
استعرنا نسخة الكتاب هذا ، لاعادة طبعه
بلاوفست ، من مكتبة المدرسة الفيضية العامرة بقم المقدسة. باذن من فضيلة البحاثه
المتتبع ، سماحة آية الله الشيخ مجتبى العراقى دام ظله الوارف ، امين عام المكتبة
، وهى من مؤسسات مؤسس الحوزه العلمية الاسلامية ، بقم سماحة المغفور له آية الله
العظمى ، الحاج شيخ عبد الكريم الحائري (قدس سره) ، وعليه فأننا نرفع لسماحته اسمى
آيات الشكر والامتنان مشفوعة بالدعاء له بمزيد التوفيق.
بسم الله الرحمن
الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام
على من بعث لاتمام مكارم الاخلاق محمد صلى الله عليه وآله الغر الميامين. عزيزى
القارى : ـ الكتاب الذى بين يديك ، حصيلة جهود أربع شخصيات علميه ، هم :
١ ـ فضيلة العلامة السيد محمد مشكوة ، استاذ
جامعة طهران ، الذى قام بتحقيق الكتاب.
٢ ـ المحقق الاريب الاستاذ سعيد نفيس ، كاتب
ترجمة حياة مؤلف الكتاب (قدس سره).
٣ ـ الفاضل الاديب الاستاذ ، محمد تقى
دانش پژوه ، المرتجم للكتاب إلى اللغة الفارسية.
٤ ـ الاستاذ الفاضل السيد محمد آغا
المشكوة (نجل المحقق) مصحح الكتاب.
هذا وكان العمل باجمعه ، باشراف من
السيد مشكوة ، فلله درهم وعليه اجرهم.
ولا يخفى أن المحقق قد اعتمد على اربع
نسخ خطية ، في مقام تحقيق الكتاب ، اليك وصفها وطريقة العمل في التحقيق : ـ أما
النسخ الخطية الاربع فهى :
١ ـ النسخة التى يرمز إليها بحرف (أ) ، وهى
اقدم النسخ الاربع ، وتعود ملكيتها
إلى الفاضل ميرزا
مجدالدين نصيرى ، والظاهر أن هذه النسخة ، هي التى اعتمدها المحدث الشهير المرحوم
الميرزا النوري ، ونقل عنها في كتابه المستدرك ، وذلك لقرائن أثبتها ـ في النص
الفارسى للمقدمة ـ المصحح للكتاب.
٢ ـ النسخة التى يرمز إليها بحرف (ب) ، وهى
نسخة العلامه المتتبع الجليل جناب الميرزا فضل الله شيخ الاسلام زنجان دامت بركاته
، والتى اعارها للمحقق للمقابله والتصحيح ، وهى نسخة حديثه الكتابة ، وفيها مع
باقى النسخ فروق كثيرة ، واخطاء اكثر ، ولكن مع كل ذلك فقد ساعدة في التصحيح ، اكثر
من باقى النسخ.
٣ ـ النسخة التى يرمز إليها بحرف (ج) ، وهى
متحدة مع النسخة (أ) ، والظاهر انها نسخت عن النسخة التى نسخت عنها (أ) ، أو عن
نسخة نسخت عن (أ) ، وذلك لندرة الاختلاف بينهما.
٤ ـ النسخة التى يرمز إليها بحرف (د) ، تعود
ملكيتها لسماحة آية الله الميرزا محمد الطهراني (قدس سره) ، نزيل سامراء ، وكان قد
جلبها معه عند سفره إلى مدينة مشهد لزيارة الامام الرضا (ع) ، وعندما كان الكتاب
تحت الطبع تمكن المحقق من الحصول عليها ، فقابل ما امكن مقابلته معها. ما تقدم وصف
للنسخ الاربع ، وعليه فطريقة المحقق هي :
١ ـ الاعتماد بالدرجه الأولى على النسخة
(أ) ، حيث جعلها الاصل في مقام العمل ففى موارد الاختلاف بينها ، وبين باقى النسخ
، يثبت ما في (أ) ، في الاصل ، وما في باقى النسخ في الهامش ، ومع ترجيح ما في
النسخ الأخرى على (أ) ، يثبت المرجح في الاصل ، ويشار إلى النسخة (أ) في الهامش.
٢ ـ ان متن الكتاب قد طبق مع النسخ
المشار إليها. فإذا وجد فيها اختلاف بزيادة ، أو نقيصة بحيث يمكن درجها في المتن
فانها تدرج ، وتعلم بعلامات خاصة يشار إلى تعاريفها ، والا يشار إليها في الهامش.
٣ ـ في موارد الخلاف بين النسخ ، فكل ما
انفردت به نسخة (أ) ، جعل بين هلالين () ، وما انفردت به نسخة (ب) ، جعل بين
معقوفتين [] ، وما كانت (ج) منفردة به ، فهو بين قوسين صغيرين «» ، وما كان منحصرا
بنسخة (د) فقد جعل بين نجمتين * *
وهذا سواء كان كلمة
أو جملة.
اذن ، فما كان محصورا بعلامة واحدة ، دل
على انه من أي النسخ الاربع ، وما كان بين علامتين ، أو اكثر دل على انه من نسختين
، أو اكثر ، فمثلا إذا كانت العبارة محصورة هكذا «[(و)]» دل على ان المحصور هو من
نسخة أ ، ب ، ج ، وهكذا في باقى الموارد.
قم
المقدسة
اول
ربيع الاول / ١٤٠٢
|
ترجمها
من المقدمة بتصرف
السيد على
الخراساني الكاظمي
|
بسم الله والحمد له
والصلوة على محمد آله
اين كتابرا حضرت استاد وپدر بزرگوارم
آقاى سيد محمد مشكوة خود نويسانيده وبا چهار نسخه بشرحي كه خواهم گفت مقابله كرده
اند وتنها منظور از اين مقابله ضبط اختلاف نسخ بوده است.
مقدمهء كتاب را بر حسب تقاضاى آن
بزرگوار دانشمند ارجمند جناب آقاى سعيد نفيسى استاد معظم دانشگاه نگاشته اند
وترجمهء آنرا فاضل عزيز آقاى محمد تقى دانش پژوه ليسانسيهء رشته معقول از شاگردان
سابق پدر عاليقدرم تحت نظر مستقيم حضرت ايشان بپايان رسانيده سپس آن ترجمه را در
محضر معظم له بر متن كتاب عرضه داشته تطبيق واصلاح كرده اند. تصحيح مطبعى وتهيهء
فهرست را نيز بندهء ناچيز زير نظر حضرت استاد وپدر بزرگوار خويش انجام دادم.
مخارج چاپ كتاب بر حسب نظر ايشان جناب
آقاى ميرزا
محمد علي خان قهرمانى از تجار نيكنام وخير
خواه از محل وجوه شرعى خويش پرداختند كه دراين راه خير بمصرف رسيد. از خداوند
موفقيت وكاميابى آن مرد نيكوسيرت را مسئلت ميكنيم ، واميدواريم بازرگانان وثروتمندانيكه
بمسائل دينى وفضائل اخلاقي علاقه دارند از ايشان پيروى كنند تا شايد بدينوسيله
آثار بزرگان اسلام احياء شده وبترويج دين هم كمك كرده باشند.
كتاب حاضر از روى چهار نسخه فراهم آمده
است بدينقرار :
١ ـ نسخهء الف كه تا درجهء امكان متن
قرار داده شده وروش كتابت آنهم پيروى شده است اختلاف نسخ ديگر با رمز نسخهء مربوط
بذيل صفحات نقل شده مگر در جاهائيكه نسخهء ديگر رجحان داشته است ودر اينصورت عين
نسخهء الف در ذيل صفحه گذارده شده است.
٢ ـ متن كتاب با نسخه هاي چهارگانه
مطابق است جز موارد يكه در ميان يك يا چند علامت قرار گرفته است.
٣ ـ آنچه از متن فقط در نسخهء «الف» بوده
ميان دو هلال () گذارده شده وآنچه تنها در نسخهء «ب» ميان دو قلاب [] نهاده شده
وآنچه مخصوص نسخهء «ج» ميان گيومه «» قرار گرفته است وآنچه تنها در نسخهء «د» بوده
در آغاز وانجام آن دو ستاره * * ميباشد.
بنابر اين معلومست جمله يا كلمه أي از
متن كه در دو يا سه نسخه بوده ميان علامتهاى آن
دو يا سه نسخه قرار
گرفته است مانند هلال وقلاب [()] كه حكايت ميكند از اينكه اين جمله فقط در دو نسخه
«آ» و «ب» است وهلال وگيومه «()» كه حكايت ميكند از اينكه جمله فقط در دو نسخه «آ»
و «ج» بوده است وهلالين وستاره * () * كه ميرساند اينكه اين جمله در دو نسخهء «آ» و
«د» است وهلالين وقلاب وگيومه «[()]» كه مينماياند اينكه جمله فقط در نسخهء «د» نيست
وهكذا.
امتيازات نسخ : ١ ـ نسخهء «الف» وآن كهن
ترين ودرست ترين نسخه است كه چند سال قبل از دوست فاضل ما آقاى ميرزا مجدالدين
نصيرى خريدارى شده واين نسخه همانست كه محدث شهير مرحوم حاج ميرزا حسين نوري هنگام
تأليف كتاب مستدرك الوسايل خود در دست داشته وحتى اغلاط آن نيز در پاره أي جاها
عينا بكتاب مزبور نقل شده است.
٢ ـ نسخهء «ب» وآن نسخه ايستكه عالم
متتبع جليل جناب آقاى ميرزا فضل الله شيخ الاسلام زنجان دامت بركات وجوده با كمال
سخاوت مدتها باختيار پدر بزرگوارم گذاردند واين نسخه أي نو نويس است بقطع خشتى
وكاغذ آبى وبا ديگر نسخه ها اختلاف بسيار دارد. گر چه اغلاط اين نسخه بسيار بوده
ولى با اين وصف بيش از ساير نسخه ها بتصحيح كتاب كمك كرده است.
٣ ـ نسخهء «ج» كه يقينا يا از روى نسخهء
منقول عنه نسخهء «آ» نوشته شده ويا از روى نسخه أي كتابت شده است كه آن نسخه نيز
از روى منقول عنه «آ» نويسانيده شده بوده است ، زيرا اين نسخه با نسخهء الف بندرت
اختلاف دارد.
٤ ـ نسخهء «د» متعلق بآية الله حضرت
آقاى ميرزا محمد طهراني ساكن سامراء كه با خود در سفر خراسان همراه آورده بودند
وهنگاميكه كتاب حاضر زير چاپ بود بدست آمد وتا ممكن بود از مقابلهء با آن نيز
استفاده شد.
تهران بيست ودوم محرم الحرام سال هزار
وسيصد وشصت وشش هجري قمرى مطابق بيست وششم آذر ماه يكهزار وسيصد وبيست وپنج شمسي.
سيد محمد آقا. مشكوة ليسانسيه رشته منقول ودانشجوى دانشگاه تهران

خاندان بابويهء قمى
يكى از معروف ترين خاندانهاى بزرگ كه
بيش از سيصد سال در مركز ايران دانشمندان نامور از آن برخاسته اند خاندان بابويه
است كه شيخ صدوق بزر گترين مرد اين خانواده است .
نخستين كس ازين خاندان كه در تاريخ معروف است وظاهرا مؤسس اين خانواده بوده أبو
الحسن على بن حسين بن موسى بن بابويهء قمى معروف بابن بابويه است. عموما در
كتابهاى قديم هنگامى كه چند پشت نسب كسى را مى شمر دند گاهى اهمال مى كردند ونام
يك يا چند تن را مينداختند مخصوصا در بارهء كسانى كه بيك تن از اجداد دور خود
معروف بوده اند چنانكه در مورد همين أبو الحسن على كه بنام جد دوم خود بابويه
معروف بوده واو را «ابن بابويه» مى گفته اند در برخى از كتابها ديده مى شود كه موسى
از قلم افتاده وعلى بن حسين بن بابويه ضبط كرده اند. در كتاب معروف «تنقيح المقال
في احوال الرجال» تأليف مرحوم حاج شيخ عبد الله مامقانى كه قطعا جامع ترين كتاب در
رجال شيعه است در جايى كه تر جمهء أبو الحسن على
ضبط شده نام ونسب أو على بن موسى بن بابويه القمى چاپ شده اما پيداست كه كاتب بجاى
«على بن حسين بن موسى» بخطا «على بن موسى» نوشته زيرا كسانى كه پيش ازو وپس ازو
ذكر شان آمده نيز «على بن حسين» نام داشته اند وآشكارست كه كاتب يك پشت را از قلم
انداخته است.
در بارهء نام پدر جد على بن حسين كه
همهء فرزندان أو بنام وى معروف شده اند چندان بحثي ضرور نيست زيرا كه اين نام در
تسميهء مردان چه در دورهء پيش از اسلام وچه در دورهء اسلامي بسيار رايج بوده است
وتا جايى كه من استقصا كرده ام بجز مردان اين خاندان كه در بارهء هر يك از آنها
شرحي خواهد آمد در نسب چند تن ديگر از مردان تاريخي ايران باين نام بر مى خوريم از
آن جمله أبو الحسن على بن عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن بابويه حديثى سمنجانى كه
از مردم موصل بوده ودر بخارا مى زيسته ودر ٥٠٢ درگذشته
وابو بكر احمد بن عيسى بن هيثم بن بابويه تمار ناقد
وابو محمد عبد الله بن يوسف بن احمد بن بابويه يا مامويه اصفهاني ساكن نيشابور كه
پس از سال ٤٠٠ درگذشته است
وامام جمال الدين بابويه رافعي
واحمد بن حسن بن على بن بابويه حنايى
وپسرش أبو العباس محمد بن احمد بن حسن بن [على بن] بابويه حنايى
__________________
وابو بكر محمد بن
سليمان بن بابويه بن فهرويه بن عبد الله [بن] مرزوق علاف محزمى متوفى در ربيع
الاخر ٣٠٧
وپسر وى أبو محمد عبيدالله بن محمد بن سليمان بن بابويه بن فهرويه بن عبد الله بن
مرزوق دقاق محزمى متوفى در ٣٧٦
ووى شهرتي داشته است كه درين موضع از تاريخ بغداد «ابن جغوما» ودر موضع آينده «ابن
جعد ما» چاپ شده است وپس از آن پسر وى أبو بكر محمد بن عبيدالله بن محمد بن سليمان
بن بابويه [بن فهرويه] بن عبد الله بن مرزوق علاف معروف بابن جعدما
ونيز شيرزاد بن محمد بن محمد بن بابويه كه از معاصرين منتجب الدين بوده است .
ديگر از رجال نامى ايران كه يكى از
نياكان أو بابويه نام داشته دانشمند معروف قرن ششم قطب الدين رازيست كه نام ونسب
أو را محمد بن محمد بن ابى جعفر بن بابويه رازى نوشته ودر برخى موارد نسبت أو را «بويهى»
ضبط كرده اند. چنانكه سيد اعجاز حسين كنتورى نيسابورى در كشف الحجب والاستار
آورده است درنسخهء اصل حواشى كه بر قواعد استاد خود علامه حلى نوشته : «محمد بن
محمد بن ابى جعفر بن بابويه في خامس ذى القعدة سنة ثمان وتسعمائه» ضبط كرده است.
اين نكته از حيث تاريخ كه اين كتاب را در ٥ ذيقعدهء ٩٠٨ بپايان رسانده باشد خطاى
بسيار فاحشيست زيرا كه قطب الدين حتما در نيمهء اول قرن هشتم مى زيسته وشاگرد
علامهء حلى متوفى در ٧٢٦ بوده ونسخهء اجازه أي كه علامه در ٣ شعبان ٧١٣ در ورامين
باوداده است در دستست
وانگهى كتاب المحاكمات خود را در اواخر جمادى الاخرهء ٧٥٥ بپايان رسانده
ودانشمند معروف محمد بن مكى عاملي شامى معروف بشهيد اول كه در رمضان ٧٨٦ كشته شده
است از شاگردان أو بوده وچنانكه در اجازه أي تصريح كرده است در سال ٧٦٨ در دمشق
اجازهء روايت همهء مصنفات وى را ازو گرفته است
وممكن نيست در ٩٠٨ كتابي تأليف كرده باشد ودر ٧٨٠ نيز بعيد مى نمايد زيرا كه لازم
مى آيد ٥٤ سال پس از مرگ استاد خود علامهء حلى زيسته باشد واين دشوارست. اينكه
مؤلف كشف الحجب
رحلت أو را در ١٥ رمضان ٧٦٦ ضبط كرده نيز درست نيست زيرا كه شهيد اول در ٧٦٨ در
دمشق اجازهء روايت ازو گرفته است. در هر صورت از آنچه مؤلف كشف الحجب والاستار
آورده تنها چيزى كه بدست مى آيد اينست كه خود نام ونسب خويش را محمد بن محمد بن
ابى جعفر بن بابويه مى نوشته وپدر جد وى بابويه نام داشته است واينكه در برخى از
كتابها نسبت أو را «بويهى» ضبط كرده اند درست نيست ومى بايست «بابويهى» بوده باشد
ودر برخى نسخها تحريفي كرده وبويهى ضبط
__________________
كرده باشند. مرحوم
مامقانى در تنقيح المقال كه باين تناقض برخورده گويد شهيد نسبت أو را بويهى نوشته
زيرا كه وى از آل بويه بوده است ممكنست اينكه أو را از فرزندان بابويه دانسته اند
اشتباه باشد يا اينكه مراد شهيد از بويهى نسبت ببابويه باشد زيرا كه بابويه مركب
از دو كلمهء باب وويه است وحذف جزء اول در نسب جايز ومتعارفست. اين تحقيق مرحوم
مامقانى شگفت مى نمايد وگمان ندارم هرگز «بابويه» را تخفيف داده و «بويه» گفته
باشند زيرا كه «بابويه» و «بويه» دو نام جداگانه است كه هر دو در ايران معمول بوده
وبابويه حتما از باب بمعنى پدر مشتق شده وبويه تاجايى كه ما خبر داريم ناميست كه
تنها در ميان ديلميان رايج بوده ونياى خاندان آل بويه كه مردى ديلمى بوده است اين
نام را داشته ودر كتابهاى قديم «بوى» هم نوشته اند. چنان مى نمايد كه درست ترين
توجيه اين باشد كه در اصل نسخه أي كه شهيد ذكر مشايخ خود را كرده نسبت وى «بابويهى»
بوده ودر كتابت ونسخه بردارى تحريف كرده و «بويهى» نوشته اند. در هر صورت قطب
الدين رازى از بزرگان دانشمندان زمان خود بوده وچندين كتاب معتبر بسيار معروف ازو
مانده است از آن جمله همان حواشى بر قواعد الاحكام علامه وكتاب المحاكمات ورسالة
في تحقيق الكليات وشرح مطالع وشرح شمسيه.
بابويه در نامهاى ايراني پيش از اسلام
در دورهء ساسانيان نيز معمول بوده است
وحتى درنامهاى جغرافيايى والبته بتبعيت از نامهاى اشخاص بكار رفته واز آن جمله
محلى بوده است در قم
واينك در ناحيهء جيرفت در كرمان دو روستا نزديك يك ديگر هست كه يكى را «باغ بابويه
عليا» وديگرى را «باغ بابويهء سفلى» گويند .
نامها مختوم به «اويه» چه در دورهء پيش
از اسلام وچه در دورهاى اسلامي در تسميهء اشخاص واماكن بسيار معمول بوده ومن مشغول
تهيهء رسالهء خاصى درين زمينه هستم ودر آن رساله تاكنون ٤٨٣ نام شخص يا مكان را
گرد آورده ام. در دورهء پيش از اسلام البته اين نامها از الفاظ فارسي ساخته شده
مانند «شيرويه» و «ماهويه» ودر دورهء اسلامي از اعلام تازى هم كلماتي ساخته اند
مانند حمدويه وزيدويه وفضلويه وحتى از نامهاى درازتر سه يا چهار حرف را گرفته واز
آن نامى بدين سياق ساخته اند مانند حمويه از احمد ومحويه از محمد وشعبويه از شعيب
وحيويه از يحيى وزكرويه از زكريا وعلويه از على وحسنويه از حسن وگاهى هم كاف تصغير
فارسي را بر نام تازى افزوده واز آن ساخته اند مانند حسنكويه از حسنك وحسكويه از
همان كلمه وعلكويه از عليك وعلى وعبدكويه از عبدك ونظاير آن.
برخى ازين نامها كه تازيان بسيار بآن
مأنوس شده اند مانند مسكويه وبويه وبابويه وسيبويه ونفطويه ودرستويه وكاكويه
وخالويه وقولويه وماجيلويه جزء آخر آنرا كه الحاقيست بفتح واو وسكون ياء وهاى
اشباع شدهء جلى تلفظ كرده اند چنانكه اينك «ابن بابويه» را
__________________
تقريبا همه كس بدين
گونه بزبان مى آورد. اما ترديدي نيست كه درست ترين ضبط اين نامها وتلفظ حقيقي زبان
فارسي بايد بضم واو مشبع وكسر ياء وسكون هاء غير ملفوظ خفى باشد وچون در مآخذ
فارسي معتبر از قديم وجديد برخى ازين نامها ورايج ترين آنها را از قبيل «بندرى» و «بوى»
و «شيروى» و «برزوى» و «ماهوى» بى هاء نوشته اند پيداست كه هاي آخر اين نامها در
زبان هاي ايراني تلفظ نمى شده وقرائت كلمه را بياء ختم مى كرده اند واينكه ما اينك
هاي آخر كلمه را تلفظ مى كنيم براى پيروى از همهء كلماتيست كه در زبان ما بهاء غير
ملفوظ خفى پايان مى يابد مانند نامه وژاله وخانه ونظاير آن. عقيدهء من اينست كه
اين گونه نامها را مانند همان كلماتي كه در موقع اشارهء مانوس ويا در مقام تصغير تحبيبى
در زبانهاى فارس وكرمان بواو ختم ميكنند ساخته اند چنانكه امروز در زبان فارس
وكرمان «پسرو» يا «دخترو» هم در بارهء پسر يا دختر معهود ومأنوس وهم بمعنى پسر يا
دختر خردى كه نسبت بآن مهر برزند گفته ميشود مانند پسرك ويا دخترك در زبان متداول
در ميان ما. چون در ضمن كنج كاوى در بارهء ٤٨٣ نامى كه بدين گونه ساخته شده باين
نكته برخورده ام كه بيشتر كسانى كه اين نامها را داشته اند از نژاد كرد بوده اند وبيشتر
روستاها وآباديهايى كه ازين گونه نامها داشته ويا دارند در نواحيى كه كردنشين بوده
ويا هستند بكار رفته است چنان مى نمايد كه اين اشتقاق معمول زبانهاى كردى بوده واز
آنجا در ايران باقى مانده است.
اما خاندان صدوق وفرزندان موسى بن
بابويهء قمى آنچه تاكنون بر من معلوم شده است ٢٨ تن از ايشان در تاريخ معروفند
واين خاندان از آغاز قرن چهام تا پايان قرن ششم در ايران نامبردار بوده اند ودر
نواحى مركزي كشور وبيشتر در قم ورى مى زيسته اند. پاره أي از متاخرين برخى از
آخرين بازماندگان اين خاندان را بسبب اينكه در نسب ايشان اشتباهاتي پيش آمده است
از خانوادهء ديگر پنداشته اند اما چنانكه پس ازين ثابت خواهد شد تا منتجب الدين
أبو الحسن على كه آخرين مرد معروف اين خاندانست همهء كسانى كه نسبشان بحسين بن
موسى بن بابويه مى رسيده است ازين خانواده بوده اند ودرين زمينه هيچ ترديد نيست.
شيخ سليمان بحراني دانشمند معروف رسالهء مخصوصي در تعداد اولاد بابويه
تأليف كرده است كه تاكنون بدست نياورده ام وناچار أو هم مى بايست پس از تحقيق
بهمين نتايج رسيده باشد ونتايجى كه تاكنون ازين تتبع ها بدست آمده بدين گونه است
كه در بارهء ١٥ تن از دانشمندان اين خانواده مى آورم ودر نسب نامه أي كه در پايان
اين سخنان خواهد آمد همهء افراد اين خاندان را معلوم خواهم كرد.
١) أبو الحسن على بن حسين بن موسى بن
بابويه قمى. وى مؤسس اين خاندان
ونخستين مرد معروف اين خانواده واولين كسيست كه بنام «ابن بابويه» معروف شده است.
ابن النديم در كتاب الفهرست
ذكر مختصري ازو كرده واو را از فقهاى شيعه وثقات ايشان شمرده وگويد
__________________
بخط پسرش أبو جعفر
محمد بن على بر پشت جزيى نوشته ديده كه بفلان بن فلان اجازهء روايت كتابهاى أبو
الحسن على بن حسين را داده بود كه صد كتاب مى شد وكتابهاى خود را كه هجده كتاب
بود. ذكر وى در همهء كتابهاى رجال شيعه آمده است وآنچه دربارهء كتابها وروايات وى
نوشته اند متكى بگفتار شاگردان معروفش شيخ مفيد أبو عبد الله محمد بن محمد بن
النعمان وحسين بن عبيدالله از محمد بن على بن حسين از پدرش بوده است. وى پيشواى
طريقهء شيعه در قم در زمان خود بوده وسفرى بعراق كرده وبا أبو القاسم حسين بن روح
نوبختى معروف بابن روح كه از ٢٦٤ تا ٣٢٤ در غيبت صغرى نايب سوم امام عصر بوده ودر
بغداد مى زيسته است ديدار كرده. تقريبا در همهء كتابهايى كه ترجمهء أو را آورده
اند گفته اند كه پس از آن أبو الحسن على بن حسين بتوسط على بن جعفر بن الاسود نامه
أي نزد اين روح فرستاده واز وخواستار شده است كه آنرا بامام عصر برساند ودر آن
نامه از ازامام پسر خواسته است وامام در پاسخ أو نوشته است كه بزودى ترا دو فرزند
نرينه روزى خواهد شد وابو جعفر وابو عبد الله بروايتي از ام ولد وبروايت ديگر از
كنيزكى ديلمى بجهان آمده اند ودرين باب پس ازين بحث خواهم كرد. درهر صورت أبو عبد
الله حسين بن عبد الله گفته است كه من ازابو جعفر يعنى صدوق شنيدم كه مى گفت من
بدعاى امام زمان زاده شده ام وباين فخر مى كرد. ديگر از مطالبي كه در بارهء وى
نوشته اند اينست كه با امام أبو حمد عسكري نيز رابطه داشته وامام وصيت نامه أي
خطاب بوى صادر كرده ومتن وترجمهء آن در نامهء دانشوران ناصرى
آمده است.
ديگر از جزئيات احوال وى مناسباتيست كه
با أبو مغيث حسين بن منصور حلاج عارف مشهور ايراني داشته كه در ٣٠٩ در بغداد كشته
شده است. در نامهء دانشوران ناصرى شرح اين مناسبات بدينگونه آمده است :» ... حسين
بن منصور معروف بحلاج كه دعوى سفارت از ناحيهء مقدسه مى نمود وخود را در آستان
خليفة الله عجل الله فرجه باب مى شمرد در آن روزگار بشهر قم درآمد ، ساز سفر از
خود برگرفت ودر محلى اقامت گزيد وچون از رنج سفر آسوده گشت از مسكن ومقام ابن
بابويه جويا شده. خامه بر گرفت ونامه بنوشت ايما بر آنكه : من از جانب خليفة الله
في الارضين بشغل سفارت ونيابت سرافراز شده ام بايستى تصديق مدعاى مرا در عهده
شناسند وآن نامه را مصحوب رافع نزد ابن بابويه انفاذ داشت ، أبو عبد الله حسين بن
على كه برادر صدوقست گويد چون رقعهء حلاج بدست پدرم رضوان الله عليه دادند ومهر از
آن برگرفت ازمضمونش مطلع شد في الفور در هم بردريد ، آثار خشم از جبينش ظاهر گشت
وروى درهم كشيد وبجانب فرستادهء وى متوجه شد. طريق خشونت پيش گرفت ودرشتى آغاز كرد
واصلا جوابي ننوشت ، پس بپاى خواست
وجانب دكه كه محل تجارت وكسبش بود روانه گرديد وگروهى ازغلامان واصحابش نيز همراه
بودند چون بسرايى كه در آنجا دكه داشت در آمد مردم شرايط تعظيم بجاى آوردند وبيك
بار از جاى برخاستند
، جز مردى بيگانه كه جانب
__________________
ادب رعايت نكرده واز
جاى نجنبيد. چون پدرم بمكان خود قرار گرفت وبرسم بازرگانان دفتر وروزنامه بيرون
آورد ، نزد خويش بنهاد ، با يكى از حاضران گفت كه از نام ونژاد آن مرد مرا خبر ده.
آن مرد خود بدان گفتار متفطن شده گفت : من خودم حاضرم ، هر چه خواهى جويا شو. پدرم
گفت : آيا أي مرد شأن خود را از آن معروف تر دانى كه من از حال تو پرسش كنم؟ گفت :
آرى ، من آنم كه نامه ام دريدى وخود در آن حال ترا مى ديدم. پدرم را از استماع آن
دعوى باطل حالت دگرگون شد ، قوت صبر وتحمل نماند ، چهره اش از شدت خشم افروخته گشت
ورگهاى گردنش درشت شد. سخنان ناملايم بميان آمد ، جمعى برايشان گرد آمدند وما جرى
پرسيدند. پدرم شرح مكتوب برايشان بخواند. بالجمله حلاج هواى قم از سر بنهاد ، طريق
مسافرت پيش گرفت».
در اينكه حسين بن منصور حلاج در آغاز
كار خود را فرستادهء امام غايب ووكيل وباب وى ميخوانده است ودر همان زمان سفري بقم
كرده وهمين دعوى را در برابر شيعهء قم داشته است گويا ترديدي نباشد واين خبر
بتواتر ودر بسيارى از كتب شيعه آمده است .
از اين خبر معلوم ميشود كه أبو الحسن على بن حسين مردى توانگر واز مالداران زمان
خود بوده ودر قم ببازرگانى وسودا گرى مى گذرانده وشايد بهمين جهة رياست مادى
ومعنوي شيعهء قم را داشته است.
تاريخ سفر وى را ببغداد از گفتهء أبو
الحسن لوزانى در سال ٣٢٨ آورده اند وگفته اند در بازگشت ازين سفرآن نامه را بامام
عصر نوشت وفرزندانش پس از آن بجهان آمدند. اين نكته ظاهرا درست نيست زيرا كه تاريخ
رحلت أو را بسال ٣٢٩ يعنى يك سال پس ازين سفر نوشته اند واز طرف ديگر چنانكه پس
ازين خواهد آمد در همهء مراجع فرزندان متعدد براى أو شمرده اند در برخى دو ودر
برخى سه پسر نام برده اند : حسن وحسين ومحمد كه حتى تصريح كرده اند كه از يك مادر
وهر سه بدعاى امام عصر بجهان آمده اند از ين قرار لااقل ميبايست سه سال پيش از مرگ
خود يعنى در ٣٢٦ اين سفر را كرده باشد. وآنگهى معروفترين پسران أو أبو جعفر محمد
كه همان صدوق دانشمند نامى باشد وظاهرا سومين فرزند أو بوده در ٣٨١ در گذشته
وتصريح كرده اند كه در هفتاد وچند سالگى رحلت كرده است واگر در ٧٠ سالگى در گذشته
باشد در ٣١١ ولادت يافته واگر پس از سفر بغداد وبدعاى امام عصر بجهان آمده باشد
ناچار سفر بغداد أبو الحسن مى بايست دو سه سال پيش از ٣١١ روى داده باشد.
از سوى ديگر يكى از كسانى كه از وى
روايت كرده عكبرى از رواة معروف شيعه است كه از ٣٢٦ ببعد بديدار وى نايل شده
وچون عكبرى در بغداد مى زيسته است بايد سفر وى را ببغداد از ٣٢٦ ببعد دانست واين
نيز باآنچه پيش ازين گذشت مغايرت دارد.
__________________
نكتهء ديگرى كه باز اشكالي ميفزايد
اينست كه نوشته اند أبو الحسن عباس بن عمر بن عباس ابن محمد بن عبد الملك بن مروان
كلوذانى گفته است كه چون على بن حسين بن بابويه در سال ٣٢٨ ببغداد آمد همه
كتابهايش را ازو اجازهء روايت گرفتم. شايد يگانه راهى كه رفع اين دشواريها كند
اينست كه بگوييم أبو الحسن على چندين بار ولا اقل سه بار ببغداد رفته وبار نخست
پيش از ٣١١ وبار دوم در ٣٢٦ وبار سوم در ٣٢٨ بوده است يا اينكه بار دوم از ٣٢٦ تا
٣٢٨ در بغداد مانده است.
در تاريخ رحلت وى خبرى هست كه در نامهء
دانشوران چنين آمده ، آورده اند كه در سال سيصد وبيست ونهم هجري كه سنهء تناثر
النجوم نامند گروهى از شيعه در مجلس [أبو الحسن] على بن محمد سمرى حاضر بودند واو
خاتم سفراى اربعهء حضرت خاتم الائمه عجل الله فرجه بوده است ، ناگاه على بن محمد
گفت : رحم الله على بن حسين بن بابويه : حاضرين گفتند : أو هنوز درحياتست. گفت : امروز
سراى فانى را وداع نمود. آن روز را ضبط كردند تابفا صلهء هفده يا هجده روز از قم
خبر رسيد ، معلوم شد كه در همان روز ودر همان ساعت از دنيا در گذشته است ، رحمة
الله عليه ودر آن سال بسيارى از علما وفات يافتند ، از جمله على بن محمد سمربست كه
بموت أو مدت غيبت صغرى وسفارت اولى كه هفتاد وچهار سالست بانجام رسيد. برخى فوت أو
را در سنهء قبل از وفات ابن بابويه نوشته اند وبرين عقيدت طول روزگار غيبت هفتاد
وسه مى شود وبنابرين ابن بابويه بايد از سنين غيبت كبرى سال نخست را دريافته باشد
وهم ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى ... در آن سال وفات يافته واختلافي كه در
تاريخ وفات سمرى ذكر شد در باب وفات وى نيز مسطورست ...».
گويا در اينكه ابن بابويه در ٣٢٩
درگذشته باشد اختلافي نباشد زيرا كه در همهء مآخذ اين تاريخ مكرر كرده اند.
معتبرترين تاريخ در رحلت سمرى همان ٣٢٩ است وتاريخ رحلت كلينى را باختلاف در ٣٢٨ و
٣٢٩ ضبط كرده اند.
أبو الحسن على بن حسين بن موسى بن
بابويه امتيازى آشكار دارد وآن اينست كه در ميان طبقهء نخست از پيشوايان شيعه مردى
مكثار وپر تأليف بوده ، پيش ازين اشاره رفت كه ابن النديم در كتاب الفهرست از روى
خط پسرش أبو جعفر صدوق نقل كرده است كه وى صد تأليف داشته است. فهرست مؤلفات وى
آنچه تا كنون بما رسيده است بدين گونه است :
١) كتاب الاخوان ٢) كتاب الامامة ٣) كتاب
الاملاء ٤) كتاب التبصرة من الحيرة ٥) كتاب التسليم والتمييز ٦) كتاب التفسير ٧) كتاب
التوحيد ٨) كتاب الجنائز ٩) كتاب الحج كه ناتمام مانده است ١٠) رسالة إلى ابنه
محمد بن على ١١) كتاب الشرايع كه براى پسرش فرستاده است ١٢) كتاب الصلوة ١٣) كتاب
الطب ١٤) كتاب قرب الاسناد ١٥) كتاب الكبير في الرجال ١٦) كتاب المعراج ١٧) كتاب
مناسك الحج ١٨) كتاب المنطق ١٩) كتاب المواريث ٢٠) كتاب النساء والولدان ٢١) كتاب
النكاح ٢٢) كتاب النوادر ٢٣) كتاب الوضوء. برخى كتاب مصادقة الاخوان راهم كه بپسرش
أبو جعفر محمد نيز نسبت داده اند از وى دانسته اند.
در بارهء استادان وى نوشته اند كه فقه
وحديث را از سعد بن عبد الله قمى اشعرى وحسين بن محمد عطار وعبد الله بن جعفر
حميري وقاسم بن محمد نهاوندى فرا گرفته است.
مرقد أبو الحسن على بن حسين بن موسى بن
بابويه هنوز در قم معروفست ودر ميان شهر در جوار آستانه در قسمت شرقي قبرستان
مزاريست كه اكنون به «ابن بابويه» معروفست وصحن كوچك وگنبد شلجمى شكل كاشى كارى
وبقعه وضريح چوبين دارد .
أبو الحسن على تا جايى كه بما رسيده است
سه پسر داشته : حسن وابو عبد الله حسين وابو جعفر محمد ملقب ومعروف بصدوق. در هرجا
كه ذكرى ازين سه برادر كرده اند تصريح كرده اند كه حسن فقيه ودانشمند نبوده وتنها
جنبهء پرهيزگارى براى أو قائلند. با اينكه در برخى از مآخذ تصريح كرده اند كه أبو
جعفر محمد نخست بجهان آمده است چون كنيهء پدر أبو الحسن بوده ودر آن زمانها عادت
چنين جارى بوده است كه پدر كنيهء خود را از نام فرزند مهتر مى گرفته يعنى كنيه أي
اختيار ميكرده وچون نخستين پسر را پيدا مى كرده نام أو را از همان كنيهء خود
ميگرفته است ناچار ازين سه برادر حسن مى بايست پسر مهتر باشد وچون پدر أبو الحسن
على را حسين نام بوده است ودر هر خانواده نيز معمول بوده كه پسر مهتر را حسن وپسر
دوم را حسين نام مى گذاشته اند ناچار أبو عبد الله حسين پسر دوم وابو جعفر محمد
ملقب بصدوق پسر كهتر وبرادر سوم بوده است. چنانكه پس ازين خواهد آمد أبو جعفر محمد
صدوق در رى مى زيسته ودر همين شهر درگذشته وچون بازماندگان اين خاندان كه همه
فرزندان أبو عبد الله حسين بوده اند تا منتجب الدين كه آخرين آنهاست ودر اواخر قرن
ششم بوده بيشتر در قم مى زيسته اند پيداست كه وى ساكن قم بوده وشايد از آن شهر
بيرون نرفته باشد. أبو الحسن على نخست دختر عمش محمد بن موسى بن بابويه را بزنى
گرفته وازو فرزندى نداشته است .
چنان مى نمايد كه اين هر سه برادر از يك
مادر بوده اند وپيش ازين هم اشاره رفت كه بروايتي مادرشان ام ولد نام داشته
وبروايتي ديگر كنيزكى ديلمى بوده است
وچون در نامهء دانشوران نيز از زبان غضا يرى آمده است كه أبو جعفر محمد خود گفته
است كه بدعاى امام زمان بجهان آمده وبدين فخر ميكرده است وهمه نوشته اند كه وى پسر
نداشت واز امام درخواست پسر كرد در صورتيكه كهترين آنها باين دعا بجهان آمده باشد
ناچار آن دو پسر ديگر هم در نتيجهء همين دعا پديد آمده اند.
٢)
حسن بن ابى الحسن على. چنانكه اشاره رفت
در مراجعي كه ذكرى ازو شده تصريح كرده اند كه وى مشغول بزهد وعبادت بوده وبا مردم
آميزش نداشته وفقيه نبوده است
وحتى تصريح كرده اند كه وى برادر ميانه بوده اما با دلايلي كه پيش ازين آوردم
بيشتر احتمال مى رود كه برادر مهتر بوده باشد.
__________________
٣)
أبو عبد الله حسين بن ابى الحسن على.
وى پس از پدرش أبو الحسن على وبرادر كهترش أبو جعفر محمد معروف ترين رجال اين
خانواده است وچنانكه پيش ازين اشاره رفت همهء كسانى كه ازين پس در تاريخ ذكر شان
مانده از اعقاب أو بوده اند وچون همهء آنها در قم مى زيسته اند چنان مى نمايد كه
وى نيز ساكن قم بوده واز آن شهر بيرون نرفته است وگويند وى نيز مانند برادرش أبو
جعفر محمد صدوق بدعاى امام عصر بجهان آمده است وحافظهء بسيار سرشارى داشته چنانكه
أو وبرادرش صدوق را در حفظ مثل مى زده اند وچون حديث بسيار روايت كرده اند برخى از
علماى شيعه در توثيق اين دو برابر شك كرده اند ولى چنانكه دربارهء برادرش صدوق
خواهد آمد بيشتر دانشمندان هر دو برادر را موثق مى دانند ووى بيشتر از پدر وبرادرش
روايت كرده وبا صاحب بن عباد وزير معروف روابط داشته وكتابي براى أو نوشته است
وسيد مرتضى ازو وتلعكبري روايت كرده است. أبو عبد الله حسين بن على را نيز
كتابهايى چند بوده است از آن جمله : كتاب التوحيد ونفى التشبيه ، كتاب الرد على
الواقفية ، كتاب عمله للصاحب ابى القاسم بن عباد. وى پسرى داشته است بنام ثقة
الدين حسن كه پنج پسر داشته وبازماندگان اين خاندان همه از اعقاب أو بوده اند.
مؤلف تاريخ قم دوجا
ازو روايت كرده منتهى در يك جا نام أو بخطا «حسن» چاپ شده است.
٤)
أبو جعفر محمد بن ابى الحسن على ملقب بصدوق.
وى بزر گترين ومعروف ترين مرد اين خاندانست ويكى از پيشوايان بزرگ شيعه بشمار
ميرود واز مشاهير انشمندان زمان خود ومردى بسيار محتشم بود ونخست پيشوايى شيعهء قم
را داشت وپس از آن شيعهء خراسان نيز بوى توجه داشته اند. چنانكه پيش ازين گذشت وى
مى بايست پيش از ٣١١ ولادت يافته باشد وبا دو برادر ديگر خود از يك مادر بوده
وگويند أو هم بدعاى امام زمان بجهان آمده وخود باين فخر مى كرده است. وى از جوانى
در فن خويش شهرت كرده چنانكه در زندگى پدرش نيز مردى بوده وپدر كتاب الشرايع خود
را كه تأليف كرده براى أو فرستاده ورسالهء ديگرى بنام أو نوشته است. در جوانى چنان
در كار خويش اعتبار يافته بود كه مردم ازو روايت مى كردند وپس از آنكه چندى در قم
زيسته بخواهش ركن الدولة آل بويه برى رفته ودرين شهر ساكن شده وهم در آنجا درگذشته
است ودرين ميان سفرهاى چند كرده چنانكه خود آورده است
كه تا شعبان ٣٥٢ در نيشابور بوده وپس از آن از نيشابور بعراق وبغداد رفته ودر ٣٥٤
در كوفه بوده ودر ٣٥٥ نيز در بغداد بوده است وازين قرار اين سفر وى نزديك سه سال
كشيده وسپس سفر ديگرى كرده كه تا ٣٦٨ در مشهد رضا بوده است
ودر بازگشت ازين سفرها باز در رى ساكن شده است وسرانجام در همين شهر در
__________________
سال ٣٨١ در هفتاد
وچند سالگى درگذشته ودر رى مدفون شده واينك قبر أو در جنوب طهران درجايى كه در آن
زمان بيرون شهر رى بوده معروف وزيارتگاه است وبه «ابن بابويه» شهرت دارد. اين بقعه
از زمانهاى قديم در اطراف طهران معروف بوده وچنانكه معروفست ونه تنها در كتابها
باقى مانده
بلكه پيران زمان ما نيز بسيار روايت كرده اند در زمان فتحعلى شاه در حدود ١٢٣٨
قمرى هنگامى كه باران سخت باريده وآب گرد مزارش را فرا گرفته بود شكافى در آن پيدا
شده وبسردابي برخوده اند كه جسد أو را در آنجا نهاده بودند وچون بدان سرداب رفته
اند ديده اند كه بدن أو دست نخورده مانده است وكفن أو پوسيده ودر كنار جسد ريخته
بود اما پيكر أو چنان مانده بود كه شناخته ميشد وسيد ابراهيم لواسانى از پيشوايان
شيعه كه خود درين واقعه شاهد بوده است براى مؤلف تنقيح المقال روايت كرده كه حتى
رنگ حنا برموى ريش وكف پاى أو ديده ميشده وعنكبوتي بر عورت أو تارى تنيده وآنرا
پنهان ساخته بود. بنايى كه اينك بر بقعهء اوست در همان زمان ساخته شده ونوشته
اندكه درين واقعه جمعى كثير از ثقاة ومعتبرين طهران بدانجا رفته وخود آنرا بچشم
ديده وحتى فتحعلى شاه خود در ميان ايشان بوده است. مؤلف تنقيح المقال در بارهء وى
تحقيقي بدين گونه كرده است كه : در رى در ٣٨١ درگذشته واز آنچه آورديم معلوم شد كه
پس از وفات عثمان عمرى در آغاز دورهء سفارت حسين ابن روح ولادت يافته ووفات عمرى
در ٣٠٥ روى داده ودرين صورت وى بيش از چهل سال از طبقهء هفتم و ٣١ سال از طبقهء
هشتم را درك كرده وعمرش هفتاد وچند سال بوده ودر زمان پدرش وشيخش أبو جعفر محمد بن
يعقوب كلينى در غيبت صغرى بيست وچند سال زيسته زيرا كه وفات آنها در ٣٢٩ روى داده
وآن سال وفات أبو الحسن على بن محمد سمرى است كه آخرين سفراى چهارگانه بوده است.
أبو جعفر محمد صدوق نه تنها از حيث شهرت
بلكه از حيث كثرت مؤلفات واهميت مقام وشهرت برخى از تأليفاتش يكى از مشهورترين
پيشوايان شيعه بشمار ميرود ونه تنها كتاب «من لا يحضره الفقيه» أو از «كتب اربعه»
اساس طريقهء شيعه است بلكه مؤلفين اهل سنت كه حتى در ضبط احوال رجال تعصب بخرج
داده ودانشمندان شيعه را فروگذار كرده اند ذكرى ازو كرده اند چنانكه خطيب در تاريخ
بغداد ترجمهء مختصري ازو
آورده وگويد : محمد بن حسين بن بابويه أبو جعفر قمى
ببغداد آمد ودر آنجا از پدرش حديث روايت مى كرد واز شيوخ شيعه ورافضيان معروف بود
محمد بن طلحه نعالى از محمد بن طلحة بن محمد از أبو جعفر محمد بن على بن حسين بن
بابويه روايت كرده است واو گفته است پدرم روايت كرد از على بن ابراهيم از پدرش از
حسين بن يزيد نوفلي از اسمعيل بن مسلم از جعفر بن محمد از پدرش از
__________________
پدرانش وايشان از
رسول خدا ... گروهى ديگر از دانشمندان معروف ازو روايت كرده اند از آن جمله
تلعكبرى كه أبو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان وابو عبد الله حسين بن عبد الله
غضا يرى ازو روايت كرده اند ونيز أبو الحسن جعفر ابن ابى زكريا حسن بن حسكه قمى كه
از بازماندگان برادرش حسين بوده ومحمد بن سليمان حمداني وعلى بن احمد بن عباس
نجاشى نيز ازو روايت كرده اند ونجاشى در ٣٨١ براى پسرش روايت كرده است. صدوق
كتابها ورسايل بسيار تأليف كرده وشمارهء مؤلفات أو را صد ونود وجاى ديگر سيصد
نوشته اند وآنچه تاكنون نام آنها بما رسيده است بترتيب حروف هجا بدين گونه است : ١)
كتاب الايانه ٢) ابطال الاختيار واثبات النص ٣) ابطال الغلو والتقصير ٤) اثبات
النص على الاشه ٥) اثبات النص على أمير المؤمنين على ٦) اثبات الوصية لعلى ٧) اثبات
خلافة على ٨) احوال ابى طالب وعبد المطلب وعبد الله وآمنة بنت وهب ٩) اخبار ابى ذر
وفضايله ١٠) اخبار سلمان وزهده وفضايله ١١) ادعية الموقف ١٢) كتاب الاستسقاء ١٣) كتاب
الاعتقادات ١٤) كتاب الاعتكاف ١٥) كتاب الاغسال ١٦) اكمال الدين واتمام النصة في
اثبات الغيبة وكشف الحيرة ١٧) كتاب الامالى يسمى «المجالس» ١٨) امتحان المجالس ١٩)
كتاب الاواخر ٢٠) كتاب الاوامر ٢١) كتاب الاوايل ٢٢) اوصاف النبي ٢٣) كتاب التاريخ
٢٤) كتاب التجارات ٢٥) تفسير القرآن كه ناتمام مانده ٢٦) تفسير قصيدة في اهل البيت
٢٧) كتاب التقية حذ والنعل بالنعل ٢٨) كتاب التوحيد ٢٩) كتاب التيمم ٣٠) نواب
الاعمال ٣١) جامع آداب المسافر للحج ٣٢) جامع اخبار عبد العظيم بن عبد الله الحسنى
٣٣) جامع الحج ٣٤) جامع الحجج الانبياء ٣٥) جامع تفسير المنزل في الحج ٣٦) جامع
حجج الائمة ٣٧) جامع زيارة الرضا ٣٨) جامع علل الحج ٣٩) جامع فرض الحج والعمرة ٤٠)
جامع فضل الكعبة والحرم ٤١) جامع فقه الحج ٤٢) جامع نوادر الحج ٤٣) كتاب الجزية ٤٤)
كتاب الجمعة والجماعة ٤٥) كتاب الجمل ٤٦) جوابات مسائل الواردة عليه من واسط ٤٧) جوابات
مسائل الواردة من قزوين ٤٨) جوابات مسائل وردت من البصرة ٤٩) جوابات مسائل وردت من
كوفة ٥٠) جوابات مسائل وردت من مصر ٥١) جواب مسألة نيسابور ٥٢) جواب مسألة وردت
عليه من المدائن في الطلاق ٥٣) كتاب الحدود ٥٤) كتاب الحذاء والخف ٥٥) كتاب حذو
النعل بالنعل ٥٦) كتاب حق الحداد ٥٧) حقوق الاخوان ٥٨) كتاب الحيض والنفاس ٥٩) كتاب
الخاتم ٦٠) كتاب الخصال ٦١) كتاب الخطاب ٦٢) كتاب خلق الانسان ٦٣) كتاب الخمس ٦٤) كتاب
الخواتيم ٦٥) دعايم الاسلام ٦٦) دلائل الائمة ومعجزاتهم ٦٧) كتاب الديات ٦٨) دين
الامامية ٦٩) ذكر مجلس الذى جرى له بين يدى ركن الدولة ٧٠) ذكر مجلس اخرى ٧١) ذكر
مجلس ثالث ٧٢) ذكر مجلس رابع ٧٣) ذكر مجلس خامس ٧٤) كتاب الرجال ٧٥) كتاب الرجعة
٧٦) رسالة الاولة في الغيبة ٧٧) رسالة الثانية في الغيبة ٧٨) رسالة الثالثة في
الغيبته ٧٩) رسالة إلى ابى محمد الفارسى في شهر رمضان ٨٠) رسالة في الغيبة إلى اهل
الرى والمقيمين بها ٨١) رسالة في اركان الاسلام ٨٢) رسالة في شهر رمضان ٨٣) كتاب
الروضة في فضايل مولينا على بن ابى طالب ٨٤) كتاب الزكوة ٨٥) كتاب الزهد ٨٦) زهد
ابى ابراهيم ٨٧) زهد
ابى الحسن على بن
محمد ٨٨) زهد ابى جعفر ٨٩) زهد ابى جعفر الثاني ٩٠) زهد ابى محمد الحسن بن على ٩١)
زهد الحسن ٩٢) زهد الحسين ٩٣) زهد الرضا ٩٤) زهد الصادق ٩٥) زهد النبي ٩٦) زهد
أمير المؤمنين ٩٧) زهد على بن الحسين ٩٨) زهد فاطمة ٩٩) زيارات قبور الائمة ١٠٠) سر
المكتوم إلى الوقت المعلوم ١٠١) كتاب السكنى والعمرى ١٠٢) كتاب السلطان ١٠٣) كتاب
السنة ١٠٤) كتاب السؤال ١٠٥) كتاب السهو ١٠٦) كتاب الشعر ١٠٧) كتاب الشورى ١٠٨) كتاب
الصدقة والنجل والهبة ١٠٩) صفات الشيعة ١١٠) كتاب الصلوة سوى الخمس ١١١) كتاب
الصوم ١١٢) كتاب الضيافة ١١٣) كتاب الطرايف ١١٤) كتاب العتق والتدبير والمكاتبة
١١٥) عقاب الاعمال ١١٦) كتاب العقايد ١١٧) علامات آخر الزمان ١١٨) كتال العلل ١١٩)
علل الحج ١٢٠) علل الشرايع والاحكام والاسباب ١٢١) علل الوضوء ١٢٢) كتاب العوض عن
المجالس ١٢٣) عيون اخبار الرضا ١٢٤) غريب حديث النبي وأمير المؤمنين ١٢٥) كتاب
الغيبة ١٢٦) فرايض الصلوة ١٢٧) كتاب الفرق ١٢٨) كتاب الفضايل ١٢٩) فضايل الشيعة
١٣٠) فضايل الصلوة ١٣١) فضايل العلوية ١٣٢) فضايل جعفر الطيار ١٣٣) فضايل رجب ١٣٤)
فضايل شعبان ١٣٥) فضايل شهر رمضان ١٣٦) فضل الحسن والحسين ١٣٧) فضل الصدقة ١٣٨) فضل
العلم ١٣٩) فضل العلوية ١٤٠) فضل المساجد ١٤١) فضل المعروف ١٤٢) كتاب الفطرة ١٤٣) فقه
الصلوة ١٤٤) كتاب الفوايد ١٤٥) كتاب القربان ١٤٦) كتاب القضاء والاحكام ١٤٧) كتاب
في تحريم الفقاع ١٤٨) كتاب في زيارة موسى ومحمد ١٤٩) كتاب في زيد بن على ١٥٠) كتاب
في عبد المطلب وعبد الله وابى طالب ١٥١) كتاب فيه ذكر من لقيه من اصحاب الحديث وعن
كل واحد منهم حديث ١٥٢) كتاب اللباس ١٥٣) كتاب اللعان ١٥٤) كتاب اللقاء والسلام
١٥٥) كتاب المتعة ١٥٦) كتاب المجموع الرائق ١٥٧) كتاب المحافل ١٥٨) كتاب المختار
بن ابى عبيدة ١٥٩) مختصر تفسير القرآن ١٦٠) مدينة العلم ١٦١) كتاب المدينة وزيارة
قبر النبي والائمة ١٦٢) كتاب المرشد ١٦٣) كتاب المسائل ١٦٤) مسائل الحج ١٦٥) مسائل
الحدود ١٦٦) مسائل الخمس ١٦٧) مسائل الديات ١٦٨) مسائل الرضاع ١٦٩) مسائل الزكوة
١٧٠) مسائل الصلوة ١٧١) مسائل الطلاق ١٧٢) مسائل العقيقة ١٧٣) مسائل المواريث ١٧٤)
مسائل النكاح ١٧٥) مسائل الوصايا ١٧٦) مسائل الوضوء ١٧٧) مسائل الوقف ١٧٨) كتاب
المصابيح ١٧٩) كتاب المصادقة ١٨٠) مصادقة الاخوان ١٨١) كتاب المصباح ١٨٢) مصباح
المصلى ١٨٣) كتاب المصباح لكل واحد من الائمة ١٨٤) معاني الاخبار ١٨٥) كتاب
المعايش والمكاسب ١٨٦) كتاب المعراج ١٨٧) كتاب المعرفة بالرجال البرقى ١٨٨) كتاب
المعرفة في فضل النبي وأمير المؤمنين والحسن والحسين ١٨٩) مقتل الحسين ١٩٠) كتاب
المقنع في الفقه ١٩١) كتاب الملاهي ١٩٢) مناظرة ركن الدولة مع محمد بن على بن
الحسين بن بابويه القمى ١٩٣) كتاب المناهى ١٩٤) من لا يحضره الفقيه ١٩٥) كتاب
المواريث ١٩٦) كتاب المواعظ الرجال المختارين من اصحاب النبي ١٩٧) المواعظ الحكم
١٩٨) مواقيت الصلوة ١٩٩) مولد أمير المؤمنين ٢٠٠) مولد فاطمة
٢٠١) كتاب المياه ٢٠٢) كتاب الناسخ
والمنسوخ ٢٠٣) كتاب النبوة ٢٠٤) كتاب النكاح ٢٠٥) نوادر الصلوة ٢٠٦) نوادر الطب
٢٠٧) نوادر الفضايل ٢٠٨) نوادر النوادر ٢٠٩) نوادر الوضوء ٢١٠) كتاب الوصايا ٢١١) كتاب
الوضوء ٢١٢) كتاب الوقف ٢١٣) كتاب الهداية في الاصول والفقه ٢١٤) هداية الطالبين
في الاصول والفروع. ازين ٢١٤ كتاب ورسالهء صدوق آنچه تاكنون چاپ شده بدين گونه است
: ١) كتاب الخصال در دو مجلد اصفهان ١٣٠٢ ٢) اكمال الدين واتمام النعمة في اثبات
الغيبة وكشف الحيره چاپ ا. مولر E. Moller خاورشناس آلمانى
هايد لبرگ ١٩٠١ م. وچاپ طهران ١٣٠١ وچاپ ديگر ٣) كتاب التوحيد چاپ تبريز ٤) عيون
اخبار الرضا چاپ طهران ١٢٧٥ وچاپ ديگر ٥ ١٣١٨) علل الشرايع طهران ١٢٨٩ چاپ ديگر با
معاني الاخبار وكتاب الروضة في فضايل مولينا على بن ابى طالب چاپ طهران ٦ ١٣١١) ثواب
الاعمال وعقاب الاعمال تبريز ٧ ١٣١٤) جامع الاخبار در طهران مكرر چاپ شده ٨) من لا
يحضره الفقيه چاپ لكهنو ١٣٠٧ در دو مجلد وچاپ طهران ٩ ١٣٢٤) مجالس معروف بامالى
چاپ طهران ١٣٠٠ وچاپ تبريز ١٠ ١٣٣٢) گذشته ازين كتابها دو كتاب ديگر أو كتاب
المقنع وكتاب الهداية در مجموعه أي بنام «جوامع الفقهيه» با ٩ رسالهء ديگر در
طهران بسال ١٢٧٦ ق. ونيز كتاب الاعتقادات سوالات المأمون عن الرضا باء كتاب النافع
يوم الحشر در طهران در ١٣٠٠ ق. چاپ شده است.
در انتساب كتاب «اكمال الدين واتمام
النعمة في اثبات الغيبة وكشف الحيرة» باو برخى شك كرده اند
ونيز جزء اول نام اين كتاب را بخطا «كمال الدين» هم ضبط كرده اند اما پيداست كه
بقرينهء «اتمام النعمة» كه جزء دوم نام كتابست بايست اكمال الدين باشد. دربارهء
كتاب الروضة في الفضايل نيز ترديدست كه ازو باشد زيرا كه بمؤلفات ديگر وى شبيه
نيست واسانيد اين كتاب هم اسانيد كتابهاى ديگر أو نيست ونيز كتاب المجموع الرائق
را ازو نمى دانند بلكه عقيده دارند از سيد هبة الله بن ابى محمد موسويست چنانكه
مؤلف امل الآمل نيز تصريح كرده ونيز كتاب جامع الاخبار را برخى از شيخ مفيد مى
دانند وچنانكه مجلسي گفته در آن كتاب بپنج واسطه مؤلف از صدوق روايت كرده است
واحتمال مى رود از مؤلف كتاب مكارم الاخلاق باشد يا از على بن سعد خياط زيرا كه
منتجب الدين در فهرست كتابي بنام جامع الاخبار بنام أو ضبط كرده واز برخى موارد آن
كتاب برمى آيد كه مؤلف آن محمد بن محمد شعيري نام داشته واز برخى جاهاى آن برمى
آيد كه از شيخ جعفر بن محمد دوريستى روايت كرده چنانكه مؤلف امل الآمل هم در شرح
حال شمس الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيري از فهرست شيخ منتجب الدين نقل كرده است
كه كتاب جامع الاخبار ازوست ونيز در اسناد كتاب الهداية في الاصول والفقه وكتاب
مدينة العلوم باو شك كرده اند. در بارهء كتاب مصادقة الاخوان نيز اختلافست زيرا
چنان كه گذشت كتابي بنام «كتاب الاخوان» جزو مؤلفات پدرش ذكر كرده اند ودر فهرست
تأليفات وى يك جا كتابي بنام
__________________
«حقوق الاخوان» وجاى
ديگر كتابي بنام «كتاب المصادقة» وجاى ديگر بنام «مصادقة الاخوان» ثبت شده. در
اينكه بسيارى از فقهاى شيعه مخصوصا در قرون وليه كتابهايى بنام «كتاب الاباء» و «كتاب
الامهات» و «كتاب الابناء» و «كتاب البنات» و «كتاب الاخوان» داشته اند ترديدي
نيست وبهمين جهة ممكن بوده است كه پدر وپسر هر دو درين زمينه تأليف كرده باشند.
اما تا اندازه أي كه آگاهان تحقيق كرده اند كتابي كه اكنون بنام «مصادقة الاخوان»
معروفست ومعلوم نيست همان «كتاب المصادقة» و «حقوق الاخوان» است يا كتاب ديگرى از
سلسلهء روايت واسنادي كه در آن هست بزمان پدر يعنى أبو الحسن على مربوطست ونه
بزمان أبو جعفر محمد وممكنست كه اين همان كتاب الاخوان تأليف پدر باشد كه بخطا نام
آنرا مصادقة الاخوان گذاشته باشند. برخى از كتابهاى معروف صدوق را بزبان فارسي هم
ترجمه كرده اند از آن جمله ثواب الاعمال وكتاب التوحيد وعيون اخبار الرضا كه دو
بار ترجمه شده است. چنانكه پيش ازين گذشت هم چنانكه در توثيق أبو عبد الله حسين
برادر صدوق ترديد كرده اند در توثيق وى نيز بهمان سبب يعنى بواسطهء كثرت روايت أو
شك كرده اند اما عقيدهء دانشمندان معتبر طريقهء شيعه بيشتر بدان ميرود كه وى
حافظهء عجيب داشته وبسيار كثير الحفظ بوده وكثرت روايت ومؤلفات أو چيزى از اعتبار
روايتش نمى كاهد وبهمين جهتست كه از زمانهاى قديم بزرگان شيعه أو را «صدوق» لقب
داده اند واين لقب در ميان همهء محدثين مخصوص باوست وچگونه ممكنست در توثيق چنين
كسى شك كرد؟ بهترين دليل بر اعتبار روايات أو اينست كه در برخى از كتابهاى خود مخصوصا
در امالي ودر عيون اخبار الرضا نام راوي ومحل روايت وتاريخ روز وماه وسال استماع
روايت را ضبط كرده واين اندازه از دقت واعتبار در معدودى از كتابهاى معروف ديده مى
شود وبى شك مؤلفات صدوق در نخستين پايهء اعتبار آنهاست.
٥)
أبو عبد الله حسين بن حسن بن محمد بن موسى بن بابويه.
وى پسرزادهء عم أبو الحسن على بن بابويه ودرضمن خواهر زادهء أو وبرادر زادهء همسر
وى دختر محمد بن موسى بوده است. واز فقيهان دانشمند زمان خود بشمار مى رفته واز
خال خود على بن حسين بن موسى بن بابويه ومحمد بن حسن بن وليد وعلى بن محمد
ماجيلويه وبكر بن صالح ومحمد بن سنان وجعفر بن بشير وديگران روايت كرده وجعفر بن
على بن احمد قمى ومحمد بن احمد بن سنان ومحمد بن على ومحمد بن اسمعيل واحمد بن
محمد ومحمد بن على بن محبوب ازو روايت كرده اند .
٦)
ثقة الدين حسن بن ابى عبد الله حسين.
ثقة الدين حسن پسر أبو عبد الله حسين سابق الذكر ونياى همهء افراديست كه ازين
خاندان پس ازين نامشان در تاريخ آمده است ووى تاجايى كه ما ميدانيم پنج پسر داشته
است : حسين ، محمد ، أبو المعالى سعد ، أبو المفاخر هبة الله ، عبد الله واو هم
مانند مردان ديگر خاندان خود فقيه پرهيزگارى بوده است .
__________________
٧)
شمس الاسلام أبو محمد حسن بن حسين.
وى از مردان نامى خاندان خود واز بزر گان دانشمندان زمان بوده وپسر حسيبن ثقة
الدين حسن سابق الذكر بوده وبلقبى كه ماخود از نامش بوده است شهرت داشته كه
باختلاف آنرا «حسكا» و «حسكه» ضبط كرده اند واحتمال ميرود ضبط درست آن «حسنكا»
باشد ووى ساكن رى بوده ومدتي در نجف زيسته است واز شاگر دان معروف أبو يعلى سلار
بن عبد العزيز ديلمى بوده است كه در روز سه شنبهء آخر رمضان ٤٦٣ در گذشته وازين
قرار از رجال اواسط قرن پنجم بوده ونيزاز شاگردان ابن السراج بوده واجازهء روايت
همهء مؤلفات ايشان را داشته است ودر فقه كتابهاى چند تصنيف كرده است از آن جمله : كتاب
العبادات وكتاب الاعمال الصالحة وسير الانبياء والائمة .
٨)
عبد الله بن حسن بن حسين. وى
يكى از پنج پسر ثقة الدين حسن سابق الذكر وبا شمس الاسلام سابق الذكر معاصر بوده
ووى نيز از شاگردان أبو يعلى سلاربن عبد العزيز ديلمى سابق الذكر بوده است .
٩)
أبو المفاخر هبة الدين بن حسن. وى
نيز از پسران ثقة الدين حسن سابق الذكر بوده واز فقيهان پرهيزگار زمان خود بشمار
ميرفته است .
١٠)
أبو المعالى سعد بن ثقة الدين حسن.
وى نيز از پسران ثقة الدين حسن سابق الذكر بوده واز فقيهان پرهيزگار وثقة زمان خود
بشمار مى رفته است .
١١)
نجم الدين أبو الحسن على بن محمد.
وى پسر محمد بن ثقة الدين حسن سابق الذكر بوده ومحمد تا جايى كه بما رسيده چهار
پسر داشته است : سعد ، نجم الدين أبو الحسن على ، أبو ابراهيم اسمعيل وابو طالب
اسحق ودر بارهء اين نجم الدين أبو الحسن تنها چيزى كه مى دانيم اينست كه مردى
دانشمند بوده واز مشاهير اين خاندان بشمار ميرفته است .
١٢)
أبو ابراهيم اسمعيل بن على.
وى نيز پسر محمد بن ثقة الدين حسن وبرادر نجم الدين أبو الحسن سابق الذكر بوده
ومانند برادرش اسحق كه پس ازين ذكرش خواهد آمد از شاگردان شيخ موفق أبو جعفر بوده
واجازهء روايت مؤلفات وى را داشته است .
١٣)
أبو طالب اسحق بن على. اوهم پسر ديگر محمد
بن ثقة الدين حسن وبرادر نجم الدين أبو الحسن وابو إبراهيم اسمعيل بوده ومانند
برادر خود اسمعيل از شاگردان شيخ موفق أبو جعفر بوده واجازهء روايت مؤلفاتش را
داشته است .
١٤)
بابويه بن سعد بن محمد. وى پسرزادهء محمد
بن ثقة الدين حسن سابق الذكر وبرادر زادهء نجم الدين أبو الحسن على وابو إبراهيم
اسمعيل وابو طالب اسحق بوده واز فقيهان
__________________
پرهيز گار زمان خود
بشمار مى رفته واز شاگردان شمس الاسلام أبو محمد حسن سابق الذكر بوده است وكتابي
نيكو در اصول وفروع بنام صراط المستقيم داشته است وشيخ منتجب الدين اين كتاب را
برو خوانده است ووى از پدران خود پشت بپشت روايت ميكرده است تا اينكه به أبو عبد
الله حسين وابو جعفر محمد صدوق مى رسيده است .
١٥)
منتجب الدين أبو الحسن على. وى
آخرين دانشمندى است كه ازين خاندان معروفست وپسر موفق الدين أبو القاسم عبيدالله
بن شمس الاسلام أبو محمد حسن بن ثقة الدين حسن بن أبو عبد الله حسين بن أبو الحسن
على بن حسين بن موسى بن بابويه بوده است. در برخى از كتابها نام پدرش بخطا عبد
الله ضبط شده
وچون در برخى از مآخذ نسب أو را درست ننوشته اند بعضى از مؤلفين أو را از خاندان
ديگرى پنداشته اند. وى يكى از مشاهير دانشمندان شيعه در قرن ششم واز محدثين معتبر
وثقة بشمار ميرود واز پدران خود پشت بپشت روايت ميكرده تا اينكه بصدوق مى رسيده
ونيز از پسر عمش بابويه بن سعد سابق الذكر روايت مى كرده است ومحمد بن محمد بن على
حمداني قزويني ازو روايت كرده است ووى را مؤلفات چندست از آن جمله «كتاب الاربعين
عن الاربعين في فضايل أمير المؤمنين» ودرين كتاب چهل حديث را از چهل شيخ روايت
كرده وبهمين جهة نام آنرا الاربعين عن الاربعين گذاشته ونيز رساله أي در مواسعه بنام
«العصرة» پرداخته كه در آن بابن ادريس اعتراض كرده است ومعروف ترين كتاب أو همان
كتاب رجال بنام «فهرست» است كه در آن احوال علماى شيعه را كه معاصر شيخ طوسى مؤلف
فهرست وپس ازو بوده اند تا زمان خود ضبط كرده است ويكى از معروف ترين كتابهاى رجال
بشمار ميرود
وعلامهء مجلسي در آغازمجلد ٢٥ بحار الانوار آنرا گنجانيده ودر آن مجلد چاپ شده
است. اين كتاب را منتجب الدين بنام عز الدين أبو القاسم يحيى بن ابى الفضل محمد
الشريف المرتضى نوشته كه نقيب قم ورى وآبه بود وچون مؤيد الدين القصاب وزير ناصر
خليفهء عباسي در ٥٩١ بهمدان ورى دست يافت وآن نواحى را گرفت وعلاء الدين تكش
خوارزمشاه بدفع أو آمد وابن القصاب پس از گرفتن خرقان ومزدغان وساوه وآوه برى آمد
واين شهر را نهب وغارت كرد وبهمدان بازگشت وپس از سه ماه درنگ در همدان در اوايل
شعبان ٥٩٢ مرد خوارزمشاه درپى أو بهمدان رفت ودر نيمهء شعبان ٥٩٢ سپاه وزير خليفه
را شكست داد وقبر ابن القصاب را شكافت وسرش را از پيكر جدا كرد وبا خود بخوارزم
برد وشهرت داد كه در جنگ كشته شده است وبخراسان بازگشت وچون عز الدين يحيى نقيب رى
وقم وآبه با ابن القصاب همداستان بود خوارزمشاه پيش از رفتن بهمدان يا در بازگشت
از آن سفر در رى أو را بخوارى بسيار كشت وپسرش شرف الدين محمد ببغداد گريخت
وبوسيله نصير الدين ناصر بن مهدى كه پيش از آن نيابت پدر را داشته است ودر همان
واقعهء رى ببغداد گريخته وپس از مردن ابن القصاب
__________________
بوزارت ناصررسيده بود
بدربار خليفهء عباسي راه يافت وبمنصب نقيب الطالبين رسيد
درين صورت شيخ منتجب الدين كتاب فهرست را پيش از ٥٩٢ كه سال كشته شدن عز الدين
يحيى باشد تأليف كرده است. وى از شيخ طبرسي وابو الفتوح رازى روايت مى كرده وبيش
از هشتاد سال زيسته وامام رافعي شافعي دانشمند معروف قزويني مؤلف كتاب التدوين في
تاريخ قزوين از شاگردان أو بوده ودر ٥٢٣ ازو اجازه گرفته وسپس در ٥٨٤ در رى اجازهء
روايت كتاب اربعين را ازو گرفته وگويد استادش منتجب الدين در ٥٠٤ ولادت يافته وبعد
از ٥٨٥ درگذشته است. ظاهرا منتجب الدين تاريخ بزرگى تأليف كرده است كه ناتمام
مانده ودر حال مسوده بوده وپاكنويس نشده وپس از مرگش از ميان رفته است. مؤلف روضات
الجنات گويد بيشتر قرائت أو در اصفهان از بزرگان علماى آن زمان مانند محمد بن حامد
بن ابى القاسم الطويل القصاب وابو محمد عبد الله بن على بن عبد الله مقرى ظاهري
وابو سعد محمد بن هيثم بن محمد وابو شكر محمد بن عبد الله مستوفى وابو الفتوح مبشر
بن احمد بن محمود الصحاف وابو الحسن على بن احمد بن محمد لبادوابى وابو بكر محمد
بن احمد بن عمر باغبان وابو الحسين محمد بن رجاء بن ابراهيم بن عمر بن يونس
اصفهاني وديگران بوده است واز علماى شيعه كسانى كه ازو روايت كرده اند سيد أبو
الحسين على بن قاسم بن رضا علوى حسيني وسيد مرتضى سعيد شرف الدين أبو الفضل محمد
بن على بن محمد بن مطهر وسيد أبو تراب مرتضى بن داعى بن قاسم حسيني صاحب كتاب
الملل والنحل (تبصرة العوام) وبرادرش سيد أبو حرب مجتبى بن داعى وسيد أبو على شرف
بن عبد المطلب بن جعفر حسيني افطسي اصفهاني وشيخ أبو المكارم هبة الدين داود بن
محمد اصفهاني بوده اند .
بدين گونه شيخ منتجب الدين از ٥٠٤ تا
حدود ٥٨٥ زيسته وبيش از ٨٠ سال عمر كرده وساكن رى بوده ولى سفرهايى هم باصفهان
كرده است. كتاب ديگرى كه از تأليفات أو ميتوان سراغ كرد تاريخ رى بوده كه ابن حجر
عسقلاني در ميزان الاعتدال وپس از آن در لسان الميزان كرارا مطالبي از آن نقل كرده
واز آنجمله در لسان الميزان در ج ٥ در صحايف ٨٢ و ١٠٣ و ١٠٦ كه ازين كتاب نقل كرده
بآن اشاره كرده است منتهى در مورد اول بخطا «أبو الحسين بن بابويه في تاريخ الرى»
ودر موضع دوم «أبو الحسن بن بابويه في تاريخ الرى» ودر موضع سوم «ابن بابويه في
تاريخ الرى» ضبط شده وپيداست مراد از أبو الحسن بن بابويه اوست وبدين گونه تاريخ
رى تأليف أو تا زمان ابن حجر عسقلاني در دست بوده است.
__________________
در پايان سخن لازم مى آيد از همت ودست
گشادگى كسانى كه درين تنگ بازار دانش وبى خريدارى مردان راه خداى درين گونه كارهاى
نيك در مى آيند ووسيله طبع ونشر كتابهايى را كه معرف خرد ودانش وحق پرستى وحق جويى
نژاد ايراني ونياكان نامدار ماست فراهم ميكنند سپاس بگزارم وازجمله همين كتابست كه
بدين صورت زيبا پديد آمده است وبهمين جهة فرمان دانشمند پرهيزگار حقيقت پرست حضرت
آقاى ميرزا سيد محمد مشكوة ادام الله ايام افاضاته كه از دير باز بامنش لطفي خاصست
وسالها ريزه خوار سماط دانش وفضيلت أو بوده ام سبب شد كه اين سخنان را برين صحايف
بكسانى كه جويندگان اين كالاى شريفند عرضه دارم واز خداوند دانش وبينش خواستارم كه
از خزانهء كرم وبخشايش خويش پاداش اين رادمردان را بدهد بمنه وكرمه.
|
طهران
تجريش ٧ تير ماه ١٣٢٥
سعيد نفيسى
|
كتاب مصادقة الاخوان
للشيخ الافقه الاقدم ابى جعفر
محمد بن على بن بابويه القمى الرازي
(بعد از : ٣٠٥ ـ ٣٨١)
بسم الله الرحمن
الرحيم
«(وبه ثقتى)»
١ ـ باب اصناف
الاخوان
١ ـ حدثنا محمد بن يحيى العطار عن احمد
بن محمد بن عيسى عن بعض اصحابنا عن يونس بن عبد الرحمن عن ابى جعفر
* «(الثاني)»
* عليه السلام ، قال : قام إلى أمير
المؤمنين عليه السلام رجل بالبصرة فقال : يا امير المؤمنين اخبرنا
عن الاخوان؟ ، فقال : الاخوان صنفان ـ اخوان الثقة ، ـ واخوان المكاشرة.
فأما اخوان الثقة فهم كالكف والجناح ـ والأهل
ـ والمال ، وإذا كنت من اخيك على ثقة ـ فابذل له مالك ويذك ، وصاف من صافاه ـ وعاد
من عاداه واكتم سره واعنه واظهر منه الحسن ، واعلم ايها السائل انهم اقل من
الكبريت الاحمر.
واما اخوان المكاشرة فانك تصيب منهم
لذتك [و] لا تقطعن ذلك
منهم ، ولا تطلبن ما وراء ذلك من ضميرهم ، وابذل ما
بذلوا لك من طلاقة الوجه ـ وحلاوة اللسان.
ب ـ باب حدود الاخوة
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، ـ قال : الصداقة محدودة ، فمن لم يكن فيه تلك الحدود
ـ فلا تنسبه إلى كمال * «(اولها)»
* : ان يكون
سريرته ـ وعلانيته واحدة والثانية
ان يريك زينك زينه ـ وشينك شينه
(ص ٣) * «(ولثالثة)»
* : لا يغيره
مال ولا ولد. * «(والرابعة)»
* : ان لا يمسك
شيئا (مما) تصل إليه مقدرته.
__________________
بنام خداوند بخشنده
مهربان
باب (١) دراقسام
برادران
١ ـ أبو جعفر دوم ع فرمود : مردى در
بصره نزد على ع آمد وگفت أمير المؤمنين ما را از برادران آگهى ده؟ فرمود : برادران
دو دسته اند برادران مورد اعتماد وبرادران گشاده روئى برادران معتمد بمنزله دست
وبال وخانواده ومال اند پس چون در بارهء برادر خود بپايه اعتماد رسيدى مال وتن
خويش را در راه أو نثار كن وبا هر كه با وى دوستى بى آلايش دارد دوست خالص باش ، وبا
دشمنش دشمنى كن ، ورازش را بپوشان ، وياريش كن ، ونيكوئى أو را آشكار ساز وبدان أي
پرسنده كه اينگونه برادران از گوگرد سرخ ناياب ترند. اما برادران گشاده روئى از
آنان حظ خود را مى برى پس دوستى از آنها مبر ، وبيش از اين از ضمير آنان مخواه واز
گشاده روئى وشيرين زبانى كه با تو كردند از آنها دريغ نكن.
باب (٢) حدود برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : دوستى حدود
، دارد وبكسى كه داراى آن حدود نباشد دوستى كامل نسبت ندهيد نخست آنكه ظاهر وباطنش
با تو يكى باشد. دوم آنكه نيكي تو را نيكي خود وبدى تو را بدى خويش انگارد. سوم
اينكه مال وفرزند أو را تغيير ندهد. چهارم آنكه هر چه دستش ميرسد از تو باز ندارد.
* والخامسة لا يسلمك عن
النكبات.
ج ـ باب الشفقة على
الاخوان
١ ـ قال : أبو عبد الله عليه السلام ، ان
لله في خلقه نية
، واحبها إليه اصلبها ، وارقها على اخوانه ، واصفاها من الذنوب.
د ـ باب اتخاذ الاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله عليه السلام ، قال
: قال رسول الله صلى الله عليه وآله : لا يدخل الجنة رجل ليس له فرط : قيل : يا
رسول الله ولكلنا فرط؟ قال : نعم ، ـ ان من فرط الرجل اخاه في الله.
ه باب اجتماع
الاخوان في محادثتهم
١ ـ عن ابى عبد الله عليه السلام ، قال
: تجلسون ـ وتحدثون؟ قال : قلت : نعم ، جعلت فداك ، [قال] قال : تلك المجالس احبها
، ـ فأحيوا امرنا يا فضيل ، فرحم الله من احيا امرنا يا فضيل ، من ذكرنا أو ذكرنا
عنده فخرج من عينه مثل جناح الذباب غفر الله ذنوبه ـ ولو كانت اكثر من زبد * «(البحر)»
*.
٢ ـ على بن ابراهيم عن ابيه ـ عن الحسن
* «(بن)» على بن فضال * «(عن عبد الله بن مسكان)» * عن ميسر عن ابى جعفر «[(الثاني»)]
عليهم السلام : قال * «(لى)» * اتخلون ـ وتحدثون وتقولون ما شئتم؟ فقلت أي والله
لنخلوا
ـ ونتحدث ـ ونقول : ما شئنا ، فقال اما والله لو ددت انى معكم في بعض تلك (ص ٤) المواطن
، اما والله انى لا حب ريحكم وارواحكم ، وانكم على دين الله ملائكته ، فاعينونا
بورع ـ واجتهاد.
__________________
پنجم آنكه در
گرفتاريها تو را وانگذارد.
باب (٣) ـ مهربانى به
برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : خداوند در
دلهاى آفريدگان خود جايدارد وآندلى را دوست دارد كه نيرومندتر باشد وبا برادران
مهربان تر واز گناهان پاكتر.
باب (٤) ـ برگزيدن
برادران
پيغمبر ص فرمود : مردى را كه پيشروى
نباشد ، ببهشت نخواهد رفت ، گفتند أي فرستادهء خدا همهء ما را پيشروانى است؟ فرمود
آرى پيشروان مرد برادر دينى اوست.
باب (٥) گرد آمدن
وگفتگوى برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : آيا با هم
مى نشيند وگفتگو ميداريد؟ گفتم آرى فداى تو شوم من اينگونه مجالس را دوست ميدارم
پس أي فضيل امر مارا احيا كنيد ، خداوند رحمت كند كسانى كه امر ما را احيا ميكنند.
أي فضيل كسيكه از ما ياد كند يا نزد وى از ما ياد شود واز چشمش باندازهء پر مگسى
اشك بيرون آيد ، خداوند گناهان أو را اگر چه بيشتر از كف درياها باشد ميآمرزد ٢ ـ أبو
جعفر دوم ع بميسر فرمود : آيا در خلوت مى نشينم وگفتگو ميكنيم ، وهر چه خواستيم
ميگوئى امام فرمود بخدا قسم دوست دارم در برخى از اين انجمنها باشما باشم بخدا قسم
من نيرو وحقگذار شما را دوست ميدارم ، شما بر دين خداو دين فرشتگان خدا هستيد پس
بپارسائى وكوشش ما يارى كنيد.
٣ ـ * [و] * عن ابى جعفر الثاني
عليه السلام ، قال : رحم الله عبدا احيا ذكرنا ، قلت : ما احياء ذكركم؟ قال
التلاقي ـ والتذاكر عند اهل الثبات.
٤ ـ «(على بن ابراهيم)» (
عن النوفلي عن السكوني عن * ابى
جعفر عن آبائه
ـ * عليهم السلام * ان عليا * «(عليه السلام) * كان [يقول :] * [ان] لقى الأخوان ـ
مغنم جسيم.
٥ ـ عن فضيل بن يسار قال * «(قال :)» *
(لى) أبو جعفر عليه السلام اتتجالسون؟ قلت : نعم ، قال واها لتلك المجالس.
٦ ـ عن خيثمه ، * «(قال)» * : دخلت على ابى عبد الله
عليه السلام لا ودعه ، وانا اريد الشخوص ، فقال : ابلغ موالينا السلام ، * «(واوصهم
بتقوى الله العظيم)» * ، واوصهم ان يعود غنيهم على فقيرهم ، * «(وقويهم على ضعبفهم)
* وان يشهد حيهم جنازة ميتهم وان يتلاقوا في بيوتهم ، فان * «(في لقاء)» * بعضهم
بعضا حيوة لأمرنا ، ثم قال : رحم الله عبدا
احيا امرنا ، يا خيثمة ، انا * لا نغنى
عنهم من الله شيئا الا بالعمل ، وان ولايتنا لا تدرك الا بالعمل ، * وان اشد
الناس حسرة يوم القيمة رجل وصف عدلا ثم خالف إلى غيره.
٧ ـ عن السكوني عن [ابى] جعفر
عن ابيه عن آبائه * «(عليهم السلام)» * عن النبي صلى الله عليه وآله ، قال (ص ٥) :
ثلثه راحة المؤمن : التهجد آخر الليل ، ولقاء الاخوان ، والافطار من الصيام.
٨ ـ عن شعيب العقرقوفى ـ قال : سمعت ابا
عبد الله عليه السلام ، يقول لاصحابه ـ وانا حاضر : اتقوا الله ـ وكونوا اخوانا
بررة متحابين في الله ، متواصلين ـ متراحمين ، تزاوروا ـ وتلاقوا ـ وتذاكروا امرنا
ـ واحيوه.
__________________
٣ ـ أبو جعفر دوم فرمود : خدا ببخشد
بندهء را كه نام مارا زنده بدارد گفتم زنده داشتن نام شما بچيست فرمود ديدار ثابت
قدمان وگفتگوى با آنان.
٤ ـ امير المؤمنين ع فرمود : ديدار
برادران اگر چه كم باشند غنيمتي است بزرك.
٥ ـ فضيل گفت كه أبو جعفر ع بمن فرمود
آيا با هم مى نشينيد گفتم آرى فرمود افسوس از اين گونه مجالس.
٦ ـ خيثمه گفت نزد ابى عبد الله ع رفتم
ادر سفريكه در پيش داشتم با أو وداع كنم ، فرمود از دوستان هر كه را ديدى سلام
برسان. وبدانها بسپر كه از خداوند بزرگوار بترسند ، وتوانگران آنها از نياز مندان
شان ونيرومند آنها از ناتوانشان عيادت كنند وزندهء آنها بر جنازه مرده شان حضور
يابد ودر خانه هاي خويش از هم ديدار كنند ، زيرا درملاقات انها احياء امر ماست باز
فرمود خدا ببخشد بنده أي كه امر ما را زنده ميدارد اين خيثمه بدوستان ما برسان كه
ما آنان را از خداى هيچ گونه بى نياز نمى سازيم مگر آنكه كار نيك كنند ودوستى ما
جز بپارسائى بدست نيايد در روز قيامت حسرتمندترين مردم كسى استكه عدالت را بستايد
سپس از آن روى برتابد وبجز آن بگرايد.
٧ ـ پيغمبر ص فرمود : سه چيز مؤمن را
مايهء خوشى است : بيدارى آخر شب ، وديدار برادران ، وگشودن روزه.
٨ ـ شعيب عقرقوفى گويد كه من حاضر بودم
وابو عبد الله ع بياران خويش ميفرمود از خداى بترسد ، وبرادران نكوكار ودوستدار در
راه خدا ، ودلجوى ومهربان باشيد بديدن يكديگر برويد وهمدگر را ببينيد ، وامر ما را
بپا داريد واحيا كنيد.
وـ باب مواساة
الاخوان بعضهم لبعض
١ ـ عن على * بن عقبه
عن الوصافى عن ابى
جعفر عليه السلام قال : ـ قال * «(إلى)» * يا
ابا اسمعيل ، ـ ارايت فيما قبلكم إذا كان الرجل ليس له رداء ـ وعند بعض اخوانه فضل
رداء يطر ح عليه حتى يصيب رداء * «(قال : قلت لا ، قال فأذا كان ليس عنده ازار
يوصل إليه بعض)» * اخوانه بفضل ازار
حتى يصيب ازارا؟ قلت لا ، فضرب بيده على فخذه * «(ثم)» * قال : ما هؤلاء
باخوة.
٢ ـ عن المفضل بن عمر قال : قال أبو عبد الله
عليه السلام اختبر شيعتنا في خصلتين ، فأن كانتا فيهم
، ـ والا فاعزب ـ ثم اعزب ، قلت ما هما؟ قال : المحافظة على الصلوات في مواقيتهن ،
والمواساة للأخوان وان كان الشئ قليلا.
٣ ـ عن اسحق بن عمار ، قال : كنت عند ابى عبد الله
عليه السلام فذكر مواساة الرجل لأخوانه (ص ٦) ـ وما يجب لهم عليه
، فدخلني من ذلك امر عظيم عرف ذلك في وجهى ، فقال : انما ذلك ـ إذا قام القائم ، وجب
عليهم ان يجهزوا اخوانهم ـ وان يقو * [و] * هم
٤ ـ وعنه ـ عن ابيه ـ عن محمد بن ابى
عمير ـ عن خلاد السندي
* «(رفعه)» * قال : ابطأ على رسول
الله صلى الله عليه وآله رجل فقال : ما ابطأ
بك؟ فقال العرى يا رسول
الله ، فقال : اما كان لك جار له ثوبان ، [ف]
يعيرك احدهما ، فقال بلى يا رسول
الله ، فقال ما هذا لك باخ.
٥ وعنه عن ابيه ابراهيم عن محمد بن ابى
عمير ـ عن الفضل
بن يزيد ، قال ـ قال : أبو
عبد الله عليه السلام : انظروا ما اصبت
* «(فعد)» * به على اخوانك ، فأن الله يقول :
__________________
ـ باب (٦) ـ مواسات
برادران
١ ـ وصافى گويد كه أبو جعفر ع بمن فرمود
: أي ابا اسمعيل آيا ديدهء كه پيش ما اگر مرد بى ردا ميبود ، بعضى از برادران رداى
اضافي خويش را بدو ميداد تا بى ردا نماند؟ گفتم چنين كسى نديده ام فرمود اگر آن
مرد بى ازارى ميبود ميشد كه يكى از برادران ازار زيادي خويش را بدو دهد؟ تا ازارى
بدست آرد؟ گفتم نه ، پس دست بران خويش زده فرمود اينان برادر نيستند.
٢ ـ أبو عبد الله ع بمفضل فرمود : شيعيان
ما را بدو خصلت بيازماى وهر كه آندو را دارا باشد با وى آميزش كن واگر نه از وى
بپرهيز ، سپس برسدند اندو خصلت چيستند؟ فرمود نماز بوقت گذاردن ومواسات با برادران
اگر چه با چيز كمى باشد.
٣ ـ راوي گفت نزد ابى عبد الله ع بودم
از مواسات مرد با برادران خويش وآنچه كه بايد در بارهء همديگر بكنند ياد فرمود از
اين سخن باندازهء متأثر شدم كه از قيافه من دريافت ، پس فرمود اين روش در زماني
خواهد بود كه قائم قيام كند آنگاه بر آنان واجب است كه همديگر را ساز وبرگ دهند
ونيرومند سازند.
٤ ـ راوي گوديد مردى دير نزد رسول خدا
رفت فرمود ترا چه شده كه دير آمده أي؟ گفت أي رسول خدا برهنگى مرا باز داشت ، فرمود
مگر تو را همسايه نبود كه داراى دو جامه باشد ويكى را بتو عاريت دهد؟ گفت آرى رسول
خدا ، فرمود پس أو ترا برادر نيست.
٥ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : ببين چه
بدست آورده أي پس آنرا ببرادران خويش ده ، خداوند فرمود
(ان الحسنات يذهبن
السيئآت).
قال أبو عبد الله
* عليه السلام * : قال رسول
الله صلى الله عليه وآله : ثلثه لا تطيقها
هذه الامة : ـ المواساة للاخ في ماله. ـ وانصاف الناس من نفسه. ـ وذكر الله [تعالى]
على كل حال ، ـ وليس هو سبحان الله والحمد لله ـ ولا اله الا الله ـ والله اكبر ،
ـ فقط ، ولكن إذا ورد * «(على)» * ما يحرم خاف الله.
٦ ـ عنه ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام : قال : درهم اعطيه اخى المسلم * «(احب إلى من ان اتصدق بمائه ، ـ واكلة
ياكلها اخى المسلم)» * احب إلى من عتق رقبة.
٧ ـ عن ابى جعفر (ص ٧) محمد بن على
عليه السلام : قال : اجتمعوا ـ وتذاكروا ، تحف بكم الملائكة ، رحم الله من احيا
امرنا.
ز ـ باب حقوق الاخوان
بعضهم على بعض
١ ـ سعد بن عبد الله ـ عن محمد بن عيسى
ـ عن عبيد بن زكريا المؤمن ـ عن داود بن حفص ، قال : كنا عند ابى عبد الله عليه السلام
إذ «(ا)» عي س فهبنا
ان نشمته
ـ فقال : الاشمتم ؟!
ان من حق المؤمن على اخيه اربع خصال : إذا عطس ان يشمته
، وإذا دعا ان يجيبه
، وإذا مرض ان يعوده ، ـ وإذا
توفى * [ان ي] * شيع جنازته.
٢ ـ عن ابان بن تغلب بن تغلب ، قال ٦
كنت اطوف مع ابى عبد الله عليه السلام فعرض لى رجل من اصحابنا ـ قد سألني الذهاب
معه في حاجة ، فأشار إلى ان ادع
ابا عبد الله [ع] واذهب إليه ، فبينا
انا اطوف إذا اشار إلى ايضا ، فرآه أبو عبد الله
__________________
نكوئى بديها را مى
برد.
رسول خدا فرمود ، سه چيز استكه اين امت
نتوانند آورد : ١ ـ مواسات با برادر در مال خويش. ٢ ـ با مردم از جانب خود انصاف
دادان ٣ ـ ياد كردن خدا در هر حال ، واين يادآورى خدا گفتن سبحان الله والحمد لله
ولا اله الا الله اكبر نيست بلكه اگر بچيزى برسند كه حرام شده از خدا بترسند واز
آن درگذرند. ٦ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : يكدرهم ببرادر مسلمان خود ببخشم بهتر
ميدانم كه صد درهم صدقه دهم ويك لقمه كه برادر مسلمانم بخورد خوشتر ميدانم كه صد
درهم صدقه دهم ويك لقمه كه برادر مسلمانم بخودر خوشتر ميدانم تا بردهء را آزاد
كنم. ٧ ـ أبو جعفر (ع) فرمود : گرد هم آئيد واز يكديگر ياد كنيد ـ تا فرشتگان
پيرامون شما را فرا گيرند خدا ببخشد كسى را كه امر ما را احيا كند.
باب (٧) حقوق برادران
در بارهء همديگر
١ ـ داود بن حفص گويد : نزد امام جعفر
صادق (ع) بوديم واو عطسه كرد حواشيم باو دعاى رحمت بگوئيم پس فرمود چرا دعا نكرديد
از جمله حقوق مؤمن بر برادرش چهار خصلت استكه هر گاه عطسه كند بدو دعاى رحمت گويد
، واگر ويرا بخواند بپذيردند وهر گاه بيمار گردد از وى ديدار كند واگر بميرد
جنازهء أو را مشايعت نمايد.
٢ ـ ابان بن تغلب گفت با ابى عبد الله (ع)
طواف ميكردم مردى از ياران مادر رسيد كه از من خواسته بود با وى پى كارى رويم وبمن
اشاره كرد كه أبو عبد الله را بگذارم وبا أو بروم هنگاميكه بطواف ميپرداختم باز هم
اشارتي بمن كرد وابو عبد الله أو را ديد.
عليه السلام ، فقال
ابان اياك يريد هذا؟ قلت : نعم ، قال : ومن هو؟ قلت رجل من اصحابنا ، قال : هو مثل
ما انت عليه؟ قلت نعم ، قال : فاذهب إليه ـ فاقطع الطواف ، قلت وان كان طواف الفريضة؟
قال : نعم * «(قال)» * فذهبت معه ، ثم دخلت عليه بعد ، فسألته قلت * [ف] * أخبرني
عن حق المؤمن ، على
المؤمن قال : يا ابان دعه لا
تريده ، قلت جعلت فداك فلم ازل ارد عليه قال * [(يا)] * (ص ٨) * [ابان] * تقاسمه
شطر مالك ، ثم نطر فراى ما دخلنى ، قال يا ابان اما تعلم ان الله قد ذكر المؤثرين
على انفسهم ، قلت
بلى ، [جعلت فداك] قال إذا * «(انت)» * قاسمته فلم [تأثره بعد] تؤثره إذا انت
اعطيته من النصف الآخر.
٣ ـ [عن] ابن اعين ، قال : كتب * [بعض]
* اصحابنا يسألون ابا عبد الله عليه السلام عن اشياء ـ وامرني ان أسال «(ـ ه)» عن
حق المسلم على اخيه ، فسألته ـ فلم يجبنى ، فلما جئت لأودعه ـ قلت سألتكم فلم
تجبني ، قال : انى اخاف ان
تكفرو * (ا) * ان من اشد ما افترض * [الله] * على خلقه ثلث * [خصال] * انصاف
المؤمن من نفسه حتى لا يرضى لاخيه من نفسه الا ما يرضى لنفسه. ومواساة الاخ في
المال. وذكر الله على كل حال ليس سبحان الله ـ والحمد لله «ولا اله الا الله» ولكن
عند ما حرم الله عليه فيدعه .
٤ ـ عن ابى عبد الله عليه السلام قال : قلت «(له)» ما حق المسلم على
المسلم؟ قال : له سبع حقوق واجبات ما منها حق الاهو
واجب عليه حقا ، ان ضيع منها
شيئا خرج من ولاء
الله ـ وطاعته ـ ولم يكن لله فيه نصيب ، قلت له جعلت فداك وما هي؟ قال : يا معلى :
انى عليك شفيق اخاف ان تضيع ولا تحفظ * ـ (ه) * وتعلم ولا تعمل ، قلت * «(له)» * :
لا قوة الا بالله. قال : ايسر * حق * منها * (ان) * تحب له ما تحب لنفسك ، وتكره *
(له) * ما تكره
__________________
وفرمود أي ابان
اينمرد تو را ميخواهد؟ گفتم آرى فرمود كيست گفتم مرديست از ياران ما ، فرمود ايا
أو بر همان دينى استكه تو دارى گفتم آرى فرمود طواف را قطع وبا وى برو گفتم اگر چه
طواف واجب باشد فرمود آرى ابان گفت با آنمرد رفتم ودوباره نزد امام آمدم وازوى
پرسيدم وگفتم از حقى كه مؤمن بر مؤمن دارد مرا آگاه كن فرمود أي ابان از اين در
گذر ونخواه وبرزبان مياور گفتم فدايت شوم ومكرر پرسيدم فرمود أي ابان بايد نيمى از
دارائى خويش را بدو دهى آنگاه امام حالى كه مرا دست داد دريافت وفرمود مگر نميدانى
كه خداوند از خود گذشتگان راياد كرد گفتم آرى فرمود تو اگر مال خويشتن با أو قسمت
كنى تازه از خود نگذشتى واو را بر خود ترجيح ننهادى ، گاهى أو را بر خود برترى
ميدهى واز خود ميگذرى كه از نيمهء ديگر هم بوى بخشى.
٣ ـ ابن اعين گفت كه برخى از ياران ما
نامهء نوشتند واز ابى عبد الله (ع) چيزهائى پرسيدند وبمن دستور دادند كه از وى در
باره حقى كه مسلمان بر برادر دارد بپرسم ، من از أو پرسيدم پاسخى نداد ـ چون آمدم
كه ويرا وداع كنم گفتم از شما پرسش كردم وپاسخى نشنيدم فرمود مى ترسم كافر شويد
همانا سخت ترين چيزيكه خداوند بر آفريدگان خود واجب كرده سه خصلت است : نخست اينكه
از خود در باره ديگران انصاف دهد بحديكه در حق برادر خود چيزيرا نپسندد مگر آنچه
براى خود مى پسندد ديگر آنكه با برادر در مال برابرى كند. سوم آنكه در هر حال خدا
را بياد آرد واين بگفتن سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله نيست بلكه ياد خدا
أو را از ارتكاب حرام باز دارد.
٤ ـ از ابى عبد الله پرسيدند حق مسلمان
بر مسلمان چيست؟ فرمود هفت حق است كه همه بر وى واجب واگر چيزى از آنها را ضايع
سازد از دوستى وطاعت خداوند بيرون رفته وحق خدا را نگذارده باشد. بامام گفتم فدايت
گردم آنها چيستند فرمود أي معلى من با تو مهربانم مى ترسم آنها را ضايع كنى ونگاه
ندارى وبدانى وبكار نبندى بدو گفتم توانائى جز بخدا نيست فرمود وآنچه را كه براى
خود نمى پسندى بر أو هم نپسندى.
لنفسك. والحق الثاني
: تجتنب سخطه
ـ وتتبع رضاه (ص ٩) وتطيع امره. والحق الثالث : ان تعينه بنفسك ـ ومالك ولسانك ـ ويدك
ـ ورجلك. والحق الرابع [ان] تكون عينه ودليله ـ ومرآته ـ وميصه. والحق الخامس : لا
تشبع ـ ويجوع ، ولا تروى ـ ويظمأ ـ ولا تلبس ـ ويعرى
والحق السادس : ان [لا] تكون لك امراة ـ وليس لاخيك امراة ، ويكون لك خادم ـ وليس
لاخيك خادم ، [و] ان تبعث خادمك * «(ف)» * يغسل ثيابه ـ ويصنعع طعامه ـ ويمهد
فراشه. والحق السابع : ان تبر قسمه ـ وتجيب دعوته ، ـ وتعود مريضه وتشهد جنازته *
[و] * إذا علمت ان له حاجة ـ فبادره إلى قضائها لا تلجئه * [إلى] * ان يسألكها ، ولكن
بادرة ـ مبادرة فإذا فعلت ذلك وصلت ولايتك بولايته ـ * «(وولايته بولايتك)» *.
٥ ـ ابن ابى عمير ـ عن مرازم ـ عن ابى
عبد الله عليه السلام ، قال : ما اقبح بالرجل ان يعرف اخوه حقه ولا يعرف حق اخيه.
ح ـ باب الا * «(خ)» *
مراة اخيه
١ ـ «(عن)» حفص بن غياث النخعي ـ يرفعه
إلى النبي صلى الله عليه ـ وآله ، قال : المؤمن مرآة اخيه ـ يميط
عنه الاذى.
ط ـ باب اطعام
الاخوان
١ ـ عن جعفر بن محمد ـ عن ابيه ـ عن
آبائه ـ عليهم السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه ـ وآله : من اطعم مؤمنا
من جوع
، اطعمه الله من ثمار الجنة (ص ١٠) ومن سقاه من ظمأ سقاه الله ـ من الرحيق المختوم
ـ ومن كساه ثوبا لم يزل في ضمان الله مادام على ذلك المومن من
ذلك الثوب * (هدبة أو) * سلك ، والله لقضاء
حاجة.
__________________
حق دوم اينكه از خشم
وى بپرهيزى وخوشنودى أو را بخواهى واز وى فرمانبرى. حق سوم اينكه با جان ومال
وزبان ودست وپاى خود بوى يارى كنى. حق چهارم اينكه ديده بان وراهنما وائينه وجامهء
أو باشى. حق پنجم اينكه با گرسنه بودن أو سير نشوى وبا تشنگى أو سيراب نگردى وبا
برهنه بودن أو لباس نپوشى. حق ششم اينكه تا اوزن نگيرد تو زن نگيرى. واگر أو را
نوكرى نباشد تو نوكرى اختيار نكنى. بايد نوكر خود را بفرستى تا جامهء أو را بشويد
وخوردنى أو را بپزد وجامهء خواب أو را بگسترد. حق هفتم اينكه بسوگند أو وفا كنى
ودر خواست أو را بپذيرى بيمار أو را ديدار كنى ودر جنازه أو حضور يابى ، واگر
بدانى كه أو را نيازى هست براى انجام آن بشتابى واو را ناگزير نسازى كه آنرا از تو
بخواهد ـ بلكه تو أو را پيشى گيرى هرگاه اين را بكاربستى دوستى خود را بدوستى أو
ودوستى أو را بدوستى خود پيوند داده أي.
٥ ـ أبو عبد الله فرمود : براى مرد بسى
زشت است كه برادر أو حق وى را بشناسد ولى أو حق برادرى را نشناسد.
باب (٨) در اينكه
برادر آئينه برادر خويش است
١ ـ پيغمبر فرمود : مؤمن آئينه برادر
خود بوده آزار از أو دور مى سازد.
باب (٩) اطعام
برادران
١ ـ پيغمبر خدا فرمود : هر كه مؤمن
گرسنه را سير كند خداوند وى را از ميوه هاي بهشت ميخوراند ، وهر كه أو را از تشنگى
سيرآب كند خداوند ويرا ازمى مشكبو بنوشاند وهر كه اورا جامه بپوشاند ـ تا ريشه
ونخى از آن جامه بر تن آنمؤمن است در ضمان خدا خواهد بود ، بخدا سوگند همانا برآوردن
حاجت.
* [ال] * مؤمن افضل
من صيام شهر ـ واعتكافه.
٢
ـ عن هشام بن الحكم ـ عن ابى
عبد الله عليه السلام ، قال «(ان)» من احب
الاعمال إلى الله عز وجل
ـ ادخال السرور على المؤمن * و* * «(اشباع)» * جوعته وتنفيس كربته * «(ا)» * وقضاء
دينه.
٣ ـ عن ابى جعفر
* عليه السلام * * (قال) * لاكلة اطعمها اخالي في الله * [عزوجل] * احب إلى من ان
اشبع عشرة مساكين ، ولان
اعطى اخالي في الله عزوجل عشرة دراهم احب إلى من * «(ان)» * اعطى مائة درهم
للمساكين .
٤ ـ [و] عن ابى حمزة ـ قال : قال أبو جعفر
عليه السلام ثلثة من افضل الأعمال : شبعة جوعة المسلم ، وتنفيس كربته ، وتكسو
عورته.
٥ ـ وعن ابى حمزة عن ابى جعفر
عليه السلام قال : قال رسول الله * صلى الله عليه وآله * من اطعم ثلثة
ـ نفر من المسلمين اطعمه الله من ثلث جنان
* [في] * ملكوت السماء [و] الفردوس
وجنة عدن غرسها ربنا بيده.
٦ ـ عن ابى بصير قال ، وقال أبو عبد الله
* عليه السلام * لان اطعم رجلا
ـ من المسلمين احب إلى * (من) * ان اطعم افقا
من الناس ، فقلت * «(و)» * ما الافق؟ قال مائة الف أو يزيدون.
٧ ـ (ص ١١) وعنه ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : ذكر اصحابنا [الاخوان] فقلت : ما اتغدى
ـ ولا اتعشى
الا ومعي
اثنان أو ثلثة ـ أو اقل ـ أو اكثر ، فقال : أبو عبد الله
عليه السلام فضلهم عليك اعظم
* [(من فضلك)] * عليهم ، فقلت جعلت فداك ، كيف * و
انا اطعمهم طعامي ـ وانفق عليهم
مالى ، ويخدمهم خدمي واهلى؟
__________________
مؤمن از يكماه روزه
واعتكاف برتر است.
٢ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود همانا شاد
نمودن مؤمن وسير كردن وى واندوه از وى بردن واداى دين أو از محبوبترين كارها نزد
خداوند بزرگ است ..
٣ ـ أبو جعفر ع فرمود : لقمه را به
برادر دينى خود بخورانم بيشتر دوست ميدارم تا ده گدا را سير كنم ، وده درهم ببرادر
دينى خود بدهم بيشتر دوست دارم تا صد درهم بگدايان ببخشم.
٤ ـ نيز فرمود : سه چيز از بهترين
كارهاست مسلمان گرسنه را سير نمودن وغم از وى زدودن واو را از برهنگى پوشاندن.
٥ ـ پيغمبر فرمود : هر كه سه تن از
مسلمانان را بخوراند خداوند از طعام سه بهشت بدو خوراند : ملكوت آسمان : وفردوس ، وباغ
عدن كه خداوند آنرا بدست قدرت خود كاشت ..
٦ ـ أبو عبد الله ع فرمود : يكتن
مسلمانرا اطعام كنم بهتر ميدانم كه گروهى از مردم را بخورانم. گفتم گروه چيست؟
فرمود : صد هزار يا بيشتر.
٧ ـ راوي گفت : نزد ابى عبد الله ع يادى
از ياران ما شد ، من گفتم ناهار نمى شكنم وشام نمى خورم مگر اينكه دو ياسه تن يا
كمتر يا بيشتر از آنان با من باشند پس فرمود : برترى آنان بر تو بيشتر است از
برترى تو بر آنها ، گفتم فداى تو شوم چرا! با اينكه من از خوردنى خود بآنها
ميخورانم واز مال خود بآنها مى بخشم وعيال خويش را بخدمت آنها مى گمارم ، فرمود
آنان هنگامى كه بر تو وارد شدند روزى فراوانى براى تو آوردند وبيرون كه رفتند با
آمرزش تو رفتند.
قال : انهم إذا دخلو
عليك * (دخلوا عليك) * برزق كثير ، وإذا خرجو اخرجوا * [ب] * المغفرة لك.
ى ـ باب تلقيم
الاخوان
١ ـ عن داود الرقى عن رياب
امراته ، * (قال) «ت» * اتخذت خبيصا ـ فأدخلته على ابى عبد الله عليه
السلام وهو يأكل ، فوضعت الخبيص بين يديه وكان
ـ يلقم اصحابه * «(فسمعته يقول)» * من لقم * مومنا
لقمة * «(حلاوة)» * صرف
الله «[عنه ]»
مرارة يوم القيامة.
يا ـ باب منفعة
الاخوان
١ ـ عن عبد الله بن ابراهيم الغفاري
ـ عن جعفر بن ابراهيم ـ عن جعفر
بن محمد عليه السلام ، قال : سمعته يقول : اكثروا
من الاصدقاء في
الدنيا ، * «(فانهم)» * ينفعون في الدنيا ـ والآخرة ، اما الدنيا فحوائج يقومون
بها ، واما الآخرة فأن اهل جهنم قالوا فما
لنا من شافعين ، ولا صديق حميم.
يب ـ باب استفادة
الاخوان
١ ـ [عن] احمد بن ادريس ـ عن احمد بن
محمد عن بعض (ص ١٢) اصحابنا
، قال : قال أبو
عبد الله * «(عليه السلام استكثروا من الاخوان ـ
فان لكل مؤمن دعوة مستجابة وقال)» * استكثروا من الأخوان فان لكل مؤمن شفاعة ، وقال
اكثروا من مواخاة المؤمنين فأن لهم
عند الله يدا يكافيهم بها يوم القيمة.
٢ ـ محمد بن يزيد قال : سمعت الرضا
عليه السلام يقول : من استفاد اخافى الله فقد استفاد بيتا في الجنة.
__________________
باب (١٠) خورانيدن
برادران
راوي گفت حلوائى از خرما وروغن با خود
گرفتم ونزد ابى عبد الله ع بردم واو غدا ميخورد آنرا در جلو وى گذاردم بياران خويش
ميخورانيد وشنيدم كه ميگفت هر كه لقمهء شيرينى بمؤمني بخوراند خداوند تلخى روز
قيامت را از وى دور سازد.
باب (١١) سودمندى
برادران
١ ـ جعفر بن محمد ع فرمود : در دنيا
دوست بسيار گيريد چه آنها در دنيا وآخرت سودمندند : در دنيا بكارها ميرسند ودر
آخرت دوزخيان ميگويند مارا شفاعت كنندگان ودوست صميمى نيست.
باب (١٢) انتفاع
برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : برادر
فراوان گيريد زيرا هر مؤمنى را دعائي است مستجاب ، و «: برادر بسيار گيريد زيرا هر
مؤمن را شفاعتي است «» : بسيار با مؤمنان پيمان برادرى بنديد زيرا آنان در پيش خدا
حقى دارند كه روز قيامت برابر آن از وى پاداش گيرند. ٢ ـ امام رضا ع فرمود : هر كه
برادرى دينى بدست آرد خانه أي در بهشت بچنك آورده باشد.
يج ـ باب المؤمن اخوا
المؤمن
١ ـ عن فضيل بن يسار * «(قال : سمعت ابا
عبد الله عليه السلام يقول : المسلم لا يظلمه ولا يخذله.
٢ ـ وعنه ـ عن ابى بصير)»
* قال : سمعت ابا عبد الله * «(عليه السلام)» * يقول : المؤمن اخو المؤمن كالجسد
الواحد ان اشتكى شيئا
منه ـ وجد الم ذلك في ساير جسده وارواحهما من * روح واحدة
، وان روح المؤمن لاشد اتصالا * «(بروح الله)» * من اتصال شعاع الشمس بها ، ودليله
، لا يحزنه ـ ولا يظلمه ـ
ولا يغتابه
ولا يعده عدة فيخلفه.
يد ـ باب افادة
الاخوان بعضهم بعضا
١ ـ عن ابى عبد الله عليه
السلام قال : سمعته يقول : المؤمنون
خدم ـ بعضهم لبعض ، قلت : وكيف يكون خدما
بعضهم لبعض ، قال يفيد بعضهم بعضا ـ * «(الحديث)» *
يه ـ باب هجر الاخوان
١ ـ عن داود بن كثير ، قال : سمعت ابا عبد الله
عليه السلام يقول : (ص ١٣) قال ابى قال : رسول الله صلى الله عليه وآله ايما
مسلمين
تهاجر افمكثا ثلثا لا يصطلحان
الا كانا خارجين من الاسلام ، ولم يكن بينهما ولاية فايهما سبق
إلى كلام اخيه كان السابق إلى الجنة يوم الحساب.
يو ـ باب استيحاش
الاخوان بعضهم من بعض
١ ـ عن يونس بن عبد الرحمن ـ عن كليب بن
معويه ، قال : سمعته يقول : ما ينبغى للمؤمن ان يستوحش إلى اخيه فمن دونه ، المؤمن
عزيز في دينه.
__________________
باب (١٣) مؤمن برادر
مؤمن است
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : مسلمان
مسلمارا برادر است وستم بر وى نميكند واز وى فرو گذار نكند. ٢ ـ نيز فرمود مؤمن
برادر مؤمن است چون يك تن كه اگر يكى از اندام آن بدرد آيد ديگر اعضا نيز رنج مى
بينند جانهاى مؤمنان از يك روح است وجان مؤمن با روح خدا پيوسته تر است از شعاع
آفتاب با خود آن. مؤمن راهنماى مؤمن است وبا أو خيانت نميكند وستم بر أو روا
نميدارد از وى غيبت نميكند وبا وى خلاف وعده نميكند.
باب (١٤) سود رساندن
برادران بيكديگر
١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : مؤمنان
خدمتگزار يكديگرند گفتم چگونه يكديگر را خدمت ميكنند فرمود يكديگر را سود
ميرسانند.
باب (١٥) دورى كردن
برادران از يكديگر
١ ـ پيغمبر خدا فرمود : دو تن مسلمانيكه
از يكديگر دورى گزينند وسه روز بگذرد ، آشتى نكنند مگر آنكه از مسلمانى بيرون رفته
باشد وميان آنها دوستى نباشد ، پس هر يك كه در سخن گفتن با برادر خويش پيشى گيرد
در روز شمار هم پيشتر ببهشت خواهد رفت.
باب (١٦) هراس
برادران از يكديگر
١ ـ معصوم فرمود : سزاوار نيست كه مؤمن
از برادر خويش بهراسد (؟) مؤمن در دين خود عزيز است
يز * باب محبة
الاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السم قال : قد يكون حب في الله ورسوله ، وحب * [في] * الدنيا ، فما كان في
الله ـ ورسوله فثوابه على الله وما
* «(كان)» * في الدنيا فليس بشئ.
٢ ـ وقال أبو جعفر عليه
السلام : لو ان رجلا احب رجلا في الله لاثابه الله على حبه ، وان كان المحبوب في
علم الله من اهل النار ، ولو ان
رجلا ابغض رجلا لله لاثابه على بغضه اياه ـ وان كان المبغض
في علم الله من اهل الجنة.
٣ ـ [و] عن ابى جعفر
عليه السلام ، قال : إذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا فانظر إلى قلبك ، فأن كان يحب
اهل طاعة الله ـ ويبغض اهل معصيته ـ ففيك خير ، والله يحتبك ، وان كان يبغض اهل
طاعة الله
ويحب اهل معصيته فليس فيك خير
والله ييغضك ، والمرء مع من احب.
٤ ـ عن عبد الله (ص ١٤) * [بن] «(ال)» *
قسم الجعفري قال : سمعت ابا عبد الله * «(عليه السلام)» * يقول : حب الابرار
للابرار ثواب للابرار «(وحب الابرار
للابرار فضيلة للابرار)» وحب الفجار للابرار زين
للابرار ، وبغض الابرار للفجار
* «(خزى للفجار)» *.
٥ ـ عن حمران بن اعين ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : له : يا حمران * ان لله
عمودا من زبر جدا علاوه معقود بالعرش ـ واسفله في تخوم الارضين السابعة ، عليه
سبعون الف قصر على كل قصر * «(سبعون)» * الف مقصورة * «(في
كل مقصورة)» * سبعون الف حورا * «[ء]» * قد اعد الله * «[ذلك]» * للمتحابين في
الله والمبغضين في الله.
__________________
باب (١٧) دوستى
برادران
١ ـ أبو عبد الله فرمود : گاهى دوستى
براى خدا وپيغمبر است وگاهى براى دنيا دوستى كه در راه خدا وپيغمبر باشد پاداش آن
باخداست واگر براى دنيا باشد چيزى نيست.
٢ ـ أبو جعفر فرمود : هرگاه مرد براى
خدا كسى را دوست بدارد خدواند باين دوستى أو پاداش ميدهد اگرچه آن دوست در علم خدا
از دوزخيان باشد وهرگاه براى خدا أو را دشمن بدارد خداوند بهمين دشمنى أو پاداش
ميدهد اگر چه آن دشمن پيش خدا از بهشتيان باشد.
٣ ـ نيز فرمود : هر گاه ميخواهى بدانى
كه در تو خيرى هست بدل خويش بنگر اگر فرمانبران خدا را دوست ونافرمانان خدا را
دشمن مى دارد پس در تو خيرى هست وخدا هم تو را دوست ميدارد واگر پيروان خدا را
دشمن است ونافرمانان را دوست پس در تو خيرى نيست وخدا با تو دشمن است ومرد با
آنكسى استكه دوست ميدارد.
٤ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : دوست
داشتن نيكان نيكان را براى نيكان ثواب است ودشمن داشتن بدان نيكان را فضيلت نيكان
است دوست داشتن بدان نيكانرا زينت نيكان است ودشمن داشتن نيكان بدانرا خوارى
بدانست.
٥ ـ أبو عبد الله بحمران فرمود : أي
حمران : خدايرا ستونى است از زبرجد كه بالاى آن بعرش بسته پائين آن در زير زمين
هاي هفتگانه مى باشد وبر آن هفتاد هزار كاخ ساخته شده ودر هر كأخي هفتاد هزار خانه
قرار دارد ودر هر خانه هفتاد هزار حورى مى باشد كه آنها را خداوند براى كسانيكه
دوستى ودشمنى آنها در راه أو است آماده ساخته است.
يح ـ باب ثواب التبسم
في وجوه الاخوان
١ ـ * «(قال)» * قال أبو الحسن الرضا
عليه السلام : من خرج في حاجة ـ ومسح وجهه بماء الورد لم يرهق وجهه قتر ـ ولا ذلة
ـ ومن شرب من سؤر اخيه المؤمن يريد بذلك التواضع ادخله الله الجنة البتة ، ومن
تبسم في وجه اخيه المؤمن كتب الله له حسنة ، ومن كتب الله له حسنة لم يعذبه.
٢ ـ عن جابر بن يزيد ـ عن ابى جعفر عليه
السلام ، قال : تبسم * «(ال)» * رجل في وجه اخيه حسنة ، وصرفه
القذا عنه حسنة ، وما عبد
الله بشئ احب إليه من ادخال السرور على المؤمن.
٣ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام * قال *. من اخذ عن
وجه اخيه (ص ١٥) المؤمن قذاة كتب * الله
له عشر حسنات ، ومن تبسم في وجه اخيه كانت له حسنة.
يط ـ باب «(ثواب)» قضا
حوائج الاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله عليه
السلام ، قال : من ذهب مع اخيه في حاجة قضاها اولم يقضها ، كان كمن عبد الله.
٢ ـ عن المفضل ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام : قال قال لى يا مفضل : اسمع ما اقول لك ، واعلم انه الحق واتبعه
ـ واخبر به علية اخوانك ، قلت : وما علية اخواني؟ قال : الراغبون في قضاء حوائج
اخوانهم ، * قال ٤ : «(ثم قال)» ومن قضى لاخيه المؤمن حاجة ، قضى الله له يوم
القيمة مائة الف حاجة ، من ذلك اوله الجنة له
، ومن ذلك ان يدخل له قرابته ـ ومعارفه ـ واخوانه الجنة ـ بعد ان لا يكونوا نصابا
، فكان مفضل إذا سأل
ـ الحاجة اخا من اخوانه ، فقال
له اما تشتهى ان تكون من علية الاخوان.
__________________
باب (١٨) ثواب
خوشروئى با برادران
١ ـ امام رضا (ع) فرمود : هر كس پى كارى
برود وروى خويش را گلاب زند غبار خوارى بر چهره وى ننشيند ، وهر كه از نيمخوردء
برادر مؤمن بخورد واز آن فروتنى خواهد خدواند ويرا ببهشت خواهد برد ، وهر كه بروى
برادر مؤمن خويش لب خند زند خداوند براى وى پاداشى بنويسد وهر كه خداوند برايش
حسنه نوشت عذابش نخواهد كرد.
٢ ـ أبو جعفر ع فرمود : تبسم بر روى مؤمن
نيكي است ، وگرد از وى دور ساختن خوبى است وهيچ عبادتي از دلخوش كردن مؤمن نزد خدا
بهتر نيست.
٣ ـ أبو عبد الله ع فرمود : هر كه از
چهره برادر مؤمن گردى گيرد خداوند بزرگوار براى وى ده پاداش بنويسد وهر كه بروى
مؤمن لب خند زند مزدى خواهد داشت.
باب (١٩) ـ ثواب رسيدگى
بكارهاى برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : هر كه با
برادر خويش پى كارى رود خواه انجام گيرد وخواه انجام نگيرد چنانستكه خدايرا
پرستيده باشد.
٢ ـ أبو عبد الله ع فرمود : أي مفضل ، آنچه
گويم بشنو وبدان كه راست است وآنرا بكاربند وببرادران ارجمندت بگو ، گفتم برادران
ارجمند كيانند؟ فرمود : آنانكه رسيدگى بكارهاى برادران را خواهانند. سپس فرمود : هر
كس يك حاجت برادر مؤمن خويش را برآورد خداوند در روز قيامت صد حاجت ازوى برآورده
ساز كه نختستين آنها بهشت است ، ديگر آنكه نزديكان وآشنايان وبرادران أو را ببهشت
ببرد ولى باين شرط كه ناصبى نباشد. از آن پس مفضل از هر برادرى از برادران خويش كه
كارى ميخواست بدو ميگفت مگر نمى خواهى از برادران ارجمند بشمار آيى؟
٣ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام قال : قضاء حاجة المؤمن خير من عتق الف رقبة وخير من حملان
الف فرس في سبيل الله.
٤ ـ عن ابى حمزة الثمالى ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : من قضى لمسلم حاجة كتب * «(الله)» * له عشر حسنات ـ ومحى عنه
عشر سيئات ، ورفع له عشر درجات (ص ١٦) واظله الله في ظل * «(يوم)» * لاظل الا ظله.
٥ ـ عن جعفر بن محمد * عليه السلام ـ عن ابيه
عليهم السلام ، قال : قال : رسول الله صلى الله عليه وآله [قال الله تعالى] : المؤمنون
اخوة ، يقضى بعضهم حوائج بعض ، [و] اقضي
حوائجهم يوم القيمة.
٦ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام. قال : يؤتى بعبد يوم القيمة ليست له حسنة ، فيقال له : اذكر تذكر هل
لك من حسنة؟ قال : فيذكر فيقول يا رب مالى من حسنة الا ان فلانا عبدك المؤمن مربى
فطلب ماء يتوضأ
ـ به ليصلى فاعطيته
، قال فيدعى بذلك العبد المؤمن فيذكر ذلك فيقول : نعم يا رب مررت به فطلبت منه
فاعطاني ـ فتوضأت
ـ فصليت لك فيقول الرب تبارك ـ وتعالى : قد غفرت لك ، ادخلوا عبد * «(ى)» * الجنة.
٧ ـ عن ابى جعفر
عليه السلام ، قال : قال رسول
الله صلى الله * «عليه وآله» * ان لله عباد
* [ا] * يحكمهم في جنته قيل يا رسول الله ومن هؤلاء الذين يحكمهم الله في جنته ؟
قال : من قضى لمؤمن حاجة بينه [وبينه].
ك ـ باب النهى عن
سؤال الاخوان الحوائج
١ ـ عن يونس رفعه ، قال ، قال : أبو عبد الله
* «(عليه السلام)» * لا تسألوا اخوانكم الحوائج فيمنعوكم فتغضبون ـ وتكفرون.
__________________
٣ ـ أبو عبد الله ع فرمود : انجام كار
مؤمن از آزاد كردن هزار برده وبخشيدن بار هزار اسب در راه خدا بهتر است.
٤ ـ نيز فرمود : هر كس حاجت مسلمان بر
آورد خداوند براى وى ده پاداش بنويسد وده گناه از وى محو كند وده درجه ويرا بلند
كند ودر روزى كه سايه جز سايهء خداوند نيست ويرا در زير سايه خود پناه دهد.
٥ ـ پيغمبر خدا فرمود : كه خداوند گفته
مؤمنان برادر يكديگرند وبكار همديگر ميرسند وروز قيامت من نيازمندى آنان را برآورده
خواهم ساخت.
٦ ـ أبو عبد الله ع فرمود : روز قيامت
بنده أي را كه هيچ نيكي نكرده ميآورند وبدو ميگويند بينديش شايد مگر نيكي كرده
باشى بياد ميآورد وميگويد پروردگارا كار نيكي از من سر نزد مگر اينكه فلان بندهء
مؤمن تو مرا ديد وآبى از من خواست تا وضو سازد ونماز گذارد ومن آب باو دادم آنگاه
همان بنده مؤمن را ميآورند ومى پرسند أو هم بياد ميآورد وميگويد آرى پروردگارا أو
را ديدم وآب خواستم وبمن داد وبا آن وضو ساختم وبراى تو نماز گذاردم خداوند
بزرگوار ميفرمايد تو را آمرزيدم بندهء مرا ببهشت بريد.
٧ ـ پيغمبر ص فرمود : خداوند بندگانى
دارد در بهشت كه ايشانرا حكم قرار ميدهد ، پرسيدند آنها كيانند؟ فرمود : كسيكه
حاجت مؤمن را ميان خود وخدا براورده سازد.
باب (٢٠) ـ نهى
درخواست كارى از برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : از برادران
خويش حاجت مخواهيد كه مبادا نپذيرند وشما خشم گيريد وكافر شويد.
كا ـ باب زيارة
الاخوان
١ ـ عن بكربن محمد الازدي (ص ١٧) قال : سمعت
ابا عبد الله عليه السلام يقول : ما زار مسلم
اخاه في الله عزوجل الا ناداه * «(الله)» * عزوجل : ايها الزائر طبت ، وطابت لك
الجنة.
٢ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام قال : ثلاثة من خالصة الله عزوجل يوم القيمة رجل زار اخاه في الله
عزوجل فهوز وار الله
* «(عزوجل)» * على الله ان يكرم زواره
، ويعطيه ما سأل ، ورجل دخل المسجد فصلى ثم عقب فيه انتظارا
للصلوة الاخرى فهو ضيف الله عزوجل ـ وحق على الله ان يكرم ضيفه ، والحاج والمعتمر
ـ فهما وفد الله عزوجل ـ وحق على الله * «(جل ذكره)» * ان يكرم وفده.
٣ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام قا * «(ل)» * التواصل بين الاخوان * [في الحضر] * التزاور ، والتواصل
بينهم في السفر التكاتب.
٤ ـ «(عن ابى حمزة الثمالى عن ابى عبد الله
عليه السلام قال : من زار اخاه لله لاغير التماس موعد الله ـ وتنجز ما عند الله
وكل الله به سبعين الف ملك ملك ينادونه ألاطبت وطاب لك الجنة)» *.
٥ ـ عن ابى حمزة الثمالى ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام قال : من زار اخاه بظهر
المصر نادى مناد
من السماء الا ان فلان
بن فلان من زوار الله. قال سمعت ابا عبد الله * «(عليه السلام)» * يقول : ما زار
المسلم اخاه المسلم في الله الا ناداه الله عزوجل ايها (ص ١٨) الزائر طبت وطابت لك
الجنة.
٦ ـ عن معاوية بن
عمار ، قال ، أبو
عبد الله عليه السلام زراخاك في الله ، فانما منزلة
اخيك منزلة يديك تدور هذه عن
هذه * «(وهذه عن هذه)» *.
__________________
باب (٢١) ديدار
برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : هيچ مسلمانى
بديدار برادر خويش نميرود مگر اينكه خداوند أو را مخواند كه أي ديدار كننده خوش
باش وبهشت تو را گوارا باد.
٢ ـ أبو عبد الله ع فرمود : سه كس در
روز قيامت از خاصان خدا بشمار آيند : مرديكه برادر دينى خويش را ديدار كند كه از
زيارت كنندگان خدا است واكرام آنان بر أو واجب ميباشد وهر چه بخواهد خداوند ميدهد
ومرديكه بمسجد در آيد ودر آن نماز كند وبانتظار نماز ديگر تعقيب بخواند كه أو
ميهمان خدا است وخدارا سزد كه ميهمان خويش را گرامى بدارد وكسانيكه حج يا عمره
گذارند چه آنان وارد بر خدا يندو شايسته است كه خداوند ايشان را اكرام نمايد.
٣ ـ أبو عبد الله ع فرمود : ارتباط
برادران با همديگر در حضر بديدار است ودر سفر به نامه نگارى
٤ ـ أبو عبد الله ع فرمود : هر كه تنها
براى خدا وباميد وعده وبانتظار رسيدن بنعمتهاى أو برادر دينى خويش را ديدار كند
خداوند هفتاد هزار فرشته بر أو ميگمارد كه ويرا بخوانند خوش باش وبهشت تو را گوارا
باد.
٥ ـ أبو عبد الله ع فرمود : هر كس
ببيرون شهر برود تا برادر خويش را ببيند منادى از آسمان ندا ميدهد فلان پسر فلان از
زيارت كنندگان خدا است. أبو عبد الله ع فرمود : هيچ مسلمانى بديدار برادر دينى خود
در راه خدا نميرود مگر آنكه خداوند بدو ميگويد أي زيارت كننده خوش باش وبهشت تو را
گوارا باد
٦ ـ أبو عبد الله ع فرمود : برادر دينى
خود را ديدار كن زيرا وى چون دست تو است ودستها هر يك نگهدار ديگرى مى باشند.
٧ ـ عن ابى عبد الله عليه السلام ، * قال
* من زار اخاه في الله جاء يوم القيمة يخطر بين قباطى من نور لا يمر بشئ الا اضاء
له حتى يقف بين يدى الله [تع] فيقول له * «(عزوجل)» * مرحبا ، فأذا قال له اجزل له
العطية.
٨ ـ عن ابى جعفر ـ عن ابيه
عليهما السلام ، قال قال : رسول
الله صلى الله عليه وآله سرسنين
بر والديك ، سر سنة صل رحمك ، سر ميلا عد
مريضا سر ميلين شيع جنازة سر ثلاثة
اميال اجب دعوة سراربعة اميال زر اخافى الله ، سر خمسة اميال انصر
مظلوما ، سرستة اميال اغث ملهوفا ، وعليك بالاستغفار.
كب باب العناية
بالاخوان
١ ـ عن ابى عمران الحلبي قال : قال : أبو
عبد الله عليه السلام ، احق من ذكر * [ت] * من اخوانك من لا ينساك ، واحق من عنيت
به ـ من نفعه لك وضرره
على عدوك ، واحق من صبرت
عليه ـ من لابد لك منه.
كج ـ باب مصافحة
الاخوان
١ ـ عن اسحق بن عمار عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : [الله عزوجل لا يقدر احدا
قدره ـ وكذلك لا يقدر قدر نبيه ، وكذلك لا يقدر قدر] المؤمن [انه] ليلقى اخاه
فيصافحه
(ص ١٩) فينظر الله * «(عزوجل)» * اليهما والذنوب تحاط عن وجوههما حتى يفترقا كما تحط
الريح الشديدة
الورق عن
الشجر.
٢ ـ عن جابر قال ، قال رسول الله صلى
الله عليه وآله اذالقى
احدكم اخاه فليصافحه و* «(ل)» * يسلم عليه ، فأن )
الله اكرم بذلك الملائكة فاصنعوا بصنع الملائكة.
__________________
أبو عبد الله ع فرمود : كسيكه در راه
خدا بديدار برادر دينى خويش برود روز قيامت شادمان واعجاب زده ولباسي از نور مانند
پوشاك كتاني مصرى در بر كرده ميآيد ، وبهر جائيكه بگذرد تابشى پيرامون أو را روشن
مى سازد تا اينكه در پيشگاه خداوند مى ايستد وخداوند بدو ميگويد زه زه ودر اين
هنگام عطاياى فراوانى از طرف خدا بدو ميرسد.
٨ ـ پيغمبر فرمود : سالها راه را بپيما
وبپدر ومادر نكوئى كن وراه يكسال را برو وخويشاوندان رادل بدست آر وبراى عيادت
بيمار اگر يك ميل راه هم بود برو ودو ميل راه را بسپر واز تشييع جنازه بازنمان
وبراى اجابت دعوت از پيمودن سه ميل مسافت دريغ مكن ودر ديدار برادر دينى چهار ميل
راه را مانع مدان. براى دادرسى ستمديد گان پنج ميل هم شد بپيما وشش ميل راه برو
وغمديد را يارى كن وتو را بايد كه آمرزش بخواهى.
باب (٢٢) توجه
ببرادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : برادريكه
تورا از ياد نميبرد بيشتر ميسزد كه ازوى ياد آرى ، وآنكه تو را سودمند است وبدشمنت
زيان بخش شايسته تر است كه بدو توجه كنى وآنكه از وى ناگزيرى سزاوارتر استكه در
برابرش شكيبا باشى.
باب (٢٣) دست دادن با
برادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : همانا كسى
قدر خدا وپيغمبر را نمى داند وقدر مؤمن راهم نخواهد دانست زيرا مؤمن برادرش را مى
بيند وباوى دست ميدهد وخداوند بدانها مينگرد وتا از هم جدا نشوند گناهان آنها
ميريزد چون برگهائيكه دراثر تند باد از درخت ميريزد.
٢ پيغمبر فرمود : اگر كسى از شما برادر
خويش را ببيند دست دهد وسلام گويد چه خداوند فرشتگان را باين خصلت امتياز داد پس
عمل آنانرا بكار بنديد.
كد ـ باب ادخال
السرور على المؤمن
١ ـ عن خلف بن حماد يرفع الحديث إلى احدهما
عليه السلام ، قال لا يرى احدكم إذا * «(ا)» * ادخل السرور على اخيه انه ادخله
عليه فقط ، بل والله علينا ، بل والله على رسول الله صلى الله عليه وآله.
٢ ـ عن عبد الله بن الوليد الوصافى
، قال : سمعت ابا جعفر * [عليه السلام] * يقول فيما ناجاه الله به عبده موسى قال :
ان لى عبادا ابيحهم جنتي ، واحكمهم فيها ، قال : يا رب ومن [هم] هؤلاء ، الذين
تبيحهم جنتك ، وتحكمهم * «(فيها)» *؟ قال : من ادخل على مؤمن سرورا.
٣ ـ عن جعفر بن محمد
[ع] عن على
بن
الحسين
* عليهما السلام * ، قال قال رسول الله صلى الله عليه وآله : ان احب الاعمال إلى
الله تعالى
ادخال السرور على المؤمن.
٤ ـ عن جميل ـ وغيره عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال سمعناه يقول : ان من احب الاعمال إلى الله تعالى ادخال السرور
على المؤمن.
٥ ـ * «(لوط (ص ٢٠) بن اسحق)» * [عن ابى عبد الله
ع] عن ابيه ـ عن جده ، قال : قال رسول الله صلى الله «[(عليه وآله)]» ، ما من عبد
يدخل على اهل بيت سرور * «(ا)» * الا خلق الله من ذلك السرور خلقا يجيئه يوم
القيامة كلما مرت شديدة يقول يا ولى الله لا تخف ، فيقول : من انت فلو ان الدنيا
كانت لى ما رايتها لك شيئا؟! فيقول : انا السرور الذى ادخلته على آل فلان.
٦ ـ عن صفوان بن مهران الجمال ، قال : سمعت
ابا عبد الله عليه السلام يقول : * ان مما
يحب الله من الاعمال ادخال السرور على المؤمن.
__________________
باب (٢٤) شاد كردن
مؤمن
١ ـ معصوم فرمود : كسيكه مؤمنى را شاد
ساخت گمان نبرد كه تنها أو را مسرور كرد بلكه بخدا سوگند ما را وبلكه رسول خدا
راهم خورسند نمود.
٢ ـ أبو جعفر (ع) فرمود : خداوند متعال
بابندهء خويش موسى مناجات كرد واز جمله بدو فرمود : مرابند گانيستكه بهشت رابر
آنها رواداشتم وآنانرا در بهشت حكم قرار خواهم داد موسى پرسيد كيانند؟ فرمود : آنانكه
مؤمنى را شاد سازند.
٣ ـ پيغمبر فرمود : بهترين كارها نزدخدا
شاد كردن مؤمنان است.
٤ ـ أبو عبد الله فرمود : يكى
ازمحبوبترين كارها نزد خدا مسرور ساختن مؤمن است.
٥ ـ پيغمبر فرمود : بنده أي نيستكه
خاندان مؤمنى راشاد كند مگر آنكه خداوند از آن شادى براى وى مخلوق ميآفريند كه
نزدش ميآيدوهر گاه سختى بيند بدو ميگويد أي دوست خدا مترس ، از وى ميپرسد كيستى
اگر دنيا ازآن من بود آنرا سزاوارتو نميدانستم پاسخ ميدهد من همان شادى هستم كه
دردل فلان داخل كردى.
٦ ـ أبو عبد الله فرمود : يكى ازچير
هائيكه خداوند دوست ميدارد شاد كردن مؤمن است.
٧ ـ عن الربيع بن صبيح رفع الحديث إلى النبي
صلى الله عليه وآله : من لقى اخاه بما يسره ليسره سره الله يوم يلقاه ، ومن لقى
اخاه بما يسوؤه ليسوءه اساءه الله ـ وبعده يوم القيمة.
٨ ـ عن ابى عبد الله
* عليه السلام * قال : من ادخل على اخيه سرور «(ا)» اوصل ذلك والله إلى رسول الله
* صلى الله عليه وآله * ، ومن اوصل سرورا إلى رسول الله * صلى الله عليه وآله * اوصله
إلى الله ، ومن اوصل
«(والله)» إلى الله حكمه الله والله يوم القيمة في الجنة.
٩ ـ عن ابى حمزة الثمالى قال : سمعت ابا جعفر
* [ع] * يقول : قال رسول
الله صلى الله عليه وآله ، من سر مؤمنا فقد
سرنى ومن
سرنى فقد سر الله.
كه ـ باب البخل على
الاخوان
(ص ٢١) ١ ـ عن الرضا عليه
السلام انه قال : قال
على
بن الحسين «(عليهما السلام)» انى لاستحى
من ربى ان ارى الاخ من اخواني فأسأل الله له الجنة ـ وابخل عليه بالدينار
ـ والدرهم ، فإذا كان يوم القيمة قيل : لى لو كانت الجنه [لك] لكنت بها ابخل وابخل
ـ وابخل.
كو ـ باب الشكوى
إلى الاخوان
١ ـ عن الحسن بن راشد ، قال : قال * «(لى)»
* أبو
عبد الله عليه السلام : يا حسن إذا نزلت بك
نازلة فلاتشكها إلى احد من اهل الخلاف ، فانك ان
فعلت ذلك شكوت ربك ، ولكن اذكرها لبعض اخوانك ، فانك لن
تعدم خصلة من اربع : اما تقويه
بمال واما معونة بجاه ، واما مشورة برأى ، واما دعوة مستجابة ، يا حسن
__________________
٧ ـ پيغمبر فرمود : كسيكه مؤمنى را
ديدار كند تااو را شاد سازد روز قيامت خداوندهم أو را مسرور ميكند واگربراى غمگين
كردن اوازوى ديدار كند روز قيامت خداوند اورا مغموم ميكند ودور ميسازد.
٨ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : كسيكه
برادر خويش را شاد سازد بخدا سوگند پيغمر خدا را شاد ساخت ، وكسيكه پيغمبررا شاد
سازد خدا را شاد كرده است وكسى كه خدا را شاد كند بخداسو گند كه روز قيامت خدا أو
را دربهشت حكم خواهد ساخت.
٩ ـ پيغمبر فرمود : هر كه مؤمنى راشاد
كرد مرا مسرور ساخت وهر كه مرا خورسند نمود خدا را شاد ساخت.
باب (٢٥) بخل بر
برادران
١ ـ على بن الحسين (ع) فرمود : من از
خداى خودم شرم ميبرم كه يكى از برادرانم را ببينم واز خدا براى وى بهشت بخواهم ولى
از دينار ودرم هم بروى دريغ كنم روز قيامت كه شود بمن خواهند گفت كه اگر بهشت از
آن تو مى بود بيشتر بآن بخل مى ورزيدى.
باب (٢٦) ـ شكايت
بردن پيش برادران
١ ـ أبو عبد الله (ع) بحسن بن راشد
فرمود. أي حسن : اگر تو را مشكلى پيش آمد نزد مخالفان بشكايت مرو چه اگر چنين كنى
از خدا شكايت كرده أي بلكه درد خود را بيكى از برادرانت بگو زيرا از چهار حصلت
بيرون نخواهى بود يااينكه بمال تو را كمك ميكنند يا بجاه ومقام تو را يارى ميكنند
ويا بمشورت دربارهء توراى ميدهند ويا دعائي خواهند كرد كه بر آوردنى است. أي حسن :
إذا سألت مؤمنا حاجة
فهئ له المعاذير قبل ان يعذر
، فان اعتذر فاقبل عذره ، وان
ظننت ان الامور على خلاف ما قال ، وذا سألت منافقا حاجة * فلا تقبل عذره
ـ وان عرفت عذره.
كز ـ باب ثواب من فرح
اخاه
١ ـ عن ابى
عبد
الله عليه السلام ، من فرح مسلما خلق الله
من ذلك الفرح
صورة حسنة تقيه آفات الدنيا ـ واهوال الآخرة تكون معه في الكفن
ـ والحشر ـ والنشر حتى (ص ٢٢) توقفه بين
يدى الله ، فيقول له من انت؟ فوالله لو اعطيتك * [الدنيا] * لما كانت عوضا لما قمت
لى به ـ فيقول : انا الفرح الذى ادخلته على اخيك في دار الدنيا.
كح ـ باب لقاء
الاخوان بما يسوء هم
١ ـ عن الربيع بن صبيح رفع الحديث إلى
النبي صلى الله عليه ـ وآله ، قال : من لقى اخاه بما يسوؤه * ليسوءه
اساءه بعدما يلقاه.
كط ـ باب بر الاخوان
١ ـ عن درست الواسطي ، قال سمعت ابا عبد الله
عليه السلام يقول : ان المؤمن إذا مات ادخل
معه في قبره ست مثال فابهاهن
صورة واحسنه * «(هن)» * وجها واطيبهن ريحا ، واهيأهن هيئة عند رأسه ، فان اتى * [منكر ـ ونكير] * من
قبل يديه منعت التى بين يديه ، وان اتى من خلفه منعت التى من خلفه ، وان اتى عن
يمينه منعت التى عن يمينه ، وان اتى من
يساره ـ منعت التى عن يساره * «(وان اتى من عند ر جليه منعت التى عند رجليه)» *.
وان اتى من عند رأسه منعت التى
عند رأسه ، قال : فيقول لهن
__________________
هر گاه از مؤمن حاجتى
خواستى پيش از آنكه بهانه بياورد براى وى بهانه هائى بينديش واگر پوزش خواست از وى
بپذير واگر چه گمان كنى كه امر بر خلاف گفتهء أو است واگر بمنافق حاجتى بردى عذرش
را نپذير اگرچه بهانهء اورا تصديق كنى.
باب (٢٧) ثواب كسيكه برادرش را شاد كند
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : كسيكه
برادرش راشاد كند خداوند از آن شادى صورتي نيكو بيافر يند كه ويرا از سختيهاى دنيا
ودشواريهاى آخرت نگهدارى كند وبا أو در گور وحشر ونشر مى باشد تا اينكه ويرا نزد
پروردگار برساند آنگاه مؤمن بدو ميگويد كيستى بخدا سوگند اگر دنيا را بتو ميدادم
پاداش كمكى كه به من كردى نمى شد پاسخ ميدهد كه من همان شادى هستم كه در دنيا بدل
برادر خويش وارد كردى.
باب (٢٨) ديدار
برادران ورنجاندن آنان
١ ـ پيغمبر ص فرمود هر كه برادر خود را
ديدار كند تاويرا رنجه سازد ازاو بدى خواهد ديد.
باب (٢٩) نيكي
ببرادران
١ ـ أبو عبد الله ع فرمود : مؤمن كاهيكه
بميرد شش پيكر بگور أو در آيند آنكه صورتي درخشانتر وروئى زيباتر وبوئى خوشتر
وساختى نيكوتر دارد بالاى سروى قرار ميگيرد واگر نكير ومنكر بخواهند از جلو بمؤمن
درآيند پيكريكه در جلو است آنها را مانع ميشود واگر بخواهند از پشت يا راست يا چپ
يا از پيش پا ويا از بالاى سر درآيند آنكه در پشت يا راست يا چپ يا جلو ويا بالاى
سر قرار گرفته مانع ميگردد : آنگاه پيكريكه نيكو روى تر وخوشبوتر وزيباتر است
بديگران ميگويد
لتى هن احسنهن صورة
واطيبهن
ريحا ، واهيأهن هيئة
* [من] * انتن؟ جزا كن الله عنى
خيرا ، قال : «(ف)» تقول التى بين يديه انا الصلوة ، وتقول التى من خلفه انا
الزكوة وتقول التى عن يمينه (ص ٢٣) : انا الصيام ، وتقول التى عن يساره انا الحج ،
وتقول التى عند رجليه انا بره باخوانه المؤمنين
، فيقلن لها من انت؟ فأنت احسننا صورة ـ واطيبنا ريحا ـ واهيأنا هيئة
* «(ف)» * تقول : انا الولاية لمحمد ـ وآل محمد.
٢ ـ عن جميل بن دراج عن ابى عبد الله عليه
السلام ، قال : سمعته يقول ان مما
خص الله به المؤمن من ان يعرفه بر اخوانه ، وان قل ، فليس
البر بالكثرة ، وذلك ان الله يقول في كتابه و
يؤثرون
علي انفسهم ولو كان بهم حصاصة ثم قال : ومن يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون ، ومن
عرفه الله ذلك * [فقد] * احبه الله ، ومن احبه الله اوفاه اجره يوم القيمة ، بغير
حساب ، ثم قال
: يا جميل ارو هذا
الحديث لأخوانك فأن فيه ترغيبا
للبر.
ل ـ باب السعي في
حوائج الاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله
* «(عليه السلام)» * قال : مشى السلام في حاجه اخيه المسلم خير من سبعين طوافا
بالبيت ١٣.
٢ ـ عن ابى جعفر
[ع] قال : اوحى الله * «(تعالى)» * [(إلى)] موسى [ع] ان من عبادي لمن يتقرب
بالحسنة ، فأحكمه في الجنة ، فقال : موسى يا رب ما تلك الحسنة؟ قال يمشى في حاجة
اخيه المؤمن قضيت اولم تقض.
٣ ـ عن * ابى عبيدة
الحذاء قال قال أبو جعفر
عليه السلام : (ص ٢٤) من
__________________
خدا شما را پاداش نيك
دهاد شماها كيستيد؟ آنكه در جلو است ميگويد من نمازم وآنكه در پشت سر قرار گرفت
ميگويد من زكواتم وآنكه در طرف راست است ميگويد من روزه ام وآنكه در سمت چپ قرار
گرفت ميگويد من حجم وآنكه برابر پاها قرار گرفت ميگويد من آن نيكي هستم كه به
برادران خود كرده است پس آنها بوى ميگويند تو كيستى وتو از ما زيباتر وخوشبوترى
وساخت تواز ما بهتر است وى ميگويد من دوستى محمد صلى الله عليه وآله وخاندان محمدم
٢ ـ أبو عبد الله فرمود : يكى از چيزهائيكه خداوند بمؤمن اختصاص داد اينكه نيكي به
برادر را بوى آموخت اگر چه اندك باشد ونيكى بفراوانى نيست واين را خداوند در قرآن
بيان فرمود : آنان اگر چه نيازمند باشند ديگرانرا بر خود برترى مى نهند سپس فرمود
هر كه از بخل خود را باز دارد از رستگاران خواهد بود. وكسيكه خداوند اين خوى آموخت
أو را دوست داشته است وكسى را كه از خداوند دوست بدارد بپاداش وى در روز قيامت بى
حساب وفا خواهد كرد سپس امام بجميل (راوي) فرمود أي جميل اين حديث را به برادرانت
بگو چه در آن ترغيبي است به نكوئى.
باب (٣٠) كوشش در
كارهاى برادران
٥ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : رفتن
مسلمان در پى كار برادر مسلمان خويش از هفتاد طواف در خانهء خدا بهترست
٢ ـ أبو جعفر (ع) فرمود : خداوند
بزرگوار بموسى وحى كرد : برخى از بندگان من با نكوئى بمن تقرب ميجويند ومن آنانرا
در بهشت حكم قرار ميدهم پس موسى پرسيد پروردگارا آن نكوئى چيست فرمود اينكه در پى
كار برادر مؤمن خويش برود اگرچه انجام نشود.
٣ ـ أبو جعفر (ع) فرمود هر كه
مشى في حاجة اخيه
المسلم اظله الله بخمسة
وسبعين الف ملك
، ولم يرفع قدما الا [و] كتب الله بها
حسنة ، وحط
عنه «(بها)» سيئة ، ورفع له بها «[(درجة فإذا فرغ من حاجته كتب الله له)] «[عزوجله]»
[(بها)]» اجر حاج ـ ومعتمر.
* «(٤ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام قال : من سعى في حاجة اخيه المسلم طلب وجه الله كتب الله له الف الف
حسنة يغفر فيها لاقاربه
ـ وجيرانه ـ ومعارفه ـ واخوانه ومن صنع
إليه معروفا في الدنيا ، ـ فإذا كان يوم القيمة قيل له ادخل النار فمن
وجدته فيها صنع اليك معروفا في الدنيا فأخرجه ـ باذن الله الا ان يكون ناصبا .
٥ ـ عن ابى بصير)» * ـ عن ابى عبد الله عليه
السلام ، قال : من سعى في حاجة اخيه المسلم ـ فاجتهد فيها ، فأجرى الله قضاها على
يديه ، كتب الله له حجة ـ وعمرة واعتكاف شهرين في المسجد الحرام ـ وصيا مهما ، فان اجتهد فلم يجر
الله قضاها على يديه كتب الله ل * «(ـ ه)» * حجة ـ وعمرة.
٦ ـ عن ابى على الخرانى ، قال ، قال : أبو
عبد
الله عليه السلام من ذهب مع اخيه في حاجة ـ قضاها
ـ اولم يقضها ، كان كمن عبد الله عمره ، فقال له رجل اخرج مع اخى في حاجة ـ واقطع
الطواف؟ * «(ف)» * قال : نعم.
٧ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، (ص ٢٥) قال * قال مشى الرجل
في حاجة اخيه المسلم يكتب له عشر حسنات ـ ويمحى عنه عشر سيئات ، ويرفع له عشر
درجات [و] قال ولا اعلمه الا * قال : ويعدل عشر
رقاب ، وافضل من اعتكاف في المسجد الحرام.
__________________
در پى كار برادر
مسلمان خويش برود خداوند هفتاد وپنجهزار فرشته را واميدارد كه بر وى سايه
بگسترانند وگامى بر نمى دارد مگر آنكه خداوند براى أو بدان گام حسنه مى نويسد وبهر
گام گناهى از وى محو ميكند ودرجهء أو را بالا ميبرد وگاهيكه آن كار را انجام دهد
اجر يكحج ويكعمره براى أو مى نويسد.
٤ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : هر كه
براى كار برادر مسلمان خويش بكوشد واز آن خوشنودى خداوند را بخواهد خدا برايش هزار
هزار حسنه مى نويسد وخويشان وهمسايگان وآشنايان وبرادران اورا وكسانيكه بوى در
دنيا نكوئى كردند مى آمرزد روز قيامت كه شود بدو ميگويند بدوزخ درآى وهر كه را از
كسانيكه بتو در دنيا نكوئى كردند يافتى باذن خدا بيرون آر مگر اينكه ناصبى باشد.
٥ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : هر كه در
كار برادر مسلمان خويش بكوشد ودر آن جهد كند وخدا انجام آنرا بدست وى قرار دهد
خداوند برايش يك حج ويك عمره واعتكاف وروزهء دو ماه در مسجد حرام مى نويسد واگر
بكوشد ولى خدا نخواهد كه بدست أو انجام پذيرد خداوند برايش يك حج ويكعمره مى
نويسد.
٦ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : هر كه
همراه برادر خويش برود خواه كارش را انجام دهد وخواه ندهد همچون كسى خواهد بود كه
يكعمره خدايرا پرستيده باشد مردى پرسيد پى حاجت برادر خود با وى بروم وطواف راهم
قطع كنم؟ فرمود آرى.
٧ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : براى
كسيكه پى كار برادر مسلمان خويش ميرود ده حسنه نوشته ميشود وده گناه از أو محو
ميگردد وده درجه بالا برده ميشود راوي گفت همينقدر ميدانم كه امام تا بدينجا رساند
كه اين كار با آزاد كردن ده برده برابر است واز اعتكاف در مسجد حرام برتر مى باشد.
٨ ـ عن معمر بن خلاد ، قال : سمعت ابا الحسن
[ع] يقول : ان لله عباد * «(ا)» * في الارض يسعون
في حوائج الناس ، هم
الآمنون يوم القيمة ، ومن ادخل على مؤمن
سرورا فرج الله قلبه يوم القيه.
٩ ـ على بن الحكم ـ عن اصحابه ، قال : قال
أبو
عبد الله * «(عليه السلام)» * من مشى مع قوم في
جاجة ـ فلم
يناصحهم ، فقد خان الله ـ ورسوله.
١٠ ـ عن صفوان الجمال ، قال : كنت جالسا
مع ابى
عبد الله ـ عليه السلام اذ دخل عليه رجل من مكة
ـ يقال له ميمون ، فشكى إليه تعذر الكرى عليه ، فقال : لى قم فأعن اخاك فقمت معه ـ
فيسر الله كراه فرجعت
إلى مجلسي ، فقال أبو
عبد الله ما صنعت حاجة اخيك؟ فقلت : قضاها الله
[تعالى] بابى ـ وامى انت
، فقال : اما * انك ان تعن
اخاك المسلم احب إلى من طواف اسبوع بالبيت مبتديا
، ثم قال : ان رجلا اتى الحسن
بن على [عليهما الصلواة والسلام] فقال * «(له)»
* بأبى انت وامى ، اعني على قضاء حاجتى ، فانتقل
ـ وقام معه فمر على الحسين
[ع] وهو قائم يصلى (ص ٢٦) فقال : اين كنت عن ابى عبد الله
ـ تستعينه على حاجتك؟ قال : قد فعلت بابى انت وامى ـ فذكر انه معتكف ، فقال : اما
انه لو اعانك كان خيرا له
ـ من اعتكافه شهرا.
١١ ـ وعنه ـ عن احمد بن محمد ـ عن معمر
بن خلاد ، قال سمعت ابا
الحسن عليه السلام يقول : ان لله عبادا في
الارض يسعون في حوائج الناس ، هم الآمنون يوم القيمة.
١٢ ـ عن محمد بن عجلان ، قال : سمعت ابا عبد الله
عليه السلام ، يقول : قال الله عزوجل خلقي عيالي ، فأحبهم إلى اعناهم بأمورهم ، واقومهم بشأنهم ، واسعاهم في
حوائجهم.
__________________
٨ ـ أبو الحسن (ع) فرمود : خداوند
بندگانى دارد در روى زمين كه در انجام كارهاى مردم ميكوشند وآنان در روز قيامت
ايمن مى باشند وهر كه مؤمنى را خورسند سازد خداوند در روز قيامت اورا خوشدل خواهد
ساخت.
٩ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : هر كه
براى انجام كارى همراه مردم برود ولى خيرخواهى نكند با خدا ورسول خيانت كرده است.
١٠ ـ صفوان جمال گويد نزد ابى عبد الله
(ع) بودم مردى مكى ميمون نام در آمد واز نداشتن كرايه شكايت نمود امام بمن فرمود
برخيز وببرادرت كمك كن پس برخواستم وخداوند مشكل را آسان فرمود وكرايهء أو داده شد
پس بمجلس بازگشتم امام بمن فرمود در بارهء كار برادرت چه كردى؟ گفتم خداوند آنرا
انجام فرمود پدر ومادرم فداى تو باد پس فرمود آگاه باش اگر تو ببرادر مسلمانت كمك
كنى نزد من بهتر است از اينكه يكهفته در خانه خدا طواف نمائي آنگاه فرمود مردى نزد
حسن بن على (ع) آمد وگفت پدر ومادرم فداى تو مرا در انجام كارى يارى ده پس امام
موزه در پاى كرد وبا أو رفت وبحسين (ع) گذشت در حاليكه ايستاده بود ونماز ميگذارد
پس بدانمرد فرمود كجا بودى وچرا از حسين ع حاجت نخواستى گفت پدر ومادرم فداى تو از
أو خواستم ولى گفته شد كه وى معتكف است پس حسن (ع) فرمود اگر أو ترا كمك ميكرد
برايش از اعتكاف يكماه بهتر بود
١١ ـ أبو الحسن (ع) فرمود : خدايرا در
روى زمين بندگانى استكه پى كارهاى مردم ميروند وآنانند كه در روز قيامت ايمن مى
باشند.
١٢ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : خداوند
مى گويد آفريدگان من عيال من هستند وكساني را بيشتر دوست دارم كه بكارهاى آنها
بيشتر بپردازند وبهتر اصلاح كنند ودر حاجتهاى آنان بيش بكوشند.
١٣ ـ عن اسحق بن عمار ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : أذا
مشى الرجل في حاجة اخيه المسلم فقضاها كان كعدل حجة ـ وعمرة ، فأن مشى فيها * فلم
تقض كانت
كعدل عمرة.
لا ـ باب ثواب اقالة
الاخ اخا له
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : ايما مسلم اقال مسلما ندامة
في بيع ، اقاله الله عثرته يوم القيمة.
لب ـ باب اختبار
الاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : لاتسم الرجل صديقا وسمه معرفة حتى تخبره ، بثلث
خصال : حتى تغضبه
فتنظر غضبه يخرجه من حق إلى باطل وتسافر
معه ، وتخبره بالدينار والدرهم.
لج ـ باب الثقة (ص ٢٧)
بالاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله
* «(عليه السلام)» * قال : من كان الرهن عنده اوثق من اخيه فالله منه برئ .
لد ـ باب صدق الاخاء
١ ـ عن السكوني ـ عن ابى جعفر
* «(عن ابيه)» * عليهما السلام قال : قال رسول الله
صلى الله عليه وآله ، إذا احب احدكم اخاه المسلم ، فليسأله عن اسمه ـ واسم ابيه ـ وقبيلته
ـ وعشيرته ، فأنه من حق الواجب ـ وصدق الاخاء ان يسأله عن ذلك ، والا فهى
معرفة حمقاء.
__________________
١٣ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : اگر كسى
پى كار برادر مؤمن خويش برود وآنرا انجام كند برابر يكحج ويكعمره ثواب خواهد داشت
واگر أو بكوشد ولى نيانجامد ثواب يكعمره خواهد داشت.
باب (٣١) ثواب
واگرداندن معامله بدرخواست برادر
١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : اگر مسلمانى
در خريد پشيمان شود واز برادر مسلمان خود فسخ كردن آن معامله را بخواهد واو هم
بپذيرد خداوند از لغزشش در روز قيامت در ميگذرد.
باب (٣٢) آزمايش
برادران
١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : كسى را
دوست مشمار بلكه آشنايش بنام مگر اينكه ويرا با سه خصلت بيازمائى كه اورا بخشم
بياورى وبنگرى آيا خشم اورا ازحق بباطل مى برد؟ وبا أو سفر كنى ، واو را با درهم
ودينار بيازمائى.
باب (٣٣) اطمينان
ببرادران
١ ـ كسيكه بگرو بيشتر اعتماد كند تا
ببرادر خداوند از وى بيزار است.
باب (٣٤) صداقت در
برادرى
١ ـ رسول خدا فرمود : اگر كسى برادر مسلمان
خويش را دوست بدارد از نام أو ونام پسر وقبيله وعشيرهء أو بايد بپرسد زيرا اينگونه
پرسش از حقوق واجب است ولازمهء صداقت در برادرى است واگر نه آشنائى احمقانه خواهد
بود.
له ـ باب السعي في
حوائج الاخوان بغير نية
١ ـ عن على بن الحكم ـ عن بعض اصحابنا ـ
قال : قال أبو
عبد الله عليه السلام من مشى مع قوم في حاجة فلم
يناصحهم ، فقد خان الله ـ ورسوله.
٢ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : من سعى
في حاجة اخيه * «(بغير نية)» * فهو لا يبالي قضيت ام
لم تقض فقد
تبوأ مقعده من النار.
لو ـ باب استذلال
الاخوان
١ ـ عن منصور الصيقل ـ والمعلى بن خنيس
، قالا : سمعنا ابا
عبد الله عليه السلام يقول : قال رسوله الله
صلى الله عليه وآله «[(قال الله)]» [تع] : انى لحرب
لمن استذل
عبدى المؤمن * «(وانى اسرع
إلى نصرة اوليائي ، فما ترددت في شئ انا فاعله كترددى في موت عبدى المؤمن)» * انى
لاحب لقاءه ـ وهو يكره
الموت فأصرفه عنه وانه
ليدعوني فاجيبه ، وانه (ص ٢٨) ليسألنى
فاعطيه ، ولو لم يكن في الدنيا الا واحد من عبيدى مؤمن
لاستغنيت به عن جميع خلقي «(ولجعلت له من ايمانه انسا لا يستوحش إلى احد)».
لز ـ باب من دهن اخاه
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، من دهن مسلما كتب الله له بكل شعرة نورا يوم * «[القيمة»] *.
لح ـ باب حب الاخوان
١ ـ عن «(ال)» فضيل بن يسار ـ عن ابى عبد الله عليه
السلام ، قال : من حب الرجل دينه حبه لاخوانه.
__________________
باب (٣٥) كوشش در كارهاى
برادران بى نيت
١ ـ أبو عبد الله عليه السلام فرمود : كسيكه
با گروهى براى حاجتى همراه شود ولى صداقت بخرج ندهد با خدا ورسول خيانت كرده است.
٢ ـ أبو عبد الله عليه السلام فرمود : هر
كه در كار برادر خويش بى نيت بكوشد ودربند انجام آن نباشد جايگاه أو در آتش خواهد
بود.
باب (٣٦) خوار ساختن
برادران
١ ـ پيغمبر فرمود : كه خدا ميفرمايد من
با كسى كه بندهء مؤمن مرا خوار بدارد در جنگ مى باشم ومن در كمك بدوستان خود
بيشترين شتاب را خواهم كرد ودر هيچ كارى ودر هيچ چيزيكه ايجاد ميكنم ترديدي بمن
دست نميدهد بمانند ترديديكه در مردن بندهء مؤمن من بر من عارض ميشود من ديدار أو
را دوست دارم واو را از مرگ بد ميآيد واز آن ويرا منصرف ميسازم ولى أو مرا ميخواند
ومن هم اجابت ميكنم واز من درخواست ميكند وبدو مى بخشم واگر هم در دنيا جز يك تن
از بندگان مؤمن من نماند از همه آفريد گان ديكر خود بى نياز خواهم بود وطوري ميكنم
كه باتكاء ايمان خود هيچ نهراسد وبكسى پناه نبرد.
باب (٣٧) معطر كردن
برادر
١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : كسيكه از
روى احترام مسلمانى را معطر كند خداوند روز قيامت براى أو برابر هر موئى نوري
مينويسد.
باب (٣٨) دوست داشتن
برادران
١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : از جمله
ديندارى مرد دوستى أو است با برادران خود.
لط ـ باب الوقيعة في
الاخوان
١ ـ عن اسباط بن محمد رفعه
إلى النبي
صلى الله عليه وآله ، قال اخبركم بالذى هو شر من الزنا؟ وقع الرجل في عرض اخيه.
٢ ـ عن الرضا
عليه السلام ، قال : ان الرجل ليصدق
على اخيه ، فيناله من صدقه عنت ، فيكون كذابا عند الله ، وان الرجل ليكذب
على اخيه يريد «(به)» نفعه ـ فيكون عند الله صادقا. م ـ
باب الدعاء للاخوان
١ ـ عن سليمان بن خالد ، قال : قال أبو عبد الله
ـ عليه السلام : اربعة ـ لاترد لهم دعوة ، الأمام العادل لرعيته ، والأخ لأخيه
يظهر الغيب يوكل به ملك يقول : ولك مثل ما دعوت لاخيك ، والوالد لولده ، * «(و)» *
المظلوم ، يقول
الرب تبارك ـ وتعالى : وعزتي : ـ وجلالى لانتصرن لك ـ ولو بعد حين.
٢ ـ عن داود بن (ص ٢٩) فرقد ـ
عن ابى
عبد الله عليه السلام ، قال : ثلثة تحت ظل عرش
الله يوم القيمة رجل احب لاخيه ما يحب
لنفسه ـ ورجل بلغه امر فلم
يتقدم ـ ولم يتأخر ـ حتى يعلم ان ذلك الامر لله * [فيه] * رضاء أو سخطا ، ورجل لم
يعب الناس بأمر حتى يتبين ان ذلك العيب ليس فيه ، «(فانه)» كل ما
اصلح من نفسه عيبا بدأ
منه آخر.
__________________
باب (٣٩) دشنام به
برادران
١ ـ پيغمبر فرمود : خبر دهم شما را
بچيزيكه از زنا بدتر است؟ ريختن آبروى برادر.
٢ ـ امام رضا (ع) فرمود : مرديكه ببرادر
خود راست ميگويد واز آن زيانى بدو ميرسد نزد خدا دروغگو بشمار ميآيد ومرديكه ببردر
خود دروغ بگويد واز آن سود ويرا بخواهد نزد خدا راستگو بشمار است.
باب (٤٠) دعا در
بارهء برادران
١ ـ أبو عبد الله (ع) : فرمود چهار كسند
كه دعاى آنان بر آورده است ، پيشواى داد گرى كه در بارهء پيروان خود دعا كند ، وبرادريكه
در باره برادر خود در غياب دعا نمايد وخداوند فرشته أي رامى گمارد كه بگويد همانرا
كه براى برادر خواستى بتو نيز داده ميشود ديگر پدر براى فرزند چهارم دعاى مظلوم كه
خداوند ميگويد بشكوه وبزرگوارى خود سوگند ميخورم كه اگر چه زماني هم بگذرد داد تو
را خواهم داد.
٢ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : سه كسند
كه روز قيامت زير سايهء عرش خدامي باشند : مرديكه براى برادر خويش هرآنچه براى خود
ميخواهد بخواهد ، ومرديكه امرى بدو در رسد وگامى پيش يا پس نگذارد تااينكه بداند
از آن خداوند خوشنود است يا آنرا ناخوش ميدارد ، ومرديكه از مردم هيج عيب نگيرد
مگر اينكه بداند خود عيب آن را نداردچه تا عيبي از خود رفع كند عيب ديگرى در خويش
خواهد داشت.
ما ـ باب ملاطفة الاخوان
١ ـ عن زيد بن ارقم ، قال : قال : رسول الله
صلى الله عليه وآله : ما في امتى عبدالطف اخا له في الله بشئ من لطف الا
اخدمه الله من خدم الجنة.
٢ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، وحدثني على بن ابراهيم ـ عن ابيه ـ عن النوفلي عن السكوني عن ابى جعفر ـ عن
ابيه * عليهما السلام * قال : من قال : لاخيه مرحبا كتب [الله] له مرحبا إلى يوم
القيمة.
مب ـ باب كسرة
الاخوان
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : من كسى اخاه كسوة اوصيفه
كان حقا على الله ان يكسوه من ثياب الجنة ، وان يهون عليه من سكرات الموت ، وان
يوسع عليه في قبره و «(ان)» يلقى الملائكة إذا خرج * «(من قبره)» * بالبشرى وهو
قول الله [تع] في كتابه تلقامم * «(الملائكة)» * الا تخافوا ـ ولا تحزنوا ، وابشروا
بالجنة التى كنتم توعدون ، ومن اكرم اخاه يريد بذلك الاخلاق (ص ٣٠) الحسنة ، كتب
الله له من كسوة الجنة عدد ما في الدنيا «(من)» اولها إلى آخرها ، ولم يشبه من اهل
الريا [ء] واشبه من اهل الكرم. قال رسول الله صلى الله عليه وآله من اشار على اخيه
المسلم لعنته الملائكة حتى يشمه
عنه ، يعنى يكمده.
مج ـ باب من يجب
اجتناب مؤاخاته
١ ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : على
بن ابى طالب عليه السلام : ينبغى
للمسلم ان يجتنب مؤاخاة الكذاب ، انه يكذب حتى يجئ بالصدق فما يصدق .
٢ ـ عن الفضل [بن]» ابى قرة عن جعفر
عن ابيه عليهما السلام
، قال :
__________________
باب (٤١) مهربانى به
برادران
١ ـ پيغمبر فرمود : هر كس از امتان من
كه در بارهء برادر دينى خويش مهر بورزد خداوند خدام بهشت را بخدمت أو خواهد گما
شت.
٢ ـ معصوم (ع) فرمود : كسيكه به برادر
خود خوشباش گويد خداوند در بارهء أو خواهد نوشت : خوش باش تا روز قيامت.
باب (٤٢) پوشانيدن
برادران
١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : كسيكه
ببرادر خود پوشاك زمستانى يا تابستانى درپوشد بر خداوند استكه از جامه هاي بهشتى
بر أو بپوشاند وسختى هاي مرگ رابراو آسان كند وگور ويرا گشاده سازد وفرشتگانرا
وادارد هنگام بيرون آمدن از گور بوى رسند ومژده دهند چنانكه خداوند فرمود فرشتگان
به آنان در ميرسند وميگويند مترسيد واندوهگين نباشيد وبهمان بهشتى كه بشما نويد
داده اند بهره مند شويد. هر كه از روى خوشخوئى برادر خويش را گرامى دارد خداوند
آنچه كه در آغاز تاانجام در اينجهان است از پوششهاى بهشتى براى وى خواهد نوشت
وبرياكاران شبيه نبوده بلكه بكريمان ماند. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود هر كه
ببرادر مسلمان خويش ببدى اشاره كند فرشتگان بر أو لعنت ميكنند تا اينكه غمگينش
سازند.
باب (٤٣) كسانيكه از
برادرى با آنها بايد پرهيز كرد
١ ـ على (ع) فرمود سزاوار استكه مسلمان
از برادرى بادروغگو بپر هيزد چه وى دروغ ميگويد واگر هم راست بگويد باورش نميدارند
٢ ـ على (ع)
كان أمير المؤمنين
عليه السلام يقول على منبر الكوفة : يا معشر المسلمين ليؤاخى
المسلم المسلم ، ولا يواخين الفاجر ولا الاحمق ـ ولا الكذاب. ـ فأن الفاجر * [ي]
* زين لك فعله ، ويحثك
انك [تأتى] مثله ، ولا * يعينك على
امر دينك ـ ولا دنياك * «(فمدخله عليك ومخرجه)» * «(من عندك)» * «(شين عليك)» *.
واما الاحمق ف * «(أنه)» * لا يطيع مرشدا ـ ولا يستطيع صرف السوء عنك ، وربما
اراد ان ينفعك فيضرك
، بعده خير من قربه ، وسكوته خير من منطقه ، وموته خير من حيواته. واما الكذاب
فأنه لا ينفعك * «(وجه
عبس)» * سبب
«(لك)» العدواة ويثبت
لك السخائم في الصدور «[(و)]» يفشى سرك «(و)» ينقل
(ص ٣١) حديثك ، وينقل احاديث الناس بعضهم إلى بعض.
٣ ـ عن سدير الصيرفى ، قال : قال أبو جعفر عليه
السلام : لا تصادق ـ ولا تواخ اربعة : الاحمق والبخيل ، والجبان ، والكذاب. اما
الاحمق فأنه يريد ان ينفعك فيضرك. واما البخيل فانه يأخذ منك ـ ولا يعطيك. واما
الجبان فأنه يهرب عنك * «(وعن والديه)» * واما الكذاب فأنه يصدق ولا يصدق.
٤ ـ نوادر على بن ابراهيم ـ عن ابيه ـ عن
الحجال ـ عمن رواه ـ عن ابى
عبد الله عليه السلام انه ذكر عنده رجل ، فعيب
، فقال : «(له)» من لك باخيك كله
واى الرجال المهذب .
٥ ـ عن جعفر الاحمر قال : قال أبو عبد الله
* «(عليه السلام)» * أي شئ معاشك
، قال قلت لى غلاما «(ن)» وجملا
فقال : اشتر بذلك من اخوانك ، فانهم ان * لم ينفعوك لم يضروك .
__________________
بالاى منبر كوفه
فرمود : أي گروه مسلمانان بايستى مسلمان با مسلمانان برادرى كند نه با بزه كار
وبيخرد ودروغگو چه بزه كار كردار خويش را بچشم تو ميارايد وواميدارد كه تو هم چنان
كنى ودر كار دين ودنيا بتو كمك نخواهد كرد پس آمد ورفت أو با تو براى تو ننگ است
وبيخرد از كسى پيروى نميكند ونمى تواند بدى را از تو دور سازد وگاهى ميخواهد بتو
سودى رساند ولى ضرر ميزند دوريش براى تو از نزديكى وى بهتر است وخاموشى وى از
گفتارش نيكوتر ومردن وى از زيستن برتر مى باشد.
اما دروغگوز يست تو با أو گوارا نخواهد
بود ودشمنى برايت بهم ميرساند وكينهء تورادر دلها جاى ميدهد وراز تورا آشكار ميساز
دو گفتار تو را باز ميگويد وسخنان مردم را بمردم خواهد گفت.
٣ ـ أبو جعفر (ع) فرمود : با چهار كس
دوستى وبرادرى نكن : بى خرد وبخيل وترسو ودروغگو : اما بيخرد ميخواهد بتو سودى
رساندولى زيانش بتو خواهد رسيد
اما بخيل از تو ميستاند وبتو نميدهد
اما ترسو از تو وپدر ومادر خويش مى
هراسد
اما دروغگو راست ميگويد ولى باورش
نميدارند.
٤ ـ از مردى نزد ابى عبد الله (ع) ياد
كردند كسى ازوى عيب گرفت امام فرمود تو كجا وبرادر كامل كجا وكدام مرد است كه از
همه عيوب پاكيزه باشد.
٥ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : از چه
زيست ميكنى (راوي) گفت دو غلام دارم ودو شتر امام فرمود با برادران خود با آنها
داد وستد كن چه اگر سودت ندهند زيانى بتو نخواهند رسانيد.
٦ ـ عن عبد الله بن سنان قال : قال * «(لى)»
* أبو عبد
الله عليه السلام : لا تثقن بأخيك كل الثقة
، فأن سرعة
الاسترسال لن
تستقال.
٧ ـ عن ايوب بن منصور الصيقل ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، ما * «(با)» * لكم يعادى بعضكم بعضا؟ ـ إذا بلغ احدكم عن اخيه شئ
لا يعجبه فليقله
وليسئله فان قال لم افعله
صدقه ، وان * «(قال)» * قد فعلت استتابه.
٨ ـ عن عبد الرحمن بن الحجاج ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام (ص ٣٢) قال : إذا بلغك عن
اخيك شئ
فقال : لم اقل * [ه] * فاقبل
منه ، فأن ذلك توبة له.
٩ ـ وعنه عن الحسن بن على رفع الحديث
إلى ابى بصير ، قال : قال أبو
عبد الله عليه السلام : إذا
بلغك عن اخيك شئ ، وشهد اربعون انهم
سمعوه منه ، فقال لم اقل فاقبل منه.
١٠ ـ عن على بن عقبة ـ عن بعض اصحابنا ـ
عن ابى
عبد الله عليه السلام ، قال : لا تبذل لاخيك من
نفسك ما ضرره عليك اكثر من منفعته له.
١١ ـ عن «(ابى)» الجارود ـ عن ابى عبد الله
عليه السلام ، قال : يأتي على الناس زمان ليس فيه شئ اعز من اخ «(انيس)» أو كسب
درهم من حلال.
تم كتاب مصادقة الاخوان
للشيخ [(الاجل)] «(الافقه
الصدوق) «[رئيس المحدثين] ابى
جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه [القمى] * رحمهم الله تعالى ه «(حرره الفقير الحقير العاصى المحتاج
إلى رحمة ربه محمود بن .... محمد تقى بن روز بهان الشيرازي في مشهد
المقدس الرضوي على ساكنه الصلواة والسلام في ثانى جميدى الاولى من شهور سنة تسع
وستين بعد الألف من نسخة ـ سقيمة صححناها في اثناء الكتابة بقدر الوسع والطاقة.
__________________
٦ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : ببرادر
خود اينقدرها اطمينان نكن چه اگر شتاب زدگى كنى بسختى دچار خواهى شد.
٧ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : چرا با
يكديگر دشمنى ميكنيد اگر چيزى در بارهء برادر خود شنيديد بوى بگوئيد واز وى بپرسيد
اگر گفت چنين كارى نكردم باور داريدوا گر تصديق كرد توبه اش دهيد.
٨ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : اگر از
برادرت چيزى بتو گفتند واو انكار كرد ازوى بپذير چه همين انكار توبه وى است.
٩ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : اگر از
برادرت چيزى بتو گفتند وچهل گواه هم گفته باشند كه ازوى شنيده ايم ولى أو بگويد كه
نگفتم ازوى بپذير.
١٠ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : از خودت
در بارهء برادرت آن اندازه بخشش مكن كه زيان تو بيشتر از سود اوباشد.
١١ ـ أبو عبد الله (ع) فرمود : روز گارى
براى مردم خواهد آمد كه چيزى ناياب تر از برادر همدم واندوختن يكدرهم حلال نباشد.
فهرست ابواب كتاب
رقم الصفحه
|
رقم الصفحه
|
١ ــ باب أصناف الأخوان
|
٢
|
٢٢ ــ باب العناية بالأخوان
|
٣٠
|
٢ ــ باب حدود الأخوة
|
٢
|
٢٣ ــ باب مصافحة الأخوان
|
٣٠
|
٣ ــ باب الشفقة على الأخوان
|
٤
|
٢٤ ـــ باب ادخال السرور على المؤمن
|
٣٢
|
٤ ــ باب اتخاذ الأخوان
|
٤
|
٢٥ ــ باب البخل على الأخوان
|
٣٤
|
٥ ـــ باب اجتماع الأخوان في محادثتهم
|
٤
|
٢٦ ــ باب الشكوى إلى الأخوان
|
٣٤
|
٦ ــ باب مواساة الأخوان بعضهم لبعض
|
٧
|
٢٧ ــ باب ثواب من فرح أخاه
|
٣٦
|
٧ ــ باب حقوق الأخوان بعضهم على بعض
|
١٠
|
٢٨ ــ باب لقاء الأخوان بما يسوءهم
|
٣٦
|
٨ ــ باب الأخ مرآة أخيه
|
١٤
|
٢٩ ــ باب بر الأخوان
|
٣٦
|
٩ ــ باب اطعام الأخوان
|
١٤
|
٣٠ ــ باب السعي في حوائج الأخوان
|
٣٨
|
١٠ ــ باب تلقيم الأخوان
|
١٨
|
٣١ ــ باب ثواب إقالة الأخ أخاله
|
٤٤
|
١١ ــ باب منفعة الأخوان
|
١٨
|
٣٢ ــ باب اختبار الأخوان
|
٤٤
|
١٢ ــ باب استفادة الأخوان
|
١٨
|
٣٣ ـــ باب الثقة بالأخوان
|
٤٤
|
١٣ ــ باب المؤمن أخو المؤمن
|
٢٠
|
٣٤ ـــ باب صدق الإخاء
|
٤٤
|
١٤ ــ باب إفادة الأخوان بعضهم بعضا
|
٢٠
|
٣٥ ــ باب السعي في حوائج الأخوان
بغير نية
|
٤٦
|
١٥ ــ باب هجر الأخوان
|
٢٠
|
٣٦ ــ باب استذلال الأخوان
|
٤٦
|
١٦ ـ باب استيحاش الأخوان بعضهم من
بعض
|
٢٠
|
٣٧ ــ باب من دهن أخاه
|
٤٦
|
١٧ ــ باب محبة الأخوان
|
٢٢
|
٣٨ ــ باب حب الأخوان
|
٤٦
|
١٨ ــ باب ثواب التبسم في وجوه
الأخوان
|
٢٤
|
٣٩ ــ باب الوقيعة في الأخوان
|
٤٨
|
١٩ ــ باب ثواب قضاء حوائج الأخوان
|
٢٤
|
٤٠ ــ باب الدعاء للأخوان
|
٤٨
|
٢٠ ــ باب النهى عن سؤال الأخوان
الحوائج
|
٢٦
|
٤١ ــ باب ملاطفة الأخوان
|
٥٠
|
باب زيارة الأخوان
|
٢٨
|
٤٢ ــ باب كسوة الأخوان
|
٥٠
|
|
|
٤٣ ــ باب من يجب اجتناب مؤاخاته
|
٥٠
|
فهرس اعلام الاشخاص والاماكن
والكتب
أبان بن تغلب : ١٠. ـ ١٢ ـ م.
إبراهيم ـ (جعفر بن إبراهيم ـ على بن
إبراهيم).
إبراهيم الغفارى : (عبد اللّه بن
إبراهيم).
ابن أبي عمير : ١٤. (محمّد
بن أبي عمير).
ابن أعين : ١٢ (ئم حمران بن أعين).
ابو اسمعيل الوصافى : ٨.
ابو بصير : ١٦ ـ ٢٠
ـ ٤٠.
ابو الجارود : ٥٤.
أبو جعفر الثاني ١ ـ ٤ ـ ٦.
أبو جعفر محمّد بن على ع : ١٠.
أبو جعفر ع : ٦ ـ م
ـ ٨ ـ ١٦ ـ م ـ ٢٢ ـ م ٢٤ ـ ٢٦ ـ ٣٠
ـ ٣٢ ـ ٣٤ ـ ٣٨ ـ م ٤٤ ـ ٥٠
ـ ٥٢.
أبو الحسن : ٤٤. م
أبو الحسن الرضا : ٢٤ (الرضا).
أبو حمزة : ١٦ ـ م.
أبو حمزة الثمالى : ٢٦ ـ ٢٨
ـ م ـ ٣٤.
أبو طالب ـ (على بن أبي طالب)
أبو عبد اللّه : ٢ ـ ٤ ـ م
ـ ٦ ـ م ـ ٨ ـ م ـ ١٠ ـ م ١٢ ـ م ـ ١٤ ـ م
ـ ١٦ ـ م ـ ١٨ ـ م ـ ٢٠ ـ م ٢٢ ـ م ـ ٢٤ ـ م
ـ ٢٦ ـ م ـ ٢٨ ـ م ـ ٣٠ ـ م ٣٢ ـ م ـ ٤٤ ـ م
ـ ٤٦ ـ م ـ ٣٨ ـ م ـ ٤٠
ـ م ٥٢ ـ م ـ ٥٤ ـ م
(جعفر بن محمّد).
ابو عبيدة الحذاء : ٣٨.
أبو عليّ الحرّانى : ٤٠.
ابو عمران الحلبيّ : ٣٠.
ابو عمير : (ابن أبي عمير ـ محمّد بن
أبي عمير)
|
|
، ابو قرّه : (فضل بن أبي قرّة) ،
أحمد بن إدريس : ١٨.
اعين : (حمران بن أعين).
أحمد بن محمّد : ١٨ ـ ٤٢.
أحمد بن محمّد بن عيسى : ٢
أحمد بن إدريس : ١٨
الأحمر : (جعفر).
الدريس : (أحمد بن إدريس).
الأزديّ : (بكر بن محمّد).
ارقم : (زيد بن أرقم).
اسباط بن محمّد : ٤٨
اسحق بن عمار : ٨ ـ ٣٠ ـ ٤٤
اسحق : (لوط بن اسحق).
البصرة : ٢.
أمير المؤمنين : ٢ ـ م ـ ٥٢
(على بن أبي طالب م)
ايوب بن منصور الصيقل : ٥٤.
بكر بن محمّد الأزديّ : ٢٨.
تغلب : (أبان بن تغلب).
الثمالى : (أبو حمزة).
جابر : ٣٠.
جابر بن يزيد : ٢٤.
جعفر ع : ٦ ـ حاشيه
ـ ٥٠.
جعفر الأحمر : ٥٢.
جعفر بن إبراهيم : ١٨.
جعفر بن محمّد ع : ١٤ ـ ١٨
ـ ٢٦ ـ ٣٢
(أبو عبد اللّه).
الجعفرى : (عبد اللّه).
الجمال : (صفوان).
جميل : ٣٢.
|
جميل بن دراج : ٣٨ ـ م.
الحجاج : (عبد الرحمن بن الحجاج).
الحجال : ٥٢.
الحذاء : (ابو عبيدة).
الحرّانى : (أبو عليّ).
الحسن بن راشد : ٣٤ ـ م.
الحسن بن عليّ : ٤٢.
الحسن بن عليّ : (من الرواة) ـ ٥٤.
حسن بن عليّ بن فضال : ٤.
الحسين ع : ٤٢.
ثمّ (على بن الحسين).
حفص بن غياث النخعيّ : ١٤.
حفص : (داود بن حفص).
الحكم : (على بن الحكم ثمّ (هشام بن
الحكم)
الحلبيّ : (ابو عمران)
حماد : (خلف بن حماد)
حمران بن أعين : ٢٢
خالد : (سليمان بن خالد)
خلاّد السندى : ٨ م ـ (ثم معمر بن
خلأد)
خلف بن حماد : ٣٢
خنيس؛ (معلّى بن خنيس)
خيثمة : ٦ ـ م.
داود بن فرقد : ٤٨.
داود بن كثير : ٢٠.
داود الرّقى : ١٨.
داود بن حفص : ١٠
دراج : (جميل بن دراج).
درست الواسطي : ٣٦.
راشد : (حسن بن راشد).
رئاب : ١٨.
الربيع بن صبيح : ٣٤ ـ ٣٦.
رسول اللّه ص : ٤ ـ م
ـ ٨ ـ م ـ ١٠ ـ م ـ ١٤
|
|
٢٠ ـ ٢٦ ـ م
ـ ٣٠ ـ م ـ ٣٢ ـ م ـ ٣٤ ـ م ـ ٤٤ ـ ٤٦ ـ ٥٠
ـ م.
الرضا ع : ١٨ ـ ٣٤ ـ ٤٨
ـ (أبو الحسن).
الرّقى : (داود).
زكريا المؤمن؛ (عبيد بن زكريا).
زيد بن أرقم : ٥٠.
سدير الصيرفى : ٥٢.
سعد بن عبد اللّه : ١٠.
السكونى ؛ ٦ ـ م
ـ ٤٤ ـ ٥٠.
سليمان بن خالد : ٤٨.
سنان : عبد اللّه بن سنان.
شعيب العقرقوفى : ٦.
صبيح : (ربيع بن صبيح).
صفوان الجمال ، ٤٢.
صفوان بن مهران الجمال : ٣٢.
الصيرفى : (سدير).
الصيقل : (ايوب ـ ثم : منصور).
عبد الرحمن بن الحجاج : ٥٤.
عبد الرحمن : (يونس بن عبد الرحمن).
عبد اللّه بن سنان : ٥٤.
عبد اللّه بن مسكان : ٤.
عبد اللّه : (سعد بن عبد اللّه).
عبد اللّه بن إبراهيم الغفارى : ١٨.
عبد اللّه بن القسم الجعفرى : ٢٢
عبد اللّه بن الوليد الوصافى : ٣٢.
عبيد بن زكريا المؤمن : ١٠.
عجلان : (محمّد بن عجلان).
العطار : (محمّد بن يحيى).
عقبه : (على بن عقبه).
العقرقوفى : (شعيب).
على ع :٦ ـ (الحسن
بن عليّ من الرواة ـ ثمّ محمّد بن على).
|
على بن إبراهيم : ٤ ـ ٦ ـ ٨
(ظ) ـ ٥٠
على بن أبي طالب : ٥٠
(أمير المؤمنين).
على بن الحسين : ٣٢ ـ ٣٤.
على بن الحكم : ٤٢
ـ ٤٦.
على بن عقبة : ٨ ـ ٥٤.
على بن فضال : (حسن بن عليّ).
عمار : (اسحق بن عمار ـ ثم معاوية بن
عمار).
عمر : (مفضل بن عمر).
عيسى : (محمّد بن عيسى).
الغفارى : (عبد اللّه).
غياث النخعيّ : (حفص بن غياث.
فرقد : (داود بن فرقد).
فضال : (على بن فضال).
فضل بن أبي قرة : ٥٠.
فضل بن يزيد : ٨.
فضيل : ٤ ـ م.
فضيل بن يسار : ٠٦ ـ ٢٠
ـ ٤٦.
القسم الجعفرى؛ (عبد اللّه بن القسم).
كثير؛ (داود بن كثير).
كليب بن معاويه : ٢٠.
الكوفة : ٥٢.
لوط بن اسحق ، ٣٢.
محمّد:(أحمد بن محدثمّ.(اسباط بن
محمّدثمّ جعفر بن محمّد).
محمّد لازدى : (بكر بن محمّد).
محمّد بن أبي عمير : ٨ ـ م.
محمّد بن عجلان : ٤٢.
محمّد بن على : (أبو جعفر).
محمّد بن عيسى : ١٠ ـ (أحمد بن
محمّد).
محد بن يحيى العطّار : ٢.
محمّد بن يزيد ، ١٨.
|
|
مرازم : ١٤.
المسجد الحرام : ٤٠
ـ م.
مسكان : (عبد اللّه بن مسكان).
معاوية بن عمار : ٢٨.
معلّى : ١٢.
معلّى بن خنيس : ٤٦.
معمرّ بن خلاد : ٤٢
ـ م.
معويه : (كليب بن معويه).
المفضل : ٢٤ ـ م.
مفضل بن عمر : ٨.
مكّه : ٤٢.
منصور الصيق : ٤٦ (ايوب
بن منصور).
موسى ع : ٣٢ ـ ٣٨ م.
مهران الجمال : (صفوان بن مهران).
ميسر : ٤.
ميمون : ٤٢.
النبيّ ص : ٦ ـ ١٤ ـ ٣٤ ـ ٣٦ ـ ٤٨
(رسول اللّه ص).
النخعيّ : (حفص).
نوادر عليّ بن إبراهيم.
النوفليّ : ٦ ـ ٥٠.
الواسطى : (درست)
الوصافى : ٨ ـ (عبد اللّه).
الوليد الوصافى : (عبد اللّه بن
الوليد).
هشام بن الحكم : ١٦.
يحيى العطار : (محمّد بن يحيى).
يزيد : (جابر بن يزيد ـ فضل بن يزيد ـ
ثم محمّد بن يزيد).
يسار : (فضيل بن يسار).
يونس : ٢٦.
يونس بن عبد الرحمن : ٢ ـ ٢٠.
|
|