم ويقال : أزد شنوءة وعمان والسّراة ، وأزد بن الفتح الكشّىّ محدّث » وقال الذّهبىّ فى المشتبه : « والأزدىّ كثير فالأزد هو ابن الغوث بن نبت بن مالك بن ادد بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان وقيل : انّ اسم الأزد ردأ [ ويقال : درء ودراء ] وإليه جماع الأنصار ؛ كان أنس ـ رضى الله عنه ـ يقول : ان لم نكن من الأزد فلسنا من النّاس ، ويقال فيه : « الأسد » لقرب السّين من الزّاى ، والأزدىّ أيضا من أزد شنوءة ومن أزد الحجر ولكن هما مندرجان فى الأوّل لأنّهما من ولده والنّسبة إليه ، قاله الحازمىّ ».

وقال ابن الأثير فى اللّباب فى تهذيب الأنساب :

« الأزدىّ ـ هذه النّسبة الى أزد شنوءة بفتح الألف وسكون الزّاى وكسر الدّال المهملة وهو أزد بن الغوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ ، والمشهور بهذا الانتساب أبو معمر عبد الله بن سخبرة الأزدىّ تابعىّ ، وأمّا المهلّب بن أبى صفرة فمنسوب الى الأزد بن عمران بن عمرو بن عامر ، والنّسبة إليها بالسّين أكثر ، وأمّا أبو جعفر أحمد بن محمّد بن سلامة الطحاوىّ الأزدىّ فمنسوب الى أزد الحجر ، وتوفّى بمصر سنة نيّف وثلاثمائة ؛ وطحا مدينة بمصر.


قلت : هذا معنى ما ذكره أبو سعد رحمه‌الله تعالى ، وهو يوهم أنّ فى العرب عدّة قبائل ينسب إليها يقال لكلّهم أزد ، وليس كذلك انّما الجميع ينتسبون الى الأزد ابن الغوث بن نبت بن مالك ؛ فأمّا قوله : انّ المهلّب ينسب الى الأزد بن عمران ابن عمرو فليس خارجا عن القبيلة الاولى فانّ المهلّب من ولد العتيك بن الأزد ويقال فيه بالسّين السّاكنة أيضا ابن عمرو مزيقياء بن عامر ماء السّماء بن حارثة الغطريف ابن امرئ القيس البطريق بن ثعلبة بن مازن بن الأزد بن الغوث بن نبت ، ولا خلاف أنّ المهلّب عتكىّ ، ولا خلاف أيضا أنّ العتيك بطن من الأزد بن الغوث ، وكفى بهذا شاهدا ، وأمّا أبو جعفر الطّحاوىّ من أزد الحجر فهو الحجر بن عمران بن عمرو بن عامر ماء السّماء ، فظهر بهذا أنّ الجميع يرجع الى الأزد بن الغوث والله أعلم.

على أنّ كثيرا من المحدّثين ممّن لا علم له بالنّسب قد غلطوا مثله وانّما المصنّف المتأخّر ينبغى ان يودع تصنيفه الصّحيح من الأقوال ».

قال المحدّث القمّى (ره) فى سفينة البحار ( ج ١ ؛ ص ٢٠ ) :

« مدح أمير المؤمنين ـ عليه‌السلام ـ لقبيلة الازد فى شعره :

« الأزد سيفى على الاعداء كلّهم

وسيف أحمد من دانت له العرب »

« قوم اذا فاجئوا أوفوا وان غلبوا

لا يحجمون ولا يدرون ما الهرب »

« قوم لبوسهم فى كلّ معترك

بيض رقاق وداوديّة سلبوا »

الى أن قال عليه‌السلام :

« والأزد جرثومة ان سوبقوا سبقوا

او فوخروا فخروا او غولبوا غلبوا »

« أو كوثر واكثروا أو صوبروا صبروا

او سوهموا سهموا أو سولبوا سلبوا »

الأشعار فى المجلّد الثّامن فى باب ٦٩ فى ص ٧٥٠

أقول : الأزد بفتح الهمزة وسكون الزّاى أبو حىّ باليمن ، وعن الاستيعاب قال : الأزد جرثومة من جراثيم قحطان وافترقت على نحو سبع وعشرين قبيلة ».

أقول : هذه الأبيات مذكورة فى الدّيوان المنسوب الى أمير المؤمنين (ع) ومن قطعة تشتمل على واحد وعشرين بيتا وشرحها الميبدىّ فى شرح الدّيوان ( انظر ص ٢١٨ ـ


٢٢٣ من النّسخة المطبوعة سنة ١٢٨٥ ) وكذا نقلها المجلسىّ فى ثامن البحار وفسّر لغاتها وأوضح مشكلاتها كما أشار إليه المحدّث القمى فيما نقلنا من كلامه ، ونقلها القاضى التّسترىّ (ره) مع ملخّص من شرحها الفارسىّ للميبدىّ لكن لم يصرّح بأنّ الشّرح للميبدىّ وأشرنا الى ذلك فيما سبق ( ص ١٠ ) وبالجملة من تلك القطعة هذه الأشعار :

« يا معشر الأزد انّى من جميعكم

راض وأنتم رءوس الأمر لا الذّنب »

« لن تيأس الأزد من روح ومغفرة

والله يكلؤهم من حيثما ذهبوا »

« طبتم حديثا كما قد طاب أوّلكم

والشّوك لا يجنى من فرعه العنب »

وآخرها هذا البيت :

« فالله يجزيهم عمّا أتوا وحبوا

به الرّسول وما من صالح كسبوا »

فمن أراد تمام الأشعار فليراجع مواردها المشار إليها.

٥ ـ حيث لم تكن وسائل التّصحيح الدّقيق حين طبع الكتاب معدّة لى لامور لا يسعنى ذكرها هنا ، وكان فى الانتظار لتهيّؤ الوسائل والأسباب خوف فوت الفرصة وعدم التّوفيق لطبع الكتاب أصلا وقعت أغلاط معدودة فيه ، وكانت الأغلاط منقسمة الى قسمين ؛ مهمّ وغير مهمّ ، ولمّا كان القسم الاوّل منهما مفضيا تارة الى خفاء فى فهم المراد وأخرى الى خلاف الغرض من الكلام وضدّ المقصود منه وبالأخرة الى خلل يوجب حيرة فى فكر القارئ للكتاب والنّاظر فيه كان من الواجب الخوض فى اصلاحه والتّعرّض لتصحيحه فمن ثمّ تصدّينا لتصحيح تلك الأغلاط بوضع ورقة فى آخر الكتاب تشتمل على تعريف تلك الأغلاط فى جدول وذكر الكلمات الصّحيحة فى مقابلها فى جدول آخر لئلاّ يتحيّر النّاظر فى الكتاب من هذه الجهة ، وأما القسم الثّاني وهى الأغلاط غير المهمّة فلم نتعرّض لها فانّ الامر فيها سهل ، اذ يعرفها كلّ من كان له أدنى فهم وأقلّ شعور فضلا عمّن كان له عقل سليم وفكر مستقيم فالمرجوّ من أهل العلم والفضل أن لا يؤاخذونى بذلك ويمنّوا عليّ أيضا باصلاح ما لم أتفطّن له رأسا ولم أتوجّه إليه أصلا من السّهو والاشتباه فانّ الانسان محلّ السّهو والنّسيان


وأىّ النّاس ليس له عيوب ؛ الاّ من عصمة الله تعالى ، فهذا كان عذرى فى وقوعى فيما ذكرت ؛ والعذر عند كرام النّاس مقبول.

٦ ـ كون الفضل بن شاذان من مفاخر نيسابور يقتضي أن يكون شرح حاله مذكورا فى تأريخ نيسابور للحاكم أبى عبد الله محمّد المعروف فى الآفاق ، ويؤيّده كون الحاكم واقعا فى طرق بعض الرّوايات الّتي نقله الفضل عن ائمّته المعاصرين له مثل هذه الرّواية المذكورة فى فرائد السّمطين للحموينىّ بهذه العبارة :

« حدّثنا الحاكم قال : سمعت عليّ بن محمّد المعاذىّ يقول : سمعت أبا محمّد يحيى بن يحيى العلوىّ العالم العابد يقول : سمعت عمّى أبا الحسن عليّ بن محمّد بن قتيبة النّيسابورىّ يقول : سمعت الفضل بن شاذان يقول : سمعت عليّ بن موسى الرّضا ـ رضى الله عنه ـ يقول :

اعذر أخاك على ذنوبه

واستر وغطّ على عيوبه

واصبر على بهت السّفيه

وللزّمان على خطوبه

ودع الجواب تفضّلا

وكل الظّلوم الى حسيبه »

والمراد بالحاكم هنا ظاهرا هو صاحب تأريخ نيسابور لكثرة رواية الحموينىّ عنه ولكون « الحاكم » مجرّدا عن قيد منصرفا إليه الاّ أنّ الجزم بذلك بهذا الظّهور لا يحصل للمحقّق فعليه ان يبحث عن الأمر حتّى يحصل له القطع.

أقول : ذكر الصّدوق (ره) هذه الابيات فى الباب الثّاني والاربعين من كتابه عيون الاخبار بسند له ونقله المجلسىّ (ره) فى المجلّد الثّاني عشر من البحار فى ترجمة الرّضا (ع) فى باب ما أنشد عليه‌السلام من الشّعر فى الحكم ( ج ١٢ ، ص ٣٢ من طبعة ـ أمين الضرب ) فمن أراد المراجعة فليراجعهما.

٧ ـ ممّا يشيّد أساس صحّة نسبة الكتاب الى الفضل بن شاذان كثرة شباهة أسلوب استدلالاته باستدلالات مولانا أبى الحسن الرّضا ـ عليه‌السلام ـ وذلك يستفاد


بالتّوجّه الى الامر المذكور والمقايسة بينهما فلنورد حديثا ممّا صدر عن الرّضا (ع) ولنقس كلمات الفضل عليه حتّى يتّضح المطلوب فنقول :

قال الكلينىّ (ره) فى الكافى فى باب نادر جامع فى فضل الامام

وصفاته :

( انظر ج ١ مرآة العقول ؛ ص ١٥٢ ـ ١٥٣ )

« أبو محمّد القاسم بن العلاء (ره) رفعه عن عبد العزيز بن مسلم قال ، كنّا مع الرّضا (ع) بمرو فاجتمعنا فى الجامع يوم الجمعة فى بدء مقدمنا فأداروا أمر الامامة وذكروا كثرة ـ اختلاف النّاس فيها ، فدخلت على سيّدى ـ عليه‌السلام ـ فأعلمته خوض النّاس فيه فتبسّم ثمّ قال : يا عبد العزيز جهل القوم وخدعوا عن آرائهم ، انّ الله عزّ وجلّ لم يقبض نبيّه حتّى أكمل له الدّين وأنزل عليه القرآن ، فيه تبيان كلّ شيء ، بيّن فيه الحلال والحرام والحدود والأحكام وجميع ما يحتاج إليه النّاس كملا فقال الله عزّ وجلّ : ( ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ) ، وأنزل فى حجّة الوداع وهو آخر عمره ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ : ( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ) ؛ وأمر الامامة من تمام الدّين ، ولم يمض رسول الله (ص) حتّى بيّن لامّته معالم دينهم وأوضح لهم سبيلهم وتركهم على قصد سبيل الحقّ وأقام لهم عليّا (ع) علما وإماما ، وما ترك شيئا يحتاج إليه الامّة الاّ بيّنه ، من زعم أنّ الله عزّ وجلّ لم يكمل دينه فقد ردّ كتاب الله ، ومن ردّ كتاب الله فهو كافر ، هل يعرفون قدر الامامة ومحلّها من الامّة فيجوز فيها اختيارهم ، انّ الامامة أجلّ قدرا وأعظم شأنا وأعلى مكانا وأمنع جانبا وأبعد غورا من ان يبلغها النّاس بعقولهم ، او ينالوها بآرائهم ، أو يقيموا إماما باختيارهم ، انّ الامامة خصّ الله عزّ وجلّ بها ابراهيم الخليل بعد النّبوّة والخلّة مرتبة ثالثة وفضيلة شرّفه بها وأشاد بها ذكره فقال : ( إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً ) ، فقال


الخليل (ع) سرورا بها : ( وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ) ؛ قال الله تبارك وتعالى : ( لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ) ، فأبطلت هذه الآية إمامة كلّ ظالم الى يوم القيامة وصارت فى الصّفوة ، ثمّ أكرمه الله تعالى بأن جعلها فى ذرّيّته أهل الصّفوة والطّهارة فقال تعالى : ( وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ ) ، فلم تزل فى ذرّيّته يرثها بعض عن بعض قرنا فقرنا حتّى ورّثها الله عزّ وجلّ النّبيّ فقال جلّ وتعالى : ( إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ ) ، فكانت له خاصّة فقلّدها (ص) عليّا (ع) بأمر الله عزّ وجلّ على رسم ما فرض الله فصارت فى ذرّيّته الأصفياء الّذين آتاهم الله العلم والايمان بقوله تعالى : ( وَقالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ ) فهى فى ولد عليّ (ع) خاصّة الى يوم القيامة اذ لا نبىّ بعد محمّد فمن أين يختار هؤلاء الجهّال؟

( الى ان قال )

وقال الصّفوانىّ فى حديثه : ( قاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ) ، ولقد راموا صعبا ، وقالوا افكا وضلّوا ضلالا بعيدا ووقعوا فى الحيرة اذ تركوا الامام عن بصيرة وزيّن لهم الشّيطان أعمالهم فصدّهم عن السّبيل وكانوا مستبصرين. رغبوا عن اختيار الله واختيار ـ رسوله ـ صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ وأهل بيته الى اختيارهم والقرآن يناديهم : ( وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ) من أمرهم ( سُبْحانَ اللهِ وَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ ) ، وقال عزّ وجلّ : ( وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ) ، الآية ، وقال جلّ وعزّ : ( ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ ) ، انّ لكم فيه لما تخيّرون أم لكم أيمان علينا بالغة الى يوم القيامة انّ لكم لما تحكمون ، سلهم أيّهم بذلك زعيم أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم ان كانوا صادقين ، وقال عزّ وجلّ : ( أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها ) أم ( طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ ) أم قالوا : ( سَمِعْنا وَهُمْ لا يَسْمَعُونَ ) ، ( إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ) ، و ( لَوْ عَلِمَ اللهُ


فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ ) ، أم قالوا ( سَمِعْنا وَعَصَيْنا ) بل هو ( فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ) فكيف لهم باختيار الامام والامام عالم لا يجهل ( الى آخر الحديث ) ».

أقول : ذكر الصّدوق (ره) هذا الحديث فى العيون وغيره من كتبه فمن تدبّر فى هذا الحديث الشّريف وفيما أورده الفضل (ره) فى غالب الموارد من كتابه هذا من كيفيّة الاستدلال على مدّعاه تبيّن له صدق ما ذكرناه وصحّة ما ادّعيناه وحيث انّ المقصود قد حصل بهذا المقدار فلا حاجة الى الاطناب والاكثار.

وصف

النّسخ الّتي كان عليها

أساس طبع الكتاب

فليعلم أنّ نسخ هذا الكتاب كانت قليلة جدّا ويدلّ على ذلك عدم وصول أيدى غالب علمائنا ـ رضوان الله عليهم ـ إليه حتّى أنّ المجلسىّ والشّيخ الحرّ العاملىّ والمولى عبد الله الاصبهانىّ المعروف بالافندىّ صاحب رياض العلماء ومن يتلو تلوهم ويحذو حذوهم فى سعة الباع وكثرة الاطّلاع لم يطّلعوا على وجود هذا الكتاب أصلا بمعنى أنّهم لم يقفوا على أنّ الفضل (ره) ألّف ذلك الكتاب فضلا عن الظّفر به ؛ وعلم ذلك ممّا ذكرنا فى المقدّمة ، ومع ذلك كانت النّسخ القليلة النّادرة منها لعدم وصول الأيدى إليها وعدم دوران الأفكار عليها كأنّها مهجورة متروكة ، ومن ثمّ لم توجد نسخة تامّة منه الى الآن على ما يستفاد من فهارس الكتب وسائر مظانّ ذكره فضلا عن كونها صحيحة صالحة للاستفادة من دون اعمال فكر دقيق ودقّة نظر عميق ، ولهذه العلّة لم نجد نسخة تامّة منه فضلا عن كونها صحيحة بل كلّ ما وصل إلينا من نسخه ناقص مغلوط بحيث لا يمكن الاستفادة منه واستخراج ما اودع كنزه الاّ بعد مشقّة شديدة وتعب


كثير وقد أشرنا فى أثناء الكتاب الى موارد النّقص المشترك بين النّسخ وموارد النّقص المختصّة ببعض النّسخ وذلك أنّ النّسخ كانت مختلفة جدّا بالزّيادة والنّقيصة بحيث يمكن أن يقال : كأنّ بعضها تلخيص بعضها الآخر.

اذا أحطت خبرا بذلك فاعلم أنّ النّسخ الّتي وصلت إليها

يدى هى سبع :

الاولى ـ نسخة المكتبة الرّضويّة بمشهد الرّضا ـ عليه‌السلام ـ وهى مضافا الى نقائصها المشتركة الّتي توجد فى سائر النّسخ ناقصة الأوّل أيضا فانّها تبتدأ بهذه العبارة : « عن اولئك الّذين شهدوا قتل هؤلاء الخيار [ كذا والصّحيح « الاخيار » ] » كما أشرنا الى ذلك تفصيلا فى ذيل ص ٥٥ من الكتاب ، وأمّا سائر موارد نقص النّسخة فقد صرّحنا بكلّ واحد منها فى موضعه من الكتاب ، وأمّا عبارة آخر النّسخة فقد نقلناها فى موضعه ( انظر ص ٥٠٣ ).

وهذه النّسخة هى الّتي عرّفها مفهرس المكتبة الحاجّ

عماد الفهرسىّ ـ رحمه‌الله ـ فى المجلّد الاوّل من فهرس

كتب المكتبة تحت عنوان « كتب حكمت وكلام واصول

عقائد » بهذه العبارة المشتملة على العدد التّرتيبىّ فى الذّكر

( ج ١ فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى ؛ ص ٢٠ ) :

« ٣٨ ـ إيضاح. ـ مؤلّف ؛ فضل بن شاذان بن الخليل ، أوّل اين كتاب افتاده است ، سطر أوّل بقيّه ( [ عن ] اولئك الّذين شهدوا قتل هؤلاء الأخيار ) ، سطر آخر كتاب ( سيّد الأوّلين والآخرين محمّد النّبيّ وآله الطّاهرين ) خطّى نسخ ١٩ سطرى ،


واقف معلوم نشده ، سال تحرير كتاب ١٠٧٢ ، عدد أوراق ٩٩ ، طول يك گره و ٩ بهر ، عرض ٨ بهر ».

قال بروكلمن فى فهرسه لاسامى الكتب فى المجلّد الثّاني من الذّيل على تأريخه لادبيّات العرب مشيرا الى هذه النّسخة ما محصّله ( انظر ص ١٠١٤ ) :

« فضل بن شاذان بن الخليل له كتاب الايضاح ، ونسخة منه فى المشهد ( انظر الفهرست ج ١ ص ٢٠ ، عدد ٣٨ ) ».

وقال أيضا فى المجلّد الثّالث ص ١٢٠١ ضمن تعليقاته على ص ٣١٩ من ملحق [ او ذيل ] ج ١ :

« أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل النّيسابورىّ المتوفّى سنة ٢٦٠ ه‍ ٨٧٤ م ، وهو صاحب الامام الرّضا ؛ راجع فهرست الطّوسىّ المطبوع فى النجف المصحّح بتصحيح السّيّد محمد صادق بحر العلوم ص ١٢٤ ، ومنهج المقال ص ٢٦٠ وله كتاب يسمّى بالايضاح فى الرّدّ على سائر الفرق ، انظر الذّريعة ج ٢ ص ٤٩٠ عدد ١٩٤٦ ( راجع ص ١٠١٤ من المجلّد الثانى او الملحق الثّاني من ذلك الكتاب ) ».

وجعلنا كلمة « ق » رمزا لهذه النّسخة ، وانّما اخترناها رمزا للنّسخة لتكون الاشارة بها الى : « آستان قدس رضوى » أى « العتبة المقدّسة الرّضويّة » ، وسنضع صورة الصّفحة الاولى من تلك النّسخة بين يدى القارئين حتّى يقفوا على خصائصها المذكورة فيها.

الثّانية ـ نسخة مكتبة الفقيد السّعيد آية الله السّيّد محسن الحكيم الّذي كان فى زمانه هو الزّعيم الرّوحانيّ للشّيعة ـ قدّس الله روحه ونوّر ضريحه ـ وذلك أنّا اطّلعنا على وجود هذه النسخة فى المكتبة العامّة الّتي تأسّست سنة ١٣٥٧ ه‍ ـ ١٩٥٧ م فى النّجف الأشرف لآية الله الحكيم ، بما كتب إلينا صديقنا العالم الخبير الشّيخ محمّد الرّشتىّ دام بقاؤه وكانت النّسخة كلّها مكتوبة ومنتسخة بخطّ العالم الجليل الشّهير الشّيخ محمّد السّماوىّ


ـ رضى الله عنه وأرضاه وجعل الجنّة مسكنه ومثواه ـ وصوّرت النّسخة بوسيلة قسم التّصوير من الشّعبة الفنّية للمكتبة المذكورة المعدّة نفقتها من جانب آية الله الحكيم (ره) وارسلت إليّ بواسطة صديقنا المذكور اسمه آنفا ، وأمّا عبارة آخر هذه النّسخة فقد نقلناها فى موضعه من الكتاب ( انظر ص ٥٠٤ ) وجعلنا حرف « ح » رمزا لهذه النّسخة لتكون اشارة الى اسم آية الله الحكيم ومكتبته ، وسنضع صورة صفحة من النّسخة فى آخر المقدّمة حتّى يطّلع القارئ على بعض خصائصها المذكورة فيها.

الثّالثة ـ نسخة مكتبة مجلس الشّورى ، ووقفنا عليها بوسيلة صديقنا الفاضل عبد الحسين الحائرىّ مفهرس المكتبة ـ أصلح الله باله وأحسن حاله ومآله ـ فانّ النّسخة غير مذكورة فى الفهارس المطبوعة بل ذكرت فى الجزء الّذي لم يطبع من الفهرس الى الآن فاستدعيت منه أن يكتب لى خلاصة ما ذكره هناك فكتب ما محصّله :

« هذه النّسخة مضبوطة تحت رقم ٦٦٠ من كتب الطّباطبائىّ وفى مجموعة تشتمل على كتابين ؛ الأوّل ـ الايضاح للفضل بن شاذان الأزدىّ النّيسابورىّ ( انظر ص ١ ـ ١٧٢ ) والثّاني ـ رسالة فى العقائد ( انظر ص ١٧٣ ـ ٢١٣ ).

اين مجموعه بخطّ نسخ است وقطع آن رقعى است ١٢ * ١٩ با كاغذ زرد رنگ اصفهانى بدون تاريخ ، مى نمايد كه از حدود قرن ١٠ ـ ١١ باشد ».

ونضع صفحة فوتوغرافيّة منها فى آخر المقدّمة حتّى تقف على خصائصها ، و « مج » رمز هذه النّسخة ، واختيار هذا الاسم لتلك النّسخة للاشارة الى مجلس الشّورى.

الرّابعة ـ نسخة مكتبة مدرسة سپهسالار ( أى اسفهسالار ).

هذه النّسخة ضمن مجموعة عرّفت المجموعة على ظهر ورقة فى أوّلها بهذه العبارة :

« بسم الله الرّحمن الرّحيم تفصيل ما فى هذا الكتاب من الرّسائل العزيزة ؛ الاولى منها ـ شرح على الباب الحادي عشر من بعض العلماء العارفين المسمّى بمفتاح الغرر.


وثانيتها ـ فيصل التّفرقة بين الكفر والزندقة.

ومنها ـ كتاب محاسبة النّفس للمولى الأجلّ عليّ بن طاوس العلوىّ رحمه‌الله.

ومنها ـ كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النّيسابورىّ رضى الله عنه.

ومنها ـ رسالة مسارّ الشيعة للشّيخ المفيد (ره) فى ذكر وقائع الشّهور الاثنى عشر.

ومنها ـ رسالة فى برّ الوالدين للفاضل الجليل أبى الفتح محمّد بن عثمان بن عليّ الكراجكىّ (ره).

ومنها ـ رسالة حديث فى ذكر مناظرة البهلول وهارون الرّشيد.

ومنها ـ رسالة فى ذكر الحجّة على الذّاهب الى كفر أبى طالب لفخّار بن معدّ الموسوىّ.

( فبعد أن ساق نسبه الى موسى الكاظم عليه‌السلام قال )

هو الواهب

وقد أنعمه الله على أحقر عباده المحتاج الى شفاعة أجداده ابن السّيّد الجليل والفاضل النّبيل السّيّد زين العابدين محمّد باقر الموسوىّ ـ هداهما الله صراطه السّوىّ وسقاهما الله فى الآخرة سقيه الرّوىّ ـ بمحمّد النّبيّ وعليّ الولىّ ـ صلّى الله عليهما وعلى أهل البيت الّذين أذهب الله عنهم الرّجس وطهّرهم تطهيرا وله الحمد حمدا كثيرا ، فى يوم الأحد غرّة شهر صفر المظفّر سنة ١٢٤٥ ه‍ بقصبة خوانسار ».

رقم هذه المجموعة فى دفتر ثبت المدرسة ٣٨٨١. وعلم ممّا نقلناه فى تعريف المجموعة أنّ الايضاح هو الكتاب الرّابع من المجموعة ويبتدأ من ورقة ١٠٢ من أوراق المجموعة ويختتم فى ورقة ١٨٥ فهو ٨٣ ورقة ؛ وكتبت على ظهر النّسخة :

« كتاب الايضاح تأليف الشّيخ الأجلّ الافخم الفاضل العالم العامل الرّاوية الفضل بن شاذان بن الخليل النّيسابورىّ قدّس الله روحه ونوّر ضريحه ».


وكتبت تحت هذا العنوان ترجمة الفضل بهذه العبارة :

« هو أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدىّ النّيشابورىّ من أصحاب الهادى أبى الحسن عليّ بن محمّد النّقىّ وأبى محمّد الحسن بن عليّ العسكرىّ ـ عليهما‌السلام ـ متكلّم فقيه جليل القدر ثقة ، وله جلالة فى هذه الطّائفة قال النّجاشىّ فى شأنه : هو فى قدره أشهر من أن نصفه ، وكان أبوه من أصحاب يونس بن عبد الرّحمن وروى عن أبى جعفر الثّاني وقيل : الرّضا أيضا ـ عليهما‌السلام ـ وقال ابن داود فى كتاب الرّجال : انّ الفضل دخل على أبى محمّد العسكرىّ ـ عليه‌السلام ـ فلمّا أراد الخروج سقط منه كتاب من تصنيفه فتناوله أبو محمّد ونظر فيه وترحّم عليه وذكر أنّه قال ـ عليه‌السلام ـ : أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم. وكفاه بذلك فخرا ؛ رحمة الله عليه وعلى أسلافه ».

أقول : قد ذكرنا فيما سبق أنّ الدّاخل على العسكرىّ (ع) كان رجلا من جانب ـ الفضل يلقّب بتوزا ولم يكن الفضل نفسه ( راجع ص ٢٣ من المقدّمة ).

أمّا عبارة آخر النّسخة فنقلناها ضمن ما نقلناه من عبارات أواخر النّسخ تحت ـ عنوان « عبارة آخر نسخة س » فراجع ص ٥٠٣ ـ ٥٠٤ من الكتاب الحاضر.

وهذه النّسخة هى الّتي عرّفها محمّد تقى دانش پژوه وعلى نقى منزوى فى فهرس مكتبة اسبهسالار بما ملخّصه ( ج ٣ ؛ ص ٢٢٧ ) :

« ٣٥٢ ـ الايضاح از فضل بن شاذان بن خليل نيشابورى متوفّى ٢٦٠ قمرى در ردّ بر فرق اسلام جز شيعه است ( ذريعه ٢ ص ٤٩٠ ) :

آغاز : الحمد لله الّذي خلق السّماوات والأرض وجعل الظّلمات والنّور ثمّ الّذين ... أمّا بعد فانّا نظرنا ، انجام : وله المزيد بذلك والحمد لله كثيرا وصلواته على ... الطّاهرين.

شماره اصل مجموعه ٣٨٨١ ، وشماره چهارم مجاميع مرتّب در اين مجموعه


كه از ورق ١٠٢ آغاز مى شود ودر ورق ١٨٥ پايان مى يابد وخصايص نسخه بدين ـ قرار است :

حاشيه هاى لغوى دارد ، در ميان افتادگيها دارد وبرگ سفيد بجاى آنها هست ، خطّ نسخ نويسنده احمد بن شرف الدّين محمّد على نامى ، او مى نويسد كه : من نسخه را از آغاز تا انجام مقابلت كردم وبرگهائى كه سفيد گذارده شده است از أصل افتاده بود در پنجشنبه ١٨ صفر ٩٩٠ مقابله شده است شماره أوّل مفتاح الغرر است ».

ورمز هذه النّسخة « س » للاشارة الى اسم سپهسالار.

الخامسة ـ نسخة مكتبة الحاجّ السّيّد جواديّ (ره) بقزوين ، فبعد اطّلاعى عليها بما أخبرنى بعض من كان مطّلعا على وجودها هناك سافرت الى قزوين واستدعيت من العالم البارع الحاجّ السّيّد عبّاس القزوينىّ ـ دامت بركاته ـ ( وهو فى هذا الزّمان بقيّة الماضين وثمال الباقين من أسرة الحاج سيّد جواديّ ) أن يهيّئوا لى صورة فوتوغرافيّة من النّسخة حتّى أستفيد منها لتصحيح الكتاب فهيّأ وسائله ، وجعلنا « ج » رمزا لهذه النّسخة ، واختيار هذه الحرف لها للاشارة الى الحاجّ السّيّد جواديّ ، والمكتبة من تأسيسات جدّ هم الأعلى.

السّادسة ـ نسخة لى وهى ضمن مجموعة تشتمل على خمسة كتب على هذا التّرتيب الاوّل مقتل أمير المؤمنين لأبى الحسن البكرىّ ، الثّاني ـ رسالة فى صحّة ايمان أبى طالب سلام الله عليه ، الثّالث ـ كتاب الايضاح للفضل بن شاذان ، الرّابع ـ كتاب الغارات للثّقفىّ ، الخامس ـ هداية الحضينىّ من وسط أحوال مولانا العسكرىّ الى آخر الكتاب ، وعلى ظهر النّسخة هذه العبارة : « للحقير آقا ميرزا » ويظهر من بعض القرائن أنّ النّسخة هى الّتي كانت فى مكتبة خاتم المحدّثين الحاجّ ميرزا حسين النّورىّ (ره) صاحب ـ مستدرك الوسائل ونقلنا عبارة آخر النّسخة فى موضعها من الكتاب ( ص ٥٠٤ ) ورمز هذه النسخة « مث » للاشارة الى المحدّث.


فذلكة

كانت هذه النّسخ السّتّ المذكورة كلّها بعد صرف النّظر عن النّقائص مشتركة فى أصل وضع الكتاب من جهة الاشتمال على المطالب والاشتراك فى العبارات وسياق ذكر مواضيع البحث ؛ الى غير ذلك ممّا يوجد فى نسخ متعدّدة من كتاب واحد فهى كلّها تدلّ على أنّ النّسخ قد انتسخت من أصل واحد ولكنّ هنا نسخة أخرى تشتمل على زيادات ليست فى النّسخ المشار إليها وبيان ذلك يحتاج الى تعريفها وهو :

السّابعة ـ نسخة نفيسة جدّا الاّ أنّ اسلوب التّعبير فيها فى غالب الموارد على خلاف النّسخ السّابقة بحيث يستفاد بعد التّأمّل أنّ تلك النّسخة قد كانت هى الاصل والنّسخ السّابقة قد غيّرت عباراتها ولخّصت مطالبها ، ولو لا أنّ الاشتراك فى الكتاب بين جميع النّسخ السّبع محفوظ بعد الغضّ عن سقوط مطالب عن النّسخ السّتّ المشار إليها لكان النّاظر مضطرّا الى أن يحكم بأنّ الأصل قد كان ما قد ذكر فى النّسخة السّابعة وسائر النّسخ ملخّصة منها الاّ أنّ الحكم بذلك بهذا الوجه لا يتّجه لأنّ الاختصار والتّلخيص لا يكون بهذا الوجه ؛ نعم يمكن ان يقال : انّ أصل النّسخة قد كانت أوراقا مشوّشة منتسخة ومكتوبة بخطّ مندمج غير مقرو فاستخرج منها عالم لاستفادة نفسه ما كان يمكن له ان يستخرج وترك ما أشكل عليه ولم يتمكّن منه ، وكيف كان لهذه النّسخة مزيّة على سائر النّسخ من جهات كثيرة ووجوه شتّى وكانت الجهات والوجوه لا تخفى على المراجعين للكتاب المطبوع الحاضر لأنّا لمّا عرفنا مزيّة النّسخة على غيرها من النّسخ جعلناها كالأصل والاساس لطبع الكتاب وغيرها تابعة لها لكن لمّا كان هذا التّرجيح ممّا أدّى إليه نظرى ويمكن أن لا يستصوبه غيرى ويستصوب ما خطّأناه اخترنا عبارة نسخة ( وكانت غالبا النّسخة السّابعة التى نحن الآن فى حريم وصفها ) للمتن وذكرنا عبارة غير النّسخة المختارة بعنوان بدل النّسخة فى ذيلها وذلك لما يقتضيه حقّ الامانة ، فمن ثمّ حصل طول فى بعض الصّفحات يفضى الى ملال لكن


كان ممّا لا بدّ منه لما ذكرناه.

وكانت النّسخة مشتملة على نقائص ومن أعظمها نقص آخرها كما أشرنا إليه فى موضعه من الكتاب ( انظر ص ٤٢١ ) وجعلنا حرف « م » رمزا لهذه النّسخة لكونها متعلّقة لمكتبتى ، وسنضع ان شاء الله تعالى صفحة فوتوغرافيّة من الكتاب فى مرأى ـ النّاظرين ومسمعهم حتّى يطّلعوا عليها.

سبب طبع الكتاب

كنت يوما أراجع بعض الكتب المخطوطة الّتي رزقنيها الله تعالى فوجدت بينها نسخة أخذت بمجامع قلبى وكانت النّسخة لم يصرّح فيها بشيء يعرّفها فأمعنت النّظر فى مطاويه فاذا بعض مباحثها ممّا أعرفه ، فبعد التّدبّر تبيّنت أنّى رأيته وقرأته فى كتاب الاصول الأصيلة للمحدّث الجليل المولى محمّد محسن الفيض القاسانىّ ـ طيّب الله رمسه ـ فبعد المراجعة اتّضح الامر وانكشف أنّ النّسخة المشار إليها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان ، فحصل فى نفسى شوق الى تحصيل نسخة اخرى من الكتاب لتكميل نواقص النّسخة فانّ نسختى كانت ناقصة وكان الكتاب مع قطع النّظر عن عظمة مصنّفه الّذي هو من أكابر أصحاب الأئمّة وأعاظم طائفة الشّيعة الاماميّة مشتملا على ما تشتهيه الأنفس وتلذّ الأعين ، فخضت فى الفحص وطفقت أتطلّب نسخة اخرى فاتّفق فى أثناء هذا الفحص والطّلب أنّى سافرت الى المشهد المقدّس الرّضوىّ فلاقيت هناك السّيّد الفاضل والعالم العامل الحاجّ السّيّد مهدىّ الرّوحانيّ نزيل قم ـ أطال الله بقاءه ـ وكان قد تشرّف بالمشهد الرّضوىّ لزيارة سيّدنا ومولانا ثامن الحجج أبى الحسن عليّ بن موسى الرّضا ـ روحى لتراب قبره الشّريف الفداء ـ فأخبرنى أنّ من الكتاب نسخة فى المكتبة الرّضويّة ؛ فراجعت المكتبة وهيّأت وسائل تصوير النّسخة ، ورجعت الى طهران وراجعت المكاتب المهمّة الّتي كانت مظانّ وجودها ولاحظت الفهارس الموجودة الّتي كانت تصل يدى إليها فوجدت بحول الله وقوّته وفضله ورحمته نسخا


أشرت إليها فيما سبق ، فاطّلع على ذلك الامر صديقى الفاضل الدّيّن الدّكتور مهدىّ المحقّق فبعد أن رأى النّسخة وأعجبته نفاسة مطالبها أقدم على تهيئة وسائل طبعه من طريق « انتشارات دانشگاه » وساعده عليه سائر الفضلاء المهتميّن باشاعة الآثار الباقية الثّمينة والكتب القيّمة النّفيسة ـ لا زالوا موفّقين لطبع الكتب النّافعة البهيّة ونشر الصّحف المفيدة المطويّة ـ حتّى انطبع الكتاب بعون الله الملك الوهّاب وجعل بين يدى اولى الألباب ، فينبغى لنا أن نسأل الله تعالى أن يجزى كلّ من ساعدنا على هذا الامر وشاركنا فى اعداد وسائل طبعه وتمهيد مقدّمات نشره خير الجزاء بمحمّد وآله البررة الأتقياء.

فآن لنا أن نقدم على أمرين :

الاوّل ـ أن ننقل هنا مكتوبا أرسله إلينا صديقنا الحاجّ السّيّد مهدىّ الرّوحانيّ المذكور اسمه آنفا وذلك أنّه ـ أطال الله بقاءه وأدام توفيقه ـ لمّا كان أوّل من حثّنى على طبع الكتاب ونشره بعد أن دلّنى على وجود نسخة منه فى مكتبة المشهد الرّضوىّ ( كما أشرت إليه ) واستشممت من كلامه أنّ فيه صفاء لا يشوبه كدر وخلوصا لم يصدر الاّ عن رضى الله تعالى ورضى أوليائه أحببت أن يكون أوّل من يلاحظ النّسخة المطبوعة ويطالعها ؛ فارسلت إليه نسخة من الكتاب بعد الطّبع وقبل النّشر وكتبت إليه ما محصّله : يا صديقى اعمل بما ورد فى المثل : « صديقك من صدقك لا من صدّقك » فان أخطأت فخطّئنى ؛ وان أصبت فصوّبنى ، وجملة القول أنّى استدعيت منه أن يوقفنى على ما يقف عليه فى الكتاب من النّكات الدّقيقة والفوائد الأنيقة وينبّهنى على ما يطّلع عليه من الأغلاط الّتي وقعت فى طبع الكتاب لما زاغ عنه نظرى وكلّ عنه بصرى أو لم يصل إليه فكرى القاصر ولم يدركه ذهنى الفاتر فلم يميّز القشر من اللّباب والصّحيح من السّقيم والخطأ من الصّواب ( كما أنّى ألتمس من سائر العلماء والفضلاء النّاظرين فى هذا الكتاب الشّريف وأولى الألباب المتعمّقين فى ذلك الأثر المنيف أن لا يؤاخذونى بما يقفون عليه ممّا وقع منّى فى هذا العمل من الخبط والخطأ والخطل


والسّهو والاشتباه والزّلل فانّى لم آل جهدا فى تصحيحه الاّ أنّ النّسخ كانت مشوّشة جدّا ، ومع ذلك كانت النّسخة فى كثير من الموارد منحصرة فى واحدة ؛ على أنّ الانسان محلّ السّهو والنّسيان الاّ من عصمه الله تعالى ) فأجاب سؤلى بالاسعاف وأرسل إليّ مكتوبا يشتمل على ما استدعيت منه وها أنا أنقل هنا محصّل جميع ما فى ذلك المكتوب الجليل ولا اسقط منه شيئا الاّ ما ذكر اسمى به من الاطراء وأورد فى حقّى من التّجليل.

صورة المكتوب على هذا المنوال :

« ١٦ شعبان ١٣٩١ ، باسمه تعالى ـ حضرت ... سيّد جلال الدّين محدّث ارموى پس از عرض سلام وتقديم مراتب ارادت كتاب إيضاح را كه بحواشى كثيرة الافاضه آن جناب مزيّن وآراسته بود بيشترش را مكرّرا مطالعه كردم انصافا كتاب ذى قيمتى است چه آنكه أصحابنا الاماميّة ـ رضوان الله عليهم ـ در مقابله با أهل سنّت بيشتر در أطراف مسئله امامت بحث كرده ، وباز بيشتر حالت دفاعى داشتند ودر مقابل تهمتها چنانكه تا كنون نيز مرسوم آنان است نوبت بررسى عقائد وآراء آنها را نداشتند ولكن اين مرد دانشمند اين راه را نرفته وچنانكه ملاحظه فرموده ايد در مطاوى كلمات مختصرى بحديث غدير وحديث ثقلين اشارتى كرده وردّ شده است واين هدف را تعقيب كرده كه روش أهل سنّت را در آن قسمت از عقائد وآراء كه نصّ قرآن مجيد وسنّت ثابته بر آن ناطق نيست بيان كند ، ونيز اختلافات ايشان را در أحكام عملى روشن سازد ، وراستى كه خوب از عهده برآمده است جزاء الله عن الاسلام وأهله خير الجزاء وحشره مع مواليه البررة الأتقياء.

خصوصا با حواشى جناب عالى كه مدارك أحاديث را بدست داده ايد خواننده بيشتر بهدف مؤلّف خواهد رسيد وكمتر چيزى كه درباره اين كتاب شريف وحواشى پرفيض وبركت آن مى توان گفت آنست كه : گل بود به سبزه نيز آراسته شد ؛ شكر الله مساعيكم وجزاكم عن محمّد وآله خير الجزاء.


اين بنده در اثناى مطالعه به امورى برخورد كردم كه آنها را يادداشت كرده وبخدمت عرضه ميدارم تا چه قبول افتد وچه در نظر آيد ( تا آخر نامه ) ».

امور يادداشت شده ارسالى بقرار ذيل است :

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله ، والصّلاة على محمّد وآله

ص ٣ ؛ س ٤ :

« فوجدناهم فى ذلك صنفين لا غير »

ولا يخفى عدم استقامة الكلام بحسب الظّاهر فانّ افتراق الأمّة بأىّ حساب كان أكثر من ذلك ؛ فالخوارج مقابلة لأهل السّنّة والجماعة والشّيعة ، والمعتزلة فرقة مقابلة لأهل السّنّة ، ولعلّ نظر المؤلّف الى الافتراق الرّئيسىّ الأساسىّ فى الامّة فانّ المعتزلة وان كانت مقابلة لأهل السّنّة الاّ أنّها من الجماعة ، والخوارج وان كانت مقابلة للجماعة الاّ أنّها فى عصر المؤلّف انقلعت عن البلاد الكبيرة الاسلاميّة وتوطّنت فى حواشى البلاد الاسلاميّة مثل افريقيا وعمان ولذا جعلهم المؤلّف (ره) صنفين ؛ والله العالم.

ص ٣ س ٩ :

« ولم يقبلوا الأحاديث عنهم »

ولعلّ المصنّف (ره) نظر الى حال محدّثى السّنّة فى عصره وزمانه والاّ فأسانيد السّنّة مشحونة برجال الشّيعة وقد ذكر السّيّد شرف الدّين (ره) فى المراجعات مائة رجل منهم ، وذكر ابن النّديم فى الفهرست ص ... أنّ أكثر المحدّثين من


الشّيعة وان كان المتأخّرون من أهل السّنّة كابن حجر لوّنوا هؤلاء المحدّثين من الشّيعة بلون من التّسنّن فجعلوا الشّيعة من يقدّم عليّا (ع) على عثمان ، والغالى فى التّشيّع من يقع فى عثمان والزّبير وطلحة وتعرّض لسبّهم ، والرّفض أو الغلوّ فى الرّفض من يقدّم عليّا ـ عليه‌السلام ـ على أبى بكر وعمر أو يكفّرهما ويتبرّأ منهما ( راجع لسان الميزان ج ١ ؛ ص ٧ و ٩ ) وليس عندى الكتاب بل نقلت اجمالا ونقلا بالمعنى.

ص ٤ ؛ س ٨ :

« فهم للرّأى فى الدّين مستعلمون »

الظّاهر أنّ الصّحيح : « مستعملون » (١)

ص ٤ ؛ س ١١ :

ولا يخفى أنّ عدّ الجهميّة من الجماعة لا بأس به ولكن عدّهم من أهل السّنّة ففيه تأمّل حيث انّ أهل السّنّة مفترقة عن الجهمية جدّا بحيث انّ أقذع جرح فى رجال أهل السّنّة وصف انسان بأنّه جهمىّ ؛ ولعلّ الجهميّة كانوا يعدّون أنفسهم من أهل السّنّة ولكن أهل الحديث لمّا غلبوا عليهم فاحتكروا هذا الاسم لأنفسهم والمؤلّف (ره) مشى على الطّريق الأوّل أى قبل اختصاص كلمة « أهل السّنّة » بأصحاب الحديث.

ثمّ لا يخفى أنّ جلّ ما ذكره فى هذا العنوان موافق لعقائد الشّيعة الاّ فى قولهم انّه تعالى هواء وانّه داخل فيهم وفى كلّ ذى روح ، ولا يقرّون بمنكر ونكير ، ولا بعذاب القبر ولا صراط ... ولا أدرى كيف جعل المؤلّف (ره) قول الجهميّة من أنّه تعالى لا يزول ولا يتحرّك ... ( الى آخره ) من خصائص الجهميّة مع أنّ الشّيعة قائلة بها أيضا.

__________________

(١) كلمة « الظاهر » تأدب من ذلك العالم فان الصحيح ما ذكره بتقديم الميم على اللام وهو غلط مطبعى ؛ وكم له من نظير وقعنا فيه وقد ذكرنا فيما سبق من المقدمة ( ص ٦٠ ) وجه ذلك.


ص ٦ ؛ س ٨ :

« أقاويل الجبريّة »

لا أدرى كيف جعل الجبريّة مقابلة للجهميّة وأصحاب الحديث مع أنّ الجهميّة وأصحاب الحديث قائلون بالجبر وأصحاب الحديث يكثرون من الرّوايات الدّالّة على الجبر وهى عندهم كثيرة ؛ ومنها ما سيذكره المؤلّف فى ص ٢٨ والجبر من خصائص عقائد أهل الحديث ( أهل السنّة ).

ص ٧ ؛ س ٢ :

« أقاويل أصحاب الحديث »

من أهمّ عقائد أهل السّنّة وأصحاب الحديث القول بقدم القرآن ، وقد وقعت هذه الفتنة فى عصر المؤلّف (ره) وقامت وقعدت لها الامّة الاسلاميّة وتدخّل المأمون وعلماء المعتزلة فيها على أهل الحديث واستتابوهم عن القول بعدم خلق القرآن ودامت الفتنة بعده فى عصر المعتصم والواثق حتّى جاء المتوكّل فقدّم أصحاب الحديث ودارت الدّائرة على المعتزلة ولذلك لقّبوه بمحي السّنّة ومميت البدعة.

ومن العجيب أنّ المؤلّف (ره) مع معاصرته تماما لهذه المحنة لم يتعرّض لهذه المسألة ، وفى ظنّى أنّى رأيت رواية عن الامام أبى الحسن الهادى ـ عليه‌السلام ـ أنّه نهى شيعته عن التّعرّض لهذه المسألة وتصفّحت فلم أجدها ولعلّ عدم تعرّضه انّما كان لهذه العلّة.

ص ١٩ ؛ س ١٤ :

« وحكى عن داود الظّاهرىّ »

الصّحيح داود الجواربىّ كما فى الملل للشّهرستانىّ ، وبذلك يصحّح ما نقل عن


العلاّمة (ره) فى ص ٢٧ من هذا الكتاب (١).

ص ٢١ ؛ س ٨ :

« ومنهم من تسترّ بالكفّة »

والصّحيح بالبلكفة مصدر من « بلا كيف » مثل البسملة والحوقلة.

ص ٢٧ ؛ س ١٠ :

« القمّى عن الباقر عليه‌السلام »

ولا يخفى أنّ هذا التّفسير الموجود المطبوع ليس بتمامه تأليف عليّ بن ابراهيم بل هو تلفيق وتأليف من تفسيره وتفسير أبى الجارود رأس الجاروديّة الزّيديّة وقد ألّفه أبو الفضل العبّاس بن ... المذكور بعد الخطبة فى أوّل الكتاب ، وفى هذا التّفسير روايات لا تجرى على أصول مذهب الشّيعة الاماميّة وقد أشار الى هذا التّلفيق العلاّمة الكبير الشّيخ آقابزرگ ـ رحمه‌الله ـ فى باب التّفسير من الذّريعة ، فجعل هذه الرّواية من هذا الكتاب الّذي لعلّه من مؤلّفات شخص مجهول او زيدىّ ، ووصفها بالاعتبار فى أسانيد الفريقين لا يخلو عن اشكال خصوصا مع منافاتها لأصل التّنزيه المسلّم الثّابت عن أئمّة أهل البيت عليهم الصّلاة والسّلام.

ص ٤٢ ؛ س ١٤ :

« الاّ أنّ حيث لهما مشتركات فى العقائد »

والّذي يظهر أنّ أهل الحديث هو اسم اتّخذوه لأنفسهم ( وبعد ذلك شاعت كلمة أهل السّنّة ) وعطف الحشويّة على أهل الحديث عطف تفسيرىّ وخصومهم من

__________________

(١) أقول : الامر كما ذكره ـ دام بقاؤه ـ الا أن الكلمة فى منهاج الكرامة المطبوع أيضا غلط أى هناك أيضا « الظاهرى »


المعتزلة وغيرهم لقّبوهم بالحشويّة قال ابن قتيبة فى تأويل مختلف الحديث ص ٩٦ ما معناه : يسمّون أهل الحديث الحشويّة والنّابتة والمجبرة وربما الجبريّة ... ( أضواء على السّنّة ص ٣٢٥ نقل عن تأويل مختلف الحديث ) وقد نقلتم فى ص ٧ عن تبصرة العوام هذا المعنى أيضا وقال ابن المرتضى فى كتابه الملل والنّحل ص ١١ : والحشويّة لا مذهب لهم منفرد وأجمعوا على الجبر والتّشبيه وجسّموا وصوّروا وقالوا بالأعضاء وقدم ما بين الدّفّتين ومنهم أحمد بن حنبل واسحاق بن راهويه وداود بن محمّد ... الى آخر كلامه ، وأنت خبير أنّ هؤلاء رؤساء أصحاب الحديث.

ص ٥٤ ؛ س ١٥ :

« لم يقاتل دونه الا عبيدة »

الظّاهر أنّ الصّحيح « الاّ عبيده » ( أى باضافة كلمة عبيد التى هى جمع العبد الى الضمير الّذي يرجع الى عثمان ).

ص ٥٧ ؛ س ٨ :

« ما الوفاء عن عليّ ذى فرق »

أقول : صحّ حدسكم فى كلمة ما الوفاء والصّحيح فى تمام الجملة :

ما ألونا عن أعلى ذى فوق ؛ كذا فى طبقات ابن سعد ( ج ٣ ؛ ص ٤٣ ):

« قال عبد الله ( يعنى ابن مسعود ) حين استخلف عثمان : ما ألونا عن أعلى ذى فوق » وذكر بعد سطور هذه الكلمة بسند آخر وصورة اخرى :

« فلم نأل عن خيرنا ذى فوق فبايعنا أمير المؤمنين عثمان ... ».

وفى أقرب الموارد فى فوق : هو أعلاهم فوقا اى أكثرهم حظّا ونصيبا ؛ فحاصل معنى الكلمة أنّه : ما قصّرنا فى اختيارنا عثمان للخلافة عن أعلى وأحسن من له حظّ فى الفضائل ؛ ويدلّ على هذا المعنى النّقل الآخر ».


أيضا

ص ٥٧ ؛ س ٩ :

« الاّ أنّهم وقفوا لأفضل »

أقول : الظّاهر أنّ الصّحيح : ألا أنّهم وفّقوا ، ويمكن صحّة المعنى أيضا مع كون العبارة « الاّ » ولكن بعدها : « وفّقوا » لا « وقفوا ».

[ أقول : لمّا صحّحت هذه العبارة المغلوطة ببركة مطالعة هذا السّيّد الجليل فالأولى أن نشير هنا الى تفصيل ما ذكره على سبيل الاجمال حتّى يتبيّن الأمر تبيّنا تامّا بحيث لا يحتاج أهل النّقد الى المراجعة لكتاب آخر ثمّ ننقل بقيّة ما كتبه إلينا فنقول :

قال ابن سعد فى الطّبقات تحت عنوان « ذكر بيعة عثمان بن عفّان ـ رحمه‌الله ـ ما نصّه ( ج ٣ ؛ ص ٤٣ من طبعة ليدن ، وص ٦٢ ـ ٦٣ من طبعة بيروت ):

« قال : أخبرنا أبو معاوية قال : أخبرنا الأعمش عن عبد الله بن سنان الأسدىّ قال : قال عبد الله حين استخلف عثمان : ما ألونا عن أعلى ذى فوق.

قال : أخبرنا أبو معاوية الضّرير وعبيد الله بن موسى وأبو نعيم الفضل بن دكين قالوا : أخبرنا مسعر عن عبد الملك بن ميسرة عن النّزّال بن سبرة قال : قال عبد الله حين استخلف عثمان : استخلفنا خير من بقى ولم نأله.

قال : أخبرنا حجّاج بن محمّد عن شعبة عن عبد الملك بن ميسرة عن النّزّال ابن سبرة قال : شهدت عبد الله بن مسعود فى هذا المسجد ما خطب خطبة الاّ قال :

أمّرنا خير من بقى ولم نأل.

قال : أخبرنا عفّان بن مسلم قال : أخبرنا حمّاد بن سلمة قال : أخبرنا عاصم بن بهدلة عن أبى وائل أنّ عبد الله بن مسعود سار من المدينة الى الكوفة ثمانيا حين استخلف عثمان بن عفّان فحمد الله وأثنى عليه ثمّ قال : أمّا بعد فانّ أمير المؤمنين عمر بن الخطّاب مات فلم نر يوما أكثر نشيجا من يومئذ ، وإنّا اجتمعنا أصحاب محمّد فلم نأل عن خيرنا


ذى فوق ؛ فبايعنا أمير المؤمنين عثمان ؛ فبايعوه ».

قال ابن الأثير فى النّهاية :

« وفى حديث عليّ يصف أبا بكر : كنت أخفضهم صوتا وأعلاهم فوقا ؛ أى أكثرهم نصيبا وحظّا من الدّين ؛ وهو مستعار من فوق السّهم وهو موضع الوتر منه ، ( ه‍ ) ومنه حديث ابن مسعود : اجتمعنا فأمّرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق ؛ أى وليّنا أعلانا سهما ذا فوق ؛ أراد خيرنا وأكملنا تامّا فى الاسلام والسّابقة والفضل ؛ ومنه حديث عليّ : ومن رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل أى بسهم منكسر الفوق لا نصل فيه ، وقد تكرّر ذكر الفوق فى الحديث ».

قال ابن منظور فى لسان العرب بعد نقل حديث ابن مسعود وبيان معناه بمثل ما بيّنه وفسّره ابن الاثير فى النّهاية ما نصّه :

« وفى حديث عبد الله بن مسعود فى قوله : انّا أصحاب محمّد اجتمعنا فأمّرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق قال الاصمعىّ : قوله : ذا فوق. يعنى السّهم الّذي له فوق وهو موضع الوتر فلهذا خصّ ذا الفوق ، وانّما قال : خيرنا ذا فوق ؛ ولم يقل :

خيرنا سهما ، لأنّه قد يقال : له سهم ؛ وان لم يكن اصلح فوقه ولا احكم عمله فهو سهم وليس بتامّ كامل حتّى اذا اصلح فوقه واحكم عمله ؛ فهو حينئذ سهم ذو فوق ، فجعله عبد الله مثلا لعثمان ـ رضى الله عنه ـ يقول : انّه خيرنا سهما تامّا فى الاسلام والفضل والسّابقة ».

قال الزّمخشرىّ فى الفائق فى ( فوق ) ما نصّه :

« ابن مسعود ـ رضى الله تعالى عنه ـ قال المسيّب بن رافع : سار إلينا عبد الله سبعا من المدينة فصعد المنبر فقال : انّ أبا لؤلؤة قتل أمير المؤمنين عمر فبكى النّاس ثمّ قال : انّا أصحاب محمّد اجتمعنا فأمّرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق أى عن خيرنا سهما ، ومن أمثالهم فى الرّجل التّامّ فى الخير : هو أعلاها ذا فوق ، وذكر


السّهم مثل للنّصيب من الفضل والسّابقة ؛ شبّه بالسّهم الّذي اصيب به الخصل فى النّضال ، وصفته بالفوق من قبل أنّه يتمّ به اصلاحه وتهيّؤه للرّمى ؛ ألا ترى الى قول عبيد :

فأقبل على أفواق سهمك انّما

تكلّفت من أشياء ما هو ذاهب

يريد : أقبل على ما تصلح به شأنك ».

وقال فى المستقصى من أمثال العرب ما نصّه ( ج ٢ ؛ ص ٢٩٢ ) :

« هو أعلاها ذا فوق أى أعلاها سهما ذا فوق ؛ لأنّ السّهم اذا كان ذا فوق ونصل فذلك تمامه ، وقال بعض الصّحابة ـ رضى الله عنه ـ فى عثمان ـ رضى الله عنه ـ عند استخلافه : ما ألونا أعلاها ذا فوق ، والمعنى تامّا فى الخير ؛ يضرب فى تفضيل الرّجل ».

وقال فى أساس البلاغة :

« وأقبل على أفواق نبلك ؛ قال عبيدة :

فأقبل على أفواق نبلك انّما

تكلّفت بالاشياء ما هو ذاهب

ويقال : له من كذا سهم ذو فوق ؛ أى حظّ كامل ، وسهم أفوق أى ناقص ؛ ويقال للرّجل اذا أخذ فى فنّ من الكلام : خذ فى فوق أحسن منه ( الى آخر ما قال ) ».

وقال الميدانىّ فى مجمع الامثال ( ص ٧٣٢ من طبعة ايران ) :

« هو أعلى النّاس ذا فوق أى أعلى النّاس سهما ، ويقولون : هو أعلى القوم كعبا ، وقال سعد بن أبى وقّاص لأهل الكوفة : انّ المسلمين قد بايعوا عثمان بن عفّان ولم يألوا أن بايعوا أعلاهم ذا فوق ؛ أى أفضلهم ».

قال ابن عبد البرّ فى الاستيعاب وابن حجر فى تهذيب التهذيب فى ترجمة عثمان ابن عفان ما نصّه :

« وقال ابن مسعود حين بويع عثمان بالخلافة : بايعنا خيرنا ولم نأل ».

قال أبو هلال العسكرىّ المتوفّى سنة ٣٩٥ فى جمهرة الامثال فى الباب الأوّل الّذي فى الأمثال الّتي فى أوّلها ألف أصليّة او مجتلبة :

( ص ٤٧ من طبعة بمبئي سنة ١٣٠٧ ه‍ ق )


« قولهم : أعلاها ذا فوق ، وقولهم : ان شئت فارجع من فوق أو هو أعلى القوم سهما وأرفعهم أمرا ؛ وذو الفوق هو سهم ، وفوقه الموضع الّذي يوضع فيه الوتر ، أى أعلاها سهما.

أخبرنا أبو القاسم عن العقدىّ عن أبى جعفر عن المدائنيّ عن أبى حرىّ وعن زياد عن أبى عبد الله بن الحارث قال :

قيل لعبد الله بن مسعود وهو ينال من عثمان :

بايعتم رجلا ثمّ أنشأتم تشتمونه؟! فقال : والله ما ألونا أن بايعنا أعلانا ذا فوق غير أنّه أهلكه شحّ النّفس وبطانة السّوء ، قال : أفلا تغيرون؟ ـ قال : فما أبالي أجبلا راسيا زاولت أم ملكا مؤجّلا حاولت؟! ولوددت أنّى وعثمان برمل عالج يحثى كلّ واحد على صاحبه حتّى يموت الأعجل.

ما ألونا ؛ ما قصّرنا ، ويحثى أى يسفى ويثير.

ويقولون : ان شئت فارجع فى فوق ؛ أى ارجع الى الأمر الأوّل من المصالحة والمواخاة ، وأنشد ثعلب :

هل أنت قائلة خيرا وتاركة

شرّا وراجعة ان شئت فى فوق »

قال أبو عبيد القاسم بن سلاّم الهروىّ المتوفّى سنة ٢٢٤ ه‍ ق فى غريب ـ الحديث تحت عنوان فوق ( ج ٤ ؛ ص ٨٢ ) :

« وقال أبو عبيد : فى حديث عبد الله [ رحمه‌الله ] أنّه سار سبعا من المدينة الى الكوفة فى مقتل عمر ـ رضى الله عنه ـ فصعد المنبر فقال : انّ أبا لؤلؤة قتل أمير المؤمنين عمر قال : فبكى النّاس ، فقال : انّا أصحاب محمّد اجتمعنا وأمّرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق.

قال الأصمعىّ : [ قوله : ذا فوق ] يعنى السّهم الّذي له فوق ؛ وهو موضع الوتر وانّما نراه قال : خيرنا ذا فوق ؛ ولم يقل : خيرنا سهما ، لأنّه قد يقال : له سهم وان لم يكن اصلح فوقه ولا احكم عمله فهو سهم وليس بتامّ كامل حتّى اذا اصلح عمله


واستحكم فهو حينئذ سهم ذو فوق فجعله عبد الله مثلا لعثمان ـ رضى الله عنه ـ يقول : انّه خيرنا سهما تامّا فى الاسلام والسّابقة والفضل ، فلهذا خصّ ذا الفوق ».

قال الحاكم فى المستدرك عند ذكره فضائل عثمان ( ج ٣ ؛ ص ٩٧ ) :

« حدّثنا أبو بكر بن اسحاق أنبأنا بشر بن موسى حدّثنا أبو نعيم الفضل بن دكين حدّثنا الاعمش عن عبد الله بن يسار قال : [ لمّا ] جاءت بيعة عثمان ـ رضى الله عنه ـ قال عبد الله : ما آلو عن أعلانا ذا فوق ».

ونقله الذّهبىّ فى تلخيص المستدرك هكذا ( انظر ذيل الصّفحة المشار إليها ) :

« الاعمش عن عبد الله بن يسار قال : لمّا جاءت بيعة عثمان قال عبد الله : ما آلو عن أعلانا ذا فوق » قال الهيثمىّ فى مجمع الزّوائد عند ذكره أبواب مناقب عثمان ( ج ٩ ؛ ص ٨٨ ) :

« باب أفضليّته ـ رضى الله عنه ـ عن النّزّال بن سبرة قال : لمّا استخلف عثمان قال عبد الله بن مسعود : أمّرنا خير من بقى ولم نأل. وفى رواية : ما ألونا عن أعلاها ذا فوق ، رواه الطّبرانىّ بأسانيد ؛ ورجال أحدها رجال الصّحيح ».

قال ابن الجوزىّ فى صفة الصّفوة تحت عنوان « ذكر ثناء النّاس على عثمان » ( ج ١ ؛ ص ١١٨ ):

« وعن عبد الله قال حين استخلف عثمان : استخلفنا خير من بقى ولم نأله ».

قال السّيوطىّ فى تاريخ الخلفاء فى فصل فى خلافة عثمان :

( ص ٦٠ طبعة مصر سنة ١٣٠٥ )

« وأخرج ابن سعد والحاكم عن ابن مسعود ـ رضى الله عنه ـ أنّه قال لمّا بويع عثمان : أمّرنا خير من بقى ولم نأل ».

أقول : لا حاجة الى الخوض فى بيان المقصود بأكثر من ذلك فانّ الأساس والأصل فى أمثال المورد الاهتداء الى صحيح العبارة فاذا صحّحت العبارة فسبيل المراجعة واضح وباب تكثير النّقل من الكتب مفتوح ؛ كما قيل بالفارسيّة : « معمّا چو


حل گشت آسان شود » والسّلام على من اتّبع الهدى ].

( قد تمّ ما خضنا فيه من تشييد مبنى هذا التّصحيح )

فلنرجع الى ما كنّا فيه من نقل ما كتب إلينا صديقنا الرّوحانيّ طال بقاؤه

ص ١٢٣ ؛ س ٦ :

« وعبد الله بن عمر قاتلوا عليّا عليه‌السلام »

الصّحيح عبد الله بن عمرو ؛ أى ابن عمرو بن العاص فانّ ابن عمر لم يقاتله عليه‌السلام ، أو يكون الصّحيح عبيد الله بن عمر ؛ والأوّل أقرب.

ص ١٣٩ ؛ س ٥ :

« فى مسجد حيّة »

ولعلّ الصّحيح : فى مسجد حيّه ؛ أى مسجد قبيلته.

ص ١٤٣ ؛ س ٧ :

« وقريش شركاؤههم »

والصّحيح : شركاؤهم.

ص ٢٠٣ ؛ س ١٢ :

« ممّا رواه عن الموطّأ »

وهكذا فى الموطّأ المطبوع مع تنوير الحوالك ص ٧١ وهى رواية مرسلة ولكنّ السّيوطىّ أسند حديثا بمعناه.

ص ٢٠٥ ؛ س ١ :

« وذلك أنّ المسح على الرّأس والرّجلين ناطق بهما الكتاب » قال أحد أعلام السّنّة ابراهيم بن محمّد الحنفىّ الحلبىّ المتخرّج من مصر


والامام الخطيب فى جامع السّلطان محمّد الفاتح بقسطنطنيّة والمتوفّى بها سنة ٩٥٦ فى كتابه المعروف بـ « غنية المتملّى فى شرح منية المصلّى » المعروف عندهم بالشّرح الحلبىّ الكبير فى ص ١٥ عند قوله : وأرجلكم الى الكعبين ؛ ما نصّه : « قرء فى السّبعة بالنّصب والجرّ والمشهور أنّ النّصب بالعطف على وجوهكم والجرّ على الجوار ، والصّحيح أنّ الأرجل معطوفة على الرّءوس فى القراءتين ونصبها على المحلّ وجرّها على اللّفظ ، وذلك لامتناع العطف على المنصوب ( يعنى وجوهكم ) للفصل بين العاطف (١) والمعطوف عليه بجملة أجنبيّة والأصل أن لا يفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ولم يسمع فى الفصيح نحو : ضربت زيدا ومررت بعمرو وبكرا بعطف بكرا على زيدا ... ثمّ نقل كلاما فى توجيه غسل الرّجلين وذكر روايات فى وجوب غسل الرّجلين ( الى ان قال ) فلا عبرة بمن جوّز المسح على القدمين من الشّيعة ومن شذّ.

ولا يخفى أنّ قول مثل المؤلّف فى مثل تلك الأوساط العلميّة الّتي تغلب عليها العلوم الأدبيّة أكثر من غيرها معتبر يعتنى به مع عدم الانكار عليه طول تلك المدّة ومقبوليّة كتابه عندهم ، وليت شعرى كيف يحكم بذوقه الأدبىّ السّليم أوّلا بوجوب عطف أرجلكم على رءوسكم وامتناع العطف على وجوهكم ومقتضاه وجوب المسح على الرّجلين ولكن يخرج النّتيجة بقوله أخيرا : فلا عبرة بمن جوّز المسح على القدمين؟! ونعم ما قال شيخنا البهائىّ (ره) خطابا لصاحب العصر عجّل الله تعالى فرجه الشّريف :

وأنقذ كتاب الله من يد عصبة

عصوا وتمادوا فى عتوّ واضرار

يحيدون عن آياته لرواية

رواها أبو شعيون عن كعب الاحبار

ص ٢٠٩ ؛ س ١٩ :

« وممّن ذهب الى هذا القول الشّيخ الثّقة الجليل الأقدم »

غير خفىّ على النّاظر فى هذا الكتاب الشّريف خصوصا هذا الفصل أنّ مؤلّف

__________________

(١) قال فى الهامش : هكذا نقلت ؛ وأظن أنى نقلته غلطا والصحيح بين المعطوف والمعطوف عليه وليس عندى الكتاب.


الكتاب (ره) يجعل كلام العامّة فى نقصان القرآن طعنا عليهم فهذا ممّا يدلّ على أنّ الشّيعة ومنهم المؤلّف لا يقولون بذلك ؛ فما ذكر المحدّث النّورىّ (ره) من نسبة هذا القول الى الفضل بن شاذان فى غير محلّه.

ص ٣٣٩ ؛ س ٣ :

« وتنتحلون التّفريض »

ولعلّ الصّحيح التّفويض أى فوّض إليكم أمر دينكم.

ص ٣٤٦ ؛ س ١٠ :

« ثمّ فرج » الصّحيح : ثمّ خرج.

ص ٣٥٧ ؛ س ٣ :

« فيما رووه »

والأحسن بل الأصحّ : « فيما رآه النّعمان » ( الى آخره ) كما يدلّ على ذلك قوله فيما بعد ( س ٥ ) : « ممّن قال بالرّأى ، والكلام فى عدم حجّيّة آرائهم لا فيما يروونه.

ص ٣٥٧ ؛ س ٦ :

« لا بما لم يبعث الله نبيّه به »

الظّاهر زيادة « لا » وبذلك يستقيم المعنى ويدلّ على ذلك ما فى ص ٣٥٨ ؛ س ٢ من قوله : « هؤلاء الأدلاّء من دين الله على ما لم يبعثنى به الى خلقه ».

( انتهى ما كتبه إلينا صديقنا الحاجّ سيّد مهدىّ الرّوحانيّ )

أقول : ينبغى أن نشير هنا الى مطلبين :

١ ـ انّ القول بتحريف القرآن الكريم بمعزل عن الصّواب وأشرنا إليه على سبيل


الاجمال فى التّعليقات ( انظر ص ٢٢٠ ) وأمّا الحجّة على ذلك والجواب عن الأخبار الواردة فى هذا المضمار فيطلبان من موضع آخر فانّ المقام كان لا يسع البحث عنهما والخوض فيهما.

٢ ـ لمّا كان التّحقيق يقتضي أن ننقل قطعة من رواية وردت فى موضوع القرآن المجيد فى موضعها من تعليقاتنا على هذا الكتاب ( وهو ص ٢٠٩ ـ ٢٢٩ ) وكان قد فاتنا نقلها هناك استدركناها هنا لئلاّ تكون التّعليقات ناقصة من هذه الجهة وهى :

قال سليم بن قيس الهلالىّ فى كتابه المعروف ضمن

حديث مبسوط : ( انظر ص ١٢٢ من طبعة بيروت ،

وص ٥٥ ـ ٥٦ من طبعة النّجف )

« قال طلحة : يا أبا الحسن شيء أريد أن أسألك عنه ، رأيتك خرجت بثوب مختوم فقلت : أيّها النّاس انّى لم أزل مشغولا برسول الله (ص) بغسله وتكفينه ودفنه ثمّ شغلت بكتاب الله حتّى جمعته لم يسقط منه حرف فلم أر ذلك الّذي كتبت وألّفت ، ورأيت عمر بعث أليك حين استخلف أن ابعث به إليّ فأبيت أن تفعل ، فدعا عمر النّاس فاذا شهد رجلان على آية قرآن كتبها وما لم يشهد عليه غير رجل واحد رماه ولم يكتبه وقد قال عمر وأنا أسمع : قد قتل يوم اليمامة رجال كانوا يقرءون قرآنا لا يقرؤه غيرهم فذهب ، وقد جاءت شاة الى صحيفة وكتّاب عمر يكتبون فأكلتها وذهب ما فيها ، والكاتب يومئذ عثمان فما تقولون؟ وسمعت عمر يقول وأصحابه الّذين ألّفوا وكتبوا على عهد عمر وعلى عهد عثمان : انّ الاحزاب تعدل سورة البقرة ، والنّور ستّون ومائة آية ، والحجر تسعون آية (١) فما هذا؟ وما يمنعك يرحمك الله أن تخرج ما ألّفت للنّاس وقد شهدت عثمان حين أخذ ما ألّف عمر فجمع له الكتاب وحمل النّاس على قراءة واحدة ومزّق مصحف أبىّ بن كعب وابن مسعود وأحرقهما بالنّار فما هذا؟


فقال أمير المؤمنين (ع) : يا طلحة انّ كلّ آية أنزلها الله على محمّد (ص) عندى باملاء رسول الله (ص) وكلّ حلال أو حرام أو حدّ أو حكم أو شيء تحتاج إليه الامّة الى يوم القيامة عندى مكتوب باملاء رسول الله (ص) وخطّ يدى حتّى أرش ـ الخدش ، قال طلحة : كلّ شيء من صغير أو كبير أو خاصّ أو عامّ كان أو يكون الى يوم القيامة فهو مكتوب عندك؟ ـ قال : نعم وسوى ذلك » ( الحديث بطوله ).

ونقل الحديث الطّبرسىّ (ره) فى الاحتجاج عن كتاب سليم ( انظر ص ٧٧ من الطبعة الاولى بتبريز ).

ونقله المجلسىّ (ره) فى المجلّد التّاسع عشر من البحار فى باب ما جاء فى كيفيّة جمع القرآن ( انظر ص ١٠ ) الى غير ذلك ممّن نقله منهما.

وانّما استدركناها هنا لموافقتها لما ذكره الفضل فى الايضاح فى غالب الفقرات ( انظر ص ٢١١ ـ ٢١٧ ) ولتكون فى مرأى النّاظر فى الكتاب ان أراد التّحقيق فيها.

الثّاني (٢) ـ أن ننقل هنا كلامين من كتابين للعالم الرّبانىّ الشّيخ آقابزرگ الطّهرانىّ ـ تغمّده الله بغفرانه وأفاض على تربته شآبيب رحمته ورضوانه ـ ونختم بهما ترجمة الفضل ابن شاذان فانّ الخوض فى ترجمته على سبيل التّفصيل يقتضي مجالا واسعا ويستدعى تأليف كتاب مستقلّ مبسوط وانّما اكتفينا هنا بهذا المقدار فانّ المقام لا يقتضي أكثر من ذلك ؛ والكلامان على هذا التّرتيب :

١ ـ قال الشّيخ المذكور اسمه فى كتابه « مصفّى المقال فى مصنّفى علم الرّجال » ما نصّه ( ص ٣٦٠ ـ ٣٦٢ ):

« أبو محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدىّ النّيسابورىّ المتوفّى بعد ٢٥٤ وقبل ٢٦٠ كان من أصحاب الرّضا والجواد والهادى ـ عليهم‌السلام ـ وتوفّى فى أيّام العسكرىّ (ع) حكى النّجاشىّ ـ عن الكنجىّ وهو يحيى بن زكريّا الّذي سمع

__________________

(١) فى كلتا الطبعتين « فى نسخة بدلها : والحجر تسعون ومائة آية ».

(٢) أى من الامرين المشار إليهما فيما تقدم ( ص ٧٠ ).


عنه التلعكبريّ فى سنة ٣١٨ وله يومئذ أكثر من مائة وعشرين سنة أنّه ذكر أنّ الفضل ابن شاذان صنّف مائة وثمانين كتابا ؛ أقول : منها اليوم واللّيلة الّذي عرض على أبى محمّد العسكرىّ (ع) فترحّم عليه ثلاثا وقال : انّه صحيح ينبغى أن يعمل به.

ومن كتبه ما نقل عنه العلاّمة (ره) فى الخلاصة فى القسم الثّاني فى ترجمة محمّد بن سنان بعد قوله : والوجه عندى التّوقّف فيما يرويه فانّ الفضل بن شاذان ـ رحمه‌الله ـ قال فى بعض كتبه : « انّ من الكذّابين المشهورين ابن سنان ... » واستظهر الكنىّ فى توضيح المقال من نقل العلاّمة عن كتاب الفضل ذلك أنّه أيضا من المصنّفين فى علم الرّجال وبالجملة كونه من أئمّة علم الرّجال لا شبهة فيه لكثرة الاعتماد على أقواله ونقلها فى الكتب الرّجاليّة معتمدا عليها حتّى أنّ الشّيخ أبا عليّ فى رجاله جعل للتّسهيل رمزا لاسمه وهو « فش ».

ويأتى محمّد بن أحمد بن نعيم بن شاذان المعروف بأبى عبد الله الشّاذانىّ الّذي يروى عن عمّ أبيه الفضل بن شاذان هذا فى كتابه الّذي وجده الكشّىّ بخطّه ونقل عنه فى تراجم كثيرة ، وللفضل بن شاذان أخوان آخران كلاهما يرويان عنه ، أحدهما عليّ والد أبى نصر قنبر بن عليّ بن شاذان يروى عن أبيه عليّ وهو عن أخيه الفضل. وثانيهما محمّد بن شاذان بن الخليل يروى عن أخيه الفضل ، ويروى عنه ابن أخيه وهو أبو محمّد جعفر بن نعيم بن شاذان أخو أحمد بن نعيم المذكور وعمّ أبى عبد الله الشّاذانىّ ، وكان أبو محمّد جعفر بن نعيم من مشايخ الصّدوق ».

وانّما ذكرنا هذا الكلام لاشتماله على فوائد :

الاولى ـ تردّد ذلك العالم فى تأريخ وفاة الفضل مع اتّفاق غيره فى ذلك على سنة ٢٦٠ حتّى أنّ ذلك العالم نفسه أيضا لم يشر الى خلاف فى ذلك فى مشيخته كما يأتى كلامه.

الثّانية ـ تصريحه (ره) بأنّ الفضل من أئمّة علم الرّجال فانّ علماء الرّجال


ينقلون أقواله فى الكتب الرّجاليّة معتمدين عليها وذلك ممّا فصّلنا القول فيه فيما سبق تحت عنوان « شيء ممّا يدلّ على جلالة قدر الفضل وعظمة شأنه عند الشّيعة الاماميّة » ( انظر ص ٣٢ ـ ٣٤ ) ففيه تشييد لبنيان ما ذكرناه ، وامّا استظهار الكنىّ ـ نوّر الله مرقده ـ من كلام العلاّمة (ره) كون الفضل من المصنّفين فى علم الرّجال فليس فى محلّه كما هو ظاهر لمن تأمّل فيه.

الثّالثة ـ اشارته (ره) الى بعض أقرباء الفضل وقد كنّا ذكرنا فيما تقدّم نقله من كتاب دهخدا (ره) أنّ الكلام فى بعض عشيرته يأتى بعد ذلك ( انظر ص ٥٢ ).

٢ ـ قال أيضا ذلك العالم فى آخر كتاب صغير له يسمّى « الاسناد المصفّى الى آل المصطفى » وهو فى ذكر طرق روايته وأسامى مشيخته ما نصّه ( ص ٩٣ ـ ٩٤ ):

« فصل ـ وعن أبى النّضر العيّاشىّ عن الشّيخ أبى عبد الله محمّد بن أحمد بن نعيم بن شاذان بن الخليل الأزدىّ النّيسابورىّ المعروف بأبى عبد الله الشّاذانىّ ، له كتاب فى التّراجم قد أكثر النّقل عن كتابه بخطّه الشّيخ أبو عمرو الكشّىّ فى كتابه وهو يروى عن عمّ أبيه الشّيخ أبى محمّد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدىّ النّيسابورىّ المتوفّى سنة ٢٦٠ وهو أيضا (١) من أصحاب الامام الجواد والهادى والعسكرىّ ـ عليهم‌السلام ـ ومن أئمّة الجرح والتّعديل وأقواله المأخوذة أصلها عن كتبه مشهورة وجعل « فش » فى بعض كتب الرّجال رمزا الى اسمه عند النقل عنه.

فصل ـ وعن أبى عمرو الكشّىّ عن الشّيخ أبى الحسن عليّ بن محمّد بن قتيبة النّيسابورىّ تلميذ أبى محمّد الفضل بن شاذان وأكثر الرّواية عنه الكشّىّ فى كتابه بقوله « حدّثني » الصّريح فى السّماع منه ، وقد ينقل عنه بعنوان : « قال ابن قتيبة » والظّاهر أنّ هذا مأخوذ من كتابه وهو يروى عن شيخه الفضل بن شاذان المذكور وقد قرأ عليه

__________________

(١) اشارة الى ما ذكره قبيل ذلك بقوله ( ص ٩٣ ) : « وهو يروى عن الشيخ أبى ـ جعفر محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين العبيدى اليقطينى من أصحاب الامام أبى جعفر الجواد والهادى والعسكرى عليهم‌السلام ».


كتبه ويرويها عنه ، وهو الّذي سمّى كتاب الدّيباج (١) لشيخه ابن شاذان بهذا الاسم ».

أقول : قد تبيّن لك ممّا قدّمنا ذكره آنفا أنّ الشّيخ آقابزرگ (ره) قد عدّ فى الذّريعة كتاب الايضاح من تصانيف الفضل وصرّح بأنّه له ( انظر ص ٤٢ ـ ٤٣ ) فيكون داخلا فيما يرويه عن مشيخته ـ رضوان الله عليهم ـ الى ان ينتهى الى الفضل وحيث انّه ـ قدّس الله روحه ـ من مشايخى وقد أجاز لى أن أروى عنه ما يرويه ويسوغ له روايته فها أنا ذا أروى هذا السّفر الجليل من ذلك الشّيخ النّبيل بطرقه المذكورة فى مشيخته المنتهية الى مصنّف الكتاب الفضل بن شاذان ـ غمره الله بالفضل والاحسان وتغمّده بالعفو والغفران وكساه حلل الرّحمة والرّضوان.

بقى شيء

يجب عليّ أن أشير إليه هنا وهو :

أنّى استفدت فى تصحيح هذا الكتاب من صديقى الفاضل البارع الجامع عبد الحميد الكردستانىّ المعروف ببديع الزّمانىّ ـ سلّمه الله وأبقاه ووفّقه لما يحبّه ويرضاه ـ شيئا كثيرا بحيث لو لا افاداته الشّريفة لم يتيسّر لى تصحيح بعض الموارد ؛ فجزاه الله عنّى خير الجزاء بحرمة النّبيّ وعترته الازكياء الاصفياء.

موضوع مهمّ

ينبغى أن يتوجّه إليه

ليعلم النّاظر فى هذا الكتاب وفيما علّق عليه من حواش أنّ غرضنا الأصليّ من نشره هو احياء أثر كبير من تراث واحد من قدماء علمائنا معشر الشّيعة ، ولم يكن رأسا فى قصدنا الاحتجاج على اثبات رأى او نفيه واحقاق قول او ابطاله سواء كان

__________________

(١) قد تكلمنا فى هذه الكلمة واحتملنا كونها مصحفة « الايضاح » ومحرفة عنها ( راجع ص ١٢ ـ ١٣ وص ٥٤ ـ ٥٥ ).


لنا أو علينا ، وانّما اضطررنا تبعا الى أشياء ذكرناها فى التّعليقات لبيان أصل المتن وإيضاحه وارشاد القارئين الى مواضع مشكلاته وهدايتهم الى حلّ معضلاته فانّ الكتاب كتاب كلامىّ والموضوع موضوع استدلالىّ فلا بدّ فى مثله من أخذ وردّ وقبول وصدّ وحلّ وعقد وتصديق وتكذيب وتخطئة وتصويب وايراد المدّعى بالدّليل والبرهان وتشييد مبناه بالحديث والقرآن ، وبالجملة من المعلوم عند كلّ أحد أنّ الخوض فى بيان المقصود بالنّقض والابرام هو موضوع علم الكلام فالمرجوّ من اخواننا المؤمنين وخلاّننا المسلمين أن ينظروا فيها بعين الرّضا.

فعين الرّضا عن كلّ عيب كليلة

كما أنّ عين السّخط تبدى المساويا

فالحمد لله الّذي هدانا لهذا وما كنّا لنهتدى لو لا أن هدانا الله ، ونستغفره ممّا وقع فيها من خلل وحصل فيها من زلل ، ونعوذ به من شرور أنفسنا وسيّئات أعمالنا وزلاّت أقدامنا وعثرات أقلامنا ؛ فهو الهادى الى الرّشاد والموفّق للصّواب والسّداد ، والسّلام على من اتّبع الهدى.

قد آن لنا الآن أن تنجز وعدنا للقارئين ونضع صورة صفحة او صفحتين من كلّ نسخة من النّسخ الّتي وصلت إلينا وكانت عندنا حين طبع الكتاب ، وكذا صورة قبره.

وكان تحرير ذلك فى اللّيلة الحادية عشر من ذى القعدة وهى ليلة ميلاد مولانا أبى الحسن عليّ بن موسى الرّضا ـ عليه‌السلام ـ من شهور سنة ١٣٩١ من الهجرة النّبويّة ـ ٩ / ١٠ / ١٣٥٠ ه‍ ش.

مير جلال الدّين الحسينىّ الارموىّ

المحدّث















الايضاح - -١

المؤلف:
الصفحات: 104